معنی اسم فُرصت

فُرصت :    (عربي) ۱- وقت مناسب براي انجام كاري؛ زمان و وقت؛ ۲- (اَعلام) فرصت شیرازی: [۱۲۷۱-۱۳۳۹ قمری]، متخلص به فرصت، ادیب، شاعر، موسیقیدان و نقاش ایرانی عصر قاجار، مؤلف اشکال المیزان در منطق، آثار عجم در تاریخ، بحورالالحان در موسیقی آوازی و دیوان اشعار.

 

 

اسم فرصت در لغت نامه دهخدا

فرصت. [ ف ُ ص َ ] (ع اِ) فُرصة. نوبت. (اقرب الموارد). موقع. مجال. (ناظم الاطباء) : اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت شود.(کلیله و دمنه ). یاد کرده می آید ضایع گردانیدن فرصت. (کلیله و دمنه ). در آن فرصت که من در خدمت مولانا سعدالدین… می بودم. (انیس الطالبین ص ۱۴۲). در یک فرصت که حضرت خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه در قرشی بودند. (انیس الطالبین ص ۱۳۹). باز به مرو آمد و بعد از فرصتی بار گیر به هرات رفت. (از رشحات علی بن حسین کاشفی ).
– به فرصت ؛ با استفاده از فرصت. در موقع مناسب : دمنه به فرصت خلوتی طلبید. (کلیله و دمنه ).
– فرصت دادن ؛ وقت دادن. مهلت دادن. (یادداشت به خط مؤلف ) :
بداندیش را جاه و فرصت مده
عدو در چه و دیو در شیشه به.
سعدی.
– فرصت داشتن ؛ وقت داشتن. (یادداشت به خط مؤلف ).
– فرصت کردن ؛ وقت داشتن. فرصت داشتن. (یادداشت به خط مؤلف ).
– فرصت نکردن ؛ وقت نداشتن. مقابل فرصت کردن.
– کم فرصت ؛ آنکه وقت کافی برای کارهایش ندارد.
|| هنگام لایق و وقت مناسب. (ناظم الاطباء) : به وقت و فرصت میفرستاد و ضیعتی نیکو خرید آنجا. (تاریخ بیهقی ).میخواهم که در این فرصت خویشتن را بر شیر عرض کنم. (کلیله و دمنه ).
حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه.
سعدی.
– فرصت از دست دادن ؛ استفاده نکردن از موقع مناسب.
– فرصت جستن ؛ در پی موقع مناسب بودن : خواجه همه روزه فرصت می جست. (تاریخ بیهقی ). همیشه… فرصت جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی. (تاریخ بیهقی ). اگر کسی خوابی بیند و فرصتی جوید آن دیدن و آن فرصت چندان است که ما بر تخت پدر نشینیم. (تاریخ بیهقی ). دمنه روزی فرصت جست. (کلیله و دمنه ).
– فرصت جو ؛ فرصت جوی. آنکه در پی موقع مناسب باشد. (یادداشت به خط مؤلف ). آنکه مترصد وقت و منتظر فرصت باشد. (آنندراج ) : نامه ها رسیده که فرصت جویان می جنبند. (تاریخ بیهقی ). دست به دست کنید تا فرصت جویان را برانداخته آید. (تاریخ بیهقی ). ما را داماد و خلیفه باشد و شر این فرصت جوی دور شود. (تاریخ بیهقی ).
– فرصت جویی ؛ فرصت جستن : خراسان را فروگذاشتن با بسیار فتنه و خوارج و فرصت جویی. (تاریخ بیهقی ).
– فرصت شماردن (شمردن ) ؛ از فرصت استفاده کردن. موقع را مناسب دیدن. حداکثر استفاده کردن از چیزی. (از یادداشت به خط مؤلف ):
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست
در میان این و آن فرصت شمر امروز را.
سعدی.
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار.
سعدی.
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار.
سعدی.
فرصت شمر طریقه ٔ رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست.
حافظ.
فرصت شمار صحبت کز این دوروزه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن.
حافظ.
– فرصت طلب ؛ فرصت جو. هنگام جو. مترصد. (یادداشت به خط مؤلف ).
– فرصت طلب کردن ؛ فرصت جستن. فرصت جویی کردن :
ملک فرصت طلب میکرد بسیار
که با شیرین کند یک نکته برکار.
نظامی.
– فرصت طلبی ؛ فرصت جویی.
– فرصت غنیمت دانستن ؛ فرصت شمردن. از فرصت استفاده کردن : گفت از جاهت اندیشه همی کردم. اکنون که درچاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم . (گلستان ).
– فرصت غنیمت شمردن ؛ انتهاز. (از تاج المصادر بیهقی ).
– فرصت نگاه داشتن ؛ فرصت جستن. منتظر فرصت بودن : فرصت نگاه میداشت و حیلت میساخت. (تاریخ بیهقی ). قابیل دل بر کینه نهاد و فرصت نگاه میداشت که او را چگونه کشد. (قصص الانبیاء ص ۲۴). پس فرصت نگاه داشتند که سر بر سجده نهاد، یکباره سنگ برگرفتند و بر سر او زدند. (قصص الانبیاء ص ۳۲). شخصی به تجسس ایشان برگماشتند و فرصت نگاه میداشتند. (گلستان ).
نگه دار فرصت که عالم دمی است
دمی نزد دانا به از عالمی است.
سعدی.
– فرصت یافتن ؛ به دست آوردن وقت مناسب : فرصتی یابد و شری به پا کند. (تاریخ بیهقی ). انوشروان میخواست کی فرصتی یابد و پدر را از آن منع کند. (ابن بلخی ). فرصتی یافت و جامه ببرد. (کلیله و دمنه ).
به مهد آوردنش رخصت نمی یافت
به رفتن نیز هم فرصت نمی یافت.
نظامی.
باغبان را خار چون در پای رفت
دزد فرصت یافت کالا برد تفت.
مولوی.
|| مناسبت و موافقت. || دست یافت و دسترس. || مساعدت روزگار. (ناظم الاطباء). فراغت :
چو دستت رسد مغزدشمن برآر
که فرصت فروشوید از دل غبار.
سعدی.
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است.
حافظ.
رجوع به فرصة شود.
فرصت. [ ف ُ ص َ ] (اِخ ) شیرازی. سیدمیرزا محمدنصیر حسینی ،ملقب به فرصت الدوله و متخلص به فرصت و معروف به «میرزاآقا» در ماه رمضان سال ۱۲۷۱ هَ.ق. از یک خانواده ٔ ادب پرور، در شهر شیراز پا به عرصه ٔ وجود گذاشت. پدرش میرزا جعفر متخلص به «بهجت »، پسر میرزا کاظم «شرفا» و میرزا کاظم فرزند میرزا نصیر جهرمی معروف به نصیر اصفهانی است… فرصت از کودکی علاقه ٔ خاصی به تحصیل علوم و فنون مختلف داشت. در آغاز جوانی در صرف و نحو و منطق و حکمت و حساب و هیأت و هندسه و اسطرلاب سرآمد اقران بود و به زبان انگلیسی آشنایی یافت. قسمت عمده ٔ تحصیلاتش را در خدمت شیخ مفید، متخلص به «داور» که از علمای مشهور فارس و صاحب تألیفات متعدد به فارسی و عربی بود به انجام رسانید و از شاگردان برجسته ٔ محضر او گردید و استادش در ستایش او گفته است :
فرصت آن شمع جمع اهل هنر
که ندارد قرین ز نوع بشر
فیلسوفان دهر را شاید
که به فضل وهنر شود رهبر.
بنا به نوشته ٔ خود او در سی ودوسالگی به دیدار سیدجمال الدین اسدآبادی نائل شد واو را در بوشهر ملاقات کرد و دیدارهای بعد موجب دوستی آن دو گردید و پاره ای از سخنان گرانبهای سیدجمال الدین در یادداشتهای او منقول است. فرصت چندی نیز در شیراز مدرس علوم ادبی و عربی بود و طلاب از محضرش استفاده میکردند. هنگامی که شعاع السلطنه فرزند مظفرالدین شاه از شیراز به تهران بازگشت فرصت را با خود به دربار آورد و معلم و ندیم خود ساخت و چون در دربار تقرب یافت شاه او را لقب فرصت الدوله داد. هنگام انقلاب مشروطیت فرصت در تهران بود و در سازمان جدید وزارت معارف که پس از مشروطیت به وجود آمد او را به ریاست معارف فارس گماشتند و در این مقام به خوبی خدمت کرد. بار دیگر هنگام تأسیس دادگستری او را رئیس عدلیه ٔ فارس کردند و سپس دوباره شغل ریاست معارف و فوائد عامه و مدتی هر دو شغل فرهنگ و دادگستری را بدو سپردند. در اواخر عمر به کلی منزوی شد و به مطالعه و تحقیق پرداخت و غالب اوقات به گفته ٔ خودش در حال جذبه و شوق بود. در شرح حالی که به تفصیل از خود نوشته اشاره ای به ازدواج خود نکرده و معلوم میشود تمام عمر را مجرد زیسته و بالطبع برای سیر و سیاحت و مطالعه فرصتی کافی داشته و توانسته است مسافرتهای متعددی کند و هر جاکه می رسیده با ذوق صورتگری و نقاشی از مناظر طبیعی و زیبایی ها تابلوهایی می ساخته است و با استفاده از همین هنر در زمان ناصرالدین شاه، به دستور حاکم فارس (حسینقلی خان نظام السلطنه ) سراسر منطقه ٔ فارس و بنادر را در مدتی دراز نقطه به نقطه پیمود و اوضاع جغرافیایی هر نقطه را به رشته ٔ تحریر درآورد و نقشه هائی از نقاط مختلف ترسیم کرد. نام این اثر خود را «آثار عجم » نهاده است. آثار دیگر فرصت، غیر از «آثار عجم » عبارتند از: دریای کبیر مشتمل بر علوم مختلفه، به زبان عربی و فارسی. اشکال المیزان در علم منطق. بحورالالحان در علم موسیقی و عروض. منشآت نثر. رساله ٔ شطرنجیه. مثنوی هجرنامه. مقالات علمی و سیاسی در دو مجلد که بانام مستعار، از زبان شیخی مجعول نگاشته شده است. رساله ای در گرامر خط میخی که ضمن آن اشاراتی به جغرافیای سرزمین هند وجود دارد. رساله در علم هیأت جدید. از همه مهمتر دیوان اشعار او مشتمل بر قصاید، غزلیات، ترجیعات، مسمطات، رباعیات، مثنویات، مراثی، تواریخ و پیوستی از منشآت منثور او. او راست :
تمثال دو زلف و رخ آن یار کشیدم
یک روز و دو شب زحمت این کار کشیدم
اول شدم آشفته ز نقش سر زلفش
آخر به پریشانی بسیار کشیدم.
فرصت بر اثر یک بیماری داخلی مزمن ،سحرگاه روز دهم صفر ۱۳۳۹ هَ.ق. / اول آبانماه ۱۲۹۹هَ.ش. در خانه ٔ شخصی خود در شیراز چشم از جهان فروبست و بنا بر آرزوی دیرینه اش در کنار آرامگاه لسان الغیب حافظ به خاک سپرده شد و سنگی را که زیر نظر خود او برای مزارش تراشیده بودند بر گور او نهادند. (نقل با اختصار و تصرف از مقدمه ٔ دیوان او). رجوع به مقدمه ٔ دیوان فرصت و نیز رجوع به رساله ٔ خود او در شرح زندگانیش که در آغاز دیوان به طبع رسیده است، شود.
فرصة. [ ف َ رَ ص َ ] (ع مص ) بریدن. (منتهی الارب ).
فرصة. [ ف ُ ص َ] (ع اِ) فرصت. رجوع به فرصت شود. || بهره ای از آب و آن اسم است از تفارص القوم که گفته میشود: جائت فرصتک من البئر و جائت فرصتک من السقی ؛ یعنی نوبت و وقت آبیاری تو رسید. (از اقرب الموارد). نوبت آب. (منتهی الارب ). || پروای کار. || بهره. || لته یا پنبه پاره و جز آن که زن حائض اندام خود را بدان پاک سازد. ج، فراص. (منتهی الارب ). تکه ای از پشم یا پنبه. || فرصةالفرس ؛ خوی و سبقت و قوت اسب. (از اقرب الموارد).
فرصة. [ ف َ ص َ] (ع اِ) خسته یا هسته ٔ مقل و آن اخص از فرص است. || بادی که کوژی آرد در پشت. (منتهی الارب ). بادی که کوژی از آن بود و از این معنی است که گویند: فلان اًن فاتته الفُرصةاخذته الفَرصة. (اقرب الموارد). رجوع به فرص شود.
فرصة. [ ف ِ ص َ ] (ع اِ) لته یا پنبه پاره و جز آن که زن حائض اندام خود را بدان پاک سازد. ج، فراص. (منتهی الارب ). قطعه ای از پشم یا پنبه. || قطعه ای از مشک و بعضی گویند قرضه است با قاف و ضاد. (اقرب الموارد).

اسم فرصت در فرهنگ فارسی

فرصت
شیرازی ملقب به فرصه الدوله شاعر و ادیب و موسیقی دان معروف ایرانی . ( و. ۱۲۷۱ ه ق . ف. ۱۳۳۹ ه ق . ) از خانواده ای ادب پرور در شهر شیراز پا بعرصه وجود گذاشت . از کودکی عقه خاصی بتحصیل علوم و فنون مختلف داشت . در آغاز جوانی در صرف و نحو و منطق و حکمت و حساب و هیات و هندسه و اسطرب سر آمد اقران بود و بزبان انگلیسی آشنایی داشت . بنا بنوشته خود او در سی ودو سالگی بدیدار سید جمال الدین اسد آبادی نایل شد و او را در بوشهر مقات کرد و دیدارهای بعد موجب دوستی آن دو گردید . پاره ای سخنان گرانبهای سید جمال الدین دریاداشت های او منقول است . هنگامی که شعاع السلطنه فرزند مظفرالدین شاه از شیراز بتهران بازگشت فرصت را با خود بدربار آورد و معلم و ندیم خود ساخت و چون در دربار تقرب یافت شاه او را لقب فرصه الدوله داد. هنگام انقب مشروطیت فرصت در تهران بود و در سازمان جدید وزارت معارف که پس از مشروطیت بوجود آمد او را بریاست معارف فارس گماشتند و وی در این سمت بخوبی خدمت کرد . بار دیگر هنگام تاسیس داد گستری او را رئیس عدلیه فارس کردند و سپس دوباره شغل ریاست معارف و فوائد عامه و مدتی هر دو شغل فرهنگ و دادگستری را بدو سپردند . فرصت سراسر منطقه فارس و بنادر را در مدتی دراز نقطه بنقطه پیمود و اوضاع جغرافیایی هر نقطه را برشته تحریر در آورد . نام این اثر خود را [ آثار عجم ] نهاده است . آثار دیگر فرصت غیر از [ آثار عجم ] عبارتند از: ۱ – اشکال المیزان در علم منطق . ۲ – دریای کبیر مشتمل بر علوم مختلف بزبان عربی و فارسی . ۳ – بحورالحان در علم موسیقی و عروض . ۴ – منش آت نثر . ۵ – رساله شطرنجیه . ۶ – مثنوی هجونامه. از همه مهمتر دیوان اشعار او مشتمل بر قصاید غزلیات ترجیعات مسمطات رباعیات مثنویات مراثی تواریخ و پیوستی از منش آت منثور اوست . فرصت بر اثر یک بیماری داخلی مزمن سحرگاه روز دهم صفر ۱۳۳۹ ه ق . برادر با اول آبان ماه ۱۲۹۹ ه ش . در خانه شخصی خود در شیراز چشم از جهان فروبست و بنا بر آرزوی دیرینه اش در کنار آرامگاه لسان الغیب حافظ بخاک سپرده شد و سنگی را که زیر نظر خود او برای مزارش تراشیده بودند بر گور او نهادند .
وقت مناسب برای کاری، پروای کار، مجال، نوبت
( اسم ) ۱ – وقت مناسب برای انجام دادن کاری هنگام لایق ۲ – مجال وقت ۳ – مساعدت روزگار جمع : فرص . یا فرصت بودن کسی را . وقت مناسب دست دادن : آنکه ده با هفت و نیم آورد بس سودی نکرد فرصتت بادا که هفت و نیم با ده می کنی . ( حافظ )
[advantage rule] [ورزش] قانونی که به داور اجازه می دهد بعد از وقوع خطا چنانچه شرایط به نفع تیم غیرخاطی باشد از اعلام خطا چشم پوشی کند
فرصت برابر
[equal opportunity] [مطالعات زنان] اصلی ناظر بر برخورد مشابه با همۀ اشخاص، صرفِ نظر از جنس و نژاد و مذهب و قومیت و مانند آنها
فرصت تفریحی
[recreation opportunity, RO] [گردشگری و جهانگردی] موقعیتی که در آن فرد میتواند با شرکت در یک فعالیت تفریحی خاص در محلی معین از نوعی تجربۀ تفریحی و مزایای آن بهره مند شود
فرصت جو ی
آنکه مترصد وقت و منتظر فرصت باشد .
فرصت داشتن
( مصدر ) وقت مناسب داشتن برای اجرای کاری : گفت : فرصت تذکیر شمردن ندارم ملتمس چیست ?
فرصت دانستن
( مصدر ) غنیمت شمردن : مجال عیش فرصت دان بفیروزی و بهروزی ( حافظ ۳۱۷ )
فرصت عبور
[accepted gap] [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] فاصلۀ زمانی قابل قبولی که رانندۀ خیابان فرعی برای عبور از تقاطع و ورود به خیابان اصلی صرف می کند
فرصت کردن
( مصدر ) ۱ – وقت مناسب حاصل کردن یا فرصت نمی کنم سرم را بخارانم . ابدا وقت ندارم ۲ – از کار فارغ شدن .
فرصت یافتن
( مصدر ) ۱ – موقع مناسب برای اجرای کاری یافتن ۲ – دست یافتن .
کم فرصت
( صفت ) آنچه که مدتی اندک فرصت دارد : ( نگردد تا تلف عمر عزیزت حساب وقت کم فرصت نگهدار ) . ( تاثیر )
تنگ فرصت
کم فرصت . یا ابن الوقت

اسم فرصت در فرهنگ معین

فرصت
(فُ صَ) [ ع . فرصة ] (اِ.) ۱ – وقت مناسب برای انجام دادن کاری . ۲ – مجال، وقت .
فرصت دانستن
( ~ . نِ تَ) [ ع – فا. ] (مص م .) غنیمت شمردن .
فرصت شماردن
( ~ . ش دَ) [ ع – فا. ] (مص ل .) وقت را غنیمت داشتن، فرصت را از دست ندادن .
فرصت طلبی
( ~ . ط َ لَ) [ ازع . ] (حامص .) ۱ – استفاده از هر زمان و فرصت مناسب برای رسیدن به مقاصد شخصی . ۲ – تغییر جهت و نظر بر مبنا و فراخور دگرگونی اوضاع، اپورتونیسم .
فرصت نگه داشتن
( ~ . نِ گَ. تَ) [ ع – فا. ] (مص ل .)۱ – درنگ کردن، تأنی کردن . ۲ – منتظر فرصت مناسب بودن .
فرصت کردن
( ~ . کَ دَ) [ ع – فا. ] (مص ل .) مجال داشتن، وقت مناسب و کافی داشتن .

اسم فرصت در فرهنگ فارسی عمید

فرصت
۱. وقت مناسب برای کاری.
۲. زمان، وقت.
* فرصت دادن: (مصدر لازم) وقت و مجال دادن به کسی برای انجام کاری.
* فرصت داشتن: (مصدر لازم) وقت مناسب داشتن برای انجام دادن کاری.
* فرصت یافتن: (مصدر لازم) به دست آوردن وقت مناسب برای انجام کاری.

اسم فرصت در اسامی پسرانه و دخترانه

فرصت
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: forsat) (عربی) وقت مناسب برای انجام کاری، زمان و وقت، (در اعلام) نام شاعر و ادیب و موسیقی دان معروف ایرانی ملقب به فرصت الدوله شیرازی در قرن سیزدهم (هـ ق) – زمان، وقت

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز