معنی اسم عسل

برای مشاهده با کیفیت بیشتر، روی تصویر کلیک کنید

 تصویر و معنی اسم عسل

عسل :    (عربي) ۱- انگبين، مايع خوراكيِ غليظ و چسبناكي كه زنبور عسل توليد مي‌كند؛ ۲- (به مجاز) (در گفتگو) بسيار شيرين و خوش مزه و همينطور بسيار دوست داشتني و مطلوب.

 

 

اسم عسل در لغت نامه دهخدا

عسل. [ ع َ س َ ] (ع اِ) انگبین. (منتهی الارب ) (دهار). شهد. (غیاث اللغات ). لعاب زنبور عسل، مذکر و مؤنث آید و تذکیر آن بیشتر است. (از اقرب الموارد). شَوب. تصغیر آن عُسَیلة است. (دهار). أری. طِرم. مجاج النحل. ج، أعسال، عسل [ ع ُ / ع ُ س ُ ]، عُسلان، عُسول. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بپارسی انگبین و به هندوی ناکهو و مده هم گویند. و آن گرم و خشک است در دو درجه و لطیف است و امعاء را بشوید و بزداید و بادها را تحلیل کند. و در او حدتی است که بواسطه ٔ آن شکم براند. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). بهترین آن صاف مایل بسرخی و قوام دار است که با اندک حدت و خوش طعمی و بی موم باشد و بعد از آن سفید، و زبون ترین او سبز و سیاه و خشک و تلخ و کهنه است که زیاده بر دو سال مانده باشد. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مایع کم وبیش غلیظ و شربتی شکل و شیرینی که زنبوران عسل بر اثر جمعآوری نوش گلها در کندو بمنظور تغذیه ٔ افراد کندو تهیه میکنند. معمولاً عسل بوسیله ٔ زنبوران ماده ٔ عقیمی که کارگر نامیده میشوند از شیره ٔ گلها و برگها و دم برگهای نباتات جمعآوری میشود. زنبور کارگر شیره ٔ گیاهان را وارد دهانش کرده با آب دهان مخلوط میسازد و فرومیبرد و آن وارد محفظه ای بنام کیسه ٔ عسل که در شکمش قرار دارد، میگردد. قسمتی از این شیره ٔ گیاهی وارد روده ٔ زنبور شده به مصرف تغذیه ٔ خود زنبور میرسد و قسمت دیگر هم با انقباض کیسه ٔ عسل دوباره به دهان زنبور برمیگردد و زنبور آن را در حجره های خالی کندو که بهمین منظور ساخته است خالی میکند. این عسل بسیار رقیق است لیکن بر اثر حرارت کندو و مجاورت با هوا غلیظ میشود، و بعلاوه اختلاط آب دهان زنبور با شیره ٔ گل تغییرات شیمیائی در آن میدهد. این فعل وانفعالات هنوز کاملاً شناخته نشده است. پس از آنکه عسل در حجرات مسدسی شکل کندو حالت طبیعی بخود گرفت زنبور کارگر روی آن را ازیک طبقه موم می پوشاند. عسل بزحمت به دست می آید و فقط کوشش و پشت کار زنبوران کارگر است که موجب جمعآوری آن در مدتی بالنسبه کوتاه میشود. برای تهیه ٔ یک کیلوگرم عسل یک زنبور باید روی ۲میلیون گل اقاقیا یا ۵میلیون گل اسپرس بنشیند و ۱۸۰هزار مرتبه کیسه ٔ عسل خودرا پر و خالی کند. (فرهنگ فارسی معین ) :
هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین
آری عسل شیرین ناید مگر ازمنج.
منجیک.
بگوش در سخن حجت ای پسر عسلست
جز از سخن نخورد کس ز راه گوش عسل.
ناصرخسرو.
شهد کز حلق بگذرد زهر است
نام آن زهر پس عسل منهید.
خاقانی.
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
زآن لب که آتش است و عسل میدهدبرت.
خاقانی.
آخر نامه نام تاج کنم
که عسل باشد آخر انهار.
خاقانی.
شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت
تو خود شکری یا عسل است آب دهانت ؟
سعدی.
باز بر خمره دوشاب زن و روغن خوش
آن زمان دست بسوی عسل و چربه درآر.
بسحاق.
جَث ّ؛ عسل که دارای شکافتگی باشد و موم و خاشاک و پرهای زنبور و ابدان زنبور در آن بود. خافة؛ خریطه ای که در آن عسل نهند. (از منتهی الارب ).
– امثال :
عسل گوئی، دهان شیرین نگردد، نظیر: از حلوا گفتن دهان کسی شیرین نشود. (فرهنگ عوام ). و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
عسل نیست که انگشتش بزنند؛ این زن یا این دختر آنقدر هم سست عنصر نیست که کسی بتواند دامن شرافتش را لکه دار کند. (فرهنگ عوام ).
عسل نیست که انگشت کنند ؛ چرا نمی گذارید بدانجا برود. (امثال و حکم دهخدا).
هرکه کاوش عسل کند انگشتی لیسد (جامع التمثیل )، نظیر: هرکه گل کند گل خورد. (امثال و حکم دهخدا).
عسل در باغ هست و غوره هم هست
زلیخا هست و جان و جان کوره هم هست.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
زنش گفت بازی کنان شوی را
عسل تلخ باشد ترشروی را.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
– زنبوربی عسل ؛ زنبور که عسل ندهد : یکی راگفتند عالم بی عمل به چه ماند، گفت به زنبور بی عسل. (گلستان سعدی ).
– زنبور عسل ؛ منج. منج انگبین. منگ انگبین. زنبور انگبین. نحل. ذباب. (از منتهی الارب ). حشره ای است از راسته ٔ نازک بالان که دارای نژادهای مختلف است و از روی رنگشان تمیز داده میشوند. و از فواید آن تهیه ٔ عسل و موم است. (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زنبور شود :
از خانه ٔ مار آید زنبور عسل بیرون
گر یک رقم همت بر مار کشد عدلش.
خاقانی.
جَحل ؛ مهتر زنبوران عسل. (منتهی الارب ).
– ماه عسل ؛ در تداول امروز، آن یک ماه است که عروس و داماد بلافاصله پس از ازدواج به مسافرت روند و بگردش و تفریح پردازند، و آن از آداب و رسوم ممالک غربی است. (از فرهنگ فارسی معین ).
|| شبنم و تری اندک که بر شکوفه و جز آن گرد آید و زنبور عسل برگیرد، و آن بخاری است که برآید و در جوّ آسمان پخته گردد و مستحیل و درشت و سطبر گردد و عسل شده فروافتد، و گاهی در حقیقت انگبین گردیده و مردم برگیرند و بخورند و آن را ترنجبین و شیرخشت گویند. (منتهی الارب ). || طبرزد و شیره ٔ قند و شیره ٔ نبات. (مخزن الادویة). || نی بوریا، که گیاهی است. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بوریا شود. || غوزه ٔ آب روان و خط آن. (منتهی الارب ). حباب آب آنگاه که حرکت میکند. (از اقرب الموارد). ژاله. || ذکر جمیل و طیب ثناء. (منتهی الارب ). ثنای نیکو بر شخص.(از اقرب الموارد). || شتر ماده ٔ تیزرو. عَسْل. و رجوع به عَسْل شود. || دوشاب خرمای تر. (منتهی الارب ). صقر و دوشاب رطب. (از اقرب الموارد). || صیغ عرفط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عرفط شود.
عسل. [ ع َ ] (ع مص ) خوردنی ساختن به انگبین. (از منتهی الارب ). آمیختن طعام به انگبین. (از ناظم الاطباء). انگبین در طعام کردن. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار): عسل الطعام َ؛ طعام را ساخت و آن را با عسل مخلوط کرد. (از اقرب الموارد). || توشه دادن کسی را به انگبین. (از منتهی الارب ). کسی را انگبین دادن. (المصادر زوزنی ): عسل القوم َ؛ آنان را با عسل توشه داد و عسل بدانها خورانید. (از اقرب الموارد). || خوش ستودن. (از منتهی الارب ). ثنای نیکو کردن کسی را. || محبوب کردن نزد مردم : عسل اﷲ فلاناً؛ خداوند فلان را نزد مردم محبوب کرد. (از اقرب الموارد). عَسَل. و رجوع به عسل شود. || آرمیدن با زن. (از منتهی الارب ). مجامعت کردن. (از ناظم الاطباء). || پریشان دویدن و سر جنبانیدن و پویه دویدن گرگ و اسب و مردم. (از منتهی الارب ). پویه دویدن. (دهار). پوئیدن. (تاج المصادر بیهقی ). مضطرب گشتن گرگ یا اسب در دویدن، و حرکت دادن سر خود را. (از اقرب الموارد).عَسَلان. و رجوع به عسلان شود. || مضطرب گردیدن آب از جنبانیدن باد. (از منتهی الارب ). عَسَلان. و رجوع به عسلان شود. || شتابی نمودن : عسل الدلیل ُ بالمفازة؛ راهنما در بیابان شتابی نمود. (ازمنتهی الارب ). و رجوع به عَسَل شود. || سخت جنبیدن نیزه. (از ناظم الاطباء): عسل الرمح ؛ جنبیدن و اهتزاز آن نیزه سخت شد و مضطرب گشت. (از اقرب الموارد). عُسول. عَسَلان. و رجوع به عسول و عسلان شود.
عسل. [ ع َ ] (ع ص ) ماده شتر تیزرو. (ناظم الاطباء). ناقه ٔ سریع. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) هلاکی و نگونساری : عسلاً له ؛ نگونساری و هلاکی باد او را! (از اقرب الموارد).
عسل. [ ع َ س َ ] (ع مص ) چشیدن. (از منتهی الارب ): عسل من طعامه ؛ از طعام خود چشید. (از اقرب الموارد). || دوست نمودن کسی را پیش مردم. (از منتهی الارب ). عَسْل. و رجوع به عَسْل شود. || مضطرب گردیدن آب از جنبانیدن باد. (از ناظم الاطباء). عَسْل. و رجوع به عَسْل شود. || هلاکی : عسلاً له ؛ أی تعساً. (از منتهی الارب ). عَسْل. و رجوع به عَسْل شود. || شتابی نمودن. (از ناظم الاطباء). سرعت کردن و شتافتن : عسل الدلیل بالمفازة؛ راهنما در بیابان سرعت گرفت. و گویند از آن جمله است حدیث : «کذب علیک العسل »؛ یعنی بر تو لازم است سرعت در راه رفتن. و «عسل » را در این جمله میتوان منصوب خواند بعنوان مفعول به بودن برای اسم فعل «علیک »، و میتوان آن را مرفوع خواندبعنوان فاعل بودن برای فعل کذب به معنی وجب. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به عَسْل شود.
عسل. [ ع َ س ِ ] (ع ص ) سخت زننده و سبک دست. (منتهی الارب ). شخص شدیدالضرب، که دست او هنگام زدن بسرعت بازگردد. (از اقرب الموارد).
عسل. [ ع ِ ] (ع ص، اِ) هو عسل مال ؛ یعنی او مقابل و برابر و قیم مال است.(منتهی الارب ). یعنی او خوب رعایت کننده است آن مال را. (از اقرب الموارد). ج، أعسال. (اقرب الموارد).
عسل. [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَسَل.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عَسَل شود.
عسل. [ ع ُ س ُ ] (ع ص، اِ) ج ِ عاسِل. (منتهی الارب ). مردان صالح. واحد آن عاسل و عَسول. (از اقرب الموارد). رجوع به عاسل شود. || ج ِ عَسَل. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عسل شود. || ج ِ عَسول. (منتهی الارب ). رجوع به عَسول شود. || ج ِ عَسیل. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عسیل شود.
عسل. [ ع ُس ْ س َ ] (ع ص، اِ) ج ِ عاسِل. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاسل شود.
عسل. [ ع َ س َ ] (اِخ ) ابن ذَکوان عسکری، مکنی به ابوعلی. محدث و از اهالی عسکر مکرم بود. وی از مازنی و ریاشی و داماد روایت دارد. و در ایام مبرد در قید حیات بوده است. سال مرگ او به دست نیامد. او راست کتاب الجواب المسکت، و کتاب اقسام العربیة. (از معجم الادباء چ اروپا ج ۵ ص ۵۶).
عسل. [ ع َ س َ ] (اِخ ) ابن سفیان. رجوع به ابوقره شود.

اسم عسل در فرهنگ فارسی

عسل
( اسم ) ۱ – مایع کم و بیش غلیظ و شربتی شکل و شیرینی که زنبوران عسل بر اثر جمع آوری نوش گلها در کندو به منظور تغذیه افراد کند و تهیه می کنند معمولا عسل به وسیله زنبوران ماده عقیمی که کارگر نامیده می شوند از شیره گلها و برگها و دمبرگهای نباتات جمع آوری می شود . زنبور کارگر شیره گیاهان را وارددهانش کرده با آب دهان مخلوط می سازد و فرو می برد و آن وارد محفظه ای به نام کیسه عسل که در شکمش قرار دارد می گردد . قسمتی از این شیره گیاهی وارد روده زنبور عسل شده به مصرف تغذیه خود زنبور می رسد و قسمت دیگر هم با انقباض کیسه عسل دوباره به دهان زنبور بر می گردد و زنبور آن را در حجره های خالی کندو که به همین منظورساخته خالی می کند . این عسل بسیار رقیق است لیکن بر اثر حرارت کندو و مجاورت با هوا غلیظ می شود . و به علاوه اختلاط آب دهان زنبور با شیره گل تغییرات شیمیایی در آن می دهد . این فعل و انفعالات هنوز کاملا شناخته نشده است . پس از آن که عسل در حجرات مسد سی شکل کندو حالت طبیعی به خود گرفت زنبور کارگر روی آن را از یک طبقه وموم می پوشاند . عسل به زخمت به دست می آید و فقط کوشش و پشت کار زنبور کارگز است که موجب جمع آوری آن در مدتی بالنسبه کوتاه می شود . برای تهیه یک کیلو گرم عسل یک زنبور باید روی ۲٠٠٠٠٠٠ گل اقاقیا ویا ۵٠٠٠٠٠٠ گل اسپرس بنشیند و ۱۸٠٠٠٠ مرتبه کیسه عسل خود را پر و خالی کند . یا عسل پالوده . عسل مصفی . یا عسل داود . عسل زیتون . یا عسل درخت زیتون . عسل زیتون . یا عسل زیتون . ماده کم و بیش لزج و شربتی شکل که در اواخر تابستان از تنه درختان خانواده زیتونیان در نتیجه نیش حشرات یا خراش پوست درخت خارج می شود . این ماده در برابر هوا منجمد شده شکل صمغ مانندی به خود می گیرد و محتوی ۵۲ مواد قندی شیرین از قبیل ساکارز و لواز و گلوکز می باشد اومالی عسل درخت زیتون عسل داود . یا عسل مصفی . عسلی که مومش را گرفته و تصفیه کرده باشند عسل پالوده . یا ماه عسل . ۱ – ( در ممالک غربی ) مدت یک ماهی که بلافاصله پس از ازدواج عروس و داماد به مسافرت روند وبه گردش و تفریح پردازند . ۲ – ( اسم ) نی بوریا .
ابن سفیان
عسل البلادر
رطوبت سیاهی است که در جوف بلادر است ماده لزجی که در درون بلادر است برنگ خون
عسل الحاج
ترنجبین است
عسل الخلاف
شیر خشتی است که از درخت بید بعمل میاید
عسل الرمث
سپیدئی است مانند مروارید چیزی است سپید مانند جمان و مروارید
عسل الطبرزد
شیره نبات عسل طبرزد
عسل القسب
عسلی است که از خرمای خشک به طبخ و فشردن و بقوام آوردن بعمل آورند
عسل القصب
آب نیشکر شکر
عسل اللبنی
خوشبوئی است که عوام آنرا حصی لبان و میعه سائله نامند و از درختی بر آید و از آن بخار سازند حصی لبان است و بعضی گفته اند میعه سائله است
عسل النحل
شهد است که به هندی مده نامند عسل زنبور عسل
عسل املج
عسل مربی به املج است
عسل انقردیا
عسل بلادر عسل البلادر
عسل بلادر
رطوبت سیاه چسبنده است که از بلادر بر می آید در حین فشار و آنرا دهن بلادر نیز نامند شیره بلادر
عسل بلیلج
مربی به بلیلج است
عسل پالوده
عسل مصفی
عسل تمر
سیلان تمر است یعنی دوشاب خرما
عسل چین
عسل چیننده آنکه عسلهای ساخته شده را بر میدارد خافه جبه چرمین عسل چینان
عسل حاشا
عسلی که زنبور آن بر درخت حاشا نشسته باشد و از ادویه تریاق اکبر است و محرورین را مضر است
عسل خشک
خشک انجبین است
عسل دادن
عسل ساختن بعمل آوردن عسل

اسم عسل در فرهنگ معین

عسل
(عَ سَ) [ ع . ] (اِ.) مایع کم و بیش غلیظ و شربتی شکل و شیرینی که زنبوران عسل بر اثر جمع آوری نوش گل ها در کندو و به منظور تغذیة افراد کندو تهیه کنند. ،~ مصفی عسلی که مومش را گرفته و تصفیه کرده باشند. ،~ خربزه با هم نمی سازند کنایه از: عدم سازش و موافق

اسم عسل در فرهنگ فارسی عمید

عسل
مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیا هان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، انگبین.
* عسل مصفّا: عسلی که مومش را گرفته باشند.
عسل اللبنی
نوعی صمغ خوش بو.

اسم عسل در اسامی پسرانه و دخترانه

عسل
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: asal) (عربی) انگبین، مایع خوراکیِ غلیظ و چسبناکی که زنبور عسل تولید می کند، (به مجاز) (در گفتگو) بسیار شیرین و خوش مزه و همینطور بسیار دوست داشتنی و مطلوب – مایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد، بسیار شیرین و دوست داشتنی
عسل ناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: شیرین و زیبا

دانلود

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد

  • اسم قشنگیه ولی به پای اسم من نمیرسه!!!!البته من از اسمهای عسل وعلیرضا خیلی خوشم میاد

  • واقعا اسم زیباییه.اسم خواهر کوچیک منم عسله.واقعا هم مثل عسل خوردنیه…الهی فدای زبون شیرین و مثل عسلش بشم من.