معنی اسم غنچه

غنچه :    ۱- (در گياهي) گلي كه شكفته نشده و هنوز گلبرگ‌ها و كاسبرگ‌هايش فشرده و جمع‌اند؛ ۲- (در قديم) (به مجاز) دهان كوچك و زيباي معشوق.

 

%d8%ba%d9%86%da%86%d9%87

 

اسم غنچه در لغت نامه دهخدا

غنچه. [ غ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) گل ناشکفته باشد به تازی بُرعوم گویند. (فرهنگ اسدی ). نَور. (منتهی الارب ). گل ناشکفته. گلی که هنوز باز نشده است. (ناظم الاطباء) :
چو سر کفته شد غنچه ٔ سرخ گل
جهان جامه پوشید همرنگ مل.
عنصری (از فرهنگ اسدی ).
آستین برزده ای دست به گل برزده ای
غنچه ای چند از او تازه و نو برچده ای.
منوچهری.
انصاف مرا ز غنچه خوش می آید
کو دامن خویشتن فراهم گیرد.
خیام.
باد سحری گذر به کویت دارد
زآن بوی بنفشه راز مویت دارد
در پیرهن غنچه نمی گنجد گل
از شادی آنکه رنگ رویت دارد.
انوری.
غنچه عقیق یمن، کرد برون از دهن
گشت زرافشان چمن چون کف صدر کبار.
خاقانی.
نه با یاران کمربندم چو غنچه
نه بر خصمان سنان سازم چو سوسن.
خاقانی.
دلی که بال و پری در هوای خاک بزد
ندید خواب شکفتن چو غنچه ٔ تصویر.
خاقانی.
نه همچو گل که چو در مهد غنچه بنشیند
دو هفته ٔ دگر از ناز انتظار دهد.
ظهیر فاریابی.
چو از خسرو چنان فرمان شنیدند
ز شادی همچو غنچه بشکفیدند.
نظامی.
غنچه بخون بسته چو گردون کمر
لاله ٔ کم عمر ز خود بی خبر.
نظامی.
بود چون غنچه مهربان در پوست
آشکارا ستیز و پنهان دوست.
نظامی.
گر بلبل محنت زده عاشق بوده ست
باری دل غنچه از چه خون آلوده ست.
کمال اسماعیل.
عشق زنده در روان و در بصر
هر دمی باشد ز غنچه تازه تر.
مولوی (مثنوی ).
روزی دهنی بخنده بگشاد
غنچه، دهن تو گفت خاموش.
سعدی.
در او دم چو غنچه دمی از وفا
که از خنده افتد چو گل برقفا.
سعدی (بوستان ).
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست.
حافظ.
غنچه ٔ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
– غنچه ٔ قالی ؛ صورت غنچه ها که در قالی بافند. (بهار عجم ) (آنندراج ) :
یکسر قماش هستی ما رنگ غفلت است
خواب است همچو غنچه ٔ قالی بهار ما.
خان آرزو (از بهار عجم ).
|| حبابه. سوارک. کوپله. حباب آب. غوزه. غوزه ٔ آب. رجوع به غنچه ٔ آب شود. || گنبد. رجوع به گنبد شود. || مجازاً دهان معشوق :
جان فدای دهنت باد که در باغ وجود
چمن آرای جهان خوشتر ازین غنچه نبست.
حافظ (از آنندراج ).
– غنچه ٔ منقار ؛ کنایه از دهان است :
نیستم چون بلبلان قانع بگفت و گوی گل
باغ را در غنچه ٔ منقار میخواهد دلم.
صائب (از آنندراج ).
|| مجازاً بمعنی گلوله کرده و غنده :
گفتم یکی هجا چو گه غنچه
آن را بباد سبلت بشکفتی.
سوزنی.
|| در تداول شعرا کنایه از دختر زیباست :
ای زال مستحاضه که آبستنی بشر
زآن خوش عذار غنچه ٔ عذرا چه خواستی ؟!
خاقانی.
– غنچه ٔ بام ؛ کنایه از سفیدی صبح و فلق است : شبی ناگاه چون غنچه ٔ بام بخندید، و عروس صبح از تتق قیرگون بیرون خرامید با لشکری جرار پیرامن مأمن او درآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ ۱۲۷۲ ص ۲۱).
|| گرد کردن و سرشتن، چنانکه گویند: غنچه کرد یعنی سرشت. (فرهنگ اسدی ). رجوع به غنچه کردن و غنچه شدن و غُنجه شود. || (ص ) بمعنی در حال غنچگی :
کمان آزفنداک شد ژاله تیر
گل غنچه ترک و زره آبگیر.
اسدی.

اسم غنچه در  فرهنگ فارسی

غنچه
• غنجه:گل ناشکفته، گلی که هنوزشکفته وبازنشده
• گلوله کرده غنده .
غنچه بستن
• ۱ – ( مصدر ) تولید غنچه شدن در گل و درخت ۲ – ( مصدر ) غنچه آفریدن .
غنچه پیشانی
• ( صفت ) ۱ – آنکه ابروهای وی در هم و پیچدار باشد اخم رو ۲ – زشت روی .
غنچه خاطر
• ( صفت ) تنگدل حزین ملول غنچه دل .
غنچه خسپ
• ( صفت ) ۱ – کسی که به سبب نبودن پوشش دست پای خود را جمع کرده بخوابد . ۲ – بچه لوند ۳ – رند خراباتی .
غنچه خسپیدن
• ( مصدر ) خفتن کسی در حالیکه دست و پای خود را جمع کرده باشد ( در وقت تامل و تفکر )
غنچه خندی
• خندیدن مانند غنچه غنچه وار خندیدن .
غنچه خواب
• ( صفت ) ۱ – کسی که به سبب نبودن پوشش دست پای خود را جمع کرده بخوابد . ۲ – بچه لوند ۳ – رند خراباتی .
غنچه خوابیدن
• ( مصدر ) خفتن کسی در حالیکه دست و پای خود را جمع کرده باشد ( در وقت تامل و تفکر )
غنچه دل
• ( صفت ) تنگدل حزین ملول غنچه دل .
غنچه دهان
• ( صفت ) ۱ – زیبارویی که دهان وی بسان غنچه گل باشد ۲ – معشوق معشوقه .
غنچه دهن
• ( صفت ) ۱ – زیبارویی که دهان وی بسان غنچه گل باشد ۲ – معشوق معشوقه .
غنچه زار
• ( اسم ) جایی که در آن غنچه بسیار روید .
غنچه شدن
• ( مصدر ) ۱ – به صورت غنچه در آمدن ۲ – جمع شدن گرد شدن خویشتن را فراهم آوردن ۳ – تامل کردن متفکر شدن .
غنچه غنچه شدن
• ( مصدر ) مانند غنچه شدن غنچه وار گشتن .
غنچه گشتن
• ( مصدر ) ۱ – جمع شدن گرد آمدن فراهم آمدن ۲ – متاهل شدن تفکر کردن .
غنچه لب
• ( صفت ) ۱ – آنکه دهانش تنگ و لبانش بسان غنچه فراهم آمده ۲ – معشوق محبوب .
غنچه نشستن
• ( مصدر ) خفتن کسی در حالیکه دست و پای خود را جمع کرده باشد ( در وقت تامل و تفکر )
غنچه وار
• بسان غنچه مانند غنچه .
غنچه کبک دری
• یکی از الحان باربدی . فرهنگ نویسان آنرا لحن هفتم یاد کرده اند ولی در ترتیبی که نظامی گنجه یی در خسرو و شیرین آورده لحن بیست و ششم است : [ چو کردی غنچه کبک دری تیز ببردی غنچه کبک ( غنج کبکان ) دلاویز . ] ( نظامی )
غنچه کردن
• ( مصدر ) گلوله کردن گرد ساختن یا غنچه کردن لب . جمع کردن و مانند غنچه ساختن لب را .
گون غنچه
• غازه گلگونه روی زنان
گل غنچه
• ( اسم ) ۱ – غنچ. گل : بهر سوی گل غنچ. نوشخند ملک در میان همچو سرو بلند . ( فیضی ) ۲ – گلگونه که زنان برروی مالند غازه سرخاب
کوال غنچه
• غازه باشد که زنان بر روی مالند تا روی را سرخ گرداند. کول غنچه . گل غنچه

اسم غنچه در  فرهنگ معین

غنچه
(غُ چِ) (اِ.) ۱ – گل ناشکفته . ۲ – حباب آب . ۳ – گنبد.
( ~.) گلوله کرده، غنده .
غنچه پیشانی
( ~ .) (ص مر.) ۱ – ترش رو، عبوس . ۲ – زشت روی .
غنچه خاطر
( ~ . طِ) [ فا – ع . ] (ص مر.) تنگدل، ملول .
غنچه خسب
( ~ . خُ) (ص فا.) کسی که به سبب سرما و نبودن روانداز دست و پای خود را جمع کرده بخوابد.

اسم غنچه در  فرهنگ فارسی عمید

غنچه
گلی که هنوز شکفته و باز نشده، گل ناشکفته.
غنچه ای
کوچک و زیبا: لب های غنچه ای.
غنچه پیشانی
آن که ابروهایش درهم باشد، اخم رو، اخمه رو، عبوس.
غنچه خسب
کسی که در سرما به سبب نداشتن پوشاک دست و پای خود را جمع کند و بخوابد، غنچه خواب.
غنچه دل
تنگدل، دلتنگ، ملول.
غنچه دهان
معشوق زیبا که دهانش به سان غنچۀ گل باشد.
غنچه وار
غنچه مانند، به سان غنچه.
برس غنچه
میوۀ سرو کوهی.

اسم غنچه در  اسامی پسرانه و دخترانه

غنچه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلی که هنوز باز نشده و برگهایش به هم فشرده اند، مجازا ل و دهان معشوق

اسامی مشابه

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز