معنی اسم قدرت

قدرت :    (عربي) ۱- توانايي، توان، سلطه و نفوذ؛ ۲- (در فلسفه قديم) توانايي ويژه‌ي موجود زنده كه با آن از روي قصد و اراده عملي را انجام مي‌دهد يا ترك مي‌كند.

 

%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa

 

 

اسم قدرت  در لغت نامه دهخدا

قدرت .
[ ق ُ رَ ] (ع مص ) قدرة.
توانستن .
توانائی داشتن .
رجوع به قدرة و قدران شود : میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت که سر راه به آن شعله ٔ آتش گیرد.
کافی سبزواری (از آنندراج ).
سرحد خلقت شده بازار او بکری قدرت شده در کار او.
نظامی .
قدرت .
[ ق ُ رَ ] (اِخ ) (شیخ .
.
.
) از شاعران هندوستان است که منشی حاکم بهوپال بوده و آثار قلمی نظمی و نثری دارد.
از جمله آنها است : ۱ – حکایات قدرت .
۲ – دیوان قدرت .
وی به سال ۱۲۹۰ هَ .
ق .
درگذشته است .
(قاموس الاعلام ترکی ج ۵ ص ۳۶۰۲) (ریحانة الادب ج ۳ ص ۲۸۱).
قدرت .
[ ق ُ رَ ] (اِخ ) شاه قدرت اﷲ.
از شاعران دهلوی هندوستان است که دیوانی بیست هزار بیتی و منظومه ای موسوم به نتایج الافکار داشته و به سال ۱۲۰۵ هَ .
ق .
در مرشدآباد هند درگذشته است .
این از اشعار اوست : ز فیض نم چشم گریان ما بود دامن ابر دامان ما گناهی که از خلق ناکرده ماند قضا بسته آن هم به دامان ما.
(قاموس الاعلام ترکی ج ۵ ص ۳۶۰۴) (ریحانة الادب ج ۳ ص ۲۸۰).
قدرة.
[ ق ُ رَ ] (ع مص ) قدرت .
توانستن .
(منتهی الارب ).
|| (اِمص ) توانائی .
(آنندراج ).
|| قدرت در اصطلاح علم کلام تمام ارباب ملل مختلف متفقند در آنکه حق تعالی و تقدس قادر است ، یعنی فاعل به اختیار است .
اگر خواهد فعل کند ، و اگر نخواهد ترک کندبه حسب دواعی مختلفه و مذهب فلاسفه آن است که او موجب است بالذات .
و تأثیر او همچو تأثیر آتش است در تسخین .
و دلیل بر صحت مذهب او آن است که اگر ایجاد عالم از حق تعالی بر سبیل ایجاب بود ایجاد اوامر عالم را اگر موقوف به شرطی نباشد یا اگر موقوف بود آن شرط یا قدیم باشد یا حادث پس حدوث واجب یا قدم عالم لازم آید ، و این هر دو محال است .
اما اول چونکه واجب مبداء ممکنات و صانع مکونات است و وجود او از دیگری نتواند بودن ، و هیچ چیز بر او سابق نیست ، و هرچه چنین باشد حادث نباشد.
و اما دوم ، بنابر آنکه در مسئله ٔ حدوث عالم از آن معمولاً یاد میشود.
و اگر موقوف بر شرطی حادث بوده باشد نقل سخن کنیم با تأثیر او در آن شرط ، و تسلسل لازم آید و قوی ترین دلایل فلاسفه در این مقام آن است که تأثیر حق تعالی در اثر اگر لذاته باشد یا بواسطه ٔ صفت قدیمیت دوام مؤثریت او واجب بود به وجوب دوام الذات او الصفةالقدیمة و چون دوام مؤثریت او واجب باشد او موجب بود.
و اگر بواسطه ٔ صفت حادثه باشد ، نقل سخن کنیم با تأثیر او در آن شرط و تسلسل لازم آید.
و جواب آن است که دوام اثر بنا بر دوام صفت قدیمه ، در موجب واجب باشد نه در مختار.
(قسم اول نفایس الفنون ص ۱۰۹).
اما در آنکه حق تعالی بر جمیع ممکنات قادر است یا نه ، مذهب صحیح آن است که بر جمیع ممکنات قادر است زیرا که مصحح مقدوریت امکان است و آن وصفی است مشترک میان جمع ممکنات ، و موجب قدرت ذات اوست ، و نسبت ذات او با همه یکسان ، زیرا که اگر ذات اورا به بعضی اختصاص باشد دون بعضی ، اگر آن اختصاص بی مخصصی بود ترجیح بلامرجح لازم آید.
و اگر بواسطه ٔ مخصصی باشد احتیاج او بدان لازم آید و مذهب فلاسفه آن است که حق تعالی واحد است من جمیعالوجوه و از واحد من جمیعالوجوه نشاید که جز یک اثر صادر شود.
و جواب این از دلیلی که یاد کرده شد معلوم است .
و مذهب نظام آن است که او بر قبیح قادر نیست ، زیرا که جهل او یا حاجت بدان لازم آید و جواب آن است که قادر است بدان ، اما چون مانع بر صدور آنکه عدم داعیه است بفعل او حاصل است صادر نشود.
و مذهب بلخی آن است که حق تعالی بر مثل فعل بنده قادر نیست چه فعل بنده یا طاعت است یا معصیت ، همچو افعال مجانین و حق تعالی از این جمله منزه است .
و جواب آن است که کون الفعل طاعته او معصیته او عبثاً اعتبار این است که عارض فعل میشود به نسبت با بنده اما ذات فعل حرکت است یا سکون و حق تعالی قادر است بر خلق آن در غیر.
(نفایس الفنون قسم اول ص ۹۲).
قدرة.
[ ق َ دَ رَ ] (ع اِ) شیشه ٔ خرد.
(منتهی الارب ) (آنندراج ).
|| و گویند: کم قَدَرَة نخلک ؛ یعنی چه مقدار خرمابنان است .
و گویند: غرس علی القدرة و هی ان یغرس علی حد معلوم بین کل نخلتین .
(منتهی الارب ).<

اسم قدرت در فرهنگ لغت معین

قدرت
(قُ رَ) [ ع . قدرة ] (مص ل .) توانایی داشتن ، توانستن .
قدر قدرت
(قَ دَ . قُ رَ) [ ازع . ] (ص مر.) آن که قدرتش برابر قدرت قضا و قدر است . (برای شاهان آورده می شود).

اسم قدرت در فرهنگ عمید

قدرت
۱. توانستن؛ توانایی داشتن؛ توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن. ۲. توانایی؛ نیرو. ۳. سلطه؛ نفوذ فرمان. * قدرت داشتن: (مصدر لازم) نیرو و توانایی داشتن. * قدرت کردن: (مصدر لازم) قدرت و توانایی نشان دادن. * قدرت نمودن: = * قدرت کردن
قدرت طلب
آن که خواستار قدرت است؛ سلطه جو؛ خواهان قدرت.
قدرت طلبی
طالب قدرت بودن؛ سلطه جویی.
قدرت نمایی
نشان دادن نیرو و توانایی خود.

اسم قدرت در فرهنگ فارسی

قدرت
توانستن , توانایی داشتن , توانایی
۱ – ( مصدر ) توانایی داشتن توانستن ۲ – ( اسم ) توانایی ۳ – الف – صفتی است که تاثیر آن بر وفق اراده باشد ب – مبدا قریبی است که افعال مختلف از آن صادر شود ومبدائ عبارتست از فاعل موثر و قریب یعنی بدون واسطه ج – قوه ای که مستجمع شرایط تاثیر باشد و مرادف است با استطاعت .
از شاعران دهلوی هندوستان است که دیوانی بیست هزار بیتی و منظومه موسوم به نتایج الافکار داشته و بسال ۱۲۰۵ هجری در مرشد آباد هند درگذشته است .
قدرت آباد
ده کوچکی است از بخش ماهان شهرستان کرمان – ۱۲۰۰۰ گزی جنوب ماهان – ۶۰۰۰ گزی راه شوسه کرمان – بم – سکنه ۵ تن .
قدرت حلوا
مراد از من که بر بنی اسرائیل نازل شده بود .
قدرت طلب
( صفت ) آنکه خواستار قدرت است : مهد علیا زن شاه محمد ( صفوی ) بانویی غیور قدرت طلب تندخوی لجوج کینه جو بود .
قدرت طلبی
طالب قدرت بودن خواستاری قدرت .
قدرت نمایی
نشان دادن زور و توانایی خود : سرداران قزلباش چون از قدرت نمایی و استبداد رای مهد علیا ناراضی بودند در کشتن وی همداستان شدند .
قدرت نمودن
( مصدر ) ۱ – قدرت نشان دادن ۲ – اعمال قدرت کردن .
قدرت کردن
( مصدر ) قدرت نمودن نشان دادن قدرت و توانایی .
قدر قدرت
( صفت ) آنکه قدرتش برابر قضا و قدر است ( برای شاهان آورده می شود ) : اعلی حضرت قدر قدرت .

دانلود

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز