معنی اسم فَرگُل

فَرگُل :    نوعي پيراهن [برخاسته از فرنگ] كه خوشايند و زيبنده و شكوه افزا بوده (است).

 

 

اسم فرگل در لغت نامه دهخدا

فرگل. [ ف َ گ ُ ] (اِ) نوعی پیراهن و در آیین اکبری نوشته که لباسی از فرنگ برخاسته و امروز میپوشند. خوش آینده و زیبنده و شکوه افزاست. (آنندراج ).

اسم فرگل در فرهنگ فارسی

فرگل
نوعی پیراهن و در آیین اکبری نوشته که لباسی از فرنگ برخاسته و امروز می پوشند .

اسم فرگل در اسامی پسرانه و دخترانه

فرگل
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: far gol) نوعی پیراهن [برخاسته از فرنگ] که خوشایند و زیبنده و شکوه افزا بوده (است) – دارای شکوه و زیبایی گل

 

اسم فرگل در لغت نامه دهخدا

فر. [ ف َ / ف َرر ] (اِ) شأن و شوکت و رفعت و شکوه. (برهان ) :
سری بی تن و پهن گشته به گرز
نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز.
ابوشکور بلخی.
به فر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال.
دقیقی.
ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فرّ و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ.
منجیک ترمذی.
ز دستور پاکیزه ٔ راهبر
درخشان شود شاه را گاه و فر.
فردوسی.
بقاش باد و به کام مراد دل برساد
مباد خانه ٔ او خالی از سعادت و فر.
فرخی.
ز فرّ جود تو شد خوار در جهان زر و سیم
نه خوار گردد هر چیز کآن شود بسیار؟
ابوحنیفه ٔ اسکافی.
سپهداران او هر جا که رفتند
به فر او همه گیتی گرفتند.
فخرالدین اسعد.
تا به فر دولت او دشمنان را سپری کردند. (مجمل التواریخ و القصص ).
ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه اسمش دگرسان شد.
امیرمعزی.
تخت تو تاج آسمان تاج تو فر ایزدی
حکم تو طوق گردنان طوق تو زلف سعتری.
خاقانی.
ز فر بزم تو دی بوددر نعیم بهشت
ز دست حادثه امروز میکشم تعذیب.
ظهیر فاریابی.
بدان فرزانگی وآهسته رایی است
بدانست او که آن فر خدایی است.
نظامی.
دو قرص نان اگر از گندم است اگر از جو
دوتای جامه اگر کهنه است اگر از نو
هزار بار نکوتر به نزد ابن یمین
ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو.
ابن یمین.
– فر گرفتن ؛ شکوه و شوکت بدست آوردن. شکوه و جلال یافتن :
از خرد بدگهر نگیرد فر
کی شود سنگ بدگهر گوهر؟
سنایی.
گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوسی همی شد هفت کشور.
عنصری.
ترکیب های دیگر:
– بافروبرز. بافروجاه. زور و فر. زیب و فر. فر کیان. فر یزدان. فر و نژاد. به آیین و فر بودن :
چو فرزند باشد به آیین وفر
گرامی به دل بر چه ماده چه نر.
فردوسی.
|| سنگ و هنگ. (برهان ). ارج و سنگ. (صحاح الفرس ). || نور، چه مردم نورانی را فرمند و فرهومند گویند.(برهان ). پرتو. روشنی. تاب. تابش. تابداری. (ناظم الاطباء). || برازش و زیبایی و برازندگی و زیبندگی. (برهان ) :
دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی
با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب.
رودکی.
هست چندانکه در این شهر نبات است و درخت
اندر آن خلقت فضل است و در آن صورت فر.
فرخی.
عارضش را جامه پوشیده ست نیکویی و فر
جامگان را ابره از مشک است و زآتش آستر.
عنصری.
سال کو خرمن جوانی دید
سوخت هر خوشه ای که زیب و فر است.
خاقانی.
|| سیلاب. || پَر، اعم از پر مرغ خانگی و پر مرغان دیگر. (برهان ). فر همای، شاید همان پر همای باشد. (از یادداشت بخط مؤلف ) :
کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فر همای.
نظامی.
فره. خره. فرهی. در فارسی جدید فرخ، فرخنده، فرخان و فرهی از همین ریشه است. (از حاشیه ٔ برهان چ معین )…. خورنه ، در زبان پهلوی خور و در فارسی فر شده است. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشید یاسمی ص ۱۶۷). || داد و عدل و عدالت. || ریاست و فرماندهی. || استقلال. || سیاست و عقوبت. (ناظم الاطباء).
فر. [ ف َ / ف ِ ] (پیشوند) پیشوند است بمعنی پیش، جلو، بسوی جلو، و غیره، چنانکه در کلمات فرخجسته، فرسوده، فرمان. در پارسی باستان و اوستا: فْرَ ، ارمنی : هْرَ ، هندی باستان : پْرَ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فر. [ ف ِ ] (فرانسوی، اِ) آهن. حدید. || اتو. || آلات آهنی برای داغ کردن. (نفیسی ). || آنچه با آن موی سر را به کمک حرارت چین و شکن دهند. || درفش داغ. (نفیسی ). || و نیز در تداول فارسی نوعی ازاجاق خوراک پزی را گویند که با گاز نفت کار میکند.
فر. [ ف ِرر ] (اِ صوت ) آواز گرفتن بینی. (یادداشت بخط مؤلف ).
فر. [ ف ُ ] (اِ) کتابخانه ٔ یهودان. (برهان ).
فر.[ ف ِ ] (اِ) چین و شکن موی را گویند. در فرهنگهای فارسی موجود ضبط آن مشاهده نشد، و گمان میرود مأخوذ از زبان فرانسه باشد. رجوع به «فر» (فرانسوی ) شود.
فر. [ ف َرر ] (ع مص ) گریختن. (منتهی الارب ). فرار. || گریختن از دشمن. || وسعت دادن سوار جولان خود را برای انعطاف. (از اقرب الموارد). || نگریستن دندان ستور را تا سال آن معلوم نمایند. (منتهی الارب ). گشودن دهان چارپای را برای آنکه ببینندسالش چیست. || رفتن بسوی چیزی. || از آنچه در نفس کسی است استنطاق کردن وی را. || جستجو کردن از کاری. (از اقرب الموارد). بازکاویدن از کار. (آنندراج ). || میل کردن.مَفَرّ. مَفِرّ. (اقرب الموارد). رجوع به مصادر مذکور شود. || (ص ) گریزنده، و مذکر و مؤنث وجمع و مفرد در وی یکسان است. (منتهی الارب ): رجل فر؛ای فار، و ازین معنی است : هذان فر قریش افلا ارد علی قریش فرها. (از اقرب الموارد). و گاه «فَرّ»، جمعِ «فارّ» است، مانند راکب و رکب. (از اقرب الموارد).
فر. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک، واقع در ۲۴ هزارگزی شمال آستانه سر راه شوسه ٔ اراک به ملایر. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر که دارای ۱۱۵ تن سکنه است. از رودخانه ٔ طوره مشروب میشود. محصولاتش غلات و بنشن است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. شعبه ٔ پست و تلگراف و یک مهمانخانه و سه قهوه خانه سر راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۲).

اسم فرگل در فرهنگ فارسی

فر
فر اسپا . غربی ترین جزیره از جزایر قناری ( خالدات ) در اقیانوس اطلس واقع در شمال غربی افریقا که ۶٠٠٠ تن جمعیت دارد.
( اسم ) آواز گرفتن اخلاط بینی .
چین و شکن موی را گویند
[علوم و فنّاوری غذا] ← تنور
فر آشفتن
( مصدر ) بر آشفتن آشفتن .
فر آشوبیدن
بر آشوبیدن . بر آشفتن
فر آورده
( اسم ) ۱ – فراهم آورده ۲ – محصول ( کشاورزی یا صنعتی ) توضیح این کلمه در عصر حاضر رواج یافته : استخراج و تصفیه ساختن و عمل آوردن فر آورده های نفتی …
فر خوردن
( مصدر ) ( در بازی شیر یا خط ) بدور خود چرخیدن سکه ای که به وسیله ضربه انگشت شست بلبه آن بهوا پرتاب می شود .
فر دره
( اسم ) چوب بزرگ گنده ای که در پس در سرای نهند تا گشوده نگردد .
فر زدن
( مصدر ) آرایش کردن موی سر و ایجاد چین و شکن و تاب با آلات مخصوص .
پریستی ی فر
جنسی از اسکوالها
خجسته فر
فرخ فر فرخنده فر
مزد فر
جای تنفس
همایون فر
دارای فر و شکوه با شکوه
بی فر
فاقد فر . مقابل بافر . مقابل فره مند
خورشید فر
دارای شکوه خورشید کنایه از عالی جاه و با شکوه .
ژان چهارم دو مونت فر
دوک برتانی وی پس از مرگ برادر خود ژان سوم در ۱۳۴۱ میلادی بدوکی نشست و در ۱۳۴۵ وفات یافت .
صاحب فر
فرمند
فریدون فر
فریدون صفت . آن که شکوه و شوکت فریدون دارد .
فریشته فر
( صفت ) کسی که دارای فر فرشتگان است شه فریشته فر .
قر و فر
( اسم ) آرایش توالت .
ملک فر
که دارای فرو شکوه پادشاهی است
یزدان فر
که فر یزدانی دارد که فره ایزدی دارد

اسم فرگل در فرهنگ معین

فر
(فَ) (اِ.) پر.
(فَ رّ) [ ع . ] ۱ – (مص ل .) گریختن . ۲ – (اِ مص .) گریز.
(فَ رْ یا رّ) [ په . ] (اِ.) ۱ – فروغی ایزدی که بر دل هر کس بتابد اورا بر دیگران برتری می دهد. ۲ – شکوه، جلال . ۳ – زیبایی، برازندگی .
(فِ) [ فر. ] (اِ.) ۱ – نوعی کوره یا اجاق در بسته برای پخت و پز. ۲ – نوعی ابزار فلزی گرم شونده برای چین و شکن دادن به موی سر. ۳ – ابزار مشابهی که در گل سازی برای شکل دادن به گل ها به کار می رود، اتوی گل سازی .
فر زدن
(فِ. زَ دَ) [ فر – فا. ] (مص م .) آرایش کردن موی سر و ایجاد چین و شکن و تاب با آلات مخصوص .
قر و فر
( ~ . فِ) (اِمر.) آرایش، توالت .

اسم فرگل در فرهنگ فارسی عمید

فر
وسیله ای دربسته مانند اجاق یا تنور که بعضی از غذاها و شیرینی ها را درون آن می پزند.
۱. چین وشکن مو.
۲. (صفت) دارای چین وشکن، مجعد: موهایش فر بود.
۱. فرار کردن، گریختن.
۲. گریز.
= فَرّه

اسم فرگل در اسامی پسرانه و دخترانه

فرآذر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: شکوه آتش
فرابرز
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāborz) (در اعلام) نام پهلوانی ایرانی از سپه داران و رایزنان دارا، (به تعبیر دهخدا شاید فرابرز تصحیف فرامرز باشد) – نام پهلوانی ایرانی
فراچهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرا (بالاتر) + چهر (صورت)
فرادخت
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرا (بالاتر) + دخت (بخشنده)
فراراد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرا (بالاتر) + راد (بخشنده)
فرارنگ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فرانک، پروانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر فریدون پادشاه پیشدادی و همسر آبتین
فراز
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāz) جای بلند، بلندترین بخش از جایی، بلندی، باز، (در قدیم) (به مجاز) خوبی و خوشیِ حال و وضع، دارای وضع روبه بالا و (به مجاز) خوب، خوش – جای بلند، بلندی، بخش بالایی چیزی
فرازان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāzān) (فراز + ان (پسوند نسبت) )، منسوب به فراز، فراز – مرکب از فراز (جای بلند) + ان (پسوند نسبت)
فرازمان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāzmān) (فراز + مان/من = اندیشه )، دارای اندیشه بلند، دارای افکار متعالی – حکم و فرمان
فرازنده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāzande) (صفت فاعلی از فراختن )، (در قدیم) افرازنده، بر پادارنده – بالابرنده و افرازنده
فراست
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: fe (a) rāsat) (عربی) زیرکی، هوشیاری، درک و فهم، (در تصوف) هوشیاری و دریافت امور پنهانی از روی ظواهر امور، یا اشراف بر ضمایر – زیرکی، هوشیاری، درک و فهم
فراسیاک
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: افراسیاب
فرام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عبری
معنی: معرب از عبری، تندرو
فرامرز
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāmarz) آمرزنده (دشمن )، (در اعلام) پسر رستم پسر زال پهلوان بزرگ ایرانی – مرکب از فر + آمرز، آمرزنده دشمن، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر رستم پسر زال
فرانسیس
نوع: پسرانه
ریشه اسم: انگلیسی
معنی: آزاد، رها از قید و بند، فرانسیس باکن فیلسوف بزرگ انگلیسی
فرانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāne) پروانه، فرانک، فرانق – فرانک
فرانک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farānak) (= فرانگ) به معنی پروانه، (در اعلام) نام دختر برزین و زن بهرام گور، نام مادر فریدون در داستان های ملی – پروانه، نام دختر برزین و زن بهرام گور، نام مادر فریدون پادشاه کیانی
فراهت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: شأن، شوکت، شکوهمندی و زیبایی
فراهل
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نبیره کیومرث نخستین پادشاه پیشدادی
فراهیم
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام جد زرتشت
فراهین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāhin) (در اعلام) نام یک ایرانی معروف در زمان قباد، نام یکی از اعیان ایران که با قباد فیروز معاصر بود – فرایین
فراوک
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای گفتار باشکوه, خوشگو، وک:واژیدن, گفتن – اوستایی نام پسر نساک و سیامک در داستان آفرینش اوستا
فراییم
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عبری
معنی: معرب از عبری نام پسر یوسف (ع)
فرایین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، از بزرگان و مشاوران دربار قباد پادشاه ساسانی، همچنین نام یکی از پادشاهان ساسانی
فربد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فر به معنى زیاد و بد به معنى قد است پس فربد یعنى قد بلند – دارای شکوه و جلال، باشکوه، شکوهمند
فربو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فر (شکوه) + بو
فربود
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farbud) راست، درست – راست و درست
فربین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farbin) (فر = شکوه و جلال + بین = (جزء پسین) = بیننده )، بیننده ی شکوه و جلال، (به مجاز) طالب شکوه و جلال – بیننده شکوه و جلال، مرکب از ف به معنای شکوه و جلال و بین صفت فاعلی مرخم از بیننده
فرپرک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: شب پره که آن را مرغ عیسی نیز می گویند
فرتاش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fartāš) وجود که در برابر عدم است (از بر ساخته ی فرقه آذرکیوان ـ برهان چ معین) – وجودی که در برابر عدم است
فرتوس
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام یکی از سرداران سپاه افراسیاب
فرتوک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: پرستو
فرج
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: faraj) (عربی) به دست آمدن وضعیت مناسب یا مورد علاقه در کار، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج – گشایش در کار
فرج الله
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: گشایشی از جانب خداوند
فرجاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: اوستایی-پهلوی
معنی: (تلفظ: farjād) فاضل و دانشمند (از برساخته های فرقه ی آذرکیوان ـ حاشیه ی برهان چ معین) – فاضل و دانشمند
فرجهان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: شکوه دنیا
فرجود
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: معجزه، اعجاز
فرح
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farah) (عربی) شادمانی، سُرور، شاد شدن، شادمان گردیدن – شادمانی، سرور
فرح انگیز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + انگیز (فارسی) شادی بخش، مفرح
فرح بانو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + بانو (فارسی) بانوی شادمان
فرح بخش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + بخش (فارسی) شادی بخش
فرح دخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + دخت (فارسی) دختر شادمان
فرح نوش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: فرح (عربی) + نوش (فارسی) شادنوش، خوشگذران
فرحان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farhān) (عربی) شاد، شادان، مسرور، خوشحال – شادان، خندان
فرحانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farhāne) (عربی) (مؤنث فرحان )، فرحان – مؤنث فرحان
فرحت
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farhat) (عربی) (در قدیم) شادی، شادمانی – شادی، شادمانی
فرحتاج
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + تاج (فارسی) مرکب از فرح (شادمانی) + تاج
فرحناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: (تلفظ: farah nāz) (عربی ـ فارسی) آن که مسرور و شادمان است و دارای ناز و عشوه است، (به مجاز) زیبا روی مسرور و شادمان – فرح (عربی) + ناز (فارسی) صاحب شادی و ناز
فرخ
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: خجسته، مبارک، فرخنده، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرخ بانو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: بانوی بزرگوار و فرخنده
فرخ بخش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: بخشنده بزرگوار، نام یکی از بهدینان یزد که در سال هشتادو هشت یزگردی می زیسته
فرخ بد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فرخنده وخجسته
فرخ به
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + به (بهترین )، نام پسر ماه خدای پسر فیروز پسر گردآفرین
فرخ تاج
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فرخ (فارسی) + تاج (فارسی) مرکب از فرخ (مبارک) + تاج
فرخ تاش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فرخ (فارسی) + تاج (فارسی) مرکب از فرخ (مبارک) + تاش (پسوند همراهی)
فرخ چهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای چهره فرخنده و مبارک
فرخ داد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + داد (عدالت)
فرخ زات
نوع: پسرانه
ریشه اسم: اوستایی-پهلوی
معنی: صورت دیگری از فرخزاد، نام پدر آذرفرنبغ مؤلف دینکرت
فرخ زند
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + زند، نام پسر علیمردان خان زند
فرخ شاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + شاد، نام یکی از درباریان در زمان ساسانیان
فرخ لقا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: فرخ (فارسی) + لقا (عربی )، خوش صورت، زیبارو، نام زنی در کتاب امیرارسلان
فرخ ماه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: ماه خجسته و مبارک
فرخ ناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + ناز (غمزه)
فرخ یار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای یار مبارک و خجسته یا یار فرخنده و مبارک
فرخ یسار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: فرخ (فارسی) + یسار (عربی) دارای مال و ثروت خجسته و مبارک
فرخان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام پسر اردوان آخرین پادشاه اشکانی، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی، موبدی در شاهنامه
فرخروز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام یکی از الحان باربد
فرخزاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام فرشته موکل بر زمین، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هرمزد برادر رستم هرمزان از سرداران سپاه یزگرد پادشاه ساسانی، نیز یکی از شاهان آن سلسله
فرخنده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farxonde) موجب رویداد یا پیامدهای خوشایند و خوب، مبارک، خجسته، (در قدیم) نیک بخت و کامروا – مبارک، خجسته، میمون
فرخنده پی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فرخ پی
فرخنده چهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای چهره مبارک و خجسته
فرداد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fardād) زاده ی با شأن و شکوه و شوکت، مولود با شکوه – داده شکوه و جلال
فرداد منش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام یکی از سرداران هخامنشی
فردان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: یکتا، یگانه
فردخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فر (شکوه) + دخت (دختر)
فردوس
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: ferdos) (در عربی فردَوس) (معرب از فارسیِ پردیس )، بهشت، نام چند جا و مکان – معرب از فارسی، پردیس بهشت
فردیس
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fardis) پردیس، فردوس، بهشت – پردیس
فردین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fardin) فروردین، فرودین فروردین – یگانه، تنها، همچنین مخفف فروردین نام ماه اول از سال شمسی، نام روز نوزدهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرزاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farzād) (در قدیم) با فر و شکوه زاده شده، زاده ی با فر و شکوه و عظمت – زاده شکوه و جلال
فرزام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farzām) (در قدیم) لایق، در خور، شایسته، سزاوار – لایق، درخور، شایسته
فرزان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farzān) (در قدیم) فرزانه، خردمند، عاقل، حکیم، دانش، استواری – فرزانه خردمند، فرزانه
فرزان دخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دختر فرزانه و دانا
فرزانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farzāne) دارای خِرَد و پختگی، خِرَدمند، دانا – خردمند، دانا
فرزن
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی هرات
فرزنه
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی مشهد
فرزیان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی بروجرد
فرزین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farzin) مهره ی وزیر در صفحه شطرنج، نام مکانی در کرمان – وزیر در بازی شطرنج
فرساد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farsād) حکیم، دانشمند، دانا، عاقل، نام درختی (توت )، (از برساخته های دساتیر ـ برهان چ معین) – حکیم، دانشمند، دانا
فرسام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای شکوه و عظمتی چون سام
فرستو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farastu) (= پرستو) نام پرنده ای که (در فارسی) به آن پرستو، پرستوک و فرستگ می گویند و (در عربی) خطاف مشهور است پرستو – پرستو
فرسمن
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام پادشاه گرجستان در زمان اردوان سوم پادشاه اشکانی
فرسیما
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: (تلفظ: far Simā) (فارسی ـ عربی) دارای چهره و سیمای با فر و شکوه، (به مجاز) شکوهمند و جذاب – فر (فارسی) + سیما (عربی) دارای سیما باشکوه
فرش آورد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: فرش (عربی) + آورد (فارسی )، فرشید ورد
فرشاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: faršād) نام روح و عقلِ کره مریخ، نفس فلک مریخ، (از برساخته های دساتیر ـ برهان چ معین )، شکوه، شادی، شادی بزرگ – روح و عقل، کره مریخ
فرشاسب
نوع: پسرانه
ریشه اسم: اوستایی-پهلوی
معنی: دارنده اسب تنومند، نام یکی از سرداران کمبوجیه
فرشته
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: ferešte) (در ادیان) موجودی آسمانی، عاقل، برتر از انسان و غیر قابل رؤیت که مأمور اجرای اوامر خداوند است و مرتکب گناه نمی شود، مَلَک، (به مجاز) شخص دارای اخلاق یا رفتار بسیار نیک و پسندیده، (به مجاز) دختر یا زن مهربان و زیبا – فریشته در زبان سنسکریت پرشیته و مرکب از پر و اش، به معنی سفیر، موجودی آسمانی
فرشید
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: faršid) (مخفف فرشیدورد )، فرشیدورد، به علاوه شکوه و روشنایی، شکوه خورشید، شکوه درخشان – دارای شکوه و عظمتی چون خورشید، نام برادر پیران ویسه
فرشیده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: faršide) (فرشید + ه (پسوند نسبت) )، منسوب به فرشید، فرشید – فر+ شیده= نورآفتاب، شکوه آفتاب
فرشیدورد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: faršid vard) (در اعلام) نام برادر اسفندیار که یکی از پهلوانان ایران بود و در جنگ با ارجاسب کشته شد، نام برادر ویسه که یکی از پهلوانان توران بود، نام دهقانی است که با بهرام گور معاصر بود – از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی، برادر پیران ویسه در زمان افراسیاب تورانی، همچنین نام پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرشیم
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: قسم، جزو

 

اسم فرگل در لغت نامه دهخدا

گل. [ گ ُ ](اِ) در اوراق مانوی (به پارتی ) ور (گل سرخ )، اوستا وردا ، ارمنی ورد ، پهلوی گول ، ورتا ، ورد ، معرب «وَرد»، قیاس کنید با ارمنی، وردژس ، کردی، گول (گل سرخ )، گول ، (خار) زازا ویل ، گیلکی گول ، به عربی ورد خوانند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). هر جا که لفظ گل بلااضافت به اسم درختی مذکور شود خاص گل سرخ مراد باشد که بعربی ورد گویند و اگر مضاف باشد بسوی درختی در آن صورت عام است، چنانکه گل سوسن و گل نرگس. (غیاث ). کل گلها را گل گویند به اضافه نام مثل گل سوسن و نرگس و خیری و امثال آن ولی چون گل مطلق گویند گل سرخ است که بعربی ورد خوانند. (آنندراج ). گل عبارت از اندامی است که ازبرگهای تغییر شکل یافته ساخته شده و در آن سلولهای نر و سلولهای ماده تشکیل میشود بتوسط نوع گیاه تکثیریافته از بین نمیرود. رجوع به فیزیولوژی گل تألیف زاهدی شود. گل از دو قسمت متمایز به نام پریانت و دستگاه مولد تشکیل یافته است. پریانت عبارت از برگه های سبز و یا رنگینی است که دستگاه مولد نبات را احاطه نموده است و برای نظافت آن به کار میرود. پریانت و دستگاه مولد نبات نیز هر یک از دو جزء تشکیل یافته اند جام و کاسه ٔ اجزای پریانت و نافه و مادگی اجزاء دستگاه مولد بشمار میروند.
۱- کاسه از مجموع برگهای سبزرنگ به نام کاسبرگ تشکیل یافته و در قسمت خارجی گل دیده میشود و غنچه را میپوشاند. ۲- جام، مجموع گلبرگهای یک گل جام آنرا تشکیل میدهند. ۳- نافه یکی از قسمتهای اساسی گل میباشد و جزو دستگاههای مولد آن بشمار میرود و از عده ٔ زیادی میله های باریک به نام پرچم که مانند قطعات دیگر گل از تغییر شکل و برگ بوجود آمده و کلروپلاست خود را از دست داده است تشکیل یافته ومولد دانه گرده و گامت نر میباشد. ۴- مادگی دستگاهی است که مانند جام و نافه از برگهای تغییر شکل یافته ای که کارپل نامیده میشوند تشکیل یافته است و مولدتخمک و گامت ماده میباشد. و رجوع به گیاه شناسی ثابتی از صص ۴۰۸-۴۲۲ شود :
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یکجای نشکفند بهم.
شهیدبلخی.
مجلس باید بساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان.
رودکی.
نهاده زهر بر نوش و خار هم بر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب.
بوطاهر.
باد برآمد بشاخ سیب شکفته
بر سر میخواره برگ گل بفتالید.
عماره.
نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شاد و بسبزه کرده آهنگ.
عماره.
اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است.
خسروی.
آن زنگی زلفین بر آن رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.
مخلدی.
زن شیر [ گردیه خواهر بهرام چوبینه ] از آن نامه ٔ شهریار
چو رخشنده گل شد به وقت بهار.
فردوسی.
به گل ننگرد آنکه او گل خور است
اگرچه گل از گل ستوده تر است.
فردوسی.
گلی که از وی گلاب گیرند اهل فارس او را آزاد گل گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ).
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ.
فرخی.
با رخ رنگین چون لاله و گل
با لب شیرین چون شهد و شکر.
فرخی.
باغ پرگل شد و صحرا همه پرسوسن
آبها تیره و می تلخ و خوش و روشن.
فرخی.
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا.
منوچهری.
ماه فروردین بگل چم ماه دی بر بادرنگ
مهر جان بر نرگس و فصل خزان بر سوسنه.
منوچهری.
ناید زور هزبر و پیل ز پشه
ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ.
عنصری.
شجر شناس دلم را و شعر من گل او
گل شکفته شنیدی که بازشد به شجر.
عنصری.
گل صد گنبد آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من.
(ویس و رامین ).
کمان آزفنداک شد ژاله تیر
گل غنچه پیکان زره آبگیر.
اسدی.
هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی وز هفت رنگ.
اسدی.
تا ز تحسر مرا نباید گفتن
آه که بر گل نهاد یار بنفشه.
رفیعالدین مرزبان پارسی.
شدش گرمی از مغز یک سر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بهشتی گل و ارغوان و سمن
شکفته بهار دل و جان من.
شمسی (یوسف و زلیخا).
همه دشت گلرخ همه باغ پرگل
رخ گل معصفر گل رخ مزعفر.
ناصرخسرو.
و اسفرمهای معتدل به کار باید داشت چون مورد و گل و شاهسفرم. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
و کیومرث… گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد و مهرگان هم او نهاد. (نوروزنامه ).
گر کند خُلق ترا شاعر مانند به گل
نه پیاده دمد از شاخ گلی نی رعنا.
مختاری.
بی شدت فنا نبود راحت لقا
آری شکفته گل نبود بی خلنده خار.
عبدالواسع جبلی.
نشکفت همه جهان فضلم
نشکفته یکی گل از هزارم.
سیدحسن غزنوی.
با گل گفتم بنفشه در خاک بخفت
گل دیده پرآب کرد و با یاران گفت
آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن را نشکفت.
انوری.
لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روز گل
گل چو سپر خسته پیکان خویش
بید به لرزه شده بر جان خویش.
نظامی.
از چمن باغ یکی گل بچید
خواند فسونی و بر آن گل دمید.
نظامی.
به خروارها ریاحین از گل و بنفشه و شنبلید و نسترن و نسرین و نرگس و یاسمین.(تاریخ طبرستان ).
ترا که چهره بکردار ارغوان و گل است
چه غم ز رنگ رخی همچو زعفران و زریر.
هندوشاه نخجوانی.
صبر برجور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست.
سعدی.
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین به سر آرد دماغ.
سعدی (گلستان ).
هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است.
سعدی.
بیا کز وصل من کارت برآید
به باغ من گل از خارت برآید.
اوحدی.
صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.
حافظ.
یارب این کعبه ٔ مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است.
حافظ.
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است.
حافظ.
– امثال :
گل شکفتن ؛ مثل گل از هم بازشدن.
مثل گل آتشی ؛ مثل گل انار.
که خار جفت گل است و خمار جفت نبیذ.
سنایی.
گل در دامن خاراست و زر در کیسه خارا.
سلمان ساوجی.
از صد گل یک گلش نشکفته یا گلی از هزار گلش نشکفته .
اگر گل به دست داری مبوی ؛ شتاب کن. عجله کن.
از گل بویی از خرس مویی .
از گل خار بهره داشتن .
از گل نازکتر به کسی نگفتن .
از گل کسی برخوردن ؛ از شفاعت کسی فایده بردن و از دولت کسی بهره مند گردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء).
از گل ها چه گل ؛ یعنی از کدام اصل و خاندان. (آنندراج ).
از یک گل بهار نمیشود.
پهلوی هر گل نهاده خاری است .
گل از خار است و ابراهیم از آزر.
سعدی.
گل از خار برآمدن .
گل با خار است و صاف با دردی .
سعدی.
گل باید پیش گل باشد و پیش گل برود.
گل بریزد به وقت سیرابی .
گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
گل به بوستان بردن .
گل بی خار جهان مردم صاحب نظرند.
گل بیخار نچیده ست کسی .
جامی.
گل بی عیب خداست .
گل راضی، بلبل راضی، باغبان رضانیست .
گل سرسبد.
گل شود زر ز تابش خورشید.
گل کاغذین بوی ندهد.
(از مجمومه ٔ امثال چ هند).
گل کاغذین را به شبنم چه کار.
گل گفتن و گل شنفتن .
گل مپندار که بی زحمت خاری باشد.
اوحدی.
هر جا گل است خار است .
هر جا گلی است خاردر پهلوی اوست . (جامع التمثیل ).
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
از صفات گل :
بیرنگ. بلبل شکار. بیخار. پیش رس. تازه. تازه رس. تردامن. خودرای. خوشرنگ. دست خورده. سحرخیز. سیراب. شبنم فروش. شبنم فریب. شوخ چشم. نیم رنگ. هرزه درای. (آنندراج ).
و از تشبیهات :
اطلس گل :
یارب آن شعر سیاه تو چه خوش بافته ست
کش حریر سمن و اطلس گل آستر است.
خواجه سلمان (از آنندراج ).
پیاله ٔ گل :
صبا شراب صفا ریخت در پیاله ٔ گل
به یک پیاله ٔ مل گشت روی گلناری.
خواجه سلمان (از آنندراج ).
پیکان گل :
پیش پیکان گل و خنجر بید از پی آن
تا نسازند نگین ونسگالند جدل.
انوری (از آنندراج ).
پیمانه ٔ گل :
صحبت نیکان بود اکسیر ناقص طینتان
میشود یاقوت در پیمانه ٔ گل ژاله ها.
صائب (از آنندراج ).
جام گل :
شب در خمار باده ٔ وصل تو بود مهر
در جام گل کشید ز شبنم شراب صبح.
نعمت خان عالی (از آنندراج ).
سبوی گل :
آبی نزد بر آتش بلبل در این بهار
خالی است از گلاب مروت سبوی گل.
صائب (از آنندراج ).
سفره ٔ گل :
سعی کن کزسفره ٔ گل هم به برگی میرسی
کز چمن زد بلبل سرمست گلبانگ صلا.
خواجه سلمان (از آنندراج ).
شیشه ٔ گل :
از صاف رنگ و بوی تو دُردی که مانده بود
در شیشه ٔ گل و قدح لاله ریختند.
نعمت خان عالی (از آنندراج ).
صفحه ٔ گل :
صفحه ٔ گل در چمن گویا نقاب یار بود
میگذارد دست رد بر سینه ام از بوی خود.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج ).
عروس گل :
درون حجره زنگار هر سپیده دمی
عروس گل شود از بانگ بلبلان بیدار.
جلال الدین عضدی (از آنندراج ).
کاسه ٔ گل :
شراب سرخ و زرد آمیز درهم بهر یکرنگی
دورنگی را همه در کاسه ٔ گلهای رعنا کن.
خواجه آصفی (از آنندراج ).
گنبد گل :
نهاد گنبد گل بین که از زمرد و لعل
نهاده اند و در او میکنند گلکاری.
خواجه سلمان (از آنندراج ).
گوش گل :
در گلستانی که زاغان نغمه پردازی کنند
گوش گل را گوشواره بهتر از سیماب نیست.
صائب (از آنندراج ).
مخمل گل :
از بلبل خاموش دل باغ گرفته ست
او را چه کند مخمل گل دیرتر آید.
عرفی (از آنندراج ).
مصحف گل :
کند تا صبح محشر شاد روح پاک بلبل را
کسی یکبار اگر بخشد ثواب مصحف گل را.
سراج المحققین (از آنندراج ).
مهتاب گل :
مهتاب گل از هم بشکافد قصب شاخ
وز لمعه ٔ او سیب قمر لعل تر آید.
عرفی (از آنندراج ).
ترکیب ها:
– گلاب . گلاویز. گل افشان. گل افشانی. گل اندام. گل انگبین. گل باران. گل باره. گل باقلی. گلبانگ. گل بته.گل بدن. گل برگ. گل بوی. گل بهی. گل پایگان. گل پر. گل تپه. گل چهر. گل چهره. گلچین. گلچینی. گل خانه. گل خنده. گل خیر. گل دار. گلدان. گل در چمن. گل دسته. گل دوزی. گل رخ. گل رنگ. گل ریز. گل ریزان. گلزار. گل زرد. گل زریون. گلستان. گل طاوسی. گلغونه. گل فام. گل فروش. گل فروشی. گل قند. گل گنده. گل گون. گل گونه. گل گیر. گلنار. گل ناز. گله. گلی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
اقسام گل :
گل آسمان. گل آفتاب گردان. گل اربه. گل ارغوان. گل اشرفی. گل اطلسی. گل اورنگ. گل بافرمان. گل بنفشه. گل بی فرمان. گل پارسی. گل پیاده. گل تر. گل جرت. گل جعفری. گل حجر. گل حنا. گل خروسی. گل خطمی. گل خیار. گل خیرا.گل خیرو یا خیری. گل دورنگ. گل رعنا. گل زبان در قفاء. گل زرد. گل زنبق. گل سرخ. گل ساعت. گل سنبل. گل سوری. گل سوسن. گل شاه پسند. گل شب بو. گل صدبرگ. گل عباسی. گل عجایب. گل فرنگ. گل قحبه. گل کاجیله. گل کاچیره. گل کاغاله. گل کافشه. گل کوزه (گلی که در کوزه گذارند). گل گاوزبان. گل گلایل. گل گیتی. گل لادن. گل لاله. گل لاله عباسی. گل مخمل. گل مریم. گل مشکین. گل مکرز. گل میخک. گل میموزا. گل میمون. گل نرگس. گل نسترن. گل نسرین. گل نیلوفر. گل یاس. گل یاسمن. گل یوسف. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
|| مجازاًرنگ رخسار. طراوات چهره. شادابی :
مرا سال بر پنجه ویک رسید
چو کافور شد مشک و گل ناپدید.
فردوسی.
|| بطریق کنایه افاده ٔ معنی دولت هم میکند، چنانکه گویند: از گل تو اینها را میشنوم ؛ یعنی به دولت تو. (برهان ) (آنندراج ). || نتیجه. (غیاث ). نتیجه و فایده. (آنندراج ) :
صد گل تازه شکفته است ز گلزار رخش
گل گل افتاده برو از می نابش نگرید.
وحشی (از آنندراج ).
گله ٔ نیامدنها گل وعده هاست ورنه
به همین خوش است عرفی که تو نامه میفرستی.
عرفی (از آنندراج ).
صد دشنه خورد عقل که خاری کشد از پای
اینها گل آن است که بیگانه ٔ عشق است.
عرفی (از آنندراج ).
|| داغ بمجاز شهرت گرفته. (آنندراج ).
|| رنگ سرخ. (برهان ) (آنندراج ). || اخگر آتش. (برهان ) (غیاث ). || بهتر و خوب. (غیاث ) (آنندراج ). || فضول سوخته ٔ فتیله ٔ شمع. سیاهی وسوخته که بر فتیله گرد آید و مانع خوب روشنایی دادن آن شود: گل فتیله را با مقراض گرفت. || نخبه. برگزیده از هر چیزی : گل نخودچی ؛ گل پسرهایم فلان است. || راه گل، نام نوائی است در موسیقی :
قمریان راه گل و نوش لبینا راندند
صُلصُلان باغ سیاووشان با سروسِتاه.
(منوچهری ).
|| گله. نقطه. لکه : گفته امشب شیخ در این گل زمین بسر کرده که مطلقاً برف به آنجا نرسیده بود بسر. (مزارات کرمان ص ۱۹).
گل. [ گ ِ ] (اِ) پهلوی گیل . رجوع به هوبشمان ص ۹۲۷ شود. (ازحاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاک به آب آمیخته. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). طین. وَحَل. عثیر؛ گل و لای که به اطراف پایها ریزد. عثیر. گل و لای تنک. طِآة رَبدیا رَبَد؛ گل تنک. صلصال ؛ گل نیکو. (منتهی الارب ).
سرانشان به شمشیر برکرد چاک
گل انگیخت از خون ایشان ز خاک.
فردوسی.
زدی گیو بیداردل گردنش
به زیر گل و خاک کردی تنش.
فردوسی.
از سر کوه بادی اندرجست
گل من کرد زیر گل پنهان.
فرخی.
به اندازه ٔ لشکر او نبودی
گر از خاک و از گل زدندی شیانی.
فرخی.
از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم
کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم
بنگشت خطی گرد گل اندر بنوشتم
گفتم که شما را نبود زین پس بازار.
منوچهری.
مانده همیشه به گل اندر درخت
باز روان جانوران چپ و راست.
ناصرخسرو.
بموم و روغن و گل شوخ زخمه گه کن نرم
که تا بدست بزرگان دین ضرر نبود.
سوزنی.
وز گل راه و که دیوار او
مشتری بام مسیح اندای باد.
خاقانی.
چگونه ساخت از گل مرغ عیسی
چگونه کرد شخص عازر احیا.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص ۱۲).
در همسایگی آن زن گرمابه ای است هم آنجا برویم و از گنده پیر گل و شانه خواهیم… شما همین جای باشید تا من گل و شانه آرم. (سندبادنامه ص ۲۹۴).
ز اولین گل که آدمش بفشرد
صافی او بود دیگران همه دُرد.
نظامی.
هست خشنود هر کس از دل خویش
نکند کس عمارت گل خویش.
نظامی.
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت.
مولوی.
یکی بنده ٔ خویش پنداشتش
زبون دید و در کار گل داشتش.
سعدی.
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی.
حافظ.
هم نان کسان حلال خورده
هم خورده ٔ خود حلال کرده.
امیرخسرو.
|| گاهی بمعنی خاک منجمد و خشک شده نیز باشد. (غیاث ) (آنندراج ). || خاک :
همیشه تا ز گل و باد و آب و آتش هست
نهاد خلق جهان را طبایع و ارکان.
عنصری.
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل.
سعدی (بوستان ).
گر خود از اصل بنگریم او را
آب و گل مادر و پدر باشد.
؟
|| خلقت. طینت. مایه. فطرت :
گفت ای گلت از وفا سرشته
نقشت فلک از وفا نوشته.
مسعودسعد.
بختی است خود این طایفه را کز گل ایشان
گر کوزه کنی آب شود خشک به کاریز.
سوزنی.
– امثال :
کار دل است کار خشت و گل نیست .
گاو کی داند که در گل گوهر است .
گل زن و شوهر از یک تغار برداشته اند.
ندهد گل بگل خورنده طبیب .
هر کس که او گل کند گل خورد.
– خورشید به گل یا آفتاب اندودن و پوشیدن ؛ کنایه از کار بزرگ و مشهودی را مخفی کردن :
چنین داد، پاسخ بت دل گسل
که خورشید پوشید خواهی به گل.
اسدی.
کسی کو با من اندر علم و حکمت همسری جوید
همی خواهد که گل بر آفتاب روشن انداید.
ناصرخسرو.
چون بشکلت نظر کنم گویم
کس به گل آفتاب انداید.
انوری.
با عشق مزن دم صبوری
خورشید فلک به گل میندای.
ابن یمین.
کی به گل پنهان توان کردن فروغ آفتاب.
ابن یمین.
– در گل فرورفتن ؛ به کاری درماندن. به مشکلی دچار شدن :
نه سعدی در این گل فرورفت و بس
که آنانکه بر روی دریا روند.
سعدی (طیبات ).
– در گل ماندن ؛ کنایه از درماندن و عاجز شدن. سرگردان و حیران شدن :
مشو با زبون افکنان گاودل
که مانی در اندوه چون خر به گل.
نظامی.
غریق غم شدم افتاده در دل
بماندم چون خری رنجور در گل.
نظامی.
هرکه به گل دربماند تا بنگیرند دست
هرچه کند سعی بیش پای فروتر شود.
سعدی (طیبات ).
– گل بر سر داشتن و نشستن ؛ شتاب کردن. عجله کردن :
که گر گل بسرداری اکنون مشوی
یکی تیز کن مغز و بنمای روی.
فردوسی.
گل. [ گ َ ] (اِ) در تداول عامه با یکدیگر برابری توانستن .
– از گل هم برآمدن ؛ از پس هم برآمدن.
– گل هم انداختن ؛ بیکدیگربند کردن.
– گل هم کردن ؛ بیکدیگر پیوستن.
|| گریبان.یقه (در لهجه ٔ قزوینی ).
گل. [ گ ُ ] (اِ) سپیدی که بر ناخن افتد. فوفه. (زمخشری ).
گل. [ گ ُ ] (انگلیسی، اِ) دروازه ٔ فوتبال.
– گل زدن ؛ توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن. گل کردن.
– گل شدن ؛ وارد شدن توپ به دروازه ٔ حریف.
– گل کردن ؛ توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن. گل زدن.
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در ۵۰هزارگزی جنوب خاوری خوسف. هوای آن معتدل و دارای ۲۳۶ تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است و باغات زعفران نیز دارد. شغل اهالی زراعت و قالی و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در ۳۷هزارگزی جنوب خاوری خوسف، سر راه شوسه ٔ عمومی خوسف. هوای آن معتدل و دارای ۹۷۶ تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن زعفران، پنبه و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان کرباس بافی می باشد و راه مالرو دارد. دارای دبستان نیز هست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در ۲۰هزارگزی جنوب خاوری مراغه و هزارگزی جنوب ارابه رو مراغه به قره آغاج و سراسکند. هوای آن معتدل و دارای ۳۳۱ تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، چغندر و نخود است. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه، واقع در ۱۶هزارگزی شمال خاوری نقده و چهارهزارگزی شمال راه شوسه ٔ نقده به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای ۳۴۷ تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، چغندر، توتون، برنج و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در ۵۲هزارگزی جنوب خاوری مراغه و ۴هزارگزی خاور راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. هوای آن معتدل و دارای ۶۲۷ تن سکنه است. آب آن از قوریچای و محصول آن غلات و نخود است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) (چشمه ٔ…) در ناحیه جاوی از بلوک ممسنی و در نیم فرسخی شمالی چوگان واقع است. (فارسنامه ٔ ناصری ).
گل. [ گ ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در ۴۰هزارگزی خاور مهاباد و هزارگزی باختر راه شوسه ٔ بوکان به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای ۲۶۸ تن سکنه است. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، حبوبات، توتون و چغندر است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. از راه شوسه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در ۳۱هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و ۵۵هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای ۱۰۶ تن سکنه است. آب آن از رودخانه ٔ آیدوغموش و محصول آن غلات، نخود، بزرک و زردآلو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. دارای راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).

اسم فرگل در فرهنگ فارسی

گل
شارل د معروف به دو گل ژنرال نویسنده نظامی سیاستمدار و رئیس جمهور فرانسه ( و . لیل ۱۸۹٠ ف. ۱۹۷٠ م . ) . وی فرمانده یک هنگ زره پوش در جنگ دوم جهانی بود و پس از شکست فرانسه در سال ۱۹۴٠ به لندن رفت و رهبری نهضت مقاومت فرانسه را ضد آلمان بعهده گرفت سپس رئیس دولت موقت فرانسه در الجزیره و از سال ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۶ در پاریس شد . دو گل مدتی از سیاست کناره گرفت و در سال ۱۹۴۷ م . [ مجمع مردم فرانسه ] را بنیان نهاد و در سال ۱۹۵۸ در جریان جنگ الجزیره و فرانسه بر سر کار آمد و قانون اساسی جدیدی را با رفراندم بتصویب رساند و جمهوری پنجم را بنیان نهاد و خود در سال ۱۹۵۹ بمقام ریاست جمهوری فرانسه انتخاب شد . وی کتاب [ خاطرات ] خود را انتشار داده است .
( اسم ) ( فوتبال ) درواز. فوتبال
دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه .
[goal] [ورزش] امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد
گل آباد
دهی است از دهستان آختاجی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد
گل آباد بالا
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند
گل آباد پایین
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند
گل آتشی
همان گل سرخ است که آنرا گل سوری نیز گویند .
[Phlox] [زیست شناسی- علوم گیاهی] سرده ای از گُل آتشیان علفی چند ساله یا نیمه درختچه ای به ندرت یک ساله با حدود ۵۰ گونه در امریکای شمالی و یک گونه در سیبری که اغلب آنها زینتی هستند؛ گل های آنها به ندرت منفرد و غالباً با گُل آذین انتهایی خوشه ای منشعب (panicle…
گل آتشیان
[Polemoniaceae] [زیست شناسی- علوم گیاهی] تیره ای از خلنگ سانان علفی یک یا چند ساله یا به ندرت چوبی با هجده سرده و ۳۰۰ گونه که اغلب در امریکای شمالی می رویند، ولی در نواحی معتدل غرب امریکای جنوبی و اوراسیا نیز یافت می شوند؛ گل های لوله ای پنج لَپی قیفی آنها به صورت خ…
گل آخور
دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر
گل آذین
( اسم ) طرز قرار گرفتن و شیو. آرایش مجموع. گلها بر روی دم گل اصلی یک گیاه آرایش گل . یا گل آذین چتری . گل آذینی است نامحدود که دم گلهای فرعی آن از یک نقط. دم گل مشترک جدا میشود و برگک های آن حلقه ای بنام گریبان میسازند مانند گل آذین حویج ( گزر ) و جعفری . یا گل آذین خوشه یی . گل آذینی است نامحدود که دم گل اصلی آن به دم گلهای فرعی کوتاه تری تقسیم میشود و گلها بر روی دم گلهای کوتاهتر فرعی قرار دارند مانند گل آذین شب بو و انگور . یا گل آذین دیهیم .گل آذینی است نامحدود و شبیه گل آذین خوشه یی که گلهای آن تقریبا همه در یک سطح قرار دارند مانند گل آذین گلابی و گیلاس . یا گل آذین سنبله . گل آذینی است نا محدود که گلهای آن فاقد پایک فرعی هستند و بر روی دم گل اصلی از پایین ببالا واقعند مانند گل آذین بارهنگ و گندم . یا گل کلاپرک . گل آذینی است نامحدود که گلهای آن بر روی طبقی بنام نهنج قرار دارند و این نهنج ممکنست صاف ویا بر آمده باشد مانند گل آذین آفتاب گردان و بابونه . هر گل این گونه گل آذین معمولا بنام گلچه خوانده میشود مرکب کاپیتول . یا گل آذین گرزن . گل آذینی را گویند که ساق. گل دهنده و پایکها و بالاخره هر یک از پایکهای فرعی بیک گل منتهی شوند . این گلها از طرفی رشد و نمو انتهایی ساقه را متوقف میسازند و از طرف دیگر در تولید انشعابات فرعی آن موثرند گل آذین محدود . یا گل آذین محدود . گل آذین گرزن . یا گل آذین نامحدود . گل آذینی را گویند که ساق. گل دهند. آن بطور نامحدود میتواند برشد و نمو خود ادامه دهد و غنچه های جدیدی را بوجود آورد . این گل آذین دارای اقسام مختلف است که اهم آنها عبارتند از : خوشه یی سنبله دیهیم چتری کلاپرک .
وضع قرار گرفتن گلها بروی ساقه و یا شاخه ها گل آذین نامیده میشود .
[inflorescence] [زیست شناسی] مجموعۀ گل هایی که با آرایشی خاص بر روی یک محور مشترک قرار دارند * مصوب فرهنگستان اول
گل آرا ی
(صفت ) هنرمندی که حرفه اش گل آرایی است
گل آرایی
هنر ترکیب و تنظیم گل و متفرعات آن از قبیل برگ و شاخه در گلدان بکومک عناصر و عواملی از قبیل سنگ ریزه و کند. درخت و امثال آن بنحو متناسب . توضیح در گل آرایی مانند هم. هنر های تزیینی انتخاب نوع و شکل و رنگ عوامل ترکیب کننده مورد نظر است و هماهنگی این همه با جای قرار دادن گلدان میزان آفرینش هنری گل آرا را نشان میدهد . هنر گل آرایی ریشه ای قدیمی دارد و مخصوصا ژاپنیها بیش از دیگران در این زمینه کار کرده اند و سابق. آن در ژاپن به هزار و دویست سال میرسد . عقید. محققان بر این است که استفاده از گل برای تزیین خانه و آراستن آن جهت هدیه به عزیزان همراه مذهب بودا از چین و هند بر ژاپن رسیده است . در این دو کشور از دیر باز معمول بوده که گل را بعنوان تقدیس بودا نثار کنند . این رسم هنوز هم در کشور هند مرسوم است و طریق. آن چنین است که هندوان انواع گلها خاصه نوعی را که ما گل جعفری مینامیم از ساقه جدا میکنند و به نخ میکشند و آنگاه بر پیکر. بودامی افشانند . اما این طرز چیدن گل مقبول طبع ژاپنیها نبوده است لذا راهبان ژاپنی کوشش کرده اند که طریقه ای بهتر ابداع کنند تا هم زیباتر باشد و هم دوام گل را بیشتر سازد . از این رو گل را با ساقه های بلند میچیدند و در گلدان میگذاشتند . کم کم در آراستن گلها و دسته کردن و قرار دادن آنها در گلدان تحولی پدید آمد و طریقه ای خاص ابداع شد و این طریقه بنیان هنر گل آرایی است . قدیمی ترین مکتب این هنر در ژاپن معبد اونونو ایموکو است که در شهر کیوتو قرار دارد . این هنر قرنها در انحصار درباریان و اشراف بود تا در پایان قرن نهم م . در میان مردم اشاعه یافت و امروز بپایه ای رسیده است که میلیونها تن از جوانان ژاپنی که اغلب آنان از میان دختران برخاسته اند بفرا گرفتن این هنر اشتغال دارند . فرا گرفتن هنر گل آرایی بنحو کامل و جامع مستلزم سالها صرف وقت است اما اصول کلی آنرا میتوان در پانزده جلسه آموخت . گل آرایی را به ژاپنی ایکه بانا میگویند . این هنر اکنون جنب. جهانی دارد و در این باره بزبانهای انگلیسی و فرانسوی و غیره کتابهای متعددی نوشته شده است .
گل آسمان
کنایه از آفتاب است .
گل آشاقی
دهی است از دهستان های چالدران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو
گل آفتاب پرست
اسم فارسی آن آذریون است
گل آفتابی
[Cistus] [زیست شناسی- علوم گیاهی] سرده ای از گل آفتابیان درختچه ای کوتاه یا متوسط با هجده گونه که بومی نواحی مدیترانه ای هستند و از قدیم در باغبانی به کار می رفته اند؛ این سرده دارای تعدادی گیاه دوررگۀ باغی است که در نواحی گرم و اغلب در باغ های صخره ای کشت می…
گل آفتابیان
[Cistaceae] [زیست شناسی- علوم گیاهی] تیره ای از پنیرک سانان، به شکل درختچه ای یا علفی، که دارای برگ های سادۀ کامل و میوۀ پوشینه ای شیاردار هستند
گل آگین کردن
( مصدر) ۱ – از گل انباشته کردن . ۲ – لبریز کردن پیاله و صراحی از شراب لعلی : گل آگین کند چشم. قند را بشادی گزارد دم چند را . ( نظامی )
کنایه از لبریز کردن یعنی پر ساختن پیاله و صراحی باشد از شراب لعلی .
گل آلود
یا خم گل آلود . کر. زمین : هر شام کزین خم گل آلود بر خنبر. فلک شود دود … ( نظامی )
گل آلود کردن
( مصدر ) گل آلود ساختن . یا آب را گل آلود کردن و ماهی گرفتن . میان دوستان و خویشاوندان ایجاد دشمنی کردن تا خود از عداوت ایشان فایده برند ( امثال و حکم دهخدا )
گل آلوده
آلوده به گل آغشته به گل : گل آلوده ای راه مسجد گرفت زبخت نگون طالع اندر گرفت … ( بوستان )
گل اندود کردن
( مصدر ) مالیدن گل بربام و غیره .

اسم فرگل در فرهنگ معین

گل
(گُ) [ په . ] (اِ.) ۱ – عضو تولید مثلی و تکثیر گیاهان که از برگ های تغییر شکل یافته به وجود آمده است . گل ممکن است سلول های هر دو جنس نر و ماده را شامل باشد و یا فقط ممکن است سلول های یک جنس (نر و یا ماده ) را دربرداشته باشد. اکثر گل ها دارای رنگ های مخت
باقالی (گُ) (ص .) دارای خال ها یا لکه های رنگی در یک زمینة مشخص .
( ~ .) [ انگ . ] (اِ.) ۱ – دروازه، در بازی هایی مانند فوتبال، جایی که باید توپ داخل آن شود تا امتیاز به دست بیاید. ۲ – امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد.
(گِ) [ په . ] (اِ.) خاک آمیخته با آب . ، در جایی را ~گرفتن کنایه از: جایی را یک باره تعطیل کردن .
(گَ) (اِ.) (عا.) گردن، گلو.
گل آذین
(گُ) (اِمر.) ۱ – آرایش و چگونگی قرار گرفتن گل ها بر روی ساقة گیاهان . ۲ – نامی از نام های زنان .
گل آرایی
( ~ .) (حامص .) هنر ترکیب و تنظیم گل و متفرعات آن از قبیل برگ و شاخه در گلدان به کمک عناصر و عواملی از قبیل سنگ ریزه و کندة درخت و امثال آن به نحو متناسب .
گل اندود کردن
(گِ. اَ. کَ دَ) (مص م .) مالیدن گل بر بام و غیره .
گل چهره
(چِ رِ یا رَ) (ص مر.) آن که چهره اش در لطافت و طراوت به گل ماند.
گل چین کردن
( ~ . کَ دَ) (مص م .) انتخاب کردن، بهترین ها را برگزیدن .
گل ریزان
( ~ .)(ص مر.) مراسم گلریزی به سر عروس و د اماد یا به سر پهلوان در زورخانه .
گل فروشی
( ~ . فُ) (اِ.) ۱ – عمل فروختن گل . ۲ – فروشگاهی که در آن گل می فروشند.
گل قند
( ~ . قَ) [ فا – معر. ] (اِمر.) نوعی مربا که از برگ های گل سرخ و شکر (یا قند) در آفتاب پرورش دهند و آن به منظور تقویت و لینت مزاج تجویز می شده، گلشکر، گلنگبین .
گل گفتن
( ~ . گُ تَ) (مص ل .) حرف نیکو و به جا گفتن .
گل مهره
(گِ مُ رِ) (اِمر.) ۱ – گلوله و مهره ای که از گِل سازند. ۲ – کرة زمین .
گل مولا
(گُ لِ مُ) (اِمر.) عنوانی است که به درویشان دهند.
گل میخ
(گُ) (اِمر.) نوعی میخ که سرش پهن است .
گل نمودن
(گُ. نُ دَ) (مص ل .) جلوه کردن، ظاهر شدن .
گل نوش
( ~ .) (اِمر.) نام نوایی است در موسیقی .
گل کردن
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) بسیار نیکو از انجام کاری برآمدن، خوب جلوه کردن .
گل کوبی
( ~ .) (حامص .) سیر و گشت در اول بهار در گلزار.
گل افشان
(گُ. اَ) = گل افشاننده : ۱ – (ص فا.) افشانندة گل، گل ریز. ۲ – (حامص .) گل افشاندن خاصه در ایام جشن (مانند نوروز). ۳ – (اِمر.) نوعی آتشبازی . ۴ – مخملک، سرخک و آبله مرغان .
گل انداختن
( ~ . اَ تَ) (مص ل .)(عا.) ۱ – سرخ شدن، برافروخته شدن . ۲ – گرم شدن (گفتگو). ۳ – نقش انداختن .
گل بیز
(گُ) (ص فا.) ۱ – گل افشان، گلریز. ۲ – معطر، خوشبو.

اسم فرگل در فرهنگ فارسی عمید

گل
گلو، گردن.
۱. وارد شدن توپ به دروازۀ حریف یا در حلقۀ بسکتبال.
۲. دروازه.
۱. خاک مخلوط با آب.
۲. خاک قبر.
۳. [قدیمی] خاک.
۴. [قدیمی، مجاز] ذات، سرشت.
* گل سفید: نوعی سنگ آهک به رنگ سفید که گاهی به واسطۀ وجود مواد خارجی به رنگ زرد یا سبز یا خاکستری است و هرگاه آن را در کوره حرارت بدهند و بعد بگذارند سرد شود، تبدیل به آهک می گردد.
۱. (زیست شناسی) اندام تولیدمثل گیاهان نهان دانه که پس از مدتی به جای آن میوه به وجود می آید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم، و مادگی است: گل سیب، گل بادام.
۲. (زیست شناسی) هریک از گیاهان بوته ای یا درختچه ای کوچک با قسمتی شبیه اندام تولیدمثل گیاهان نهان دانه: گل لاله عباسی، گل سرخ.
۳. نقش ونگار: لباس گل دار.
۴. [مجاز] قسمت مرغوب هرچیز: گل هندوانه.
۵. واحد شمارش برخی چیزها، قطعه: یک گل زغال.
۶. نوک سوختۀ فتیله.
۷. بخش کوچک و دایره مانند در سطح چیزی، لکه.
۸. مهرۀ بازی گُل یاپوچ.
۹. سگک: گل کمربند.
۱۰. [قدیمی، مجاز] رُخ، چهره.
* گل آتشی: (زیست شناسی) = * گل سرخ
* گل ادریسی: (زیست شناسی) گل تزیینی به شکل خوشه، سرخ کم رنگ، بنفش و سفید با برگ های بیضی درشت که بوتۀ آن همیشه سبز است.
* گل ارمنی: قسمی خاک سرخ رنگ که جنس آن آلومین، سیلیس و آهن است و در قدیم بر روی محل ورم کرده می مالیدند.
* گل استکانی: (زیست شناسی) نوعی گل تزیینی با برگ های بزرگ، گل هایی به شکل استکان یا زنگوله که در بیابان و هم در باغچه می روید.
* گل اشرفی: (زیست شناسی) گیاهی زینتی با گل های زرد کوچک شبیه گل همیشه بهار.
* گل برف: (زیست شناسی) گیاهی پایا با ریزوم ضخیم، ساقۀ کوتاه، برگ های بیضی نوک تیز، و گل های سفید کوچک که برگ و گل آن برای تسکین برخی بیماری های قلبی به کار می رود، گل برفک، موگه.
* گل بهمن: (زیست شناسی) نوعی گل سفیدرنگ، با بوتۀ پرخار، برگ های دراز و بریده، و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گل می دهد، بهمن، بهمنان.
* گل جالیز: (زیست شناسی) = گلک
* گل جعفری: (زیست شناسی) گلی تزیینی، زردرنگ، برگ های ریز، بوتۀ کوتاه، بوی تند و نامطبوع که چند نوع پرپر، زرد کم رنگ، و زرد پررنگ مایل به سرخ دارد
* گل چای: (زیست شناسی) از اقسام گل محمدی با گل های پُرپَر.
* گل حنا: (زیست شناسی) گلی تزیینی به رنگ سفید، بنفش یا سرخ کم رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دندانه دار و نوک تیز.
* گل خنجری: (زیست شناسی) گیاهی با برگ های بزرگ و ضخیم و گل های زردرنگ که در نواحی گرمسیر می روید و از برگ های آن الیافی به دست می آید.
* گل ختمی: (زیست شناسی) گیاهی از تیرۀ پنیرکیان با ساقۀ ضخیم، برگ های پهن، و گل های درشت صورتی یا مایل به ارغوانی.
* گل زرد: (زیست شناسی) نوعی گل کم پر به رنگ زرد و شاخه های بلند و پرخار که بیشتر در کوهستان می روید، تیغ کوهی.
* گل ساعتی: (زیست شناسی) گیاهی زینتی دارای برگ های بیضی و گل های درشت شبیه ساعت به رنگ سرخ یا آبی.
* گل سرخ: (زیست شناسی) گلی معطر با گلبرگ های سرخ، ساقه های ضخیم، و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، آتشی.
* گل سرسبد:
۱. گل روی سبد، گل زیبا و برگزیده.
۲. [مجاز] شخص برگزیده و عزیز.
۳. [مجاز] آن که طرف مهر و محبت مخصوص کسی باشد.
* گل سرنگون: (زیست شناسی) = بخور * بخور مریم
* گل سنگ: (زیست شناسی) از رستنی های نهان زا که روی برخی سنگ ها یا تنۀ درختان به شکل ورقه های نازک و به رنگ های گوناگون مخصوصاً سبز مایل به زرد می روید که برخی مصرف دارویی و برخی به واسطۀ داشتن اِسانس و مواد رنگی در صنعت به کار می روند.
* گل سوری: (زیست شناسی) گل سرخ، گل آتشی.
* گل صدتومانی: (زیست شناسی) نوعی گل درشت و پُرپَر به رنگ های زرد و سرخ و سفید با بوتۀ پرشاخ و برگ و ریشۀ غده ای که پاجوش یا ریشۀ آن را می کارند.
* گل قاصد: (زیست شناسی) گیاهی خودرو با برگ های بریده و سبزرنگ که ساقۀ آن دارای شیرابۀ سفیدرنگ است و در کشتزارها می روید.
* گل کاغذی:
۱. گلی که از کاغذ درست کنند.
۲. (زیست شناسی) نوعی گل استکانی به رنگ بنفش یا سرخ کم رنگ و بسیار نازک و ظریف شبیه گلی که از کاغذ درست می کنند. بوتۀ این گیاه بزرگ و دارای ساقه های بلند و از دیوار یا پایه بالا می رود.
* گل کردن:
۱. گل درآوردن، گل دادن درخت یا بوتۀ گل.
۲. [مجاز] ظاهر شدن، نمودار گشتن، جلوه کردن.
* گل کوکب: (زیست شناسی) = کوکب
* گل گاوزبان: (زیست شناسی) = گاوزبان
* گل گلاب: (زیست شناسی) = * گل محمدی
* گل گندم: (زیست شناسی) = قنطوریون
* گل ماهور: (زیست شناسی) گلی با برگ های بزرگ و پهن شبیه گوش خرگوش و پرزهایی مانند پرز ماهوت و گل هایی زردرنگ و گلبرگ هایی سست، گل ماهوتی، خرگوشک.
* گل محمدی: (زیست شناسی) از اقسام گل سرخ که کم پر و کم دوام است و غالباً سایر اقسام گل سرخ را به آن پیوند می زنند، گل گلاب.
* گل مریم: (زیست شناسی) نوعی گل سفید و خوش بو با بوتۀ پیازدار که پیازش را می کارند.
* گل مصنوعی: گلی که از کاغذ یا مادۀ دیگر درست کنند.
* گل مولا: عنوانی برای مرد درویش، درویش.
* گل میمون: (زیست شناسی) نوعی گل به رنگ زرد، سرخ یا سفید شبیه صورت میمون با بوتۀ کوتاه و ساقه های راست و برگ های باریک که هرگاه دو پهلوی آن را با دو انگشت فشار بدهند لب هایش از هم باز می شود.
* گل مینا: (زیست شناسی) نوعی گل که قسمت وسط آن زردرنگ و به شکل قرص است و اطرافش گلبرگ های سفید یا آبی کم رنگ دارد.
* گل نگونسار: (زیست شناسی) گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، چنگ مریم، پنجۀ مریم، گل سرنگون، گل نگون سار، سیکلامن.
* گل نوروز: (زیست شناسی) = پامچال
* گل یخ: (زیست شناسی) درختی کوتاه، برگ های بزرگ و پهن و نوک تیز با گل های زردرنگ و خوش بو که در زمستان شکفته می شود.
گل آذین
طرز قرار گرفتن گل ها بر روی ساقه یا شاخه ها.
گل انگبین
= گلنگبین
گل بدن
آن که بدنی لطیف و زیبا مانند گل دارد.
گل بند
۱. [مجاز] باغبان.
۲. گل پیرا.
۳. نوعی پارچۀ گل دار.
گل چهره
زیبا، خوشگل، خوب رو، گل رخ.
گل دوزی
دوختن نقش و نگار با ابریشم بر روی پارچه.
گل رخ
کسی که رخ او مانند گل سرخ باشد، گل چهره، خوب رو، خوشگل، زیبا، گل رخسار، گل عذار.
گل رو
گل رخ، گل چهره، خوب رو.
گل ریزان
۱. رسم گل ریختن به سر عروس و داماد در مجلس عروسی یا بر سر پهلوان در زورخانه.
۲. مراسمی ویژه در زورخانه برای جمع آوری پول به منظور کمک به یکی از اعضا.
گل ریشه
نوعی گل که آن را در گلدان سبدی می کارند و شاخه های آن از شکاف های سبد بیرون می آید و به طرف پایین آویزان می شود و از آن ها گل هایی به رنگ زرد یا قهوه ای می روید.
گل شکر
معجونی از گلبرگ های گل سرخ و شکر یا قند که در قدیم به عنوان مسهل به کار می رفت، گل قند: صدهزاران جان تلخی کش نگر / همچو گل آغشته اندر گل شکر (مولوی: ۱۳۱)، گر گل شکر خوری به تکلّف زیان کند / ور نان خشک دیر خوری گل شکر بُوَد (سعدی: ۱۱۱).
گل عذار
گل رو، گل چهره، خوب رو، خوشگل.
گل غنده
گلولۀ پنبه، پنبۀ زده و گلوله شده.
گل فام
= گلرنگ
گل قند
= گل شکر
گل مهره
۱. مهره یا گلولۀ کوچک که از گل درست کنند.
۲. مهرۀ کمان گروهه.
گل میخ
نوعی میخ که ته آن درشت و پهن است.
گل نوش
از الحان قدیم ایرانی.
گل کلم
نوعی کلم با گل هایی به شکل تودۀ سفید اسفنجی و سفت.

اسم فرگل در اسامی پسرانه و دخترانه

گل
نوع: دخترانه
ریشه اسم: اوستایی-پهلوی
معنی: نام زنی در منظومه ویس و رامین
گل آذین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آرایش و چگونگی قرار گرفتن گلها بر روی ساقه، زیور و زینت گل
گل آرا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: زینت دهنده گل، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر روشنک بنا به بعضی نسخه های شاهنامه
گل آسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مانند گل
گل آویز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از گل + آویز (آویخته شده)
گل افروز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از گل + افروز (افروزنده)
گل اندام
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای پیکر ظریف و زیبا چون گل
گل بالا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: کسی که قد و قامتش مانند گل زیباست
گل بهار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol bahār) [گل + بهار = فصل اول سال، شکوفه ی درختان خانواده ی مرکبات، گیاهی زینتی از خانواده ی کاسنی، بابونه، بهارنارنج، به مجاز بخش آغازین یا دوره ی شادابیِ هر چیز]، روی هم به معنای گلِ بهاری، گلِ گیاه بابونه، بهار نارنج و کاسنی، گلِ تازه و شاداب، به مجاز) زیبا و با طراوت – گلی که در بهار شکفته می شود، شکوفه گل
گل پر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دانه معطری به شکل پولکهای زرد کوچک که دارویی است
گل پرست
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دوستدار گل
گل پری
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: زیبا چون گل و پری
گل پناه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: پناه گل
گل تاج
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: تاجی پر از گل
گل جهان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گل جهان، بهترین و زیباترین گل در جهان
گل دانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دانه گل
گل سیما
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: گل (فارسی) + سیما (عربی) آن که چهره و سیمایی زیبا چون گل دارد
گل نسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: گل (فارسی) + نسا (عربی) مرکب از گل + نسا (زنان)
گلاب
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golāb) مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب حاصل می شود، (در عربی) ماءالورد – مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب به دست می آید
گلابتون
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golābe (a) tun) (در صنایع دستی) رشته های نازک طلا و نقره (امروزه اغلب اکلیلی به رنگ طلا یا نقره) که همراه تارهای ابریشم در زری بافی به کار می رود، گل های برجسته از رشته های طلا و نقره که روی پارچه می دوزند، ابریشم بافته ای به رنگ مو همراه با منگوله که به دنباله ی گیس می بندند – رشته های نازک طلا و نقره که همره تارهای ابریشم در زری بافی به کار می رود
گلاره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: چشم، مردمک چشم و نامی دخترانه دارای ریشه ی کُردی است به معنی نور چشمی، بسیار عزیز و گرامی – مردمک چشم، به معنی هردو چشم هم بکار می رود
گلاسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مانند گل، مرکب از گل و پسوند مشابهت
گلال
نوع: دخترانه
ریشه اسم: هندی
معنی: عبیر سرخ
گلالان
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در آذربایجان غربی
گلاله
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golāle) (= کُلاله) مو و کاکل مجعد و پیچیده، نوعی پیراهن که در عربی قمیص است کُلاله – کاکل مجعد، موی پیچیده
گلاویژ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: (تلفظ: gelāviž) (کردی، gilāvež) نام ستاره ای که در شب های تابستان نمایان می شود، ستاره ی سهیل – ستاره سهیل، به کسر گاف
گلایل
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فرانسه
معنی: گلی زینتی و زیبا به رنگهای مختلف
گلایول
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلایل، گلی زینتی و زیبا به رنگهای مختلف
گلباد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol bād) (= کلباد )، کلباد – کلباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران پهلوان تورانی
گلباران
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol bārān) گل ریزان، گل پاشان، ریختن و پاشیدن گل، ریختن گلِ فراوان بر سر کسی یا جایی معمولاً به قصد تمجید و بزرگ داشت – برای تمجید و احترام زیاد استفاده می شود
گلباش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: از نامهای رایج میان زنان کرد
گلبان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol bān) گل + بان = گیاهی درختی که دانه های روغنی دارد و برگ، میوه و دانه ی آن مصرف خوراکی و دارویی دارد، گلِ درخت بان، به مجاز) زیبا رو و لطیف – نگهدارنده و محافظ، نام مادر ابرانواس شاعر ایرانی قرن دوم
گلبانو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: بانویی زیبا چون گل
گلبر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golbar) آن که سینه و آغوشش چون گل لطیف و نازک است، (در گیاهی) گونه ی گل ها، چون گل سرخ، زرد و جز آن – آن که سینه و آغوشش چون گل لطیف و نازک است
گلبرگ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golbarg) (= برگ گل) (در گیاهی) هر یک از برگهای یک گل، برگ گل، (به مجاز) (دختر) همچون برگ گل، (به کنایه) معشوقه ای که بدنش مانند برگ گل لطیف و نازک باشد، (در قدیم) (به مجاز) چهره، رخسار – هر یک از اجزای پوششی گل، چهره و رخسار
گلبن
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golbon) (در قدیم) بوته یا درخت گل به ویژه بوته ی گلِ سرخ، (به مجاز) زیبا رو و لطیف – بوته یا درخت گل
گلبو
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golbu) (= گلبوی )، گلبوی – آن که بوی گل می دهد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی از همراهان رستم هرمزان پادشاه ساسانی
گلبوته
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol bu (o) te) گل، گل و بته، (به مجاز) محبوب و معشوق، (به مجاز) خوب و دوست داشتنی – بوته گل
گلبیز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گل افشان، گلریز، خوشبو، معطر
گلپاد
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golpād) (گل + پاد = نگهبان، پاسبان )، محافظ و نگهبان گل، گلبان، باغبان – نگهبان گل
گلپونه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلهای کوچک معطر به رنگ صورتی یا بنفش، پونه جوان و تازه
گلچهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol čehr) (= گل چهره )، گل چهره، (در اعلام) ‘ گلچهر’ نام معشوقه ی اورنگ در افسانه های ایرانی – گلچهره، آن که چهره ای زیبا چون گل دارد، زیبا رو
گلچهره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلچهر، آن که چهره ای زیبا چون گل دارد، زیبا رو
گلچین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol čin) آن که گل می چیند، گل چیننده، (به مجاز) آن که از بین یک مجموعه بهترین را انتخاب می کند، (به مجاز) ویژگی آن که از بین یک مجموعه به عنوان بهترین انتخاب شده باشد، برگزیده، منتخب – آن که گل می چیند، گل چیننده، منتخب، برگزیده
گلدیس
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol dis) (گل + دیس (پسوند شباهت) )، چون گل، مانند گُل، (به مجاز) زیبارو و لطیف – زیبا مانند گل
گلرخ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol rox) (در قدیم) (به مجاز) دارای چهره ای مانند گل، زیبا روی، گل چهره – زیبا رو، گلچهره، آن که چهره ای زیبا چون گل دارد، زیبا رو
گلرنگ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol rang) گلِ رنگ، به رنگ گل سرخ، سرخ، (به مجاز) زیبا رو – به رنگ گل
گلرو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol ru) (به مجاز) گلرخ، گلرخ – زیبا رو، گلچهره، آن که چهره ای زیبا چون گل دارد، زیبا رو
گلریز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golriz) (در موسیقی ایرانی) گوشه ای در دستگاه شور، (در قدیم) دارای نقش گل، به ویژه گل سرخ، (در قدیم) (به مجاز) ریزنده ی پاره های آتش، نوعی آتش بازی – گل ریختن بر جایی یا بر سر و پای کسی، دارای نقش گل، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
گلزاد
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol zād) (گل + زاد = زاده )، آن که چون گل متولد شده، آن که مادرزاد گل است، (به مجاز) زیبارو و لطیف – زاده گل
گلزار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golzār) (= گلستان )، گلستان، به علاوه (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از الحان قدیمی – گلستان
گلسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golsā) (گل + سا (پسوند شباهت) )، چون گل، مانند گل، (به مجاز) زیبارو و لطیف – گلسان، مانند گل
گلسان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol sān) (گل + سان (پسوند شباهت) ) (= گلسا )، گلسا – گلسا، مانند گل
گلستانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golestāne) (گلستان + ه/e، / (پسوند نسبت) )، منسوب به گلستان، گلستان – نام روستایی در نزدیکی کاشان
گلسر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که سر و رویی چون گل دارد
گلشا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol šā) (گل + شا = مخفف شاد) (= گلشاد )، گلشاد – بهترین و زیباترین گل، شاه گلها
گلشاد
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol šād) گل شاد و خندان، شادان مثل گل، (به مجاز) زیبا و با طراوت – گل خندان و شاداب، آن که با دیدن گل شاد است
گلشاه
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نخستین انسان روی زمین به عقیده پارسیان
گلشن
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golšan) (در قدیم) گلستان، (به مجاز) خانه، گلستان – گلستان
گلشهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر پیران ویسه پادشاه تورانی
گلشید
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol šid) (گل + شید = درخشان، روشن، خورشید )، گلِ درخشان، گلِ خورشید (آفتاب )، (به مجاز) زیبا و درخشان + ن ک گلمهر – گلی که چون خورشید می درخشد
گلعذار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: (تلفظ: gol e (o) zār) (= گل چهره )، گل چهره – گل (فارسی) + عذار (عربی )، گلچهره
گلفام
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol fām) (در قدیم) به رنگ گل سرخ، گلگون – به رنگ گل سرخ، گلگون
گلفشان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol fešān) (= گل افشان )، گل افشان – گل افشان
گلگله
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی، از فرزندان تور و جزو سپاهیان افراسیاب تورانی
گلگون
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golgun) به رنگ گل سرخ، سرخ – به رنگ گل سرخ، سرخ، نام اسب گودرز، پهلوان ایرانی، همچنین نام اسب لهراسپ پادشاه کیانی
گلگونه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: golgune) (در قدیم) گلگون، گل رخساره، سرخاب، گلگون – گلگون
گلنار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol nār) گل درخت انار که سرخ رنگ است به ویژه گل انار وحشی که مصرف دارویی دارد، (در اعلام) از نام های زنان در شاهنامه – گل درخت انار که سرخ رنگ است، از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
گلناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol nāz) نوعی گل (گلِ ناز) – دارای ناز و عشوه ای چون گل
گلنام
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol nām) [گل + نام = (به مجاز) صورت، ظاهر] دارای صورت و ظاهری چون گل، (به مجاز) زیبا، لطیف و با طراوت – دارای نامی زیبا چون گل
گلندام
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گل اندام
گلنواز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نوازش کننده گل
گلنوش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: به معنای شهد گل شیرینی گل – مرکب از گل + نوش (عسل )، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
گلوریا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: لاتین
معنی: فرانسه از لاتین، مجلل، بزرگ، سرافراز
گلی
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: goli) (گل + ی (پسوند نسبت) )، منسوب به گل، به رنگ سرخ، به گونه ی گل، به رنگ گل، نام نوعی یاقوت که آن را وردی نیز گویند، (به مجاز) زیبا رو و لطیف – منسوب به گل، مانند گل، به رنگ گل
گلیا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: منسوب به گل، مرکب از گل بعلاوه پسوند نسبت
گلیار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: gol yār) (گل + یار (پسوند دارندگی) )، دارنده ی (صفات) گل، (به مجاز) زیبارو و لطیف – یار و همنشین گل، نام روستایی در نزدیکی مهاباد
گلین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: (تلفظ: golin) (در قدیم) به رنگ گل سرخ، (به مجاز) زیبا و شاداب، (در ترکی) /galin/ عروس – عروس
گلینوش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: goli nuš) (گُلی + نوش = جاوید )، سرخی ماندگار، گل گونه ی پایدار، (به مجاز) زیبا رو و لطیف (همیشه) – از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار شیرویه پادشاه ساسانی

دانلود

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز