معنی اسم واقف

واقف :    (عربي) ۱- آگاه، با خبر، مطلع؛ ۲- (در فقه، در حقوق) آن كه مالش را براي استفاده در راه هدف عام المنفعه به موجب عقد خاصي اختصاص دهد؛ ۳- (در قديم) مراقب، مواظب.

%d9%88%d8%a7%d9%82%d9%81

اسم واقف در لغت نامه دهخدا

واقف .
[ ق ِ ] (ع ص ) داننده .
(غیاث اللغات ) (آنندراج ).
آگاه .
باخبر.
مطلع.
خبردار.
دانا.
(ناظم الاطباء).
مستحضر.
خبیر : و بر آن خدای عزوجل واقف است .
(تاریخ بیهقی ص ۳۷۴).
خوارزمشاه آلتونتاش بدو نامه نبشته و خواجه داند که از خویشتن چون نبشته و من برآن واقف نیستم .
(تاریخ بیهقی ص ۳۹۷).
امیر آن در شب راست کرده بود با کوتوال و.
.
.
چنانکه کس دیگر بر این واقف نبود.
(تاریخ بیهقی ص ۶۶۰).
ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد و بر.
.
.
اخلاص و مناصحت هر یک واقف نباشد از خدمت ایشان انتفاع نتواند گرفت .
(کلیله و دمنه ).
بدانچه واقف است از سر من او را بیاگاهاند.
(کلیله و دمنه ).
بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف .
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۳۹۸).
ائمه ٔ معرفت و هدایت در انجمن وی ناظر و واقف .
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۴۴۸).
ای خدا ای قادر بی چند و چون واقفی از حال بیرون و درون .
مولوی .
گر دوست واقف است که بر ما چه میرود باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست .
سعدی .
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت .
حافظ.
گر چه راهی است خطرناک ز ما تا بر دوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی .
حافظ.
ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزگ نی یقین بر عرض و طول لشکرت واقف نه شک .
نصیرای همدانی (از آنندراج ).
وحشی از دست جفا رفت دلم واقف باش که نیفتد سرو کارت به جفاکار دگر.
وحشی (از آنندراج ).
فولاد شود آب ز خونگرمی زخمم بر تن چو زنی تیغ ستم واقف من باش .
(از آنندراج ).
– واقف آمدن ؛واقف شدن .
واقف گشتن .
واقف گردیدن آگاه شدن : صد هزار جان فرو شد هر نفس کس نیامد واقف اسرار تو.
عطار.
– واقف داشتن ؛ آگاه کردن .
واقف گردانیدن .
واقف کردن .
با خبر کردن .
در جریان کار گذاشتن : مرا بر هیچ حال واقف نمی دارند.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۲۸).
– واقف کار ؛ کارآزموده .
باتجربه .
(از آنندراج )(ناظم الاطباء).
هوشیار.
دانا.
(ناظم الاطباء).
– واقف حال ؛ کارآزموده .
باتجربه .
هوشیار.
دانا.
(ناظم الاطباء).
|| ایستاده .
(از یادداشت مؤلف ).
|| ایستاده شونده .
(غیاث اللغات ) (آنندراج ).
آن که می ایستد و باز می ایستد.
(ناظم الاطباء).
ج ، وقف و وقوف .
|| در اصطلاح فقهی کسی که چیزی را وقف می کند و در راه خدا حبس می نماید.
(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وقف کننده .
آنکه وقف کرده است .
واقف .
[ ق ِ ] (اِخ ) جائی است در قسمت بالای مدینه .
(معجم البلدان ).
واقف .
[ ق ِ ] (اِخ ) مالک بن امری ٔ القیس بن مالک بن الاوس بن حارث بن ثعلبةبن عمروبن عامر ماءالسماء که پدر بطنی است از انصار و از کسانی است که دیر اسلام آورده اند.
برخی از رجال عرب منسوب به آن هستند.
از آن جمله اند هلال بن امیدالواقفی که در جنگ بدر شهید شد.
(از لباب الانساب و منتهی الارب و امتاع الاسماع ص ۳۴).
واقف .
[ ق ِ ] (اِخ ) محمد افندی از گویندگان عثمانی اهل پروسه و از جمله ٔ مدرسان بود.
وی به سال ۱۱۳۷ درگذشت .
(از قاموس الاعلام ترکی ).
واقف .
[ق ِ ] (اِخ ) مولوی میران محیی الدین متخلص به واقف برادر عینی شایق شاعر است .
به سال ۱۲۰۵ قمری در اودگیرهند به دنیا آمد.
پس از تحصیل فارسی به فراگرفتن عربی در نزد علاءالدین لکهنوی پرداخت و پیش مولوی خبیرالدین فایق به آموختن رمز سخن پرداخت و از خال خود شاه منصور قادری مراتب آداب سلوک را آموخت .
از اوست : پندار هستی تو حجابی است در نظر ورنه بروی یار کسی پرده دار نیست در هر نفس فناو بقا هست چون حباب واقف به موج هستی ما اعتبار نیست .
شب که بی روی تو ساقی باده را در جام ریخت آتش سوزان به کام این دل ناکام ریخت .
خنده ای کردی که صبح صادق از وی رو نمود زلف عنبرفام بگشادی که طرح شام ریخت .
خبر سوزش دل یار چو پرسد قاصد آتش تیز بینداز بر انبان نمک .
(از تذکره ٔ نتایج الافکار) (از فرهنگ سخنوران خیامپور).
واقف .
[ ق ِ ] (اِخ ) سید یحیی افندی از گویندگان عثمانی و از سادات استانبول و فرزندسید عبدالرحیم افندی شاعر نامی بود وی به شغل قضاوت اشتغال داشت و قاضی استانبول بود.
مرگ واقف به سال ۱۱۵۰ هَ .
ق .
اتفاق افتاد.
(از قاموس الاعلام ترکی ).<

اسم واقف در فرهنگ لغت معین

واقف
(ق ) [ ع . ] (اِفا.) باخبر ، آگاه .

اسم واقف در فرهنگ عمید

واقف
۱. (فقه ، حقوق) وقف کننده. ۲. داننده و آگاه. ۳. [قدیمی] ایستاده؛ بازایستاده.

اسم واقف در فرهنگ فارسی

واقف
داننده و آگاه , ایستاده , بازایستاده , وقف کننده
( اسم ) ۱ – داننده مطلع مستحضر باخبر . یا واقف حال . ۱ – مطلع . ۲ – کار آزموده مجرب . یا واقف کار . کار آزموده مجرب . یا واقع بودن . مطلع بودن آگاه بودن : (( او را جاجبی بود که بر قضایای سر او واقف بودی و هیچ چیز از او پنهان نداشتی .)) ۲ – آنکه می ایستد ایستنده . ۳ – کسی که خوددرزمان حیا ملکی راوقف کند و یا وصیت نماید که پس از مرگش دیگری ملکی از آن او را وقف کند جمع ( عربی ) واقفین .
مولوی میران محیی الدین متخلص به واقف برادر عینی شایق شاعر است بسال ۱۲۰۵ قمری دراود گیر هند بدنیا آمد پس از تحصیل فارسی بفرا گرفتن عربی در نزد علائ الدین لکهنوی پرداخت و پیش مولوی خبیر الدین فایق به آموختن رمز سخن پرداخت و از خال خود شاه منصور قادری مراتب آداب سلوک را آموخت .
واقف آمدن
(مصدر) واقف شدن : ((صدهزاران جان فروشدهرنفس کس نیامد واقف اسرارتو.)) (عطار)
واقف حیدر آبادی
دادود علی خان واقف حیدر آبادی از شعرای فارسی ساکن هند است .
واقف خلخالی
میرزا ابو طالب واقف خلخالی از شعرای قرن دوازدهم است .
واقف داشتن
(مصدر آگاه کردن باخبرداشتن : ((مرا بر هیچ حال واقف نمی دارند . )) ( بیهقی )
واقف شاهجهان آبادی
از شعرای قرن سیزدهم است .
واقف شدن
(مصدر) مطلع شدن خبردار گشتن آگاه گردیدن :(( میخواست تا بر معابیر اشعارعرب و عجم که بیشتر اهل تمیز از حلیت معرفت آن عاطل باشند واقف شود . )
واقف شده
(صفت ) اطلاع یافته مستحضر گشته .
واقف شده آمدن
اطلاع حاصل شدن . بیاورم ناچار این حال را تا بدان واقف شده آید .
واقف طبرستانی
میرزا جانی واقف طبرستانی از شعرای قرن سیزدهم است .
واقف گردیدن گشتن
(مصدر واقف شدن :(( مثال داد استاد مرا بونصر تا آنرا پوشیده دارد چنانکه کس بر آن واقف نگردد. )) : بهرام گور ) بردقایق لغت عرب واقف گشته .))
واقف گشتن
از چیزی خبردار شدن . آگاه گشتن
واقف لاهوری
شیخ نور العین پسر قاضی امانت الله از شعرای قرن دوازدهم اصلش از قصبه تباله از نواحی لاهور است و ابتدا تحصیل علوم کرد سپس بشاعری پرداخت بین او و شاه عبد الحکیم حاکم وحدت نظر حاصل شد و باتفاق یکدیگر بعزم سیاحت دکن از پنجاب خارج شدند و باورنگ رسیدند پس از چند روز به بندر سورت رفتند حاکم از آنجا رهسپار مکه و مدینه شد . ولی واقف بر اثر ضعف مزاج بسفر نرفت ولی پس از بازگشت حاکم دوباره باورنگ آباد رسیدند و از آنجا بسمت هندوستان رفتند واقف پس از سیر و سفر بسال ۱۱۹۵ هجری در گذشت .
واقف کردن
( مصدر ) مطلع کردن آگاه کردن مستحضرساختن : (( گفت وا… آمدم من بارها تاتراواقف کنم زین کارها.) (مثنوی )

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز