معنی اسم مُروارید

مُرواريد :    ۱- (در مواد) توده‌ي سخت، گِرد، كوچك و درخشان به رنگ سفيد نقره‌اي يا خاكستري مايل به آبي كه در بعضي از صدفهاي دريايي يافت مي‌شود و از سنگهاي قيمتي است، دُرّ، لؤلؤ؛ ۲- (در گياهي) نوعي گُل (گُلِ مرواريد).

 

 

 

اسم مروارید در لغت نامه دهخدا

مروارید. [ م ُرْ ] (اِ) یک نوع ماده ٔ صلب و سخت و سپید و تابان که در درون بعضی صدفها متشکل می گردد و یکی از گوهرها می باشد. (ناظم الاطباء). مروارید افخر سایر جواهر است و بعضی برآنند که از جنس استخوان است و او بحسب آب و رنگ منقسم می شود به شاهوار و شکر و تبنی و آسمان گون و رصاصی و سرخ آب و سیاه آب و شمعی و رخامی و جصی و خشکاب. (جواهر نامه ). جسم جامد و کروی شکل و براق و نسبةً سختی که از انجماد ترشحات مخاط بدن انواعی از نرم تنان دوکفه ای به نام صدف مروارید حول اجسام خارجی بوجود می آید. (از قبیل یک ریزه ٔ شن یا نوزاد برخی کرمها و نیز ماده ای خارجی که مزاحم بدن حیوان باشد). بطوری که اگر یک دانه مروارید را بشکنند دروسط آن جسم خارجی مشاهده می شود. رنگ مرواریدها سفیدیا سیاه و یا زرد است و معمولاً نوع سفید آن مرغوبتراست و آن را از سواحل نزدیک بحرین (خلیج فارس ) و سراندیب (سیلان ) به دست می آورند. مروارید سیاه بیشتر درخلیج مکزیک حاصل می شود و مروارید زرد مخصوص سواحل استرالیا است. صدفهای مروارید در اعماق بین ۲۰ تا چهل متر زندگی می کنند. مروارید از احجار کریمه است و درجواهرسازی مصرف می شود این سنگ از زمانهای بسیار قدیم شناخته شده است اما اصل آن مدتها مجهول بود بطوری که از کتب مختلف برمی آید مدتها آن را قطرات اشک ملائکه و قطرات اشک ونوس (زهره، ربةالنوع زیبائی ) میدانستند و بعضی هم آن را اجتماعی از ذرات مادی فجر (به مناسبت تلألؤ خاصی که دارد) می پنداشتند. در فارسی معمولاً تنها مروارید موجود در بدن صدف را در یتیم گویند و اعتقاد عامه که در ادب فارسی منعکس شده است این است که دانه ٔ باران در درون صدف که وسط دریا به سطح آب آمده و دهان باز کرده می چکد و مروارید درون صدف پرورش می یابد. رنگ مروارید بر چند قسم است : رنگ سفید که کمی به سرخی مایل است، رنگ سفید که به سرخی بیش مایل باشد، رنگ سفید که با رنگ سبز مخلوط باشد و این قسم پست است. رنگ شیشه ای، آسمانی رنگ و کبود، و به هریک از این انواع اسم مخصوصی داده اند. از اقسام مروارید است : مدحرج (عیون ). نجم. خوش آب. زیتونی. خایه دیس. غلامی. بادریسکی (فلکی ). لوزی. جودانه (شعیری ). قلزمی. کمربست. خشک آب. شاهوار. خوشه. درا مروارید. بره مروارید (فره ). دهرم مروارید (درة). گاهی (تِبنی ). یاسمین. شیربام (شیرفام ). گلی (وَردی ). شرابة. شبه. ورقا. کروش. خایه دائه. دهلکی. (یادداشت مرحوم دهخدا). گوهر. گهر. جوهر. کسپرج. أناة. (منتهی الارب ). بحری. توأمیة. تومة. ثعثع. ثعثعة. (الجماهر بیرونی ). جمان. (منتهی الارب ). جمانة. خوضة. خریدة. (الجماهر).خضل. (منتهی الارب ). درة. رضراض الجنة. (دهار). سبیة. (منتهی الارب ). سفانة. (الجماهر). سنیح. (منتهی الارب ). صدفیة. لطیمیة. (الجماهر). لؤلؤ. (منتهی الارب ). لؤلوءة. مرجان. (دهار). مرجانة. (الجماهر). مهو. (منتهی الارب ). نطفة. (الجماهر). وناة. (منتهی الارب ).ونیة. (الجماهر). وهیة. (منتهی الارب ). هیجمانة. (الجماهر) : از وی [ هندوستان ] گوهرهای گوناگون خیزد چون مروارید و یاقوت و الماس و مرجان و دّر.(حدود العالم ). آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود با پاره های مروارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۱۷). امیر [ محمود ] وی را [ ارسلان خان را ] دستارهای قصب و شار باریک و مروارید و دیبای رومی فرستادی. (تاریخ بیهقی ص ۲۵۳). چندان جامه و طرایف زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و مروارید…بود در این هدیه ٔ سوری که… به تعجب ماندند. (تاریخ بیهقی ص ۴۱۹). جامی زرین از هزار مثقال پر مروارید. (تاریخ بیهقی ص ۲۹۶). سیصد هزار مروارید. (تاریخ بیهقی ص ۴۲۵).
از آن قبل را کردند هار مروارید
که درّ ضایع بودی اگر نبودی هار.
اسدی (از لغت نامه چ اقبال ص ۱۵۹).
نگار من به دو رخ آفتاب تابان است
لبی چو بسد و دندانکی چو مروارید.
اسدی.
در مثل گویند مروارید کژ نبود چرا
کژهمی بینم چو زلف نیکوان دندان یار.
سنائی.
مروارید و یاقوت را در سرب و ارزیز بنشاندن در آن تحقیر جواهر نباشد. (کلیله ودمنه ). دانه ٔ گندم به قیمت از دانه ٔ مروارید درگذشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۳۲۵).
گرفته در حریرش دایه چون مشک
چو مروارید تر در پنبه ٔ خشک.
نظامی.
چو برفرق آب می انداخت از دست
فلک برماه مروارید می بست.
نظامی.
دو مرواریدش از مینا بریدند
به جای رشته در سوزن کشیدند.
نظامی.
حرف سعدی بشنو آنکه تو خود دریایی
خاصه آن وقت که در آن گوش کنی مروارید.
سعدی.
ناگاه کیسه ای یافتم پر از مروارید. (گلستان سعدی ).
بیافت سوزن از آن بخیه ٔ چو مروارید
که او به بحر پر از موج حبرشد غواص.
نظام قاری (ص ۸۷).
بسد، مروارید سرخ. (دهار). تؤامیة، تومة، خوضة، ضئب، ضیب ؛ دانه ٔ مروارید. (منتهی الارب ). تسمیط؛ در رشته کشیدن مروارید. جناح، مسجور، مسمط، نظام، نظم ؛ مروارید در رشته کشیده. (منتهی الارب ) (دهار). خریدة؛ دانه ٔ مروارید سوراخ نا کرده. (منتهی الارب ). در، درة؛ مروارید بزرگ. (دهار) (منتهی الارب ). دری ؛ مروارید بزرگ و رخشان. (دهار). دنیة، سمط؛ رشته ٔ مروارید. (منتهی الارب ). شذر؛ مروارید ریزه. (منتهی الارب ). صدف ؛ غلاف مروارید. (دهار). عذراء؛ مروارید ناسفته. (از منتهی الارب ). قصب ؛ مروارید تر آبدار و تازه. (منتهی الارب ). لاَّل ؛ مرواریدفروش. (دهار). مرجانة؛ مروارید خرد. (دهار). مضطمر، منضم ؛ مروارید میان باریک. (منتهی الارب ). نطفة؛ مروارید روشن یا مروارید خرد. (منتهی الارب ). نظام ؛ مروارید رشته کن. (دهار). نظام ؛ رشته ٔ مروارید. (دهار). هیجمانة؛ مروارید بزرگ. (منتهی الارب ).
– مروارید خاکه ؛ خاکه ٔ مروارید مروارید بسیار خرد.
– مروارید خرد ؛ مرجان. (منتهی الارب ). مرجانة. (دهار). بسد.
– || مروارید خاکه.
– مروارید خوشاب ؛ لؤلؤ.
– مروارید شب تاب ؛ درخشان و پرتلألؤ :
زرافشاندی و مروارید شب تاب
نشاندم تا سرم در آتش و آب.
میرخسرو (آنندراج ).
– مروارید ناسفته ؛ مرواریدی که سوراخ نشده باشد. (ناظم الاطباء).
– || دوشیزه و باکره. (ناظم الاطباء).
– || سخن بکر که تاکنون کسی نگفته باشد. (ناظم الاطباء).
– آب مروارید ؛ بیماریی که از پیری در چشم پدید می آید و چشم نابینا می گردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به آب مروارید گردد.
– مثل مروارید ؛ دندانی سفید. (امثال و حکم دهخدا).
– || گندم و یا برنجی خوب و بی آخال. (امثال و حکم دهخدا).
|| کنایه از اشک چشم. (آنندراج ). || کنایه از دندان معشوق. (آنندراج ). || نام یکی از آهنگهای فارسی. رجوع به کلمه ٔ آهنگ شود. || درختچه ای از تیره ٔ بداغ ها که برگهای متقابل و بیضوی و کامل دارد گلهایش مجتمع بصورت خوشه های کوچک است. میوه اش کروی و کوچک و سفید رنگ است (شبیه دانه ٔ مروارید که وجه تسمیه بهمین علت است ). در باغها بعنوان درخت زینتی کاشته میشود.
مروارید. [ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان، در ۳۳هزارگزی شرق زنجان و ۹هزارگزی راه طهران به زنجان و در دامنه ٔ سردسیری واقع و دارای ۴۱۲ تن سکنه است. آب آن از چشمه، محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و مکاری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۲).
مروارید. [ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک، در ۱۵هزارگزی شمال غربی آستانه و ۸ هزارگزی راه همدان به اراک و در دامنه ٔ سردسیری واقع و دارای ۶۵۶ تن سکنه است.آب آن از قنات، محصولش میوه جات و شغل مردمش زراعت وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۲).
مروارید. [ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سور سور بخش کامیاران شهرستان سنندج، در ۱۲هزارگزی شمال کامیاران کنار راه کرمانشاه به سنندج، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای ۵۲۴ تن سکنه است.آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
مروارید. [ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا، در ۲۴هزارگزی شمال داراب و در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای ۶۹۴ تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش بادام، مویز، گردو، انجیر و شغل مردمش زراعت، باغبانی، قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۷).

اسم مروارید در فرهنگ فارسی

 

مروارید
دهی از دهستان کزاز بخش سربند شهرستان اراک . دارای ۶۶٠ تن سکنه . محصول : غلات بنشن میوه . صنایع دستی : قالیچه بافی .
( اسم ) جسم جامد وکروی شکل وبراق ونسبه سختی که از انجماد ترشحات مخاط بدن انواعی از نرم تنان دو کفه یی بنام صدف مروارید حول اجسام خارجی ( یک ریز. شن یا نوزاد برخی کرمها و نیز ماده ای خارجی که مزاحم بدن حیوان باشد). بوجود میاید . ماد. مترشح. حول جسم خارجی صدف مروارید بنام ناکر خوانده میشود. این ماد. مترشحه ( ناکر ) بشکل طبقات متحد المرکز جسم خارجی را فرا میگیرد . طبقات ناکر که بمرور زمان حول جسم خارجی را فرامیگیرند کمکم بر حجمشان افزوده شده به بزرگی یک فندق و گاهی درشت ترهم میرسند . ترکیب شیمیایی ناکر عبارتست از ( کربنات دو کلسیم ) ویک ماد. آلی بنام کونشیولین . پیدایش مروارید در بدن صدف مروارید بطور طبیعی کاملا تصادفی است والزاما باید یک جسم ریز خارجی واردبدن حیوان بشود یا او بمنظور دفاع ماد. ناکر را حول این جسم خارجی ترشح کند ولی صیادان و اشخاصی که منظورشان تهی. مروارید بمقادیر زیاد تری است صدف مروارید را در دریا صید کرده داخل بدن آنها ( معمولا بین جبه وبدن حیوان) یک ذر. خارجی که غالبا یک یک دان. شن ریزه است قرار میدهند . پس از مدتی که مروارید حاصل شد مجددا صدفها را شکار کرده دانه های مروارید را از داخل بدن آنها بر میدارند . اگر یک دانه مرواریدرا بشکنند در وسط آن جسم خراجی مشاهده میشود . رنگ مرواریدها سفید یاسیاه و یازرد است و معمولا نوع سفید آن مرغوب تر است و آنرا از سواحل نزدیک بحرین( خلیج فارس ) و سر اندیب ( سیلان ) بدست میاورند . مروارید سیاه بیشتر در خلیج مکزیک حاصل میشود ومروارید زرد مخصوص سواحل استرالیا است . صفدهای مروارید در اعماق بین ۲ تا ۴٠ متر میزیند . مروارید از احجار کریمه است و در جواهر سازی مصرف میشود . این سنگ از زمانهای بسیار قدیم شناخته شده واصل آن مدتها مجهول بود . بطوری که از کتب مختلف برمیاید مدتها آنرا قطرات اشک ملائکه وقطرات اشک ونوس ( زهره رب النوع زیبایی ) میدانستند وبعضی هم آنرااجتماعی از ذرات مادی فجر ( بمناسبت تلالو خاصی که دارد ) می پنداشتند لولو دریتیم در : مروارید از آن دریا بر آورند . توضیح معمولا در یتیم به تنها مروارید موجود در بدن صدف مروارید گفته میشود .
دهی در شهرستانهای سنندج و فسا
مروارید بار
بارنده مروارید
مروارید بستن
( مصدر ) ۱ – نصب کردن مروارید بجامه و جز آن . ۲ – ( مصدر ) خدمت و منصب نو یافتن ترقی کردن . ۳ – خجل شدن .
مروارید دوز
( صفت ) آنکه مرواریدها را بر پارچه دوزد . ۲- پارچه ای که ک مرواریدها را روی آن دوخته باشند هفت زری مرواریددوز پا انداز شب عروسیش باشد .
مروارید دوزی
دوزنده مروارید
مروارید ریز
ریزنده مروارید
مروارید فام
رنگ مروارید
مروارید فروش
فروشنده مروارید
مروارید مینایی
[enamel pearl] [پزشکی-دندان پزشکی] ← میناتود
مروارید یدک
مروارید کوچک
توپ مروارید
توپ بزرگی است که بامر فتح علی شاه در سال ۱۲۳۳ ه. ق .ساخته شده و آن سابقا در میدان قدیم نقاره خانه ( میدان کنونی مقابل حیاط تخت مرمر ) بالای سکویی قرار داشت و شب چهارشنبه سوری گروهی از بانوان جوان و دوشیزگان بالغ برای یافتن فرزند و شوهر از زیر لوله آن عبور میکردند . در زمان سلطنت رضا شاه پهلوی و پس از ساختمان باشگاه افسران آنرا در مدخل اصلی محوطه باشگاه بالای سکویی قرار دادند . طول آن ۵/۱٠ متر قطر دهانه سر لوله ۳۸ و انتهای لوله ۶٠ سانتیمتر است .
توپ بزرگ در ارگ تهران کا سابقا زنان به شب چهارشنبه سوری برای بخت گشائی از زیر آن می گذشتند ٠
خاکه مروارید
خرده مروارید ریزه مروارید
خرده مروارید
تکه مروارید مروارید خرده مقابل مروارید کلان .
خواجه مروارید
نام ارمنی بوده است که سخت کوکناری و پشمی بوده و در نهایت فلاکت و کثافت می زیسته است .
درا مروارید
ارا مروارید قسمی مروارید
شادروان مروارید
یکی از لحنهای باربدی و آنرا لحن دوازدهم شمرده اند . گویند روزی باربد در زیر شادروان خسرو پرویز لحن را ساخت و خسرو بجایزه مرواید بر او ریخت . [ چو شادروان مروارید گفتی لبش گفتی که مروارید سفتی ] ( نظامی )
آب مروارید
( اسم ) بیماریی است که در چشم از کدورت مایع زجاجیه و پرده های حول آن حاصل شود و آنرا آب سفید نیز گویند و موجب نابینایی چشم گردد .
نام بیماری در چشم که از کدورت زجاجیه و یا پرده های آن حاصل شود
[cataract] [پزشکی] بیماری ناشی از کدر شدن عدسی چشم که به تاری دید منجر می شود
چشمه مروارید
دهی است از دهستان بربرود بخش شهرستان بروجرد .
فره مروارید
یعنی بره مروارید که مروارید کوچک باشد .

اسم مروارید در فرهنگ معین

مروارید
(مُ) [ په . ] (اِ.) گوهری است سفید و درخشان که درون صدف مروارید به وجود می آید و در جواهرسازی مصرف می شود. به رنگ سیاه و زرد نیز یافت می شود و نوع سفید آن مرغوب تر است .
آب مروارید
(مُ) (اِمر.) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری یا ضربه، عدسی چشم تیره شود.

اسم مروارید در فرهنگ فارسی عمید

مروارید
جسمی سخت، درخشان، گرد، و سفید یا خاکستری که در بعضی صدف های دریایی پیدا می شود.
* مروارید غلتان: مروارید که کاملاً گرد باشد.
آب مروارید
از بیماری های چشم که بیشتر در اثر ضربه، مرض قند یا پیری عارض می شود و عدسی چشم یا کپسول آن تیره می شود و سبب نقصان دید یا نابینایی چشم می گردد، آب سفید.

اسم مروارید در اسامی پسرانه و دخترانه

مروارید
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: morvārid) (در مواد) توده ی سخت، گِرد، کوچک و درخشان به رنگ سفید نقره ای یا خاکستری مایل به آبی که در بعضی از صدفهای دریایی یافت می شود و از سنگهای قیمتی است، دُر، لؤلؤ، (در گیاهی) نوعی گُل (گُلِ مروارید) – نوعی ماده قیمتی سخت و سفید یا نقره ای که در بعضی صدفهای دریایی یافت می شود، دُر، لؤلؤ

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز