معنی اسم گیسو

گيسو :    ۱- موي بلند سر؛ ۲- (در نجوم) (= شَِعر بِرنیکه)  صورت فلکی در آسمان نیمکره‌ي شمالی میان صورتهای عوّا، جاثی و حیّه؛ ۳- (در عرفان) طريق طلب را به عالم هويت گويند و حبل المتين [ريسمان محكم يا شريعت اسلام] عبارت از آن است.

 

 

اسم گیسو در لغت نامه دهخدا

گیسو. (اِ)گیس. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ). صاحب آنندراج گوید: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است. و همین معنی را غیاث اللغات از همین مؤلف نقل کرده است. ولی ظاهراً گیس و گیسو بر موی بلند سر اطلاق شود. و اختصاص به موی جانبی از سر ندارد. اما بیشتر اطلاق آن بر موی سر زنان باشد و گاه در مردان و آنگاه اختصاصاً موی پیش سر را کاکل و دو جانب سر را زلف گویند هرچند که زلف نیز در تداول شعرا گاه بر تمامی موی سر اطلاق شده است از جمله صاحب دهار گیسو را مرادف زلف دانسته است و شعر فردوسی :
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست.
مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید :
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک اونسیم نسترون.
رودکی.
به رخساره چون روز و گیسو چو شب
همی در ببارید گفتی ز لب.
فردوسی.
ز پرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید.
فردوسی.
روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش
زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان.
فرخی.
تیره بر چرخ راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان.
عنصری.
کابروی و مژه عزیزتر باشند
هر چند بلندتربود گیسو.
ناصرخسرو.
گیسوی من به سوی من ند و ریحانست
گر به چشم تو همی تافته مار آید.
ناصرخسرو.
گیسوی تو شهپر همای نبوی دان
بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج.
سوزنی.
گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند
دانند که نز جنس همایست غلیواج.
سوزنی.
گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل
من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش.
خاقانی.
تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند.
خاقانی.
حصار قلعه ٔ یاغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را.
سعدی.
شیادی گیسوان بافت که من علویم. سعدی (گلستان ).
ج، گیسوان و گیسوها. ذُوأبَة، غُسنَة، غُسناة؛ گیسو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): جَیسُوان. معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد. (منتهی الارب ).
– صاحب گیسوی ؛ دارای گیسو بودن.
– || کنایه از علوی بودن :
گر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی
گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آید کلی.
سوزنی.
– گیسوان ؛ در اصطلاح نجوم و ستاره شناسی سه ستاره است در جزو خفیه یا مظلمه خارج از شکل اسد که در کتب نجوم ضفیره یا هلبه خوانند و بعضی آن را ذوأبه نیز خوانده اند و برخی همه ٔ ستارگان تاریک و ابری را ضفیره و ذوأبه مینامند اما درست آن است که ضفیره به همان سه ستاره کوچک که جمله ٔ آن را گیسو خوانند، گفته شود. سه ستاره ٔ گیسو (ضفیره ) علاوه بر یکهزاروبیست و دو کوکب مرصود است که مشهور گفته اند. (از التفهیم بیرونی ص ۸۷ و حاشیه ) : ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانک خرمن گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان پدید آید. (التفهیم بیرونی ص ۱۱۵). ستارگان با دنبال و گیسو و کواکبهای رجم و انداختن و مانند آن. (التفهیم بیرونی ص ۱۶۵).

اسم گیسو در فرهنگ فارسی

گیسو
( اسم ) ۱- موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند جمع : گیسوان گیسوها : شیادی گیسوان بافت بصورت علویان … ۲- موی بلند سر زنان ( اختصاصا ) : برخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب . ( شا. لغ.) ۳- طریق طلب را گویند بعالم هویت حبل المتین ( لغ.: گیسوی ) یا گیسوان . ۱- جمع گیسو . ۲ – یا گیسوان دیده . مژگان چشم . یا گیسوی چنگ . تارهای چنگ : گیسوی چنگ ببرید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه بگشایند ( حافظ .۱۳۷ ) یا گیسوی شمع . شعل. شمع . یا گیسوی کفش . آن مقداراز بند کفش و جز آن که بر پا قرار گیرد و برزمین ساید یا گیسوی مشکین . ۱- گیسوی سیاه مشکی . ۲- گیسوی حضرت رسول ص. که سیاه بود و آنرا از دو طرف شانه و آویزان میفرمود .
[Coma Berenices, Com, Berenice’s Hair] [نجوم] صورت فلکی کم نوری در آسمان شمالی (northern sky) و نزدیک به صورت بارز و بزرگ دب اکبر که پرنورترین ستارۀ آن از قدر ۴ است
گیسو بریده
۱ – زنی که گیسوی او را بریده باشند گیس بریده . ۲- زنی بی حیا . ۳- دشنامی است زنان را ( اشاره بسیاستی که زنان بیکاره را میکردند ) : فریاد زد : گیسو بریده . بگذار سزای این مادر بخطا را بدهم … ( امیر ارسلان . چا. محجوب : جیبی ۱۴۷ )
گیسو بند
( اسم ) ۱- بند گیس . ۲- رشته ای که بدان زنان گیسوان خود رابندند و محکم کنند تا پریشان نشود . ۳- کیسه مانندی است که زنان در عقب سر بندند و گیسوی خود را در آن کنند . ۴- ( اسم ) آنکه گیس زنان را بندد و بافد .
گیسو پرست
( صفت ) ۱- آنکه گیسو را ستایش کند ۲- زنی که در زیبایی گیسوی خود مبالغه کند و آن را بحد پرستش دوست دارد : آینه و شانه گرفته بدست چون زن رعنا شده گیسو پرست . ( نظامی لغ.)
گیسو پوش
(صفت و اسم) آنچه بدان گیسو را پوشانند سر آغوش . توضیح کیسه ای بود مانند همیان بدرازای سه گز که بر یک سر آن کلاهی بوداز مروارید و زر گیسو رادر آن نهاده بر پیشانی میگذاشتند و بر سر دیگرش مسلسلی بود که از زیر بغل راست گذرانیده بر کتف چپ می انداختند .
گیسو تابیدن
( مصدر ) تابیدن موی سر و آنرا به رده هایی تقسیم کردن .
گیسو تافتن
( مصدر ) گیسو تابیدن
گیس و گیسو تابیدن تابیدن موی سر و آن را چند رده کردن .
گیسو دراز
ابوالفتح صدر الدین محمد به یوسف بن علی حسینی چشتی دهلوی مشهور به گیسو دراز و خواجه بنده نواز و سید بنده نواز عارف و فقیه و حکیم و شاعر پارسی گوی هند ( و . دهلی ۷۲۱ – ف. گلبرگه ( حیدر آباد- دکن ) ۸۲۵ ه. ق . ) . وی در دهلی بخدمت شیخ نصیرالدین محمود اودی معروف به چراغ دهلی رسید و به توصیه او بتحصیل فقه و کلام و منطق و تفسیر و حکمت و ادبیات عربی و فارسی همت گماشت و از شاگردان ممتاز شرف الدین کیتهلی و تاج الدین مقدم و قاضی عبدالمقتدر بن رکن الدین شریحی کندی بشمار آمد و از آن استادان جواز اجتهاد گرفت و سپس بتصفیه باطن و سیر و سلوک پرداخت و چراغ دهلی باو اجازه ارشاد داد و ویرا مامور دستگیری کرد. پس از فوت نصیر الدین ( ۷۵۷ ه. ق . ) گیسو- دراز بخلافت او منصوب شد و در راس مشایخ چشتیه قرار گرفت . وی از دهلی به گجرات سفر کرد و از آنجا به دولت آباد رفت و در هر یک از این شهرها مدتی اقامت کرد و بتربیت و ارشاد خلق پرداخت . فیروزشاه بهمن در سال ۸۱۵ او را به گلبرگه خواند و سید بدانجا رفت و تا پایان عمر در آن شهر بتدریس و ارشاد مشغول بود . مدفن او در گلبرگه است . اوراست : [ تفسیر قر آن برسان اهل طریقت ] [ کتاب معارف در شرح عوارف المعارف ] [ ترجمه عوارف المعارف بفارسی ] [ شرح التعرف لمذهب اهل التصوف ] [ شرح آداب المریدان بفارسی و عربی ] [ شرح التمهیدات ] تالیف عین القضاه [ کتاب العقاید در ۱۴ فصل ] بفارسی [ تبصره الاصطلاحات الصوفیه ] معروف به [ رساله عشق حقیقی ] [رساله برهان- العاشقین ] و غیره .
آنکه دارای گیسوی بلند است
محمد بن یوسف حسینی دهلوی از صوفیان طریقت چشتیه است وی به جای محمود چراغ اهلی بر مسند طریقت نشست و در سال ۸۲۵ قمری درگذشت .
گیسو فش
۱- ( اسم ) موی گردن و کاکل اسب که مانند گیسو باشد . ۲ – اسبی که موی کاکلش بلند باشد : سیه چشم و گیسوفش ومشک دم پری پوی و آهوتک و گور سم .( گرشا . لغ.)
گیسو فشان
( صفت ) ۱- آنکه گیسوی خود را افشانده رها کند . ۲- تاریک و تیره ( شب ) .
گیسو کشان
۱- ( صفت ) آنکه گیسو را بکشد ۲- راندن کسی را با کشیدن گیسوی وی . ۳- بناز خرامنده دامن کشان : نوابازی کنان در پرد. تنگ غزل گیسو کشان در دامن چنگ . ( نظامی لغ.)
گیسو کمند
۱- کسی که گیسویش مانند کمند باشد در بلندی . ۲- محبوب معشوق : شبی چون کاکل بالابلندان سوادی از خم گیسو کمندان . ( زلالی بها . لغ.)
شاخ گیسو
کنایه از پاره موی است که یکجا در سر جمع شده باشد .
عمل گیسو
نوائی است از موسیقی که بهندی دهناسری گویند
مورد گیسو
آن که گیسوان وی مانند مورد خوش بو باشد
باد گیسو
کنایه از نخوت و تکبر
بن گیسو
دهی است از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد ٠
دراز گیسو
آنکه گیسو طویل دارد
صاحب گیسو
علوی سید

اسم گیسو در فرهنگ معین

گیسو
(اِ.) زلف، موی بلند سر زنان که از پشت گردن بلندتر باشد. ج . گیسوان .
گیسو بریدن
(بُ دَ) (مص ل .) رسمی در سوگواری که زنان به هنگام عزاداری گیسوی خود را می بریدند.
گیسو بریده
(بُ دِ) کنایه از: زن بی شرم و حیا.

 

اسم گیسو در فرهنگ فارسی عمید

گیسو
= گیس

 

اسم گیسو در اسامی پسرانه و دخترانه

گیسو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gisu) موی بلند سر، (در نجوم) سه ستاره در خارج صورت فلکی اسد و همینطور ستاره ی دنباله دار، (در عرفان) طریق طلب را به عالم هویت گویند و حبل المتین [ریسمان محکم یا شریعت اسلام] عبارت از آن است – موی بلندسر

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز