معنی اسم ساره

ساره :    (عبري) (= سارا، ساراي)؛ ۱- اميره‌ي من؛ ۲- (اَعلام) زوجه‌ي ابراهيم خليل(ع) که به روایت تورات در ۹۰ سالگی اسحاق را به دنیا آورد و در ۱۲۷ سالگی درگذشت؛ ۳- (در هندي) شاره يا نوعي لباس محليِ زنان هند و پاكستان كه به صورت پارچه‌اي سبك و بلند است و يك سر آن را به دور كمر مي‌پيچند و سر ديگر آن را بر روي شانه يا سر مي‌اندازند، پرده.

%d8%b3%d8%a7%d8%b1%d9%87

اسم ساره در لغت نامه دهخدا

سارت. (اِخ ) رودخانه ای است در فرانسه که از دپارتمان (ایالت ) اُرن سرچشمه میگیرد و بالای شهر آنزه برودخانه ٔ ماین می پیوندد ورودخانه ٔ مانس را بوجود می آورد. مسیر آن ۲۸۵ هزار گز است.
سارت. (اِخ ) یکی از ایالات (دپارتمانهای ) فرانسه است که ۶۲۴۴ هزار گز مربع مساحت و ۴۲۰۴۰۰ تن سکنه دارد و کرسی آن شهر مانس است. این دپارتمان به ۳ شهرستان (آرندیسمان ) و ۳۳ بخش (کانتن ) و ۳۸۶ دهستان (کمون ) تقسیم میشود. این ناحیه بعلت جریان رودخانه ٔ سارت در آن این نام را یافته است.
سارت. [ رِ ] (اِخ ) (برنار…) از صاحب منصبان گارد ملی فرانسه متولد شهر بردو (۱۷۶۵ – ۱۸۵۸ م.) است که بسال ۱۷۹۵ کنسرواتوار ملی موسیقی فرانسه را بنیاد نهاد.
سارة. [ سار رَ ] (ع، ص ) زن شادمان کن. مؤنث سارّ. رجوع به سار شود.
سارة. [ رَ ] (اِخ ) ساره. بنت هادان. ابن باخور یکی از دو زن ابراهیم پیامبرو مادر اسحاق است. وی دختر عم ابراهیم و از زیبارویان روزگار خویش بود. وقتی که نمرود در کار ابراهیم عاجز شد و از او خواست که بابل را ترک گوید ابراهیم ساره را نیز با خود از بابل بیرون برد و ابتدا به حران شام رفت و در آنجا ساره را بعقد خویش در آورد. از آنجا به مؤتفکات فلسطین و بعد به مصر رفت و ساره راخواهر خویش معرفی کرد. ملک مصر که بنا بروایات سنان بن علوان و بروایتی صادوف و بقول صاحب قاموس الاعلام ترکی آپوفیس نام داشت دل به ساره باخت و او را به حضور طلبید و چون خواست دست به سوی او یازد دستش خشک شد. و بدعای ساره شفا یافت و این کار سه بار تکرار گردید. و ابراهیم بقدرت خدای این ماجرا از بیرون میدید. سرانجام ملک مصر آنان را بنواخت و کنیزکی هاجر نام به ساره بخشید. ابراهیم به فلسطین بازگشت و در موضعی بنام قط اقامت گزید. چون ساره عقیم بود هاجر را به ابراهیم بخشید که او را تزویج کرد و اسماعیل از هاجر متولد شد. ساره را رشک آمد و سوگند یاد کرد که سه عضو از هاجر ببرد و چنان کرد و دو سال بعد ابراهیم را واداشت که هاجر و اسماعیل را بجائی دور از آب و آبادانی ببرد. ابراهیم آن دو را بمکه قریب به چاه زمزم رها کرد. چندی بعد به قدرت خدا وقتی که ساره بقولی ۷۰ و بقولی ۹۰ سال داشت اسحاق را بزاد. وی بسن ۱۲۷ درگذشت و در مزرعه ٔ حبرون که امروز به قدس خلیل معروف است به خاک سپرده شد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص صص ۱۹۰ – ۱۹۴ و تفسیر ابوالفتوح چ ۲ تهران سوره ٔ هود ج ۵ ص ۴۲۱ و همان کتاب تفسیر سوره ٔ ابراهیم ج ۶ ص ۱۳۶ و تاریخ گزیده چ عکسی اروپا صص ۳۲ – ۳۵ و حبیب السیر چ خیام ج ۱ صص ۴۸ – ۵۰ و فهرست همان کتاب و نزهة القلوب چ اروپا ص ۳ و ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ص ۷۰۸ و قاموس الاعلام ترکی شود. در قاموس کتاب مقدس آمده : ساره (امیره ) خواهر پدری ابراهیم بود نه مادری، و زوجه ٔ ابراهیم شد و در اول او را سارای میگفتند، لکن خداوند اسم او را به ساره تغییر داد.شکی نیست که او مثل ابراهیم صاحب مواعید بسیارشد. او رفتارش در مصر و وضع کار او با هاجر و شک آوردنش به وعده ای که خدا درباره ٔ تولد اسحاق به او داد چنان می نماید که در ایمان خود مستقیم و پا برجا نبود لکن با وجود اینها برای ایجاد نسل موعود کافی بود. مدت صد و بیست و هفت سال عمر کرد و چون درگذشت در مغاره مکفیله که حضرت خلیل برای مدفن خریده بود مدفون گردید. (قاموس مقدس ) : بمیان ساحت مشهد (خلیل ) دو خانه است. و آن خانه ٔ دیگر که بر دست چپ قبله است اندر آن گورساره است. میان هر دو خانه رهگذری که در هر دو خانه در آن رهگذر است. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو).
ور ساره دادخواه بدو آید
جز خاکسار ازو نرهد ساره.
ناصرخسرو (دیوان ص ۳۸۶).
نیامد جز که فضل و علم و حکمت
به ما میراث از ابراهیم و ساره.
ناصرخسرو (دیوان ص ۳۹۴).
– ساره سیرت ؛ آنکه سیرت و خوی ساره دارد. ساره صفات. پسندیده خوی. ستوده خوی :
آسیه توفیق و ساره سیرت است
سیرتش بر انس و جان خواهم گزید.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص ۱۷۱).
آسیه توفیق و ساره سیرت است
ساره را سیاره سیما دیده ام.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص ۲۹۱).
– ساره صفات ؛آنکه صفات پسندیده ٔ ساره را دارد. ساره سیرت. پسندیده صفات :
ای ساره صفات و آسیه زهد
کس چون تو زبیده سان ندیده ست.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص ۷۶).
– ساره معرفت ؛ آنکه معرفت ساره را دارد.
ای آسیه کرامت و ای ساره معرفت
حوای وقت و مریم آخر زمان شده.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص ۴۱۶۹).
سارة. [ رَ ] (اِخ ) نام دختر برادر شیخ ابواسحاق کازرونی [ ۳۵۲ – ۴۲۶ هَ.ق. ] است و پدرش حسن بن شهریاربن زادانفرخ بود. رجوع به فردوس المرشدیه چ تهران ص ۱۶۸ شود.
سارة. [ رَ ] (اِخ ) نام زنی است و مولاة بنی هاشم است. (سیره ٔ ابن هشام ). رجوع به عقد الفرید بتحقیق محمد سعید العریان ج ۷ ص ۳۰۴ شود.
سارة. [ رَ ] (اِخ ) بنت الربعی، از مشاهیر زنان محدث و از مشایخ امام سیوطی و حفیده ٔ سراج الدین بن الملقن است و علم حدیث را از او فرا گرفته. به سال ۸۶۹ هَ. ق. درگذشت. (قاموس اعلام ترکی ).
سارة. [ رَ ] (اِخ ) از زنان محدث است. حدیث رااز علم الدین برزالی استاد صلاح الدین صفدی فرا گرفته است. وی به سال ۷۱۶ درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی ).
سارة. [ رَ ] (اِخ ) بنت قدرخان. زوجه ٔ سلطان مسعود غزنوی [ ۴۳۲ – ۴۴۰ هَ. ق. ] است. رجوع به اخبارالدولة السلجوقیه چ محمد اقبال چ لاهور ص ۱۴ شود.
ساره. [ رَ / رِ ] (اِ) نوعی ازفوطه و میزر (مئزر) باشد که از ملک هندوستان آورند،و آن را در آن ملک بیشتر زنان لباس سازند، و ساری خوانند. (جهانگیری ). نوعی از فوطه و چادر باشد. (برهان ). شال و فوطه ای است. (انجمن آرا) (آنندراج ). چادری است. (رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). یک سر آن برمیان بندند و سر دیگر بر سراندازند که به هندی ساری گویند. (رشیدی ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). اینجا کنیزکان و زنان دهاقین و کفره پوشندش و آن را سار نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). بعضی گفته اند در فارسی به شین معجمه گویند نه به سین مهمله. (رشیدی ) :
ز سر ساره ٔ هندوی برگرفت
برهنه سر و دست برسر گرفت.
فردوسی (از شرفنامه، رشیدی، شعوری ).
فصول سال همه خادمند از آنکه بوقت
لباسی آرد هر یک ترا بدیع نگار
سپید ساره زمستان دو رنگ حله تموز
خوید زرد خزان دیده ٔ لطیف بهار.
اسدی (از جهانگیری و شعوری ).
تن همان خاک گران سیه است ارچند
ساره وابفت کنی کرته و شلوارش.
ناصرخسرو (از جهانگیری ).
چون سنائی شاعری برسازم از نیمور اگر
بر سر نیمور، ترساوار بندم ساره ای.
سوزنی.
رجوع به سار، ساری، شار و شاره شود.
|| پرده. (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (شعوری ). || تنه ٔ درخت. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی در کلمه ٔ تنه ). در فرهنگها معنی پرده باین کلمه میدهند و این شعر مولوی را شاهدمی آورند :
ای سنگ سیه را تو، کرده مدد دیده
وی از پس نومیدی بشکفته گل از ساره.
و پرده در این شعر بی تناسب است و بی شک فرهنگ نویسی (چنانکه حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) ساره را به نرد یا نرده که بمعنی تنه ٔ درخت است ترجمه کرده و شعر مذکور را به مثال آورده و سپس این کلمه را کاتبی (پرد) یا پرده نوشته و سایر فرهنگ نویسان آن غلط را پیروی کرده اند و یک بار هم نیندیشیده اند که در شعر مولوی اگر ساره پرده باشد شعر چه معنی خواهد داد. (یادداشت بخط مؤلف ). || رشوت. پاره. (جهانگیری ) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (رشیدی ) (آنندراج ) (شعوری ) (غیاث اللغات ). بلکفد. (شرفنامه ) (شعوری ). رشوه که قاضی را دهند. || مزید مؤخر (پسوند) طرف. جانب.ناحیه. سوی. در کلمات زیر: بینی ساره. رَعن ؛ بینی ساره ٔ کوه. (منتهی الارب ). درساره. رخساره. کتف ساره :
زیشان برست گیرو بشد یکسو
بردوخته زکو به کتف ساره.
ناصرخسرو (دیوان ص ۳۸۶).
رجوع به سار شود.

اسم ساره در فرهنگ فارسی

ساره
زوجه ابراهیم خلیل ۴ و مادر اسحاق . عمر او را از صد سال متجاوز نوشته اند و چون وی درگذشت در مغاره مکفلیه – ابراهیم برای مدفن خود خریده بود – مدفون گردید .
پسوندیست به معنی سار و سر : رخساره کتف ساره .
بنت قدرخان زوجه سلطان مسعود غزنوی است
ابن ابی ساره
از طبقه اول نحویین وهم عصر خلیل
ام ساره
از زنان صحابی بود
در ساره
( اسم ) ۱ – دیواری که در پیش در قلعه و محوطه خانه کشند . ۲ – پردهای که در پیش در خانه آویزند . ۳ – درگاه .
دوش ساره
منکب . کتف سار . سرشانه .
قلعه ساره
این قلعه بین فیروز آباد و خواجه واقع و آبش از چشمه است .
کتف ساره
( اسم ) سر دوش سر شانه : [ به کتف ساره بر آورده زانو از ادبار به چشم خانه فرو رفته دیده از ناهار ] . ( مختاری ) توضیح این ترکیب در دیوان ناصر خسرو [ کتف شاره ] آمده .

اسم ساره در فرهنگ معین

ساره
(رَ) (اِ.) ۱ – پرده . ۲ – رشوه .

اسم ساره در فرهنگ فارسی عمید

ساره
= ساری۳

اسم ساره در اسامی پسرانه و دخترانه

ساره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عبری
معنی: سارا

 

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز