معنی اسم مُرَوه

مُرَوه :    به معني مُرَوَح است كه بسيار خوشبو و معطر كننده است، خوشبوي شده، بوي عطر گرفته. [چنانچه اين كلمه به فتح اول (مَروه) تلفظ شود محلي است كه حاجيان در مراسم حج بين آن و صفا «سعي» مي‌كنند كه در اصطلاع عارفان صيانت نفس، حفظ دين، حرمت مؤمنان، جود به موعود و كارهاي خود را با نظر عجب ننگريستن است].

 

 

اسم مروه در لغت نامه دهخدا

مرؤت. [ م ُ ءَ ] (ع اِمص ) مروءة. مروت. رجوع به مروءة و مروّت شود.
مروت. [ م َ ] (ع ص ) زمین پیوسته نم که علف نرویاند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مَرت. و رجوع به مرت شود.
مروت. [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَرت. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مرت شود.
مروت. [ م ُ رُوْ وَ ] (ع اِمص ) مروة. مروءة. مرؤت. مردمی و مردی، و این مأخوذ است از مرء که به معنی مرد باشد. (غیاث ). آن بود که نفس را رغبتی صادق بود به تجلی بر نیت افادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن. (اخلاق ناصری ص ۷۹). عبارت است از آنکه نفس را ارادتی صادق بود بر تجلی به نیت استفادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن. (نفائس الفنون – حکمت مدنی ). مروت تغافل است از زلتهای دیگران. (عمروبن عثمان صوفی ). مردی. مردانگی. جوانمردی.بزرگواری. انصاف. عیاری. رجولیت. فتوت :
مروت نپاید اگر چیز نیست
همان جاه نزد کسش نیز نیست.
فردوسی.
ور از مروت گویند از مروت او
همه مروت آل برامکه ست ابتر.
فرخی.
دانش و آزادگی و دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد.
عنصری.
هم عدت و هم نعمت و هم مروت داشت. (تاریخ بیهقی ص ۳۶۳). و از مروت نسزد که ما را اندرین رد کرده آید. (تاریخ بیهقی ص ۲۱۲). از این تمامتر همت و مروت نباشد. (تاریخ بیهقی ). در شارستان بلخ سرائی دیدم [ ابوالفضل ] چون بهشت آراسته و تجملی عظیم که مروتش و همتش تمام بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۴۲).
ز خوی نیک خرددر ره مروت و فضل
مر اسب تن را زین و لگام باید کرد.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص ۱۰۷).
گر هیچ آدمی رابد خواهم
از مردی و مروت بیزارم.
مسعودسعد.
کردم از همت و مروت او
شکرهایی چنان که من دانم.
مسعودسعد.
حکم مروت…آن است که…وجهی اندیشد. (کلیله و دمنه ). شیر…گفت این اشارت…با مروت مناسبت ندارد. (کلیله و دمنه ). می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد… و افعالی ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته… و کرم و مروت متواری. (کلیله و دمنه ). از روی مروت و حمیت واجب آید آن قصد دفع کردن. (سندبادنامه ص ۳۲۴). صیت سخا و مروت واحسان و فتوت او در افواه افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۳۶۳). در مروت و علو همت نقصانی نیامد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص ۲۱۴).
مر مروت را نهاده زیر پای
گشته زندان دوزخی زان نان ربای.
مولوی.
و روی از محادثه ٔ او گردانیدن مروت ندانستم. (گلستان ).
که من نان و آب از کجا آرمش
مروت نباشد که بگذارمش.
سعدی.
مروت نباشد بدی باکسی
کز او نیکوئی دیده باشی بسی.
سعدی.
مروت نباشد ز آزادگان
لگدکوب کردن برافتادگان.
امیرخسرو دهلوی.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
بادوستان مروت با دشمنان مدارا.
حافظ.
تمرؤ؛ مروت جستن. (المصادر زوزنی ).
– اصحاب مروت ؛ جوانمردان : مراتب به میان اصحاب مروت… مشترک و متنازع است. (کلیله و دمنه ).
– اهل مروت ؛جوانمردان : در همه ٔ معانی مقابله ٔ کفات نزدیک اهل مروت معتبراست. (کلیله و دمنه ). پادشاه اهل فضل و مروت را بر اطلاق به کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه ).
– بامروت ؛ جوانمرد: مرد هنرمند و با مروت به عقل و مروت خویش پیدا آید. (کلیله و دمنه ).
– بی مروت ؛ ناجوانمرد : ولی بی مروت چو بی بر درخت. (گلستان سعدی ). ملاح بی مروت وی را به خنده گفت. (گلستان سعدی ). مرد بی مروت زن است و عابد با طمع راهزن. (گلستان سعدی ).
– صاحب مروت ؛ جوانمرد : مرد دانا صاحب مروت را حقیر نشمرد. (کلیله و دمنه ).
– مروت کردن ؛ مردانگی کردن :
ما خود کمر به دشمنی خویش بسته ایم
در حق ما دگر چه مروت کند کسی.
میرزا جلال اسیر (از آنندراج ).
|| رفتار شخص بدان سان که وضع اجتماعی او اقتضا کند. مروت یکی ازعناصر عدالت است و ترک آن نفی این را متضمن خواهد بود. || (اصطلاح فقهی ) این کلمه را در باب صلاة و در بحث از شرایطی که باید در امام جماعت موجود باشد می آورند که امام باید دارای مروت باشد و مروت ملازمت بر عادتهای پسندیده و دوری از عادتهای ناپسندی است که حرام نشده است و نیز متأدب گشتن به بزرگ منشی و بلندهمتی که مجموع این صفت ها را مروت نامند.
مروة. [ م َرْ وَ ] (ع اِ) یک قطعه از سنگ مرو. (از اقرب الموارد).سنگی است سپید درخشان که از آن آتش گیرند، یا سخت ترین سنگها. ج، مرو. (منتهی الارب ). رجوع به مرو شود.
مروة. [م ُ رُوْ وَ ] (ع اِمص ) مروءة. رجوع به مروءة شود.
مروة. [ م َرْ وَ ] (اِخ ) مروه. کوهی است به مکه. (منتهی الارب ). میان شرق و جنوب شرقی مکه و شمال صفا و صفا بر دامنه ٔ کوه ابوقبیس است. از جمله جبال مکه کوه مروه است که مایل به سرخی می باشد، و آن پشته ای است با هوای لطیف در وسط شهر مکه ،و بر بالای آن خانه های اهالی مکه قرار دارد. (از معجم البلدان ). از مسجد حرام بر جانب مشرق بازاری بزرگ کشیده است از جنوب سوی شمال و بر سر بازار از جانب جنوب کوه ابوقبیس است و دامن کوه ابوقبیس صفاست… و به آخر بازار از جانب شمال کوه مروه است و آن اندک بالای است و بر او خانه های بسیار ساخته اند و در میان شهر است و در این بازار بدوند از این سر تا بدان سر. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص ۸۷). امروز بازار برداشته شده و از دامنه ٔ صفا به مروه دیوار و سقف برآورده اند در دو طبقه که رفت و آمد آسان باشد : اًن ّ الصفا و المروة من شعائراﷲ. (قرآن ۱۵۸/۲).
ز شکر اوست مروه و صفای من
ز فضل اوست مروه و صفای او.
منوچهری.
گفت نی گفتمش چو کردی سعی
از صفا سوی مروه برتقسیم.
ناصرخسرو.
بوسم همیشه گوید تخت مبارکش
زان تخت گاه مروه کنم گه صفا کنم.
مسعودسعد.
خدمت بارگاه مجلس او
عمره و مروه و صفا باشد.
مسعودسعد.
سر احرامیان عشق بر زانو به است ایرا
صفا ومروه ٔ مردان سر زانوست گر دانی.
خاقانی.
به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
به عمره و حجر و مروه وصفا و مِنی .
(از سندبادنامه ص ۱۴۳).
احرام چه بندیم چو آن قبله نه اینجاست
در سعی چه کوشیم که از مروه صفارفت.
حافظ.
و رجوع به صفا و رجوع به حج شود.
مروه. [ م ُ رَوْ وَه ] (از ع، ص )به معنی مروح است که سخت خوشبوی و معطر کننده باشد واین در اصل مروح بوده فارسیان بجهت استقامت قافیه حاء حطی را به هاء هوز بدل کرده اند همچنانکه در «قفص »صاد به سین بی نقطه (= قفس ) بدل شده است. (برهان ).

اسم مروه در فرهنگ فارسی

مروه
( اسم ) سخت خوشبوی ومعطر کننده .
یک قطعه سنگ مرو

بعدی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز