معنی اسم فرشته

برای مشاهده با کیفیت بیشتر، روی تصویر کلیک کنید

 تصویر و معنی اسم فرشته

فرشته :    ۱- (در اديان) موجودي آسماني، عاقل، برتر از انسان و غير قابل رؤيت كه مأمور اجراي اوامر خداوند است و مرتكب گناه نمي‌شود، مَلَك؛ ۲- (به مجاز) شخص داراي اخلاق يا رفتار بسيار نيك و پسنديده؛ ۳- (به مجاز) دختر يا زن مهربان و زيبا.

 

 

اسم فرشته در لغت نامه دهخدا

فرشته. [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) فریشته. در زبان سنسکریت پرشیته و مرکب از پر و اش به معنی سفیر، در فارسی باستان فرائیشته ، در اوستا فرائشته ، ارمنی عاریتی و دخیل هرشتک از فرشتک، در فارسی جدید، لهجه ٔ شمال ایران فیریشته و لهجه ٔ جنوب غربی فیریسته ، به سین مهمله. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). معروف است و به عربی مَلَک خوانند. (برهان ). فرسته. فریشته. سروش. (از یادداشت به خط مؤلف ). مخلوقی روحانی که به تازی مَلَک گویند. (ناظم الاطباء) :
فرشته چو آید یکی جان ستان
بگویم بدو جانم آسان ستان.
فردوسی.
فرشته به خوی و چو عنبر به بوی
به دل مهربان و به جان مهرجوی.
فردوسی.
ایمان نیاوردم به فرشته های خدا. (تاریخ بیهقی ).
فرشته شد و هرچه دید و شنید
نمود و بگفت آنچه بر وی رسید.
اسدی.
سوی حکیمان فرشته است روانم
ورچه که در چشم مردم است عیانم.
ناصرخسرو.
بر عالم علویش گمان بر چو فرشته
هرچند که اینجا بود این جسم عیانیش.
ناصرخسرو.
این روح قدس آمد و آن روح جبرئیل
یعنی فرشتگان پرانند و بی پرند.
ناصرخسرو.
هر آن گه که باشد فرشته به جای
به خاک اندرون باد دیو سیاه.
عبدالواسع.
بل تا پری ز خوان بشر خواهد استخوان
تو چون فرشته بوی شنو استخوان مخواه.
خاقانی.
گر او را پری بود و شیطان به فرمان
مر این را فرشته است و ارواح چاکر.
خاقانی.
دیوان فرشتگانند آنجا که لطف اوست
مردان مخنثانند آنجا که قهر اوست.
خاقانی.
آورده اند پشت بر این آشیان دیو
پس چون فرشته روی به عقبی نهاده اند.
عطار.
گفت پیغمبر که در بازارها
دو فرشته می کند دایم ندا.
مولوی.
گر نشیند فرشته ای با دیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو.
سعدی.
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته درآید.
حافظ.
فرشته است این به صد پاکی سرشته
نیاید کار شیطان از فرشته.
جامی.
– فرشته پر ؛ آنکه بال و پر فرشته دارد و در عالم بالا سیر می کند :
فرشته پران را بر این ساده دشت
از او آمدن هم بدو بازگشت.
نظامی.
– فرشته پناه ؛ کسی که پناه و تکیه گاه او فرشتگان باشند. به کنایت شخص مقدس و منزه :
شاه دانست کآن فرشته پناه
سوی مینوش مینماید راه.
نظامی.
– فرشته پیکر ؛ آنکه پیکر لطیف و فریبنده دارد و در بیت زیر به معنی آراسته به ظاهر :
غولی است جهان فرشته پیکر
تسبیح به دست وتیغ در بر.
نظامی.
– فرشته پیوند ؛ آنکه با فرشتگان پیوند دارد :
تا خبر یافت از هنرمندی
دیوبندی، فرشته پیوندی.
نظامی.
– فرشته تنان ؛ کنایه از روحانیان باشد. (برهان ). آنان که تنشان مانند فرشتگان پاک بود.
– فرشته خصال ؛ فرشته خوی. فرشته منش. (از آنندراج ).
– فرشته خلق ؛ فرشته خصال. فرشته خوی :
تبریز کعبه شد حرمش را ستون عدل
صدر فرشته خلق پیمبر تمیز کرد.
خاقانی.
– فرشته خو ؛ آنکه خوی و سیرت فرشتگان دارد. فرشته خلق. فرشته سیرت. فرشته منش. فرشته خصال :
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست.
حافظ.
– فرشته خوی ؛ فرشته خو :
فرشته خوی شود آدمی ز کم خوردن.
سعدی (گلستان ).
– فرشته رخ ؛ زیباروی. آنکه رویش به لطافت و زیبایی چون فرشته باشد.
– فرشته سرشت ؛ فرشته خوی. فرشته خصال :
به مشرق گروهی فرشته سرشت
که جز منسکش نام نتوان نوشت.
نظامی.
چون شنیدند کآن فرشته سرشت
چه بلا دید از آن زبانی زشت.
نظامی.
– فرشته سَلَب ؛ آنکه جامه و ظاهر او چون فرشتگان باشد. ظاهرساز :
این گنبد فرشته سَلَب کآدمی خور است
چون دیو پیش جم، گرو خدمت من است.
خاقانی.
– فرشته سیَر ؛ فرشته سیرت. فرشته خصال. فرشته خوی. (یادداشت به خط مؤلف ).
– فرشته سیرت ؛ فرشته خوی. (آنندراج ).
– فرشته شدن ؛ نیک شدن. از پستی و پلیدی به درآمدن :
اگر خود فرشته شود بدسگالش
هم از سگ نژادان شیطان نماید.
خاقانی.
فرشته شو ارنه پری باش باری
که همکاسه الا همایی نیابی.
خاقانی.
– فرشته صفت ؛ فرشته خوی :
فرشته صفت گرد آن دیوچهر
همی گشت چون گرد گیتی سپهر.
نظامی.
فرشته صفت مردم هوشیار
نه بسیارخسب است و بسیارخوار.
سعدی.
– فرشته فریب ؛ که فرشتگان را هم بفریبد. بسیار فریبنده در زیبایی، چون ستاره ٔ زهره که هاروت و ماروت را که فرشتگان بودند از راه ببرد :
به چهره چو زهره فرشته فریب
دل از چشم جادوی او ناشکیب.
فردوسی.
– فرشته کش ؛ آنکه فرشته را بکشد :
…فرشته کشی آدمی خواره ای.
نظامی.
– فرشته مَخبر ؛فرشته خصال. فرشته خوی. فرشته سیرت :
سردار خضردانش، خضر بهشت خضرت
سالار روح بینش، روح فرشته مَخبر.
خاقانی.
– فرشته منش ؛ فرشته خوی. به اعتبار عفت و طهارت. (از آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ) :
فرشته منش بلکه فرزانه خوی.
نظامی.
– فرشته نمودار ؛ آنکه چون فرشته نماید. فرشته ظاهر. فرشته رخ. فرشته سلب :
فرشته نمودار ایزدشناس
که ما را بدو هست از ایزد سپاس.
نظامی.
– فرشته نهاد ؛ فرشته سیرت. فرشته خوی :
گفت کای خسرو فرشته نهاد
داور مملکت به دین و به داد.
نظامی.
– فرشته وار ؛ مانند فرشته :
تو ابروار برآهخته خنجری چون برق
فرشته وار نشسته بر اشهبی چو براق.
خاقانی.
– فرشته وش ؛ فرشته وار. مانند فرشته :
به عالم گشایی فرشته وشی
نه عالم گشایی که عالم کشی.
نظامی.
فرشته وشی دیده چون آفتاب
برآورده اقبال را سر ز خواب.
نظامی.

اسم فرشته در فرهنگ فارسی

فرشته
فریشتهفرسته:موجود آسمانی که دارای سیرت نیکووصورت بسیارزیبااست وبچشم دیده نمیشود، بعربی ملک میگویند
( اسم ) هر یک از موجودات روحانی و آسمانی که به تسبیح خدا و اجرای اوامر او مشغولند و به چشم سر آنها را نتوان دید ملک جمع : فرشتگان . یا فرشته سحاب . میکائیل .
فرشته جان
دهی است از دهستان جویم بخش جویم شهرستان لار .
فرشته جان ستان
عزرائیل . فرشته مرگ
فرشته روزی
میکائیل
فرشته زاده
نام یکی از پیروان فضل الله حروفی و از فرقه بکتاشیه است .
فرشته سحاب
کنایت از میکائیل علیه السلام . فرشته روزی .
فرشته مرگ
عزرائیل . فرشته جان ستان
فرشته وحی
جبرئیل
فرشته یا رب
ملک مقرب خدا
مهین فرشته
( اسم ) فرشته مقرب ملک مقرب .
هفت فرشته
قوم یهود به تقلید بابلیان از روی سیارات هفتگانه به هفت فرشته قایل شدند و فرمانروائی هر یک از روزهای هفته را بیکی از آنان سپردند که عبارتند از : ۱ – رفائیل . ۲ – جبرائیل . ۳ – شمائیل . ۴ – میکائیل . ۵ – زدکائیل . ۶ – عنائیل . ۷ – سبت ئیل .
هفت فرشته ایام هفته : اوریائیل جدیائیل شمائیل رفائیل عنائیل جبرائیل عزرائیل .
پیر فرشته
خواجه ابوالوفائ خوارزمی از کبار اولیائ

اسم فرشته در فرهنگ معین

فرشته
(فِ رِ تِ) (اِ.) مَلَک، از موجودات روحانی و ملکوتی که به ستایش خداوند مشغولند و با چشم دیده نمی شوند.

اسم فرشته در فرهنگ فارسی عمید

فرشته
۱. موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مٲمور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، مَلَک.
۲. [مجاز] فرد دارای سیرت نیک و پسندیده.
۳. [مجاز] زن زیبا و مهربان.

 

اسم فرشته در اسامی پسرانه و دخترانه

فرشته
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: ferešte) (در ادیان) موجودی آسمانی، عاقل، برتر از انسان و غیر قابل رؤیت که مأمور اجرای اوامر خداوند است و مرتکب گناه نمی شود، مَلَک، (به مجاز) شخص دارای اخلاق یا رفتار بسیار نیک و پسندیده، (به مجاز) دختر یا زن مهربان و زیبا – فریشته در زبان سنسکریت پرشیته و مرکب از پر و اش، به معنی سفیر، موجودی آسمانی

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • خيلييم خوب عالي