معنی اسم غلام‌رضا (غلامرضا)

غلام‌رضا :    (عربي) [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + رضا]، ارادتمند و فرمان بردار رضا [منظور امام رضا(ع)].

%d8%ba%d9%84%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%b1%d8%b6%d8%a7

اسم غلام رضا در  لغت نامه دهخدا

غلام .
[ غ ُ] (ع اِ) کودک .
(منتهی الارب ) (غیاث اللغات ).
کودک شهوت پدیدآمده .
(ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ).
پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی .
(از منتهی الارب ).
کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا حد بلوغ .
و فارسیان غلام به معنی مطلق بنده و پسر استعمال کنند خواه کودک باشد و خواه جوان و خواه پیر ، لیکن بر مذکر اطلاق کنند نه بر مؤنث .
(آنندراج ).
ریدک .
(مقدمة الادب زمخشری ).
کودک نرینه .
پسر خردسال .
پسر.
امرد.
مقابل دختر.
غلام بزرگتر از صبی و خردتر از شاب است و آن سنی است از چهارده سالگی تا بیست و یک سالگی .
(مسعودی ) : قال رب انی یکون لی غلام و قد بلغنی الکبر و امرأتی عاقرٌ.
(قرآن ۴۰/۳).
فأدلی دلوه قال یا بشری هذا غلام .
(قرآن ۱۹/۱۲).
و اما الجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینة.
(قرآن ۸۲/۱۸).
پس خواهر یعقوب گفت : یک ره که این غلام [ یوسف ] دزدی کرد چاره نیست تا دو سال مرا بندگی کند.
(ترجمه ٔ تاریخ طبری چ بهار ص ۲۷۰).
|| پسری یا امردی که با وی عشق ورزند.
پسر زیباروی .
معنی اصلی غلام ، پسر و امرد است ولی چون پادشاهان و امرا و شعرا و توانگران علاوه بر استفاده از غلامان خود در مورد خدمتگزاری و جنگاوری و تجمل با بعضی ازبندگان خوبرو عشق میورزیدند از این رو غلام در ادبیات مفهوم معشوق را به خود گرفته است .
رجوع به «غلام و بنده از نظر تاریخی » در مطالب بعدی شود : غلام ار ساده رو باشد و گر نوخط بود خوشتر خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله .
عسجدی .
غلام و جام می را دوست دارم نه جای طعنه و جای ملام است .
منوچهری .
داد در دستش آهخته حسامی را بر لت جام نگارید غلامی را.
منوچهری .
در کف جاهل همیگوید نبید در بر فاسق همیگوید غلام .
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص ۲۹۸).
می چه داری در صراحی ای غلام جام پرکن تا به کف گیریم جام .
امیر معزی (از آنندراج ).
ملک درحال کنیزکی خوبروی پیشش فرستاد همچنین در عقبش غلامی بدیعالجمال لطیف الاعتدال .
(گلستان سعدی ).
شمع نخواهد نشست بازنشین ای غلام روی تو دیدن به شب روز نماید تمام .
سعدی .
کس ازین نمک ندارد که تو ای غلام داری دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری .
سعدی (بدایع).
|| مرد میانه سال .
(اضداد).
ج ، اَغلِمَة ، غِلَمَة ، غِلمان .
(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
|| در اصطلاح علمای رجال و درایه عبارت از شاگرد و تلمیذ و تربیت یافته است .
صاحب روضات در ضمن شرح حال محمدبن مسعود عیاشی گوید: از جمله ٔ تلامذه و غلامان او در اصطلاح علمای رجال ، ابوعمرومحمدبن عمربن عبدالعزیز کشی است .
در مقیاس الهدایة آمده : غلام در اصطلاح رجال و درایه دلالت به هیچ کدام از مدح و ذم ندارد و مراد از غلام فلان ، تلمیذ او متأدب به آداب اوست ، چنانکه درباره ٔ بکربن محمدبن حبیب مازنی گویند که از غلامان اسماعیل بن میثم است زیرا که از وی تأدب کرده ، و درباره ٔ «کشی » گویند که وی از غلامان عیاشی است زیرا مصاحب او بود و از وی اخذ مراتب کرده است .
و بعضی برآنند که در کتب رجال لفظ غلام درغیر معنی تلمیذ استعمال نشده است .
البته این معنی در صورتی است که لفظ غلام اضافه به علم شخصی دیگر باشد ، مثل : غلام فلان .
(از ریحانة الادب ج ۳ ص ۱۶۰).
ابن خلکان در وفیات الاعیان درباره ٔ ابوعلی فارسی آرد: «وعلت منزلته حتی قال عضدالدولة: انا غلام ابی علی الفسوی فی النحو».
|| به مجاز به معنی نوکر و بنده .
(غیاث اللغات ).
نوچه : غلام حرک ؛ نوچه ٔ سبک و تیزخاطر.
(منتهی الارب ).
رجوع به نوچه شود.
بنده .
بنده ٔ نرینه .
عبد.
مملوک .
بنده ٔ زرخرید.
زرخرید.
مولی .
وصیف .
مقابل کنیز.
رهی : نه ماه صیامی نه ماه فلک که اینت غلام است و آن پیشکار.
رودکی .
غلام ترسا پیش ایشان بود که شیبه او را از شهر نینوی برده کرده بود.
.
.
و این غلام توریة و انجیل خواندی .
.
.
عتبه و شیبه با غلام در باغ بودند.
(ترجمه ٔ طبری ).
و از همه ٔ این ناحیت مردان و کنیزکان و غلامان آراسته به بازار آیند [ به روز بازار در جبل قارن ] و با یکدیگر مزاح کنند.
(حدود العالم ).
خواجه یکی غلامک رس دارد کز ناگوارد خانه چو تس دارد.
منجیک .
خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و حجره حجره گرد ملازه .
منجیک .
غلام و کنیزک ببر هم دویست بگویش که با تو مرا جنگ نیست .
فردوسی .
چو او را بدان کاخ در جای کرد غلام و پرستنده با پای کرد.
فردوسی .
خردمند و بیدار سیصد غلام بیامد بر زین وسیمین ستام .
فردوسی .
مریخ روز معرکه شاها غلام تست چونانکه زهره روز میزد است داه تو.
فرخی (دیوان ص ۳۴۱).
این همیگویدگشتم به غلام و به ستور وآن همیگوید گشتم به ضیاع و به عقار.
فرخی .
تو غلام منی و خواجه خداوند منست نتوان با تو سخن گفتن و با خواجه توان .
فرخی .
با غلامان و آلت شکره کرد کار شکار و کار سره .
عنصری .
خورشید زد علامت دولت به بام تو تا گشت دولت از بن دندان غلام تو.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ ۱۳۲۶ ص ۱۷۱).
و نخست جنیبتان بسیار با سلاح تمام و برگستوان ، و غلامان ساخته با علامتها و مطردها.
.
.
خیل خیل میگذشت .
(تاریخ بیهقی چ فیاض ص ۳۷).
امیر چون رقعه بخواند بنوشت و به غلامی خاصه داد.
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۱۶۳).
و بر اثر ایشان صد و سی غلام سلطانی بیشتر خط آورده .
.
.
بگذاشتند.
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۲۷۱).
ترا نه چرخ و هفت اختر غلام است تو شاگرد تنی حیفی تمام است .
ناصرخسرو.
گر روم بدو سپاری و گر ترک شاهنشه ری کنی غلامش را.
ناصرخسرو.
کم ز کیخسروی نه ای زیراک هر غلامیت کم ز بیژن نیست .
مسعودسعد.
زآنکه خواجه مرا خداوند است خویشتن را غلام او دانم .
مسعودسعد.
تو غره بدان شوی که می می نخوری صد لقمه خوری که می غلام است آن را .
خیام .
زمانه سوی حسودت ندا کند که منم ورا غلام تو با خواجه ٔ زمانه مچخ .
سوزنی .
تن من است چو سلطان معصیت فرمای من از قیاس غلام مطیع سلطانم .
سوزنی .
غلام نیست به فرمان خواجه رام چونانک من این نبهره تن خویش را به فرمانم .
سوزنی .
هر غلامیش را ز سلطانان پهلوان جهان خطاب رساد.
خاقانی .
پیام داد به درگاهش آفتاب که من ترا غلامم از آن بر نجوم سالارم .
خاقانی .
غلام آب رزانی نداری آب روان رفیق صاف رحیقی نیی به صف صفا.
خاقانی .
سلطان با خواص غلامان خویش حمله کرد.
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ ۱۲۷۲ هَ .
ق .
ص ۲۷۳).
ز خاموشی در آن زرینه پرگار شده نقش غلامان نقش دیوار.
نظامی .
زر به خروار ومشک نافه به کیل وز غلام و کنیز چندین خیل .
نظامی .
ای زهره و مشتری غلامت سرمایه ٔ نام جمله نامت .
نظامی .
مال او برداشته ست این قلتبان وین غلام اوست ای آزادگان .
مولوی (مثنوی ).
شد غلامی که آب جوی آرد آب جوی آمد و غلام ببرد.
سعدی (گلستان ).
رای خداوند راست حاکم و فرمانرواست گر بکشد بنده ایم ور بنوازد غلام .
سعدی .
غلامی به درویش برد این پیام بگفتا به خسرو بگو ای غلام .
سعدی (بوستان ).
تا که باشد دل غلامی دور ار تو کارت کجا پذیرد نور؟ اوحدی .
آنکه بر صید شاه دام نهد بوسه بر دست هر غلام نهد.
اوحدی .
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است ای خواجه بازبین به ترحم غلام را.
حافظ.
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد.
حافظ.
غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب باده ٔ لعل تو هوشیارانند.
حافظ.
غلام باره .
غلام پیشخدمت .
غلامخانه .
غلامزاده .
غلام گردش .
رجوع به هریک از مدخل های مذکورشود.
و در اسامی خاص گاه با نام دیگر بدین سان ترکیب گردد: غلام اکبر.
غلامحسن .
غلامحسین .
غلام عباس .
غلامعلی .
غلام محمد.
غلام یحیی و جز آن .
– غلام ترک ؛ غلامی که از نژاد ترکان باشد.
رجوع به تاریخچه ٔ غلام و بنده ذیل عنوان غلامان ترک در مطالب بعدی شود : چون شاه هند پیش و پسش ده غلام ترک از فر عید گه می و گه شکر افسرش .
خاقانی .
– غلام خاصه ، غلامان خاصه ؛ گروهی از غلامان بودند که در پشت سر پادشاهان می ایستادند.
در تذکرةالملوک آمده : و غلامان خاصه در پشت سر پادشاهان ایستاده می شدند ، و لله ٔ مخصوصی داشتند ، مقرر شد که قرچقای بیک غلام خاصه ٔ شریفه با فوجی ازغلامان به قلعه رفته محافظت قلعه و یراق متعلقه به سر کار پادشاهی نمایند.
(عالم آرای عباسی ص ۴۵۵ چ قدیم و ص ۶۵۵ چ جدید).
رجوع به تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص ۱۹ شود.
– غلام خانه زاد ؛ غلام یا خدمتکاری که مخصوصاً جهت خدمت شاه در دربار تربیت مییافت .
تربیت غلام خانه زاد در دوره ٔ صفویه نیز معمول بوده است و او را به ترکی اواُغلی مینامیدند.
رجوع به غلام و بنده از نظر تاریخی در مطالب بعدی شود.
– غلام خواجه سرا ؛ یا غلام سرایی ، یا غلام خانگی ، غلامان خواجه سرا ، گروهی از غلامان زیبارو بودند که خصی شده بودند و پشت سر شاه می ایستادند.
در کتاب سازمان اداری حکومت صفوی (ص ۱۰۷) آمده است : غلامان جوان دو نوع بودند: یکی غلامان خواجه سرا که خصی شده بودند و دیگر غیر خواجگان (ساده ).
شاردن در سفرنامه ٔ خود (ج ۵ ص ۴۷۰ و ۴۷۹) در توصیف مجالس رسمی میگوید: «در عقب (سلطان ) ده یا نه خواجه سرای خردسال ده تا چهارده ساله می ایستادند.
اینان از زیباترین و خوبروترین کودکان بودند و رختهای بسیار فاخر میپوشیدند ، وبه شکل نیم دایره در عقب شاه می ایستادند و به نظر چون تندیسهای مرمر جلوه میکردند زیرا هیچ حرکتی نداشتند و دست را بر سینه مینهادند و سر راست نگاه میداشتند ، و حتی مردمک چشم آنان حرکت نمیکرد.
» این خدمتکاران به هنگامی که شاه بر خوان مینشست بر زمین زانو میزدند.
رجوع به غلام و بنده از نظر تاریخی شود.
– غلام ساده ؛ غلامی که خصی نشده باشد.
مقابل غلام خواجه سرا.
در کتاب «سازمان اداری حکومت صفوی » آمده است : غلامان معمولی یا ساده از جوانانی بودند که داوطلب خدمت سلطان شده یا خدمتکارانی که مخصوصاً جهت خدمت شاه تربیت یافته بودند.
شاردن در سفرنامه ٔ خود (ج ۵ ص ۳۰۸) میگوید: «قریب هزار تا هزار و دویست جوان نام افتخاری غلام شاه را داشتند.
این خادمان یا پیشخدمتان خاص شاه برحسب استعداد خویش بعدها در بین ادارات مختلف توزیع میشدند ، و به تدریج به مشاغل مستقل و مهم میرسیدند.
اصطلاح ترکی اواُغلی یا «خانزاد» که در زمان شاه عباس اول و جانشینانش بسیار به کار رفته بدون تردید اشاره است به این نوع غلامان که در دربار تربیت مییافتند».
– غلام سرایی ، یا غلام خانگی ؛ غلامی که به اندرون و حرمخانه ٔ پادشاه یا امیر میتوانست برود ، ظاهراً همان غلام خواجه سراست که مقابل غلام ساده است .
بر در بغداد خواهم دیدن او را تا نه دیر گرد بر گردش غلامان سرایی صد هزار.
فرخی .
احمد عبدالصمد.
.
.
آن لشکر و خزاین و غلامان سرایی را برداشت .
.
.
به خوارزم بازبرد.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۳۵).
فرمود تا طرادها غلامان سرایی را از دور بزدند.
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۳۳۴).
او را حاسدان و عاشقان خواستند هم از غلامان سرایی .
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۳۸۲).
نمانده در حریم پادشاهی وشافی جز غلامان سرایی .
نظامی .
دو رویه کرد تخت پادشائیش کشیده صف غلامان سرائیش .
نظامی .
– غلام فلک بودن ؛ محکوم فلک بودن .
(از آنندراج ).
صاحب آنندراج گوید: غلام فلکم ؛ یعنی محکوم فلکم ، چون کاری خلاف توقع پیش آید این عبارت را گویند.
در فرهنگهای رشیدی ، برهان قاطع و انجمن آرا چنین آمده : غلام فلکم ؛ کنایه از پیش آمدن کاری باشد برخلاف مراد و توقع.
– انتهی .
و بیشک این معنی مأخوذ از شعر نورالدین ظهوری است که خود فرهنگهای مزبور نیز آن را آورده اند و کنایه از نرسیدن به مراد است : مست می خون دل و جام فلکم سرگشتگیم نگر به کام فلکم درساخته ام به خواجه تاشی با غیر ناسازی او ببین غلام فلکم .
ظهوری .
– غلام کشمیری ؛ غلامی که از کشمیر باشد.
غلام هندو.
– غلام کشیک خانه ؛پاسبان که محافظت میکند.
(از آنندراج ).
– غلام هندو ؛ غلامی که از هند باشد.
غلام سیاه : چون غلام هندویی کو کین کشد از ستیزه خواجه خود را میکشد.
مولوی (مثنوی ).
غلام و بنده از نظر تاریخی : از نگریستن به سرگذشت اجتماعی بشر توان دریافت که انسان به طبع موجودی خودخواه و خودسر بوده است ، زورمندان همواره به همنوعان ناتوان خویش زورگویی میکردندو هرگونه ستمگری را برآنان روا میشمردند ، در آغاز هنگامی که زورمندان بر دشمنان خویش چیره میشدند مردان آنان را میکشتند و زنان را برای بهره مندی از ایشان نگاه میداشتند ، دیری نگذشت که مردان مغلوب را نیز برای خدمتگزاری به عنوان غلام و برده به کار میگماشتند ، و آنان را به شخم زدن زمین و گله چرانی وامیداشتند.
و مانند کالا خرید و فروش میکردند.
مصریان ، آشوریان وبابلیان باستان همه برده داشتند.
رومیان زنان و مردان اسیر را در خانه ها به کار میگماشتند و بانوی خانه میتوانست کنیز و غلام خود را تازیانه بزند و او را بکشد.
ایرانیان ترکان را به اسارت میگرفتند و برای شاهزادگان ترک هدیه میفرستادند.
عربها اسیران جنگی را برده میساختند و یا از حبشه و اطراف عربستان برده میخریدند.
تجار بردگان را به بازارهای مکاره (عرب ) آورده آنان را میفروختند.
عبید و موالی در تاریخ اسلام عامل برجسته ای محسوب میشوند.
بردگی اسلام بیشتر بوسیله ٔ اسارت بود.
همینکه مسلمانان بر سپاهی غلبه میکردندو یا شهری را میگشودند زنان و مردان و کودکان آن رابه اسارت میگرفتند ، و میان خود تقسیم میکردند.
در اثنای فتوحات اسلامی اسیر به قدری فزونی یافت که هزارهزار شمارش میشد و ده ده به فروش میرفت ، به خصوص در ایام بنی امیه که فتوحات اسلامی بسیار توسعه یافت ، مثلاً موسی بن نصیر در سال ۹۱ هَ .
ق .
ششصد هزارتن را در افریقیه اسیر کرد و پنج یک آنها را (شصت هزار تن ) برای خلیفه ولیدبن عبدالملک به دمشق فرستاد.
و البته از ترکستان و سایر نقاطی که در زمان بنی امیه فتح میشد.
به همین میزان اسیر می آوردند.
ابراهیم فرمانروای غزنین در سال ۴۷۲ هَ .
ق .
از یک قلعه ٔ هند صد هزار اسیر آورد و در جنگ دیگری که در سال ۴۴۰ هَ .
ق .
به سرداری ابراهیم ینال در روم واقع شد مسلمانان غیر از چارپایان صد هزارتن اسیر گرفتند.
علاوه بر اسرای جنگی همه ساله فرمانروایان اسلامی از ممالک ترکستان و بربر و غیره گروه بسیاری غلام سفید (زن و مرد) به جای مالیات به دارالخلافة میفرستادند.
بدین ترتیب در میان مسلمانان غلام و اسیر و زرخرید بسیار بود تا آنجا که یک مسلمان گاهی از ده تا صد یا هزار بنده داشته است .
در زمان ایوبیان یک لشکر سواره دهها بنده و گماشته و خدمتگزار داشت .
در روزگار بنی امیه که دوره ٔ تجمل و شکوه بود بنده داری بیشتر رواج داشت و هنگامی که امیری سوار میشد صد یا پانصد و یا هزار غلام در رکاب وی بودند.
همینکه غلامان فراوان میشدند شخصی را به نام استاد برای تربیت و اداره ٔ امور آنان تعیین میکردند و امیران و بزرگان غالباً این بندگان را تیراندازی و فنون جنگی می آموختند و به جای سپاهی برای حفظ و حمایت خویش به کار میبردند.
اخشید والی مصر هشت هزار بنده ٔ مسلح داشت که هر شب دو هزار تن آنان در کاخ او کشیک میدادند.
امیران غالباً این سپاهیان (غلامان ) را خرید و فروش میکردند.
دسته ٔ دیگر از غلامان سفید از قبیل ترک و رومی و ایرانی و بربری زنگی و صقلبی (سیسیلی ) از زن و مرد خانه زاد و زرخرید و جز آن مخصوص انجام دادن امور خانگی بودند و به کارهای آشپزی ، دربانی ، فراشی ، انبارداری ، قایق رانی ، رکابداری و امثال آنها میپرداختند ، گاهی عده ٔ غلامان به قدری بسیار بود که از تعداد لازم برای انجام دادن امور سپاهیگری و خدمت خانگی و پاسبانی نیز بیشتر میشد.
در آن موقع غلام داران متمول و ثروتمند به گروه بسیاری از آنان لباسهای فاخر می پوشانیدند و آنان را جزء تجملات و تفریحات قرار میدادند و نخستین بار امین پسر هارون به این کار اقدام کرد وی غلامان بسیاری (به خصوص خواجگان ) خرید و آنان رالباس زنانه پوشانید و در کاخهای خویش جا داد.
سایر خلفا نیز از این عمل پیروی کردند و غلام بچه های سفید وسیاه گرد آوردند.
شماره ٔ غلام بچه های سفید و سیاه المقتدر از یازده هزار میگذشت .
غلام بچه های سفید معمولاً ایرانی ، دیلمی ، ترک و طبری بودند ، و غلام بچه های سیاه بومی و غیره را از مکه و مصر و افریقیه می آوردند.
خلفاغالباً از زنگیان گارد مخصوصی جهت حمایت خویش تشکیل میدادند.
گروهی از غلامان نیز خواجه نامیده میشدند.
اخته کردن مردان یک عادت شرقی باستانی است .
این امر ابتدا در میان آشوریان و بابلیان و مصریان معمول بوده است و یونانیان از آنان و رومیان از یونیان و فرنگیان از رومیان این شیوه را اقتباس کردند.
قبلاً تصور میرفت که خواجگان فاقد قوای دلیری و مردانگی میشوند ولی عده ای از همین خواجگان جزء اشخاص مهم تاریخی شده اند و در امور کشوری و لشکری مقام مهمی یافته اند.
پسران را به جهات بسیاری اخته میکردند از قبیل اینکه آزادانه در حرمسرا بمانند و رابط میان زنان و مردان باشند.
یکی از دوره هایی که غلامان و خواجگان نفوذ بسیاری در امور دولتی داشته اند دوره ٔ عباسیان است .
در میان غلامان متنفذ عباسیان بیش از همه نام مسرور خادم هرون را میشنویم ولی او چندان قدرتی نداشته است .
نخستین خلیفه ای که غلامان بسیار گرد آورد و آنان را مقرب ساخت امین بود.
او چون به خلافت رسید خواجه های بسیاری خریده آنان را انیس شبانه روزی و سرپرست خوراک و نوشابه و امر و نهی خویش قرار داد ، و دسته ای از آنان راجرادیه و دسته ٔ دیگری از خواجگان سیاه را غرابیه نامید.
امین از نظر سیاسی و یا محافظت شخصی خود این خدمتگزاران را جمع نکرد بلکه منظوری جز خوشگذرانی و عیاشی نداشت تا آنجا که شاعران درباره ٔ آن وضع شعرها گفتند و امردبازی امین را با ذکر اسامی گروهی از آن امردان به شعر درآورده اند.
همینکه شماره ٔ خدمتگزاران و غلامان در دستگاه خلفا فزونی یافت آنان را به چند دسته ٔ رومی ، ترک ، حبشی ، سندی ، بربری ، سیسیلی و جز آن تقسیم کردند ، و تقریباً تشکیلاتی مانند تشکیلات نظامی برای آنان ترتیب دادند ، و مقرری و مستمری جهت آنان تعیین کردند.
اساساً استخدام غلامان و ممالیک و غیره در سرای خلفا و امرا به منظور انجام دادن کارهای خانوادگی بود سپس از وجود آنان برای حفظ و حمایت خود و منزلهای خویش استفاده کردند ، و طبعاً بهای چنین غلامان و خدمتگزارانی روزافزون میگشت و از صد تا هزار دینار و بیشتر یا کمتر از آن میبود ، و چه بسا که امیران بیش از پانصد و بلکه هزار غلام داشتند ، از آنجمله بفاالشرابی یکی از سرداران ترک پانصد غلام داشت و یعقوب ابن کلس وزیر فاطمیان مصر بیش از چهارهزار غلام نگاه میداشت .
غلامان دربار خلفا دسته دسته بودند و هر دسته ای نامی داشت مانند غلامان کوچک و غلامان سنگی و پیادگان رکابی و مصائی و غیره .
فرق دسته های سپاهی ترک با دسته های غلامان مملوک آن بود که سپاهیان ترک برای دولت کار میکردند و از دولت حقوق و مقرری میگرفتند ، و بعضی از آنان اجیر و بعضی دیگر مملوک بودند ، ولی دسته ای غلامان برعکس ، خدمتگزاران شخصی خلیفه یا امیر بودند ، و از شخص خلیفه یا امیر حقوق میگرفتند و از خانه و شخص او حمایت میکردند.
گاهی هم این خدمتگزاران شخصی جزء سپاهیان دولت درمی آمدند ، و گاهی نیز بنا به مقتضیات با سپاهیان همکاری میکردند.
بعضی از خلفا بندگانی را میخریدند که با دشمنان آنان مبارزه کنند ، و چه بسا که دسته ای از این خدمتگزاران بر خلیفه چیره شده وی را اذیت میکردند ، و آنان هم از دسته های دیگر غلامان استمداد کرده آن دسته ٔ مخالف را نابود میساختند.
نخستین خلیفه ای که خدمتگزاران بسیار گرد آورد و آنان رامقرب ساخت ، المقتدر باﷲ بود که در سال ۲۹۵ هَ .
ق .
به خلافت رسید و یازده هزار خدمتگزار و خواجه ٔ رومی و سیاه جمعآوری ساخت .
المقتدر خدمتگزاران را پیش می انداخت و از آنان یاری میجست و گاهی فرماندهی سپاه و مانند آن را به آنان واگذار میکرد.
در زمان این خلیفه مونس خادم از تمام رجال دولت پیش افتاد و فرمانده ٔ سپاه و امیرالامراء و خزانه دار کل گشت ، و مورد شور خلیفه واقع شده همه ٔ کارها را به دست گرفت .
سرانجام خلیفه در جنگ با مونس کشته شد.
پس اگر خلفا به خدمتگزاران و خواجگان پناه می آوردند برای حفظ جان و یا برای تجدید قدرت و یا از بیم ترکان میبود.
گروه انبوهی از خواجگان و غلامان در دستگاههای دولتی مسلمان به مقامات مهم سرداری سپاه ، امارت ، خزانه داری کل و غیره رسیدند ، مثلاً المعتضد باﷲ خلیفه ٔ عباسی غلامی داشت به نام بدر که در دوره ٔ خلافت المعتضد به مقام فرماندهی کل سپاه رسید و نام خود رابر سپرها و بیرقها نگاشت ، و نسبت به مولای خود همه نوع اخلاص میورزید و سرانجام در راه یاری المعتضد کشته شد.
بچکم امیرالامرای دولت عباسی از غلامان بود و به عالی ترین مقام رسید.
جوهر سردار فاطمیان غلامی رومی بیش نبود که در اواسط قرن چهارم هجری قمری مصر را برای فاطمیان گشود و شهر قاهره را ساخت .
پیش از جوهر کافور اخشیدی که غلام زنگی سیاهی بود در سال ۳۵۵ هَ .
ق .
فرمانروای مصر گشت .
یاس صقلی خود غلام مونس خادم بود اما به قدری ترقی کرد که فرمانروای برخی از ممالک اسلامی شد.
برجران الاستاذ خواجه ٔ سفیدی بود که در زمان العزیز باﷲ و الحاکم (از خلفای فاطمی مصر) به مقام وزارت رسید و برای نخستین بار امین الدولة لقب یافت .
قراقوش الطواشی وزیر صلاح الدین ایوبی اول شخص دولت ایوبیان گشت .
عمیدالملک سردار سپاهیان ترک از خواجگان بود.
شقیر خادم رئیس برید مصر و شام در زمان بنی طولون از خواجگان بود ، در دوره ٔ فاطمیان خواجه همه کاره ٔ دولت شد ، همچنین در اندلس (خلفای اموی ) و در دولت سلجوقیان و آل بویه و جز آنان خواجگان و غلامان به مقامات مهمی ارتقاء یافتند.
(از مجلدات تاریخ تمدن اسلام تألیف جرجی زیدان به اختصار).
غلام و بنده در حکومتهای ایرانی : آقای دکتر صفا در تاریخ ادبیات در ایران (ج ۱ ص ۱۹۳) آرد: در قرن چهارم بنابر رسم تمدن اسلامی انواع بندگان در نواحی ایران زندگی میکرده اند و اینها معمولاً اسرایی بودند که در غزوه ها و حملات سرحدی هند و سند و اصقاع ترک و روم و حبشستان و زنگ به دست مسلمانان می افتادند ، و در داخله ٔ ممالک اسلامی بعد از آنکه تربیت مییافتند به معرض بیع و شری درمی آمدند.
در دستگاه سامانیان و دیالمه غلامان و کنیزکان ترک بسیار بوده اند ، و از اسباب اهمیت این بندگان خاصه ترکان آن بوده است که کنیزکان آنان در حسن و غلامانشان در شجاعت و جنگاوری شهرت داشتند.
ابن حوقل میگوید: غلامان ترکی در جهان نظیر ندارند ، و در بها و زیبایی هیچیک را با آنان همسری نیست ، و من غلامی را دیده ام که در خراسان به سه هزار دینار فروخته شد ، و قیمت کنیزک ترک در میان خراسانیان به هزار دینار میرسد و من در هیچ جای جهان ندیده ام که غلام و کنیزکی از رومی و مولدبه چنین قیمت گران فروخته شود ، و از این جنس در دستگاه آل سامان و بزرگان و امرای خراسان بسیار است .
غالب غلامان صقلابی و خزری و دیگر طوایف ترک را تجار خوارزم و سمرقند میفروخته اند ، و در آن نواحی تربیت بردگان بسیار متداول بود.
در رسم برده خریدن و انواع بردگان و نژادهای مختلف آنان از خدمات گوناگون که به ایشان واگذار میشد آداب خاصی معمول بود و اصولاً این کارخود علمی خاص تلقی میشد.
غلامان ترک : اهمیت غلامان ترک که در دستگاههای امرای ایرانی قرن چهارم به سر میبرده اند بیشتر در آن است که برای امور لشکری خریده و تربیت میشدند.
نظام الملک در سیاست نامه (چ عباس اقبال صص ۱۲۹ – ۱۳۰) چگونگی تربیت غلامان را برای سپاهیگری به تفصیل توضیح داده و گفته است که : «هنوز در عهد سامانیان این قاعده بر جای بوده است که به تدریج بر اندازه ٔ خدمت و هنر و شایستگی غلامان را درجه می افزودند چنانکه غلامی را که خریدندی یک سال او را پیاده خدمت فرمودندی و در رکاب با قبای زندنیجی شدی ، و این غلام را فرمان نبودی که پنهان و آشکارا در این یک سال بر اسب نشستی ، و اگر معلوم شدی مالش دادندی ، و چون یک سال خدمت کردی وشاق باشی (غلام باشی ) با حاجب بگفتی و حاجب معلوم کردی ، آنگه او را قبایی و اسبی ترکی بدادندی با زینکی در خام گرفته و لگامی از دوال ساده .
و چون یک سال با اسب و تازیانه خدمت کردی دیگر سال او را قراجوری (شمشیری سرکج یا کمر شمشیر) دادندی تا بر میان بستی ، و سال چهارم کیش وقربان فرمودندی تا وقت برنشستن ببستی ، و سال پنجم زینی بهتر و لگام مکوکب و قبای روی داری و دبوسی که دردبوس حلقه آویختی ، و سال ششم ساقیی فرمودندی با اسب داری ، و قدحی از میان درآویختی ، و سال هفتم و سال هشتم خیمه ٔ شانزده میخی بدادندی ، و سه غلامکی نو خریده بدادندی ، و در خیل او کردندی ، و او را وشاق باشی لقب کردندی ، و کلاهی نمدین سیم کشیده و قبایی گنجه ای در او پوشیده .
و هرسال جاه و تجمل و خیل و مرتبت او می افزودندی تا خیلباشی شدی .
پس حاجب شدی اگر شایستگی و هنراو همه جا معلوم شدی و کار بزرگ از دست او برآمدی و مردم دار و خداونددوست بودی .
آنگه تا سی وپنج ساله نشدی او را اسیر ندادندی ، و ولایت نامزد نکردندی ، و البتگین که بنده و پرورده ٔ سامانیان بود به سی وپنجسالگی سپهسالاری خراسان یافت ».
در اواخر عهد سامانیان عده ای از این غلامان که به مراتب عالیه رسیده بودند در دستگاه دولتی به سر میبردند ، و قسمتی از اغتشاشات اواخر عهد سامانی مولود دسایس همینان بود ، و این غلامان هم ممکن بود بعد از وصول به مراتب بزرگ خود غلامانی بخرند ، چنانکه البتگین هنگامی که از خراسان بیرون میرفت دوهزار و هفتصد غلام ترک داشت .
رفتار بعضی از امرای ایرانی با غلامان ترک بسیار خشن بود علی الخصوص احمدبن اسماعیل و بیشتر از او مرداویج بن زیار که نسبت به غلامان ترک خود اهانتهای عجیب روا میداشت .
غلامان ترک به همان نحو که در بغداد از اوایل عهد تسلط خود شروع به آزار و قتل خلفا کرده بودند ، در ایران نیز هرگاه فرصتی یافتند خداوندان خود را به قتل رسانیدند یا بر آنان خروج کردند چنانکه اسماعیل و مردوایج و مسعودبن محمود به دست غلامان خود کشته شدند ، و البتگین و فائق و بکتوزون و بسیاری از غلامان آل بویه در اواخر عهد آن سلسله نسبت به پادشاهان سامانی و بویی طریق عصیان پیش گرفتند و به خلع و حبس آنان مبادرت کردند مثلاً منصوربن نوح را امرای ترک او کور کردند و از سلطنت برداشتند ، و برادر او عبدالملک را بر تخت نشاندند ، و سلطان الدولةبن بهاءالدوله را غلامان ترک او هنگامی که از بغداد بیرون رفته بود از سلطنت خلع کردند و برادرش ابوعلی بن بهاءالدوله را به جای او به سلطنت برگزیدند.
از وقتی که شعرا بر اثر کثرت صلات امرا صاحب نعمت شدند و غلامان و کنیزکانی در دستگاه برخی از آنان جمع آمدند معاشقات شعرای فارسی زبان و حتی امرای ایرانی با آنان فزونی گرفت منتهی چون معامله ٔ شعرا و امرادر مورد آنان معمولاً معامله ٔ مالک و مملوک بوده و عشق شاعران با حرمان و سوز همراه نبوده است ، در سخنان عاشقانه ٔ آنان گیرندگی اشعار عاشقانه ٔ روزگاران بعددیده نمیشود ، و بیشتر تغزلات در ذکر اوصاف معشوقه هاست ، و در اشعار گویندگان قدیم ایران تا شعرای قرن پنجم هجری قمری این وضع به نحوی روشن و آشکار است ، و به همین سبب است که در زبان فارسی از قرن چهارم ترک به معنی معشوق و شاهد استعمال شده است .
از نتایج تسلط غلامان ترک یکی برافتادن خاندانهای قدیم ایرانی است چنانکه آل سبکتکین به تنهایی تمام خاندانهای مشرق از قبیل صفاریان و فریغونیان و خوارزمشاهان و امرای چغانی و غیره را از میان بردند ، و غلامان قدرت یافته ٔ ترک در دولت آل بویه آنان را به نهایت ضعف دچار ساخته مستعد فنا و اضمحلال کردند.
اثر دیگر غلامان در حکومتهای اسلامی و ایران آن بود که اینان بر اثر طمع شدید به جمع و ادخار مال دائماً در حال مصادره ٔ اموال مردم بودند ، و حتی به تهمتهایی از قبیل تهمت بددینی هم آنان را وادار به تسلیم اموال خود میکردند.
نتیجه ٔ این امر آن شد که اعتماد مردم از دولتها سلب شود ، و فساد و سؤرفتار زورمندان بر عامه فزونی گیرد ، توجه به علم و ورع در مشاغل از دستگاههای حکام و امرا رخت بربندد.
از این گذشته تسلط این قوم مایه ٔ رواج مقدار زیادی از اسامی و لغات ترکی در زبان فارسی گردید.
اثر دیگر تسلط غلامان رواج تعصب دینی و ضعف بعضی از مذاهب و قوت برخی دیگر است .
اما بعد از دوره ٔ سامانیان مهمترین مرکزی که غلامان ترک در آن گرد آمده بودند دستگاه سلطان محمود و پس از او دربار سلطان مسعود غزنوی بود.
بعد از زوال حکومت آل سبکتکین ، سلاجقه در این باب ازسنت آنان پیروی کردند ، در این دستگاهها امیران و وزراء و گاه شاعران را نیز هریک غلامان و بندگان نیکوروی متجمل بود (رجوع به تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص ۱۴۶شود) و عدد غلامان سلطان از سرایی و سواران سلطانی وجز آنان گاه به چند هزار تن بالغ میشد.
مرکز مهم تجمع و خرید و فروش غلامان در این دوره ماوراءالنهر بودو عده ٔ غلامانی که از ممالک مختلف می آوردند به فراوانی غلامان ترک نمیرسید ، تمام دربارها و خانه های رجال را در این دوره غلامان ترک فراگرفته بودند ، در ماورأالنهر بر اثر آنکه همه جای آن را ترکان احاطه کرده بودند بنده به حدی فراوان بود که علاوه بر رفع احتیاج اهالی یا امرا و رجال آن نواحی به سایر بلاد اسلام هم نقل میکردند.
(رجوع به معجم البلدان چ لایپزیک ج ۴ ص ۴۰۱شود).
از این غلامان بسیار مردم به امارت رسیدند و مشاغلی از قبیل سپاهسالاری قوا و حاجبی و حکومت ولایات بزرگ یافتند.
و حتی کار بعضی از آنان بدانجا کشید که به خلع سلاطین و حبس و قتل آنان مبادرت کردند ، و از آنهاست طغرل کافرنعمت که از غلامان غزنویان بود ، و عبدالرشیدبن مسعود را از سلطنت خلع کرد و بسیاری از شاهزادگان غزنوی را کشت .
در دوره ٔ سلاجقه نیز عدد غلامان سلطانی فراوان بود و حتی بعضی از وزیران چندان غلام داشتند که از اجتماع آنان یک قدرت جنگی به وجود می آمد مانند «غلامان نظامی » یعنی غلامان نظام الملک طوسی ، که حتی پس از مرگ صاحب خویش قدرت خود را از دست ندادند ، و همین غلامانند که «برکیارق » را هنگام فرار از اصفهان حمایت کردند و او را که در حیات نظام الملک موردحمایت آن وزیر مقتدر بود به پیروی از همان سیاست دربرابر محمودبن ملکشاه تقویت کردند و از اصفهان به ساوه و آوه نزد اتابک «گمشتگین جاندار» که اتابک برکیارق بود بردند ، تا او را به ری برد و بر تخت سلطنت نشاند.
در دوره ٔ سلاجقه عصیان و طغیان غلامان و نمک ناشناسی آنان نسبت به خداوندان خود امری عام بود و بسیاری از امرا و سرکشان دوره ٔ سلجوقی که بعد از وفات ملکشاه و نظام الملک در ممالک آن طایفه به دعوی سلطنت برخاستند ، از همین غلامان یا ابناءآنان بوده اند ، و از آن جمله اند: «انر» بنده ٔ ملکشاه که از آن سلطان نیکوییها دیده بود و در فتنه ٔ میان محمود و برکیارق دخالتها داشت و با برکیارق غدرها اندیشید و «صدقه » و «ایاز» بنده زادگان برکیارق که بعد از او با سلطان محمد طرح قتال ریختند ، و ابناء «انوشتکین طشت دار» که در خوارزم بر خداوندان خویش قیام کردند ، و از آن میان اتسز با سنجر پیمان شکنی ها کرد ، و ماحصل کلام آنکه تغلب غلامان و غلام زادگان در عهد سجلوقیان به شدیدترین مراحل رسید ، و بسیاری از آشفتگیهای عهد سلاجقه نتیجه ٔ تسلط و غلبه و عصیان آنان بود.
از غلامان ترک که در این عهدخریداری میشدند به صورتهای مختلف استفاده میشد.
دسته ای از آنان بازیچه ٔ شهوات امرای این عهد بودند ، و رفتار بعضی از سلاطین با این بیچارگان بسیار وحشیانه بود.
از عادات سنجر آن بود که غلامی را از غلامان برمی گزید و بدو عشق میورزید ، و مال و جان فدای او میکرد ، و غبوق و صبوح با وی میپیمود ، و حکم و سلطنت خود را در دست او مینهاد لیکن چندگاهی بعد که دیگر به کار او نمی آمد به نحوی خاص او را از بین میبرد.
از جمله ٔ آنان یکی مملوکی به نام «سنقر» بود که سنجر پیش از دیدن عاشق او شد و او را به ۱۲۰۰ دینار خرید ، و به مالکش هم خلعت و مال فراوان بخشید و فرمان داد برای سنقر سراپرده ای چون سراپرده ٔ سلطان بزنند و هزار مملوک بخرند تا در رکاب او حرکت کنند ، و در درگاه او به سر برند ، و خزانه ای مانند خزانه ٔ سلطان برای او ترتیب کنند و ده هزار سوار به وی اختصاص دهند.
دو سال بعد سنجر جمیع امرا و رجال خود را فرمان داد که در اتاقی گرد آیند و هنگامی که او سنقر را به درون میخواند با دشنه بر او حمله برند و پاره پاره اش کنند امرای او نیز چنین کردند و آن بنده ٔ سیه روزگار را بدین نحو ازمیان بردند.
نظیر این کار را با «قایماز کج کلاه » کردو او نیز کارش به جایی کشیده بود که وزیر سلطان را به قتل آورد ، و باز همین عمل وحشیانه را با «اختیارالدین جوهر التاجی » که مملوک مادرش بود کرد.
سلطان به این غلام عشقی خاص یافته و سی هزار سپاه به وی اختصاص داده بود ، و بعد از چندی دسیسه ای ترتیب داد تا او را در دهلیز بارگاهش به کارد از پای درآوردند.
میگویند آن وقت که «جوهر» را به کارد میزدند و فریاد او برآمده بود سنجر در حرمسرای خود بود و چون آواز او را شنید گفت : بیچاره جوهر را میکشند.
چنانکه دیده ایم بعضی از این مملوکان در روزگار خوشبختی خود سراپرده و سپاه داشتند و ای بسا که همین بندگان که به زشتخویی عادت یافته بودند بعدها به امارت میرسیدند و بساط سلطنت میچیدند و بر گردن مردم سوار میشدند و بیدادها بر آنان روا میداشتند.
بسیاری از علما و دانشمندان مورد تحقیر این ملعبه های غلامبارگان ترک بودند ، و از آنان خفتها و خواریها میدیدند.
عشقبازی با ممالیک که بعضی از فقها به جواز آن فتوی داده بودند (رجوع به طبقات الشافعیة سبکی ج ۳ ص ۱۸ شود) در نزد شعرای این عهدنیز مانند عهد مقدم رایج بوده است .
اما گفتار شاعران درباره ٔ آنان جلا و روشنی شاعران دوره ٔ پیشین را ندارد زیرا اولاً گروهی از شاعران این عهد متمسک به شعائر دینی بوده اند ، و گروهی دیگر شاید از باب تسلط ترکان بدین کار چندان تجاهر نمیکردند با این حال در اشعار این عهد میتوان نمونه هایی از معاشقات شاعران را با بندگان یافت چنانکه در دیوان امیرمعزی و انوری و سنایی و خاقانی اشعاری از این قبیل آمده است .
گذشته از این بعضی از امرای ترک یا غلامانی که به مقامات بلند رسیده بودند باعث شد که معانی نامهای آنان مضامینی در شعر فارسی ایجاد کند.
برای خریدن برده و بنده رسم و آیینی خاص بود و بدان اهمیت وافر داده میشد ، چه آدمی خریدن ، علمی بسیار دشوار بود ، برده خریدن و علم آن از جمله ٔ فیلسوفی شمرده میشد.
عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندربن شمس المعالی قابوس در این باره فصلی مشبع دارد ، ودر آن برای هر دسته از غلامان علائم و شرائطی ذکر کرده و انواع غلامان و عادات آنان را مذکور داشته و شرایط خریدن غلام را به تمامی آورده است .
شرایط اصلی غلام آن بود که خوبروی باشد و میبایست که نخست چشم و ابروی او و آنگاه بینی و لب و دندان و موی وی را به دقت نگریست تا نیکوچشم و ملیح بینی باشد و در لب و دندان او حلاوت و در پوست او طراواتی بود.
علاوه بر این بعضی به فربهی و لاغری تن و اطراف بندگان نیز مینگریستند و به هرحال همه ٔ اعضاء و همه ٔ اندام بنده را وارسی میکردند تا علامتی را که برای هردسته از بندگان معلوم شده در او بیابند زیرا هر دسته از غلامان علائمی خاص داشتند که خریدار مطلع و متخصص میبایست آنها را ملحوظدارد ، مثلاً غلامانی که برای علم آموختن و کدخدایی فرمودن چون کتابتی و خازنی خریداری میشدند میبایست راست قامت و معتدل گوشت و معتدل رنگ و گشاده میان انگشتان وپهن کف و پهن پیشانی و شهلاچشم و گشاده ابرو و خنده ناک باشند ، و آنکه برای ملاهی میخریدند میبایست نرم گوشت وکم گوشت نه فربه و نه لاغر و باریک انگشت باشد ، و آنکه برای جنگاوری میخریدند بایست سطبرموی و تمام بالا و راست قامت و قوی ترکیب و سخت گوشت و سطبراستخوان و سخت مفاصل و کشیده عروق و رگ و پی بر تن او پیدا و انگیخته و سطبرانگشت و پهن کف و فراخ سینه و کتف و سطبرگردن و گردسر و پهن شکم و برچیده سرین و کشیده روی و سرخ چشم باشد.
شرط مهم دیگر غلام آن بود که بیمار یا در مظان بیماری نباشد و برای آنکه از این حیث اطمینان حاصل شودغلام را به دقت معاینه میکردند.
غلامان را برای جنگاوری ، معاشرت ، خدمتگزاری در خانه و سرای زنان ، خنیاگری ، طباخی ، فراشی ، حاجبی ، ستوربانی و امثال اینها میخریدند ، و ممکن بود خواجه ای بنده ٔ خود را به دیگری بفروشد ، و از او چون فروش ضیاع و عقار فایده برگیرد.
اجناس غلامان عبارت بود از ترک و ارمنی و رومی و هندی وحبشی و نوبی .
جنس ترک خود بر نه نوع بود که از جمله ٔ ایشان از همه بدخوتر خفچاق و غز بودند ، و از همه ٔ خوشخوی تر و فرمانبردارتر ختنی و خلخی و تبتی و از همه سست تر و کاهلتر چلگی و از همه بلاکش تر و سازنده تر تاتار و یغما.
اجناس غلامان ترک از همه مطبوع تر و نیکوتر شمرده میشدند.
در قابوسنامه چ هدایت صص ۱۰۰-۱۰۹ آمده : «چنانکه چون در ترک نگاه کنی سری بزرگ بود و روی پهن و چشمها تنگ و بینی پخج لب و دندانی نه نیکو ، چون یک به یک را بنگری هریک به ذات خویش نه نیکو نماید ، ولیکن چون همه را به جمع بنگری صورتی باشد سخت نیکو.
.
.
اما به طراوت دست از همه جنس برده اند.
.
.
و ترکان .
.
.
کندخاطر و نادان و مکابر و شغبناک و ناراضی و ناانصاف و بدمست و بی بهانه آشوب کننده و بی زبان باشند ، و به شب سخت بددل باشند.
آن شجاعت که به شب نمایندبه روز نتوانند نمود.
اما هنر ایشان آن است که شجاع باشند و بی ریا و ظاهر دشمنی کنند ، و متعصب باشند به هرکاری که بدیشان سپاری ، نرم اندام و لذیذ باشند به عشرت و از بهر تجمل به از ایشان جنسی نیست .
و سقلابی و رومی و الانی قریب اند به طبع ترکان ولیکن از ترکان بردبارتر و کدودتراند ، اما الانی به شب دلیرتر از ترک بود ، و خداونددوست تر بود ، لیکن در ایشان چند عیب است چون دزدی و بیفرمانی و بی وفایی و بهانه گیری و بی شکیبایی و کندکاری و سست طبعی و گریزپایی .
اما هنرش آن بود که نرم تن و مطبوع و درست زبان و دلیر و رهبر بود.
اما عیب رومی آن بود که بدزبان و بددل و سست طبع و کسلان و زودخشم و حریص و دنیادوست بود ، و هنرش آنکه خویشتن دار و مهربان و خوشبوی و کدخداروی و فرخی جوی و زبان نگاهدار بود.
اما عیب ارمنی آن بود که بدفعل و گنده تن و دزد و شوخگن و گریزنده و بیفرمان و بیهده درای و خائن و دروغ زن و کفردوست و بددل و بیقوت و خداونددشمن باشد و سراپای او به عیب نزدیکتر که به هنر ، ولیکن راست زبان و تیزفهم و کارآزموده و کدود باشد.
اما عیب هندو آن بود که بدزبان بود و در خانه کنیزکان از او ایمن نباشند.
.
.
اما نوبی و حبشی بی عیب ترند و حبشی از نوبی بهتر بود».
برای نگاهداری بندگان و مراقبت احوال آنان نیز شرایطی بود که عقلای قوم آن شرایط را رعایت میکردند.
اگر بنده ای از خداوند خود ناراضی میشد از او تقاضای فروختن خود میکرد و دراین صورت صلاح در آن بود که هرچه زودتر شر او را دفعکنند و گرنه نافرمانی و بدخویی میکرد.
از مجموع این اطلاعات نیک دریافته میشود که در این عهد غلامان ، خاصه غلامان ترک که عددشان از همه بیشتر و فراهم آوردن آنان از سرحدات ماوراءالنهر و خراسان بسیار سهل بود ، همه جای ایران را از دربارهای پادشاهان و امیران و دستگاههای وزیران و رجال تا خانه های اکابر و اشراف و متمکنین فروگرفته بودند ، لیکن بیشتر نفوذ آنان در دستگاههای دولتی بود که برای جنگ و اخذ مالیات و نظایراین کارها مورد استفاده قرار میگرفتند و البته از جور و عدوان نسبت به مردم دریغ نمیکردند و مردمان را رنجها میرساندند ، و مالها میستاندند چنانکه برای دویست دینار غلامی میرفت و پانصد دینار از برای اصل و مزد میستاند ، و مردمان در این حال درویش و مستأصل میشدند.
رجوع به ترجمه ٔ تاریخ تمدن اسلام ج ۴ صص ۲۲ – ۲۷و صص ۲۲۷ – ۲۳۲ و ج ۵ صص ۲۴ – ۳۲ و تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج ۱ صص ۱۹۳ – ۱۹۶ و ج ۲ صص ۶۹ – ۷۷ و تاریخ بیهقی و تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی صفحات ۷ و۸ و ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ و ۱۹ و ۳۸ و ۳۹ و ۴۱ و ۴۸ و ۶۰ و ۶۱ و ۹۴ و قابوسنامه چ روبن لوی چ انگلستان ص ۶۲ و سیاست نامه چ ۱۳۳۴ ص ۷۸ و ۱۰۹ و ۱۲۹ و ۱۳۷ و رجوع به برده و بردگی شود.
غلام .
[ غ ُ ] (اِخ ) نام یکی از ۳۱ قبیله ای که در کردمحله ساکن هستند.
رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص ۱۰۰ شود.<

اسم غلام رضا در فرهنگ لغت معین

غلام
(غُ) [ ع . ] (اِ.) ۱ – پسر ، پسری که ریش در نیاورده باشد. ۲ – بنده ، اجیر ، نوکر.
غلام بچه
( ~ . بَ چِ) [ ع – فا. ] (اِمر.) پسر نابالغ که در خانه بزرگان و شاهان قاجار خدمت می کردند ، خانه شاگرد.
غلام گردش
( ~ . گَ دِ) [ ع – فا. ] (اِمر.) ۱ – اتاقی که میان دو اتاق دیگر واقع باشد و به هر دو راه داشته باشد. ۲ – ایوان و عمارت . ۳ – دیوارپست حایل میان حرمسرا و دیوانخانه .

اسم غلام رضا در فرهنگ عمید

غلام
۱. برده ، خواه جوان باشد ، خواه پیر؛ بنده؛ اجیر. ۲. (اسم ، صفت) [عامیانه] مطیع؛ ارادت مند. ۳. [قدیمی] پسر؛ پسر خردسال. ۴. [قدیمی] پسری که موی پشت لبش سبزشده باشد. * غلام پست: [قدیمی] کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد؛ مٲمور پُست؛ چاپار؛ پیک. * غلام حلقه به گوش: بنده ای که حلقه در گوش او کرده باشند؛ بندۀ حلقه به گوش. δ در قدیم که برده فروشی رسم بود اغلب حلقه ای در لالۀ گوش آن ها می کردند: ( فدای جان تو گر جان من طمع داری / غلام حلقه به گوش آن کند که فرمایند (سعدی۲: ۴۳۰).
غلام بارگی
غلام باره بودن؛ امردپرستی؛ بچه بازی.
غلام باره
پسر دوست؛ امردباز؛ بچه باز.
غلام بچه
۱. پسرجوانی که به صورت خدمتکار در خانه ای کار کند. ۲. در دورۀ قاجار ، پسر نابالغی که در حرم سرا کار می کرد.
غلام زادگی
غلام زاده بودن.
غلام زاده
فرزند غلام؛ پسر غلام و بنده.
غلام سیاه
بنده و بردۀ سیاه پوست.
غلام گردش
دیوار یا دالان حائل میان حرم سرا و قسمت بیرونی عمارت؛ راهرو؛ کریدور.

اسم غلام رضا در فرهنگ فارسی

غلام
دهلو ( شیخ ) ابن همدانی متخلص به مصحفی شاعر اردو ( ف . ۱۲۴۰ ه ق . ) . ویرا دیوانی است بزبان اردو .
پسر , پسرخردسال , پسری که موی پشت لبش دمیده باشدبنده , اجیردرفارسی معنی مطلق بنده وبرده رامیدهدخواه جوان باشدخواه پیر
( اسم ) ۱ – پسر ( از هنگام ولادت تا هنگام جوانی ) ۲ – کودک شهوت پدید آمده . ۳ – پسری که با وی عشق بازند امرد ۴ – شاگرد تلمیذ تربیت یافته ۵ – نوکر بنده عبد مقابل کنیز جاریه جمع : غلامان . یا غلام پست . مامور پست که نامه ها و بسته های پستی را توزیع کند . یا غلام پیشخدمت . پیشخدمت نابالغ از شاهزادگان یا رجال درباری خدمت شاه می کرد از قبیل قلیان بردن و آفتابه و گلدان گذاشتن . یا غلام ترک . غلامی که از نژاد ترکان باشد . یا غلام خاصه . هر فرداز گروهی از غلامان که در پشت سر پادشاهان می ایستادند . یا خانه زاد . ۱ – خانه زاد ۲ – غلام یا خدمتکاری که مخصوصا جهت خدمت شاه در دربار تربیت می یافت . یا خانه خواجه سرا . غلامی زیبا رو که خصی شده ودر خدمت شاه بود
غلام احمد
( میرزا ) قادیانی ( منسوب به قادیان ) ( و . ۱۸۳۵ – ف. ۱۹۰۸م . ) موسس فرقه احمدیه یا قادیانی . از آثاراوست : [ قصاید احمدیه ] ( المسیح -الموعود و المهدی المعهود ) مواهب الرحمن حمامه البشری الی اهل مکه و صلحائام القری . وی خود را مهدی موعود و مظهر رجعت مسیح خوانده و در سال ۱۸۸۹ م . رسالت خود را بعموم اعلام کرد . از مردم پنجاب گروه بسیار با او بیعت کردند
غلام باشی
( صفت ) رئیس ترکان . توضیح غالبا این لقب در سفارتخانه های خارجی برای رئیس پیشخدمتان مصطلح بود .
غلام خانه
( اسم ) جایگاه غلامان و فراشان محل تجمع غلامان سلطنتی .
غلام زاده
( صفت ) ۱ – فرزند غلام ۲ – از فرزند خود بدین کلمه تعبیر آورند .
غلام گردش
( اسم ) ۱ – اطاقی که میان دو اطاق دیگر واقع باشد و بهر دو راه داشته باشد ۲ – ایوان ودر عمارت ۳ – دیواریست حایل حرمسرا و دیوانخانه .
غلام نقشبند
ابن عطائالله لکهنوی هندی حنفی دانشمند دینی ( ف . ۱۱۲۶ه ق . ) . اوراست : تفسیر بعض سور قر آن شرح الخزرجیه فی العروض فرقان الانوار فی التفسیر لربع القر آن – اللامعه العرشیه فی مساله وحده الوجود ( اسمائ المولفین ستون ۸۱۳ لغ.)
غلام ویس
دهیست جزو دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در ۶۰ کیلومتری جنوب قیدار و ۶ کیلومتری راه مالرو عمومی کوهستانی و سردسیر ۷۸۳ تن سکنه آب از چشمه محصول غلات دیمی شغل زراعت .
ابو غلام
( اسم ) گیاهی است از تیره قرنفلیان که بعنوان علیق مصرف میشود .
افشین غلام
همان افشین معروف که در نزهه القلوب با وصف غلام معتصم آمده است .
بلوک غلام
ده از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان . آب از قنات . محصول برنج و غلات و توتون سیگار .
پیر غلام
غلام پیر خدمتکار سالخورده
چشمه غلام
مولف مر آت البلدان نویسد : (( از مزارع ناحی. فشا رود قایناتست که قدیم النسق ))
فارسی غلام
دهی از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین .
فلک غلام
آنکه فلک غلام اوست
گمار حاجی غلام
دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول
لاوررئیس غلام
دهی از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر
لوئ لوئ غلام
کشنده بدر الکبیر باشارت وزیر قاسم بن عبد الله به روزگار مکتفی خلیفه .
مقصود غلام
از شاعران قرن دهم هجری و از تربیت شدگان ابن حسین میرزا بود .

اسم غلام رضا در اسامی پسرانه و دخترانه

غلام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: ارادتمند و فرمانبردار ، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند غلامحسین ، غلامرضا ، غلامعلی
غلامرضا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مرکب از دو اسم غلام و رضا
غلامعلی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: کسی که حضرت علی علیه السلام آقا و سرور اوست ، مرکب از دو اسم غلام و علی

اسم غلام رضا در لغت نامه دهخدا

رضا.
[ رِ ] (ع مص ، اِمص ) رَضا.
رِضی ̍ .
[ رضا ] خشنود شدن .
(از آنندراج ) (غیاث اللغات ).
خشنودی .
(از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
عبامرضاة.
(منتهی الارب ).
رضوان .
(دهار) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
رِضاً.
(اقرب الموارد).
رِضی ً.
رُضوان .
رُضی ً.
(منتهی الارب ).
و رجوع به مصادر مرادف آن شود.
|| خشنودی .
.
.
و با لفظ دادن و آوردن به معنی اجازت دادن و آوردن مستعمل .
.
.
و در منتخب به همه معنی به فتح نوشته و صاحب کشف و صراح و مزیل الاغلاط و ابن حاج به معنی اول به کسرنوشته اند.
(از آنندراج ) (از غیاث اللغات ).
در عربی رضایت نیامده و از این رو اساتید قدما همه جا بجای رضایت که در تداول نثر امروز شایع است رضا استعمال می کرده اند.
نیک خرسندی .
(ناظم الاطباء).
خشنودی .
مرضات .
رضوان .
خرسندی .
خشندی .
مقابل سخط.
مقابل جبر و ستم .
مقابل خشم .
مقابل غضب .
(یادداشت مؤلف ) : رضای او کند روشن ثنای او کند نیکو هوای او کندبینا سخای او کند فربی .
منوچهری .
بارخدایی که او جز به رضای خدا بر همه روی زمین می ننهد یک قدم .
منوچهری .
ثمره ٔ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۰۹).
با این همه قسم می خورم در حالت رضا نه در وقت اکراه .
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۵۷).
هیچ چیز عزیزتر از جان نباشد دررضای خداوند بذل کردم .
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۵۷).
می گزیند رضای او را در همه ٔ آنچه می گشاید و می بندد.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۱۲).
اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفت در باید گذاشت و به رضای سلطان به آموی رود.
.
.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۵۵).
گر جز رضای تست غرض مر مرا ز عمر بر چیزها مده به دو عالم ظفر مرا.
ناصرخسرو.
دانستند که خاموشی او رضای آنست .
(فارسنامه ٔ ابن بلخی ص ۱۰۰).
ای خسرو زمانه که باشد ز خسروان کاندر جهان رضای ترا جانسپار نیست .
مسعودسعد.
در رضا و ثواب ایزد کوش گرچه صعب است درد فرزندان .
مسعودسعد.
لیکن از دین پاک تو نسزد که بدین مر ترا رضا باشد.
مسعودسعد.
در آنچه جست همه خشندی ّ سلطان جست هر آنچه کرد زبهر رضای یزدان کرد.
مسعودسعد.
جهان به پیش مراد تو دست کرده به کش فلک به پیش رضای تو پشت کرده دو تا.
مسعودسعد.
یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خانیان را به جمال رضا آراسته دارد.
(کلیله و دمنه ).
اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجاری احوال برخلاف رضاست .
انوری .
همه رنجی بسر برم چو به کوی تو بگذرم همه خشمی فروخورم چو ببینم رضای تو.
خاقانی .
پل آبگون فلک باد رخنه که در جویش آب رضایی نبینم .
خاقانی .
.
.
.
با تحری رضای خویش برابر دانست .
(سندبادنامه ص ۴).
معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند و موافقت را ملتزم شود و به قراری تن دردهد و رضای سلطان حاصل کند.
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۳۵۹).
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار.
سعدی .
به سمع رضا مشنو آزار کس .
سعدی (بوستان ).
حاصل نشود رضای سلطان تا خاطر بندگان نجویی .
سعدی (گلستان ).
مانند آستان درت مأمن رضا.
(گلستان ).
– امثال : رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار .
؟ (از امثال و حکم دهخدا ج ۲ ص ۸۶۸).
سکوت موجب رضاست .
(امثال و حکم دهخدا ج ۲ ص ۹۸۷).
– بی رضا ؛ ناخشنود.
ناراضی : زن کز بر مرد بی رضا برخیزد بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد.
(گلستان ).
– رضای کسی را جستن ؛ طلب خشنودی وی .
جستن رضای او.
(یادداشت مؤلف ) : ذوالجلال از تو هیچ راضی نیست چند جویی رضای میر جلیل .
ناصرخسرو.
گر زخم زنی سنانْت بوسم ور خشم آری رضات جویم .
خاقانی .
جویم رضات شاید گر دولتی نجویم دارم مسیح گرچه سُم ّ خری ندارم .
خاقانی .
|| خوشدلی .
|| دلپسندی .
(ناظم الاطباء).
پسند.
پسندیدن .
پسند کردن .
دلخواه .
(یادداشت مؤلف ).
|| موافقت .
تن دردادن .
همداستانی .
تسلیم .
(یادداشت مؤلف ) : اگر صلح باشد خود نیک و اگر جنگ باشد چون بنده ، بسیار بندگان در خدمت و رضای خداوند روان شوند در طاعت خویش .
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۹۹).
فرصت نگاه می داشت و حیلت می ساخت تا رضای آن خداوند را به باب ما دریافت و بجای آورد.
(تاریخ بیهقی ).
– به چشم رضا به چیزی نگریستن ؛ از روی موافقت و خشنودی و رضای خاطر در چیزی نگاه کردن : و نیز با وی تذکره ای است چنانکه رسم رفته است و همیشه از هر دو جانب چنین مهادات و ملاطفات می بوده است که چون به چشم رضا بدان نگریسته آید عیب آن پوشیده ماند.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۰۹).
|| نزد طایفه ٔ معتزله به معنی اراده است .
(از کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| به اصطلاح اهل تصوف خشنودی کردن بر هرچه از قضای الهی به بنده رسد ، و فروتر ازاین مرتبه ٔ صبر است و بالاتر از این مرتبه ٔ تسلیم .
(آنندراج ) (غیاث اللغات ).
نزد سالکان رضا لذت یافتن از بلا باشد چنانچه در مجمعالسلوک گفته .
و در اسرارالفاتحه گوید: رضا خروج است از رضای نفس و درآمدن است به رضای حق .
(از کشاف اصطلاحات الفنون ).
این اصطلاح عرفانی است و رضا عبارت از رفع کراهت و تحمل مرارت احکام قضا و قدراست ، و مقام رضا بعد از مقام توکل است .
(از فرهنگ علوم عقلی تألیف محمد سجادی ).
در اصطلاح عرفا شادی دل است به آنچه پیش آید.
(از تعریفات جرجانی ).
هجویری گوید: محاسبیه پیروان حارث بن اسد محاسبی هستند و او نخستین کسی بود که رضا را از جمله ٔ احوال شمرد نه مقامات ، و پس از او اهل خراسان قول او و اهل عراق خلاف آنرا گرفتند.
بدان که کتاب و سنت به ذکر رضا ناطق است و امت بر آن مجتمعاند:.
.
.
و رضا بر دو گونه بود یکی رضای خداوند از بنده دیگری رضای بنده ازخداوند.
اما حقیقت رضای حق اراده ٔ ثواب و نعمت و کرامت بنده باشد و حقیقت رضای بنده اقامت بر فرمانهای وی ، پس رضای حق مقدم بر رضای بنده است زیرا تا توفیق وی نباشد بنده حکم را گردن ننهد و در جمله رضای بنده استواری دل وی باشد بر طرف قضا اعم از منع و عطا ، استقامت سرش بر نظاره ٔ احوال اعم از جلال یا جمال چنانکه اگر بنور لطف حق بفروزد یا به آتش هیبت وی بسوزدبر او یکسان بود.
امام حسین از قول اباذر غفاری فرمود که او گفته به نزد من درویشی از توانگری و بیماری از تندرستی بهتر ، ولی من گویم هرچه خدا بخواهد همان بهتر و بنده چون اختیار حق دید از اختیارات خود اعراض کند.
اما حقیقت معاملات رضا پسنده کاری بنده باشد به علم خدای تعالی و اعتقاد وی به اینکه خداوند در همه حال بدو بیناست ، و اهل این بر چهار قسمند: اول – آنان که از حق تعالی راضی اند به عطا ، و آن عطا معرفتست .
دوم – آنان که راضی اند به نعما ، و آن دنیاست و خسران .
سوم – آنانکه راضی اند به بلا ، و آن محن گوناگون است وچون در بلا ، بلارسان را بیند رنج آن به دیدار زایل شود.
چهارم – آنانکه راضی اند به اصطفا ، و آن محبت است ، و منزل دلهایشان بجز حضرت حق نباشد.
حاضرانی باشند غایب ، دل از خلق گسسته و از بند مقامات و احوال جسته و مر دوستی را میان بسته : لایملکون لأنفسهم ضراً و لا نفعاً و لایملکون موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً.
(قرآن ۳/۲۵).
رسول خدا فرمود: من لم یرض باﷲ و بقضائه شغل قلبه و تعب بدنه .
رضای بنده بر قضای خدا نشانه ٔ رضای حق از اوست .
رضا از زهد بالاتر است چه زهد را تمنا درپی اوست ولی رضا را نیست .
چون راضی بالاتر از رضا منزلتی نمی بیند ، پس قول محاسبی درست است که گفت رضا ازجمله ٔ احوال است و از مواهب ذوالجلال نه از مکاسب بنده ، وی گوید: الرضا سکون القلب تحت مجاری الاحکام .
و چون سکون دل خداییست نه اکتسابی ، پس رضا از احوال است نه مقام .
ولی برای روشن شدن مطلب باید گفت که مقام ، عبارتست از راه طلب و قدمگاه وی اندر محل اجتهاد ودرجه ٔ وی به مقدار اکتسابش اندر حضرت حق تعالی است .
و اما حال ، عبارتست از فضل خداوند تعالی و لطف وی به دل بنده بی تعلق مجاهدت وی .
پس مقام از جمله ٔ مکاسب است و حال از جمله ٔ مواهب .
(از کشف المحجوب هجویری صص ۲۱۹ – ۲۲۵) : گفت ای فرزند خرقه ٔ درویشان جامه ٔ رضاست هرکه در این کسوت تحمل بی مرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام .
(گلستان ).
چهارم تواضع رضا پنجمین ششم ذکر مردقناعت گزین .
سعدی .
|| نزد اشاعره ترک اعتراض باشد.
رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
– راضی بودن به رضا و قضای خدا ؛ تن به قضای الهی دادن .
تسلیم خواست و مشیت الهی شدن : ناچار است راضی بودن به رضا و قضای خدا عزوجل .
(تاریخ بیهقی ).
– راضی به رضای حق ؛ یعنی خرسند و شادمان به آنچه خدا می خواهد.
(از ناظم الاطباء).
– رضاً بقضاء اﷲ و تسلیماً لأمره ؛ به جهت رضا بقضای خدا و تسلیم امر او.
– رضا به قضا دادن ؛ راضی بودن به رضای خدا.
تسلیم قضا و قدر شدن .
به قضای الهی رضا دادن و خشنود شدن .
(یادداشت مؤلف ) : روبرو می شود با واقعه به آن طریق که رضا به قضا می دهد.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۰۸).
|| (ص ) خوشدل و خشنود.
(از ناظم الاطباء).
فارسیان به معنی راضی و خشنود هم استعمال کنند ، و این مجاز است .
(آنندراج ).
– رضا بودن ؛ خوشدل و خشنود بودن .
(از ناظم الاطباء).
|| راغب و مایل .
|| خاطرجمع.
(ناظم الاطباء).
|| ضامن .
(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ).
|| محب .
(منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء).
|| مرد خشنود و پسندیده .
(ناظم الاطباء) .
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) ابوالحسین بن زکی بن حسن .
.
.
بن علی بن ابیطالب که به هفت واسطه نسبش به حضرت امام حسن می رسد و از طرف مادر نوه ٔ صاحب بن عباد وزیر نامی بود و سادات همدان نسبشان به این خاندان می رسد.
رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص ۴۵۹ شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضا اصفهانی .
از گویندگان اصفهان که در اوایل پیشه ٔ جولاهی داشت .
رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکرة المعاصرین ص ۱۲۰ و ۱۲۱ و شمع انجمن ص ۱۷۰ شود.
رضا.
[ رِ ](اِخ ) یا رضا اصفهانی ، مولانا آقا رضا خلف مولانا محمد گیلانی مشهور به سراب (متوفی در حدود ۱۱۳۵ هَ .
ق .
).
از گویندگان قرن ۱۲ هجری بود.
رجوع به تذکرة المعاصرین ص ۱۰۹ و نجوم السماء ص ۲۰۴ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضا اصفهانی ، سیدشرف الدین .
از گویندگان نامی ایران و از سادات اصفهان بود و نیاکان وی از وزراء و امرا بودند.
در عصر شاهرخ حاکم سبزوار بود ولی به اتهامی زندانی و بعد به وساطت وزیر خواجه غیاث الدین پیر احمد آزاد گردید.
قتل رضا در سال ۸۵۶ هَ .
ق .
بود.
بیت زیر او راست : ای خواجه درین کوی که ما را طلبی تو مَطْلَب که بجزکوی رضا را نشناسیم .
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای اصفهانی ، شیخ نجیب الدین رضا.
رجوع به زرگر اصفهانی شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای اصفهانی ، میرزا رضا صفاهانی .
طبعش معروف رضای شاهدان تازه مضامین و نادره معانی : ز بس پر شد به یاد لعل جان بخشی دل تنگم صدای آب حیوان می کند گر بشکند رنگم .
تار و پود بسترش از رنگ وبوی گل کنید آن بدن یک پیرهن از برگ گل نازکتر است .
(از صبح گلشن ص ۱۷۶).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای اصفهانی ، میرزاسیدرضا.
از سادات حسینی اصفهان و در کمال زهد و تقوی بسیار خوش صحبت بود.
در عهد شاه سلطان حسین به منصب نقابت منصوب و هم در آن زمان به اجدادش محشور شد و گاهی شعر می گفت ، این دو بیت از او مسموع و ثبت شد: هرگه که چشم مست ترا یاد می کنم خاموش می نشینم و فریاد می کنم .
اشکم ببین ز دیده ٔ بیتاب می رود تا چشم کار می کند این آب می رود.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص ۱۸۱).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و نگارستان سخن ص ۳۲ شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای بروجردی ، حکیم محمدرضا عرب .
از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود.
رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکرة المعاصرین ص ۸۷ و ۸۸ شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای بروجردی ، میرزا محمدرضا ، از اولاد جهانشاه ترکمان .
از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود.
رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکرةالمعاصرین ص ۱۲۴ شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای بروجردی ، میر محمدرضا خلف میر عبدالحی و قاضی بروجردی .
از گویندگان قرن یازدهم هجری بود.
رجوع به تذکرة المعاصرین صص ۱۱۶-۱۱۸ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای بلگرامی ، محمدرضا.
از دوستان محمدصادق خان اختر و از گویندگان قرن سیزدهم هجری بود.
رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص ۲۴۷ شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای بهبهانی ، میرزا محمدرضا خلف الصدق میرزا قوامای بهبهانی .
گاهی شعر می گفت .
از اوست : جفا برون مبر از حد و جور کمتر کن که آه خسته دلان بی گمان اثر دارد.
(از فارسنامه ٔ ناصری ج ۲ ص ۲۷۰).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مرآة الفصاحة (حرف «م ») شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای تبریزی ، میرزا رضا خلف میرزا رضی ، متخلص به بنده ٔ تبریزی .
در سنه ۱۲۴۳ هَ .
ق .
درگذشت .
(از دانشمندان آذربایجان ص ۱۵۹).
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ](اِخ ) یا رضای تتوی ، رضابن عبدالواسعبن داروغه کهر ، ساکن تته .
متوفای ۱۰۳۸ هَ .
ق .
از گویندگان قرن یازدهم هَ .
ق .
بود.
رجوع به مقالات الشعراء ص ۲۵۱ شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای جوینی ، خواجه محمدرضا خلف خواجه ملک وزیر.
از گویندگان قرن یازدهم هجری بود.
رجوع به روز روشن صص ۲۴۵-۲۴۶ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضا خوانساری .
از گویندگان متأخر ایران بود.
بیت زیر او راست : چون گلرخان به جانب عشاق رو کنند صد چاک دل به ناز نگاهی رفو کنند.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به صبح گلشن ص ۱۷۴ و ۱۷۵ و تذکره ٔ نصرآبادی ص ۳۸۱ شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای دهلوی ، محمدمحسن ، رضا ، پسر شیخ محمد شجاع دهلوی ، در فرخ آباد هند سکونت گزیده بود.
در ادبیات پارسی و تازی دست داشت و شعر می گفت .
بیت زیر از اوست : بنده ٔ حسن جمالت بشری نیست که نیست سجده را بر درت افتاده سری نیست که نیست .
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص ۱۷۵ شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای سمنانی .
از سادات هرات و قاضی سمنان و از گویندگان فارسی زبان بوده .
و رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص ۲۴۶ شود.
رضا.
[ رِ ](اِخ ) شیخ محمدرضا.
از گویندگان فارسی زبان هند بود و به سال ۱۱۴۳ هَ .
ق .
درگذشت .
رباعی زیر از اوست : کار ما آخر شد و آخر ز ما کاری نشد مشت خاک ما غبار کوچه ٔ یاری نشد سالها خون جگر در ناف آهو شد گره مشک شد اما چه حاصل خال رخساری نشد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج ۳).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص ۱۷۵ و مقالات الشعراء صص ۵۲۱ – ۵۲۳ شود.
رضا.
[ رِ ](اِخ ) یا رضای شیرازی ، حکیم شاه رضا.
معاصر اکبرشاه بود و سفری به هند کرد و در آنجا می زیست و همانجا درگذشت .
زیاده بر این از حالش معلوم نیست .
از اوست : سلطان به جهان پرده سرایی زد و رفت درویش به دهر پشت پایی زد و رفت القصه به هر دو روز در گلشن عمر مرغی به سر شاخ نوایی زد و رفت .
# ای سالک راه خانه سوزی می کن وز شعله ٔ آن جهان فروزی می کن بر عمر چه مقدار که امّیدت هست درخورد همان کوشش روزی می کن .
(از ریاض العارفین ص ۱۹۵).
و رجوع به فارسنامه ٔ ناصری ج ۲ ص ۱۴۷ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای شیرازی ، میرزا محمدرضا.
از نویسندگان ایلخان فارس و از گویندگان بود.
رجوع به مرآة الفصاحة (حرف «ر») و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای طهرانی ، آقا محمدرضا ، خواهرزاده ٔ امیدی .
از گویندگان قرن دهم هجری بود.
رجوع به عرفات العاشقین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ ملک و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) لقب امام هشتم حضرت علی بن موسی بن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه و علی آبائه آلاف التحیة و الثناء.
(ناظم الاطباء).
لقب علی بن موسی بن جعفر صادق بن محمدبن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع ).
(منتهی الارب ) .
کنیه ٔ او ابوالحسن و معروفترین لقبش رضا بود.
ولادت وی به یازدهم ذی قعده ٔ سال ۱۴۸ هَ .
ق .
در مدینه اتفاق افتاده ، اگرچه برخی سال ۱۵۳ و یا ۱۵۱ ، ۲۰۲ و ۲۰۳ نیز نوشته اند.
پدر او حضرت موسی کاظم هفتمین امام شیعیان و مادرش کنیزی پاک و پرهیزکار بود به نام نجمه که حمیده مادر امام موسی کاظم وی را خرید و به پسرش بخشید و بعد ازولادت حضرت رضا او را به طاهره مسمی گردانید.
حضرت رضا در علم و فضل و تقوی سرآمد اقران بود و مأمون دختر خود را به وی داد و او را ولیعهد خود خواند و احترامی تمام در حق او بجا آورد.
وفات آن حضرت در آخر صفر ۲۰۳ و بنابه برخی روایات در هفدهم آن ماه یا ۲۳ ویا ۱۳ ذیقعده در طوس روی داد و گویند مأمون حضرت را مسموم کرد.
بارگاه حضرت بسیار مجلل و باشکوه است وهم اکنون بزرگترین زیارتگاه شیعیان جهان بویژه ایران می باشد.
و در خراسان املاک فراوانی به آستان قدس رضوی تعلق دارد.
(از منتهی الاَّمال شیخ عباس قمی صص ۱۷۱ – ۲۱۷).
خواندمیر گوید: .
.
.
و در سنه ٔ ۲۰۱ که سن شریف آن حضرت به چهل وهشت رسید مأمون آن جناب را به ولایت عهد خود برگزید و به روایت اکثر علماء ، بسبب قصد مأمون در ماه رمضان ۲۰۳ هَ .
ق .
در قریه ٔ سناباد طوس درگذشت .
مدت عمرش بنابه اصح روایات پنجاه سال و مدت امامتش بیست سال بود و مرقدش سرای حمیدبن قحطبه ٔ طایی است .
در قبه ای که مدفن هارون الرشید بود و اکنون زیارتگاه شیعیان جهان است .
.
.
مأمون زمام ایالت عراق عرب را بدست حسن بن سهل داد و خود در مرو بود.
گروهی ازعلویان به طمع خلافت عَلَم طغیان برافراشتند و چون مردم عراق از حسن بن سهل راضی نبودند جمع کثیری به مبایعت و مطاوعت علویان پرداختند.
مأمون با شنیدن این خبر پریشان حال گشت و با فضل بن سهل ذوالریاستین به مشورت پرداخت و به صوابدید وی بر آن شد حضرت رضا را به ولیعهدی خود برگزیند تا شاید از این راه دیگر سادات را به اطاعت وادارد.
بدین مقصود دایی خود رجأبن ابی ضحاک را با جمعی بمدینه فرستاد و با بزرگداشتی تمام آن حضرت را به مرو آورد و بواسطه ٔ یکی از خواص گفت قصد دارم سرانجام خود کناره گیری کنم و مسند خلافت را به وجود تو قرین سازم .
امام رضا از قبول آن سر پیچید ، ولی مأمون گفت اگر آنرا نپذیری باید ولایت عهد را قبول کنی .
حضرت باز مخالفت کرد ، ولی سرانجام به اصرار و تهدید مأمون بدین امر راضی شد ، و او با تشریفاتی خاص برای آن حضرت از مردم بیعت گرفت .
نام او بر سکه ها زدند و علامت سیاه که شعار عباسیان بود به سبز مبدل شد.
همه ٔ مسلمانان از این حسن انتخاب شاد شدند جزگروهی از غُلات بنی عباس که بر بغداد استیلا داشتند.
آنان بمخالفت برخاستند و با عم مأمون ابراهیم بن مهدی بیعت کردند و میان ابراهیم بن مهدی و برادر فضل حسن بن سهل که والی عراق بود جنگ درگرفت و هرج و مرج و نارضایی مردم از حسن بن سهل شدت یافت .
مأمون با شنیدن این اخبار بسوی بغداد شتافت و چون به سرخس رسید در نهان چهار کس مأمور کرد تا فضل بن حسن را در حمام به قتل رساندند و خود به تعزیت وی نشست و به قصاص قاتلان پرداخت ، چه او فتنه ٔ عراق را بخاطر برادرش پوشیده می داشت و حضرت رضا آن را در خلوت به مأمون بازگفت .
مأمون پس از بازگشت به طوس حضرت رضا را نیز زهر داد و گویند علت این کار قصه ٔ خلافت ابراهیم بن مهدی و مخالفت عباسیان با ولیعهدی حضرت بود.
و برخی گفته اند بسبب صراحت لهجه ٔ حضرت در مخالفت با باطل و بیان حق بود و دسته ای گفته اند که این داستان دروغ است و حضرت به مرگ طبیعی درگذشت ، چون محبت مأمون نسبت بدان حضرت در اوج خود بود.
مأمون جنازه ٔ آن حضرت را با اعزازو گرامی داشت تمام که خود گریان در کنار تابوت حرکت می کرد در قبه ای که آرامگاه پدرش هارون الرشید بود بخاک سپرد.
بنابه روایات عدیده آن حضرت پنج پسر داشته ویک دختر ، و اسامی ایشان اینست : محمد تقی (که بعد ازحضرت به امامت شیعیان رسید) ، حسن ، جعفر ، ابراهیم ، حسین ، عایشه ، و برخی از مورخان گفته اند آن حضرت را جزمحمد تقی علیه السلام فرزندی نبود و به زعم حمداﷲ مستوفی از جمله فرزندان آن حضرت حسین در قزوین مدفونست .
(از حبیب السیر چ تهران ج ۲ جزء۱ صص ۸۲-۹۱).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حبیب السیر چ سنگی ج ۱ ص ۲۲۹ ، ۱۲۸ ، ۲۳۶ ، ۲۸۴ ، ۲۸۶ – ۲۸۸ و ج ۲ ص ۳۲۲ و ۳۶۵ و انساب سمعانی و لباب الالباب ج ۱ ص ۷۹ و التفهیم ص ۴۸۲ و ۴۹۰ و نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔ سلطنتی ایران ص ۱۳۶ و مجمل التواریخ گلستانه و ضحی الاسلام ج ث ص ۲۱۵ و ۲۶۳ و مجالس النفائس ص ۱۴۳ و فهرست تاریخ گزیده (ماده ٔ علی بن موسی الرضا) و فهرست خاندان نوبختی (ماده ٔ علی بن موسی الرضا) و تاریخ سیستان ص ۱۳۴ و ۱۲۹ و چهارمقاله ص ۲۲۵ و ماده ٔ ابوالحسن در همین لغت نامه (علی الرضا.
.
.
) شود.
در پایان مناسب می نماید خلاصه ای از ترجمه ٔ کتاب «زندگانی سیاسی هشتمین امام » نوشته ٔ جعفر مرتضی حسینی و ترجمه ٔ خلیل خلیلیان را بر آنچه گذشت بیفزائیم : مسأله ٔ مهمی که در حیات سیاسی حضرت علی بن موسی الرضا (ع ) مطرح است ، پذیرفتن مقام ولایت عهدی از مأمون عباسی است .
برای بررسی رویداد ولیعهدی آن حضرت باید تاریخ اسلام و تاریخ خلفای بنی امیه و کیفیت به خلافت رسیدن عباسیان را مورد تحقیق قرار داد و از این جمله اوضاع عمومی سرزمینهای خلافت اسلامی تا سال ۲۰۳ هَ .
ق .
(سال وفات حضرت رضا (در طوس ) به اجمال از این قرار است : خلفای اموی عموماً ستمگر بودند.
از آئین اسلام روی گردان شدند و از خلافت جز حکمرانی چیزی در نظر نداشتند.
تنها رفتار عمربن العزیز با آنان مغایر بود که حکومت او هم دیری نپائید.
در نتیجه ٔ ستم این خلفا شورشها و آشوبها علیه حکومت اموی از هر سو پدیدار شد واین شورشها بیشتر رنگ و آمیزه ٔ مذهبی داشت .
مسلمانان برای احیای آئین اسلام و تابعان سایر ادیان که در بلاد اسلامی می زیستند برای برقراری عدل و مساوات به خاندان علی (ع ) که آنان را «اهل البیت » می گفتند چشم امیددوخته بودند.
عباسیان از این امید مردم به نفع خود استفاده کردند.
آنان در آغاز کار می گفتند برای نجات مردم از شر بنی امیه آمده اند.
اما قیام آنان با تبلیغبه نفع اهل بیت در چند مرحله صورت پذیرفت : مرحله ٔ نخست ، دعوت عباسیان در آغاز کار بنفع علویان .
مرحله ٔ دوم ، فراخوانی به سوی اهل بیت و عترت .
مرحله ٔ سوم ، دعوت به جلب رضا و خشنودی آل محمد.
مرحله ٔ چهارم ، دعوی میراث خلافت برای خویشتن .
عباسیان چون با حیله خلافت را درخاندان خود مستقر کردند آن همه وعده و نوید را زیر پا گذاشتند.
با مردم بویژه با علویان بنای بدرفتاری را نهادند و به هر بهانه ای هر یک از آنان را هر جا می یافتند آزار می رساندند و حبس می کردند و می کشتند.
سرانجام رفتار ناجوانمردانه ای که عباسیان با عموزادگان خود یعنی خاندان «ابوطالب » می کردند مردم را از آنان رنجاند.
بدین رو ، شورشها دوباره علیه نظام موجود پدید آمد.
در روزگار مأمون آشوبها بیش از گذشته گسترش یافت و قیامهایی به هواداری از خاندان علی (ع ) در بسیاری از ایالات و شهرها صورت گرفت .
مأمون دانست که برای رهایی از این مشکلات بایست چند کار را انجام دهد: ۱ – فرونشاندن شورشهای علویان ۲ – گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر آنکه حکومت عباسیان قانونی است .
۳ – از بین بردن محبت و ستایش و احترام روزافزونی که مردم نسبت به خاندان علوی داشتند.
از این طریق که احساس عمیق را از نهاد مردم برکند ، و علویان را به طرقی که شبهه و شک برنینگیزد نزد مردم بی ارج گرداند.
مخصوصاً در مورد امام رضا (ع ) گفته بود که می خواهد امام رادر نظر مردم برای امر خلافت بی لیاقت نشان دهد.
مأمون هنگامی که از سوی حمیدبن مهران و برخی عباسیان بازخواست شد که چرا ولیعهدی را به امام رضا (ع ) داده است بدانها چنین پاسخ داد: «این مرد از دیدگاه ما پنهان بود.
او مردم را به سوی خویشتن فرامی خواند.
از این رو خواستیم ولیعهد ما بشود تا هرچه مردم را به خویشتن جلب کند همه به نفع ما تمام شود».
امام علی بن موسی الرضا قصد مأمون را میدانست و می فرمود: «مأمون بااین کار می خواهد بمردم وانمود کند علی بن موسی از دنیا روبرگردان نیست .
.
.
مگر نمی بینید چگونه به طمع خلافت ، ولایت عهد را پذیرفته است ».
و در پاسخ کسانی که علت پذیرفتن ولیعهدی را از او پرسیده بودند گفت : «در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار و اکراه بودم .
.
.
».
شرایطی که امام رضا (ع )برای قبول ولایت عهدی اعلام کرد در حقیقت تبرای او را از شرکت در حکومت مأمون نشان میدهد ، زیرا امام (ع ) اعلام کرد که هرگز نه کسی را بر مقامی می گمارد و نه کسی را عزل می کند نه رسم و سنتی را نقض می کند و نه چیزی از وضع موجود را دگرگون می سازد.
فقط از دور مشاوردر امر حکومت خواهد بود.
و این شرط نشان میدهد که وی با اکراه این سمت را پذیرفته است .
از این گذشته چنانکه در بعض سندها می بینیم امام فرمود که این کار به پایان نخواهد رسید.
دقت در عبارت فقره هایی که امام بر پشت سند ولایت عهدی نوشته است کراهت او را از این کار و علم وی را بر پایان نامطلوب این امر نشان میدهد.
دیری نپایید که خاندان عباسی در بغداد علیه مأمون بپا خاستند و با ابراهیم مهدی بیعت کردند.
از سوی دیگر علویان دانستند که مأمون این کار را از روی ایمان نکرده است .
دیگر بار شورش برخاست و مأمون چاره را در آن دید که امام را از میان بردارد.
رضا.
[رِ ] (اِخ ) یا رضا قاجار ، محمدرضامیرزا فرزند فتحعلی شاه قاجار.
از گویندگان قرن سیزدهم هجری بود.
رجوع به بستان السیاحة ص ۴۱۳ و ۴۱۴ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای قزوینی ، میرزا رضا.
از گویندگان و ندیمان شاه عباس بود.
رباعی زیر او راست : آنم که ضعیف و خسته تن می آیم جان بسته به تارپیرهن می آیم مانند غباری که بپیچد بر باد پیچیده به آه خویشتن می آیم .
(از قاموس الاعلام ترکی ).
ورجوع به صبح گلشن ص ۱۷۶ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای قمشه ای ، آقا محمدرضا (متوفای ۱۳۰۶ هَ .
ق .
).
از گویندگان متأخر بود.
رجوع به فرهنگ سخنوران و طرائق الحقائق ج ۳ ص ۲۳۷ شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای قمی ، میرزا محمدرضا خلف آقا رضی وزیر قم .
از گویندگان قرن یازدهم هَ .
ق .
بود.
رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص ۱۱۲ و روز روشن ص ۲۴۷ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضا کازرونی ، حاج میرزا محمدرضا ملقب به «صدرالسادات ».
از گویندگان قرن سیزدهم هجری بود.
رجوع به مرآة الفصاحة (حرف «ر») و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضای لاهیجانی ، رضا شکر.
وطنش لاهیجان است .
شکرشکن و شیرین بیان بود.
او راست : بیابان بلا خاری ندارد که از دامان من تاری ندارد.
چو آیی در صف آلودگان پرهیز کمتر کن که اینجا منزلت هر کس به مقدار گنه دارد.
(از صبح گلشن ص ۱۷۵).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) محمدرضاپاشا یا رضاپاشا تبریزی .
رجوع به رضاپاشا (محمدرضاپاشا) شود.
رضا.
[ رِ] (اِخ ) مشهدی .
از شعرای متأخر و از پرهیزکاران مشهد بود و به هندوستان سفر کرد.
رباعی زیر از اوست : گریان که ناله می کند وقت گری دانی غرضش چیست از این نوحه گری یعنی که گری گری شود عمر تو کم پیمانه ٔ عمر پر شود تا نگری .
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به صبح گلشن ص ۱۷۶ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضا ملایری ، میرزا رضا آریان .
از گویندگان قرن چهاردهم هجری بود.
رجوع به تذکره ٔ شعرای معاصر اصفهان ص ۴۸۵ و ۴۸۶ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) میرزا محمدرضا خلف میرزا حیدر قمشه ای .
از گویندگان متأخر (قرن یازدهم هجری ) و اهل قمشه بود.
بیت زیر او راست : سرم به عرش رسد گر زمانه ٔ بی مهر به قدر آنکه به خاکم فکند بردارد.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص ۱۲۹ و ۵۳۵ و فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) میرزا رضای کرمانی که ناصرالدین شاه را در روز جمعه هفدهم ذیقعده ٔ سال ۱۳۱۳ هَ .
ق .
در حرم حضرت عبدالعظیم به ضرب شش لول کشت ، پسر ملا حسین عقدایی و از مریدان متعصب سیدجمال الدین افغانی بود.
وی اهل کرمان بود و در تهران به شغل دستفروشی اشتغال داشت و سالها به تهمت دروغ بابی بودن در سیاه چالها محبوس بود.
تفصیل احوال او و علل و اسبابی که وی را به قتل ناصرالدین شاه برانگیخت در ضمن بازجویی بوسیله ٔ خود و بستگان او بیان شده که همگی در روزنامه ٔ هفتگی صور اسرافیل از شماره ٔ ۹ مورخه ٔ ۲۸ جمادی الاَّخر ۱۳۲۵ هَ .
ق .
تا شماره ٔ ۱۷ مورخه ٔ ۲۴ شوال همان سال چاپ شده است و قسمت استنطاق خود او نیز تماماً در تاریخ بیداری ایران تألیف مرحوم میرزا کاظم کرمانی و ترجمه ٔ انگلیسی آن در کتاب «انقلاب ایران » تألیف ادوارد براون چاپ گردیده است .
دو ماه و اندی پس ازجلوس مظفرالدین شاه به تخت سلطنت میرزا رضا را در صبح روز پنجشنبه دوم ماه ربیعالاول سال ۱۳۱۴ هَ .
ق .
درمیدان مشق طهران به دار آویختند و دو سه روز همچنان به دار بود و مردم از همه جا به تماشا می آمدند و بامراقبت قراولان از فاصله ٔ معین بدان نگاه می کردند.
مجلس ترحیم و چله برای وی نشد.
تنها شب چهلم و سالگرداو حاجی شیخ هادی نجم آبادی با دو سه نفر مخفیانه مجلسی ترتیب داد.
میرزا رضا پسری به نام تقی داشت که پس از مرگ پدر در دکان نانوایی تفتونی شاطری می کرد و مردم دسته دسته بدانجا آمده و او را بنام پسر قاتل شاه شهید به یکدیگر نشان می دادند.
(از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی ، مجله ٔ یادرگار سال ۳ شماره ٔ ۱۰).
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا میرزا رضای کَلْهُر.
از بهترین و نامی ترین خطاطان نستعلیق نویس عصر اخیر بود.
کَلْهُر نام یکی از ایلات کرد اطراف کرمانشاه است .
چون صاحب ترجمه یکی از افراد آن ایل بوده به این اسم معروف شده است .
شرح احوال او با نمونه ای از خطوط وی در شماره ٔ هفتم از سال اول مجله ٔ یادگار (صص ۳۹-۵۶) طبع شده است .
میرزا رضا کلهر در وبای عام تهران در روز جمعه بیست وپنجم محرم سال ۱۳۱۰ هَ .
ق .
درگذشت و در تهران در قبرستان حسن آباد که فعلاً دیگر وجود ندارد و اداره ٔ آتش نشانی بجای آن بنا شده است به خاک سپرده شد.
(از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی ، مجله ٔ یادگار سال ۳ شماره ٔ ۱۰).
و رجوع به فرهنگ فارسی معین (بخش اعلام ) و نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔسلطنتی ایران و سبک شناسی ج ۳ ص ۳۴۶ ، ۳۶۵ و ۳۷۱ شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) میر محمدرضا.
از گویندگان متأخر هندوستان و از اهالی عظیم آباد بود و به سال ۱۲۱۶ هَ .
ق .
در آنجا درگذشت .
بیت زیر او راست : کشتن چه لازم است بدین قهر و کین مرا از ناز چون نمی کشی ای نازنین مرا.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص ۱۷۶ و ۱۷۷ شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضا واعظهمدانی ، حاجی میرزا رضا واعظ همدانی پسر حاجی میرزاعلی نقی .
یکی از مشایخ ارشاد و نوه ٔ حاجی ملا رضا متخلص به کوثر از مشایخ نامی عهد فتحعلی شاه بود که یکی از وعاظ نامی و بانفوذ تهران در اواخر دوره ٔ ناصرالدین شاه بشمار است و در اغلب مجالس وعظ و روضه ٔ آن عصرحتماً یکی از وعاظ بود که رجال و درباریان و تقریباً همه ٔ خواص و عوام با اشتیاق در پای منبر او گرد می آمدند.
او در سخنوری تعبیرات خاصی داشت و در آخر عمرخود در مجالس وعظ بغایت نزدیک بودن ظهور امام زمان را تصریح می کرد و می گفت که بسیاری از حاضرین مجلس آن حضرت را درک خواهند کرد.
وی روز پنجشنبه چهاردهم ربیعالاول ۱۳۱۸ هَ .
ق .
در تهران درگذشت و در زاویه ٔ حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.
(از وفیات معاصرین به قلم محمد قزوینی ، مجله ٔ یادگار سال ۳ شماره ٔ ۱۰).
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضا هروی ، رضاعلی شاه .
از مریدان سیدمعصوم دکنی و از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود.
رجوع به فرهنگ سخنوران و ریاض العارفین ص ۲۶۰ شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضا هاشمی ، محمدرضا.
از گویندگان قرن دوازدهم هَ .
ق .
و در سال ۱۱۲۷ هَ .
ق .
زنده بود.
رجوع به تذکره ٔ قاری ص ۲۵۳ و ۲۵۴ و فرهنگ سخنوران شود.
رضا.
[ رِ ] (اِخ ) یا رضایی نوربخشی یا رضایی طهرانی یا رازی .
رجوع به رضایی طهرانی در فرهنگ سخنوران و رضایی (شاه رضا.
.
.
) شود.<

اسم غلام رضا در  فرهنگ لغت معین

رضا
(رِ) [ ع . رضاء ] ۱ – (اِمص .) خشنودی . ۲ – صلاحدید.
رضا دادن
( ~. دَ) [ ع – فا. ] (مص ل .) راضی شدن ، رضایت دادن .

اسم غلام رضا در  فرهنگ عمید

رضا
۱. خشنودی؛ خوش دلی. ۲. (صفت) [عامیانه] خشنود. ۳. (تصوف) یکی از مراحل سلوک که سالک در آن هر حادثه ای را نتیجۀ مشیت الهی می بیند.

اسم غلام رضا در  فرهنگ فارسی

رضا
(میرزا) نوکی کرمان ابن ملاحسین عقدائی (مقت. تهران ۱۳۱۴ ه. ق .).از مریدان متعصب سید جمال الدین اسد آبادی که ناصر الدین شاه قاجار (ه.م.) را در زاویه حضرت عبدالعظیم بقتل رسانید . پس از گذشت دو ماه از جلوس مظفرالدین شاه در تهران میرزا رضا را در میدان نقش بدار آویختند.
۱ – ( اسم ) خشنودی خوشدلی . ۲ – صلاح صوابدید . ۳ – ( تصوف ) رفع کراهت و تحمل مرارت احکام قضا و قدر و مقام رضا بعد از مقام توکل است حقیقت رضا تسلیم شدن سالک است. ۴ – ( صفت ) خشنود راضی . یا رضائ بودن ۱ – خوشدل بودن خشنود بودن . ۲ – راضی بودن .
یا رضایی نور بخشی یا رضایی طهرانی یا رازی
رضا آباد
ده از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز
رضا آباد صوفیان
ده از دهستان افشاریه ساو جبلاغ شهرستان کرج
رضا آباد گائینی
ده از دهستان قمرود بخش مرکزی شهرستان قم
رضا افندی
از گویندگان متاخر عثمانی و مشایخ نقشبندی بود و بسال ۱۱۵۹ قمری درگذشت کتاب را بترکی ترجمه کرده است
رضا باغی
ده از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان
رضا بند
گویا نام موضعی است به ماورائ النهر
رضا بکلو
از ایلات ساکن اطراف اردبیل از ایلات اطراف اردبیل و مرکب از پانصد خانوار است قشلاق ندارند قرائ مشهور آنها سوتا والچه می باشد
رضا پاشا
از وزیران عصر عبد المجید خان و سلطان عبد العزیز خان بود و بسال ۱۲۹۲ قمری درگذشت
رضا توفیق
دکتر رضا توفیق معروف به فیلسوف رضا از دانشمندان متاخر ترکیه که وکیل مجلس ترکیه و از دوستان ادوارد براون بود
رضا جو
رضا جوینده آنکه کوشش در خشنودی می کند که خواهد دیگری را خشنود سازد که رضایت او بدست آرد
رضا جویی
مجاهده در جلب رضایت کسی .
رضا جوئی کوشش و سعی در خوشحالی و خشنودی عمل رضا جو
رضا خان
ده از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد
رضا خانلو
نام طایفه و ایلی در خلخال از آن طایفه است میرزا قاسم رضا خانلو معروف به فاضل خلخالی عالم و فقیه معاصر ( متوفای ۱۳۲۰ شمسی ) که عده ای از رجال و علمای معاصر از شاگردان وی می باشند
رضا دادن
( مصدر ) راضی شدن رضایت دادن قبول کردن .
رضا داشتن
رضامندی داشتن میل داشتن راضی بودن مایل بودن
رضا شاه
پهلوی نخستین پادشاه سلسله پهلوی (۱۳۲۰۱۳۰۴ه.ش.) وی در قشون ایران درجات نظامی را یکی پس از دیگری احراز کرد و پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ ه.ش. سردار سپه و فرمانده کل قوی گردید و سپس در آذرماه ۱۳۰۴ بر تخت سلطنت ایران جلوس کرد و پس از ۱۶ سال در روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ هنگامی که کشور ایران از طرف متفقین ( آمریکا انگلیس وروسیه شوروی) اشغال شده بود از سلطنت مستعفی شد و تخت شاهی بفرزند ارشد او محمد رضا پهلوی سپرده شد وی بلافاصله از تهران بسوی اصفهان و یزد و کرمان و بندرعباس حرکت کرد و با کشتی بجزیره موریس واقع در شرق جزیره ماداگاسکارا در اقیانوس هند رهسپار گردید و در روز چهارشنبه ۴ مرداد۱۳۲۳ه.ش./۵شعبان ۱۳۶۲ه.ق. ۲۶ ژویه ۱۹۴۴ م. در شهر یوهانسبورگ در افریقای جنوبی بدرود زندگانی گفت . در ۶ آبان ۱۳۲۳ه.ش./ذی القعده ۱۳۶۳ه.ق. کالبد شاه فقید را از یوهانسبورگ به بندر سوئز و از آنجا بقاهره حمل کردند و در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۲۹ ه. ش.بتهران آوردند و بخاک سپردند.
یا رضا شاه کبیر سر سلسله خاندان پهلوی
رضا شاه کبیر
اعلیحضرت رضا شاه کبیر سر سلسله دودمان پهلوی فرزند عباسقلیخان سرهنگ فوج سواد کوه و نواده مراد علیخان سردار و مرد بزرگ تاریخ ایران روز چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۲۵۵ خورشیدی در قریه الشت سواد کوه مازندران بدنیا آمدند
رضا شدن
راضی شدن
رضا عباسی
مشهور به آقا رضا عباسی ابن علی اصغر کاشی نقاش معروف متوفای ۱۰۴۴ قمری وی در خدمت شاه عباس اول بود و معین مصور از شاگردان اوست
رضا قزوینی
محمد رضا
رضا قشلاقی
ده از دهستان چهار دولی بخش مرکزی شهرستان مراغه
رضا قلی
( خان ) هدایت .
یا رضا قلیخان سرابی معروف به تاریخ نویس نایب وزارت خارجه و برادر حاجی ملا کریم مولف برهان جامع است
رضا قلی قشلاقی
ده از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل
رضا قلی میرزا
فرزند نادر شاه افشار است و بسال ۱۱۶۱ هجری کشته شده است هنگامی که نادر به هندوستان می رفت رضا قلی خان را به نیابت سلطنت برگزید وی در غیاب پدر طهماسب میرزا و بیشتر اعضای خانواده اش را در سبزوار کشت و امید داشت که پس از مراجعت پدر مقام خود را حفظ کند و سلطنت را برای خود نگاه دارد
رضا قلیخان
هدایت از رجال نامی دوره قاجار و از دانشمندان و مولفان و گویندگان و نویسندگان بنام است و آثارش بیش از بیست جلد است که معروف ترین آنها تذکره مجمع الفصحا و تذکره ریاض العارفین و فرهنگ انجمن آراست
رضا گاهی
ده از دهستان جزیره صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان
رضا گروس
ده از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد
رضا محله
ده از دهستان حومه بخش رود سر شهرستان لاهیجان
رضا نامچه
رضایت نامه نوشته که شاکی و مدعی درباره گذشت از شکایت یا دعوی دهد
رضا کردن
خطر جمع کردن شادمان و خوشدل کردن راضی کردن
رضا کلا
ده از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل
رضا کلهر
خطاط نامی عصر قاجار
رضا کند
ده از دهستان بخش شهریار شهرستان تهران
آستانه امام رضا
آستانه حضرت رضا آستان قدس رضوی مرقد شریف حضرت رضا در مشهد . ساختمان گنبد طلای مرقد را که فوق مقبره است بشاه طهماسب اول صفوی نسبت دهند ولی مسلم است که شاه عباس اول آنرا تعمیر کرده و نام او را بر کتیبه طلائی دور گنبد مذکور است . سر در اصلی مقبره بصحن کهنه باز می شود . گویند که ساختمان آن در عصر تیمور یان آغاز شده ولی بطور کلی بخش مهم آن که فعلا وجود دارد بوسیله شاه عباس اول ساخته شده . کاشی کاری آستانه متجاوز از ۴۰ سال طول کشید و عاقبت در زمان سلطنت شاه عباس دوم تمام شد . در کتیبه بزرگ و دور مدخل غربی اسم علیرضای خوشنویس برده شده است دو مناره طلا در اینجا وجود دارد که می گویند یکی را شاه سلیمان صفوی و دیگری را نادر شاه ساخته است . ایوان طلای عظیم صحن کهنه را گویند اول شاه طهماسب ساخت ولی بنام ایوان نادر شاه معروف است و احتمال می رود که بصورت فعلی نادر شاه آنرا ساخته باشد .
امام رضا
ده کوچکی است از دهستان جایزان بخش رامهرمز شهرستان اهواز .
بقعه رضا
مرقد حضرت رضا ع بن موسی بن جعفر در مشهد .
بنه سید محمد رضا
دهی از دهستان حوم. بخش شهرستان کازرون است ۰
جوکی محمد رضا
ده از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه سکنه آن ۱۹۵ تن .
چقابلک علی رضا
دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان .
چم حاجی میرزا رضا
مولف مر آت ابلدان نویسد : یکی از مزارع طایقان قم است .
حسین رضا
ابن عصمت رومی وزیری ادیب بود اوراست لباب الانتخاب
دشته شاه رضا
ده از دهستان فرمشکان بخش سروستان شهرستان شیراز .
رشید رضا
محمد محدث معروف مقیم مصر و نویسنده مجله ((المنار)) ( ف. ۱۳۵۴ ه.ق.) وی اصلا از مردم طرابلس شام بود ولی بعدها در مصر متوطن گردید و مجله المنار را در سال ۱۳۱۵ ه.ق. در آنجا تاسیس نمود. او از مریدان خاص شیخ محمد عبده بود و بعد از وفات وی شرح حالی بسیار مبسوط از او و آرائ و عقاید و تعلیماتش بانضمام مقالات و منشات و رسایل او در ۳ مجلد بنام ((تاریخ الاستاذ الامام الشیخ محمد عبده)) تالیف و منتشر کرد و علاوه بر آن تالیفات دیگری دارد.
روبه رضا
دهی است از دهستان قائد رحمت بخش زاغه از شهرستان خرم آباد
شاه رضا
نام بقعه ایست در قمشه از توابع اصفهان و متولی آن شاه نظر از صوفیان بوده است .
علی رضا
تبریزی عباسی خطاط معروف معاصر شاه عباس بزرگ ( و. حدود ۹۵۴ تا ۹۵۹ ه.ق ./ ۱۰۷۹ تا ۱۰۸۴ م .). وی شاگرد علی بیگ تبریزی است و از تبریز بقزوین رفت و در مسجد جامع آنجا اقامت کرد و بکتابت اشتغال ورزید . کتابه های مسجد جامع بخط اوست . وی در ثلث نسخ و نستعلیق مهارت داشت و در خط اخیر بی نظیر بود . او دو سال در ملازمت فرهاد خان از امرای عهد بود وهمراه او بخراسان و مازندران رفت و سپس شاه عباس اول او را ملازم و مقرب خود ساخت . ( ۱۰۰۱ ه.ق .) و بمنصب کتابداری مخصوص مفتخر نمود و بدو لقب شاهنواز عطا کرد . توضیح علی رضای مذکور را با رضای عباسی نباید اشتباه کرد .
قشلاق رضا
دهی از دهستان گل تپه فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در ۴۱ هزار گزی شمال خاور سقز و ۸ هزار گزی خاور قلعه کهنه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است .
قلعه رضا
دهی از دهستان بزکی بخش حومه شهرستان مشهد واقع در ۵۷ هزار گزی شمال باختری مشهد کنار راه قدیمی مشهد به قوچان . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است .
قلعه محمد رضا
مزرعه ای است از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود .
میرزا محمد رضا
کلهر
ینگجه محمد رضا
ده دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل . در ۲۰ کیلومتری خاور اردبیل جلگه معتدل . ۶۳۹ تن سکنه دارد . شغل مردم کشاورزی و گله داری است .

اسم غلام رضا در اسامی پسرانه و دخترانه

رضا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: خشنودی ، رضایت ، خشنود ، راضی ، نام امام هشتم شیعیان

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • یه سر به لغت نامه دهخدا بزنید(معنی غلام)