معنی اسم نازنین‌زینب

نازنين‌زينب :    (فارسي ـ عربي)، ۱- زينبِ دوست داشتني؛ ۲- زينبِ عزيز و گرامي؛ ۳- زينبِ زيبا و گرانمايه. +   نازنین و زینب.

 

 

 

اسم نازنین زینب در لغت نامه دهخدا

نازنین. [ زَ ] (ص نسبی ) از: ناز + نین (نسبت )، دارنده ٔ ناز. معشوق لطیف و ظریف. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی که به ناز نسبت داشته باشد. (آنندراج ). نازکننده. نازنده. (ناظم الاطباء). صاحب ناز. (آنندراج ). باناز :
نبرد ذل بر آستان ملوک
این دل نازنین که من دارم.
خاقانی.
آفتابم که خاک ره بوسم
نه هلالم که نازنین باشم.
خاقانی.
لطف ازل با نفسش همنشین
رحمت حق نازکش اونازنین.
نظامی.
ای بزمین بر چو فلک نازنین
نازکشت هم فلک و هم زمین.
نظامی.
دل کند ناز و خود چنین باشد
خانه پرورد نازنین باشد.
اوحدی.
– نازنین کردن خود را ؛ خود را لوس کردن. (یادداشت مؤلف ) :
خود را چو دلبران زمان نازنین مکن.
سنائی.
|| معشوق. (ناظم الاطباء). معشوقه ٔ با کرشمه بود. (اوبهی ). معشوق لطیف و ظریف. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
نازنینان منا! مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشائید.
خاقانی.
نالم چو ز آب آتش جوشم چو ز آتش آب
تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت.
خاقانی (دیوان ص ۷۲۵).
گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی.
خاقانی.
دست شست از وجود هر که دمی
در غم چون تو نازنین افتاد.
عطار.
گرچه بربود عقل و دین مرا
بد مگوئید نازنین مرا.
امیرخسرو.
ای نازنین پسر! تو چه مذهب گرفته ای ؟
کت خون ما حلال تر از شیر مادر است.
حافظ.
خوش هوائیست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم.
حافظ.
نازنینا! بچنین حسن و لطافت که تراست
نازکن ناز که شایسته ٔ ناز آمده ای.
شیفته ٔ همدانی.
|| دوست داشتنی. محبوب. (ناظم الاطباء). عزیز. گرامی :
وگر دل از زن وفرزند نازنین برداشت
بدان دو کار نبود از خرد بدو تاوان.
فرخی.
کجا شد سیامک شه نازنین
کجا رفت هوشنگ با داد و دین.
اسدی.
بی بلا نازنین شمرد او را
چون بلا دید درسپرد او را.
سنائی.
چونانکه شیر و شهد مکد طفل نازنین
تو شهد و شیر دولت و اقبال می مکی.
سوزنی.
ای نازنین کبوتر! از اینجاست برج تو
گر هیچ نامه داری از آنجا بما رسان.
خاقانی.
به آب چشم، گفت ای نازنین ماه !
ز من چشم بدت بربود ناگاه.
نظامی.
نبینم روی او، گر بازبینم
پرآتش باد چشم نازنینم.
نظامی.
همرهان نازنینم از سفر بازآمدند
بدگمانم تا چرا بی آن پسر بازآمدند.
کمال اسماعیل.
گر بر سر و چشم من نشینی
نازت بکشم که نازنینی.
سعدی.
زیبد اگر به عالمی فخر کنی، که سالها
مادر دهر ناورد همچو تو نازنین خلف.
محیط قمی.
شبها به یاد نرگس نازآفرین تو
خوابم نمی برد، به سر نازنین تو!
مظهر تبریزی.
|| نازپرورد. گرامی داشته شده. به ناز و نعمت پرورده :
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
بر بستر هوان فتد و ناتوان شود.
سعدی.
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بنده ٔ نازنین مشت زن.
سعدی.
– نازنین پروردن ؛ به ناز و نعمت پروردن. عزیز داشتن :
تو دشمن چنین نازنین پروری
ندانی که ناچار زخمش خوری.
سعدی.
توانا که او نازنین پرورد
به الوان نعمت چنین پرورد.
سعدی.
|| زیبا. (ناظم الاطباء). جمیل. خوب. دوست داشتنی :
همواره این سرای چو باغ بهشت باد
از رومیان چابک و ترکان نازنین.
فرخی.
آمده در نعت باغ عنصری و عسجدی
وآمده اندر شراب آن صنم نازنین.
منوچهری.
نازنین جان را کن ای ناکس به علم
تن چه باشد گر نباشد نازنین.
ناصرخسرو.
نظر پاک این چنین بیند
نازنین جمله نازنین بیند.
سنائی.
پشت عراق و روی خراسان ری است ری
پشتی چه راست دارد و روئی چه نازنین.
خاقانی.
بناگوشی چو برگ یاسمین تر
بر و اندامی از گل نازنین تر.
امیرخسرو (از آنندراج ).
همچون تو نازنینی سر تابه پا لطافت
گیتی نشان نداده، ایزد نیافریده.
حافظ.
گرم به ناز کشی ور به لطف بنوازی
هرآنچه می کنی ای نازنین خوشایند است.
زرگر اصفهانی.
به بوسه ای دل ما شاد کن در آخر حسن
که وقت ما و تو ای نازنین پسر تنگ است.
صائب.
به صورت نازنین و شوخ و چالاک
به دل دور از همه خوبان هوسناک.
وصال.
نگار نازنین شیرین مهوش
چو زلف خود پریشان و مشوش.
وصال.
|| نفیس. (ناظم الاطباء). باارزش. ارجمند. قیمتی. گرانبها. گرامی. عزیز.
– اوقات نازنین ؛ ساعات گرانمایه و باقدر. (ناظم الاطباء).
|| ظریف. لطیف. (ناظم الاطباء). || به مجاز، به معنی بسیار خوب و پسندیده. (از آنندراج ). پسندیده. دلپسند. مطبوع. (ناظم الاطباء).

اسم نازنین زینب در فرهنگ فارسی

نازنین
منسوب به ناز، دارای ناز، نازک اندام، خوش اندام
( صفت ) ۱ – دارنده نازنازکننده . ۲ – لطیف و ظریف ( صفت معشوق ): گر بر سر چشم مانشینی نازت بکشم که نازنینی . ( گلستان .قر.۳ ) ۴٠ – دوست داشتنی گرامی : و گر دل از زن و فرزند نازنین برداشت بدان دو کار نبود از خرد بدو تاوان . ( فرخی لغ.) ۴ – بناز و نعمت پرورده : فریاد از ان زمان که تن نازنین ما بر بستر هوان فتد و ناتوان شود. ( سعدی لغ.) ۵- با ارزش نفیس گرانبها.۶- ( اسم ) معشوق ظریف : نازنینان منا. مرد چراغ دل من همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشایید. ( خاقانی لغ.)
نازنین اندام
( صفت ) نازک اندام لطیف بدن .
نازنین بدن
( صفت ) آنکه بدنی نرم و لطیف و بناز پرورده دارد.
نازنین تن
( صفت ) نازنین بدن .
نازنین چهر
( صفت ) آنکه چهره ای لطیف و زیبا دارد زیبارو .
نازنین چهره
( صفت ) آنکه چهره ای لطیف و زیبا دارد زیبارو .
نازنین رفتار
( صفت ) خوش رفتار خوش خرام : کبوتر وارم آری نامه دوست که پیک نازنین رفتاری ای دوست . ( خاقانی لغ.)
نازنین کردن
( مصدر) نازنین ساختن .یانازنین خود را. خود را لوس کردن : [ خود را چو دلبران زمان نازنین مکن . ] ( سنائی لغ.)

اسم نازنین زینب در فرهنگ معین

نازنین
(زَ) (ص نسب .) ۱ – دوست داشتنی . ۲ – زیبا، ظریف . ۳ – معشوق .

اسم نازنین زینب در فرهنگ فارسی عمید

نازنین
۱. دارای ناز.
۲. نازک اندام، خوش اندام.
۳. لطیف.
۴. دلربا.

اسم نازنین زینب در اسامی پسرانه و دخترانه

نازنین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: nāzanin) بسیار دوست داشتنی، عزیز و گرامی، زیبا، ظریف، (به مجاز) گرانمایه، با ارزش، (در قدیم) (به مجاز) معشوق و دلبر، (در قدیم) شخص زیبا و ظریف، (در قدیم) نازکننده، نازنده – بسیار دوست داشتنی، عزیز و گرامی، زیبا و ظریف
نازنین چهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای صورتی ظریف، زیبا و دوست داشتنی

 

 

اسم نازنین زینب در لغت نامه دهخدا

زینب. [ زَ ن َ ] (ع ص ) بددل. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جبان. (از اقرب الموارد). ترسو و جبان. (ناظم الاطباء). || (اِ) درختی است خوشبوی. (دهار). درختی است خوش منظر و خوشبوی. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و منه سمیت المراءة زینب او من الازنب للسمین… (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || در ذخیره ٔ خوارزمشاهی بمعنی پاکیزگی بشره ٔ مردم آمده : اندر بیان کردن پاکیزگی و آراستگی ظاهر بشره ٔ مردم که آن را زینب گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) الاسدیة. رجوع به اعلام زرکلی و زینب بنت جحش در همین لغت نامه شود.
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) الرفاعیة، بنت احمد الامام الرفاعی. زنی صالح و فاضل بود و مانند پدرش طریق تصوف را اختیار کرد و قرآن را از بر کرد و به سال ۶۳۰ هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی ).
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) المخزومیة، بنت عبداﷲ (ابی سلمة)بن عبدالاسد المخزومیة. او دست پرورده ٔ حضرت رسول و دختر ام المؤمنین ام سلمة بود و هفت حدیث روایت کرد و در مدینه به سال ۷۳ هَ.ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی ). رجوع به الاصابه شود.
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت ابی سلمة عبداﷲ… رجوع به الاصابه و زینب المخزومیة در همین لغت نامه شود.
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت الامام علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب، سبط رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم. ابن اثیر گوید: او در حیات حضرت رسول اکرم متولد شد و با پسرعمش، عبداﷲبن جعفربن ابی طالب ازدواج کرد. حضرت زینب با برادرش حضرت حسین در وقعه ٔ کربلا حضور داشت. او را با دیگر اسیران به کوفه و سپس به شام نزد یزیدبن معاویه بردند.زنی پردل و خطیبی فصیح بود و او را اخبار است و کلام او با یزید مشهور و دلیل قوت قلب و کیاست اوست. (ازالاصابه ) (از اعلام زرکلی ). نام دختر حضرت فاطمه رضی اﷲ عنها که خواهر حضرت امام حسین رضی اﷲ عنه بودند. (غیاث ). نام دختر شیر خدا علی مرتضی علیه السلام که در حباله ٔ حضرت جعفر طیار بود. (آنندراج ). نام دختر علی بن ابیطالب علیه السلام از فاطمه علیها السلام. (ناظم الاطباء). نام دختر امیرالمؤمنین علیه السلام از فاطمه سلام اﷲ علیها. و او زوجه ٔ عبداﷲبن جعفر الطیار بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۴۳۶ و ۵۸۴ و ج ۲ ص ۵۰ و ۵۶ و تاریخ گزیده چ برون ج ۱ ص ۱۳۹ و ۱۹۹ و زینب الکبری و اعلام زرکلی چ ۲ ج ۳ ص ۱۰۸ و ذیل آن و «زینب خون » در همین لغت نامه شود.
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت العوام بن خویلد الاسدیة القرشیة. زنی شاعر و صحابی وخواهر زبیربن العوام و زوجه ٔ حکیم بن حرام بود. او اسلام را درک کرد و اسلام آورد و تا زمان قتل فرزندش عبداﷲبن حکیم در یوم جمل حیات داشت و او را مرثیه گفت و در حدود سال چهلم هجری درگذشت. (از اعلام زرکلی ).
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت جحش. نام دختر جحش که در نکاح آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم بود. (غیاث ). نام زوجه ٔ حضرت رسول اﷲ (ص ) که اول در حباله ٔ نکاح زید بوده. (آنندراج ). نام حرم بندگی حضرت رسالت (ص ) که اول در حباله ٔ زید بود. (شرفنامه ٔ منیری ). نام یکی از زوجات آن حضرت (ص ). (ناظم الاطباء). ام المؤمنین زوجه ٔ رسول صلوةاﷲ علیه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حمداﷲ مستوفی در ذکر ازدواج حضرت پیغمبرآرد:… هفتم ام حلیمه بود زینب بنت جحش الاسود از امیمه عمه ٔ رسول علیه الصلوة و السلام در اول زن زیدبن حارثه بود، در محرم سنه ٔ خمس او را بخواست و عقد نکاح او خدای تعالی بست، پیغمبر علیه السلام بهمان نکاح با او دخول کرد و او بدین فخر کردی. چون پیغمبر علیه السلام در پرده رفت او در حیات بود شش سال با او بودو بعد از رسول از زنانش اول او نماند در سنه ٔ عشرین هجری. (تاریخ گزیده چ برون ج ۱ ص ۱۵۹ و ۱۶۰)… یکی از زنان مشهور در صدر اسلام و زن زیدبن حارثه و نامش «بَرّة» بود. زید او را طلاق داد و حضرت رسول با او ازدواج کرد و نامش را زینب گذاشت زیرا زیباترین زنان بود و آیه ٔ حجاب بدان سبب نازل شد. او یازده حدیث روایت کرده. (از اعلام زرکلی ) : دیگر وقت با حفصه و زینب درساختی. (گلستان ). رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص ۲۶۲ و امتاع ج ۱ص ۱۹۴ و البیان و التبیین ج ۱ و تاریخ الخلفا و حبیب السیر چ خیام ج ۱ و عقد الفرید ج ۳ ص ۲۹۰ و ج ۵ ص ۸ و تاریخ اسلام ص ۵۲ و ۸۰ و تاریخ گزیده چ برون ج ۱ ص ۱۴۶ و ۲۱۳ و الاصابه ج ۸ ص ۹۲ و اعلام زرکلی چ ۲ ج ۳ ص ۱۰۶ شود.
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت حارث یهودی خواهر مرحب . (امتاع ج ۱ ص ۳۲۱). نام زنی یهودی که مسموم کرد آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله را. (ناظم الاطباء). برظاهر آن پیغمبر را علیه الصلوة و السلام زینب بنت حارث یهودی در بزغاله زهر کرد. بزغاله با پیغمبر در سخن آمد و گفت از من مخور که مسمومم. پیغمبر علیه السلام از زینب پرسید که چرا چنین کردی ؟ گفت اندیشیدم که اگر پیغمبری، به نور نبوت دریابی و ترا زیان نکند و اگر پادشاهی مردم از دست تو برهند. پیغمبر او را عفوکرد… (تاریخ گزیده چ برون ج ۱ ص ۱۴۸). رجوع به امتاع ج ۱ ص ۳۲۱ و ۳۲۲ و حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۳۷۹ شود.
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت خزیمةبن الحارث از بنی صعصعه از قوم بنی عبدمناف. پیشتر زن طفیل بن طفیل بن حارث مطلبی بود. در رمضان سنه ٔ اربع هجری او را بخواست. چون کمابیش دو ماه با رسول علیه الصلوة و السلام بود درگذشت . پیغمبر علیه السلام او را ام المساکین خواندی جهت آنکه رحیم بود. (تاریخ گزیده چ برون ج ۱ ص ۱۹۵). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۴۲۶ و عقد الفرید ج ۵ و تاریخ گزیده ایضاً ص ۱۶۰و ۲۰۹ و الاصابه ج ۸ ص ۹۴ و ۹۵ و امتاع ج ۱ ص ۱۱۳ شود.
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت رسول اﷲ (ص ) از خدیجه ٔ بنت خویلد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نام دختر آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم. (غیاث ). نام دختر حضرت از ام سلمه . (ناظم الاطباء). بنابه بعضی روایات زینب در سال سی ام از واقعه ٔ فیل متولد شد و چون بحد بلوغ رسید او را با پسرخاله اش ابوالعاص بن الربیعبن عبدالعزی بن عبدالشمس بن عبدمناف در سلک ازدواج کشیدند… و زینب از ابوالعاص پسری علی نام و دختری مسماة به امامه در وجود آورد… و امامه را علی مرتضی بعد از فوت سیدةالنساء بموجب وصیت به حباله ٔ نکاح درآورد. وفات زینب در زمان حیات خواجه ٔ کاینات… در سال هشتم از هجرت بوقوع پیوست… (حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۴۳۰). رسول را سه پسر بود از خدیجه، قاسم و طیب وطاهر و چهار دختر، رقیه و فاطمه و ام کلثوم و زینب. (قصص الانبیا ص ۲۱۶). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۵۸۳ و ۵۸۴ و ج ۲ ص ۲۷ و تاریخ گزیده چ برون ج ۱ ص ۱۳۴ و ۱۳۹ و ۱۵۲ و ۱۵۸ و ۲۱۸ و اعلام زرکلی چ ۲ ج ۳ ص ۱۰۹ و الاصابه ج ۸ ص ۹۱، ۹۲ و امتاع ج ۱ ص ۴۹، ۱۰۰، ۱۰۱، ۲۶۵، ۲۶۶ و ۳۳۳ و عقدالفرید ج ۳، ۵، ۷ و تاریخ اسلام ص ۸۶ شود.
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت سلیمان بن علی بن عبداﷲبن العباس بن عبدالمطلب. امیرزاده ٔ عباسی و از فصیحان و صاحبان رأی بود. پدرش امارت بصره را داشت و زینب با ابراهیم الامام ازدواج کرد و بعضی احفاد او به زینبیین معروفند. عمری دراز کرد و در بغداد اقامت داشت و خلفا او را مقدم و محترم می داشتند. او بعد از سال ۲۰۴ هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی چ ۲ ج ۳ ص ۱۰۷). رجوع به الفخری چ مصر ص ۱۶۴ شود.
زینب. [ زَن َ ] (اِخ ) بنت عبدالرحمن بن الحسن الجرجانی، معروف به ام المؤید. زنی فقیه بود و بحدیث اشتغال داشت و از علماء بزرگ اجازت و روایت دارد. او در نیشابور بسال ۵۲۴ متولد شد و بسال ۶۱۵ هَ. ق. در همانجا درگذشت. (از اعلام زرکلی ). رجوع به روضات الجنات ص ۴۹ شود.
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت عبداﷲبن عبدالاسد المخزومیة. رجوع به اعلام زرکلی و زینب المخزومیة در همین لغت نامه شود.
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت عمربن الخطاب. او از سریة عمر بوجود آمد و برادرش عبدالرحمن اصغر بود. (از حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۴۹۳).
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت عمیس. مادرش هند بود. زینب به حباله ٔ نکاح سیدالشهداء حمزه رضی اﷲ عنه درآمد. (از حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۴۲۸).
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت مظعون بن حبیب بن وهب بن حذاقه. از زنان عمربن الخطاب و مادر حفصه و عبداﷲ. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۴۲۵ و ۴۹۳ شود.
زینب. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت مکی بن علی الحرانی (۵۹۴ – ۶۸۸ هَ.ق.). زنی فقیه و صالح و مشهور بود و طالبان علم در محضرش فراهم می آمدند. او در دمشق درگذشت. (از اعلام زرکلی ).

اسم نازنین زینب در فرهنگ فارسی

زینب
دختر پیغمبر ( ص ) ( و . ۳٠ عام الفیل ۵ سال پس از ازدواج رسول ( ص ) با خدیجه – ف . ۸ ه . ق . ) . وی زوجه پسر خاله خویش ابو العاص بن ربیع است .
بنت مکی ابن علی الحرانی زنی فقیه و صالح و مشهور بود و طالبان علم در محضرش فراهم می آمدند . او در دمشق در گذشت .
زینب الشهاریه
بنت محمد ابن احمد ابن الامام الناصر الیمینه الشهاریه . شاعره نابغه بود .
زینب الغزیه
بنت محمد بن محمد بن محمد بن احمد الغزی . زنی شاعر و فاضل و اهل علم و صلاح بود و بر پدر و برادرش قرائت کرد و مولد و وفاتش دمشق بود .
زینب خون
زینب خوان مردی که در تعزیه ها بجای حضرت زینب کبری علیها سلام و از زبان وی سخن می گوید .
زینب خونی
زینب خوانی . سخن گفتن بجای زینب و از زبان حضرت زینب ( ع ) در تعزیه ها و باصطلاح امروز رل حضرت زینب را بازی کردن .
زینب زیادی
مرحوم عبد الله مستوفی ذیل من زینب زیادیم و شرح تعزیه بازار شام آرد .
زینب صغری
از دختران حضرت علی ابن ابی طالب است .
اصابع زینب
نوعی از حلوا . یا قسمی شیرین است
باغ زینب
دهی از جیرفت
ام زینب
نام چند تن از زنان صحابی بود
حره زینب
ظاهرا خواهر محمود سبکتین بوده است و نامزد بغراتکین برادر زاده ارسلان خان

اسم نازنین زینب در فرهنگ فارسی عمید

زینب
۱. (زیست شناسی) درختی خوش منظر و خوش بو.
۲. (صفت) [قدیمی] جبان، ترسو.

اسم نازنین زینب در اسامی پسرانه و دخترانه

زینب
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: zeynab) (عربی) پاکیزگی، نام درختی خوشبو و خوش منظر، (در اعلام) نام دختر علی ابن ابی طالب (ع) و خواهر امام حسین (ع) و نام دختر رسول اکرم (ص) – نام دختر علی (ع) و خواهر حسین (ع)

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز