معنی اسم مشک ناز

مشك ناز :    (اَعلام) (در شاهنامه) نام يكي از چهار دختر آسيابان كه به همسري بهرام گور در آمدند.

 

 

اسم مشک ناز در لغت نامه دهخدا

مشک. [ م ُ / م ِ ] (اِ)… ناف آهوی خطائی است و عربان مسک خوانند. (برهان ). فارسی به کسر میم و اهل ماوراءالنهر بضم میم خوانند و عرب مِسک بجای شین، سین دانند و مشک بر چهار قسم خواهد بود اول را ترکی نامند از حیوانی شبیه به آهوی چینی بطریق حیض یا بواسیر دفع شود بر روی سنگها منجمد در غایت خوشبویی چنانکه بوی آن رعاف آورد و رنگش زرد و با صلابت باشد و قطعات آن دراز و قلیل الوجود است. دویم تبتی و آن از نافه حاصل شود که خون اطراف در ناف جمع شده بعد از رسیدن به سبب خارشی که در پوست آن حادث شود بر سنگها مالیده تا جدا شود. سیم چینی که بعد از ذبح حیوان اطراف ناف آن را به دست مالیده تا خون اطراف در ناف جمع شود. پس با ناف آهو بریده خشک نموده به اطراف برند و آن با صلابت باشد. چهارم هندی و آن خونی است که از ذبح آن حیوان گرفته باجگر و سرگین روده ٔ او مخلوط نموده قدری مشک خالص به آن ممزوج ساخته در نافها کرده باطراف فرستند. علامت غش آن سیاهی مفرط و سنگینی آن است. اما آهوی آن حیوانی است از آهو کوچک تر در بلاد چین و هند و ترک پیدا شود به اندک اختلاف و آن را آهوی چینی نامند. دستها کوتاه تر از پای اوست و دو دندان پیش کج بطرف زمین و شاخ آن سپید و منحنی… که به دنباله ٔ آن میرسد و در آن سوراخها دارد که استنشاق هوا به آن میکند. (انجمن آرا) (از آنندراج ). تر، تازه، سارا، خشک، سوده از صفات اوست و به طراز و تاتار و چین و ختن و تبت منسوب.(بهار عجم ) (آنندراج ). ماده ای سیاه و بسیار معطر که محتوی در یک قسم کیسه است در زیر شکم یکنوع حیوان شبیه به آهو که آن را آهوی مشک گویند. و مشک اذفر بهترین اقسام مشک و مشک تاتاری مشکی که از تاتارستان می آورند. و مشک تبت، مشکی که از تبت می آورند و مشک زمین و یا مشک زمینی : سعد. و مشک نافه : مشک خالص بی غش. (ناظم الاطباء). بالضم و بالکسر هر دو صحیح است چرا که اهل فارس به کسر میم و اهل ماوراءالنهر به ضم میم خوانند و مسک بالکسر و سین مهمله معرب آن است. (غیاث ) (از فرهنگ رشیدی ). مسک. (ترجمان القرآن ). لغویین آن را در جمله ٔ ذکورةالطیب یعنی عطرها که جامه رنگین نکند و از اینرو مردان نیز آن را توانند به کار بردن ،آوردند. ماده ای نهایت خوشبوی در کیسه ای که آن را نافه گویند و در زیر شکم آهوی مشکین نرینه جای دارد. مشک مشموم. مشک پخته. مشک آمیخته. غالیه. لاتینی مسکوس آهوی مشکین لیکن بگمان من چون این حیوان در مشرق بوده است اصل کلمه شرقی است و لاتن ها هم از مشرق گرفته اند. (یادداشت مؤلف ). ابن البیطار گوید نوعی «راوند» را «راوند» ترکی گویند…چنانکه مشک را عراقی گویند برای اینکه از راه عراق به ما می رسد. (یادداشت مؤلف ). سنسکریت «موسکا» مصغر «موس » موش، یونانی «موسکوس » ، لاتینی «موسکوس » …ماده ای است معطر مأخوذ از کیسه ای مشکین به اندازه ٔتخم مرغی، مستقر در زیر پوست شکم آهوی ختایی نر. وقتی که تازه باشد به رنگ شکلات و لزج است. اما خشک آن به صورت گرد دارای طعم کمی تلخ و بوی تند است. آن رابه عنوان اساس بسیاری از عطریات به کار می برند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). آهوی مشک با دیگر آهوان در چهره و رنگ و شکل و شاخ تفاوتی ندارد. تنها فرق آن با دیگر آهوان در آن است که آهوی مشک را دو دندان است همچون دندان فیل، از فک بیرون آمده باندازه ٔ یک شبر یا کم تر یا بیشتر. (از مسعودی ). کیفیت تکوین مشک چنان است که : طبیعت آهو، خون را بناف آن فرستد، و چون درناف بسته شود و برسد خارش گیرد و آهو را آزار دهد پس به صخره ها و سنگها رود که آفتاب بر آن تافته و گرم شده است و ناف خویش را بدان سنگها بخارد و او را خوش آید، تا آنکه از خاراندن ناف بر سنگ پوست ناف شکافته شود و ماده بر سنگ روان گردد، آنچنانکه دملی بشکافد. و آهو از این کار لذتی می یابد . و چون ماده از ناف بیرون رود جراحت بهم آید و باز خون در آنجا فراهم گردد. مردم تبت برای بدست آوردن این ماده به چراگاههای آهو روند و خونی را که طبیعت آهو به عمل آورده و آفتاب بخشکانیده وهوا در آن اثر کرده بر این سنگ بیابند. و در نافه ها که از آهوان شکار شده گرفته اند، نهند. و این نیکوترین مشک است که پادشاهان تبت آن را به کار برند و برای یکدیگر هدیه فرستند. و گاه بازرگانان از آنجا حمل کنند اما بیشتر مشک را از طریق شکار آهو به دست آورند. چنانکه آهو را با دام یا با تیر شکار کنند و بکشند و نافه ٔآن را ببرند، و در این وقت خون در ناف آهو گرم است و هنوز تازه بود و نارسیده و بوی آن گندناک باشد، چون بوی عرق تن. پس زمانی نگاه دارند تا بوی ناخوش آن برود و هوا در آن اثر کند و بمشک بدل شود. (از مروج الذهب چ مطبعه ٔ ازهریه ٔ مصر ج ۱ صص ۶۸-۶۹). آنچه در مفردات ابن البیطار ذیل کلمه ٔ مشک آمده گویا مأخوذ از همین شرح است و مؤلف هم بمأخذ خود تصریح کرده است. ابن سینا نویسد: نیکوترین مشک، تبتی است و گویند چینی است سپس خرخیزی، سپس هندی، سپس دریائی. (قانون، ادویه ٔ مفرده ). عبارت تذکره ٔ ضریر انطاکی نیز خلاصه ای است از قول مسعودی جز اینکه دو نوع دیگر از مشک در این کتاب آمده، یکی بنام مشک ترکی که گوید بشکل حیض از آهو بر سنگ روان میشود. و نویسد که کسی که قائل به نجاست مشک است این نوع را اراده کرده است، و دیگری هندی که آن خونی است که به ذبح از آهو گیرند و با کبد آن و مشک بیامیزند و خشک کنند. (از شرح بیتهای مشکل دیوان انوری تألیف سیدجعفر شهیدی ص ۵۰) :
یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه ٔ عقیق.
رودکی.
از گیسوی او نسیمک مشک آید
وز زلفک او نسیمک نسترون.
رودکی (شرح احوال چ سعید نفیسی ص ۱۰۴۳).
به جای مشک نبویند هیچکس سرگین
به جای باز ندارند هیچکس ورکاک.
ابوالعباس.
از این ناحیت (تغزغز) مشک بسیار خیزد. (حدود العالم ). اتفاق کردند که سیم زنند از شش چیز زر و نقره و مشک و ارزیز و آهن و مس. (تاریخ بخارای نرشخی چ مدرس رضوی ص ۵۱).
بدان خستگیش اندرآکند مشک
بفرمود پس تاش کردند خشک.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص ۶۷۷۶).
مرا گفت شاه یمن را بگوی
که بر گاه تا مشک بوید به بوی.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص ۶۶).
بش و یال اسبان کران تا کران
براندوده از مشک و از زغفران.
فردوسی (شاهنامه ایضاً ص ۲۱۸).
شتروار ارزن بدین هم شمار
همان دنبه و مشک و روغن هزار.
فردوسی.
گفتم که مشک ناب است آن جعد زلف تو
گفتا به بوی و رنگ عزیز است مشک ناب.
عنصری.
چو مشک بویا، لکنْش نافه بوده ز غژب
چو شیر صافی پستانْش بوده از پاشنگ.
عسجدی.
خانهای زرین و جواهر و عنبرینها و کافور بنهاد و مشک و عود بسیار در آنجا نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۶۶). بباید دانست فضل را هرچند که پنهان دارند آخر آشکار شود چون بوی مشک. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۰۶).
بهشتی است بومش ز کافور خشک
گیاهش ز عنبر درختانْش مشک.
اسدی.
گرامی همیشه به بوی است مشک
چو شد بوی، چه مشک و چه خاک خشک.
اسدی.
ز دُم ریختی گرد کافور خشک
ز منقار یاقوت و از پرّمشک.
اسدی.
چون بوی خوش از مشک جدا گشت وزر از سنگ
بیقدر شودمشک و شود سنگ مزور.
ناصرخسرو.
مشک باشد لفظ و معنی بوی او
مشک بی بو ای پسر خاکستر است.
ناصرخسرو.
مشک نادانان مبوی و خمر نادانان مخور
کاندر این عالم ز جاهل عطری و خمار نیست.
ناصرخسرو.
خوشبوی هست آنکه همی از وی
خاک سیاه مشک شود ما را.
ناصرخسرو.
به کافور عزلت خنک شد دل من
سزد گر ز مشک کسی شم ندارم.
خاقانی.
آهو از سنبل تتار چرید
نه به مشک است زنده نام تتار.
خاقانی.
خاک پای و خط دستت گهر و مشک منند
با چنین مشک و گهر عشق ز سر درگیرم.
خاقانی.
باد گو رقص بر عبیر کند
سبزه را مشک در حریر کند.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص ۱۵).
از شتر بارهای پر زر خشک
وز گرانمایه های گوهر مشک.
نظامی.
بند سر نافه گرچه خشک است
بوی خوش او گوای مشک است.
نظامی.
برده رونق به تیزبازاری
تار زلفش ز مشک تاتاری.
نظامی.
مشک را حق بیهده خوش دم نکرد
بهر شم کرد از پی اخشم نکرد.
مولوی.
ورنه مشک و پشک پیش اخشمی
هر دو یکسان است چون نبود شمی.
مولوی.
ز خارت گل آورد و از نافه مشک
زر از کان و برگ تر از چوب خشک.
سعدی.
عود میسوزندیا گل میدمد در بوستان
دوستان یا کاروان مشک تاتار آمده ست.
سعدی.
فضل و هنر ضایع است تا ننمایند
عود بر آتش نهند و مشک بسایند.
سعدی.
هم بباید سخن بگفت آخر
مشک را چون توان نهفت آخر؟
اوحدی.
خاک از ایشان چگونه مشک شود
گر به دریا روند خشک شود.
اوحدی.
– طراز مشک ؛ کنایه از خط تازه دمیده :
ماه ترکستان طراز مشک بر دیبا کشید
مشک و دیبا را به قدر و قیمت اعلا کشید.
عثمان مختاری (دیوان چ همائی ص ۷۷).
– مشک اذفر ؛ بهترین اقسام مشک. (ناظم الاطباء). مشک تیزی بود. (زمخشری ). و رجوع به اذفر شود.
– مشک به ختن بردن ؛ کار نابجا کردن.
– مشک تبت ؛ مشکی که از تبت می آورند. (ناظم الاطباء). مسعودی آرد: در بلاد تبت آهوی مشک تبتی است که از چینی بهتر است از دو جهت یکی آنکه آهوی تبتی… گیاهان خوشبوی را می چرد و آهوان چینی علف خشک می خورند. دیگر آنکه مردم تبت مشک را از نافه بیرون نمی کنند، لیکن چینیان آن را از نافه بیرون آورند و خون و دیگر چیزها بدان آمیزند… نیکوترین و خوشبوترین مشک آن است که هنگامی از آهو بیفتد که نیک رسیده باشد.
– مشک تتاری، مشک تاتاری ؛ مشکی که از تاتارستان می آورند. (ناظم الاطباء). رجوع به مشک شود. (امثال و حکم دهخدا).
– مشک در آستین نهفتن ؛ به کار محال پرداختن.
– مشک در شراب کردن ؛ کنایه از بیهوش کردن. (غیاث ) (آنندراج ). کنایه از بیهوش گردانیدن و شدن.(مجموعه ٔ مترادفات ص ۷۲).
– مشک ده ؛ مشک دهنده :
تریاک ده اوست مشک ده او
چون چشم گوزن و ناف آهو.
خاقانی (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص ۱۱).
– مشک را به باد سپردن ؛ نظیر: گوشت و دنبه به گربه و گله به گرگ سپردن است. (از امثال و حکم دهخدا).
– مشک را کافور کردن ؛ کنایه از پیر شدن و پیر و کهنه. (مجموعه ٔ مترادفات ص ۸۲). موی سیاه را سفید کردن. (آنندراج ).
– مشک سارا ؛ مشک نفیس و اعلا. (ناظم الاطباء). مشک خالص و بی غش :
بر آن چتر دیبا درم ریختند
ز بر مشک سارا همی بیختند.
فردوسی.
که با زیردستان مدارا کنم
ز خاک سیه مشک سارا کنم.
یزدی (ظفرنامه چ امیرکبیر ص ۳۸۹).
و رجوع به مشک شود.
– مشک سوده ؛ مشک ساییده شده :
باد گویی مشک سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان جلوه دارد بر کنار.
فرخی.
– مشک سیاه ؛ نوعی مشک. مشک خشک شده :
سر زلف پیچان چو مشک سیاه
وز او مشکبو گشته مشکوی شاه.
نظامی.
و رجوع به مشک شود.
– مشک ناب ؛ مشک خالص و نفیس. (ناظم الاطباء). مشک بی غش.
– مشک نافه ؛ مشک خالص بی غش. (ناظم الاطباء). مشک خالص را گویند که ازگوزن ختایی به دست آید.
– مشک نباتی ؛ روغنی معطر است که از پنیرک سازند. (یادداشت مؤلف ).
– امثال :
مشک آن است که ببوید نه آنکه عطار بگوید.
مشک داند حکایت عطار. (امثال و حکم دهخدا).
مشک را چون توان نهفت آخر ؟
|| کنایه از موی سیاه محبوب و جز آن :
مرا سال بر پنچه ویک رسید
چو کافور شد مشک و گل ناپدید.
فردوسی.
زمانه زرّ و گل بر روی من ریخت
همان مشکم به کافور اندر آمیخت.
(ویس و رامین ).
دو ارغوان خود از مشک زیر ابر مپوش
دو شنبلید من از لاله زیر ژاله مکن.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص ۵۷۸).
ای روی تو همچو مشک و موی تو چو خون
میگویم و می آیمش از عهده برون.
ظهیر فاریابی.
چون مشک گیسوی تو به کافور شد بدل
زین پس مگیر دامن خوبان مشک خط.
ظهیر فاریابی.
– مشک انداز کردن ؛ کنایه از پراکندن موی :
گهی مرغول جعدش باز کردی
ز شب بر ماه مشک انداز کردی.
نظامی.
– مشک را کافور کردن ؛ موی سیاه را سفید کردن. (غیاث ) (از آنندراج )(فرهنگ رشیدی ).
– مشک گل سپر ؛ کنایه از زلف که بر چهره ٔ چون گل افتد :
چه سحرهاست که آن نرگس دژم داند
چه لعبهاست که آن مشک گل سپر دارد.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص ۵۴).
|| در دو بیت زیر از فردوسی به نظر میرسد که مرکب را با مشک می آمیخته اند، و یا از مشک بجای مرکب استفاده می شده است خوشبوی ساختن نامه را :
بفرمود تا پیش او شد دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر.
فردوسی.
نشستند پس فیلسوفان به هم
گرفتند قرطاس و مشک و قلم.
فردوسی.
مشک. [ م َ ] (اِ)خیک سقایان. (آنندراج ). قربه. (منتهی الارب ) (نصاب الصبیان ). رکوه. قندید. غرب. غاویه. اناب. (منتهی الارب ). در پهلوی مشک ، و آن اصلاً بمعنی چرم، مخصوصاً چرمی که در آن آب ریزند و سپس بصورت «مشک اپرزین » در پهلوی… درآمده بمعنی خیمه ٔسلطنتی و همین معنی است که در فارسی مشکوی و مشکو شده. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). پوست گوسفند که درست و بدون شکافتن از وسط کنده باشند خواه آن را دباغی کرده یا نکرده باشند و در آن ماست و دوغ و آب و جز آن ریزند. (ناظم الاطباء). راویه. خیک آب. خیک بی موی. خیک. نای مشک. نار مشک. (یادداشت مؤلف ) :
سپهبد بفرمود تا مشک آب
پر از باد کردند هم درشتاب.
فردوسی.
هم از پیش آن کس که با بوی خوش
همی رفت با مشک صد آبکش.
فردوسی.
بشد لنبک و مشک چندی کشید
خریدار آبش نیامد پدید.
فردوسی.
خواجه احمد حسن گفت : از ژاژ خائیدن توبه کردی ؟ گفت ای خداوند مشک و ستور بانی مرا توبه آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۶۵). در راه بوالفتح بستی را دیدم خلقانی پوشیده و مشکی در گردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۶۳). گفتم بوالفتح بستی را با مشک دیدم سخت نازیبا،ستوربانیست اگر بیند وی را عفو کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۶۵).
مشک پربادی از سر و دل و تن
ریسمانی شوی به یک سوزن.
سنائی.
چه باشی مشک سقایان گهت دق و گه استسقا
نثارافشان هر خوان و زکوةاستان هر خانی.
خاقانی.
آب و آتش بزن تو بر تن مشک
خواه از او آب، خواه آتش زن.
خاقانی.
تا به گوش ابر آن گویا چه خواند
تا چه مشک از دیده ٔ خود اشک راند.
مولوی.
کشتی چو شکست خواجه را در دریا
مشکی پرباد به ز انبان زرش.
واعظ قزوینی.
مشک. [ م َ ] (اِ) (اصطلاح کشتی گیران ) فنی است از کشتی که دست راست حریف را با دست چپ گیرند و به گردن خود بکشند. پای راست او را با دست راست بگیرندو به گردن گیرند و از سر خود او را به زمین زنند.
مشک. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودآب است که در بخش فهرج شهرستان بم واقع است و ۲۸۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۸).

اسم مشک ناز در فرهنگ فارسی

مشک
مشگ: ماده خوشبویی که درناف آهوی مشک تولیدمی شود، بعربی مسک میگویند
(اسم) ۱- مادهایست معطر ماخوذ از کیسهای مشکین بانداز. تخم مرغی یا نارنجی کوچک مستقر در زیر پوست شکم ومجاور عضو تناسلی جنس نر از آهوی ختایی . مشک تازه در موقع ترشح ماده ایست روغنی و بسیار معطر وبرنگ شکلات و لزج میباشد و در حالت خشک شده سخت و شکننده است و رنگش قهوهیی تیره مایل به سیاه و طعم آن کمی تلخ است و بویی تند دارد . در تجارت بدو صورت عرضه میشود : یکی مشکی که در کیس. مشک ( نافه ) است یعنی مشکی است که از نافه خارج نشده و پس از شکار وذبح آهوی ختنی ناف. آنرا با مشک محتویش ببازار عرضه میکنند و دیگر مشکی است که از نافه خارج شده و کم و بیش امکان دارد با مواد خارجی آمیخته باشد . بدیهی است ارزش نوع دوم بسیار کمتر از نوع اولی است . مشک درعطر سازی ومعطرساختن برخی مشروبات الکلی گران قیمت بکار میرود مسک : فضل و هنر ضایع است تا ننمایند عود بر آتش نهند و مشک بسایند . ( گلستان ) توضیح مولف غیاث گوید : اهل فارس بکسر میم واهل ماورائ النهر بضم میم خوانند . در نسخ. ترجمان البلاغه مکتوب بسال ۵٠۷ ه ق . مشک بضم اول ضبط شده . چون اصل آن در سنسکریت و یونانی و لاتینی بضم میم است پس این تلفظ صحیح است از سوی دیگر چون در سریانی ( مسکه ) و در عربی ( مسک ) بکسر اول است پس بکسرهم صحیح میباشد چنانکه در فارسی در نسبت به مشک مشکی و مشکین بکسر تلفظ شود . ۲ – زلف سیاه محبوب : دوارغوان خود از مشک زیرا بر مپوش . دوشنبلید من از لاله زیر ژاله مکن . ( عثمان مختاری .) یاطراز مشک . خط تازه دمیده : ماه ترکستان طراز مشک بر دیبا کشید مشک و دیبا را بقدر و قیمت اعلا کشید . ( عثمان مختاری ) یامشک چوپان . گیاهی است علفی و یکساله از تیر. اسفناجیان دارای ساقه و شاخه های راست بارتفاع ۱۵ تا ۶٠ سانتیمتر که در نواحی بحرالروم ( مدیترانه ) و غالب نقاط ایران میروید . این گیاه برنگ سبز مایل به زرد با دمبرگ دراز در کنار. برگها دارد . دانهاش تقریبا کروی و صاف است . سرشاخه های گل دار این گیاه بعلت دارابودن اسانس بوی مخصوص دارند . مشک چوپان در طب عوام بعنوان خلط آور مصرف میشود وبرای آن اثر ضد تشنج و نیرو دهنده و تسکین دهند. ضیق النفس ذکر شده است مسک الجن شقر مشک داش نزله اوتی ارطاماسیا ارطامسیا . یا مشک رومی . مریم یا مشک زمین . گیاهی است از تیر. جگن ها که دارای ساق. زیر زمینی بسیار خوشبوی و معطر است و بطور خودرو در مزارع میروید سعد سعد کوفی طپلاق تپلاق مشت مشکک قرقرون مشک زیر زمین . یا مشک زیر زمین . مشک زمین . یا مشک سارا . مشک خلاص و بی غش : … که با زیر دستان مدارا کنم ز خاک سیه مشک سارا کنم . ( ظفرنام. یزدی ) یا مشک سوده . مشک ساییده شده : بادگویی مشک سوده دارد اندر آستین باغ گویی لعبتان جلوه دارد بر کنار . ( فرخی ) یامشک گل سپر . ۱ – زلف که برچهره افتاده : چه سحرهاست که آن نرگس دژم داند . چه لعبهاست که آن مشک گل سپر دارد . ( عثمان مختار ) ۲- خط تازه دمیده . یا مشک نافه . مشک خالص را گویند که از کیس. محتوی مشک گوزن ختایی بدست آید .
دهی از دهستان رود آب است که در بخش فهرج شهرستان بم واقع است و ۲۸۵ تن سکنه دارد .
مشک افشانی
۱ – افشاندن مشک مشک پراکنی ۲ – معطر بودن .
مشک الرمان
اسم ) فاوانیا .
مشک اندود
مشک اندوده به مشک پوشیده
مشک اندودن
به مشک پوشاندن چیزی را تا معطر و خشبوی شود .
مشک انگیز
خوشبوی دمنده بوی خوش
مشک بر
مشک آلود مشک آگین
مشک بر داغ افشاندن
مشک بر داغ ریختن و بستن و افشاندن
مشک بر زخم افشاندن
کنایه از تازه کردن زخم و ایذائ رسانیدن
مشک بوم
که زمینه و متن آن از مشک باشد
مشک بید
بیدمشک
مشک بیز
مشک افشان مشک بیزنده
مشک بیزان
در حال مشک بیختن
مشک بیزی
مشک افشانی و عطر پاشی .
مشک پاش
مشک پاشنده مشک ریز
مشک پخته
آن بود که نضج او بمرتبه کمال رسیده باشد و اثری از دمویت در او نمانده چنانکه در عود خام .
مشک چوپان
گیاهی است علفی و یکساله از تیره اسفناجیان دارای ساقه و شاخه های راست بارتفاع ۲۵ تا ۶٠ سانتیمتر که در نواحی بحر الروم و غالب نقاط ایران میروید .
مشک خال
که خالی چون مشک دارد .
مشک خوشه
( اسم ) نوعی انگور : اگر اصل مشک را حکما خون نهادهاند پس چو ز مشک خوشه همی خون شود روان . ( عثمان مختاری )
مشک دانه
( اسم ) ۱ – دانه های خطمی معطر که سیاه رنگ و بانداز. عدسی است و بسیار خوشبو میباشد مشک نافه . توضیح از دانه های این گونه خطمی در عطر سازی استفاده میکنند .

اسم مشک ناز در فرهنگ معین

مشک
(مَ) [ په . ] (اِ.)= مشگ : خیک، پوست گوسفندی که آن را قالبی کنده باشند.
(مُ) (اِ.) مادة سیاه رنگ و خوشبویی که در ناف آهوی مشک تولید می شود.
مشک بید
( ~.) (اِمر.) نک بیدمشک .
مشک سا
(ی ) ( ~.) (ص فا.) ۱ – آن که مشک را بساید. ۲ – کنایه از: معطر.
مشک فام
( ~.) (ص مر.)به رنگ مشک، سیاه .

اسم مشک ناز در فرهنگ فارسی عمید

مشک
مادۀ خوش بو و سیاه رنگی که در ناف آهوی مشک تولید می شود. = آهو * آهوی مشک
* مشک سارا: [قدیمی] مشک خالص و بی غش، مشک ناب.
۱. پوست دباغی شدۀ گوسفند که آن را قالبی کنده باشند و در آن آب یا دوغ یا چیز دیگر نگه داری می کنند، خیک.
۲. [عامیانه، مجاز] شکم.
مشک افشانی
۱. افشاندن مشک.
۲. [مجاز] خوش بو کردن محیط.
مشک بو
۱. آنچه که بوی مشک بدهد.
۲. [مجاز] معطر، خوش بو.
مشک بید
= بیدمشک
مشک دانه
۱. (زیست شناسی) دانه ای ریز و تیره رنگ با مغزی چرب و بی طعم که مصرف دارویی دارد.
۲. (موسیقی) [قدیمی] از الحان سی گانۀ باربد: چو برگفتی نوای مشک دانه / ختن گشتی ز بوی مشک خانه (نظامی۱۴: ۱۸۰).
مشک دم
پرنده ای سیاه رنگ و خوش آواز: پراکنده با مشک دم سنگ خوار / خروشان به هم شارک و کبک و سار (خطیری: شاعران بی دیوان: ۲۹۲).
مشک سا
۱. آن که مشک بساید.
۲. [مجاز] خوش بو، معطر: تاب بنفشه می دهد طرۀ مشک سای تو / پردۀ غنچه می درد خندۀ دلگشای تو (حافظ: ۸۲۲)
مشک سار
جایی یا چیزی که از مشک خوش بو شده باشد.
مشک فام
مشک رنگ، سیاه، به رنگ مشک.
مشک فشان
= مشکبار: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد / عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد (حافظ: ۳۳۶).
مشک مالی
عمل مالیدن مشک.
* مشک مالی کردن بر کاری: [قدیمی، مجاز] انجام دادن کاری (مانند نواختن موسیقی) به بهترین شکل: چو بر مشکویه کردی مشک مالی / همه مشکو شدی پر مشک حالی (نظامی۲: ۲۰۳).
پلنگ مشک
= فرنجمشک

اسم مشک ناز در اسامی پسرانه و دخترانه

مشک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: سنسکریت
معنی: ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید
مشکات
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: meškāt) (عربی) از واژه های قرآنی، (در قدیم) چراغدان، ظرف بلورین که در آن چراغ می افروختند و نور از آن به هر سو منعکس می شد و فضای زیادی را روشن می کرد، (در عرفان) مراد از مشکات نفس است در مرتبه ی بالملکه و یا عقل بالمستفاد – مکان نورانی، چراغدان، طاقی بلند که چراغ را در آن گذارند
مشکان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی,سنسکریت
معنی: (تلفظ: moškān) (سنسکریت ـ فارسی) (مشک + ان (پسوند نسبت) )، منسوب به مشک (ماده معطر شکم آهو )، (در اعلام) نام پدر بونصر (مشکان) صاحب دیوان رسالت سلطان محمود غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی، (مشکان) نام چند جا و مکان – مشک (سنسکریت) + ان (فارسی) مشک (ماده ای معطر) + ان (نشانه جمع فارسی )، نام ناحیه ای در همدان، نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمد غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی
مشکاه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مکان نورانی، چراغدان، طاقی بلند که چراغ را در آن گذارند
مشکدانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,سنسکریت
معنی: مشک (سنسنکریت) + دانه (فارسی) دانه خوشبویی که آن را سوراخ می کنند و به رشته می کشند، نام یکی از الحان باربد
مشکناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,سنسکریت
معنی: مشک (سنسکریت) + ناز (فارسی) زیبا و خوشبو، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی
مشکنک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی
مشکین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,سنسکریت
معنی: (تلفظ: mo (e) škin) (سنسکریت ـ فارسی) (در قدیم) مُشک آلود و (به مجاز) معطر، (به مجاز) سیاهرنگ – مشک (سنسنکریت) + ین (فارسی) از هر چیز خوشبو، مشک الود، معطر

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز