معنی اسم طَلعت

طَلعت :    (عربي) (در قديم) چهره، روي.

%d8%b7%d9%8f%d9%84%d9%88%d8%b9

اسم طلعت در لغت نامه دهخدا

طلعت. [ طَ ع َ ] (ع اِ) طلعة. دیدار. یقال : حیااﷲ طلعته ؛ ای ابقا رؤیته او وجهه. (منتهی الارب ). روی. (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). وجه :
ای از رخ تو یافته زیبائی او رنگ
افروخته از طلعت تو مسند و اورنگ.
شهید.
در این تفکر بودندکآفتاب ملوک
شعاع طلعت کرد از سپهر مهد اظهار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی.
طلعت مستنصر از خدای جهان را
ماه منیر است و این جهان شب تار است.
ناصرخسرو.
بر مرکبش از طلعت او دهر مقمر
وز مرکب او خاک زمین جمله مغبر.
ناصرخسرو.
با طلعت مبارک و مسعود او ز سعد
فالیست مشتری را در قوس طلعتش.
ناصرخسرو.
شد از نشاطبهار جمال طلعت تو
شکوفه ها را از خواب چهره ها بیدار.
مسعودسعد.
چو چرخ گردان بر تارک معادی گرد
چو مهر تابان بر طلعت موالی تاب.
مسعودسعد.
دایم تابنده باد بر فلک ملک
طلعت تابنده ٔ چو ماه تمامت.
مسعودسعد.
کجا تواند دیدن گوزن طلعت شیر
چگونه یارد دیدن تذرو چهره ٔ باز.
مسعودسعد.
چون طلعت خورشید عیان گشت بصحرا
آنجا چه بقا مانَد نور قمری را.
سنایی.
ملک در خشم رفت و مر او را بسیاهی بخشید… هیکلی که صخر جنی از طلعت او برمیدی و عین القطر از بغلش بگندیدی. (گلستان ).
تا نهان شد آفتاب طلعتت در زیر خاک
هر سحر پیراهن شب در بر گیتی قباست.
سلمان ساوجی.
خود نشنیدی مگر که مایه ٔ عشرت
طلعت زیبا بود نه خلعت دیبا.
قاآنی.
|| (مص ) دیدن. (منتخب اللغات ). || مطلع. طلوع. برآمدن آفتاب و مانند آن :
درست گشت که بر چرخ رویت ای خورشید
بوقت طلعت پروین شود دوپاره شفق.
بدر چاچی.
طلعت. [طَ ع َ ] (اِخ ) اصفهانی. هدایت گوید: اسمش آقا محمد،شغلش تجارت، وطنش اصفهان، فنش غزل سرائی. از اوست :
بقفس شادم و با درد گرفتاری خویش
نیست با نغمه سرایان چمن کار مرا.
باآنکه منزل کسی اندر دل تو نیست
نبود کسی که در دل او منزل تو نیست.
کس تواند یا رب از دیدار خوبان دیده پوشد
تا خریدار که باشد آنکه یوسف میفروشد.
مرا دیوانه کرد آن حلقه ٔ زلف
که زنجیر من دیوانه کردند.
گفتی که ز من شاد شود کی دل طلعت
آن روز که غیر از تو دلش شاد نباشد.
نهم ز حلقه ٔ رندان چگونه پا بیرون
که پند پیر مغان حلقه ای است در گوشم.
با همه محرومیم هر شب در آن بزمست جامی
میخورم خون دل اما خون به دلها میکنم.
بی تو شبها خواب را از دیده بیرون میکنم
تا نگیرد جا دگر جایش پر از خون میکنم.
بمستی یارم امشب خواند و جا در بزم وی دارم
نمیدانم ز وی این منت امشب یا ز می دارم.
حرفی که بارها ز لبت گوش کرده ام
بار دگر بگو که فراموش کرده ام.
نیاز و عجز و صبوری وفا و ناله و زاری
دلا بعشق نکویان چه کارها که نکردی.
ای بی تو ز زندگیم خشنودی نه
از درد توام امید بهبودی نه
آن روز که دور از تو شدم دانستم
غم میکُشدم ولی به این زودی نه.
(از مجمع الفصحا ج ۲ ص ۳۴۴).
طلعت. [ طَ ع َ ] (اِخ ) رجوع به محمد طلعت در معجم المطبوعات ج ۲ شود.
طلعت. [ طَ ع َ ] (اِخ ) محمود افندی. رجوع به محمود طلعت در معجم المطبوعات ج ۲ شود.
طلعة. [ طَ ع َ ] (ع اِ) یکی طلع. طلعت.
– طَلعة ذِکر ؛ غلاف خرما. (از منتهی الارب ).
طلعة. [ طُ ل َ ع َ ] (ع ص ) نفس طُلعة؛ نفس سخت گیرنده ٔ چیزی و تفحص کننده ٔ آن و مایل بهوا. (منتهی الارب ). بسیار واقف بر چیزی. (منتخب اللغات ). || امراءة طلعة خباءة؛ زن بسیار خویشتن را نماینده و پنهان شونده. (منتهی الارب ). زنی ظاهرشونده و خویشتن را نماینده. زن بسیار خویشتن نماینده و نهان شونده. (منتخب اللغات ). زن که خود را بسیار بمردان نماید. ضد خباءة. امراءة طلعة و قبعة؛ زن که گاهی نهان گردد و گاهی پیدا (طلعة و قُبعة هر دو با یکدیگر و توأم استعمال شوند). (منتهی الارب ). زنی که سر پیش کند و باز کند. (مهذب الاسماء).

اسم طلعت در فرهنگ فارسی

طلعت
رویت, دیدار, روی
۱ – ( مصدر ) دیدن رویت کردن . ۲ – ( اسم ) رویت . ۳ – ( اسم ) روی وجه ۴ – طلوع بر آمدن ( ستاره ) .
محمود افندی
طلعت بک حرب
محمد از نویسندگان معاصر مصر
طلعت پاشا
سیاستمدارترک ( و. ۱۸۸۲ م .- مقت. برلین ۱۹۲۱ م ./ ۱۳۳۹ ه.ق .) وی یکی از سه رجل بزرگ ترکیه در جنگ جهانگیر اول و از روسای مقتدر حزب [ ترکان جوان ] بود. او از ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۸ م . ترکیه را اداره کرد و در برلین بدست یکی از ارمنیان بقتل رسید.
آفتاب طلعت
سخت جمیل آفتاب عذار
خجسته طلعت
خوش رو خوش سیما
خوب طلعت
خوش صورت خوب صورت
خورشید طلعت
کنایه از خوش صورت خوبروی
فرنگی طلعت
معشوقی که به چهره فرنگیان را ماند : فرنگی طلعتی کز دین مرا بیگانه می سازد اگر در کعبه رومی آورد بتخانه می سازد ( صائب )
ماه طلعت
ماه چهر .
مبارک طلعت
۱ – (اسم) دیدار خجسته چهر. مبارک . ۲ – آنکه دیداری مبارک دارد : حق سبحانه و تعالی سای. معدلت این پادشاه جوان بخت و شهریار مبارک طلعت میمون دولت را تا دامن قیامت بر سر کاف. خلایق مظل و مبسوط داراد .
ملک طلعت
ملک سیما . فرشته روی
نکو طلعت
نکو سیما . نکو دیدار . خوش سیما .
نیک طلعت
نیک رو . زیبا روی .
نیکو طلعت
نکو دیدار . نیکو روی . نیک منظر .

اسم طلعت در فرهنگ معین

طلعت
(طَ عَ) ۱ – (مص م .) رؤیت کردن . ۲ – (اِ مص .) رؤیت . ۳ – (اِ.) روی . ۴ – طلوع .
ماه طلعت
(طَ عَ) [ فا – ع . ] (ص مر.) ماه چهر.
مقبول طلعت
( ~. طَ عَ) [ ع . ] (ص مر.)زیبارو، به غایت زیبا.

اسم طلعت در فرهنگ فارسی عمید

طلعت
روی.

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز