معنی اسم خالِده

خالِده : (عربي) (مؤنث خالد)،   خالد. ۱-

%d8%ae%d8%a7%d9%84%d9%90%d8%af%d9%87

 

اسم خالده در لغت نامه دهخدا

خالده. [ ل ِ دَ / دِ ] (ع ص ) تأنیث خالِد. ج، خالِدات.
خالده. [ ل ِ دَ ] (اِخ ) بنت ابی لهب. وی یکی از زنان عرب در زمان رسول است.پیغمبر او را به ازدواج عثمان بن ابی العاص ثقفی درآورد. (از عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج ۷ ص ۱۴۳).
خالده. [ ل ِ دَ ] (اِخ ) بنت اسودبن عبدیغوث قرشی. وی یکی از زنان بزرگ عرب است. او در معیت حضرت رسول هجرت کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج ۳ ص ۲۰۱۷).
خالده. [ ل ِ دَ ] (اِخ ) بنت انس انصاری. وی خاله ٔ عبداﷲبن سلامک است. (از قاموس الاعلام ترکی ج ۳ ص ۲۰۱۷).
خالده. [ ل ِ دَ ] (اِخ ) بنت حارث. وی یکی از زنان عرب است که صحابت رسول را ادراک کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج ۳ ص ۲۰۱۷).

اسم خالده در فرهنگ فارسی

خالده
بنت انس انصاری . وی خاله عبدالله بن سلامک است .
خالده سرای
نام ناحیه ایست در مازندران

اسم خالده در اسامی پسرانه و دخترانه

خالده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مؤنث خالد، پاینده، جاوید

 

 

اسم خالده در لغت نامه دهخدا

خالد. [ ل ِ ] (ع ص ) جاودان. جاودانه. (مهذب الاسماء). همیشه و جاودان. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پاینده. برجای. ج، خالدین، خالدون.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) یکی از نه نبیره ٔ سلطان محمود غزنوی است. در زمان استیلاء طغرل نامی بر خراسان که از غلامان سلطان محمود و بنام طغرل کافرنعمت مشهور است، این نه نبیره که در قلعه ٔ دهک محبوس بودند در شب در قلعه را بشکستند و بیرون آمدند و پناه به نوشتکین شروانی حاجب عبدالرشید بردند و او آنها را بدست طغرل داد و وی همه را بکشت. (از تاریخ گزیده ص ۴۰۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) از راویان است و از عوف الاعرابی روایت می کند. ابن ابی حاتم او را مجهول دانسته است. (از لسان المیزان جزء ۲ ص ۳۷۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ )ابن ابراهیم الذهلی مکنی به ابوداود. وی والی خراسان بود و چون بوعاصم در سیستان محتشم گشت و با لشکر بسیار قصد خراسان کرد ابوداود در مقابل سلیمان بن عبداﷲ الکندی را با سپاهی بزرگ بسیستان فرستاد تا به حرب بوعاصم بپردازد. (از تاریخ سیستان چ ۱۳۱۴ ص ۱۳۹).
خالد.[ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی جبل. در روایت نجاری و ابن برقی جیل (بیاء بعد جیم ) آمده است. ابن ماکولا «جبل » را بر جیل ترجیح داده است و خطیب دومی را بر اولی راجح دانسته است. ابن السکن گفت وی در طائف سکنی داشت. گویند او از «مبایعین تحت الشجره » است. او را یک حدیث بیش نیست که احمد و ابن شیبة و ابن خزیمه در صحیحش وطبرانی و ابن شاهین از طریق عبداﷲبن عبدالرحمن طائفی از عبدالرحمن خالدبن ابی جبل العدوانی از پدرش اخراج کرده اند که او پیغمبر (ص ) را در مشرق ثقیف دید در حالی که بر کمان یا عصائی تکیه داشت، آنگاه که برای یاری خواستن نزد آنان آمده بود. او گوید: شنیدم پیغمبر را که آیه ٔ «والسماء والطارق » را تا به آخر خواند.سپس گوید آن را در جاهلیت پذیرفته و حفظ کرده بودم و در اسلام خواندم. ابن شاهین از عبدالرحمن بن خالدبن ابی جبل روایت می کند که ابن حبان بین خالدبن جبل العدوانی و خالدبن ابی جبل الثقفی فرق گذارده است و این خود توهمی بیش نیست. (از الاصابه قسم اول ج ۱ ص ۸۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی خالدالانصاری. ضراربن صرد با اسناد خود از عبیداﷲبن ابی رافع ذکرکرده است که او از صحابه بوده و با حضرت علی در واقعه ٔ صفین شرکت کرد. طبرانی و جز او نیز این قول را اخراج کرده اند. (از الاصابه قسم اول ج ۱ ص ۸۸ و ۸۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ )ابن ابی خالد السلمی وی از پدرش روایت می کند و پسر او محمدبن خالدالسلمی از پدرش از جدش روایت دارد. ذهبی در ترجمه ٔ محمدبن خالد می گوید که اینها شناخته نشده اند که چه کسانند. ابوحاتم می گوید خالد از پدرش از رسول (ص ) روایت می کند، و از او پسرش که هر دو مجهولند. ابن حبان در ثقات می گوید خالد مرسولات را روایت می کند و از او محمد که پسرش می باشد روایت دارد ولی من این دو را نمی شناسم. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی دجانة الانصاری. ضرار وی را از صحابه ای دانسته است که در صفین حاضر بوده اند. (از الاصابه ج ۱ قسم اول ص ۸۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی زکریأبن ابی اسحاق بن ابی حفص. وی از کبار آل حفص از جهت سن و منزلت بود. در نهم جمادی الاخر سال ۷۱۱ هَ. ق. پادشاه تونس شد. (از الحلل السندسیه ج ۲ ص ۳۲۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی سلیمان الموریانی. وی برادر ابوایوب موریانی و موریان که زادگاه ایشان است از قراء اهواز میباشد. ابوایوب در دستگاه منصور مقام و منزلتی داشت ولی بعداً بوسیله ٔ منصور ابوایوب و خالد برادرش و پسران برادرش مسعود و سعید و مخلد و محمد بزندان افتادند و در اول سال ۱۵۴ هَ. ق. او و برادرش درگذشتند. (از الوزراء و الکتاب ص ۸۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی صلت، ابوعوانة از قول او حکایت می کند که وی گفت برای عمربن عبدالعزیز آبی آوردند که این آب بوسیله ٔ زغال متعلق به حکومت، نه متعلق بشخص عبدالعزیز، گرم شده بود. عمربن عبدالعزیز را این آب ناخوش آمد و از آن وضو نساخت. (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص ۱۶۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی طریف. وی از وهب بن منبه روایت دارد. ابن مدائنی و هشام بن یوسف او را ضعیف می دانند. ابن عدی می گوید به گمان من او را جز دو یا سه حدیث حدیثی نیست. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی عمران مکنی به ابوعمر. وی از تابعان است.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی عمران التجبیبی، وی از ابن عمر روایت می کند ولی از او نشنیده است و از عبداﷲبن حارث بن جزء روایت دارد و از او یحیی انصاری و ابن لهیعة و لیث روایت می کنند. ابن سعد او را ثقه می داند و در افریقا بسال ۱۲۹ هَ. ق. مرد. (از کتاب حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص ۱۳۱).
خالد.[ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی عمران النوبی. وی از فقهاء و از قضات افریقیه بود که بسال ۱۲۹ هَ. ق. درگذشت. در چ ۱ حبیب السیر این نام به صورت «خالدبن ابی عمران الیونس » ضبط شده است. (از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۱۹۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی فرج علی اصبهانی او راست : کتاب «مراتب الفقهاء» و «کتاب الیسر بعد العسر» . (از کشف الظنون چ ۲ استانبول ج ۲ ستون ۱۴۷۲ و ۱۶۵۰).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی کریمة. وی از اهل اصفهان از محله ٔ سُنبُلان است که در کوفه سکونت داشت. ابن عیینه و مسعر و ثوری و شعبه از او حدیث می کنند. در کتاب ذکر اخبار اصفهان احادیث چندی است که خالد ناقل آنهاست. (از ذکر اخبار اصفهان ج ۱ ص ۳۰۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی هیاج. وی اول کس بود که در صدر اول مصاحف نوشت و بحسن خط شهرت داشت و شعر و اخبار برای ولیدبن عبدالملک تحریر می کرد.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی زید الرصافی مکنی به ابوزید. وی قضاء مدینه سالم را داشت و در قتل والی آنجا ذی الوزارتین ابی عبداﷲ محمدبن احمدبن باق الکتاب القرطبی، در سنه ٔ ۴۱۹ هَ. ق. به رنج درافتاد. (از الحلل السندسیه ج ۲ ص ۸۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اساف الجهنی. ابن شاهین بنقل از ابن ابی داود آرد که وی در روز فتح مکه حاضر بود عدوی گوید که خالد در جنگ احد حضور داشته است. مرگ او در جنگ قادسیه اتفاق افتاد و بزعم بنوالحارث بن الخزرج او در جنگ جسر ابی عبید شهید شد. (از الاصابه ج ۱ قسم اول ص ۸۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن مهاجر. در قرائت آیه ٔزیر بنا بر حدیث عبداﷲ از محمدبن یحیی از خلادبن خالد از خالدبن اسماعیل چنین آمده : من آیه ٔ «و الجار ذی القربی » را برای حمزةالزیات خواندم و گفتم در مصاحف ما بجای «ذی » «ذا» آمده است. او گفت زنهار چنین مخوان و اصل همان «ذی » است. (از مصاحف سجستانی ص ۴۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل مخزومی. وی از راویان است و از مالک روایت می کند. و احمدبن یعقوب ازو روایت دارد خطیب این دو را مجهول دانسته است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسود حمیری.وی از حیوةبن شریح حدیث می کند. ابن حبان او را در «ثقات » نام برده است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسیدبن ابی مغلس. عبدان او را نام برده ولی تصحیف کرده است و صواب خالدبن ابی العیص است. (از الاصابه ج ۱ قسم رابع ص ۱۵۴). رجوع به خالدبن اسیدبن ابی عیص شود.
خالد.[ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسیدبن ابی عیص بن امیةبن عبد شمس الاموی… هشام بن الکلبی گوید او در روز فتح مکه اسلام آورد و در آنجا اقامت گزید. او را کبری و عجبی سخت بود در عداد «مؤلفة قلوبهم » قرار داشت. ابن درید گوید وی شغل ذباحی داشت. سراج از عبدالعزیزبن معاویه آرد که خالد قبل از فتح مکه درگذشت. ابن مندة از طریق یحیی بن جعده از عبدالرحمن بن خالد بن اسید و او از پدرش روایت کرد که پیغمبر چون به منی می رفت تهلیل می کرد. (ابن منده معرف این شخص را همین سند دانسته است ).ابوحسان زیادی گفت او در جنگ یمامه مفقود شد ولی سیف در «فتوح » معتقد است که عتاب برادر خالد وی را بسرکردگی جمعی به جنگ اهل رده فرستاد. عبدان از طریق بشربن تیم روایت کرد که خالدبن اسیدی که در «مؤلفة قلوبهم » آمده است همین خالد است منتهی جد او ابوالمغلس است نه ابوالعیص و آنهم در اثر تصحیف است. بلاذری حکایت کرد که پیغمبر آل خالدبن اسید را نفرین کرد بر این که روی پیروزی نبینند و از این جهت است که امیة دختر عمربن عبدالعزیز، جفت عبدالواحدبن سلیمان بن عبدالملک، وقتی که او از نزد ابوحمزه ٔ خارجی گریخت گفت :
ترک القتال و ما به علة
الا الوهون و عرقه من خالد.
(از الاصابه ج ۱ قسم اول ص ۸۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن انس. وی از راویان است ولی معروف نیست. حدیث زیر از اوست ولی منکر میباشد:
«من احیا سنتی فقد احبنی و من احبنی کان معی فی الجنة». این حدیث را بقیه از عاصم بن سعد نقل می کند که خود این نقل از عاصم مجهول است. عقیلی خالد را از ضعفاء دانسته و حدیث او را با این سلسله ٔ سند می آورد: اسحاق بن راهویه از بقیه ازعاصم بن سعد از خالدبن انس از انس مرفوعاً روایت کند: «من احیا سنتی…» و نیز می گوید: خالد را جز این حدیث حدیثی نیست. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایاس. ابن مندة گوید ابن عقده از او نام می برد و می گوید که ابواسحاق از او روایت کرده ولی هیچ حدیثی از او شناخته نشده است. (از الاصابه قسم اول ج ۱ ص ۸۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایاس بن صخربن ابی جهم العدوی. وی با سلیمان بن مسلم بن جماز (بنابر حدیث عبداﷲ از احمدبن ابراهیم مهاجر از سلیمان بن داود از اسماعیل بن جعفر) از کسانی هستند که گفتند اهل مدینه در دوازده حرف که در مصحف عثمان آمده با یکدیگر نزاع دارند، بعضی آنها را زائد و بعضی آنها را ناقص میدانند. (از مصاحف سجستانی ص ۴۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایاس مدنی مکنی به ابوالهیثم. از محدثان است و تابعی نیز بوده. رجوع به ابوالهیثم خالدبن ایاس شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایمن معافری. وی تابعی است ولی ابن عبدالبر او را در جزء صحابه نام می برد.عمروبن شعیب از او روایت می کند و نیز این روایت از خالد است که گفته : اهل عوالی با پیغمبر در روز دوبارنماز میگزاردند و پیغمبر آنها را از این دوبار نمازگزاردن منع کرد. (از الاصابه ج ۱ قسم رابع ص ۱۵۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایوب. وی از روات است و ازپدرش بصری روایت دارد و جریربن حازم نیز از او روایت می کند. یحیی بن معین او را ناچیز و ابوحاتم او را منکر دانسته و می گوید: معنی قول یحیی بن معین مبنی بر اینکه او چیزی نیست آن است که وی از ثقات نمی باشد. ابی خالد او را مجهول می داند ولی ابن حیان در «ثقات » نام او را آورده است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایوب مکنی به ابوعبدالسلام. وی یکی از محدثان اهل «وشقة» است. ابن یونس ازو نام می برد. (از الحلل السندسیه ج ۲ ص ۱۷۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن باب الربعی. وی از راویان است و از شهربن حوشب روایت دارد. ابوزرعة او را متروک الحدیث می داند و ابن ابوحاتم می گوید ابوزرعه حدیث خالدبن باب الربعی را ترک کرد وبر ما نخواند. از او ابوالاشهب و عوف و هشام بن حسان و ابونضرة و مسلم بن وزیر و جماعتی حدیث نقل می کنند ولی ابن معین او را ضعیف می داند. ابن حبان در «ثقات » او را نام برده است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بحیر مکنی به ابوعقرب. (از الاصابه قسم اول جزء ثانی ص ۸۶). رجوع به خویلدبن خالدبن بجیر و الاصابه ج ۱ قسم اول جزء ثانی ص ۱۴۴ شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن برد. وی از راویان است و از پدرش روایت می کند و پدرش از انس. عبدالسلام بن هاشم خبر منکری از او روایت می کند عقیلی می گوید خالدبن برد العجلی بصری است و عبدالسلام بن هاشم از او از قتاده از انس مرفوعاً حدیث زیر را نقل می کند: «من رفع غضبه رفعاﷲ عنه عذابه و من حفظ لسانه ستر اﷲ عورته ».
سپس از راه دیگر عقیلی حدیث را به عبدالسلام هاشم از او و او از پدرش از انس میرساند و در آن اضافه می کند: «من اعتذر الی اخیه قبل اﷲ معذرته ». عقیلی این را اولی دانسته است. ابن نجار او را نام برده و می گوید: خالدبن برد از قتاده از انس مرفوعاً حدیث دارد. ابن حیان در «ثقات » اورا یاد میکند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن برصاء. نسبت او به بنی لیث میرسد. زبیربن بکار گفت محمدبن سلام از یزیدبن عیاض حدیث کرد که رسول در جنگ حنین ابوجهم بن حذیفه عدوی را عامل غنائم کرد. خالدبن برصاء زمامی موئین را برداشت. ابوجهم او را منع کرد خالد گفت نصیب من از غنائم از این فزون است پس ستیزه کردند و ابوجهم قضیه را بالا برد و سر او را شکست. داوری به پیغمبر بردند و پیغمبر بین آن دو حکم شد و بدادن پانزده فریضه نزاع را خاتمه داد. زبیر این مطلب را بوجه دیگر روایت کرده و در روایت خود از خالد نام نبرده است. ابوداود و نسائی از طریق معمر از زهری ازعروه و او از عایشه این حدیث را اخراج کرده است : «ان النبی (ص ) بعث اباجهم بن حذیفة مصدقاً فلاحاه رجل فضربه ابوجهم فشجه » چنانکه دیده میشود در اینجا از خالد نامی نیامده است. (از الاصابه ج ۱ قسم اول ص ۸۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن برمک. وی پدر برمکیان است، و از نام آوران دولت عباسی است. سفاح شغل وزارت خویش باو داد و در دل محبت او گرفت تا روزی به وی گفت ای خالد راضی نشدی تا مرا خدمتکار خود ساختی ؟ خالد بترسید و گفت یا امیرالمؤمنین این سخن چگونه باشد و من بنده و خدمتکارم. سفاح بخندید و گفت ریطه دختر امیرالمؤمنین و دختر تو هر دو بریک نهالی می خسبند. من در شب ایشان را می پوشانم. خالد گفت یا امیرالمؤمنین خدمتکاری که از بنده و کنیزکی غمخواری میفرماید از حضرت حق ثواب می یابد. گویند افاضل و شعراء چون آوازه ٔ مکارم او شنیدند روی بدو نهادند و مردم این قوم را «وفود» و «سائل » میخواندند. خالد گفت این جماعت را سائل خواندن پسندیده نیست زیرا که بیشتر اینان فضلاء و اشرافند. ایشان را باید «زوار» خواند. ابن جبیبات کوفی در این معنی گفته است :
حذا خالد فی مجده حذو برمک
فمجد له مستطرف و اصیل
و کان اولوالحاجات یدعون قبله
بلفظ علی الاعدام فیه دلیل
فسماهم «الزوار» ستراً علیهم
ولکن من فعل الکرام جلیل.
گویند چون منصور بنای بغداد را آغاز کردبه آجر و آلات افتقار افتاد. گفتند که ایوان کسری رادر مدائن خراب کنند و آلات آن ببغداد آرند. منصور دراین باب با خالد مشورت کرد. او گفت یا امیرالمؤمنین آن عمارت یکی از آیات دین اسلام است زیرا که مردم چون آن چنان عمارتی ببینند دانند که تا وقتی بلای آسمانی نازل نشود چنین سرائی که این ایوان آن باشد روی به خرابی ننهد و نیز امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در آنجا نماز گزارده است، به هیچ وجه نقض و خراب آن را متعرض نباید شد چه مضرت آن بیش از منفعت باشد. منصور گفت ای خالد میل تو با عجم بغایت است و بفرمود تا درنقض آن شروع کردند. اندکی باز شکافتند معلوم شد که اخراجات خراب کردن بیش از حاصل است. منصور ترک آن گرفت و با خالد گفت با رأی تو آمدیم. خالد گفت یا امیرالمؤمنین اکنون رأی آن است که نقض به اتمام رسانی تا مردم نگویند که امیرالمؤمنین از هدم آن عاجز شد. گویند در روز نوروزی جهت خالد کاسه ها از زر و نقره بهدیه آورده بودند، یکی از شعرا این ابیات بخالد نوشت :
لیت شعری اما لنا منک حظ
یا هدایا الوزیر فی النوروز
ما علی خالدبن برمک فی الجو
د نوال ینیله بعزیز
لیت لی جام فضة من هدایا
ه سوی ما به الامیر مجیزی
انما ابتغیه للعسل الممَ
زوج بالماء لالبول العجوز.
خالد هر چه در آن مجلس اوانی از زر و نقره بود همه به آن شاعر بخشید. چون اعتبار کردند مالی عظیم بود. چون خلافت بمنصور رسید خالد را بزرگ میداشت.
بنو برمک همه گبر بودند چون مسلمان شدند در مسلمانی بمرتبه ٔ بزرگ رسیدند. خلیفه ابتداء او را بنیابت وزیر خویش ابوالجهم در دیوان خراج و دیوان جیش تعیین کرد. چون از او آثار بزرگی ظاهر میشد کم کم ترقی کرد تا به وزارت رسید. گویند مادر یحیی بن خالد خواهر رضاعی ریطه بود دختر سفاح، چه زن خالد برمک و زن سفاح هر دو همشیره هستند. فرزندان خالد یحیی و فضل و جعفر و محمد و موسی بودند. (از تجارب السلف ص ۱۰۱، ۱۰۲ و ۱۰۳). مرگ وی در سنه ٔ ۱۶۳ هَ. ق. پس از بازگشت هارون از جنگی که مأمور آن بود اتفاق افتاد مهدی برای او کفن و حنوط فرستاد و هارون الرشید بر وی نماز گزارد. (از مقدمه ٔ تاریخ برامکه صفحات لا و لب ).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بریدبن وهب بن جریربن حازم الازدی. بعضی او را «ابن یزید» نام برده اند واز او خبر منکری است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بسیط مکنی به ابوالعریان. وی تابعی است. رجوع به ابوالعریان خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بکیربن عبدیالیل بن ناشب بن غیرةبن سعدبن بکربن لیث بن عبد مناة اللیثی… وی حلیف بنی عدی بن کعب است، او در واقعه ٔ بدر حضور داشت و در جنگ رجیع در سن ۳۴ سالگی شربت شهادت نوشید. او کسی است که حسان بن ثابت او را در این بیت اراده کرده است :
فدافعت عن حبی خبیب و عاصم
و کان شفاء لوتدارکت خالداً.
ابن مندة از طریق کلبی از ابی صالح از ابن عباس روایت دارد که پیغمبر خالدبن بکیر را با عبداﷲبن جحش در طلب کاروان قریش فرستاد. (از الاصابه ج ۱ قسم اول ص ۸۷).
خالد. [ل ِ ] (اِخ ) ابن ثابت بن طاعن العجلان… ابن یونس گوید وی در فتح مصر حضور داشت. لیث از یزیدبن ابی حبیب آرد که عمربن الخطاب خالدبن ثابت الفهمی را بفرماندهی قشونی فرستاد و عمر خود در جابیه بود. ابن یونس گوید: خالدبن ثابت بسال ۵۱ هَ. ق. ولایت بحر مصر یافت. خلیفةبن خیاط می گوید مسلمةبن مخلد بسال ۵۴ خالد را بجنگ افریقیه فرستاد. (از الاصابه قسم اول ج ۱ ص ۸۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ثابت نعمان بن الحارث بن عبد رزاح بن ظفر الانصاری الظفری. عدوی گوید وی در جنگ بئر معونة شربت شهادت نوشید. (از الاصابه قسم اول ج ۱ ص ۸۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جابر مکنی به ابوحفص. وی تابعی است. رجوع به ابوحفص خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جبلةبن الایهم الغسانی. وی ملک شام در زمان ابوبکر خلیفه ٔ اول بود. در مجمل التواریخ و القصص آمده است : «عبداﷲبن الصامت گفت من از امیرالمؤمنین ابی بکر برسالت رفتم نزدیک ملک الروم و خالدبن جبلةبن الایهم الغسانی که ملک شام بود، و ما اندر پیش وی شدیم، جامه های سیاه پوشیده بود، گفتیم این چیست ؟ خالد گفت نذر کرده ام که تااز ملک من بیرون نشوید من سیاه بر نکنم…». (از مجمل التواریخ و القصص ص ۴۴۵). و ابن عبد ربه نیز داستانی از خالد درباره ٔ ریاست یوم الخزار آورده است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج ۶ ص ۹۷ شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جعفر الکلابی. وی از سخنوران عرب است و نعمان پس از ملاقات با کسری چون به حیره آمد چند کس ازبزرگان عرب را فراخواند که از آن جمله خالد بود و نعمان آنچه از کسری شنیده بود به اینان گفت، و سپس اینان با هدایائی به نزد کسری در مدائن آمدند و هر یک از آنها کلامی در نزد کسری گفتند که از آن جمله قول خالد بود. کلام او را کسری پسندید و در جوابش گفت : «نطقت بعقل و سموت بفضل و علوت بنبل » (از عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج ۱ ص ۲۵۷ و ۲۶۲). وی از ندیمان نعمان بود و ابن قتیبه آرد: یک روز او در نزد نعمان خرما می خورد که حارث بن ظالم بر نعمان وارد شد و بین اوو خالد سخنانی چندی رد و بدل گشت. (از عیون الاخبار ج ۱ ص ۱۸۳). او جد جاهلی عدنان است و فرزندانش بطنی از عامربن صعصعه هستند. (از اعلام زرکلی ج ۱ ص ۲۸۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جنید، نام امیری است که نصربن سیار برای بخارا معین کرد. نرشخی چنین آرد: «نصر سیار بر واصل عمرو نماز کرده اندر سراپرده ٔ خویش گور کردش و بشربن طغشاده را ببخار خدایتی نشاند و خالدبن جنید را ببخارا به امیری نشاند و اﷲ اعلم ». (از تاریخ بخارا نرشخی ص ۷۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جیلویة الکاتب، کسی است که جان خود را با ابیات زیر از دست طاهر ذوالیمینین نجات داد و انشاد این اشعار کاری را کرد که بذل مبلغ زیادی مال نمیتوانست کرد:
ز عموا بان الصقر صادف مرة
عصفور برّ ساقه المقدور
فتکلم العصفور تحت جناحه
والصقر منقض علیه یطیر
ماکنت یا هذالمثلک لقمة
و لئن شویت فاننی لحقیر
فتهاون الصقر المدل بصیده
کرما فافلت ذلک العصفور.
چون طاهر این اشعار را بشنید گفت احسنت واز او درگذشت. (از حاشیه ٔ البیان و التبیین چ ۲ حسن سندوبی ج ۲ ص ۲۵۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حارث الهجیمی البصری. وی از حافظین حدیث و از عقلاء و دهاة است. ولادتش بسال ۱۱۹ هَ. ق. و مرگش بسال ۱۸۹ ق میباشد. (از اعلام زرکلی ج ۱ ص ۲۸۳). رجوع به ابوعثمان خالدبن حارث شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حباب. وی ازراویان است و در حماة منزل گزید و از سلیمان التیمی روایت کرد. ابوحاتم او را ادراک نمود و از او حدیث شنید. ابوحاتم می گوید او حدیث خود را می نوشت و جز اومی گویند چنین نبود. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حرملة العبدی. وی از راویان است و از زینب زن ابی نضره و جز او روایت می کند و نصربن علی و معلی بن اسد و جز این دو از او روایت دارند. صاحب «حافل » او را نام برده است و می گوید که ابن ابوحاتم گفت من او را نمی شناسم. ابن حبان نیز در «ثقات » از او اسم می برد. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حزام بن خویلدبن اسدبن عبدالعزی بن قصی القرشی الاسدی برادر حکیم بن حزام است. بلاذری و ابن مندة از طریق منذربن عبداﷲ ازهشام بن عروة از پدر خود آرد که گفت خالدبن حزام به حبشه مهاجرت کرد و او را در راه مار گزید و بر اثر آن جان سپرد و در آنجا درگذشت. و درباره ٔ او این آیه نازل شد: «من یخرج من بیته مهاجراً الی اﷲ و رسوله » بلاذری گوید این وجه نزول آیه متفق علیه نیست. ابن اسحاق او را در جزء مهاجران حبشه نیاورده است. (از الاصابه قسم اول ج ۱ ص ۸۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حسین مکنی به ابوالجنید. وی از عثمان بن مقسم روایت می کند. یحیی بن معین گوید وی ثقه نیست و در بغداد میزیسته است. ابوایوب بن محمد الوزان از او روایت دارد. حسن بن یزیدبن معاویة الجصاص و حسن بن توبه نیزاز او روایت دارند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حکیم بن حزام بن خویلد. هشام بن الکلبی گفت وی در روز فتح مکه اسلام آورد. ابن السکن در ترجمه ٔ حال پدر او گفت : وی را پسرانی بنام خالد و هشام و یحیی بودند که همه اسلام آوردند. طبرانی گوید پسران حکیم عبداﷲ و خالد ویحیی و هشام بوده اند که همگی زمان پیغمبر را درک کردند و در روز فتح مکه اسلام آوردند. ابوعمر ذکر او نزد بکیربن اشج به روایت از ضحاک بن عثمان و او از صاحب ترجمه نقل کرده است. صاحب «الاصابه » گوید حدیث او بااین سلسله سند از پدرش از پیغمبر می باشد و بخاری و ابوحاتم او را راوی از پدر خود شمرده اند. ابن حبان وجز او وی را از تابعین می دانند. ابن ابی عاصم و بغوی و جز این دو حدیث معلولی را به او نسبت داده که مدارش بر ابن عیینه از عمروبن دینار است، و ابونجیح از خالدبن حکیم بن حزام بمن خبر داد که ابوعبیده در روزگار حکومت شام روزی بر مردی سخت گرفت و خالد نزد او ایستاده بود و سخنی گفت. مردمان گفتند امیر را غضبناک کردی او گفت قصد غضبناک کردن او را نداشتم لکن از پیغمبر صلی اﷲ علیه و علی آله و سلم شنیدم که فرمود:
«ان اشدالناس عذاباً یوم القیامة اشدهم عذابا للناس فی الدنیا» صاحب «الاصابه » گوید در اینجا این خالد با خالدبن ولید اشتباه شده است. (از الاصابه ج ۱ قسم اول ص ۸۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حمیدالمصری الاسکندرانی مکنی به ابوحمید المهری، وی از کسانی است که اصحاب کتب ستة حدیث او را تخریج کرده اند. او از بکربن عمرومعافری و ابی عقیل زهرةبن معبد حدیث می کند و ابن وهب و عبداﷲبن صالح کاتب اللیث نیز از او روایت دارند. مرگش در اسکندریه به سال ۱۶۹ هَ. ق. اتفاق افتاد. (از حسن المحاضره فی اخبار المصر و القاهره ص ۱۲۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حواری الحبشی. ابن ابی خثیمه و بغوی و مطین گویند که اسماعیل بن ابراهیم الترجمانی بما خبرداد و گفت اسحاق بن حارث برای ما حدیث کرد و گفت خالدبن الحواری را مردی حبشی یافتم واز اصحاب پیغمبر بود. وی با زوجه اش نزدیکی کرد و مرگ او را دریافت، پس وصیت کرد مرا دو غسل دهید: یکی غسل جنابت و دیگر میت. (از الاصابه ج ۱ قسم اول ۸۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حیان مکنی به ابویزید. وی از تابعان است و او را حدیث می باشد. رجوع به ابویزید خالدبن حیان شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن خازِم. وی از محدثان است. (منتهی الارب ).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن خراش، و این نام خداش هم ضبط شده. (بنابر نقل زیرنویس کتاب سیره ٔ عمربن عبدالعزیز). وی از کسانی است که گفت چون عمربن عبدالعزیز نماز بر مخلدبن یزیدبن المهلب گذاشت، گفت :«مات الیوم فتی العرب » و متمثلا این بیت را خواند:
علی مثل عمر و تهلک النفس حسرة
و تضحی وجوه القوم مسودة غبرا.
(از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص ۲۳۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن خِرنِق. وی از کسانی است که علی بن ابی طالب را دید. احمدبن عبیدالخزاعی از ابی عبداﷲ الهذیلی از خالدبن خرنق حدیث کرد و گفت علی بن ابی طالب را دیدم که از صفین باز می گشت… و هو ابیض الرأس عظیم البطن. (از ذکر اخبار اصفهان ج ۱ ص ۳۰۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن خلاد الانصاری. وی ناقل حدیثی است. در جزء پنجم امالی محاملی روایت اصبهانیین را از او نقل می کند و می گوید عبداﷲبن شبیب برای ما حدیث کرد و گفت اسماعیل برای ما حدیث کرد که برادرم از سلیمان از موسی بن عبیدة از عبداﷲبن دینار از خالدبن خلاد از پیغمبر آرد که فرمود: «من اخاف اهل المدینة اخافه اﷲ و علیه لعنةاﷲ و غضبه الی یوم القیامة لا یقبل منه صرف و لا عدل » معروف در روایت متن سائب بن خلاد الانصاری است و نیز موسی بن عبیده در سلسله ٔ رواة این حدیث ضعیف است. (از الاصابة قسم اول ج ۱ ص ۸۹).
خالد. [ ل ِ] (اِخ ) ابن خلی کلاعی مکنی به ابوالقاسم. وی از تابعان است و حدیث دارد. رجوع به ابوالقاسم خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن خویلد الهذلی مکنی به ابوذؤیب. مرزبانی از او نام برده است در حالی که مشهور خویلدبن خالد می باشد. (از الاصابه قسم سوم ج ۱ ص ۱۴۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن دریک. وی از تابعان است. (از منتهی الارب ).
خالد. [ل ِ ] (اِخ ) ابن دیسم. وی عامل ری بوده و عبدالصمدبن الفضل الرقاشی ابیات زیر را درباره ٔ او گفته است :
ا خالد ان الری قد اجحفت بنا
وضاق علینا رحبها و معاشها
و قداطمعتنا منک یوماً سحابة
اضأت لنا و ابطار شاشها
فلا غیمها یصحو فیبئس طامعاً
ولا ماؤهایأتی فیروی عطاشها.
(از عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج ۱ ص ۱۸۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن دینار وی از راویان است و عثمان گفت که خالد از پدرش روایت دارد که عمربن عبدالعزیز به میمون بن مهران گفت : ای میمون بر امراء وارد مشو اگر چه برای امر به معروف باشد بازنان خلوت مکن اگر چه برای قرائت قرآن باشد با کسانی که عاق والدین هستند مپیوند چه آنان را به پیوند دلبستگی نیست زیرا اگر بر پیوند دلبستگی می داشتند از پدر نمی بریدند. (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص ۲۱۰).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن دینار سعدی تمیمی بصری مکنی به ابوخلده. وی از تابعان است و از انس و ابوالعالیه و حسن روایت کند. رجوع به ابوخلده خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ذؤیب الهذلی. علامه شنقیطی وی را خالدبن زهیر دانسته و ابوذؤیب را خال اومی داند نه پدر او. اسحاق از یونس حکایت می کند که اهون عیوب شعر زحاف است و زحاف نقص یک جزء است و از سایر اجزاء و این نقصان یا اخفی است یا اشنع چون «کاف »کلمه ٔ «سواک » در این بیت خالدبن ابی ذؤیب الهذلی :
لعلک اما ام ّ عمرو تبدلت
سواک خلیلا شاتمی تستخیرها.
(از الموشح ص ۸۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ذکوان مکنی به ابوالحسین وی تابعی بوده است. رجوع به ابوالحسین خالدبن ذکوان شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رافع. بخاری گوید او از پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم روایت کند و از او مالک بن عبد. ابن حبان او را از تابعین دانسته است و گوید روایاتش مرسل است. ابن مندة از طریق سعیدبن ابی مریم از نافعبن یزید مصری از عیاش بن عباس از عبدبن مالک معافری از اوحدیث اخراج کرده است که گفت جعفربن عبداﷲبن حکم از خالدبن رافع حدیث کرد که پیغمبر خدا صلی اﷲ علیه و آله و سلم ابن مسعود را فرمود: (لا تکثر همک ما یقدر یکن و ماتزرق یأتک ». (از الاصابه قسم اول ج ۱ ص ۸۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رباح الحبشی مکنی به ابورویحة. برادر بلال مؤذن پیغمبر صلی اﷲ علیه و علی آله و سلم است. ابن سعید به نقل عازم خبرداد که عبدالواحدبن زیاد حدیث کرد که برادر بلال زنی از زنان عرب را خواستگاری کرد پس گفتند اگر بلال حاضر شد، او را به ازدواج تو درآوریم. از ابن مندة آرندکه وی برادر نسبی بلال نیست بلکه پیغمبر بین او و بلال عقد اخوت بسته است. (از الاصابه قسم اول ج ۱ ص ۸۹).
خالد. (اِخ ) ابن رباح الهذلی. وی از حسن قدری روایت می کند. ابن عدی در باره ٔ او میگوید: روایات او نزد من بی اشکال است. وی از عکرمه روایت دارد و وکیع و قطان از وی فرا گرفته اند. ابن حبان در ثقات او را نامبرده و گفته سعیدبن زید از او روایت میکند. ابن معین او را ثقه و ابوحاتم صالح الحدیثش میداند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رباع، مکنی به ابوالفضل. وی تابعی بوده است. رجوع به ابوالفضل خالدبن رباع شود.
خالد. [ ل ِ ](اِخ ) ابن ربیع المکی الطولانی ملقب به امیر عمید فخرالدین تاج الافاضل. وی از افاضل و بزرگان خراسان بوده و در نظم و نثر دست داشته است. میان او و انوری مکاتبات و مشاعرات بود، و این بیت دلالت بر این دارد:
سلام علیک، انوری، کیف حالک
مرا حال بی تو نه نیک است باری.
بسمع علاءالدین ملک جبال رساندند که انوری ترا هجا گفته است و پای از حد خود فراتر نهاده. وی به ملک طوطی نبشت تا انوری را بخدمت او فرستد و بظاهر اظهار تلطف می کرد ولی در باطن قصد داشت که چون به انوری دست یابد او را نکال کند. امیر عمیدفخرالدین را از این حال آگاهی بود ولی نمی توانست واقعه را بطور آشکارا نویسد، لذا این سه بیت را نوشت وبرای انوری فرستاد:
هی الدنیا تقول بمل ء فیها
حذار حذار من بطشی و فتکی
فلا یغررکم طول ابتسامی
فقولی مضحک و الفعل مبکی
هی الدنیا اشبهها بشهد
یسم و جیفة ملئت بمسک.
انوری از این ابیات فهمید که عقوبتی در کار است، ناچار شفیعان برانگیخت تا ملک طوطی را از سر این دور کردند و چون ملک علاءالدین را از آن حال آگاهی افتاد رسولی دیگر فرستاد و گفت : هزار سر گوسفند میدهم اگر او را بنزدیک من فرستی. ملک طوطی انوری را موکل کرد که ناکام ساخته باید شد و بغور رفت چه هزار گوسفند بمقابله ٔ تو می دهد. انوری گفت ای ملک اسلام چون من مردی او را بهزار سر گوسفند می ارزد پادشاه را برایگان نمی ارزد؟ بگذار تا باقی عمر درسلک خدم تو منخرط باشم.
ملک طوطی را خوش آمد او را نگاهداشت… باری امیر عمید فخرالدین با این اشعار جان انوری را از بلا حفظ کرد. این دو بیت از اشعار اوست که درباره ٔ حوض ساخته است :
حوضی چون حوض کوثر و آبی درو خنک
همچون گلاب بر رخ رخشان حور عین
سیمین بران و حوروشان بر کنار حوض
چونانک در میان صدف لؤلؤ ثمین.
غزل زیر از اوست :
مهرت بدل و بجان دریغ است
عشق تو به این و آن دریغ است
وصل تو بدان جهان توان یافت
کان ملک بدین جهان دریغ است
با کس بمگو که نام تو چیست
کین نام بهر زبان دریغ است
کس را کمر وفا مفرمای
کان طوق بهر میان دریغ است
قدر قدمت زمین چه داند؟
کان فخر به آسمان دریغ است
سروی تو و بوستان تو عقل
سروی که ببوستان دریغ است
مرغیست غمت دل آشیانش
مرغی که به آشیان دریغ است
در کوی وفای تو به انصاف
یک غم بهزار جان دریغ است
خالد سگ تست غم بدو ده
هر چند باستخوان دریغ است.
وی را قصاید هم هست. (از لباب الالباب عوفی چ نفیسی ص ۳۴۲ و ۳۴۳ و ۳۴۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ربیعه ٔ افریقی. وی مترسلی عالی مقام و سخنوری بلیغ بوده است. رسائل او را در دویست ورقه جمع کرده اند. (از فهرست ابن الندیم ص ۱۷۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن مربن حارثةبن ناصرة الهذلی. وی بنام خالدبن معبد مشهور است، ولی صواب خالد ابوسعید میباشد. او ادراک عهد نبی کرده است و ابراهیم منذر این مطلب را از معبدبن خالد از ابی شریحة بنا برقول ناقلی چنین آورده است که خالد گفت پدر من و پدر تو از مسلمین اولیه ای بودند که بر باب مدینه العذرا در شام بایستادند. ابن منده این را از ابن وهب از اسحاق از یحیی التیمی از معبدبن خالد ذکر کرده است. مرزبانی او را مردی بلیغ می داند. وی گوید پس از وفات علی علیه السلام چون معاویه قسم بر اسیر کردن ربیعة خورده بود قوم ربیعه نزد خالد جمع شدند و خالد چنین گفت :
و ما فی ابن حرب حلفة فی نسائنا
و دون الذی ینوی سیوف قواضب
سیوف نطاق و القناة فتستقی
سوی بعلها بعلا و تبکی الغرائب
فان کنت لا تغضی علی الحنث فاعترف
بحرب شجی بین اللها و الشوارب.
(از الاصابه قسم اول ج ۱ ص ۱۴۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ربیعة شرقی. یکی از بلغای زبان عرب است و او را در فصاحت کلام و بلاغت دستی بوده است. (از فهرست ابن الندیم ).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رفاعةبن ابی فریعة السلمی. وی از پدرش از جدش ابی فریعة السلمی روایت دارد که رسول خدا در جنگ حنین هنگامی که فقط بنی سلیم باقی مانده و به دفع دشمن می پرداختند گفت : «لا ینسی اﷲ لکم یا بنی سلیم هذا الیوم » این را از او پسرش یعقوب روایت دارد. ابن منده نیز این حدیث را اخراج کرده است و علائی در «الوشی المعلم » می گوید صحابت ابوفریعه جز از طریق اولادش از جای دیگر شناخته نشد و اینان نیز از معروفین نمیباشند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ریان. وی صاحب حرس سلیمان بود و قبل از سلیمان شغل حرص ولید و عبدالملک را نیز داشت. گویند در زمان سلیمان روزی مردی حروری را نزد سلیمان آوردند، سلیمان کس نزد عمربن عبدالعزیز فرستاد، چه عمر اغلب سلیمان را از قتل حروری ها بر حذر میداشت وی گفت بجای کشتن محبوسشان گردان. چون عمر به نزد سلیمان آمد سلیمان رو به حروری کرده، وی را شماتت نمود. حروری نیز در مقام جواب سلیمان را فاسق بن الفاسق خطاب کرد. پس سلیمان رو به برادر خود عمر کرد و گفت چه می گوئی ؟ عمر پس از کمی مکث گفت : «ما اری علیه الا ان تشتمه کما شتمک » سلیمان قانع نشد و امر به گردن زدن حروری کرد. چون حروری را گردن زدند سلیمان از مجلس برخاست و بیرون رفت. خالدبن الریان نیز پس از او براه افتاد و بعمربن عبدالعزیز رو کرد و گفت ای اباحفص تو به امیرالمؤمنین می گوئی او را شماتت کن همانطور که ترا شماتت کرد؟ بخدا قسم متوقع بودم که امیرالمؤمنین دستور گردن زدنت را بدهد. عمر گفت اگر دستور میداد تو میزدی ؟ خالد گفت به خدا آری. این گذشت، تا عمر به خلافت رسید چون خالد بر سر شغل خود حاضر شد و عمر او را دید گفت : «یا خالد ضع هذا السیف عنک. اللهم انی قد وضعت لک خالدبن الریان الهم لاترفعه ابداً» و خالد را از صاحب حرسی برکنار کرد. (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز صص ۴۰-۴۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زبرقان، از سلیمان المحاربی روایت می کند. ابوحاتم اورا نام می برد و می گوید وی منکر الحدیث است. ابن ابوحاتم می گوید: حمادبن عبدالرحمن الکلبی و جز او از اوروایت می کنند و از پدرم نیز حکایت شده است که وی صالح الحدیث بوده است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زبیر. وی پسر زبیر است زبیر را ده پسر بود و پنج پسر به نامهای عبداﷲ، عاصم، عروه، منذر و مصعب که از اسماء بنت ابی بکر بوجود آمده بودند و پنج پسر بنامهای : حمزه، خالد، عمرو، عبیده و جعفر که از امهات دیگر بودند. (از حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۵۳۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زهیربن حارث الهذلی، خواهرزاده ٔ ابوذؤیب. بنا بر قول ریاشی وی رابط بین ابوذؤیب و زنی از قوم او بود که ابوذویب به او دلبستگی داشت. اتفاقاً خالد در این کار خیانت کرد و ابوذؤیب در باره ٔ او این دو بیت را ساخت :
تریدین کیما تجمعینی و خالداً
و هل یجمع السیفان ویحک فی غمد
اخالد ما راعیت منی قرابة
فتحفظنی بالغیب او بعض ماتیدی.
از قضا ابوذؤیب نیز پسرعم خود موسوم به مالک بن عویمر را که بدین زن علاقه داشت و خیانت کرده بود. خالد در جوابش ساخت :
و لا تعجبن من سیرة انت سرتها
و اول راض سنة من یسیرها
الم تتنقذها من ابن عویمیر
و انت صفی نفسه و وزیرها.
(از عیون الاخبارج ۴ ص ۱۰۹).
و رجوع به الاصابه قسم سوم ج ۱ ص ۱۴۶ شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زیادبن جهور. وی از پدرش روایت دارد. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زیاد دمشقی. از زهیربن محمد از نافع از ابن عمر روایت می کند که : رد سه چیز سزاوار نیست : شیر و روغن و مخده. رؤیانی در مسندش از عباس بن محمد روایت می کند که گفت : ابوالربیع سلیمان بن داودبن رشیدالختلی این قول را برای ما حدیث کرد. ابن عساکر در تاریخش می گوید: من نه خالد را شناختم و نه ابوالربیع را. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زید، مکنی به ابوایوب. یکی از خزرجیان است. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج ۳ ص ۳۲۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زیدبن حارثة. بعضی او را خالدبن یزیدبن حارثةالانصاری ذکر کرده اند. ابویعلی و طبرانی از طریق مجمعبن یحیی بن زیدبن حارثه روایت می کند که از عمویم خالدبن زیدبن حارثةالانصاری شنیدم که می گفت : رسول خدا (ص ) فرمود: «هر که زکوة دهد و از میهمان پذیرائی کند و در سختی کمک نماید…». اسناد او در این قول حسن است. بخاری و ابن حبان او رااز تابعین دانسته اند. (از الاصابة قسم ۱ ج ۱ ص ۹۰).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زیدبن کلیب بن ثعلبةبن عبد عوف بن غنم بن مالک بن النجار، مکنی به ابوایوب الانصاری. مادرش هند دختر سعیدبن عمر از بنی حارث بن خزرج و از سابقان است. او از پیغمبر (ص ) و از ابی کعب روایت دارد و از او برأبن عازب و زیدبن خالد و مقدام بن معدی کرب و ابن عباس و جابربن سمرة و انس و جز ایشان از صحابه و جماعتی از تابعین روایت کرده اند. وی واقعه ٔ عقبه و بدر و وقایع بعد از آن را دیده است. پیغمبر (ص ) چون به مدینه آمد بر او وارد شد و در نزد او اقامت گزید تا اینکه خانه ها و مسجدش را ساخت. (از الاصابة قسم ۱ ج ۱ ص ۹۰). ابن ربیع گوید: او فتح مصر را دیده و در دریای مصر جنگ کرده است. وقتی که به همراهی یزیدبن معاویه در آنجا می جنگید به سال ۵۲ هَ. ق. در قسطنطنیه کشته شد و قبرش در آنجاست و رومیان در وقت قحط و بی آبی با نیاز و دعا به آن قبر متوسل می شوند. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص ۱۰۸). رجوع به ابوایوب الانصاری خالدبن یزدی (؟) شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زید انصاری، ابوموسی گوید: بعضی از اصحاب ما گفته اند که : اوجز ابوایوب است و سپس آنچه را که حمیدبن زنجویه در کتاب «ترغیب » از طریق حسین بن ابی زینب از پدرش و پدرش از خالدبن زید به او نسبت داده مبنی بر اینکه : هر کس «قل هو اﷲ احد» را بیست بار بخواند خداوند قصری دربهشت برای او می سازد، ذکر می کند. ثعالبی در تفسیر خود از ابن عباس آرد که : حارث بن عمرو برای جنگ همراه پیغمبر خارج شد و بر اهل بیت خود خالدبن زید را کفیل کرد… و آیه ٔ «لیس علی الاعمی حرج » (قرآن ۱۷/۴۸) درحق او نازل شده است. (از الاصابة قسم ۱ ج ۱ ص ۹۰).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سعید. گویند: عبدان از او نام برده ولی این خطاست چه این نام بواسطه ٔ تصحیف و افتادگی پیش آمده است، زیرا در سلسله ٔ رواتی که عبدان آورده خالدبن سعد است نه خالدبن سعید. (از الاصابة قسم ۴ ج ۱ ص ۱۵۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سعیدبن العاص بن امیةبن عبد شمس. وی صحابی است و از قدماء مسلمین میباشد. آنگاهی او اسلام آورد که پیغمبر در نهان دعوت دین می نمود و از قرار سومین یا چهارمین نفری بود که بعد از بعثت مسلمان شد و از ملازمین رسول بود و با او در نواحی مکه نماز می گزارد. چون این خبر به احیحه (که از دشمنان اسلام بود) رسید، او را خواست و ازاین عمل منع کرد. خالد در رأی خود ایستادگی کرد. ابواحیحه عصبانی شد و عصای خود را آنقدر بر سر خالد کوبید تا عصا شکست و سپس او را به زندان انداخت و سه روز آب و طعام را از او قطع کرد ولی او صبر نمود. سپس به حبشه رفت و در آنجا در حدود ده سال اقامت کرد وبعد در سنه ٔ ۷ هَ. ق. بازگشت و در معیت پیغمبر در فتح مکه و واقعه ٔ تبوک حضور داشت. نامه ٔ پیغمبر برای اهل طائف را او کتابت کرد و بوفد ثقیف داد و به آنجا برای صلح رفت. پیغمبر او را عامل یمن نمود و تا زمان ابوبکر عاملی یمن می کرد، تا ابوبکر جانشین برای او معین کرد و او را نزد خود خواند. وی در فتح اجنادین حضور داشت و در واقعه ٔ مرج الصفر نزدیک دمشق شربت شهادت نوشید. عمروبن معدیکرب او را در قصیده ای مدح کرده است. عسقلانی علت اسلام آوردن او را چنین می آورد:
گویند علت اسلام آوردن او آن بود که وی در خواب دید بر کنار آتش ایستاده است و پدرش می خواهد او را در آتش اندازد. دراین وقت رسول خدا بند کمر او را گرفت. صبح نزد ابوبکر آمد و گفت : قصد دارم از محمد پیروی کنم و او رسول خداوند است. پس نزد پیغمبر آمد و اسلام آورد. چون پدرش از اسلام آوردن او آگاه شد او را عقاب کرد و منع قوت از او نمود و برادرانش را از مصاحبت با او بازداشت. بناچار او دوری جست و به حبشه رفت و از مهاجرین به سرزمین حبشه شد و در آنجا دخترش – ام خالد – بدنیا آمد… روایت است که رسول خدا او را با دسته ای از قریش به نزد پادشاه حبشه فرستاد، زنش در آنجا دختری آورد و در آنجا بزرگ شده و به سخن آمد. ابن ابی داود درمصاحف از ام خالد دختر خالد نقل می کند که گفت : پدر من نخستین کس است که جمله ٔ «بسم اﷲ الرحمن الرحیم » را نوشت. (از الاصابة قسم ۱ ج ۱ ص ۹۱) (از اعلام زرکلی ج ۱ ص ۲۸۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سعید المدنی. وی از ابوحازم روایت می کند. عقیلی می گوید: حدیث وی قابل اتباع نیست و سپس سلسله ٔ حدیث ازرق بن علی را به او میرساند بر این تقدیر که حسان بن ابراهیم از خالدبن سعید از ابی حازم ازسهل حدیث کرد که «هر چیزی را کوهانی است و کوهان قرآن سوره ٔ بقره است ». (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سلمة. وی یکی از راویان است. ابن قانع در معجمش از طریق خالد الحذاء از ابی قلابة از خالدبن سلمة روایت می کند که : پیغمبر (ص ) غلامی را آزاد کرد و گفت «ولاؤه لک ». ابن قانع این حدیث را از عمربن الحسن الاشنانی اخراج کرده است. (از الاصابة قسم ۱ ج ۱ ص ۹۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سلمةالجهمی، مکنی به ابوسلمة کوفی. وی از منصوربن المعتمر و اعمش و جز این دو روایت میکند و از او عبادبن ثابت و ابوبدر و جز این دو روایت می کنند. دارقطنی او را ضعیف میداند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سلمة القرشی. وی یکی از مخزومیان است و مورد خطاب عبدالملک بن مروان قرار گرفت : قال عبدالملک بن مروان لخالدبن سلمة القرشی : من اخطب الناس ؟ قال اَنَا. قال ثم من ؟ قال : شیخ جذام ؛ یعنی روح بن زنباع. قال : ثم من ؟ قال : اُخیفش ثقیف ؛ یعنی الحجاج. قال : ثم من ؟ قال : امیرالمؤمنین. (از عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج ۴ ص ۱۳۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سلیمان. مکنی به ابومعاذ البجلی. ابن معین او را ضعیف می داند. وی از ثوری و مالک حدیث دارد. دارقطنی در «غرائب مالک » می گوید: محمد نوح الجندیسابوری از سلیمان بن ابی هوده از ابومعاذ از جریح از عمروبن دینار حدیث کرد که «الوزن وزن اهل المدینة و المکیال مکیال اهل مکة» خلیلی در ارشاد می گوید: وی معروف الحدیث و منکرالحدیث است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سلیمان صدفی. دارقطنی در سنن خبر منکری از او تخریج کرده و میگوید: حسین کوکبی از خالد از ابوعاصم از ابن جریح از ابوزبیر از شریح حدیثی آورده است. بخاری در «تاریخ » این خبر را از ابی عاصم نقل و در «صحیح » آن را به شریح منسوب کرده است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سَمیر.نام مردی است که حکایت می کند: یکی از ملوک قصد اصفهان کرد و می خواست با اصفهانیان بدرفتاری کند، پیرزنی از اهل اصفهان به همشهری های خود گفت : اگر من شما رااز این رنج خلاص کنم چه عوض میدهید؟ گفتند هر چه بخواهی. پس پیرزن نزد پادشاه رفت و بعد از نصایح زیاد وگفتن قصه ٔ گودرز با اهل اصفهان و لشکر نمرود پادشاه را از این آزار منع کرد. کلام او در ملک مؤثر افتادو دردم حرکت کرد. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص ۸۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سنان بن ابی عبیدبن وهب بن لوذان بن عبدودبن ثعلبة الاوسی. عدوی گوید: او در جنگ احد حضور داشت و در واقعه ٔ جسر شهید شد. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سنان عبسی. وی حکیم جاهلی است وبنابر قولی پیغمبر بوده است. گویند: او داخل آتش سوزانی شد و آتش خاموش گشت. بنابر قول دیگر در بنی اسماعیل پیغمبری غیر از او قبل از محمد نبوده است. دخترش چون به پیش پیغمبر اسلام آمد پیغمبر رداء خود را بهراو پهن کرد و او را بر آن نشانید و فرمود: «ابنة نبی ضیعه اهله » و در حدیث آمده است که پیغمبر به او گفت : «مرحبا به ابنة اخی ». (از اعلام زرکلی ج ۱ ص ۲۸۴). رجوع به الاصابه ج ۱ قسم ۴ ص ۱۵۴ شود. مؤلف تاریخ گزیده آرد: خالدبن سنان العیسی معاصر انوشیروان عادل بود و دعوت دین عیسی می کرد و در زمین بنی غطفان، در آن وقت آنجا آتشی از زمین برآمدی هر که در آن نزدیکی بگذشتی او را بسوختی. بعضی ازاعراب آن آتش را به خدایی می پرستیدند. خالد با ده رفیق آن را منع کرد و ایشان را به دین عیسی خواند. اورا گفتند: تو آن آتش را دفع کن تا ما دین عیسی قبول کنیم. خالد با ده رفیق روی به آتش نهاد. آتش آهنگ ایشان کرد. خالد درّه ای داشت بر آن آتش میزد، رفیقان را گفت تا نعلین بر آن می زدند، بعد از ضرب بسیار آتش بگریخت و به چاهی فرورفت. خالد از عقب آتش به چاه فروشد. بعد از زمانی بیرون آمد، جامه ها از عرق تر شده، امّا نسوخته بود و دیگر آن آتش کس ندید. خالد هر وقت که خواستی باران بارد سر به جیب فروبردی و باران باریدی و تا سر برنیاوردی بازنایستادی. به وقت وفات وصیت کرد که مرا بر فلان پشته دفن کنید و بعد از سه روز که شتر دم بریده بر سر گور آید مرا از گور برآرید تا شما را هر چه تا قیامت خواهد بود حکایت کنم. چون وفات کرد قومش خواستند وصیت او بجای آوردن. اقربای او مانع شدند و گفتند: این ننگ بر خود نپسندیم که مرده ٔ ما را از گور برآورند. (تاریخ گزیده ص ۶۷، ۶۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سوید. نام عاملی بوده است که حمزةبن مالک الخزاعی به جانشینی خود در سیستان گذاشت. توضیح آنکه : مهدی بن منصور چون به خلافت نشست حمزةبن مالک الخزاعی را به سیستان فرستاد. وی خالدبن سوید را خلیفت خویش بر سیستان کرد و خالد روز چهارشنبه چهار روز مانده از ربیعالاول سنه ٔ تسع و خمسین و مائه (۱۵۹ هَ. ق.) به سیستان آمد. (از تاریخ سیستان چ ۱۳۱۴ هَ. ش. ص ۱۴۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سیاربن عبد عوف بن معسربن بذر الغفاری. ابن کلبی گوید: او و حسان الاسلمی از سائقین شترهای پیغمبر (ص ) بوده اند. ابن شاهین و طبری نیز از وی نام برده اند. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۲).
خالد.[ ل ِ ] (اِخ ) ابن شریک. وی حدیث زیر را از عرباض بن ساریة روایت می کند و از او سفیان بن حسین : «اذا سقی الرجل امرأته الماء اجر» عقیلی و ازدی حدیث او را غیر قابل اتباع می دانند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن شعبةبن القلعم. وی از بنی الحرقوس است و پدرش شعبةبن القلعم مردی زباندار و وصاف فصیحی بود پسرانش عبداﷲ و عمر و خالد به همان صفت پدر متصف بودند با این تفاوت که خالد بر این فصاحت و بلاغت، علم و حلاوت و ظرافت را نیز افزون داشت. (از البیان و التبیین چ حسن سندوبی ج ۱ ص ۲۵۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن شوذب.وی از حسن بصری و از او قتیبة حدیث روایت می کند. بخاری می گوید: در این نظر است عقیلی از طریق مقدمی می آورد: که مر خالدبن شوذب را گفتم ترا چیست که از حسن حدیث نمی کنی ؟ گفت یونس بیش از من با حسن همنشینی کرد. پس کتاب یونس را بیاورید تا آن را بهر شما بخوانم.مقدمی می گوید: من به او رجوع نکردم. ابن حبان او رادر «ثقات » نام می برد. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن صبیح، مکنی به ابوالهیثم. وی از تابعان است. رجوع به ابوالهیثم خالدبن صبیح شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن صبیح الخراسانی، مکنی به ابومعاذ. او از عکرمه و اسماعیل بن رافع حدیث می کند و از او هشام بن عبداﷲ الرازی روایت دارد. ابن ابوحاتم از پدرش روایت دارد که وی صاحب رای و صدوق بود. ابن حبان از قول یحیی بن سهیل می آردکه : حمدویه ما را حدیث کرد و گفت در نزد خالدبن صبیح بودیم و او کتب ابویوسف را برای ما می خواند. پس اسلم بن ابی سلمة گفت : «لان تمطوا الغناء خیر من هذا». عبدالرحیم می گوید: خالد را شنیدم که این حدیث عمر را قرائت می کرد: «اصحاب الرأی اعداء السنن » به او گفتم :«من هم ؟» قال : نحن. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن صبیح الفقیه. وی از اسماعیل بن رافع روایت دارد. ابوحاتم او را صدوق ذکر می کند و ابن حبان در «تذییل »خود او را از ضعفاء می آورد. ابوالعباس النباتی نیز او را ضعیف می داند ولی قول، قول ابوحاتم است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن صخربن عامربن کعب بن سعدبن تیم بن مرةالتمیمی. عبدان از او نام برده است و از طریق موسی بن محمدبن ابراهیم بن حارث بن خالدبن صخر که از مهاجران حبشه بود، ازپدرش از خالدبن عبداﷲ حدیثی می آورد. سپس عبدان میگوید: از خالدبن صخر نامی جز در این حدیث نشنیده ام. عسقلانی می گوید: از مهاجران حبشه حارث بن خالد بود نه خالدبن صخر. ابن اثیر نیز می گوید: صحبت و هجرت برای حارث بوده است نه خالد. (از الاصابه قسم ۴ ج ۱ ص ۱۵۶).
خالد. [ ل ِ] (اِخ ) ابن صفوان بن عبداﷲبن عمروبن الاهتم، مکنی به ابوصفوان التمیمی المنقری. وی یکی از فصیحان عرب و خطباء ایشان است. او راوی اخبار و از همنشینان هشام بن عبدالملک و خالد قسری بوده است. شبیب بن شبیة از خالدبن صفوان حکایت میکند که گفت : یوسف بن عمر ثقفی مرادر وفد عراق به نزد هشام بن عبدالملک برد چون بر هشام بن عبدالملک وارد شدم هشام با اقربا و حشم و همنشینانش در بیابان نزه و باطراوت سراپرده زده بود و هر جزئی از سراپرده اش را در شهری که اختصاص به ساختن آن داشت ساخته بودند. اتفاقاً آن سال باران بموقع باریده و سبزه و گل آنطور که باید در بیابان جلوه گری میکرد. من چون هشام بن عبدالملک را دیدم رو به او کرده گفتم : ای امیر! پادشاهی از پادشاهان قدیم روزی با خویشان و حرمش به قصد تفرج به بیابان آمد. اتفاقاً آن سال نیز هوا در لطافت و زمین در طراوت چون امسال بود. پادشاه چون خرمی هوا و دلکشی زمین را دید رو به اصحاب خود کرد و گفت : «هل رأیتم مثل ما أنا فیه ؟» در نزد او یکی از مردان خدا بود و پس از کسب اجازه در مقام جواب در آمد و گفت : «أرایت هذا الذی أنت فیه اءشی ٔ لم تزل فیه ام شی ٔ صار الیک میراثاً؟» پادشاه اورا گفت : این میراث است و از آن دیگری می شود، همانطور که از آن من شد او گفت : پس ای پادشاه تو در حقیقت به چیزی غره شدی که زمان اندکی نزد تست و زمان درازی از تو دور خواهد شد و فردا به حسابش گرفتار خواهی بود. شاه چون این شنید منقلب شد. سپس خلع خلعت شاهی از خود کرد، و با این جلیس خود سر به بیابان گذاشت. خالد گفت : چون این داستان را به هشام گفتم، او را گریه دست داد تا آن حد که ریشش تر شد و عمامه اش خیس. پس امر به نزع ابنیه و نقل مقربان کرد و ملتزم قصر خودشد. چون قوم این شنیدند نزد من آمدند و گفتند: عیش او را منغص کردی و آسایش او را تباه ؟ خالد گفت به آنها گفتم : «الیکم عنی فأنی عاهدت اﷲ عزوجل ألا اخلو بملک ألا ذکرته اﷲ عزوجل ». وی در بین ادبا معروف است و مرگش به سال ۱۳۵ هَ. ق. اتفاق افتاد. (از معجم الادباء یاقوت حموی ج ۱۱ چ دارالمأمون صص ۲۴ – ۳۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن طفیل بن مدرک الغفاری. ابن مندة گوید: ابن بنت منیع او را از صحابه دانسته است. عسقلانی [ صاحب اصابه ] می گوید: این قول ابن مندة درباره ٔخالد را در کتاب ابن بنت منیع نیافتم، فقط او در ترجمه ٔ حال مدرک حدیثی ایراد کرده است و آن را از طریق سفیان بن حمزه از کثیربن زید از خالدبن الطفیل بن مدرک الغفاری اخراج نموده که پیغمبر جد او «مدرک » را به مکه فرستاد تا دخترش را از مکه بیاورد و نیز گفت : پیغمبر به گاه سجود و رکوع می فرمود: «اللهم اعوذ برضاک من سخطک…» اما در این حدیث صراحتی بر صحابی بودن او نیست. (از الاصابه ج ۱ قسم ۱ ص ۹۲ و قسم ۴ ص ۱۵۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن طلیق بن محمدبن عمران بن حصین الخزاعی الانماری. وی از پدرش روایت دارد. ابن ابوحاتم او را قاضی بصره ذکر کرده است و از حسن و پدرش طلیق روایت دارد. از او پسرش عمران و سهیل بن هاشم روایت می کنند. ابن حبان او را در «ثقات » آورده. ابن ندیم در «الفهرست » وی را اخباری گفته و شخصی بس متکبر می داند که از جانب مهدی قضاء بصره یافت. ابن جوزی در «منتظم » آرد که : مهدی چون عنبری را عزل کرد او را قضاء بصره داد ولی قاضی خوبی نبود. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۹). اسماعیل پاشا می گوید: مرگ وی به سال ۱۶۶ هَ. ق. اتفاق افتاد و او راست : «کتاب البرهان » و «المتزوجات » و «المنافرات ». (از هدایة العارفین ستون ۳۴۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن طهمان، مکنی به ابوالعلاء الخفاف. وی تابعی است. رجوع به ابوالعلاء الخفاف شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عاص بن هشام بن المغیرة المخزومی. پدرش در جنگ بدر کشته شد. ابن سعد و ابن حبان گویند که او در روز فتح مکه اسلام آورد و درمکه اقامت گزید. طبرانی و ابن قانع در ترجمه ٔ او ازروایت حمادبن سلمة از عکرمةبن خالد از پدرش از جدش حدیثی در طاعون آورده اند که بسیار عجیب است چه جد عکرمة عاص بن هشام است. طبرانی به ظاهر این امر فریب خورده و عاص بن هشام را در زمره ٔ صحابه آورده است و این خود غلط فاحشی است… (از الاصابه ج ۱ قسم ۱ ص ۹۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عامربن عیاش. وی از فطربن خلیفه از ابواسحاق از حارث از علی این حدیث را روایت می کند: «من کنت مولاه…». دارقطنی می گوید: حدیث او غیرقابل اتباع است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبادة الغفاری. ابوعمرو می گوید: وی کسی است که در واقعه ٔ حدیبیه رسول خدا او را به عمامه ٔ خود بست و به درون چاه فرستاد، زیرا قوم بسیار تشنه بودند. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۳). مقریزی گوید: وی یکی ازمسلمین صدر اول است و گفته شده وی تیر از پیغمبر(ص )گرفت و در چاله آبهای حدیبیه فروبرد و آب آن چاله هابر اثر این امر زیاد شد. (از امتاع الاسماع ص ۲۸۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عباس. وی پسر عباس عم پیغمبر(ص )است. (از حبیب السیر چ ۱ تهران جزو ۲ از ج ۲ ص ۶۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالبربن یوسف بن عبداﷲ قرطبی. وی به سال ۴۶۳ هَ. ق. وفات یافت. (کشف الظنون ج ۲ ص ۲۵۵). خالد تصحیف حافظ است و نام وی یوسف بن عبدالبر است. چنانکه در چاپ دوم کشف الظنون آمده است. وی مؤلف «کافی فی فروع المالکیه » است در ۱۵ مجلد. (کشف الظنون چ ۲ ج ۲ ستون ۱۳۷۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالدائم المصری. ابن عدی حدیث او را مخدوش میداند. وی از نافعبن یزید روایت می کند. ابن حبان میگوید: او متون واهی را به اسانید مشهور الصاق میکند. ابونعیم در مقدمه ای بر صحیح مسلم می آرد وی از نافعبن یزید «احادیث موضوعه ٔ» چندی را روایت می کند. نام او در تاریخ مصر سعیدبن یونس دیده نشد و در جای دیگر نیز بنظر نرسید شاید وی بصری باشد نه مصری. حاکم و نقاش می گویند: او «احادیث موضوعه » را روایت میکند. ابوالفضل طاهر او رامتروک الحدیث می داند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۷۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن. وی از کسانی است که در عسکر سلیمان بن عبدالملک بوده و داستان زیر را نقل میکند: یک شب آهنگ خوش در لشکر شنیده شد. صبح سلیمان کس فرستاد تا خوانندگان را بیاورند چون آوردند رو به آنها کرد و گفت : اسب نر شیهه می زند تا مادیان به او نظر کند و شتر مست فحل به بانگ می آید تاماده شتر به او میل کند و بز نر بانگ از سرمستی برمیدارد تا بز ماده به پیش او رود، و مرد نیز آواز نمی خواند مگر میل به زن کرده و قصد آن داشته باشد سپس امر به اخته کردن آنان داد. عمربن عبدالعزیز حاضر بود و اخته کردن را مثله دانست و به حکم عدم حلیت مثله آنها را آزاد کرد. (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص ۳۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن خالدبن هشام المخزومی مکنی به ابوسلیمان. از محدثین است. رجوع به ابوسلیمان خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن المعروف بالعبد. در این که آیا او ملقب به عبد است یا به عبدی، اختلاف است. ولی لقب او عبد است و اختلاف بیهوده میباشد. دارقطنی می گوید: جز یک حدیث باطل از او روایتی نشده است و این روایت همان است که عیسی بن احمد عسقلانی در بلخ از اسحاق بن فرات از خالدبن عبدالرحمن ابوالهیثم از سماک بن حرب از طارق بن شهاب ازعمر روایت می کند. ابوحاتم او را صدوق میداند، و ابوالولید از او روایت می دارد. ابن عدی آن حدیث را در ترجمه ٔ خالدبن عبدالرحمن خراسانی می آرد و در سیاق کلامش چنین میگوید: «حدثنا خالدبن عبدالرحمن العبدی ». سپس او را بدون تردید خراسانی می داند و ترجمه ٔ عبدی درمختصر تهذیب آمده است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۰).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالعزی بن سلامةبن مرةبن جعونةبن جبیربن عدی بن سلول بن کعب الخزاعی، مکنی به ابوخناس. نسایی او را ابومحرش ضبط کرده است. این ضبط بنظر اقوی است چه ابوخناس کنیه ٔ پسر او مسعود است. ابن حبان گفت : او را با پیغمبر صحبت دست داد. یعقوب بن سفیان در نسخه گفته : سلیمان بن عثمان بن ولید ما را حدیث کرد که عم من ابومصرف از سعیدبن ولیدبن عبداﷲبن مسعودبن خالدبن عبدالعزی برای پدرم از پسر خالد از خالدبن عبدالعزی حدیث کرد که پیغمبر گوسفندی را کشت، خود و بعضی از اصحابش کمی از آن گوسفند را خوردند و بقیه را به خالد داد (چون عائله اش زیاد بود) و آنان از آن خوردند و باز زیاد آمد. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بجلی. وی والی عراق از طرف هشام بن عبدالملک بود و در کار نقود اسلامی جدیت بخرج داد و از کسانی است که بهترین سکه های اموی بوسیله ٔ آنها ضرب شد. (از نقود العربیة ج ۱ ص ۱۴ و ۹۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حرملة المدلجی. گفته اند که او و پدر و جدش را صحبت پیغمبر دست داده است. بغوی میگوید: نمیدانم او را صحبتی بوده است یا نه. ابن مندة صحابت او را صحیح ندانسته است. ابن ابی عاصم و جماعتی نام او را ذکر نموده و از طریق سجیل بن محمد اسلمی ایراد کرده اند که گفت : پدرم از خالدبن عبداﷲبن حرملة المدلجی حدیث کرد و گفت : رسول خدا را در عسفان دیدم که مردی به او می گفت : «هل لک فی عقائل النساء و ادم الابل من بنی مدلج ». در جماعت مردی از بنی مدلج بود و رسول فرمود: «خیرکم المدافع عن قومه ما لم یأثم ». (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن خالدبن اسید. وی حاکم بصره از طرف عبدالملک بن مروان بود و روزی که اموال زیادی از طرف حجاج که بعد از او حاکم بصره شده بود برای عبدالملک آوردند عبدالملک به او و برادرش [ امید ] در حضور جمعی خطاب کرد و مطالبی گفت و خالد در مقام جواب برآمد.این جواب می رساند که خالد در حکومتش بر بصره به خلاف حجاج با مردم خوشرفتاری می کرده است. (از کتاب الوزراء و الکتاب جهشیاری ص ۱۸۱). رجوع به عقد الفرید ج ۱ ص ۱۱۶ و ج ۴ ص ۱۰۵ و ج ۵ ص ۱۹۲ چ محمد سعید العریان شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن طلیق الخزاعی. وی از قاضیانی است که مهدی قضاء بصره را به او داد. ابن مناذر با آنکه از دوستان آل طلیق بود او را بجهت خبث و بی حیائیش هجو کرده است :
أصبح الحاکم بالناس من آل طلیق
جالساً یحکم فی الناس بحکم الجاثلیق
بدع القصد و یهوی فی بنیات الطریق
یا ابا الهیثم ماکنت لهذا بخلیق
لا و لا کنت لماحملت منه بمطیق
حبله حبل غرور عقده غیر وثیق.
(از حاشیه ٔ البیان والتبیین چ حسن سندوبی ج ۲ ص ۲۰۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن واسطی طحان، مکنی به ابوالهیثم. وی از محدثین است.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ خراسانی مکنی به ابومحمد. وی از تابعان و محدث است. رجوع به ابومحمد خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ خزاعی. بعضی او را اسلمی گفته اند. ابوعمر از او نام برده است و حدیث زیر را از او نقل می کند: پیغمبر (ص ) در جنگ حنین با اسیران برگشت و آنان را در جعرانة قسمت کرد. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ العدوی. ابن حبان گوید: او از کسانی است که بر پیغمبر وارد شد. (از الاصابة قسم ۱ ج ۱ ص ۹۳).
خالد. [ ل ِ ](اِخ ) ابن عبداﷲ قسری، مکنی به ابویزید. وی بنابر قول ابن الندیم از خطبای معروف زبان عرب است. مادر اونصرانیه و خود او متهم به زندقه بود؛ یعنی او را به مانویه نسبت می کرده اند. هشام بن عبدالملک خراسان و عراق را به خالد داد و خالد برادرش اسد را به خراسان فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص ۳۰۹). و سپس هشام بن عبدالملک خالد را عزل و عراق و خراسان را بیوسف بن عمربن هبیره داد. (مجمل التواریخ والقصص ص ۳۰۹) (حاشیه ٔ تاریخ سیستان ص ۱۲۳). تاریخ عزل خالد بنقل تاریخ سیستان سال ۱۱۶ هَ. ق. است. (تاریخ سیستان ص ۱۲۷). و تاریخ قتل او بنابر قول ابن اثیر در کامل سال ۱۲۶ هَ. ق. است. خالد بنابر امر هشام بن عبدالملک جعدبن درهم مانوی را بگرفت و بکشت. (خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال آشتیانی ص ۳۳). بنابر نقل حبیب السیر خالد ولایت بصره را از قبل عبدالملک و حکومت حجاز را از قبل ولید و عراقین را از قبل هشام داشت. (از حبیب السیر چ ۱ تهران جزو ۲ ج ۲ ص ۵۴، ۶۱، ۶۶، ۶۸، ۶۹، ۷۰). ابن قتیبه گوید: وی از ندیمان هشام بن عبدالملک بوده است.خالدبن صفوان میگوید: من بر هشام بن عبدالملک وارد شدم و از ندما و نزدیکان مجلس او گشتم. وی به من گفت :ای خالد هیچ میدانی چقدر خالدها پیش از تو بر جایگاه تو نشسته اند و حدیثشان نزد من از حدیث تو دلاویزتر بود؟ خالدبن صفوان گفت : دانستم مقصود هشام خالدبن عبدﷲ است… القصة بطولها. (از عیون الاخبار ج ۱ ص ۴۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالملک الباهلی. وی از حجاج بن ارطاة روایت می کند واز او اسماعیل بن عیاش روایت دارد ولی ابوزرعة می گوید: من او را نمی شناسم. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۰).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالملک مروروذی از راصدین بزرگ اسلام است که از اهل مرورود خراسان بوده معاصر مأمون خلیفه ٔ عباسی است و به امر خلیفه به رصد کواکب در سالهای ۲۱۵ و ۲۱۶ و ۲۱۷ هَ. ق. اشتغال جست. رفقای او در امر رصد سندبن علی مأمونی و جوهری و یحیی بن ابی منصور بوده اند. پسر خالد محمد ونواده اش عمر هر دو از علمای ریاضی بوده اند. صاحب گاهنامه میگوید: سال وفات خالدبن عبدالملک را بتحقیق نیافتم و بنظر بعد از ۲۱۸ هَ. ق. که فوت مأمون اتفاق افتاد حیات داشته است. (از گاهنامه ٔ سیدجلال طهرانی ۱۳۱۰ هَ. ش. ص ۶۳). همایی در پاورقی التفهیم آرد: خالدبن عبدالملک مروروذی یا مرورودی (بنا به قانون ابدال «دال » و «ذال » فارسی ) از منجمین بزرگ عالم است و در بین سالهای ۲۱۵ و ۲۱۸ هَ. ق. از طرف مأمون مأمور شد تا از روی اختلاف ارتفاع ستاره ٔ قطبی مسافت یک درجه ٔ نصف النهار زمین را پیدا کند او با سندبن علی و علی بن عیسی اسطرلابی و ابوالبختری و به نوشته ٔ خفری با احمد سجزی در دشت سنجار شام به این کار بدین طریق اقدام کرد: از آن نقطه که ارتفاع قطب را رصد کرده بودند دسته ای با خالدبن عبدالملک مروروذی و سندبن علی بسمت شمال و دسته ای با علی بن عیسی اسطرلابی و ابوالبختری و احمد سجزی به سمت جنوب رهسپار گشتند و در رفتن و برگشتن مسافت را درست پیمودند نتیجه این شده که یک درجه ٔ قوس نصف النهار زمین هیجده فرسنگ و هشت نهم فرسنگ ؛ یعنی ۶۵ میل و دوثلث میل است. (از پاورقی کتاب التفهیم ابوریحان بیرونی چ همایی ص ۱۶۰ و ۱۶۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبید، مکنی به ابوعصام. وی از تابعان است و راوی نیز می باشد. رجوع به ابوعصام خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن الحجاج السلمی. ابن ابی حاتم گوید: او را با نبی صحبت بوده است. ابن السکن و طبرانی از طریق اسماعیل بن عیاش روایت کرده که : عقیل بن مدرک السلمی از حارث بن خالدبن عبداﷲ السلمی و او ازپدرش روایت دارد که رسول خدا فرمود: «أن اﷲ اعطاکم ثلث اموالکم عند وفاتکم زیادة فی اعمالکم ». ابن مندة گفت : این خبر مشهور از اسماعیل است و حدیث دیگری برای او اخراج کرده است. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عتاب. وی عامل حجاج بر ری بود. روزی حجاج در نامه ای مادر او را که ام ولد بود دشنام داد او نیز در جواب خود به حجاج سخنهای درشت نوشت. حجاج شکایت به عبدالملک برد و قضیه بالا گرفت. خالد بر اثر این امر ترسیده به شام نزد عبدالملک رفت و سرانجام با وساطت زفربن الحرث عبدالملک از عقوبت او درگذشت. (ازمختصر اغانی چ وزارت فرهنگ ص ۳۷). جاحظ گوید: وی از ممدوحین اعشی همدان است و ابیات زیر درباره ٔ اوست :
رأیت ثناء الناس بالغیب طیّبا
علیک و قالوا ماجد وبن ماجد
بنی الحارث السامین للمجد انّکم
بنیتُم بناء ذکره غیر بائد
هنیئاً لما اعطاکم اﷲ واعلموا
بأنی ساطری خالداً فی القصائد
فأن یک عتاب مضی لسبیله
فمامات من یبقی له مثل خالد.
(البیان والتبیین چ حسن سندوبی ج ۳ ص ۱۵۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عثمان بن عفان. وی یکی از نه پسر عثمان خلیفه ٔ سوم است او را فرزندی نبودو قرآنی که خون عثمان بر او چکیده بود با او بود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عثمان عثمانی الاموی. وی از مالک روایت دارد. ابن حبان میگوید: چون او را احادیث ملزقه و روایات مقلوبه بسیار است لذا احتجاج به خبرش باطل میباشد. ابن حبان دو حدیث از وی روایت میکند و سپس آن دو را از طریق دیگر اخراج میکند. دارقطنی در غرائب ضمن اخراج این دو حدیث در سلسله ٔ روات از عثمان بن خالد نام میبرد نه از خالدبن عثمان. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عجلان، مکنی به ابوالهیثم مولی آل المهلب بن ابی صفره. متوفی به سال ۲۲۳ هَ. ق. او راست : «کتاب الازارقة و حروب المهلب » و «کتاب اخبار المهلب ». رجوع به ابوالهیثم خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عجیربن عبد یزیدبن هاشم بن المطلب بن عبد مناف… پدر وی را با رسول صحبت بوده است. ابن کلبی می گوید: عمربن خطاب خالد را بواسطه ٔ شرابخواری زد. عسقلانی از این قول استفاده میکند و میگوید: عمر کسی را حد نمیزند مگر آنکه به سن بلوغ رسیده باشد، و اگر چنین بود باید مرد حدخورده صحابت پیغمبر را دریافته باشد. (از الاصابه قسم ۲ ج ۱ ص ۱۴۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عدی الجهنی. او از مدنیان است که در اشعر اقامت داشت. احمد و ابن ابی شیبة و حارث و ابویعلی و طبرانی از طریق بسربن سعید از خالدبن عدی از پیغمبر روایت میکند. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عرفطةبن ابرهةبن سنان اللیثی. (عذری نیز آمده است و این صحیح است ). عمربن شبة در اخبار مکه میگوید: او خالدبن عرفطةبن صعیربن حزان بن کاهل بن عبدبن عذرة است و در خردسالی به مکه آمد و هم سوگند با بنی زهره شد. وی پسر برادر ثعبةبن صعیرالعذری وپسرعم عبداﷲبن ثعلبة است. ابن مندة این قول را بعید دانسته و گفته : او خزاعی است. ترمذی به اسناد صحیح حدیث او را اخراج کرده و ابوعثمان النهدی از او روایت میکند که خالد با سعدبن ابی وقاص در فتوح عراق شرکت داشت. عبداﷲبن یسار و ابواسحاق السبیعی و جز ایشان نیز این روایت را دارند. (از الاصابة قسم ۱ ج ۱ ص ۹۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عروةبن الورد العبسی. وی ادراک زمان نبی کرده است چه پدرش قبل از بعثت وفات یافت. او را یزیدبن خالد نیز میگویند و مرزبانی در معجم الشعراء از اونام برده و این ابیات را برای او انشاد کرده است :
و کان اخی اذا ما عد مالی
و کنت عیاله دون العیال
فأنی لااجاربه بوقری
لنسل اصبحوا فی قل مال.
(از الاصابة ج ۱ قسم ۳ ص ۱۴۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عطاء. وی از پدرش روایت دارد. بخاری او را منکرالحدیث میداند و میگوید: وی از موالی قریش است و شاید او خلاد باشد. ابن ابوحاتم بین آن دو فرق گذاشته و این را خالدبن عطاء بصری می نامد. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عطیة. وی گفت : عمربن عبدالعزیز در وقت وفات، پسرش عبدالملک را چنین گفت : «الحمدﷲ الذی جعل الموت حتماً واجباً علی خلقه ثم سوی فیه بینهم…». (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص ۲۷۰).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عقبةبن ابی معیطبن ابی عمروبن امیةبن عبد شمس الاموی. وی برادر ولید و از مسلمین روز فتح مکه است. مسکنش در رقه بوده و اعقاب او در آنجا سکنی داشته اند. صاحب «تاریخ رقه » او را از صحابیان متوطن در رقه نام برده است. وی در «یوم الدار» در محاصره ٔ عثمان مؤثر بود و ازهربن سحان در این شعر خود به آن اشاره نموده است :
یلوموننی أن جلت فی الدار حاسراً
و قد فرمنها و هو دارع.
(از الاصابة قسم ۱ ج ۱ ص ۹۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن علقمه، مکنی به ابوحبه. وی از تابعان است. رجوع به ابوحبة خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن علی… وی یکی از فرزندان امام علی النقی امام دهم شیعیان است. این امام را (یعنی امام علی النقی ) چهار پسر بود به نامهای : حسن و جعفر و ابوابراهیم و خالد و یک دختر. (از تاریخ گزیده ص ۲۰۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عمر قرشی، مکنی به ابوسعید. وی از تابعان است. رجوع به ابوسعید خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ )ابن عمرو، مکنی به ابوالاخیل السلفی الحمصی. وی از «بقیه » روایت دارد. جعفر فریابی او را تکذیب میکند و ابن عدی و جز او، او را واهی میدانند. در سنن دارقطنی آمده است که عثمان بن السماک از احمدبن خالدبن عمروالحمصی از پدرش از حارث بن کلاعی از مقاتل بن سلیمان از عطاء از جابر حدیث کرد و گفت پیغمبر(ص ) فرمود: «من افطر یوماً فی رمضان فلیحرق بدنة». این حدیث باطل است و در ردّش سه شخص ذیل کافی میباشند: خالد لین است و شیخش ضعیف و مقاتل غیرثقه. ابن حبان او را در ثقات آورده و میگوید: وی اغلب خطا می کند. دارقطنی میگوید: دو پسر او احمد و عثمان ثقه اند ولی پدرشان ضعیف. ابن عدی می گوید: وی را احادیث منکر بسیار است و از احمدبن ابی الاخیل پسر او نقل میکند که گفت : پدرم در سال ۲۸۷ هَ. ق. فوت کرد. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن ابی کعب الانصاری. ابن اسحاق او را از کسانی دانسته است که در واقعه ٔ عقبه حضور داشته اند. (از الاصابة ج ۱ قسم ۱ ص ۹۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن عدی بن نابی بن عمروبن سوادبن عدی بن غنم بن کعب بن سلمة الانصاری السلمی. وی از جمله ٔ کسانی است که در واقعه ٔ عقبه ٔثانیه حضور داشته اند. هشام بن الکلبی گوید: در واقعه ٔ بدر او نیز حاضر بود. (از الاصابة قسم ۱ ج ۱ ص ۹۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عمیر العبدی. حسن بن سفیان در مسندش گفت : معلی بن مهدی ما را حدیث کرد که بشربن المفضل از شعبة از سماک بن حرب بن خالدبن عمیرحدیث کرد و گفت : به مکه آمدم و به پیغمبر یک دست شلوار فروختم و او وجه آن را به من داد. این خبر ارجح است و رجالش ثقه هستند. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عمیر العدوی البصری. ابن عبدالبر از او نام برده و میگوید: وی ادراک زمان جاهلیت کرده است. او در بصره شاهد خطبه ٔ عتبةبن غزوان بود. ابن حبان در ثقات تابعین از او نام برده و ابوموسی از عبدان نقل کرد که عبدان گفت : من نمیدانم آیا او را روایتی بوده است یا نه ؟ (از الاصابه قسم ۳ ج ۱ ص ۱۴۷).
خالد. [ ل ِ ](اِخ ) ابن عنبس. سعیدبن عفیر او را از اهل مصر ذکر کرده و گفته است که در «بیعةالرضوان » حضور داشت. ابن اثیر از ابن ربیع الجیزی حکایت کرد که او خالد را از صحابه میداند. مغلطائی در این مورد شک دارد، زیرا نام او در کتاب ابن ربیع نیامده و فقط کسی که از او نام برده ابن یونس است. (از الاصابه ج ۱ قسم ۱ ص ۹۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عوف. وی برادر عبدالرحمان بن عوف بن عبدالحارث بن زهره بود. مستوفی گوید: عبدالرحمان در سی سالگی مسلمان شد و سه برادرداشت. عبداﷲ، اسود، خالد. (از تاریخ گزیده ص ۲۱۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عوف بن فضله ملقب به ذوالسبلة. وی از رئیسان عرب است. (از منتهی الارب ).
خالد. [ ل ِ ](اِخ ) ابن عیسی. وی صحابی است و به مصر رفت ولی حدیثی از او شناخته نشده است. این قول ابن ربیع است. سعیدبن عفیر میگوید: او از «مبایعین تحت الشجرة» است و در فتح مصر حضور داشت. ابن یونس نیز او را ذکر کرده است. مغلطائی در اینکه ابن اثیر به نقل از ابن ربیع او را یاد کرده است ایراد گرفته و میگوید: نام او درکتاب ابن ربیع نیست. سیوطی گوید: آری در متن کتاب نام ابن ربیع نیست ولی در آخر آن کتاب نام او آمده است. (از حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهره ص ۸۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عیسی. وی از ثابت البنانی روایت دارد. عقیلی میگوید: وی مجهول النقل است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن غسان، مکنی به ابوعبس الدارمی. وی از پدرش حدیث میکند. ابن عدی می گوید: او را دو حدیث باطل است و حال آنکه پدرش غسان بن مالک مرد معروفی است. بصریون را عقیدت است که او سارق حدیث ابی خلیفه میباشد، ولی در اینکه او به ملاقات مشایخی که از آنها حدیث کرده رسیده هیچگونه انکاری ندارد. اسماعیلی در مستخرجش از او تخریج حدیث کرد و گفت : خالدبن غسان شیخ لین است به شرط تصحیح. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن غلاب. وی جد محمدبن زکریا غلابی است، و در زمان عثمان ولایت اصفهان را داشت. ابن مندة از طریق احوص بن المفضل بن غسان از عم خود محمدبن غسان از جد خود خالدبن عمرو از پدرش عمروبن معاویه ازپدرش از جدش عمروبن خالدبن غلاب روایت کرد که گفت : چون عثمان محاصره شد پدرم برای کمک او بیرون آمد و دراین وقت حاکم اصفهان بود ولی قبل از کمک او قتل عثمان اتفاق افتاد. پس از این واقعه او به منزل خود در طائف رفت و من با بار و بنه ٔ پدرم حرکت کردم. اتفاقاً در راه مصادف با واقعه ٔ جمل شدم و خدمت علی رسیدم.علی گفت : این کیست ؟ گفتند: عمروبن خالد. علی فرمود:ابن غلاب ؟ گفتند: بلی. گفت : گواهم بر اینکه پیش پیغمبر بودم و پدرت را دیدم که ذکر فتن میکرد. پس او گفت : ای رسول خدا از خدا بخواه تا مرا در فتن حمایت کند. رسول فرمود: بارخدایا او را در فتن چه آشکار و چه نهان کفایت کن. ابن مندة این را غریب دانسته و فقط اولاد او این را گفته اند. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قاسم المدائنی، مکنی به ابوالهیثم. وی از لیث بن سعد و جز او حدیث میکند. مؤمل بن اهاب میگوید: از یحیی بن حسان شنیدم که میگفت : خالد المدائنی در احادیث منقوله ٔ لیث آنچه از ازهری از ابن عمر روایت شده بود «سالم » راداخل میکرد و آنچه از ازهری از عائشه بود «عروة» راداخل می نمود، به او گفتم : وای بر تو از خدا بترس. او در جواب گفت : بعداً کسی خواهد آمد و بر این واقف خواهد شد. احمدبن حنبل می گوید: من از خالد المدائنی چیزی روایت نمیکنم. ابن راهویه میگفت : خالد المدائنی کذاب است. ازدی را عقیده بر این است که اجماع بر ترک اوست. یعقوب بن شیبة میگوید: خالد المدائنی صاحب حدیث غیرمتقن است و همه ٔ اصحاب ما بر ترک حدیث او اجماع دارند جز ابن المدینی که وی را نسبت به او حسن رأی است. بخاری از علی نقل میکند که او نیز خالد را متروک الحدیث میداند، صاحب لسان المیزان پس از این جمله بنقل از ناقلینی مصاحبت او را با لیث و سپس احادیث اورا نقل میکند. (از لسان المیزان ج ۲ صص ۳۸۴ – ۳۸۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قاسم بن یزید کوفی، مکنی به ابوالهیثم. از تابعان است. رجوع به ابوالهیثم خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قضاء. وی تابعی است و حدیث مرسلی دارد. علی بن سعید عسکری از طریق حمادبن زید از هشام بن حسان از محمدبن سیرین از خالدبن قضاء می آورد که خالد گفت : از پیغمبر پرسیدند چه کس نیکوقرائت است ؟ گفت : آنکه چون قرائتش را شنیدی او را ترسان از خدا بینی. (از الاصابه قسم ۴ ج ۱ ص ۱۵۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قطن. از وی مصعب بن قیس حدیث میکند ولی مجهول است. ابن حبان در ترجمه ٔ خالدبن عبدالرحمان الخراسانی میگوید: کسی که او را خالدبن القاسم گمان برده است اشتباه کرده است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قیس بن عرفطة. مجهول است و بخاری گوید: حدیث او صحیح نیست. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قیس بن مالک بن العجلان بن مالک بن عامربن بیاضة الانصاری الخزرجی البیاضی. ابن اسحاق او را در زمره ٔ کسانی دانسته است که در واقعه های «عقبه » و «بدر» و «احد» حضور داشته اند. ابن حبان گفت : او در وقعه ٔ بدر سخت جنگید. ولی موسی بن عقبة او را نام نبرده است. همچنین ابومعشر اورا از کسانی که وقعه ٔ عقبه را دیده اند نام نبرده است. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۶). و از این خاندان افراد دیگری نیز هستند چون زیدبن لبید، بدری، فروةبن عمرو، بدری عقبی، بدری و عمروبن النعمان رئیس خزرج در وقعه ٔ بعاث و پسرش نعمان صاحب بیرق مسلمین در وقعه ٔ احد. (از عقد الفرید ج ۳ ص ۳۳۰ چ محمد سعید العریان ).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قیس بن مضلل، مردی از قوم بنی اسد است. (از منتهی الارب ).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قیس سهمی. او را از زمره ٔ «مؤلفة قلوبهم » نام برده اند. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن کثیر. متوفی به سال ۱۴۰ هَ. ق. از موالی تمیم است وی مدتها بر قهستان فارس ولایت کرد تا آنکه عبدالجباربن عبدالرحمان عامل خراسان شد و وی را در جمله ٔ عده ای که متهم به دعوت برای طالبین بودند کشت. (از اعلام زرکلی ج ۱ ص ۲۸۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن کعب بن عمروبن عوف بن عمروبن غنم بن مازن بن النجار الانصاری المازنی. وی را کلبی و عدوی نام برده اند و از کسانی است که در وقعه ٔ بئرمعونة شربت شهادت نوشید. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن کلاب. وی از انس روایت دارد.او را حدیث منکری است : «ان اﷲ اکرم امتی بالالویة» ولیدبن مسلم از عنبسةبن عبدالرحمان از او روایت کرده.ولی ازدی آن را ترک نموده است. عقیلی حدیث او را غیرمحفوظ و بی اصل میداند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن کلثوم. یکی از عالمان به احوال شعرا و اهل ادب عرب است. خالدبن کلثوم به روایت احمدبن ابی طاهر از ابی الحسن طوسی از اسماعیل بن عبید، گفت : ذوالرمه در شعر صاحب تشبیب بر زنان و اوصاف و بکاء بر دیار است و آنگاه که به مدح و هجو می پردازد کارش اهمیتی ندارد. (از الموشح ص ۱۷۶). در حاشیه ٔ المعرب جوالیقی این مصرع از خالد روایت شده است :
کالمرزبانی عیال باوصال. (از المعرب جوالیقی ص ۳۱۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن کیسان. وی از ربیع بنت معوذ روایت میکند. بخاری میگوید: در حدیث او نظر است. بعضی ها در اسم او راه خطا پیموده اند و او را که «ابن ذکوان » است ذکوان گفته اند! صاحب لسان المیزان میگوید: بخاری در کتاب خود بنام تاریخ برای خالدبن کیسان دو ترجمه می آورد. (ابن ابی حاتم نیز از او در این مورد پیروی می کند). یکی از آن دو شرح حال این است که وی از ابن عمر روایت میکند و بخاری هم در «ادب المفرد» اخراج حدیث برای او کرده است و ابن حبان درثقات نیز از او نام برده و در تهذیب ترجمه ٔ حالش آمده است مزی این شرح حال را در تهذیب مخلوط کرده. ابن ابی حاتم در این مورد از بخاری تبعیت نموده ولی از قول پدرش نقل می کند که : خالدبن ذکوان اشتباه عیسی بن یزید است در اسم پدر او، و این غلط برای بخاری نیز واقع شده است. عقیلی در بین ضعفاء از خالدبن کیسان نامی نام می برد که از ربیع بنت معوذبن عفراء حدیث می کندو در حدیثش نظر است. در هر حال عیسی بن یزید در اسم پدر او خطا کرده است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن لحلاح. در اینکه آیا او را صحابت دست داده نظر است. از او حدیثی حسن است و آن را ابن عجلان از زرعةبن ابراهیم از او نقل میکند. ابوحاتم روایت او را از طریق عمر مرسل میداند. (از الاصابه قسم ۴ ج ۱ ص ۱۵۷).
خالد. [ ل ِ ] ((اِخ ) ابن مالک بن ربعی بن سلمی بن جندل بن نهشل بن دارم بن مالک بن حنظلةبن مالک بن زید مناةبن تمیم التمیمی النهشلی. این خالد در وفد کسانی است که در حق آنها آیه ٔ: «اًن الذین ینادونک من وراء الحجرات ». (قرآن ۴/۴۹) نازل شده است. صاحب الاصابه گوید: در کتاب نصوص صاعد ربعی خواندم (با اسنادی که صاعد ذکر کرده است ) از ابی عبیدة معمربن المثنی که گفت : قعقاع بن معبدبن زرارة مردی حلیم بود و به عمش حاجب بن زرارة در حلم شباهت داشت. روزی حاجب نشسته بود و شترهایش را نزد او آورده بودند که ناگاه خالدبن مالک النهشلی سوار بر اسب و نیزه در دست بر حاجب وارد شد و گفت : حاجب یا برقص یا ترا با نیزه میزنم. حاجب چون او را دید گفت : ای سفیه از من دورشو. خالد ابا کرد پس حاجب بناچار بایستاد و حالت رقص بخود گرفت. این امر چون به شیبان بن علقمةبن زرارة رسید گفت : خالد عم مرا استهزاء میکند؟ او را به منافرت خواهم خواند. بنوتمیم چون این بشنیدند به حاجب رساندند و حاجب نیز او را نهی کرد بعد قعقاع بن معبد و خالدبن مالک برای منافرت به نزد ربیعةبن حذار الاسدی رفتند. القصة بطولها… (از الاصابه ج ۱ قسم ۱ ص ۹۷).
خالد. [ل ِ ] (اِخ ) ابن مجدوح. رجوع به خالدبن مفدوح شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مِحجَن، یکی از عربان است. عبداﷲبن المدائنی گفت : من و خالدبن محجن در نزد ابوالعتاهیةحاضر بودیم و پسر او برای پدر شعری خواند. ابوالعتاهیة او را منع از آن کرد و گفت : شعر طبع رقیق لازم دارد و تو واجد آن نیستی و بهتر همان است که به بازار روی و به کار بازار ادامه دهی. (از الموشح ص ۳۷۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد. وی از ام سلمة (رض ) روایت میکند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد انصاری بصری، مکنی به ابوالرجال. وی تابعی است. رجوع به ابوالرجال خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن زهیربن ابی امیةبن مغیرة مخزومی. بخاری حدیث او را مستقیم نمیداند. معاذبن معاذ می گوید: صالح بن ابی الاخضر برای ما حدیث کرد که خالد از کنیزکی که در خاندانش بود و او از جده اش برای من حدیث کرد که : حسن بن علی و برادرش حسین بمکه وارد شدند و طواف کردند و سعی بجا آوردند و سپس بازگشتند. ابن حبان در ثقات میگوید: خالدبن محمد المخزومی مراسیل را روایت میکند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد رازانی، مکنی به ابوعمرو. وی پدر عبداﷲبن خالد رازانی و ثقه است. از حسن بن عَرَفة حدیث روایت میکند. محمدبن حیان از ابوعمرو خالدبن محمد رازانی و او با چند واسطه از انس روایت میکند که گفت : پیغمبر میگوید: «ان ّ اﷲ عزّوجل ّ لیس بتارک احداً من المسلمین یوم الجمعه الا غفرله ». (از ذکر اخبار اصفهان ج ۱ ص ۳۰۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد زبیری. وی از آل زبیر است و از علی بن حسین روایت میکند. بخاری او را منکرالحدیث میداند. ابوحاتم او را مجهول دانسته، ابوزراعة و ابوحاتم میگویند: او همان خالدبن محمدبن خالدبن زبیر است و عقیلی نیز چنین ذکر کرده است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد قرشی. بنابر قول ابن ابی شیبة در منصف ابوسفیان الحمیری از خالدبن محمد القرشی حدیث کرد که او گفت : عبدالملک بن مروان می گفت : هر که کنیزکی برای تلذذ خواهدباید کنیزک بربری گیرد. (از تاریخ الخلفاء ص ۱۴۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد مروزی، مکنی به ابویزیدبن یحیی. وی بندار کرمان بود و چون سیمجور از سیستان بگریخت و به راه قهستان برفت او نامه به مقتدر نوشت اندر حدیث سیستان و او را بر این نامه نویسی محمدبن حمدان ترغیب کرد. (از تاریخ سیستان چ ۱۳۱۴ هَ. ش. ص ۳۰۲). وی در معیت فضل بن حمید در سال ۳۰۱ هَ. ق. که احمدبن اسماعیل سامانی کشته شد و پسرش نصر جای او نشست به سیستان رفت و سپس با فضل بر غزنه و بُست دست یافت و بعداً فضل او را تنها گذارد واو به تنهائی دست اندر کار شد و بر خلیفه عصیان آورد. (از شرح حال رودکی به قلم سعید نفیسی ج ۱ ص ۴۰۰).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد نخعی الکوفی. وی از ابی سلیم روایت میکند و از او ابوسعید الاشج روایت دارد. درباره ٔ او از ابوحاتم سؤال شد، وی گفت : او را نمیشناسم. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۶).
خالد.[ ل ِ ] (اِخ ) ابن مخروج، مکنی به ابوروح. وی از تابعان است. رجوع به ابوروح خالد و خالدبن مفدوح شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مخلد بحلی قطوانی، مکنی به ابوالهیثم. از تابعان است و محدث نیز میباشد. رجوع به ابوالهیثم خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ )ابن مستنیر. وی از میمون از ابن عمر روایت میکند. میمونی که از او روایت میکند و در کتاب ابن ابی حاتم آمده است میمون بن ابی عبداﷲ است نه میمون بن مهران که نامش همواره در وقت اطلاق نام میمون به ذهن خطور میکند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مضا الذهلی. نام فقیه باورع سیستان بود که به سال صد و نود و چهار هجری قمری، وقتی که فتح بن حجاج عامل مأمون به سیستان آمد و محمدبن الحضین القوسی شهر را بر او آشفته گونه داشته بود،فوت کرد. (از تاریخ سیستان چ ۱۳۱۴ هَ. ش. ص ۱۷۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن معدان الکلاعی، مکنی به ابوعبداﷲ. وی از زهاد عرب است. یزیدبن هارون میگوید: خالد به حال روزه درگذشت. ابن سعد سال وفات او را صد و سه و عفیربن معدان صد و چهار هجری قمری ذکر میکند. وی از ابی عبیدة ومعاذ و عبادة و ابی ذر و جز ایشان روایت میکند. ثوربن یزید از خالدبن معدان می آورد که وی گفت : هیچ انسانی نیست جز آنکه او را چهار چشم نباشد دو چشم سر و دوچشم سِرّ. با این دو چشم بنده امر آخرت را مینگرد، و چون خدا خیر کسی را بخواهد مر این دو چشم او را گشاده می گرداند و با آن به منظر غیب می نگرد و چون جز این خواهد چنین نکند. سپس آیه ٔ «ام علی قلوب اقفالها»(قرآن ۲۴/۴۷) را خواند. (از صفة الصفوة ج ۴ ص ۱۸۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن معدان شامی. وی یکی از قراء است و او را قرائتی خاص است. «کتاب العدد» در آیه های قرآن از آن اوست. (از ابن الندیم ).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن معمر. وی و بحراةبن ثور و برادرش شقیق بن ثور و پسر برادرش سویدبن منجوف بن ثور و عمربن حطان و سدوس از شیبان بن ذهل بن ثعلبةبن عکابة می باشند. (از عقد الفرید چ محمد سعیدالعریان ج ۳ ص ۳۱۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن معمربن سلیمان بن الحارث بن شجاع بن الحارث بن سدوس السدوسی. وی را ادراک زمان نبی دست داد. ابواحمد عسکری میگوید: در زمان عمر وی رئیس طایفه ٔ بکربن وائل بود. در کتاب «البیان »جاحظ آرد: چون مجراةبن ثور شهادت یافت ریاست بکر راعمر در این عهد به او داد و عثمان نیز بعد از آن ریاست را به شقیق بن مجراة سپرد و سپس به حصین بن المنذرواگذار کرد. بنا بر نقل یعقوب بن سفیان خالد در جنگ جمل و صفین با علی بود و در زمره ٔ امراء لشکر علی قرار داشت. شاعری این مطلب را در بیت زیر آورده است :
معاوی امر خالدبن معمر
فأن» لولا خالد لم تؤمرا.
(از الاصابة ج ۱ قسم ۳ ص ۱۴۷). دراعلام زرکلی آمده است : معاویه وی را امارت ارمنستان داد و وی قصد آن بلاد کرد ولی در راه به نصیبین درگذشت، حدود ۵۰ هَ. ق. (۶۷۰ م.). (از اعلام زرکلی ج ۱ ص ۲۸۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مغیث. وی از صحابه بود و ابن وهب از عمروبن حارث از سعیدبن ابی هلال از شیبةبن نصاح از خالدبن مغیث که از صحابه بود روایت می کند که پیغمبر (ص ) فرمود: «رأیت قرمان متلفعاً فی خمیلة من النّار یرید الّذی غل ّ یوم خیبر». (از الاصابه ج ۱ قسم ۱ ص ۹۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مغیث بن الحرب بن مال»بن حنظلةبن زید مناة. وی از عربانی است که با علوان جد ابوالفضل بلعمی معاصر بوده است. (از کتاب احوال رودکی تألیف سعید نفیسی ص ۴۹۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مفدوح. در نام پدرش یعنی مفدوح دو قول دیگر است که طبق یکی از آن دو قول مجدوح است و طبق قول دیگر مخروج. او از انس و جز او روایت میکند. یزیدبن هارون او را کاذب میداند. ابوحاتم او را ضعیف دانسته و به چیزی نمی گیرد. نسائی او را متروک میداند. ابن عدی کنیه ٔ او را ابوروح آورده است. در لسان المیزان بعضی از احادیث منقوله بوسیله ٔ او آمده است. (ازلسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۷). رجوع به ابوروح خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ملجم. وی از جمله بزرگانی است که در جنگ جمل راضی به صلح نشدند. (از حبیب السیر چ ۲ خیام ج ۱ ص ۵۲۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مهاجر، مکنی به ابومهاجر. وی تابعی است و عوف ازاو حدیث روایت می کند. رجوع به ابومهاجر خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مهران بلخی. وی از هشام بن عروة و از او ابراهیم بن عبداﷲ روایت دارد. خلیلی در ارشاد او را از مرجئان دانسته و بدین جهت تضعیفش کرده است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مهران الحذاء المصری، مکنی به ابوالمنازل، از تابعان است. رجوع به ابوالمنازل خالد شود.
خالد. [ ل ِ ](اِخ ) ابن میسره، مکنی به ابوحاتم بکری زبیری. وی تابعی و محدث است و یونس بن محمد از او روایت می کند.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نافع اشعری. وی از حمادبن ابی سلیمان روایت میکند. ابوزراعه و نسائی او را ضعیف میدانند. وی از اولاد ابوموسی است. ابن عدی در سلسله ٔ حدیثی از او بدین طریق نام می برد: محمدبن حسین اشنانی از علی بن سعید از خالدبن نافع از سعیدبن ابی برده از پدرش ازابوموسی روایت میکند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نافع خزاعی. وی از جمله ٔ «مبایعین تحت شجره است ». ابوعمر او را نام برده و بین او و خالد خزاعی فرق گذارده است ولی این توهمی بیش نیست و به آن ابن اثیر اشاره کرده است. (از الاصابه قسم ۴ ج ۱ ص ۵۷). رجوع به خالد خزاعی شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نجیح مصری، مکنی به ابویحیی. وی از سعیدبن ابی مریم و أبی صالح روایت میکند. ابوحاتم او را کاذب و حدیث ساز میداند و معتقد است که احادیث ساختگی در کتب ابن ابی مریم و ابی صالح از آن اوست. ابن یونس در تاریخش او را راوی از لیث و مال» و معاویةبن صالح میداند و سال مرگش را ۲۵۴ هَ.ق می آورد. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نضلة. وی از شعراء عرب است و این بیت او راست :
اذا کنت فی قوم عدی لست منهم
فکل ماعلفت من خبیث و طیب.
(از البیان والتبیین چ حسن سندوبی ج ۳ ص ۱۵۸). صفی پوری گوید: خالدبن نضلةبن اشتر مردی از بنی اسد است. (از منتهی الارب ).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نعمان بن الحارث بن عبد رزاح بن ظفربن الخزرج بن عمروبن مال» الاوس الانصاری الظفری. ابن عساکر گوید: او از کسانی است که در وقعه ٔ موته حضور داشته و در آن وقعه شربت شهادت نوشیده است. (از الاصابه قسم ۱ ج ۱ ص ۹۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن واشمة. وی از معتمدان عایشه در جنگ جمل بود و منزلتش در نزد عایشه بواسطه ٔ کمال عقل و فطانت و دیانت بسیاراو بود. او در پایان وقعه ٔ جمل نزد عایشه آمد و عایشه چون سراغ طلحه و زبیر را از او گرفت او گفت : هر دو کشته شده اند. عایشه گفت : خداوند آنها را رحمت کند.سپس خالد به عایشه گفت : از پیروان علی زیدبن صوحان نیز کشته شده است. باز عایشه گفت : او از مرحومان است. خالد چون این بشنید گفت : آیا ایزد تعالی این دو طایفه را که بر روی هم شمشیر کشیدند در ی» جا جمع میکند؟ عایشه گفت : رحمت سبحانی از هر چه تصور کنند وسیعتر است. خالد چون این شنید گمان در ضعف رای عایشه بردو به علی پیوست. (از حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۵۳۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن والدی. او راست :کتاب مولدالنبی که در مطبعة الشرقیة به سال ۱۳۰۱ هَ. ق. چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ستون ۸۱۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن وضاح مولی بن الاشقر. احمدبن سلیمان طوسی گوید: وی از زبیربن بکار و زبیر از خالدبن وضاح و خالد از عبدالاعلی بن عبیداﷲبن محمدبن صفوان الجمحی روایت کند که روزی مهدی ضمن راه از ابوعبیداﷲ و عمربن بزیغ پرسید: مناسب ترین بیت عرب چیست ؟ ابوعبیداﷲ گفت : این قول امرءالقیس :
و ماذرفت عیناک آلا لتضربی
بسهمی» فی اعشار قلب مقتل.
من [ عبیداﷲبن محمدبن صفوان ] در عقب ایشان بودم و شنیدم که مهدی گفت : این بیت بچیزی نباشد. پس عمربن بزیغ این قول کثیر راخواند:
أُرید لانسی ذکرها فکانّما
تمثل لی لیلی بکل سبیل.
باز مهدی گفت : این هم چیزی نیست زیرا برای چه او میخواهد ذکر لیلی را فراموش کند تا لیلی نزد اوتمثل جوید. (از الموشح ص ۱۴۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ولیدبن عبدالمل». وی خلیفه ٔ اموی است. از ولید پسرانی ماند بنامهای : عبدالعزیز، عباس، ابراهیم، یمام، خالد، عبدالرحمن، مبشر، مودود، ابو عبید، صدقه، منصور، مروان، عتبة، عمر، روح، بشیر، یزید و یحیی. (از حبیب السیر چ ۲ خیام ص ۱۶۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ولیدبن مغیرة مخزومی قرشی، ملقب به سیف اﷲ. وی از صحابه و فاتحان بزرگ اسلام است. در زمان جاهلیت او نیز از اشراف قریش بود و ریاست سواران داشت و در همه ٔ جنگهای مشرکین با مسلمانان تا عمره ٔ حدیبیه علیه مسلمین شرکت کرد. در سال هفتم هجری قمری قبل از فتح مکه او و عمروبن عاص اسلام آوردند و پیغمبر از مسلمان شدن او مسرور شد و از جانب پیغمبر به ریاست سواران نائل آمد. چون ابوبکر به خلافت رسید او با مقام فرماندهی به جنگ مسیلمه ٔ کذّاب و مرتدان اعراب نجد رفت وسپس به سال ۱۲ هَ.ق. به جنگ عراق فرستاده شد و «حیره » و قسمت زیادی از نواحی عراق را فتح کرد. پس از آن با مقام سرفرماندهی به شام انتقال یافت. بعد از وفات ابوبکر در زمان عمر او از این مقام خلع شد ولی این خلع شدن در رأی او تغییری نداد و در تحت فرماندهی ابوعبیدةبن جراح (که بجای او آمده بود) آنقدر به جنگ ادامه داد تا آن که آن دو در سال ۱۴ هَ. ق. به فتح مورد نظر نائل آمدند سپس به مدینه بازگشت و در آنجا ماند. گرچه عمر او را دعوت بکار کرد تا به ولایت رساند ولی او از این دعوت سرباز زد. مرگ او به سال ۲۱ هَ. ق. (۶۴۲ م.) در حمص (واقع در سوریه ) اتفاق افتاد ولی بعضی مرگ او را در مدینه گفته اند. او مرد پیروز و خطیب فصیحی بود در خلق و صفت عمر را می ماند. ابوبکر در حق او گفت : «عجزت النساء أن یلدن مثل خالد» بخاری و مسلم از او حدیث دارند. (از اعلام زرکلی ج ۱ ص ۲۸۶). رجوع به الاصابة ج ۱ قسم ۱ ص ۹۸، ۹۹ و ۱۰۰ شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ولید سلسکی. ابن حبان او را درثقات تابعین آورده می گوید: وی ادراک زمان جاهلیت کرد و احادیث مرسل دارد. (از الاصابة ج ۱ قسم ۳ ص ۱۴۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ولید مخزومی. وی فرزند اسماعیل است و بجهت تدلیس حال او وی را به جدش منسوب داشته اند. او متهم به کذب میباشد. ابراهیم الترجمانی از عبداﷲبن محمد طلحی از خالدبن ولید مخزومی از زهری از انس حدیث میکند که گفت : زنی با فرزندش رو به پیغمبر آورد و گفت : یا رسول اﷲ آیا از برای این طفل حج هست ؟ پیغمبر فرمود: بلی و برای تو نیز اجر است. زن فرمود: ثواب آن چیست ؟ پیغمبر فرمود: چون این طفل به عرفه بایستد برای تو به تعداد موی کسانی که در موقف ایستاده اند حسنه نوشته میشود. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن هشام بن المغیرةبن عبداﷲبن عمروبن مخزوم القرشی المخزومی. برادر ابوجهل. عبدان به اسنادش از بشربن تمیم او را از زمره ٔ «مؤلفة قلوبهم » دانسته است. ابن کلبی گوید: او در جنگ بدر در وقتی که کافر بود اسیر شد ولی در اینکه آیا مسلمان شد یا نه ذکری ندارد. (از الاصابة قسم ۱ ج ۱ ص ۹۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن هشام المخزومی. وی یکی از عربان است که در جنگ بین مروان اموی و سلیمان در جزء عساکر سلیمان بود وبا ابراهیم بن سلیمان و قریب سی هزار کس از لشکر سلیمان کشته شد. (از حبیب السیر چ خیام تهران ج ص ۱۹۱).
خالد.[ ل ِ ] (اِخ ) ابن هشام اموی، مکنی به ابوعبدالرحمن صاحب تاریخ بنی امیه است. (از کشف الظنون ج ۱ ص ۲۸۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن هلال. طبری او را جزء افرادی آورده است که در صدر خلافت عمر در فتوح با مثنی بن خارجة شهادت یافته اند. (از الاصابة قسم ۳ ج ۱ ص ۱۴۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن هودةبن ربیعة البکائی. وی «قشیری » نیز نام برده شده است. در حدیث پسرش عداء فروی البارودی از طریق عبدالمجید «ابی عمرو» نام او برده شده است که عدأبن خالد گفت : با پدرم خالد بیرون رفتم و پیغمبر رادیدم که خطبه میخواند. (از الاصابة قسم ۱ ج ۱ ص ۹۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن هیاج بن بسطام. وی از پدرش و جز او حدیث روایت می کند و از او اهل هرات روایت میدارند. سلیمانی او را بچیزی نمیگیرد. ابن حبان در ثقات از او نام میبرد. یحیی بن احمدبن زیاد الهروی می گوید: هر وقت که انکاری بر هیاج رود این انکار فقط از جهت پسر او خالد است والا هیاج خود مردی ثقه است. حاکم نیز بر این عقیدت است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن ابراهیم، مکنی به ابوالبقاء. هشتمین پادشاه بنی حفص در تونس است از سال ۷۰۹ تا ۷۱۱ هَ. ق. رجوع به ابوالبقاء خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن خالد. وی از جمله فرزندان یحیی بن خالد برمکی است و او را فرزندان بنام : ابراهیم و مال» و جعفر و عمر و معمر بوده است. (از عقد الفرید ج ۵ چ محمد سعید العریان ص ۳۴۰).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یحیی سدوسی. وی از یونس بن عبید روایت می کند و تا حدی صالح است. ابن عدی می گوید: او را ابوعبید السدوسی نیز می گویند و از او احادیث زیادی در دست میباشد ولی من متن منکری ندیده ام. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید. وی از روات قرائت حمزةبن حبیب الزّیات است. (از الفهرست ابن الندیم ).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید. از هیثم بن جمیل از مبارک بن فضالة از حسن از انس حدیث غار را روایت میکند. از او ابوبکر بزار این حدیث را روایت می دارد و می گوید: هر که این حدیث را سوای محمدبن عوف طائی از هیثم روایت کرد متهم است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۹۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید. وی مولی قثم بن عباس است و بعضی ابیات زیر را از او میدانند که درباره ٔ قثم بن عباس سروده است :
فی کفّه خیزران ریحها عبق
بکف ّ اروع فی عرنینه شمم
یغضی حیاء و یغضی من مهابته
فمایکلم ألا حین یبتسم
ان قال قال بمایهوی جمیعهم
و ان تکلم یوماً ساحت الکلم.
(از البیان والتبیین چ سندوبی ج ۱ ص ۲۸۶ و پاورقی ص ۲۸۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید، مکنی به ابوعبدالرحمن. وی از تابعان است. رجوع به ابوعبدالرحمن خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید، مکنی به ابوالولید. وی از محدثان است و ازاو محمدبن عوف الحمصی روایت می کند. او تا سال ۲۹۰ هَ.ق. زنده بوده است. رجوع به ابوالولید خالد شود.
خالد. [ ل ِ ](اِخ ) ابن یزید، ملقب به مهلبی. او را خالویة المکدی نیز مینامند. وی مولی بنی المهلب و از ادباء ظریف الطبع و بی حد بخیل و در جمعآوری مال بی نهایت کوشا بود.او از عالمان به قصص و حکایات است و ابوسلیمان اعورو ابوسعید مدائنی که از قصه دانان معروفند از غلمان او میباشند. در وقت موت وصیتی زیبا به فرزندش می کند.(از معجم الادباء جزء ۱۱ چ دارالمأمون ص ۴۲ و ۴۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن رومان النصرانی. وی از پزشکان معروف عهد خود بود و در قرطبه، بیعه سبت اخلج، سکونت داشت. منزل او در آنجا به خانه ٔ ابن السطخیری شاعر معروف بود. وی از پزشکی مال بسیار فراهم آورد و از او نیز منفعت زیاد در شهر پدید آمد. نسطاس بن جریح طبیب مصری رساله ای در بول برای او نوشت. بعد از او پسرش بنام یزید باقی ماند ولی چندان اهمیتی در طب نیافت. (از عیون الانباء ج ۲ ص ۴۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن سمّال. وی از محدثان است. (از منتهی الارب ).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن صفوان شامی. مکنی به ابوالهیثم. وی تابعی است و از ضمرة روایت دارد. رجوع به ابوالهیثم خالدبن یزیدبن صفوان شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن مزیدبن زائدة شیبانی، وی از والیان بزرگ عصر عباسی و ممدوح ابی تمام است. مأمون او را ولایت موصل داد و بعداً دیار ربیعة را به آن اضافه کرد. وی تا ایّام واثق در آنجا بود چون ارمنیان شوریدند واثق او را نامزد حکومت ارمنستان کرد و او با لشکرعظیمی قصد آن ناحیت کرد ولی در ضمن راه و قبل از رسیدن به ارمنستان درگذشت. (از اعلام زرکلی ج ۱ ص ۲۸۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن مسلم الغنوی البصری. عقیلی غالب احادیث او را موهوم می داند و سپس سیاق این حدیث مرفوع ابراهیم بن المعتمر العروقی را که از خالد و خالداز برأبن یزید از قتادة از انس آورده است نیکو میداند: «یوش» أن یملاء اﷲ ایدیکم من العجم ثم یجعلهم اسداً لایفرون تقتلون مقاتلتکم و یأکلون فیئکم ». این حدیث از حمادبن سلمة از یونس از حسن از سمرة از نبی آمده است. عقیلی باز حدیث دیگری از او روایت میدارد که نقل آن از طریق او معروف نیست و آن را قتاده از ابی العالیة روایت میکند. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۹۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن معاویة. وی پسر یزیدبن معاویة است. توضیح آنکه یزید را سیزده پسر بود: معاویة، خالد، هاشم، ابوسفیان، عبداﷲ اکبر. عبداﷲ اصغر. ابوبکر، عمر، عقبة، حرب، عبدالرحمن، ربیع، محمد. بعد از یزید پسرش معاویةبن یزید چهل روز پادشاهی کرد و بمرد و خلافت بنام برادرش خالد مقرر گردید. طبیعت او از حکومت متنفر بود و به حکمت و علم و صنعت مائل. لذا از حکومت اجتناب کرد. وی سرور استادان فن و عالم وقت بود اشعار خوب دارد. در بنی امیه از او عالم تر نبود و به سبب دانش او جدش معاویه با وجود عقل خود و کودکی او در امور خطیر از او مشورت خواستی. در رمضان سنه ٔ شصت و شش هجری قمری مروان در مجمعی خالد را گفت : «اسکت یا ابن البدنة الاست ». خالد از این حکایت با مادر شکایت کرد مادرش گفت : با کس مگوی تا من او را خاموش کنم. چون مروان پیش زن رسید، گفت : خالد شکایت من با تو گفت ؟ زن گفت : او با عقل تر است که از این انواع گوید. مروان ایمن شد چون شب درآمد، زن بالش در دهان مروان نهاد و برو نشست تابمرد. (از تاریخ گزیده صص ۲۶۲ – ۲۶۴). مرحوم بهار درسبک شناسی آرد: «در اواسط عهد بنی امیه مسلمین بوسیله ٔ علمائی که زبان سریانی و یونانی می دانستند شروع به استفاده های علمی کردند و کتبی زیاد از سریانی و قسمتی هم از یونانی به عربی ترجمه شد و بزرگترین مردی که از مترجمان مذکور استفاده کرده و آنان را تشویق می کرد خالدبن یزیدبن معاویة بود». (از سبک شناسی ج ۱ ص ۱۵۳). حاجی خلیفه صاحب کشف الظنون کتب زیر را از آن او میداند: ۱- فردوس الحکمة فی علم الکیمیاء. این کتاب منظومه ای است دارای دوهزار و سیصد و پانزده بیت. (از کشف الظنون ج ۲ ستون ۱۲۵۴). ۲ – کتاب الرحمة، کتابی است مشتمل بر چهار فصل : فصل اول : در معرفت حجر. فصل دوّم : در اوزان. فصل سوم : در تدبیر. فصل چهارم : در خواص. (از کشف الظنون ج ۲ ستون ۱۴۱۹). ۳ – کتاب مقالتا مریانس الراهب و آن دو رساله ٔ بزرگی است در کیمیاء. (از کشف الظنون ج ۲ ستون ۱۷۸۴). ۴ – کتاب السر البدیع فی فک الرمز المنیع در علم الکاف و اوّل آن «اعلم ایها ألاخ…» است. (از کشف الظنون ج ۲ ستون ۹۸۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن وهب بن جریر. وی از پدرش روایت میکند که بشاربن برد، صالح بن داود برادر یعقوب را در وقت ولایت هجو کرد و این بیت از آن جمله است :
هم حملوا فوق المنابر صالحاً
أخاک فضحت من أخیک المنابر.
چون به یعقوب بن داود این هجو رسید نزد مهدی رفت و گفت : یا امیرالمؤمنین این کور مشرک امیرالمؤمنین را هجو کرده است…القصة بطولها. (از کتاب الوزراء والکتاب ص ۱۱۷).
خالد. [ ل ِ] (اِخ ) ابن یزید بغدادی خراسانی، مکنی به ابوالهیثم. از شاعران و کاتبان بغدادی است. اصل او از خراسان است و یکی از لشکرنویسان ایام معتصم عباسی می باشد. در آخر عمر او را مرض سودا غلبه کرد و در ۲۷۰ هَ. ق. درگذشت. شعر او رقیق و مطبوع است و در آن مدح و هجوی نیست و بیشتر به غزل پرداخته. بنابر قول صاحب فوات الوفیات ج ۱ ص ۱۴۹ او را دیوان شعری بوده است. (از اعلام زرکلی ج ۱ ص ۲۸۷). رجوع به ابوالهیثم خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید جمحی. وی از عمران بن حصین حدیث میکند و اوزاعی از او روایت دارد. ابوحاتم او را مجهول میداند ولی ابن حبّان وی را در «ثقات » ذکر کرده است.(از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۹۲). در کتاب «حسن المحاضرة فی اخبار مصر والقاهرة» آمده است که خالدبن یزید از عطاء و زهری روایت حدیث میکند و لیث نیز از او روایت میدارد. سال وفات خالد ۱۳۹ هَ. ق. ذکر شده است. (از کتاب حسن المحاضرة فی اخبار مصر والقاهرة ص ۱۳۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید حرانی، مکنی به ابوعبدالرحیم. از تابعان است. رجوع به ابوعبدالرحیم خالد شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید سمان. وی از پدر یا برادرش روایت میکند و حاتم از او روایت دارد ولی شخص مجهولی است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۸۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید صفار. وی ازهمام بن یحیی و همام از قتادة از حضرمی بن لاحق از ابی سلمه روایت میکند که : پیغمبر به امرایش می نوشت «چون بریدی به صوب من روانه میکنید او را از خوبرویان و نیکونامان انتخاب کنید». (از عیون الاخبار ج ۱ ص ۱۴۸).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید طائی. وی گفت : معاویة به عدی بن حاتم نوشت چیزی از تو میپرسم که فراموش شدنی نیست ؛ یعنی قتل عثمان. عدی بن حاتم نامه را به سوی علی بن ابی طالب برد و گفت : زن هیچگاه اولین همخوابه ٔ خود را فراموش نمیکند. پس عدی به او نامه نوشت : «ان ّ ذل» منّی کلیلة شیباء». (از البیان والتبیین ج ۲ ص ۲۴۹).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید عمری، مکنی به ابوالهیثم العمری المکی. وی ازابن ابی ذئب و ثوری روایت میکند ولی ابوحاتم و یحیی او را تکذیب می کنند. ابن عدی می گوید: محمدبن احمدبن حمدان الرسغنی ما را حدیث کرد از خالدبن یزید العمری از سفیان از ابان از انس که گفت : پیغمبر بر استری سوار بود و آن استر به راه راست نرفت و سرکشی کرد. پس پیغمبر آن حیوان را حبس کرد و دستور داد تا مردی برای آن «قل أعوذ برب الفلق » را بخواند. آن حیوان بعداز آن آرام شد. عقیلی و ابن حبان او را از موالی آل عمر ذکر کرده اند و موسی بن هاروت مرگ او را به سال ۲۲۹ هَ. ق. آورده است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۹۰).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید عمری. وی گفت : از وهیب بن الورد شنیدم که میگفت : عمربن عبدالعزیز به این ابیات تمثل می جست :
یری مستکینا و هو للهو ماقت
به عن حدیث القوم ماهو شاغله
و ازعجه علم عن الجهل کله
و ما عالم شیئا کمن هو جاهله
عبوس عن الجهال حین یراهم
فلیس له منهم خدین یهاز له
تذکر مایبقی من العیش آجلا
فأشغله عن عاجل العیش آجله.
(از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص ۲۳۳).
خالد. [ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید لؤلؤئی، مکنی به ابویزید. وی از تابعان است. رجوع به ابویزید خالدبن یزید شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید مصری. وی فقیه و از اعلامی است که در زمان حکومت منصور وفات یافتند. (از تاریخ الخلفاء ص ۱۸۰).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید هدادی، مکنی به ابوحمزه. وی از تابعان است. رجوع به ابوحمزه خالد شود.
خالد. [ل ِ ] (اِخ ) ابن یسار. وی از ابوهریرة و جابر روایت میدارد ولی مجهول است. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۹۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ )ابن یوسف بن خالد السمتی البصری. وی ضعیف است. ابن عدی حدیثی از برای او بدین طریق ذکر کرده است : محمدبن احمد اهوازی از خالد از عبداﷲبن رجاء مکی از ابن جریح از نافع از ابن عمر ما را حدیث کرد و گفت : «کسی نیست که حج و عمره بر او واجب نباشد». ابن حبان در «ثقات » از او نام میبرد و میگوید: حدیث او غیر از روایت از پدرش معتبر نیست. (از لسان المیزان ج ۲ ص ۳۹۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ازهری. زین الدین خالدبن عبداﷲبن ابی بکر ازهری جرجاوی مصری. وی از نحویان است و مرگش به سال ۹۰۵ هَ. ق. اتفاق افتاد. او راست : ۱- الغاز النحویة. ۲ – التصریح بمضمون التوضیح (فی شرح الفیةبن مالک ). ۳ – تفسیر آیه ٔ لااقسم بمواقع النجوم. ۴ – تمرین الطلاب فی صناعة الاعراب. ۵ – ألزبدة فی شرح قصیدة البردة. ۶ – شرح الاجرومیة. ۷ – الحواشی الازهریة فی شرح المقدمة الجزریة فی علم التجوید. ۸ -القول السامی علی کلام ملا عبدالرحمن الجامی فی النحو.۹ – المقدمة الازهریة فی علم العربیة. ۱۰ – موصل الطلاب الی قواعد الاعراب. و چند کتاب دیگر. (از هدیة العارفین ستون ۳۴۳) (از معجم المطبوعات ج ۱ ستون ۸۱۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) اشعر خزاعی. وی با کرزبن جابر فهری در فتح مکه کشته شد. (از امتاع الاسماع مقریزی جزء ۱ ص ۳۸۰).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) اصفهانی. فرزند ابوالفرج علی اصفهانی. او راست : «مراتب الفقهاء» و «منهاج التعبیر». (از کشف الظنون ج ۲ چ ۲ ستون ۱۸۷۱) (کتاب هدیة العارفین ستون ۳۴۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) افندی. وی از شعرای عثمانی در قرن سیزدهم هجری قمری است. این بیت او راست :
گرفتار اولدم ای خالد بلای هجر دلداره
دو چشمم قان دو کربیلمم عجب بن نه گناه یتدم.
(از قاموس الاعلام ترکی ج ۳ ص ۲۰۱۵).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) برمکی. رجوع به خالدبن برم» شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) بریدی. وی از سرکردگان عرب است، در زمان خلافت هادی به زمین مدینه. وی در وقعه ٔ حسین بن علی… ابی طالب در مدینه به دست یحیی و ادریس دو پسر عبداﷲبن حسن کشته شد. (از کامل بن اثیر ۱۳۰۲ ج ۶ ص ۳۷).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) بلوی. خالدبن عیسی بن احمدبن ابراهیم بن ابوطالب بلوی اندلسی مالکی، مکنی به ابوالبقاء. وی به سال ۷۳۷ هَ. ق. درگذشت. او راست : «تاج المفرق فی تحلیة اهل المشرق » او این کتاب را بهنگام سفر خود به مشرق نگاشت و آن مملو ازفوائد و فرائد است. (از هدیة العارفین ستون ۳۴۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) بی». وی یکی از سرکردگان قزلباش است که عثمانیها او را با یکصد و پنجاه نفر قزلباش پس از فتح چالداران و یکروز قبل از ورود به تبریز در قریه ٔ ساهیلان از دم شمشیر گذرانیدند. (از تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد برون ترجمه ٔ رشید یاسمی ص ۶۱).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ثانی. رجوع به ابوالبقاء خالد ثانی شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) جرجاوی. رجوع به خالد ازهری شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) جهنی. وی جد عبداﷲبن مصعب است و عبداﷲ از طریق پدر از جدش خطبه ٔ منکری را مرفوعاً روایت می کند. حکیم ترمذی در «نوادر الاصول » در اصل «دویست و چهل و دو» می گوید: عبداﷲبن نافع زبیری از عبداﷲبن مصعب بن زیدبن خالد جهنی از پدرش از جدش ما را حدیث کرد و گفت : جدم روایت میکند که : این خطبه را من از دهان رسول خدا در تبوک شنیدم و سپس ازاین خطبه این قول نبی را: «خیرما القی فی القلب الیقین ». ذکر میکند. (از لسان المیزان ج ۳ ص ۳۶۲ و ۳۶۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) جیاعی. او راست دیوانی ترکی. (از کشف الظنون ج ۱ ستون ۷۸۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) حداء. وی بنابر روایت عراک بن مالک از حمادبن سلمة از خالد حداء از خالدبن صلت، نقل می کند که ما نزد عمربن عبدالعزیز بودیم و در آنجا از مردی نام برده شد که چون بر ادرارگاه می نشیند رو به قبله می کند. آنها را این کلام ناخوش آمد. (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص ۲۲ و ۲۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) حذّا. وی خالدبن مهران، مکنی به ابومبارک مولی آل عبداﷲبن عامر است . لقب حذّا او را بدین جهت بود که با کفشگران می نشست و بنابر قولی حذّا از این جهت او را می گفتند که چون تکلم می کرد می گفت : «احذّ علی هذا الحدیث » مرگش در سال ۱۴۱ هَ. ق. اتفاق افتاد و از محدثین بود. (از پاورقی البیان و التبیین ج ۱ ص ۴۳ و مصاحف ص ۱۴۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) حضرمی. خالدبن الحسن الحضرمی الشافعی. مرگ وی در ۱۱۰۰ هَ.ق اتفاق افتاد و او راست : «فتح اﷲ الکریم » در اثبات اینکه بعد از محمد(ص ) پیغمبری نیست. (از هدیة العارفین ستون ۳۴۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) خداش بن عجلان البصری، مکنی به ابوالهیثم مولی ال مهلب بن ابوصفرة. مرگ او در سنه ٔ ۲۲۳ هَ.ق. اتفاق افتاد و او راست : «اخبار آل مهلب » و «کتاب الازارقة و حروب المهلب ». (از هدیة العارفین ستون ۳۴۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) خیوانی بن عَلقَمَة. وی شیخ ثوری است. (از منتهی الارب ).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) دمشقی. خالدبن یزیدبن عبدالرحمن بن ابی مال» دمشقی محدث. وی در سنه ٔ ۱۰۵ هَ.ق. زاده شد و در ۱۸۵ هَ.ق. فرمان یافت. او راست : «شرح جنات الخلد»، «شرح کتاب الرحمة الصغیر« »شرح کتاب المل»» و «کتاب الدیات » (از هدیة العارفین ستون ۳۴۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ذهلی بن رقادبن ابراهیم. وی از مردم اِسفِس است که دهی است در مرو.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ربعی. وی می گوید: در تورات مکتوب است که آسمان بر عمربن عبدالعزیز چهل روز گریست. (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص ۴۵) (تاریخ خلفاء سیوطی ص ۱۶۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) سدوسی. رجوع به خالدبن یحیی و خالدبن معمر سدوسی شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) سلسکی. رجوع به خالدبن ولید سلسکی شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) شری». وی از امرای قحطبةبن شبیب در تسخیر عراق عرب و انقراض دولت آل مروان بوده است. (از حبیب السیر چ ۱ تهران جزء ۲ از ج ۲ ص ۷۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) صامة. وی یکی از بهترین نوازندگان عود بوده است. (بنا بنقل زبیریون ) (از جزء ۷ عقد الفرید چ محمد سعید العریان ص ۵۲).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) صفار. رجوع به خالدبن یزید صفار شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ضیاءالدین. خالدبن حسین الشهرزوری عثمانی شافعی نقشبندی، مکنی به ضیاءالدین ابوالبهاء. وی از مشایخ متأخر صوفی و مؤسس طریقه ٔ خالدیة از فرق نقشبندیة است. اصل او از سلیمانیة بود و از شیخ عبداﷲ دهلوی اخذ انابت کرد. مدتها در دمشق و شام به ارشاد خلق پرداخت تا در سال ۱۲۴۲ هَ. ق. در آنجا وفات یافت. گورش در کوه اربعین است. (از قاموس الاعلام ترکی ج ۳ ص ۲۰۱۷). اسماعیل پاشا از کتب او چنین نام میبرد: ۱ – جلاء الاکدار والسیف البتار بالصلاة علی النبی المختار (ص ). ۲ – حاشیه بر تتمه ٔ سیالکوتی (که این تتمه ای است حاشیه ٔ عبدالغفور رابر شرح جامی در نحو). ۳ – حاشیه بر جمع الفوائد در حدیث. ۴ – حاشیه بر خیالی در کلام. ۵ – حاشیه بر نهایة الرملی در فقه. ۶ – دیوان شعر. (بفارسی ). ۷ – رسالة الرابطة فی اصطلاح سادة النقشبندیة. ۸ – فرائد الفوائد فی شرح حدیث جبریل در عقاید. ۹ – شرح عقائد العضدیة و چند اثر دیگر. (از هدیة العارفین ستون ۳۴۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) عرضی حلبی. خالدبن سید محمدبن عمربن عبدالوهاب عرضی حلبی. وی حنفی مذهب بود و به سال ۱۰۲۴ هَ. ق. درگذشت. او راست : ۱ – حاشیه بر «ارشاد العقل السلیم » ابوسعود عمادی. ۲ – «شرح شفاء» قاضی عیاض. ۳ – «شرح العقائد» و چند اثر دیگر. (از هدیة العارفین ستون ۳۴۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) عمری. رجوع به ابوالهیثم خالد و خالدبن یزید عمری شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) غطریف بن عطاء. وی والی خراسان در عهد هارون الرشید بود و هارون برای جنگ و مقابله ٔ حصین خارجی به او نامه نوشت و در ج ۶ کامل بن اثیر ص ۴۱ این واقعه چنین آمده است : «حصین خارجی پس از شکستن سپاه سیستان به خراسان رفت و قصد پوشنج و هرات و بادغیس کرد و هارون الرشید خالد الغطریف بن عطاء [ والی خراسان ] را نامه نوشت بطلب حصین، و او داودبن یزیدرا با دوازده هزار سپاه به حرب حصین گسیل کرد و حصین با ششصد مرد آن لشکر را هزیمت نمود و خلقی بسیار ازایشان بکشت، پس بخراسان اندر همی گشت تا در سنه ٔ سبع و سبعین و مائه (۱۷۷ هَ. ق.) بقتل رسید…». (از پاورقی تاریخ سیستان چ ۱ تهران ۱۳۱۴ هَ. ش. ص ۱۵۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) غنوی. رجوع به خالدبن یزید مسلم الغنوی البصری شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) فیاض. وی از شاعران عرب بوده و در حدود ۷۱۸ م. درگذشته است. او واقعه ٔ مرگ شبدیز (اسب خسرو پرویز) و مطلع شدن خسرو از این واقعه بوسیله ٔ باربد رابه شعر در آورده است. (از کتاب ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه ٔ رشید یاسمی چ ۲ ص ۴۸۴).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) قرطبی. خالدبن سعید القرطبی الحافظ، مکنی به ابوعبدالسلام. وی محدث مالکی مذهب است و مرگش به سال ۳۵۲ هَ. ق. اتفاق افتاد، او راست کتابی در رجال اندلس. (از هدیة العارفین ستون ۳۴۳).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) کرد سلیمانیه ای. رجوع به خالد سلیمانیه ای شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) نبلی، مکنی به ابوالولید. وی تابعی و محدث است. رجوع به ابوالولید خالدالنبلی شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) نجار. وی یکی از شاعران عرب است و عتبی می گوید: ابراهیم بن خراش این ابیات خالدالنجار را برای من خواند:
الیوم من هاشم بخ ّ و أنت غداً
مولی و بعد غد حلف من العرب
أن صح هذا فانت الناس کلهم
یا هاشمی، یا مولی و یا عربی.
(از عقدالفرید جزء ۷ چ محمد سعید العریان ص ۱۵۲). صاحب الموشح گوید: محمدبن قاسم انباری از پدرش از محمدبن عبدالرحمن سلمی روایت کرد و گفت : ابن عائشه برای من گفت : خالدالنجار مرا با شعر نازیبائی مدح کرد. من به او گفتم : وای برتو! تو در وقت مدح شعر نیکو نمی سرائی بلکه شعر تو بوقت هجو نیکوست. (از الموشح ص ۳۷۶).
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) نحوی، مکنی به ابوالفضل. از تابعان بوده است.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) نقشبندی. رجوع به خالد ضیاءالدین و خالد بغدادی و خالد کرد سلیمانیه ای شود.
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) هدادی. رجوع به خالدبن یزید هدادی شود.

اسم خالده در فرهنگ فارسی

خالد
ابن ولید مخزومی قرشی از سرداران مشهور اسلام در زمان خلافت ابوبکر (ف. ۲۱ ه. ق. ) وی در بین النهرین حیره را متصرف شد و در جنگهای شام با رومیان موفقیتهایی بدست آورد .
پاینده, جاوید, جاودان, همیشه, دائم
( صفت ) پاینده جاوید دایم .
هدادی .
خالد آباد
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویه شهرستان رضائیه .
خالد آبادی
ابراهیم بن محمد خالد آبادی مروزی مکنی به ابو اسحاق .
خالد افندی
شیخ خالد افندی خطاب .
خالد بغدادی
خالد بن حسین الشهرزوری .
خالد ریاحی
خالد بن عتاب بن و رقائ ریاحی .
خالد زبیدی یمنی
وی شاعر تنگدست اسلامی است .
خالد زیات
وی بخالد بن یحیی و خالد بن معمر سدوسی شود .
خالد سلیمانیه
وی یکی از صوفیان است .
خالد عبد
وی از حسن و ابن المنکدر و جز این دو حدیث روایت می کند و از او سلم بن قتیبه حدیث دارد .
خالد مروی
فخرالدین خالد مروی یکی از شعرای پارسی زبانست .
خالد ملجم
وی فرزند ملجم و یکی از قتله عثمان بن عفان بود و در جنگ جمل جزئ لشکر علی با مخالفان علی جنگید .
خالد نیلی
بنابر حدیث عبدالله از عبدالله بن سعید از یونس بن بکیر .
خالد هروی
وی شاعری است معاصر انوری .
خالد ولید
وی یکی از صحابه است .
خالد کاهلی
بنابر حدیث محمد بن عبدالعزیز وی از ابی اسحاق از حارث از علی علیه السلام روایت می کند .
ابن ابی خالد
طبیبی از مردم فارس
ابو خالد
محدث است
ام خالد
نخست زن یزید بن معاویه بود و سپس مروان بن حکم او را بزنی گرفت و گویند مروان را او کشته است .
جفره خالد
جایی است در بصره که یوم الجفره یعنی جنگ میان خالد بن عبدالله بن خالد بن اسید از جانب عبدالملک و اهل بصره که اصحاب مصعب بن زبیر بودند در آن واقع شده است .
حفیره خالد
آبی است عرب را

اسم خالده در فرهنگ معین

خالد
(لِ) [ ع . ] (ص .) پاینده، جاوید.

اسم خالده در فرهنگ فارسی عمید

خالد
پاینده؛ جاوید؛ جاودان؛ همیشگی؛ دائمی.

اسم خالده در اسامی پسرانه و دخترانه

خالد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: پاینده، جاوید
خالده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مؤنث خالد، پاینده، جاوید

اسامی مشابه

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز