معنی اسم فریسا

فريسا :    (فري = شگفت انگيز، عجيب + سا (پسوند شباهت))، ۱- مانند فري، شبيه به فري؛ ۲- (به مجاز) عجيب و شگفت انگيز (از حيث زيبايي).

 

 

اسم فریسا در لغت نامه دهخدا

فری.[ ف َ ] (ص ) از اوستایی فری به معنی دوست و محبوب، در هندی باستان پریا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || خجسته. مبارک. با فر و شکوه :
همان گاودوشان به فرمانبری
همان تازی اسب رمیده فری.
فردوسی.
خرج ترا وفا نکند دخل تو که تو
افزون دهی ز دخل زهی خوی تو فری.
فرخی.
جشن سده و رسم جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.
عنصری.
سایه ٔ ذوالجلال بین وز فلک این نداشنو
اینت مجاهد هدی، اینت مظفر فری.
خاقانی.
|| زیبا. نیکو. پسندیده. (یادداشت بخط مؤلف ) :
فری آن زلف مشکینش چو زنجیر
فتاده صدهزاران کلج بر کلج.
شاکر بخاری.
فری دو زلف سیه رنگ او چو خفته دو زاغ
بر آفتاب و دو گل هر یکی گرفته بچنگ.
فرخی.
|| (صوت ) چه خوب. فرخا :
فری خوی آن بت که وقت شراب
همه مدحت خواجه خواهد ز من.
فرخی.
کیست کو رای تو دیده ست و نمانده ست شگفت
کیست کو روی تو دیده ست و نگفته ست فری.
قطران.
فری آن قد و آن زلفش که گویی
فروهشته ست بر شمشاد شمشاد.
زینبی.
|| شگفت :
فری زآن تندرست زرد و آن فارغ دل گریان
شگفت آن راستگوی گنگ و آن قوت کن لاغر.
مسعودسعد.
خال ز غالیه نهد هر کس روی سیب را
خال ز خون نهاده ماه اینت مشاطه ٔ فری.
خاقانی.
|| خوشا. زها. حبذا :
فری آن فریبنده زلفین مشکین
فری آن فروزنده رخسار دلبر.
فرخی.
فری. [ ف َرْی ْ ] (ع مص ) شکافتن چیزی را بصلاح باشد یا بفساد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دروغ بربافتن. (منتهی الارب ). اختلاق کذب. (از اقرب الموارد). || بریدن موزه و توشه دان و مانند آن را جهت اصلاح و ساختن آنرا. (منتهی الارب ). || سیردر زمین. (از اقرب الموارد). || سرگشته گردیدن. || مدهوش گشتن. || بشگفت آمدن به کار خود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فری. [ ف َ ری ی ] (ع ص ) دروغ بربافته. (منتهی الارب ). الامر المختلق المصنوع او العظیم و منه لقد جِئت ِشیئاً فریاً. (اقرب الموارد). || کار شگفت. (منتهی الارب ). شگفت. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || (اِ) دلو بزرگ فراخ. || شیر تازه. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فری. [ ] (اِخ ) شهری است از سند از آن سوی رود مهران. جایی با نعمت بسیار. و منبر آنجا نیست و جهازهای هندوستان بدین جا افتد. (حدود العالم ).

اسم فریسا در فرهنگ فارسی

فری
کلمه تحسین به معنی زهی، خوشا، آفرین
زه . آفرین . احسنت : فری عید مسلمانان و فرخ جشن پیغمبر همایون و مبارک باد بر سلطان نیک اختر .
دروغ بربافته . یا دلو بزرگ فراخ
فری الکتریسیته
[ferrielectricity] [فیزیک] خاصیت برخی دی الکتریک های قطبی متشکل از دو زیرشبکه به طوری که بُردار قطبش غیرصفر است
فری تاون
پایتخت سیرالئون بندر و شهریست در کنار اقیانوس اطلس و ۲۱۴٠٠٠ سکنه دارد.
فری مغناطیس
[ferrimagnetism] [فیزیک] خاصیت دسته ای از مواد مغناطیسی که به موجب آن گشتاورهای مغناطیسی اتمی هم جهت نیستند و فقط تا حدودی همدیگر را خنثی می کنند
فری مغناطیسی
[ferrimagnetic] [فیزیک] مربوط به فِرّی مغناطیس
فری یاپت
پسر اردوان اول پادشاه اشکانی ( جل. ۱۸۱ -۱۹۶ ق م . ) این شاه بعد پدر بتخت نشست و درست پانزده سال پارت در این زمان معلوم نیست ولی از وضع باختر بی تردید میتوان گفت که پارت چون از قوت باختر همسایه خود اندیشناک بوده و از پشت سر خود اطمینان نداشته بطرف مغرب توجهی نمیکرد و دولت باختر که نیز در صفحات شرقی باختر که نیز در صفحات شرقی باختر و هند گرفتاریهایی داشت روابط خود را با پارت حفظ میکرد .
از پادشاهان پارت که سلطنت او میان سالهای ۱۹۶ تا ۱۸۱ بوده است .

اسم فریسا در فرهنگ معین

فری
(فَ یا فِ) (شب جم .) زه ! آفرین ! احسنت !

اسم فریسا در فرهنگ فارسی عمید

فری
۱. خجسته، مبارک.
۲. (شبه جمله) کلمۀ تحسین، زهی، خوشا، آفرین: فری آن فریبنده زلفین مشکین / فری آن فروزنده رخسار دلبر (فرخی: ۱۴۷).
۳. عجیب، شگفت انگیز: خال ز غالیه نهد هرکس و روی سیب را / خال ز خون نهاد ماه اینت مشاطهٴ فری (خاقانی: ۴۲۹).

اسم فریسا در اسامی پسرانه و دخترانه

فری توس
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: از نامهای باستانی
فریاد
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: یاری خواستن با صدای بلند، بانگ، رسا، آواز بلند
فریار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: faryār) (فر = شکوه و جلال + یار (پسوند دارنگی) )، فرهور فرهور – دارنده شکوه و جلال
فریال
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای اندام و هیکل باشکوه
فریان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: faryān) (در اعلام) یکی از بزرگان تورانی است که به زرتشت و آیین وی گرویده است – از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای اندلس در زمان مقدونی
فریانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام پادشاهی افسانه ای هم زمان با اسکندر مقدونی
فریبا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fa (e) rybā) (به مجاز) بسیار زیبا، دل پسند و خوشایند، (در قدیم) به معنای فریفته – بسیار زیبا، دلپسند و خوشایند
فریبرز
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: faryborz) دارنده ی فر بزرگ، بزرگ فره، شکوه فره، (در اعلام) پسر کیکاووس و برادر سیاوش – از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی فرزند کیکاووس پادشاه کیانی
فریتون
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فریدون، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش
فرید
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farid) (عربی) (در قدیم) یگانه، یکتا، بی نظیر – یکتا، یگانه، بی نظیر
فریدالدین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: faridoddin) (عربی) یگانه در دین، بی نظیر در دین داری و دین ورزی، (در اعلام) نام شیخ فریدالدین عطار نیشابوری عارف و شاعر نامی ایران (قرن ۶ و۷) هـ ق – آن که در دین یگانه و یکتا است، نام شاعر و عارف نامدار ایرانی قرن ششم و هفتم، عطار نیشاپوری
فریدالزمان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: آن که در زمان خود یگانه و بی نظیر است
فریدخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fari doxt) (فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + دخت = دختر )، دختر خجسته و مبارک، دختر باشکوه و شکوهمند – دختر زیبا و محبوب
فریده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: faride) (عربی) (مؤنث فرید )، فرید – مؤنث فرید
فریدون
نوع: پسرانه
ریشه اسم: اوستایی-پهلوی
معنی: (تلفظ: fereydun) به معنی ‘ سه ایدون’ یا ‘ سه اینچنین’، (در اعلام) نام پسر آبتین یکی از بزرگان داستانی اقوام مشترک هند و ایرانی در روایات ایرانی که وی یکی از پادشاهان سلسله ی پیشدادی به شمار رفته است و نژادش به تهمورث می رسید، [تفسیر معنای فریدون (سه ایدون یا سه اینچنین) مربوط به دورانی است که در آن آریائیان به سه شاخه تقسیم گردیدند] – از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش
فریر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گیاهی خوشبو
فریرخ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fari rox) (= فریچهر )، فریچهر – زیبارخ
فریرو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fari ru) (= فریچهر )، فریچهر – دارای چهره زیبا و با شکوه
فریسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farisā) (فری = شگفت انگیز، عجیب + سا (پسوند شباهت) )، مانند فری، شبیه به فری، (به مجاز) عجیب و شگفت انگیز (از حیث زیبایی) – پریسا، زیبا چون پری
فریشا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: پریسا، زیبا چون پری
فریشاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فری (با شکوه) + شاد (خوشحال)
فریضه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: عمل واجب، امر واجب
فریما
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farimā) (= فریبا )، فریبا – زیبا و دوست داشتنی
فریمان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farimān) (فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + مان/ من = اندیشه و فکر )، به معنی دارای اندیشه ی خجسته، مبارک و با شکوه، (به مجاز) خیراندیش و نیک اندیش، نام شهری در خراسان – نام بخشی از استان خراسان
فریمانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farimāne) (فریمان + ه (پسوند نسبت) )، منسوب به فریمان، منتسب به فریمان، فریمان، نام دهی در شهرستان سبزوار – نام روستایی در نزدیکی سبزوار
فریماه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fari māh) (فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ماه) ماه خجسته و مبارک، ماه شکوهمند و خجسته، (به مجاز) زیباروی سعادتمند و باشکوه – دارای زیبایی و شکوهی چون ماه
فریمن
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: زیبا اندیش، خوش فکر
فریمند
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: صاحب زیبایی و شکوه
فرین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farin) (فر = شکوه و جلال + ین (پسوند نسبت) )، (به مجاز) دارای شکوه و جلال، تابه ای از سفال برای پختن نان – با شکوه، شکوه مند
فرین دخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرین+ دخت (دختر)
فرینا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farinā) مهرورز، مهربان، دلبر، ستایش، بخشش – با شکوه، شکوهمند
فریناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای ناز و غمزه زیبا و با شکوه
فرینام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای نام با شکوه و زیبا
فرینوش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fari nuš) (فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + نوش = جاوید) ویژگی آن که دارای خجستگی و شکوهمندی جاوید و ماندگار است – فری (شکوهمند) + نوش (عسل) یا نوش از مصدر نوشیدن (نوشیدن)
فریوش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farivaš) (= فریوار )، فریوار – پریوش، زیبا چون پری
فریین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: بیننده شکوه و جلال

اسم فریسا در لغت نامه دهخدا

سا. (پسوند) ادات تشبیه است در آخر کلمات. مخفف آسا: شبه، نظیر، مانند، مثل، چون، گون، گونه، آسا، وار، شبیه، شکل، صفت. (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) :
در بدی و گدی توئی منحوس
ساستا سا وساسیا آسا.
فرالاوی.
باری ز سنگ، چشمه ٔ آب آورد برون
باری ز آب چشمه کند سنگ ذره سا .
سعدی.
آب آذرسا، آب آتش مانند. و نیز رجوع به آسا شود.
سا. (نف مرخم ) سای و ساینده. این کلمه بصورت مزید مؤخر (پسوند) با کلمات دیگر ترکیب شود و بمعانی زیر آید:
۱ – ساینده، لمس کننده. مماس شونده : آسمان سا، اوج سا، بندسا، پهلوسا، جبهه سا، جبین سا، سرمه سا، سمن سا، فلک سا، گردون سا :
در آن سنگ بسته در اوج سای
عمارتگری کرد بسیار جای.
نظامی.
جلوه گاه طایر اقبال باشد هرکجا
سایه اندازد همای چتر گردون سای تو.
حافظ.
۲ – ساینده. آسیاب کننده. آردکننده. نرم کننده. له کننده. با فشارخردکننده : ادویه سا، بوی سا، پیل سا، جگرسا، داروسا، دندان سا، زره سا، زردچوبه سا، سرمه سا، سنگ سا. (آهن سنگ سا، آنندراج ). عبیرسا، عنبرسا، غالیه سا، لخلخه سا، مشک سا :
این بوی سای این فلکی هاون
می سایدم بدسته ٔ آزارش.
ناصرخسرو (دیوان ص ۲۰۸).
غالیه سای آسمان سود بر آتشین صدف
از پی مغزخاکیان لخلخه های عنبری.
خاقانی (دیوان ص ۴۲۶).
هست شتر گربه ها در سخن من ولی
گربه ٔ او شیرگیر، اشتر او پیل سا .
سیف اسفرنگ.
۳ – ساینده. فرساینده. کهنه کننده. سوهان کننده : بندسا، سنگ سا، پولادسا :
رواروزنان تیر پولادسای
در اندام شیران پولادخای.
نظامی.
۴ – افسون کننده : پریسا :
گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینه ٔ لبلاب (کذا).
لبیبی.
|| (فعل امر) امر بسائیدن و سودن باشد یعنی بسای. (برهان ) (جهانگیری ) :
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور
وی آسیای دهر تنم تنگ تر بسای.
مسعودسعد (دیوان ص ۵۰۴).
|| (اِمص ) سائیدن و سودن را نیز گویند. (برهان ) . رجوع به سای شود.
سا. (اِ) مخفف ساو. باج و خراجی را گویند که پادشاهان از یکدیگر بستانند. (برهان ) (اوبهی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف لغت نامه ) :
تا روم ز هند لاجرم شاها
گیتی همه زیر باج و سا کردی.
عسجدی (از اسدی حاشیه ٔ نسخه ٔ خطی نخجوانی ).
پادشا گشت آرزو بر تو زبی باکی تو
جان و دل بایدت داد این پادشا را باژ و سا.
ناصرخسرو (دیوان ص ۲۳).
چون نباشم پارسا چون عقل او را داده ام
چون فرودستان ملک امسال باژ و پار، سا.
سنائی.
ملاذ و داور اسلام شیخ ابواسحاق
که شاه هند فرستد سوی جنابش سا.
شمس فخری.
رجوع به ساو شود.
سا. (اِ) نوعی از قماش لطیف گرانبها باشد. (جهانگیری ) :
تشریفهای فاخر کرده روان زهر سو
نخ ّ و نسیج و گمّی کوکوز و سای ساده.
حکیم نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
به این معنی اصل آن ساو بوده است. (شعوری ).
سا. (اِ) ساج، درخت است در اشتقاق عبرانی نام موسی. (حاشیه ٔ المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص ۳۰۲ س ۱۲ از لسان ).
سا. (اِخ ) نام پیغمبری است.(مجمل التواریخ و القصص ص ۴۲۶). رجوع به ساب شود.

اسم فریسا در فرهنگ فارسی

سا
ادات تشبیه، آسا، درترکیب کلمات دیگرمی آید، مخفف ساو
( اسم ) نوعی قماش لطیف گرانبها .
نام پیغمبری است
سا آ
امانوئل شاعر و حکیم الهی پرتغالی است
سا آتز
قصبه ایست و مرکز بخشی در ۷۵ هزار گزی شمال غربی پراگ در کنار رودخانه اگری
سا آداه
حفره سا آداه در جزو اساطیر یونانی آمده است
سا آردام
یکی از شهرهای هلند است که آن را بزبان ( ۲ ) هلندی ز آندام نامند
سا آلفلد
زالفلد قصبه ای است در شرق آلمان در استان منینگن ( ۴ ) در کنار رودخانه سا آله
سا آله
سا آساکسنون رودخانه ای است در آلمان که از کوه فیختلبرگ در باویر سرچشمه میگیرد
سا آنه
رودخانه ای است در سویس که فرانسسویان آن را سارین و آلمانیها ز آنه نامند
آسمان سا
( اسم ) ۱- آنچه سر باسمان کشیده باشد : بسیار مرتفع . ۲ – آسما نخراش .
اس سا
از کوههای بلند تسالی
اندام سا
[organoid] [زیست شناسی] شبیه به اندام
بوی سا
( اسم ) سنگی باشد که عطریات را بر آن سایند .
جبهه سا
آنکه پیشانی بزمین میمالد
جعد سا
چیزی که بدان جعد بشویند مثل گاو سرشوی .
رائ سا
بی واسطه . مستقیما
زرد سا
پارچه ای از زر غیر مسکوک
سخت سا
نام داو از کشتی که هندیان گهسا گویند
سرمه سا
سایند. سرمه . که سرمه ساید . سرمه کوب .
سمن سا
صفت زلف . یا آنچه با ساییدن آن بوی سمن بر آید .
سنگ صندل سا
سنگی که صندل بر روی آن سایند

اسم فریسا در فرهنگ معین

سا
(اِ.) نوعی پارچه لطیف گرانبها.
(اِ.) نک ساو.
از ادات تشبیه، به معنای : شبیه، مانند.
مشک سا
(ی ) ( ~.) (ص فا.) ۱ – آن که مشک را بساید. ۲ – کنایه از: معطر.
غالیه سا
( ~ .) [ ع – فا. ] (ص فا.) ۱ – غالیه ساز. ۲ – عطرفروش .

اسم فریسا در فرهنگ فارسی عمید

سا
۱. = ساییدن
۲. ساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آسمان سای، پولادسای، سرمه سای، عنبر سای، مشک سای، نمک سای.
شبیه، نظیر، مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ذره سا، دُرسا.
= ساو۱
آسمان سا
بسیار بلند و سربرآسمان کشیده.
بوی سا
سنگی که بر روی آن داروهای خوش بو می ساییدند.
گردون سا
آنچه سر بر فلک ساید، بسیار بلند: جلوه گاه طایر اقبال گردد هر کجا / سایه اندازد همای چتر گردون سای تو (حافظ: ۸۲۰).
مشک سا
۱. آن که مشک بساید.
۲. [مجاز] خوش بو، معطر: تاب بنفشه می دهد طرۀ مشک سای تو / پردۀ غنچه می درد خندۀ دلگشای تو (حافظ: ۸۲۲)
سنگ سا
۱. چیزی که با آن سنگ را می ساییدند.
۲. (اسم، صفت فاعلی) سنگ تراش.
غالیه سا
۱. آن که غالیه بساید، غالیه ساینده: باد صبح از نسیم نافه گشای / بر سواد بنفشه غالیه سای (نظامی۴: ۷۱۳).
۲. [مجاز] خوش بو، معطر: مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را / که باد غالیه سای است و خاک عنبربوست (حافظ: ۱۳۰).

اسم فریسا در اسامی پسرانه و دخترانه

سابرینا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: آشوری
معنی: مژده، بشارت
سابق
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مربوط به گذشته، پیشین، مقدم، پیشی گیرنده، سبقت گیرنده، نام چندتن از شخصیتهای تاریخی از جمله نام یکی از اصحاب پیامبر (ص)
سابق الدین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: پیشی گیرنده در دین
سابود
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: هاله، خرمن ماه
سابین
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فرانسه
معنی: سروکوهی
ساتراپ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: حاکم ایالت های ایران باستان، استاندار، داریوش هخامنشی سرزمین ایران را به ۲۰ ناحیه تقسیم کرده و اداره هر ناحیه را به یک ساتراپ داده بود
ساتگین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: (تلفظ: sātgin) (ترکی) ساتکین، پیاله ی بزرگی که با آن شراب می خورده اند، (به مجاز) شراب، مطلوب، محبوب – پیاله بزرگی که با آن شراب می خورده اند، شراب، محبوب، مطلوب
ساتکین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: ساتگین، پیاله بزرگی که با آن شراب می خورده اند، شراب، محبوب، مطلوب
ساتی
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: در مصر باستان، نام فرشته نگهبان ارواح
ساتیا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: از نامهای باستانی
ساتیار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sātyār) (اوستایی) از نامهای زرتشتی که گونه ی دیگر آن به نظر می رسد سادیار باشد، (در اعلام) نام یکی از سرداران داریوش – نام یکی از سرداران داریوش
ساتین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sātin) (به مجاز )، محبوب و دوست داشتنی – محبوب و دوست داشتنی
ساجد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sājed) (عربی) (در قدیم) آن که سجده می کند، سجده کننده – سجده کننده
ساجده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sājede) (عربی) (مؤنث ساجد )، ساجد – مؤنث ساجد، سجده کننده
ساحر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: سحرکننده، افسونگر
ساحره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: سحرکننده، افسونگر
ساحل
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sāhel) (عربی) (در جغرافیا) زمینی که در کنار دریا یا دریاچه یا رودی بزرگ واقع شده است، مرزبین آب و خشکی – زمینی که در کنار دریا یا دریاچه واقع شده است
سارا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عبری
معنی: (تلفظ: sārā) (در قدیم) خالص، بی آمیختگی، (در اعلام) نام زن حضرت ابراهیم (ع) و مادر اسحاق (ع) – شاهزاده خانم، نام همسر ابراهیم (ع) و مادر اسحاق (ع)
سارال
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: نام روستایی در نزدیکی سنندج
سارالماز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: ناپژمردنی، بدون خزان
سارای
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: (تلفظ: sārāy) (= ساره و سارا )، ساره و سارا – ماه زرد، ماه شب چهارده، مرکب از ساره (زرد) + آی (ماه)
ساردین
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: یونانی,فرانسه
معنی: سمارسیس، سردین، نوعی ماهی شبیه به شاه ماهی
سارگل
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sār gol) گل زرد – گل زرد
سارنگ
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
سارنیا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: خالص، پاک، منزه، بانوی بی ریا، دختر پاکدامن
ساره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عبری
معنی: (تلفظ: sāre) (عبری) (= سارا، سارای) به معنی امیره ی من، (در اعلام) زوجه ابراهیم خلیل (ع) و مادر اسحاق (ع )، (در هندی) شاره یا نوعی لباس محلیِ زنان هند و پاکستان که به صورت پارچه ای سبک و بلند است و یک سر آن را به دور کمر می پیچند و سر دیگر آن را بر روی شانه یا سر می اندازند، پرده – سارا
سارو
نوع: پسرانه
ریشه اسم: آشوری
معنی: (تلفظ: sāru) نام پرنده ای سیاه رنگ، سار، سارنگ، شارک، (به ترکی) ساروج – ماه
ساریان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی مشهد
ساریسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: کوشا
سارین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی رفسنجان
سارینا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sārinā) خالص، پاک – خالص، پاک
سارینه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی:
سازک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: ساز کوچک
سازین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی زنجان
ساسان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāsān) (در اعلام) سر سلسله ساسانیان (پیش از اسلام )، (در اعلام) مردی از نجبای پارس – تنها و گوشه نشین، درویش، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام جد اردشیر مؤسس سلسله ساسانیان
ساشا
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: یونانی
معنی: ریشه اصلی نام ساشا یونانی است اما در زبانهای روسی و فرانسه و انگلیسی بکاربرده می شود و به معنای مدافع و محافظ مردان است
ساطعه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مؤنث ساطع
ساعد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sāed) (عربی) (در قدیم) (به مجاز )، مساعدت کننده، مددکار – بخشی از دست بین مچ و آرنج، کمک کننده، مددکار
ساعده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مؤنث ساعد، کمک کننده، مددکار
ساغر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: (تلفظ: sāqar) (معرب) ظرفی که در آن شراب می نوشند، جام شراب، (در قدیم) (به مجاز )، شراب، (در عرفان) دل عارف است که انوار غیبی در آن مشاهده می شود – جام شراب
ساقی
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sāqi) (عربی) آن که شراب در پیاله می ریزد و به دیگری می دهد، (در قدیم) (به مجاز) معشوق، (در قدیم) در ادبیات عرفانی نمادِ ‘ خداوند ‘ یا پیر است – آن که شراب در پیاله می ریزد و به دیگری می دهد
سالار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sālār) سردار سپاه، فرمانده لشکر، (در قدیم) حاکم، والی، شاه، رهبر، قائد، (در گفتگو) دارای صفات ممتاز و برجسته در نوع خود – بزرگ، مهتر، سردار سپاه، فرمانده سپاه، حاکم، شاه
سالداش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: صخره
سالسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: لاتین
معنی: تند و تیز، نوعی سسس اسپانیایی،
سالم
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sālem) (عربی) فاقد بیماری جسمی یا روحی، بدون عیب یا خرابی، بدون آلودگی، (به مجاز) منزه و به دور از مفاسد اخلاقی، (در حالت قیدی) در حال سلامت و تن درستی یا در حال بدون عیب و خرابی بودن – فاقد بیماری، بدون عیب یا خرابی
سالمه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مؤنث سالم، فاقد بیماری، بدون عیب یا خرابی
سالومه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عبری
معنی: (تلفظ: sālume) (عبری) (در اعلام) زوجه ی زبدی و مادر یعقوب کبیر و یوحنای انجیلی – صلح و آرامش، صفا و دوستی، نام خواهر مریم عذرا و خاله حضرت عیسی (ع) همچنین نام ملکه یهود و دختر هرود فلیپ
سالویا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: لاتین
معنی: نام گلی است
سالی
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāli) بی غم، سالدیده و سالمند، نام دو روستا در راهرو خرم آباد – بی غم و سرخوش، سالمند و دارای عمر طولانی، نام روستایی حوالی خرم آباد
سام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sām) (در اوستایی) به معنی سیاه، نام خانواده ای ایرانی، (در اعلام) جهان پهلوان ایرانی نواده ی گرشاسب جهان پهلوان پدر زال و جد رستم جهان پهلوان، (در عبری) سام به معنی ‘اسم’ است و آن نام فرزند ارشد نوح نبی (ع) می باشد – آتش، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی پسر نریمان و پدر زال و جهان پهلوان شاهنامه در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی
ساما
نوع: پسرانه
ریشه اسم: اوستایی-پهلوی
معنی: سام، سیاه، منسوب به سام
سامان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāmān) سرزمین، ناحیه، محل، مکان، ترتیب و روش چیزی یا کاری، ثروت، دارایی، قوت، توانایی، (در قدیم) صبر، آرام و قرار، (در اعلام) جدِ خاندان سامانی که او را ‘ سامان خدات’ می گفتند – سرزمین، ناحیه، ترتیب و روش کاری، نظام، صبر، آرام و قرار، نام مؤسس سلسله سامانیان
سامر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sāmer) افسانه گوینده، افسانه گویندگان – قصه گو، افسانه سرا
سامرند
نوع: پسرانه
ریشه اسم: کردی
معنی: نام کوهی است
سامره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مؤنث سامر، نام شهری در عراق که مرقد امام دهم و یازدهم در آن واقع شده است
سامه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāme) (در قدیم) عهد، پیمان، جای امن و امان، پناه، مأمن – سوگند، پیمان
سامی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sāmi) عالی، بلند مرتبه، بلند، (در اعلام) منسوب به سام پسر نوح نبی (ع )، نژاد بزرگی از مردم سفید پوست شامل عرب ها، آشوریان، یهودیان، اکدی های قدیم، کنعانیان، آرامی ها و بخشی از مردم حَبَشه – عالی، بلندمرتبه
سامیا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāmyā) نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در دوره ی هخامنشی – نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در زمان هخامنشیان
سامیار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāmyār) (سام = سبیکه ی زر و سیم + یار (پسوند دارندگی) ) (به مجاز) ثروتمند – کمک کننده به آتش محافظ آتش
سامیان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی اردبیل
سامیرا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: سمیرا، زن بزرگوار، نام عمه شیرین در داستان خسرو و شیرین ترجمه عربی مهین بانو است، وسیله ای که با آن حجامت می کنند، نام محلی در نزدیکی مکه
سامین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāmin) (سام + ین (پسوند نسبت) )، منسوب به سام، سام – نام روستایی در نزدیکی همدان
سامینا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāminā) مانند مینا، نام گلی – پیشوند مشابهت بعلاوه مینا، مانند مینا، نام گلی است
سامینه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: ماهر
سامیه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sāmiye) (عربی) (مؤنث سامی )، (در قدیم) بلند سامی – مؤنث سامی، زن بلند قد، کسی که عازم شکار است
سان آی
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,ترکی
معنی: زیبا و درخشان ماننده ماه
سانا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: کردی
معنی: (تلفظ: sānā) آسان – آسان و راحت، گویش محلی صنعا پایتخت یمن که قهوه آن معروف است
ساناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: بی مانند، کمیاب، نام گل – نوعی گل، نادر، کمیاب
سانان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: کردی
معنی: (تلفظ: sānān) شاه بزرگ و مهتر ایل و قبیله – بزرگ ایل
سانای
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: (تلفظ: sānāy) (ترکی) مهنام، بی قرار – مهنام، بلند آوازه و گرامی، بی قرار
سانلی
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: (تلفظ: sānli) نامدار، معروف، مشهور – معروف، نامدار
سانوا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دختر خوش سخن، بانویی که شیرین حرف می زند
سانیا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāniyā) سایه روشنِ جنگل – در گویش مازندران سایه روشن جنگل
سانیار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: کردی
معنی: (تلفظ: sānyār) (سان = کیفیت، چگونگی، قدرت، عزت + یار (پسوند دارندگی) )، دارای عزت و قدرت و کیفیت – حامی وپشتیبان، نام یکی از قبایل کرد
ساهر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: بیدار
ساهره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sāhere) (عربی) زمین یا روی زمین، زمینی که حق سبحانه در روز قیامت آن را مجدداً پیدا سازد، (در قدیم) (به مجاز) (در ادیان) زمین روز رستاخیز، چشمه روان، ماه، غلاف ماه – مؤنث ساهر، چشمه روان
ساوا
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāvā) (ساو = خالص، ناب، طلای خالص + ا (پسوند نسبت) )، منسوب به خالص، ناب و طلای خالص، (به مجاز) خالص و ناب، زر و سیم براده شده – طلا و نقره سوهان کشیده شده
ساوالان
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: (تلفظ: sāvālān) نام دهی در صوفیان شبستر – سبلان
ساوان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: کردی
معنی: (تلفظ: sāvān) (= ساوا )، ساوا به علاوه نوعی غله هندی و نام روستایی در سقز و مهاباد و نیز اسم فاعل از سائیدن به معنی آن که می ساید، ساینده – سامان نام روستایی در نزدیکی سقز
ساورا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: آشوری
معنی: امید
ساورینا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: آشوری
معنی: امید
ساوند
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی کرمان
ساونگ
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام پدر باونگهه در فروردین یشت
ساوه
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام دلاور تورانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
ساویز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāviz) شخص خوش اخلاق و نیک خو (ی) – خوش خلق، نیکخو
ساویس
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāvis) چیز گرانمایه، نوعی پنبه – گرانمایه و با ارزش
ساوین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāvin) (= ساویس )، ساویس به علاوه آسوده و آرام، نام جایی – سبدی که در آن پنبه می گذارند
ساکو
نوع: پسرانه
ریشه اسم: کردی
معنی: در بین کردهای ایران این اسم مرسوم است
سایا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی,فارسی
معنی: (تلفظ: sāyā) (ترکی) یکرنگ، بی ریا، (در فارسی) ساینده – در ترکی یک رنگ و بی ریا و در فارسی به معنای ساینده است
سایان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,کردی
معنی: (تلفظ: sāyān) (کردی) (سای = سایه + ان (پسوند نسبت) )، منسوب به سایه، سایه – منسوب به سایه، رشته کوهی در آسیای مرکزی، نام روستایی در نزدیکی همدان
سایر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: سیرکننده، رونده
سایره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: ستاره گردنده، سیاره
سایروس
نوع: پسرانه
ریشه اسم: انگلیسی
معنی: سیروس یا کوروش
سایمان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی,کردی
معنی: (تلفظ: sāymān) (کردی) (مرکب از سای + مان )، مانند سایه، (در ترکی) به معنی خان بزرگ، محاسب – سایمان در کردی به معنی مانند سایه ودر ترکی به معنی خوان بزرگ، محاسب میباشد
ساینا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāynā) (اوستایی) نام خاندانی از موبدان زرتشتی، (در طبری) ساکت و بی صدا، سایه ای که مشخص و قابل رؤیت باشد – سیمرغ، عنقا
ساینه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: در گویش مازندران سایه
سایه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sāye) (در فیزیک) تاریکی نسبی که به سبب جلوگیری تابش مستقیم نور در سطح یا فضا ایجاد می شود در مقابلِ روشن، (به مجاز )، توجه، عنایت، پناه، حمایت، (در قدیم) (به مجاز) حشمت و بزرگی – تاریکی ای که به سبب جلوگیری از تابش مستقیم نور در جایی ایجاد می شود، تصویری از کسی یا چیزی که هنگام واقع شدن او یا آن در برابر نور ایجاد می شود، حمایت، پناه

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز