معنی اسم مسعوده

مسعوده :    (عربي) (مؤنث مسعود) (در قديم) خجسته، مبارك، + ( مسعود. ۱- و ۲-

 

 

اسم مسعوده در لغت نامه دهخدا

مسعود. [ م َ ] (ع ص ) ضد شقی. نیکبخت شده و نیکبخت (و آن از فعل سُعِد و نیز أسعد می تواند باشد). ج، مَساعید. (از اقرب الموارد). میمون و مبارک. (آنندراج ). نیک بخت. (دهار). سعادتمند. خجسته. فیروز. فرخنده. نیک اختر. نکواختر. سعید. خوشبخت. خوش اقبال. بختور. مجدود. سعد. فرخ. فرخنده. نیک. خوش. همایون :
جهان روشن از تاج محمود باد
همه روزگارانْش ْمسعود باد.
فردوسی.
طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود
طایر میمون فراز تخت تو طایر شود.
منوچهری.
رایت منصور او را فتح باشد پیشرو
طالع مسعود او را بخت باشد پیشکار.
منوچهری.
گفتم زندگانی خداوند دراز باد، روزی مسعود است حاجتی دیگر دارم. (تاریخ بیهقی ).
نه کس را بود بخت مسعود او
نه فرزند چون میر محمود او.
اسدی.
شاه مسعود کاختر مسعود
درمرادش درست پیمان باد.
مسعودسعد.
آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند. (کلیله و دمنه ).
زآن نام فر بدین سر مسعود برنهد
زان نام اخ بدان دل دروا برافکند.
خاقانی.
مگر کاین آتشت بی دود گردد
وبال اخترت مسعود گردد.
نظامی.
چون فلکت طالع مسعود داد
عاقبت کارتو محمود باد.
نظامی.
زگال از دود خصمش عود گردد
که مریخ از ذنب مسعود گردد.
نظامی.
هرکه آخِر بین تر او مسعودتر
هرکه آخُربین تر او مطرودتر.
مولوی.
هرکه پایان بین تر او مسعودتر
جدتر آن کارد که افزون برد بر.
مولوی.
بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود
مقبل آن است که در خاک لحد شد مودود.
سعدی.
– مسعودالجَد ؛ خوشبخت. نیکبخت : با جمالی باهر و عرضی طاهر مسعودالجد و محمودالحظ. (سندبادنامه ص ۲۵۰). هرکه مرزوق الحظ و مسعودالجد باشدفر یزدانی و سعود آسمانی بدو ناظر و نازل گردد. (سندبادنامه ص ۳۳۷).
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم غزنوی. رجوع به مسعود غزنوی شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن حسین بن جعفر الفراهی، مکنی به ابونصر. از مردم فراه. صاحب نصاب الصبیان و معاصر امام شرف الدین محمدبن محمد الفراهی است. بعضی نام او را محمود گفته اند. به سال ۶۱۷ هَ.ق. جامع صغیر شیبانی را به نظم کرده است. (از کشف الظنون چ لایپزیک ج ۲ ص ۵۵۹ و لباب الالباب ج ۱). مؤلف جهان آرا، مسعود صاحب نصاب را با معاصر او امام شرف الدین محمدبن محمد الفراهی خلط کرده است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مسعود. [ م َ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابی علی بن مسعودبن علی بن موسی سلماسی، مکنی به ابوالفتح. فقیه و ادیب و شاعر قرن هفتم هجری و منسوب به سلماس از شهرهای آذربایجان. وی به سال ۶۲۹ هَ.ق. درگذشته است. او راست : شرح المقامات، شرح الجمل در نحو. (از الاعلام زرکلی ج ۸ ص ۱۱۰).
مسعود. [ م َ ] (اِخ )ابن اوس بن اصرم. رجوع به ابومحمد (مسعود…) شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن حارثه ٔ شیبانی. از شجاعان عرب در عصر جاهلی و در صدر اسلام. او درایام خلیفه ٔ اول ساکن حیره در عراق گشت سپس به بابل منتقل شد و به سال ۱۳ هَ.ق. در واقعه ٔ بویب (نزدیکی کوفه ) به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ج ۸ ص ۱۱۰).
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن حسن قراخان، ملقب به رکن الدین و مشهور به قلج طمغاج خان، از ملوک افراسیابیه یا خانیه، ممدوح سوزنی شاعر. وی ظاهراً تا حدود سال ۵۶۲ یا ۵۶۹ هَ.ق. زنده بوده است :
مر او را به شاهی و شهزادگی
به افراسیاب ملک انتساب
شهنشاه مسعودبن الحسن
سعادات ایام را فتح باب
چوطمغاج خان جد و جد پدر
ز طمغاج خانی بسوده رکاب.
سوزنی.
شه مظفر مسعودبن حسن که وراست
به پادشاهی روی زمین سزا دیدن
ز ناسزایان تخت نیاگرفت به تیغ
نبیره را چه به از مسند نیادیدن…
سوزنی (دیوان ص ۲۹۴).
رجوع به تاریخ بیهقی چ سعید نفیسی ج ۳ ص ۱۳۲۳ شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن سعد سلمان.شاعر قرن پنجم و ششم هجری. رجوع به مسعودسعد شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن سعد شالی کوب، ملقب به حمیدالدین. رجوع به حمیدالدین (مسعود…) و شالی کوب شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن عزالدین حسین، ملقب به فخرالدین و ملک الجبال. اولین پادشاه از ملوک غوریه ٔ بامیان. او برادر سلطان علاءالدین غوری و عم سلطان غیاث الدین و هم عم معزالدین (شهاب الدین ) غوری است و پدر حسام الدین علی، و وقتی لشکر به جنگ دو برادرزاده ٔ خود غیاث الدین و معزالدین سوق داده است. وفات و مدت سلطنت او معلوم نیست و فقطمحقق است که در اواخر نیمه ٔ اول و اوایل نیمه ٔ دوم مائه ٔ ششم حیات داشته است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمدبن عباس صوانی بیهقی، مکنی به ابوالمحاسن و ملقب به فخرالزمان. ادیب و مفسر و شاعر قرن ششم هجری و متوفی به سال ۵۴۴ هَ.ق. او راست : تفسیر القرآن. شرح الحماسة. صیقل الالباب، در اصول. التذکرة، در چهار جلد. التنقیح، در اصول فقه. نفثة المصدور. التوابع و اللوامع، دراصول. (از الاعلام زرکلی ج ۸ ص ۱۱۳ و از کشف الظنون ).
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی هروی، ملقب به نظام الملک و شمس الدین. وزیر سلطان تکش خوارزمشاه. رجوع به نظام الملک (مسعود..) شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن عمربن عبداﷲ تفتازانی. رجوع به تفتازانی و الاعلام زرکلی ج ۸ ص ۱۱۳ شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن فضل اﷲ. از امرای سربداری. رجوع به مسعود سربداری شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن قلج ارسلان. رجوع به مسعود سلجوقی شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن کیقباد ثالث. ازسلجوقیان روم. رجوع به غیاث الدین (مسعود…) شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن کیکاوس بن کیخسرو. از سلاجقه ٔ روم. رجوع به غیاث الدین (مسعود…) شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمد (یا ابراهیم بن محمد)بن سهل کرمانی، مکنی به ابومحمد و ملقب به قوام الدین. ادیب و فقیه حنفی قرن هفتم و هشتم هجری. وی به سال ۶۶۴ هَ.ق. متولد شد و نخست در دمشق و سپس در قاهره سکونت اختیار کرد و آنگاه به دمشق بازگشت و به سال ۷۴۸ هَ.ق. درگذشت. او راست : شرح الکنز و حاشیه بر مغنی خبازی، در اصول فقه. (از الاعلام زرکلی ج ۸ ص ۱۱۵).
مسعود. [ م َ] (اِخ ) ابن محمدبن مسعود نیشابوری، مکنی به ابوالمعالی و ملقب به قطب الدین. فقیه قرن ششم هجری، متولد ۵۰۵ هَ.ق. و متوفی به سال ۵۷۸ هَ.ق. رجوع به ابوالمعالی (قطب الدین…) و الاعلام زرکلی ج ۸ ص ۱۱۵ شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ملکشاه سلجوقی. رجوع به مسعود سلجوقی شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمدامامزاده، ملقب به رکن الدین. استاد محمد عوفی صاحب جوامع الحکایات. رجوع به رکن الدین (مسعود…) شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمد بخاری، مکنی به ابوالیمن و متوفی به سال ۴۶۱ هَ.ق. او راست : مختصر تاریخ بغداد. (از کشف الظنون ).
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمودبن سبکتکین غزنوی. رجوع به مسعود غزنوی (ابن محمود) شود :
شاهنشه زمانه ملک زاده بوسعید
مسعود باسعادت و سلطان راستین.
فرخی.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن معزالدین محمود. از سلسله ٔ آق سنقر (دسته ای از اتابکان الجزیره ). وی از ۶۴۸ تا ۶۹۹ هَ.ق. حکومت کرده است.
مسعود. [ م َ] (اِخ ) ابن مودود (قطب الدین ) بن عمادالدین زنگی بن آق سنقر، مکنی به ابوالفتح و ابوالمظفر و ملقب به عزالدین. صاحب موصل و سنجار در عهد صلاح الدین ایوبی. تولد و پرورش او در موصل بود. و رجوع به عزالدین و الاعلام زرکلی ج ۸ ص ۱۱۶ و تاریخ گزیده ص ۴۰۲ و ۵۰۴ شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ )ابن ناصربن ابی زید عبداﷲبن احمد سجزی، مکنی به ابوسعید. محدث و از اهالی سیستان بود و به سال ۴۷۷ هَ.ق. در نیشابور درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج ۸ ص ۱۱۷).
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن وهسودان، مکنی به ابومنصور و ملقب به ناصرالدین. از امرای وهسودانیان یا روادیان، ممدوح قطران. رجوع به روادیان شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) (الملک الَ…) شهرت ابوالقاسم بن اسماعیل بن احمدبن اسماعیل. از ملوک بنی رسول در یمن. وی به سال ۸۳۳ هَ.ق. متولد شد و در سن سیزده سالگی در زبید به ولایت منصوب گشت و به سال ۸۵۸ هَ.ق. خلع گشت و پس از سال ۸۹۹ هَ.ق. درگذشت. وی آخرین تن از رسولیان است که حکومتی ظاهری بر یمن و عدن داشتند. (از الاعلام زرکلی ج ۶ ص ۶ از بلوغ المرام و الضوء اللامع).
مسعود. [ م َ ] (اِخ )(الملک الَ…) شهرت حسن بن یوسف بن عمر رسولی. از ملوک یمن در قرن هشتم هجری. رجوع به حسن رسولی شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) (الملک الَ…) شهرت یوسف بن محمدبن ایوب، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به صلاح الدین. از ملوک بنی ایوب دریمن است. و به سال ۵۹۷ هَ.ق. متولد شد و به سال ۶۱۲ بر زبید و تهامه و تعز و صنعاء دست یافت، سپس با امیر مکه شریف حسن بن قتاده ٔ حسنی جنگید و آن شهر را غارت کرد. دراهم مسعودی در مکه بدو منسوب است. سپس به مصر رفت و در اواخر عمر به مکه آمد و به سال ۶۲۶ هَ.ق. در این شهر دچار بیماری گشت و درگذشت و در همانجا دفن شد. او آخرین تن از بنی ایوب در یمن بوده است.(از الاعلام زرکلی ج ۹ ص ۳۲۸ از العقود اللؤلؤیة).
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) جلال الدین ملک جانی. از حکام بنگاله است که از ۶۵۶ تا ۶۵۷ هَ.ق. حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص ۲۷۵).
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) رفیعالدین یا رفیع لنبانی اصفهانی. شاعر قرن ششم هجری. رجوع به رفیع شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) صلاح الدین یوسف. از ایوبیان عربستان که از ۶۱۲ الی ۶۲۵ هَ.ق. حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص ۶۹).
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ملقب به عزالدین. پنجمین از اتابکان موصل که از ۵۷۶ الی ۵۸۹ هَ.ق. حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص ۱۴۴).
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ملقب به عزالدین. هفتمین از اتابکان موصل که از ۶۰۷ الی ۶۱۵ هَ.ق. حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص ۱۴۴).
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) (محمد…) از روزنامه نگاران و نویسندگان معاصر ایرانی و مدیر روزنامه ٔ مرد امروزو نویسنده ٔ کتابهای معروف : گلهائی که در جهنم میروید، تفریحات شب، در تلاش معاش و غیره. وی به سال ۱۳۲۶ هَ.ش. به دست دو تن ناشناس در طهران به قتل رسید.

اسم مسعوده در فرهنگ فارسی

مسعود
لبنانی .
سعادتمند، نیک ب ت، مساعید جمع
۱ – ( صفت ) نیکبخت سعادتمند : هر چه گیری پیش یارب . در صلاح جزو و کل اولش مسعود باد و آخرش محمود باد . ( وحشی بافقی ) ۲- ( اسم ) نامی است از نامهای مردان .
ابن حارثه شیبانی
مسعود الضریر
از تابعان و از اهالی بصر بود
مسعود رازی
نام وی در ترجمان البلاغه که بسال ۵٠۷ تحریر شده مسعود غزنوی آمده است و چهار بیت از اشعار او در آن کتاب ثبت است که دو بیت آن همانست که در تاریخ بیهقی بنام مسعود رازی ذکر شده و آن در شرح جشن مهرگانی است که امیر مسعود در سال ۴۳٠ برپا داشته بود . عوفی در لباب – الالباب از شاعری بنام مسعود رازی نام برده که در سلک همراهان مسعود غزنوی بوده است . نظامی عروضی در شمار شاعران عهد غزنوی یکی را بنام مسعودی ذکر کرده است . مسعودی یا مسعودی رازی معاصر سلطان مسعود در حدود سال ۴۳٠ که دچار غضب سلطان شده و به هندوستان تبعید گردید و بعد از آن خبر ما از احوال او منحصر است باین اشاره از ابوالفضل بیهقی که میگوید در روز پنجشنبه هیجدهم ماه جمادی الاخری سال ۴۳۱ ه.ق . امیر مسعود [ بجشن نوروز بنشست و هدیه های بسیار آورده بودند …. مسعود شاعر را شفاعت کردند سیصدر دینار حله فرمود و هزار دینار مشاهره هر ماهی از معاملات جیلم و گفت همانجا میباید بود اما از ابیاتی که بنام مسعود رازی در کتب تذکره آمده است غیر از این دو بیت : [ مخالفان تو موران بدند مار شدند بر آر زود زموران مار گشته دمار که اژدها شود ار روزگار یابد مار] و چند بیت دیگر بیشتر نمیباشد .
مسعود سربداری
ابن فضل الله
مسعود سعد
مسعود بن سعد بن سلمان . شاعر معروف نیمه دوم قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم ه. اصل وی از همدانست و مولد و منشا او لاهور بود. ولادت مسعود بین سالهای ۴۳۸ و ۴۴٠ اتفاق افتاد و ظهور او در شاعری مصادف بود با سلطنت سلطان ابراهیم غزنوی ( ۴۹۳ – ۴۵٠ ) و هنگامی که سیف الدوله محمود بن ابراهیم بسال ۴۶۹ والی هندوستان شد مسعود نیز در شمار نزدیکان او بهند رفت سیف الدوله و ندیمان او در حدود سال ۴۸٠ ه. بفرمان پدر ( سلطان ابراهیم ) تبعید و محبوس شدند . مسعود سعد از جمله آنان بود و هفت سال در قلعه های [ دهک و و [ سو ] و سه سال در قلعه [ نای ] زندانی شد و عاقبت یکی از مقربان سلطان بنام عمید- الملک عماد الدوله ابوالقاسم خاص نزد سلطان شفاعت کرد و او را از حبس بدر آورد ( حدود ۴۸۹ یا ۴۹٠ ) و او بر سر ضیاع و عقار پدر رفت . پس از مرگ سلطان ابراهیم ( ۴۹۳ ) پسرش مسعود ( ۵٠۹ – ۴۹۳ ) بجای او نشست و امارت هند را به پسر خود عضدالدوله شیرزاد داد و ابونصر هبه الله پارسی را بوزارت و سپهسالاری او گماشت و این وزیر شاعر را بحکومت چالندر منصوب کرد ولی ابونصر چندی بعد مغضوب و محبوس شد و یاران و عمال او به بند افتادند از جمله مسعود سعد بود که او را معزول و به ضیاع و عقار او دست تطاول دراز کردند و عاقبت بفرمان سلطان در مرنج بحبس افکندند. پس از هشت سال ثقه الملک طاهر بن علی بن مشکان شفاعت کرد و او رهائی یافت ( حدود ۵٠٠ ) . از ین پس وی سمت کتابداری مسعود و ملک ارسلان بن مسعود و بهرامشاه بن مسعود داشت و آنان را مدح میگفت و نزد ایشان تقرب داشت تا در گذشت . وفات او را بسال ۵۱۵ نوشته اند. مسعود در قصیده- سرائی ماهر و در حسبیات بیمانند است قدرت او در بیان با کلمات برگزیده و مهارت وی در تنسیق ترکیبات مشهود است. دیوان وی مکرد بطبع رسیده و حدود ۱۶٠٠٠ بیت دارد دیوانش را نخستین بار سنائی غزنوی جمع آوری کرده است و غیر از دیوان فارسی دو دیوان تازی و هندی نیز باو نسبت داده اند .
مسعود سعد سلمان
شاعر توانای زبان فارسی در قرن ۵ و ۶
مسعود سلجوقی
ابن محمد بن ملکشاه
مسعود سیرت
نیکو روش و عادل
مسعود شاه
ملقب به علائ الدین
مسعود غزنوی
ابن محمود غزنوی ملقب به شهاب الدوله ( جل. ۴۲۱ ه.ق . مقت. ۴۳۲ ه.ق .) . پس از مرگ پدر و جلوس برادر به ادعای سلطنت برخاست و برادر را زندانی کرد و خود بتخت سلطنت نشست . سال ۴۲۲ مکران را تا حدود سند تسخیر نمود و پس از آن بسرکوبی مدعیان به ری و همدان لشکر کشید و در ۴۲۸ بهندوستان رفت و قلعه هانسی را در جنوب شرق و پنجاب گرفت در زمان مسعود ترکان سلجوقی که در اطراف رود سیحون ساکن بودند از مسعود خواستند که به آنان اجازه اقامت در خراسان بدهد ولی مسعود نپذیرفت و با آنان جنگ کرد. عاقبت در ۴۲۹ طغرل سلجوقی نیشابور را گرفت و بر تخت نشست و در جنگ دیگری که در محل دندانقان بسال ۴۳۱ اتفاق افتاد مسعود شکست خورد و بطرف هندوستان رفت و محمد برادر خود را نیز همراه برد . در بین راه جمعی از غلامان شورش کردند و محمد را بامارت برداشتند و مسعود را بزندان انداختند و سپس او را کشتند.
مشهور به مسعود ثانی
مسعود آباد
دهی از دهستان سلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد استان ششم در ۳۶ کیلومتری باختر الیگودرز . جلگه معتدل . دارای ۱۸۳۹ تن سکنه . محصول : غلات صنایع دستی زنان جاجیم و قالیچه بافی است .
دهی در شهرستان کرمان
مسعود اختر
با اختری سعد
ابو مسعود
صحابی است
ام مسعود
انصاری زن حکم بن ربیع بن عامر از زنان صحابی بوده .
ربیعه بن مسعود
نام شاعر عرب که در وصف جنگ بین ثقیف و بنی نصر از وی شعری هست .
طالع مسعود
بخت فرخنده اختر فیروز ستاره میمون
مودود بن مسعود
ملقب به شهاب الدوله پس از قتل پدرش ( ۴۳۲ ه.) بخونخواهی او برخاست و نزدیک غزنه عم خود امیر محمد را شکست داد و پسرش احمد را بکشت . اما از طرف دیگر سلجوقیان نیرو گرفته و مزاحم او بودند . مودود از امرای سایر بلاد برای جنگ با سلجوقیان استمداد خواست و خود برای جنگ با آنان از غزنه حرکت کرد اما هنوز بیش از یک میل راه طی نکرده بود که مبتلا بقولنج شد و بغزنه بازگشته وفات نمود ( ۴۴۱ ه.ق .) .
ابن مسعود
از مردم بخارا و یکی از حکمای آنجا
عبدالله مسعود
دهی است جزئ دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین واقع در ۵۶٠٠٠ گزی شمال باختر آوج و ۴۸٠٠٠ گزی راه عمومی ناحیه ایست واقع در کوهپایه – سردسیر آب آن از چشمه سار تامین میشود محصولات آن غلات نخود و عسل است شغل اهالی زراعت است صنایع دستی قالی و جاجیم بافیست راه مالرو دارد
نجم الدین مسعود
وی بسال ۹۱۳ هجری قمری وکیل و متصدی ادار. امور مالی و اداری دربار شاه اسماعل صفوی شد .

اسم مسعوده در فرهنگ معین

مسعود
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) نیکبخت، خجسته، فرخنده .

اسم مسعوده در فرهنگ فارسی عمید

مسعود
سعادتمند، نیک بخت.

اسم مسعوده در اسامی پسرانه و دخترانه

مسعود
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: maseud) (عربی) مبارک، خجسته، (در قدیم) نیک بخت، سعادتمند، – نیکبخت، سعادتمند، مبارک، خجسته، نام پسر سلطان محمد غزنوی، نام شاعر معروف قرن پنجم، مسعود سعد سلمان

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز