معنی اسم سارگل

سارگل :    گل زرد.

%d8%b3%d8%a7%d8%b1%da%af%d9%84

 

اسم سارگل در اسامی پسرانه و دخترانه

سارگل

نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گل زرد

 

اسم سارگل در لغت نامه دهخدا

سار. (اِ) پرنده ای است سیاه و خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد. و مرغ ملخ خوار نوعی از آن است. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). جانوری است پرنده و سیاه رنگ که خالهای سفید دارد و خوش آواز بود. (جهانگیری ). در عربی آن را زرزور و در ترکی صغجق گویند. (شعوری ). و در شیراز آن را کاوینک گویند. (رشیدی ). نام مرغی است سخنگوی . (حاشیه ٔ لغت فرس نسخه ٔ خطی نخجوانی ). زرزور. (بحرالجواهر) (زمخشری ). سودانیه. (بحر الجواهر) (زمخشری ) (نخبة الدهر). ساری. (انجمن آرا).سارج. (شرفنامه ٔ منیری ). مرغی است حلال گوشت از جمله ٔ طیور وحشی. سارک. سارنج. سارچه. ساسر. سیاسر. سنقورجوق. سوران :
آن زنگی زلفین بدان رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.
(مجلدی از حاشیه ٔ لغت فرس نسخه ٔ خطی نخجوانی ).
برآمد ز شاخ آن نگونسار سار
که بر سیم بازد ز منقار، قار.
اسدی (گرشاسبنامه ).
و سار را که به تازی زرازیر گویند زیان ندارد [ نوعی از زهرها ]. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
من شده چون عنکبوت در پی آن دربدر
بانگ کشیده چو سار از پی این جابجا.
خاقانی.
از خسان چو سار شورانگیز
چون ملخ بر ملا گریخته ام.
خاقانی.
گر ملخ را نیست بر پا موزه ٔ زرین سار
ران او رانین دیبا برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
اگر در ریاض نعم ایشان [ آل سامان و آل بویه ] چون عندلیب نوای خوش میزدند و یا چون سار بر گلزارترنمی بنوا میکردند بدیع نبود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ ۱۲۷۲ ص ۹).
باز صید آرد بخود از کوهسار
لاجرم شاهش خوراند کبک و سار.
(مثنوی ).
فغان ز درد دل سار و ناله ٔ سحرش
که هست درد دل سار علت ساری.
سلمان ساوجی.
رجوع به سارج، سارچه، سارک، سارنگ، سارو، ساروک، ساری، شار، شارک و شارو، ونیز رجوع به سودانیه شود. || سار ابلق. مرغ ملخ خوار. سار توتی. || سار سبز. قاریه.(مهذب الاسماء). قاریه. پرنده ای است کوتاه پای، بلندمنقار و پشت سبز. (زمخشری ). سبزقبا. (شعوری ) (اشتینگاس ). || لاله سار، نام مرغی است سخنگوی و سیاه. (فرهنگ اوبهی ) (برهان ). رجوع به همین کلمه شود. || به معنی شتر هم آمده است چه شتربان را سارابان گویند . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث ) (شعوری ) (انجمن آرا) :
داشتی آن تاجر دولت شعار
صد قطار سار اندر زیر بار.
رودکی (از جهانگیری، انجمن آرا، آنندراج ).
به این معنی در جائی دیده نشده است و در بیت رودکی بجای سار اشتر هم می توان گذاشت بی اخلالی در نظم. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ساربان شود. || کلک و نی میان تهی. (جهانگیری ) (برهان ) (شعوری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || جای افشردن انگور. و به عربی آن را معصر خوانند. (برهان ). || بلند و بالا. (برهان ).
سار. (اِ) رنج و آزار و محنت . (برهان ) (جهانگیری ) (شعوری ) (انجمن آرا) :
جانم به لب آمد از غم و سار
مُردَم ز جفا و جور بسیار.
خسروانی (از جهانگیری، شعوری، انجمن آرا، آنندراج ).
|| رنجور :
بسا سار و نومید و بیمار و سست
که مُردَش پزشک و ببود او درست.
سعدی (بوستان ).
سار. (اِ) مخفف ساره بمعنی پرده است. (برهان در ماده ٔ در ساره ). رجوع به ساره شود.
سار. (اِ) سر. (برهان ) (جهانگیری ) (شعوری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). که به عربی رأس گویند. (برهان ). به این معنی در ترکیبات زیر آمده است : آسیمه سار، سرآسیمه. آسیمه سر. سیمه سار :
من از بهر آن بچه آسیمه سار
همی گردم اندر جهان سوگوار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
– اژدهاسار ؛ که سری مثل اژدها دارد :
نگه کرد شاه آن یلی یال و برز
بکف کوه کوب اژدهاسار گرز.
اسدی (گرشاسبنامه ).
– اسپ سار ؛ که سری مثل اسب دارد :
نام نوعی حیوان بجزایر چین که تنی مانند تن آدم و سری چون سر اسب دارد .
– افسار ؛ لغةً بمعنی بر سر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).چیزی را گویند که از چرم و مانند آن سازند در سر اسب و اشتر و امثال آن کنند. (برهان ).
– بادسار ؛ سبکسر. (برهان ).
– خنکسار ؛ سپیدسر. سر سپید :
چند بگشت این زمانه بر سر من
گشت جهان کرده خنگسار مرا .
ناصرخسرو.
– خیره سار ؛ خیره سر :
ای کینه ور زمانه ٔ غدار خیره سار
برخیره تیره کرده بما بر تو روزگار.
مسعودسعد.
– درسار ؛ سر در.
– سبکسار ؛ سبکسر.
– سپیدسار ؛ سپیدسر. سر سپید :
این آسیا دوان و درو من نشسته پست
ایدون سپیدسار درین آسیا شدم.
ناصرخسرو.
– سگسار ؛ مخلوقی است سر او بسر سگ و بدن او به بدن آدمی ماند. (برهان ) (جهانگیری ).
– سیمه سار ؛ سرآسیمه. آسیمه سر. آسیمه سار.
– سیه سار ؛ سیه سر. سر سیاه :
آن زردتن لاغر گل خوار سیه سار
زرد است و ضعیف است و چنین باشد گل خوار
همواره سیه سرش ببرند ازیرا
هم صورت مار است و ببرّند سر مار.
ناصرخسرو (از جهانگیری و انجمن آرا).
جز کز سبب دوستی آب جدا نیست
این زرد و سیه سار از آن زرد و سیه سار.
ناصرخسرو.
مرا مرغی سیه سار است و گل خوار
گهربار و سخندان در قلمدان.
ناصرخسرو.
– شیرسار ؛ شیرسر. گرز شیرسار، گرزی که شبیه سر شیر است :
ور بروی آسمان داری تو گرز شیرسار
شیر گردون را مطیع شیر شادروان کنی.
عمعق بخارائی.
– فرسنگسار ؛ نشانه ٔ سر فرسنگ.
– گاوسار ؛ گاوسر. بشکل سرگاو. گرز گاوسار. گرز گاوسر. (برهان ). آنکه سر گاو دارد :
چنین داد پاسخ ورا پیشکار
که مهمان ابا گرزه ٔ گاوسار…
فردوسی.
بچنگ اندرون گرزه ٔ گاوسار
بسان هیونی گسسته مهار.
فردوسی.
رجوع به گاوسار و گاوسر شود.
– میش سار ؛ میش سر. آنکه سر میش دارد :
کهین تخت را نام بدمیش سار
سرمیش بودی بر او بر نگار.
فردوسی.
هرآنکس که دهقان بد و زیردست
ورا میش سر بود جای نشست.
فردوسی.
و این میش سر همان تخت میش سار است.
یکی تخت پیروزه ٔ میش سار
یکی خسروی تاج گوهرنگار.
فردوسی.
– نگونسار ؛ سرازیر. (برهان ) (آنندراج ). سرنگون :
چو بت ز کعبه نگونسار بر زمین افتند
به پیش قبله ٔ رویت بتان فرخاری.
سعدی (طیبات ).
|| در اواخر اسماء، معنی تشکل و تشبه دهد بچیزی. (المعجم شمس قیس ). صورت. شکل. هیأت. چهره. ظاهر. و در ترکیبات زیر آمده است : آدمی سار؛ آدمی صورت. که بظاهر آدمی است :
چو یک نیمه راه بیابان برید
گروهی دد آدمی سار دید.
نظامی.
– اژدهاسار ؛ اژدهاشکل. که سری بشکل اژدها دارد.
– اسپ سار ؛ اسپ شکل. که سری بشکل اسب دارد. بروایت عجایب المخلوقات نوعی حیوان است بجزایر چین. رجوع به همین کلمه در لغت نامه شود.
– پادشاسار (= پادشاه سار) ؛ بهیأت پادشاهان :
آدمی نَفْس و ملایک نَفَسند
پادشاسار و پیمبرسیرند.
خاقانی (دیوان چ عبد الرسولی ص ۷۶۸).
– جرجسار ؛ گرگسار. که بشکل گرگ است.
– خرس سار ؛ که بشکل خرس است.
– زاغ سار ؛ زاغ چهره. بهیأت زاغان :
چنین گشت پرگار چرخ بلند
که آید بدین پادشاهی گزند
از این زاغ ساران بی آب و سنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
فردوسی.
– زبانی سار ؛ بهیأت زبانیان (موکلان دوزخ ). [ در وصف شمشیر ] :
آن روض دوزخ بار بین، حور زبانی سار بین
بحر نهنگ اوبار بین، آهنگ اعدا داشته.
خاقانی.
– زنگی سار ؛ که بشکل زنگیان است :
وان بیابانیان زنگی سار
دیومردم شدند و مردم خوار.
نظامی.
– سگسار ؛ که بشکل سگ است.
– فیل سار ؛ فیل شکل. که بشکل فیل است.
– گرگسار ؛ که بشکل گرگ است.
– مارسار ؛ که بشکل مار است.
|| خوی. خلق. سیرت. صفت. در ترکیبات زیر به این معنی آمده است :
– بدسار ؛ بدخوی. بدسیرت.
– پلنگ سار ؛ پلنگ خوی. آنکه خوی درندگی پلنگ را دارد :
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است
آن خوک گردنک سگک دمنه گوهرک.
خاقانی.
– دیوسار ؛ دیوخوی. آنکه خوی دیوان دارد :
اگر مار زاید زن باردار
به از آدمیزاده ٔ دیوسار.
سعدی (بوستان ).
دیو با مردم نیامیزد مترس
بل بترس از مردمان دیوسار.
سعدی.
– نرمسار ؛ نرمخوی. حلیم. بردبار.
– نیکسار ؛ نیکخوی.
|| رنگ، لون. در ترکیبات زیر به این معنی آمده است :
– خشینسار ؛ سارِ خشین. ساری که برنگ خشین (کبود مایل به سیاهی ) باشد.
– دیگرسار ؛ برنگ دیگر :
یکی بدیگر طعم و یکی بدیگر لون.
یکی به دیگر رنگ و یکی به دیگر سار.
اسدی.
|| بوی. عطر. و در ترکیبات زیر به این معنی آمده است :
– عنبرسار ؛ عنبربوی.آنچه بوی عنبر میدهد.
– مشکسار ؛ مشکبوی. آنچه بوی مشک میدهد :
ابرها درفشان و لؤلؤ بیز
بادها مشکسار و عنبربار.
مسعودسعد.
|| (ادات تشبیه ) شبه و نظیر و مثل و مانند. (برهان ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). شبه و مانند. (شعوری ). گونه. گون. وار. چون. سان. وش. آسا. صفت. به این معنی با اسم ترکیب شود. از جمله در کلمات ذیل :
– بادسار ؛ تندرو.(برهان ).
– خاکسار ؛ مانند خاک. (برهان ) (غیاث ). آنکه افتادگی خاک را دارد :
گناه آید از بنده ٔ خاکسار
به امید عفو خداوندگار.
سعدی (بوستان ).
ور ترا با خاکساری سر بصحبت برنیاید
بر سر راهت بیفتم تا کنی بر من گذاری.
سعدی (خواتیم ).
دگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسار من دارد.
سعدی (بدایع چ مصفا ص ۴۱۵).
– دشت سار ؛ دشت مانند. ماننددشت :
ور خشکی دشت سارت آید پیش
از دیده ٔ خود فرستمت باران.
مسعودسعد.
– دیوسار ؛ مانند دیو. (برهان ) (آنندراج ).
– مارسار ؛ همچون مار، نام ضحاک.
|| وضع. حالت. چگونگی. صفت. و به این معنی با صفت ترکیب شود. از جمله در کلمات ذیل :
– خجل سار ؛ خجل گونه. خجل وار :
به دستار و جبه خجل سارم از تو
درِ عفو بگذار چون سنگ بسته.
خاقانی.
خجل سارم از بس نوا و نوالش
کنون زان نوال و نوا میگریزم.
خاقانی.
– خوارسار ؛ خوارسان. بخواری :
یکی بنده ای من یکی شهریار
برِ بنده من کی شوم خوارسار.
فردوسی.
– خیره سار ؛ حیران. بحیرانی :
بگفتش چرا مانده ای خیره سار
چه اندیشه ها بردلت کرد کار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
– دیوانه سار ؛ دیوانه گونه : اگر خواستی ترا دیوانه سار نشمرند آنچه نایافتنی است مجوی. (قابوسنامه ).
سخت شوریده کار دورانی است
نیک دیوانه سار گیهانی است.
مسعودسعد.
و مالک بن بشر الکندی زره او را [ حسین بن علی علیهما السلام را پس از شهادت ] درپوشید، هم در حال معتوه شد و دیوانه سار گشت. (ترجمه ٔ تاریخ ابن اعثم کوفی ).
– زیرکسار ؛ زیرک گونه. زیرک :
بجود او نرسد دست هیچ زیرک سار
بفضل او نرسد عقل هیچ دانشمند.
رودکی.
ازل همیشه و دیمومت و خلود و ابد
میان هر یک چون فرق کرد زیرک سار.
ناصرخسرو (جامع الحکمتین ).
مرغ زیرک سار.
– شیفته سار ؛ شیفته گونه. حیران. سرگردان. سرگشته : کاتوره ؛ شیفته سار بود. (لغت فرس اسدی ). رجوع به کاتوره دراین لغت نامه شود.
|| محل بسیاری و انبوهی چیزها را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). مکان بسیاری. (انجمن آرا). مکان و جای بسیاری و کثرت. (آنندراج ). = ستان. و در ترکیبات زیر به این معنی آمده است :
– بادسار ؛ جائی که بر آن باد فراوان وزد. (آنندراج ).
– برگسار ؛ با برگهای انبوه :
ز خشم و عفو تو ایام را درختی رست
بر آن، دو شاخ و بر و برگسار آتش و آب.
مسعودسعد (دیوان ص ۳۱).
– رودسار ؛ آنجا که رود فراوان دارد.
– سنگسار (آنندراج ) ؛ جای سنگناک :
کنند آن هیونان از آن سنگبار
نمانند خود را در آن سنگسار.
نظامی.
– شاخسار ؛ انبوهی و بسیاری شاخ. (جهانگیری ) (غیاث ) (برهان ) (انجمن آرا).
– شخسار مخفف شاخسار ؛ جای بسیاری و انبوهی درختان. (برهان ) :
بکردار سریشم های ماهی
همی برخاست از شخسار او گل.
منوچهری.
– کوهسار ؛ کوههای فراوان. (انجمن آرا).
– نمکسار ؛ محل کثرت و بسیاری نمک. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
|| جا و مقام و محل باشد عموماً. (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). جای. (شرفنامه ٔ منیری ) (شعوری ). بمعنی موضع باشد. (المعجم شمس قیس ).
– بیشه سار ؛آنجا که بیشه باشد.
– خشکسار؛ جای خشک و بی آب :
به هر خشکساری که خسرو رسید
ببارید باران، گیا بردمید.
نظامی.
– گرمسار ؛ محل گرم، گرمسیر.
|| جانب. سوی. طرف. زی. جهت. سمت. ناحیه.
– پاسار ؛ در اصطلاح نجاران، تخته ٔزبرین و زیرین مصراع. رجوع به همین کلمه شود.
– درسار ؛ درگاه. (برهان ).
– رخسار ؛ جانب رخ. و دیباجتان ؛ دو رخسار. (صراح ).
– سرین سار ؛ ناحیه ٔ سرین.
– کتف سار ؛ ناحیه ٔ کتف :
آورد لاَّلی به جوال و به عبایه
از ساحل دریا چو حمالان به کتف سار.
منوچهری.
بکتف سار بر آورده زانوان ادبار
به چشم خانه فرورفته دیده از ناهار.
مختاری (از جهانگیری بشاهد جا و محل ).
– کمرسار ؛ جانب کمر.
|| خداوند. صاحب (= مند)، ور :
گر حکیمی دروغ سار مباش
با کژ و با دروغ یار مباش.
اوحدی (جام جم ).
– شرمسار ؛ صاحب شرم. شرمدار. (برهان ) (غیاث ).
– مشک سار :
همی برد هر شیر جنگی شکار
گرفته ببر آهوی مشک سار.
اسدی.
|| مخفف سالار. در کلمه ٔ خوانسار که اصل آن خوان سالار بوده است. (برهان ) . || گاهی زاید آید و در چاه سار گاهی معنی ندارد :
چاه ساری ببین خراب شده.
سنائی.
بامداد بسر چاهساری فرود آمدند. پس ابوعلی تقویم برگرفت و بنگریست. (چهارمقاله ).
– چشمه سار ؛ چشمه :
بنزدیکی چشمه ساری رسید
هم آب روان دید هم چشمه دید.
فردوسی.
دوم روز نزد یکی چشمه سار
رسیدند زی پهلوان سوار.
اسدی.
هم از آب دریا بدریاکنار
تلاوشگهی دید چون چشمه سار.
نظامی.
– سرنگونسار ؛ سرنگون :
پیشگاه دوست را شاهی چو بر درگاه عشق
عافیت را سرنگونسار اندرآویزی به دار.
سنائی.
اگر نه سرنگونسارستی این طشت
لبالب بودی از خون دل من.
خاقانی.
– شوم سار ؛ شوم :
چنین رفت آن قصه ٔ شوم سار
که من گفتم ای دادگرشهریار.
(یوسف و زلیخای طغانشاهی ).
– کوهسار ؛ کهسار، کوه :
دور ماند از سرای خویش و تبار
نسری ساخت بر سر کهسار.
رودکی.
|| مزید مؤخر اسماء امکنه : جرجسار (= گرگسار). خوانسار . خیسار. سگسار.
سار. [ سارر ] (ع ص )شادکننده. مفرح. گویند: رجل سار. (اقرب الموارد). یقال ساربار، از اتباع. (مهذب الاسماء). پنهان کننده.
سار. (اِخ ) دهی است از دهستان نیاسر بخش قمصر شهرستان کاشان. واقع در ۶۷ هزارگزی شمال باختری قمصرو ۱۶ هزارگزی باختر راه شوسه ٔ کاشان به قم. کوهستانی و سردسیر، و آب آن از سه رشته قنات، و محصول آن غلات و میوه است ۶۰۰ تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند. از صنایع دستی قالی بافی در آن معمول است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۳).
سار. (اِخ ) دهی است از دهستان رود قات بخش مرکزی شهرستان مرند، واقع در ۴۸ هزارگزی خاور مرند و ۱۵ هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به تبریز. جلگه ای و سردسیر، و آب آن از رودخانه، و محصولات آن غلات و سر درختی است. ۴۱۴ تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۴).
سار. (اِخ ) رودخانه ای است که در مناطق مرزی آلمان و فرانسه جریان دارد و پس از طی مجرائی بدرازای ۲۴۰ هزارگزی به رودخانه ٔ موزل می پیوندد.
سار. (اِخ ) ناحیه ای است بین فرانسه و آلمان، و محدود است از شمال و شمال غرب به فرانسه و از مشرق و جنوب و جنوب غرب به آلمان. به مساحت ۲۵۶۷ هزار گز مربع و با ۹۸۷۰۰۰ تن جمعیت. ثروت عظیم این سرزمین و وجود معادن زغال و فولاد بوسعت ۱۱۶۰۰۰ هکتار در آن در یک قرن و نیم اخیر کشاکشهائی را میان فرانسه و آلمان موجب گردیده است. از سال ۱۷۹۷ تا ۱۸۱۵م. سار در تصرف فرانسویان بود و با سقوط ناپلئون بزرگ به آلمان پیوست. پس از جنگ اول جهانی بسال ۱۹۱۹ بموجب پیمان ورسای مدت ۱۵ سال از آلمان جدا شد و تحت نظر جامعه ٔ ملل قرار گرفت و زغال و فولاد آن بفرانسه تعلق یافت. بسال ۱۹۳۵ بعد از مراجعه به آراء عمومی به آلمان هیتلری پیوست و این پیوستگی بموجب قراردادی رسمیت یافت. بعد از شکست آلمان هیتلری در ۱۹۴۶ سپاهیان فرانسه سار را تسخیر کردند. در ۱۹۴۸ سار بظاهر استقلال یافت و از نظر اقتصادی وابسته ٔ فرانسه گردید در۱۹۵۶ مجدداً به آلمان بازگشت و از اول ژوئن ۱۹۵۹ آخرین آثار سومین دوره ٔ تسلط فرانسویان از میان رفت.

اسم سارگل در فرهنگ فارسی

سار
۱ – رودیست در مناطق مرزی بین فرانسه و آلمان که از کوههای وژ سرچشمه گیرد و وارد رود موزل شود .طول آن ۲۴۰ کیلومتر است .۲ – ناحیه سار ۲۵۶۷ کیلومتر مربع وسعت و ۱۰۸۹۰۰۰ تن جمعیت دارد .در معاهده ۱۹۱۹ م.در ورسای این ناحیه بمدت ۱۵ سال از آلمان منتزع و بفرانسه واگذار گردید . در ۱۹۳۵ پس از مراجعه به آرائ عمومی به آلمان مسترد گردید . در ۱۹۴۶ سپاهیان فرانسه سار را اشتغال کردند و در ۱۹۵۶ مجددا بالمان برگشت . شهر مرکزی آن سار بروک است .
۱ – در آخر بعض کلمات مرکب به معنی سر آید : سبکسار آسیمه سار گاوسار ( گزر ) . ۲ – در آخر بعض کلمات مرکب پسوند مکان است و غالبا به جای کثرت و انبوهی است : چشمه سار شاخسار کوهسار ۳ – ( ادات تشبیه ) گونه شبیه : باد سار دشت سار دیو سار . ۴ – در بعض ترکیبات معنی جانب و ناحیه را رساند : رخسار سرین سار .
ناحیه ایست بین فرانسه و آلمان
سار اونیون
قصبه ایست در فرانسه با ۲۴۵۰ تن سکنه و کرسی کانتن رن سفلی است
سار آباد
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد
سار اول
نام کتاب بزرگی است ز هندوان در باب موالید
سار بانگ
یکی از آهنگهای موسیقی
سار پی
مورخ و سیاستمدار ونیزی (و.۱۵۵۲- ف. ۱۶۲۳ م.) عضو شورای مخفی ده تنی و نیز مولف کتابی معروف بنام (( تاریخ شورای سی تنی اساقفه )) .
آب سار
در قزوین و قمشه و سمیرم و فارس نام چشمه ای است
آسیمه سار
( صفت ) ۱ – مضطرب پریشان مشوش آشفته . ۲ – حیران حیرت زده متحیر سرگشته. ۳ – متعجب بشگفتی مانده . ۴ – دهشت زده هراسیده بیمناک . ۵ – ژولیده نابسامان . ۶ – شتابزده .
سر آسیمه
اختر شماران سار
( اسم ) رئیس ستاره شماران ( در عهد ساسانی ) اختر ماران سار .
اختر ماران سار
( اسم ) از طبقاتی که در دربار ساسانیان نفوذ داشتند ستاره شناسان ( اختر ماران ) بودند که رئیس آنان (اختر ماران سار) لقب داشت و در ردیف (دبیران ) و غیب گویان قرار میگرفت .
اژدها سار
( صفت ) اژدهاسر دارای سری مانند سر اژدها .
اسب سار
( صفت ) جمع : اسب ساران جانورانی افسانهیی که سر اسب و تن آدمی دارند .
اسپ سار
( صفت ) جمع : اسب ساران جانورانی افسانهیی که سر اسب و تن آدمی دارند .
اعجمی سار
( صفت ) ۱ – آنکه فرزند غیر عرب باشد . ۲ – ایرانی نژاد .
امله سار
بهندی گوگرد فارسی است
بریانی سار
بریانی سازنده آنکه بریانی و کباب میسازد .
بیشه سار
بیشه زار
چشم سار
چشمه ایست در قهستان که آب آنرا بجهت دفع ملخ باطراف و جوانب برند ۰
چشمه سار
( اسم ) ۱ – زمینی که در آن چشمه بسیار باشد . ۲ – سرچشمه ( آب ) .
مولف مر آت البلدان نویسد : (( از مزارع کوهستان بلوک زرند کرمانست ))
خاموش سار
خاموش گونه بی سر و صدا
خجل سار
شرمسار شرم زده
خرس سار
آنکه از زیادی موی بر اندام چون خرس است
خشین سار
نوعی از مرغابی باشد که پشت او سیاه رنگ است و بر میان سر خال سپیدی دارد و او را خشین سار بجهت آن گویند که بباز سیاه رنگ می ماند چه خشین باز سیاه رنگ و سار بمعنی [ مانند ] باشد .
خونیک سار
دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در ۴۹ هزار گزی شمال درمیان و ۲۲ هزار گزی خاور شوسه عمومی درح .
خیره سار
خوش زبان با محبت
دانش سار
محل دانش
در سار
( اسم ) ۱ – دیواری که در پیش در قلعه و محوطه خانه کشند . ۲ – پردهای که در پیش در خانه آویزند . ۳ – درگاه .
دروغ سار
دروغگو دروغ و ناراست بافنده
دشت سار
سرزمینی که دشت و بیابان باشد .
دیو سار
( صفت ) ۱ – دیو مانند . ۲ – بد خو تند خو . ۳ – زشت . ۴ – کسی که اعمال ناشایسته از او سر بزند ۵ – شخصی که دیو جامه پوشیده باشد .
دیوانه سار
( صفت ) ۱ – خیره خود سر . ۲ – فرو مایه پست .
رستم بن سار
بن محمد بن سالار اوراست : خلاصه الادوار فی مطالب الاحرار در موسیقی بزبان فارسی و آن را در ۸۵۸ ق . تالیف کرده است .
رود سار
کنار رود . ساحل رود
زاغ سار
( صفت ) ۱ – آنکه دارای سر سیاه مانند زاغ باشد . ۲ – ظالم سر سخت سیاه دل قسی القلب .
کنایه از ظالم سرسخت بی آبرو قسیالقلب
زیرک سار
( صفت ) خداوند فهم و شعور زیرک .
سپید سار
( صفت ) آنکه دارای سر سفید باشد مقابل سیه سر سیه سار .
سنگ سار
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد .
سنگی سار
نام مرغی است هندی و حبشی
سنگین سار
نوعی از سار باشد و آن پرنده ایست سیاه رنگ و بر پشت نقطه های سفید دارد
سیاه سار
ماهیی از نوع بال که دارای سری سیاه و پیه بسیار است .
تساچه و تمساح انسان
سیمه سار
( صفت ) حیران سرگشته .
سیه سار
ماهیی از نوع بال که دارای سری سیاه و پیه بسیار است .
نهنگ که جانوری است مشهور و معروف در دریا .
شاه سار
مانند و شبیه به شاه اما در جای دیگر دیده نشد .
عنبر سار
بمعنی عنبر سارا است جایی که عنبر فراوان باشد
گاو سار
۱ – آنچه بشکل و هیئت گاو باشد . یا گرز ( گرز. عمود ) گاوسار . ۱ – گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد : چون زند بر مهر. شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار . ( منوچهری ) ۲ – گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود : فریدون ابا گرز. گاوسار بفرمود کردن بر آنجا نگار . ( گشتاسب نام. دقیقی ) ۲ – ( اسم ) طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند : بهو گاوسار فراخ
گشن سار
( اسم ) انبوه فراوان : یکسوکش سر ازین گشن لشکر بیهوده مرو پس گشن ساری . ( ناصر خسرو )
لاله سار
( اسم ) مرغی است خوش آواز و سر سرخ : پراکنده با مشکدم سنگخوار خروشان بهم شارک و لاله سار . ( خطیری یا اسدی لغ.)
نام مرغی است خوش اواز
مردم سار
( صفت ) ۱- آنکه دارای صورت وقیاف. انسان است . ۲- آنکه دارای روش انسان واقعی است : همچنین در سرای حکمت و شرع آدمی سیر باش و مردم سار . ( سنائی )
میش سار
آنچه بصورت میش یا قوچ باشد میش سر.
نای سار
در کرمان : کول تنبوشه های بزرگ قنات را گویند ناسار .
نرم سار
برد بار و حلیم شکیبا یا خیر خواه
نمک سار
( اسم ) نمکزار : سگ نفس تو اندر زندگانی برونست از نمکسار معانی . ( اسرارنامه عطار.چا.دکترگوهرین ص ۷۶ )
وند سار
مرکز و آن نقطه وسط حقیقی دایره .
کاس سار
ملاح بی باک فرانسوی
کافور سار
( صفت ) ۱ – آنکه موی سرش سپید باشد . ۲ – سفید رنگ سپید : [ این چه حدیث است کز این گونه شد عارض مشکینم کافور سار ] . ( مسعود سعد )
برنگ کافور
کتف سار
( اسم ) سر دوش سر شانه .
کمر سار
( اسم تنگ اسب بند اسب .

اسم سارگل در فرهنگ معین

سار
(اِ.) شتر.
(پس .) ۱ – در آخر بعض کلماتِ مرکب به معنی «سر» آید: سبکسار. ۲ – در آخر بعضی کلمات مرکب پسوند مکان است که بیشتر معنای کثرت و انبوهی را می رساند. چشمه – سار. ۳ – از ادات تشبیه که معنای مانند و شبیه را می رساند: بادسار.
[ ساره . ] (اِ.) پرده .
[ اوست . ] ۱ – (اِ.) رنج، محنت، آزار. ۲ – (ص .) رنجور.
[ په . ] (اِ.) پرنده ای است شبیه گنجشک اما بزرگتر از آن که بیشتر به شکار ملخ می پردازد.
آسیمه سار
( ~.)(ص مر.)سرآسیمه ،آسیمه سر.
چشمه سار
( ~.) (اِمر.) ۱ – زمینی که در آن چشمه بسیار باشد. ۲ – سرچشمه .
زاغ سار
(ص مر.) کنایه از: سخت دل و ظالم .
زیرک سار
( ~.) (ص مر.) باهوش .
سیمه سار
(مَ یا مِ) (ص مر.) حیران، سرگشته .

اسم سارگل در فرهنگ فارسی عمید

سار
۱. رنج؛ آزار؛ محنت؛ درد؛ غصه.
۲. (صفت) رنجور.
۱. شبیه؛ نظیر؛ مانند؛ گونه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بادسار، خاک سار، خجل سار، خوارسار، دشت سار، دیوانه سار، دیوسار، زیرک سار، مارسار: گناه آید از بندۀ خاک سار / به امید عفو خداوندگار (سعدی۱: ۱۹۶).
۲. جای بسیاری و فراوانی چیزی (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چشمه سار، شاخسار، کوهسار، نمک سار.
۳. سر (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آسیمه سار، خیره سار، سبک سار، گاوسار، نگون سار.
۴. جا؛ مکان؛ محل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خشک سار، گرم سار.
پرنده ای کوچک، سیاه رنگ، حلال گوشت، و بزرگ تر از گنجشک.
= ساره
چشمه سار
۱. زمینی که در آن چشمۀ بسیار باشد؛ چشمهزار.
۲. چشمه: پدید آمد چو مینو مرغزاری / در او چون آب حیوان چشمه ساری (نظامی۲: ۱۴۶).
خجل سار
= خجالت زده: خجل سارم از بس نوا و نوالش / کنون زآن نوال و نوا می گریزم (خاقانی: ۹۰۵)، نزد رئیس چون الف کوفی آمدم / چون دال سرفکنده خجل سار می روم (خاقانی: ۸۹۸).
خنگ سار
ویژگی کسی که تمام موهای سرش سفید باشد؛ سرسفید؛ سفیدمو: چند بگشت این زمانه بر سر من / گرد جهان کرد خنگ سار مرا (ناصرخسرو: ۱۲۵).
دانش سار
جای علم و دانش؛ جایی که در آن علم و حکمت فراوان باشد؛ دانشگاه.
دروغ سار
دروغ گو؛ دروغ پرداز: گر حکیمی دروغ سار مباش / با کژ و با دروغ یار مباش (اوحدی: لغت نامه: دروغ سار).
دیوانه سار
خیره سر؛ خودسر؛ بی عقل.
زاغ سار
۱. زاغ سر؛ آن که دارای سر سیاه باشد.
۲. [مجاز] ظالم سرسخت.
۳. [مجاز] سیاه دل؛ سخت دل: ازاین زاغ ساران بی آب ورنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ (فردوسی۴: ۲۸۶۷).
سبک سار
۱. بی خرد: دو عاقل را نباشد کین و پیکار / نه دانایی ستیزد با سبک سار (سعدی: ۱۲۹).
۲. خودرای.
۳. فرومایه؛ خوار.
۴. بی وقار.
سیاه سار
= سیاه سر
سیمه سار
= سراسیمه
سیه سار
= سیاه سر
لاله سار
مرغی خوش آواز: پراگنده با مشک دم سنگ خوار / خروشان به هم شارک و لاله سار (خطیری: شاعران بی دیوان: ۲۹۲).
مردم سار
دارای خصلت انسانی: همچنین در سرای حکمت و شرع / آدمی سیر باش و مردم سار (سنائی۲: ۱۴۱).
مشک سار
جایی یا چیزی که از مشک خوش بو شده باشد.

اسم سارگل در اسامی پسرانه و دخترانه

سارا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عبری
معنی: شاهزاده خانم ،نام همسر ابراهیم(ع) و مادر اسحاق(ع)
سارال
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: نام روستایی در نزدیکی سنندج
سارالماز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: ناپژمردنی، بدون خزان
سارای
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: ماه زرد، ماه شب چهارده، مرکب از ساره (زرد)+ آی (ماه)
ساردین
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: یونانی,فرانسه
معنی: سمارسیس، سردین، نوعی ماهی شبیه به شاه ماهی
سارگل
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گل زرد
سارنگ
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
سارنیا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: خالص، پاک، منزه، بانوی بی ریا، دختر پاکدامن
ساره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عبری
معنی: سارا
سارو
نوع: پسرانه
ریشه اسم: آشوری
معنی: ماه
ساریان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی مشهد
ساریسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: کوشا
سارین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی رفسنجان
سارینا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: خالص،پاک
سارینه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی:

اسم سارگل در لغت نامه دهخدا

گل. [ گ ُ ](اِ) در اوراق مانوی (به پارتی ) ور (گل سرخ )، اوستا وردا ، ارمنی ورد ، پهلوی گول ، ورتا ، ورد ، معرب «وَرد»، قیاس کنید با ارمنی، وردژس ، کردی، گول (گل سرخ )، گول ، (خار) زازا ویل ، گیلکی گول ، به عربی ورد خوانند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). هر جا که لفظ گل بلااضافت به اسم درختی مذکور شود خاص گل سرخ مراد باشد که بعربی ورد گویند و اگر مضاف باشد بسوی درختی در آن صورت عام است، چنانکه گل سوسن و گل نرگس. (غیاث ). کل گلها را گل گویند به اضافه نام مثل گل سوسن و نرگس و خیری و امثال آن ولی چون گل مطلق گویند گل سرخ است که بعربی ورد خوانند. (آنندراج ). گل عبارت از اندامی است که ازبرگهای تغییر شکل یافته ساخته شده و در آن سلولهای نر و سلولهای ماده تشکیل میشود بتوسط نوع گیاه تکثیریافته از بین نمیرود. رجوع به فیزیولوژی گل تألیف زاهدی شود. گل از دو قسمت متمایز به نام پریانت و دستگاه مولد تشکیل یافته است. پریانت عبارت از برگه های سبز و یا رنگینی است که دستگاه مولد نبات را احاطه نموده است و برای نظافت آن به کار میرود. پریانت و دستگاه مولد نبات نیز هر یک از دو جزء تشکیل یافته اند جام و کاسه ٔ اجزای پریانت و نافه و مادگی اجزاء دستگاه مولد بشمار میروند.
۱- کاسه از مجموع برگهای سبزرنگ به نام کاسبرگ تشکیل یافته و در قسمت خارجی گل دیده میشود و غنچه را میپوشاند. ۲- جام، مجموع گلبرگهای یک گل جام آنرا تشکیل میدهند. ۳- نافه یکی از قسمتهای اساسی گل میباشد و جزو دستگاههای مولد آن بشمار میرود و از عده ٔ زیادی میله های باریک به نام پرچم که مانند قطعات دیگر گل از تغییر شکل و برگ بوجود آمده و کلروپلاست خود را از دست داده است تشکیل یافته ومولد دانه گرده و گامت نر میباشد. ۴- مادگی دستگاهی است که مانند جام و نافه از برگهای تغییر شکل یافته ای که کارپل نامیده میشوند تشکیل یافته است و مولدتخمک و گامت ماده میباشد. و رجوع به گیاه شناسی ثابتی از صص ۴۰۸-۴۲۲ شود :
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یکجای نشکفند بهم.
شهیدبلخی.
مجلس باید بساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان.
رودکی.
نهاده زهر بر نوش و خار هم بر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب.
بوطاهر.
باد برآمد بشاخ سیب شکفته
بر سر میخواره برگ گل بفتالید.
عماره.
نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شاد و بسبزه کرده آهنگ.
عماره.
اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است.
خسروی.
آن زنگی زلفین بر آن رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.
مخلدی.
زن شیر [ گردیه خواهر بهرام چوبینه ] از آن نامه ٔ شهریار
چو رخشنده گل شد به وقت بهار.
فردوسی.
به گل ننگرد آنکه او گل خور است
اگرچه گل از گل ستوده تر است.
فردوسی.
گلی که از وی گلاب گیرند اهل فارس او را آزاد گل گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ).
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ.
فرخی.
با رخ رنگین چون لاله و گل
با لب شیرین چون شهد و شکر.
فرخی.
باغ پرگل شد و صحرا همه پرسوسن
آبها تیره و می تلخ و خوش و روشن.
فرخی.
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا.
منوچهری.
ماه فروردین بگل چم ماه دی بر بادرنگ
مهر جان بر نرگس و فصل خزان بر سوسنه.
منوچهری.
ناید زور هزبر و پیل ز پشه
ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ.
عنصری.
شجر شناس دلم را و شعر من گل او
گل شکفته شنیدی که بازشد به شجر.
عنصری.
گل صد گنبد آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من.
(ویس و رامین ).
کمان آزفنداک شد ژاله تیر
گل غنچه پیکان زره آبگیر.
اسدی.
هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی وز هفت رنگ.
اسدی.
تا ز تحسر مرا نباید گفتن
آه که بر گل نهاد یار بنفشه.
رفیعالدین مرزبان پارسی.
شدش گرمی از مغز یک سر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بهشتی گل و ارغوان و سمن
شکفته بهار دل و جان من.
شمسی (یوسف و زلیخا).
همه دشت گلرخ همه باغ پرگل
رخ گل معصفر گل رخ مزعفر.
ناصرخسرو.
و اسفرمهای معتدل به کار باید داشت چون مورد و گل و شاهسفرم. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
و کیومرث… گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد و مهرگان هم او نهاد. (نوروزنامه ).
گر کند خُلق ترا شاعر مانند به گل
نه پیاده دمد از شاخ گلی نی رعنا.
مختاری.
بی شدت فنا نبود راحت لقا
آری شکفته گل نبود بی خلنده خار.
عبدالواسع جبلی.
نشکفت همه جهان فضلم
نشکفته یکی گل از هزارم.
سیدحسن غزنوی.
با گل گفتم بنفشه در خاک بخفت
گل دیده پرآب کرد و با یاران گفت
آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن را نشکفت.
انوری.
لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روز گل
گل چو سپر خسته پیکان خویش
بید به لرزه شده بر جان خویش.
نظامی.
از چمن باغ یکی گل بچید
خواند فسونی و بر آن گل دمید.
نظامی.
به خروارها ریاحین از گل و بنفشه و شنبلید و نسترن و نسرین و نرگس و یاسمین.(تاریخ طبرستان ).
ترا که چهره بکردار ارغوان و گل است
چه غم ز رنگ رخی همچو زعفران و زریر.
هندوشاه نخجوانی.
صبر برجور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست.
سعدی.
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین به سر آرد دماغ.
سعدی (گلستان ).
هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است.
سعدی.
بیا کز وصل من کارت برآید
به باغ من گل از خارت برآید.
اوحدی.
صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.
حافظ.
یارب این کعبه ٔ مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است.
حافظ.
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است.
حافظ.
– امثال :
گل شکفتن ؛ مثل گل از هم بازشدن.
مثل گل آتشی ؛ مثل گل انار.
که خار جفت گل است و خمار جفت نبیذ.
سنایی.
گل در دامن خاراست و زر در کیسه خارا.
سلمان ساوجی.
از صد گل یک گلش نشکفته یا گلی از هزار گلش نشکفته .
اگر گل به دست داری مبوی ؛ شتاب کن. عجله کن.
از گل بویی از خرس مویی .
از گل خار بهره داشتن .
از گل نازکتر به کسی نگفتن .
از گل کسی برخوردن ؛ از شفاعت کسی فایده بردن و از دولت کسی بهره مند گردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء).
از گل ها چه گل ؛ یعنی از کدام اصل و خاندان. (آنندراج ).
از یک گل بهار نمیشود.
پهلوی هر گل نهاده خاری است .
گل از خار است و ابراهیم از آزر.
سعدی.
گل از خار برآمدن .
گل با خار است و صاف با دردی .
سعدی.
گل باید پیش گل باشد و پیش گل برود.
گل بریزد به وقت سیرابی .
گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
گل به بوستان بردن .
گل بی خار جهان مردم صاحب نظرند.
گل بیخار نچیده ست کسی .
جامی.
گل بی عیب خداست .
گل راضی، بلبل راضی، باغبان رضانیست .
گل سرسبد.
گل شود زر ز تابش خورشید.
گل کاغذین بوی ندهد.
(از مجمومه ٔ امثال چ هند).
گل کاغذین را به شبنم چه کار.
گل گفتن و گل شنفتن .
گل مپندار که بی زحمت خاری باشد.
اوحدی.
هر جا گل است خار است .
هر جا گلی است خاردر پهلوی اوست . (جامع التمثیل ).
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
از صفات گل :
بیرنگ. بلبل شکار. بیخار. پیش رس. تازه. تازه رس. تردامن. خودرای. خوشرنگ. دست خورده. سحرخیز. سیراب. شبنم فروش. شبنم فریب. شوخ چشم. نیم رنگ. هرزه درای. (آنندراج ).
و از تشبیهات :
اطلس گل :
یارب آن شعر سیاه تو چه خوش بافته ست
کش حریر سمن و اطلس گل آستر است.
خواجه سلمان (از آنندراج ).
پیاله ٔ گل :
صبا شراب صفا ریخت در پیاله ٔ گل
به یک پیاله ٔ مل گشت روی گلناری.
خواجه سلمان (از آنندراج ).
پیکان گل :
پیش پیکان گل و خنجر بید از پی آن
تا نسازند نگین ونسگالند جدل.
انوری (از آنندراج ).
پیمانه ٔ گل :
صحبت نیکان بود اکسیر ناقص طینتان
میشود یاقوت در پیمانه ٔ گل ژاله ها.
صائب (از آنندراج ).
جام گل :
شب در خمار باده ٔ وصل تو بود مهر
در جام گل کشید ز شبنم شراب صبح.
نعمت خان عالی (از آنندراج ).
سبوی گل :
آبی نزد بر آتش بلبل در این بهار
خالی است از گلاب مروت سبوی گل.
صائب (از آنندراج ).
سفره ٔ گل :
سعی کن کزسفره ٔ گل هم به برگی میرسی
کز چمن زد بلبل سرمست گلبانگ صلا.
خواجه سلمان (از آنندراج ).
شیشه ٔ گل :
از صاف رنگ و بوی تو دُردی که مانده بود
در شیشه ٔ گل و قدح لاله ریختند.
نعمت خان عالی (از آنندراج ).
صفحه ٔ گل :
صفحه ٔ گل در چمن گویا نقاب یار بود
میگذارد دست رد بر سینه ام از بوی خود.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج ).
عروس گل :
درون حجره زنگار هر سپیده دمی
عروس گل شود از بانگ بلبلان بیدار.
جلال الدین عضدی (از آنندراج ).
کاسه ٔ گل :
شراب سرخ و زرد آمیز درهم بهر یکرنگی
دورنگی را همه در کاسه ٔ گلهای رعنا کن.
خواجه آصفی (از آنندراج ).
گنبد گل :
نهاد گنبد گل بین که از زمرد و لعل
نهاده اند و در او میکنند گلکاری.
خواجه سلمان (از آنندراج ).
گوش گل :
در گلستانی که زاغان نغمه پردازی کنند
گوش گل را گوشواره بهتر از سیماب نیست.
صائب (از آنندراج ).
مخمل گل :
از بلبل خاموش دل باغ گرفته ست
او را چه کند مخمل گل دیرتر آید.
عرفی (از آنندراج ).
مصحف گل :
کند تا صبح محشر شاد روح پاک بلبل را
کسی یکبار اگر بخشد ثواب مصحف گل را.
سراج المحققین (از آنندراج ).
مهتاب گل :
مهتاب گل از هم بشکافد قصب شاخ
وز لمعه ٔ او سیب قمر لعل تر آید.
عرفی (از آنندراج ).
ترکیب ها:
– گلاب . گلاویز. گل افشان. گل افشانی. گل اندام. گل انگبین. گل باران. گل باره. گل باقلی. گلبانگ. گل بته.گل بدن. گل برگ. گل بوی. گل بهی. گل پایگان. گل پر. گل تپه. گل چهر. گل چهره. گلچین. گلچینی. گل خانه. گل خنده. گل خیر. گل دار. گلدان. گل در چمن. گل دسته. گل دوزی. گل رخ. گل رنگ. گل ریز. گل ریزان. گلزار. گل زرد. گل زریون. گلستان. گل طاوسی. گلغونه. گل فام. گل فروش. گل فروشی. گل قند. گل گنده. گل گون. گل گونه. گل گیر. گلنار. گل ناز. گله. گلی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
اقسام گل :
گل آسمان. گل آفتاب گردان. گل اربه. گل ارغوان. گل اشرفی. گل اطلسی. گل اورنگ. گل بافرمان. گل بنفشه. گل بی فرمان. گل پارسی. گل پیاده. گل تر. گل جرت. گل جعفری. گل حجر. گل حنا. گل خروسی. گل خطمی. گل خیار. گل خیرا.گل خیرو یا خیری. گل دورنگ. گل رعنا. گل زبان در قفاء. گل زرد. گل زنبق. گل سرخ. گل ساعت. گل سنبل. گل سوری. گل سوسن. گل شاه پسند. گل شب بو. گل صدبرگ. گل عباسی. گل عجایب. گل فرنگ. گل قحبه. گل کاجیله. گل کاچیره. گل کاغاله. گل کافشه. گل کوزه (گلی که در کوزه گذارند). گل گاوزبان. گل گلایل. گل گیتی. گل لادن. گل لاله. گل لاله عباسی. گل مخمل. گل مریم. گل مشکین. گل مکرز. گل میخک. گل میموزا. گل میمون. گل نرگس. گل نسترن. گل نسرین. گل نیلوفر. گل یاس. گل یاسمن. گل یوسف. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
|| مجازاًرنگ رخسار. طراوات چهره. شادابی :
مرا سال بر پنجه ویک رسید
چو کافور شد مشک و گل ناپدید.
فردوسی.
|| بطریق کنایه افاده ٔ معنی دولت هم میکند، چنانکه گویند: از گل تو اینها را میشنوم ؛ یعنی به دولت تو. (برهان ) (آنندراج ). || نتیجه. (غیاث ). نتیجه و فایده. (آنندراج ) :
صد گل تازه شکفته است ز گلزار رخش
گل گل افتاده برو از می نابش نگرید.
وحشی (از آنندراج ).
گله ٔ نیامدنها گل وعده هاست ورنه
به همین خوش است عرفی که تو نامه میفرستی.
عرفی (از آنندراج ).
صد دشنه خورد عقل که خاری کشد از پای
اینها گل آن است که بیگانه ٔ عشق است.
عرفی (از آنندراج ).
|| داغ بمجاز شهرت گرفته. (آنندراج ).
|| رنگ سرخ. (برهان ) (آنندراج ). || اخگر آتش. (برهان ) (غیاث ). || بهتر و خوب. (غیاث ) (آنندراج ). || فضول سوخته ٔ فتیله ٔ شمع. سیاهی وسوخته که بر فتیله گرد آید و مانع خوب روشنایی دادن آن شود: گل فتیله را با مقراض گرفت. || نخبه. برگزیده از هر چیزی : گل نخودچی ؛ گل پسرهایم فلان است. || راه گل، نام نوائی است در موسیقی :
قمریان راه گل و نوش لبینا راندند
صُلصُلان باغ سیاووشان با سروسِتاه.
(منوچهری ).
|| گله. نقطه. لکه : گفته امشب شیخ در این گل زمین بسر کرده که مطلقاً برف به آنجا نرسیده بود بسر. (مزارات کرمان ص ۱۹).
گل. [ گ ِ ] (اِ) پهلوی گیل . رجوع به هوبشمان ص ۹۲۷ شود. (ازحاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاک به آب آمیخته. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). طین. وَحَل. عثیر؛ گل و لای که به اطراف پایها ریزد. عثیر. گل و لای تنک. طِآة رَبدیا رَبَد؛ گل تنک. صلصال ؛ گل نیکو. (منتهی الارب ).
سرانشان به شمشیر برکرد چاک
گل انگیخت از خون ایشان ز خاک.
فردوسی.
زدی گیو بیداردل گردنش
به زیر گل و خاک کردی تنش.
فردوسی.
از سر کوه بادی اندرجست
گل من کرد زیر گل پنهان.
فرخی.
به اندازه ٔ لشکر او نبودی
گر از خاک و از گل زدندی شیانی.
فرخی.
از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم
کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم
بنگشت خطی گرد گل اندر بنوشتم
گفتم که شما را نبود زین پس بازار.
منوچهری.
مانده همیشه به گل اندر درخت
باز روان جانوران چپ و راست.
ناصرخسرو.
بموم و روغن و گل شوخ زخمه گه کن نرم
که تا بدست بزرگان دین ضرر نبود.
سوزنی.
وز گل راه و که دیوار او
مشتری بام مسیح اندای باد.
خاقانی.
چگونه ساخت از گل مرغ عیسی
چگونه کرد شخص عازر احیا.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص ۱۲).
در همسایگی آن زن گرمابه ای است هم آنجا برویم و از گنده پیر گل و شانه خواهیم… شما همین جای باشید تا من گل و شانه آرم. (سندبادنامه ص ۲۹۴).
ز اولین گل که آدمش بفشرد
صافی او بود دیگران همه دُرد.
نظامی.
هست خشنود هر کس از دل خویش
نکند کس عمارت گل خویش.
نظامی.
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت.
مولوی.
یکی بنده ٔ خویش پنداشتش
زبون دید و در کار گل داشتش.
سعدی.
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی.
حافظ.
هم نان کسان حلال خورده
هم خورده ٔ خود حلال کرده.
امیرخسرو.
|| گاهی بمعنی خاک منجمد و خشک شده نیز باشد. (غیاث ) (آنندراج ). || خاک :
همیشه تا ز گل و باد و آب و آتش هست
نهاد خلق جهان را طبایع و ارکان.
عنصری.
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل.
سعدی (بوستان ).
گر خود از اصل بنگریم او را
آب و گل مادر و پدر باشد.
؟
|| خلقت. طینت. مایه. فطرت :
گفت ای گلت از وفا سرشته
نقشت فلک از وفا نوشته.
مسعودسعد.
بختی است خود این طایفه را کز گل ایشان
گر کوزه کنی آب شود خشک به کاریز.
سوزنی.
– امثال :
کار دل است کار خشت و گل نیست .
گاو کی داند که در گل گوهر است .
گل زن و شوهر از یک تغار برداشته اند.
ندهد گل بگل خورنده طبیب .
هر کس که او گل کند گل خورد.
– خورشید به گل یا آفتاب اندودن و پوشیدن ؛ کنایه از کار بزرگ و مشهودی را مخفی کردن :
چنین داد، پاسخ بت دل گسل
که خورشید پوشید خواهی به گل.
اسدی.
کسی کو با من اندر علم و حکمت همسری جوید
همی خواهد که گل بر آفتاب روشن انداید.
ناصرخسرو.
چون بشکلت نظر کنم گویم
کس به گل آفتاب انداید.
انوری.
با عشق مزن دم صبوری
خورشید فلک به گل میندای.
ابن یمین.
کی به گل پنهان توان کردن فروغ آفتاب.
ابن یمین.
– در گل فرورفتن ؛ به کاری درماندن. به مشکلی دچار شدن :
نه سعدی در این گل فرورفت و بس
که آنانکه بر روی دریا روند.
سعدی (طیبات ).
– در گل ماندن ؛ کنایه از درماندن و عاجز شدن. سرگردان و حیران شدن :
مشو با زبون افکنان گاودل
که مانی در اندوه چون خر به گل.
نظامی.
غریق غم شدم افتاده در دل
بماندم چون خری رنجور در گل.
نظامی.
هرکه به گل دربماند تا بنگیرند دست
هرچه کند سعی بیش پای فروتر شود.
سعدی (طیبات ).
– گل بر سر داشتن و نشستن ؛ شتاب کردن. عجله کردن :
که گر گل بسرداری اکنون مشوی
یکی تیز کن مغز و بنمای روی.
فردوسی.
گل. [ گ َ ] (اِ) در تداول عامه با یکدیگر برابری توانستن .
– از گل هم برآمدن ؛ از پس هم برآمدن.
– گل هم انداختن ؛ بیکدیگربند کردن.
– گل هم کردن ؛ بیکدیگر پیوستن.
|| گریبان.یقه (در لهجه ٔ قزوینی ).
گل. [ گ ُ ] (اِ) سپیدی که بر ناخن افتد. فوفه. (زمخشری ).
گل. [ گ ُ ] (انگلیسی، اِ) دروازه ٔ فوتبال.
– گل زدن ؛ توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن. گل کردن.
– گل شدن ؛ وارد شدن توپ به دروازه ٔ حریف.
– گل کردن ؛ توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن. گل زدن.
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در ۵۰هزارگزی جنوب خاوری خوسف. هوای آن معتدل و دارای ۲۳۶ تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است و باغات زعفران نیز دارد. شغل اهالی زراعت و قالی و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در ۳۷هزارگزی جنوب خاوری خوسف، سر راه شوسه ٔ عمومی خوسف. هوای آن معتدل و دارای ۹۷۶ تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن زعفران، پنبه و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان کرباس بافی می باشد و راه مالرو دارد. دارای دبستان نیز هست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در ۲۰هزارگزی جنوب خاوری مراغه و هزارگزی جنوب ارابه رو مراغه به قره آغاج و سراسکند. هوای آن معتدل و دارای ۳۳۱ تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، چغندر و نخود است. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه، واقع در ۱۶هزارگزی شمال خاوری نقده و چهارهزارگزی شمال راه شوسه ٔ نقده به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای ۳۴۷ تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، چغندر، توتون، برنج و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در ۵۲هزارگزی جنوب خاوری مراغه و ۴هزارگزی خاور راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. هوای آن معتدل و دارای ۶۲۷ تن سکنه است. آب آن از قوریچای و محصول آن غلات و نخود است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) (چشمه ٔ…) در ناحیه جاوی از بلوک ممسنی و در نیم فرسخی شمالی چوگان واقع است. (فارسنامه ٔ ناصری ).
گل. [ گ ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در ۴۰هزارگزی خاور مهاباد و هزارگزی باختر راه شوسه ٔ بوکان به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای ۲۶۸ تن سکنه است. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، حبوبات، توتون و چغندر است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. از راه شوسه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
گل. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در ۳۱هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و ۵۵هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای ۱۰۶ تن سکنه است. آب آن از رودخانه ٔ آیدوغموش و محصول آن غلات، نخود، بزرک و زردآلو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. دارای راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).

اسم سارگل در فرهنگ فارسی

گل
شارل د معروف به دو گل ژنرال نویسنده نظامی سیاستمدار و رئیس جمهور فرانسه ( و . لیل ۱۸۹۰ ف. ۱۹۷۰ م . ) . وی فرمانده یک هنگ زره پوش در جنگ دوم جهانی بود و پس از شکست فرانسه در سال ۱۹۴۰ به لندن رفت و رهبری نهضت مقاومت فرانسه را ضد آلمان بعهده گرفت سپس رئیس دولت موقت فرانسه در الجزیره و از سال ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۶ در پاریس شد . دو گل مدتی از سیاست کناره گرفت و در سال ۱۹۴۷ م . [ مجمع مردم فرانسه ] را بنیان نهاد و در سال ۱۹۵۸ در جریان جنگ الجزیره و فرانسه بر سر کار آمد و قانون اساسی جدیدی را با رفراندم بتصویب رساند و جمهوری پنجم را بنیان نهاد و خود در سال ۱۹۵۹ بمقام ریاست جمهوری فرانسه انتخاب شد . وی کتاب [ خاطرات ] خود را انتشار داده است .
( اسم ) ( فوتبال ) درواز. فوتبال
دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه .
گل آباد
دهی است از دهستان آختاجی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد
گل آباد بالا
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند
گل آباد پایین
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند
گل آتشی
همان گل سرخ است که آنرا گل سوری نیز گویند .
گل آخور
دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر
گل آذین
( اسم ) طرز قرار گرفتن و شیو. آرایش مجموع. گلها بر روی دم گل اصلی یک گیاه آرایش گل . یا گل آذین چتری . گل آذینی است نامحدود که دم گلهای فرعی آن از یک نقط. دم گل مشترک جدا میشود و برگک های آن حلقه ای بنام گریبان میسازند مانند گل آذین حویج ( گزر ) و جعفری . یا گل آذین خوشه یی . گل آذینی است نامحدود که دم گل اصلی آن به دم گلهای فرعی کوتاه تری تقسیم میشود و گلها بر روی دم گلهای کوتاهتر فرعی قرار دارند مانند گل آذین شب بو و انگور . یا گل آذین دیهیم .گل آذینی است نامحدود و شبیه گل آذین خوشه یی که گلهای آن تقریبا همه در یک سطح قرار دارند مانند گل آذین گلابی و گیلاس . یا گل آذین سنبله . گل آذینی است نا محدود که گلهای آن فاقد پایک فرعی هستند و بر روی دم گل اصلی از پایین ببالا واقعند مانند گل آذین بارهنگ و گندم . یا گل کلاپرک . گل آذینی است نامحدود که گلهای آن بر روی طبقی بنام نهنج قرار دارند و این نهنج ممکنست صاف ویا بر آمده باشد مانند گل آذین آفتاب گردان و بابونه . هر گل این گونه گل آذین معمولا بنام گلچه خوانده میشود مرکب کاپیتول . یا گل آذین گرزن . گل آذینی را گویند که ساق. گل دهنده و پایکها و بالاخره هر یک از پایکهای فرعی بیک گل منتهی شوند . این گلها از طرفی رشد و نمو انتهایی ساقه را متوقف میسازند و از طرف دیگر در تولید انشعابات فرعی آن موثرند گل آذین محدود . یا گل آذین محدود . گل آذین گرزن . یا گل آذین نامحدود . گل آذینی را گویند که ساق. گل دهند. آن بطور نامحدود میتواند برشد و نمو خود ادامه دهد و غنچه های جدیدی را بوجود آورد . این گل آذین دارای اقسام مختلف است که اهم آنها عبارتند از : خوشه یی سنبله دیهیم چتری کلاپرک .
وضع قرار گرفتن گلها بروی ساقه و یا شاخه ها گل آذین نامیده میشود .
گل آرا ی
(صفت ) هنرمندی که حرفه اش گل آرایی است
گل آرایی
هنر ترکیب و تنظیم گل و متفرعات آن از قبیل برگ و شاخه در گلدان بکومک عناصر و عواملی از قبیل سنگ ریزه و کند. درخت و امثال آن بنحو متناسب . توضیح در گل آرایی مانند هم. هنر های تزیینی انتخاب نوع و شکل و رنگ عوامل ترکیب کننده مورد نظر است و هماهنگی این همه با جای قرار دادن گلدان میزان آفرینش هنری گل آرا را نشان میدهد . هنر گل آرایی ریشه ای قدیمی دارد و مخصوصا ژاپنیها بیش از دیگران در این زمینه کار کرده اند و سابق. آن در ژاپن به هزار و دویست سال میرسد . عقید. محققان بر این است که استفاده از گل برای تزیین خانه و آراستن آن جهت هدیه به عزیزان همراه مذهب بودا از چین و هند بر ژاپن رسیده است . در این دو کشور از دیر باز معمول بوده که گل را بعنوان تقدیس بودا نثار کنند . این رسم هنوز هم در کشور هند مرسوم است و طریق. آن چنین است که هندوان انواع گلها خاصه نوعی را که ما گل جعفری مینامیم از ساقه جدا میکنند و به نخ میکشند و آنگاه بر پیکر. بودامی افشانند . اما این طرز چیدن گل مقبول طبع ژاپنیها نبوده است لذا راهبان ژاپنی کوشش کرده اند که طریقه ای بهتر ابداع کنند تا هم زیباتر باشد و هم دوام گل را بیشتر سازد . از این رو گل را با ساقه های بلند میچیدند و در گلدان میگذاشتند . کم کم در آراستن گلها و دسته کردن و قرار دادن آنها در گلدان تحولی پدید آمد و طریقه ای خاص ابداع شد و این طریقه بنیان هنر گل آرایی است . قدیمی ترین مکتب این هنر در ژاپن معبد اونونو ایموکو است که در شهر کیوتو قرار دارد . این هنر قرنها در انحصار درباریان و اشراف بود تا در پایان قرن نهم م . در میان مردم اشاعه یافت و امروز بپایه ای رسیده است که میلیونها تن از جوانان ژاپنی که اغلب آنان از میان دختران برخاسته اند بفرا گرفتن این هنر اشتغال دارند . فرا گرفتن هنر گل آرایی بنحو کامل و جامع مستلزم سالها صرف وقت است اما اصول کلی آنرا میتوان در پانزده جلسه آموخت . گل آرایی را به ژاپنی ایکه بانا میگویند . این هنر اکنون جنب. جهانی دارد و در این باره بزبانهای انگلیسی و فرانسوی و غیره کتابهای متعددی نوشته شده است .
گل آسمان
کنایه از آفتاب است .
گل آشاقی
دهی است از دهستان های چالدران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو
گل آفتاب پرست
اسم فارسی آن آذریون است
گل آگین کردن
( مصدر) ۱ – از گل انباشته کردن . ۲ – لبریز کردن پیاله و صراحی از شراب لعلی : گل آگین کند چشم. قند را بشادی گزارد دم چند را . ( نظامی )
کنایه از لبریز کردن یعنی پر ساختن پیاله و صراحی باشد از شراب لعلی .
گل آلود
یا خم گل آلود . کر. زمین : هر شام کزین خم گل آلود بر خنبر. فلک شود دود … ( نظامی )
گل آلود کردن
( مصدر ) گل آلود ساختن . یا آب را گل آلود کردن و ماهی گرفتن . میان دوستان و خویشاوندان ایجاد دشمنی کردن تا خود از عداوت ایشان فایده برند ( امثال و حکم دهخدا )
گل آلوده
آلوده به گل آغشته به گل : گل آلوده ای راه مسجد گرفت زبخت نگون طالع اندر گرفت … ( بوستان )
گل آهار
نام گلی است با ساق باریک و تا یک گز ساق آن بر شود و گلها به رنگهای مختلف دهد
گل آهک
( اسم ) گل ممزوج به آهک .
ده کوچکی است از دهستان سیاه رو بخش حوم. شهرستان دماوند
گل آورس
ده کوچکی است از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان
گل آورنگ
نام یک قسم گل
گل آکنده
آکنده بگل مشحون از گل : اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی گمان برند که پیراهنت گل آکنده است . ( سعدی )
آگنده بگل گل آلود
گل آکنده کردن
از گل پر کردن آلوده کردن بگل .
گل ابر
کنایه از تک. ابر . قطع. ابر .
گل ابریشم
درخت گل ابریشم از تیره لگو مینوز و از جنس البیزیا میباشد
گل احمد بیگ
دهی است از دهستان فاروج بخش حوم. شهرستان قوچان .
گل اخرا
کلمه یونانی است و نام خاکی است برنگ زرد و سرخ گل مختوم نام قسمی از آن است .
گل اربه
دوایی است که آنرا از شام آورند و عنبر بید نیز خوانند .
گل ارغوان
گلیست سرخ .
گل ارمنی
گلی باشد سرخ رنگ بسیاهی مایل و بعربی طین ارمنی خوانند تبی را که در ایام و به او طاعون برسد نافع است
گل ازرق
آفتاب پرست
گل ازقند
دهی است از دهستان چولائی خانه بخش حومه ارداک شهرستان مشهد
گل اشرفی
یک قسم گل طلایی رنگ
گل اطلسی
گل های آن بشکل شیپور است و عطرهای ملایم دارد که هنگام شب بیشتر محسوس است .
گل افسار
( اسم ) لوازم زین از نقره و طلا و غیره در افسار اسب که بصورت گل باشد و بر کل. اسب بندند .
گل افشان
۱ – ( صفت ) افشانند. گل گل ریز : چنان بد که در پارس یک روز تخت نهادند زیر گل افشان درخت … ۲ – گل افشاندن خاصه در ایام جشن ( مانند نوروز ) : خونی ززخم خار پرو بال بلبلان دریای گلبن است گل افشان داغها . ( سنجر کاشی ) ۳ – ( اسم ) نوعی آتشبازی : چون گل افشان که شرر بار کند آتشباز نقطه ها ریزد از کاغذ پیچیده بر آن . ( نظام دست غیب ) ۴ مخملک سرخک و آبله مرغان .
دهی است از دهستان ساری رودپی بخش مرکزی شهرستان ساری
گل افشان کردن
( مصدر ) گل ریختن گل پاشیدن : خوش باشد در بساره ها می خوردن و ز بام بساره ها گلفشان کردن .
گل افشاندن
( مصدر) گل افشاندن بر . گل پاشیدن بر گل ریختن بر : بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم . ( سعدی )
گل افشاندن بر
گل پاشیدن بر . . گل ریختن بر . . .
گل افشانی
عمل گل باران کردن .
گل افشانی کردن
( مصدر ) گل باران کردن .
گل افکندن
( مصدر ) ۱ – انداختن گل . ۲ – سرخ شدن گونه ها همچون گل گل انداختن : سرخی رخسار. آن ماهروی بر دورخ من دو گل افکند زرد . ( فرخی )
گل اقریطس
نوعی از گل باشد و آنرا از جزایر یونان آورند
گل انبار
انباشته بگل گل انباشته : بر این تیغ کوه گل انبار گویی چو فغفور بر تختم و فور برکت . ( مسعود سعد )
گل انجیر
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد
گل انداختن
( مصدر ) گل دوختن نقش گل را بر روی کاغذ یا پارچه انداختن . یا گل انداختن صورت ( روی لپ ) . سرخ شدن صورت بر اثر جوانی و شادابی یا تب یا شرم .
گل انداز
( صفت و اسم ) آن قدر از مسافت که اگر گلی بیندازند تا پایان آن تواند رسید : زین چمن هر چند گلچین تماشای توام دور از آغوش وصالت یک گل اندازم هنوز . ( بیدل )
گل اندام
آنکه اندامش در نازکی بگل ماند نازک بدن : کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی گل اندام و شکر لب و مشکبوی . ( نظامی )
گل اندامی
کیفیت گل اندام نازک بدنی .
گل اندود
گل مالیده .
گل اندود کردن
( مصدر ) مالیدن گل بربام و غیره .
گل اندوده
گل مالیده .
گل انگبین
( اسم ) معجونی که از گل سرخ و انگبین ( عسل ) یا قند تهیه کنند و آن در طب قدیم جهت تقویت تجویز میشده : گر بر کران دجله کسی نام او برد آب انگبین ناب شود گل گلانگبین . ( عمادی مروزی رودکی )
گل انگون
دهی است از دهستان سمل خش اهرم شهرستان بوشهر
گل انگیختن
ایجاد کردن گل
گل باب انداختن
همان گل باب دادنست مثل برای کسی است که عمل تازه و حرکت زشتی از خود نشان دهد .
گل بابونه
گلی است بیرونش سفید و اندرونش زرد میباشد و بعربی حب البقر و احداق المرض خوانند .
گل بادام
دهی است از دهستان جعفر آباد فاروج بخش حومه شهرستان فوچان
گل باران
( صفت و اسم ) گلریزان .
گل باران کردن
( مصدر ) ریختن و پاشیدن گل بر سر عروس و داماد یا پهلوانی .
گل باز
( صفت ) ۱ – آنکه با گل بازی کند . ۲ – کسی که رغبت بپرورش گلهای نیکو دارد : ز بس صحن چمن از خند. گلزار خرم شد درو چون دست گلباز از هوا گل میتوان چیدن. ( عبدالرزاق فیاض )
گل بازی
۱ – بازی کردن با گل . ۲ – پرورش گلهای نیکو .
گل باغ
ده کوچکی است از دهستان نرم آب بخش دو دانگه شهرستان ساری
گل باغی
نام طایفه ایست از ایلهای کرد ایران که شامل تقریبا ۵۰۰ خانوار است و در گیله کرو گتل مره در حنجره ابراهیم آباد کرسی عمر و زرینه سکونت دارند . این طایفه در عهد شاه طهماسب بکردستان آمده و اکنون اغلب شهرنشین شده اند .
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه شهرستان سنندج
گل باقلی
گلی است با خالهای سپید و بنفش و درشت که از باقلی حاصل آید .
گل بته
( اسم ) ۱ – نقش گل در جامه و غیره . ۲ – بطور مطلق نقش و نگار بر روی کاغذ و جامه و پارچه های ابریشمین و امثال آن باشد .
گل بته انداختن
( مصدر ) شکل گل و بوته را روی کاغذ یا پارچه انداختن
گل بته کشیدن
( مصدر ) شکل گل و بوته را روی کاغذ یا پارچه انداختن
گل بچشم افتادن
موف شدن بمرض گل چشم .
گل بحری
نوعی از گل سرخ مثل شنجرف و ظاهرا از دریا آرند .
گل بخشی
ایلی از ایلهای بلوچستان که شامل ۱۰۰ خانوار است و مسکن آنها حیدر آباد نعمت آباد کمال آباد و جیرفت رودبار است .
گل بداغ
دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان .
گل بدن
۱ – ( اسم ) آنکه بدنش همچون گل لطیف و نازک است محبوب . ۲ – نوعی قماش ابریشمی معمول هندوستان مانند تافته که قماش دو رنگ است ( مثلا سرخی که بسیاهی زند ) : هوایش کار پوشش مختصر کرد چو گلبن گل بدن باید ببر کرد . ( میر یحیی شیرازی )
گل بدنامی
آتشک که مرضی است مشهور .
گل بر
۱ – آنکه سینه و آغوشش چون گل لطیف و نازک است . ۲ – ( اسم ) کون. گل ( مانند گل سرخ و زرد و غیره ) .
کون. گلها چون گل سرخ و زرد و جز آن .
گل بر طشت
دهی است از دهستان در بقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور
گل برافشاندن
( مصدر ) گل پاشیدن گلریزان کردن : بیاتا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم . ( حافظ )
گل برز
نوعی از گل گل فخاری طبی است و آنرا در مورد ضیق نفس بکار میبرند .
گل برگی
( صفت و اسم ) ( باغبانی ) گیاهانی را گویند که بواسط. زیبایی برگ یا رنگین بودن برگها بمنظور تزیین در باغها و اطاقها نگهداری میشوند . مهمترین گیاهان گل برگی عبارتند از نخل بادبزنی شویدی ( شبتی ) بگونیا سرخس سرو موز و غیره .
گل برنجی
دهی است از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم
گل بستان افروز
شاهسفرم ضیمران تاج خروس .
گل بسر
۱ – آنکه یا آنچه گلی بر سر دارد . ۲ – وصفی است برای خیار ( از آن رو که خیار پس از روییدن تا مدتی گل آن بر سرش باقی ماند ) : گل بسر دارم خیار … .
گل بشکر
( اسم ) گلشکر گلقند .
گل بطانه
گل قزوین است .
گل بلاغ
دهی است از دهستان سیاه منصور شهرستان بیجار
گل بلند
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز
گل بندان
ده کوچکی است از دهستان امجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت
گل بنفشه
گیاهی است بهاری که دارای گلهای کبود و معطر است .
گل بهار اتابک
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد
گل بهار شیخ میری
ده کوچکی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد .
گل بهار محمد باقری
ده کوچکی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد
گل بهی
( صفت ) برنگ گل به .
گل بوته
( اسم ) ۱ – نقش گل در جامه و غیره . ۲ – بطور مطلق نقش و نگار بر روی کاغذ و جامه و پارچه های ابریشمین و امثال آن باشد .
دهی است از دهستان پسا کوه بخش کلات شهرستان دره گز
گل بی فرمان
یک قسم گلی سرخ رنگ که در مرغزار میروید .
گل بیز
( صفت ) ۱ – گل افشان گلریز . ۲ – معطر خوشبو : اگر چه باده فرح بخش و باد گل بیز است ببانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است . ( حافظ )
گل بیگانه
گل خودرو و بعضی بمعنی گل نو نوشته اند
گل پاپوش
گلی که از ابریشم و گلابتون و مانند آن بر تیماج و سقلات کفش دوزند
گل پارسی
گلیست که زنان سربدان شویند و درد شش را نافع است و بعربی طین فارسی خوانند .
گل پاره گان
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان سراوان
گل پایگان
دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون
گل پخش کن
۱ – ( صفت ) پخش کنند. گل . ۲ – ورقه ایست از آهن که در بدن. داخلی زیر قاب گلگیر در وسایل نقلیه نصب میشود و عمل آن جلوگیری از اجتماع مقدار زیاد گل در قاب گلگیراست .
گل پر آباد
دهی است از دهستان کمازان شهرستان ملایر
گل پرچین
دهی است از دهستان بر گشلو بخش حومه شهرستان رضائیه
گل پردار
نامی که در اطراف رشت به او جا دهند .
گل پرست
( صفت ) عاشق گل دوستدار گل : از بلبل گل پرست خوش سازتری و ز قمری نغز گوی طناز تری . ( خاقانی )
گل پرستی
دوست داشتن گل عشق ورزی بگل .
گل پرور
( صفت ) آنکه گل را تربیت کند باغبان.
گل پرورد
آنچه با گل آمیخته باشند : روغن گل پرورد .
گل پرورده
آنچه با گل آمیخته باشند : روغن گل پرورد .
گل پروری
تربیت گل باغبانی .
گل پشت
دهی است از دهستان پنجکر ستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر
گل پلاس
درختی است که آنرا در فارسی پله هم گویند .
گل پوش
پوشیده از گل : زمین ز سای. ابر بهار گل پوش است ز جوش لاله و گل خون خاک در جوش است . ( صائب )
گل پونه
( اسم ) پون. تازه و جوان : گل پونه نعنا پونه .
گل پیاده
هر گلی را گویند که آنرا درخت و بوت. بزرگ نباشد همچو نرگس و سوسن و بنفشه و لاله و امثال آن و جمیع گلهای صحرایی .
گل پیچ
( اسم ) ۱ – حریری بسیار باریک و حاکل ماورائ که در آن گل سرخ را خشک میکردند و برای دعوت بعروسی با نبات بخان. مدعو میفرستادند . ۲ – کیسه ای کوچک از حریر بسیار نازک که در آن گل سوری را خشک میکردند و زنان در میان جامه مینهادند تا بوی خوش گیرد .
گل پیرا ی
( صفت ) ۱ – آنکه گل را پیرایش کند آنکه گل را بوسیل. زدن شاخ و دسته های زاید زینت دهد . ۲ – گل آرا .
گل پیرهن
۱ – آنکه پیراهنش از نظافت مانند گل است . ۲ – لطیف تن نازک اندام : بال مرصع بسوخت مرغ ملمع بدن اشک زلیخا بریخت یوسف گل پیرهن . ( ابوالمفاخر رازی )
گل پیوندی
نوعی از گل که با آمیختن و پیوند با سایر گلها بواسطه پرورش و پیوند دو رگه های گوناگون ساخته و پرپر میشود .
گل پیکر
آنکه اندامی چون گل لطیف دارد .
گل تابوت
گلهایی که بر سر تابوت میت دارند .
گل تافتونی
از تیره تاکتوش هاست .
گل تپه
دهی است از دهستان خدا بنده لو بخش قروه شهرستان سنندج واقع در ۶۰ کیلومتری شمال باختر مهربان سر راه همدان – بیجار کوهستانی و سردسیر دارای ۱۰۰۰ تن سکنه محصول غله انگور و لبنیات .
یا خیر آباد دهی است از دهستان کاغذ کنان بخش کاغذ کنان شهرستان هرو آباد .
گل تپه بوکان
دهی است از دهستان آختاجی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد
گل تپه قور و میش
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد
گل تر
گل تازه .
گل تسبیح
امام تسبیح . امام سبحه .
گل توت
ده کوچکی است از دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان
گل جاری
دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهار دانگه شهرستان ساری .
گل جام
( اسم ) شیشه های رنگین که در خانه و حمام و تا بدانها تعبیه کنند آین. جامی : روشن بود ز عالم بالا فضای دل گل جام دارد از مه تابان سرای دل . ( محسن تاثیر )
گل جبین
۱ – آنکه پیشانیی چون گل لطیف دارد ( معشوق ) . ۲ – آنکه چهره ای چون گل لطیف دارد ( معشوق ) .
گل جعفری
گلی است زرد رنگ . یک نوع گل خوشبو و طلایی رنگ .
گل جنگ
آنرا گویند که پهلوانان ولایت بحریف خود گل میفرستند و این بمنزله پیغام طلب جنگ و کشتی است .
گل جونک
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز
گل چاتی
ده کوچکیست از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان
گل چال سر
دهی است از دهستان قره طقان بخش بهشهر واقع در شهرستان ساری
گل چای
نوعی گل سرخ است که بدین نام خوانده میشود .
گل چراغ
قسمت بالای فتیله چراغ پس از سوختن .
گل چراغ گرفتن
سوخته فتیله چراغ را بریدن سوخته را جدا کردن .
گل چشم
سفیدی کوچک که بر سیاهی پیدا آید .
گل چشمه
دهی است جزئ دهستان تیمور بخش حومه شهرستان محلات
گل چمن
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند
گل چوان
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه .
گل چوب
دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل
گل چکان
۱ – ( صفت ) آنکه یا آنچه گل فرو ریزد . ۲ – درختی است در هند قهوه . ۳ – نوعی آتشبازی .
نوعی از مصنوعات آتشبازان .
گل چیدن
( مصدر ) ۱ – گل را از بوته بر گرفتن چیدن گل : به گل چیدن آمد عروسی بباغ فروزنده رویی چو روشن چراغ . ( نظامی ) ۲ – تماشا کردن .
گل چین
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد
گل چینی
دهی است از دهستان اسفیورد شوراب بخش مرکزی شهرستان ساری
گل حجر
آتش است و بعربی نار خوانند .
گل حساس
از دسته گل ابریشمها است که برگهای آن در موقع لمس کاملا محسوس است .
گل حسرت
گلی است چون نرگس خرد با پیازی خرد و گلی تک و فرد برنگ سرخ روشن و یا زرد نزدیک به سپیدی که در اسفند ماه گل دهد و بیشتر در زیر برف است از اینرو او را گل حسرت گویند که او هر گزبهار را نبیند و پیش از بهار خشک شود
گل حلوا
گلی است زرد رنگ صحرایی مزه شیرین دارد و آنرا داخل حلوا سازند .
گل حمرائ
ترجم. وردو حوجم است . نام گلی است .
گل حنا
گلی است که گلهای نامنظم و تخمدانی پنج خانه دارد که در هر یک دانه های بسیار است و چون برسد بواسط. شکافهایی ناگهان باز شده دانه های خود را پراکنده میکند .
گل حنائی
نقش. از نقشه های قالی است .
گل حکمت
آنچه بر ظرف گلی یا شیشه طلا کنند تا باتش ترقیده نشود .
گل حیا
گلی است که بعربی طین بلد المصطکی گویند و آن بسیاهی مایل میباشد سوختگی آتش را نافع است .
گل خاتون
دهی است از دهستان چناران بخش حوم. ارداک شهرستان مشهد
گل خار
رنگی است معروف شبیه برنگ گل خارو آن نباتی است خاردار که گل سرخ دارد و مایل بکبودی و در عرف هند کطائی گویند .
گل خاطر
دهی است از دهستان ذهاب بخش سر پل ذهاب شهرستان قصر شیرین
گل خد
آنکه چهره اش در لطافت مانند گل است گل چهره : غزلسرای شدم بر شکر لبی گل خد بنفشه زلفی و نسرین بری صنوبر قد . ( سوزنی )
گل خراسانی
گلی است که آنرا بریان کرده خورند و بعربی طین ماکول و طین نیشابوری خوانند و آن بغایت سفید میباشد و بشیرازی گل سفید گویند منع قی کردن کند .
گل خطایی
بوته ایست خوشرنگ و آنرا نظر نیز خوانند .
گل خطمی
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد ( خراسان ) واقع در ۲ کیلومتری جنوب مشهد جلگه و معتدل دارای ۲۵۳۰ تن سکنه محصول عمده غله .
گیاهی است معروف و از انواع خبازی شمرده اند گل آن سفید و سرخ و الوان مختلف و بهترین همه سفید و آنچه بی گل باشد نیز نامیده میشود و نوع ارغوانی کبود آنرا بهندی خیرو نامند .
گل خله
غافت .
گل خنجری
تیر. از کاکتوسها .
گل خندان
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دره گز
گل خندان جدید
دهی است جزئ دهستان سیاه رود بخش افجه شهرستان تهران
گل خندان قدیم
دهی است جزئ دهستان سیاه رود بخش افجه شهرستان تهران
گل خنگ
( اسم ) نوعی اسب سرخ خنگ .
گل خواره
۲ – کرم خاکی خراطین : اما هیچ ناقصتر از خراطین نیست و او کرمی است سرخ که اندر گل جوی بود و او را گل خواره خوانند .
گل خواندن
( مصدر ) در اصطلاح قمار بازان هم. نقد خود را یکباره برد او نهادن درین موقع کلم. گل را بر زبان رانند .
گل خوچه
( اسم ) جنباندن انگشتان و خاریدن زیر بغل پهلو و کف پای مردم تا بخنده در آیند غلغلچ غلغلک .
گل خوردنی
طین المائ کول است .
گل خوش نظر
نوعی از ریاحین و دردویم سرد و خشک قابض و رافع اسهال و سیلان خون و جهت زخمهای تازه .
گل خون
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز
گل خیرو
همان خطمی است . خطمی .
گل خیری
نوعی گل است که بنام گل همیشه بهار هم خوانده میشود
گل خیل
دهی است از دهستان قره طقان بخش بهشهر شهرستان ساری
گل دام
( اسم ) ۱ – دام کوچک . ۲ – دام ( مطلقا ) : تا چهره گلگل از می گلفام کرده ای صد مرغ دل اسیر بگل دام کرده ای . ( صائب )
گل داودی
گلی است شبیه بگل نسرین و برگ آن مانند برگ پنبه و گیاه آن بقدر ذرعی و تا بدو ذرع بالا و بوی آن شبیه ببوی برنجاسف و برنگها شود زرد و سفید و بنفش و تا اوایل خزان گل دهد و گلی بادوام است .
گل در آب افکندن
فتنه و شورش انگیختن . و فتنه بر پا شدن
گل در آب انداختن
کنایه از فتنه و هنگامه تازه بر پا کردن
گل در چراغ افتادن
کنایه از روشن شدن چراغ . گرفتن چراغ
گل در چمن
( اسم ) ۱ – نوعی حلوا . طرز تهیه شربت قند را قوام آورده و سرد کنند . سپس با قدری قند ساییده هم زنند تا سفید شود و جای دندان در آن بماند . آنگاه پسته یا بادام خلال کرده را بمقدار زیاد در آن ریزند و هم زنند و چون نیم گرم شود از آن گلوله سازند و روی سینی چرب پهن کنند و ببرند . ۲ – اسفناج سرخ کرده بروغن که بروی تخم مرغ شکنند بورانی اسفناج . ۳ – نامی از نامهای زنان سیاه .
گل درق
دهی است از دهستان کلیبر بخش شهرستان اهر
گل دره
دهی است از دهستان دهق بخش نجف آباد شهرستان اصفهان
گل دره انوج
دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر
گل دره پایین
دهی است از دهستان قائد رحمت بخش زاغه شهرستان خرم آباد
گل دنبه
نامی است که باغبانان در تهران به بداغ دهند .
گل دو آتشه
گل دو روی .
گل دو دیمه
گل دو روی .
گل دو رنگ
گلی است که یک روی آن زرد و روی دیگر سرخ باشد . آنرا گل رعنا و گل قحبه نیز گویند .
گل دو رو
گلی که رویی سرخ و رویی زرد دارد
گل دو روی
گلی است که یک روی آن زرد و روی دیگر سرخ و آنرا گل رعنا و زیبا خوانند و بجهت دو رنگی آنرا گل قحبه نام نهاده اند
گل دو رویه
همان گل دو روی است
گل دوزخ
دهی است از بخش ایزه شهرستان اهواز
گل ذرت
دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندر عباس
گل رازقی
از گلهای بسیار معطر و خوشبوست که به سوسن سفید معروف است .
گل رس
مخلوطی است از پلی سیلیکات قلیایی آلومینیم و شن اکسید دو فرو نسبه دارای خاصیت قابض میباشد
گل رشتی
نام آن روز پال از تیر. روزاسه و قسمت قابل مصرف آن گلبرگ است و ماد. موثر. آن تانن . اسانس .
گل رعنا
گل دو روی . گل دو رنگ و آن گلی باشد از اندرون سرخ و بیرون زرد .
گل رنگ
گل کاجیره کاچیره کازیره گل عصفر
گل روئیه
دهی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد واقع در شهرستان بندر عباس
گل رود بار
دهی است از دهستان باز کیا گوراب بخش مرکزی شهرستان لاهیجان ( گیلان ) واقع در ۶ کیلومتری جنوب باختری لاهیجان و یک کیلومتری راه سیاهکل جلگه و معتدل و مرطوب دارای ۱۲۱۰ تن سکنه .
گل رومی
بعربی طین رومی گویند .
گل روی سبد
گلی که بهتر از نوع خود باشد چه گلها که در سبد گل بر روی چینند بهتر از سایر گلها میباشد .
گل زان
دهی است از دهستان حومه بخش شاهپور شهرستان خوی
گل زدن
( مصدر ) ۱ – ایجاد نقش گل بر روی پارچه کردن . ۲ – ( کشتی ) طلب کردن حریف را برای کشتی و مبارزه : بخصم گل زدن از دست ما نمی آید و گرنه آبله ام تشن. مغیلان است . ( صائب ) ۳ – لک و خال هایی برنگی جز رنگ اصلی بر آوردن : تنش گل زده است . نانها گل زده است .
گل زرد
دهی است از دهستان کزدز پایین بخش سر بند شهرستان اراک واقع در ۲۸ کیلومتری شمال باختری آستانه دامنه و سردسیر دارای ۱۱۱۲ تن سکنه .
دهی است از دهستان مرکزی بخش حوم. شهرستان بهبهان
گل زرد بالا
دهی است از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد .
گل زرد پایین
ده کوچکی است از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد .
گل زرد فلک
کنایه از آفتاب عالم تاب است .
گل زرده
ده کوچکی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند .
گل زردک
از بلوکات کام فیروز
گل زمین
قطعه زمین خوب .
گل زن
( صفت ) آنکه بر روی پارچه شکل گل را نقش کند .
گل زنی
نقش گل را بر پارچه انداختن .
گل زهر
گلی که زهر آگین باشد .
گل ساز
( صفت) آنکه گلهای مصنوعی سازد .
گل سازی
ساختن گلهای مصنوعی ( امروزه هنری بشمار میرود ) .
گل ساعت
از تیر. نزدیک بگل آویز است و قسمت قابل مصرف آن قسمت هوایی گیاه است
گل سپر
سپر
گل سر سبد
گل روی سبد
گل سر شور
گلی که با آن سر شویند
گل سر شوی
گلی که زنان و بعض جوانان موی را بدان شویند و آنرا گل جعد سانیز گویند .
گل سرخ
دهی است از دهستان دو آب بخش اردل شهرستان شهر کرد .
گل سرخ دون
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان .
گل سرخه
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان
گل سرخی
( صفت ) ۱ – برنگ گل سرخ برنگ گل سوری . ۲ – منقوش بنقوش گل سرخ . ۳ – قسمی از تراش الماس که با آن تراش راس الماس بشکل هرم و دارای سطوح مثلث میگردد . جمع : گل سرخیان . یا گل سرخیان جمع گل سرخی . تیره ایست از گیاهان دو لپه یی جدا گلبرگ که شامل هم. گونه های گل سرخ میشود و بعلاوه گیاهانی از قبیل تمشک و توت فرنگی و آلو و گوجه و زرد آلو و هلو و گیلاس و آلبالو و سیب و گلابی و به و ازگیل و زالزالک در این تیره جای میگیرند . گلهای گیاهان این تیره همه دارای ۵ کاسبرگ و ۵ گلبرگ و پرچمهای بسیار است ( در مورد گل سرخ چون گونه های پیوندی و تربیت شده بر اثر پرورش حاصل کرده اند غالبا تعداد گلبرگها زیاد میشود و در هرد حال ضریبی از پنج است ) .
نام قسمی از تراش الماس که با آن تراش راس الماس بشکل هرم و دارای سطوح مثلث میگردد .
گل سرشتن
( مصدر ) سرشتن گل خمیر کردن گل : دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم . ( طیبات سعدی )
گل سرنگون
گل شپر . همچنین گیاهی است دارای پیاز و از خانواده لاله بری و از طایفه یاس بنفش .
گل سفید
دهی است از دهستان بخش مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان ( گیلان ) واقع در ۱۰ کیلومتری خاور لنگرود . معتدل و مرطوب دارای ۹۴۵ تن سکنه .
دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد .
گل سنگ
( اسم ) ۱ – یک فرد گیاه بطور عام از رد. گلسنگ ها جوز جندم لیکن لیخن . ۲ – بطور خاص این نام بنوعی گلسنگ بنام اورسی اطلاق میشودکه جزو تیر. کلادونیاسه ها میباشد و بر روی تخته سنگهای کنار دریا ها میزید . رنگ این گلسنگ خاکستری متمایل بسفید است و دارای لکه های سیاه میباشد و در کنار اکثر دریا ها فراوان است ( گونه هایی از این گلسنگ بر روی صخره ها و تخته سنگهای اغلب کوهستانها و دور از دریا ها نیز وجود دارند . از گونه های مختلف گلسنگ مذکور خصوصا گونه ای بنام روسلاتینکتور یا از تورنسل ( آفتاب گردان ) استخراج میکنند که محلول آن یکی از معرفهای شیمیایی در آزمایشگاهها است و معرف محیطهای اسیدی و قلیایی میباشد . یا گلسنگ ها . ( اسم ) رستنی هایی که جزو شاخ. ریسه داران میباشند و خود رد. جداگانه ای را بوجود میاورند . این رستنی ها که در اصل از اتحاد یک جلبک و یک قارچ حاصل میشوند معمولا بر روی تخته سنگها و همچنین دیوار ها و تن. درختان بصورت ورقه های زرد یا خاکستری مایل بسفید و یا مایل به سبز میزیند . در این اتحاد زندگی جلبک بر اثر دارا بودن ذرات کلروفیل مواد معدنی را تبدیل به مواد آلی میکند و قارچ هم در عوض عمل جذب آب و مواد معدنی را از زمین بعهده دارد . این اتحاد زندگی را اصطلاحا همزیستی گویند لیکن ها جوز جندم ها لیخن ها .
گل سوری
همان گل سرخ است . گل آتشی از اسفرمها است .
گل سوسن
نوعی زنبق رشتی است .
گل شب بو
گلی معروف که شبها بو دهد
گل شخ
گل چسبنده .
گل شدن
( مصدر ) ( فوتبال ) داخل شدن توپ یک دسته در درواز. حریف .
کنایه از آلوده شدن
گل شراب
از تیر. گل یخها است که درختهای زینتی با گلهای معطرند .
گل شنبلید
نوعی گل زرد که مخصوص به شنبلید است
گل شهر
دهی است از دهستان ابتر بخش حومه شهرستان ایرانشهر
گل شور
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد .
گل شوره
زمین شوره زار زمینی که زراعت ندهد نمکزار . شوره زار
گل شکفتن
( مصدر ) شکفته شدن گل باز شدن غنچ. گل : اگر در خارستان روزگار گلی شکفد … ۲ – امر غریبی ظهور کردن .
گل شیپوری
از تیر. قلقاس میباشد که گلهای آن در اطراف سنبله ایست و یک برگ لوله شده سفید یا زرد رنگ که همان شیپور است آن را فرا میگیرد .
گل صبح
کنایه از سپیده صبح است .
گل صد برگ آسمان
کنایه از آفتاب است .
گل عاشقان
به لغت خراسانی زرین درخت است و به لغت تبریزی حماحم است .
گل عباس
دهی است جزئ دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران .
گل عباسی
این گل بنام لاله عباسی نیز معروف است .
گل عذار
آنکه چهره ای مانند گل دارد گلرو گلچهره : گلبن عیش میدمد ساقی گلعذار کو ? باد بهار می وزد باد. خوشگوار کو ? ( حافظ )
گل عشر
سر عشر یعنی کاغذی که معلم برای اطفال ابجد خوان ده آیه قر آنی بر آن نویسد و دایر. بر آن کشد
گل عطری
از تیر. شمعدانیها که برگهای آن عطری مطبوع دارد و گلهای آن بنفش رنگ است .
گل عقرب
باصفهانی اسم سطاریون است .
گل غنچه
( اسم ) ۱ – غنچ. گل : بهر سوی گل غنچ. نوشخند ملک در میان همچو سرو بلند . ( فیضی ) ۲ – گلگونه که زنان برروی مالند غازه سرخاب
گل فرج
دهی است از دهستان علمدار گرگر بخش جلفا شهرستان مرند .
گل فرستادن
( مصدر ) ۱ – ارسال گل برای کسی . ۲ – ( کشتی ) کسی را برای مقابل. یا کشتی طلبیدن .
گل فروش
( صفت ) کسی که گل فروشد خود فروشند. گل .
گل فروشی
۱ – عمل و شغل گل فروش . ۲ – ( اسم ) مغاز. گل فروش .
گل فریز
دهستانی است از بخش خوسف شهرستان بیرجند ( خراسان ) واقع در خاور دهستان مرکزی خوسف بخش مهمی از آن کوهستانی معتدل دارای ۸۷ آبادی کوچک و بزرگ و حدود۴۹۰۶ تن سکنه محصول غله زعفران صنعت دستی قالی و قالیچه بافی .
گل فشان
۱ – ( صفت ) گل ریز گل پاش گل فشاننده : چون تو درخت دلستان تازه بهار و گل فشان حیف بود که سایه ای بر سرما نگستری . ( سعدی ) ۲ – افشاندن گلها در جشنها مخصوصا ایام نوروز : خونی ز زخم خار پرو بال بلبلان در پای گلبن است گلفشان داغها . ( سنجر کاشی ) ۳ – نوعی آتشبازی گلریز گلریز آتشباز. ۴ – سرخ چهره : کاشکی برجان شیرین دسترس بودی مرا تا زشادی کردمی بر گلفشانان جان فشان . ( معزی ) ۵ – بیماری سرخک .
گل قبرسی
گلی است که از جزیر. قبرس که یکی از جزایر یونانست آورند و آن سرخ میباشد و چون بر دست بمالند سرخی آن بر دست بماند و چون بشکنند درون آن رگهای زرد باشد و آن قائم مقام گل مختوم است و بعربی طین قبرسی گویند .
گل قحبه
گل قحبه گل دو روی و این گل از داخل سرخ و از خارج زرد است .
گل قرنفل
اسم فارسی زهره است . گلی است از دست. میخکها از تیر. قرنفلیان
گل قزوین
گلی است که آنرا زنان آبستن خورند . یا گل بطانه و گرد سنگی است که نقاشان آنرا در بنا و نقاشی بکار برند و از نوع سنگ سیلیسی است .
گل قند
( اسم ) ۱ – نوعی مربا که از برگهای گل سرخ و شکر ( یا قند ) در آفتاب پرورش دهند و آن بمنظور تقویت و لینت مزاج تجویز میشده گلشکر گلنگبین : قرص لیموی و گوارشت لطیف عنبر گلشکر باشد و گلقند و شراب دینار . ( بسحاق اطعمه ) ۳ – ( استعاره ) لب معشوق : طرب فزایی گلقند نکته پردازش سرور مرغ چمن بر پر مگس بندد . ( ملاطغرا )
گل گاو زبان
گلی است مخصوص به گیاهی که برگ آن مانند زبان گاو است و گل آن به گل گاو زبان مشهور است .
گل گچی
ده کوچکیست از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد .
گل گرفتن
گل ساختن .
گل گز
رنگی است سرخ مایل باندک کبودی که آنرا در عرف عباسی نامند و آن رنگی است که مشابه بگل گز باشد .
گل گستر
گسترنده گل . آورند. گل .
گل گفتن
خوب گفتن . حرفهای نیکو و پسندیده گفتن
گل گل
۱ – نقطه هایی که دارای رنگی خلاف زمینه باشند : گل گل خون نشسته بر رخ خط خط شکن افتاده در رخ . ( تحفه العراقین ) یا اسب گل گل . اسبی که دارای لکه های قرمز یا قهوه یی بر متن پوست سفید خود باشد . ۲ – بسیار بسیار ( لاله لاله ) : دوش گلگل روی بزم افروزت از پیمانه بود در بر شوخیت شور جلو. مستاه بود .
دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد .
گل گلاب
( اسم ) ۱ – گلو ۲ – گردن . ۳ – روی ( دیوار و مانند آن ) بالای : دسته کلید کوچکی را از گل میخ برداشت و مطیعانه باو داد . یا از گل هم بر آمدن . از پس هم بر آمدن . از پس هم بر آمدن . یا گل هم انداختن . ۱ – بیکدیگر بند کردن روی هم انداختن . ۲ – سطحی کاری را انجام دادن . یا گل هم کردن . ۱ – بیکدیگر متصل کردن بهم پیوستن. ۲ – سطحی کاری را انجام دادن. ۳ – گردنه .
مرادف گل احمر گل سرخ گل محمدی گل سرخ که از آن گلاب گیرند .
گل گلاس
گیاهی است از خانواد. زعفران از تیر. ایریداسه
گل گله
ده کوچکی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد .
گل گلی
دشکی که در گهواره گذارند .
گل گنبد
از بناهای تاریخی هند واقع در بیجارلو آرامگاه محمد عادل شاه معاصر شاه جهان امپراتور مغولی هند . زمین زیربنای آن ۱۸۱۱۰ قدم مربع است و گنبد مدور آن از نظر هنر معماری شهرت جهانی دارد .
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور
گل گندم
بیخ گیاهی است دوایی و چنان بنظر آید که پنج شش دان. بهم چسبیده است .
گل گنده
نوعی از کما باشد و آن بغایت گنده و بد بو میشود .
گل گورستان
سماروغ . اقحوان است چون در گورستان بسیار روید .
گل گیتی
پهلوی گیتیک گل زمین .
گل گیر
دهی است از دهستان یک مهد بخش مسجد سلیمان شهرستان اهواز ( خوزستان ) واقع در ۳۵ کیلومتری جنوب خاوری مسجد سلیمان کوهستانی و سردسیر دارای ۱۵۰۰ تن سکنه محصول غله و برنج ساکنین آن از طایفه ۷ لنگ بختیاری هستند .
( صفت ) نوعی مقراض که بوسیل. آن گل شمع و چراغ را گیرند : خاکساران زاغنیا محتاج همراهی نیند شمعدان گل کجا در بند گلگیر طلاست ? ( عبدالغنی قبول )
گل گیر ساز
( صفت ) کسی که در گاراژ ها اتومبیلهای تصادفی را که در بدن. خارجی آنها فرر رفتگی ایجاد شده تعمیر کند صافکار .
گل گیر سازی
۱ – شغل و عمل گلگیر ساز . ۲ – ( اسم ) محل و کارگاهی که در آن بدن. خارجی اتومبیل را تعمیر کنند .
گل گیری
نام تیر. از طایف. کیومرسی ایل چهار لنگ بختیاری
گل گیوه
گلیست سفید که گیوه مستعمل را پس از شستن با آب سفید کند .
گل لاله
شقایق و خشخاش سرخ .
گل لحنه
کلم گل .
گل لر
دهی است از دهستان ورگهان بخش هوراند شهرستان اهر
گل لرقره صوفی
دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه .
گل مار
تیره ایست از کاکتوس ها که بر حسب شکل بنامهای مختلف نامیده میشوند .
گل مال کردن
مالیدن گل مالیدن گل به ظرف تا شوخ آن بر طرف شود .
گل ماله
آلتی است معماران را که بدان گل و آهک بر در و دیوار مالند و آنرا کرفی گویند .
گل مالی
گل مالیدن . با گل اندودن .
گل مالی کردن
شستن یا مالیدن گل بر چیزی بمنظور پاکیزه کردن آن از لکه یا چربی
گل ماهور
گل خر گوشک گلی که برگهای آن کرک بسیار دارد و گلهای زرد آن خوشه های بزرگ میسازد برگ و گل آن ملین است
گل محله
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل .
گل محمد بیگ
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل
گل محمدی
از تیر. رزاسه و قسمت قابل مصرف آن گلبرگ است ماد. موثره آن تانن و موارد استعمال آن غرغره قابض غرغره بورات دو سدیم است .
گل محک
دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول .
گل مختوم
طین مختوم . ترسیژیل این گیاه را (طین الجیره) نیز نامند زیرا آنرا از محلی آبگیر استخراج میکردند .
گل مخمل
گلهایی که در میان مخمل بافند .
گل مریم
نام گلی است سفید و خوشبو . یاسمین بری یاسمین بستانی یاسمین صحرایی .
گل مژه
( اسم ) جوش کوچک چرکی که در کنار پلک چشم عارش میشود و بسیار دردناک است و پس از ۲ یا ۳ روز بخارج سرباز میکند و چرکها بیرون می آیند . در این موقع درد از بین میرود و پس از یکی دو روز دیگر محل جوش بهبود کامل می یابد . پلکی را که دچار گل مژه میشود با محلولهای چشمی باید ضد عفونی کرد و بعلاوه کمپرس آب گرم برای تسکین درد و تسریع در بهبود بسیار موثر است . بهتر از همه ضماد های نشاسته دار برای بهبود گل مژه مفیدند سنده سلام .
گل مشکین
اسم فارسی نسرین است . نوعی از نسرین است و آن سفید و صد برگ و کوچک میباشد .
گل مصری
بعربی طین مصری برای طلا کردن بریدن مستسقی بغایت نافع است .
گل مغان
دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل
گل مل
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان
گل ملاط
گلی را گویند که از برای بهم وصل کردن اتصال آجر و سنگ و خشت و یا کشیدن بر روی دیوار استعمال کنند
گل ملک
ده کوچکی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم .
گل مهتاب
پارچه های مهتاب که از میان برگ درختان بر زمین میافتد لکه هایی که در مهتاب از درختان بر زمین افتد .
گل مهر
نوعی از گل
گل مهره
( اسم ) ۱ – گلوله و مهره ای که از گل سازند .۲ – مهر. کمال گروهه ( خصوصا ) : هر صحبتی که گفت بدو رد کنی و باز اندر دهان نهیش چو گل مهره در تفک . ( سوزنی ) ۳ – کر. زمین . ۴ – آدمی ( که گویند از خاک سرشته شده ).
گل موجه
گل دوروی .
گل مورتی
دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان .
گل مولا
( اسم ) عنوانی است که به درویشان دهند
گل مولی
خطابی است که بصورت احترام و گاهی تحقیر بدرویش میدهند .
گل میان
از قرائ بلوک ایرج است .
گل میخ
( اسم ) ۱ – میخ آهنین با سر مدور پهن ( که بر دروازه کوبند یا میخ چادر و مانند آن ) : شب وصل تو نهان آمده ام تا دم صبح ماه را ساخته گل میخی و بر در زده ام . ( مسیح کاشی ) ۲ – دگمه ای که خلخال ودست برنجن را بدان بند کنند .
گل میخک
از تیر. قرنفلیان است جنس های بسیار دارد و این دسته قسمتی از کاسبرگهای آن بهم چسبیده است .
گل میر
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل
گل میران
دهی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند
گل میزان
کنایه از زهره چنانچه خار عقرب کنایه از بهرام .
گل میزان زهره
چرا که میزان خان. زهره است .
گل میشه
دهی است از دهستان کاغذ کنان بخش کاغذ کنان شهرستان هرو آباد
گل میمون
گلی است که کپسول آن بدو شکاف باز میشود و یکی از گلهای زینتی معمول است .
گل ناز
نوعی از گل است .
گل نافرمان
نوعی از گل که که رنگش کبود میباشد . گل بنفشه .
گل نبشته
گل مختوم را گویند و آن دوائیست مشهور و معروف جهت دفع سموم .
گل نجاران
طین الاحمر .
گل نرگسی
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه شهرستان اهواز
گل نسابوری
یا نیسابوری یا نشابوری .
گل نسرین
نام گلی است سپید و کوچک و صد برگ و از جنس گل سرخ و دو نوع است یکی را گل مشکین و دیگری را گل نسرین گویند .
گل نشاط
شراب لعل انگوری . شرابی که خوردنش نشاط میاورد .
گل نشاندن
( مصدر ) گل کاشتن : بنام خلاف تو گر گل نشانند سنان جگر دوز و خنجر دهد بر . ( ازرقی )
گل نشین
دهی است از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری .
گل نفس
۱ – آنکه بوی گل دهد خوشبو معطر . ۲ – خوش سخن خوش کلام .
گل نفسی
۱ – خوشبویی معطری . ۲ – خوش سخنی خوش کلامی .
گل نم
نم کم نم قلیل . نم اندک آب بسیار اندک که بر چیزی پاشند .
گل نم زدن
افشاندن آب کم با پشت پنج. دست .
گل نمودن
ظاهر شدن . تجلی کردن
گل نوش
( اسم ) آهنگی است از موسیقی قدیم : تا بربم و بر زیر نوای گل نوش است تا بر گل بر بار خروش ورشان است . ( منوچهری )
گل نی
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه
گل نیلوفر
گلی از جنس لاله و کبود رنگ که بیشتر در آب روید و چون سر از آب بر آرد بشکفد .
گل هاشم
بزبان شیرازی گلی را گویند که بیاسمین مشهور است و به عربی سجلاط بضم گویند و به هندی چنبیلی خوانند .
گل هم کردن
بهم پیوستن بیکدیگر پیوستن . با هم یکی کردن .
گل همچشمی
گل کشتی . گل همکاری . گل جنگ
گل همکاری
گل کشتی .
گل هنگامه
همان گل جنگ است .
گل و بته
( اسم ) ۱ – نقش گل در جامه و غیره . ۲ – بطور مطلق نقش و نگار بر روی کاغذ و جامه و پارچه های ابریشمین و امثال آن باشد .
در تداول عامه نقش و نگار گلین در جامه و غیره . نقش رنگارنگ از گل در جامه و پارچه و گچ بری و غیره .
گل و بلبل
( اسم ) ۱ – گل ( سرخ ) وبلبل ( که در تعبیر شاعران معشوق و عاشقند ). یا کشور ( مملکت ) گل و بلبل . ایران .
گل و بوته
( اسم ) ۱ – نقش گل در جامه و غیره . ۲ – بطور مطلق نقش و نگار بر روی کاغذ و جامه و پارچه های ابریشمین و امثال آن باشد .
گل و شل
در تداول عامه بر زمین پر گل و لای اطلاق شود و کلم. شل بمعنی روان خلاف سفت است چنانکه پس از آمدن باران گویند کوچه گل و شل است .
گل و گردن
( اسم ) گردن و اطراف آن .
گل و گشاد
۱ – گشاد پهن عریض. ۲ – چیز بی معنی و بیهوده و خارج از قاعده .
گل و گلاب
دو قلعه بسیار قدیمی واقع در ۴۸ کیلومتری جنوب بهبهان نزدیک رودخانه [ تاب ] یا [ هندیان ] .
گل و گوش
( اسم ) گوش و حوالی آن .
گل و گیس
موی سر و زلف . مجموعه مو . انبوه موی سر : گل و گیس یکدیگر را کندن .
گل و لای
پس از طغیان آب در رودخانه یا نهر مقداری رسوبات از خود باقی گذارد که آنرا گل و لای خوانند .
گل و نوروز
منظومه ایست مثنوی اثر خواجو که بر وزن خسرو و شیرین نظامی است و از بهترین مثنویهای وی از حیث شیرینی و روانی میباشد . این مثنوی بنام تاج الدین عراقی از بزرگان کرمان سروده شده و بسال ۷۴۲ ه .ق . پایان یافته . وی در پایان منظومه خود این بیت را بعنوان ماده تاریخ سروده است : [ دو شش بر هفتصد و سی گشته افزون بپایان آمد این نظم همایون . ]
گل وران
دهی است از دهستان ناوه کش بخش چگنی شهرستان خرم آباد
گل ورده
دهی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند
گل ورزه
دهی است از دهستان کاریز نوبخش تربت جام شهرستان مشهد .
گل ورن
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه .
گل ورک
نام یک قسم خاری گلدار .
گل کار
( صفت ) آنکه گل در باغها و باغچه ها کارد : کامران میرزا نایب السلطنه .. را گلکاریست اروپی نژاد …
گل کاری
۱ – عمل و شغل گل کار کاشتن و عمل آوردن و تربیت گلهای مختلف زینتی در باغ و باغچه و گلدان . ۲ – گل و بوته که روی پارچه دیوار و مانند آن ایجاد کنند نقش و نگار .
گل کاری کردن
( مصدر ) ۱ – کاشتن گل . ۲ – گل و بوته روی پارچه دیوار و مانند آن ایجاد کردن نقش و نگار زدن .
گل کاسنی
گل گیاه معروفی است برنگ آبی .
گل کاغذی
گلهایی که کاغذ الوان سازند .
گل کافشه
به لغت اصفهانی احریض است .
گل کامه
( اسم ) دردی که پس از کشیدن گلاب بجای ماند و بکار رنگ کردن پارچه آید : زلف و رخ او دیده بهم گفت نصیرا از عنبر و گل ساخته گلکام. خورشید . ( ابو نصر نصیرای بدخشانی )
گل کامکار
قسمی از گل سرخ که بشدت سرخی دارد .
گل کبود
نیلوفر آبی گل ازرق .
گل کتابی
گلی است که ساقه های آن آویخته است و گلهای بنفش دارد دارای مهمیزی است و گرده افشانی آن بواسط. وضع پرچمها است که همیشه بوسیله حشرات صورت میگیرد .
گل کر
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه .
گل کردن
( مصدر ) داخل کردن توپ فوتبال در درواز. حریف .
عجین کردن آب را با خاک آمیخته کردن خاک و آب
گل کش
آنکه گل کشد کسیکه گل را حمل کند .
گل کشتی
منظومه ایست اثر میرنجات شامل اصطلاحات کشتی گیری .
گل کشیدن
بر بام یا دیوار گل اندود کردن آن .
گل کفش
گلیکه از ابریشم و گلابتون و مانند آن بر تیماج و سقلاب کفش دوزند و هم از چوب سازند و در پاشنه کفش تعبیه کنند و گلهای عاج در آن پر چین نمایند و آنرا کوکب کفش نیز گویند .
گل کلم
معروفست و آنرا ترشی کنند و خورند .
گل کمران بالا
دهی است از دهستان نهار جانات بخش حوم. شهرستان بیرجند
گل کمران پائین
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حوم. شهرستان بیرجند
گل کن
دهی است از دهستان کاریز نو بخش تربت جام شهرستان مشهد
گل کن پهل
دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندر عباس
گل کند
ده کوچکی است از دهستان رودخانه بخش میناب شهرستان بندر عباس
گل کنده گلکنده
قصبه ایست در یک فرسخی حیدر آباد دکن که قریب یک قرن و نیم از سال ۹۲۴ تا ۱۰۹۸ پایتخت شاهان قطب شاهی بوده و قلعه و مقابر ایشان تا کنون در آن موجود است . گلکنده بدست اورنگ زیب خراب گردید . امروزه بخشی است از [ آندهرا – پرادش ].
گل کندی
دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد .
گل کوبی
۱ – لگد مالی گلها . ۲ – سیر در میان گلزار در اول بهار : خدایگان جمال و خلاص. خوبی بباغ عقل در آمد برسم گل کوبی . ( مولوی )
گل کوزه
گلی را گویند که در کوزه ها گذاشته بمجلس آورند مانند نسرین و نرگس .
گل کوشک
ده کوچکیست از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد .
گل کوه
دهی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار
گل کیری
یک قسم گل بسیار معطری که درخت آن مانا بدرخت خرما بن است .
گل یاره
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه شهرستان اهواز
گل یاس
گلی است سفید و بغایت خوشبو .
گل یتر
دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه
گل یتیم
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور
گل یخ
از جمله درختان زینتی است با گلهای معطر .
گل یسر
گیاهی است که از دانه آن روغن گیرند .
گل یورت
دهی از دهستان تیرچایی بخش ترکمان شهرستان میانه
گل یوسف
گل بستان افروز را گویند که گل تاج خروس باشد .
گل یکچشم
باصطلاح لوطیان نره .
آب گل
گلاب
گلاب
آب و گل
( اسم ) ۱ – بنا ساختمان . ۲ – زمین ملک . یا آب و گل در جایی داشتن . بنایی یا مزرعهای داشتن . یااز آب و گل در آمدن یا در آوردن . بسن رشد و بلوغ و نزدیک بدان رسیدن یا رسانیدن . یا حق آب و گل داشتن در … سابقه در استفاده از … داشتن .
خانه و بنا
از گل
( اسم ) ازگیل
اوچ گل
ده از سیاه منصور شهرستان بیجار
باغ گل
دهی از بم
بالا شور گل
دهی از شهرستان اردبیل است
برج میر گل
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل .
پا در گل
مقید گرفتار
پای در گل
پا در گل
گرفتار و حیران
پای گل
پای گلبن زیر گلبن
پر گل
( صفت ) که گل بسیار دارد : درخت پر گل .
تاج گل
چتر گونه گل تاجک .
تازه گل
( اسم ) ۱- گل تازه گل نو شکفته . ۲- محبوب نوجوان .
توت سه گل
تباتی است خاردار در برگ و گل شبیه به گل سرخ و ثمر آن در طعم و شکل و مانند توت سیاه اندک مدور و سه پهلو . آن را به فارسی ورد هم گویند و در دیلمان و مازندران تمش و به ترکی بگورنیکان خوانند و در عربی علیق گویند .
جامه گل
کنایه از پرده سبزی که برگ گلها در آن باشد
جهان آب و گل
کنایه از قالب آدمی زاد یا عالم دنیا
چاه گل
دهی است جزئ دهستان اشکور بالا بخش رود سر شهرستان لاهیجان
چشمه گل
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد .
چل گل
نام روغنی است که خاصیت دارویی دارد و در خانه سازند یا عطاران فروشند . روغن چل گل
چم گل
دهی از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون .
خانه گل
قریه ایست بفاصله ۲۹۵۰۰ گزی جنوب غربی قلات غلزائی ولایت قندهار .
خرمن گل
معشوق یا سرین معشوق
خشت و گل
خشت خام خشت ناپخته
خنده گل
شگفتن گل باز شدن گل
دار گل
نوعی از درخت در هندوستان شایع است
دست گل
آن اندازه گل که به دست گیرند
دسته گل
شاخه های گل که بشکنند یا ببرند و با گیاهی یا بندی به هم بندند و به دست گیرند بوئیدن را .
دم گل
( اسم ) دنباله باریکی که گل را بساقه می پیوندد پایک .
راه گل
آوازه یست از موسیقی قدیم .
زرد گل
گل زرد
گل زرد
زرین گل
دهی از دهستان فندرسک در بخش رامیان شهرستان گرگان واقع است
سر گل
ده از دهستان کد کن پائین رخ . بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه .
سراچه گل
کنایه از عرش باشد که فلک اعظم است یا کنایه از دنیا .
سرخ گل
گل سرخ سوری
سرمای گل
سرمای خفیف که در ایام شکفتن گل سرخ یعنی گلاب میباشد .
سگ گل
نوعی از نسترن وحشی در کتول و آمل و دیلمان .
سنگ گل
سجیل
سه گل
تمشک
نام درختی است که میوه آن چون پخته شود سرخ گردد و بغایت قابض باشد و آنرا بفارس توت سه گلی و بعربی توت العلیق خوانند
سیاه گل
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد
سیم گل
گلابه که بر بام و دیوار مالند و بر روی آن کاهگل کنند .
شاخ گل
کنایه از معشوق یا شاخ گل بر سر زدن
شب گل
رسم است که در موسم بهار دو ساعت قبل از صبح که وقت شکفتن گل است بسیر گلزار میروند .
شور گل
دهی از دهستان حومه بخش شاهپور شهرستان خوی است .
عرق گل
گلاب
علی آباد قره گل
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در ۳۸ هزار گزی شمال خاوری مهاباد و ۴ هزار گزی باختر راه شوسه بوکان به میاندو آب ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل و مالاریایی
قره گل
دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور که در ۱۸ هزار گزی جنوب چکنه بالا واقع است . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است .
قوری گل
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو .
قوشه گل
دهی است از دهستان سیلتان شهرستان بیجار .
گل گل
۱ – نقطه هایی که دارای رنگی خلاف زمینه باشند : گل گل خون نشسته بر رخ خط خط شکن افتاده در رخ . ( تحفه العراقین ) یا اسب گل گل . اسبی که دارای لکه های قرمز یا قهوه یی بر متن پوست سفید خود باشد . ۲ – بسیار بسیار ( لاله لاله ) : دوش گلگل روی بزم افروزت از پیمانه بود در بر شوخیت شور جلو. مستاه بود .
دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد .
گنبد گل
غنچ. گل .
گوش گل
( اسم ) ۱ – جانوری از شاخ. نرم تنان و از دست. تبر پاییان که فسیل صدفهایش از دوران دوم زمین شناسی ببعد در طبقات زمین پیدا میشود . این جانور در اکثر دریا ها میزید . ۲ – اوریون .
گوگ گل
دهی است از بخش مینو دشت شهرستان گرگان واقع در ۲۰۰۰ گزی شمالی مینو دشت دامنه و معتدل است . آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج و غلات و توتون و سیگار و ابریشم و حبوبات است .
گونه گل
دهی است از دهستان چهار دولی بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در ۷۲ هزار گزی جنوب خاوری مراغه و ۴ هزار گزی شمال خاوری شوسه شاهین دژ بمیاندو آب
معدن چشمه گل
معدن ذغال سنگ مقدار استخراج آن روزانه ۳۵ تن و در ۳۰ کیلومتری شمال شرقی تربت جام میباشد .
نخل گل
دهی است از بخش قشم شهرستان بندر عباس .
نخود گل
قسمی نخود برشته که پوست آن باسانی جدا شود مقابل نخود کور .
نرگس و گل
کنایه از چشم و گوش مطلوب است .
کار آب و گل
کنایه از بنا نهادن و مرمت شکسته کردن
کاه و گل
کاهگل
کوزه گل
نوعی از ظروف که در آن درخت گلها می نشانند که به هندی کوندی خوانند .
فرهنگ معین
گل
(گُ) [ په . ] (اِ.) ۱ – عضو تولید مثلی و تکثیر گیاهان که از برگ های تغییر شکل یافته به وجود آمده است . گل ممکن است سلول های هر دو جنس نر و ماده را شامل باشد و یا فقط ممکن است سلول های یک جنس (نر و یا ماده ) را دربرداشته باشد. اکثر گل ها دارای رنگ های مخت
باقالی (گُ) (ص .) دارای خال ها یا لکه های رنگی در یک زمینة مشخص .
( ~ .) [ انگ . ] (اِ.) ۱ – دروازه، در بازی هایی مانند فوتبال، جایی که باید توپ داخل آن شود تا امتیاز به دست بیاید. ۲ – امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد.
(گِ) [ په . ] (اِ.) خاک آمیخته با آب . ؛ در جایی را ~گرفتن کنایه از: جایی را یک باره تعطیل کردن .
(گَ) (اِ.) (عا.) گردن، گلو.
گل آذین
(گُ) (اِمر.) ۱ – آرایش و چگونگی قرار گرفتن گل ها بر روی ساقة گیاهان . ۲ – نامی از نام های زنان .
گل آرایی
( ~ .) (حامص .) هنر ترکیب و تنظیم گل و متفرعات آن از قبیل برگ و شاخه در گلدان به کمک عناصر و عواملی از قبیل سنگ ریزه و کندة درخت و امثال آن به نحو متناسب .
گل افشان
(گُ. اَ) = گل افشاننده : ۱ – (ص فا.) افشانندة گل، گل ریز. ۲ – (حامص .) گل افشاندن خاصه در ایام جشن (مانند نوروز). ۳ – (اِمر.) نوعی آتشبازی . ۴ – مخملک، سرخک و آبله مرغان .
گل انداختن
( ~ . اَ تَ) (مص ل .)(عا.) ۱ – سرخ شدن، برافروخته شدن . ۲ – گرم شدن (گفتگو). ۳ – نقش انداختن .
گل اندود کردن
(گِ. اَ. کَ دَ) (مص م .) مالیدن گل بر بام و غیره .
گل بیز
(گُ) (ص فا.) ۱ – گل افشان، گلریز. ۲ – معطر، خوشبو.
گل پارسی
(گِ لِ) (اِمر.) گل سرشوی .
گل چهره
(چِ رِ یا رَ) (ص مر.) آن که چهره اش در لطافت و طراوت به گل ماند.
گل چین کردن
( ~ . کَ دَ) (مص م .) انتخاب کردن، بهترین ها را برگزیدن .
گل خواندن
( ~ . خا دَ) (مص ل .) در اصطلاح قماربازان همة نقد خود را یکباره بر داو نهادن، در این موقع کلمة «گل » را بر زبان رانند.
گل خوچه
( ~ . چَ یا چِ) (اِ.) نک غلغلج، غلغلک .
گل ریزان
( ~ .)(ص مر.) مراسم گلریزی به سر عروس و د اماد یا به سر پهلوان در زورخانه .
گل سرسبد
(گُ لِ سَ. سَ بَ)(ص مر.)کنایه از: آدم محبوب و برگزیده .
گل سوری
( ~ ) (اِمر.) گل سرخ .
گل فروشی
( ~ . فُ) (اِ.) ۱ – عمل فروختن گل . ۲ – فروشگاهی که در آن گل می فروشند.
گل قند
( ~ . قَ) [ فا – معر. ] (اِمر.) نوعی مربا که از برگ های گل سرخ و شکر (یا قند) در آفتاب پرورش دهند و آن به منظور تقویت و لینت مزاج تجویز می شده، گلشکر، گلنگبین .
گل گفتن
( ~ . گُ تَ) (مص ل .) حرف نیکو و به جا گفتن .
گل گیر
(گِ) (اِ.) پوشش آهنی که بالای چرخ اتومبیل و دوچرخه و موتورسیکلت قرار می دهند برای جلوگیری از پاشیده شدن گِل .
( ~ .) (اِمر.) آلتی شبیه قیچی که با آن زبانه شمع را می گیرند.
گل مژه
(گُ. مُ ژِ) (اِمر.) دانه یا جوشی که در پلک چشم به وجود آید.
گل مهره
(گِ مُ رِ) (اِمر.) ۱ – گلوله و مهره ای که از گِل سازند. ۲ – کرة زمین .
گل مولا
(گُ لِ مُ) (اِمر.) عنوانی است که به درویشان دهند.
گل میخ
(گُ) (اِمر.) نوعی میخ که سرش پهن است .
گل نمودن
(گُ. نُ دَ) (مص ل .) جلوه کردن، ظاهر شدن .
گل نوش
( ~ .) (اِمر.) نام نوایی است در موسیقی .
گل و گردن
(گَ لُ گَ دَ) (اِمر.) (عا.) گردن و شانه .
گل و گشاد
( ~ . گُ) (ص مر.) (عا.)گشاد، پهن .
گل کاری
( ~ .) (اِ.) ۱ – عمل یا فرایند کاشتن و پرورش گل . ۲ – جایی که در آن گل کاشته اند.
گل کردن
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) بسیار نیکو از انجام کاری برآمدن، خوب جلوه کردن .
گل کوبی
( ~ .) (حامص .) سیر و گشت در اول بهار در گلزار.
آب و گل
(بُ گِ) (اِمر.) ۱ – بنا، ساختمان . ۲ – زمین، ملک . ؛ از ~ درآمدن کنایه از: به سن رشد و بلوغ رسیدن .
پا در گل
(دَ گِ) (ص مر.) ۱ – آن که پایش در میان گل و خاک است . ۲ – گرفتار. ۳ – خجل، شرمسار.
ترگل ور گل
(تَ گُ وَ گُ) (ص مر.) سرزنده، شاداب، با طراوت، زیبا، آراسته .
حق آب و گل
( ~ ِ بُ گِ) (اِمر.) (عا.)صاحب امتیاز بودن به دلیل سکونت دیرینه در جایی .
کاه گل
(گِ) (اِمر.) مخلوط کاه و گل که برای اندودن بام و دیوار به کار برند.
فرهنگ فارسی عمید
گل
گلو؛ گردن.
۱. وارد شدن توپ به دروازۀ حریف یا در حلقۀ بسکتبال.
۲. دروازه.
۱. خاک مخلوط با آب.
۲. خاک قبر.
۳. [قدیمی] خاک.
۴. [قدیمی، مجاز] ذات؛ سرشت.
* گل سفید: نوعی سنگ آهک به رنگ سفید که گاهی به واسطۀ وجود مواد خارجی به رنگ زرد یا سبز یا خاکستری است و هرگاه آن را در کوره حرارت بدهند و بعد بگذارند سرد شود، تبدیل به آهک می گردد.
۱. (زیست شناسی) اندام تولیدمثل گیاهان نهان دانه که پس از مدتی به جای آن میوه به وجود می آید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم، و مادگی است: گل سیب، گل بادام.
۲. (زیست شناسی) هریک از گیاهان بوته ای یا درختچه ای کوچک با قسمتی شبیه اندام تولیدمثل گیاهان نهان دانه: گل لاله عباسی، گل سرخ.
۳. نقش ونگار: لباس گل دار.
۴. [مجاز] قسمت مرغوب هرچیز: گل هندوانه.
۵. واحد شمارش برخی چیزها؛ قطعه: یک گل زغال.
۶. نوک سوختۀ فتیله.
۷. بخش کوچک و دایره مانند در سطح چیزی؛ لکه.
۸. مهرۀ بازی گُل یاپوچ.
۹. سگک: گل کمربند.
۱۰. [قدیمی، مجاز] رُخ؛ چهره.
* گل آتشی: (زیست شناسی) = * گل سرخ
* گل ادریسی: (زیست شناسی) گل تزیینی به شکل خوشه، سرخ کم رنگ، بنفش و سفید با برگ های بیضی درشت که بوتۀ آن همیشه سبز است.
* گل ارمنی: قسمی خاک سرخ رنگ که جنس آن آلومین، سیلیس و آهن است و در قدیم بر روی محل ورم کرده می مالیدند.
* گل استکانی: (زیست شناسی) نوعی گل تزیینی با برگ های بزرگ، گل هایی به شکل استکان یا زنگوله که در بیابان و هم در باغچه می روید.
* گل اشرفی: (زیست شناسی) گیاهی زینتی با گل های زرد کوچک شبیه گل همیشه بهار.
* گل برف: (زیست شناسی) گیاهی پایا با ریزوم ضخیم، ساقۀ کوتاه، برگ های بیضی نوک تیز، و گل های سفید کوچک که برگ و گل آن برای تسکین برخی بیماری های قلبی به کار می رود؛ گل برفک؛ موگه.
* گل بهمن: (زیست شناسی) نوعی گل سفیدرنگ، با بوتۀ پرخار، برگ های دراز و بریده، و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گل می دهد؛ بهمن؛ بهمنان.
* گل جالیز: (زیست شناسی) = گلک
* گل جعفری: (زیست شناسی) گلی تزیینی، زردرنگ، برگ های ریز، بوتۀ کوتاه، بوی تند و نامطبوع که چند نوع پرپر، زرد کم رنگ، و زرد پررنگ مایل به سرخ دارد
* گل چای: (زیست شناسی) از اقسام گل محمدی با گل های پُرپَر.
* گل حنا: (زیست شناسی) گلی تزیینی به رنگ سفید، بنفش یا سرخ کم رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دندانه دار و نوک تیز.
* گل خنجری: (زیست شناسی) گیاهی با برگ های بزرگ و ضخیم و گل های زردرنگ که در نواحی گرمسیر می روید و از برگ های آن الیافی به دست می آید.
* گل ختمی: (زیست شناسی) گیاهی از تیرۀ پنیرکیان با ساقۀ ضخیم، برگ های پهن، و گل های درشت صورتی یا مایل به ارغوانی.
* گل زرد: (زیست شناسی) نوعی گل کم پر به رنگ زرد و شاخه های بلند و پرخار که بیشتر در کوهستان می روید؛ تیغ کوهی.
* گل ساعتی: (زیست شناسی) گیاهی زینتی دارای برگ های بیضی و گل های درشت شبیه ساعت به رنگ سرخ یا آبی.
* گل سرخ: (زیست شناسی) گلی معطر با گلبرگ های سرخ، ساقه های ضخیم، و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد؛ آتشی.
* گل سرسبد:
۱. گل روی سبد؛ گل زیبا و برگزیده.
۲. [مجاز] شخص برگزیده و عزیز.
۳. [مجاز] آن که طرف مهر و محبت مخصوص کسی باشد.
* گل سرنگون: (زیست شناسی) = بخور * بخور مریم
* گل سنگ: (زیست شناسی) از رستنی های نهان زا که روی برخی سنگ ها یا تنۀ درختان به شکل ورقه های نازک و به رنگ های گوناگون مخصوصاً سبز مایل به زرد می روید که برخی مصرف دارویی و برخی به واسطۀ داشتن اِسانس و مواد رنگی در صنعت به کار می روند.
* گل سوری: (زیست شناسی) گل سرخ؛ گل آتشی.
* گل صدتومانی: (زیست شناسی) نوعی گل درشت و پُرپَر به رنگ های زرد و سرخ و سفید با بوتۀ پرشاخ و برگ و ریشۀ غده ای که پاجوش یا ریشۀ آن را می کارند.
* گل قاصد: (زیست شناسی) گیاهی خودرو با برگ های بریده و سبزرنگ که ساقۀ آن دارای شیرابۀ سفیدرنگ است و در کشتزارها می روید.
* گل کاغذی:
۱. گلی که از کاغذ درست کنند.
۲. (زیست شناسی) نوعی گل استکانی به رنگ بنفش یا سرخ کم رنگ و بسیار نازک و ظریف شبیه گلی که از کاغذ درست می کنند. بوتۀ این گیاه بزرگ و دارای ساقه های بلند و از دیوار یا پایه بالا می رود.
* گل کردن:
۱. گل درآوردن؛ گل دادن درخت یا بوتۀ گل.
۲. [مجاز] ظاهر شدن؛ نمودار گشتن؛ جلوه کردن.
* گل کوکب: (زیست شناسی) = کوکب
* گل گاوزبان: (زیست شناسی) = گاوزبان
* گل گلاب: (زیست شناسی) = * گل محمدی
* گل گندم: (زیست شناسی) = قنطوریون
* گل ماهور: (زیست شناسی) گلی با برگ های بزرگ و پهن شبیه گوش خرگوش و پرزهایی مانند پرز ماهوت و گل هایی زردرنگ و گلبرگ هایی سست؛ گل ماهوتی؛ خرگوشک.
* گل محمدی: (زیست شناسی) از اقسام گل سرخ که کم پر و کم دوام است و غالباً سایر اقسام گل سرخ را به آن پیوند می زنند؛ گل گلاب.
* گل مریم: (زیست شناسی) نوعی گل سفید و خوش بو با بوتۀ پیازدار که پیازش را می کارند.
* گل مصنوعی: گلی که از کاغذ یا مادۀ دیگر درست کنند.
* گل مولا: عنوانی برای مرد درویش؛ درویش.
* گل میمون: (زیست شناسی) نوعی گل به رنگ زرد، سرخ یا سفید شبیه صورت میمون با بوتۀ کوتاه و ساقه های راست و برگ های باریک که هرگاه دو پهلوی آن را با دو انگشت فشار بدهند لب هایش از هم باز می شود.
* گل مینا: (زیست شناسی) نوعی گل که قسمت وسط آن زردرنگ و به شکل قرص است و اطرافش گلبرگ های سفید یا آبی کم رنگ دارد.
* گل نگونسار: (زیست شناسی) گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد؛ بخور مریم؛ چنگ مریم؛ پنجۀ مریم؛ گل سرنگون؛ گل نگون سار؛ سیکلامن.
* گل نوروز: (زیست شناسی) = پامچال
* گل یخ: (زیست شناسی) درختی کوتاه، برگ های بزرگ و پهن و نوک تیز با گل های زردرنگ و خوش بو که در زمستان شکفته می شود.
گل آذین
طرز قرار گرفتن گل ها بر روی ساقه یا شاخه ها.
گل افشان
۱. افشانندۀ گل.
۲. (اسم مصدر) گل پاشیدن؛ گل افشاندن.
۳. (اسم) (پزشکی) بیماری سرخک یا مخملک.
گل اندام
کسی که بدن نرم و لطیف، مانند برگ گل دارد؛ نازک بدن.
گل اندود
گل مالیده؛ پوشیده با گل.
گل انگبین
= گلنگبین
گل بدن
آن که بدنی لطیف و زیبا مانند گل دارد.
گل بند
۱. [مجاز] باغبان.
۲. گل پیرا.
۳. نوعی پارچۀ گل دار.
گل بو
آن که بوی خوش مانند بوی گل دارد.
گل بوته
نقش گل و بوتۀ گل بر روی پارچه و فرش یا چیزی دیگر.
گل پرور
آن که گل پرورش دهد؛ باغبان؛ گل پرورنده.
گل پیرا
کسی که کارش پیرایش دادن و تربیت کردن گل است؛ باغبان؛ گل کار.
گل چهره
زیبا؛ خوشگل؛ خوب رو؛ گل رخ.
گل خوار
کسی که عادت به خوردن گل دارد.
گل خواره
کرم خاکی؛ خراطین.
گل دار
آنچه دارای نقش گل وبوته باشد: پارچهٴ گل دار.
گل دوزی
دوختن نقش و نگار با ابریشم بر روی پارچه.
گل رخ
کسی که رخ او مانند گل سرخ باشد؛ گل چهره؛ خوب رو؛ خوشگل؛ زیبا؛ گل رخسار؛ گل عذار.
گل رو
گل رخ؛ گل چهره؛ خوب رو.
گل ریزان
۱. رسم گل ریختن به سر عروس و داماد در مجلس عروسی یا بر سر پهلوان در زورخانه.
۲. مراسمی ویژه در زورخانه برای جمع آوری پول به منظور کمک به یکی از اعضا.
گل ریشه
نوعی گل که آن را در گلدان سبدی می کارند و شاخه های آن از شکاف های سبد بیرون می آید و به طرف پایین آویزان می شود و از آن ها گل هایی به رنگ زرد یا قهوه ای می روید.
گل سرخی
۱. به رنگ گل سرخ.
۲. دارای نقشی شبیه گل سرخ.
۳. نوعی تراش الماس به شکل هرم و دارای سطوح مثلث.
گل سرخیان
تیره ای از گیاهان جدا گلبرگ شامل انواع گل سرخ و درختان آلو، گوجه، زردآلو، سیب، گلابی، هلو، و به.
گل شکر
معجونی از گلبرگ های گل سرخ و شکر یا قند که در قدیم به عنوان مسهل به کار می رفت؛ گل قند: صدهزاران جان تلخی کش نگر / همچو گل آغشته اندر گل شکر (مولوی: ۱۳۱)، گر گل شکر خوری به تکلّف زیان کند / ور نان خشک دیر خوری گل شکر بُوَد (سعدی: ۱۱۱).
گل عذار
گل رو؛ گل چهره؛ خوب رو؛ خوشگل.
گل غنده
گلولۀ پنبه؛ پنبۀ زده و گلوله شده.
گل فام
= گلرنگ
گل قند
= گل شکر
گل مژه
دانه یا کورکی که به علت مالیدن دست یا دستمال آلوده در پلک چشم در پای مژه پیدا می شود؛ آژخ.
گل مهره
۱. مهره یا گلولۀ کوچک که از گل درست کنند.
۲. مهرۀ کمان گروهه.
گل میخ
نوعی میخ که ته آن درشت و پهن است.
گل نوش
از الحان قدیم ایرانی.
گل کلم
نوعی کلم با گل هایی به شکل تودۀ سفید اسفنجی و سفت.
گل کوبی
۱. لگد کردن گُل ها.
۲. [قدیمی] سیر و گشت در اول بهار در میان گلزار؛ گلگشت.
سه گل
= تمشک

اسم سارگل در اسامی پسرانه و دخترانه

گل
نوع: دخترانه
ریشه اسم: اوستایی-پهلوی
معنی: نام زنی در منظومه ویس و رامین
گل آذین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آرایش و چگونگی قرار گرفتن گلها بر روی ساقه، زیور و زینت گل
گل آرا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: زینت دهنده گل،از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر روشنک بنا به بعضی نسخه های شاهنامه
گل آسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مانند گل
گل آویز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از گل + آویز( آویخته شده)
گل افروز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از گل + افروز( افروزنده)
گل اندام
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای پیکر ظریف و زیبا چون گل
گل بالا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: کسی که قد و قامتش مانند گل زیباست.
گل بهار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلی که در بهار شکفته می شود، شکوفه گل
گل پر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دانه معطری به شکل پولکهای زرد کوچک که دارویی است
گل پرست
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دوستدار گل
گل پری
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: زیبا چون گل و پری
گل پناه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: پناه گل
گل تاج
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: تاجی پر از گل
گل جهان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گل جهان، بهترین و زیباترین گل در جهان
گل دانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دانه گل
گل سیما
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: گل(فارسی) + سیما(عربی) آن که چهره و سیمایی زیبا چون گل دارد
گل نسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: گل(فارسی) + نسا(عربی) مرکب از گل + نسا( زنان)
گلاب
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب به دست می آید
گلابتون
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: رشته های نازک طلا و نقره که همره تارهای ابریشم در زری بافی به کار می رود
گلاره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: مردمک چشم – به معنی هردو چشم هم بکار می رود
گلاسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مانند گل، مرکب از گل و پسوند مشابهت
گلال
نوع: دخترانه
ریشه اسم: هندی
معنی: عبیر سرخ
گلالان
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در آذربایجان غربی
گلاله
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: کاکل مجعد، موی پیچیده
گلاویژ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: ستاره سهیل، به کسر گاف
گلایل
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فرانسه
معنی: گلی زینتی و زیبا به رنگهای مختلف
گلایول
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلایل، گلی زینتی و زیبا به رنگهای مختلف
گلباد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: کلباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران پهلوان تورانی
گلباران
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: برای تمجید و احترام زیاد استفاده می شود
گلباش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: از نامهای رایج میان زنان کرد
گلبان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نگهدارنده و محافظ، نام مادر ابرانواس شاعر ایرانی قرن دوم
گلبانو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: بانویی زیبا چون گل
گلبر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که سینه و آغوشش چون گل لطیف و نازک است
گلبرگ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: هر یک از اجزای پوششی گل، چهره و رخسار
گلبن
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: بوته یا درخت گل
گلبو
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که بوی گل می دهد،از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی از همراهان رستم هرمزان پادشاه ساسانی
گلبوته
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: بوته گل
گلبیز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گل افشان، گلریز، خوشبو، معطر
گلپاد
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نگهبان گل
گلپونه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلهای کوچک معطر به رنگ صورتی یا بنفش، پونه جوان و تازه
گلچهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلچهره، آن که چهره ای زیبا چون گل دارد، زیبا رو
گلچهره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلچهر، آن که چهره ای زیبا چون گل دارد، زیبا رو
گلچین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که گل می چیند، گل چیننده، منتخب، برگزیده
گلدیس
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: زیبا مانند گل
گلرخ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: زیبا رو، گلچهره، آن که چهره ای زیبا چون گل دارد، زیبا رو
گلرنگ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: به رنگ گل
گلرو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: زیبا رو، گلچهره، آن که چهره ای زیبا چون گل دارد، زیبا رو
گلریز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گل ریختن بر جایی یا بر سر و پای کسی، دارای نقش گل، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
گلزاد
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: زاده گل
گلزار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلستان
گلسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلسان، مانند گل
گلسان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلسا،مانند گل
گلستانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی کاشان
گلسر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که سر و رویی چون گل دارد
گلشا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: بهترین و زیباترین گل، شاه گلها
گلشاد
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گل خندان و شاداب، آن که با دیدن گل شاد است
گلشاه
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نخستین انسان روی زمین به عقیده پارسیان
گلشن
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلستان
گلشهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر پیران ویسه پادشاه تورانی
گلشید
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلی که چون خورشید می درخشد
گلعذار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: گل(فارسی) + عذار(عربی)، گلچهره
گلفام
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: به رنگ گل سرخ، گلگون
گلفشان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گل افشان
گلگله
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی، از فرزندان تور و جزو سپاهیان افراسیاب تورانی
گلگون
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: به رنگ گل سرخ، سرخ، نام اسب گودرز، پهلوان ایرانی، همچنین نام اسب لهراسپ پادشاه کیانی
گلگونه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلگون
گلنار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گل درخت انار که سرخ رنگ است،از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
گلناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای ناز و عشوه ای چون گل
گلنام
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای نامی زیبا چون گل
گلندام
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گل اندام
گلنواز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نوازش کننده گل
گلنوش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از گل + نوش( عسل)، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
گلوریا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: لاتین
معنی: فرانسه از لاتین، مجلل، بزرگ، سرافراز
گلی
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: منسوب به گل، مانند گل، به رنگ گل
گلیا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: منسوب به گل، مرکب از گل بعلاوه پسوند نسبت
گلیار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: یار و همنشین گل، نام روستایی در نزدیکی مهاباد
گلین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: عروس
گلینوش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار شیرویه پادشاه ساسانی

اسامی مشابه

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز