معنی اسم لیلی

برای مشاهده با کیفیت بیشتر، روی تصویر کلیک کنید

 تصویر و معنی اسم لیلی

لیلی:    (عربی) (= لیلا)، ، لیلا. ۱- و ۲-

 

 

اسم لیلی در لغت نامه دهخدا

لیلی. [ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به لیل. شبی. شبانه. || پرده ٔ لیلی ؛ نوائی از موسیقی :
یکی نی بر سر کسری دوم نی برسر شیشم
سدیگر پرده ٔ سرکش چهارم پرده ٔ لیلی.
منوچهری.
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) کوهی و گویند پشته ای است و نیز گفته اند قارّتی است. مکیث الکلبی گوید:
الی هَزْمتی لیلی فماسال فیهما
و روضیهما والروض روض الممالح.
و بدربن حزان الفزاری گوید:
مااضطرک ّ الحرزُ من لیلی الی بَرد
تختاره معقلا من جُش اعیار.
(معجم البلدان ).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح. توبةبن الحمیر دلباخته ٔ او بود و درباره ٔ وی شعر میگفت و او را از پدرش خواستگاری کرد.پدر امتناع ورزید و دختر را به یکی از بنی الادلع تزویج کرد. روزی توبة به دیدار لیلی شد و لیلی را به خلاف گذشته بی حجاب و محزون یافت. دانست که خطری متوجه اوست، پس بازگشت و سواره برون رفت. و چون بنی ادلع خبر یافتند به دنبالش شتافتند. توبة در این باره گوید:
نأتک بلیلی دارها لاتزورها
و شطت نواها و استمر مریرها.
این قصیده دراز است و در آن گوید:
و کنت اذا ما جئت لیلی تبرقعت
فقد رابنی منها الغداة سفورها.
توبة به دیدن لیلی بسیار رفتی. برادر لیلی و خویشان دیگر با او پرخاش کردند، اما سودمند نیفتاد از این روی، شکایت او به حاکم بردند. حاکم دستور داد اگر بار دیگر آیدخونش هدر باشد. لیلی از این حکم خبر یافت و شوهر وی که مردی غیور بود به لیلی گفت : اگر از آمدن توبة مرا خبردار نکنی یا خبر دستور قتلش را به او برسانی تورا خواهم کشت. چون لیلی خبر آمدن توبة شنید بی حجاب در راه او بنشست و روی ترش کرد. پس چون توبة این بدید دانست دامی برای او گسترده اند، بگریخت. توبة را بنی عوف در پیرامون سال ۸۰ هَ. ق. بکشتند و لیلی در رثاء او این چکامه بسرود:
نظرت و دونی من غمامة منکب
و بطن الردی من ای نظرة ناظر
و توبة احیی من فتاة حییة
و أجراء من لیث بخفان خادر
و نعم فتی الدنیا و ان کان فاجراً
و نعم الفتی ان کان لیس بفاجر.
و در آن گوید:
اآلیت ابکی بعد توبة هالکا
و احفل من دارت علیه الدوائر
لعمرک ما بالموت عار علی الفتی
اذا لم تصبه فی الحیاة المعایر
فلا یبعدنک اﷲ یا توب انما
لقاء المنایا دارعاً مثل حاسر.
و نیز در رثاء او گوید:
اعینی الا فابکی علی ابن حمیر
بدمع کغیض الجدول المتفجر
لتبک علیه من خفاجة نسوة
بماء شؤون العبرة المتحدر
سمعن بهیجا از حفت فذکرنه
و قد یبعث الاحزان طول التذکر
کان فتی الفتیان توبة لم ینح
بنجد و لم یطلع من المتغور
و لم یرد الماء السدام اذابدا
سناالصبح فی اعقاب اخضر مدبر
و لم یقدع الخصم الأ لد و یملأ
الجفان سدیفاً یوم نکباء صرصر
الارب مکروب اجبت و خائف
اجرت و معروف لدیک و منکر
فیاتوب للمولی و یا توب للندی
و یا توب للمستنبح المتنور.
معاویةبن ابی سفیان نظر لیلی را درباره ٔ توبة خواست و گفت :وای بر تو لیلی، آیا توبة همانگونه است که مردم میگویند؟ لیلی پاسخ داد: یا امیرالمؤمنین ! سبط البنان حدیداللسان شجاللاقران کریم المختبر عفیف المئزر، جمیل المنظر. ای امیرالمؤمنین ! او چنان است که من گفته ام.معاویة گفت : چه گفته ای ؟ لیلی گفت : گفته ام و از حق درنگذشته ام :
بعید الثری لایبلغ القوم قفره
الدملد یغلب الحق باطله
اذا حل رکب فی ذراه و ظله
لیمنعهم مما تخاف نوازله
حماهم بنصل السیف من کل قادح
یخافونه حتی تموت خصائله.
معاویة گفت : وای بر تو میگویند: او عاهر بود. لیلی گفت :
معاذ الهی کان واﷲ سیداً
جواداً علی العلات جماً نوافله
اغر خفا جیاً یری البخل سبة
نحلت کفا الندی و أنامله
عفیفاً بعید الهم صلباً قناته
جمیلاً محیاه قلیلاً غوائله
و قد علم الجوع الذی بات ساریاً
علی الضیف و الجیران انک قاتله
و انک رحب الباع یا توب بالقری
اذا مالئیم ُ القوم ضاقت منازله
یبیت قریر العین من بات جاره
و یضحی بخیر ضیفه و منازله.
معاویة گفت : وای بر تو درباره ٔ توبة از حق گذشتی. لیلی گفت : ای امیرالمؤمنین ! بخدا اگر او را میدیدی و می آزمودی درمی یافتی که هنوز حق وی به واجبی نگذارده ام. معاویة گفت : توبه را چگونه مردی یافتی ؟ لیلی گفت :
اتته المنایا حین تم تمامه
و اقصر عنه کل قرن یصاوله
و کان کلیث الغاب یحمی عرینه
و ترض به اشباله و حلائله
غضوب حلیم حین یطلب حلمه
وسم زعاق لاتصاب مقاتله.
معاویة بدو جایزه ٔ بزرگ بخشید و گفت : بهتر شعری که برای وی سرودی برایم بخوان. لیلی گفت : ای امیر! به صفتی نیک او را نستودمش مگر آنکه او برتر از آن بود و چه خوب سروده ام :
جزی اﷲ خیراً و الجزاء بکفه
فتی من عقیل ساد غیر مکلف
فتی کانت الدنیا تهون باسرها
علیه و لاینفک جم التصرف
ینال علیات الامور بهونة
اذا هی اعیت کل خرق مشرف
هو الذوب بل اسدی الخلا یا شبیهة
بدریاقة من خمر بیسان قرقف
فیاتوب ما فی العیش خیر و لاندی
یعد و قد امسیت فی ترب نفنف
و مانلت منک النصف حتی ارتمت
بک المنایا بسهم صائب الوقع اعجف
فیاألف الف کنت حیاً مسلماً
لا لقاک مثل القسور المتطرف
کماکنت اذ کنت المنجی من الردی
اذا الخیل جالت بالقنا المتقصف
و کم من لهیف عمر قداجبته
بابیض قطاع الضریبة مرهف
فانفذته و الموت یحرق نابه
علیه و لم یطعن و لم یتنسف.
لیلی در حق عثمان بن عفان چنین سروده است :
ابعد عثمان ترجوا لخیر أمته
و کان آمن من یمشی علی ساق
خلیفةاﷲ أعطاهم و خولهم
ماکان من ذهب جم و اوراق
فلاتکذب بوعداﷲ و ارض به
و لاتوکل علی شیئی باشفاق
و لاتقولن لشیی ٔ سوف افعله
قد قدراﷲ ماکل امری ٔ لاق.
وقتی میان لیلی اخیلیة و نابغه ٔ جعدی مهاجاتی رفت و سبب آن بود که مردی از بنی قشیر به نام «ابن الحیا» را اخوال او که از بنی ازد بودند بر اثر نزاعی که میان بنی ازد و بنی جعده بود، هجا گفتند، پس نابغه ٔ جعدی قصیده ای به نام «الفاضحة» در جواب ایشان گفت و در آن بنی قشیر و بنی عقیل را سخت بنکوهید و از قوم خود و دیگر بطنهای بنی عامر بجزدو بطن بنی قشیر و بنی عقیل ستایش کرد، و در آن چنین گفت :
جهلت علی ابن الحیا و ظلمتنی
و جمعت قولاً جاء بیتاً مضللا
و نیز قصیده ٔ دیگر در این باره سرود که آغازش چنین است :
اماتری ظلل الایام قد حسرت
عنی و شمرت ذیلا کان ذیالا
و این قصیده دراز است و در آن گوید:
و یوم مکة اذا ماجدتم نفراً
حاسوا علی عقد الاحساب از والا
عند النجاشی اذا تعطون ایدیکم
مقرنین و لاترجون ارسالا
اذ تستحقون عند الخذ ان لکم
من آل جعدة اعماماً و اخوالا
لو تستطیعون ان تلقوا جلود کم
و تجعلوا جلد عبداﷲ سربالا
اذا تسر بلتم فیه لینجیکم
ممایقول ابن ذی الجدین اذ قالا
تلک المکارم لا قعبا من لبن
شیبا بماء فعادا بعد ابوالا.
پس لیلی اخیلیه خود را به میان انداخت و گفت :
و ماکنت لو فارقت جل عشیرتی
لاذکر قعبی خازر قد تثملا.
چون این به گوش نابغه رسید، گفت :
الا حییا لیلی و قولا لها هلا
فقد رکبت امراً اغر محجلا
و قد اکلت بقلا و خیما نباته
و شربت من آخر الصیف ابلا… الخ.
و لیلی او را در جواب گفت :
احقاً بما انبأت ان عشیرتی
بشوران یزجون المطی المذللا
یروح و یغدو وَفدهم بصحیفة
لیستجلدوا لی ساء ذلک معملا
انابغ لم تنبغ و لم تک اولا
و کنت صنیا بین صنیین مجهلا
انابغ لم تنبغ بلومک لاتجد
للومک الا وسط جعدة مجعلا
تسابق سوار الی المجد و العلا
و اقسم حقا ان فعلت لیفعلا
بمجد اذا المجد اللئیم اراده
هوی دونه فی مهبل ثم عصلا
لناتامک دون السماء و اصله
مقیم طوال الدهر لم یتحلحلا
و ماکان مجد فی اناس علمته
من الناس الا مجدنا کان اولا
و عیرتنی داء باملک مثله
و أی ّ جواد لایقال له هلا.
پس لیلی بر نابغه پیروز گشت، و چون سخن او به بنی جعدة رسید عده ای از آنان گرد آمدند و گفتند از امیر مدینه و یا از امیرالمؤمنین خلیفه میخواهم تا داد ما از این حبیشه بازستاند، او به اعراض ما ناسزا گفته و بر ماافترا بسته است. وقتی حمیدبن ثور و عجیر سلولی و مزاحم عقلی و اوس بن غلفاء هجیمی شعری درباره ٔ قطاة (کبک ) سرودند و برای تشخیص شعر نیکوتر لیلی را به داوری پذیرفتند. لیلی چنین گفت :
الا کل ما قاله الرواة و انشدوا
بها غیر ما قال السلولی بهرج.
و بنفع سلولی حکم داد. پس حمیدبن ثور در هجو لیلی گفت :
کأنک ورهاء العنانین بغلة
رأت حصنا فعارصتهن تشحج.
وقتی عبدالملک بن مروان بر زوجه ٔ خویش عاتکه دختر یزیدبن معاویه وارد شد، دید زنی بدوی نزد اوست، پرسید کیستی ؟ گفت : انا الوالهة الحری لیلی الاخیلیة. عبدالملک گفت : توئی که گفته ای :
اریقت جفان ابن الخلیع فاصبحت
حیاض الندی زلت بهن المراتب
فلهی و عفی بطن قود و حوله
کما انقض عرض البئر و الورد غاصب.
لیلی گفت : آری. عبدالملک گفت : برای ما چه بر جای نهاده ای ؟ لیلی گفت :آنچه خدا به شما داده است. عبدالملک گفت : آن چیست ؟ لیلی گفت : نسب قرشی، زندگی مرفه و زن مطیع. عبدالملک گفت : تو کرم را به ابن خلیع مقصور کردی. لیلی گفت : من مقصور نساختم خداوند ساخته است. عاتکه گفت : این زن بدین قصد اینجا آمده که من نزد تو شفاعت کنم تا چشمه ٔ آبی بدو دهی. من دخت یزید نباشم اگر حاجت او برآورم او عربی بی سر و پا را بر امیرالمؤمنین مقدم شمرده است. لیلی از جای برخاست و گفت :
ستحملنی و رحلی ذات رحل
علیها بنت آباء کرام
اذا جعلت سوادالشام جبنا
و غلق دونها باب اللئام
فلیس بعائد ابداً الیهم
ذووالحاجات فی غلس الظلام
اء عاتک لو رأیت غداة بنا
عزاء النفس عنکم و اعتزامی
اذا لعلمت و استیقنت انی
مشیعة و لم ترعی ذمامی
ا اجعل مثل توبة فی نداه
ابا الذبان فوه الدهر دامی
معاذاﷲ ما عسفت برحلی
تعد السیر للبلد التهامی
اقلت خلیفة فسواه احجی
بامرته و اولی باللثام
لثام الملک حین تعد بکر
ذووالاخطار و الخطی الحسام.
به او گفتند: کدام کعب را در نظر داشتی ؟ جواب گفت : گمان ندارم کعبی چون کعب من باشد. وقتی لیلی در روزگار پیری بر عبدالملک بن مروان درآمد. عبدالملک گفت : وقتی توبة عاشق تو شد تو را چگونه می پنداشت ؟ گفت : همانطور که مردم در روز بیعت تو را می پنداشتند.عبدالملک چنان خندید که یک دندان سیاه او که پنهانش میکرد هویدا گشت. وقتی عبدالملک از لیلی پرسید: باﷲهل کان بینک و بین توبة سوء قط؟ لیلی جواب گفت : و الذی ذهب بنفسه و هو قادر علی ذهاب نفسی ماکان بینی وبینه سوء قط، الا انه قدم من سفر فصافحته فعمز یدی فظننت انه یخنع لبعض الامر. سپس گفت : لا و الذی ذهب بنفسه ماکلمنی بسوء قط حتی فرقت بینی و بینه الموت. روزی لیلی بر حجاج درآمد و سلام گفت. حجاج جواب داد و مرحبا گفت و پرسید: چه بر سر تو آمده است ؟ لیلی گفت : اخلاف النجوم و قلةالغیوم و کلب البرد و شدةالجهد و کنت لنا بعده اﷲ الرفد. حجاج گفت : فجاج را برای ما توصیف نما. لیلی گفت : الفجاج مغیرة و الارض مقشعرة و المبرک معتل و ذوالعیال مختل، و الهالک للقل و الناس مسنتون رحمةاﷲ یرجون و اصابتنا سنون مجحفة مبطلة لم تدع لنا هبعاً و لا عافطة و لا نافطة. اذهبت الاموال و مزقت الرجال و اهلکت العیال. ابوعلی قالی این جمله ها را شرح کرده گوید: اخلاف النجوم، یعنی ستاره ها که خداوند باران هستند، از بارش خودداری کرده اند. کلب البرد، سختی سرماست، چه کلب بیماریی است سگان و گرگان را. رفد، معونت و یاری باشد. فجاج، جمع فج، هر شکاف و فاصله میان دو بلندی است. و المبرک معتل، شتران را خواسته، و ذوالعیال مختل، یعنی نیازمند است. و الهالک للقل، یعنی بسبب کمیابی. مسنتون، یعنی قحطی زدگان. هبع، آنچه تابستان بروید. ربع، آنچه در بهار روید. و اینکه گفته است : لا عافطة و لا نافطة، یعنی نه میش برای ما بجا گذارده و نه بز. گویند روزی حجاج نشسته بود لیلی را خواستند. حجاج گفت : کدام لیلی ؟ گفتند اخیلیه صاحبه ٔ توبة، حجاج اجازه داد، زنی بلندقامت سیاه چشم خوش خرام سلام داد و جواب شنید و نزدیک آمد. حجاج به غلام دستور داد بالشی نهادند. بنشست. حجاج پرسید: تو را چه به سوی ما کشانید؟ لیلی گفت : سلام به امیر و ادای وظیفه، حجاج گفت : قوم خود را چون ماندی ؟ جواب داد در خصب و امن و دعت خصب در اموال و امنیت از خدا و دعت ازآنجا که از ترس تو با خود صلح میکنند، سپس اجازت خواست تا شعری بگوید. حجاج اجازت داد. لیلی گفت :
اء حجاج لایغلل سلاحک انما الَ
منایا بکف اﷲ حیث تراها
اذا هبط الحجاج ارضاً مریضة
تتبع اقصی دائها فشفاها
شفاها من الداء العضال الذی بها
غلام اذا هزّ القناة سقاها
سقاها دماء المارقین و علها
اذا جمحت یوماً و خیف أذاها
اذا سمع الحجاج صوت کتیبة
اعد لها قبل النزول قراها
اعد لها مصقولة قارسیة
بایدی رجال یحسنون غذاها
اء حجاج لاتعط العصاة مناهم
ولا اﷲ یعطی للعصاة مناها
ولا کل حلاف تقلد بیعة
فاعظم عهداﷲ ثم شراها.
حجاج به یحیی بن منقذ گفت : ﷲ بلادها چه نیکو شاعری است. گفت : مرا از شعر او خبری نیست. پس حجاج عبیدةبن وهب دربان را بخواست، پس به لیلی دستور داد تا شعر را بر او از نو بخواند. عبیدة گفت : ادای حق این شاعره ٔ کریمه واجب است. حجاج گفت : از شفاعت تو بی نیاز میباشد. دستور داد پانصد درم و پنج دست جامه که یکی خز باشد به او برسانند و گفت او را به نزد دخترعمش هند بنت اسماء ببرند و بگویند به او جایزه دهد. لیلی گفت : اصلح اﷲ الامیر مأمور صدقات به ما ستم میکند، شهرهای ما ویران کرده و دلهای ما شکسته است و بهترین اموال ما را می برد. حجاج دستور داد به حکم بن ایوب بنوشتند که پنج شتر که یکی نجیب باشد برای وی بخرد و به حاکم یمامه نوشت که مأمور صدقات ایشان را که از وی شکایتی رسیده بود عزل کنند. ابن گفت : ای امیر! آیا من هم بدو صلت دهم ؟ حجاج گفت : آری. پس او نیز چهارصد درم و هند سیصد درم و محمدبن الحجاج دوکنیزک به او بخشیدند. و چون لیلی شعر را به پایان رسانید حجاج به حضار گفت : میدانید این زن کیست ؟ گفتند: نه به خدا ما زنی به این فصاحت و بلاغت و خوش بیانی ندیده ایم. گفت : این لیلی صاحبه ٔ توبة است. سپس روی به لیلی کرد و گفت : تو را به خدا آیا از توبة به چیزی نیازردی ؟ یا چیزی ناشایست از تو نخواست ؟ لیلی گفت : نه به خدائی که از او آمرزش میطلبم هیچ چیز از وی ندیدم. حجاج گفت : اگر چنان است پس خدا ما را و او را رحمت کناد. سپس حجاج به سوی لیلی آمد و گفت : اکنون توپیر شده ای و توبه نیز از یادها بشده است تو را به خدای سوگند آیا میان شما هیچگاه ریبتی واقع گشت ؟ یا چیزی در این باره با تو گفت ؟ لیلی گفت نه واﷲ ای امیرمگر در شبی که تنها بودیم سخنی با من گفت که من گمان بردم نظری دارد، پس این بیت بر او خواندم :
و ذی حاجة قلنا له لاتبح بها
فلیس الیها ما حییت سبیل
لنا صاحب لاینبغی ان نخونه
و انت لاُخری صاحب ٌ و خلیل.
و به خدا که پس از آن سخن ریبت آمیز از او نشنیدم تا مرگمان جدا کرد. حجاج گفت : توبة چون شعر تو شنید چه کرد؟ لیلی گفت : توبة کسی به طایفه ٔ ما فرستاد و دستور داد: چون به سرزمین بنی عبادةبن عقیل درآید بر بلندی رود و این بیت به آواز بلند بخواند:
عفا اﷲ عنها هل ابیتن لیلة
من الدهر لایسری الی خیالها.
پس چون چنان کرد من غرض وی بدانستم و گفتم :
و عنه عفا ربی و احسن حاله
فعزت علینا حاجة لاینالها.
سپس این اشعار را برای حجاج بخواند:
لعمرک ما بالموت عار علی الفتی
اذا لم تصبه فی الحیاة المعایر
و ما احد حی ّ و ان عاش سالماً
باخلد ممن غیبته المقابر
فلا الحی مما احدث الدهر معتب
و لا المیت ان لم یصبر الحی ناشر
و کل جدید او شباب الی بلی
و کل امری ٔ یوماً الی الموت صائر
قتیل بنی عوف فیا لهفتا له
و ماکنت ایاهم علیه احاذر
ولکننی اخشی علیه قبیلة
لها بدروب الشام باد و حاضر.
پس حجاج به دربان گفت : او را ببر و زبانش ببر. حجام وی را ببرد تا زبانش ببرد. لیلی گفت : وای بر تو، امیر دستور داد که با صلت و عطا زبان مرا قطع کنی بازگرد و بپرس ! دربان نزد حجاج شد و بپرسید! حجاج در خشم شد و خواست زبان حاجب را ببرد، لیلی را نزد خود بخواند. لیلی گفت : ای امیر! بخدا نزدیک بود زبان مرا ببرد، و این شعر بخواند:
حجاج انت الذی ما فوقه احد
الا الخلیفة و المستغفر الصمد
حجاج انت سنان الحرب ان لقحت
و انت للناس نور فی الدجی یقد.
پس حجاج دستور داد ده هزار درم دادندش. گویند هیچگاه حجاج خوش روی و بشاش دیده نشد مگر روزی که لیلی اخیلیه بر او وارد شد، پس حجاج به او گفت : شنیده ام روزی از قبر توبةبن الحمیر میگذشتی راه بگردانیدی واز گور وی نگذشتی. بخدا این بی وفائی است که نسبت به او روا داشتی ! اگر او بجای تو بودی و تو بجای او این کار نکردی. لیلی گفت : اصلح اﷲ الامیر من معذورم. گفت : چه عذری داری ؟ گفت : وقتی توبة را شنیده بودم که گفتی :
و لو ان لیلی الاخیلیةسلمت
علی و فوقی جذل و صفائح
لسلمت تسلیم البشاشة اوزقا
الیها صدی من جانب القبر صائح.
و چون به همراه من زنانی بودند که این شعر او راشنیده بودند، نخواستم عملاً توبة را تکذیب کرده باشم ! حجاج بس خشنود شد و دستور داد حاجتش برآورند. در اینکه آیا لیلی اشعر است یا خنساء اختلاف شده است. اصمعی گوید: لیلی اشعر از خنسا بود . و ابومسلم عبداﷲ بنی مسلم از پدر آرد که گفت :در مجلسی بودم که اشراف قریش آنجا گرد بودند و سخن از خنساء و لیلی اخیلیه رفت همگان لیلی را فصیحتر دانستند . ابوزید گفته است : لیلی اکثر تصرفاً و اغزر بحراً و اقوی لفظاً و الخنساء اذهب عموداً فی الثراء . و لیلی را بر نابغه ٔ جعدی نیز برتری داده اند . ابن الخصیب کاتب گفته است : لیلی از سفری با شوی آمدی و چون به قبر توبة رسید، گفت :از اینجای نروم تا سلامی به قبر توبة نکنم، شوهر آنچه خواست مانع آید لیلی نپذیرفت، پس لیلی بر بلندی برآمد و به توبه سلام فرستاد سپس روی به قوم خود کرد و گفت : نخستین دروغ است از توبة مگر او نگفته است :
و لو ان لیلی الاخیلیة سلمت
علی و دونی تربة و صفائح
لسلمت تسلیم البشاشة اوزقی
الیهاصدی من جانب القبر صائح
و اغبط من لیلی بما لااناله
الا کل ما قرت به العین صالح.
پس چون که پاسخ من نمیدهد؟ نزدیک قبر جغدی نشسته، چون هودج بدید بهراسید بر تارک شتر پرید، اشتر برمید و لیلی را به زمین افکند و لیلی همانجا بمرد و نزدیک توبة دفن شد و این خبر مرگ او درست تر است، اما صاحب اغانی از اصمعی آرد که چون حجاج به لیلی صله داد، او را گفت : حاجتی بطلب. لیلی گفت : مرا به نزد پسرعم من قتیبةبن مسلم باهلی امیر خراسان فرست. چون بدانجا رفت و خواست به بادیه بازگردد به شهر ری درآمد و آنجا بدرود زندگی گفت و همانجا مدفون شد. رجوع به اغانی ابوالفرج اصفهانی و امالی قالی و مروج الذهب مسعودی و عقدالفرید ابن عبدربه و مجمع الامثال میدانی و روضةالمحبین ابن قیم و حماسه ٔ بحتری و کامل مبرد و عیون التواریخ ابن شاکر (خطی ) و حماسه ٔ ابوتمام و محاضرات راغب و بلاغات النساء ابن طیفور و اللباب ابن اثیر (خطی ) و زهرالاَّداب حصری و تاریخ ابن عساکر و الموشح مرزبانی و فتوح البلدان بلاذری و المستطرف أبشهی و البیان و التبیین جاحظ و الفائق زمخشری و اعلام النساء عمر رضا کحاله چ دمشق ج ۳ صص ۱۳۸۵-۱۳۹۷ شود. زرکلی در اعلام آورده : لیلی اخیلیة شاعرة فصیحة ذکیة جمیلة، اشتهرت باخبارها مع توبةبن الحمیر، و وفدت علی الحجاج مرات فکان یکرمها و یقربها و طبقتها فی الشعر تلی طبقة الخنساء. (الاعلام زرکلی ج ۳). جاحظ آرد: کانت من افصح الشواعر و ابلغهن و لها مع الحجاج حدیث طریف. و لها:
حتی اذا رُفعَ اللواء رأیته
تحت اللواء علی الخمیس زعیما.
و لها:
نحن الاخایل لایزال غلامنا
حتی یدب علی العصا مذکورا.
(البیان و التبیین ج ۱ ص ۱۹۶ و ج ۳ ص ۶۲).
و لها ایضاً:
و مقدر عنه القمیص تخاله
وسط البیوت من الحیاء سقیما
حتی اذارفع اللواء رأیته
تحت اللواء علی الخمیس زعیما.
(عیون الاخبار ج ۱ ص ۲۷۸).
صاحب فوات الوفیات آرد: کانت من اشعرالنساء لایتقدم علیها الا الخنساء توفیت فی عشر الثمانین من الهجرة و کان توبةبن الحمیر یهواها و قد تقدم ذکره. خطبها فابی ابوها فکان یزورها. قال لها الحجاج ان شبابک قد مضی و اضمحل امرک فاقسم علیک الا صدفتنی هل کانت بینکما ریبة قط او خالبک فی ذلک قالت لا واﷲ ایها الامیر الا انه قد قال لی لیلة و قد خلونا کلمة ظننت انه قدخضع فیها لبعض الامر فقلت له :
و ذی حاجة قلنا له لاتبح بها
فلیس الیها ما حییت سبیل
لنا صاحب لاینبغی ان نخونه
و انت لاخری صاحب و خلیل.
فلا واﷲ ماسمعت بعدها منه ریبة حتی فرق بیننا. فقال لها الحجاج فما کان منه بعد ذلک قالت وجه صاحباً له الی حاضرنا و قال له آعل شرفا و اهتف بهذا البیت بین اهله :
عفا اﷲ عنها هل ابیتن لیلة
من الدهر لایسری الی خیالها.
فلما فعل ذلک عرفت المعنی فقلت :
و عنه عفا ربی و احسن حفظه
یعز علینا حاجة لاینالها.
و عن محمدبن الححاج بن یوسف قال بینما الامیر جالس اذ استوذن للیلی فاذن لها فدخلت امراءة طویلة دعجاءالعین حسنةالمشیة حسنةالثغرفسلمت علیه فرحب بها الحجاج و قال لها ماوراء لما صنع لها وسادة یا غلام فجلست فقال لها ما اقدمک الینا فقالت السلام علی الامیر و القضاء لحقه و التعرض لمعروفه فقال کیف خلفت قومک قالت فی حال خصب و امن و دعة اما الخصب ففی الاموال و الکلأ و اما الامن فقد امنهم اﷲ عز و جل و اما الدعة فقد خامرهم من خوفک ما اصلح بینهم ثم قالت الا انشدک ایها الامیر قال اذا شئت فقالت :
أحجاج لایقلل سلاحک انما الَ
منایا بکف اﷲ حیث یراها
اذا هبط الحجاج ارضاً مریضة
تتبع اقصی دائها فشفاها
شفاها من الداء العضان الذی بها
غلام اذا هز القناة سقاها
سقاها دماءالمارقین و علها
اذا جمعت یوماً و خیف اذاها
اعد لها مصقولة فارسیة
بایدی رجال یحلبون صراها
اء حجاج لاتعط العداة مناهم
ابی اﷲ یعطی للعداة مناها
ولا کل خلاف تقلد بیعة
باعظم عهداﷲ ثم شراها.
فامر وکیله ان یعطیها خمسمائة درهم و یکسوها خمسة اثواب کساء خز و فی خبر آخر انها وفدت علیه فقال لها انشدینی بعض شعرک فی توبة (فانشدته ):
لعمرک ما بالموت عار علی الفتی
اذا لم تصبه فی الحیاة المعایر
و ما احد حی و ان عاش سالماً
باخلد ممن غیبته المقابر
و لا الحی مما احدث الدهر معتب
و لا المیت ان لم یصبر الحی ناشر
و کل جدید او شباب الی بلی
و کل امری ٔ یوماً الی اﷲ صائر
قتیل بنی عوف فیا لهفا له
و ماکنت ایاهم علیه احاذر
ولکننی اخشی علیه قبیلة
لها بدروب الشام باد و حاضر.
فقال الحجاج لحاجبه اذهب فاقطع عنی لسانها فدعی بالحجام لیقطع لسانها فقالت ویحک انما قال الامیر اقطع لسانها بالعطاء و الصلة فارجع الیه فاستأذنه فرجع الیه فاستأذنه فاستشاط غیظاًو هم بقطع لسانه ثم امر بها فادخلت علیه فقالت کاد و عهداﷲ یقطع ایها الامیر مقولی (و انشدته ):
حجاج انت الذی ما فوقه احد
الا الخلیفة و المستعظم الصمد
حجاج انت شهاب الحرب اذ نهجت
و انت للناس نور فی الدجی یقد.
(فوات الوفیات ج ۲ ص ۱۴۱).
و رجوع به عقدالفرید ج ۱ ص ۲۵۱ و ج ۳ ص ۲ و ۳ و ج ۴ ص ۳۳ و ج ۶ ص ۶ و ج ۷ ص ۴ و ۱۲۹و قاموس الاعلام ترکی شود.
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) الانصاریة. راویة من راویات الحدیث روت عن ام عمارة بنت کعب. و روی عنها حبیب بن زید الانصاری. (اعلام النساء ج ۳ ص ۱۳۶۵).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) السدوسیة. امراءة بشیربن الخصاصیة یقال لها الجهدیة و یقال هی غیرها. و قد تقدم بیان ذلک فی الجهدیة. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) العامریة. رجوع به بنت سعدبن ربیعة شود.
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) الغفاریة. قال ابوعمر کانت تخرج مع النبی (ص ) فی مغازیه تداوی الجرحی و تقوم علی المرضی حدیثها ان النبی (ص ) قال لعائشة هذا علی اول الناس ایمانا روی عنها محمدبن القاسم الطائی. قلت اماالخبر الاول فتقدم التنبیه علیه فی القسم الاخیر من حرف الالف فی امامة بنت ابی الحکم و قد اخرجه العقیلی فی ترجمة موسی بن القاسم من الضعفاء و ابن منده من روایة علی بن هاشم البرید حدثنی لیلی الغفاریة قالت کنت اغزو مع النبی صلی اﷲ علیه و سلم فاداوی الجرحی و اقوم علی المرضی فلما خرج علی الی البصرة خرجت معه فلمارأیت عائشة اتیتها فقلت هل سمعت من رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم فضیلة فی علی ؟ قالت نعم دخل علی رسول اﷲ(ص ) و هو معی و علیه جرد قطیفة فجلس بیننا فقلت اما وجدت مکاناً هو اوسع لک من هذا فقال النبی (ص ) یا عائشةدعی لی اخی فانه اول الناس اسلاماً و آخر الناس بی عهداً و اول الناس لی لقیاً یوم القیامة قال العقیلی لایعرف الا لموسی بن القاسم قال البخاری لایتابع علیه – انتهی. و فی سنده عبدالسلام بن صالح ابوالصلت و قد کذبوه و اما الخبر الاخیر فقال لی فی التجرید هو باطل. قلت و محمدبن القاسم هو الطایکانی لا الطائی و هو متروک و هو غیر موسی بن القاسم و قد جاء نحوه لمعاذة ففی تفسیر ابن مردویه و اخرجه ابوموسی من طریقه ثم من روایة یعلی بن عبید عن حارثةبن ابی الرجال عن عمرة قالت قالت معاذة الغفاریة کنت انیساً لرسول اﷲ صلی اﷲ علیه وآله و سلم بیت عائشة و علی خارج من عندها فسمعته یقول لعائشة ان هذا احب الرجال الی و اکرمهم علی فاعرفی لی حقه و اکرمی مثواه الحدیث و فیه النظر الی عبادة. قلت و حارثة ضعیف و هذا هو الحدیث الذی اشار الیه ابوعمر. (الاصابة چ مصر ج ۸ ص ۱۸۳). صاحب اعلام النساء آرد: لیلی الغفاریة، مجاهدة غازیة کانت تخرج مع النبی (ص ) فی مغازیه فتداوی الجرحی و تقوم علی المرضی. و لما خرج علی بن ابیطالب الی البصرة خرجت معه و اتت عائشة ام المؤمنین فقالت : هل سمعت من رسول اﷲ(ص ) فضیلة فی علی ؟ قالت نعم دخل علی رسول اﷲ(ص ) و هو معی و علیه جرد قطیفة فجلس بیننا فقلت اما وجدت مکاناً هو اوسع لک من هذا قال النبی (ص ): یا عائشة! دعی لی اخی فانه اول الناس اسلاماً و آخر الناس بی عهداً و اول الناس لی لقیاً یوم القیامة و حدثت عن النبی (ص ) و روی عنها محمدبن قاسم الطائی. (اعلام النساء ج ۳ صص ۱۳۹۸-۱۳۹۹).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) الناعطیة. من ربات النسک و الزهد و الفصاحة و البلاغة کانت تعتنق الغالیة (فرقة من الشیعة). (اعلام النساء ج ۳ ص ۱۴۰۱). من نساء الغالیة. (البیان و التبیین ج ۱ ص ۲۸۳). و لها ریاسة فی الغالیة (الفرقة الرابعة من مذاهب الشیعة) و الغالیة هم الذین غلوا حق ائمتهم حتی اخرجوهم من حدود الخلقیة و حکموا فیهم باحکام الالهیة. (عیون الاخبار ج ۲ ص ۱۴۷).
لیلی. [ل َ لا ] (اِخ ) امراءة سالم بن قُحفان العنبری. شاعرة من شواعر العرب. قالت ترد علی زوجها سالم بن قحفان :
حلفت یمیناً یا ابن قحفان بالذی
تکفل بالارزاق فی السهل و الجبل
تزال حبال ٌ محصدات اعدها
لها ما مشی علی خفه جمل
فاعط و لاتبخل لمن جاء طالباً
فعندی لها خُطم و قد زاحت العلل.
(اعلام النساء ج ۳ ص ۱۳۷۱).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت ابی حثمةبن حذیفةبن غانم بن عامربن عبداﷲبن عبداﷲبن عبیدبن عویج بن کعب بن لؤی القرشیة العدویة اخت سلیمان و کانت زوج عامربن ربیعة العنبری فولدت له عبیداﷲ. و قال ابن سعد اسلمت قدیماً و بایعت. کانت من المهاجرات الاول هاجرت الهجرتین الی الحبشة ثم الی المدینة، یقال انها اول ظعینة دخلت المدینة فی الهجرة و یقال ام سلمة و ذکربن اسحاق فی روایة یونس بن بکیر و غیره عنه عن عبدالرحمن بن الحارث عن عبدالعزیزبن عبداﷲبن عامربن ربیعة عن امه لیلی قالت کان عمربن الخطاب من اشد الناس علینا فی اسلامنا فلما تهیأنا للخروج الی ارض الحبشة جائنی عمر و انا علی بعیری فقال این ام عبداﷲ فقلت آذیتمونا فی دیننا فنذهب فی ارض اﷲ قال صبحکم اﷲ ثم ذهب فجأنی زوجی عامربن ربیعة فقال لما اخبرته خدیجة ترجین ان یسلم فذکر القصة و روی اللیث بن سعد عن محمدبن عجلان ان رجلاً من موالی عبداﷲبن عامر حدثه عن عبداﷲبن عامر قال دعتنی امی یوماً و رسول اﷲ قاعد فی بیتنا فقالت هاک تعالی اعطیک شیئاً فقال لها رسول اﷲ ماذا اردت ان تعطیه فقالت اعطیه تمراً فقال اما انک لو لم تعطیه شیئاً کتب علیک کذبة. رواه السراج عن قتیبة عنه و تابع اللیث حیوةبن شریح و یحیی بن ایوب المولی زیاداً وهو عند ابن مندة من طریقه. (الاصابة ج ۸ صص ۱۸۰-۱۸۱).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت ابی سفیان بن الحارث بن قیس بن زیدبن امیة الانصاریة الاسهلیة. ذکرها ابن حبیب فی المبایعات قریباً. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲). و رجوع به لیلی بنت حطیم شود.
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت ابی مرةبن عروةبن مسعود. من فواضل نساء عصرها. رآها الحارث بن خالد فقال فیها:
اطافت بنا شمس النهار و من رأی
من الناس شمساً بالعشاء تطوف
ابو امها اوفی قریش بذمة
و اعمامها اما سألت ثقیف.
و فیها یقول :
اء من طلل بالجزع من مکة السدر
عفا بین اکناف المشقر فالحضر
ظللت و ظل القوم من غیر حاجة
لدی غدوة حتی دنت حزّة العصر
یبکون من لیلی عهوداً قدیمة
و ماذا یبکی القوم من منزل قفر.
(اعلام النساء ج ۳ ص ۱۴۰۰).
از زوجات سیدالشهداء. (حبیب السیر ج ۱ ص ۲۱۸).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت احمدبن مسلم بن شعیب الولادی المدینی ام البهاء. روت عن ابیها و عن الطبرانی. حدثت لیلی بنت احمدبن مسلم قالت ثنا ابی ثنا علی بن سعیدبن عبداﷲ العسکری حدثنی عبدالرحیم بن سلام بن المبارک الرزاز الواسطی. ثنا قرةبن عیسی العبدی عن سواربن مصعب عن غیاث بن عبدالحمیدعن الشعبی عن النعمان بن بشیر قال : قال رسول اﷲ(ص ) رأیت فی منامی غنماً سوداً تتبعها غنم غفر فاولتها فی منامی انها العرب و من تبعها من الاعاجم و من دخل فی هذا الدین فهو عربی. (ذکر اخبار اصفهان ج ۲ ص ۳۶۷).
لیلی. [ل َ لا ] (اِخ ) بنت اسماعیل یاشا. شاعرة ادیبة من شواعر و ادیبات الاَّستانة اتقنت اللغتین الرومیة و الفرنسیة قراءة و تحریراً و اشتهرت بجودة شعرها و طول باعها فی فنون الادب و الکتابة. (اعلام النساء ج ۳ ص ۱۳۶۵).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت الاطنابةبن منصوربن معیص بمهملتین الانصاریة من بنی الحبلی. ذکرها ابن حبیب فی المبایعات. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۰).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت بلال او بلیل الانصاریة. اخت ابی لیلی و هی عمة عبدالرحمن بن ابی لیلی. قال ابوعمر بایعت النبی و روت عنه. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۰).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت ثابت بن المنذربن عمروبن حزام.اخت لسان ذکرها ابن حبیب ایضاً. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۰).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت الجودی بن عدی بن عمرو الغسانی. من فواضل نساء عصرها کان یهواها عبدالرحمن بن ابی بکر الصدیق و ذلک انه قدم فی تجارة فرآها فی جوار و نساء یتهادین فاذا عثرت احداهن قالت : یا ابنةالجودی فاذا حلفت احداهن حلفت بابنةالجودی فاعجبته و هام بها. فلما غزوا الشام کتب عمر الی صاحب الثغر الذی هی به اذا فتح اﷲ علیکم دمشق فقد غنمت عبدالرحمن بن ابی بکر لیلی بنت الجودی فلما فتح اﷲ علیهم غنموه ایاها و کانت ابنة ملک دمشق و کانت عائشة ام المؤمنین تکلم اخاها عبدالرحمن فیما یصنع بها فیقول یا اخیه دعینی فواﷲ لکانی ارشف من ثنایاها حب الرمان ثم ملها و هانت علیه فکانت عائشة تکلمه فیما یسی ٔ الیها کما کانت تکلمه فی الاحسان الیها فقالت عائشة: یا عبدالرحمن لقد احببت لیلی فافرطت و ابغضت لیلی فافرطت فاما ان تنصفها و اما ان تجهزها الی اهلها. فجهزها الی اهلها و کان عبدالرحمن اذا خرج من عندها ثم رجع الیها رأی فی عینها اثر البکاء فیقول : ما یبکیک ؟ اختاری خصالاً ایها شئت فعلت بک اما ان اعتقک و انکحک فتقول : لااشتهیه و ان شئت رددتک علی قومک ؟ قالت و لاأرید و ان احببت رددتک علی المسلمین قالت لاأرید قال : فاخبرینی ما یبکیک. قالت ابکی الملک من یوم البؤس. و من شعر عبدالرحمن فی لیلی :
تذکرت لیلی و السماوة دونها
و ما لابنةالجودی لیلی و مالیا
و انی تعاطی قلبه حارثیة
تحل ببصری او تحل الحوانیا
و کیف یلاقیها بلی و لعلها
اذ الناس حجوا قابلا ان تلاقیا.
و قال فیها:
یا ابنةالجودی قلبی کئیب
مستهام عندها ما ینیب
جاورت اخوالها حی عکل
فلعکل من فؤادی نصیب.
(اعلام النساء ج ۳ ص ۱۳۶۵-۱۳۶۶).
صاحب الاصابة آرد: لیلی بنت الجودی بن عدی بن عمروبن ابی عمرو الغسانی زوج عبدالرحمن بن ابی بکر الصدیق لها ادراک و کان رآها فی الجاهلیة فاحبها فلما افتتحت دمشق صارت الیه فشغف بها فی قصة طویلة ذکرها الزبیربن بکار فی ترجمته فقال کان قدم دمشق فی تجارة فرآها علی طنفسة حولها و لابد فلما غزوا الشام کتب عمر لهم انی غنمت عبدالرحمن بن ابی بکر لیلی بنت الجودی فلما سبوها اعطوها له فقدم بها المدینة فقالت عائشة فشغف بها فکنت الومه فیقول یا اختیه دعینی فکانت ارشف من ثنایاها حب الرمان ثم تمادی الزمان فکنت اکلمه فیها فکان احسانه الیها ان ردها الی اهلها فکنت اقول له لقد احببتها فافرطت و ابغضتها فافرطت و فیها یقول عبدالرحمن الابیات المشهورة:
تذکرت لیلی و السماوة بیننا
فما لابنةالکودی لیلی و مالیا.
کذا فی خبر الزبیر وفی روایة عمربن شبة عن الصلت بن مسعود عن احمدبن سیبویه عن سلیمان بن صالح عن ابن المبارک عن مصعب بن ثابت عن عروةبن الزبیر ان ابابکر هو الذی نقله ایاها و روینا فی آخر التاسع من امالی المحاملی روایة اهل بغداد عنه بسند له الی ابن ابی الزیاد عن هشام بن عروة عن ابیه عن عبدالرحمن بن ابی بکر قدم دمشق فی اول الاسلام فی اواخر ایام ابیه فنظر الی لیلی بنت الجودی فلم یر اجمل منها فقال فیها: تذکرت لیلی… الابیات. فکتب عمر الی عامله ان فتح اﷲ علیکم دمشق فاسلموا ابنةالجودی لعبدالرحمن فاسلموها له فقدم بها فانزلها علی نسائه فذکر الخبر و فیه قوله : فکانی ارشف من ثنایاها حب الرمان. قالت فعمل لها شی ٔ حتی سقطت اسنانها فهجرها ثم ردها الی اهلها و هذا آخر شی ٔ فی الخبر المذکور و هو آخر مجلس املاه المحاملی. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۴).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت حابس التمیمیة. اخت الاقرع بن حابس الصحابی المشهور هی ام غالب بن صعصعةبن معاویة والد الفرزدق الشاعر المشهور. له ادراک و قد ذکرها الفرزدق فی مرثیة ابیه حیث یقول :
ابی الصبر انی لااری البدر طالعا
و لا الشمس الا ذکرتنی بغالب
شبیهین کانا لابن لیلی و من یکن
شبیه ابن لیلی یلج ضوءالکواکب.
(الاصابة ج ۸ ص ۱۸۴).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت الحارث بن عوف المری. کان عمربن ابی ربیعة یشبب بها فلقیها و هو یسیر علی بغلة.فقال لها: قفی اسمعک بعض ما قلت فیک فوقفت. فقال :
الا یا لیل ان شفاء نفسی
نوالک ان بخلت فنولینا.
فمضت و لم ترد علیه شیئاً. (اعلام النساء ج ۳ ص ۱۳۶۷).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت حارث بن تمیم بن سعد. مادر غالب نیای دهم رسول اکرم. (مجمل التواریخ و القصص حاشیه ٔ ص ۲۲۷ از طبری و ابن اثیر). در متن مجمل التواریخ مادر غالب، سلمی بنت سعد مذکور است.
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت حامد الموره لی. شاعرة من شواعر الترک المجیدات. قالت کثیراً من الشعر و قد جمع شعرها فی دیوان و توفیت سنة ۱۲۶۴ هَ. ق. (اعلام النساء ج ۳ ص ۱۳۶۷).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت حسان بن ثابت. (الموشح ص ۲۶۲ و ۲۶۳) (قاموس الاعلام ترکی ).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت حطیم. از زوجات پیغمبر(ص ) اما پیش از ملاقات چون شنید که برص دارد وی را طلاق داد. (تاریخ گزیده ص ۱۶۱). صاحب الاصابة آرد: لیلی بنت الحطیم بن عدی بن عمروبن سوادبن ظفر الانصاریة الاوسیة ثم الظفریة. استدرکها ابوعلی الحیانی علی الاستیعاب و قال ذکرها ابن ابی حیثمة و قال اقبلت علی النبی (ص ) فقالت : انا لیلی بنت الحطیم جئتک اعرض نفسی علیک فتزوجنی قال قد فعلت و رجعت الی قومها فقالوا بئس ما صنعت انت امراءة غیری و هو صاحب نساء ارجعی فاستقیلیه فرجعت فقالت اقلنی فقال قد فعلت. قلت ذکر ذلک ابن سعد عن ابن عباس بسند فیه الکلبی فذکروا اتم منه و اوله اقبلت لیلی بنت الحطیم الی النبی (ص ) و هو مولی ظهره الشمس فضربت علی منکبه فقال من هذا اکله الاسد کثیراً ما یقولها و فی آخره فقال قد اقلتک قال و تزوجها مسعودبن اوس بن سوادبن ظفر فولدت له فبینا هی فی حائط من حیطان المدینة تقتل اذ وثب علیها ذئب فاکل بعضها فادرکت فماتت ثم اسند عن الواقدی عن محمدبن صالح بن دینار عن عاصم بن عمربن قتادة قال کانت لیلی بنت الحطیم و هبت نفسها للنبی (ص ) فقبلها و کانت ترکت بعولتها رکوباً منکراً و کانت سیئةالخلق فذکر نحو القصة دون ما فی آخرها و قال فی روایة فقال انک نبی اﷲ و قد احل اﷲ لک النساء و انا اًِمراءة طویلةاللسان لا صبر لی علی الضرائر و استقالته و من طریق ابن ابی عون ان لیلی وهبت نفسها للنبی (ص ) و وهبن نساء انفسهن فلم یسمع ان النبی (ص ) قبل منهن احداً قال و امها مشرفةالدار (کذا) بن هیشةبن الحارث و اخرج ابن سعد عن الواقدی حسبته عن عاصم بن عمربن عبادة قال اول من بایع النبی ام سعدبن معاذ و هی کبشةبنت رافعبن عبید و من بنی ظفر لیلی بنت الحطیم و من بنی عمروبن عوف لیلی و مریم و سهیمة بنات ابی سفیان اللیثی یقال له ابوالبنات الحدیث و ذکر ابن سعد ایضاً ان مسعودبن اوس تزوجها فی الجاهلیة فولدت له عمرة و عمیرة و کان یقال لها اکلة الاسد و کانت اول اًِمراءةبایعت النبی و معها ابنتاها و ابنتان لابنتها و وهبت نفسها له ثم استقاله بنوظفر فاقالها. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۱). صاحب اعلام النساء آرد : من فواضل نساء عصرها فهی اول امراءة بایعها النبی (ص ) لما قدم المدینة. ثم اقبلت الی النبی (ص ) و هو مولی ظهره الشمس فضربت علی منکبه. فقال : من هذا اکله الاسود و کان کثیراً ما یقولها. فقالت : انا ابنة مطعم الطیب و مباری الریح انا لیلی بنت الخطیم جئتک لاعرض علیک نفسی تزوجنی. قال : قد فعلت فرجعت الی قومها فقالت : قد تزوجنی النبی (ص ) فقالوا: بئس ما صنعت انت امراءة غیری و النبی صاحب نساء تغارین علیه فیدعوا اﷲ علیک فاستقیلیه نفسک فرجعت فقالت : یا رسول اﷲ! اقلنی. قال : قد اقلتک. فتزوجها مسعودبن اوس بن سواد. و مر حسان بن ثابت بلیلی بنت الخطیم و قیس بن الخطیم اخوها بمکة حین خرجوا یطلبون الحلف فی قریش فقال لها حسان : اظعنی فالحقی بالحی فقد ظعنوا و لیت شعری ما خلفک و ماشأنک اقل ناصرک ام راث رافدک. فلم تکلمه و شتمه نساؤها فذکرها فی شعره فی یوم الربیع الذی یقول فیه :
لقد هاج نفسک اشجانها
و عاودها الیوم ادیانها
تذکرت لیلی و انی بها
اذا قطعت منک اقرانها
و جحل فی الدار غربانها
و خف من الدار سکانها
و غیرها معصرات الریاح
و سح الجنوب و تهتانها
مهاة من العین تمشی بها
و تتبعها ثم غزلانها
وقفت علیها فسألتها
و قد ظعن الحی ما شانها
فعیت و جاوبنی دونها
بما راع قلبی اعوانها.
و هی طویلة. فاجابه قیس بن الخطیم بقصیدة اولها: اجد بعمرة غنیانها. و فخر فیها بیوم الربیع و کان لهم فقال :
و نحن الفوارس یوم الربیَ
َع قد علموا کیف فرسانها
حسان الوجوه سوادالسیو-
ف یبتدر المجد شبانها.
و هی ایضاً طویلة. (اعلام النساء ج ۳ صص ۱۳۶۸-۱۳۶۹).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت حکیم الانصاریة الاوسیة. قال ابوعمر ذکرها ابواحمدبن صالح المعری فی ازواج النبی و لم یذکرها غیره و جوز ابن الاثیر ان تکون هی لیلی بنت الحطیم لان الحکیم یشبه بالحطیم. (از الاصابة ج ۸ ص ۱۸۱).صاحب اعلام النساء آرد: لیلی بنت حکیم الانصاریة الاوسیة من فواضل نساء عصرها وهبت نفسها للنبی (ص ) فذکرها احمدبن صالح المصری فی ازواج النبی (ص ) و قال ابوعمر ولم یذکرها غیره فیما علمت. (اعلام النساء ج ۳ ص ۱۳۶۸).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت حلوان بن عمران القضاعیة. ام جاهلیة ینسب الیها بطن من مضر من العدنانیة و هم بنوالیاس بن مضر. (اعلام النساء ج ۶ ص ۱۳۶۸). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: لیلی بنت حلوان مادر مدرکة نیای شانزدهم حضرت رسول است. (مجمل التواریخ و القصص ص ۲۲۸). صاحب تاریخ سیستان نام مادر مدرکة را مخه گوید و طبری لیلی بنت حلوان و هی خندف آورده است. (تاریخ سیستان ص ۴۹ و حاشیه ٔ آن ). صاحب عقدالفرید گوید: خندف هی لیلی بنت حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعة فجمیع ولد الیاس [ بن ] مضربن نزار من خندف ولذلک یقال لهم خندف لانها امهم و الیها ینسبون. (عقدالفرید ج ۳ ص ۲۸۷). لیلی بنت حلوان بن عمران، ملقب به خندف. از قضاعة و امی جاهلی است. (الاعلام زرکلی ج ۳).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت رافعبن عمرو الانصاریة. والدة ابی عبس بن حرب. ذکرها ابن سعد فی المبایعات و قال امها ام البراء بنت سلمةبن عرفطة. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۱).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت رباب بن حنیف الانصاریة. من بنی عوف بن الخزرج. ذکرها ابن حبیب ایضاً و کانت زوج عتبان بن مالک. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ](اِخ ) بنت ربعی بن عامربن خالدة الانصاریة من بنی بیاضة. ذکرها ابن حبیب فی المبایعات. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت زهیربن یزید النهدیة. کان یهواها ابن عم لها یقال له مرةبن عبداﷲبن هلیل اشتد به شغفه بها فخطبها فابوا ان یزوجوه و کان لایخطبها غیره الا هجاه ثم تزوجها المنجاب بن عبداﷲبن مسروق بن سلمةبن سعد فخرج الی البعث براذان و هی اذ ذاک مسلحة لاهل الکوفة فخرج بها معه فماتت براذان و دفنت هناک فقدم رجلان من بجیلة من مکتبهما براذان من بنی نهد فمرا علی مجلسهم فسألوهما عمن براذان من بنی نهد. فاخبراهم بسلامتهم فنعیا الیهم لیلی و مرة فی القوم فانشاء یقول :
ایا ناعی لیلی اماکان واحد
من الناس ینعاها الی سواکما
و یا ناعی لیلی اء لم تک جیرة
ندامی ذوی حق فالا نهاکما
و یا ناعی لیلی بقد هجتما لنا
تجاوب نوع فی الدیار کلاکما
و یا ناعی لیلی لجلت مصیبة
بنا فقد لیلی لاامرت قواکما
و لا عشتما الا حلیفی بلیه
و لامت حتی یشتری کفناکما
فاشمت و الایام فیها بوائق
بموتکما ابی احب رداکما.
و قال فیها:
کأنک لم تفجع بشی ٔ تعده
و لم تصطبر للنائبات من الدهر
و لم تر بؤساً بعد طول غضارة
و لم ترمک الایام من حیث لاتدری
سقی جانبی راذان و الساحة التی
بها دفنوا لیلی ملث من القطر
و لازال خصب حیث حلت عظامها
براذان یسقی الغیث من هطل غمر
و ان لم تکلمنا عظام دهامة
هناک واصداء بقین مع الصخر.
و قال فیها:
ایا قبر لیلی لایبست و لاتزل
بلادک تسقیها من الواکف الدیم
و یاقبر لیلی غیبت عنک امها
و خالتها و الناصحون ذووالامم
و یا قبر لیلی کم جمال تکنه
و کم ضم فیک من عفاف او من کرم.
(اعلام النساء ج ۳ صص ۱۳۶۹-۱۳۷۰).
لیلی. [ ل َ لا] (اِخ ) بنت سعد. راویة من راویات الحدیث رأت عائشة ام المؤمنین و روت عنها. (اعلام النساء ج ۳ ص ۱۳۷۱).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سعدبن ربیعة. معشوقه ٔ قیس بن ملوح بن مزاحم، معروف به مجنون لیلی :
بلبل به غزل طیره کند اعشی را
صلصل به نوا سخره کند لیلی را.
منوچهری.
در میان شکستگیها حصارکی خراب به من نمودند. اعراب گفتند: این خانه ٔ لیلی بوده است و قصه ٔ ایشان عجیب است. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص ۱۴۱).
کجاست مجنون تا عرض داده دریابد
نگارخانه ٔ حسن و جمال لیلی را.
انوری.
گفت با لیلی خلیفه کاین تویی
کز تو شد مجنون پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت خامش چون تو مجنون نیستی.
مولوی.
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه ٔ مجنون به لیلی نرسیده.
سعدی.
قصه ٔ لیلی مخوان و قصه ٔ مجنون
عشق تو منسوخ کرد رسم اوایل.
سعدی.
به بوی صبح چو مجنون صبا ز جای بجست
مگر گشاد دم صبح زلف لیلی را.
سلمان ساوجی.
داستان لیلی و مجنون از همان روزگار نخست در افواه ساکنان ایران زمین زبانزد شعرا و ادبا بوده است. در قرن سوم هجری، ابن قتیبه ٔ دینوری در کتاب الشعر و الشعراء فصلی راجع به قیس عامری و حکایات منسوب به او وارد ساخت و به اختصار از احوال و اشعار او نقل کرد. سپس دراوایل قرن چهارم هجری محقق معروف ابوالفرج علی بن الحسین بن محمدبن احمد القرشی الاصفهانی (۲۸۴-۳۵۶ هَ. ق.) آن اخبار را به تفصیل تمام جمع آورد و در کتاب نفیس «اغانی » جای داد. مندرجات این کتاب به حمایت و تشویق صاحب کافی اسماعیل بن عباد وزیر دیالمه در سراسر خاک ایران رواجی به سزا حاصل کرد و بالنتیجه اخبار و اشعار قیس و لیلی عامری در تمامی کشور ایران بپراکند و همگان را از آن آگاهی آمد تا آنجا که در اواخر همان قرن چهارم باباطاهر همدانی عارف معروف این داستان عشقی را داستان حب خالص و عشق متبادل قرار داد و فرمود :
چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی
که یک سر مهربانی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی.
به رابعه ٔ بنت کعب قزداری از قدیمترین شعراء آل سبکتکین قطعه ای منسوب است که در آن چشم اشکبار مجنون و رخسار گلگون لیلی مورد تشبیه قرار گرفته چنین :
دگر لاله در باغ مأوی گرفت
چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است
که گل رنگ رخسار لیلی گرفت.
محمد عوفی به مسروربن محمد الطالقانی دو بیت نسبت داده است که در آن به داستان مجنون عامری و معشوقه ٔ وی اشارت رفته است بدین سان :
چنانم که مجنون عامر بود
ز تیمار لیلی به لیل و نهار
وفادار مهر توام تا زیم
تو خواهی وفا دار و خواهی مدار.
منوچهری در اشعار دلکش خویش از لیلی و مجنون یاد کرده است و نیز مسعودسعد یکجا در وصف بیشه ٔ انبوه و پردرخت به بلایا و مصائب مجنون اشاره کرده به شرح ذیل :
در بیشه ای فتادم کاندر زمین او
مالیده خون جانوران و برسته بر
چون سرگذشت مجنون پر فتنه و بلا
چون داستان وامق پر آفت و خطر.
و در قصیده ٔ دیگر سرگشتگی خود را به بیابانگردی مجنون و جمال معشوق را به حسن لیلی تشبیه میفرماید و میگوید :
با دل پرآتش و دو دیده ٔ پرخون
رفتم از لاوهور خرم بیرون
گردان از عشقت ای به حسن چو لیلی
گرد بیابان و کوه و دشت چو مجنون.
سنائی در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم هجری در کتاب حدیقة الحقیقة یکی از داستانهای منسوب به قیس عامری را مطابق آنچه ابوالفرج در اغانی آورده است در قطعه ای لطیف منظوم فرموده است بدین مطلع :
آن شنیدی که در عرب مجنون
بود بر لیلی آنچنان مفتون… الخ.
به جهت رعایت اختصار از شعرائی، نظیر: امیرمعزی و ادیب صابر ترمذی و غیره میگذریم که بدین داستان اشارت یا اشارتهادارند. و میرسیم به قرن ششم هجری که در آن شهرت این افسانه به حدی رسیده بوده است که از سلاطین ادب دوست و ادیب پرور زمان، یکی از شاعری شیرین بیان درخواست تاآن داستان را بتمامه در طی مثنوی مستقلی به نظم آورد. این پادشاه ابوالمظفر اخستان بن منوچهر شروان شاه وآن شاعر نظامی گنجوی بود و این مثنوی اولین کتابی است که در آن عشقنامه ٔ لیلی و مجنون به طور کامل و منظم تألیف گشته است. در قرن هفتم هجری شهرت این عشقنامه و انتشار جزئیات آن داستان به حدی رسید که هر جاپارسی زبانی شعر میگفت از آن چاشنی می گرفت. مولانا جلال الدین محمد بلخی و فخرالدین عراقی و سعدی شیرازی دربوستان و گلستان نکات و حکایاتی دلکش و اشاراتی بدان کردند و بعدها امیرخسرو دهلوی داستان لیلی و مجنون را چون حکیم گنجه موضوع یکی از مثنویات پنجگانه ٔ خویش قرارداد. از شاعرانی که از قرن هشتم هجری به بعد چون حافظ و دیگران به لیلی و مجنون اشارت دارند می گذریم و فقط به ذکر کسانی که داستان لیلی و مجنون را به رشته ٔ نظم کشیده اند بسنده می کنیم. در خاتمه ناگفته نگذاریم که ضمن کتب خطی موزه ٔ بریتانیا، نسخه ٔ منظومی از لیلی و مجنون به لهجه ٔ کردی گورانی وجود دارد که به زعم ریو (جامع فهرست کتب خطی موزه ٔ بریتانیا) در اوایل قرن نوزدهم میلادی گفته شده است، اما گوینده ٔ آن معلوم نیست. اینک فهرستی از مثنویات لیلی و مجنون : لیلی و مجنون نظامی گنجوی، در سال ۵۸۴ هَ. ق. به نظم آمده و به تصریح خود شاعر ۴۴۵۰ بیت است. مجنون و لیلی امیرخسرو دهلوی، در حدود ۲۶۶۰ بیت است و بسال ۶۹۸ به نظم آمده. لیلی و مجنون عبدالرحمان جامی، در حدود ۳۸۶۰ بیت و در ۸۸۹ هَ. ق. به نظم آمده است. لیلی و مجنون مثالی کاشانی، حدود سال ۸۹۷ هَ. ق. گفته شده است و نسخه ٔ آن در کتابخانه ٔ مجلس شورای اسلامی است. لیلی و مجنون هلالی استرآبادی (ناظم به سال ۹۳۵ یا ۹۳۶ وفات یافته ) است و نسخه ٔ کتاب در موزه ٔ بریتانیاست. (فهرست ریو ص ۸۷۵). لیلی و مجنون هاتفی (وفات شاعر ۹۲۷ هَ. ق.) و نسخه ٔ کتاب در کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار است و در ۱۷۸۰ م. در هند چاپ شده است. لیلی و مجنون میر حاج، ناظم به سال ۹۰۶ هَ. ق. وفات یافته و معاصر علیشیر نوائی بوده است. لیلی و مجنون قاسمی گنابادی، چند بیت آن در تذکره ٔ هفت اقلیم نقل گردیده و شاعر معاصر شاه طهماسب (۹۸۴-۹۳۰ هَ. ق.) بوده است. لیلی و مجنون سهیلی، ناظم امیر نظام الدین احمد است که کاشفی انوار سهیلی را به نام او پرداخته و در ۹۱۸ هَ. ق. وفات یافته است. لیلی و مجنون ضمیری، ناظم معاصر شاه طهماسب بوده است. لیلی و مجنون مقصودبیک شیرازی، چند بیت آن در تذکره ٔ سامی نقل شده و ناظم معاصر سام میرزا بوده است. نل و دمن فیضی هندی (۱۰۰۴-۹۵۴ هَ. ق.) در حدود ۴۲۰۰ بیت و نسخه ٔ آن در کتابخانه ٔ مدرسه ٔ سپهسالار موجود و مکرر چاپ شده است. لیلی و مجنون مکتبی شیرازی، به سال ۸۸۶ هَ. ق.گفته شده و مکرر به چاپ رسیده است. لیلی و مجنون مهدی، شاعری مهدی تخلص که به سال ۹۲۴ مرده است، ذکر وی در تحفه ٔ سامی رفته و انتساب لیلی و مجنون به مهدی تخلص از مرحوم تربیت است. لیلی و مجنون چپ نویس، سام میرزا در تحفه ٔ سامی گوید: وی رساله ای در بحر لیلی ومجنون به نام من ساخت. مجنون و لیلی نامی اصفهانی (ناظم به سال ۱۲۰۷ درگذشته )، نسخه ٔ این کتاب در کتابخانه مرحوم تربیت دیده شده است. لیلی و مجنون فوقی یزدی، ناظم معاصر شاه عباس دوم (۱۰۷۷-۱۰۵۲ هَ. ق.) بوده و مرحوم آیتی در تاریخ یزد از آن نامبرده است. لیلی و مجنون صبای کاشانی (وفات ۱۲۳۸ هَ. ق.) نسخه ٔ آن در کتابخانه ٔ ملی ملک موجود است. لیلی و مجنون عبدی بیک شیرازی (اواخر قرن دهم ). رجوع به تذکره ٔ هفت اقلیم شود. لیلی و مجنون کاتبی، رجوع به فهرست ریو ص ۶۳۷شود. لیلی و مجنون ثنائی، خواجه حسین ثنائی مشهدی به سال ۹۹۶ هَ. ق. درگذشته و صاحب کشف الظنون بدین نام مثنوی به وی نسبت داده است. لیلی و مجنون هدایت اﷲ رازی، اصطبل دار شاه طهماسب و شاه عباس. لیلی و مجنون اشرف مراغی، تربیت در تقویم بدان شاعر نسبت داشتن مثنویی داده است. لیلی و مجنون تجلی، علیرضا تجلی شیرازی اواخر قرن یازدهم هجری میزیسته است. لیلی و مجنون حکیم شفائی، مرحوم تربیت این مثنوی را به او نسبت داده است (ناظم به سال ۱۰۳۷ هَ. ق. درگذشته ). لیلی ومجنون سالم ترکمان، رجوع به کتاب «دانشمندان آذربایجان » تألیف تربیت شود. لیلی و مجنون اسیری تربیتی، رجوع به کتاب «دانشمندان آذربایجان » تألیف تربیت شود. لیلی و مجنون کاشف شیرازی، (معاصر شاه عباس اول ) در تذکره ٔ نصرآبادی لیلی و مجنون و عباس نامه و هفت پیکر او مذکور است. لیلی و مجنون نصیبی کرمانشاهی. رجوع به کتاب «دانشمندان آذربایجان » تألیف تربیت شود. لیلی و مجنون موجی. رجوع به کتاب مذکور تألیف تربیت شود. لیلی و مجنون صاعدی، در قاموس الاعلام ترکی صاعدی خبوشانی زین الدین نام از شعرای قرن نهم هجری معرفی شده است. لیلی و مجنون حرفی، در هفت اقلیم ذیل شهر ساوه بدین نام شاعری است و تربیت (در کتاب مذکور) این مثنوی را به حرفی نسبت داده است. لیلی و مجنون ملا مرادبن میرزا جان (قرن یازدهم هجری ) صاحب تاریخ قصص الخاقان که در ۱۰۷۷ هَ. ق. تألیف شده از این کتاب نام برده است. لیلی و مجنون سیدحسن بن فتح اﷲ، نسخه ٔ آن در ضمن خمسه ٔ او در موزه ٔ بریتانیاست و به سال ۱۰۳۸ هَ. ق. گفته شده است. لیلی و مجنون ابوالبرکات لاهوری، در تذکره ٔ روز روشن خمسه ٔ او نام برده شده است. لیلی و مجنون داود، خمسه ٔ او در موزه ٔ لندن موجود است. چاه وصال شعله ٔ اصفهانی، (در اواخر قرن یازدهم هجری ) داستان لیلی و مجنون را به نام چاه وصال به نظم آورده و نسخه ٔ آن در کتابخانه ٔ مجلس شورا موجود است. لیلی و مجنون هوس، (میرزا محمدتقی ) این مثنوی به زبان اردو است و نسخه ٔ آن در کتابخانه ٔ آصفیه ٔ دکن موجود است. لیلی و مجنون ناصر هندو. رجوع به آثار تربیت شود. لیلی و مجنون روح الامین اصفهانی (اوایل قرن یازدهم هجری ) نسخه ٔ آن در کتابخانه ٔ ملی ملک در تهران موجود است. لیلی و مجنون امیر علیشیر نوائی (۸۴۴-۹۰۶) به ترکی. خمسه ٔ او در کتابخانه ٔ مدرسه عالی سپهسالار موجود است. لیلی و مجنون سودائی به ترکی، نسخه ٔ آن در کتابخانه ٔ کمبریج موجود است و در ۹۲۰ هَ. ق. نظم آن به انجام رسیده. لیلی و مجنون خیالی، (عبدالوهاب )به ترکی این شاعر معاصر سلطان سلیم اول (وفات ۹۲۶ هَ. ق.) بوده و در قاموس الاعلام ترکی نام کتاب برده شده است. لیلی و مجنون عیسی نجاتی به ترکی، (وفات ۹۱۴هَ. ق.). رجوع به کشف الظنون شود. لیلی و مجنون احمدی به ترکی، مرحوم تربیت در نامه ٔ دانشمندان آذربایجان از آن نام برده است. لیلی و مجنون صالح بن جلال به ترکی، (وفات ۹۷۳ هَ. ق.). رجوع به کشف الظنون و قاموس الاعلام ترکی شود. لیلی و مجنون خلیفه به ترکی، تربیت از آن نام برده و شاید مراد خلیفةبن ابی الفرج بیضاوی باشد که از ادباء شافعی بوده و به سال ۱۰۶۰ هَ. ق. درگذشته است. لیلی و مجنون حمداﷲبن آقا شمس به ترکی، (وفات ۹۰۹ هَ. ق.). رجوع به کشف الظنون شود. لیلی و مجنون شاهدی ادرنوی که به ترکی به سال ۸۸۱ هَ. ق. گفته شده است. رجوع به کشف الظنون شود. لیلی و مجنون خلیلی برسوی به ترکی، پسر لامعی است که به سال ۹۳۸هَ. ق. درگذشته. لیلی و مجنون فضولی به ترکی، این کتاب به سال ۱۲۶۴ هَ. ق. در آستانه چاپ شده و دو نسخه ٔ خطی آن در کتابخانه ٔ ملی ملک تهران موجود است و با یکدیگر اختلاف دارند. لیلی و مجنون بهشتی (سلیمان چلبی ) به ترکی. صاحب قاموس الاعلام گوید هشت مثنوی ساخته و از سلطان بایزید فرار کرده و خدمت امیر علیشیر رسیده است. لیلی و مجنون سنان به ترکی. مؤلف معاصر سلطان بایزیدخان است و صاحب کشف الظنون گوید نخستین کسی است که خمسه ٔ ترکی انشاء کرده است. اینک خلاصه ای از داستان لیلی و مجنون به روایت نظامی : در کشور عربستان قبیله ٔ بنی عامر را امیری بود به مردی طاق و به هنر شهره ٔ آفاق، او را فرزندی نبود. به درگاه خداوند بس راز و نیاز کرد تا پسری روشن گوهر دادار داور بدوعطا فرمود، نامش را قیس نهاد. چون ببالید و بالا گرفت به مکتب دادش، آنجا که گروهی از دختران و پسران خردسال همزانوی وی جور استاد میبردند به از مهر پدر، از جمله ٔ دختران دختری بود نه دختر بلکه :
ماه عربی به رخ نمودن
ترک عجمی به دل ربودن
در هر دلی از هواش میلی
گیسوش چو لیل و نام لیلی
قیس را با لیلی دلبستگی و مهر پدید آمد و لیلی هوای قیس در سر می پرورد. چون چندی بر این گذشت، عشق پوشی سودمند نیامد و کار از پرده برون افتاد، سخنان مردم به درازا کشید و میان آن دو جدائی افکندند. مجنون چون از معشوقه دور ماند گرد کوی و برزن برآمد و سرود خواندن گرفت، صبر از دست بداد و بیتاب و بی اختیار پای و سر برهنه روی به دشت و صحرا نهاد. و گاهگاه نیز پنهان به کوی جانان میرفت، در و دیوار می بوسید و از کوی یار به بویی خورسند بود و به چیزی جز نام لیلی تسلی نمی یافت. چون کار آشفتگی او از حد گذشت و داستانش به پدر رسید نصیحت آغازید، اما مفید نیفتاد. ناگزیر بر آن شد که لیلی را برای فرزند خواستگاری کند. پیران قبیله نیز بدین رضا دادند و با گروهی بسیار و شکوهی تمام به قبیله ٔ لیلی رفت. شیوخ قبیله به ادب پذیرفتندش و حاجتش بازپرسیدند. پدر لیلی را گفت :
من دُرخرم و تو درفروشی
بفروش متاع اگر بهوشی
اما پدر لیلی هم بدان علت که قیس دیوانگیی می نماید و دیوانه، دامادی را نشاید، از قبول تقاضا امتناع جست. عامریان ناچار نومید بازگشتند. و زبان اندرزبه مجنون گشودند، اما اندرزشان خس و خاشاکی بود که بر آتش فشانده شود، شور عشق مجنون را شعله ورتر ساخت و بر پریشانیش بیفزود، پیراهن بدرید و به دامن صحرا گریخت.
لیلی جویان به هر مقامی
لیلی گویان به هر دو گامی
چون کار شیفتگی و دیوانگی مجنون بس بالا گرفت، بر آن شدند که وی را به مکه برند و طواف کعبه دهند تا مگر زیارت خانه ٔ خدای گره از کار فروبسته ٔ او بگشاید. پس به موسم حج او را به مکه بردند، چون به خانه درآوردندش، پدر آواز دادش که ای فرزند! آخر دست در حلقه ٔ این درزن و از خداوند خانه بخواه که زنجیر عشق از گردنت بگسلاند. مجنون برجست و گریان دست در حلقه ٔ کعبه زد وبگفت :
یارب به خدائی خدائیت
وآنگه به کمال پادشائیت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگرچه من نمانم
پدر چون این سخن بشنید دانست که درد وی را درمانی نیست. به خانه بازآمد و مجنون را به کار خویش بگذاشت. نشر داستان شیفتگی مجنون، مردم قبیله را بر آن داشت که ازبیت و غزل خواندن مجنون در عشق محبوب و پرده ٔ آبرودری مردم قبیله، شکایت به سلطان برند. سلطان چون ماجرا بشنید، خون وی را مباح فرمود. از عامریان کس این سخن به پدر مجنون برد، پدر کسان به جستن گمشده بفرستاد. سرانجام، از قبیله ٔ بنی سعد مردی بر وی گذشت، با آن خراب عشق سخن گفت، اما جوابی نشنید. ناچار خبر به پدر برد پدر با اهل قبیله به طلب وی رفت، او را دید در غاری تنگ و تاریک سر بر سنگ نهاده و بیت میگوید وشعر سوزناک میسراید. پدر از حال پسر پرسید. گفت : حال اینکه بینی و حساب آنکه دانی، دیگر چه جای پرسش است :
چون کار به اختیار ما نیست
به کردن کار، کار ما نیست
چو آتش گرم پدر در هیزم تر پسر نگرفت بگریست و به خانه بازآمد و مجنون را نیز به خانه برد، اما پس از چندی بگریخت و باز گرد بیابان برآمدن گرفت. از آن سوی، لیلی نیز روزبه روز می بالید و بر جمال و کمال می افزود، اما عشق قیس از دل نمی زدود، پنهان به بام میرفت و از بام تا شام به دشت و دمن می نگریست شاید گمشده بازیابد و یک لحظه روی دلدار بیند. و هرگاه شعری از مجنون می شنید با فصاحت ذاتی که داشت بیتی میگفت و بر ورقی می نوشت واز بام، رهگذریان را می افکند تا مگر به مجنون برسانند و بدین طریق میان آن دو بیت و غزل روان گشت و پیام ها آمد و شد گرفت. و سالی چنین بر هر دو بگذشت تا روزی در فصل گل، لیلی از حجره بدرآمد و به باغ خرامیدتا در پناه درختان از فراق محبوب آهی از جگر برآورد. رهگذری غزلی چون درّ مکنون خواندن گرفت و لیلی را از شنیدن آن غزل بیقراری فزود، از همراهان یک تن حال او بدید و راز نهان وی بدانست، به خانه بازآمد و آن راز با مادر لیلی بگفت. مادر بر دختر بیمناک شد، برمراقبت بیفزود و لیلی چون گنج حصاری گشت. قضا را هم در آن روز مردی از قبیله ٔ بنی اسد، ابن سلام نام بر لیلی در باغ بگذشت، بدیدش و بپسندید. چون به خانه رفت کسان گماشت تا او را به خواهند. میانجی در میان آمد وپدر و مادر لیلی بدان رضا دادند، اما بدان شرط که خواستار چندان درنگ آرد تا عارضه ٔ نقاهت لیلی برطرف شود. کار به نامزدی لیلی و ابن سلام پایان گرفت و ابن سلام به سوی دیار خود بازگشت. از آن سوی مردی از نیکان دیار، نوفل نام، جنگاور و محتشم به شکار اندر، مجنون را بدید با تن دردمند و چشم گریان با دد و دام انس گرفته و جامه از تن دورکرده، از حال وی بپرسید. گفتندش جوانی است نزار عشق و سوخته ٔ فراق. با وی سخن گفت و گرم بپرسید، جویای لیلی شد، مجنون در پاسخ بالبدیهه بیتی سوزان سرود و قصیده ای عاشقانه انشاء کرد. نوفل از مجنون خواست تا دست از جنون بردارد و با وی به میان قبیله برود تا وی به زر یا به زور دست لیلی در دست وی نهد. گفتگوها رفت تا سرانجام مجنون رام شد، وعهد و پیمان در میان آمد و میثاق مؤکد گشت. مجنون را به جایگاه نوفل بردند و سر و تن بشستند و خورش و پوشش دادند. اندک اندک زردی چهره رنگ به ارغوان داد وقد کمان، سهی بالا شد. ماهی دو سه بر این برآمد، نوفل کسان در میان داشت تا مگر مشایخ قبیله ٔ لیلی به زناشوئی عاشق و معشوق رضا دهند. اما کار از پیام به حسام کشید. جنگی سخت میانه درگرفت و تا شب هنگام بکشید. اما چون نیروی دو سپاه برابر نبود یاران نوفل در میان آمدند و کار به صلح کشید و دو لشکر عنان کینه برتافتند. اما مجنون دست از تعنت و عتاب برنداشت و نوفل را به عهدشکنی متهم ساخت، ناچار بار دگر نوفل ساز جنگ کرد و در این پیکار ظفر نوفلیان را بود:
بر خصم زدند و برشکستند
کشتند و بریختند و خستند
پیران قبیله ٔ لیلی خاک بر سر کنان به درگاه نوفل رفتند و از او بخشایش خواستند. نوفل خواستار لیلی گشت پدر لیلی، دست در دامن نوفل زد و از ننگ رسوائی خویش در میان قبایل زاری کرد و او را بیم داد که اگر از این تقاضا نگذرد دختر را بکشد و نزد سگان افکند تا از ننگ وصلت دیوانه ای برهد. نوفل را دل بر وی بسوخت دست از جنگ بداشت و به دیار خود بازگشت… از داستان مجنون با آهوان و مکالمه ٔ او با زاغ میگذریم تا سخن کوتاه شود. چون نوفل دست از جنگ بداشت و پدر لیلی خبر به لیلی برد که از دیوانه رهیدی. لیلی را این خبر آه از نهاد برآورد و نهانی اندوه خوردن گرفت :
میخورد ولی به صد مدارا
پنهان جگر و می آشکارا
خواستاران از هر سوی به طلب آمدند و ابن سلام گنج و گوهر و قاصدی جادوسخن بفرستاد و از کسان لیلی به عروسی رضا گرفت. روز دیگر به رسم عرب عقد آن گوهر گرانبها بستند و حجله ٔ زفاف بساختند. صبح زفاف محمل آماده شد ولیلی را در عماری به خانه ٔ شوی بردند، اما لیلی از گریه تسکین نمی یافت بر شوی سوگند یاد کرد و گفت :
کز من غرض تو برنخیزد
ور تیغ تو خون من بریزد
ابن سلام ناچار از وی به سلامی بسنده کرد و به تماشائی خرسند گشت. از آن سوی مجنون را راهگذری از شوی کردن لیلی آگاهی داد از شنیدن این خبر دردناک آتش جگر به سر برآمدش و چون مرغ سربریده به خاک درغلطید و چندان ناله و جزع کرد که شتر سوارراهگذر را دل بر او بسوخت و از گفته پشیمان ساخت. ناچار از در چاره برآمد و مجنون را دلداری داد که سخن به مزاح گفته و راه لاغ پیموده است. مجنون بدین سخن اندک تسکین یافت، اما به زبان عتاب معشوق را میگفت :
من مهر ترا به جان خریده
تو مهر کس دگر گزیده
چو عهده ٔ عهد بازجویند
جز عهدشکن ترا چه گویند؟
ازمرگ پدر مجنون و روز گذاردن وی با وحوش صحرا نیز میگذریم. اکتفای بدین حکایت را که روزی بر دیار خود بگذشت بر ورقی بدید که نام لیلی و مجنون نوشته بودند، نام معشوقه به ناخن بخراشید و بسترد. گفتند: چرا چنین کردی ؟ گفت : لیلی چنان در من مستغرق است که از این دو تن یک تن بیش نمانده است :
من به که نقاب دوست باشم
یا بر سر مغز پوست باشم
شبی مجنون را به درگاه قادر کارساز راز و نیازی بود و زبان حالش این :
ای هفت فلک فکنده ٔ تو
ای هرکه بجز تو بنده ٔ تو
ای خاک من از تو آب گشته
بنگر به من خراب گشته
بامدادان هم در آن حال که میان دام و دد نشسته بود، ناگهان از کنار دشت گردی برخاست و سواری فرارسید مجنون را گفت : دیروز به فلان جایگاه ماهروئی گونه به زردی داده و اشک از دیده روان دیدم، لیلی نام و مجنون پرست و بدین مباهی که بر معشوق فضیلت کتمان راز دارد و چون او سر عشق با عارف و عامی نگفته و کوس رسوائی بر سر بازار نزده است، من از دردمندی و غم مرگ پدر تو وی را حکایتها گفتم. چون بشنید به درد بگریست وسوگند داد که بر تو بگذرم و نامه ٔ او ترا دهم. آنگاه نامه به مجنون سپرد، مجنون نامه ٔ معشوقه ببوئید و ببوسید و از هوش برفت. آنجا نوشته بود:
این نامه که هست چون پرندی
از غمزده ای به دردمندی
و در آن خطابهای عاشقانه کرده و معشوق را امید داده که اگرچه با جفت در یک وثاق است ولی از او طاق و به دیدار معشوق مشتاق است و چشمی به او از دور میگشاید، چه اختیار پیوستن ندارد. مجنون نیز معشوق را نامه کرد و پیغامهای گرم داد و او را به حفظ عهد بستود و به قاصد سپرد تا به لیلی رساند:
لیلی چو بنامه در نظر کرد
اشکش بدوید و نامه تر کرد
حکایت حال مجنون و مادر او را نیز بجای می گذاریم و به دیدار لیلی و مجنون میپردازیم : لیلی که در فراق یار در تب و تاب بود روزی فرصت نگاه داشت و دزدیده از چشم مراقبان از خانه بدرآمد و دلتنگ در رهگذری بنشست. پیری را از دور بدید و از وی جویای حال مجنون گردید. گفت : بیچاره را از غم، روز از روز بتر است و آشفتگی افزون. از نیک و بد بی خبر است و جز به راه لیلی نظری ندارد، گوهری چند از گوش بازکرد و پایمزد را به پیر داد تا رنجه شود و مجنون را به جایگاهی آرد که نعمت دیدار عاشق و معشوق دست دهد. پیر چنین کرد، عاشق به معشوق پیوست و معشوق به مسافت ده گام دور از وی بنشست بدین عذر که :
زین بیش قدم زدن هلاک است
در مذهب عشق بیمناک است
تا چون که به داوری نشینم
از کرده خجالتی نبینم
مجنون را چون دیده به لیلی افتاد بی هوش شد. پیر آبی بر او زد تا به هوش آمد، آنگاه غزلی سوزناک بسرود و راه صحرا گرفت. لیلی نیز به خرگاه بازآمد… داستان سلام بغدادی را نیز رها میکنیم همان کسی که با شعر بسیار از نزد مجنون به بغداد بازآمد و راوی اشعار آن شاعر عشق پیشه گشت. چون روزی چند از این ماجرا بگذشت، ابن سلام که لیلی را چون درّی شاهوار دور از چشم رقیب پاس میداشت بیمار شد و:
او رفت و رَویم و کس نماند
وامی که جهان دهد ستاند.
لیلی به بهانه ٔ مرگ شوهر به سوگواری بنشست و اشکی از پی دوست بریخت و بر قاعده ٔ مصبیت زدگان روزی چند جامه سیاه کرد. چون فصل خزان دررسید و برگها بر شاخ به زردی گرائید و آب در آبدان بفسرد، لیلی را نیز از غم و اندوه مزاج از طریق سلامت بگشت بر بستر بیماری افتاد و مادر را پیش خواندو وصیت کرد که چون مرگ فرارسد سرمه ٔ چشم از غبار خاک پای دوست کنند و گیسو از گلاب اشک تر سازند و چون عروسان آراسته به حجله ٔ خاک برند، آنگاه مجنون دلسوخته را آگاهی دهند و چون به زیارت گور آید و بر خاک نشیند بگذارند تا بگرید و ببوید و از نکوئی در حق وی دریغ نکنند و عزیز لیلی را عزیز دارند و بگویندش که چون لیلی از این جهان بدرمیشد:
در مهر تو تن به خاک میداد
بر یاد تو جان پاک میداد.
چون این وصیتها بکرد جانان طلبید و جان بداد. این داستان به سوگواری کردن مجنون و پیوستن وی از کوه به تربت لیلی و از آنجا به کوه بازگشتن و مردن منتهی میشود و به قول نظامی :
زینسان ورقی سیاه میکرد
عمری به هوی تباه میکرد
آخر چو به کار خویش درماند
او نیز رحیل نامه برخواند.
(از کتاب رومئو و ژولیت و مقایسه با لیلی و مجنون نظامی تألیف علی اصغر حکمت صص ۵۶-۱۰۱ با تصرف در عبارت ).
صاحب اعلام النساء آرد: لیلی بنت سعدبن مهدی ربیعة، من فواضل نساء عصرها کان یهیم بها قیس بن ملوح بن مزاحم المعروف بمجنون لیلی و کان سبب عشقه ایاها انه اقبل ذات یوم علی ناقة له کریمة و علیه حلتان من حلل الملوک فمر بامراءة من قومه یقال لها کریمة و عندها جماعة نسوة یتحدثن فیهن لیلی فاعجبهن جماله و کماله فدعونه الی النزول و الحدیث فنزل و جعل یحدثهن و امر عبداً له کان معه فعقر لهن ناقته و ظل یحدثهن بقیة یومه فبینا هو کذلک اذ طلع علیهم فتی علیه بردة من برود الاعراب یقال له منازل یسوق معزی له. فلما رأینه اقبلن علیه و ترکن المجنون و خرج من عندهن و انشاء یقول :
اء اعقر من جرا کریمة ناقتی
و صلی مفروش لوصل منازل
اذا جاء قعقعن الحلی و لم اکن
اذا جئت ارضی صوت تلک الخلاخل
متی انتضلنا بالسهام نضلته
و ان ترم رشقاً عندها فهو ناضلی.
فلما اصبح لبس حلته و رکب ناقة له اخری ومضی متعرضاً لهن فالفی لیلی قاعدة بفناء بیتها و قدعلق حبه بقلبها و هویته و عندها جوار یتحدثن معها فوقف بهن و سلم. فدعونه الی النزول و قلن له : هل لک فی محادثة من لایشغله عنک منازل و لا غیره ؟ فقال : ای لعمری. فنزل و فعل مثل ما فعله بالامس فارادت ان تعلم هل لها عنده مثل ما له عندها فجعلت تعرض عن حدیثه ساعة بعد ساعة و تحدث غیره و قد کان علق بقلبه مثل حبها ایاه و شغفته و استملحها فبینا هی تحدثه اذ اقبل فتی من الحی فدعته و سارته سراراً طویلاً ثم قالت له : انصرف و نظرت الی وجه قیس قد تغیر و انتقع لونه و شق علیه فعلها فانشأت تقول :
کلانا مظهر للناس بغضاً
و کل عند صاحبه مکین
تبلغنا العیون بما اردنا
و فی القلبین ثم هوی دفین.
فلماسمع البیتین شهق شهقة شدیدة و اغمی علیه فمکث علی ذلک ساعة و نضخوا الماء علی وجهه و تمکن حب کل واحد منهما فی قلب صاحبه حتی بلغ منه کل مبلغ و دخلت لیلی علی جارة لها من عقیل و فی یدها مسواک تستاک به فتنفست ثم قالت : سقی اﷲ من اهدی لی هذا السواک. فقالت لها جارتها: و من هو؟ قالت :قیس بن الملوح ثم نزعت ثیابها تغتسل فقالت : ویحه لقدعلق منی ما اهلکه من غیر ان استحق ذلک فنشدتک اﷲ اصدق فی صفتی ام کذب. فقالت لا واﷲ بل صدق. و بلغ قیس قولها فبکی و قال شعراً. و وعدت لیلی قیساً اذا وجدت فرصة لذلک فمکث مدة یراسلها فی الوفا و هی تعده و تسوفه فاتی اهلها ذات یوم و الحی خلوف فجلس الی نسوة من اهلها حجرة منها بحیث تسمع کلامه فحادثهن طویلاً ثم قال : الا انشدکن ابیاتاً احدثتها فی هذه الایام ؟ قلن : بلی. فانشدهن :
یا للرجال لهم بات یعرونی
مستطرف و قدیم کاد یبلینی
من عاذری من عزیم غیر ذی عسر
یابی فیمطلنی دینی و یلوینی
لایبعد النقد من حقی فینکره
و لایحدثنی ان سوف یقضینی
و ما کشکری شکر لو یوافقنی
و لا منای سواه لو یوافینی
اطعته و عصیت الناس کلهم
فی امره و هواه و هو یعصینی.
فقلن له : ما انصفک هذا الغریم الذی ذکرته و جعلن یتضاحکن و هو یبکی. فاستحیت لیلی منهن و رقت له حتی بکت و قامت فدخلت بیتها و انصرف المجنون. و لما اشهر امر المجنون و لیلی و تناشد الناس شعره فیها اجتمع ابوقیس و امه و رجال عشیرته الی ابی لیلی فوعظوه و ناشدوه اﷲ و الرحم و قالوا له ان هذا الرجل لهالک و قبل ذلک ففی اقبح من الهلاک بذهاب عقله و انک فاجع به اباه و اهله فنشدناک اﷲ و الرحم ان تفعل ذلک فواﷲ ما هی اشرف منه و لا لک مثل مال ابیه و قد حکمک فی المهر و ان شئت ان یخلع نفسه الیک و ماله فعل. فابی ابوها و حلف باﷲ و بطلاق امها انه لایزوجه ایاها ابداً و قال : افضح نفسی و عشیرتی و آتی مالم یأته احد من العرب اسم ابنتی بمیسم فضیحة فانصرفوا عنه و خالفهم لوقته فزوجها رجلاً من قومها فتزوجته لیلی علی کره منها. و بلغ الخبر قیساً فیئس و اشرف علی الهلاک فقال الحی لابیه : احجج به الی مکة و ادع اﷲعز و جل و مره ان یتعلق باستار الکعبة فیسأل اﷲ ان یعافیه مما به و یبغضها الیه فلعل اﷲ ان یخلصه من هذا البلاء فحج به ابوه فلما صاروا بمنی سمع صائحاً فی اللیل یصیح : یا لیلی فصرخ صرخة ظنوا ان نفسه قد تلفت و سقط مغشیاً علیه فلم یزل کذلک حتی اصبح ثم افاق حائل اللون ذاهلاً فانشاء یقول :
عرضت علی قلبی العزاء فقال لی
من لاَّن فایأس لا اعزک من صبر
اذا بان من تهوی واصبح نائیاً
فلا شی ٔ اجدی من حلولک فی القبر
و داع دعا اذ نحن بالخیف من منی
فهیج اطراب الفؤاد و مایدری
دعا باسم لیلی غیرها فکأنما
اطار بلیلی طائراً کان فی صدری
دعا باسم لیلی ضلل اﷲ سعیه
و لیلی بارض عنه نازحة قفر.
ثم قال له ابوه : تعلق باستار الکعبة و اسأل اﷲ ان یعافیک من حب لیلی. فتعلق باستار الکعبة و قال : اللهم زدنی للیلی حباً و بها کلفاً و لاتنسنی ذکرها ابداً. و ظل قیس یغشی بیوت اهل لیلی بالرغم من منع ابی لیلی و عشیرتها له فشکوه الی السلطان فاهدر دمه لهم فاخبروه بذلک فلم یرعه و قال : الموت اروح لی فلیتهم قتلونی. فلما علموا بذلک عرفوا انه لایزال یطلب غرة منهم حتی اذا تفرقوا دخل دورهم فارتحلوا عنها و ابعدوا. و جاء قیس عشیة فاشرف علی دورهم فاذا هی منهم بلاقع فقصد منزل لیلی الذی کان بیتها فیه فالصق صدره به و جعل یمرغ خدیه علی ترابه و یبکی ثم انشاء یقول :
ایا حرجات الحی حیث تحملوا
بذی سلم لاجادکن ربیع
و خیماتک اللاتی بمنعرج اللوی
بلین بلی لم تبلهن ربوع
ندمت علی ماکان منی ندامة
کما یندم المغبون حین یبیع
فقدتک من نفس شعاع فاننی
نهیتک عن هذا و انت جمیع
فقربت غیر القریب و اشرفت
الیک ثنایا ما لهن طلوع.
و کان لقیس ابنان یأتیانه فیحدثانه و یسلیانه و یؤانسانه فوقف علیهما یوماً وهما جالسان فقالا له : یا اباالمهدی الا تجلس ؟ قال : لا بل امضی الی منزل لیلی فارتسمه و اری آثارها فیه فاشفی بعض ما فی صدری بها فقالا له : فنحن معک. فقال : اذافعلتما اکرمتما و احسنتما. فقاما معه حتی اتی دار لیلی فوقف بها طویلاً یتتبع آثارها و یبکی و یقف فی موضع موضع منها و یبکی ثم قال :
یا صاحبی الما بی بمنزلة
قد مر حین علیها ایما حین
انی اری رجعات الحب تقتلنی
و کان فی بدئها ما کان یکفینی
لا خیر فی الحب لیست فیه قارعة
کأن صاحبها فی نزع موتون
ان قال عذاله مهلاًفلان لهم
قال الهوی غیر هذا القول یعنینی
القی من الیأس تارات فتقتلنی
و للرجاء بشاشات فتحیینی.
ثم انصرف اهل قیس یعزونه عنها و یقولون له نزوجک انفس جاریة فی عشیرتک فیأبی الا لیلی و یهذی بها و یذکرها ثم هاج علیه الحزن و الهم فهام بها هیاماً عظیماًفاختلط عقله و هام علی وجهه فی القفار مع البهائم وتوحش فکان لایلبس ثوباً الا خرقه و لایمشی الا عاریاً ویلعب بالتراب و یجمع العظام حوله فاذا ذکرت لیلی انشاء یحدث عنها عاقلاً و لایخطی ٔ حرفاً و ترک الصلاة فاذا قیل له : ما لک لاتصلی لایرد حرفاً و کانوا یحبونه و یقیدوه فکان یعض لسانه و شفته حتی خشی علیه فخلی سبیله. و جلست نسوة الی قیس فقلن له : ما الذی دعاک الی ان احللت بنفسک ما تری فی هوی لیلی و اًنما هی امراءة من النساء هل لک فی ان تصرف هواک عنها الی احدانافنساعفک و نجزیک بهواک و یرجع الیک ما عزب من عقلک و جسمک ؟ فقال لهن : لو قدرت علی صرف الهوی عنها الیکن لصرفته عنها و عن کل احد بعدها و عشت فی الناس سویاًو مستریحاً، فقلن له ما اعجبک منها؟ فقال : کل شی ٔ رأیته و شاهدته و سمعته منها اعجبنی واﷲ مارأیت منها قط الا کان فی عینی حسناً و بقلبی علقاً و لقد جهدت ان یقبح منها ما عندی شی ٔ او یسمج او یعاب لاسلو عنها فلم اجده. فقلن له : فصفها لنا. فانشاء یقول :
بیضاء خالصةالبیاض کأنها
قمر توسط جنح لیل مبرد
موسومة بالحسن ذات حواسد
ان الجمال مظنة للحسد
و تری مدامعها ترقرق مقلة
سوداء ترغب عن سواد الاثمد
خود اذا کثر الکام تعوذت
بحمی الحیاء و ان تکلم تقصد.
و لما اختلط عقل قیس و ترک الطعام و الشراب مضت امه الی لیلی فقالت : ان قیساً قد ذهب حبک بعقله و ترک الطعام و الشراب فلو جئته وقتاً لرجوت ان یثوب الیه بعض عقله. فقالت لیلی : اما نهاراً فلا لاننی لاآمن قومی علی نفسی ولکن لیلاً. فاتته لیلاً فقالت له : یا قیس ان امک تزعم انک جننت من اجلی و ترکت المطعم و المشرب فاتق اﷲ و ابق علی نفسک فیبکی و انشاء یقول :
قالت جننت علی ایش فقلت لها
الحب اعظم مما بالمجانین
الحب لیس یفیق الدهر صاحبه
و انمایصرع المجنون فی الحین.
فبکت معه و تحدثا حتی کاد الصبح یسفر ثم ودعته و انصرفت فکان آخر عهده بها. و اختلف فی تسمیته المجنون و هل کانت به جنة حقیقیة؟ فقال ابن عائشة: انما سمی المجنون بقوله :
ما بال قلبک یا مجنون قد خلعا
فی حب من لاتری فی نیله طمعا
الحب و الود نیطا بالفؤاد لها
فاصبحا فی فؤادی ثابتین معا.
و قال الاصمعی : لم یکن المجنون مجنوناً انما جننه العشق وانشد له :
یسموننی المجنون حین یروننی
نعم بی من لیلی الغداة جنون
لیالی یزهی بی شباب و شرة
و اذبی من خفض المعیشة لین.
و عن المدائنی : انه ذکر عنده مجنون بنی عامر فقال : لم یکن مجنوناً و انما قیل له المجنون بقوله :
و انی لمجنون بلیلی موکل
و لست عزوفاً عن هواها و لا جلدا
اذا ذکرت لیلی بکیت صبابة
لتذکارها حتی یبل البکا الخدا.
و قال عون بن عبداﷲ العامری : ماکان واﷲ المجنون الذی تعزونه الینا مجنوناً و انما کانت به لوثة و سهواحدثهما به حب لیلی و انشد له :
و بی من هوی لیلی الذی لو ابثه
جماعةاعدائی بکت لی عیونها
اری النفس عن لیلی ابت ان تطیعنی
فقد جن من وجدی بلیلی جنونها.
و قال ابن سلام : لو حلفت ان مجنون بن عامر لم یکن مجنوناً لصدقت و لکن توله لما زوجت لیلی و ایقن الیأس منها اء لم تسمع الی قوله :
ایا ویح من امسی تخلس عقله
فاصبح مذهوباً به کل مذهب
خلیعاً من الخلان الا مجاملا
یساعدنی من کان یهوی تجنبی
اذا ذکرت لیلی عقلت و راجعت
عوازب قلبی من هوی متشعب.
و خرج رجل من بنی مرة الی ناحیة الشام و الحجاز و ما یلی تیماء و السراة و ارض نجد فی طلب بغیة له فاذا هو بخیمةقد رفعت له و قد اصابه المطر فعدل الیها و تنحنح فاذا امراءة قد کلمته فقالت : انزل. فنزل. فقالت : سلوا هذا الرجل من این اقبل ؟ فقال : من ناحیة تهامة و نجد.فقالت : ادخل ایها الرجل. فدخل الی ناحیة من الخیمته فارخت بینه و بینها ستراً. ثم قالت له : یا عبداﷲ ای بلاد نجد وطئت ؟ فقال : کلها. قالت : فبمن نزلت هناک ؟ قال : ببنی عامر. فتنفست الصعداء. ثم قالت : فبای بنی عامر نزلت ؟ فقال ببنی الحریش فاستعبرت، ثم قالت : فهل سمعت بذکر فتی منهم یقال له قیس بن الملوح و یلقب بالمجنون ؟ فقال : بلی واﷲ و علی ابیه نزلت و اتیته فنظرت الیه یهیم فی تلک الفیافی و یکون مع الوحش لایعقل و لایفهم الا ان تذکر له امراءة یقال لها لیلی فیبکی و ینشداشعاراً قالها فیها. فرفعت الستر بینه و بینها فاذافلقة قمر لم تر عینه مثلها فبکت حتی کاد قلبها یتصدع. فقال : ایتها المراءة اتقی اﷲ فماقلت باساً. فمکثت طویلاً علی تلک الحال من البکاء و النحیب ثم قالت :
ألا لیت شعری و الخطوب کثیرة
متی رحل قیس مستقل فراجع
بنفسی من لایستقل برحله
و من هو ان لم یحفظ اﷲ ضایع.
ثم بکت حتی سقطت مغشیاً علیها. فقال الرجل لها: من انت یا انت یا امة اﷲ؟ و ما قصتک ؟ قالت : انا لیلی صاحبته المشؤومة واﷲ علیه غیرالمؤنسة له. فقال الرجل : فمارأیت مثل حزنها و وجدها علیه قط. و لم یزل المجنون علی ندبه و هیامه حتی وافته المنیة فی واد کثیرالحجارة فاحتمله اهله فغسلوه و کفنوه و دفنوه. و لم تبق فتاة من بنی جعدة و لا بنی الحریش الا خرجت حاسرة صارخة علیه تندبه و اجتمع فتیان الحی یبکون علیه احر بکاء و ینشجون علیه اشد نشیج و حضرهم لیلی و ابوها معزین فکانا اشد القوم جزعاً و بکاء علیه و جعل یقول ابولیلی : ماعلمنا ان الامر یبلغ کل هذا و لکنی امرءً عربیاً اخاف من العار و قبیح الاحدوثة ما یخافه مثلی فزوجتها و خرجت عن یدی و لو علمت ان امره یجری علی هذا ما اخرجتها عن یده و لااحتملت ما کان علی فی ذلک و استرجع و علم انه قد شرک فی هلاکه. و بینا هم یقلبون قیساً وجدوا خرقة فیها مکتوب :
الا ایها الشیخ الذی ما بنا یرضی
شقیت و لاهنیت من عیشک الغضا
شقیت کما شقیتنی و ترکتنی
اهیم من الهلال لااطعم الغمضا.
و قالت لیلی فی قیس :
لم یکن المجنون فی حالة
الا و قد کنت کما کانا
لکنه باح بسر الهوی
و اننی قد ذبت کتمانا.
و قیل للیلی : هذا قیس مات لما به من عشقک قالت : و لقد خفت واﷲ ان اموت بذلک فیه قیل لها: فما عندک حیلة تخفف ما به ؟ قالت : صبری و صبره او یحکم اﷲ بیننا و هو خیرالحاکمین. (اعلام النساء ج ۴ صص ۳۰۸-۳۱۷).
لیلی. [ ل َ لا ](اِخ ) بنت سعد القضاعیة. کان یهواها صخر الهذلی (و یکنی ام الحکیم ) فکانا یتواصلان برهة من دهرهما. ثم تزوجت و رحل بها زوجها الی قومه فقال فی ذلک ابوصخر:
ألم ّ خیال طارق متأوب
لام حکیم بعدما نمت موصب
و قد دنت الجوزاء و هی کأنها
و مرزمها بالغور ثور و ربرب
فبات شرابی فی المنام مع المنی
غریض اللمی یشفی جوی الحزن اشنب
قضاعیة ادنی دیار تحلها
قناة و انی من قناة المحصب
سراج الدجی تغتل بالمسک طفلة
فلا هی متفال و لا اللون اکهب
دمیثة ما تحت الثیاب عمیمة
هضیم الحشا بکرالمجسة ثیب
تعلقتها خوداً لذیذاً حدیثها
لیالی لاتحمی و لا هی تحجب
فکان لها ودی و محض علاقتی
ولیدا الی ان رأسی الیوم اشیب
فلم ار مثلی ایأست بعد علمها
بودّی و لا مثلی علی الیأس یطلب
و لو تلتقی اصداؤنا بعد موتنا
و من دون رمسینا من الارض سبسب
لظل صدی رمسی و لو کنت رمة
لصوت صدی لیلی یهش و یطرب.
و قال فیها:
للیلی بذات الجیش دار عرفتها
و اخری بذات البین آیاتها سطر
وقفت برسمیها فلما تنکرا
صدفت و عینی دمعها سرب همر
و فی الدمع ان کذبت بالحب شاهده
یبین ما اخفی کما بین البدر
صبرت فلما غال نفسی و شفها
عجاریف نأی دونها غلب الصبر
اذا لم یکن بین الخلیلین ردة
سوی ذکر شی ٔ قد مضی درس الذکر.
(اعلام النساء ج ۴ صص ۳۰۶-۳۰۷).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سلمة. شاعرة من شواعر العرب. قالت ترثی اخاها:
اقول لنفسی فی خفاء الومها
لک الویل ما هذا التجلد و الصبر
الا تفهمین الخبر ان لست لاقیا
اخی اذ اتی من دون اکفانه القبر
و کنت اری بیناً به بعض لیلة
فکیف ببین دون میعاده الحشر
و هون وجدی اننی سوف اغتدی
علی اثره یوماً و ان طال بی العمر
فتی کان یعطی السیف فی الروع حقه
اذا ثوّب الداعی و تشقی به الجزر
فتی کان یدنیه الغنی من صدیقه
اذا ما هو استغنی و یبعده الفقر
فتی لایعد المال ربّاً و لاتری
له جفوة ان نال مالاً و لا کبر
فنعم مناخ الرکب کان اذ انبرت
شمال و امست لایعرجها ستر.
و قالت ایضاً ترثیه :
سقی اﷲ قبراً لست زائر اهله
ببیشة اذما ادرکته المقادر
تضمن خرقاً کالهلال و لم یکن
باول خرق ضمنته المقابر
نعاه لنا الناعی فلم نلق عبرة
بلی حسرة تبیض منها الغدائر
کأنی غداة استعلنوا بنعیه
علی النعش یهفو بین جنبی طائر
لعمری لماکان ابن سلمة عاجزاً
و لا فاحشاً یخشی اذاه المجاور
نأتنا به ما ان قلبنا شبابه
صروف اللیالی و الجدود العواثر.
(اعلام النساء ج ۴ صص ۳۱۷-۳۱۸).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سماک بن ثابت بن سفیان بن عدی بن عمروبن امری ءالقیس بن مالک الاغر. ذکر ابن سعد عن الواقدی انه قال اسلمت و بایعت قال و لم یذکرها غیره. قلت سیأتی فی ترجمة ام ثابت بنت قیس بن شماس اخت قیس انها ولدت من ثابت بن سفیان ولده سماکاً فعلی هذا تکون لیلی و ابوها سماک و امه ام ثابت ثلاثة من الصحابة فی النسوة. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سماک بن ثابت بن سنان بن جشم بن عمروبن امری ءالقیس الانصاریة من بنی الحارث بن الخزرج. ذکرها ابن حبیب ایضاً. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ )بنت سمعان. راویة من راویات الحدیث. روی عنها ابن اخیها عبداﷲبن زیادبن سمعان. (اعلام النساء ج ۴ ص ۳۱۸).
لیلی. [ل َ لا ] (اِخ ) بنت طباةبن معیص الانصاریة. ذکرها ابن سعد کذا فی التجرید و قال اخشی ان تکون لیلی بنت الاطنابة الذکورة اول من اسمها لیلی. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت طریف التغلبیة. شاعرة من شواعر العرب فی الدولة العباسیة کان اخوها الولیدبن طریف الشیبانی رأس الخوارج و اشدهم بأساً و صولة و اشجعهم فاشتدت شوکته و طالت ایامه فوجه الیه الرشید یزیدبن مزیدالشیبانی فجعل یخاتله و یماکره. و کانت البرامکة منحرفة عن یزیدبن مزید فاغروا به امیرالمؤمنین و قالوا: انما یتجافی عنه للرحم و الا فشوکة الولید یسیرة. فوجه الرشید کتاباً مغضباً الی یزید و اقسم باﷲ لئن اخرت مناجزة الولید لیوجهن الیک من یحمل رأسک الی امیرالمؤمنین. فسار یزید الی الولیدبن طریف فلحق به بعد مسافة بعیدة. فخرج الولید الی یزید و هو یقول :
انا الولیدبن طریف الشاری
قسورة لایصطلی بناری
جورکموا خرجنی من داری.
فاوقع یزید السیف فی اصحاب الولید و اخذ رأسه. فحملت علی الناس اخته لیلی بنت طریف و علیها الدرع و الجوشن. فلما رآها یزید قال : دعوها ثم خرج الیها فضرب بالرمح قطاة فرسها ثم قال : اغربی غرب اﷲ عینیک فقد فضحت العشیرة فاستحیت و انصرفت وهی تقول :
بتل ّ تباثا رسم ُ قبر کأنه
علی جبل فوق الجبال منیف
تضمن جوداً حاتمیاً و نائلاً
و سورة مقدام و رأی حصیف
الا قاتل اﷲ الجثی کیف اضمرت
فتی کان للمعروف غیر عیوف
فان لاتجبنی دمنة هی دونه
فقد طال تسلیمی و طال وقوفی
و قد علمت ان لا ضعیفاًتضمنت
اذا عظم المرزی ولا ابن ضعیف
فتی لایلوم السیف عین یهزه
علی ما اختلی من معصم و صلیف
فتی لم یحب الزاد الا من التقی
و لا المال الا من قناً و سیوف
و لا الخیل الا کل جرداء شطبه
و اجود عالی المنسجین غروف
فقدناه فقدان الربیع فلیتنا
فدیناه من دهمائنا بالوف
و مازال حق ازهق الموت نفسه
شجاً لعدو أو لجاً لضعیف
حلیف الندی ان عاش یرضی به الندی
و ان مات لایرضی الندی بحلیف
فان یک ارداه یزیدبن مَزید
فرب زحوف فضها بزحوف
فیا شجرالخابور مالک مورقا
کأنک لم تجزع علی ابن طریف
فلاتجزعا یا ابنی طریف فاننی
اری الموت وقاعاً بکل شریف
الا یا لقوم للنوائب و الرّدی
و دهر مُلح بالکرام عنیف
و للبدر من بین الکواکب اذ هوی
و للشمس همت بعده بکسوف
و للیث فوق النعش اذ یحملونه
الی حفرة ملحودة و سقوف
بکت تغلب ُ الغلبادُ یوم وفاته
و اُبرزمنها کل ذات نصیف
یقلن و قد ابرزن بعدک للوری
معاتد حَلی من بُری ً و شنوف
کأنک لم تشهد مصاعاً و لم تقم
مقاماً علی الاعداء غیر خفیف
و لم تشتمل یوم الوغی بکتیبه
و لم تبد فی خضراء ذات رفیف
دِلاص تری فیها کُدوحاً من القنی
و من ذُلق یعجمنها بحروف
و طعنة خلس قد طعنت َ مرشة
علی یزنی کالشهاب رعوف
و مائدةمحمودة قد علوتها
باوصال بُختی اَحَذّ علیف.
(اعلام النساء ج ۴ صص ۳۱۸-۳۲۰).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت الظرب، ام دوس. (عقدالفرید ج ۲ ص ۱۰۷).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت عبادة الانصاریة الساعدیة. اخت عبادةبن عبادة… ذکرها ابن حبیب فی المبایعات. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت عبداﷲ العدویة هی الشفاء. تقدمت سماها المستغفری عن ابن حبان. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت عروةبن زید الخیل الطائی. راویة من راویات الشعر. روی شعر ابیها عروة فی یوم محجن و کان فارساً شاعراً شهد القادسیة و شهد صفین مع علی بن ابی طالب. و هو قوله :
بنی عامر هل تعرفون اذا غدا
ابومکنف قد شدّ عقدالدوائر
بجیش تضل البلق فی حجراته
تری الاکم فیه مسجداً للحوافر
و جمع کمثل اللیل مرتجزالوغی
کثیر حواشیه سریعالبوادر.
(اعلام النساء ج ۴ صص ۳۳۴-۳۳۵).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت عطاردبن حاجب التمیمیة. زوج عبداﷲبن ابی ربیعة الصحابی و والدة ولده عبدالرحمن. ذکرها الزبیربن بکار. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ](اِخ ) بنت عمرو. من بنی عدی بن النجار خالة عبدالمطلب بن هاشم، ام سویدبن الصامت. (امتاع الاسماع ج ۱ ص ۱۳۲).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت عمیس. من ربات العقل و البیان. بعثت الی محمدبن ابی بکر و محمدبن جعفر فقالت : ان المصباح یأکل نفسه و یضی ٔ للناس فلاتأثما فی امر تسوقانه الی من لایأثم فیکما فان هذا الأمر الذی تحاولون الیوم لغیرکم غداً. فاتقوا ان یکون عملکم الیوم حسرة علیکم. فلجا وخرجا مغضبین یقولان : لاننس ما صنع بنا عثمان و تقول ما صنع بکما الا الزمکما اﷲ. فلقیهما سعیدبن العاص و قد کان بین محمدبن ابی بکر و بینه شی ٔ فانکره حین لقیه خارجاً من عند لیلی فتمثل له فی تلک الحال بیتاً:
استبق وُدّک للصدیق و لاتکن
فیئاً یعض بخاذل ملجاجا.
فاجابه سعید متمثلاً:
ترون اذاً ضرباً صمیماً من الذی
له جانب ناءعن الجرم مُعور.
(اعلام النساء ج ۳ ص ۳۳۵).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت فائق. راویة من راویات الحدیث. روت حدیثاً واحداً. (اعلام النساء ج ۴ ص ۳۳۶).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت قانف. ذکر انها قالت کنت ممن شهد غسل ام کلثوم بنت النبی (ص ) فاول ما اعطانی من کفنها الحقو ثم الدرع ثم الخمار ثم الملحفة ثم ادرجت فی الاَّخر ادراجاً الحدیث. قلت و داود المذکور هو ابن عاصم بن عروةبن مسعود. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت لکیز بنت مرّة العفیفیة. شاعرة من شواعر العرب فی الجاهلیة قالت ترثی اخاها غرثان و تلوم بنی ربیعة علی اهمالهم له فی ساحة الحرب التی وقعت بین بنی ربیعة و بین ایاد و لخم :
لما ذکرت غُریثا زاد بی کمدی
حتی هممت من البلوی باعلان
تربع الحزن فی قلبی فذبت ُ کما
ذاب الرصاص اذا اُصلی بنیران
فلو ترانی و الاشجان تُقلقنی
عجبت برّاق من صبری وکتمانی
لا درّ درﱡ کلیب یوم راح و لا
ابی لُکیز و لا خیلی و فرسانی
عن ابن روحان راحت وائل کثباً
عن حامل کل ّ اَثقال و اوزان
و اسلموا المال و الاهلین و اغتنموا
ارواحهم فکبا زَند ابن روحان
فتی ربیعة طواف اماکنها
و فارس الخیل فی روع و میدان
یا عین فابکی و جودی بالدموع و لا
تمل یا قلب ان تُبلی باشجان
فذکر غرثان مولی الحی من اسد
انسی حیاتی بلاشک وانسانی.
(اعلام النساء ج ۴ صص ۳۳۶-۳۳۷).
زرکلی آرد: لیلی العفیفة بنت لکیزبن مرةبن اسد، من ربیعة. شاعرة یمانیة. من الشهیرات فی العصر الجاهلی. اسرها احد امراءالعجم و حملها الی فارس و حاول الزواج بها فامتغت علیه و جأها خطیبها البراق بن روحان فانقذها و تزوج بها و هی صاحبة القصیدة المشهورة التی مطلعها:
لیت للبراق عیناً فتری
ما اقاسی من بلاء و عنا.
قالتها فی اسرهاو شعرها عالی الطبقة. (الاعلام زرکلی ج ۳).
لیلی.[ ل َ لا ] (اِخ ) بنت محمودبن عبداﷲ السربی الواعظ. محدثة. حدثت عن ابراهیم بن منصور سبط بحرویه. و سمع منها باصبهان ابوطاهر السلفی. (اعلام النساء ج ۴ ص ۳۳۷).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت مسعود نهشلی. زوجه ٔ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص ۱۳۱). لیلی بنت مسعودبن خالدبن ثابت الربیعی التمیمی از زوجات طاهره ٔ جناب مرتضوی. (حبیب السیر). وی مادر عبیداﷲ و ابوبکر است از آن حضرت.
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت موازر. کان یهواها مزاحم بن مرة العقیلی و یتحدث الیها مدة و شاع امرها و تحدث جواری الحی به فنهاه اهلها عنها و کانوا متجاورین و شکوه الی الاشیاخ من قومه فنهوه و اشتدوا علیه فکان یتفلت الیها فی اوقات الغفلات فیتحدثان و یتشاکیان ثم انتجعت بنوقشیر فی ربیع لهم ناحیة غیر تلک قد نضرها غیث و اخصبها فبعد علیه خبرها و اشتاقها فکان یسأل عنها کل وارد و یرسل الیها بالسلام مع کل صادر حتی ورد علیه یوماً راکب من قومها فسأله عنها فاخبر انها خطبت و زوجت فوجم طویلاً ثم اجهش باکیاً و قال :
اتانی بظهر الغیب ان قد تزوجت
فظلت بی الارض الفضاء تدور
و قد زایلت لبی و قد کان حاصراً
و کاد جنانی عند ذاک یطیر
فقلت و قد ایقنت ان لیس بیننا
تلاق و عینی بالدموع تمور
ایا سرعة الاحباب حین تزوجت
فهل یأتینی بالطلاق بشیر
و لست بمحض حب لیلی لسائل
من الناس الا ان اقول کثیر.
(اعلام النساء ج ۴ ص ۳۳۸).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت مهلهل. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت نضربن الحارث بن کلدة. از شاعرات عرب است. صاحب عقد الفرید آرد: من قدر الشعر و موقعه فی النفع و الضر ان لیلی بنت النضربن الحرث بن کلدة لما عرضت للنبی صلی اﷲ علیه و سلم و هو یطوف بالبیت و استوقفته و جذبت ردأه حتی انکشفت منکبه و انشدته شعرها بعد مقتل ابیها قال رسول اﷲ(ص ) لو کنت سمعت شعرها هذا ما قتلته و الشعر:
یا راکباً ان الاثیل مظنة
من صبح خامسة و انت موفق
ابلغ بها میتاً بان قصیدةً
ما ان تزال بها الرکائب تخفق
فلیسمعن النضر ان نادیته
ان کان یسمع میت لاینطق
ظلت سیوف بنی ابیه متوشه
ﷲ ارحام هناک تشقق
قسراً یقاد الی المنیة متعباً
رسف المقید و هو عان موثق
اء محمد ها انت ضن ءَ نجیبه
فی قومها و الفحل فحل معرق
ماکان درک لو مننت و ربما
من الفتی و هو المغیظ المحنق.
به روایت ابوالفرج در وادی صفراء علی علیه السلام به فرمان پیغمبر اکرم گردن نضربن الحارث بن کلدة یکی از بنی عبدالدار را که پدر لیلی است زد. و نیز از اشعار لیلی است :
و کنزبن جدعان دلالة اُمة
و کانت کبنت الخس او هی اکبر.
(البیان و التبیین ج ۱ ص ۲۵۰ و ج ۳ ص ۲۴۷).
و رجوع به الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲ شود.
لیلی. [ ل َ لا] (اِخ ) بنت نهیک بن اساف بن عدی بن زیدبن جشم الانصاریة. ذکرها ابن حبیب فی المبایعات و هی اخت البراء و قال ابن سعد تزوجها سهل بن الربیعبن عمروبن عدی و امها ام عبداﷲبن اسلم بن حریش بن مجدعة. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت هانی بن الاسود الکندیة. شاعرة من شواعر العرب. کانت زوجاً للنعمان بن بشیر. (اعلام النساء ج ۴ ص ۳۳۹).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت یسار. احد ما قیل فی اسم اخت معقل من یسار التی نزلت فیها «فلاتعضلوهن ان ینکحن ازواجهن » . سماها السهیلی فی مبهمات القرآن و تبعه المنذری و الراجح ان اسمها جمیل کما تقدم فی حرف الجیم. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت یعار. احد ما قیل فی التی اعتقت سالما مولی ابی حذیفة. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۲).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) روی عنها حبیب بن زید خرج حدیثها ابولیلی من التجرید. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۳).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) زوجة بشیربن الخصاصیة راویة من راویات الحدیث. روت عن زوجها بشیربن الخصاصیة و روی عنها ایادبن لقیط. (اعلام النساء ج ۴ ص ۳۰۰).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) عدویة. قبل از تولد جناب نبوی اخبار نمود بر تولد نبی (ص ). (حبیب السیر ج ۱ ص ۱۰۱).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) عمة عبدالرحمن بن ابی لیلی. فی لیلی بنت بلال و قد تقدم فی ترجمة ابی لیلی انه اختلف فی اسمه و اسم ابیه اختلافاً کثیراً و الاقرب ان اسم ابیه بلال او بلیل. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۳). محدثة بایعت النبی (ص ) و روت عنه. (اعلام النساء ج ۴ ص ۳۰۰).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) مولاة عائشة. قال ابوعمر حدیثها لیس بالقائم الاسناد روی عنها ابوعبداﷲ المدنی و هو مجهول. قلت اسنده المستغفری من طریق عبدالکریم الحرار عن ابی عبداﷲ المدنی عن حاجبة عائشة و مولاتها قلت قلت : یا رسول اﷲ! انک تخرج من الخلاء فادخل فی اثرک فلااری شیئاً الا انی اجد رائحة المسک فقال انامعاشر الانبیاء تنبت اجسادنا علی ارواح اهل الجنة فماخرج منا من نتن ابتلعته الارض. (الاصابة ج ۸ ص ۱۸۳).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) من شهیرات نساء الاَّستانة فی القرن الاخیر اشتهرت بجودة قریحتها و حدة ذکائها. (اعلام النساء ج ۳ ص ۱۳۶۴).
لیلی. [ ل َ لا ] (اِخ ) ملقبه به خندف. یکی از جدات رسول (ص ). رجوع به لیلی بنت حلوان شود.

اسم لیلی در فرهنگ فارسی

لیلی
از زنان شاعره عرب در دوره جاهلیت .
۲- ( اسم ) لحنی است در موسیقی قدیم : یکی نی بر سر کسری دوم نی برسر شبشم سدیگر پرد. سرکش چهارم پرد. لیلی ( منوچهری . د. ۱۳۱ )
ملقبه به خندف یکی از جدات رسول صلوات الله ٠
لیلی بن نعمان
نام یکی از سرداران ایران بعهد دعاه طبرستان وی در خدمت حسن بن قاسم داعی صغیر بود و بسال ۳٠۸ پس از فتح نیشابور در طوس بدست سپهسالار سامانی بقتل رسید ٠
لیلی خانم
شاعره من شواعر الترک ولدت فی استانبول و تثقفت ثقافه رفیعه و توفیت سنه ۱۲۶۴ هجری ٠
لیلی خانه
دهی جزئ دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر ٠ واقع در ۹ هزار و پانصد گزی شمال ورزقان و ۹ هزار و پانصد گزی شوس. تبریز به اهر ٠ کوهستانی ٠ معتدل ٠ آب از چشمه ٠ محصول غلات و حبوبات ٠ شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست ٠ صنایع دستی جاجیم و فرش بافی است ٠
لیلی داغی
دهی از دهستان گاو دول بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در ۱۵ هزار گزی جنوب خاوری مراغه و ۸ هزار و پانصد گزی خاور شوس. مراغه به میاندواب . کوهستانی ٠ آب از چشمه ٠ محصول غلات و نخود ٠ شغل اهالی زراعت وصنایع دستی گلیم بافی و راه مالروست ٠
لیلی و مجنون
مثنوی است اثر طبع نظامی گنجه یی شامل ۴۵٠٠ بیت در بحر هرج مسدس اخرب مقبوض . نظامی آنرا پس از خسرو و شیرین در ۵۸۴ ه. بنام جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر شروانشاه سروده . موضوع این مثنوی عشق مجنون ( قیس ) است به لیلی بنت سعد. این داستان پیشتر هم شهرت داشته. ابن الندیم از کتابی بنام [ مجنون و لیلی ] یاد میکند و ابن قتیبه ابوالفرج اصفهانی ابن نباته و جز آنان این داستان را نقل کرده اند. منظومه لیلی و مجنون نظامی مکرر بطبع رسیده .
( اسم ) ۲- یکی از گوشه های همایون .
لیلی کورچوم
نام محلی کنار راه رشت به پیله بازار ٠ میان بوسار وفقاف در ۲٠٠٠ گزی رشت ٠
لیلی کوه
نام موضعی در حوالی لاهیجان ٠
لیلی یادگار
دهی از دهستان پائین شهرستان نهاوند ٠ واقع در ۱۸ هزار گزی باختری شهر نهاوند و دو هزار گزی جنوب راه شوس. نهاوند بکرمانشاه ٠ دشت ٠ سردسیر ٠ لری و فارسی زبان ٠ آب از رودخان. خرم آباد ٠ محصول غلات و توتون و تریاک و انگور و حبوبات ٠ شغل اهالی زراعت و گله داری و راه شوسه است ٠
ام لیلی
دختر مره بن مسعود ثقفی یا ابومره بن عروه بن مسعود ثقفی از زنان امام سوم حسین بن علی علیه السلام و مادر علی اکبر بود و او بیشتر به لیلی مشهور است .
پهنا لیلی
دهی از دهستان چرام بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان
حره لیلی
جائیست بنی مره بن عوف ابن سعد ابن بغیض را در راه مدینه
کانی لیلی
دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج
ابن ابی لیلی
دو تن بدین کنیت مذکورند
ابو لیلی
محدث است
پرد لیلی
( اسم ) پرده ایست از موسیقی قدیم .

اسم لیلی در فرهنگ معین

لیلی
(لِ)۱ – (اِ.) از نواها و آهنگ های موسیقی قدیم . ۲ – (اِخ .) نام یکی از عشاق تاریخ .
لیلی و مجنون
(لِ یُ مَ) ۱ – (اِ.) نام یکی از گوشه های همایون در موسیقی . ۲ – (اِخ .) نام دو تن از عشاق تاریخ .
پردة لیلی
( ~ لِ) (اِمر.) از نواهای موسیقی قدیم .

اسم لیلی در اسامی پسرانه و دخترانه

لیلی
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: leyli) (عربی) (مؤنث الیل) سرخوشی از می، درازترین و تارترین شب، (در قدیم) از الحان موسیقی قدیم ایرانی، (در اعلام) لیلی دختر حطیم از زنان پیامبر اسلام (ص )، لیلی زنی از قبیله ی بنی عامر عرب که طرف عشق مجنون قرار گرفت (لیلی و مجنون) – شب دراز، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
لیلیا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: lailiyā) شب، (در عربی) لیل، [هزاورش LYLYA (در پهلوی) shap (شب) ] – شب، هم ریشه با
لیلیان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: لاتین
معنی: نام گل، نور نوربخش

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • درودبرشمادوست عزیز
    باسپاس ازشمابایدبگم که لیلی ولیلا باهم متفاوت هستندهمانطورکه نوشتید لیلی نام گل است ویک نام عربی است،امالیلا نام فارسی به معنای شب یا مانندشب است.