معنی اسم فاطمه‌نِسا

فاطمه‌نِسا :    (عربي) از نام‌هاي مركب،   فاطمه و نسا.

 

 

اسم فاطمه نسا در لغت نامه دهخدا

فاطمة. [ طِ م َ ] (ع ص ) مؤنث فاطم. شتربچه ٔ ماده ٔ از شیر بازشده. (منتهی الارب ). رجوع به فاطم شود. || زنی که بچه ٔ دوساله را از شیر گرفته باشد. (غیاث ).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دهکده ای در کشور پرتقال است که در ۱۰۰ هزارگزی شهر لیسبن قرار دارد. (المنجد).
فاطمة. [ طِ م َ ](اِخ ) یکی از زنان ابومسلم خراسانی بوده است. (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ج ۱ ص ۲۸۷ از ابن اثیر).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) ابوالاسد. ابوالاسد از رجال بنی مخزوم بوده و دختر او فاطمه برادرزاده ٔ ابوسلمةبن عبدالاسد مخزومی از صحابیات به شمار می آید. با اینکه از اشراف قریش شمرده شده، ارتکاب سرقت نموده و به امر رسول خدا دست او بریده شده است. (از خیرات حسان اعتمادالسلطنه ص ۷). و رجوع به الاصابة ج ۸ ص ۱۶۰ شود.
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) اندلسی. یکی از ادیبه های اندلس است که به حسن کتابت مشهور زمان و نادره ٔ دوران بوده است. (از خیرات حسان ص ۱۹).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر ابوحبیش بن عبدالمطلب قرشی تیمی صحابی است. (از الاصابه ج ۸).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر احمدبن ابراهیم طبری. از زنان محدث که در سال ۷۷۰ هَ. ق. درگذشته است. (از خیرات حسان اعتمادالسلطنه ص ۹).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر احمدبن سلطان صلاح الدین ایوبی. به روایت فقه و حدیث در زمان خود مشهور بود. زندگانیش میان سالهای ۵۹۷ و ۶۷۸ هَ. ق. بوده است. (از اعلام زرکلی ج ۲ ص ۷۶۳).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر احمدبن علی ساعاتی که در فقه عالم بوده و کتاب مجمعالبحرین را به خط نستعلیق خوش نوشته است. (از خیرات حسان ص ۱۰).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر احمدبن محمد حلبی. سیده ای است محدثه که بین سالهای ۷۳۲ و ۸۱۳ هَ. ق. زندگی کرده است. این زن در شهر حلب تدریس می کرده است. (از خیرات حسان ص ۹).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر اسدبن هاشم بن عبدمناف هاشمی، مادر علی و برادرانش. گویندپیش از هجرت به مدینه آمد و در آنجا مرد. رجوع به الاصابه ج ۸ ص ۱۶۰ و خیرات حسان اعتمادالسلطنه ص ۷ شود.
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر المثنی که بزرگان عرفا او را دارای مقام ولایت دانسته اند. و جامی بنابه کتاب نفحات الانس سالها خدمت او کرده درحالیکه سن اوبیش از نودوپنج سال بوده، و گوید هر کس او را میدیدچهارده ساله گمان میکرد (!). (از خیرات حسان ص ۱۵).
فاطمة. [ طِ م َ ](اِخ ) دختر جنیدبن عمروبن عبدشمس و همسر عباس بن عبدالمطلب، عموی پیغمبر. رجوع به الاصابه ج ۸ ص ۱۶۱ شود.
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر حسن، مادر امام محمدباقر است. رجوع به حبیب السیر چ سنگی ج ۱ ص ۲۰۸ شود.
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر حسن بن علی اقرع، مکنی به ام فضل. در سال ۴۸۰ هَ. ق. در بغداددرگذشت. خطش نیکو بود. (از الاعلام زرکلی ج ۲ ص ۷۶۳).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر حسین بن علی بن ابی طالب که از ام اسحاق دختر طلحةبن عبداﷲ تمیمی زاده شد. (از خیرات حسان اعتمادالسلطنه ص ۵). رجوع به حبیب السیر چ سنگی ج ۱ ص ۲۲۳ شود.
فاطمة. [ طِ م َ ](اِخ ) دختر خرستانی. منسوب به خلیل بن علی خرستانی واز استادان امام سیوطی است. (از خیرات حسان ص ۱۰).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر خشاب. شاعره ای از مردم شام بوده و درقرن هشتم هجری میزیسته است. (از خیرات حسان ص ۱۱).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر خطاب و خواهر عمر خلیفه ٔ ثانی بوده و پیش ازعمر اسلام اختیار نموده است. (از خیرات حسان ص ۱۹).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر زعبل. راویه است. (از یادداشت بخط مؤلف ).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر سعدالخیربن محمدبن عبدالکریم. زنی فقیه بود. تولدش در اصفهان به سال ۵۵۲ هَ. ق. اتفاق افتاد و در سال ۶۰۰ درگذشت. از راویان حدیث بود. (از اعلام زرکلی ج ۲ ص ۷۶۳).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر سلیمان بن عبدالکریم انصاری دمشقی. عالم حدیث بود و اجازت تدریس داشت و میان سالهای ۶۲۰ و ۷۰۸ هَ. ق. زندگی کرد. (از اعلام زرکلی ج ۲ صص ۷۶۳-۷۶۴). از بیشتر از یکصد تن محدث روایت حدیث کرده است، و در قرن ششم هجری در اصفهان ساکن بوده است. (از خیرات حسان اعتمادالسلطنه ص ۸).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر شیبةبن ربیعة، همسر عقیل بن ابی طالب. (از کتاب الاصابة ج ۸ ص ۱۶۲).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر ضحاک بن سفیان کلابی که محمدبن عبداﷲ (ص ) او را به زنی گرفت. (از کتاب الاصابة ج ۸ ص ۱۶۲).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر طلحة، زوجه ٔ منصور دوانقی و از اولاد طلحه بوده است. رجوع به حبیب السیر چ سنگی تهران ج ۱ ص ۲۷۵ شود.
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر عباس بن الفتح بغدادی. علم فقه را خوب میدانسته و به حلیه ٔ صلاح آراسته بوده. در رباط بغدادیه انزوا اختیار کرده و در تربیت و ارشاد نسوان جدی داشته و در مباحث علمی با ماهران علما مباحثه میکرده است. این زن بر منبرمیرفته و موعظه میکرده است. (از خیرات حسان ص ۱۲).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر عبدالقادربن محمدبن عثمان، مشهور به بنت قریمزان. میان سالهای ۸۷۸ و ۹۶۶ هَ. ق. زیسته است. (از اعلام زرکلی ج ۲ ص ۷۶۴). رجوع به بنت قریمزان شود.
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر عبداﷲ جوردانیه. عالم حدیث و در زمان خود در شهر اصفهان پایه ای بلند داشت. زندگانیش میان سالهای ۴۳۴ و ۵۲۴ هَ.ق. بود. (زرکلی ج ۲ ص ۷۶۴). دختر عبیداﷲ جزدانیه، کنیه اش ام ابراهیم بوده و از مردم چزدان. ابوالفتح اسعدبن ابی الفضائل محمودبن خلف عجلی اصفهانی از او حدیث شنیده است و از وی روایت کند. (یادداشت بخط مؤلف ).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر عبداﷲ،مادر عثمان بن ابی العاص الثقفی. (الاصابه ج ۸ ص ۱۶۳).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر عبدالملک بن مروان، از خلفای بنی امیه، و زوجه ٔ عمربن عبدالعزیز و عم زاده ٔ اوست. در ترک اسباب تجمل وحشمت پیروی از شوهر خود مینمود، و گویند در آغاز خلافت شوهرش به دستور او و رضای خود تمام زینت ها و جواهر خود را به بیت المال بخشید. (از خیرات حسان ص ۱۲).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر علاءالدین محمدبن احمد سمرقندی. مؤلف تحفة الفقهاست. این زن با پدر و شوهرش علاءالدین کاشانی در شهر کاشان منزل داشته است و مشکلات و مسائل شرعی را برای مردم حل میکردند. او را بسبب تسلطی که در علم فقه داشته فاطمه ٔ فقیهه نیز خوانده اند. (از خیرات حسان ص ۱۶ و ۱۷).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ )دختر عمربن خطاب از ام کلثوم بنت علی بن ابی طالب. و بعضی نام او را رقیه گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر عمرولیث و همسر محمدبن حسن درهمی، خلیفه ٔسیستان در زمان عمرولیث. (از تاریخ سیستان ص ۲۳۶).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر قاسم بن جعفربن ابی طالب، نواده ٔ جعفر برادر علی بن ابی طالب و زوجه ٔ حمزةبن عبداﷲبن زبیر است. (از خیرات حسان ص ۱۴).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر قیس بن خالد القرشی. از نخستین کسانی است که مهاجرت کرده، از زنان صحابی و صاحب جمال و کمال بود. مرگش در حدود ۵۰ هَ. ق. است. (از اعلام زرکلی ج ۲ ص ۷۶۴).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر محمدبن عبداﷲ، پیامبر گرامی اسلام. در بیستم جمادی الثانیه به سال پنجم بعثت در مکه به دنیا آمد. مادرش خدیجه بود. او را به القاب سیدة نساء العالمین، طاهرة، صدیقة، زاکیة، راضیة، مرضیة، بتول، زهرا و مادرش را به لقب بنت خویلا خوانده اند. او زوجه ٔ علی بن ابی طالب و مادر امامین حسنین است. (از یادداشتهایی بخط مؤلف ). شیخ طوسی و اکثر علما ذکر کرده اند که ولادت آن حضرت روز بیستم جمادی الاَّخر سال دوم بعثت و به روایتی سال پنجم بعثت اتفاق افتاده و مادرش خدیجه بوده است، و مطابق روایات و احادیث فاطمه در شکم مادرسخن میگفته است. فضایل و مناقب آن مخدره زیاده از آن است که در اینجا ذکر شود. وفات آن حضرت در سیُم جمادی الاَّخره واقع شده. (از منتهی الآمال حاج شیخ عباس قمی صص ۹۴-۱۰۲). وفاتش را به سال ۱۱ هجری نوشته اند و گویند شش ماه پس از مرگ پدرش از دنیا رفته. از او ۱۸حدیث صحیح نقل شده است. (از اعلام زرکلی ج ۲ ص ۷۶۴).
فاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر محمد. رجوع به فاطمه ٔ تنوخیه شود.
فاطمة.[ طِ م َ ] (اِخ ) دختر موسی کاظم، که در عرف ما به حضرت معصومه معروف است. مجلسی مینویسد: هنگامی که مأموران عباسی حضرت علی بن موسی الرضا را برای تفویض ولایت عهد به خراسان طلبید، خواهرش فاطمه ٔ معصومه یک سال بعد به شوق دیدار برادر عازم آن دیار شد و در ساوه بیمار شد و شخصی بنام موسی بن خزرج از جانب سعد او را با احترام به قم وارد کرد و ۱۷ روز بعد حضرت معصومه در خانه ٔ این مرد جان سپرد، و او را در نقطه ای که بابلان خوانده میشد به خاک سپردند. آقا شیخ مهدی سلطان العلماء به نقل از کتاب لواقح الانوار فی طبقات الاخیار تاریخ زندگی آن عِلّیه را میان سالهای ۱۸۳ و ۲۰۱ هَ. ق. و بدین ترتیب مدت عمرش را هیجده سال نوشته است، که البته این درست به نظر نمیرسد چون سال وفات حضرت موسی کاظم یعنی پدر فاطمه ۱۸۳ است و چهار سال پیش از آن هم حضرت در زندان بوده و به این ترتیب تولد فاطمه ٔ معصومه نمیتواند در سال ۱۸۳ باشد و لااقل بایدچهار سال پیش از آن اتفاق افتاده باشد و به این ترتیب حداقل عمر فاطمه ٔ معصومه ۲۱ تا ۲۲ سال میشود. در شهر قم در محل بابلان قدیم امروز بقعه ٔ بزرگ و گنبد زرین آرامگاه معصومه از دور چشم ها را خیره میکند و زیارتگاه شیعیان است. (نقل به اختصار از کتاب انجم فروزان عباس فیض ص ۵۶ به بعد). و رجوع به معصومه شود.

اسم فاطمه نسا در فرهنگ فارسی

فاطمه
دختر موسی کاظم ۴ ( قر.دوم ه. ) هنگامی که مامون عباسی حضرت علی بن موسی الرضا ۴ را برای تفویض ویت عهد به خراسان طلبید خواهرش فاطمه معصومه یک سال بعد بشوق دیدار برادر عازم آن دیار شد و در ساوه بیمار گردید و شخصی بنام موسی بن خزرج از جانب خاندان سعد او را با احترام بقم وارد کرد و ۱۷ روز بعد حضرت معصومه در خانه این مرد جان سپرد و او را در نقطه ای که بابن خوانده میشد بخاک سپردند . برخی تاریخ زندگی این بانو را میان سالهای یکصدوهشتاد وسه و دویست و یک هجری و بدین ترتیب مدت عمرش را هیجده سال نوشته اند که البته صحیح بنظر نمیرسد چون سال وفات حضرت موسی کاظم یعنی پدر فاطمه ۱۸۳ باشد و اقل باید چهار سال پیش از آن اتفاق افتاده باشد و باین ترتیب حداقل عمر فاطمه معصومه ۲۱ تا ۲۲ سال میشود .
زنی که فرزندخودراازشیرگرفته باشدونام دخترحضرت رسول(ص)فاطمی:منسوب به فاطمه زهرائ، کسی که ازاولادحضرت فاطمه باشد
( اسم صفت ) مونث فاطم ۱ – شتر بچه ماده از شیر باز شده ۲ – زنی که بچه دو ساله را از شیر گرفته ۳ – از اعلام زنانست .
دختر قیس بن خالد القرشی از نخستین کسانی است که مهاجرت کرده از زنان صحابی و صاحب جمال و کمال بود .
فاطمه بردعیه
در اردبیل بوده و از عارفات متکلم به شطح به شمار می آمده است .
فاطمه خاتون
از ارکان دولت توراکینا خاتون زوجه اوکتای قا آن .
فاطمه خضزویه
دختر امیر بلخ و زن احمد بن خضزویه بلخی و یکی از زنان مشهور طریقت متصوفه است .
فاطمه سلطان
فاطمه سلطان امامی دختر شکرالله میرزا دارا شاعره ای از مردم ابهر بوده که منظومه ای به نام هدیه فاطمه ساخته است .
فاطمه صغری
دختر علی بن ابیطالب .
فاطمه نیشابوری
از قدمائ نسائ خراسان بوده است و از کبار عارفات ابو یزید بسطامی قدس الله سره بر وی ثنائ گفته است .
آل فاطمه
اولاد رسول از نسل علی و فاطمه زهرا
بنو فاطمه
سادات علوی از نسل فاطمه علیها سلام
بنی فاطمه
سادات و ذراری سرور کائنات صلوات الله علیه و آله ٠ چه اولاد آن سرور منحصر شد به اولاد فاطمه علیهما السلام و از سایر بنات آن حضرت اولادی نماند ٠
قالیچه فاطمه
کنایه از قوس و قزح
ابن ابی فاطمه
وراق و کتابت مصحف نیز می کرده
ابو فاطمه
او از علی و از او اعمش روایت کند
ستی فاطمه
بنت امام موسی بن جعفر

اسم فاطمه نسا در فرهنگ معین

فاطمه
(طِ مِ یا مَ) [ ع . فاطمة ] (اِفا. ص .) مؤنث فاطم . ۱ – زنی که بچة دوساله را از شیر گرفته . ۲ – از اعلام زنان است . ۳ – نام دختر پیغمبر (ص ) و همسر علی (ع ) ملقب به زهراء.

اسم فاطمه نسا در فرهنگ فارسی عمید

فاطمه اره
زن بسیاربی شرم. &delta، دراصل، از شخصیت های هزارویک شب و زن پینه دوز بغدادی در این کتاب بوده است.
بنی فاطمه
اولاد حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین و فرزندان آنان. ذراری حضرت رسول. &delta، زیرا که اولاد آن حضرت منحصر به اولاد فاطمۀ زهرا بوده اند.

اسم فاطمه نسا در اسامی پسرانه و دخترانه

فاطمه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: رانده شده از آتش – زنی که بچه خود را از شیر گرفته باشد، نام دختر پیامبر (ص)

 

 

اسم فاطمه نسا در لغت نامه دهخدا

نسا. [ ن َ ] (اِ) جائی که بر آن آفتاب نتابد یا در بعضی اوقات سال بتابد. (فرهنگ نظام ). موضعی را گویند از کوه و غیر آن که در آنجا آفتاب هرگز نتابد یا کمتر برسد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا). مقابل بتو که جای آفتاب تاب است. (انجمن آرا). جائی که در آن شعاع خورشید هرگز نتابد. (ناظم الاطباء). مخفف نسار است و مقابل آفتابگیر و بتو [ مبدل بتاب ]. (از فرهنگ نظام ). || مرده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). مقابل زنده. (برهان قاطع). در اوستا نسو به معنی لاشه و مردار و آنچه فاسد و گندیده شده باشد خواه از انسان و خواه از جانور. غالباً گویند «دروج نسو» و از آن دیو مردار و لاشه اراده می کنند. نسو در تفسیر پهلوی به نساک گردانیده شده و هنوز هم این کلمه در ادبیات زردشتیان به شکل نسا باقی است و نساسالار کسی است که مرده را از در دخمه به درون دخمه می گذارد. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین از یشتهای پورداود ج ۱ ص ۱۵۳).
نسا. [ ن َ ] (ع اِ) رگی است از برسوی ران تا شتالنگ، و آن را عِرق النسا نیز گویند . (منتهی الارب ). رگی است از ورک تا کعب. (از اقرب الموارد). نسا نام آن رگ است که از سرین با شتالنگ و انگشت خوردک [ ظ: خردک ] فرودآمده است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عِرقی است از وَرَک تا کعب کشیده. (از بحر الجواهر) (از المنجد) (از اقرب الموارد). و آن را به اضافت عِرق [ عِرق النسا ] گویند تبیین را، مانند اضافه ٔ شجر به اراک، و فصیح تر آن است که نسا گویند نه عرق النسا. (از بحر الجواهر). ج، انساء. اصمعی گوید: رگی است که از برسوی ران برون آید پس درون رانها رود و به پی پاشنه گذرد تا به سم رسد. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به اقرب الموارد شود.
نسا. [ ن ِ ] (اِ) به لغت زند و پازند، گوشت و استخوان مرده را گویند از آدمی و سایر حیوانات. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از جهانگیری ). و آن را به اضافه ٔ راء [ نسار ] نیز گفته اند. (آنندراج ). واین معنی از زند مرقوم شد. (جهانگیری ) :
میالای آن را به خون نسا
که تا از تو خشنود گردد خدا.
زراتشت بهرام (از جهانگیری ).
رجوع به نَسا و نسار شود.
نسا. [ ن ِ ] (از ع، اِ) در عربی، زن. مقابل مرد. (برهان قاطع). مخفف نساء، به معنی زنان. (از فرهنگ نظام ).
نسا. [ ن ِ / ن َ ] (اِخ ) در اوستا و پارسی باستان : نی سایه ، در یونانی و رومی : نی سه ئیه ، در پارسی نسا به فتح و کسر اول [ ن َ / ن ِ ] هر دو آمده و آن در اصل به معنی آباد و آباده بوده چنانکه اکنون نام بسیاری از دیه ها مختوم به آباد است (جعفرآباد، حسن آباد، علی آباد)، در سابق نسا به کار برده می شد. این کلمه از دو جزو مشتق است : نی (پیشوند به معنی : فرو، پائین ) +سی (در نهادن، نشستن، آسودن )، پس نسا به معنی نشستگاه، فرودگاه، زیستگاه، آبادی است. بسیاری از شهرهای ایران بدین اسم نامبردار شدند: ۱- نسا واقع میان شهر مرو و بلخ، پایتخت تیرداددومین پادشاه اشکانی (۲۱۴-۲۴۸ م.). شاهنامه دو بار از این شهر نام برده. به قول سایکس انگلیسی این شهر در ده میلی جنوب اسک آباد (عشق آباد حالیه ) واقع بوده است. ۲- نسا واقع در ماد، که داریوش در کتیبه ٔ بهستان از آن نام می برد. همین شهر است که به داشتن اسبان نیک نژاد مشهور بوده است. ۳- نسا در بم. ۴- نسا در کرمان. ۵- نسا در فارس که همان شهر بیضا (بیضای عهد اسلامی ) است. ۶- نسا در میانه (میانک ) از شهرهای خراسان که مارکوارت آن را همان شهر «یهودان » که در قرون وسطی نامبردار بوده می داند و امروز آن را میمند گویند، در حوالی سرحد ترکستان و افغانستان. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین از یادداشتهای پورداود در فرهنگ ایران باستان ج ۱ ص ۲۸۰ به بعد). و رجوع به مدخل بعد شود.
نسا. [ ن ِ ] (اِخ ) نام شهری است در خراسان. (برهان قاطع) (آنندراج ). شهری است [ به خراسان ]بر دامن کوه نهاده اندر میان کوه و بیابان با نعمت بسیار و هوای بد و آبهای روان. (از حدود العالم ). شهری است از خراسان نزدیک سرخس و ابیورد و بانی آن فیروزبن یزدجرد است جد انوشیروان و لهذا شهر فیروز میگفته اند و آن شهری است خوش آب وهوا و کثیرالفواکه لیکن عرق مدنی که رشته گویند در آن بسیار می شود، حتی در تابستان کمتر کسی است که بدین بلا مبتلا نبود. و نسائی که امام حدیث است از آنجاست. (از فرهنگ نظام از سراج ). و قصبه ٔ آن تفتازان است و با ابیورد نزدیک است. (انجمن آرا) (از آنندراج ). شهری است در خراسان، بین آن و سرخس دو روز و بین آن و مرو پنج روز و بین آن و ابیورد یک روز و تا نیشابور بر شش یا هفت روز راه است، و سخت وباخیز است. (از معجم البلدان ) :
ز گرگان بیامد به شهر نسا
یکی رهبری پیش او پارسا.
فردوسی.
سلطان فرمود تا نامه ها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس و سرخس و نسا و باورد. (تاریخ بیهقی ص ۳۴).

اسم فاطمه نسا در فرهنگ فارسی

نسا
( اسم ) ۱ – لاشه مردار( انسان و حیوان ) ۲ – آنچه فاسدوگندیده شده : نساوپلیدی بدانجابرند که مردم بران راه برنگذرند. ( زرتشت بهرام .زراتشت نامه .بیت ۶۷۴ )
درازی عمر . طول عمر . یا نسائ القوم . آخر آن قوم . یا پس انداختن . یا باز پس انداختن . تاخیر کردن .
نسا سالار
( صفت واسم ) ( زردشتیان ) کسی است که مرده را ازدردخمه بدرون دخمه میگذارد.
اذنف نشائ یا نف نسا
نام زن حام ابن نوح

اسم فاطمه نسا در فرهنگ معین

نسا
(نَ) (اِ.) نک . نسر.
( ~.) [ په . ] (اِ.) لاشه، مردار.

اسم فاطمه نسا در فرهنگ فارسی عمید

نسا
لاشه، مردار: نسا و پلیدی بدانجا برند / که مردم بر آن راه برنگذرند (زراتشت بهرام: معین: نسا).
۱. چهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۷۶ آیه.
۲. [قدیمی] زنان.
= نَسَر

اسم فاطمه نسا در اسامی پسرانه و دخترانه

نسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: nesā) (عربی، نساء )، سوره ی چهارم از قرآن کریم، دارای صد و هفتاد و شش آیه، (در قدیم) زنان – زنان، نام سوره ای در قرآن کریم
نساک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام همسر سیامک پسر کیومرث پادشاه پیشدادی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز