معنی اسم زیبنده

زيبنده :    ۱- در خور، سزاوار، شايسته؛ ۲- آراسته، زيبا.

 

 

اسم زیبنده در لغت نامه دهخدا

زیبنده. [ ب َ دَ / دِ ] (نف ) سزاوار. شایسته. (فرهنگ فارسی معین ). لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء). برازنده. برازا. سزاوار. درخور. لایق. مستعد. صاحب استعداد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چو گشتاسب برشد به تخت پدر
که فر پدر داشت و بخت پدر
بسر بر نهاد آن پدرداده تاج
که زیبنده باشد به آزاده تاج.
دقیقی.
کرا برگزیدی به شاهنشهی
که زیبنده باشد به تاج مهی.
فردوسی.
بیامد ز بازار مردی هزار
چنان چون نه زیبنده ٔ کارزار.
فردوسی.
بیا و سر و تاج ما را ببین
اگر هست زیبنده کن آفرین.
فردوسی.
تخت شاهی را شاه آمد زیبنده ٔ تخت
مملکت را ملکی آمد زیب افسر.
فرخی.
تو دانی نگه داشتن بنده را
به نیکی رسانی تو زیبنده را.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بتاج عالم آرایش که خورشید
چنین زیبنده ٔ افسر نباشد.
حافظ.
بر سربخت سیه خاک سیه زیبنده است
ما به هندوستان نه بهر مال دنیا می رویم.
صائب.
|| آراسته.خوشنما. خوش آیند. جمیل. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). زیبا. (آنندراج ) :
نیاید بدرگاه فرخنده شاه
نبندد میان پیش زیبنده گاه.
دقیقی.
چنین گفت با مهتران زال زر
که زیبنده تر زین که بنددکمر.
فردوسی.
گرچه فروزنده و زیبنده است
خاک بر او کن که فریبنده است.
نظامی.
بهشتی پر از حور زیبنده دید
فریبنده شد چون فریبنده دید.
نظامی.
سخنهای زیبنده ٔ دلنواز
بر ایشان فروخواند فصلی دراز.
نظامی.
… نهانی در آن قصر زیبنده دید.
نظامی.
رجوع به زیب شود.

اسم زیبنده در فرهنگ فارسی

زیبنده
( اسم ) ۱ – سزاوار شایسته . ۲ – آراسته خوشنما خوش آیند جمیل .

اسم زیبنده در فرهنگ معین

زیبنده
(بَ دِ) (ص فا.) ۱ – سزاوار. ۲ – آراسته .

اسم زیبنده در فرهنگ فارسی عمید

زیبنده
۱. سزاوار، شایسته.
۲. خوش نما، آراسته.
۳. زیبان، زیبا.

اسم زیبنده در اسامی پسرانه و دخترانه

زیبنده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: zibande) در خور، سزاوار، شایسته، آراسته، زیبا – شایسته، سزاوار، زیبا، آراسته

دانلود

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز