معنی اسم غلام‌حسین (غلامحسین)

غلام‌حسين :    (عربي) [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + حسين]، ارادتمند و فرمان بردار حسين [منظور امام حسين(ع)].

%d8%ba%d9%84%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%ad%d8%b3%db%8c%d9%86

اسم غلام حسین در  لغت نامه دهخدا

غلام .
[ غ ُ] (ع اِ) کودک .
(منتهی الارب ) (غیاث اللغات ).
کودک شهوت پدیدآمده .
(ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ).
پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی .
(از منتهی الارب ).
کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا حد بلوغ .
و فارسیان غلام به معنی مطلق بنده و پسر استعمال کنند خواه کودک باشد و خواه جوان و خواه پیر ، لیکن بر مذکر اطلاق کنند نه بر مؤنث .
(آنندراج ).
ریدک .
(مقدمة الادب زمخشری ).
کودک نرینه .
پسر خردسال .
پسر.
امرد.
مقابل دختر.
غلام بزرگتر از صبی و خردتر از شاب است و آن سنی است از چهارده سالگی تا بیست و یک سالگی .
(مسعودی ) : قال رب انی یکون لی غلام و قد بلغنی الکبر و امرأتی عاقرٌ.
(قرآن ۴۰/۳).
فأدلی دلوه قال یا بشری هذا غلام .
(قرآن ۱۹/۱۲).
و اما الجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینة.
(قرآن ۸۲/۱۸).
پس خواهر یعقوب گفت : یک ره که این غلام [ یوسف ] دزدی کرد چاره نیست تا دو سال مرا بندگی کند.
(ترجمه ٔ تاریخ طبری چ بهار ص ۲۷۰).
|| پسری یا امردی که با وی عشق ورزند.
پسر زیباروی .
معنی اصلی غلام ، پسر و امرد است ولی چون پادشاهان و امرا و شعرا و توانگران علاوه بر استفاده از غلامان خود در مورد خدمتگزاری و جنگاوری و تجمل با بعضی ازبندگان خوبرو عشق میورزیدند از این رو غلام در ادبیات مفهوم معشوق را به خود گرفته است .
رجوع به «غلام و بنده از نظر تاریخی » در مطالب بعدی شود : غلام ار ساده رو باشد و گر نوخط بود خوشتر خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله .
عسجدی .
غلام و جام می را دوست دارم نه جای طعنه و جای ملام است .
منوچهری .
داد در دستش آهخته حسامی را بر لت جام نگارید غلامی را.
منوچهری .
در کف جاهل همیگوید نبید در بر فاسق همیگوید غلام .
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص ۲۹۸).
می چه داری در صراحی ای غلام جام پرکن تا به کف گیریم جام .
امیر معزی (از آنندراج ).
ملک درحال کنیزکی خوبروی پیشش فرستاد همچنین در عقبش غلامی بدیعالجمال لطیف الاعتدال .
(گلستان سعدی ).
شمع نخواهد نشست بازنشین ای غلام روی تو دیدن به شب روز نماید تمام .
سعدی .
کس ازین نمک ندارد که تو ای غلام داری دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری .
سعدی (بدایع).
|| مرد میانه سال .
(اضداد).
ج ، اَغلِمَة ، غِلَمَة ، غِلمان .
(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
|| در اصطلاح علمای رجال و درایه عبارت از شاگرد و تلمیذ و تربیت یافته است .
صاحب روضات در ضمن شرح حال محمدبن مسعود عیاشی گوید: از جمله ٔ تلامذه و غلامان او در اصطلاح علمای رجال ، ابوعمرومحمدبن عمربن عبدالعزیز کشی است .
در مقیاس الهدایة آمده : غلام در اصطلاح رجال و درایه دلالت به هیچ کدام از مدح و ذم ندارد و مراد از غلام فلان ، تلمیذ او متأدب به آداب اوست ، چنانکه درباره ٔ بکربن محمدبن حبیب مازنی گویند که از غلامان اسماعیل بن میثم است زیرا که از وی تأدب کرده ، و درباره ٔ «کشی » گویند که وی از غلامان عیاشی است زیرا مصاحب او بود و از وی اخذ مراتب کرده است .
و بعضی برآنند که در کتب رجال لفظ غلام درغیر معنی تلمیذ استعمال نشده است .
البته این معنی در صورتی است که لفظ غلام اضافه به علم شخصی دیگر باشد ، مثل : غلام فلان .
(از ریحانة الادب ج ۳ ص ۱۶۰).
ابن خلکان در وفیات الاعیان درباره ٔ ابوعلی فارسی آرد: «وعلت منزلته حتی قال عضدالدولة: انا غلام ابی علی الفسوی فی النحو».
|| به مجاز به معنی نوکر و بنده .
(غیاث اللغات ).
نوچه : غلام حرک ؛ نوچه ٔ سبک و تیزخاطر.
(منتهی الارب ).
رجوع به نوچه شود.
بنده .
بنده ٔ نرینه .
عبد.
مملوک .
بنده ٔ زرخرید.
زرخرید.
مولی .
وصیف .
مقابل کنیز.
رهی : نه ماه صیامی نه ماه فلک که اینت غلام است و آن پیشکار.
رودکی .
غلام ترسا پیش ایشان بود که شیبه او را از شهر نینوی برده کرده بود.
.
.
و این غلام توریة و انجیل خواندی .
.
.
عتبه و شیبه با غلام در باغ بودند.
(ترجمه ٔ طبری ).
و از همه ٔ این ناحیت مردان و کنیزکان و غلامان آراسته به بازار آیند [ به روز بازار در جبل قارن ] و با یکدیگر مزاح کنند.
(حدود العالم ).
خواجه یکی غلامک رس دارد کز ناگوارد خانه چو تس دارد.
منجیک .
خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و حجره حجره گرد ملازه .
منجیک .
غلام و کنیزک ببر هم دویست بگویش که با تو مرا جنگ نیست .
فردوسی .
چو او را بدان کاخ در جای کرد غلام و پرستنده با پای کرد.
فردوسی .
خردمند و بیدار سیصد غلام بیامد بر زین وسیمین ستام .
فردوسی .
مریخ روز معرکه شاها غلام تست چونانکه زهره روز میزد است داه تو.
فرخی (دیوان ص ۳۴۱).
این همیگویدگشتم به غلام و به ستور وآن همیگوید گشتم به ضیاع و به عقار.
فرخی .
تو غلام منی و خواجه خداوند منست نتوان با تو سخن گفتن و با خواجه توان .
فرخی .
با غلامان و آلت شکره کرد کار شکار و کار سره .
عنصری .
خورشید زد علامت دولت به بام تو تا گشت دولت از بن دندان غلام تو.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ ۱۳۲۶ ص ۱۷۱).
و نخست جنیبتان بسیار با سلاح تمام و برگستوان ، و غلامان ساخته با علامتها و مطردها.
.
.
خیل خیل میگذشت .
(تاریخ بیهقی چ فیاض ص ۳۷).
امیر چون رقعه بخواند بنوشت و به غلامی خاصه داد.
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۱۶۳).
و بر اثر ایشان صد و سی غلام سلطانی بیشتر خط آورده .
.
.
بگذاشتند.
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۲۷۱).
ترا نه چرخ و هفت اختر غلام است تو شاگرد تنی حیفی تمام است .
ناصرخسرو.
گر روم بدو سپاری و گر ترک شاهنشه ری کنی غلامش را.
ناصرخسرو.
کم ز کیخسروی نه ای زیراک هر غلامیت کم ز بیژن نیست .
مسعودسعد.
زآنکه خواجه مرا خداوند است خویشتن را غلام او دانم .
مسعودسعد.
تو غره بدان شوی که می می نخوری صد لقمه خوری که می غلام است آن را .
خیام .
زمانه سوی حسودت ندا کند که منم ورا غلام تو با خواجه ٔ زمانه مچخ .
سوزنی .
تن من است چو سلطان معصیت فرمای من از قیاس غلام مطیع سلطانم .
سوزنی .
غلام نیست به فرمان خواجه رام چونانک من این نبهره تن خویش را به فرمانم .
سوزنی .
هر غلامیش را ز سلطانان پهلوان جهان خطاب رساد.
خاقانی .
پیام داد به درگاهش آفتاب که من ترا غلامم از آن بر نجوم سالارم .
خاقانی .
غلام آب رزانی نداری آب روان رفیق صاف رحیقی نیی به صف صفا.
خاقانی .
سلطان با خواص غلامان خویش حمله کرد.
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ ۱۲۷۲ هَ .
ق .
ص ۲۷۳).
ز خاموشی در آن زرینه پرگار شده نقش غلامان نقش دیوار.
نظامی .
زر به خروار ومشک نافه به کیل وز غلام و کنیز چندین خیل .
نظامی .
ای زهره و مشتری غلامت سرمایه ٔ نام جمله نامت .
نظامی .
مال او برداشته ست این قلتبان وین غلام اوست ای آزادگان .
مولوی (مثنوی ).
شد غلامی که آب جوی آرد آب جوی آمد و غلام ببرد.
سعدی (گلستان ).
رای خداوند راست حاکم و فرمانرواست گر بکشد بنده ایم ور بنوازد غلام .
سعدی .
غلامی به درویش برد این پیام بگفتا به خسرو بگو ای غلام .
سعدی (بوستان ).
تا که باشد دل غلامی دور ار تو کارت کجا پذیرد نور؟ اوحدی .
آنکه بر صید شاه دام نهد بوسه بر دست هر غلام نهد.
اوحدی .
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است ای خواجه بازبین به ترحم غلام را.
حافظ.
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد.
حافظ.
غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب باده ٔ لعل تو هوشیارانند.
حافظ.
غلام باره .
غلام پیشخدمت .
غلامخانه .
غلامزاده .
غلام گردش .
رجوع به هریک از مدخل های مذکورشود.
و در اسامی خاص گاه با نام دیگر بدین سان ترکیب گردد: غلام اکبر.
غلامحسن .
غلامحسین .
غلام عباس .
غلامعلی .
غلام محمد.
غلام یحیی و جز آن .
– غلام ترک ؛ غلامی که از نژاد ترکان باشد.
رجوع به تاریخچه ٔ غلام و بنده ذیل عنوان غلامان ترک در مطالب بعدی شود : چون شاه هند پیش و پسش ده غلام ترک از فر عید گه می و گه شکر افسرش .
خاقانی .
– غلام خاصه ، غلامان خاصه ؛ گروهی از غلامان بودند که در پشت سر پادشاهان می ایستادند.
در تذکرةالملوک آمده : و غلامان خاصه در پشت سر پادشاهان ایستاده می شدند ، و لله ٔ مخصوصی داشتند ، مقرر شد که قرچقای بیک غلام خاصه ٔ شریفه با فوجی ازغلامان به قلعه رفته محافظت قلعه و یراق متعلقه به سر کار پادشاهی نمایند.
(عالم آرای عباسی ص ۴۵۵ چ قدیم و ص ۶۵۵ چ جدید).
رجوع به تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص ۱۹ شود.
– غلام خانه زاد ؛ غلام یا خدمتکاری که مخصوصاً جهت خدمت شاه در دربار تربیت مییافت .
تربیت غلام خانه زاد در دوره ٔ صفویه نیز معمول بوده است و او را به ترکی اواُغلی مینامیدند.
رجوع به غلام و بنده از نظر تاریخی در مطالب بعدی شود.
– غلام خواجه سرا ؛ یا غلام سرایی ، یا غلام خانگی ، غلامان خواجه سرا ، گروهی از غلامان زیبارو بودند که خصی شده بودند و پشت سر شاه می ایستادند.
در کتاب سازمان اداری حکومت صفوی (ص ۱۰۷) آمده است : غلامان جوان دو نوع بودند: یکی غلامان خواجه سرا که خصی شده بودند و دیگر غیر خواجگان (ساده ).
شاردن در سفرنامه ٔ خود (ج ۵ ص ۴۷۰ و ۴۷۹) در توصیف مجالس رسمی میگوید: «در عقب (سلطان ) ده یا نه خواجه سرای خردسال ده تا چهارده ساله می ایستادند.
اینان از زیباترین و خوبروترین کودکان بودند و رختهای بسیار فاخر میپوشیدند ، وبه شکل نیم دایره در عقب شاه می ایستادند و به نظر چون تندیسهای مرمر جلوه میکردند زیرا هیچ حرکتی نداشتند و دست را بر سینه مینهادند و سر راست نگاه میداشتند ، و حتی مردمک چشم آنان حرکت نمیکرد.
» این خدمتکاران به هنگامی که شاه بر خوان مینشست بر زمین زانو میزدند.
رجوع به غلام و بنده از نظر تاریخی شود.
– غلام ساده ؛ غلامی که خصی نشده باشد.
مقابل غلام خواجه سرا.
در کتاب «سازمان اداری حکومت صفوی » آمده است : غلامان معمولی یا ساده از جوانانی بودند که داوطلب خدمت سلطان شده یا خدمتکارانی که مخصوصاً جهت خدمت شاه تربیت یافته بودند.
شاردن در سفرنامه ٔ خود (ج ۵ ص ۳۰۸) میگوید: «قریب هزار تا هزار و دویست جوان نام افتخاری غلام شاه را داشتند.
این خادمان یا پیشخدمتان خاص شاه برحسب استعداد خویش بعدها در بین ادارات مختلف توزیع میشدند ، و به تدریج به مشاغل مستقل و مهم میرسیدند.
اصطلاح ترکی اواُغلی یا «خانزاد» که در زمان شاه عباس اول و جانشینانش بسیار به کار رفته بدون تردید اشاره است به این نوع غلامان که در دربار تربیت مییافتند».
– غلام سرایی ، یا غلام خانگی ؛ غلامی که به اندرون و حرمخانه ٔ پادشاه یا امیر میتوانست برود ، ظاهراً همان غلام خواجه سراست که مقابل غلام ساده است .
بر در بغداد خواهم دیدن او را تا نه دیر گرد بر گردش غلامان سرایی صد هزار.
فرخی .
احمد عبدالصمد.
.
.
آن لشکر و خزاین و غلامان سرایی را برداشت .
.
.
به خوارزم بازبرد.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۳۵).
فرمود تا طرادها غلامان سرایی را از دور بزدند.
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۳۳۴).
او را حاسدان و عاشقان خواستند هم از غلامان سرایی .
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۳۸۲).
نمانده در حریم پادشاهی وشافی جز غلامان سرایی .
نظامی .
دو رویه کرد تخت پادشائیش کشیده صف غلامان سرائیش .
نظامی .
– غلام فلک بودن ؛ محکوم فلک بودن .
(از آنندراج ).
صاحب آنندراج گوید: غلام فلکم ؛ یعنی محکوم فلکم ، چون کاری خلاف توقع پیش آید این عبارت را گویند.
در فرهنگهای رشیدی ، برهان قاطع و انجمن آرا چنین آمده : غلام فلکم ؛ کنایه از پیش آمدن کاری باشد برخلاف مراد و توقع.
– انتهی .
و بیشک این معنی مأخوذ از شعر نورالدین ظهوری است که خود فرهنگهای مزبور نیز آن را آورده اند و کنایه از نرسیدن به مراد است : مست می خون دل و جام فلکم سرگشتگیم نگر به کام فلکم درساخته ام به خواجه تاشی با غیر ناسازی او ببین غلام فلکم .
ظهوری .
– غلام کشمیری ؛ غلامی که از کشمیر باشد.
غلام هندو.
– غلام کشیک خانه ؛پاسبان که محافظت میکند.
(از آنندراج ).
– غلام هندو ؛ غلامی که از هند باشد.
غلام سیاه : چون غلام هندویی کو کین کشد از ستیزه خواجه خود را میکشد.
مولوی (مثنوی ).
غلام و بنده از نظر تاریخی : از نگریستن به سرگذشت اجتماعی بشر توان دریافت که انسان به طبع موجودی خودخواه و خودسر بوده است ، زورمندان همواره به همنوعان ناتوان خویش زورگویی میکردندو هرگونه ستمگری را برآنان روا میشمردند ، در آغاز هنگامی که زورمندان بر دشمنان خویش چیره میشدند مردان آنان را میکشتند و زنان را برای بهره مندی از ایشان نگاه میداشتند ، دیری نگذشت که مردان مغلوب را نیز برای خدمتگزاری به عنوان غلام و برده به کار میگماشتند ، و آنان را به شخم زدن زمین و گله چرانی وامیداشتند.
و مانند کالا خرید و فروش میکردند.
مصریان ، آشوریان وبابلیان باستان همه برده داشتند.
رومیان زنان و مردان اسیر را در خانه ها به کار میگماشتند و بانوی خانه میتوانست کنیز و غلام خود را تازیانه بزند و او را بکشد.
ایرانیان ترکان را به اسارت میگرفتند و برای شاهزادگان ترک هدیه میفرستادند.
عربها اسیران جنگی را برده میساختند و یا از حبشه و اطراف عربستان برده میخریدند.
تجار بردگان را به بازارهای مکاره (عرب ) آورده آنان را میفروختند.
عبید و موالی در تاریخ اسلام عامل برجسته ای محسوب میشوند.
بردگی اسلام بیشتر بوسیله ٔ اسارت بود.
همینکه مسلمانان بر سپاهی غلبه میکردندو یا شهری را میگشودند زنان و مردان و کودکان آن رابه اسارت میگرفتند ، و میان خود تقسیم میکردند.
در اثنای فتوحات اسلامی اسیر به قدری فزونی یافت که هزارهزار شمارش میشد و ده ده به فروش میرفت ، به خصوص در ایام بنی امیه که فتوحات اسلامی بسیار توسعه یافت ، مثلاً موسی بن نصیر در سال ۹۱ هَ .
ق .
ششصد هزارتن را در افریقیه اسیر کرد و پنج یک آنها را (شصت هزار تن ) برای خلیفه ولیدبن عبدالملک به دمشق فرستاد.
و البته از ترکستان و سایر نقاطی که در زمان بنی امیه فتح میشد.
به همین میزان اسیر می آوردند.
ابراهیم فرمانروای غزنین در سال ۴۷۲ هَ .
ق .
از یک قلعه ٔ هند صد هزار اسیر آورد و در جنگ دیگری که در سال ۴۴۰ هَ .
ق .
به سرداری ابراهیم ینال در روم واقع شد مسلمانان غیر از چارپایان صد هزارتن اسیر گرفتند.
علاوه بر اسرای جنگی همه ساله فرمانروایان اسلامی از ممالک ترکستان و بربر و غیره گروه بسیاری غلام سفید (زن و مرد) به جای مالیات به دارالخلافة میفرستادند.
بدین ترتیب در میان مسلمانان غلام و اسیر و زرخرید بسیار بود تا آنجا که یک مسلمان گاهی از ده تا صد یا هزار بنده داشته است .
در زمان ایوبیان یک لشکر سواره دهها بنده و گماشته و خدمتگزار داشت .
در روزگار بنی امیه که دوره ٔ تجمل و شکوه بود بنده داری بیشتر رواج داشت و هنگامی که امیری سوار میشد صد یا پانصد و یا هزار غلام در رکاب وی بودند.
همینکه غلامان فراوان میشدند شخصی را به نام استاد برای تربیت و اداره ٔ امور آنان تعیین میکردند و امیران و بزرگان غالباً این بندگان را تیراندازی و فنون جنگی می آموختند و به جای سپاهی برای حفظ و حمایت خویش به کار میبردند.
اخشید والی مصر هشت هزار بنده ٔ مسلح داشت که هر شب دو هزار تن آنان در کاخ او کشیک میدادند.
امیران غالباً این سپاهیان (غلامان ) را خرید و فروش میکردند.
دسته ٔ دیگر از غلامان سفید از قبیل ترک و رومی و ایرانی و بربری زنگی و صقلبی (سیسیلی ) از زن و مرد خانه زاد و زرخرید و جز آن مخصوص انجام دادن امور خانگی بودند و به کارهای آشپزی ، دربانی ، فراشی ، انبارداری ، قایق رانی ، رکابداری و امثال آنها میپرداختند ، گاهی عده ٔ غلامان به قدری بسیار بود که از تعداد لازم برای انجام دادن امور سپاهیگری و خدمت خانگی و پاسبانی نیز بیشتر میشد.
در آن موقع غلام داران متمول و ثروتمند به گروه بسیاری از آنان لباسهای فاخر می پوشانیدند و آنان را جزء تجملات و تفریحات قرار میدادند و نخستین بار امین پسر هارون به این کار اقدام کرد وی غلامان بسیاری (به خصوص خواجگان ) خرید و آنان رالباس زنانه پوشانید و در کاخهای خویش جا داد.
سایر خلفا نیز از این عمل پیروی کردند و غلام بچه های سفید وسیاه گرد آوردند.
شماره ٔ غلام بچه های سفید و سیاه المقتدر از یازده هزار میگذشت .
غلام بچه های سفید معمولاً ایرانی ، دیلمی ، ترک و طبری بودند ، و غلام بچه های سیاه بومی و غیره را از مکه و مصر و افریقیه می آوردند.
خلفاغالباً از زنگیان گارد مخصوصی جهت حمایت خویش تشکیل میدادند.
گروهی از غلامان نیز خواجه نامیده میشدند.
اخته کردن مردان یک عادت شرقی باستانی است .
این امر ابتدا در میان آشوریان و بابلیان و مصریان معمول بوده است و یونانیان از آنان و رومیان از یونیان و فرنگیان از رومیان این شیوه را اقتباس کردند.
قبلاً تصور میرفت که خواجگان فاقد قوای دلیری و مردانگی میشوند ولی عده ای از همین خواجگان جزء اشخاص مهم تاریخی شده اند و در امور کشوری و لشکری مقام مهمی یافته اند.
پسران را به جهات بسیاری اخته میکردند از قبیل اینکه آزادانه در حرمسرا بمانند و رابط میان زنان و مردان باشند.
یکی از دوره هایی که غلامان و خواجگان نفوذ بسیاری در امور دولتی داشته اند دوره ٔ عباسیان است .
در میان غلامان متنفذ عباسیان بیش از همه نام مسرور خادم هرون را میشنویم ولی او چندان قدرتی نداشته است .
نخستین خلیفه ای که غلامان بسیار گرد آورد و آنان را مقرب ساخت امین بود.
او چون به خلافت رسید خواجه های بسیاری خریده آنان را انیس شبانه روزی و سرپرست خوراک و نوشابه و امر و نهی خویش قرار داد ، و دسته ای از آنان راجرادیه و دسته ٔ دیگری از خواجگان سیاه را غرابیه نامید.
امین از نظر سیاسی و یا محافظت شخصی خود این خدمتگزاران را جمع نکرد بلکه منظوری جز خوشگذرانی و عیاشی نداشت تا آنجا که شاعران درباره ٔ آن وضع شعرها گفتند و امردبازی امین را با ذکر اسامی گروهی از آن امردان به شعر درآورده اند.
همینکه شماره ٔ خدمتگزاران و غلامان در دستگاه خلفا فزونی یافت آنان را به چند دسته ٔ رومی ، ترک ، حبشی ، سندی ، بربری ، سیسیلی و جز آن تقسیم کردند ، و تقریباً تشکیلاتی مانند تشکیلات نظامی برای آنان ترتیب دادند ، و مقرری و مستمری جهت آنان تعیین کردند.
اساساً استخدام غلامان و ممالیک و غیره در سرای خلفا و امرا به منظور انجام دادن کارهای خانوادگی بود سپس از وجود آنان برای حفظ و حمایت خود و منزلهای خویش استفاده کردند ، و طبعاً بهای چنین غلامان و خدمتگزارانی روزافزون میگشت و از صد تا هزار دینار و بیشتر یا کمتر از آن میبود ، و چه بسا که امیران بیش از پانصد و بلکه هزار غلام داشتند ، از آنجمله بفاالشرابی یکی از سرداران ترک پانصد غلام داشت و یعقوب ابن کلس وزیر فاطمیان مصر بیش از چهارهزار غلام نگاه میداشت .
غلامان دربار خلفا دسته دسته بودند و هر دسته ای نامی داشت مانند غلامان کوچک و غلامان سنگی و پیادگان رکابی و مصائی و غیره .
فرق دسته های سپاهی ترک با دسته های غلامان مملوک آن بود که سپاهیان ترک برای دولت کار میکردند و از دولت حقوق و مقرری میگرفتند ، و بعضی از آنان اجیر و بعضی دیگر مملوک بودند ، ولی دسته ای غلامان برعکس ، خدمتگزاران شخصی خلیفه یا امیر بودند ، و از شخص خلیفه یا امیر حقوق میگرفتند و از خانه و شخص او حمایت میکردند.
گاهی هم این خدمتگزاران شخصی جزء سپاهیان دولت درمی آمدند ، و گاهی نیز بنا به مقتضیات با سپاهیان همکاری میکردند.
بعضی از خلفا بندگانی را میخریدند که با دشمنان آنان مبارزه کنند ، و چه بسا که دسته ای از این خدمتگزاران بر خلیفه چیره شده وی را اذیت میکردند ، و آنان هم از دسته های دیگر غلامان استمداد کرده آن دسته ٔ مخالف را نابود میساختند.
نخستین خلیفه ای که خدمتگزاران بسیار گرد آورد و آنان رامقرب ساخت ، المقتدر باﷲ بود که در سال ۲۹۵ هَ .
ق .
به خلافت رسید و یازده هزار خدمتگزار و خواجه ٔ رومی و سیاه جمعآوری ساخت .
المقتدر خدمتگزاران را پیش می انداخت و از آنان یاری میجست و گاهی فرماندهی سپاه و مانند آن را به آنان واگذار میکرد.
در زمان این خلیفه مونس خادم از تمام رجال دولت پیش افتاد و فرمانده ٔ سپاه و امیرالامراء و خزانه دار کل گشت ، و مورد شور خلیفه واقع شده همه ٔ کارها را به دست گرفت .
سرانجام خلیفه در جنگ با مونس کشته شد.
پس اگر خلفا به خدمتگزاران و خواجگان پناه می آوردند برای حفظ جان و یا برای تجدید قدرت و یا از بیم ترکان میبود.
گروه انبوهی از خواجگان و غلامان در دستگاههای دولتی مسلمان به مقامات مهم سرداری سپاه ، امارت ، خزانه داری کل و غیره رسیدند ، مثلاً المعتضد باﷲ خلیفه ٔ عباسی غلامی داشت به نام بدر که در دوره ٔ خلافت المعتضد به مقام فرماندهی کل سپاه رسید و نام خود رابر سپرها و بیرقها نگاشت ، و نسبت به مولای خود همه نوع اخلاص میورزید و سرانجام در راه یاری المعتضد کشته شد.
بچکم امیرالامرای دولت عباسی از غلامان بود و به عالی ترین مقام رسید.
جوهر سردار فاطمیان غلامی رومی بیش نبود که در اواسط قرن چهارم هجری قمری مصر را برای فاطمیان گشود و شهر قاهره را ساخت .
پیش از جوهر کافور اخشیدی که غلام زنگی سیاهی بود در سال ۳۵۵ هَ .
ق .
فرمانروای مصر گشت .
یاس صقلی خود غلام مونس خادم بود اما به قدری ترقی کرد که فرمانروای برخی از ممالک اسلامی شد.
برجران الاستاذ خواجه ٔ سفیدی بود که در زمان العزیز باﷲ و الحاکم (از خلفای فاطمی مصر) به مقام وزارت رسید و برای نخستین بار امین الدولة لقب یافت .
قراقوش الطواشی وزیر صلاح الدین ایوبی اول شخص دولت ایوبیان گشت .
عمیدالملک سردار سپاهیان ترک از خواجگان بود.
شقیر خادم رئیس برید مصر و شام در زمان بنی طولون از خواجگان بود ، در دوره ٔ فاطمیان خواجه همه کاره ٔ دولت شد ، همچنین در اندلس (خلفای اموی ) و در دولت سلجوقیان و آل بویه و جز آنان خواجگان و غلامان به مقامات مهمی ارتقاء یافتند.
(از مجلدات تاریخ تمدن اسلام تألیف جرجی زیدان به اختصار).
غلام و بنده در حکومتهای ایرانی : آقای دکتر صفا در تاریخ ادبیات در ایران (ج ۱ ص ۱۹۳) آرد: در قرن چهارم بنابر رسم تمدن اسلامی انواع بندگان در نواحی ایران زندگی میکرده اند و اینها معمولاً اسرایی بودند که در غزوه ها و حملات سرحدی هند و سند و اصقاع ترک و روم و حبشستان و زنگ به دست مسلمانان می افتادند ، و در داخله ٔ ممالک اسلامی بعد از آنکه تربیت مییافتند به معرض بیع و شری درمی آمدند.
در دستگاه سامانیان و دیالمه غلامان و کنیزکان ترک بسیار بوده اند ، و از اسباب اهمیت این بندگان خاصه ترکان آن بوده است که کنیزکان آنان در حسن و غلامانشان در شجاعت و جنگاوری شهرت داشتند.
ابن حوقل میگوید: غلامان ترکی در جهان نظیر ندارند ، و در بها و زیبایی هیچیک را با آنان همسری نیست ، و من غلامی را دیده ام که در خراسان به سه هزار دینار فروخته شد ، و قیمت کنیزک ترک در میان خراسانیان به هزار دینار میرسد و من در هیچ جای جهان ندیده ام که غلام و کنیزکی از رومی و مولدبه چنین قیمت گران فروخته شود ، و از این جنس در دستگاه آل سامان و بزرگان و امرای خراسان بسیار است .
غالب غلامان صقلابی و خزری و دیگر طوایف ترک را تجار خوارزم و سمرقند میفروخته اند ، و در آن نواحی تربیت بردگان بسیار متداول بود.
در رسم برده خریدن و انواع بردگان و نژادهای مختلف آنان از خدمات گوناگون که به ایشان واگذار میشد آداب خاصی معمول بود و اصولاً این کارخود علمی خاص تلقی میشد.
غلامان ترک : اهمیت غلامان ترک که در دستگاههای امرای ایرانی قرن چهارم به سر میبرده اند بیشتر در آن است که برای امور لشکری خریده و تربیت میشدند.
نظام الملک در سیاست نامه (چ عباس اقبال صص ۱۲۹ – ۱۳۰) چگونگی تربیت غلامان را برای سپاهیگری به تفصیل توضیح داده و گفته است که : «هنوز در عهد سامانیان این قاعده بر جای بوده است که به تدریج بر اندازه ٔ خدمت و هنر و شایستگی غلامان را درجه می افزودند چنانکه غلامی را که خریدندی یک سال او را پیاده خدمت فرمودندی و در رکاب با قبای زندنیجی شدی ، و این غلام را فرمان نبودی که پنهان و آشکارا در این یک سال بر اسب نشستی ، و اگر معلوم شدی مالش دادندی ، و چون یک سال خدمت کردی وشاق باشی (غلام باشی ) با حاجب بگفتی و حاجب معلوم کردی ، آنگه او را قبایی و اسبی ترکی بدادندی با زینکی در خام گرفته و لگامی از دوال ساده .
و چون یک سال با اسب و تازیانه خدمت کردی دیگر سال او را قراجوری (شمشیری سرکج یا کمر شمشیر) دادندی تا بر میان بستی ، و سال چهارم کیش وقربان فرمودندی تا وقت برنشستن ببستی ، و سال پنجم زینی بهتر و لگام مکوکب و قبای روی داری و دبوسی که دردبوس حلقه آویختی ، و سال ششم ساقیی فرمودندی با اسب داری ، و قدحی از میان درآویختی ، و سال هفتم و سال هشتم خیمه ٔ شانزده میخی بدادندی ، و سه غلامکی نو خریده بدادندی ، و در خیل او کردندی ، و او را وشاق باشی لقب کردندی ، و کلاهی نمدین سیم کشیده و قبایی گنجه ای در او پوشیده .
و هرسال جاه و تجمل و خیل و مرتبت او می افزودندی تا خیلباشی شدی .
پس حاجب شدی اگر شایستگی و هنراو همه جا معلوم شدی و کار بزرگ از دست او برآمدی و مردم دار و خداونددوست بودی .
آنگه تا سی وپنج ساله نشدی او را اسیر ندادندی ، و ولایت نامزد نکردندی ، و البتگین که بنده و پرورده ٔ سامانیان بود به سی وپنجسالگی سپهسالاری خراسان یافت ».
در اواخر عهد سامانیان عده ای از این غلامان که به مراتب عالیه رسیده بودند در دستگاه دولتی به سر میبردند ، و قسمتی از اغتشاشات اواخر عهد سامانی مولود دسایس همینان بود ، و این غلامان هم ممکن بود بعد از وصول به مراتب بزرگ خود غلامانی بخرند ، چنانکه البتگین هنگامی که از خراسان بیرون میرفت دوهزار و هفتصد غلام ترک داشت .
رفتار بعضی از امرای ایرانی با غلامان ترک بسیار خشن بود علی الخصوص احمدبن اسماعیل و بیشتر از او مرداویج بن زیار که نسبت به غلامان ترک خود اهانتهای عجیب روا میداشت .
غلامان ترک به همان نحو که در بغداد از اوایل عهد تسلط خود شروع به آزار و قتل خلفا کرده بودند ، در ایران نیز هرگاه فرصتی یافتند خداوندان خود را به قتل رسانیدند یا بر آنان خروج کردند چنانکه اسماعیل و مردوایج و مسعودبن محمود به دست غلامان خود کشته شدند ، و البتگین و فائق و بکتوزون و بسیاری از غلامان آل بویه در اواخر عهد آن سلسله نسبت به پادشاهان سامانی و بویی طریق عصیان پیش گرفتند و به خلع و حبس آنان مبادرت کردند مثلاً منصوربن نوح را امرای ترک او کور کردند و از سلطنت برداشتند ، و برادر او عبدالملک را بر تخت نشاندند ، و سلطان الدولةبن بهاءالدوله را غلامان ترک او هنگامی که از بغداد بیرون رفته بود از سلطنت خلع کردند و برادرش ابوعلی بن بهاءالدوله را به جای او به سلطنت برگزیدند.
از وقتی که شعرا بر اثر کثرت صلات امرا صاحب نعمت شدند و غلامان و کنیزکانی در دستگاه برخی از آنان جمع آمدند معاشقات شعرای فارسی زبان و حتی امرای ایرانی با آنان فزونی گرفت منتهی چون معامله ٔ شعرا و امرادر مورد آنان معمولاً معامله ٔ مالک و مملوک بوده و عشق شاعران با حرمان و سوز همراه نبوده است ، در سخنان عاشقانه ٔ آنان گیرندگی اشعار عاشقانه ٔ روزگاران بعددیده نمیشود ، و بیشتر تغزلات در ذکر اوصاف معشوقه هاست ، و در اشعار گویندگان قدیم ایران تا شعرای قرن پنجم هجری قمری این وضع به نحوی روشن و آشکار است ، و به همین سبب است که در زبان فارسی از قرن چهارم ترک به معنی معشوق و شاهد استعمال شده است .
از نتایج تسلط غلامان ترک یکی برافتادن خاندانهای قدیم ایرانی است چنانکه آل سبکتکین به تنهایی تمام خاندانهای مشرق از قبیل صفاریان و فریغونیان و خوارزمشاهان و امرای چغانی و غیره را از میان بردند ، و غلامان قدرت یافته ٔ ترک در دولت آل بویه آنان را به نهایت ضعف دچار ساخته مستعد فنا و اضمحلال کردند.
اثر دیگر غلامان در حکومتهای اسلامی و ایران آن بود که اینان بر اثر طمع شدید به جمع و ادخار مال دائماً در حال مصادره ٔ اموال مردم بودند ، و حتی به تهمتهایی از قبیل تهمت بددینی هم آنان را وادار به تسلیم اموال خود میکردند.
نتیجه ٔ این امر آن شد که اعتماد مردم از دولتها سلب شود ، و فساد و سؤرفتار زورمندان بر عامه فزونی گیرد ، توجه به علم و ورع در مشاغل از دستگاههای حکام و امرا رخت بربندد.
از این گذشته تسلط این قوم مایه ٔ رواج مقدار زیادی از اسامی و لغات ترکی در زبان فارسی گردید.
اثر دیگر تسلط غلامان رواج تعصب دینی و ضعف بعضی از مذاهب و قوت برخی دیگر است .
اما بعد از دوره ٔ سامانیان مهمترین مرکزی که غلامان ترک در آن گرد آمده بودند دستگاه سلطان محمود و پس از او دربار سلطان مسعود غزنوی بود.
بعد از زوال حکومت آل سبکتکین ، سلاجقه در این باب ازسنت آنان پیروی کردند ، در این دستگاهها امیران و وزراء و گاه شاعران را نیز هریک غلامان و بندگان نیکوروی متجمل بود (رجوع به تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص ۱۴۶شود) و عدد غلامان سلطان از سرایی و سواران سلطانی وجز آنان گاه به چند هزار تن بالغ میشد.
مرکز مهم تجمع و خرید و فروش غلامان در این دوره ماوراءالنهر بودو عده ٔ غلامانی که از ممالک مختلف می آوردند به فراوانی غلامان ترک نمیرسید ، تمام دربارها و خانه های رجال را در این دوره غلامان ترک فراگرفته بودند ، در ماورأالنهر بر اثر آنکه همه جای آن را ترکان احاطه کرده بودند بنده به حدی فراوان بود که علاوه بر رفع احتیاج اهالی یا امرا و رجال آن نواحی به سایر بلاد اسلام هم نقل میکردند.
(رجوع به معجم البلدان چ لایپزیک ج ۴ ص ۴۰۱شود).
از این غلامان بسیار مردم به امارت رسیدند و مشاغلی از قبیل سپاهسالاری قوا و حاجبی و حکومت ولایات بزرگ یافتند.
و حتی کار بعضی از آنان بدانجا کشید که به خلع سلاطین و حبس و قتل آنان مبادرت کردند ، و از آنهاست طغرل کافرنعمت که از غلامان غزنویان بود ، و عبدالرشیدبن مسعود را از سلطنت خلع کرد و بسیاری از شاهزادگان غزنوی را کشت .
در دوره ٔ سلاجقه نیز عدد غلامان سلطانی فراوان بود و حتی بعضی از وزیران چندان غلام داشتند که از اجتماع آنان یک قدرت جنگی به وجود می آمد مانند «غلامان نظامی » یعنی غلامان نظام الملک طوسی ، که حتی پس از مرگ صاحب خویش قدرت خود را از دست ندادند ، و همین غلامانند که «برکیارق » را هنگام فرار از اصفهان حمایت کردند و او را که در حیات نظام الملک موردحمایت آن وزیر مقتدر بود به پیروی از همان سیاست دربرابر محمودبن ملکشاه تقویت کردند و از اصفهان به ساوه و آوه نزد اتابک «گمشتگین جاندار» که اتابک برکیارق بود بردند ، تا او را به ری برد و بر تخت سلطنت نشاند.
در دوره ٔ سلاجقه عصیان و طغیان غلامان و نمک ناشناسی آنان نسبت به خداوندان خود امری عام بود و بسیاری از امرا و سرکشان دوره ٔ سلجوقی که بعد از وفات ملکشاه و نظام الملک در ممالک آن طایفه به دعوی سلطنت برخاستند ، از همین غلامان یا ابناءآنان بوده اند ، و از آن جمله اند: «انر» بنده ٔ ملکشاه که از آن سلطان نیکوییها دیده بود و در فتنه ٔ میان محمود و برکیارق دخالتها داشت و با برکیارق غدرها اندیشید و «صدقه » و «ایاز» بنده زادگان برکیارق که بعد از او با سلطان محمد طرح قتال ریختند ، و ابناء «انوشتکین طشت دار» که در خوارزم بر خداوندان خویش قیام کردند ، و از آن میان اتسز با سنجر پیمان شکنی ها کرد ، و ماحصل کلام آنکه تغلب غلامان و غلام زادگان در عهد سجلوقیان به شدیدترین مراحل رسید ، و بسیاری از آشفتگیهای عهد سلاجقه نتیجه ٔ تسلط و غلبه و عصیان آنان بود.
از غلامان ترک که در این عهدخریداری میشدند به صورتهای مختلف استفاده میشد.
دسته ای از آنان بازیچه ٔ شهوات امرای این عهد بودند ، و رفتار بعضی از سلاطین با این بیچارگان بسیار وحشیانه بود.
از عادات سنجر آن بود که غلامی را از غلامان برمی گزید و بدو عشق میورزید ، و مال و جان فدای او میکرد ، و غبوق و صبوح با وی میپیمود ، و حکم و سلطنت خود را در دست او مینهاد لیکن چندگاهی بعد که دیگر به کار او نمی آمد به نحوی خاص او را از بین میبرد.
از جمله ٔ آنان یکی مملوکی به نام «سنقر» بود که سنجر پیش از دیدن عاشق او شد و او را به ۱۲۰۰ دینار خرید ، و به مالکش هم خلعت و مال فراوان بخشید و فرمان داد برای سنقر سراپرده ای چون سراپرده ٔ سلطان بزنند و هزار مملوک بخرند تا در رکاب او حرکت کنند ، و در درگاه او به سر برند ، و خزانه ای مانند خزانه ٔ سلطان برای او ترتیب کنند و ده هزار سوار به وی اختصاص دهند.
دو سال بعد سنجر جمیع امرا و رجال خود را فرمان داد که در اتاقی گرد آیند و هنگامی که او سنقر را به درون میخواند با دشنه بر او حمله برند و پاره پاره اش کنند امرای او نیز چنین کردند و آن بنده ٔ سیه روزگار را بدین نحو ازمیان بردند.
نظیر این کار را با «قایماز کج کلاه » کردو او نیز کارش به جایی کشیده بود که وزیر سلطان را به قتل آورد ، و باز همین عمل وحشیانه را با «اختیارالدین جوهر التاجی » که مملوک مادرش بود کرد.
سلطان به این غلام عشقی خاص یافته و سی هزار سپاه به وی اختصاص داده بود ، و بعد از چندی دسیسه ای ترتیب داد تا او را در دهلیز بارگاهش به کارد از پای درآوردند.
میگویند آن وقت که «جوهر» را به کارد میزدند و فریاد او برآمده بود سنجر در حرمسرای خود بود و چون آواز او را شنید گفت : بیچاره جوهر را میکشند.
چنانکه دیده ایم بعضی از این مملوکان در روزگار خوشبختی خود سراپرده و سپاه داشتند و ای بسا که همین بندگان که به زشتخویی عادت یافته بودند بعدها به امارت میرسیدند و بساط سلطنت میچیدند و بر گردن مردم سوار میشدند و بیدادها بر آنان روا میداشتند.
بسیاری از علما و دانشمندان مورد تحقیر این ملعبه های غلامبارگان ترک بودند ، و از آنان خفتها و خواریها میدیدند.
عشقبازی با ممالیک که بعضی از فقها به جواز آن فتوی داده بودند (رجوع به طبقات الشافعیة سبکی ج ۳ ص ۱۸ شود) در نزد شعرای این عهدنیز مانند عهد مقدم رایج بوده است .
اما گفتار شاعران درباره ٔ آنان جلا و روشنی شاعران دوره ٔ پیشین را ندارد زیرا اولاً گروهی از شاعران این عهد متمسک به شعائر دینی بوده اند ، و گروهی دیگر شاید از باب تسلط ترکان بدین کار چندان تجاهر نمیکردند با این حال در اشعار این عهد میتوان نمونه هایی از معاشقات شاعران را با بندگان یافت چنانکه در دیوان امیرمعزی و انوری و سنایی و خاقانی اشعاری از این قبیل آمده است .
گذشته از این بعضی از امرای ترک یا غلامانی که به مقامات بلند رسیده بودند باعث شد که معانی نامهای آنان مضامینی در شعر فارسی ایجاد کند.
برای خریدن برده و بنده رسم و آیینی خاص بود و بدان اهمیت وافر داده میشد ، چه آدمی خریدن ، علمی بسیار دشوار بود ، برده خریدن و علم آن از جمله ٔ فیلسوفی شمرده میشد.
عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندربن شمس المعالی قابوس در این باره فصلی مشبع دارد ، ودر آن برای هر دسته از غلامان علائم و شرائطی ذکر کرده و انواع غلامان و عادات آنان را مذکور داشته و شرایط خریدن غلام را به تمامی آورده است .
شرایط اصلی غلام آن بود که خوبروی باشد و میبایست که نخست چشم و ابروی او و آنگاه بینی و لب و دندان و موی وی را به دقت نگریست تا نیکوچشم و ملیح بینی باشد و در لب و دندان او حلاوت و در پوست او طراواتی بود.
علاوه بر این بعضی به فربهی و لاغری تن و اطراف بندگان نیز مینگریستند و به هرحال همه ٔ اعضاء و همه ٔ اندام بنده را وارسی میکردند تا علامتی را که برای هردسته از بندگان معلوم شده در او بیابند زیرا هر دسته از غلامان علائمی خاص داشتند که خریدار مطلع و متخصص میبایست آنها را ملحوظدارد ، مثلاً غلامانی که برای علم آموختن و کدخدایی فرمودن چون کتابتی و خازنی خریداری میشدند میبایست راست قامت و معتدل گوشت و معتدل رنگ و گشاده میان انگشتان وپهن کف و پهن پیشانی و شهلاچشم و گشاده ابرو و خنده ناک باشند ، و آنکه برای ملاهی میخریدند میبایست نرم گوشت وکم گوشت نه فربه و نه لاغر و باریک انگشت باشد ، و آنکه برای جنگاوری میخریدند بایست سطبرموی و تمام بالا و راست قامت و قوی ترکیب و سخت گوشت و سطبراستخوان و سخت مفاصل و کشیده عروق و رگ و پی بر تن او پیدا و انگیخته و سطبرانگشت و پهن کف و فراخ سینه و کتف و سطبرگردن و گردسر و پهن شکم و برچیده سرین و کشیده روی و سرخ چشم باشد.
شرط مهم دیگر غلام آن بود که بیمار یا در مظان بیماری نباشد و برای آنکه از این حیث اطمینان حاصل شودغلام را به دقت معاینه میکردند.
غلامان را برای جنگاوری ، معاشرت ، خدمتگزاری در خانه و سرای زنان ، خنیاگری ، طباخی ، فراشی ، حاجبی ، ستوربانی و امثال اینها میخریدند ، و ممکن بود خواجه ای بنده ٔ خود را به دیگری بفروشد ، و از او چون فروش ضیاع و عقار فایده برگیرد.
اجناس غلامان عبارت بود از ترک و ارمنی و رومی و هندی وحبشی و نوبی .
جنس ترک خود بر نه نوع بود که از جمله ٔ ایشان از همه بدخوتر خفچاق و غز بودند ، و از همه ٔ خوشخوی تر و فرمانبردارتر ختنی و خلخی و تبتی و از همه سست تر و کاهلتر چلگی و از همه بلاکش تر و سازنده تر تاتار و یغما.
اجناس غلامان ترک از همه مطبوع تر و نیکوتر شمرده میشدند.
در قابوسنامه چ هدایت صص ۱۰۰-۱۰۹ آمده : «چنانکه چون در ترک نگاه کنی سری بزرگ بود و روی پهن و چشمها تنگ و بینی پخج لب و دندانی نه نیکو ، چون یک به یک را بنگری هریک به ذات خویش نه نیکو نماید ، ولیکن چون همه را به جمع بنگری صورتی باشد سخت نیکو.
.
.
اما به طراوت دست از همه جنس برده اند.
.
.
و ترکان .
.
.
کندخاطر و نادان و مکابر و شغبناک و ناراضی و ناانصاف و بدمست و بی بهانه آشوب کننده و بی زبان باشند ، و به شب سخت بددل باشند.
آن شجاعت که به شب نمایندبه روز نتوانند نمود.
اما هنر ایشان آن است که شجاع باشند و بی ریا و ظاهر دشمنی کنند ، و متعصب باشند به هرکاری که بدیشان سپاری ، نرم اندام و لذیذ باشند به عشرت و از بهر تجمل به از ایشان جنسی نیست .
و سقلابی و رومی و الانی قریب اند به طبع ترکان ولیکن از ترکان بردبارتر و کدودتراند ، اما الانی به شب دلیرتر از ترک بود ، و خداونددوست تر بود ، لیکن در ایشان چند عیب است چون دزدی و بیفرمانی و بی وفایی و بهانه گیری و بی شکیبایی و کندکاری و سست طبعی و گریزپایی .
اما هنرش آن بود که نرم تن و مطبوع و درست زبان و دلیر و رهبر بود.
اما عیب رومی آن بود که بدزبان و بددل و سست طبع و کسلان و زودخشم و حریص و دنیادوست بود ، و هنرش آنکه خویشتن دار و مهربان و خوشبوی و کدخداروی و فرخی جوی و زبان نگاهدار بود.
اما عیب ارمنی آن بود که بدفعل و گنده تن و دزد و شوخگن و گریزنده و بیفرمان و بیهده درای و خائن و دروغ زن و کفردوست و بددل و بیقوت و خداونددشمن باشد و سراپای او به عیب نزدیکتر که به هنر ، ولیکن راست زبان و تیزفهم و کارآزموده و کدود باشد.
اما عیب هندو آن بود که بدزبان بود و در خانه کنیزکان از او ایمن نباشند.
.
.
اما نوبی و حبشی بی عیب ترند و حبشی از نوبی بهتر بود».
برای نگاهداری بندگان و مراقبت احوال آنان نیز شرایطی بود که عقلای قوم آن شرایط را رعایت میکردند.
اگر بنده ای از خداوند خود ناراضی میشد از او تقاضای فروختن خود میکرد و دراین صورت صلاح در آن بود که هرچه زودتر شر او را دفعکنند و گرنه نافرمانی و بدخویی میکرد.
از مجموع این اطلاعات نیک دریافته میشود که در این عهد غلامان ، خاصه غلامان ترک که عددشان از همه بیشتر و فراهم آوردن آنان از سرحدات ماوراءالنهر و خراسان بسیار سهل بود ، همه جای ایران را از دربارهای پادشاهان و امیران و دستگاههای وزیران و رجال تا خانه های اکابر و اشراف و متمکنین فروگرفته بودند ، لیکن بیشتر نفوذ آنان در دستگاههای دولتی بود که برای جنگ و اخذ مالیات و نظایراین کارها مورد استفاده قرار میگرفتند و البته از جور و عدوان نسبت به مردم دریغ نمیکردند و مردمان را رنجها میرساندند ، و مالها میستاندند چنانکه برای دویست دینار غلامی میرفت و پانصد دینار از برای اصل و مزد میستاند ، و مردمان در این حال درویش و مستأصل میشدند.
رجوع به ترجمه ٔ تاریخ تمدن اسلام ج ۴ صص ۲۲ – ۲۷و صص ۲۲۷ – ۲۳۲ و ج ۵ صص ۲۴ – ۳۲ و تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج ۱ صص ۱۹۳ – ۱۹۶ و ج ۲ صص ۶۹ – ۷۷ و تاریخ بیهقی و تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی صفحات ۷ و۸ و ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ و ۱۹ و ۳۸ و ۳۹ و ۴۱ و ۴۸ و ۶۰ و ۶۱ و ۹۴ و قابوسنامه چ روبن لوی چ انگلستان ص ۶۲ و سیاست نامه چ ۱۳۳۴ ص ۷۸ و ۱۰۹ و ۱۲۹ و ۱۳۷ و رجوع به برده و بردگی شود.
غلام .
[ غ ُ ] (اِخ ) نام یکی از ۳۱ قبیله ای که در کردمحله ساکن هستند.
رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص ۱۰۰ شود.<

اسم غلام حسین در  فرهنگ لغت معین

غلام
(غُ) [ ع . ] (اِ.) ۱ – پسر ، پسری که ریش در نیاورده باشد. ۲ – بنده ، اجیر ، نوکر.
غلام بچه
( ~ . بَ چِ) [ ع – فا. ] (اِمر.) پسر نابالغ که در خانه بزرگان و شاهان قاجار خدمت می کردند ، خانه شاگرد.
غلام گردش
( ~ . گَ دِ) [ ع – فا. ] (اِمر.) ۱ – اتاقی که میان دو اتاق دیگر واقع باشد و به هر دو راه داشته باشد. ۲ – ایوان و عمارت . ۳ – دیوارپست حایل میان حرمسرا و دیوانخانه .

اسم غلام حسین در  فرهنگ عمید

غلام
۱. برده ، خواه جوان باشد ، خواه پیر؛ بنده؛ اجیر. ۲. (اسم ، صفت) [عامیانه] مطیع؛ ارادت مند. ۳. [قدیمی] پسر؛ پسر خردسال. ۴. [قدیمی] پسری که موی پشت لبش سبزشده باشد. * غلام پست: [قدیمی] کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد؛ مٲمور پُست؛ چاپار؛ پیک. * غلام حلقه به گوش: بنده ای که حلقه در گوش او کرده باشند؛ بندۀ حلقه به گوش. δ در قدیم که برده فروشی رسم بود اغلب حلقه ای در لالۀ گوش آن ها می کردند: ( فدای جان تو گر جان من طمع داری / غلام حلقه به گوش آن کند که فرمایند (سعدی۲: ۴۳۰).
غلام بارگی
غلام باره بودن؛ امردپرستی؛ بچه بازی.
غلام باره
پسر دوست؛ امردباز؛ بچه باز.
غلام بچه
۱. پسرجوانی که به صورت خدمتکار در خانه ای کار کند. ۲. در دورۀ قاجار ، پسر نابالغی که در حرم سرا کار می کرد.
غلام زادگی
غلام زاده بودن.
غلام زاده
فرزند غلام؛ پسر غلام و بنده.
غلام سیاه
بنده و بردۀ سیاه پوست.
غلام گردش
دیوار یا دالان حائل میان حرم سرا و قسمت بیرونی عمارت؛ راهرو؛ کریدور.

اسم غلام حسین در  فرهنگ فارسی

غلام
دهلو ( شیخ ) ابن همدانی متخلص به مصحفی شاعر اردو ( ف . ۱۲۴۰ ه ق . ) . ویرا دیوانی است بزبان اردو .
پسر , پسرخردسال , پسری که موی پشت لبش دمیده باشدبنده , اجیردرفارسی معنی مطلق بنده وبرده رامیدهدخواه جوان باشدخواه پیر
( اسم ) ۱ – پسر ( از هنگام ولادت تا هنگام جوانی ) ۲ – کودک شهوت پدید آمده . ۳ – پسری که با وی عشق بازند امرد ۴ – شاگرد تلمیذ تربیت یافته ۵ – نوکر بنده عبد مقابل کنیز جاریه جمع : غلامان . یا غلام پست . مامور پست که نامه ها و بسته های پستی را توزیع کند . یا غلام پیشخدمت . پیشخدمت نابالغ از شاهزادگان یا رجال درباری خدمت شاه می کرد از قبیل قلیان بردن و آفتابه و گلدان گذاشتن . یا غلام ترک . غلامی که از نژاد ترکان باشد . یا غلام خاصه . هر فرداز گروهی از غلامان که در پشت سر پادشاهان می ایستادند . یا خانه زاد . ۱ – خانه زاد ۲ – غلام یا خدمتکاری که مخصوصا جهت خدمت شاه در دربار تربیت می یافت . یا خانه خواجه سرا . غلامی زیبا رو که خصی شده ودر خدمت شاه بود
غلام احمد
( میرزا ) قادیانی ( منسوب به قادیان ) ( و . ۱۸۳۵ – ف. ۱۹۰۸م . ) موسس فرقه احمدیه یا قادیانی . از آثاراوست : [ قصاید احمدیه ] ( المسیح -الموعود و المهدی المعهود ) مواهب الرحمن حمامه البشری الی اهل مکه و صلحائام القری . وی خود را مهدی موعود و مظهر رجعت مسیح خوانده و در سال ۱۸۸۹ م . رسالت خود را بعموم اعلام کرد . از مردم پنجاب گروه بسیار با او بیعت کردند
غلام باشی
( صفت ) رئیس ترکان . توضیح غالبا این لقب در سفارتخانه های خارجی برای رئیس پیشخدمتان مصطلح بود .
غلام خانه
( اسم ) جایگاه غلامان و فراشان محل تجمع غلامان سلطنتی .
غلام زاده
( صفت ) ۱ – فرزند غلام ۲ – از فرزند خود بدین کلمه تعبیر آورند .
غلام گردش
( اسم ) ۱ – اطاقی که میان دو اطاق دیگر واقع باشد و بهر دو راه داشته باشد ۲ – ایوان ودر عمارت ۳ – دیواریست حایل حرمسرا و دیوانخانه .
غلام نقشبند
ابن عطائالله لکهنوی هندی حنفی دانشمند دینی ( ف . ۱۱۲۶ه ق . ) . اوراست : تفسیر بعض سور قر آن شرح الخزرجیه فی العروض فرقان الانوار فی التفسیر لربع القر آن – اللامعه العرشیه فی مساله وحده الوجود ( اسمائ المولفین ستون ۸۱۳ لغ.)
غلام ویس
دهیست جزو دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در ۶۰ کیلومتری جنوب قیدار و ۶ کیلومتری راه مالرو عمومی کوهستانی و سردسیر ۷۸۳ تن سکنه آب از چشمه محصول غلات دیمی شغل زراعت .
ابو غلام
( اسم ) گیاهی است از تیره قرنفلیان که بعنوان علیق مصرف میشود .
افشین غلام
همان افشین معروف که در نزهه القلوب با وصف غلام معتصم آمده است .
بلوک غلام
ده از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان . آب از قنات . محصول برنج و غلات و توتون سیگار .
پیر غلام
غلام پیر خدمتکار سالخورده
چشمه غلام
مولف مر آت البلدان نویسد : (( از مزارع ناحی. فشا رود قایناتست که قدیم النسق ))
فارسی غلام
دهی از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین .
فلک غلام
آنکه فلک غلام اوست
گمار حاجی غلام
دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول
لاوررئیس غلام
دهی از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر
لوئ لوئ غلام
کشنده بدر الکبیر باشارت وزیر قاسم بن عبد الله به روزگار مکتفی خلیفه .
مقصود غلام
از شاعران قرن دهم هجری و از تربیت شدگان ابن حسین میرزا بود .

اسم غلام حسین در  اسامی پسرانه و دخترانه

غلام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: ارادتمند و فرمانبردار ، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند غلامحسین ، غلامرضا ، غلامعلی
غلامرضا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مرکب از دو اسم غلام و رضا
غلامعلی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: کسی که حضرت علی علیه السلام آقا و سرور اوست ، مرکب از دو اسم غلام و علی

اسم غلام حسین درلغت نامه دهخدا

حسین .
[ ح َ ] (ع ص ) صاحب جمال .
حَسَن .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (ع ص مصغر) مصغر حسن .
صاحب جمال .
خوب .
نیکو.
خوبک .
|| آهنگی از موسیقی .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) دهی است به فاصله ٔ ۵۳۵۰۰گزی بطرف شمال شرق غوربند مربوط حکومت اعلی پروان که بین ۶۸ درجه و ۵۹ دقیقه و ۲۴ ثانیه ٔ طول البلد شرقی و ۳۵ درجه و ۶ دقیقه و ۴۳ ثانیه ٔ عرض البلدشمالی واقع است .
(فرهنگ جغرافیایی افغانستان ج ۲).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن حمزه بن خلیل .
شرحی بر قصیده ٔ ابن سینا در نفس و روح و «اللاَّلی » و «غایةالامانی » در شرح تصریف عزی زنجانی دارد که در رمضان ۱۰۰۰ هَ .
ق .
نگاشته است .
(هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۲۰) (کشف الظنون ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن احمد.
رجوع به حسین نطنزی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن خلیل مغلوی حسام الدین .
او راست : شرح ارجوزه ٔ سیوطی موسوم به التثبیت عند التبییت .
(کشف الظنون ج ۱ ص ۳۴۴ چ استانبول ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن زولاق .
متوفی در ۳۸۷ هَ .
ق .
رجوع به ابن زولاق در همین لغت نامه و به کشف الظنون شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن معصوم .
رجوع به حسین قزوینی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم تفلیسی .
رجوع به حبیش تفلیسی و مقدمه ٔ این لغتنامه شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم دلویه ابوسهل مدینی ، محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۰).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم غواص مکنی به ابومنصور سنجری سجزی .
رجوع به حسین سنجری و کشف الظنون در ذیل «عیون التفاسیر» شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابوبکر فخرالدین اشعری مکنی به ابوالمکارم و ملقب به عین الملک ممدوح محمد کاتب بلخی است .
رجوع به فهرست لباب الالباب ج ۲ چ اروپا شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابوبکر نحوی .
رجوع به اسکندری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابوالرکب .
رجوع به حسین بن قاضی عسکر شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابوالزلال .
رجوع به حسین کلابی بن عبدالرحیم شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابوسعید.
از حجاب مأمون عباسی بوده است .
رجوع به التاج جاحظ ص ۴۹ شود.
حسین .
[ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابوغندر کوفی .
او از امام صادق روایت دارد و صفوان بن یحیی از وی .
(ذریعه ج ۲ ص ۱۴۷).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ابی منصور.
رجوع به حسین بن علی بن ابومنصور شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن بطویه مکنی به ابوعبداﷲ نحوی .
اشعار وی در معجم الادباء ج ۴ ص ۳ آمده است و رجوع به روضات الجنات خوانساری ص ۲۳۸ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن جعفر مکنی به ابوعبداﷲ کوسج .
محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۵).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حجاج .
رجوع به ابن حجاج شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حسین .
رجوع به ابن جزری و نامه ٔ دانشوران ج ۲ ص ۳۲۸ و زرکلی ۲۴۶ چ ۱ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حسین زوزنی .
رجوع به حسین زوزنی و به مقدمه ٔ لغتنامه شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن خالویه .
رجوع به ابن خالویه و معجم الادباء ج ۴ ص ۴ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حیران بغدادی .
محمدبن علی طبری در «بشارة المصطفی » از وی روایت کرده که ارجوزه ای در نحو دارد و سیوطی در بغیه نیز وی را یاد کند.
(ذریعه ج ۱ ص ۵۰۲).
حسین .
[ ح ُ س َ ](اِخ ) ابن احمدبن سعدان شیرازی مکنی به ابوعبداﷲ.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن احمدبن طیان صوفی مصیصی اصفهانی .
محدث است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۳) (ذریعه ج ۶ ص ۳۲۶).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن جعفربغدادی شاعر.
متوفی ۳۹۱ هَ .
ق .
رجوع به ابن حجاج وکاتب بغدادی و هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۰۷ و معجم الادباءج ۴ ص ۶ و زرکلی ج ۱ ص ۲۴۵ و یتیمة الدهر ثعالبی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ](اِخ ) ابن احمدبن محمدبن زکریا.
مکنی به ابوعبداﷲ شیعی .
رجوع به ابوعبداﷲ محتسب و زرکلی ج ۱ ص ۲۴۵ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن معدل .
محدث اصفهانی است و در۳۵۹ هَ .
ق .
درگذشت .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۲).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن یعقوب یا حسن بن احمد.
از بنی همدان ، حکیم و فیلسوف و جغرافیادان و نسب شناس است .
از اهالی یمن بود و در زندان صنعاء در ۳۳۴ هَ .
ق .
/ ۹۴۵م .
درگذشت .
رجوع به ابن حائک و زرکلی ج ۱ ص ۲۴۵ و حسن بن حائک شود.
و در جائی او را «ابن ذی الدمینة» نوشته اند.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن احمد مادرائی رجوع به حسین مادرائی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن ابراهیم بن یزید کاتب معروف به ابن کرنیب و ابواحمد و درگذشته ٔ ۳۰۰ هَ .
ق .
(هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۳۲) (نامه ٔ دانشوران ج ۳ ص ۲۸) (عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ) (اخبار الحکمای قفطی ).
و رجوع به ابن کرنیب شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن صباح خلال .
محدث اصفهانی است و پس از ۳۰۰ هَ .
ق .
درگذشت .
(ذکر اخبار اصبهان ۱ ص ۲۷۹).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن اسحاق اصبهانی محدث است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۰).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن اسعد دهستانی مؤیدی .
رجوع به حسین دهستانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن اسکندر رومی حنفی .
درگذشته ٔ ۱۰۸۴ هَ .
ق .
او راست : الجوهر المنیر در فروع و الجوهرة المنیفة و مقدمة فی الفروع و جز آنها.
(هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۲۳).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل .
رجوع به حسین محاملی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن اشکبیب مروزی سمرقندی کشی .
استاد عیاشی و کشی بود و نجاشی او را در فهرست معرفی کرده است .
او راست : الرد علی من زعم ان النبی کان علی دین قومه و جز آن .
(ذریعه ج ۱۰ ص ۲۰۰ و ۲۲۷).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن اویس (شیخ .
.
.
) یا (سلطان .
.
.
) یکی از فرمانروایان آل جلایر است که از ۷۷۶ – ۷۸۴ هَ .
ق .
فرمانروا بود.
رجوع به آل جلایر و مرآت البلدان ج ۱ ص ۳۹۹ و تاریخ گزیده صص ۷۱۵-۷۲۱ و تاریخ مفصل ایران اقبال آشتیانی ص ۴۶۵ چ ۱ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن اهدل .
رجوع به حسین یمنی و حسین اهدل شود.
حسین .
[ ح ُس َ ] (اِخ ) ابن اهوازی .
رجوع به حسین اهوازی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ایاز.
رجوع به حسین بن بدربن ایاز شود.
حسین .
[ ح ُس َ ] (اِخ ) ابن ایوب .
او راست : کتاب حدیث که حسن بن محمدبن سماعه متوفی ۲۶۳ هَ .
ق .
از وی نقل کند.
(ذریعه ج ۶ ص ۳۲۳ از فهرست طوسی ) (عیون الاخبار ج ۳ ص ۱۲۵).
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن بابویه قمی مکنی به ابوعبداﷲبن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی .
حسین بن الغضایری از وی روایت کند.
او راست : «التوحید و نفی التشبیه » و «الرد علی الواقفه » و جز آن .
(ذریعه ج ۱۰ ص ۲۳۴).
وی در ۳۷۸ هَ .
ق .
/ ۹۷۸م .
زنده بوده است .
رجوع به اعیان الشیعه ج ۲۷ ص ۲۸ و معجم المؤلفین و روضات ص ۱۸۳ و نامه ٔ دانشوران ج ۱ ص ۲ و به ابن بابویه در همین لغت نامه شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن باقربن محمدتقی (صاحب حاشیه ٔ معالم ) معروف به آقا نجفی اصفهانی (۱۲۶۶-۱۳۰۷ هَ .
ق .
).
او راست : اصالة البرائة.
(ذریعه ج ۲ ص ۱۱۴و ج ۴ ص ۲۷۱).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن بدربن ایازبن عبداﷲ بغدادی نحوی ملقب به جمال الدین و مکنی به ابومحمد درگذشته ٔ ۶۸۱ هَ .
ق .
او راست : مسائل الخلاف فی النحو و جز آن .
(هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۱۳) (روضات ص ۳۰۸).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن بشر آمدی .
او راست : الموازنة بین الطائیین ابوتمام و البحتری .
وی در ۲۷۱ هَ .
ق .
درگذشت .
(کشف الظنون ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن بلال بن ازهر مکنی به ابواحمد از امیران سیستان بوده است .
رجوع به تاریخ سیستان ص ۳۱۲ ، ۳۱۳ و احوال رودکی ص ۴۸۲ و ۴۸۴ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن بویه .
برادرمعزالدولةبن بویه ٔ دیلمی .
ملقب برکن الدولة حاکم اصفهان و اهواز بود.
رجوع به آل بویه و رکن الدوله شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن تمیم مکتب محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۱).
حسین .
[ ح ُس َ ] (اِخ ) ابن جاندار.
رجوع به حسین جاندار شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن جبیر مکنی به ابوعبداﷲ.
او راست : «الاعتبار» و «نخب المناقب » وی از ابن شهرآشوب متوفی در ۵۸۸ هَ .
ق .
بواسطه نجیب الدین علی بن فرج سواری روایت کند.
(ذریعه ج ۲ ص ۲۲۱ و ج ۳ ص ۴۰۰ و ج ۱۱ ص ۶).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن جعفربن احمد زبرقان معدل .
محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۱).
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن جعفر مراغی .
رجوع به حسین مراغی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن جمال .
رجوع به حسین قهستانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حجاج .
رجوع به ابن حجاج و حسین بن احمدبن محمد شود.
حسین .
[ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حسام .
رجوع به حسین غیاثی شود.
حسین .
[ ح ُس َ ] (اِخ ) ابن حسن .
رجوع به حسن واسانی و حسین عیناتی و حسین حلیمی و حسین موسوی و حسین دمیاطی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن حسن بن علی عطاری .
محدث است .
از طبرستان به اصفهان آمده است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۰).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمد غضائری .
رجوع به غضائری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن مهران خیاط مکتب .
درگذشته ٔ ۲۵۴ هَ .
ق .
محدث است .
(ذکر اخبار اصفهان ج ۱ ص ۲۷۸).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حسن فارسی .
او راست : کتاب الحدیث و برقی از وی روایت دارد.
(ذریعه ج ۶ ص ۳۲۳) و رجوع به ابوعبداﷲ و حسین حلیمی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حسن غوری .
رجوع به حسین امیر حسینی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حسین ملقب به اختیار امیرالمؤمنین عم شمس المعالی و برادر مسعودبن حسین بوده است .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حسین ملقب به نظام الدین شاه ممدوح بهاءالدین کریمی سمرقندی است .
(لباب الالباب ج ۲ ص ۳۶۹).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حسین .
زنده پیرامن ۱۸۱۸-۱۸۳۸ م .
آخرین دایه (حاکم ) الجزایر بود.
در ازمیر متولد شده است .
با انگلیسیها و فرانسویان جنگید و مغلوب گردید ، و الجزایر بدست فرانسویان افتاد.
(المنجد).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حسین قهستانی .
رجوع به حسین قهستانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حفص بن فضل نواده ٔ عطاءخُشک است که محله یی در اصفهان بنام وی بوده است .
وی در ۲۱۲ هَ .
ق .
درگذشت .
حدیثی در ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۷۴ و مصاحف سجستانی ص ۵۱۷ از وی آورده اند.
ابن ندیم گوید: وی راوی «جامع کبیر» سفیان ثوری میباشد.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حمدان .
رجوع به حسین حمدانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حمزه .
رجوع به حسین بن ابراهیم بن حمزه و نیز به حسین بالسی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حمید.
رجوع به حسین خزاز شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حیدربن قمر کرکی عاملی .
رجوع به حسین کرکی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حیدر علی شوشتری ، شاگرد ملا صالح مازندرانی است و از وی در ۱۰۷۶ هَ .
ق .
اجازت دارد.
او راست : اعمال السنة.
(ذریعه ج ۲ ص ۲۴۴).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن خالویه همدانی مکنی به ابوعبداﷲ بغدادی نحوی .
متوفی در حلب در ۳۷۰ هَ .
ق .
صاحب جمل و انتصار و جز آنها.
رجوع به هدیة العارفین ج ۱ص ۳۰۶ و اعلام زرکلی ج ۱ ص ۲۴۵ و معجم الادباء و نامه ٔ دانشوران ج ۱ ص ۴۹ و ابن خالویه در همین لغت نامه شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن خرمیل ملقب به عزالدین .
از ارکان دولت غوری .
رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ج ۲ ص ۶۲ و ۶۵ و عیون الانباء ابن ابی اصیبعة ج ۲ ص ۶۳ و کلمه ٔ غوریان در این لغتنامه شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن خسرو.
رجوع به حسین بلخی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن خصیب ، یا حسن بن خصیب .
از اعلام علم نجوم و درعلم تعدیل کواکب قوی بود.
او راست : زیجی مشهور و کتابی در موالید.
(از طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی ).
حسین .
[ ح ُس َ ] (اِخ ) ابن خضر نسفی .
رجوع به حسین نسفی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن خطیر نعمانی مکنی به ابوعلی .
متوفی ۵۹۸ هَ .
ق .
او راست : «اختلاف الصحابة و التابعین و الفقها».
(کشف الظنون ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن خلیل (حاج میرزا.
.
.
) رجوع حسین خلیلی شود.
حسین .
[ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن خمیس .
رجوع به حسین موصلی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن خوجه .
ادیب و نویسنده و مورخ و فقیه بود و در ۱۳۶۴ هَ .
ق .
درگذشت .
او راست : خلاصة القول در سیرت رسول و جز آن .
(معجم المؤمنین از الثریا به تونس ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن داودحلی .
صاحب رجال معروف به ابن داود.
اسماعیل پاشا در هدیة العارفین و محمدبن سلیمان تنکابنی در قصص العلما او را حسین نامیده اند و لیکن حسن درست است چنانکه خودش در رجال خود یاد میکند.
رجوع به حسن حلی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن درة.
رجوع به حسین حلی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن دعبل بن رزین بن سلیمان خزاعی شاعر معروف به ابن دعبل .
(ذریعه ج ۹ص ۲۳).
و دیوانش ۲۰۰ ورقه بوده است .
(ابن الندیم ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ )ابن دلدار علی هندی .
رجوع به حسین نصیرآبادی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ذکرویه .
رجوع به حسین بن زکرویه شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن رستم رومی .
رجوع به حسین کفوی و حسین حسیبی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن رشید.
رجوع به حسین نقوی شود.
حسین .
[ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن رشیق .
رجوع به حسین تغلبی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن روح نوبختی .
رجوع به حسین نوبختی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن زکرویه قرمطی ملقب به صاحب الشامه .
(المرصع ص ۵۸).
در ایام مکتفی بر بعض از بلاد شام استیلا یافت و به لوازم قتل و غارت قیام نمود و در پایان بدست محمدبن سلیمان کشته شد و پدرش زکرویه مدتها پس از وی در راه مکه به قیام خود ادامه میداد تا در ۲۹۴ هَ .
ق .
کشته شد و یحیی بن ذکرویه کار وی دنبال همی کرد.
(حبیب السیر ج ۲ ص ۲۸۷) (تاریخ الخلفا ص ۲۵۱) (فهرست تجارب الامم ) (غزالی نامه ص ۳۲) ودر حبیب السیر ج ۲ ص ۱۰۴ ذکرویه با ذال دیده میشود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن زیاد.
رجوع به ابوعلی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن زید الشهیدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (۱۱۴ تا ۱۹۰ هَ .
ق .
).
ملقب به حسین ذی الدمعة مدنی کوفی .
از مؤلفان شیعه به حساب آمده است .
(اعیان الشیعه ج ۲۶ صص ۸۱-۹۳) (معجم المؤمنین ) (ذریعه ج ۶ ص ۳۲۳) و رجوع به ابوعبداﷲ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن زیدبن علی .
رجوع به حسین فارسی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن زَیلَة.
رجوع به حسین بن طاهربن زیله شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن زین العابدین .
رجوع به ابن ام ولد و تاریخ گزیده ص ۲۰۴ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن سام غوری .
رجوع به غوریان در همین لغت نامه و حبیب السیر و تاریخ گزیده ص ۴۰۷ و قاموس الاعلام ترکی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن سعدبن حسین بن محمد آمدی مکنی به ابوعلی .
رجوع به حسین آمدی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ](اِخ ) ابن سعید اهوازی .
رجوع به حسین اهوازی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن سکرة.
رجوع به حسین صدفی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن سلیمان .
رجوع به حسین رشیدی و حسین حکیم و حسین طائی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن سیف بن عمرة.
او راست : کتاب الحدیث .
(ذریعه ج ۶ ص ۳۲۴).
حسین .
[ ح ُس َ ] (اِخ ) ابن سینا.
رجوع به ابوعلی بن سینا شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن شبیب بن بشر مکنی به ابومحمد نسوی .
محدث اصفهانی است و پس از۳۰۰ هَ .
ق .
درگذشت .
(ذکر اخبار اصفهان ج ۱ ص ۲۸۳).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن شدقم .
شعر و احوال در سلافةالعصر ص ۲۵۳ آمده است .
وی پسر علی بن حسن بن شدقم است .
(ذریعه ج ۹ ص ۲۴۸).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن شعال .
رجوع به حسین شعال شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن شعیب بن محمد سنجی مکنی به ابوعلی .
رجوع به حسین سنجی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن شهاب الدین گیلانی شافعی معروف به ابن قاوان و ملقب به بدرالدین .
او راست : شرح خطبه ٔ انوار التنزیل ، وی در ۸۸۹ هَ .
ق .
/ ۱۴۸۴م .
درگذشت .
(معجم المؤلفین از ایضاح المکنون ) ( هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۱۶).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن شهاب الدین جاندار.
رجوع به حسین خاندار و حسین کرکی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن صالح خاتون آبادی .
رجوع به حسین خاتون آبادی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن صالح بن خیران .
رجوع به ابن خیران و صفوةالصفوة ج ۲ ص ۲۵۴ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن صالح مازندرانی داماد مجلسی .
او راست : حاشیه بر من لایحضره الفقیه .
(ذریعه ج ۶ ص ۲۲۳).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن صبعی .
کسی است که بشربن المعتمر کتابی در رد بر وی نوشته است .
(ابن الندیم ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ضحاک بن یاسر بصری معروف به خلیع.
رجوع به حسین خلیع شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن طاهربن زَیلَه .
اصفهانی متولد به اصفهان و مکنی به ابومنصور معروف به ابن زیله .
دانشمند ریاضی و طبیعی و موسیقی دان ، شاگرد ابن سینا است و طبیعیات شفا را مختصر کرده و حی بن یقظان را شرح نموده و او راست : «الکافی » در موسیقی .
(معجم المؤلفین ) (تاریخ الحکمای قفطی ص ۹۹) (تتمه ٔ صوان الحکمه ص ۹۲) (شهرزوری ص ۶۲) (کشف الظنون ) (اعلام زرکلی ج ۲ ص ۲۷۸) (بروکلمان ج ۱ ص ۴۵۸) (تاریخ علوم عقلی ).
رجوع به ابن زیله شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن طاهربن محمدبن عمروبن لیث صفار.
از خاندان صفاری .
رجوع به آل صفار وصفاریان وتاریخ سیستان و ترجمه ٔ تاریخ یمینی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن طلحه صالحانی .
سمعانی او را در کلمه ٔ صالحانی ص ۳۴۷ یاد کرده است .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن طلحه ٔ رازی .
او راست : هدایه در ترسل .
(کشف الظنون ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عالم حسینی .
رجوع به حسین امیر حسینی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عباس .
رجوع به حسین خاقانی و حسین رومی .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالحق .
رجوع به حسین اردبیلی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان .
رجوع به حسین بمنی و حسین سملالی و حسین رومی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحیم برادر عمران بن عبدالرحیم .
محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصفهان ج ۱ ص ۲۸۲).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالسلام شاعر عرب .
رجوع به جمل و ابوعبداﷲ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز فهری .
رجوع به ابن ابوالاحوص و حسین شالوسی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالعلام رفاعی .
رجوع به حسین صیادی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالعلی .
رجوع به حسین تبریزی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادر.
رجوع به حسین کوکبانی و حسین صنعانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم جزائری .
رجوع به حسین جزائری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن عبدالجبار مکنی به ابوالفتح معری و معروف به ابن ابی حصینه شاعر عرب ، در سروج در شعبان ۴۵۷ هَ .
ق .
درگذشت .
اشعار وی در معجم الادباء ج ۴ صص ۶۴-۷۵ آمده است .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن محمدبن اسماعیل بن محمدبن جعفر الصادق ، دوازدهمین امام اسماعیلیه است .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمد خرقی .
رجوع به حسین خرقی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن الجصاص .
رجوع به جصاص در همین لغت نامه و الجماهر ص ۷۲ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حمدان ملقب به ناصرالدوله و مکنی به ابومحمد از ملوک حمدانی است .
رجوع به حمدانیان و ناصرالدوله شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ](اِخ ) ابن عبداﷲبن حمران رقی .
ابوعلی اصفهانی ، حدیثهایی از وی آمده است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۷۷).
حسین .
[ ح ُ س َ ](اِخ ) ابن عبداﷲبن رواحه .
رجوع به حسین حموی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سینا.
رجوع به ابن سینا شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدالعزیز فهری بلنسی .
رجوع به ابوعلی حسین .
.
.
و حسین فهری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن نمراذ اسواری .
محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصفهان ج ۱ ص ۲۸۲).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن یوسف بن احمدبن شبل مکنی به ابوعلی بغدادی .
رجوع به حسین بغدادی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ رومی .
رجوع به حسین سعدی و حسین داغستانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن الشویخ ارموی مکنی به ابوعبداﷲ.
ساکن مصر بود و همانجا در ۴۶۰ هَ .
ق .
درگذشت .
(لباب و انساب سمعانی ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بصری .
رجوع به حسین بصری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ واضحی .
محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۷۸).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالوهاب .
شخص ناشناس است که «عیون المعجزات » را تألیف کرده است و این کتاب مختصری است از کتاب «بصائر الدرجات » وگویند در قرن پنجم هجری میزیسته است .
(ذریعه ج ۳ ص ۱۲۳) (اعیان الشیعة) (معجم المؤلفین ) (روضات ص ۳۸۳).
حسین .
[ ح ُس َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ.
رجوع به حسین غضایری شود.
حسین .
[ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عتیق .
رجوع به حسین تغلبی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن رواسی .
کتاب الحدیث دارد.
(ذریعه ج ۶ ص ۳۲۴).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن زیاد شریک عامری کوفی وحیدی .
کتاب حدیث دارد.
(ذریعه ج ۶ ص ۳۲۴).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عثمان الاحمسی .
کتاب الحدیث دارد.
(ذریعه ج ۶ ص ۳۲۴).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عدار در ۹۵۰ هَ .
ق .
به شاگرد خود ، شیخ حمزه اجازه ٔ روایت تألیفات خویش داده است .
(ذریعه ج ۱ ص ۱۸۶).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عریف .
رجوع به حسین بن ولیدبن نصر شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عقیل بن محمدبن عبدالمنعم بن هاشم بزاز واسطی قرشی .
خطیب بغداد از وی روایت کرده و در ۴۷۱ هَ .
ق .
درگذشت .
شعر او در معجم الادباء ج ۱ ص ۷۸ آمده است .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علاءالدولةبن سلطان احمد جلایر از ۸۲۷ – ۸۳۶ هَ .
ق .
حکومت کرد.
رجوع به آل جلایر و «مرآت البلدان ج ۱ ص ۳۹۹» و تاریخ مفصل اقبال چ ۱ ص ۴۶۵ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علوان کلبی کوفی .
کتاب حدیث دارد.
(ذریعه ج ۶ ص ۳۲۴).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی مکنی به ابوعلی .
محدث است و از احمد حنبل روایت دارد.
و تألیفی در حدیث دارد.
(معجم المؤمنین از طبقات الحنابلة صص ۱۰۱-۱۰۲).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی .
متوفی حدود ۸۳۰ هَ .
ق .
/ ۱۴۲۷م .
او راست : منصة العذاری فی شرح القصاری .
(معجم المؤلفین ) (ایضاح المکنون ج ۲ ص ۵۸۰).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی آل کاشف الغطاء.
رجوع به کاشف الغطاء شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابیطالب هاشمی قرشی مکنی به ابوعبداﷲ امام سوم شیعه ٔ اثناعشریه و پنجمین تن از اصحاب کساء.
وی در مدینه به سال چهارم هجرت در سوم شعبان از فاطمه دختر پیغمبر(ص ) متولد گردید و دومین پسر وی بود.
دشمنی شدید میان بنی امیه و بنی هاشم پس از قتل وی پایدار گشت و منتهی به انقراض امویان شد.
زیرا که چون معاویه پسر خویش یزید را بولایت عهد منصوب کرد حسین این امر را خلاف دستورات اسلام تشخیص داد و پس از مرگ معاویه و جانشینی یزید ، با وی بیعت نکرد و با گروهی از یارانش از مدینه به مکه شد و چند ماه بماند.
پس همکاران پدرش از کوفه وی را دعوت بقیام بخلافت کردند و خود را با لشکری آماده ٔ یاری او در سرنگون ساختن امویان اعلام کردند.
پس حسین نخست پسر عم خویش مسلم بن عقیل را برای گرفتن بیعت پیشاپیش خود به کوفه فرستادو خود با زنان و کودکان و نزدیک هشتاد تن از یاران به دنبال وی به طرف عراق حرکت کرد.
اما یزید چون از حرکت حسین آگاه شد ابن زیاد را از بصره با لشکری بطرف کوفه فرستاد و او کوفه را گرفته و مسلم را بتفصیلی که در کلمه ٔ «مسلم » می آید بکشت و سپس لشکری بجلوگیری از حسین فرستاد این لشکر با سرداری عمربن سعد در زمینی که بعداً بنام حائر و کربلا و غاضریه معروف شد ، راه بر حسین بگرفتند و پس از زد و خوردها ، حسین و حدود هفتادودو تن از یارانش را کشتند ، و این در روز جمعه ٔ دهم محرم سال ۶۱ هجرت بود و سپس بازماندگان وی را اسیر کرده با سر او به شام نزد یزید فرستادند و یزید پس از چندی دستور داد زنان و کودکان اسیر را به مدینه بازگردانیده و سر حسین را دفن کردند.
مدفن سر حسین را برخی در شهر دمشق و برخی در قاهره و برخی در کربلا همراه جسد او نوشته اند و تا کنون چندین مرقد و زیارتگاه در آن اماکن به نام وی شهرت دارد.
فرزندان وی را سادات حسینی نامند ، چنانکه سیدان منسوب به برادرش حسن را سادات حسنی نامند.
در ادبیات شیعی وی را به لقب شهید و سید الشهداء و خامس آل عبا و شبیر و سید شباب اهل الجنة خوانده اند.
حسین بن علی در ادبیات قدیم فارسی نمونه ٔ شجاعت و پایداری و نشانه ٔ مظلومیت و بردباری و ایستادگی در برابر ظلم است : خون حسین آن بچشد در صبوح وین بخورد ز اشتر صالح کباب .
ناصرخسرو.
ازین حور عین و قرین گشت پیدا حسین و حسن شین و سین محمد.
ناصرخسرو.
حسین و حسن را شناسم حقیقت به دو جهان گل و یاسمین محمد.
ناصرخسرو.
ز صد هزار خلف یک خلف بود چو حسین که نفس احمد ، بُختی ِّ رام او زیبد.
خاقانی .
لقب شبیر برای حسین بن علی (ع ) در اشعار زیر دیده میشود : ای ناصبی اگر تو مقری بدین خویش حیدر امام تست شبرآنگهی شبیر.
ناصرخسرو.
من با تو نیم که شرم دارم از فاطمه و شبیر و شبر.
ناصرخسرو.
چگوئی بمحشر اگر پرسدت بر آن عهدمحکم شبر یا شبیر.
ناصرخسرو.
از کلمات آن حضرت است : الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم .
شیخ حسین ضیائی اشعاری منسوب به حسین بن علی را جمع کرده ، و خیابانی در دیوان المعصومین آنهارا چاپ کرده است .
کتب زیر درباره ٔ زندگانی حسین (ع ) نگاشته شده است : «ابوالشهداء الحسین بن علی » از عباس محمود عقاد.
و «حسین بن علی » از عمر ابوالنصر و «الحسین علیه السلام » از علی جلال حسینی .
و پیش از ایشان «ماربین » فیلسوف آلمانی کتابی بنام «السیاسة الاسلامیة» در گزارش تفصیلی داستان شهادت سیدالشهداء حسین نگاشته که بزبانهای دیگر و از جمله عربی و فارسی ترجمه شده است .
برای احوال وی تاریخ طبری و تاریخ ابن اثیر و تاریخ الخمیس ج ۲ ص ۲۹۷ و تاریخ یعقوبی ج ۲ ص ۲۱۶ و صفوةالصفوة ج ۱ ص ۳۲۱ و ذیل المذیل ص ۱۹ و حسن الصحابة ۸۷ وتهذیب ابن عساکر ج ۴ ص ۳۱۱ و خطط مبارک ج ۵ ص ۹۳ و مقاتل الطالبیین ۵۴ و ۶۷ دیده شود.
و رجوع به دیوان خاقانی و دیوان ناصرخسرو ص ۱ ، ۳ ، ۶ ، ۸ ، ۱۰ ، ۱۲ ، ۱۴ ، ۲۱ ، ۳۹ ، ۸۷ ، ۱۵۰ ، ۱۵۸ ، ۱۶۹ ، ۱۹۲ ، ۱۹۶ ، ۲۹۵ ، ۳۷۳ ، ۴۶۴ ، ۴۸۰ ، ۲۱۵۵ ، ۱۰۳۲۲ شود.
حسین .
[ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی ابومنصور صوفی (۵۹۵-۶۸۲ هَ .
ق .
).
او راست : الرساله .
(هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۱۳).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد اسواری قماط.
محدث است .
در ۳۸۱ هَ .
ق .
در اصفهان درگذشت .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۵).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن بابویه .
رجوع به حسین بابویه شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن جعفربن ماکولا.
رجوع به حسین جرفادقانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن حسن بن محمد.
رجوع به حسین عشاری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن حسن بن حسن مثنی .
رجوع به صاحب فخ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن حسین .
رجوع به حسین مغربی و حسین طبری و حسین قمی و حسین اوالی و حسین حاسبی و حسین واسطی و حسین بن بابویه شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن عبدالرحمان حصنی یا خصیبی ملقب به جمال الدین مقری نحوی شاعر.
او راست : «الجوهر» در قرائت و دیوان شعر و جز آنها و در ۹۶۳ هَ .
ق .
/ ۱۵۵۶م .
زنده بوده است .
(کشف الظنون ) (معجم المؤلفین ) (هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۱۸).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن عیسی بن حسین .
رجوع به حسین صیرفی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن عبدالمعین بن عون ، از فرزندان ابونمی بن ابوالبرکات هاشمی ، شریف مکه (۱۲۷۰ هَ .
ق .
/ ۱۸۵۴ م .
– ۱۳۵۰ هَ .
ق .
/ ۱۹۳۱ م .
).
در سالهای ۱۹۱۶ – ۱۹۲۴م .
).
پادشاه حجاز بود و ابن سعود او را شکست داد.
حسین نخستین کس بود که از جنگ بین الملل اول استفاده نموده استقلال و جدائی اعراب را از ترکهای عثمانی اعلام کرد و آخرین حاکم از هاشمیان بر مکه بود.
وی هنگامیکه پدرش در استانبول تبعید بود در آنجا به دنیا آمد و در سه سالگی با پدر به مکه بازگشت و چون عمویش عون الرفیق از تندروی وی میترسید او را در ۱۳۰۹ هَ .
ق .
به استانبول تبعید کرد و چون عون و برادرش عبداﷲ درگذشتند دولت عثمانی حسین را در ۱۳۲۶ هَ .
ق .
بجای وی امیر مکه نمود وچون جنگ بین الملل درگرفت انگلیسها با او وارد مذاکره شدند و بتشویق آنان استقلال عرب را اعلام کرد.
و در۹ شعبان ۱۳۳۴ هَ .
ق .
/ ۱۹۱۶م .
نخستین گلوله ٔ تیر را در مکه بعنوان اعلام استقلال رها نمود و پسرش فیصل را با لشکریان انگلیس به سوریه فرستاد و در ۱۹۲۰ م .
فرانسویان با دادن رژیم جمهوری مردم سوریه را بسوی خود خواندند و فیصل را بیرون کردند.
حسین پسر دیگر خودعبداﷲ را برای کمک ببرادر بحدود سوریه فرستاد.
انگلیسها که با فرانسه سازش کرده بودند عبداﷲ را به امارت عمان و شرق اردن قانع کردند و چون مردم عراق بسرپرستی میرزا محمدتقی شیرازی بر حکومت مستقیم انگلیس شوریده بودند ایشان را بپادشاهی عربی چون فیصل ساکت ، وفیصل را بچشم پوشی از سوریه راضی کردند.
پس ابن سعوداز نجد شروع بحمله کرد و حسین در ۱۳۴۳ هَ .
ق .
/ ۱۹۲۴م .
بدستور انگلیسها از تخت حجاز کنار رفت و پسرش ملک علی بجایش نشست و در ۱۹۲۵ م .
انگلیسها حسین را مجبور باقامت در جزیره ٔ قبرس کردند و شش سال در آنجا بود و چون بیمار گردید با اجازه ٔ انگلیسها به عمان آمد و در آنجا درگذشت و در مسجدالاقصی بخاک سپرده شد.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن ولید متکلم اسماعیلی .
درگذشته ٔ ۶۶۷ هَ .
ق .
/ ۱۲۶۸م .
او راست : «عقیده الموحدین ».
(بروکلمان پیوست ج ۱ ص ۷۱۶) (معجم المؤلفین ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمد.
رجوع به حسین وفائی و حسین نقوی و حسین عاملی و حسین طغرائی و حسین صیمری و حسین خزاعی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن موسی الرضایکی از پنج پسر امام هشتم شیعه است که به قزوین مدفون است .
(تاریخ گزیده ص ۲۰۷) (نزهة القلوب ج ۳ ص ۵۸).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن موسی بن بابویه .
رجوع به حسین بن بابویه شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن مهران اصفهانی .
از محدثان اصفهان است .
رجوع به اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۷۷ و فهرست المصاحف سجستانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن یزید.
رجوع به حسین کرابیسی و حسین صایغ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی اسواری .
محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۱).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی باخرزی صاحب «دمیةالقصر».
رجوع به باخرزی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بصری .
رجوع به حسین جعل شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی بیهقی .
رجوع به حسین کاشفی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی جعفی .
مکنی به ابوعبداﷲ تابعی و از روات حدیث است .
(عیون الاخبار ج ۲ ص ۲۷۸) (صفة الصفوة ج ۳ ص ۱۰۴).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی حصنی .
رجوع به حسین بن علی بن عبدالرحمان شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی حصنی ملقب به تقی الدین .
او راست : التعریف فی نظم التصریف که به سال ۹۴۶ هَ .
ق .
نگاشته است .
(کشف الظنون ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی خلال .
محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصفهان ج ۱ ص ۲۷۹).
حسین .
[ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی رجبی .
رجوع به ابوعلی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی صیمری .
رجوع به حسین صیمری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن علی فارسی .
او راست : «اخبارالملاحدة».
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی منجم .
رجوع به حسین قبانی شود.
حسین .
[ ح ُس َ ] (اِخ ) ابن علی نمری .
رجوع به حسین نمری شود.
حسین .
[ ح ُس َ ] (اِخ ) ابن علی یمنی .
رجوع به حسین یمنی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عمران .
رجوع به ابوعلی .
.
.
شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عمربن محمدبن یوسف قاضی حمادی .
در ۳۶۸هَ .
ق .
به اصفهان آمده ، حدیث گفت و مدتی قاضی یزد شد و در آنجا درگذشت .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۴).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عمر.
رجوع به حسین حلبی و حسین بیهم شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عیاش بن عمر.
رجوع به ابوعلی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن غنام نجدی .
درگذشته ٔ ۱۲۲۵ هَ .
ق .
او راست : العقدالثمین در اصول الدین و جز آن .
(هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۲۸).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن غیاث الدین محمد.
او راست : «احیاءالملوک » در تاریخ سیستان که در ۱۰۲۷ هَ .
ق .
نگاشته است .
(ذریعه ج ۱۱ ص ۳۸).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن غیاث الدین .
رجوع به حسین تربتی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن فتحویه .
رجوع به حسین ثقفی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن فراء.
رجوع به حسین بن محمد شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن فرج اصفهانی بغدادی .
ابوعلی معروف به ابن خیاط از محدثان اصفهان بوده است .
رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۷۶ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ )ابن فضل اصفهانی .
رجوع به راغب و حسین سرخسی شود.
حسین .
[ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن فقیه .
رجوع به حسین حضرمی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن فیروزشاه امیر غیاث الدین .
رجوع به غیاث الدین سلطان حسین شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن قار یاغدی .
رجال شناس فقیه .
او راست : «بضاعةالمزجاة» دررجال و شرح روضه ٔ کافی و جز آن .
(ذریعه ج ۱ ص ۱۱۳).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن عبیداﷲ مکنی به ابوعلی و ملقب به عمیدالدوله وزیر مقتدرباﷲ عباسی بود و پدر اوقاسم لقب ولی الدوله داشت .
در تجارب الامم مسکویه آمده است که خلیفه او را بسیار دوست گرفت ، چنانکه بدست خویش او را طعام میفرستاد و هم فرمان کرد تا نام او بر دراهم و دنانیر نقش کردند.
و رجوع به فهرست خاندان نوبختی و تجارب الامم ج ۲ ص ۳۳۲ ، ۳۳۳ ، ۳۳۹ ، ۳۴۲ ، ۳۴۳و صص ۳۴۷ – ۳۵۹ و صص ۳۶۱ – ۳۶۷ ، ۳۷۳ ، ۴۲۱ ، ۴۲۲ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن قاسم طبری مکنی به ابوعلی .
متوفی ۳۵۰ هَ .
ق .
او راست :الافصاح در شرح مختصر مزنی و جز آن .
(کشف الظنون ).
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن قاسم عیانی .
رجوع به حسین عیانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن قاسم یمنی .
رجوع به حسین یمنی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن قاسم کاتب .
رجوع به حسین کاتب و ابوعبداﷲ کاتب شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن قاضی عسکر علوی معروف به ابی الرکب و ابن ابی الرکب .
وی پسر محمدبن حسین بن حسن بن زیدبن حسین خطیب شاعر بود.
در ۶۹۸ هَ .
ق .
/ ۱۲۹۹م .
متولد و در ۱۷ شعبان ۷۶۲ هَ .
ق .
/ ۱۳۶۱م .
درگذشت .
دیوان خطب بنام «المقال المحبر فی مقام المنبر» دارد.
(معجم المؤلفین از درر الکامنه ج ۲ ص ۶۷)(البدر الطالع ج ۱ ص ۲۲۸) (هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۱۵).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن قاوان .
رجوع به حسین بن شهاب الدین گیلانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن قحطبه حلبی .
محدث است .
(تاریخ گزیده صص ۲۸۷-۲۹۳).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن کرنیب .
رجوع به حسین بن اسحاق بن ابراهیم شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن کمال الدین بن محمدبن حسین بن محمدبن حمزه معروف به ابن النقیب شاعر.
متولد ۱۰۳۱ هَ .
ق .
/ ۱۶۲۲م .
و متوفی ۱۰۷۲ هَ .
ق .
/ ۱۶۶۲م .
او راست : تذکره ٔ حسنیه در شعر و شعراء.
(معجم المؤلفین از خلاصة الاثر ج ۲ ص ۱۰۵) (هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۲۲) (ایضاح المکنون ) (زرکلی ج ۱ ص ۲۵۷).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن کوران .
از متکلمان جبری (مجبره ) است .
(ابن الندیم ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ماکولا.
رجوع به حسین جرفادقانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مبارک .
رجوع به حسین موصلی و حسین زبیدی و حسین صیرفی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محسن علوی .
رجوع به حسین سبزواری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد.
معروف به ابن الفراء مکنی به ابوعلی .
از رجال سیاسی قرن چهارم هجری و دهم میلادی است .
او راست : «رسل الملوک و من یصلح للرسالة و السفارة».
(معجم المؤمنین از فهرست مکتبه ٔ ظاهریه ٔ دمشق ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد غسانی جیانی حافظ فقیه ، ابوعلی .
او راست : «ما ائتلف خطه و اختلف لفظه ».
(کشف الظنون ج ۲ ص ۳۶۷ چ ۱).
حسین .
[ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسحاق مکنی به ابوعلی طیان .
محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۴).
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمدبن سلمان شافعی ملقب به صائن الدین از پیروان طریقت شهاب سهروردی شده و خرقه پوشیده چهل بار به حجاز رفت .
او راست : «تاریخ مشایخ فارس ».
وی در ۶۶۴ هَ .
ق .
/ ۱۲۶۶م .
درگذشت .
(شد الازار ص ۱۷۶).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن شریک مکنی به ابوعلی متطبب .
متوفی ۳۸۵ هَ .
ق .
محدث است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۵).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالوهاب .
رجوع به حسین بارع شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبیداﷲ بغدادی .
رجوع به ابن شبل شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عفیر انصاری .
محدث اصفهانی ساکن بغداد.
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۱).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی زعفرانی اصفهانی بندار شهر و محدث بود و در۳۶۹ هَ .
ق .
درگذشت .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۳).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن حسین .
پدرش صاحب مدارک است وخودش حاشیه بر الفیه ٔ شهید دارد.
(ذریعه ج ۶ ص ۲۲).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن فضل .
مکنی به ابوالقاسم است .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن قاسم بن علی بن محمدبن احمدبن ابراهیم طباطبا.
نسابه ٔ معروف به امام زاهد.
او راست : تهذیب الانساب و «جریده ٔ نیشابور».
(ذریعه ج ۴ ص ۵۰۸ و ج ۵ ص ۹۸).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن متویه اصفهانی .
محدث است .
(ذکر اخبار اصفهان ج ۱ ص ۲۸۲).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مفضل اصفهانی .
رجوع به راغب اصفهانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد اصفهانی .
رجوع به حسین خوانساری و حسین زعفرانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد بارع .
رجوع به حسین بارع شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد بحرینی .
رجوع به حسین بحرینی و حسین عیثان و حسین عصفوری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمدتقی .
رجوع به حسین نوری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد ثعالبی .
رجوع به حسین مرعشی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد ثقفی .
رجوع به حسین ثقفی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد حاسب .
رجوع به حسین حاسب شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد حرانی .
رجوع به حسین حرانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد حضرموتی .
رجوع به حسین بار شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد خالدی .
رجوع به حسین خالدی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمدبن خالع.
رجوع به حسین خالع شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد دیاربکری .
رجوع به حسین دیاربکری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ](اِخ ) ابن محمد زاغونی .
رجوع به حسین زاغونی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد سمنقانی و رجوع به حسین سمنگانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ](اِخ ) ابن محمد سهواجی .
رجوع به حسین سهواجی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد شافعی ملقب به عمادالدین .
متوفی ۷۷۷ هَ .
ق .
/ ۱۳۷۵م .
او راست :«احکام الخنثی ».
(معجم المؤلفین از کشف الظنون ).
حسین .
[ح ُ س َ ] (اِخ ) محمد شریف .
رجوع به حسین عمری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد صنعانی .
رجوع به حسین مغربی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد طبری .
رجوع به حسین حناطی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد طبیبی .
رجوع به حسین طبیبی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد غسانی .
رجوع به حسین جیانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد فیروزه .
رجوع به حسین صدفی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد القبانی .
رجوع به حسین قبانی و ابوعلی حسین شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد قرطبی .
رجوع به حسین تجیبی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد قطان .
رجوع به حسین قطان و ابوعبداﷲ حسین شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ](اِخ ) ابن محمد کنتوری .
رجوع به حسین کنتوری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد کوتاهی .
رجوع به حسین قره چلبی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد کیالی .
رجوع به حسین کیالی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد لاری .
رجوع به حسین لاری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد لاکودی .
رجوع به حسین یونی نی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد مجاهد.
رجوع به حسین مجاهد شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد مرعشی آملی .
رجوع به حسین خلیفه سلطان شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد مروزی .
رجوع به حسین مروزی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد مصری .
رجوع به حسین محلی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ )ابن محمد مقری بن خسرو بلخی .
معروف به ابن مقری حافظو مکنی به ابوعبداﷲ.
درگذشته ٔ ۵۲۳ هَ .
ق .
/ ۱۱۲۹م .
او راست : «تعبیرالرؤیاء».
(معجم المؤلفین از کشف الظنون ) (ایضاح المکنون ) (هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۱۲).
حسین .
[ ح ُ س َ ](اِخ ) ابن محمد منقاره .
رجوع به حسین منقاره شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد مؤدب جروانی مکنی به ابوعبداﷲ.
محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۸۴).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد نبهافی .
رجوع به حسین عباسی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد نجار بغدادی .
رجوع به حسین نجار شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد نصیف .
رجوع به حسین نصیف شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد نماوی .
رجوع به حسین نماوی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد نیشابوری .
رجوع به حسین قبانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد نیشابوری .
رجوع به حسین ماسرجسی شود.
حسین .
[ ح ُس َ ] (اِخ ) ابن محمد ونی .
رجوع به حسین حاسب شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمد یزدی .
رجوع به حسین یزدی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمود جزائری .
رجوع به حسین جزائری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمود رضوی .
رجوع به حسین قمی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمود زیدانی .
رجوع به حسین زیدانی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمود نقیب .
رجوع به حسین نقیب شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مخلد.
مهردار متوکل عباسی بود که اموال بختیشوع طبیب را پس از مصادره مهر و موم کرد.
(از عیون الانباء ج ۱ ص ۱۴۱) (اخبار الحکماء قفطی ص ۱۰۳ و ۱۰۴).
رجوع به ابن مخلد حسن شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن المدرس .
رجوع به حسین توقانی بن عبداﷲ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مرتضی یزدی .
رجوع به حسین یزدی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مساعدبن حسن بن مخزوم بن ابوالقاسم حسینی حائری .
او راست : «تحفة الابرار فی مناقب الائمة» که کفعمی و مجلسی از آن نقل کنند.
و صاحب ذریعه نسخه ای از عمدةالطالب بخط اودیده که در ۸۹۳ هَ .
ق .
نوشته و تا ۹۱۷ هَ .
ق .
بر آن حاشیه ها نوشته است .
(ذریعه ج ۳ ص ۴۰۵ و ج ۶ ص ۱۵۰).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مسعود بغوی .
رجوع به حسین بغوی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن محمد ملقب به محیی الدین و مکنی به ابومحمد بوده است .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مصطفی آیدینی .
رجوع به حسین قره تپه لی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مصطفی بن عبدالرحمان .
رجوع به حسین حصنی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مصطفی بن عوده .
رجوع به حسین عوده شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مصعب بن مسلم بجلی کوفی .
کتاب حدیث دارد.
(ذریعه ج ۶ ص ۳۲۵).
و رجوع به تاریخ بیهقی ص ۱۳۴ و الوزراء و الکتاب ص ۲۳۸ شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مطر جزائری معاصر شیخ حر عاملی بود واو ترجمه ٔ احوال وی را در امل آلامل و نجوم السماء ص ۱۴۳ آورده است .
تفسیر قرآن دارد.
(ذریعه ج ۴ ص ۲۴۸).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مطیر اسدی بن مکمل مولای بنی اسد.
احوال او در معجم الادباء ج ۴ ص ۹۷ و الموشح ص ۲۳۰ و زرکلی و البیان و التبین جاحظ ج ۲ ص ۱۳۹ آمده است و در فهرست ابن الندیم گوید: اشعار وی نزدیک صد ورقه است .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن معن قسطنطینی امیر دروزی .
متوفی به استانبول ۱۱۰۹ هَ.
ق .
/ ۱۶۹۷ م .
او راست : «کتاب التمییز».
(هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۲۴) (ایضاح المکنون ) (فهرست دارالکتب ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن معین الدین یزدی .
رجوع به حسین میبدی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مفلح بن حسن بحرینی .
رجوع به حسین صیمری شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مقلة جد ابوعلی محمدبن مقلة است .
رجوع به ابن مقله شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن منصور.
رجوع به حسین حلاج و حسین بایقرا شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن منصور.
او راست : کتاب الحاوی .
که آن را به رکن الدین محمدبن علی جرجانی نیز نسبت داده اند.
(ذریعه ج ۶ ص ۲۳۴).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن موسی بن محمدبن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر علیه السلام .
پدر سید مرتضی و سید رضی مکنی به ابواحمد الابرش .
سیدی عظیم المنزله و جلیل القدر در دولت بنی عباس و بنی بویه و از اعیان زمان خویش و نقیب علویان در بغداد بود.
(روضات ص ۵۷۳ و ۷۵۰).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن موسی حاسب .
رجوع به حسین هرمزی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن موسی بن هبةاﷲ.
رجوع به حسین جلیس شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مهدی بن حسن .
رجوع به حسین قزوینی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن مهران .
ابومحمد.
رجوع به ابومحمد حسین در همین لغت نامه و لباب الالباب چ اروپا ج ۱ ص ۲۵ شود.
و در معجم الادباء ج ۱ ص ۴۱۳ دو فرزند وی را بنامهای احمدبن حسین متوفی ۳۸۱ هَ .
ق .
و محمدبن حسین متوفی ۳۵۸ هَ .
ق .
یاد کرده است .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن میکائیل مکنی به ابوعبداﷲ ، چنانکه درتاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۵۸ آمده است .
و نام صحیح او ابوالفضل حسن است .
رجوع به ابوالفضل شود.
حسین .
[ ح ُس َ ] (اِخ ) ابن عبدالحفیظ.
رجوع به حسین مهلا شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ناصرالدوله .
رجوع به حسین همدانی شود.
حسین .
[ ح ُس َ ] (اِخ ) ابن الناظر.
رجوع به حسین غرناطی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن نجف بن محمد نجفی .
رجوع به حسین تبریزی شود.
حسین .
[ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن نصربن خمیس .
رجوع به خمیس شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ](اِخ ) نصربن محمدبن حسین .
رجوع به حسین خمیس شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن نصربن محمد کعبی مکنی به ابوعبداﷲ.
متوفی ۵۵۲ هَ .
ق .
او راست : تحریم الغیبة و المزاج الموضح .
(کشف الظنون ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن نصر باری از مردم باردیهی به نیشابور.
وی از فضل بن احمد رازی حدیث کرد.
و بعد از ۳۳۰ هَ .
ق .
درگذشت .
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن نصر بصری مکنی به ابوعبداﷲ.
او راست : اخبارالمنامات .
(کشف الظنون ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن نصر ضریر.
رجوع به حسین شفائی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن نظام الملک (خواجه .
.
.
) یکی از وزرای سلجوقی است و ابوعبداﷲ کنیت او بوده است .
(تجارب السلف ص ۲۸۲) (رجال حبیب السیر ص ۲۸۰).
حسین .
[ ح ُ س َ ](اِخ ) ابن النقیب .
رجوع به حسین بن کمال الدین شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن نوح قمری مکنی به ابومنصور.
او راست : غباء فی الطب .
(کشف الظنون ).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن واقد.
رجوع به ابوعلی حسین .
.
.
شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ولیدبن نصر معروف به ابن عریف و مکنی به ابوالقاسم نحوی شاعر.
از وطن به مشرق آمد و به مصر سکنی گزید و بر ابن رشیق تلمذ کرد پس به اندلس بازگشت و در ۳۹۰ هَ .
ق .
۱۰۰۰/ م .
در طلیطه درگذشت .
او راست : شرح کتاب جمل زجاج و کتاب الرد علی النحاس فی کتابه الکافی .
(معجم المؤلفین از الوافی بالوفیات ج ۱۱ ص ۱۱۴) (معجم الادباء ج ۱۰ ص ۱۸۳) (بغیة الوعاة ۲۳۷) (روضات ۲۱۸) (کشف الظنون ) (هدیة العارفین ج ۱ ص ۳۰۶ ، ۳۰۷).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن هداب بن محمدبن ثابت دیری نوری منسوب به یکی از قرای حله ٔ سیفیه است و در ۱۲ رجب ۵۶۲ هَ .
ق .
درگذشت .
نحوی ، لغوی ، قاری ، شاعر بود و شعر وی در معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۴ ص ۱۰۲ آمده است .
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن هارون بن جعفر.
رجوع به حسین ضبی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲ.
رجوع به حسین سوائی و حسین دهن الحضا شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن هشام معدل ابوعلی .
درگذشته ٔ بعد از ۲۸۰ هَ .
ق .
محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۷۹).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن یاسین بن محمد.
رجوع به حسین کاتب شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن ابراهیم بن یحیی .
رجوع به حسن دیلمی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن عیاش قطان مکنی به ابوعبداﷲ.
رجوع به قطان شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن یحیی متوی مکنی به ابوعبداﷲ است .
رجوع به متوی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن یحیی بخاری مکنی به ابوعلی زندویستی .
او راست : «متحیرلاالفاظ» و «روضةالعلماء».
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن یزید دینوری بستانبان .
محدث اصفهانی است .
(ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۲۷۹).
حسین .
[ ح ُ س َ ] (اِخ )ابن یوسف بن محمد بغدادی .
رجوع به حسین دجیلی شود.
حسین .
[ ح ُ س َ] (اِخ ) ابوالرکب .
رجوع به حسین بن قاضی عسکر شود.<

اسم غلام حسین در فرهنگ لغت معین

حسین
(حُ سَ یا س ِ) [ ع . ] (ص .) مصغر حسن .

اسم غلام حسین در فرهنگ فارسی

حسین
غوری عز الدین موسس خاندان غوریان است که آنانرا آل شنسب یا شنسبانیه نیز گفته اند و آنان از ۵۴۳ تا ۶۱۲ در غور و اطراف آن سلطنت کرده اند .
خوب ونیکو , نام امام سوم شیعیان
( اسم ) ۱ – خوبک نیکوک . ۲ – ( اسم )
ابن احمد بن یعقوب یا حسن ابن احمد از بنی همدان حکیم و فیلسوف و جغرافیدان و نسب شناس است
حسین آباد
ده جزئ دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن
حسین آباد آخوند
دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند
حسین آباد اردلان
دهی است از دهستان جلگه زوزن بخش خواف شهرستان تربت حیدریه
حسین آباد افشار
دهی است جزئ دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران
حسین آباد النگ
دهی است از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه شهرستان نیشابور
حسین آباد امامزاده
دهی است از دهستان مرکزی بخش طبس شهرستان فردوس
حسین آباد امجدی
دهی است از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان
حسین آباد امین
دهی است جزئ دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین
حسین آباد انجیلاوند
دهی است جزئ دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان ساوه
حسین آباد اوباتو
نام اصلی آن چوپان کاره است
حسین آباد باغ سیاه
دهی است از دهستان قنقری پائین بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده
حسین آباد باغخاص
دهی است جزئ دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران
حسین آباد بافران
ده مخروبه ای است از بخش حومه شهرستان نائین
حسین آباد بالا
دهی است از دهستان خیر بخش اصطهبانات شهرستان فسا
حسین آباد بجمعه
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد
حسین آباد برخوار
ده از بخش نجف آباد شهرستان اصفهان
حسین آباد بهمنی
در دو فرسخی میان شمال و مغرب آباده است
حسین آباد بوالقیطاس
دهی است جزئ دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران
حسین آباد بورگان
دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند
حسین آباد بکرک
دهی است از دهستان افشاریه ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران
حسین آباد بیک ده
در هشت فرسخی میانه جنوب و مشرق قاضیان است
حسین آباد پائین
ده کوچکی است از دهستان خیر بخش اصطهبانات شهرستان فسا
حسین آباد پاکوه
دهی است از دهستان کمین بخش زرقان شهرستان شیراز
حسین آباد پشت سیدان
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند
حسین آباد تپه
دهی است جزئ دهستان غار بخش ری شهرستان تهران
حسین آباد جدید
دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور
حسین آباد جرندق
دهی است جزئ دهستان قاقازان بخش ضیائ آباد شهرستان قزوین
حسین آباد جنگل
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور
حسین آباد حاجی تقی
دهی است جزئ دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان دماوند
حسین آباد حاجی خلیلی
دهی است از دهستان مرکزی بخش طلبس شهرستان فردوس
حسین آباد خان
دهی است از دهستان دستکردان بخش طبس شهرستان فردوس
حسین آباد خاکستری
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند
حسین آباد خره سر
دهی است جزئ دهستان اکراد ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران
حسین آباد خیر آباد
ده از بخش حومه شهرستان نائین
حسین آباد درتنگ
دهی است از دهستان چمچال بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان
حسین آباد درویش
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند
حسین آباد دفتری
دهی است جزئ بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران
حسین آباد ده بنه
دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان
حسین آباد دهل کوه
ده از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان مشهد
حسین آباد دولاب
ده از دهستان دامنه کوه بخش حومه شهرستان دامغان
حسین آباد رودخانه
دهی است از دهستان کنار رودخانه وفرقان بخش حومه شهرستان ساوه
حسین آباد رکنی
دهی از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین
حسین آباد زواره
ده از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان
حسین آباد سادات
دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند
حسین آباد سارولی
دهی است از دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین
حسین آباد ساغری
ده از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود
حسین آباد سر آب
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز
حسین آباد سرزه
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند
حسین آباد سرگل
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند
ابراهیم بن حسین
ملقب به ظهیرالدین همدانی
اعجاز حسین
سید هندی است . اوراست : کشف الحجب عن اسامی الفنون و الکتب .
امام حسین
حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام .
باغوچه ملا حسین
دهی از مشهد
پیر احمد خواجه حسین
از سرداران شاه اسماعیل صفوی
پیر حسین
وی از اوایل یا اواسط سال ۷۴۰ هجری از جانب پسر عم خود امیر شیخ حسن کوچک پسر تیمور تاش بن امیر چوپان معروف که در تبریز مقیم بود به حکومت شیراز منصوب شد
جسر حسین
نام محلی یا پلی به اصفهان در ترجمه محاسن در ذکر متنزهات اصفهان آمده : قصر حصب موضوع بر طرف جسر حسین قصر عبدویه بر کنار زمد رود قصر کوهان بماربین قصر صحرا بطهران و سایر ابنیه علیه و اماکن سنیه که وصف کمال آن در شرح نمی آید .
چال میر حسین
دهی است از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد
چقا حسین
دهی است از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان .
چم استاد حسین
مولف مر آت البلدان نویسد : یکی از مزارع قریه طایقان قم است که در کنار علیای رودخانه این شهر واقع می باشد
حامد حسین
موسوی هندی نیشابوری صاحب عبقات الانوار فرزند سید محمد قلی
حسن و حسین
نام دو کوه است و یا دو ریگ توده است و بسطام بن قیس مدفون است نزدیک حسن
حسین آباد کدخدا حسین
دهی است از دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران
دره حسین
دهی است از دهستان دره کوه بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد
رجب بن حسین
رجب بن حسین بن علوان حموی الاصل دمشقی او در علوم فلکی و موسیقی و ریاضی و از جمله هیات و حساب سخت استاد بود .
زمین حسین
دیه مرکزی دهستان بهر آسمان است که در بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت واقع است .
سلطان حسین
بن منصور بایقرا … وی در دربار هرات یکی از درخشانتیرین مراکز ادب و هنر و علم در مملکت ایران بشمار میرود .
شاه آباد میرزا حسین
ده از دهستان در بقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور سکنه ۶۰۰ تن آب : قنات محصول غلات .
شاه حسین
ده از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت سکنه : ۸ تن .
صحرای شاه حسین
دشت همواری است از دهانه نهر توسکارود
طه حسین
( دکتر ) ادیب و محقق معاصر مصری ( و. ماقاقا ( مصر علیا ) ۱۸۸۹ ف. ۱۹۷۳ م . ) وی در سن سه سالگی نابینا گردید. تحصیلات ابتدایی او در مدرسه دهکده برای فرا گرفتن قر آن آغاز شد. در سال ۱۹۰۲ م . پدرش او را بدانشگاه ازهر فرستاد و وی در آنجا بتحصیل زبان عربی و ادبیات و تمدن اسلامی و حکمت الهی پرداخت . در سال ۱۹۱۲ م . مجبور شد ازهر را بدون گرفتن شهادتنامه ترک کند. استادان وی چنین داوری کردند که اعطای دیپلم بکسی که طبعی چنان سرگش دارد کار خطرناکی است .وی با روزنامه نگاری نخستین فعالیت خود را آغاز کرد سپس وارد دانشگاه مصر شد و پایان نامه مشهور خود را درباره ابوالعلائ معری بنام [ ذکری ابی العلائ ] نوشت . در سال ۱۹۱۴ دانشگاه او را مامور مطالعات علمی کرد و بفرانسه فرستاد . وی سالهای اول جنگ را نخست در مونپلیه و سپس در پاریس گذرانید و در آنجا بتحصیل زبانهای لاتینی و یونانی پرداخت و در ادبیات لیسانسیه شد و سپس پایان نامه تحصیلی خود رادرباه اصول عقاید اجتماعی ابن خلدون بنام [ فلسفه اجتماعی ابن خلدون ] در سوربن گذرانید. در سال ۱۹۱۷ با دختری دانشجو که با او در سوربن تحصیل میکرد ازدواج نمود و از او صاحب یک پسر و یک دختر شد. در سال ۱۹۱۹ طه حسین بمصر بازگشت و بسمت استادی دانشکده ادبیات ( دانشگاه قاهره ) انتخاب شد ولی چون با دستور های فواد اول مخالفت میورزید از خدمت بر کنار گردید. در سال ۱۹۳۶ دوباره بمقام سابق منصوب شد. در سال ۱۹۴۲ او را بمعاونت وزارت فرهنگ برگزیدند و سپس ریاست دانشگاه اسکندریه بدو محول گردید و وی آن دانشگاه را تاسیس کرد. در سال ۱۹۵۰ وزیر فرهنگ شد و تعلیمات مجانی دورههای مقدماتی و ابتدائی و متوسطه را بر قرار کرد و سپس بتاسیس دانشگاه اسیوط پرداخت . علاوه بر این تاسیس انستیتوی تحصیلات اسلامی در مادرید و ایجاد کرسی در شهر نیس و تاسیس مدرسه زبانهای مختلف در قاهره تحت توجه او صورت گرفت . در ۱۹۵۵ بریاست انجمن رجال ادب مصر انتخاب گردید ودر سال ۱۹۵۶ بعضویت شواری عالی ادب و هنرهای زیبای مصر منصوب شد و سپس بعضویت فرهنگستان ادبی پاریس و فرهنگستان تاریخی مادرید پذیرفته گردید. وی عضو فرهنگستان های مایانس ( آلمان ) و دمشق و تهران و بغداد و رم نیز بوداز آثار اوست : [ الایام ] ( روزها ) که بزبانهای فرانسوی انگلیسی آلمانی ایتالیایی اسپانیایی روسی فارسی چینی و غیره ترجمه شده [ آینده تعلیم و تربیت در مصر ] که بزبان انگلیسی ترجمه شده و در آمریکا انتشار یافته است . وی داستانهای کوتاه و مقالات و رسایل تحقیقی بسیار دارد .
علی آباد میرزا حسین
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در ۴۲ هزار گزی جنوب خوسف و در سر راه مالرو عمومی خسوف به درح ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل
قاضی میر حسین
یزدی
قلعه حسین
دهی از دهستان میانولایت بخش حومه شهرستان مشهد واقع در ۱۵ هزار گزی شمال باختری مشهد کنار کشف رود . موقع جغرافیایی آن جلگه معتدل است .
گاو نه نه حسین
کسی که بی خبر داخل خانه دیگران شود
مظفر حسین
شاعری از کاشان و از معاصران شاه عباس بوده .
میران حسین
پنجمین از نظامشاهیان دراحمد نگر ( از ۹۹۶ تا ۹۹۷ هجری قمری )
ناصر حسین
ابن حامد حسین موسوی ملقب به شمس العلما از علمای امامیه هندوستانست .

اسم غلام حسین در اسامی پسرانه و دخترانه

حسین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: نیکو ، خوب ، مصغر حسن ، نام امام سوم شیعیان
حسینیه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: خوب ، نیکو

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز