معنی اسم اختر

اختر :    ۱- (در نجوم) جرم فلكي، ستاره، كوكب، نجم؛ ۲- (در گياهي) نام گل و گياهي است؛ ۳- (در قديم) در باور قدما ستاره‌ي بخت و اقبال؛ ۴- (در قديم) سرنوشت، بخت، طالع؛ ۵- (در قديم) پرچم، عَلَم، درفش.

%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%b1

 

اسم اختر در لغت نامه دهخدا

اختر. [ اَ ت َ ] (اِ) جرم فلکی. یکی ازاجرام آسمانی. ستاره ٔ سیار. کوکب. نجم :
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده روان در دو و داه.
رودکی.
ز گردنده هفت اختر اندر سپهر
یکی را ندیدم بدو راه مهر.
فردوسی.
که گیتی بشست او بتیغ از بدان
فروزنده ٔ اختر بخردان.
فردوسی.
از آن پس نگه کرد کاووس شاه
کسی را که کردی به اختر نگاه.
فردوسی.
بگو آشکارا که نام تو چیست
که اختر همی بر تو خواهد گریست.
فردوسی.
راست گفتی برابر خورشید
خواهد از گوی ساختن اختر.
فرخی.
ملک چو اختر و گیتی سپهر در گیتی
همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر.
عنصری.
چون فرقان از کُتْب و چو کعبه ز بناها
چون دل ز تن مردم و خورشید ز اختر.
ناصرخسرو.
برای او بود پیوسته میل اختران آری
بسوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا.
سلمان ساوجی.
تاکنون اختر اثر کردی بر او
بعد از این باشد امیر اختر او.
مولوی.
اشک اختر همه از دیده ٔ گردون بچکد
مصلحت نیست که دودی بکند مجمر ما.
کلیم.
|| ستاره ٔ بخت و اقبال. ستاره ٔ مسلط بر زایجه :
هر آنکسی که نباشد باخترش اقبال
بود همه هنر او بخلق نامقبول.
ابوالعباس.
نشستم بره بر که تا پاسخم
بیارد مگر اختر فرّخم.
فردوسی.
نشستم بآموی تا پاسخم
بیارد مگر اختر فرخم.
فردوسی.
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
کز اختر همه تازیان راست بهر.
فردوسی.
برآمد بر این نیز روز دراز
نجست اختر نامور [ خسرو پرویز ] جز فراز.
فردوسی.
که اکنون بدریا نیاز آمدت
چنین اختر بد فراز آمدت.
فردوسی.
بدو گفت کای مهتر نامدار
بکام تو باد اختر روزگار.
فردوسی.
مگر تیره شد بخت ایرانیان
و گر شاه را ز اختر آمد زیان.
فردوسی.
درود جهاندار بر شاه باد
بلند اخترش افسر ماه باد.
فردوسی.
… ابوالقاسم آن شاه فیروزبخت
ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر
مرا اختر خفته بیدار گشت
به مغز اندر اندیشه بسیار گشت.
فردوسی.
مر او را یکی پاک دستور بود
که جانش ز کردار بد دور بود…
سر مایه بد اختر شاه را
وزو بند بد جان بدخواه را.
فردوسی.
همی گفت [ گشتاسب ] کای داور کردگار
غم آمد مرا بهره از روزگار
ببینم همی اختر خویش بد
ندانم چرا بر سرم بد رسد.
فردوسی.
من امروز بر اختر کرم سیب
شما را نمایم برشتن نهیب
من از اختر کرم چندان تراز
بریسم که نیزم نباشد نیاز.
فردوسی.
چنین یافتم اخترت را نشان
ز گفت ستاره شمر موبدان.
فردوسی.
بفالی گرفت این سخن هفتواد
ز کاری نکردی بدل نیز یاد
مگر ز اختر کرم گفتی سخن
بر او نو شدی روزگار کهن.
فردوسی.
بدو گفت فرّخ پی و روز تو
همان اختر گیتی افروز تو
تو تا زادی از مادر بافرین
پر از آفرین شد زمان و زمین.
فردوسی.
ز گفتار او چند منذر گریست
بپرسید و گفت اختر شاه چیست.
فردوسی.
برآمد برین گاه یک روزگار
فروزنده شد اختر شهریار.
فردوسی.
وزان پس کنی رزم با اردوان
که اختر جوانست و خسرو جوان.
فردوسی.
تو دادی مرا زور و آئین و فر
سپاه و دل و اختر و پای و پر.
فردوسی.
سه روز اندر آن کار شد روزگار
نگه کرده شد اختر شهریار.
فردوسی.
چو گلنار بشنید آوازشان
سخن گفتن از اختر و رازشان.
فردوسی.
بیاورد چندی بدرگاه خویش
همی بازجست اختر و راه خویش.
فردوسی.
بدان تا ببینم یکی روی شاه
نمایم بدو اختر نیک راه.
فردوسی.
به پیروز بر اختر آشفته شد
نه بر کام ما شاه تو کشته شد.
فردوسی.
چه داری نژند اختر خویش را
درم بخش و دینار درویش را.
فردوسی.
کنون من یکی بنده ام بر درت
پرستنده ٔ افسر و اخترت.
فردوسی.
مگر من شوم در جهان شهره ای
مرا باشد از اخترش بهره ای.
فردوسی.
برو آفرین کرد مادر به مهر
که برخوردی از اختر ای خوب چهر.
فردوسی.
بناکام رزمی گران کرده شد
فراوان کس از اختر آزرده شد.
فردوسی.
……………….
بدید اختر نامداران خویش
بسلم اندرون جست اختر نشان
همه مشتری بود طالع کمان.
فردوسی.
گر از اخترم بی زیانی بود
شما را ز من شادمانی بود.
فردوسی.
گرفت آفرین پس بدادار بر
بر آن اختر و بخت بیدار بر.
فردوسی.
مگر دست گیرد جهاندار ما
وگرنه بد است اختر کار ما.
فردوسی.
هماناکه نزد تو آمد خبر
که ما را چه آمد ز اختر بسر.
فردوسی.
که برگشت روز بزرگان دهر
ز اختر ترا بیشتر بود بهر.
فردوسی.
گه رزم پیروزی از اختر است
نه از گنج بسیار و از لشکر است.
اسدی.
پرهیز کن اختیار و حکمت
تا نیک بود بحشرت اختر.
ناصرخسرو.
توای برادر خود را میفکن از ره راست
ز چرخ و اختر هرگز نه خیر دان و نه شر.
مسعودسعد.
تا بر سپهر اختر باشد همه سعود
سرمایه ٔ سعود سپهر ، اختر تو باد.
مسعودسعد.
نشود طالع اختر شاهی
بی وجود مدبری داهی.
اوحدی.
بیگناه است آسمان در تیره بختیهای ما
اختر ما را فروغ شعله ٔ ادراک سوخت.
صائب.
|| نیکبختی و نیکروزی. اقبال. حسن طالع :
بدانید کآمد بسر کار کرم
گذشت اختر و روز بازار کرم.
فردوسی.
دگر آنچه گفتی که من کرده ام
بهندوستان رنجها برده ام
هم از اختر شاه بهرام بود
که با فرّ و اورند و با نام بود.
فردوسی.
|| رایت. علم. درفش. لِوا :
بتازید کآید بنزدیک شاه
چو ترکان بدیدند اختر براه.
فردوسی.
چنین گفت هومان که این اختر است
که نیروی ایران بدان اندر است.
فردوسی.
که از ما برفتند توران سپاه
مگر بیژن اختر بیارد براه.
فردوسی.
بفرمود تا آسنستان پگاه
بیامد بنزدیک رخشنده ماه
بدو داد فرخنده دخترش را
بگوهر بیاراست اخترش را.
عنصری.
هر طرفی اختر او رو نهاد
فتح دوید و در دولت گشاد.
امیرخسرو دهلوی.
و رجوع به اختر کاویان شود. || (اِخ ) نام فرشته ای است موکل کره ٔ زمین. (برهان قاطع). نام فرشته ای که در عالم آمین آمین گویان میگردد ، هر دعائی که بآمین او برابر شود باجابت رسد. (غیاث اللغات از لطائف و مصطلحات و سروری و برهان ). || نام یکی از منازل قمر است. (برهان قاطع).
– اختر بد ؛ طالع بد. بخت بد :
چه گفت آن خردمند با رای و هوش
که با اختر بد بمردی مکوش.
فردوسی.
برآید بدست من این کار کرد
بگردِ درِ اخترِ بد مگرد.
فردوسی.
اگر پیش از این او سپهبد بدست
بکاووس شاه اختر بَد بُدست.
فردوسی.
چه چاره ست تا این ز من بگذرد
تنم اختر بد به پی نسپرد.
فردوسی.
– اختر نیک ؛ بخت نیک. فال نیک :
گر ایدون که باشیم پیروزگر
دهد گردش اختر نیک بر.
فردوسی.
اگر اختر نیک یاری دهد
بر ایشان مراکامگاری دهد.
فردوسی.
این هم از بخت بلند است و هم از اختر نیک
شادباش ای ملک نیک خوی نیک اختر.
فرخی.
فروگذشت بآمویه شهریار جهان
بفال و اختر نیک و بنصرت دادار.
عنصری.
– بداختر ؛ بدبخت. شقی :
کرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود.
فردوسی.
گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد
زان پس نبوی نیز سیه روی و بداختر.
ناصرخسرو.
آنکه را دختر است جای پسر
گرچه شاه است هست بداختر.
سنائی.
– بلنداختر ؛ خوشبخت. که ستاره ٔ بخت او بلند باشد:
– به اختر ؛ نیک اختر. نیکبخت :
به اختر کسی دان که دخترش نیست
چو دختر بود روشن اخترش نیست.
فردوسی.
– شوم اختر ؛ بدبخت :
به نیش کژدم قهرت اگر قضا بزند
عدوت را که سیه روز باد و شوم اختر.
انوری.
هرکه زایزد سیم و زر جوید ثواب
بدنشان و بیهش و شوم اختر است.
ناصرخسرو.
نرست ازو بره اندر مگر کسی که بماند
نهفته زیر خسی چون بهیم شوم اختر.
فرخی.
– نژنداختر ؛ بداختر. بدبخت :
چنین گفت خسرو [ پرویز ] که بسیارگوی
نژنداختری بایدم سرخ موی.
فردوسی.
– نیک اختر ؛ خوشبخت. خوش اقبال :
بشاه جهان گفت بوزرجمهر
که ای شاه نیک اختر خوبچهر.
فردوسی.
نیست نیک اختر کسی کش چرخ نیک اختر کند
بلکه نیک اختر شود هرکش تو نیک اختر کنی.
ناصرخسرو.
چو از جهان سوی دارالبقا بشد ایوب
شعیب آمد با دختران نیک اختر.
ناصرخسرو.
– || اختر نیک. فال نیک :
برون رفت شادان بخرداد روز
بنیک اخترو فال گیتی فروز.
فردوسی.
– نیک اختری ؛ سعادت. خوشبختی :
بیاموز گفتار و کردار خوب
کت این هر دو بنیاد نیک اختریست.
ناصرخسرو.
بدست من و تست نیک اختری
اگر بد نجوئیم نیک اختریم.
ناصرخسرو.
چو توخود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را.
ناصرخسرو.
بفرخنده فالی ّ و نیک اختری
گشادم دَرِ دُرج درّ دری.
ناصرخسرو.
|| (اِ) فال. (صحاح الفرس ). تفأل. زایچه. طالع. توسعاً علم احکام نجوم :
بپرسید تا زان گرانمایه شهر
که دارد همی زاختر و فال بهر.
فردوسی.
فرستاد پس موبدان را بخواند
بر تخت شاهی بزانو نشاند
بپرسش گرفت اختر دخترش
که تا چون بود در زمان اخترش.
فردوسی.
بشیرین سپردم چو برخواندم
ز هر گونه اندیشه هاراندم
بر اوست با اختر تو بهم
نداند کسی زان سخن بیش و کم.
فردوسی.
معنی اختر در بیت ذیل از فردوسی معلوم نیست :
بگوئیم و بسیار پندش دهیم
به پند اختر سودمندش دهیم.
رجوع بشاهنامه ٔ چ بروخیم ص ۱۴۱۵ س ۱ شود.
بفرخنده فال و بفرخنده اختر
به نو باغ بنشست شاه مظفر.
فرخی.
– اختر شمردن ؛ بیخواب ماندن. در شب بیدار بودن :
همه شب ببیداری اختر شمرد
ز سودا و اندیشه خوابش نبرد.
سعدی (بوستان ).
بسی که اختر شمرد شام و سحر دیده ٔ من
کار انگشت کند هر مژه بر دیده ٔ من.
غنی.
– اختر کردن ؛ فال زدن. تفأل :
چو بهرام [ چوبینه ] بیرون شد از طیسفون
همی راند لشکر به پیش اندرون
پدید آمدش سرفروشی براه
وزو دور بُد پهلوان سپاه
یکی پاک چپین پوشیده داشت
بسی سر برو بر همی برگذاشت
سپهبد برانگیخت اسب ای شگفت
بنوک سنان زان سری برگرفت
همی راند تا نیزه را کرد راست
بینداخت آن سر بدانسو که خواست
یکی اختری کرد از آن سر براه
کز این سان ببرم سر ساوه شاه
به پیش سپاهم براه افکنم
همه لشکرش را بهم بر زنم.
فردوسی.
– اختر گرفتن ؛ رصد کردن کواکب برای استخراج احکام نجومی :
بیاورد صلاب و اختر گرفت
یکی زیج هندی ببر در گرفت.
فردوسی.
– اختر نگاه کردن ؛ رصد کردن کواکب بجهت استخراج احکام نجومی. اختر گرفتن :
باختر نگه کن که تا من ز جنگ
کی آسایم و کشور آرم بچنگ.
فردوسی.
بصلاب کردند اختر نگاه
هم از زیج رومی بجستند راه
ز اختر چنان بود اندر نهان
که او شهریاری بود در جهان.
فردوسی.
فرستادشان نزد گلنار شاه
بدان تا کند اختران را نگاه.
فردوسی.
– پی افکندن اختر ؛ فال زدن. تفأل :
ز ننگ از دلیران بپالود خوی
سپهبد یکی اختر افکند پی.
فردوسی.
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی
بنیکی یکی اختر افکند پی.
فردوسی.
– سر اختر اندر کنار کسی بودن ؛ مساعد بودن بخت و دولت با او :
جهاندار پیروز یار منست
سر اختر اندر کنار منست.
فردوسی.
همیشه جهاندار یار تو باد
سر اختر اندر کنار تو باد.
فردوسی.
اختر. [ اَ ت َ ] (اِ) قسمی گل :
امیدکام یافتن از روزگار ما
فکر گلاب از گل اختر کشیدن است.
کلیم.
اختر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) یکی از احفاد اورنگ زیب عالمگیر است. او شاهزاده ای شاعر بود و منظومه های چندی دارد و دو بیت ذیل از یکی از منظومه های اوست :
بود تا کی ز حال عشق گفتار
کنم اختر ز حال خویش اظهار
که چون زین سلطنتگاه مجازی
برآمدشاه عالمگیر غازی.
(قاموس الاعلام ).
اختر.[ اَ ت َ ] (اِخ ) یکی از سلاطین اوده ٔ هندوستان که درسال ۱۲۷۲ هَ. ق. انگلیسیان مملکت او را غصب کردند و او در کلکته انزوا جست و بتخلص واجدعلی شاه شعر میگفته است. این پادشاه شاعر و عالم بود و او را در اداره ٔ مملکت کتابی است بنام دستور واجدی و کتابی دیگر در عروض بنام ارشاد خاقانی و در علم موسیقی کتابی بنام صوت المبارک. او را چند دیوانست. (قاموس الاعلام ).
اختر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) سعداﷲ اجمیری. یکی از شعراء هند از پیوستگان نوّاب برهان الملک سعادت خان. وفات او بسال ۱۱۵۳ هَ. ق. بود. منظومه های ذیل از اوست : گلشن محمود ، شعله ٔ عشق ، گیتی آشوب ، عجب نامه ، شرمه ٔ حیرت (؟) ، طلسم وحدت ، و دیوان. از اشعار اوست :
از رُخ تابان خود بردار ماه من نقاب
آفتاب صبح محشر را چه نسبت با سحاب.
(قاموس الاعلام ).
اختر. [ اَ ت َ ] (اِخ )محمدطاهر (آقا…) از مردم تبریز. وی بقصد تجارت باسلامبول شد ولی سپس بواسطه ٔ فصاحت بیان ، نجف قلی خان یکی از مأمورین دولت ایران در اسلامبول مؤلف کتاب میزان الموازین ، او را بنوشتن روزنامه ای بنام اختر تشویق کرد و آقا محمدطاهر بنشر آن روزنامه پرداخت و این روزنامه اولین روزنامه ای است که در خارج ایران ، ایرانیان منتشر کرده اند و از ۱۲۹۲ تا ۱۳۱۳ هَ. ق. منتشر میشد و چون در این سال میرزارضای کرمانی ، ناصرالدین شاه را بقتل رسانید و بعضی از نویسندگان روزنامه ٔ اختر از قبیل میرزاآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی متهم بدوستی میرزارضا بودند ، دولت عثمانی روزنامه ٔ اختر را توقیف کرد. این روزنامه در ایران و قفقاز و هندوستان و عراق (بین النهرین ) شهرت و اعتباری عظیم داشت ودر بیداری مردم این سه مملکت تأثیر بسیار کرد و حتی در قفقازیه آن روزنامه را طبقه ٔ عوام چون ناشر دینی نو گمان برده بودند چنانکه خوانندگان آن روزنامه را اختری مذهب میگفتند و نیز از نویسندگان اختر میرزا مهدی خان تبریزی ملقب بزعیم الدوله که سپس روزنامه ٔ حکمت را در قاهره نوشت و میرزامحمدعلی خان شیبانی کاشانی که بعدها مدیر ثریا و پرورش بود ، میباشند. و هر شماره ٔ این روزنامه عادةً هشت صفحه بود. بعضی جلد اول کتاب معروف سیاحت نامه ٔ ابراهیم بیگ را به اختر نسبت داده و دو جلد دیگر را از حاج زین العابدین مراغه ای شمرده اند ولی هر سه جلد این کتاب بی هیچ شک از مرحوم حاج زین العابدین است و در ترجمه ٔ حال او خواهد آمد.
اختر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) نام محلی بسیراف در ۲۵۶۵۰۰ گزی بوشهر میان کنگان و طاهری.

اسم اختر در فرهنگ فارسی

اختر
ستاره , کوکب , هریک ازاجرام آسمانی , بمعنی بخت و طالع , ستاره بخت و اقبال , به معنی علم , رایت , درفش
( اسم ) ۱ – ستاره جرم فلکی کوکب نجم . ۲ – ستار. بخت و اقبال ستار. مسلط بر زایجه ( بنا بعقید. پیشینیان ) . یا اختر بد . طالع بد بخت بد . یا اختر دانش . الف – مشتری . ب – عطارد . یا اختر دنباله دار . ستار. دنباله دار نوعی ستاره که دم گونه ای دارد و عرب آنرا ذوذنب خواند . یا اختر شب گرد . ماه . یا اختر نیک . بخت نیک اختر سعد فال نیک . ۳ – نیک بختی نیک روزی اقبال حسن طالع . ۴ – درفش علم رایت لوا . یا اختر کاوان . اختر کاویان ۵ – سر دست. گیاهان تیر. اختریان است و جزو تک لپهییهامی باشد و دارای ساقه های زیر زمینی و برگهای پهن دراز است . گلهایش ریز و قرمز و صورتی و نارنجی و زرد است و بشکل خوشه سر هر ساقه قرار گرفته است . برای ازدیاد این گیاه ساقه های زیر زمینی آنرا قطعه قطعه کرده در بهار میکارند گل اختر اختر باغی مارزوان تسبیح آغاجی هند قمیشی مرزوان . از انواع اختر که در اثر پرورش بدست آمده پرند. آتشین و ملک. شارلوت می باشند . ۶ – یکی از نامهای خاص زنان است .
یکی از سلاطین اوده هندوستان
اختر افروز
( اسم صفت ) خوشبخت کننده مساعد یاری کننده .
اختر افکندن
( مصدر ) فال گرفتن تفائ ل .
اختر باره
( صفت ) آنکه برج و بار. اوسر بستاره میساید . کنایه است از جلت قدر و بزرگی مقام .
اختر بسحر شمردن
بیدار ماندن تمام شب
اختر بین
( اسم صفت ) منجم اختر شناس .
اختر پنجم
مریخ که در فلک پنجم است
اختر پی افکندن
فال زدن
اختر ثریا
کنایه از اشک خونین عاشقان باشد
اختر جوزا
کنایه از عطارد باشد
اختر دانش
کنایه از مشتری و عطارد
اختر دنباله دار
ستاره دنباله دار
اختر دوز
( اسم صفت ) تیر دور پرتاب .
اختر سپاه
( صفت ) امیر یا پادشاهی که لشکر بسیار دارد .
اختر سر سبز
ستاره سعد
اختر سعد
ستاره که آثار فرخنده و خجسته دارد
اختر سوختگی
بدبختی وارون بختی پریشان روزگاری .
اختر سوخته
( صفت ) بدبخت پریشان روزگار بداحوال .
اختر سوز شدن
( مصدر ) فراهم آمدن ستاره با آفتاب و ناپدید شدن ستاره از دیده . کنایه است از ناپدید شدن و غروب کردن .
اختر شبگرد
ماه
اختر شمار
( اسم صفت ) منجم ستاره شناس .
اختر شماران سار
( اسم ) رئیس ستاره شماران ( در عهد ساسانی ) اختر ماران سار .
اختر شماری
۱ – عمل اختر شمار . ۲ – بشب بیدار بودن شب بیداری بیخوابی شب .
اختر شمر
( اسم صفت ) ستاره شمار ستاره شناس منجم احکامی .
اختر شمردن
( مصدر ) بیخواب ماندن در شب بیدار بودن . شب زنده داری کردن .
اختر شناخت
( مصدر ) علم نجوم دانش ستارگان ستاره شناسی .
اختر شناس
( اسم صفت ) ستاره شمر اختر شمر نجوم دان منجم .
اختر شناسی
عمل اختر شناس تنجیم .
اختر شوم
ستاره نحس
اختر ضمیر
( صفت ) شخص روشن دل .
اختر فشان
( اسم صفت ) فشاننده و نثار کنند. اختر سپهر اخترفشان .
اختر گر
( صفت ) منجم عالم احکام نجوم فال گیر .
اختر گرای
( اسم صفت ) اختر گر منجم .
اختر گرفتن
( مصدر ) رصد کردن اختران برای استخراج احکام نجومی .
اختر گو
( اسم صفت ) منجم احکامی منجم حشوی کاهن عراف فال گوی .
اختر گوی
( اسم صفت ) اخترگو
اختر گوی شدن
( مصدر ) کهانت کاهن شدن .
اختر گویی
عمل اختر گو کهانت کاهن بودن .
اختر گویی کردن
( مصدر ) کهانت فال گویی کردن .
اختر مار
( صفت ) اختر شمار منجم .
اختر ماران سار
( اسم ) از طبقاتی که در دربار ساسانیان نفوذ داشتند ستاره شناسان ( اختر ماران ) بودند که رئیس آنان (اختر ماران سار) لقب داشت و در ردیف (دبیران ) و غیب گویان قرار میگرفت .
اختر نحس
مقابل اختر سعد
اختر نیک
اختر سعد
اختر کا
قاعده ولایت خارکوف در روسیه
اختر کاویان
درفش ملی ایران در عهد ساسانی . مورخان و نویسندگان آنرا بنامهای اختر کاویان اختر کاویانی درفش کاوه درفش کاویان و کاویانی درفش خوانده اند . [ اسکارمن ] نوشته : درفش کاویان چرم پاره مربعی بود که بر نیزهای نصب شده و نوک نیزه در پشت آن از بالا پیدا بوده است . [ کریستنس ] نوشته : درفش کاویانی غیر از بیرقی است که نقش آن بر مسکوکات عهد سلوکی و اشکانی دیده می شود اما درفش کاویان هر چند نویسندگان اسلامی آنرا ماخوذ از نام [ کاوه ] آهنگر می دانند بقول بعض محققان از کوی ( شاه ) یا کویان است که به شکل صفت استعمال شده یعنی شاهانه شاهی شاهنشاهی مقصود از درفش کاویانی [ بیرق شاهی ] است دو شکل از درفش کاویان که در شوکت هخامنشیان و ساسانیان همیشه در پیش سپاه ایران کشیده می شد در آثار تاریخ بجا مانده بطوریکه امروز قریب به تحقیق شکل اصلی آن بر ما واضح است نخست شکلی است که در روی تخته سنگی بطرز خاتم کاری دیده می شود و آن در سال ۱۸۳۱ م . جزو حفریات پمپئی ( ایتالیا) بدست آمده . این خاتم کاری جنگ ایسوس را نشان می دهد که در سال ۳۲۳ ق . م . واقع شد . و اسکندر داریوش سوم را شکست داد. در طرف چپ صورت اسکندر تصویر شده و در طرف راست روبروی اسکندر داریوش روی گردونه جنگی ایستاده است و او در میان سپاهیان ایرانی است . در عقب داریوش سواری بیرق در دست دارد. متاسفانه بهمین قسمت خاتم کاری شکستی وارد آمده است که بدان واسطه درست سنگ بیرق هویدا نیست ولی با وجود این قسمت بالایی خود بیرق و نوک نیزه ای که بیرق بدان وصل است و همچنین قسمتی از ریشه هایی که برای زینت بیرق آویخته بودند بخوبی نمایانست . از آنجا که شهر پمپئی در ۷۹ م . زیر مقذوفات کوه [ وزوو ] خراب و پنهان گشت پس ظاهرا این تخته سنگ خاتم کاری مدتی قبل از این تاریخ بایست ساخته شده باشد . بنابراین تاریخ ساخت آن تقریبا مقارن با زمان تولد عیسی ع است . شکل دیگری هم که تقریبا از همان عصر باقی مانده شباهت تامی با تصویر درفش مذکور دارد . این شکل عبارتست از سکه های یک سلسله از ملوک عصر دیادوخ ها یعنی خلفای اسکندر که در مملکت اصلی هخامنشیان یعنی فارس نفوذی پیدا کرده و تا زمان اشکانیان حکمرانی می کردند و چندان نفوذ و استقلال یافته بودند که سکه بنام خود می زدند . نام این سلسله [ فرته کاره ] بود . روی سکه فقط سر پادشاهان را نشان میدهد . در پشت سکه آتشکده ای که پادشاهان در مقابل آن ایستاده نماز می گزاردند منقوش است . در عقب آتشکده شکلی دیده می شود که از هر حیث هم شبیه به بیرق ایران در خاتم کاری پمپئی است و هم شباهت تام بدرفش کاویانی فردوسی در شاهنامه وصف کرده است دارد و همچنین آن اختری که فریدون با جواهر زینت داده و بر روی چرم پاره بیرق نصب کرده بوده است بطور وضوح نمایانست . از توافق این سه ماخذ ( خاتم کاری پمپئی سکه های سلسله مذکور شاهنامه ) بر می آید که درفش مزبور عبارت بوده از یک قطعه چرم پاره مربعی که بر بالای یک نیزه نصب شده و نوک نیزه از پشت آن از طرف بالا پیدا بوده و بر روی چرم که مزین به حریر و گوهر بوده شکل ستاره ای بوده مرکب از چهار پره و در مرکز آن نیز دایره کوچکی که قریب به یقین همان است که فردوسی از آن به اختر کاویانی تعبیر می کند و از طرف تحتانی چرم چهار ریشه برنگهای مختلف سرخ و زرد و بنفش آویخته نوک این ریشه ها مزین به جواهر بوده است ( مجله کاوه ( دوره قدیم ) ۱ : کاوه و درفش کاویانی . اسکارمان ) .
اختر کردن
( مصدر ) فال زدن تفائ ل .
اختر کن
( اسم صفت ) از جای کننده اختر .
بد اختر
( صفت ) ۱ – بد طالع بدبخت . ۲ – شوم نامبارک مقابل نیک اختر .
بلند اختر
( صفت ) خوشبخت نیکبخت سعید .
به اختر
( صفت ) نیک اختر نیکبخت .
پژوهنده اختر
منجم ستاره شناس
پیروز اختر
( صفت ) مبارک طالع خوش اقبال : همچنین عید بشادی بگذاراد هزار در جهانداری و در دولت پیروز اختر . ( فرخی )
چرخ پر اختر
به معنی آسمان و کواکب ۰ آسمان پر ستاره ۰
چشم هفت اختر
منزلی است از منازل قمر ۰ کنایه از پروین است که ثریا باشد و آن یکی از منازل قمر است ۰
دیو اختر
بد سرشت .
شوم اختر
( صفت ) بد اختر بد بخت شقی .
فیروز اختر
پیروز اختر .
مسعود اختر
با اختری سعد
میمون اختر
خوش اقبال خجسته پی : ای معرااصل عالی جوهرت ازحرص و آز. وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو. ( حافظ )
نژند اختر
بداختربدبخت : چنین گفت خسرو( پرویز) که بسیاری گوی نژنداختری بایدم سرخ موی . ( شا.لغ.)
نگون اختر
نگون طالع . نگون بخت . بدبخت .
نکو اختر
سعید . نیک اختر . نیکبخت . نکوبخت . خوش طالع . بختیار .
نیک اختر
۱ – ( اسم ) اختر نیک . ۲ – فال خوب . ۳ – ( صفت ) خوشبخت خوش اقبال .
هفت اختر
نام هر یک از دو صورت شمالی ستارگانی است که نامهای دیگر شان بنات النعش صغری ( دب اصغر ) و بنات النعش کبری ( دب اکبر ) است و آنها را هفت سالاران و هفت برادران نیز گویند .
قمر و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل سیارات سیع

اسم اختر در فرهنگ معین

اختر
(اَ تَ) [ په . ] (اِ.) ستاره ، کوکب ، نجم .
شمار ( ~. شُ) (اِ. ص .) ستاره شناس ، منجم .
برگشته اختر
( ~. گَ تَ. اَ تَ) (ص .) بدبخت ، بداقبال .
شوم اختر
(اَ تَ) (ص مر.) بدبخت .
نیک اختر
(اَ تَ) (ص مر.) خوش طالع ، خوشبخت .
هفت اختر
( ~. اَ تَ) (اِ.) هفت برادران ؛ صورت فلکی خرس بزرگ .

اسم اختر در فرهنگ فارسی عمید

اختر
۱. (نجوم) ستاره.
۲. (نجوم) هر یک از اجرام آسمانی: ز گردنده هفت اختر اندر سپهر / یکی را ندیدم بدو رای و مهر (فردوسی: ۷/۳۳۷)
۳. (زیست شناسی) گیاه زینتی گرمسیری با برگ های پهن ، ساقه های بلند و گل هایی به رنگ سرخ ، صورتی ، نارنجی ، و زرد.
۴. [قدیمی] بخت؛ طالع.
۵. [قدیمی] ستارۀ بخت و اقبال: مرا اختر خفته بیدار گشت / به مغز اندر اندیشه بسیار گشت (فردوسی: ۱/۱۶)
۶. [قدیمی] عَلَم؛ رایت؛ درفش: چنین گفت هومان که آن اختر است / که نیروی ایران بدان اندر است (فردوسی: ۳/۸۶).
* اختر شمردن: [قدیمی ، مجاز] بیدار ماندن.
اختر شمر
= اخترشمار
نیک اختر
نیک بخت؛ خوشبخت؛ خوش طالع؛ بختیار.

اسم اختر در اسامی پسرانه و دخترانه

اختر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: گلی به رنگهای سرخ ، صورتی ، نارنجی ، و زرد که ریز است و به شکل خوشه روی گیاه می شکفد ، ستاره ، بخت ، طالع

اسامی مشابه

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز