معنی اسم زاهره

زاهره :    (عربي) (مؤنث زاهر)،   زاهر.

%d8%b2%d8%a7%d9%87%d8%b1%d9%87

اسم زاهره در فرهنگ فارسی

زاهره
( اسم ) مونث زاهر
از قصرهای باشکوه دوره اسلامی در اندلس است

اسم زاهره درلغت نامه دهخدا

زاهر. [ هَِ ] (ع ص ) رنگ درخشان و صاف. (المنجد). روشن و صاف. (فرهنگ نظام ). روشن و بلند. (آنندراج ). تابان. درخشان و روشن. نورانی. منور. (ناظم الاطباء) :
بر خوان تست گرده ٔ مرسومی
چون قرص آفتاب فلک، زاهر.
سوزنی.
عنصر زاهرش گوهری از معدن عدن. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 247).
|| سفید بسیار روشن. از زُهره بمعنی سفیدی یا سفیدی درخشان. و گفته شده است که درخشندگی هر رنگ را زهره گویند. (تاج العروس ). و رجوع به قطر المحیط و مشعشع شود. || گیاه زیبا. (اقرب الموارد). گیاهی که زیبایی درخشان دارد. (تاج العروس ). || گیاه خرم :
هر که شب ساهر شودپژمرده گردد نیم روز
وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود.
منوچهری.
و رجوع به رائع شود.
|| احمر زاهر؛ سرخ پررنگ ؛ ای شدید الحمرة. (تاج العروس ) (قطر المحیط). نیک سرخ. (منتهی الارب ). || مرد که دارای رنگ درخشان باشد. (تاج العروس ). رنگ درخشان مردان. (اقرب الموارد). و رجوع به اقمر شود.
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) برکه ای است میان مکه و تنعیم. (منتهی الارب ) (قاموس ). قطبی گوید: این همان وادی است که اکنون جوخی نام دارد. و سخاوی در شرح عراقیه گوید: موضعی که اکنون فخ نام دارد همان وادی زاهر است. (تاج العروس ). یاقوت آرد: شبیکه منزلی است میان مکه و زاهر از راه تنعیم. (از معجم البلدان، شبیکه ).
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی مغانم ثقفی اصبهانی محدث متوفی در 607 هَ. ق. از محمدبن علی بن ابوذر و سعیدبن ابوالرجا و زاهربن طاهر و جمعی دیگر استماع حدیث کرد و حضوراً (بحضور در مجلس ) از جعفربن عبداﷲ ثقفی روایت دارد. (از شذرات الذهب ج 5 ص 25).
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمد حلیمی محدث است. وی از ابوتمیم کامل بن ابراهیم خندقی جرجانی روایت دارد. (از معجم البلدان، خندق ).
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابوعلی سرخسی، ابن احمد فقیه سرخس. (تاج العروس ). یاقوت آرد: امام ابوعلی زاهربن احمدبن محمدبن عیسی سرخسی ازقدمای عالمان سرخس و فقیه و محدث و شیخ عصر خود در خراسان است. وی فقه را از ابواسحاق مروزی و علم قرائت قرآن را از ابوبکربن مجاهد و ادب را از ابوبکر انباری فرا گرفت و حدیث را از ابولبید محمدبن ادریس و اقران وی در خراسان و عراق، مانند ابوالقاسم بغوی، ابن صاعد و دیگران شنید و در 96سالگی بسال 389 وفات یافت. (از معجم البلدان، سرخس ). سیوطی آرد: زاهد سرخسی شیخ شافعیه در روزگار خلافت القادرباﷲ متوفی در 422 درگذشت. (از تاریخ الخلفاء ص 275). در اسماء المؤلفین آمده : زاهربن محمدبن احمدبن عیسی سرخسی فقیه شافعی و شیخ خراسان در 389 هَ. ق. وفات یافت. او راست : العوالی در حدیث. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 372).
زاهر.[ هَِ ] (اِخ ) ابن حزام اشجعی صحابی است. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). ابن حجر گوید: زاهربن حرام (با راء) اصح است و من خود نیز در تاریخ بخاری بهمین ضبط دیده ام. (تاج العروس ). در قاموس الاعلام ترکی آمده : زاهربن حزام اشجعی از اصحاب رسول اﷲ (ص ) بود و در جنگ بدر حضور داشت. وی از طرف اهل بادیه هدایا و تحف، به حضرت رسول میبرد و مورد ملاطفت آن حضرت قرار میگرفت.
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن رستم مکنی به ابوشجاع. رجوع به اصفهانی شود.
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن طاهر شحامی فرزند محمدبن ابوالقاسم نیشابوری محدث متوفی در 533 هَ. ق. و کتاب تحفة عیدالفطر را تصنیف کرده است. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 372). و رجوع به لسان المیزان و شذرات الذهب ج 4 ص 180 و الاصابة شود.
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مالک یکی از مردان جنگی واقعه ٔ یوم السلی (از ایام معروف حروب قیس در جاهلیت است ). رجوع به العقد الفرید چ عریان ج 6 ص 60 شود.
زاهر. [هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن فقیه زاهری مکنی به ابی العباس محدث است. احمدبن محمدبن اسماعیل بشاری خرجردی ازوی نقل حدیث کرده است. (از معجم البلدان، خرجرد).
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن معبدبن عبداﷲبن هشام التیمی مکنی به ابوعقیل از کسانی است که درک صحبت [حضرت رسول ص ] کرده و از ابن عمروبن زبیر روایت دارد، وعمروبن زبیر از وی روایت کند. وی عمری دراز کرد و در اسکندریه بسال 135 هَ. ق. درگذشت. و گفته شده است که زاهر از ابدال بوده است. (حسن المحاضرة فی تاریخ مصر و القاهره ص 118).
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) داود معروف به الملک الظاهر مکنی به ابوسلیمان و ملقب به محیی الدین، فرزند پادشاه مجاهد، اسدالدین شیرکوه (صاحب حمص ) ابن ناصرالدین. وی مردی دیندار بود و بنماز جماعت حاضر میشد و اجازه ای از مؤید طوسی و زینب شعریه دارد. (از الدارس فی تاریخ المدارس ج 1 ص 582).
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) محمدبن عمر بلخی مکنی به ابوعلی شاعر است و در کودکی از وطن خویش [بلخ ] دور شد و به عراق و شام سفر کرد و بتقلید گروهی از شاعران که لقبی خاص مانند ناجم، ناشی، نامی، زاهی، طالع و طاهر اتخاذ کرده اند، خود را زاهر ملقب ساخت. سپس به خراسان بازگشت و در نیشابور اقامت جست. وی شعر بسیار میگفت وبدان ارتزاق میکرد. از جمله ٔ اشعار وی این دو بیت است که منسوب به ابوالحسن علی غزنوی است اما من از زبان خود او شنیدم و وی آنها را انشاء خویش میدانست :
اقول و قد فارقت بغداد مکرها
سلام علی عهد العطیفة و الکرخ
هوائی و رائی و المسیر خلافه
فقلبی الی کرخ و وجهی الی بلخ.
(از یتیمة الدهر ج 4 ص 296).

اسم زاهره در فرهنگ فارسی

زاهر
تابان, درخشان, رنگ روشن ودرخشان
( صفت ) 1 – روشن صاف درخشان نورانی منور . یا احمر زاهر سرخ پر رنگ . 2 – گیاهی که زیبایی درخشان دارد . 3 – گیاه خرم .
برکه ایست میان مکه و تنعیم

اسم زاهره در فرهنگ معین

زاهر
(هِ) [ ع . ] (ص .) روشن و صاف، درخشان .

اسم زاهره در فرهنگ فارسی عمید

زاهر
۱. تابان؛ درخشان.
۲. [مجاز] دارای امتیاز و تشخیص.

اسم زاهره در اسامی پسرانه و دخترانه

زاهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: عربی درخشان، تابان

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • خرید کتاب از گوگل
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • نظر شما چیست؟ ( بدون نظر )