معنی اسم سرمه

سرمه :    ۱- مخلوطی از کانه  های آنتیموان که سیاه  رنگ است و از آن برای آرایش پلک چشم و مژه  ها استفاده می  شود، [سرمه  های امروزی مخلوطی از آهن و سرب و بعضی مواد دیگر است یا از سوزاندن دانه  های روغنی به دست می  آورند]؛ ۲- (در قدیم) (به مجاز) سیاهی ، تاریکی.

 

 

اسم سرمه در لغت نامه دهخدا

سرمت. [ س َ م َ ] (اِخ ) قبایل مختلف چادرنشین بوده اند. رجوع به سارمات شود.
سرمه. [ س ُ م َ / م ِ ] (اِ) معروف است و آن چیزی است که در چشم کشند. (برهان ). به عربی اثمد خوانند و به کحل مشهور است.و آن سنگی است صفایحی و براق که بسایند و سوده ٔ آن را در چشم کشند و بهترین آن سرمه ٔ صفاهانی است که ازکهپایه به هم رسد. (آنندراج ). اثمد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کحل. (دهار) :
همچنان سرمه که دخت خوبروی
هم بسان گرد بردارد از اوی.
رودکی.
و اندر کوههای وی [ طوس ] معدن پیروزه است و معدن مس است و سرب و سرمه و شبه و دیگ سنگین. (حدود العالم ).
شرطم نه آنکه تیر و کمان خواهد
شرط آنکه سرمه خواهد با غازه.
بوالحر.
تا زر نباشد بقدر سرمه
تا لاد نباشد بشبه لادن.
فرخی.
دو چشم ترا دیدنم سرمه بود
کنون از چه گشته ست آن سرمه دود.
اسدی.
از سایش سرمه بسود هاون
گرچه تو ندیدیش دید دانا.
ناصرخسرو.
چرخ همی خرد بخواهدت کوفت
خردتر از سرمه گر از آهنی.
ناصرخسرو.
شب تاریک سرمه بود مگر
که از او چشم زهره شد روشن.
مسعودسعد.
سرمه ٔ چشم دیده ٔ دولت
روز پیکار تو غبار تو باد.
مسعودسعد.
دست حسد سرمه ٔ بیدادی در چشم وی کشید. (کلیله و دمنه ).
ای اصل ترا بر همه احرار تقدم
خاک قدمت سرمه ٔ بینایی مردم.
سوزنی.
کی دانستم کاهل صفاهان کورند
با اینهمه سرمه کز صفاهان خیزد.
مجیرالدین بیلقانی.
سرمه ٔ خاقانی است خاک سر کوی تو
افسر خاقان چین نعل سمند تو باد.
خاقانی.
سرمه ٔ دیده ز خاک در احمد سازند
تا لقای ملک العرش تعالی بینند.
خاقانی.
گر از درگاه او گردی رسیدی
بجای سرمه در چشمش کشیدی.
نظامی.
تنگ دل از خنده ٔ ترکان شکر
سرمه بر از چشم غزالان نظر.
نظامی.
از درش گردی که آرد باد صبح
سرمه ٔ چشم جهان بین من است.
عطار.
نه وسمه ست آن به دلبندی خضیب است
نه سرمه ست آن به جادویی کحیل است.
سعدی.
بکن سرمه ٔ غفلت از چشم پاک
که فردا شوی سرمه در زیر خاک.
سعدی.
چشمی که دلی برد به تاراج
دانی که به سرمه نیست محتاج.
امیرخسرو دهلوی.
– نقطه ٔ سرمه :
سنجد جیلان بدو نیمه شده
نقطه ٔسرمه بَرِ او یک رَده.
رودکی.
– امثال :
بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده.
سرمه را از چشم میزند.
سرمه. [ س ُ م َ ] (اِخ ) نام قریه ای است سرمه خیز از بلاد فارس. (آنندراج ). نام قریه ای است از قرای فارس که در آن سرمه خیزد. (برهان ). نام دهی است به فارس نزدیک به آباده که از آن سرمه خیزد و معرب آن سرمق است. (انجمن آرا). شهرکی است به ناحیت پارس اندر میان کوه نهاده، سردسیر جایی آبادان و با کشت و برز و نعمت بسیار و مردم بسیار. (حدود العالم ).

اسم سرمه در فرهنگ فارسی

سرمه
خاکه سرب، گردی سیاه رنگ که اسولفور آهن یاسرب، وبرای سیاه کردن مژه هاوپلکهابکارمیرود
( اسم ) گرد نرم شده سولفور آهن یا نقره که در قدیم جهت سیاه کردن مژه ها و پلکها به کار میرفته است کحل . توضیح : شلمیر در کتاب خود کلمه فوق الذکر را مرادف با سولفور آنتیموان نیز ذکر کرده که جهت ساختن فشفشه های آتش بازی به کار میرود . یا ترکیبات اسمی : یا سرمه خاک بین . سرمه ای از آن خسرو پرویز که نور چشم را زیاد میکرد . یا سرمه گیتی . شب تاریک . یا میل سرمه . میلی که بدان سرمه در چشم کشند . یا ترکیب فعلی : سرمه از چشم دزدیدن . در دزدی بسیار ماهر بودن .
نام قریه ایست سرمه خیز از بلاد فارس
سرمه دان
۱ – کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند . ۲ – آلت زن شرم زن .
سرمه دوزی
ملیله دوزی . گل ها و نقوش با سرمه سرمه کش کردن .
سرمه زای
سرمه زاینده . تولید کننده سرمه . بوجود آورند. سرمه .
سرمه سا
سایند. سرمه . که سرمه ساید . سرمه کوب .
سرمه شدن
کنایه از نهایت باریک شدن در سحق . یا توتیا شدن .
سرمه گون
سرمه صفت سرمه دار یی کنایه از آسمانست یا کنایه از شب تاریک .
سرمه کردن
سرمه کشیدن . تکحیل . اکتحال .
سرمه کرده
سرمه کشیده . سرمه ریخته
سرمه کش
( صفت ) ۱ – کسی که به چشمهای خود سرمه کشیده باشد . ۲ – آنکه چشمان دیگران را سرمه کشد . ۳ – روشن کننده چشم بینایی دهنده . ۴ – شب تاریک .
سرمه کشیدن
( مصدر ) سرمه مالیدن به چشمها .
سرمه یی
( صفت ) برنگ سرمه رنگ آبی که به مقداری معین به سیاه مخلوط شده باشد .
سرمه آسا
سرمه سان . بمانند سرمه . همچون سرمه .
سرمه بگلو کشیدن
کنایه از گنگ شدن چون سرمه بارد یابس است گویند که از کثرت خوردن آن آواز بند می شود .
سرمه چوب
میل سرمه . میل سرمه و در عرف هند سرمه چو بدو موحده شهرت دارد .
سرمه خوردن
گنگ شدن .
خط سرمه
خطی که از سرمه در چشم کشند
اله سرمه
دهی است از دهستان قطور بخش حومه شهرستان خوی .
جواهر سرمه
سرمه باشد که جواهر در آن اندازند
سنگ سرمه
سنگی که از آن سرمه سازند و این ترجمه اثمد است . کحل .

اسم سرمه در فرهنگ معین

سرمه
(سُ مَ یا مِ) (اِ.) گرد نرم شدة سولفور آهن یا نقره که برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رود. ، ~ به چشم کور کشیدن کنایه از: کار بیهوده کردن .

اسم سرمه در فرهنگ فارسی عمید

سرمه
گردی سیاه رنگ که از سولفور آهن یا سولفور سرب به دست می آید و برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رود، خاکۀ سرب.
سرمه دان
کیسۀ کوچکی که در آن سرمه می ریزند.
سرمه کش
۱. کسی که سرمه به چشم بکشد.
۳. (اسم) میلۀ باریکی که با آن سرمه به چشم می کشند.
سرمه ای
۱. رنگ تیره مخلوط از سیاه و آبی.
۲. (صفت نسبی) دارای چنین رنگی.

اسم سرمه در اسامی پسرانه و دخترانه

سرمه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: ماده ای سیاه رنگ که برای آرایش مژه ها و پلک چشم به کار می رود

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز