معنی اسم سَروه

سَروه :    (کردی) نسیم، باد ملایم، باد خنک، ایاز.

 

 

اسم سروه در لغت نامه دهخدا

سروت. [ س ُ ] (اِ) سرود. (آنندراج ).
سروة. [ س َرْ / س ِرْ / س ُرْ وَ ] (ع اِ) تیر خُرد کوتاه و گفته اند تیر دراز پهن پیکان. (از اقرب الموارد) (از آنندراج ).
سروة. [ س ِرْ وَ ] (ع اِ) ملخ ریز که هنوز بر شکل کرم باشد. (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ملخ ریزه ای که هنوز بر شکل کرم باشد. (ناظم الاطباء).

اسم سروه در فرهنگ فارسی

سروه
ملخ ریز که هنوز بر شکل کرم باشد ٠ ملخ ریزه ایکه هنوز بر شکل کرم باشد ٠

 

اسم سروه در لغت نامه دهخدا

سرو. [ س َرْوْ ] (اِ) پهلوی «سرو» (فرهنگ وندیداد ص ۲۰۶) و «سرب » (بندهشن ص ۱۱۶)،طبری «سور» (سرو) (واژه نامه ص ۴۴۸)، عربی «سرو»، سریانی «شربینا» (بضم اول )،اکدی «شورمنو» . اصل کلمه اکدی است. (معجمیات عربیه – سامیه ص ۲۲۱). فرانسوی «سیپره » . «کوپرسوس » (ثابتی ص ۱۸۷). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام درختی است معروف و مشهور و آن سه قسم میباشد: یکی سرو آزاد و دیگری سرو سهی و سیم سرو ناز و عربان سرو را شجرةالحیة خوانند، چه گویند هرجا که سرو هست البته مار هم هست. اگر برگ آن را بکوبند و با سرکه بیامیزند موی را سیاه کند. (برهان ). درخت معروف و آن سه قسم است : سرو ناز که شاخهایش متمایل است، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخش راست رسته باشد. (رشیدی ) :
آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار و بهی.
رودکی.
یکی سرو بد سبز و برگش گشن
برو شاخ چون رزمگاه پشن.
فردوسی.
گر سرو را ز گوهر بر سر شعار باشد
ور کوه را ز عنبر در سر خمار باشد.
منوچهری.
حمام وفاخته بر شاخ سرو و قمری اندر گل
همی خوانند اشعار و همی گویند یالهفی.
منوچهری.
ما را بدل خاربنی سروی داد
برداشت چراغکی و شمعی بنهاد.
قطران.
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
به مکر خویش خود این است کار کیهان را.
ناصرخسرو.
گه مرا داد شکّرش بوسه
گاه سروش مرا گرفت کنار.
مسعودسعد.
دست قضا گر شکست شاخ نو از سرو
سرو سعادت به جویبار بماناد.
خاقانی.
بی سرو قد تو جعد شمشاد
بر جبهت بوستان مبینام.
خاقانی.
در ره دین چو نی کمر بربند
تا سرآمد شوی چو سرو بلند.
نظامی.
سرو شو از بند خود آزاد باش
شمع شو از خوردن خود شاد باش.
نظامی.
گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد.
سعدی.
از صفات سرو است : راستین. بلند. سرفراز. سرکش. تازه. جوان. جوانه.نوخاسته. سایه دست. پابرجای. پادرگل. پایدار. چمن زاد. بستانی. بوستان آرای. اگر کنایه از معشوق باشد به این کلمات تعریف کنند: موزون. سیمین. سیم اندام. گل اندام. بهاراندام. لاله رنگ. سمن بار. سهی بالا. صنوبرخرام. طوبی خرام. خوشخرام. پریشان خرام. قیامت خرام. بی پرواخرام. قیامت قیام. خرامنده. خرامان. چمان. یازان. نوان.سبک جولان. هوادار. خوشرفتار. روان. دلجوی. قباپوش. سبزپوش. یکتاپوش. (آنندراج ).
– سرو آزاد ؛ سروی که شاخهایش راست باشد. (آنندراج ). سروی که راست رود و آن را به این اعتبار آزاد گفته اند که از قید کجی و ناراستی و پیوستن به شاخ دیگر فارغ است و بعضی گویند هر درختی که میوه ندهد آن را آزاد خوانند، چون سرو میوه ندهد آن را آزاد خوانند و جمعی گفته اند هر درختی را کمالی و زوالی هست چنانکه گاهی پربرگ و تازه است و گاهی پژمرده و بی برگ و سرو را هیچ یک از آنها نیست و همه وقت سبز و تازه است و از این علتها فارغ و این صفت آزادگان است، بدین جهت آزادباشد. (برهان ) (آنندراج ) :
چو رستم بپیمود بالای هشت
بسان یکی سرو آزاد گشت.
فردوسی.
چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد
درون آمد ز پا آن سرو آزاد.
اسدی.
سرو آزاد را جهان دورنگ
رنگ مدهامتان نخواهد داد.
خاقانی.
غمش بر غم فزود آن سرو آزاد
دل خود را بدست سیل غم داد.
نظامی.
– سرو خرامان .
– سرو روان :
یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
دلت بگرفت در خانه برون آ تا جهان بینی.
خاقانی.
فرودآمد رقیبان را نشان داد
درون شد باغ را سرو روان داد.
نظامی.
– سرو سهی ؛ سروی باشد دوشاخ و شاخهای آن راست می باشد، چه سهی به معنی راست آمده است.(برهان ) (غیاث ). سروی که دو شاخش راست رسته باشد. (آنندراج ). سرو راست رسته :
ولیت سرو سهی باد سرکشیده به ابر
عدوت سرو مسطح که برنیارد شیر.
مسعودسعد.
در سهی سرو چون شکست آید
مومیایی کجا بدست آید.
نظامی.
تا بو که یابم آگهی از سایه ٔسرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم.
حافظ.
و رجوع به سرو سهی شود.
– سرو کوهی ؛ درختی است که گونه ٔ آن را کوکلان، ناژون، ورس، اورس، سندروس، ابهل، عرعر، ارچه، ارچاه، ارسا، ارورج و مای مرز نامند. سه گونه ٔ این درخت در ایران هست و آنها عبارتند از: پیرو، مای مرز و اورس. (یادداشت مؤلف ).
سرو. [ س ُ ] (اِ) اوستا «سرو» (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا «سروا» (چنگال، شاخ )، پهلوی «سروب »، «سروو» ، بلوچی «سرونب، سوروم » (سم )، «سرون » که «سروبن » نوشته میشود در پهلوی بمعنی شاخی (سرویین ) است. و رجوع کنید به سرون. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مطلق شاخ را گویند خواه شاخ گاو باشد خواه شاخ گاومیش و شاخ گوسفند و امثال آن. (برهان ). مطلق شاخ حیوان و پاره ٔ شاخ حیوان و غیره که برای دفع نظر به گلوی اطفال آویزند. (غیاث ) : و اندر وی ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. (حدود العالم ).
که خر شد که خواهد ز گاوان سرو
بیکبار گم کرد گوش از دو سو.
فردوسی.
سروهاش چون آبنوسی فرسپ
چو خشم آورد بگذراند ز اسپ.
فردوسی.
آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند
وز گوش و سرو تیر و کمانی بطرازند.
منوچهری.
به یک دست سرو این گاو گرفت و به یک دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر. (تاریخ سیستان ).
بگریز از آنکه فخرش جز اسب و سیم و زر نیست
ورچه سرو ندارد آن دان که جز بقر نیست.
ناصرخسرو.
زاهدی… دو نخجیر دید که… به سرو یکدیگر را مجروح گردانیده. (کلیله و دمنه ).
چون یکی گاو سروزن شده ای
جسته از یوغ و ز آماج و سپنج.
سوزنی.
آنکه از عدل او بریده شود
به سروی حمل گلوی ذئاب.
سوزنی.
خر رفت که آورد سرویی
ناورد سرو دو گوش بنهاد.
کمال الدین اسماعیل.
|| پیاله ٔ شراب. (برهان ) (غیاث ). || دروغ و بهتان. (برهان ).
سرو. [ س َرْوْ ] (ع مص ) جوانمرد گردیدن. || سخی شدن. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مهتر گردیدن. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهتر شدن. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || از خود افکندن چیزی را. یقال : سروت الثوب عنی ؛ ای القیته.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) جوانمردی. || مردمی. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) جای بلندتر از آب راهه و فروتر از کوه. || کرمک نبات. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تیر خورد [ خُرد ] کوتاه. || تیر پهن پیکان دار. || ملخ بیضه دار. سرو ککتب، جمع آن است. (منتهی الارب ).
سرو. [ س َرْوْ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان یمن است که دختر به یکی از فرزندان فریدون داده بود. (برهان ). نام پادشاه یمن که پدرزن پسران فریدون بود. (رشیدی ) :
خردمند روشندل و پاک تن
بیامد بر سرو شاه یمن.
فردوسی.
سرو. [ س ِ رُو ] (اِخ ) دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای مرکز مرزبانی سه کیلومتری مرز ایران و روسیه. دارای ۱۸۴ تن سکنه.آب آن از رود باژرکه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۴).

اسم سروه در فرهنگ فارسی

سرو
درختی است از راسته بازدانگان از تیره مخروطیان که دارای برگهای سورنی و دایمی است و ارتفاعش تا ۲۵ متر و محیط تنه اش تا ۲ متر میرسد و آن به شکل مخروط بالا میرود . چوب سرو سفید و در برخی گونه ها زرد دنگ یا کمی مایل به قرمز است و بوی مطبوعی دارد و بسیار محکم و گرانبهاست . میوه های آن شبیه میوه کاج ولی به مراتب کوچکتر از آن و به اندازه یک فندق میباشد که مخروطی شکل و دارای بویی تند و مطبوعی میباشد . در مناطق کوهستانی ایران سرو فراوان و به نام اورس نیز خوانده میشود شربین سرو جبلی . یا سرو آزاد . سرو . یا سرو آزاده . سرو آزاد . یا سرو جبلی . ۱ – به گونه های مختلف پیرو نیز اطلاق شود یا سرو خرامان . معشوق خوش قد و قامت . یا سرو خمره یی . گونه ای سرو دارای برگهای ریز شبنمی . ساقه اش بر افراشته میشود . شاخهایش حامل گلهای فراوان کوچک و متقابل است . میوهاش هم کوچک است . یا سرو خوشرفتار . معشوق خوش قامت خوش حرکت . یا سرو روان . ۱ – قد و قامت معشوق . ۲ – معشوق خوش قد و قامت . یا سرو ستاه . آهنگی است از موسیقی قدیم . یا سرو سهی . ۱ – سرو راست رسته . ۲ – معشوق خوش قد و قامت . یا سرو سیاه . کاج . یا سرو شکسته. یکی از شعارهای ایران که در جامه های ترمه ( رسمی ) و فرشها و قالی ها منقوش کنند . یا سرو شیرازی . سروی که در شیراز نیکو به عمل آید . سرو ناز . یا سرو کوهی . ۱ – سرو . ۲ – به گونه های مختلف پیرو نیز اطلاق میشود . یا سرو ناز . ۱ – گونه ای سرو که زمینی است و در باغها و منازل پرورش می یابد و دارای شکل مخروطی ( کله قندی ) بسیار خوش اندام است سرو شیرازی سرو کاشی شجره الحیاه ۲ – نوایی است از موسیقی قدیم ( گاو گوسفند گاو میش و غیره ) . ۲ – پیاله شراب . ۳ – شاخ و میله درازی که بر روی حشرات است .
ده از دهستان برا دوست بخش صومای شهرستان رضائیه .
[service] [ورزش] ضربۀ آغازین بعد از هر بار ردوبدل شدن امتیاز در بازی هایی مانند بدمینتون و تنیس و والیبال
سرو ازدن
اعراض کردن . سرباز زدن .
سرو باد
ده از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند .
سرو بالا
نام محبوب . که بالای او در راستی واعتدال همچون سرو است .
سرو برگ
خیال . دماغ . میل . هوی . خواهش . یا پرده .
سرو بند
عهد و عصر . در محاوره گویند که فلان کار در سرو بند فلان پادشاه واقع شد .
سرو پیاده
سرو کوچک که بقدر قامت مرد پیاده بود و آن بسیار خوشنما باشد . نوعی از سرو کوتاه مقابل سرو سوراه .
سرو ترکستانی
زرنب رجل الجراد . آن گیاهی است خوشبو و در طب بکار است .
سرو ته یکی
بیک اندازه بودن بالا و پائین چیزی در ستبری .
سرو تک
شورش و آشوب و غوغا . شورش و آشوب . وهمچنین سرموتک .
سرو خشت
در جایی و محلی گفته میشود که شخص را سخنی گویند یا از روی مهربانی نصیحتی نمایند او نشنود .
سرو خمر
سرو طبری .
سرو دار
ده جزئ دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران .
سرو رعنا
سرو خوشنما و آراسته . یا گاهی مراد از این معشوق بود . یا سرو دو رنگ .
سرو رو کردن
بمعنی سرور و درهم کشیدن است که کنایه از خشمگین شدن و خطاب و عتاب کردن باشد.
سرو ستاه
نام نوایی است از موسیقی . نام لحنی از مصنفات باربد است .
سرو سهی
نام لحن یازدهم از سی لحن باربد .
سرو سیاه
درخت ناژ و آنرا بعربی صنوبر الصغار خوانند . کاج .
سرو صحبت
سروکار . آشنایی . مصاحبت
سرو قامت
که قامت او در راستی و موزونی چون سرو باشد .

اسم سروه در فرهنگ معین

سرو
(سَ رْ) [ په . ] (اِ.) درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سرو سهی، سرو ناز و زادسرو هم گفته اند.
(سُ) [ په . ] (اِ.) ۱ – شاخ جانوران، شاخک حشرات . ۲ – پیالة شراب .
سرو بر کردن
(سُ رُ. بَ. کَ دَ) (مص ل .) شاخ برافراشتن، اظهار وجود کردن .
سرو چمان
(سَ وِ چَ)(ص مر.) سرو خرامان، سرو خوش رفتار، کنایه از: معشوق خوش قد و بالا.

اسم سروه در فرهنگ فارسی عمید

سرو
درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است.
* سرو آزاد: = (زیست شناسی) سَروْ
* سرو چمان: [قدیمی، مجاز] = * سرو روان
* سرو خوش رفتار: [قدیمی، مجاز] معشوق زیبا و خوش قدوبالا و خوش رفتار.
* سرو روان: [مجاز] معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق: ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲: ۴۱۴).
* سرو سهی: [قدیمی]
۱. سرو راست رسته، درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد.
۲. [مجاز] معشوق خوش قد وبالا.
۳. (موسیقی) [قدیمی] از الحان سی گانۀ باربد: وگر سرو سهی را ساز دادی / سهی سَروَش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴: ۱۸۰).
* سرو کوهی: (زیست شناسی) = عرعر۲
* سرو ناز: (زیست شناسی) نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، درخت سرو، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو کاشی.
شاخ گاو و گوسفند و امثال آن ها.

اسم سروه در اسامی پسرانه و دخترانه

سرو
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sarv) (در گیاهی) هر یک از انواع درختان بازدانه از خانواده مخروطیان که همیشه سبز است، (به مجاز) شاداب و با طراوت – از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه یمن و پدر سه عروس فریدون پادشاه پیشدادی
سروآزاد
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام زنی در منظومه ویس و رامین
سروبن
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: درخت سرو، معشوق خوش قد وقامت
سروتن
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که اندامی زیبا و بلندبالا دارد
سروجهان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام دختر فتحعلی شاه قاجار
سرور
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sarvar) آنکه مورد احترام است و نسبت به دیگری یا دیگران سِمَت بزرگی دارد، فرمانده، رئیس، بزرگ – (به فتح واو) آن که مورد احترام است و نسبت به دیگران سمت بزرگی دارد، رئیس، بزرگ
سروش
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: soruš) (به مجاز) پیام آور، (در قدیم) فرشته ی پیام آور، فرشته، (به مجاز) پیامی که از عالم غیب برسد، الهام، (در قدیم) جبرائیل، (در موسیقی ایرانی) گوشه ای در دستگاه ماهور، (در گاه شماری) روز هفدهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم – فرشته پیام آور در فرهنگ زرتشتی
سروشا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,اوستایی-پهلوی
معنی: (تلفظ: sorušā) (سروش + الف (پسوند نسبت) )، منسوب به سروش، سروش – سروش + الف تانیثدر اوستا سروش به معنی اطاعت و فرمانبرداری امر خداوند و نام فرشته ای است که مظهر تسلیم و رضا در مقابل اهورا است
سروشان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام جد بایزید بسطامی
سروگل
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sarv gol) (سرو = درخت سرو + گل) (به مجاز) زیبا و با طراوت و شاداب – مرکب ازسرو (درختی همیشه سبز) + گل
سروناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sarv nāz) سرو نورسته، سروی که شاخه های آن به هر طرف مایل باشد، (در موسیقی ایرانی) نام نوایی – درختی بلند و زینتی، معشوق خوش قد و قامت
سروین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sarvin) (در قدیم) شبیه سَرو، (در کردی) روسری و چارقد – شبیه سرو، مانند سرو

بعدی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • این اسم با کسره سین تلفظ میشه نه با فتحه Serveh