معنی اسم صدر

صدر :    (عربی) ۱- جايي در مجلس كه مخصوص نشستن بزرگان است و معمولاً روبروي درِ ورودي قرار دارد، طرف بالاي مجلس؛ ۲- (به مجاز) اشخاص برتر و داراي مقام بالاتر؛ ۳- (احترام آميز) (به مجاز) مهتر و رئيس؛ ۴- (در قديم) سينه؛ ۵- (به مجاز) باطن و ذهن؛ ۶- (در قديم) (در نجوم) ستاره‌ي آلفا در صورت فلكيِ ذات‌الكرسي؛ ۷-(در عرفان) صدر، روح انسان را به اعتبار وجه  «يلي‌البدني» و از آن جهت كه مصدر انوار است گويند.

 

 

اسم صدر در لغت نامه دهخدا

صدر. [ص َ ] (ع اِ) بالای مجلس. طرف بالا : مرا با خویشتن در صدر بنشاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۴۲).
سخن چون منش پیش خواندم بفخر
بصدر اندر آمد ز صف النعال.
ناصرخسرو.
خورشیدوار نور دهد بر همه جهان
جمشیدوار چون بنشیند بصدر بار.
سوزنی.
از لا رسی بصدر شهادت که عقل را
از لا و هوست مرکب لاهوت زیر ران.
خاقانی.
چون رسیدی بر در لا، صدر الاّ جوی ازآنک
کعبه را هم دید باید چون رسیدی در منا.
خاقانی.
بصف النعال فقیهان نشینم
که در صدر شاهان نماند انتفاعی.
خاقانی.
امروز کدخدای براعت توئی بشرط
تو صدردار و این دگران وقف آستان.
خاقانی.
تخته بند است آنکه تختش خوانده ای
صدر پنداری وبر درمانده ای.
(مثنوی ).
جز برخت نفیس در محفل
نتوان شد بصدر صفه ٔ باز.
نظام قاری.
|| اعلای مقدم هر چیز و اوّل آن. (منتهی الارب ). ج، صدور. || بزرگ. مهتر. رئیس. سید :
و هر یک از اصحاب دیوان او صدری بود با اصل و حسب و علم. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص ۹۲).
صدر وزرای عصر ابونصر آن
کافزوده ز بندگیش مقدارم.
مسعودسعد.
بحسب فخر امیران بزرگ
به نسب صدروزیران کبیر.
سوزنی.
مقتدای حکمت و صدر زمن کز بعد او
گر زمین را چشم بودی بر زمن بگریستی.
خاقانی.
عشق او را مرد صاحب درد باید شک مکن
کاندر این آخر زمان صدر زمان است آنچنان.
خاقانی.
میر منند و صدر منند و پناه من
سادات ری، ائمه ٔ ری، اتقیای ری.
خاقانی.
امام الهدی صدر دیوان حشر.
سعدی.
صدر عمار و مجد عبادان
قریة من وراء عَبادان.
کمال اسماعیل.
|| سینه. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تشریح میرزا علی ص ۱۰۵) (مهذب الاسماء). سینه ٔ مردم. (منتهی الارب ). بر. ج، صدور : و کلها نافعة من اوجاع الجنبین و الصدر. (ابن البیطار).
صدر مشروح صدر تاج الدین
کوست تاج صدور و فخر کبار.
خاقانی.
امیر از سر سلامت صدر و راستی اندرون گفت اندیشه ٔ آن داشتم که ترا بقلعه فرستم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۱۷۵). || مجلس. محفل :
همان ناصرم من که خالی نبود
ز من مجلس میر و صدر وزیر.
ناصرخسرو.
هر که بی عقل، صدر شاهان جست
پیل بر نردبان برد بدرست.
سنائی.
صدرت از مه منظران باد آسمان
بزمت از بت پیکران فرخار باد.
مسعودسعد.
جاه را صدر تو منظورترین پیشگه است
جود را بزم تو مشهورترین منهاج است.
مسعودسعد.
یک زمان صدر وی از اهل هنر خالی نیست
همچو خالی نبدی تخت سلیمان زآصف.
سوزنی.
در مدحت صدر تو منم شوشتری باف
دیگر شعرا آستری باف چو نساج.
سوزنی.
گر بصدراو درآید سائلی عریان چو سیر
با حریر و حله ته برته رود همچون پیاز.
سوزنی.
این منم یارب بصدر مهتر کهترنواز
از ندیمان یافته بر خواندن مدحت جواز.
سوزنی.
بکوی عشق هم عشق است رهبر زآنکه مردم را
به امر پادشا باید بصدر پادشا رفتن.
خاقانی.
ز صدر تو گر غایبم جز بشکرت
زبان با ثنای دمادم ندارم.
خاقانی.
بر در صدر تو باد خیمه زده تا ابد
لشکر جاه و جلال موکب عزّ و علا.
خاقانی.
بر کعبه کنند جانفشان خلق
بر صدر تو جان فشان کعبه.
خاقانی.
وآنهمه خوبی که در آن صدر بود
نور خیالات شب قدر بود.
نظامی.
سدره ز آرایش صدرت زهی است
عرش در ایوان تو کرسی نهی است.
نظامی.
|| وزیر. رئیس :
زینت ملک خداوندی و اندرخور ملک
صدر دیوان شه شرقی و آن را زدری.
فرخی.
صدری شهم و فاضل و دبیر و با کمال خرد است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۹۶). فنعم البقیة هذاالصدر. (تاریخ بیهقی ص ۲۸۸). و نومید نیستم از فضل ایزد عزّ ذکره که آنها را بمن بازرساند تا همه نبشته آید و مردمان را حال این صدر بزرگ معلوم تر شود. (تاریخ بیهقی ص ۲۹۷).
صدری که جز بصدر بزرگیش
اقبال را مقام و وطن نیست.
مسعودسعد.
بشکر صدر زمان هرزمان ز بحر سخن
صدف مثال دهان را بدر بینبارم.
خاقانی.
شمس دین سایه ٔ آفاق جمال اسلام
صدر دیوان و سر خیل و سپهدار جنود.
سعدی.
هر جا که پادشاهی و صدری و سروریست
موقوف آستان در کبریای تست.
سعدی.
– امثال :
صدر هر جا که نشیند صدر است . (از مجموعه ٔ امثال هند). بزرگ به تواضع کوچک نشود.
|| دست. مسند. مسند وزارت :
کیست از تازک و از ترک در این صدر بزرگ
که نه اندر دل وی دوست تری از زر و سیم.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).
زو مخیرتر ملک هرگز نبیند صدر و گاه
زو مبارزتر ملک هرگز نبیند اسب و زین.
فرخی.
عزم کی دارد که غزنین را بیاراید بروی
رای کی دارد که بر صدر پدر گردد مکین.
فرخی.
باز بنشست بصدر اندر با جاه و جلال
باز زد تکیه بگاه اندر باعزت و شان.
فرخی.
ای سزاوار بدین جاه و بدین قدر و شرف
ای سزاوار بدین دست و بدین صدر و مکان.
فرخی.
هر که این بالش واین صدر طلب کرد همی
از پی سود طلب کرد نه از بهر زیان.
فرخی.
چند گاهی است که در آرزوی روی تو بود
صدر دیوان و بزرگان خراسان همگان.
فرخی.
ای نه جمشید و بصدر اندر جمشیدسیر
ای نه خورشید و ببزم اندر خورشیدفعال.
فرخی.
صدر وزارت آنچه همی جسته بود یافت
ای صدرکام یافته منت بسی پذیر.
فرخی.
روز بخشش نه همانا که چنو بیند صدر
روز کوشش نه همانا که چنو بیند زین.
فرخی.
ای صدر وزارت بتو بازآمد صاحب
رستی ز غم و زاری و ایمن شدی از عار.
فرخی.
او بصدر اندر شایسته چو در مغز خرد
وآن بملک اندر بایسته چو در دیده بصر.
فرخی.
چون عاشقان بدوست بنازند زو همی
صدر و سریر و جام می و کار، هر چهار.
فرخی.
پس بیرون از صدر بنشست و دوات خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۵۳). نزدیک خواجه رفت و اورا دید در صدرگونه ای پشت بازنهاده. (تاریخ بیهقی ص ۳۶۸). چون میان سرای برسیدم یافتم افشین را بر گوشه ٔ صدر نشسته. (تاریخ بیهقی ص ۱۷۱). صدر وزارت مشتاق است تا آن کسی که سزاوار او گشته است… بزودی اینجا رسد. (تاریخ بیهقی ص ۳۷۵). مصلی نماز افکنده بودند نزدیک صدر. (تاریخ بیهقی ص ۱۵۳). آنگاه امیر محمد را… بر دست راست وی بنشاندندی چنانکه زانوی وی بیرون صدر بودی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص ۱۱۲).
زیبا به خرد باید بودنت و به حکمت
زیبا تو به تختی و بصدری و نهالی.
ناصرخسرو.
آمدبصدر خویش چو خورشید زی حمل
خورشید خاندان نبی سید اجل.
سوزنی.
زینسان که او بصدر خود آمد کجا بود
خورشید را ببرج حمل رتبت و محل.
سوزنی.
ز اقبال برکمال شهنشاه شرق و چین
زینت گرفت صدر وزارت بصدر دین.
سوزنی.
منت خدای را که بصدر و سریر خویش
آمد، از آنکه رفت بصد بار خوبتر.
سوزنی.
بروزگار تو هرجا که صاحب صدریست
ز جاه و قدر تو موقوف آستان ماند.
سعدی.
صدر دیوان ممالک بتو آراسته باد
خاصه آن محترمان را که قیام اند و قعود.
سعدی.
نه هرکس سزاوار باشد بصدر
کرامت بفضلست و رتبت بقدر.
سعدی.
فکیف مرا که در صدر مروت نشسته و عقد فتوت بسته. (گلستان ). || (ع مص ) بازگشتن. (منتهی الارب ) (تاج المصادربیهقی ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بازگشت. و منه : طواف الصدر؛ یعنی زیارت بازگشت. (منتهی الارب ). || برون آمدن. || سر زدن از. || بر سینه زدن. (منتهی الارب ). || رسیدن سینه را. یقال : صدره ؛ ای ضربه فاصاب صدره. || درد کردن سینه. (منتهی الارب ). || (اِ) پیشگاه. (منتهی الارب ) (ربنجنی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (زمخشری ). || مرقد. روضه. تربت :
نعت صدر نبوی به که بغربت گویم
بانگ کوس ملکی به که بصحراشنوند.
خاقانی.
چون ز راه مکه خاقانی به یثرب داد روی
پیش صدر مصطفی ثانی حسان دیده اند.
خاقانی.
اگر بر احمد مختار خوانند این چنین شعری
ز صدر او ندا آید که قد احسنت حسانی.
خاقانی.
|| دارای منصب صدارت. کسی که تعیین قضات و متولیان وقف بعهده ٔ اوبوده است :
زگلپایگان رفت مردی به اردو
که قاضی شود، صدر راضی نمی شد
برشوت خری داد و بستد قضا را
اگر خر نمی بود قاضی نمی شد.
؟
رجوع به صدارت شود. || در عروض مصراع اول هر بیت مقابل عَجُز. اول جزء از مصراع اول در بیت. (تعریفات جرجانی ). جزء اول از مصراع اول. (المعجم چ مدرس رضوی ص ۲۳). و مراد از لفظ صدر و ابتداءاول مصراع است… و می شاید که هر دو آغاز را صدر گویند یا ابتدا. (المعجم ص ۲۴). در اصطلاح عروضیان رکن اول از مصراع اول بیت را نامند چنانچه در رسائل عروض تازی و پارسی بیان شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || انداختن الف فاعلن در عروض. (منتهی الارب ). || هر چیز که مقابل روی تست. (منتهی الارب ). || اول نامه. (مهذب الاسماء). عنوان نامه و آغاز آن. مفتتح نامه. آنچه در مقدمه ٔ نامه قبل از شروع مطلب نویسند. در اساس الاقتباس آمده : و اکثر اقاویل خطابی را، صدری، و اقتصاصی، و خاتمه ای باشد. و صدر بمثابت رسمی و نشانی بود غرض را… پس باید صدر مشتمل بود بر تعریض بمقصود، و تلویح آنچه باقی اجزاء بر آن مشتمل خواهد بود. مثلا چنانکه تصدیر فتحنامه به آنکه : الحمد ﷲ معز اولیائه، و قاهر اعدائه. و تصدیر ذکر مدح کسی به آنکه تعظیم فضلا و اکرام علما از لوازم باشد. تصدیر شکایت به آنکه دیری است تا گفته اند: دشمن دانا بهتر از نادان دوست. و بر جمله تصدیربامثال و احادیث و ابیات پسندیده باشد. و باید که افتتاح نکند بلفظی که بفال ندارند، یا به ایراد قبیحی یا مکروهی. بل ابتدا بسخن خوش و فال نیکو و ذکر عاقبت خیر کند، چه اگر اول تأثیر آن در نفوس اقتضاء نفرتی کند، باشد که به آخر آن نفرت مانع تصدیق باشد و اقناع حاصل نیاید. و تصدیر بمشاورات خاصتر بود، چه تصدیر اقتضاء عظمت مطلوب کند، پس بامور عظام اولی، و امور عظام بمشاورات خاصتر است، چنانکه گفتیم. و در رسائل خطابی مکتوب هم طول تصدیر شاید. اما در ملفوظ بهتر چنان بود که هرچه بهتر ایراد مقصود کند، به ملخص تر و مفهوم تر عبارتی، چه طول تصدیر دلیل جبن قائل یاشناعت قول بود، مگر که قائل را مذمت فعل بیان باید کرد. و باشد که تصدیر بذکر فضیلت خود و رذیلت خصم کنند، و این نادر بود. و اما در اعتذار ترک تصدیر واجب بود، چه مستمعان انتظار جواب دارند. و مشغول شدن بچیزی دیگر بر تعلل حمل کنند، پس افتتاح بحاصل جواب و لب دفع باید کرد، و بعد از آن بیان آن و با ایراد استدراجات مشغول شد. و در منافرات تصدیر پسندیده بود، و بر منکر مدح یا هاجی اول تعظیم قبح کند، پس تلخیص بمطلوب. این است سخن در تصدیر. (اساس الاقتباس ص ۵۷۹).
|| صدرالقدم ؛ جای پیوند انگشتان. (منتهی الارب ). || صدر السهم ؛ نصف پائین تیر است. تا پیکان بدان جهت که در وقت انداختن تیر همان جانب مقدم است. (منتهی الارب ). کما شرقت صدر القناة من الدم. || (اِخ ) ستاره ٔ نورانی در ذات الکرسی. رجوع به ذات الکرسی شود.
صدر. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی ۷۱هزارگزی شمال باختری خوی. در مسیر جنوبی راه ارابه رو ملحملی به خان دره و کوهستانی سردسیر سالم. سکنه ۳۲ تن. آب از دره خان. محصول غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
صدر. [ ص َ ] (اِخ ) قلعه ٔ خرابی است بین قاهره و ایله، و ابن ساعاتی در این بیت از آن نام برده است :
سری موهنا والانجم الزهر لاتسری
و للافق شوق العاشقین الی الفجر
تأهب من صدر تخب به الکری
فما زال حتی بات منزله صدری.
(معجم البلدان ).
صدر. [ ص َ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن ابی بکربن عبدالقادر رازی شود.
صدر. [ ص َ ] (اِخ ) میرزا صدرالدین محمد. وی یکی از شعرای فارس و از نژاد جابربن عبداﷲ انصاری است. جد اعلای او را امیر تیمور از گرجستان باصفهان برد و اولاد و احفاد او در اصفهان برتبه ٔ وزارت نایل گشتند.پدر و جد مادری صدر در آشوبی بقتل رسیدند و او در عهد شباب از راه کابل به هندوستان گریخت و مدتی هم درکشمیر اقامت کرد. آنگاه بشاهجهان آباد و از آنجا به لکهنو رفت و بقیه ٔ عمر را در آنجا گذرانید. ازوست :
ز آنروز که از برم شد آنماه
میریزم اشک و میکشم آه
اشکی و چه اشک ؟ اشک حسرت
آهی و چه آه ؟ آه جانکاه.
(قاموس الاعلام ترکی ).
صدر.[ ص َ ] (اِخ ) سید صدر جهان. وی یکی از شعرای فارسی زبان و از مردم قصبه ٔ پهانی از خطه ٔ اود در هندوستان می باشد، به اکبر شاه منسوب بود و ببعض مناصب عالیه رسید و به سال ۹۹۰ هَ. ق. به همراهی همام گیلانی بسمت سفارت به ایران رفت و در بازگشت از این سفر ترفیع رتبت یافت. صدر بغایت سخی بود و به سال ۱۰۲۷ به سنی که از یکصد و بیست سال متجاوز بود درگذشت. او راست :
شکری زان لب شیرین چون نصیب من نشد
دست بر سر میزنم دائم ز حسرت چون مگس.
(قاموس الاعلام ترکی ).
صدر. [ ص َ ] (اِخ ) وی به لاجوردشوئی مشهور است، فرزند ابهر است و مردی خوب است اما شعر خود را تعریف بی نهایت می کند و بسیار معتقد است. از اوست این مطلع:
چه میکنم ز دیاری که نیست یار آنجا
کجاست خاک رهش تا شوم غبار آنجا.
(مجالس النفائس ص ۱۵۸).
صدر. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی حاج سیداسماعیل فرزند سیدصدرالدین بن سیدصالح بن سیدمحمد شرف الدین بن سیدابراهیم زین العابدین است. وی از اکابر علمای امامیه ٔ قرن چهاردهم و از مراجع تقلید و مردی عابد و متورع و متقی بود. بسن ۶ سالگی پدر را از دست بداد و سیدمحمدعلی معروف به آقا مجتهد برادر وی تربیت او را بعهده گرفت. صدر مقدمات و اندکی از سطوح را نزد برادر خویش فراگرفت و دیری نیز نزد شیخ محمدتقی صاحب هدایةالمسترشدین به تعلیم پرداخت و دروس سطح را بر او خواند و بفراگرفتن درس خارج پرداخت و به سال ۱۲۸۱ هَ. ق. اموال خود را به برادران خویش واگذارد و بعتبات رفت و فقه و اصول را نزد حاج میرزا محمدحسن شیرازی و شیخ راضی فراگرفت، و هم بدانجا بعلوم منقول پرداخت و پس از رحلت میرزای شیرازی بکربلا شد و بتدریس اشتغال جست و گروهی از فحول علماء از شاگردان او محسوبند. سید صدر در روز سوم جمادی الاولی به سال ۱۳۳۷ بکاظمین درگذشت. (از ریحانة الادب ج ۲ صص ۴۶۱ – ۴۶۲).
صدر. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی سیدحسن بن سیدهادی بن سیدمحمد عاملی کاظمی موسوی و کنیت او ابومحمد و ملقب بصدرالدین و مشهور به صدر و از اکابر علمای امامیه است. وی پیش از رسیدن بسن بلوغ از نحو و صرف و معانی و بیان و بدیع و منطق فراغت یافت و در کاظمین بفراگرفتن فقه و اصول پرداخت و در هیجده سالگی به نجف شد و کلام و حکمت را از شیخ محمدتقی گلپایگانی متوفای ۱۲۹۳ هَ. ق. فراگرفت و خارج فقه را نزد تلامذه ٔ صاحب جواهر و خارج اصول را نزد تلامذه ٔ شیخ انصاری آموخت و و علم حدیث و رجال و ریاضیات و علم الحروف را بر افاضل عصر خواند و شطری از علوم غریبه را نیز از شیخ عبدالحسین هندی تعلیم گرفت سپس به سال ۱۲۹۷ از نجف به سامراء، شدو نزد مرحوم حاجی میرزا حسن شیرازی تلمذ کرد و به سال ۱۳۱۵ بکاظمین بازگشت و بتألیف و تدریس پرداخت. از آثار اوست : احیاء النفوس بادب السیدبن طاوس. بغیةالوعاة فی طبقات مشایخ الاجازات. تأسیس الشیعة الکرام لفنون الاسلام، تبیین الاباحة للمصلین. تحصیل الفروع الدینیّة فی فقه الامامیّة. تکملة امل الاَّمل در سه مجلد بزرگ. جامع اخبار الغیبة. حاشیه ٔ تلخیص الاقوال در رجال. حدائق الوصول الی علم الاصول. ذکری المحسنین. سبیل الرشاد فی شرح نجاة العباد. سبیل الصالحین. سبیل النجاة. مجالس المؤمنین فی وفیات الائمة المعصومین.مختلف الرجال. مناقب آل الرسول من طریق الجمهور. نزهة اهل الحرمین فی تاریخ عمران المشهدین. نهایة الدرایة. وی در یازدهم ربیع الاول سال ۱۳۵۴ هَ. ق. بسن ۸۲ سالگی درگذشت. (از ریحانة الادب ج ۲ صص ۴۶۳ – ۴۶۴).
صدر. [ ص َ ] (اِخ ) صدرالدین بن حاج سیداسماعیل عاملی الاصل کاظمین الولادة و مقیم و متوفی بقم نسب وی به ابراهیم اصغر فرزند موسی بن جعفر منتهی میگردد، سید صدر، فقیه، اصولی، ادیب و شاعر و درفنون ادب ماهر و اخلاقی جمیل داشت وی به سال ۱۲۹۹ هَ. ق. در کاظمین از بلاد عراق عرب متولد شد و ادب و علوم ریاضی را از اساتید وقت فراگرفت و مدتی در حوزه ٔوالد خویش و آخوند خراسانی (ملا محمد کاظم ) و مرحوم سیدکاظم یزدی تلمذ کرد و باجازات آنان نائل شد و چون به ایران بازگشت مدتی در خراسان اقامت کرد و سپس به قم شد و بتدریس و رعایت حال طلاب علوم دینی آن حوزه پرداخت و در دی ماه ۱۳۳۲ هَ. ش. به قم درگذشت. از تألیفات اوست : اصول دین. حاشیه بر کفایة الاصول. خلاصةالفصول. حکم ماء الغساله. المهدی. رد بعض شبهات وهابیه. مختصر تاریخ اسلام. (از ریحانة الادب ج ۲ ص ۴۶۶).
صدر. [ ص ُ دَ ] (اِخ ) ابوبکربن موسی گوید: صدر قریه ای است از قراء بیت المقدس و لاحق بن حسین بن عمران بن ابی الورد صدری مکنی به ابوعمرو بدان منسوبست. وی یکی از کذابان است و نسختی نهاد که نام روات آن شناخته نیست چون طغرال و طربان و کرکدن و نسب خویش را به سعیدبن مسیب رساند. وی از ضراربن علی قاضی و از او یوسف بن حمزة روایت کند و در حدود سال ۳۸۴ هَ. ق. بنواحی خوارزم درگذشت. (معجم البلدان ).
صدر. [ ص َ دَ ] (ع اِمص ) اسم است مصدر صدر را. (منتهی الارب ).
صدر. [ ص َ دَ ] (ع اِ) روز چهارم از روزهای نحر. || اسم جمع صادر. || (مص ) بازگشت از آب و حج. (منتهی الارب ).

اسم صدر در فرهنگ فارسی

صدر
محسن ملقب به صدر الاشراف از رجال عهد پهلوی ( و. محلات ۱۲۵٠ ه.ش .- ف. تهران ۱۳۴۱ ه.ش.). از ده سالگی بفراگرفتن ادبیات عربی و علوم قدیم ( فقه اصول منطق و فلسفه) پرداخت . در سال دوم مشروطیت وارد خدمت قضائی شد و بمعاونت اول محاکم جزا منصوب گردید. درزمان سلطنت رضا شاه پهلوی درجات قضایی را پیمود و مقامات مختلف قضایی را عهده دار بود. در سال ۱۳۱۲ ه.ش در کابینه فروغی وزیر عدلیه گردید. پس از آن سه دوره از طرف مردم محلات بنمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد . در سال ۱۳۲۴ بنخست وزیری منصوب گردید ولی پس از شش ماه مجبور باستعفا شد و بعراق و سوریه رفت . در سال ۱۳۲۷ استاندرا خراسان شد و در سال ۱۳۳۳ با سمت سناتور انتصابی از خراسان بمجلس سنا رفت و در سال ۱۳۳۶ بریاست مجلس سنا انتخاب شد و تا قبل از انحلال مجلسین این سمت را داشت . پس از انحلال مجلسین بریاست هیئت مدیره موقت مجلس سنا انتخاب گردید و بار دیگر بریاست مجلس سنا برگزیده شد و در سن ۹۱ سالگی بر اثر سرطان مغز در گذشت .
سینه انسان، اول چیزی، طرف بالای چیزی، مقدم، پیشوا، صدراعظم: بزرگترین وزیران، نخست وزیر
۱ – سینه جمع : صدور . ۲ – بالا طرف بالا . ۳ – صدر مجلس . پیشگاه . یا صدر مجلس . بالای مجلس . ۴ – بزرگ مهتر رئیس جمع : صدور . ۵ – وزیر . ۶ – مسند ( وزارت ) دست . ۷ – کسی که تعیین قضات و متولیان وقف و غیره به عهده او بوده صاحب منصب صدارت ( صفویان ) . ۸ – جزو اول از مصراع اول هر بیت مقابل عجز . ۹ – رکن اول از هر بیت . ۱٠ – انداختن الف فاعلن . ۱۱ – اول نامه عنوان نامه . ۱۲ – اول ( هر چیز ) آغاز : صدر اسلام صدر مشروطیت . یا صدر اعظم . رئیس الوزرائ نخست وزیر خواجه بزرگ ( قاجاریان ) . یا صدر اول . آغاز دیر باز : از صدر اول دنیا همین طور بوده . یا صدر بار . بالای مجلس صدر مجلس پیشگاه . یا صدر بیت . پیشگاه خانه پیش خانه . یا صدر جهان . ۱ – پیشوای جهان . ۲ – لقبی بود که به بزرگان خاندان بنی مازه یا آل برهان اطلاق می شد . یا صدر صدور . ۱ – رئیس روسا بزرگ بزرگان . ۲ – رئیس روحانی عهد صفویه . یا صدر موقوفات . در آغاز عهد صفوی عنوان صدر بود .
روز چهارم از روزهای نحر
صدر آباد
دهی است جزو بخش زرند شهرستان ساوه در ۸ کیلومتری شمال شرقی مرکز بخش و یک کیلومتری راه عمومی جلکه و معتدل ۱٠٠۶ تن سکنه قنات لب شور محصول غلات پنبه چغندر قند بنشن شاهدانه باغهای انگور شغل مردم زراعت گله داری است .
دهی از دهستان فسارود بخش داراب شهرستان فسا
صدر الاسلام
۱- پیشواس اسلام ۲- ( اسم ) لقب گروهی از پیشوایان دین اسلام .
صدر الاشراف
محسن ملقب به صدر الاشراف از رجال عهد پهلوی ( و. محلات ۱۲۵٠ ه.ش .- ف. تهران ۱۳۴۱ ه.ش.). از ده سالگی بفراگرفتن ادبیات عربی و علوم قدیم ( فقه اصول منطق و فلسفه) پرداخت . در سال دوم مشروطیت وارد خدمت قضائی شد و بمعاونت اول محاکم جزا منصوب گردید. درزمان سلطنت رضا شاه پهلوی درجات قضایی را پیمود و مقامات مختلف قضایی را عهده دار بود. در سال ۱۳۱۲ ه.ش در کابینه فروغی وزیر عدلیه گردید. پس از آن سه دوره از طرف مردم محلات بنمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد . در سال ۱۳۲۴ بنخست وزیری منصوب گردید ولی پس از شش ماه مجبور باستعفا شد و بعراق و سوریه رفت . در سال ۱۳۲۷ استاندرا خراسان شد و در سال ۱۳۳۳ با سمت سناتور انتصابی از خراسان بمجلس سنا رفت و در سال ۱۳۳۶ بریاست مجلس سنا انتخاب شد و تا قبل از انحلال مجلسین این سمت را داشت . پس از انحلال مجلسین بریاست هیئت مدیره موقت مجلس سنا انتخاب گردید و بار دیگر بریاست مجلس سنا برگزیده شد و در سن ۹۱ سالگی بر اثر سرطان مغز در گذشت .
صدر الافاضل
لطفعلی بن ( میرزا ) محمد کاظم امین السفرای شیروانی دانشمکند ایرانی ( و. ۱۲۷۴ ه.ق .- ف. ۱۳۵٠ ه.ق ./ ۱۳۱٠ ه.ش .) وی تحصیلات خود را در مدرسه سپهسالار قدیم تهران بپایان رسانید و علوم معقول را نزد میرزا ابوالحسن جلوه و آقا علی زنوزی اموخت . در عهد مظفرالدین شاه بتعلیم چند تن از شاهزادگان پرداخت و سپس معلم احمد شاه گردید . از آثار اوست : مفتاح خط کوفی مقدمه اصلاح المنطق ایضاح الادب .
۱- پیشوای دانشمندان . ۲- ( اسم ) لقبی است که ببعض فضلا داده اند
صدر الدین
(شیخ) موسی بن (شیخ) صفی الدین عارف معروف ایرانی (و. ۷٠۴ ه.ق .- ف.۷۹۴ ه.ق.). وی در سن ۳۱ سالگی جانشین پدر شد و تا ۵٠ سال براهنمایی مریدان اشتغال داشت.بواسطه توسعه دایره نفوذ شیخ در اردبیلصدرالدین مورد سوئ ظن متنفذان اطراف واقع شد چنانکه ملک اشرف او را بتبریز برد و قریب سه ماه در آن شهر تحت الحفظ نگاه داشت و سپس او را مرخص کرد.
۱- ( اسم ) پیشوای دین ( اسلام ) ۲ – ( اسلام ) لقبی است که ببعض علمای اسلام داده اند .
ربیعی
صدر الشریعه
برهان الدین محمود بن صدر الشریعه احمد بن جمال الدین عبیدالله محبوبی بخاری حنفی دانشمند معروف ( قر. هفتم ه.). ظهور او در حدود سال ۶۳٠ ه.ق .بود. اوراست : وقایه الروایه فی مسائل الهدایه که آنرا شروح مفصل است .یا عبیدالله بن مسعود بن تاج الشریعه نواده صدر الشریعه مذکور دانشمند ( ف. ۷۴۷ ه.ق .). وی از جدش تاج الشریعه محمود علم آموخت و بفراهم آوردن نفایس و جمع فواید او عنایتی داشت . بر کتاب وقایه تصنیف جد خود شرحی نیکو نوشت و سپس باختصار آن پرداخت و آنرا [نقایه] نامید. و نیز اوراست: کتابی در اصول بنام [تنقیح] که شرحی نفیس بنام [توضیح] بر آن نوشته . مرقد او و پدرانش در [ شرع آباد ]بخاراست.
۱- پیشوای شریعت ( اسلام ) ۲- ( اسم ) لقب گروهی ازبزرگان شریعت اسلام .
صدر الصدور
۱- پیشوای پیشوایان ( دینی ) سرور سروران . ۲- ( اسم ) عنوان بزرگترین پیشوای دینی عهد صفویه . ۳- لقبی که ببعض بزرگان دین داده اند ( از جمله برهان الدین عبدالعزیزبن عمر بن عبدالعزیزبن مازه ) .
صدر العلمائ
۱- پیشوای دانشمندان ( دینی ) . ۲- ( اسم ) لقبی است که ببعض علملائ دینی داده اند .
صدر المعالی
( اسم ) لقبی است که ببعض بزرگان دینی داده اند .
صدر النهار
اول روز
صدر بار
پیشگاه
صدر جای
( اسم ) صدر مجلس .
صدر جهان
عنوان هر یکی از پیشوایان خانواده آل برهان ( ه.م . ) یا بنی مازه یا آل عبدالعزیز بود .
صدر خاصه
روز شنبه و یکشنبه با دیوان بیکی درکشیک خانه عالی قاپو
صدر شهید
حسام الدین عمر بن عبدالعزیز بن عمر
صدر صدور
رئیس روسا
صدر طلب
( صفت ) کسی که طالب بالا نشینی است جوینده صدر .
صدر قزوینی
میرزا محمد حسین بن میرزا فضل الله
صدر نشین
( صفت ) ۱ – آن که در صدر مجلس نشیند بالا نشیننده . ۲ – پیشوا زعیم مقدم . ۳ – وزیر . ۴ – حاکم .

اسم صدر در فرهنگ معین

صدر
(صَ) [ ع . ] (اِ.) ۱ – سینه . ۲ – اول هر چیزی . ۳ – بالا، طرف بالا. ۴ – پیشوا، بزرگ . ج . صدور.

اسم صدر در فرهنگ فارسی عمید

صدر
۱. سینه، سینۀ انسان.
۲. اول هرچیز.
۳. قسمت بالای چیزی، بالا: صدر مجلس.
۴. [قدیمی، مجاز] مقدم، پیشوا.
* صدر اعظم: (سیاسی) نخست وزیر.

اسم صدر در اسامی پسرانه و دخترانه

صدر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sadr) جایی در مجلس که مخصوص نشستن بزرگان است و معمولاً روبروی درِ ورودی قرار دارد، طرف بالای مجلس، (به مجاز) اشخاص برتر و دارای مقام بالاتر، (احترام آمیز) (به مجاز) مهتر و رئیس، (در قدیم) سینه و (به مجاز) باطن و ذهن، (در قدیم) (در نجوم) ستاره ی آلفا در صورت فلکیِ ذات الکرسی، (در عرفان) صدر، روح انسان را به اعتبار وجه ‘ یلی البدنی ‘ و از آن جهت که مصدر انوار است گویند – بالاترین، اعلاترین در هر چیز
صدرا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: (تلفظ: sadrā) (عربی ـ فارسی) (صدر + ا (پسوند نسبت) )، منسوب به صدر، صدر، (در اعلام) فیلسوف و حکیم اسلامی قرن یازدهم معروف به صدرا، ملاصدرا و ملقب به صدرالدین و صدرالمتألهین – مرکب از صدر (عربی به معنای بالا) + الف فاعلی (فارسی )، بالا برنده، ارج دهنده، نام حکیم محمدبن ابراهیم بن یحیی شیرازی معروف به ملاصدرا
صدرالدین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sadroddin) (عربی) پیشوای دین (اسلام )، لقبی است که به بعضی از علمای اسلام داده اند، (در اعلام) نام و لقب بعضی اشخاص مشهور در تاریخ + نک صدرا (در اعلام) – دارای برتری دین، مقدم و پیشوای دین
صدران
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: صدر (عربی) + ان (فارسی) رؤسا و بزرگان

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز