معنی اسم وحیدرضا

وحیدرضا :    (عربي) از نام‌هاي مركب، ( وحيد و رضا.

%d9%88%d8%ad%db%8c%d8%af%d8%b1%d8%b6%d8%a7

 

اسم وحیدرضا در لغت نامه دهخدا

وحید. [ وَ ] (ع ص ) تک. (یادداشت مرحوم دهخدا). فرد و منفرد. (ناظم الاطباء). تنها و یگانه. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یگانه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یکتا. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) : از برکت درویشان محروم نماندم اگر چه وحید ماندم. (گلستان سعدی ).
– وحیدالدین ؛ یگانه در دین و فرید و یکتا در مذهب.
– وحیدالعصر ؛ یگانه ٔ روزگار :
بلی شبل و سلیلش میتوان بود
وحیدالعصر رکن الملک مسعود.
(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ۱۳۷).
– وحید دهر و وحید عصر ؛ یکتای زمانه. نادر روزگار. (ناظم الاطباء) : در… آداب… وحیدالدهر است. (تاریخ قم ج ۴).
وحید. [ وَ ] (اِخ ) یا وحیدالدین. پسر عموی خاقانی شاعر است :
جان عطارد از تپش خاطر وجید
چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش.
جان وحید را به فلک برد ذوالجلال
تا هم فلک بجای عطارد نشاندش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص ۸۹۲)
چون من خطر زدم به فراق از پی وحید
جان ازپی وحید برآمد بدان خطر.
خاقانی.
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی.
خاقانی.
حجةالحق عالم مطلق وحیدالدین که هست
ملجاء جان من و صدر من و استاد من.
خاقانی.
وحید. [ ] (اِ) مالاون مالس. اسدالارض. (یادداشت مرحوم دهخدا). || به لغت مغربی مازریون است. رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
وحید. [ وُ ح ِی ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز ، واقع در دشت و گرمسیر است. سکنه ٔ آن ۲۰۰ تن و آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفه ٔ حمید هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).

 

اسم وحیدرضا در فرهنگ لغت معین

وحید
(وَ) [ ع . ] (ص .) منفرد ، یگانه ، بی نظیر.

اسم وحیدرضا در فرهنگ عمید

وحید
۱. یگانه؛ یکتا. ۲. تنها.

اسم وحیدرضا در فرهنگ فارسی

وحید
تنها , یگانه , یکتا
( صفت ) ۱ – تنها منفرد یگانه . ۲ – کسی که در دانش یا هنری نظیر ندارد : کمالی در سخن سنجی وحیدانست ولو خود دستجردی هم ندیدست . ( عارف نامه .ایرج میرزا)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز دشت گرم سیر سکنه ۲۰۰ تن آب از چاه – محصول غلات شغل زراعت گله داری ساکنین از طایفه حمید هستند .
وحید الملک
میرزا عبدالحسین خان شیبانی وحید الملک از رجال دوره رضاشاه پهلوی و استاد تاریخ دانشگاه تهران ( ف. ۱۳۴۲ ه.ش. ۱۹۶۴ م .) جند بار به نمایندگی مجلس شوری و نیز بوزارت پست و تلگراف و وزارت فرهنگ منصوب شد . از آثار او تاریخ عمومی است در سه
وحید دستگردی
حسن فرزند قاسم از ادبائ و شعرای معروف ایرانی در سال ۱۲۹۸ ه . ق مطابق ۱۲۵۸ه . ش . در قریه دستگرد اصفهان متولد شد تحصیلات خود را در رشته ادبیات فارسی و عربی و فقه و حکمت در اصفهان نزد استادان بزرگ بپایان رسانید . در تهران در گذشت .
وحید قزوینی
عماد الدین میرزا طاهر بن میرزا حسین خان قزوینی متخلص به وحید و برادر محمد یوسف مولف [ تاریخ خلد برین ] . حزین در تذکره او را وحید الزمان خوانده است و گوید از غایت اشتهار بی نیاز از تعریف است و هدایت گوید : دیوانی مشتمل بر نود هزار بیت دارد . وحید ابتدا منشی میرزا تقی وزیر شاه صفی و شاه عباس ثانی بود . تاریخی که نوشته عباس نامه یا تاریخ طاهر وحید یا تاریخ شاه عباس ثانی نام دارد . میرزا محمد وحید در عهد سلطنت شاه سلیمان از ( ۱۱۰۵ – ۱۰۷۸ ه.ق ) با لقب عماد الدوله وزیر اعظم شد ( ۱۱۰۱ ه.ق .) در سال ۱۱۲۰ بدرود زندگانی گفت . از وی مجموعه منشاتی هم باقی مانده که اگر چه از لحاظ تاریخی حاوی مطالب مهمی است لیکن انشائ آن بسیار متکلفانه است .
میرزا طاهر از شعرا و فضلای ایرانی در عهد صفویه مورخ رسمب دربار شاه عباس دوم بود در سال ۱۰۱۱ ه . وزیر شاه سلیمان صفوی شد و در آخر گوشه گیری اختیار کرد .
علی وحید
ابن عبدالله ادرنوی رومی حنفی وی منطقی بود و در سال ۱۲۲۰ قمری درگذشت

اسم وحیدرضا در اسامی پسرانه و دخترانه

وحید
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: یگانه ، یکتا ، بی نظیر
وحیدالدین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: بی نظیر و یگانه در دین ، نام دانشمندی از معاصران خاقانی
وحیده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مؤنث وحید ، یگانه ، یکتا ، بی نظیر

اسم وحیدرضا در لغت نامه دهخدا

رضا. [ رِ ] (ع مص ، اِمص ) رَضا. رِضی ̍ . [ رضا ] خشنود شدن.(از آنندراج ) (غیاث اللغات ). خشنودی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). عبامرضاة. (منتهی الارب ). رضوان. (دهار) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رِضاً. (اقرب الموارد). رِضی ً. رُضوان. رُضی ً. (منتهی الارب ). و رجوع به مصادر مرادف آن شود. || خشنودی… و با لفظ دادن و آوردن به معنی اجازت دادن و آوردن مستعمل… و در منتخب به همه معنی به فتح نوشته و صاحب کشف و صراح و مزیل الاغلاط و ابن حاج به معنی اول به کسرنوشته اند. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). در عربی رضایت نیامده و از این رو اساتید قدما همه جا بجای رضایت که در تداول نثر امروز شایع است رضا استعمال می کرده اند. نیک خرسندی. (ناظم الاطباء). خشنودی. مرضات. رضوان. خرسندی. خشندی. مقابل سخط. مقابل جبر و ستم. مقابل خشم. مقابل غضب. (یادداشت مؤلف ) :
رضای او کند روشن ثنای او کند نیکو
هوای او کندبینا سخای او کند فربی.
منوچهری.
بارخدایی که او جز به رضای خدا
بر همه روی زمین می ننهد یک قدم.
منوچهری.
ثمره ٔ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۰۹). با این همه قسم می خورم در حالت رضا نه در وقت اکراه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۵۷). هیچ چیز عزیزتر از جان نباشد دررضای خداوند بذل کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۵۷). می گزیند رضای او را در همه ٔ آنچه می گشاید و می بندد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۱۲). اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفت در باید گذاشت و به رضای سلطان به آموی رود… (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۵۵).
گر جز رضای تست غرض مر مرا ز عمر
بر چیزها مده به دو عالم ظفر مرا.
ناصرخسرو.
دانستند که خاموشی او رضای آنست. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص ۱۰۰).
ای خسرو زمانه که باشد ز خسروان
کاندر جهان رضای ترا جانسپار نیست.
مسعودسعد.
در رضا و ثواب ایزد کوش
گرچه صعب است درد فرزندان.
مسعودسعد.
لیکن از دین پاک تو نسزد
که بدین مر ترا رضا باشد.
مسعودسعد.
در آنچه جست همه خشندی ّ سلطان جست
هر آنچه کرد زبهر رضای یزدان کرد.
مسعودسعد.
جهان به پیش مراد تو دست کرده به کش
فلک به پیش رضای تو پشت کرده دو تا.
مسعودسعد.
یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خانیان را به جمال رضا آراسته دارد. (کلیله و دمنه ).
اگر محول حال جهانیان نه قضاست
چرا مجاری احوال برخلاف رضاست.
انوری.
همه رنجی بسر برم چو به کوی تو بگذرم
همه خشمی فروخورم چو ببینم رضای تو.
خاقانی.
پل آبگون فلک باد رخنه
که در جویش آب رضایی نبینم.
خاقانی.
… با تحری رضای خویش برابر دانست. (سندبادنامه ص ۴). معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند و موافقت را ملتزم شود و به قراری تن دردهد و رضای سلطان حاصل کند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۳۵۹).
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار.
سعدی.
به سمع رضا مشنو آزار کس.
سعدی (بوستان ).
حاصل نشود رضای سلطان
تا خاطر بندگان نجویی.
سعدی (گلستان ).
مانند آستان درت مأمن رضا.
(گلستان ).
– امثال :
رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار.
؟ (از امثال و حکم دهخدا ج ۲ ص ۸۶۸).
سکوت موجب رضاست . (امثال و حکم دهخدا ج ۲ ص ۹۸۷).
– بی رضا ؛ ناخشنود. ناراضی :
زن کز بر مرد بی رضا برخیزد
بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد.
(گلستان ).
– رضای کسی را جستن ؛ طلب خشنودی وی. جستن رضای او. (یادداشت مؤلف ) :
ذوالجلال از تو هیچ راضی نیست
چند جویی رضای میر جلیل.
ناصرخسرو.
گر زخم زنی سنانْت بوسم
ور خشم آری رضات جویم.
خاقانی.
جویم رضات شاید گر دولتی نجویم
دارم مسیح گرچه سُم ّ خری ندارم.
خاقانی.
|| خوشدلی. || دلپسندی. (ناظم الاطباء). پسند. پسندیدن. پسند کردن. دلخواه. (یادداشت مؤلف ). || موافقت. تن دردادن. همداستانی. تسلیم. (یادداشت مؤلف ) : اگر صلح باشد خود نیک و اگر جنگ باشد چون بنده ، بسیار بندگان در خدمت و رضای خداوند روان شوند در طاعت خویش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۹۹). فرصت نگاه می داشت و حیلت می ساخت تا رضای آن خداوند را به باب ما دریافت و بجای آورد. (تاریخ بیهقی ).
– به چشم رضا به چیزی نگریستن ؛ از روی موافقت و خشنودی و رضای خاطر در چیزی نگاه کردن : و نیز با وی تذکره ای است چنانکه رسم رفته است و همیشه از هر دو جانب چنین مهادات و ملاطفات می بوده است که چون به چشم رضا بدان نگریسته آید عیب آن پوشیده ماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۰۹).
|| نزد طایفه ٔ معتزله به معنی اراده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || به اصطلاح اهل تصوف خشنودی کردن بر هرچه از قضای الهی به بنده رسد ، و فروتر ازاین مرتبه ٔ صبر است و بالاتر از این مرتبه ٔ تسلیم. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نزد سالکان رضا لذت یافتن از بلا باشد چنانچه در مجمعالسلوک گفته. و در اسرارالفاتحه گوید: رضا خروج است از رضای نفس و درآمدن است به رضای حق. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). این اصطلاح عرفانی است و رضا عبارت از رفع کراهت و تحمل مرارت احکام قضا و قدراست ، و مقام رضا بعد از مقام توکل است. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف محمد سجادی ). در اصطلاح عرفا شادی دل است به آنچه پیش آید. (از تعریفات جرجانی ). هجویری گوید: محاسبیه پیروان حارث بن اسد محاسبی هستند و او نخستین کسی بود که رضا را از جمله ٔ احوال شمرد نه مقامات ، و پس از او اهل خراسان قول او و اهل عراق خلاف آنرا گرفتند. بدان که کتاب و سنت به ذکر رضا ناطق است و امت بر آن مجتمعاند:… و رضا بر دو گونه بود یکی رضای خداوند از بنده دیگری رضای بنده ازخداوند. اما حقیقت رضای حق اراده ٔ ثواب و نعمت و کرامت بنده باشد و حقیقت رضای بنده اقامت بر فرمانهای وی ، پس رضای حق مقدم بر رضای بنده است زیرا تا توفیق وی نباشد بنده حکم را گردن ننهد و در جمله رضای بنده استواری دل وی باشد بر طرف قضا اعم از منع و عطا ، استقامت سرش بر نظاره ٔ احوال اعم از جلال یا جمال چنانکه اگر بنور لطف حق بفروزد یا به آتش هیبت وی بسوزدبر او یکسان بود. امام حسین از قول اباذر غفاری فرمود که او گفته به نزد من درویشی از توانگری و بیماری از تندرستی بهتر ، ولی من گویم هرچه خدا بخواهد همان بهتر و بنده چون اختیار حق دید از اختیارات خود اعراض کند. اما حقیقت معاملات رضا پسنده کاری بنده باشد به علم خدای تعالی و اعتقاد وی به اینکه خداوند در همه حال بدو بیناست ، و اهل این بر چهار قسمند: اول – آنان که از حق تعالی راضی اند به عطا ، و آن عطا معرفتست. دوم – آنان که راضی اند به نعما ، و آن دنیاست و خسران.سوم – آنانکه راضی اند به بلا ، و آن محن گوناگون است وچون در بلا ، بلارسان را بیند رنج آن به دیدار زایل شود. چهارم – آنانکه راضی اند به اصطفا ، و آن محبت است ، و منزل دلهایشان بجز حضرت حق نباشد. حاضرانی باشند غایب ، دل از خلق گسسته و از بند مقامات و احوال جسته و مر دوستی را میان بسته : لایملکون لأنفسهم ضراً و لا نفعاً و لایملکون موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً. (قرآن ۳/۲۵). رسول خدا فرمود: من لم یرض باﷲ و بقضائه شغل قلبه و تعب بدنه. رضای بنده بر قضای خدا نشانه ٔ رضای حق از اوست. رضا از زهد بالاتر است چه زهد را تمنا درپی اوست ولی رضا را نیست. چون راضی بالاتر از رضا منزلتی نمی بیند ، پس قول محاسبی درست است که گفت رضا ازجمله ٔ احوال است و از مواهب ذوالجلال نه از مکاسب بنده ، وی گوید: الرضا سکون القلب تحت مجاری الاحکام. و چون سکون دل خداییست نه اکتسابی ، پس رضا از احوال است نه مقام. ولی برای روشن شدن مطلب باید گفت که مقام ، عبارتست از راه طلب و قدمگاه وی اندر محل اجتهاد ودرجه ٔ وی به مقدار اکتسابش اندر حضرت حق تعالی است. و اما حال ، عبارتست از فضل خداوند تعالی و لطف وی به دل بنده بی تعلق مجاهدت وی. پس مقام از جمله ٔ مکاسب است و حال از جمله ٔ مواهب. (از کشف المحجوب هجویری صص ۲۱۹ – ۲۲۵) : گفت ای فرزند خرقه ٔ درویشان جامه ٔ رضاست هرکه در این کسوت تحمل بی مرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام. (گلستان ).
چهارم تواضع رضا پنجمین
ششم ذکر مردقناعت گزین.
سعدی.
|| نزد اشاعره ترک اعتراض باشد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
– راضی بودن به رضا و قضای خدا ؛ تن به قضای الهی دادن. تسلیم خواست و مشیت الهی شدن : ناچار است راضی بودن به رضا و قضای خدا عزوجل. (تاریخ بیهقی ).
– راضی به رضای حق ؛ یعنی خرسند و شادمان به آنچه خدا می خواهد. (از ناظم الاطباء).
– رضاً بقضاء اﷲ و تسلیماً لأمره ؛ به جهت رضا بقضای خدا و تسلیم امر او.
– رضا به قضا دادن ؛ راضی بودن به رضای خدا.تسلیم قضا و قدر شدن. به قضای الهی رضا دادن و خشنود شدن. (یادداشت مؤلف ) : روبرو می شود با واقعه به آن طریق که رضا به قضا می دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۰۸).
|| (ص ) خوشدل و خشنود. (از ناظم الاطباء). فارسیان به معنی راضی و خشنود هم استعمال کنند ، و این مجاز است. (آنندراج ).
– رضا بودن ؛ خوشدل و خشنود بودن. (از ناظم الاطباء).
|| راغب و مایل. || خاطرجمع. (ناظم الاطباء). || ضامن. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). || محب. (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). || مرد خشنود و پسندیده. (ناظم الاطباء) .
رضا. [ رِ ] (اِخ ) ابوالحسین بن زکی بن حسن… بن علی بن ابیطالب که به هفت واسطه نسبش به حضرت امام حسن می رسد و از طرف مادر نوه ٔ صاحب بن عباد وزیر نامی بود و سادات همدان نسبشان به این خاندان می رسد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص ۴۵۹ شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا اصفهانی. از گویندگان اصفهان که در اوایل پیشه ٔ جولاهی داشت. رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکرة المعاصرین ص ۱۲۰ و ۱۲۱ و شمع انجمن ص ۱۷۰ شود.
رضا. [ رِ ](اِخ ) یا رضا اصفهانی ، مولانا آقا رضا خلف مولانا محمد گیلانی مشهور به سراب (متوفی در حدود ۱۱۳۵ هَ. ق.). از گویندگان قرن ۱۲ هجری بود. رجوع به تذکرة المعاصرین ص ۱۰۹ و نجوم السماء ص ۲۰۴ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا اصفهانی ، سیدشرف الدین. از گویندگان نامی ایران و از سادات اصفهان بود و نیاکان وی از وزراء و امرا بودند. در عصر شاهرخ حاکم سبزوار بود ولی به اتهامی زندانی و بعد به وساطت وزیر خواجه غیاث الدین پیر احمد آزاد گردید. قتل رضا در سال ۸۵۶ هَ. ق. بود. بیت زیر او راست :
ای خواجه درین کوی که ما را طلبی تو
مَطْلَب که بجزکوی رضا را نشناسیم.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای اصفهانی ، شیخ نجیب الدین رضا. رجوع به زرگر اصفهانی شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای اصفهانی ، میرزا رضا صفاهانی.طبعش معروف رضای شاهدان تازه مضامین و نادره معانی :
ز بس پر شد به یاد لعل جان بخشی دل تنگم
صدای آب حیوان می کند گر بشکند رنگم.
تار و پود بسترش از رنگ وبوی گل کنید
آن بدن یک پیرهن از برگ گل نازکتر است.
(از صبح گلشن ص ۱۷۶).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای اصفهانی ، میرزاسیدرضا. از سادات حسینی اصفهان و در کمال زهد و تقوی بسیار خوش صحبت بود. در عهد شاه سلطان حسین به منصب نقابت منصوب و هم در آن زمان به اجدادش محشور شد و گاهی شعر می گفت ، این دو بیت از او مسموع و ثبت شد:
هرگه که چشم مست ترا یاد می کنم
خاموش می نشینم و فریاد می کنم.
اشکم ببین ز دیده ٔ بیتاب می رود
تا چشم کار می کند این آب می رود.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص ۱۸۱). و رجوع به فرهنگ سخنوران و نگارستان سخن ص ۳۲ شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای بروجردی ، حکیم محمدرضا عرب. از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکرة المعاصرین ص ۸۷ و ۸۸ شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای بروجردی ، میرزا محمدرضا ، از اولاد جهانشاه ترکمان. از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکرةالمعاصرین ص ۱۲۴ شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای بروجردی ، میر محمدرضا خلف میر عبدالحی و قاضی بروجردی. از گویندگان قرن یازدهم هجری بود. رجوع به تذکرة المعاصرین صص ۱۱۶-۱۱۸ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای بلگرامی ، محمدرضا. از دوستان محمدصادق خان اختر و از گویندگان قرن سیزدهم هجری بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص ۲۴۷ شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای بهبهانی ، میرزا محمدرضا خلف الصدق میرزا قوامای بهبهانی. گاهی شعر می گفت. از اوست :
جفا برون مبر از حد و جور کمتر کن
که آه خسته دلان بی گمان اثر دارد.
(از فارسنامه ٔ ناصری ج ۲ ص ۲۷۰).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مرآة الفصاحة (حرف «م ») شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای تبریزی ، میرزا رضا خلف میرزا رضی ، متخلص به بنده ٔ تبریزی. در سنه ۱۲۴۳ هَ. ق. درگذشت. (از دانشمندان آذربایجان ص ۱۵۹). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ](اِخ ) یا رضای تتوی ، رضابن عبدالواسعبن داروغه کهر ، ساکن تته. متوفای ۱۰۳۸ هَ. ق. از گویندگان قرن یازدهم هَ. ق. بود. رجوع به مقالات الشعراء ص ۲۵۱ شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای جوینی ، خواجه محمدرضا خلف خواجه ملک وزیر. از گویندگان قرن یازدهم هجری بود.رجوع به روز روشن صص ۲۴۵-۲۴۶ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا خوانساری. از گویندگان متأخر ایران بود. بیت زیر او راست :
چون گلرخان به جانب عشاق رو کنند
صد چاک دل به ناز نگاهی رفو کنند.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به صبح گلشن ص ۱۷۴ و ۱۷۵ و تذکره ٔ نصرآبادی ص ۳۸۱ شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای دهلوی ، محمدمحسن ، رضا ، پسر شیخ محمد شجاع دهلوی ، در فرخ آباد هند سکونت گزیده بود. در ادبیات پارسی و تازی دست داشت و شعر می گفت. بیت زیر از اوست :
بنده ٔ حسن جمالت بشری نیست که نیست
سجده را بر درت افتاده سری نیست که نیست.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص ۱۷۵ شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای سمنانی. از سادات هرات و قاضی سمنان و از گویندگان فارسی زبان بوده. و رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص ۲۴۶ شود.
رضا. [ رِ ](اِخ ) شیخ محمدرضا. از گویندگان فارسی زبان هند بود و به سال ۱۱۴۳ هَ. ق. درگذشت. رباعی زیر از اوست :
کار ما آخر شد و آخر ز ما کاری نشد
مشت خاک ما غبار کوچه ٔ یاری نشد
سالها خون جگر در ناف آهو شد گره
مشک شد اما چه حاصل خال رخساری نشد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج ۳).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص ۱۷۵ و مقالات الشعراء صص ۵۲۱ – ۵۲۳ شود.
رضا. [ رِ ](اِخ ) یا رضای شیرازی ، حکیم شاه رضا. معاصر اکبرشاه بود و سفری به هند کرد و در آنجا می زیست و همانجا درگذشت. زیاده بر این از حالش معلوم نیست. از اوست :
سلطان به جهان پرده سرایی زد و رفت
درویش به دهر پشت پایی زد و رفت
القصه به هر دو روز در گلشن عمر
مرغی به سر شاخ نوایی زد و رفت.
#
ای سالک راه خانه سوزی می کن
وز شعله ٔ آن جهان فروزی می کن
بر عمر چه مقدار که امّیدت هست
درخورد همان کوشش روزی می کن.
(از ریاض العارفین ص ۱۹۵).
و رجوع به فارسنامه ٔ ناصری ج ۲ ص ۱۴۷ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای شیرازی ، میرزا محمدرضا. از نویسندگان ایلخان فارس و از گویندگان بود. رجوع به مرآة الفصاحة (حرف «ر») و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای طهرانی ، آقا محمدرضا ، خواهرزاده ٔ امیدی.از گویندگان قرن دهم هجری بود. رجوع به عرفات العاشقین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ ملک و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) لقب امام هشتم حضرت علی بن موسی بن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه و علی آبائه آلاف التحیة و الثناء. (ناظم الاطباء). لقب علی بن موسی بن جعفر صادق بن محمدبن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع ). (منتهی الارب ) . کنیه ٔ او ابوالحسن و معروفترین لقبش رضا بود. ولادت وی به یازدهم ذی قعده ٔ سال ۱۴۸ هَ. ق. در مدینه اتفاق افتاده ، اگرچه برخی سال ۱۵۳ و یا ۱۵۱ ، ۲۰۲ و ۲۰۳ نیز نوشته اند. پدر او حضرت موسی کاظم هفتمین امام شیعیان و مادرش کنیزی پاک و پرهیزکار بود به نام نجمه که حمیده مادر امام موسی کاظم وی را خرید و به پسرش بخشید و بعد ازولادت حضرت رضا او را به طاهره مسمی گردانید. حضرت رضا در علم و فضل و تقوی سرآمد اقران بود و مأمون دختر خود را به وی داد و او را ولیعهد خود خواند و احترامی تمام در حق او بجا آورد. وفات آن حضرت در آخر صفر ۲۰۳ و بنابه برخی روایات در هفدهم آن ماه یا ۲۳ ویا ۱۳ ذیقعده در طوس روی داد و گویند مأمون حضرت را مسموم کرد. بارگاه حضرت بسیار مجلل و باشکوه است وهم اکنون بزرگترین زیارتگاه شیعیان جهان بویژه ایران می باشد. و در خراسان املاک فراوانی به آستان قدس رضوی تعلق دارد. (از منتهی الاَّمال شیخ عباس قمی صص ۱۷۱ – ۲۱۷). خواندمیر گوید:… و در سنه ٔ ۲۰۱ که سن شریف آن حضرت به چهل وهشت رسید مأمون آن جناب را به ولایت عهد خود برگزید و به روایت اکثر علماء ، بسبب قصد مأمون در ماه رمضان ۲۰۳ هَ. ق. در قریه ٔ سناباد طوس درگذشت. مدت عمرش بنابه اصح روایات پنجاه سال و مدت امامتش بیست سال بود و مرقدش سرای حمیدبن قحطبه ٔ طایی است. در قبه ای که مدفن هارون الرشید بود و اکنون زیارتگاه شیعیان جهان است… مأمون زمام ایالت عراق عرب را بدست حسن بن سهل داد و خود در مرو بود. گروهی ازعلویان به طمع خلافت عَلَم طغیان برافراشتند و چون مردم عراق از حسن بن سهل راضی نبودند جمع کثیری به مبایعت و مطاوعت علویان پرداختند. مأمون با شنیدن این خبر پریشان حال گشت و با فضل بن سهل ذوالریاستین به مشورت پرداخت و به صوابدید وی بر آن شد حضرت رضا را به ولیعهدی خود برگزیند تا شاید از این راه دیگر سادات را به اطاعت وادارد. بدین مقصود دایی خود رجأبن ابی ضحاک را با جمعی بمدینه فرستاد و با بزرگداشتی تمام آن حضرت را به مرو آورد و بواسطه ٔ یکی از خواص گفت قصد دارم سرانجام خود کناره گیری کنم و مسند خلافت را به وجود تو قرین سازم. امام رضا از قبول آن سر پیچید ، ولی مأمون گفت اگر آنرا نپذیری باید ولایت عهد را قبول کنی. حضرت باز مخالفت کرد ، ولی سرانجام به اصرار و تهدید مأمون بدین امر راضی شد ، و او با تشریفاتی خاص برای آن حضرت از مردم بیعت گرفت. نام او بر سکه ها زدند و علامت سیاه که شعار عباسیان بود به سبز مبدل شد. همه ٔ مسلمانان از این حسن انتخاب شاد شدند جزگروهی از غُلات بنی عباس که بر بغداد استیلا داشتند. آنان بمخالفت برخاستند و با عم مأمون ابراهیم بن مهدی بیعت کردند و میان ابراهیم بن مهدی و برادر فضل حسن بن سهل که والی عراق بود جنگ درگرفت و هرج و مرج و نارضایی مردم از حسن بن سهل شدت یافت. مأمون با شنیدن این اخبار بسوی بغداد شتافت و چون به سرخس رسید در نهان چهار کس مأمور کرد تا فضل بن حسن را در حمام به قتل رساندند و خود به تعزیت وی نشست و به قصاص قاتلان پرداخت ، چه او فتنه ٔ عراق را بخاطر برادرش پوشیده می داشت و حضرت رضا آن را در خلوت به مأمون بازگفت. مأمون پس از بازگشت به طوس حضرت رضا را نیز زهر داد و گویند علت این کار قصه ٔ خلافت ابراهیم بن مهدی و مخالفت عباسیان با ولیعهدی حضرت بود. و برخی گفته اند بسبب صراحت لهجه ٔ حضرت در مخالفت با باطل و بیان حق بود و دسته ای گفته اند که این داستان دروغ است و حضرت به مرگ طبیعی درگذشت ، چون محبت مأمون نسبت بدان حضرت در اوج خود بود. مأمون جنازه ٔ آن حضرت را با اعزازو گرامی داشت تمام که خود گریان در کنار تابوت حرکت می کرد در قبه ای که آرامگاه پدرش هارون الرشید بود بخاک سپرد. بنابه روایات عدیده آن حضرت پنج پسر داشته ویک دختر ، و اسامی ایشان اینست : محمد تقی (که بعد ازحضرت به امامت شیعیان رسید) ، حسن ، جعفر ، ابراهیم ، حسین ، عایشه ، و برخی از مورخان گفته اند آن حضرت را جزمحمد تقی علیه السلام فرزندی نبود و به زعم حمداﷲ مستوفی از جمله فرزندان آن حضرت حسین در قزوین مدفونست.(از حبیب السیر چ تهران ج ۲ جزء۱ صص ۸۲-۹۱). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حبیب السیر چ سنگی ج ۱ ص ۲۲۹ ، ۱۲۸ ، ۲۳۶ ، ۲۸۴ ، ۲۸۶ – ۲۸۸ و ج ۲ ص ۳۲۲ و ۳۶۵ و انساب سمعانی و لباب الالباب ج ۱ ص ۷۹ و التفهیم ص ۴۸۲ و ۴۹۰ و نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔ سلطنتی ایران ص ۱۳۶ و مجمل التواریخ گلستانه و ضحی الاسلام ج ث ص ۲۱۵ و ۲۶۳ و مجالس النفائس ص ۱۴۳ و فهرست تاریخ گزیده (ماده ٔ علی بن موسی الرضا) و فهرست خاندان نوبختی (ماده ٔ علی بن موسی الرضا) و تاریخ سیستان ص ۱۳۴ و ۱۲۹ و چهارمقاله ص ۲۲۵ و ماده ٔ ابوالحسن در همین لغت نامه (علی الرضا…) شود.
در پایان مناسب می نماید خلاصه ای از ترجمه ٔ کتاب «زندگانی سیاسی هشتمین امام » نوشته ٔ جعفر مرتضی حسینی و ترجمه ٔ خلیل خلیلیان را بر آنچه گذشت بیفزائیم :
مسأله ٔ مهمی که در حیات سیاسی حضرت علی بن موسی الرضا (ع ) مطرح است ، پذیرفتن مقام ولایت عهدی از مأمون عباسی است. برای بررسی رویداد ولیعهدی آن حضرت باید تاریخ اسلام و تاریخ خلفای بنی امیه و کیفیت به خلافت رسیدن عباسیان را مورد تحقیق قرار داد و از این جمله اوضاع عمومی سرزمینهای خلافت اسلامی تا سال ۲۰۳ هَ. ق.(سال وفات حضرت رضا (در طوس ) به اجمال از این قرار است : خلفای اموی عموماً ستمگر بودند. از آئین اسلام روی گردان شدند و از خلافت جز حکمرانی چیزی در نظر نداشتند. تنها رفتار عمربن العزیز با آنان مغایر بود که حکومت او هم دیری نپائید. در نتیجه ٔ ستم این خلفا شورشها و آشوبها علیه حکومت اموی از هر سو پدیدار شد واین شورشها بیشتر رنگ و آمیزه ٔ مذهبی داشت. مسلمانان برای احیای آئین اسلام و تابعان سایر ادیان که در بلاد اسلامی می زیستند برای برقراری عدل و مساوات به خاندان علی (ع ) که آنان را «اهل البیت » می گفتند چشم امیددوخته بودند. عباسیان از این امید مردم به نفع خود استفاده کردند. آنان در آغاز کار می گفتند برای نجات مردم از شر بنی امیه آمده اند. اما قیام آنان با تبلیغبه نفع اهل بیت در چند مرحله صورت پذیرفت :
مرحله ٔ نخست ، دعوت عباسیان در آغاز کار بنفع علویان. مرحله ٔ دوم ، فراخوانی به سوی اهل بیت و عترت. مرحله ٔ سوم ، دعوت به جلب رضا و خشنودی آل محمد. مرحله ٔ چهارم ، دعوی میراث خلافت برای خویشتن. عباسیان چون با حیله خلافت را درخاندان خود مستقر کردند آن همه وعده و نوید را زیر پا گذاشتند. با مردم بویژه با علویان بنای بدرفتاری را نهادند و به هر بهانه ای هر یک از آنان را هر جا می یافتند آزار می رساندند و حبس می کردند و می کشتند. سرانجام رفتار ناجوانمردانه ای که عباسیان با عموزادگان خود یعنی خاندان «ابوطالب » می کردند مردم را از آنان رنجاند. بدین رو ، شورشها دوباره علیه نظام موجود پدید آمد. در روزگار مأمون آشوبها بیش از گذشته گسترش یافت و قیامهایی به هواداری از خاندان علی (ع ) در بسیاری از ایالات و شهرها صورت گرفت. مأمون دانست که برای رهایی از این مشکلات بایست چند کار را انجام دهد:
۱ – فرونشاندن شورشهای علویان
۲ – گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر آنکه حکومت عباسیان قانونی است.
۳ – از بین بردن محبت و ستایش و احترام روزافزونی که مردم نسبت به خاندان علوی داشتند. از این طریق که احساس عمیق را از نهاد مردم برکند ، و علویان را به طرقی که شبهه و شک برنینگیزد نزد مردم بی ارج گرداند. مخصوصاً در مورد امام رضا (ع ) گفته بود که می خواهد امام رادر نظر مردم برای امر خلافت بی لیاقت نشان دهد. مأمون هنگامی که از سوی حمیدبن مهران و برخی عباسیان بازخواست شد که چرا ولیعهدی را به امام رضا (ع ) داده است بدانها چنین پاسخ داد: «این مرد از دیدگاه ما پنهان بود. او مردم را به سوی خویشتن فرامی خواند. از این رو خواستیم ولیعهد ما بشود تا هرچه مردم را به خویشتن جلب کند همه به نفع ما تمام شود». امام علی بن موسی الرضا قصد مأمون را میدانست و می فرمود: «مأمون بااین کار می خواهد بمردم وانمود کند علی بن موسی از دنیا روبرگردان نیست… مگر نمی بینید چگونه به طمع خلافت ، ولایت عهد را پذیرفته است ». و در پاسخ کسانی که علت پذیرفتن ولیعهدی را از او پرسیده بودند گفت : «در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار و اکراه بودم…». شرایطی که امام رضا (ع )برای قبول ولایت عهدی اعلام کرد در حقیقت تبرای او را از شرکت در حکومت مأمون نشان میدهد ، زیرا امام (ع ) اعلام کرد که هرگز نه کسی را بر مقامی می گمارد و نه کسی را عزل می کند نه رسم و سنتی را نقض می کند و نه چیزی از وضع موجود را دگرگون می سازد. فقط از دور مشاوردر امر حکومت خواهد بود. و این شرط نشان میدهد که وی با اکراه این سمت را پذیرفته است. از این گذشته چنانکه در بعض سندها می بینیم امام فرمود که این کار به پایان نخواهد رسید. دقت در عبارت فقره هایی که امام بر پشت سند ولایت عهدی نوشته است کراهت او را از این کار و علم وی را بر پایان نامطلوب این امر نشان میدهد. دیری نپایید که خاندان عباسی در بغداد علیه مأمون بپا خاستند و با ابراهیم مهدی بیعت کردند. از سوی دیگر علویان دانستند که مأمون این کار را از روی ایمان نکرده است. دیگر بار شورش برخاست و مأمون چاره را در آن دید که امام را از میان بردارد.
رضا. [رِ ] (اِخ ) یا رضا قاجار ، محمدرضامیرزا فرزند فتحعلی شاه قاجار. از گویندگان قرن سیزدهم هجری بود. رجوع به بستان السیاحة ص ۴۱۳ و ۴۱۴ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای قزوینی ، میرزا رضا. از گویندگان و ندیمان شاه عباس بود. رباعی زیر او راست :
آنم که ضعیف و خسته تن می آیم
جان بسته به تارپیرهن می آیم
مانند غباری که بپیچد بر باد
پیچیده به آه خویشتن می آیم.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
ورجوع به صبح گلشن ص ۱۷۶ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای قمشه ای ، آقا محمدرضا (متوفای ۱۳۰۶ هَ. ق.). از گویندگان متأخر بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و طرائق الحقائق ج ۳ ص ۲۳۷ شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای قمی ، میرزا محمدرضا خلف آقا رضی وزیر قم. از گویندگان قرن یازدهم هَ. ق. بود. رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص ۱۱۲ و روز روشن ص ۲۴۷ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا کازرونی ، حاج میرزا محمدرضا ملقب به «صدرالسادات ». از گویندگان قرن سیزدهم هجری بود. رجوع به مرآة الفصاحة (حرف «ر») و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای لاهیجانی ، رضا شکر. وطنش لاهیجان است. شکرشکن و شیرین بیان بود. او راست :
بیابان بلا خاری ندارد
که از دامان من تاری ندارد.
چو آیی در صف آلودگان پرهیز کمتر کن
که اینجا منزلت هر کس به مقدار گنه دارد.
(از صبح گلشن ص ۱۷۵).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) محمدرضاپاشا یا رضاپاشا تبریزی. رجوع به رضاپاشا (محمدرضاپاشا) شود.
رضا. [ رِ] (اِخ ) مشهدی. از شعرای متأخر و از پرهیزکاران مشهد بود و به هندوستان سفر کرد. رباعی زیر از اوست :
گریان که ناله می کند وقت گری
دانی غرضش چیست از این نوحه گری
یعنی که گری گری شود عمر تو کم
پیمانه ٔ عمر پر شود تا نگری.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به صبح گلشن ص ۱۷۶ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا ملایری ، میرزا رضا آریان. از گویندگان قرن چهاردهم هجری بود. رجوع به تذکره ٔ شعرای معاصر اصفهان ص ۴۸۵ و ۴۸۶ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) میرزا محمدرضا خلف میرزا حیدر قمشه ای. از گویندگان متأخر (قرن یازدهم هجری ) و اهل قمشه بود. بیت زیر او راست :
سرم به عرش رسد گر زمانه ٔ بی مهر
به قدر آنکه به خاکم فکند بردارد.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص ۱۲۹ و ۵۳۵ و فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) میرزا رضای کرمانی که ناصرالدین شاه را در روز جمعه هفدهم ذیقعده ٔ سال ۱۳۱۳ هَ. ق. در حرم حضرت عبدالعظیم به ضرب شش لول کشت ، پسر ملا حسین عقدایی و از مریدان متعصب سیدجمال الدین افغانی بود. وی اهل کرمان بود و در تهران به شغل دستفروشی اشتغال داشت و سالها به تهمت دروغ بابی بودن در سیاه چالها محبوس بود. تفصیل احوال او و علل و اسبابی که وی را به قتل ناصرالدین شاه برانگیخت در ضمن بازجویی بوسیله ٔ خود و بستگان او بیان شده که همگی در روزنامه ٔ هفتگی صور اسرافیل از شماره ٔ ۹ مورخه ٔ ۲۸ جمادی الاَّخر ۱۳۲۵ هَ. ق. تا شماره ٔ ۱۷ مورخه ٔ ۲۴ شوال همان سال چاپ شده است و قسمت استنطاق خود او نیز تماماً در تاریخ بیداری ایران تألیف مرحوم میرزا کاظم کرمانی و ترجمه ٔ انگلیسی آن در کتاب «انقلاب ایران » تألیف ادوارد براون چاپ گردیده است. دو ماه و اندی پس ازجلوس مظفرالدین شاه به تخت سلطنت میرزا رضا را در صبح روز پنجشنبه دوم ماه ربیعالاول سال ۱۳۱۴ هَ. ق. درمیدان مشق طهران به دار آویختند و دو سه روز همچنان به دار بود و مردم از همه جا به تماشا می آمدند و بامراقبت قراولان از فاصله ٔ معین بدان نگاه می کردند. مجلس ترحیم و چله برای وی نشد. تنها شب چهلم و سالگرداو حاجی شیخ هادی نجم آبادی با دو سه نفر مخفیانه مجلسی ترتیب داد. میرزا رضا پسری به نام تقی داشت که پس از مرگ پدر در دکان نانوایی تفتونی شاطری می کرد و مردم دسته دسته بدانجا آمده و او را بنام پسر قاتل شاه شهید به یکدیگر نشان می دادند. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی ، مجله ٔ یادرگار سال ۳ شماره ٔ ۱۰).
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا میرزا رضای کَلْهُر. از بهترین و نامی ترین خطاطان نستعلیق نویس عصر اخیر بود. کَلْهُر نام یکی از ایلات کرد اطراف کرمانشاه است. چون صاحب ترجمه یکی از افراد آن ایل بوده به این اسم معروف شده است. شرح احوال او با نمونه ای از خطوط وی در شماره ٔ هفتم از سال اول مجله ٔ یادگار (صص ۳۹-۵۶) طبع شده است. میرزا رضا کلهر در وبای عام تهران در روز جمعه بیست وپنجم محرم سال ۱۳۱۰ هَ. ق. درگذشت و در تهران در قبرستان حسن آباد که فعلاً دیگر وجود ندارد و اداره ٔ آتش نشانی بجای آن بنا شده است به خاک سپرده شد. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی ، مجله ٔ یادگار سال ۳ شماره ٔ ۱۰). و رجوع به فرهنگ فارسی معین (بخش اعلام ) و نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔسلطنتی ایران و سبک شناسی ج ۳ ص ۳۴۶ ، ۳۶۵ و ۳۷۱ شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) میر محمدرضا. از گویندگان متأخر هندوستان و از اهالی عظیم آباد بود و به سال ۱۲۱۶ هَ. ق. در آنجا درگذشت. بیت زیر او راست :
کشتن چه لازم است بدین قهر و کین مرا
از ناز چون نمی کشی ای نازنین مرا.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص ۱۷۶ و ۱۷۷ شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا واعظهمدانی ، حاجی میرزا رضا واعظ همدانی پسر حاجی میرزاعلی نقی. یکی از مشایخ ارشاد و نوه ٔ حاجی ملا رضا متخلص به کوثر از مشایخ نامی عهد فتحعلی شاه بود که یکی از وعاظ نامی و بانفوذ تهران در اواخر دوره ٔ ناصرالدین شاه بشمار است و در اغلب مجالس وعظ و روضه ٔ آن عصرحتماً یکی از وعاظ بود که رجال و درباریان و تقریباً همه ٔ خواص و عوام با اشتیاق در پای منبر او گرد می آمدند. او در سخنوری تعبیرات خاصی داشت و در آخر عمرخود در مجالس وعظ بغایت نزدیک بودن ظهور امام زمان را تصریح می کرد و می گفت که بسیاری از حاضرین مجلس آن حضرت را درک خواهند کرد. وی روز پنجشنبه چهاردهم ربیعالاول ۱۳۱۸ هَ. ق. در تهران درگذشت و در زاویه ٔ حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. (از وفیات معاصرین به قلم محمد قزوینی ، مجله ٔ یادگار سال ۳ شماره ٔ ۱۰).
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا هروی ، رضاعلی شاه. از مریدان سیدمعصوم دکنی و از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود.رجوع به فرهنگ سخنوران و ریاض العارفین ص ۲۶۰ شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا هاشمی ، محمدرضا. از گویندگان قرن دوازدهم هَ. ق. و در سال ۱۱۲۷ هَ. ق. زنده بود. رجوع به تذکره ٔ قاری ص ۲۵۳ و ۲۵۴ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضایی نوربخشی یا رضایی طهرانی یا رازی. رجوع به رضایی طهرانی در فرهنگ سخنوران و رضایی (شاه رضا…) شود.

 

اسم وحیدرضا در فرهنگ لغت معین

رضا
(رِ) [ ع . رضاء ] ۱ – (اِمص .) خشنودی . ۲ – صلاحدید.
رضا دادن
( ~. دَ) [ ع – فا. ] (مص ل .) راضی شدن ، رضایت دادن .

اسم وحیدرضا در فرهنگ عمید

رضا
۱. خشنودی؛ خوش دلی. ۲. (صفت) [عامیانه] خشنود. ۳. (تصوف) یکی از مراحل سلوک که سالک در آن هر حادثه ای را نتیجۀ مشیت الهی می بیند.

اسم وحیدرضا در فرهنگ فارسی

رضا
(میرزا) نوکی کرمان ابن ملاحسین عقدائی (مقت. تهران ۱۳۱۴ ه. ق .).از مریدان متعصب سید جمال الدین اسد آبادی که ناصر الدین شاه قاجار (ه.م.) را در زاویه حضرت عبدالعظیم بقتل رسانید . پس از گذشت دو ماه از جلوس مظفرالدین شاه در تهران میرزا رضا را در میدان نقش بدار آویختند.
۱ – ( اسم ) خشنودی خوشدلی . ۲ – صلاح صوابدید . ۳ – ( تصوف ) رفع کراهت و تحمل مرارت احکام قضا و قدر و مقام رضا بعد از مقام توکل است حقیقت رضا تسلیم شدن سالک است. ۴ – ( صفت ) خشنود راضی . یا رضائ بودن ۱ – خوشدل بودن خشنود بودن . ۲ – راضی بودن .
یا رضایی نور بخشی یا رضایی طهرانی یا رازی
رضا آباد
ده از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز
رضا آباد صوفیان
ده از دهستان افشاریه ساو جبلاغ شهرستان کرج
رضا آباد گائینی
ده از دهستان قمرود بخش مرکزی شهرستان قم
رضا افندی
از گویندگان متاخر عثمانی و مشایخ نقشبندی بود و بسال ۱۱۵۹ قمری درگذشت کتاب را بترکی ترجمه کرده است
رضا باغی
ده از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان
رضا بند
گویا نام موضعی است به ماورائ النهر
رضا بکلو
از ایلات ساکن اطراف اردبیل از ایلات اطراف اردبیل و مرکب از پانصد خانوار است قشلاق ندارند قرائ مشهور آنها سوتا والچه می باشد
رضا پاشا
از وزیران عصر عبد المجید خان و سلطان عبد العزیز خان بود و بسال ۱۲۹۲ قمری درگذشت
رضا توفیق
دکتر رضا توفیق معروف به فیلسوف رضا از دانشمندان متاخر ترکیه که وکیل مجلس ترکیه و از دوستان ادوارد براون بود
رضا جو
رضا جوینده آنکه کوشش در خشنودی می کند که خواهد دیگری را خشنود سازد که رضایت او بدست آرد
رضا جویی
مجاهده در جلب رضایت کسی .
رضا جوئی کوشش و سعی در خوشحالی و خشنودی عمل رضا جو
رضا خان
ده از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد
رضا خانلو
نام طایفه و ایلی در خلخال از آن طایفه است میرزا قاسم رضا خانلو معروف به فاضل خلخالی عالم و فقیه معاصر ( متوفای ۱۳۲۰ شمسی ) که عده ای از رجال و علمای معاصر از شاگردان وی می باشند
رضا دادن
( مصدر ) راضی شدن رضایت دادن قبول کردن .
رضا داشتن
رضامندی داشتن میل داشتن راضی بودن مایل بودن
رضا شاه
پهلوی نخستین پادشاه سلسله پهلوی (۱۳۲۰۱۳۰۴ه.ش.) وی در قشون ایران درجات نظامی را یکی پس از دیگری احراز کرد و پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ ه.ش. سردار سپه و فرمانده کل قوی گردید و سپس در آذرماه ۱۳۰۴ بر تخت سلطنت ایران جلوس کرد و پس از ۱۶ سال در روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ هنگامی که کشور ایران از طرف متفقین ( آمریکا انگلیس وروسیه شوروی) اشغال شده بود از سلطنت مستعفی شد و تخت شاهی بفرزند ارشد او محمد رضا پهلوی سپرده شد وی بلافاصله از تهران بسوی اصفهان و یزد و کرمان و بندرعباس حرکت کرد و با کشتی بجزیره موریس واقع در شرق جزیره ماداگاسکارا در اقیانوس هند رهسپار گردید و در روز چهارشنبه ۴ مرداد۱۳۲۳ه.ش./۵شعبان ۱۳۶۲ه.ق. ۲۶ ژویه ۱۹۴۴ م. در شهر یوهانسبورگ در افریقای جنوبی بدرود زندگانی گفت . در ۶ آبان ۱۳۲۳ه.ش./ذی القعده ۱۳۶۳ه.ق. کالبد شاه فقید را از یوهانسبورگ به بندر سوئز و از آنجا بقاهره حمل کردند و در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۲۹ ه. ش.بتهران آوردند و بخاک سپردند.
یا رضا شاه کبیر سر سلسله خاندان پهلوی
رضا شاه کبیر
اعلیحضرت رضا شاه کبیر سر سلسله دودمان پهلوی فرزند عباسقلیخان سرهنگ فوج سواد کوه و نواده مراد علیخان سردار و مرد بزرگ تاریخ ایران روز چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۲۵۵ خورشیدی در قریه الشت سواد کوه مازندران بدنیا آمدند
رضا شدن
راضی شدن
رضا عباسی
مشهور به آقا رضا عباسی ابن علی اصغر کاشی نقاش معروف متوفای ۱۰۴۴ قمری وی در خدمت شاه عباس اول بود و معین مصور از شاگردان اوست
رضا قزوینی
محمد رضا
رضا قشلاقی
ده از دهستان چهار دولی بخش مرکزی شهرستان مراغه
رضا قلی
( خان ) هدایت .
یا رضا قلیخان سرابی معروف به تاریخ نویس نایب وزارت خارجه و برادر حاجی ملا کریم مولف برهان جامع است
رضا قلی قشلاقی
ده از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل
رضا قلی میرزا
فرزند نادر شاه افشار است و بسال ۱۱۶۱ هجری کشته شده است هنگامی که نادر به هندوستان می رفت رضا قلی خان را به نیابت سلطنت برگزید وی در غیاب پدر طهماسب میرزا و بیشتر اعضای خانواده اش را در سبزوار کشت و امید داشت که پس از مراجعت پدر مقام خود را حفظ کند و سلطنت را برای خود نگاه دارد
رضا قلیخان
هدایت از رجال نامی دوره قاجار و از دانشمندان و مولفان و گویندگان و نویسندگان بنام است و آثارش بیش از بیست جلد است که معروف ترین آنها تذکره مجمع الفصحا و تذکره ریاض العارفین و فرهنگ انجمن آراست
رضا گاهی
ده از دهستان جزیره صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان
رضا گروس
ده از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد
رضا محله
ده از دهستان حومه بخش رود سر شهرستان لاهیجان
رضا نامچه
رضایت نامه نوشته که شاکی و مدعی درباره گذشت از شکایت یا دعوی دهد
رضا کردن
خطر جمع کردن شادمان و خوشدل کردن راضی کردن
رضا کلا
ده از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل
رضا کلهر
خطاط نامی عصر قاجار
رضا کند
ده از دهستان بخش شهریار شهرستان تهران
آستانه امام رضا
آستانه حضرت رضا آستان قدس رضوی مرقد شریف حضرت رضا در مشهد . ساختمان گنبد طلای مرقد را که فوق مقبره است بشاه طهماسب اول صفوی نسبت دهند ولی مسلم است که شاه عباس اول آنرا تعمیر کرده و نام او را بر کتیبه طلائی دور گنبد مذکور است . سر در اصلی مقبره بصحن کهنه باز می شود . گویند که ساختمان آن در عصر تیمور یان آغاز شده ولی بطور کلی بخش مهم آن که فعلا وجود دارد بوسیله شاه عباس اول ساخته شده . کاشی کاری آستانه متجاوز از ۴۰ سال طول کشید و عاقبت در زمان سلطنت شاه عباس دوم تمام شد . در کتیبه بزرگ و دور مدخل غربی اسم علیرضای خوشنویس برده شده است دو مناره طلا در اینجا وجود دارد که می گویند یکی را شاه سلیمان صفوی و دیگری را نادر شاه ساخته است . ایوان طلای عظیم صحن کهنه را گویند اول شاه طهماسب ساخت ولی بنام ایوان نادر شاه معروف است و احتمال می رود که بصورت فعلی نادر شاه آنرا ساخته باشد .
امام رضا
ده کوچکی است از دهستان جایزان بخش رامهرمز شهرستان اهواز .
بقعه رضا
مرقد حضرت رضا ع بن موسی بن جعفر در مشهد .
بنه سید محمد رضا
دهی از دهستان حوم. بخش شهرستان کازرون است ۰
جوکی محمد رضا
ده از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه سکنه آن ۱۹۵ تن .
چقابلک علی رضا
دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان .
چم حاجی میرزا رضا
مولف مر آت ابلدان نویسد : یکی از مزارع طایقان قم است .
حسین رضا
ابن عصمت رومی وزیری ادیب بود اوراست لباب الانتخاب
دشته شاه رضا
ده از دهستان فرمشکان بخش سروستان شهرستان شیراز .
رشید رضا
محمد محدث معروف مقیم مصر و نویسنده مجله ((المنار)) ( ف. ۱۳۵۴ ه.ق.) وی اصلا از مردم طرابلس شام بود ولی بعدها در مصر متوطن گردید و مجله المنار را در سال ۱۳۱۵ ه.ق. در آنجا تاسیس نمود. او از مریدان خاص شیخ محمد عبده بود و بعد از وفات وی شرح حالی بسیار مبسوط از او و آرائ و عقاید و تعلیماتش بانضمام مقالات و منشات و رسایل او در ۳ مجلد بنام ((تاریخ الاستاذ الامام الشیخ محمد عبده)) تالیف و منتشر کرد و علاوه بر آن تالیفات دیگری دارد.
روبه رضا
دهی است از دهستان قائد رحمت بخش زاغه از شهرستان خرم آباد
شاه رضا
نام بقعه ایست در قمشه از توابع اصفهان و متولی آن شاه نظر از صوفیان بوده است .
علی رضا
تبریزی عباسی خطاط معروف معاصر شاه عباس بزرگ ( و. حدود ۹۵۴ تا ۹۵۹ ه.ق ./ ۱۰۷۹ تا ۱۰۸۴ م .). وی شاگرد علی بیگ تبریزی است و از تبریز بقزوین رفت و در مسجد جامع آنجا اقامت کرد و بکتابت اشتغال ورزید . کتابه های مسجد جامع بخط اوست . وی در ثلث نسخ و نستعلیق مهارت داشت و در خط اخیر بی نظیر بود . او دو سال در ملازمت فرهاد خان از امرای عهد بود وهمراه او بخراسان و مازندران رفت و سپس شاه عباس اول او را ملازم و مقرب خود ساخت . ( ۱۰۰۱ ه.ق .) و بمنصب کتابداری مخصوص مفتخر نمود و بدو لقب شاهنواز عطا کرد . توضیح علی رضای مذکور را با رضای عباسی نباید اشتباه کرد .
قشلاق رضا
دهی از دهستان گل تپه فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در ۴۱ هزار گزی شمال خاور سقز و ۸ هزار گزی خاور قلعه کهنه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است .
قلعه رضا
دهی از دهستان بزکی بخش حومه شهرستان مشهد واقع در ۵۷ هزار گزی شمال باختری مشهد کنار راه قدیمی مشهد به قوچان . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است .
قلعه محمد رضا
مزرعه ای است از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود .
میرزا محمد رضا
کلهر
ینگجه محمد رضا
ده دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل . در ۲۰ کیلومتری خاور اردبیل جلگه معتدل . ۶۳۹ تن سکنه دارد . شغل مردم کشاورزی و گله داری است .

اسم وحیدرضا در اسامی پسرانه و دخترانه

رضا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: خشنودی ، رضایت ، خشنود ، راضی ، نام امام هشتم شیعیان

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز