اسم های پسرونه پیشنهادی :

  • بامداد
  • کورنگ
  • آخش
  • نکیسا
  • پدرام
  • رامیار
  • نام پسرانه

    دانوش

    دانوش :    (اَعلام) (= ودانوش) نام شخصي در داستان وامق و عذرا. اسم دانوش در لغت نامه دهخدا دانوش . (اِخ ) نام مردی که عذرا را فروخت و عذرا نام معشوقه ٔ وامق است و داستان این دو عاشق و معشوق ...

    ادامه مطلب ...

    دانشور

    دانشور :    (دانش + ور (پسوند دارندگي))، داراي علم و دانش، دانشمند. اسم دانشور در لغت نامه دهخدا دانشور. [ ن ِ وَ ] (ص مرکب ) دانشمند. دارای دانش . صاحب علم و دانش . دانا. عالم . دانشگر. دانشی . دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب ...

    ادامه مطلب ...

    دانش

    دانش :    داراي عقل و تجربه، خردمند، عاقل، داراي علم و آگاهي، عالم، عليم. اسم دانش در لغت نامه دهخدا دانش . [ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دانستن . دانست . (فرهنگ نظام ). عمل دانستن . دانندگی . دانائی . علم و فضل ...

    ادامه مطلب ...

    دانا

    دانا :    داراي عقل و تجربه، خردمند، عاقل، داراي علم و آگاهي، عالم، عليم. اسم دانا در لغت نامه دهخدا دانا. (نف ) صفت فاعلی دائمی از دانستن . داننده . مقابل نادان . مقابل کانا. مقابل جاهل . کندا. عالم . علیم . (منتهی الارب ). علاّم . (السامی ) (مهذب ...

    ادامه مطلب ...

    دامون

    دامون :    1- دشت و صحرا؛ 2- (اَعلام) از حكماي قديم يونان و از فيثاغوريان. اسم دامون در لغت نامه دهخدا دامون . (اِخ ) از حکمای قدیم یونان و از فیثاغوریان است ، دوست پیتیاس و معاصر دنیس جبار سیراکوس و ...

    ادامه مطلب ...

    داریوش

    داریوش :    1- (= دارا، داراي، داراب) به معني دارنده‌ي نيكي (بهی)؛ 2- (اَعلام) نام سه تن از شاهان ایرانی از سلسله‌ي هخامنشي.  1) داريوش اول: معروف به داريوش بزرگ (کبیر) [521-486 پیش از میلاد] پسر ويشتاسپ؛ که به ...

    ادامه مطلب ...

    داریا

    داریا :    1- دارنده؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) شاه ايران از سلسله‌ی کيانی، پسر بهمن و هماي، که مادرش او را در شيرخوارگی در صندوقی نهاد و به آب انداخت. او وقتی بزرگ شد سلطنت را بازگرفت و ...

    ادامه مطلب ...

    داراب

    داراب :    1- دارنده؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) شاه ايران از سلسله‌ی کيانی، پسر بهمن و هماي، که مادرش او را در شيرخوارگی در صندوقی نهاد و به آب انداخت. او وقتی بزرگ شد سلطنت را بازگرفت و ...

    ادامه مطلب ...

    دارا

    دارا :    1- برخوردار از چيزي يا در اختيار دارنده‌ي چيزي، صاحب، مالك، ثروتمند؛ 2- (در قديم) (به مجاز) خداوند؛ 3- (اَعلام) (در شاهنامه) آخرين شاه ايران از سلسله‌ی کيانی، پسر و جانشين داراب و برادر اسکندر، چون اسکندر ...

    ادامه مطلب ...

    دادور

    دادور :    1- (در قديم) دادگر؛ 2- (به مجاز) قاضي؛ 3- از نام‌هاي خداوند. اسم دادور در لغت نامه دهخدا دادور. [ دادْ وَ ] (ص مرکب ) عادل . دادرس . دادگر : حق بمن گفته است هان ای دادور مشنو از خصمی ...

    ادامه مطلب ...

    دادمهر

    دادمهر :    1- عدالت دوست؛ 2- (اَعلام) نام چند تن از امير زادگان و شاهزادگان در تاريخ. اسم دادمهر در لغت نامه دهخدا دادمهر. [ م ِ ] (اِخ ) نام صاحب جیش اصفهبد قارن بن شهریار ازملوک طبرستان . وی در جنگی که ...

    ادامه مطلب ...

    خلیل‌الرحمان

    خليل‌الرحمان :    (عربي) (= خليل الله)، ( خليل الله. اسم خلیل‌الرحمان در فرهنگ فارسی خلیل الله دهی است از دهستان دینور بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان . دارای 160 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و توتون ...

    ادامه مطلب ...

    خلیل

    خلیل :    (عربي) 1- دوست، دوست يكدل؛ 2- (اَعلام) لقب حضرت ابراهيم(ع) در قرآن كريم. (سوره‌ي نساء آيه‌ي 125). اسم خلیل در لغت نامه دهخدا خلیل . [ خ َ ] (ع اِ) دوست . رفیق . یار. (از منتهی الارب ). ج ، اخلاء ، ...

    ادامه مطلب ...

    خَلف

    خَلف :    (عربي) 1- صالح، شايسته (فرزند)؛ 2- جانشين؛ 3- (به مجاز) پيروي كننده از پدر در اخلاق و كردار؛ 4- (در قديم) فرزند. اسم خَلف در لغت نامه دهخدا خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن عباس ، ...

    ادامه مطلب ...

    خشنود

    خشنود :    1- خوشحال و راضي؛ 2- (در قديم) قانع. اسم خشنود در لغت نامه دهخدا خشنود. [ خ ُ ] (ص ) راضی . خوشحال . مسرور. خوش . مسرور. خرسند. شادمان . (ناظم الاطباء) : داری گِنگی کلندره که شب و روز خواجه ٔ ما را ز ...

    ادامه مطلب ...

    اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

    اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

    کلیه حقوق محفوظ و متعلق به بی بی نیمز است بازنشر مطالب فقط با ذکر لینک مستقیم مجاز است

    طراح: پاناب / پشتیبانی و سئو gateweb.ir