بی بی نیمز

نهایت

نهایت :    (عربي) ۱- پايان، انتها؛ ۲- آخرين، بالاترين، بيشترين؛ ۳- بالاترين حد چيزي.

 

 

اسم نهایت در لغت نامه دهخدا

نهایت. [ ن ِ ی َ ] (ع اِ) نهایة. نهایه. پایان. انجام. انتها. آخر. غایت. عاقبت. حد. (ناظم الاطباء). کرانه. سرانجام. بن. تک. ته. سر. منتهی. (یادداشت مؤلف ) :
و گر گوئی ملا باشد روا نبود که جسمی را
نهایت نبود و غایت بسان جوهر اعلا.
ناصرخسرو.
عاقل باید که در خاتمت کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد (کلیله و دمنه ). محاسن این کتاب را نهایت نیست. (کلیله و دمنه ). تمامی ابواب مکارم و انواع عواطف را بی شک نهایتی است. (کلیله و دمنه ).
راه شکرش بپای هرکس نیست
که حدش ز آن سوی نهایتهاست.
خاقانی.
بدایت آن به نهایت نینجامد. (سندبادنامه ص ۱۷). هرکاری را غایتی است و هر ملکی را نهایتی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۳۸).
چون نیست نهایت ره عشق
زین به نه نشان و نی اثر بود.
عطار.
مرا سخن به نهایت رسید و عمر به پایان
هنوز وصف جمالت نمیرسد بنهایت.
سعدی.
|| آخرین حد. سرحد کمال. (یادداشت مؤلف ) : دوستی و برادری با او بغایت لطف و نهایت یگانگی رسید. (کلیله و دمنه ).
چون نظر عقل به غایت رسید
دولت شادی به نهایت رسید.
نظامی.
|| (ق ) سخت. (یادداشت مؤلف ). بیرون از حد. (ناظم الاطباء). بسیار. زیاد. فوق العاده : نهایت جاهل است. || (اِ) فراوانی. افزونی. بسیاری. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || سرزمین. (ناظم الاطباء). || حد. اندازه.
– بی نهایت ؛ بیرون از حد و اندازه :
در حسن بی نظیری در لطف بی نهایت
درمهر بی ثباتی در عهد بی دوامی.
سعدی.
– نهایت دادن ؛ به انتها رساندن.
– نهایت گرفتن ؛ پایان گرفتن.
– نهایت یافتن ؛ به آخر رسیدن.
نهایة. [ ن َ ی َ ] (ع مص ) نیک خردمند گردیدن. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
نهایة. [ ن ِ ی َ ] (ع اِ) پایان. (دهار). کرانه. کناره. (صحاح الفرس ). پایان چیزی و غایت آن. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). رجوع به نهایت شود. || سرچوب عران در بینی شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة). سر چوبی که در بینی شتر کنند. (ناظم الاطباء). || چوب که بر آن بار بردارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی که بارها بر آن نهند و حمل کنند وبه فارسی آن را ناهو گویند. (از متن اللغة). || عقل. (متن اللغة).

اسم نهایت در فرهنگ فارسی

نهایت
پایان، آخر، پایان امری یاچیزی
( اسم ) پایان انجام آخر انتها : مقابل ابتدا بدایت : (( حمد و ثنا مبدعی را که از بدایت صباح وجود تا نهایت رواح عدم هرچه هست در حد پادشاهی اوست . )) توضیح در تداول بفتح اول تلفظ کنند .
نهایت پذیر
پایان پذیری
نهایت ناپذیر
بی پایان . بی انتها. نامحدود .
نهایت ناپذیری
پایان ناپذیری .
خط در بی نهایت
[line at infinity] [ریاضی] ← خط آرمانی
دریای بی نهایت
بحر محیط
بی نهایت
بیحد و بی پایان ٠ چیزیکه انتها نداشته باشد و گاه این کلمه را در کثرت استعمال میکنند یعنی خیلی و بسیار و زیاد ٠
تا بی نهایت
[ad infinitum] [ریاضی] ادامۀ دنباله ای بی پایان، طبق قاعده ای معین، که معمولاً با سه نقطه نمایش داده می شود
گران روی برش بی نهایت
[infinite shear viscosity] [مهندسی بسپار] مقدار حدی گران روی در آهنگ برش های خیلی زیاد
نقطه در بی نهایت
[point at infinity] [ریاضی] ← نقطۀ آرمانی

اسم نهایت در فرهنگ معین

نهایت
(نِ یَ) [ ع . نهایة ] (اِ.) پایان، انتها.

اسم نهایت در فرهنگ فارسی عمید

نهایت
پایان، آخر، پایان امری یا چیزی.
بی نهایت
۱. بی پایان، آنچه پایان نداشته باشد.
۲. (قید) بی اندازه، بسیار.