معنی اسم عِزت

عِزت :    (عربي) ۱- عزيز و گرامي بودن، سربلندي و ارجمندي در مقابلِ ذلت؛ ۲- احترام، بزرگداشت، گرامي‌داشت، تكريم؛ ۳- (در قديم) (به مجاز) خداوند.

 

اسم عزت در لغت نامه دهخدا

عزت. [ ع ِزْ زَ ] (ع اِمص ) عظمت و بزرگواری و ارجمندی و ارج و سرافرازی. (ناظم الاطباء). ارجمندی. (المصادر زوزنی ). کرامت. (زمخشری ). بزرگی. عزة.رجوع به عزة شود : عزت این خاندان بزرگ سلطان محمود را نگاه باید کرد. (تاریخ بیهقی ص ۳۹۲).
آن را که چاربالش عزت میسر است
گو پنج نوبه زن که شه هفت کشور است.
اخسیکتی.
ستاره گفت منم پیک عزت از در او
از آن بمشرق و مغرب همیشه سیارم.
خاقانی.
وحدت من داده ز دولت خبر
عزلت من کرده بعزت ضمان.
خاقانی.
از سراین کلاه عزت رفت
«سر دریغا» کلاه میگوید.
خاقانی.
امیر نصر عزت و مکنت را به وراثت از پدر بزرگوار دریافت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۴۴۷). بناء عزت منقوض و لواء مجدت مخفوض. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص ۴۴۴). شخص عزت و غلا زیر قرضه ٔ وحشت وبلا یگانه و تنها فروشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۴۵۲).
خداوندا بدان تشریف و عزت
که دادی انبیا و اولیا را.
سعدی.
شاهد آنجا که رود حرمت و عزت بیند.
سعدی.
گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم دم برنیارم. (سعدی ).
عزت اندر عزلت آمد ای فلان
تو چه جوئی زاختلاط این و آن.
شیخ بهائی.
گر تو خواهی عزت دنیا و دین
عزلتی از مردم دنیا گزین.
شیخ بهائی.
– امثال :
عزت ز قناعت است و خواری ز طمع
با عزت خود بساز و خواری مطلب.
؟ (از جامع التمثیل ).
عزت هر کس به دست آن کس است .
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
– بی عزتی ؛ بی اعتباری. نامعززی.
– || بی احترامی :
چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون
شدند آن عزیزان خراب اندرون.
سعدی.
– بی عزتی نمودن ؛ بی احترامی کردن. نگاه نداشتن عزت کسی : ملوک آنطرف قدر چنان بزرگوار ندانسته و بی عزتی نمودند. (گلستان ).
– عزت آثار ؛ صاحب علامات افتخار و شرف. (ناظم الاطباء).
– عزت تپان کردن، عزت چپان کردن ؛ به مزاح، بسیار اعزاز و اکرام کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
– عزت خواه ؛ دوست و رفیق و مصاحب. (ناظم الاطباء).
– || پیرو و بسته به جلال دیگری. (ناظم الاطباء).
– عزت طلب ؛ آنکه خواهان ارج و قدر است. جاه طلب. مقام دوست. (فرهنگ فارسی معین ).
– عزت طلبی ؛ حالت و کیفیت عزت طلب. (فرهنگ فارسی معین ).
– عزت قرار ؛ مشهور و باجلال، و آن را غالباً در القاب شاهان بکار برند. (از ناظم الاطباء).
– عزت موفور ؛ مجلل و باجلال و محترم. (ناظم الاطباء).
– عزت نشان ؛ با آثار بزرگواری و بزرگی : عالیشان عزت نشان.
– عزت نفس ؛ مناعت. شرافت. (فرهنگ فارسی معین ). استکبار. مناعت طبع. عالیجنابی : و فایده در تعلم حرمت ذات و عزت نفس است. (کلیله و دمنه ).
در قناعت که تو را دست رس است
گر همه عزت نفس است بس است.
جامی.
گر تو خواهی عزت نفس ای فلان
رو نهان شو چون پری از مردمان.
شیخ بهائی.
– عزت و اعتبار داشتن ؛ به اصطلاح فارسیان، پشم در کلاه داشتن، بدین قیاس پشم در کلاهش نیست و پشم در کلاه ندارد نیز کنایه از آن است که بغایت مفلس و بی نواست. وقع نهادن و وقر نهادن. پیش کسی ریش داشتن. (آنندراج از مجموعه ٔ مترادفات ).
– عزت همراه ؛ که ملازم عزت باشد. خداوند عزت : عالیجاه عزت همراه.
|| کمیابی. (ناظم الاطباء). بی همتائی. (مهذب الاسماء). دیریابی. دشواریابی. ندرت. شذوذ. || حمیت جاهلیت. (مهذب الاسماء). || (اِخ ) از نامهای باری تعالی : پیوسته در رعایت بندگان حضرت عزت عز شأنه ناقص الغایه سعی فرموده اند. (سندبادنامه ص ۷۴).
ثنای حضرت عزت نمیتوانم گفت
که ره نمیبرد آنجا قیاس و وهم و خیال.
سعدی.
از حضرت عزت جلت قدرته درخواهیم. (انیس الطالبین ص ۱۱۸).
عزة. [ ع ِزْ زَ ] (ع مص ) ارجمند گردیدن. (از منتهی الارب ). ارجمند شدن. (دهار). عزیز شدن. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || قوی شدن بعدِ خواری.(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ضعیف شدن، از اضداد است. (از اقرب الموارد). || کمیاب شدن. || روان گردیدن آب. || روان شدن آنچه در زخم بود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عِزّ. عَزازة. رجوع به عز شود.
عزة. [ ع ِزْ زَ ] (ع اِمص ) ارجمندی و عزیزی، خلاف ذل. (منتهی الارب ). و رجوع به عزت شود. || چیرگی و قوت و شدت. (منتهی الارب ). اسم است بمعنی غلبه کردن در معازّة. و گویند عزة غیر از کبر است، چه عزة شناختن انسان است حقیقت نفس خود را و قرار دادن آن است در مقام و منزلت خود، اما کبر، جهل انسان است نسبت به نفس خود و قرار دادن آن است در منزلتی بالاتر از منزلت و مقام خود. (از اقرب الموارد) : فألقوا حبالهم و عصیّهم و قالوا بعزة فرعون انا لنحن الغالبون (قرآن ۴۴/۲۶)؛ پس ریسمانها و چوبدستهای خود را انداختند و گفتند به عزت فرعون ما غلبه کنندگانیم. سبحان ربک رب العزة عما یصفون (قرآن ۱۸۰/۳۷)؛ منزه است پروردگار تو، خدای عزت، از آنچه وصف میکنند. الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین اء یبتغون عندهم العزة فان العزة ﷲ جمیعاً (قرآن ۱۳۹/۴)؛ کسانی که کافران را بدوستی برمیگزینند نه مؤمنان را، آیا نزد آنان عزت را میجویند، همانا عزت بتمامی خدای راست. قال فبعزتک لاغوینّهم أجمعین (قرآن ۸۲/۳۸)؛ گفت به عزت تو همگی آنان را گمراه خواهم کرد. || گاهی استعاره است حمیت و انفت و تکبر ناپسند را، چون این گفته ٔ خداوند: و اذاقیل له اتق اﷲ أخذته العزة بالاثم (قرآن ۲۰۶/۲)؛ آنگاه که به او گفته شود خداوند را پرهیز کن، حمیت و انفت به گناه، او را فرامیگیرد. (از اقرب الموارد).
عزة. [ ع ِ زَ ] (ع اِ) گروهی مجتمع از مردم. (منتهی الارب ). عصبة و گروه از مردم، و تاء آن عوض لام الفعل محذوف است که آن واو باشد. ج، عِزون، عِزی ̍، و بر خلاف قیاس عِزات بکار نبرند: فی الدار عزون ؛ در خانه اصناف و اقسامی از مردم هستند. و برخی عزون را گروههایی دانند که متفرق و پراکنده آیند. (از اقرب الموارد).
عزة. [ ع َزْ زَ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عز. (از اقرب الموارد). رجوع به عز شود. || آهوبره ٔ ماده. (منتهی الارب ). بچه ٔ مادینه ٔ آهو. (از اقرب الموارد). عزانه است که بفارسی آهوبره نامند. (مخزن الادویة).
عزة. [ ع َزْ زَ ] (اِخ ) دختر ابوسفیان و خواهر معاویه است. (از منتهی الارب ).
عزة. [ ع َزْ زَ ] (اِخ ) دختر حُمَیْل بن حفص بن ایاس حاجبیه ٔ غفاریه ٔ ضمریة. وی زنی ادیب و خوش بیان و از اهالی مدینه بود و در عهد عبدالملک بن مروان به مصر رفت و به تعلیم زنان حرم عبدالملک پرداخت. او را با «کثیر» شاعر حکایاتی است، از آن جمله روزی ام البنین (خواهر عمربن عبدالعزیز و همسر ولیدبن عبدالملک ) عزة را گفت آیا این بیت کثیر را شنیده ای :
قضی کل ذی دین فوفی غریمه
و عزة ممطول معنی غریمها
گفت آری. سپس درباره ٔ دین او به کثیر از وی پرسید. عزة جواب گفت که او را بوسه ای وعده داده ام. پس ام البنین به وی گفت وعده ٔ خود را وفا کن و گناه آن را من بعهده میگیرم. عزة به سال ۸۵ هَ.ق. در مصر درگذشت. (از اعلام زرکلی از سمطاللآلی و ابن خلکان و التاج ). و رجوع به اعلام النساء شود :
نوروز برنگاشت بصحرا بمشک و می
تمثال های عزه و تصویرهای می.
منوچهری.
وآن خجسته وْ پنج شاعر کو کجا بودندشان
عزه و عفرا و هند و مَیّه و لیلی سکن.
منوچهری.
– عزه و کثیر ؛ معشوقه وعاشقی مَثَلی از عرب. (امثال و حکم دهخدا).
عزة. [ ع َزْزَ ] (اِخ ) دختر عیاض بن ابی قرصانة. زنی راوی حدیث بود و زیادبن یسار و اهالی فلسطین از او روایت کرده اند. (از اعلام النساء از الاستدراک و طبقات الاتقیاء).

اسم عزت در فرهنگ فارسی

عزت
عزیزشدن، گرامی شدن، ارجمندشدن
۱ – ( مصدر ) ارجمند گشتن گرامی شدن . ۲ – ( اسم ) ارجمندی سرافرازی عزیزی . یا عزت نفس . منااعت شرافت : عزت نفسش جریحه دارشده .
عزت آباد
ده از دهستان کشکوئیه شهرستان رفسنجان
عزت العابد
احمد عزت بن محی الدین ابوالهول ابن عمر بن عبدالقارد عابد از سیاستمداران مشهور دولت عثمانی بود پس از فراغ از تحصیل روزنامه ای به زبان عربی و ترکی بنام دمشق منتشر ساخت سپس به اسلامبول سفر کرد و از ملازمان سلطان عبدالحمید ثانی گشت و با اتخاذ سیاستی خاص مانع اتحاد دول اروپا بر ضد دولت عثمانی شد وی در تاسیس خط آهن حجاز سهم بسزائی داشت
عزت الفاروقی
احمد عزت بن محمود فاروقی عمری شاعر و از اهالی موصل بود وی به اسلامبول رفت و برخی از مناصب دولتی را عهده دار گشت
عزت جستن
( مصدر ) جستجوی ارجمندی سرافرازی خواستن .
عزت طلب
( صفت ) آن که خواهان ارج و قدر است جاه طلب مقام دوست .
عزت طلبی
حالت و کیفیت عزت طلب .
عزت ملک
وی همسر امیرشیخ حسن چوپانی و اصلا رومی بود او را با امیر یعقوب شاه روابط عاشقانه بود و بسال ۷۴۴ قمری امیر شیخ حسن قشونی بسرکردگی سلیمان خان و امیر یعقوب شاه از امرای روم به تسخیر آن بلاد فرستاد و ایشان شکست خورده برگشتند امیر شیخ حسن که امیر یعقوب شاه را در این شکست مسوول میشمرد او را گرفت و محبوس ساخت عزت ملک بتوهم اینکه شوهرش بمناسبت اطلاع از روابط عاشقانه آندو ویرا محبوس کرده است با دو سه تن از زنان خدمتکار همدست شد و در شب سه شنبه ۲۷ رجب سال ۷۴۴ قمری امیر شیخ حسن را بطرز فجیعی کشتند و پس از دو روز چون امرا و درباریان از این واقعه آگاه شدند عزت ملک را با خواری تمام و بطرزی فجیع بقتل رساندند
عزت یافتن
ارجمند شدن عزیز گشتن
چهار بالش عزت
مسند جلال و شکوه .
اصحاب حجرات عزت
یا اصحاب حجرات العزه . در تداول حکمت اشراق بمعنی خردمندان است چه حجرات عزت در تداول ایشان کنایه از عقول است .
ذی عزت
عزیز گرامی ارجمند .
ارجمند . عزیز .

اسم عزت در فرهنگ معین

عزت
(عِ زَّ) [ ع . عزة ] ۱ – (مص ل .) سربلند شدن، گرامی شدن . ۲ – (اِمص .) سربلندی، سرافرازی .

اسم عزت در فرهنگ فارسی عمید

عزت
۱. [مقابلِ ذلّت] عزیز شدن، گرامی شدن، ارجمند شدن.
۲. ارجمندی، احترام.
۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] خداوند.
ذی عزت
دارای عزت، عزیز و گرامی، ارجمند.

اسم عزت در اسامی پسرانه و دخترانه

عزت
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: ezzat) (عربی) عزیز و گرامی بودن، سربلندی و ارجمندی در مقابلِ ذلت، احترام، بزرگداشت، گرامی داشت، تکریم، (در قدیم) (به مجاز) خداوند – گرامی و عزیز بودن، سربلندی و ارجمندی، احترام، بزرگداشت، تکریم
عزت الزمان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: آن که موجب بزرگی و سربلندی زمان خود است
عزت السادات
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: آن که باعث عزت و سربلندی سیدها است
عزت الله
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: عظمت و بزرگی خداوند
عزت الملوک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: آن که باعث سربلندی و عزت پادشاهان است
عزت بانو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: عزت (عربی) + بانو (فارسی) بانوی گرامی و ارجمند
عزت زمان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: عزت (عربی) + زمان (فارسی )، عزت الزمان
عزت ملک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: باعث عزت و سربلندی پادشاه، از زنان معروف اواخر دوره ایلخانیان
عزت نسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: زنان گرامی و ارجمند، نام دختر فتحعلی شاه قاجار

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز