معنی اسم نینا

نینا :    (کردی) اینها.

 

 

اسم نینا در لغت نامه دهخدا

نی. (شبه فعل ) نیست. مخفف نیست. صورتی از نیست. (یادداشت مؤلف ) :
آه و دریغا که خردمند را
باشد فرزند و خردمند نی
ورچه ادب دارد و دانش پدر
حاصل میراث به فرزند نی.
رودکی.
مر او را خرد نی و تیمار نی
به شوخیش اندر جهان یار نی.
بوشکور.
سرد است روزگار و دل از مهر سرد نی
می سالخورد باید و ما سالخورد نی ،
از صدهزار دوست یکی دوست دوست نه
وز صدهزار مرد یکی مرد مرد نی.
شاکر بخاری.
ز آن چنار و سرو را بر نی و شاخ بارور
کز سر بدخواه تو بار آورد سرو و چنار.
؟ (فرهنگ اسدی ).
ز لشکر به رازش کس آگاه نی
جز از نامدارانش همراه نی.
فردوسی.
سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش
عجب نی گر تبت گردد ز روی شوق مشتاقش.
منوچهری.
جز مکر و غدر او را چیز دگر هنر نیست
دستان و بند او را اندازه نی و مر نیست.
ناصرخسرو.
چه چیز بهتر و نیکوتر است در دنیی
سپاه نی ملکی نی ضیاع نی رمه نی.
ناصرخسرو.
باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا چو هست یار و مددکارش.
ناصرخسرو.
نعمتت نی و همتت بی حد
دولتت نی و حکمتت بی مر.
سنائی.
خردول و خربغائی نی عقل و نی خرد
اندر سرت بخردلة او بخربقه.
سوزنی.
بی تو نشاطیش در اندام نی
در ارمش یک نفس آرام نی.
نظامی.
ای همچو سراب آسمان را
با صورت تو حقیقتی نی.
سیف اسفرنگ.
چون مرا پنجاه نان هست اشتهی
مر ترا شش گرده همدستیم نی.
مولوی.
ز آنکه نامی بیند و معنیش نی
چون بیابان را مغاره گفتنی.
مولوی.
جامه خواب آورد و گسترد آن عجوز
گفت امکان نی و باطن پر ز سوز.
مولوی.
نی. (حرف ربط، شبه جمله ) نه. حرف نفی است. رجوع به نه شود :
دل پارسی باوفا کی بود
چوآری کند رای او نی بود.
فردوسی.
سر از راه پیچیده و داد نی
ز یزدان و نیکی به دل یاد نی.
فردوسی.
ببرم سر خسرو بدهنر
که نی پای باد امر او را نه سر.
فردوسی.
نه آتش پرستند و نی آفتاب
سر بخت گردان درآید به خواب.
فردوسی.
گروه دیگر گفتند نی که این بت را
برآسمان برین بود جایگاه آور.
فرخی.
گر خویشتن کشی ز جهان ورنی
بر تو به کینه او بکشد خنجر.
ناصرخسرو.
اگر بار خرد داری و گر نی
سپیداری سپیداری سپیدار.
ناصرخسرو.
وگر نی رنج خویش از خویشتن بین
چو رویت ریش گشت و دست افگار.
ناصرخسرو.
صلتی درخور آن شعر فرستد ورنی
شعر من بازفرستد نه ز او و نه ز من.
سوزنی.
شد آن مرد وآن حلقه در گوش کرد
سخن نی زبان را فراموش کرد.
نظامی.
مکن کاین ظلم را پرواز بینی
گر از من نی زگیتی بازبینی.
نظامی.
سگ دوست شد و تو آشنا نی
سگ را حق حرمت و ترا نی.
نظامی.
باده نی در هر سری شر می کند
آنچنان را آنچنان تر می کند.
مولوی.
چیست دنیا از خدا غافل شدن
نی قماش و نقره و فرزند و زن.
مولوی.
عیش است در کنار سمنزار خواب خوش
نی در کناریار سمن بوی خوشتر است.
سعدی.
گفتم نی که بر مال ایشان حسرت می خوری. (گلستان ).
دوستان هرگز نگردانند روی از جور دوست
نی معاذاﷲ قیاس دوست با دشمن مکن.
سعدی.
من مانده بدین نمط ز من پای
نی پیش ره و نه بازپس جای.
جامی.
– نی نی ؛ نه نه ! ابداً. حاشا :
شیری است بدانگاه که شمشیر بگیرد
نی نی که تهیدست خود او شیر بگیرد.
منوچهری.
گوئی محمود بود پیش ز مسعود
نی نی مسعود هست بیش ز محمود.
منوچهری.
ز آن پیرک جولاهه ٔ پت خواره ٔ بدخواه
نی نی دو پسر ماندنگویم که دو خر ماند.
سوزنی.
نی نی تو ز رخ نقاب بردار
کان روی نهان دریغم آید.
عطار.
نی. [ ن َ / ن ِ ] (اِ) قصب. (آنندراج ) (منتهی الارب ). گیاهی آبی و دارای ساقه ٔ میان کاواک و راست. (ناظم الاطباء). گیاهی که ساقه ٔ آن دراز و میان تهی و به ضخامت انگشتی یا بیش از آن است. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و رنگ آن غالباً زرد است :
بپژمرد چون مار در ماه دی
تنش سست و رخساره همرنگ نی.
فردوسی.
بیامد دو رخساره همرنگ نی
چو شب تیره گشت اندرآمد به ری.
فردوسی.
به گرد اندرش نی بسان درخت
تو گفتی که چوب چنار است سخت.
فردوسی.
ز بهر آنکه ز نی شاه را قلم باید
نرست هیچ نی از خاک تا نبست کمر.
فرخی.
طوطی میان باغ دنان و کشی کنان
چنگش چو برگ سوسن و بالش چو برگ نی.
منوچهری.
دید مردی شبان در آن چه نی
ببرید آن نی و شمردش فی.
سنائی.
گفته مدحت به لفظ شکربار
بسته چون نی به خدمت تو میان.
جبلی.
شبانی بیابانی آمد ز راه
جان میان دربست چون نی یعنی اندر خدمتم
راست کز ره شکل آن شکّرفشان آمد پدید.
مجیر.
نی همه یک نام دارد در نیستانها ولیک
از یکی نی قند خیزد وز دگر نی بوریا.
خاقانی.
شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت
در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست.
خاقانی.
من نی خشکم وگرچه طعمه ٔ آتش نی است
طعمه ٔ این خشک نی ز آن آتش تر ساختند.
خاقانی.
نئی دید بررسته از قعر چاه.
نظامی.
نی منگر کز چه گیا می رسد
در شکرش بین که کجا می رسد.
نظامی.
در ره دین چو نی کمر بربند
تا سرآمد شوی چو سرو بلند.
نظامی.
وهم و حس و جمله ادراکات ما
همچو نی دان مرکب کودک هلا.
مولوی.
تو فسرده درخور این دم نیی
با شکر مقرون نیی گرچه نیی.
مولوی.
تو آتش به نی درزن و درگذر
که در بیشه نه خشک ماند نه تر.
سعدی.
با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا شکرنخوری.
سعدی.
مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نی.
حافظ.
نه هر کرم آرد ابریشم نه از هر خاک خیزد زر
نه ازهر نی بود شکر نه در هر خار باشد من.
جوهری.
|| هر لوله مانندی که میان کاواک باشد.(ناظم الاطباء). || مزمار. نای. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آلتی که نائی و نی زن با آن نوازد. رجوع به نای شود :
باز تو بی رنج باش و جان تو خرم
با نی و با رود و با نبید مها روز.
رودکی.
ز بسد به زرینه نی دردمید
به ارسال نی داد دم را گذر.
لوکری.
نشستند با رامش و رود و می
یکی مست رود و یکی مست نی.
فردوسی.
به گوش من همی از باغ بانگ نای و چنگ آمد
کس ار می خورد بی آواز نی بر سرش سنگ آید.
فرخی.
دگر شبها که بختش یار بودی
به بانگ نای و نی بیدار بودی.
نظامی.
گر نبودی ناله ٔ نی را اثر
نی جهان را پر نکردی از شکر.
مولوی.
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند.
مولوی.
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید.
مولوی.
گوش تواند که همه عمر وی
نشنود آواز دف و چنگ و نی.
سعدی.
راز سربسته ٔ ما بین که به دستان گفتند
هرزمان با دف و نی بر سر بازار دگر.
حافظ.
شب از مطرب که شب خوش باد وی را
شنیدم ناله ٔ جانسوز نی را.
حافظ.
خزینه داری میراث خوارگان کفر است
به قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نی.
حافظ.
|| نیزار.نیستان :
بگشت آنهمه مرغ و گنداب و نی
ندید از ددان هیچ جز داغ پی.
اسدی.
|| حلقوم. رجوع به نای شود. || قلم. کلک. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به نی قلم و نی کلک در ترکیبات ذیل همین لغت شود. || نیشکر. (برهان قاطع). رجوع به معنی اول شود. || در پیمایش مزارع ده یک چارک جریب است. (یادداشت مؤلف ) : زیرا که زمین های آن در کوهها و رودخانه ها و دامان کوههاست و نی و ذراع بر آن واقع نمی شوند. (تاریخ قم ص ۱۸۵). بعد از آن در اصطلاح ذراغ و تقویم و تسعیرو تنزیل بحسب هر زمان و وقتی و وضع و بنهادن آنچه واجب بود و وضع کردن آن و یکسان کردن نی. (تاریخ قم ص ۱۸۷).
– نی بوریا ؛ نئی که از آن بوریا بافند :
با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا شکر نخوری.
سعدی.
مدار از بدان چشم نیکی از آنک
شکر کس نخورد از نی بوریا.
ابن یمین.
– نی زرگری ؛ بوری.منفاخ. (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).
– نی شکر ؛ نیشکر. (ناظم الاطباء). رجوع به نیشکر شود.
– نی قلم ؛ قلم نئی. نی که نوک آن تراشند و از آن قلم سازند:
گل که عیساش طرازد مرغ است
نی که ادریس نشاند قلم است.
خاقانی.
چرا به یک نی قندش نمی خرند آن کس
که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی.
حافظ.
– نی قلیان ؛ نی از چوب تراشیده که به میانه پیوندند. (یادداشت مؤلف ). آن جزء از غلیان که یک سر آن را به میانه و یا به خود غلیان نصب کرده و سر دیگر آن را در دهان گذاشته و می کشند. (ناظم الاطباء). رجوع به نی پیچ شود.
– نی قند ؛ نی شکر :
چرا به یک نی قندش نمی خرند آن کس
که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی.
حافظ.
– نی کلک ؛ نی قلم. کلک.
– نی نیزه ؛ نی که از آن نیزه کنند :
نی نیزه در حلقه ٔ کارزار
بقیمت تر از نیشکر صدهزار.
سعدی.
– نی نهاوندی ؛ گیاهی و دوایی سیاه رنگ و تلخ. (ناظم الاطباء). چرانه.قصب الذریره. قصب بوا. شیراتیا. ریخه. چراتیه. شیراستا. چرائیتا. (فرهنگ فارسی معین ).
– نی هفت بند ؛ کاملترین نی را [ : مزمار،نای ] در ایران نی هفت بند گویند. (سرگذشت موسیقی ایران ) (فرهنگ فارسی معین ).
– نی هندی ؛ خیزران. (ناظم الاطباء).
نی. [ نی ی ] (ع اِ) هرچیز ناپخته و خام. (غیاث اللغات ). گوشت خام. (مهذب الاسماء). گوشت نیم پخته. (ناظم الاطباء). رجوع به نی ٔ شود. || فربهی.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سمن. چاقی. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || ج ِ نیّة و آن جمع شاذ و نادری است. (از متن اللغة) (ذیل اقرب الموارد). || نَی ّ. (متن اللغة). رجوع به نَی ّ شود.
نی. [ ن َی ی ] (ع اِ) پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شحم. (اقرب الموارد). شحم بدون لحم. نی ّ. (متن اللغة). || سستی. وهن. وهی. (یادداشت مؤلف ). || (مص ) فربه شدن شتر . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). نوایة. (اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به نوایة شود. || (ص ) نارس. کال. خام. شاید معرب نو باشد. (یادداشت مؤلف ): التدبیر فی ذلک أن یهجر النوافخ…. و الشراب النی. (قانون ابن سینا، یادداشت مؤلف ) .
نی.(اِخ ) دهی است از دهستان ویسه ٔ بخش مریوان شهرستان سنندج در ۶ هزارگزی جنوب غربی دژ شاهپور و ۳ هزارگزی غرب راه مریوان به زراب در دامنه ٔ سردسیر و مرطوبی واقع است و ۶۰۰ تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و برنج، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۵).
نی ٔ. [ ن َی ْءْ ] (ع مص ) نیم جوش گردیدن گوشت و نیکو پخته نشدن. (از منتهی الارب ). خام ماندن گوشت. (تاج المصادر بیهقی ). || دور شدن کسی، لغتی است در نأی. (از منتهی الارب ).
نی ٔ. (ع ص، اِ) گوشت نیم پخته. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشتی که پخته نشده است یا گوشتی که آتش بدان نرسیده است. (از متن اللغة).

اسم نینا در فرهنگ فارسی

نی
ده دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج استان پنجم . در ۶ کیلومتری جنوب باختری دژ شاهپور دامنه سردسیر مرطوب ۶٠٠ تن سکنه دارد. محصولش غله حبوبات لبنیات توتون برنج .
۱ و ۲ – نفی را رساند : ( نه ۱ و ۳ . ۲ – ( جمله ) گاه بجای جمله آید بمعنی (( نیست )) : (( چشم. خون ز دلم شیفته ترکس را نی خون شو ای جشمه کاین سوز جگر کس رانی…)) ( خاقانی . سج . ۸٠۶ )
دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج در ۶ هزار گزی جنوب غربی دژ شاهپور و ۳ هزار گزی غرب راه مریوان به زراب در دامنه سردسیر و مرطوبی واقع است ٠ آبش از چشمه محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و برنج شغل اهالی زراعت و گله داری است ٠
نی آب
نی کوتاه و باریکی که در داخل قلیان در میان آب قرار دارد ٠ نیاب ٠
نی آباد
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش رز آب شهرستان سنندج در ۶ هزار گزی جنوب رزاب در منطقه کوهستانی سردسیری واقع است ٠ آبش از چشمه محصولش غلات و لبنیات شغل مردمش زراعت و گله داری است ٠
نی احمد بیگ
دهی است از دهستان کیوی بخش سنجبد شهرستان هرو آباد ٠ در ۲٠ هزار گزی شمال سنجبد و ۱۱ هزار گزی جاده هرو آباد به اردبیل در منطقه کوهستانی معتدل هوائی واقع است ٠ آبش از چشمه محصولش غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی است ٠ درین ده معدن گوگرد وجود دارد ٠
نی انبان
( اسم ) نوعی نای ( نی ) که آلتی دمیدنی همراه دارد شبیه به انبان . نوازنده بوسیل. وارد آوردن فشار به انبان آنرا مینوازد . این ساز هنوز در بعض نقاط ایران معمول است : نای خیک .
نامه سازی که ازنی و چرم سازند ٠ نوعی از نی که متصل است به انبانی پر از هوا و آن را می نوازند ٠
نی انبانی
نوازنده نی انبان
نی باغن
دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه ٠ در ۲۶ هزار گزی شمال شرقی ترک و ۲۶ هزار گزی راه میانه به خلخال در منطقه کوهستانی معتدل هوائی واقع است و آبش از چشمه و کوه محصولش غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری است ٠
نی بر سر بهار
( اسم ) آهنگی است از موسیقی قدیم : (( بلبل بزخمه گیردنی بر سر بهار چون خواج. خطیر برد دست را به می . )) ( منوچهری . د. چا. ۱۳ : ۲ )
نی بر سر کسری
( اسم ) آهنگی است از موسیقی قدیم .
نی بست
( اسم ) محوطه ای که بانی محصور کنند : (( گرد توصف زده خوبان کمر بسته چونی گویی از هر طرفی گرد شکرنی بست است . )) ( کمال خجندی . فرنظا . )
نی بن
بته نی
نی بند
دهی است از دهستان چهار دولی بخش قروه شهرستان سنندج . در ۳٠ هزار گزی شمال شرقی قروه و ۵ هزار گزی شرق باغلوجه در منطقه کوهستانی سردسیری واقع است . آبش از چشمه محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری است .
نی بندک
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل در ۴۵ هزار گزی شمال غربی بنجار و ۶ هزار گزی دریاچه سیستان در جلگه واقع است و آبش از رودخانه هیرمند محصولش غلات و لبنیات شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است .
نی بیشه
نیزار . نیستان .
نی بین
دهی است جزئ دهستان بار اندوز چای بخش حومه شهرستان رضائیه در ۲۲۵٠٠ گزی جنوب شرقی رضائیه و ۳۵٠٠ گزی شمال شرقی جاده رضائیه به مهاباد در جلگه معتدل هوائی واقع است و آبش از بار اندوز چای محصولش غلات و توتون و چغندر و انگور شغل اهالی زراعت و جوراب بافی است .
نی پاره
قطعه ای از نی . تکه ای نی .
نی پال
موصعی است که مشک خوب از آنجا آرند . نپال . کشوری است در منطق. هیمالیا از شمال محدود است به تبت و از سه جهت دیگر به هندوستان .
نی پنج
اسبی که سال وی کمتر از پنج باشد .
نی پهن
دهی است از بخش سومار شهرستان قصر شیرین . در ۵ هزار گزی جنوب غربی سومار و ۳ هزار گزی مرز ایران و عراق بر کنار رودخانه کنگیر در دشت گرمسیری واقع است . آبش از رودخانه کنگیر محصولش غلات و لبنیات و برنج و مختصری حبوبات و پنبه و ذرت شغل اهالی زراعت است .
نی پوش
با نی پوشیده شده . اطاقی یا محوطه ای که سقف آن را با نی پوشیده باشند .

اسم نینا در فرهنگ معین

نی
(نَ) (حر.) نه، نا.
(نِ یا نَ) (اِ.) ۱ – گیاهی است آبی با شاخه های بلند و تو خالی که در زمین های باتلاقی و مرطوب می روید.
(نِ) (اِ.) سازی بادی از ساقة نی با چوب باریک و پنج سوراخ .
نی انبان
(نِ یا نَ. اَ) (اِمر.) نوعی نی (نای ) که آلتی دمیدنی همراه دارد، شبیه انبان .
نی بست
(نِ یا نَ بَ) (اِمر.) محوطه ای که با نی محصور کنند.
نی پیچ
(نِ یا نَ) (اِمر.) لولة ساخته از مفتول یا غیره که بر او آن پوست یا پارچه گرفته، یک سر آن به قلیان متصل است و سر دیگر به دهان (به هنگام کشیدن قلیان ).
نی دوده
(نِ یا نَ دِ) (اِمر.) آلتی است برای کشیدن شیرة تریاک که مانند وافور دارای حقة گلی است و چوبی دارد و شیره را با چراغ به وسیلة آن می کشند.
نی شکر
(نَ شَ یا نِ ش کَ) [ په . ] (اِمر.) نوعی از نی با ساقه های بلند که برگ های دراز و گل های سرخ کم رنگ دارد. در داخل آن شیره ای وجود دارد که از آن شکر به دست می آورند.
نی قلیان
(نِ قَ) ۱ – (اِمر.) نی ای که از آن قلیان سازند. ۲ – (ص مر.) (عا.) شخص لاغر اندام .
نی لبک
(نِ لَ بَ) (اِمر.) نی کوچک که با لب نواخته می شود.
نی نی
(اِ.) (عا.) ۱ – مردمک چشم . ۲ – (عا.) عروسک به زبان کودکان ۴ – بچة کوچولو.
نازک نی
( ~ . نِ) (ص مر.) یکی از دو استخوان تشکیل دهندة ساق پا.
قره نی
(قَ رَ. نِ) [ تر – فا. ] (اِ.) نی بزرگ که از چوب و فلز ساخته می شود.
قلم نی
( ~ . نِ) (اِمر.) قلمی که از ساقة نی تراشند و برای خوش نویسی به کار برند.
نی نی
(اِ.) (عا.) ۱ – مردمک چشم . ۲ – (عا.) عروسک به زبان کودکان ۴ – بچة کوچولو.

اسم نینا در فرهنگ فارسی عمید

نی
۱. (زیست شناسی) گیاهی با شاخه های راست، بلند، توخالی، و بندبند که در زمین های مرطوب و باتلاقی می روید و برای پوشاندن سقف خانه و بافتن بوریا به کار می رود، نای، نال، نا.
۲. (موسیقی) ساز بادی از ساقۀ گیاه نی یا چوب باریک و توخالی با چهار تا شش سوراخ در یک سمت و یک یک سوراخ در سمت دیگر.
۳. لولۀ باریک پلاستیکی یا شیشه ای برای نوشیدن مایعات.
۱. حرف نفی، نه، نا.
۲. (شبه جمله) نیست، نبود.
نی انبان
نوعی نی که به انبان پرباد متصل است و با فشاری که به انبان وارد می کند نواخته می شود، نای مشکک، خیک نای.
نی پیچ
نوعی نی انعطاف پذیر قلیان که از تیماج یا پارچه و مفتول ساخته می شود و از نی های چوبی درازتر است.
نی شکر
نوعی نی با برگ های دراز، گل های سرخ کم رنگ، و ساقه های بلند که در آن مغزی وجود دارد که دارای مادۀ قند است و از آن قند و شکر درست می کنند.
نی لبک
نوعی نی کوچک.
نی نی
۱. عروسک.
۲. بچۀ کوچک.
مردمک چشم.
قره نی
= کلارینت
نی نی
۱. عروسک.
۲. بچۀ کوچک.
مردمک چشم.

اسم نینا در اسامی پسرانه و دخترانه

نیاتور
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نیاطوس، از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر قیصر روم از یاران سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی
نیاز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: niyāz) حالتی که در آن برای انجام دادن کاری یا برآوردن منظوری، چیزی یا کسی مورد تقاضا، مناسب یا سودمند است، احتیاج، ضروری، لازم، (در قدیم) اظهار محبت، چنان که از سوی عاشق در مقابلِ ناز، (در قدیم) (به مجاز) محبوب، معشوق، (در عرفان) اظهار ناچیزی در برابر معشوق، قبول این که بنده به حق نیاز دارد – حاجت، احتیاج
نیاسا
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: کسی که مانند نیاکان خود است، مرکب از نیا (جد پدری یا مادری) + سا (پسوند تشابه)
نیاسان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: niyāsān) (نیا + سان (پسوند شباهت) )، شبیه به نیاکان، مانند اجداد، همانند نیاکان – شبیه به نیاکان، مانند پدران، پسری که شبیه اجداد و نیاکان خود است
نیاطوس
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نیاتور، از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر قیصر روم از یاران سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی
نیالا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی اطراف ساری
نیان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: رفیق، شریک زندگی
نیاوش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: niyāvaš) (نیا + وش (پسوند شباهت) )، (= نیاسان )، نیاسان – پسری که شبیه احداد و نیاکان خود است، مرکب از نیا و پسوند مشابهت، همچنین یکی از توابع سردشت مهاباد
نیاوند
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: niyāvand) (نیا + وند (پسوند نسبت) )، منسوب به نیا، (به مجاز) از نژاد نیاکان، از نسل اجداد – از نسل نیاکان، ادامه نسل اجداد
نیاک
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: پسری که خلق و خوی او مانند اجداد و نیاکانشان است
نیایش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: niyāyeš) دعا همراه با تضرع و زاری به درگاه خداوند، پرستش و احترام به کسی – دعا به درگاه خداوند، ستایش، عبادت، پرستش و احترام نسبت به کسی
نیتا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: nitā) [نی = نه (به صورت شبه جمله) (در قدیم) نیست، نبود + تا = لنگه، مثل، مانند]، بی مانند، بی نظیر، بیتا، یگانه
نیر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: روشن، منور
نیرمان
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نریما ن، اصل این کلمه در اوستا نئیره منه به معنای مرد دلیر است و صفت گرشاسپ جهان پهلوان می باشد، همچنین نام یکی از توابع همدان است
نیره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مؤنث نیر، روشن و منور
نیروانا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: سنسکریت
معنی: (تلفظ: nirvānā) (سنسکریت) آخرین مرحله سلوک در نزد ‘ بودا ‘ که مرحله ی محو شدن جنبه ی حیوانی وجود و رسیدن به کمال است – آخرین مرحله سلوک در نزد
نیسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: neysā) (نی = نام گیاهی، ساز بادی، نیشکر، نیزار + سا (پسوند شباهت) )، همانند نی، شبیه به نی، (به مجاز) زیبا، با طراوت، دلپذیر و دلنشین، شیرین – نام همسر پادشاه کاپادوکیه
نیسان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: سریانی
معنی: نام ماه دومین ماه بهار، بارانی که در اردیبهشت می بارد، باران بهاری
نیشا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: نشانه
نیشام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام فرشته نگهبان آذرخش
نیلا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آبی دریا – نیل (سنسکریت) + ا (فارسی) به رنگ نیل، نیلی
نیلاب
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مجازا آبی ملایم و آرامش بخش، نام قدیم شهر جندی شاپور، همچنین مایعی آبی رنگ که در رنگرزی کاربرد دارد
نیلرام
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: nilrām) نام فرشته ای که پرورنده و رب النوع برف و باران و تگرگ است – نام فرشته نگهبان برف و باران و تگرگ
نیلگون
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: nilgun) (سنسکریت ـ فارسی) (نیل + گون (پسوند شباهت) )، نیلی نیلی – نیل (سنسکریت) + گون (فارسی) به رنگ نیل، کبود، لاجوردی
نیلوفر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: سنسکریت
معنی: (تلفظ: nilufar) (در گیاهی) گل های سفید، کبود و زرد رنگ گیاهی به همین نام که مصرف داروئی نیز دارد (در ادب قدیم فارسی اغلب رنگ کبود آن مطرح بوده است )، گیاهی آبی که در آبگیرهای مناطق معتدل می روید، گل های زرد دارد و برگ هایش بر سطح آب شناور می شود، گلهای آن مصرف داروئی دارد – گلی به رنگ سفید، کبود، و زرد که مصرف دارویی دارد، همچنین نام یکی از جشنهای ایرانیان قدیم (جشن نیلوفر) که در روز هفتم یا هشتم هر ماه برگزار می شد و هرکس که در این روز از پادشاه حاجتی می خواست برآورده می شد
نیلیا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: niliyā) (سنسکریت ـ فارسی) (نیلی + ا (پسوند نسبت) )، منسوب به نیلی، نیلی – به زنگ نیلی، منسوب به نیلی، مرکب از نیلی و الف نسبت
نیما
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: nimā) نام کوهی است حوالی نور، (در اعلام) نام یکی از اسپهبدان تبرستان، تخلص شعری علی اسفندیاری (نیما یوشیج) شاعر نوپرداز (۱۲۷۶ ـ ۱۳۳۸) – نام آور و نامور، علی اسفندیاری متخلص به نیما یوشیج شاعر معروف ایرانی قرن چهاردهم
نیمتاج
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نیم (فارسی) + تاج (فارسی) تاج کوچک آراسته به جواهر
نینا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عبری
معنی: زیبایی، خوش اندامی و ظرافت
نیهاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: کردی
معنی: نهاد، سرشت، طبیعت، ضمیر دل، بنیاد، اساس، قاعده، مقام و جایگاه
نیو
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: niv) (در قدیم) دلیر، شجاع – دلیر، شجاع
نیوان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: پهلوان و دلیر و شجاع – نیواندخت، نام مادر انوشیروان، همسر قباد پادشاه کیانی
نیواندخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نیوان، نام مادر انوشیروان، همسر قباد پادشاه کیانی
نیوتش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: با کسی یکی شدن، همراهی و مجامعت، بر وزن پیشکش
نیوتیش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نیوتش، با کسی یکی شدن، همراهی و مجامعت، (هر سه حرف اول ساکن هستند، بر وزن دیو)
نیوزاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: niv zād) (نیو = دلیر، شجاع + زاد = زاده )، زاده دلیر و شجاع، (به مجاز) دلیر و شجاع، (در اعلام) نام پسر گشتاسب شاه ایران، ]این نام در متون مختلف بصورت های ‘ نیوزار’ و ‘ نیوه زاد’ ضبط شده است[ – پهلوان زاده
نیوزار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
نیوشا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: niyušā) (در قدیم) شنوا، شنونده، (به مجاز) یادگیرنده، آموزنده – شنوا، شنونده
نیووند
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام گیاهی است
نیک
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: nik) خوب، نیکو، (در حالت قیدی) به خوبی، آدم خوب، شخص صالح، (در قدیم) مفید، سودمند، شایسته، کامل، خوبی، نیکی، خوشی، سعادت، (در نجوم) دارای اثر فرخنده، سعد – خوب، نیکو، آدم خوب، شخص صالح
نیک آفرید
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آفریده خوب و نیکو
نیک آفرین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آفریننده نیکی و خوبی
نیک اختر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای ستاره و طالع خوب و خوش، خوشبخت، سعادتمند
نیک تاج
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که تاج نیکو و خوب دارد
نیک تاش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,ترکی
معنی: نیک (فارسی) + تاش (ترکی) همتا و مانند نیکان
نیک چهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نیک چهره، خوبرو، نیکوروی، زیبا
نیک چهره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نیکچهر، خوبرو، نیکوروی، زیبا
نیک دخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دختر خوب و نیکو
نیک رای
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای اندیشه نیک مرکب از نیک و رأی
نیک رخسار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که دارای چهره ای پاک و زیباست
نیک مهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که دارای محبتی کامل و شایسته است
نیک یار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دوست مشفق
نیکا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: چه خوب است، خوشا، نام رودی در شمال ایران
نیکان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: nikān) (نیک + ان (پسوند نسبت، علامت جمع) )، منسوب به نیک، نیک، به علاوه به معنی نیک ها (اشخاص نیک) – منسوب به نیک
نیکاو
نوع: پسرانه
ریشه اسم: اوستایی-پهلوی
معنی: نیک به معنی خوب و پاک، آو به معنی آب و نیکاو یعنی آب گوارا ئ شفاف – مرکب از نیک به معنای خوب بعلاوه آو که همان تلفظ آب در فارسی باستان استآب شفاف و گوارا
نیکتا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: niktā) (نیک + تا = نظیر، مانند، لنگه )، نظیر نیک، مانند نیک، بسان نیک، نیک – خوب، نیکو
نیکناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: nik nāz) دارای عشوه گری و زیبایی خوب، ویژگی دختری که زیبا و خوب است، افتخار کننده به نیکی – آن که دارای عشوه و غمزه ای خوب و نیکوست
نیکو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: niku) خوب، (در قدیم) دلپسند، مطبوع، ارزنده، گران بها، گران، درست، صحیح، پسندیده، شایسته، زیبا، شخص زیباروی – خوب، زیبا
نیکو لقا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: نیکو (فارسی) + لقا (عربی) زیبا رو، زیبا چهر
نیکی
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: niki) خوب بودن، خوبی، نیکوکاری، احسان، (در قدیم) آسایش، رفاه، ثواب اُخروی – خوب بودن، خوبی، نیکوکاری، احسان

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • اسم نیان به معنی نرم و لطیف و دلپذیر به نظر من قشنگترین اسم کردی است

  • به نظرم قشنگترین اسم های کردستانی”کژال” “روژینا” “هانا” “روژان” “روژین”