معنی اسم فروز

فروز :    ۱- افروختن، فروزيدن؛ ۲- (در قديم) به معناي روشنايي و نور.

 

 

اسم فروز در لغت نامه دهخدا

فروز. [ ف ُ ] (اِ) تابش و روشنی و فروغ آفتاب و غیره. (برهان ) :
زمان خواست زو نامور هفت روز
برفت آنکه بودش ز دانش فروز.
فردوسی.
– پرفروز ؛ پرتابش. بسیار روشن :
عالم از سر زنده گشت و پرفروز
ای عجب آنروز روز،امروز روز.
مولوی.
|| (نف ) مخفف فروزنده. تابنده. روشن کننده. در این معنی همواره بصورت ترکیب و مزید مؤخر آید:
– دل فروز ؛ آنکه دل را روشن کند و شادی بخش باشد. محبوب :
گرستن گرفت از سر صدق و سوز
که ای یار جان پرور و دلفروز.
سعدی.
پس از گریه مرد پراکنده روز
بخندید کای مامک دلفروز.
سعدی (بوستان ص ۱۱۰).
– رامش فروز ؛ رامش بخش. شادی بخش. آنچه آرامش آورد از آواز و جز آن :
مگر کز یک آواز رامش فروز
مر از بن شب محنت آری بروز.
نظامی.
– شب فروز ؛ شب تاب. آنچه شب را روشن کند :
یکی گفتش ای کرمک شب فروز
چه بودت که بیرون نیایی بروز؟
سعدی.
– گلشن فروز ؛ آنچه یا آنکه باغ و گلستان را روشنی و زیبایی بخشد و بیاراید. گلشن آرای :
ز گرما شبی رفت و روزی رسید
گلی رفت و گلشن فروزی رسید.
نظامی.
– گیتی فروز ؛ روشنی بخش جهان. آنکه جهان را روشنی دهد. جهان فروز. جهان افروز. جهان تاب :
به آتش تن و جان خود را مسوز
مکن تیره این تاج گیتی فروز.
نظامی.
نشسته جهاندار گیتی فروز
بفیروزی آورده شب را بروز.
نظامی.
شب از بهر آسایش توست و روز
مه روشن و مهر گیتی فروز.
سعدی.
نور گیتی فروز چشمه ٔ هور
زشت باشد بچشم موشک کور.
سعدی.
– لشکرفروز ؛ لشکرآرای. که موجب فخر و سربلندی لشکر بود :
دو جنگ گران کرده شد در سه روز
چهارم، سیاوخش لشکرفروز.
فردوسی.
– مجلس فروز ؛ مجلس آرای. روشنی بخش مجلس :
مرا کاین سخنهاست مجلس فروز
چو آتش در او روشنائی و سوز.
سعدی.
– مجلس فروزی ؛ روشن کردن مجلس :
به مجلس فروزی دلم خوش بود
که چون شمع بر فرقم آتش بود.
نظامی.
|| شعله ورسازنده و افروزنده.
– آتش فروز ؛ کسی که آتش افروزد. آنکه آتش را شعله ور سازد :
می ناب خوردند تا نیمروز
چو می در ولایت شد آتش فروز.
نظامی.
|| (اِ) (اصطلاح دستور) صفت. مقابل موصوف. (برهان ). فروزه. از دساتیر است. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فروزه شود.
فروز. [ ف َرْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان ملایر، واقع در یازده هزارگزی جنوب خاوری شهر ملایر و کنار جنوبی راه اتومبیل رو مانیزان به ملایر. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای ۴۳۵ تن سکنه. محصولاتش غله و انگور است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).

اسم فروز در فرهنگ فارسی

فروز
فروغ، روشنی، روشناییامربه فروزیدن، بفروز، وبه معنی افروزنده درترکیب باکلمه دیگرمثل گیتی فروز
(اسم ) ۱ – روشنی روشنایی ۲ – ( اسم ) در کلمات مرکب به معنی فروزنده آید : آتش فروز دلفروز گیتی فروز .
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر .
آتش فروز
( اسم ) ۱- کسی که آتش را روشن کند. ۲ – کسی که در جشنها (مخصوصا جشن آخر سال و نوروز) خود را آرایش کند و آتش روشن سازد و شعل. آنرا در دهان خود فرو برد و بیرون آرد و بدین وسیله از مردم پول گیرد . ۳ – فتنه انگیز . ۴ – هر ماد. قابل اشتغال که از آن آتش روشن کنند آتشگیره آتش افروز .
آتش افروز
آذر فروز
آتش افروز
تاج فروز
( صفت )۱-افروزند. تاج.۲- شکوه دهند. خسروان ارجمند گردانند. پادشاهی . ۳- موجب سر بلندی .
دانش فروز
فرزوند. دانش
رامش فروز
رامش افروز . فروزند. رامش . بمجاز شادی بخش .
شب فروز
شب افروز که شب فروزان شود
شبستان فروز
که شبستان روشن و فروزان سازد یا چراغهائی که در شبستان جهت روشنایی و زینت میگذارند .
طبع فروز
( صفت ) هر چیز که خاطر و قریحه را روشن دارد .
گلشن فروز
۱ – ( صفت ) روشن کنند. گلشن . ۲ – معشوق محبوب : زما گر شبی رفت روزی رسید گلی رفت و گلشن فروزی رسید . ( نظامی )
گنبد انجم فروز
به معنی گنبد انجم افروز باشد که کنایه از آسمان است
گیتی فروز
۱ – ( صفت ) روشن کنند. جهان : که بهرام بر ساوه پیروز گشت برزم اندرون گیتی افروز گشت . ۲ – آفتاب : بخشکی رسیدند چون روز گشت گه تابش گیتی افروز گشت .
آنچه جهان را روشن و فروزنده کند . عالمتاب و روشن کننده عالم .
مجلس فروز
مجلس افروز
مسند فروز
( صفت ) مسند افروز : مسند فروز دولت کان شکوه و شوکت برهان ملک و ملت بونصر بوالمعالی . ( حافظ )
آیینه فروز
( اسم صفت ) آنکه آیینه روشن کند روشنگر صیقل آینه افروز .
انجم فروز
انجم افروز
جان فروز
نام سردار لشکری که تابع بهرام چوبین بود
دین فروز
فروزند. دین .
رخ فروز
۱ – ( صفت ) آنکه چهره خویش نماید . ۲ – ( اسم ) روز هفتم از ماههای ملکی . ۳ – ( اسم ) دستینهای که آنرا چهار تو مانند ریسمانی تابیده باشند .
دست اورنجی از طلا و نقره که چهار تو تافته باشند .
زینت فروز
زینت گر

اسم فروز در فرهنگ معین

رخ فروز
(رُ. فُ) ۱ – (ص فا.) آن که چهرة خویش نماید. ۲ – (اِمر.) روز هفتم از ماه های ملکی . ۳ – (اِ.) دستینه ای که آن را چهارتو مانند ریسمانی تابیده باشند.

اسم فروز در فرهنگ فارسی عمید

فروز
۱. = فروزیدن
۲. افروزنده، روشن کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گیتی فروز.
۳. (اسم) [قدیمی] روشنی، روشنایی.
آتش فروز
= آتش افروز: بیامد دوصد مرد آتش فروز / دمیدند، گفتی شب آمد به روز (فردوسی: ۲/۲۳۴).
دانش فروز
فروزندۀ دانش، روشنی بخش علم و دانش، افروزندۀ علم و فضل.
شب فروز
= شب افروز
گلشن فروز
روشن کنندۀ گلشن.
گیتی فروز
روشن کنندۀ جهان.
جان فروز
=جان افروز
دل فروز
دل افروز، آن که یا آنچه دل را شاد و روشن کند.

اسم فروز در اسامی پسرانه و دخترانه

فروز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: foruz) افروختن، فروزیدن، (در قدیم) به معنای روشنایی و نور – تابش و روشنی و فروغ
فروزا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: foruzā) (فروز + ا (پسوند نسبت) )، منسوب به فروز، فروز – تابان، درخشان
فروزاتون
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فروز (فارسی) + خاتون (فارسی) بانوی روشنایی
فروزان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: foruzān) آنچه بر اثر سوختن روشنایی دهد، فروزنده، شعله ور، مشتعل، روشن، تابناک، درخشنده – شعله ور، مشتعل، روشن، درخشنده
فروزجهان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: روشنایی جهان
فروزنده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: foruzande) (صفت فاعلی از فروختن و فروزیدن )، نور و روشنی دهنده، روشن و تابان، افروخته و مشتعل، (در قدیم) (به مجاز) رونق دهنده و زینت بخش، آراینده – روشن، تابان، روشن کننده، افروزنده
فروزینه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آتش زنه، چخماق

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز