معنی اسم صَباح

صَباح :    (عربي) ۱- (در قديم) بامداد، صبح در مقابلِ مَسا؛ ۲- (به مجاز) روز.

%d8%b5%d9%8e%d8%a8%d8%a7%d8%ad

اسم صباح در لغت نامه دهخدا

صباح.[ ص َ ] (ع اِ) بام. بامداد. نقیض مساء :
تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای
همی سیاه مسا گرددم سپید صباح.
مسعودسعد.
ز بس بلندی ظل زمین به من نرسد
نه ام سپید صباح است و نه سیاه مسا.
مسعودسعد.
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
روزم همه شب است و صباحم همه مسا.
مسعودسعد.
صباح و مسا نیست در راه وحدت
منم کز صباح و مسا می گریزم.
خاقانی.
خواجه چون خوان صبحدم فکند
زودپیش از صباح بفرستد.
خاقانی.
یار زیبا گر هزارش وحشت از ما بر دلست
بامدادان روی او دیدن صباحی مقبل است.
سعدی.
شب ما روز نباشد مگر آنگاه که تو
از شبستان به در آئی چو صباح از دیجور.
سعدی.
تا آفتاب می رود و صبح می دمد
عاید بخیر باد صباح و مسای تو.
سعدی.
مکنید دردمندان گله از سیاهی شب
که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم.
سعدی.
|| سپیده دم. (دهار).
– امثال :
صباح خواستم خضری ببینم به خرسی دچار شدم . (از مجموعه ٔ امثال هند). رجوع به امثال و حکم شود.
|| روز. یوم :
حاصل شش روز و نقد چل صباح
یک شبه خرجش که فرمایی فرست.
خاقانی.
تا زاربعین بروجش زینت نیافت آدم
در اربعین صباحش طینت نشد مخمر.
خاقانی.
به یک قیام و چهار اصل و چل صباح که هست
از این سه معنی الف دال و میم بی اعراب.
خاقانی.
او بود نقطه حرف الف دال میم را
کآمد چهل صباح و چهاراصل و یک قیام.
خاقانی.
خاک چهل صباح سرشتی به دست صنع
خودبر زبان لطف براندی ثنای خاک.
خاقانی.
چهار صباحی زندگی کنیم ؛ چند روزی در دنیا باشیم. چند روزی زنده باشیم.
|| یوم الصباح ؛ روز غارت. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
صباح. [ ص َ ] (اِخ ) (دعاء…) نام دعائی است منسوب به امیرالمؤمنین علی (ع ) که در نزدشیعه خواندن آن در هر بامداد فضیلت دارد. آغاز آن : اللهم یا من دلع لسان الصباح بنطق تبلجه… و بر آن شروحی نوشته اند. رجوع به الذریعة (دعاء صباح ) شود.
صباح. [ ص ُ ] (ع ص ) جمیل. زیبا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || (اِ) شعله ٔ قندیل. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صباح. [ ص ُب ْ با ] (ع ص ) مرد خوب و صاحب جمال. (منتهی الارب ).
صباح. [ ص ُ ] (اِخ ) آبی است از جبال نملی مر بنی قریط را. (معجم البلدان ).
صباح. [ ص ُ ] (اِخ ) نام بطنی چند است از قبایل عرب و بطنی است از بنی ضبة. (الانساب سمعانی ).
صباح. [ ص ِ ] (ع ص، اِ) ج ِ صبیح، زیباروی : کاسات از دست سقاة صباح، صباح به عشا و رواح به غداة پیوستند. (جهانگشای جوینی ).
صباح. [ ص َب ْ با ] (اِخ ) سمعانی گوید گمان دارم که آن نام بطنی ازسهم است. (الانساب سمعانی ). رجوع به صباحی… شود.
صباح. [ ص َ ] (اِخ ) وی جد شیوخ کویت مشهور به آل صباح و نخستین کس از این خاندان است که به امارت رسید. صباح از مردم بنی عنیزة است. او ابتدا در خیبر سکونت داشت سپس با قوم خود به کویت شد و امارت یافت در حدود سال ۱۲۰۰ هَ. ق. / ۱۷۸۵ م. درگذشت. (الاعلام زرکلی ج ۲ ص ۴۲۷ از ملوک العرب ).
صباح. [ ص َب ْ با ] (اِخ ) وی پدر حسن پیشوای بزرگ اسماعیلیه است.
صباح. [ ص َ ] (اِخ ) ابن ابرهةبن صباح. وی یکی از پادشاهان حمیر است. در مجمل التواریخ و القصص آمده است : پس از ابرهه پادشاهی به صهبان بن محرث رسید، به عهد یزدجرد اثیم و بعد از وی پادشاهی با صباح بن ابرهةبن الصباح افتاد، و هر دو در یک وقت بیش از پانزده سال پادشاهی نکردند. (مجمل التواریخ و القصص ص ۱۶۸). مصحح کتاب در ذیل همین صفحه نویسدکه عبارت حمزه ٔ اصفهانی در این مورد چنین است : و انهما ملکا فی زمان واحد خمسةعشر سنة. فردوسی در آغاز جنگ کیخسرو و افراسیاب در شمار سران لشکر کیخسرو از صَبّاح پادشاه یمن نام برده است و گوید :
چو صباح فرزانه شاه یمن
دگر شیردل ایرج پیلتن.
(شاهنامه ).
رجوع به فهرست ولف شود. و درشاهنامه چ بروخیم (ج ۵ ص ۱۲۷۹) صباخ آمده است. خواندمیر گوید: ابرهةبن الصباح بقول صاحب «معارف » پس از ولیعه هفتاد و دو سال پادشاهی کرد و نسب ابرهة به روایت بعضی از نقله ٔ اخبار به کعب بن سباء الاصفر الحمیری پیوندد و او به صفت علم و دانش اتصاف داشت، و معلوم فرمود که ملک یمن به بنی عدنان انتقال خواهد یافت لاجرم نسبت به آن قبیله انعام و احسان فراوان کرد و صباح بن ابرهة پس از فوت پدر پانزده سال کشورداری کرد. (حبیب السیر چ ۱ تهران جزء دوم از ج ۱ ص ۹۵).
صباح. [ ص َ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمدبن صباح بن ریذوس مدینی. ابونعیم اصفهانی گوید او را بارها دیدم و روایتی از وی آورده است. (ذکر اخبار اصفهان ج ۱ ص ۳۴۶).
صباح. [ ص َ ] (اِخ ) ابن خاقان اهتمی یا منقری. وی ندیم مصعب زبیر و از مشایخ مروءة و علم و ادب بود و فرزدق و جریر را بر اخطل ترجیح میداد. (التاج ذیل ص ۱۱۰ از اغانی ). و در عیون الاخبار آمده است که عبدالرحمان بن ابی عبدالرحمان بن عایشة در وصف گند زیر بغل خود و نکوهش صباح سروده است :
من یکن ابطه کآباط ذاالخلَ
ق فابطای فی عدالفقاح
لی ابطان یرمیان جلیسی
بشبیه السلاح او بالسلاح
فکانی من نتن هذا و هذا
جالس بین مصعب و صباح.
(عیون الاخبار ج ۴ ص ۶۳).
صباح. [ص َ ] (اِخ ) ابن سهل، مکنی به ابی سهل. تابعی است.
صباح. [ ص ُ ] (اِخ ) ابن طریف. سمعانی نسبت او را چنین نویسد: صباح بن طریف بن یزیدبن عمربن عامربن ربیعةبن کعب بن ربیعةبن ثعلبةبن سعدبن ضبة. (الانساب ص ۳۴۹ ورق الف ). واز فرزندان او عبدالحرب بن زیدبن صفوان صباحی است.
صباح. [ ] (اِخ )ابن عاصم. وی از انس بن مالک و از او حجاج بن یوسف روایت کند. رجوع به ذکر اخبار اصفهان ج ۱ ص ۳۴۶ شود.
صباح. [ ص َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بجلی مکنی به ابی شراعة. تابعی است.
صباح. [ ص َ ] (اِخ ) ابن عتیک. سمعانی گوید وی فرزند عتیک بن اسلم بن یذکربن عنزه (عنترة؟) است و از احمدبن حباب آرد که او صباح بن عتیک بن اسلم بن بدکربن غنزة بن اسدبن نزاربن ربیعة است. و دو بطن محارب و هوازن منسوب بدو فرزند او میباشند که بدین نامها موسوم بودند. (الانساب سمعانی ص ۳۴۹ ورق الف ).
صباح. [ص ُ ] (اِخ ) ابن قضاعةبن عبدالأحب بن کعب بن صباح. سمعانی گوید: وی جاهلی است. (الانساب ص ۳۴۹ ورق الف ).
صباح. [ ص ُ ] (اِخ ) ابن قیس. ابن عبدربه گوید: وی ازمردم کنده است. (العقد الفرید ج ۳ ص ۳۴۱).
صباح. [ ] (اِخ ) ابن مثنی. وی از کتاب عمربن عبدالعزیز اموی است. جهشیاری از عبداﷲبن صالح کاتب آرد که نامه ای از عمربن عبدالعزیز به عیاض بن عبداﷲ دیدم که پایان آن چنین بود: [ و کتب الصباح بن المثنی یوم الخمیس لاربع خلون من ذی الحجة سنة تسع و تسعین ]. (الوزراء و الکتاب ص ۳۳ و ۳۴).
صباح. [ ص َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابی حازم احمسی. تابعی است.
صباح. [ ص َ ] (اِخ ) ابن هذیل. وی برادر امام زفر فقیه است. (منتهی الارب ).

اسم صباح در فرهنگ فارسی

صباح
گاه بجای [ حسن بن صباح ] ( ه.م .) بکار رود ( قس . حلاج بجای حسین بن منصور حلاج ) : [ صباح شد این لعین بی دین مانا که نماند اهل قزوین … ] [ برجبهتش از فنا رقم باد اهل الموت را الم باد …] ( تحفه العراقین .قر . ۲۳۷ ).
اول روز, بامداد, نقیض مسائ
( اسم ) ۱ – بامداد صبح اول روز مقابل مسائ رواح . یا صباح و مسائ . بامداد و شبانگاه صبح و عصر . ۲ – سپیده دم . ۳ – روز یوم .
ابن مثنی
صباح الخیر
( جمله ) صبح بخیر . یا صباح الخیر زدن . صبح بخیر گفتن : صباح الخیر زدبلبل کجایی ساقیا بر خیز که غوغا می کند در سرخیال خواب دو شینم . ( حافظ ) یا صباح بالخیرگفتن . صباح الخیرزدن .
کلمه ایست که هنگام طلوع صبح معاشران با هم گویند
صباح و مسائ
بامدادی و شبانگاه صبح و عصر
صباح کردن
( مصدر ) روز بخیر گفتن تهنیت بامداد گفتن .
صباح کنان
۱ – ( صفت ) کسی که صباح الخیر گوید . ۲ – در حال صباح الخیر گفتن .
صباح کندی
وی یکی از گوهریان مشهور و معاصر رشید است
ابراهیم بن صباح
یکی از حذاق منجمین در علم هیات و احکام
انعم اله صباح
( جمله فعلی دعایی ) خدا بامدات را خوش و نیک کناد . صبح بخیر . ( تحیت بامدادن ) : (( اندر آمد چو ماه در شبگیر انعم الله صباح گویان پیر )) ( حدیقه )
چار صباح
چارروز . چاروز. عمر . یا چند روز. عمر . یا چار صباحی زنده بودن .
چهار صباح
چهار روز . چهار بامداد چهار صباح عمر چهار چهار روز عمر .
حسن صباح
از داعیان فرقه نزاریه اسماعیلیان در الموت قزوین است
حسین صباح
ابن حسن صباح بجرم قتل نفس به امر پدرش حسن صباح کشته شد
خوش صباح
خوب رو یا کنایه از اسب عربی نیکو شمایل .
ذو صباح
نام موضعی . نام ملکی از حمیر .
کاریز صباح
دهی از دهستان در بقاضی نیشابور

اسم صباح در فرهنگ معین

صباح
(صَ) [ ع . ] (اِ.) ۱ – بامداد. ۲ – سپیده دم . ۳ – روز. ؛ ~ و مسا صبح و شب . ؛ چند ~چند روز. ؛ هر چند ~ هر چند وقت یک بار.
صباح کردن
(صَ. کَ دَ) [ ع – فا. ] (مص م .) روز بخیر گفتن .

اسم صباح در فرهنگ فارسی عمید

صباح
= صبیح
اول روز؛ بامداد.
* صباح و مسا: [قدیمی] صبح و عصر؛ بامداد و شبانگاه.
صباح الخیر
کلمۀ دعا که هنگام صبح به کسی می گویند؛ صبح به خیر.

اسم صباح در اسامی پسرانه و دخترانه

صباح
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: بامداد، صبح‎ ‎‏، روز، نام دعائی منسوب به علی(ع)
صباحت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: زیبایی، جمال

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز