اسم های دخترونه پیشنهادی :

  • آرته دخت
  • مونا
  • روژین
  • آهنگ
  • فَرنگیس
  • مه‌یاس
  • اسم های پسرونه پیشنهادی :

  • مهرسام
  • مرداس
  • آبدین
  • شاه سرور
  • طوش
  • جهانشیر
  • نام پسرانه

    راشد

    راشد :    (عربي) 1- آن كه در راه راست است؛ 2- (به مجاز) ديندار، متدين؛ 3- (اَعلام) لقب ابو جعفر منصور، خليفه‌ي عباسي [529-530 قمری] که بر اثر لشکر کشی غیاث‌الدین مسعود سلجوقی از بغداد گریخت و در راه ...

    ادامه مطلب ...

    راستین

    راستین :    1- حقيقي، واقعي؛ 2- (در قدیم) راست قامت. اسم راستین در لغت نامه دهخدا راستین . (ص نسبی ) مقابل کج . مقابل خم . (آنندراج ). مستقیم . راست : ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد. ناصرخسرو. در هر قدم ...

    ادامه مطلب ...

    راژان

    راژان :    1- (كردي) خوابيدن، جنبيدن گهواره؛ 2- (اَعلام) روستايي در بخش سلوانا، شهرستان اروميه. اسم راژان در لغت نامه دهخدا راژان . (اِخ ) دهی است از دهستان دشت بخش سلوانا شهرستان ارومیه که در 5 هزارگزی جنوب سلوانا و هزار ...

    ادامه مطلب ...

    رادین

    رادین :    آزادوار، آزاده، به مانند آزاده. اسم رادین در اسامی پسرانه و دخترانه رادین نوع: پسرانه ریشه اسم: فارسی معنی: بخشنده ، جوانمرد   اسم رادین در  لغت نامه دهخدا راد. (ص ) صاحب همت و سخاوت . (برهان ). سخی و جوانمرد. (آنندراج ). کریم و جوانمرد. (برهان ). بخشنده . جواد. مقابل سفله . (آنندراج ...

    ادامه مطلب ...

    رادوین

    رادوین :    (راد = جوانمرد + وین (پسوند تصغیر))، 1- جوانمرد کوچک؛ 2- (به مجاز) راد و جوانمرد. اسم رادوین در اسامی پسرانه و دخترانه   رادوین نوع: پسرانه ریشه اسم: فارسی معنی: جوانمرد اسم رادوین در  لغت نامه دهخدا راد. (ص ) صاحب همت و سخاوت . (برهان ...

    ادامه مطلب ...

    رادمهر

    رادمهر :    خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد. اسم رادمهر در  اسامی پسرانه و دخترانه رادمهر نوع: پسرانه ریشه اسم: فارسی معنی: مرکب از راد( بخشنده) + مهر( خورشید) ، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی اسم رادمهر در لغت نامه دهخدا راد. (ص ) صاحب ...

    ادامه مطلب ...

    رادمان

    رادمان :    1- رادمنش، كريم، با سخاوت؛ + ر رادمن؛ 2- (اَعلام) نام سرداري معاصر خسرو پرويز ساساني. اسم رادمان  در لغت نامه دهخدا رادمان . (اِخ ) نام سرداری ارمنی و معاصر خسروپرویز پادشاه ساسانی . رادمان سپهدار خسروپرویز بود و معنی ...

    ادامه مطلب ...

    راد

    راد :    (در قديم)1- جوانمرد؛ 2- آزاده؛ 3- بخشنده، سخاوتمند؛ 4- خردمند، دانا، حکیم. اسم راد در لغت نامه دهخدا راد. (ص ) صاحب همت و سخاوت . (برهان ). سخی و جوانمرد. (آنندراج ). کریم و جوانمرد. (برهان ). بخشنده . جواد. مقابل سفله . (آنندراج ). گشاده دل : حاتم ...

    ادامه مطلب ...

    ذوالفقار

    ذوالفقار :   (عربي) 1- در لغت به معني صاحب فقرات، و فقره هر يك از مهره‌هاي پشت است كه ستون فقرات از آن مركب است؛ 2- (به مجاز) شمشير؛ 3- در اصل نام شمشير حضرت علي(ع) که پيامبر اسلام(ص) آن ...

    ادامه مطلب ...

    ذِکری

    ذِكری :    (عربي) (جمع ذِکرَیات) یاد، یادگار، یادبود، خاطره. اسم ذکری در لغت نامه دهخدا ذکری . [ ذِ را ] (ع اِمص ) اسم مصدر از ذکر. تذکیر. یاد. یادآوردن . یادآوری . یادکرد. (دهار). یاد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). تذکار. تذکیر. ذکر. تذکر. || بیان کردن . خلاف نسیان . || قیامت ...

    ادامه مطلب ...

    ذِکرالله

    ذِكرالله :    (عربي) ياد خدا، ذكر خدا، ياد كردن از خدا. اسم ذِكرالله در لغت نامه دهخدا ذکر. [ ذَ ک َ ] (ع ص ) نر. فحل . مرد. نرینه . صاحب برهان گوید: به لغت زند و پازند نیز ذکر به معنی نر باشد: الظلیم ...

    ادامه مطلب ...

    ذبیح الله

    ذبيح الله :    (عربي) 1- قرباني شده براي خدا، سر بريده براي خدا؛ 2- (اَعلام) لقب حضرت اسماعيل(ع) و به قولي لقب اسحاق نبي كه هر دو فرزند ابراهيم خليل(ع) بودند. اسم ذبیح الله در لغت نامه دهخدا ذبیح . [ ذَ ...

    ادامه مطلب ...

    ذَبیح

    ذَبيح :   (عربي) (در قديم) ذبح شده، مذبوح. اسم ذبیح در لغت نامه دهخدا ذبیح . [ ذَ ] (ع ص ، اِ) ذبح . مذبوح . بسمل . گلوبریده . گوسفند کاردی و آنچه قربان کنند. (مهذب الاسماء). ذبیحة. قربانی . حیوان ذبح شده . حیوان که برای گلو بریدن است ...

    ادامه مطلب ...

    ذاکر

    ذاکر :    (عربي) آن‌كه خدا را ستايش مي‌كند، آن كه ذكر خدا مي‌گويد؛ ياد كننده‌ي خدا؛ ياد كننده. اسم ذاکر در لغت نامه دهخدا ذاکر. [ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذکر. یادکننده . بیان کننده . || شریف . || ثناگوی ...

    ادامه مطلب ...

    دانیار

    دانیار :    (اَعلام) (= ودانوش) نام شخصي در داستان وامق و عذرا. اسم دانیار در لغت نامه دهخدا دان . (اِ) مطلق دانه را گویند. (برهان ). دانه . دانه ٔ هر چیز. حبه . مخفف دانه است . (برهان ). تخم هر چیز که بکارند و بروید. (آنندراج ) ...

    ادامه مطلب ...

    اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

    اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

    کلیه حقوق محفوظ و متعلق به بی بی نیمز است بازنشر مطالب فقط با ذکر لینک مستقیم مجاز است

    طراح: پاناب / پشتیبانی و سئو gateweb.ir