معنی اسم دانش

دانش :    داراي عقل و تجربه، خردمند، عاقل، داراي علم و آگاهي، عالم، عليم.

دانش

اسم دانش در لغت نامه دهخدا

دانش .
[ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دانستن .
دانست .
(فرهنگ نظام ).
عمل دانستن .
دانندگی .
دانائی .
علم و فضل و دانستن چیزی باشد.
(برهان ).
درایت .
فقاهة.
فقه .
فضل .
ادب .
(صراح ).
علم .
حکمت .
(زمخشری ) (دهار) (ترجمان القرآن ).
حصول علم ثابت ، و در مراتب ، پژوهش است یعنی رفتن بطرف علم آنگاه شناسایی است یعنی نزدیک شدن به آن و سپس دانش است یعنی علم ثابت .
ادراک .
درک .
شعر.
شعور.
وقوف .
آگاهی .
اطلاع .
معرفت .
شناسایی .
شطس .
بصر.
بجدة.
(منتهی الارب ) : دانش و خواسته است نرگس و گل که بیکجای نشکفند بهم .
شهید بلخی .
دانش اندر دل چراغ روشن است وز همه بد بر تن تو جوشن است .
رودکی .
دانش بخانه اندر و در بسته نه رخنه یابم و نه کلیدستم .
ابوشکور.
بکار آور آن دانشی کت خدیو بداده ست و منگر بفرمان دیو.
ابوشکور.
سپاه اندک و رای و دانش فزون به از لشکر گشن بی رهنمون .
ابوشکور.
و از همه ٔ ملوک اطراف بزرگترست بپادشاهی .
.
.
و دوست داری دانش .
(حدود العالم ).
.
.
شمارش ندانست کردن کسی وگر چند بودیش دانش بسی .
فردوسی .
چو جاماسپ آن تخت را بنگرید بدید از در دانش او را کلید.
فردوسی .
چو دیدار یابی بشاخ سخن بدانی که دانش نیاید به بن .
فردوسی .
سخن هرچه گویم همه گفته اند بر باغ دانش همه رفته اند.
فردوسی .
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود.
فردوسی .
تو بر مایه ٔ دانش خود مایست که بالای هر دانشی دانشیست .
فردوسی .
ازین برشده تیزچنگ اژدها بمردی و دانش که یابد رها.
فردوسی .
وگر شاهی آسان تر از بندگیست بدین دانش تو بباید گریست .
فردوسی .
اندر میزد با خرد و دانش واندر نبرد با هنر بازو.
فرخی .
دلی که رامش جوید نیابد او دانش سری که بالش جوید نیابد او افسر.
عنصری .
خرد بیخ او بود و دانش تنه بدو اندرون راستی را بنه .
؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
هر بنده که خدای او را خردی روشن عطا داد.
.
.
و با آن خرد دانش یار شود بتواند دانست که نیکوکاری چیست .
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۹۸).
آنچه فراز آمد ترا بمقدار دانش خود بازنمودم .
(تاریخ بیهقی ).
به از گنج دانش بگیتی کجاست کرا گنج دانش بود پادشاست .
اسدی .
ز کردارگفتار برمگذران مگوی آنچه دانش نداری بر آن .
اسدی .
ز دانش به اندر جهان هیچ نیست تن مرده و جان نادان یکیست .
اسدی .
دانش به از ضیاع وبه از جاه و مال و ملک این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا.
ناصرخسرو.
ز بیدین مکن خیره دانش طمع که دین شهریارست و دانش حشم .
ناصرخسرو.
قیمت دانش نشود کم بدانک خلق کنون جاهل دون همت است .
ناصرخسرو.
درخت تو گر بار دانش بگیرد بزیر آوری چرخ نیلوفری را.
ناصرخسرو.
واجبست بر کافه ٔ خدم و حشم ملک .
.
.
مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند.
(کلیله و دمنه ).
عاقل از منافع دانش هرگز نومید نشود.
(کلیله و دمنه ).
و زنده را از دانش و کردار نیک چاره نیست .
(کلیله و دمنه ).
و علم بکردار نیک جمال گیرد که میوه ٔ درخت دانش نیکوکاری و کم آزاریست .
(کلیله و دمنه ).
گنج دانش تراست خاقانی شو کلیدش بهر که هست مده .
خاقانی .
هزار شکر کنم فیض و فضل یزدان را که داد دانش و دین گر نداد دینارم .
خاقانی .
پیاده نباشم ز اسبان دانش گر اسبان دنیا فراهم ندارم .
خاقانی .
مرا ز دانش من نیست بهره ای چه عجب ز رنگ خویش نباشد نصیب حنی را.
ظهیر فاریابی (از شرفنامه ٔ منیری ).
نیست آب حیات جز دانش نیست باب نجات جز دانش .
اوحدی .
تو بدان آمدی که کار کنی وز جهان دانش اختیار کنی .
اوحدی .
دانش اندر دل بود نی در زبان مردم از گفتن نبیند جز زیان .
امیرحسین سادات .
فخر در دانش بود مر مرد را فخر و دانش هر دو در خاموشی است .
؟ (از جامع التمثیل ).
چون دانش است خدمت درگاه فرخت پیرایه ٔ توانگر و سرمایه ٔ فقیر.
سپاهانی (از شرفنامه ٔ منیری ).
|| عقل .
(مجموعه ٔ مترادفات ص ۲۴۹).
خرد قلب .
قعر.
حجی .
فقفوق .
(منتهی الارب ) : غمی شد دل گو چو پاسخ شنید که طلحند را هیچ دانش ندید.
فردوسی .
استهجاج ؛ به رای و دانش خود کار کردن .
(منتهی الارب ).
|| هنر و تربیت .
(ناظم الاطباء).
|| دانش آشکار بینشی .
علم غیب الهی .
(ناظم الاطباء).
علم حضوری حضرت عزت و اعیان ممکنه جمیعاً دفعة واحده که موقوف بیکی از ازمنه ٔ ثلاثه یعنی ماضی و مستقبل و حال نبوده باشد.
(انجمن آرا).
– اهل دانش ؛ مردم دانا و فاضل .
(ناظم الاطباء) : پادشاه نظم و نثرم در خراسان و عراق کاهل دانش را زهر لفظ امتحان آورده ام .
خاقانی .
گاه پیش از کلمه ٔ دانش کلمه ٔ دیگر از پیشاوند و قید و غیره درآید و کلمه ٔ مرکب سازد چون : – بادانش ؛ دانشمند.
حکیم .
فاضل .
مطلع.
خردمند.
بصیر عارف .
واقف : فرستادم اینک فرستاده ای سخنگوی و با دانش آراده ای .
فردوسی .
شب و روز گرد طلایه بپای سواران بادانش و رهنمای .
فردوسی .
هنرمند بادانش و بانژاد تو شادی و این دیگران از تو شاد.
فردوسی .
هم آنگه ز لشکر یکی نامجوی نگه کرد با دانش و آبروی .
فردوسی .
مردمانی مردم زاده ، با دانش و فضل و راستگوی .
(فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص ۷۲).
– بدانش ؛ بوسیله ٔ دانش .
با دانش .
بسبب دانش .
به علم .
به خرد : بدین خویشی اکنون که من کرده ام بزرگی بدانش برآورده ام .
فردوسی .
بدانش بود مرد را آبروی به بیدانشی تا توانی مپوی .
فردوسی .
– بسیاردانش ؛ علامّه .
که از دانش و علم مایه ورست .
– بیدانش ؛ جاهل .
مقابل بادانش : که مرد ارچه دانا و صاحبدل است بنزدیک بیدانشان جاهل است .
سعدی .
– بیدانشی ؛ جاهلی .
مقابل دانشمندی و خردمندی : بدانش بود مرد را آبروی به بیدانشی تا توانی مپوی .
فردوسی .
ز دانش یکی جامه کن جانت را که بیدانشی مایه ٔ کافریست .
ناصرخسرو.
در آیینه گر خویشتن دیدمی به بیدانشی پرده ندریدمی .
سعدی .
چو از قومی یکی بیدانشی کرد نه که را منزلت ماند نه مه را.
سعدی .
– پردانش ؛ بسیاردانش .
علامّه .
بسیارعلم .
– کم دانش ؛ که از علم اندک مایه دارد.
کم مایه در علم .
و نیز کلمه یا اداتی به کلمه ٔ دانش پیوندد و کلمه ٔ مرکب سازد چون : دانش آباد.
دانش آرا.
دانش آموز.
دانش افزا.
دانش الفنج .
دانش اندوز.
دانش بهر.
دانش پذیر.
دانش پرست .
دانش پرور.
دانش پژوه .
دانش پناه .
دانش جو.
(دانشجوی ).
دانش خور.
دانش دوست .
دانش سار.
دانش سرشت .
دانش سرا.
دانش سگال .
دانش سنج .
دانش فروش .
دانشکده .
دانش کوتاه .
دانش گستر.
دانشگاه .
دانشگر.
دانش گزین .
دانشمند.
دانش مزی .
دانشمندی .
دانشنامه .
دانشور.
دانشوری .
دانشومند.
دانشیار.
دانشیاری .
دانشی .
رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود.
دانش .
[ ن ِ ] (اِخ ) میرزا تقی خان مستشار اعظم ملقب به ضیاءلشکر فرزند مرحوم میرزا حسین وزیر تفرشی است و در حدود سال ۱۲۸۸ هَ .
ق .
(۱۲۴۰ هَ .
ش .
) در تفرش تولد یافته است .
سالها در خدمت میرزا یوسف مستوفی الممالک صدر اعظم و ظل السلطان و ناصرالملک و میرزا علی اصغرخان اتابک سمت دبیری داشت و در ۱۳۱۵ هَ .
ق .
تذکره ٔ صدراعظمی را در شرح حال شعرای معاصر اتابک نوشت .
بعد از شروع مشروطه در عدلیه و دفتر ایالتی فارس بخدمات دولتی اشتغال ورزید.
دانش در ۱۳۱۹ هَ .
ق .
کتابی در صورت فکاهت طبع کرد که مشهور به دیوان حکیم سوری است .
دیگر از آثار او مثنوی نوشین روان در ذکر سلطنت انوشیروان و فردوس برین بطرز گلستان و مثنوی جنت عدن بشیوه ٔ بوستان و تذکره ٔ خوش نویسان خطوط هفتگانه و کتابی در علم بدیع فارسی و بحر محیط در دوازده جلد حاوی مباحث اخلاقی و اخبار و غیره است .
دیوان دانش یکبار درحریق رشت طعمه ٔ آتش شد.
وی از روی حافظه و یادداشتهای خود بفراهم آوردن اثر از دست رفته پرداخت .
دانش شاعری پرمایه و بسیارشعرست .
وفات وی در ۲۵ اسفند ۱۳۲۶هَ .
ق .
اتفاق افتاد.
قسمتی از اشعار وی را در عدادانتشارات دانشگاه تهران بشماره ۴۸۷ در سال ۱۳۳۷ هَ .
ش .
تحت عنوان «قصائد ، هزار غزل ، مقطعات » چاپ کرده اند.
و نمونه را از اشعار وی دو شعر ذیل نقل میشود: تنگ شد از شش جهت ساحت میدان من بسته شد از چارسوی عرصه ٔ جولان من تا نشکافدزمین از سم خاراشکوف میخ حوادث نشست بر سم یکران من بس به وغا چشم چرخ دید که مریخ او بس بتضرع گرفت دامن خفتان من حال برنج اندرست دست من از آستین نک بهراس اندرست پای ز دامان من سر پی فرمان من داشته فرماندهان نیست کنون دست من در پی فرمان من زآنهمه سوداگری از پس هفتادواند غیر خرافات چند نیست بدکان من بال هما بر سرم سایه فکن بود و حال جایگه جغد شد شمسه ٔ ایوان من خرمن فضل مرا اهل ادب خوشه چین خوان کرم گستران ریزه خور خوان من مهر خموشی نهاد بر دهن شاعران تا بسخن لب گشاد طبع سخن ران من نی بطریق حلول نی بتناسخ ، بفضل ناصرخسرو منم ری شده یمگان من سطوت من پیل را رکن و قوائم شکست نک پی موری دهد لرزه بر ارکان من من بهنر ذی فنون من ز کجا و جنون سلسله ٔ زلف اوست سلسله جنبان من صابی و عبدالحمید ، صاحب و ابن عمید گسترم ار خوان فضل وافد و مهمان من من متنبی بشعر امت من شاعران صحف سماوی من دفتر و دیوان من چرخ دلم را شکست ، راه من از چاره بست کرد چه جبران آن ، دادچه تاوان من حلم من و بوقبیس گر که بمیزان نهند حال دو کفه پدید زین وی و زان من برگذرد از فلک کفه ٔ میزان او پشت زمین بشکند کفه ٔ میزان من گر بسخن آوری چرخ زبان داشتی در صف مدحتگران بود ثناخوان من جامه ٔ من گوهریست ملک جهانش بها کیست که از من خرد گوهر ارزان من انوری عصر خویش شاعر قطران سخن شاه جهان پهلوی سنجر و مملان من برترم از شاعران من بسخن گستری بر همه شاهان سرست شاه جهانبان من .
و نیز از دیوان حکیم سوری او این قطعه نقل میگردد: از آش رشته است لبالب تغارها وز سوریان نشسته فرازش قطارها آن چمچه های پر شده بر دست سوریان مانند بیلها بکف آبیارها آن سیخها بدست گروه کبابیان مانند نیزه ها بکف نیزه دارها قانع به کنگریم و بکنگر بساختیم چون اشتران بادیه با نوک خارها چون بار هندوانه ببینم بر اشتران خخ میکنم که بگسلد از هم مهارها اندر خیال آنکه چو بگسسته شد مهار باشد که هندوانه ای افتد ز بارها سوری نه خود منم که در این شهر چون منند نه یک نه ده نه صد نه دوصد بل هزارها.
(از کتاب ادبیات معاصر تألیف رشید یاسمی صص ۴۸ – ۵۰).
دانش .
[ ن ِ ] (اِخ ) مرحوم میرزا حسین خان متخلص به دانش از فضلا و شعرای مشهورایران مقیم ترکیه که اغلب در استانبول و گاه نیز درآنکارا (آنقره ) اقامت داشت .
وی را تألیفات عدیده است که اغلب آنها بترکی عثمانی است ، از جمله یکی «سرآمدان سخن » است در تراجم احوال پانزده نفر از مشاهیر شعرای ایران از رودکی الی حافظ بترکی با منتخباتی ازاشعار هر یک از ایشان که در سنه ٔ ۱۳۲۷ هَ .
ق .
در استانبول بطبع رسیده است در ۴۴۸ صفحه و دیگر رباعیات عمر خیام محتوی بر ۳۹۶ رباعی منسوب به خیام با ترجمه ٔ آنها بترکی بعلاوه ٔ شروح و توضیحاتی برای هر رباعی بانضمام مقدمه ٔ بسیار مفصل مبسوطی بترکی در شرح احوال خیام مأخوذ از مآخذ مختلفه و تشریح فلسفه ٔ خیام ومشرب او و مسلک او.
در تضاعیف کتاب بیست مجلس تصویرتمام صفحه مناسب مضامین بعضی رباعیات خیام کار ادموند دولاک نقاش مشهور کتب که ظاهراً از نقاشان انگلیس است متفرقه درج شده است وتمام این بیست مجلس تصویر از روی یکی از چاپهای تجملی ترجمه ٔ رباعیات خیام بانگلیسی بتوسط فیتز جرالد شاعر معروف انگلیسی حاوی صدوده رباعی عکس برداشته شده است ولی اصل این تصاویر در چاپ انگلیس بتوسط هدر اند استوتن در لندن (که نسخه ای از آن چاپ در کتابخانه ٔ فاضل مشهور آقای سعید نفیسی موجود است ) یکی از شاهکارهای تصاویر کتابی و تماماً رنگی است و در درجه ٔ اول از زیبائی و لطف و صفا و ذوق و حال که انسان اصلاً و ابداً از تماشای آنها سیر نمی شود و مدت ها انگشت بدندان از فرط تعجب و استحسان صنعت آن نقاش چیره دست مات و مبهوت می ماند ولی در عکس سیاهی که از آن تصویردر چاپ استانبول برای تألیف مرحوم دانش برداشته اندتمام رنگ آمیزیها و زیبائیها و لطف و صفای آن تصاویراصلی بکلی از میان رفته و فقط شبحی کم حاکی از اصل آن باقی مانده است .
باری این ترجمه ٔ رباعیات خیام رامرحوم دانش با اشتراک (فیلسوف ) رضا توفیق از مشاهیرفضلای ترکیه معاً و با هم تألیف کرده اند و در سنه ٔ ۱۳۴۰ هَ .
ق .
در استانبول در ۳۶۸ صفحه ٔ وزیری بطبع رسانیده اند.
دیگر از تألیفات مرحوم دانش ترجمه ٔ پانزده قصه از قصص لافونتن شاعر مشهور فرانسوی است در السنه ٔ حیوانات که بشعر فارسی بطرز مثنوی ولی در بحور مختلفه ترجمه نموده است .
شعر مرحوم دانش بطور کلی متوسطست در جودت و ردائت زیرا که بواسطه ٔ طول اقامت آن مرحوم در خارج ایران و عدم معاشرت مستقیم وی با ایرانیان بومی زبان شعر او صبغه ٔ مخصوص به خودگرفته غیر صبغه ٔ زبان وطنی خالص فارسی ، ولی از این نکته گذشته مرحوم دانش مرد ادیب و فاضل مطلع بسیار باذوقی بود و علاوه بر مقام علم و فضل مردی شریف ، کریم الاخلاق ، درست کار و بغایت وطن دوست بود و یکی از کسانی بود که بیشتر از همه چیز و همه کس نماینده ٔ خصایل حمیده و فضایل پسندیده ٔ نژاد ایرانی بود در خارج ایران مابین اتراک عثمانی .
مرحوم محمد قزوینی در شرحی که طی یادداشتهای خود در باره ٔ دانش نوشته اند و شرحی که فوقاً در باره ٔ مرحوم دانش نوشته شد نیز منقول از همان یادداشتهاست در خصوص ملاقاتی که با مرحوم دانش داشته اند در دنباله ٔ همان یادداشتها تفصیلی داده اند که قدرشناسی و نمایاندن صفات عالیه ٔ آن دو بزرگ مرد راعیناً نقل میشود: وقتی که راقم این سطور (محمدبن عبدالوهاب قزوینی ) در اواخر ماه سپتامبر ۱۹۳۹ م .
در مراجعت از پاریس بایران با خانواده باستانبول رسیدم و دو روز بعداز ورود به پستخانه رفته بودم و مشغول نوشتن صورت تلگرافی به اخوی خود میرزا احمدخان که آنوقت در گرگان بود بودم تا او را از قرب ورود خود به تهران اعلام دهم یکمرتبه دیدم مردی نسبتاً مسن و بلندبالا سیاه چرده و سیاه موی از در پستخانه وارد شد و مثل این بود که مستقیماً بطرف من می آید وقتی که نزدیک من رسید مرا باسم و رسم خوانده گفت : شما فلانی نیستید! من بسیار تعجب کردم که در شهری که فقط پریروز برای اولین بار درعمرم بآنجا قدم گذارده ام و دیارالبشری را هم در آنجا نمی شناسم و از پریروز تاکنون هیچکس را مطلقاً و اصلاً نه از ایرانیان و نه از غیر ایشان ملاقات نکرده ام چگونه کسی مرا باسم و رسم می خواند و چگونه کسی مرا در آنجا می شناسد ، با تعجب بسیار گفتم بلی من همانم که میفرمائید ولی سرکار عالی از کجا مرا می شناسید و چگونه مرا این جا درین پستخانه پیدا کرده اید؟ گفت من حسین دانش میباشم و غیاباً با شما آشنائی داشتم و یکی دو مرتبه هم با شما مکاتبه کرده ام و چون امروز صبح در یکی از جراید استانبول اسم شما را خواندم که باسلامبول وارد شده اید و در هتل (اورایپک ) نزدیک به گارسرکه جی منزل کرده اید فوراً رفتم بسراغ شما در هتلتان و آنجا گفتند که شما قبل از بیرون آمدن از منزل آدرس نزدیک ترین پستخانه ها را بآنجا از مدیر هتل پرسیده اید لهذا آمدم این جا و شما را با نشانیهائی که صاحب هتل از قیافه و سن و سایر مشخصات داده بود بآسانی پیدا کردم .
آنوقت من یادم آمد که پریروز سه بعد از ظهر که از ترن «سمپلون اریان اکسپرس » یعنی ترن مستقیم بین لندن – پاریس – استانبول در گارسر که جی پیاده شدیم به محض پیاده شدن یکی از اشخاصی که در راهرو ایستگاه ترن ایستاده منتظر ورود مسافرین بودند پیش ما آمد (و بعضی دیگر نزد سایر مسافرین رفتند) و در حالیکه کارت نمایندگی خود را از یکی از جراید یومیه ٔ استانبول موسوم به «خبر» به من ارائه میداد پرسید که شما کیستید و از کجا می آئید و بچه قصد باین شهر وارد شده اید و من چون در اوایل جنگ بود و تعلل و طفره در جواب مورث سوء ظن خبرگزار جریده ممکن بود بشود فوراً جواب سوءالهای او را در نهایت اختصار و به اقل ّ مایقنع دادم و از هم جدا شدیم و دیگر هیچ بفکر او نیفتادم ، ودر عین حالی که آن خبرگزار همراه ما بود و بطرف در خروج میرفتیم مستخدم یکی از هتل های اطراف گار که نام هتل بر روی کلاه یا لباس او مرقوم بود و بطور اتفاق او را مابین چند نماینده چندین هتل انتخاب کرده بودیم نیز همراه ما بود و چمدانهای ما را می آورد و آن خبرنگار لابد از روی کلاه و لباس او دانسته بود که ما درکدام هتل منزل خواهیم کرد.
باری وقتی که بیانات مرحوم دانش با آنهمه تعجب های من از آن تصادف غریب بکلی رفع شد و مشغول صحبت های متفرقه شدیم از ما خواهش کردکه آنروز را با خانواده مهمان او باشیم ما هم با کمال میل قبول کردیم و در یکی از رستورانهای همان محله با هم ناهار خوردیم و تمام آنروز را با ما بود و مارا به تماشای بسیاری از جاهای دیدنی استانبول گردش داد ، از جمله مسجد «ینی جامع» یعنی مسجد نو که یکی از بهترین مساجد استانبول است و جمیع سقف و دیوارهای آن تا خط مماس سطح زمین سرتاسر و سرتا پا غرق کاشیهای بسیار ممتاز اعلی است و فردای آنروز را هم باز از اول صبح بملاقات ما آمد و ما را پس از گردش دادن ممتدی در نقاط مهمه ٔ استانبول بمنزل خود در «قاضی کوی » که یکی از دهات بانزهت حومه ٔ متصل بخود استانبول است برد و ناهار را در منزل او با خانواده ٔ او صرف کردیم و تمام روز در نهایت خوشی گذراندیم و بعد ما را از هر طرف کوی بگردش برد و تا ساعت هفت بعد از ظهر با ما بود و در آنساعت با کشتی باستانبول مراجعت کردیم ، و من هیچوقت آن همه مهربانیها و محبتها و همراهی های آن مرحوم را که بکلی ندیده و نشناخته در آن چند روزه که در استانبول بودیم در حق ما نمود و آن همه وقت خود را برای خاطر ما تلف کرد فراموش نخواهم کرد.
رحمةاﷲ علیه رحمة واسعه .
وفات مرحوم دانش در روز سه شنبه نهم فروردین سنه ٔ ۱۳۲۲ هَ .
ش .
مطابق بیست و سوم ربیعالاول سنه ۱۳۶۲ هَ .
ق .
و سی ام مارس ۱۹۴۳ م .
روی داددر آنکارا بمرض سکته در سن هفتاد سالگی – ولی روزنامه ٔ «اطلاعات » بواسطه ٔ کندی وصول و ایصال مراسلات بین المللی در زمان جنگ این خبر را در ۲۶ مرداد آن سال منتشر نمود.
(وفیات معاصرین بقلم آقای محمد قزوینی مجله ٔ یادگار سال سوم شماره ۵ و ۶).
دانش .
[ ن ِ ] (اِخ ) اسمش میرزا محمدرضی از سادات عالی درجات مشهد رضوی است .
این چند شعر از او نوشته شده است : وعده ٔ همصحبتان رفته روز محشرست دیر می آید قیامت کشت تنهایی مرا.
به کویش رفتم و در پای من خاری شکست آنجا بحمداﷲ که شد تقریبی از بهر نشست آنجا.
باغ را از رخنه ٔ دیوار می بینم مباد باغبان تا در گشاید موسم گل بگذرد.
تاک را سیراب کن ای ابر نیسان زینهار قطره تا می میتواند شد چرا گوهر شود.
بامید وصالت در شب هجر نمی خوابم چو خون بیگناهان .
(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص ۸۸).
وفات وی را صاحب قاموس الاعلام ترکی ۱۰۷۶ هَ .
ق .
نوشته است .
دانش .
[ ن ِ ] (اِخ ) منشی دانش علیخان با برادر خود منشی رونق علیخان کتابت نواب سعادت علیخان حاکم خطه ٔ اود هندوستان داشت و در لکهنو (لکنهو) بزاد برآمده .
این بیت ازوست : آن سلسله ٔ زلف مجنبان دگر ای باد در شور میاور دل شوریده ٔ ما را.
(قاموس الاعلام ترکی ).

اسم دانش درفرهنگ لغت معین

دانش
(نِ) [ په . ] (اِمص .) علم ، معرفت .
دانش آموز
( ~.) (ص فا.) ۱ – آن که علم آموزد. ۲ – شاگرد مدرسه .
دانش پژوه
( ~. پِ یا پَ)(ص فا.)علم جوینده ، طالب علم .

اسم دانش در فرهنگ عمید

دانش
۱. علم: ز دانش به اندر جهان هیچ نیست / تن مرده و جان نادان یکی ست (اسدی: ۱۷۵) نبشتن به خسرو بیاموختند / دلش را به دانش برافروختند (فردوسی: ۱/۳۷ حاشیه). ۲. (اسم) [قدیمی] عقل؛ خرد.
دانش آباد
۱. آباد شده به دانش؛ جایی که به علم و دانش آبادی و رونق گرفته. ۲. مرکز و محفل علم و دانش: نیست در هیچ دانش آبادی / فحل و داناتر از من استادی (نظامی۴: ۶۴۹).
دانش آرا
آرایندۀ دانش؛ زینت دهندۀ علم ودانش.
دانش آزما
آزمایندۀ دانش؛ امتحان کنندۀ علم ودانش.
دانش آموز
۱. کسی که در مقطع دبستان ، راهنمایی ، یا دبیرستان درس می خواند؛ شاگرد. ۲. (صفت فاعلی) کسی که دانش می آموزد. ۳. (صفت فاعلی) [قدیمی] معلم؛ استاد؛ آموزگار: تویی برترین دانش آموز پاک / ز دانش قلم رانده بر لوح خاک (نظامی۵: ۷۴۳) ، دادش به دبیر دانش آموز / تا رنج بَرَد براو شب و روز (نظامی۳: ۳۸۶).
دانش آور
آورندۀ دانش؛ دانشمند؛ عالم.
دانش الفنج
کسی که دانش می آموزد و دانش بسیار اندوخته می سازد؛ دانش آموز؛ دانش اندوز: ز الفنج دانش دلش گنج بود / جهان دیده و دانش الفنج بود (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۰).
دانش اندوز
کسی که کتاب بسیار می خواند و دانش می اندوزد؛ دانش الفنج؛ دانش آموز.
دانش اندیش
آن که به علم و دانش بیندیشد؛ کسی که براساس دانش بندد: بر آن شد دل دانش اندیش او / که آرند سقراط را پیش او (نظامی۶: ۱۰۶۷).
دانش بسیچ
آن که دانش فرا گیرد و علم و دانش اندوزد: شه از گفت آن مرد دانش بسیچ / فرومانْد بر جای خود پیچ پیچ (نظامی۵: ۱۰۱۱).
دانش بهر
آن که بهره و نصیب از علم و فضل دارد؛ بابهره از دانش؛ دانشمند: هر پزشکی که بود دانش بهر / آمده بر امید شهربه شهر (نظامی۴: ۶۹۶).
دانش پذیر
مایل و راغب به علم و فضل؛ دانش پذیرنده؛ پذیرندۀ علم و دانش: جهان دیده دانای روشن ضمیر / چنین گفت کای شاه دانش پذیر (نظامی۶: ۱۰۶۴).
دانش پرست
کسی که علم و دانش را دوست داشته باشد و دل به آن بندد؛ پرستندۀ دانش.
دانش پرور
آن که علم و دانش را رواج دهد؛ پرورندۀ دانش.
دانش پژوه
پژوهندۀ علم و دانش؛ طالب علم؛ جویای دانش؛ خواهان علم و فضل: چنین داد پاسخ که دانش پژوه / همی سر برافرازد از هر گروه (فردوسی: ۶/۹۴).
دانش پسند
۱. آن که علم و دانش پسندد؛ کسی که طرف دار علم و دانش باشد. ۲. (صفت مفعولی) آنچه مورد پسند و قبول علم و دانش قرار گیرد.
دانش پناه
پناهگاه دانش؛ حامی علم و فضل.
دانش دوست
آن که علم و دانش را دوست دارد؛ دوستدار دانش؛ دوستدار علم و فضل.
دانش سار
جای علم و دانش؛ جایی که در آن علم و حکمت فراوان باشد؛ دانشگاه.
دانش سرا
۱. سرای دانش؛ خانۀ علم؛ جای دانش آموختن. ۲. مدرسه ای که برای مدارس معلم تربیت می کند؛ دارالمعلمین. * دانش سرای عالی: مدرسه ای که در آن دبیر برای دبیرستان ها تربیت می کنند. * دانش سرای مقدماتی: مدرسه ای که آموزگار برای دبستان ها تربیت می کند.
دانش سگال
آن که به علم و دانش بیندیشد؛ دانشمند؛ سگالندۀ دانش: چو هندوی دانا به چندین سؤال / زبون شد ز فرهنگ دانش سگال (نظامی۶: ۱۰۷۸).
دانش سنج
آن که میزان و اندازۀ علم و دانش کسی را بسنجد؛ سنجندۀ دانش؛ آن که سنجش علم کند.
دانش فروز
فروزندۀ دانش؛ روشنی بخش علم و دانش؛ افروزندۀ علم و فضل.
دانش فروش
۱. فروشندۀ دانش؛ عالم؛ دانشمند. ۲. کسی که علم و دانش خود را به رخ دیگران بکشد؛ فضل فروش.
دانش گزین
آن که علم و دانش را برگزیند و روی به علم و فضل بیاورد؛ گزینندۀ دانش.
دانش گستر
آن که علم و دانش را رواج دهد؛ کسی که از علم و دانش به همه بهره رساند؛ گسترانندۀ دانش.
دانش نیوش
نیوشندۀ دانش؛ آن که به علم و دانش گوش فرا دهد؛ دانش پذیر.
بی دانش
بی علم؛ جاهل.

اسم دانش درفرهنگ فارسی

دانش
( میرزا ) حسین ( خان ) اصفهانی دانشمند و شاعر ایرانی ( و. ۱۲۸۶ – ف. آنکارا ۱۳۶۲ ه. ق . ) وی در کشور عثمانی ( اغلب در استانبول و گاه در آنکارا ) اقامت داشت . دانش تالیفاتی بسیار دارد که غالب آنها بترکی عثمانی است از جمله (( سر آمدان سخن )) در ترجمه احوال ۱۵ تن از شاعران بزرگ ایران از رودکی تا حافظ ( ترکی ) با منتخبی از اشعار آنان رباعیات خیام شامل ۳۹۶ رباعی منسوب بخیام با ترجمه آنها بترکی ترجمه ۱۵ قصه از لافونتن .
دانستن , عمل دانستن , دانندگی , دانایی , فضل
( اسم ) علم معرفت .
از نامهای ترسایان
دانش آباد
( اسم ) مرکز علم محفل دانش .
دانش آرا
دانش آرای دانش پیرا
دانش آزما
آزماینده دانش
دانش آموز
( صفت ) ۱ – آنکه علم بیاموزد . ۲ – شاگردی دبیرستان .
دانش آور
آورند. دانش
دانش اصفهانی
اسمش آقا محمد علی مشهور به آقا بزرگ از معارف نجبای آن ولایت و خواجه ای جواد بوده است .
دانش الفنج
دانش اندوز
دانش اندوختن
نعت مفعولی از دانش اندوختن
دانش اندوز
دانش الفنج
دانش اندیش
که دانش اندیشد
دانش بسیج
که دانش بسیج کند
دانش بهر
دارای بهره از دانش
دانش بک
از شاعران متاخر عثمانی و از مردم استانبول است
دانش پذیر
( صفت ) ۱ – راغب به علم وفضل ۲- قابل تعلیم وتربیت .
دانش پرست
پرستند. دانش
دانش پرستی
عمل دانش پرست
دانش پرور
که دانش پرورد
دانش پروری
عمل دانش پرور
دانش پژوه
( صفت ) علم جوینده طالب علم جویای فضل ومعرفت .
دانش پژوهی
عمل دانش پژوه
دانش پسند
که دانش پسندد
دانش پناه
پناه دانش
دانش خر
خریدار دانش
دانش خیز
علم خیز
دانش دوست
محب علم
دانش سار
محل دانش
دانش سرا
سراینده دانش
دانش سرای
دانشسرا
دانش سرای عالی تهران
در سال ۱۳۰۷ ه. ش .بمنظور تربیت دبیری ( زن و مرد ) در تهران تاسیس گردید و آن تا سال ۱۳۳۴ با دانشکده های ادبیات و علوم توام بود و در سال مذکور استقلال یافت . ازین پس رشته های ذیل در آن دایر گردید : تاریخ جغرافیاطبیعی فیزیک شیمی ریاضی علوم تربیتی ادبیات خانه داری تربیت بدنی تعلیمات سمعی وبصری حسابداری ماشین نویسی کتابداری و کارهای دستی . در سال ۱۳۴۲ ه. ش. تشکیلات دانش سرای عالی منحل و مقرر گردید داوطلبان دبیری در دانشکده هایادبیات و علوم تحصیل بپردازند و پس ار پایان دوره لیسانس یک سال در دوره تربیت معلم علوم تربیتی را تحصیل کنند .
دانش سرشت
که دانش در سرشت دارد
دانش سگال
دانش
دانش سنج
که دانش سنجد که علم بقیاس آرد
دانش طلب
طلبند. دانش
دانش فروز
فرزوند. دانش
دانش فروش
فروشنده دانش
دانش گزین
گزینند. دانش
دانش گستر
گسترند. دانش
دانش مزی
مزیدن دانش
دانش نما
نمایند. دانش نشان دهنده دانش
دانش نمائی
عمل دانش نمای
دانش نیوش
( صفت ) ۱ – راغب به علم وفضل ۲- قابل تعلیم وتربیت .
اختر دانش
کنایه از مشتری و عطارد
پندار دانش
( اسم ) جهل مرکب .

اسم دانش دراسامی پسرانه و دخترانه

دانش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مجموعه اطلاعات یا آگاهی هایی که از طریق آموختن ، تجربه ، یا مطالعه به دست می آید ، علم

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز