معنی اسم رَزان

رَزان :    ۱- تاكستان، باغ انگور؛ ۲- (در عربي) سنجيده شده، با وقار و آراسته.

 

 

اسم رزان در لغت نامه دهخدا

رزان. [ رَ ] (اِ) ج ِ رز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درخت انگور. (شعوری ج ۲ ص ۱۲). و غالباً بجای مفرد بکار رود :
آن برگ رزان است که بر شاخ رزان است
گویی بمَثَل پیرهن رنگرزان است.
منوچهری.
شد از بیم رخها به رنگ رزان
سر تیغ چون دست وَشّی رزان.
اسدی.
خزان بد گه برگ ریز رزان
جهان سبز بیرم، بزردی رزان.
اسدی.
بهمن کنون زرگر شود
برگ رزان چون زر شود.
ناصرخسرو.
هرکه در دهر کشد سر ز تو چون شاخ رزان
پایمال ستم و غصه شود چون انگور.
سلمان ساوجی.
|| تاکستانها. موستانها. باغهای انگور : نشابوریان بر رزان و باغها میشدند و مردان ریش میگرفتند و بیرون میکشیدند و سرشان میبریدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۴۳۶). از صعبی هزیمت و بیم نشابوریان که از جان خود بترسیدندی و در آن رزان و باغها خود را افکندند و سلاحها بینداخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۴۳۶).
وقت خزان به یاد رزان شد دلم فراخ
وقت بهار شاد به سبزه و گیا شدم.
ناصرخسرو.
حرف چبود تا تو اندیشی از آن
صوت چبود خار دیوار رزان.
مولوی.
رزان. [ رَ ] (نف ) نعت فاعلی از رزیدن. رنگ کننده. (آنندراج ). و رجوع به رَز ورنگرز شود. || رنگین. الوان :
آن برگ رزان بین که برآن شاخ رزان است
گویی به مَثَل پیرهن رنگرزان است.
منوچهری.
رزان. [ رِ ] (نف ) مخفف ریزان. ریزنده. (ناظم الاطباء). صیغه ٔ فاعل از ریختن به معنی ریزنده. (از شعوری ج ۲ ص ۱۲) :
کاندران خشک بیابان تو رزان چشمه ٔ حیوان
دو هزاران گل خندان ز دل خار برآید.
مولوی (از آنندراج ).
رزان. [ رَ ] (ع ص ) زن باوقار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن باوقار و باعفت. (از متن اللغة).
رزان. [ رِ ] (ع ص، اِ) ج ِ رَزین. (ناظم الاطباء). رجوع به رزین شود. || ج ِ رزینة. (ناظم الاطباء). || ج ِ رَزْن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَزْن شود. || ج ِ رِزْنَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به رِزْنة شود.
رزان. [ رَ ] (اِخ ) نام پسر اسفندیار پسر گشتاسپ. رجوع به ایران باستان ج ۳ ص ۲۵۴۷ شود.
رزان. [ رَ ] (اِخ ) نام ناحیه ای بوده در کوههای غور میان هرات و بصره. ابوالفضل بیهقی گوید: و امیر از آنجا حرکت سوی ناحیت رزان کرد و مردم رزان چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری بگریخته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۱۱). و رجوع به ص ۱۱۶ چ فیاض شود.
رزان. [ رَ ] (اِخ ) گویا نام یکی از دروازه های طابران یا طبران مرکز طوس بوده است. در چهارمقاله آمده : جنازه ٔ فردوسی به دروازه ٔ رزان بیرون همی بردند در آن حال مذکری بود در طبران تعصب کرد و گفت من رها نکنم تا جنازه در گورستان مسلمانان برند که او رافضی بود. (چهارمقاله چ خاور ص ۴۳).
رزان. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنه ٔ آن ۲۵۳ تن. آب آنجا از رودخانه ٔ زرند. محصولات عمده ٔ آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۲).
رزان. [ رَ] (اِخ ) دهی از دهستان رودمیان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. سکنه ٔ آن ۱۳۱ تن. محصولات عمده ٔ آن غلات. آب آنجا از قنات. صنایع دستی آنجا قالیچه بافی و کرباس بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).

اسم رزان در فرهنگ فارسی

رزان
ده از دهستان رودمیان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه .
رزان رزان
رنگارنگ
باغ رزان
دهی از سیرجان
برگ رزان
برگ ریزان زرد شدن برگ .
آب رزان
( اسم ) شراب انگوری آب رز
رزان رزان
رنگارنگ

اسم رزان در اسامی پسرانه و دخترانه

رزان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: razān) تاکستان، باغ انگور، (در عربی) سنجیده شده، با وقار و آراسته – به فتح ر، نعت فاعلی از رزیدن به معنای رنگ کردن، همچنین جمع رز است اما غالباً به عنوان مفرد بکار می رود به معنای درخت انگور، تاکستان

قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز