معنی اسم عطیه

برای مشاهده با کیفیت بیشتر، روی تصویر کلیک کنید

 تصویر و معنی اسم عطیه

عطيه :    (عربي) ۱- آنچه از سوي خداوند يا از طرف شخصي بزرگ به كسي بخشيده شود؛ ۲- انعام، بخشش.

 

 

اسم عطیه در لغت نامه دهخدا

عطیت. [ ع َ طی ی َ ] (ع اِ) عطیة. چیزی که به کسی عطا کنند. بخشش. (فرهنگ فارسی معین ). دهش :
نیل دهنده توئی به گاه عطیت
پیل دمنده تو به گاه کینه گزاری.
رودکی.
ای طالبان نعمت و سائلان عطیت چگونه رود حال شما. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۲۵۳). رجوع به عطیة و عطیه شود.
– عطیت الهی ؛ بخشش خداوندی. فیض الهی. (فرهنگ فارسی معین ).
عطیة. [ ع َ طی ی َ] (ع اِ) عطیه. دهش. بخشیده شده. (منتهی الارب ). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). دادنی. (دهار). داد. داده. عطیت. جائزة. عَصْر. عَصَر. عطا. عُنَّه. لُهوَة. نافلة. نُبلة. نَحل. نِضاض. نَفحة. نَفل. (از منتهی الارب ). ج، عَطایا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و عطیّات. (اقرب الموارد). رجوع به عطیت و عطیه شود.
عطیة.[ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) مکنی به ابوعبدالکریم. از روات حدیث است. و رجوع به ابوعبدالکریم (عطیة…) شود.
عطیة. [ ع َطی ی َ ] (اِخ ) مکنی به ابومعزل و مشهور به عطیة الطفاوی. محدث بود. و رجوع به ابومعزل (عطیة…) شود.
عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) مکنی به ابووهب و مشهور به عطیه ٔواسطی. تابعی است. رجوع به ابووهب (عطیة…) شود.
عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن ابی جمیلة، مکنی به ابوهزان. تابعی است. رجوع به ابوهزان (عطیة…) شود.
عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ )ابن اسود کلبی. از موالی بنی کلب. وی شاعر و از اهالی شام بود و در عصر بنی امیه میزیست. و چون در ابیاتی مروان بن محمد را هجو کرده بود و یمانی ها را به شورش تشویق نموده بود مروان او را در حدود سال ۱۳۰ هَ. ق. به قتل رسانید. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی ).
عطیة. [ ع َ طی ی َ ](اِخ ) ابن اسود یمامی حنفی، از بنی حنیفة. وی از عالمان و امیران خوارج بود. او در روزگار نافعبن ازرق می زیست و چون نافع «قعدة» را تکفیر کرد وی به همراهی برخی دیگر به نجدةبن عامر پیوستند و با وی بیعت کردند. و چون نجدة جهل در شریعت را معذور می دانست عطیة از وی نیز روی گردان شد و با ابی فدیک (عبداﷲبن ثور) ازنجدة جدا شدند و پس از اندکی از ابی فدیک نیز جدا گشت و از آن موقع خوارج به دو گروه تقسیم شدند یکی فدیکیة که پیروان فدیک بودند و دیگر عطویة که پیروان عطیةبن اسود بوده اند. عطیة سپس به سیستان رفت و در حدود سال ۷۵ هَ. ق. درگذشت. خوارج سیستان و خراسان و کرمان و قهستان همگی عطویة بوده اند. (از الاعلام زرکلی به نقل از الحور العین و اللباب و الملل و النحل ).
عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن اسید، مکنی به ابوالمرقال. راجز عرب. رجوع به ابوالمرقال (عطیة…) شود.
عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن بسر. صحابی است. (از منتهی الارب ).
عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن رافع، مکنی به ابوهزان، تابعی است. رجوع به ابوهزان (عطیة…) شود.
عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن سعدبن جناده ٔ عوفی جدلی قیسی کوفی، مکنی به ابوالحسن. از رجال حدیث و از شیعه ٔ کوفه بود و با ابن اشعث خروج کرد. لذا حجاج به محمدبن قاسم ثقفی فرمان داد تا عطیه را فراخواند و اگر علی بن ابی طالب (ع ) را سب نکرد چهارصد ضربه تازیانه بدو بزند و موی سر و ریش او را بتراشد. و چون عطیة از انجام دادن این امر خودداری کرد فرمان حجاج در مورد او اجرا شد. آنگاه او به فارس پناه برد و در خراسان اقامت گزید. وچون عمربن هبیرةبه ولایت عراق رسید او را اجازه داد تا به کوفه بازگردد و به سال ۱۱۱ هَ. ق. در این شهر درگذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از ذیل المذیل و تهذیب التهذیب ).
عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن عبداﷲ اندلسی قفصی، مکنی به ابومحمد. از عالمان حدیث و متصوف قرن چهارم هجری بشمار می رفت. او به سیاحتی طولانی در مشرق پرداخت و به ماوراءالنهر رسید و مدتی در نیشابور اقامت گزید و به سال ۴۰۷ هَ.ق. در مکه درگذشت. او راست : کتابی در تجویز سماع و کتابی در حدیث. (از الاعلام زرکلی به نقل از بغیة الملتمس و الصلة).
عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن صالح بن مرداس، مکنی به ابوذؤابة و ملقب به اسدالدولة، از بنی کلاب بن عامربن صعصعة. وی از امیران مرداس بشمار می رفت و حلب نیز در تصرف او بود که به سال ۴۵۴ هَ.ق. بر آنجا دست یافت. و پس از حوادثی شرف الدوله مسلم بن قریش به سال ۴۶۳ هَ. ق. بر آنجا دست یافت و عطیه به کشور روم رفت و در قسطنطنیه به سال ۴۶۵ هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی از ابن الاثیر و زبدة الحلب ). رجوع به ابوذؤابة شود.
عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) (علی…) مشهور به غمرینی. قاری قرن دوازدهم هجری. رجوع به علی غمرینی شود.
عطیه. [ ع َ طی ی َ ] (ع اِ) عطیة. عطیت. جایزه. انعام. بخشش : و برخوردار گردانادامیرالمؤمنین را از تو و از آن نعمت بزرگ و عطیه ٔ وافر و موهبت نفیس که ترا داد. (تاریخ بیهقی ص ۳۰۷). رحمت و برکتهای ایزدی و برکت بنده اش امیرالمؤمنین به تو باد و به آن نعمت بزرگ و عطیه ٔ کلان… که تو داری. (تاریخ بیهقی ص ۳۱۴).
تو آن معطی مکرم کز تو هرگز
نباشد کف رادت بی عطیه.
سوزنی.
عقل با جان عطیه ٔ احدیست
جان با عقل زنده ٔ ابدیست.
نظامی.
مردمان با آبروی پریشان را صدقات فرماید و عطیه دهد. (مجالس سعدی ). استمناح ؛ عطیه خواستن. امتلاذ؛ عطیه گرفتن از کسی. عصر؛ عطیه دادن. (از منتهی الارب ).
– ظفر عطیه ؛ ظفربخش. ظفرده : پادشاه سلیمان مکان از چمینه الویه ٔ ظفر عطیه بجانب خوی برافراشت. (حبیب السیر، ج ۳ ص ۳۵۲).
|| در اصطلاح فقهی، به اعتبار جنس، چهار نوع است :۱ – صدقه، و آن عقدی است که نیاز به ایجاب و قبول وقبض دارد. ۲ – هبه، که محتاج به ایجاب و قبول و قبض است و در آن قصد قربت شرط نیست. ۳ – سکنی و عمری و رقبی، که در آنها نیز ایجاب و قبول و قبض الزامی است. ۴ – تحبیس یا حبس، که در اعتبار قبض و تقید بمدت مانند سکنی است. (از فرهنگ علوم عقلی، به نقلاز شرح لمعه ). در حدیث است : لایحل للرجل یعطی العطیة فیرجع فیها اًلا الوالد فیما أعطی ولده. و شافعی گوید: یجوز له أن یرجع صغیرا کان الولد أو کبیرا. (از منتهی الارب ). و رجوع به صدقة و هبة و سکنی و حبس شود. || در اصطلاح نجومی، بخشی که جهت تعیین عمر مولودبه هر کوکب دهند. عطیه بر حسب بودن کدخدا در وتد و مایل وتد یا زایل وتد قسمت می شود به عطیه ٔ بزرگ (عظمی و کبری ) و میانه (وسطی ) و خرد (صغری ). عطیه اصلاً برای استخراج مدت عمر مولود است مثلاً عطیه ٔ کبرای شمس ۱۲۰ است. (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به التفهیم ص ۵۲۱ شود.
عطیه. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) نام راوی شعر سنائی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اند بار از تو و دیوانه عطیه کل و کور
کل تر و کورتر و غرتر و دیوانه تریم.
سوزنی.
عطیه. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن حارث همدانی، مکنی به ابوروق. محدث است. رجوع به ابوروق (عطیة…) شود.

اسم عطیه در فرهنگ فارسی

عطیه
بخشش، دهش، چیزی که بکسی بخشیده شود
( اسم ) ۱ – چیزی که به کسی عطا کنند بخشش . یا عطیت الهی . بخشش خداوندی فیض الهی . ۲ – بخشی که جهت تعیین عمر مولود به هر کوکب دهند . عطیت به حسب بودن کدخدا در وتد و مایل وتد یا زایل وتد قسمت می شود به : عطیت بزرگ و میانه و خرد . عطیت اصلا برای استخراج مدت عمر و مولود است مثلا عطیت بزرگ شمس ۱۲٠ سال است . جمع عطیات عطایا .
مشهور به عمرینی قاری قرن دوازدهم هجری
عطیه الله
ابن عطیه برهانی شافعی اجهوری فقیه و فاضل و نابینا و از اهالی اجهور بود وی بسال ۱۱۹٠ قمری در قاهره درگذشت
ابراهین بن عطیه
از علما و محدثین قرن ششم و در بصره می زیسته
ابن عطیه
ادیب و شاعر
ام عطیه
نسیبه انصاری دختر حارث یا کعب از زنان صحابی و در بعضی از غزوات با رسول اکرم همراه بوده است .
قصیر عطیه
جایی است در اندلس مولف حلل سندسیه درباره سعید بن عیسی رعینی ملقب به قصیری .

اسم عطیه در فرهنگ معین

عطیه
(عَ یِّ) [ ع . ] (اِ.) بخشش، چیزی که به کسی بخشیده شود.

اسم عطیه در فرهنگ فارسی عمید

عطیه
چیزی که به کسی بخشیده می شود، بخشش، دهش.

اسم عطیه در اسامی پسرانه و دخترانه

عطیه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: attiye) (عربی) آنچه از سوی خداوند یا از طرف شخصی بزرگ به کسی بخشیده شود، انعام، بخشش – انعام، بخشش

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • اسم خیلی زیباییه….

  • عطیه یعنی هدیه…من عاشق این اسمم

  • شميم راست ميگه اسم فوق العاده زيباييه
    واقعا زيباست.

  • عطیه یعنی هدیه آسمانی و خدایی
    خیلی اسممو دوس دارم ولی بیشتریا بلد نیستن بنویسن

  • عاشق اسمم هستم

  • من خیلی خیلی اسممو دوست دارم.

  • اسم دخترمو میزارم عطیه چون خیلی دوستش دارم

  • . خیلی اسممو دوست دارم ومن پس از چند سال ب خانوادم بخشیده شدم .
    من ب اسمم افتخار میکنم…………..

  • . خیلی اسممو دوست دارم ومن پس از چند سال ب خانوادم بخشیده شدم

  • من عاشق خانمی با این نام هستم امیدوارم منو بپذیره

  • واقعا از مامانم ممنونم که این اسمو واسم انتخاب کرده

  • اسممودوس دارم خوجگله….

  • سلام. ی دختر خانوم رو میخوام برم خاستگاریش که اسمش عطیه هست…..اومدم ببینم معنی اسمش چیه. از معنی اسمش خیلی خوشم اومد خیلی. دختر خوبی دعا کنید بله رو بهم بده

  • اسم انتخابیه دخترمونه که مد نظر قرار دادیم چون میدونم که هدیه ای هست که قراره خدامون بهمون عنایت کنه اونم چی ، عطیه سادات

  • من واقعا عاشق اسمم.خیلی ممنونم ک این اسم زیبارو واسم انتخاب کردن

  • سلام منم خیلی اسممو دوس دارم عاشق اسمم وااااااااااای عطیه چقد خوشگله

  • منم عاشق اسمم واقعا اسمم خیلی خوجله

  • این اسم عشق من هست و من همیش این اسما دوست دارم