معنی اسم روژبین

روژبین :    (کردی ـ فارسی) (روژ = روز + بین = جزء پسین بعضی از کلمه  های مرکب، به معنی بیننده و نشان دهنده) ۱- بیننده  ی روز؛ ۲- نشان دهنده  ی روز؛ ۳- (به مجاز) راهنما و هدایت کننده به روز و روشنایی.

 

 

اسم روژبین در لغت نامه دهخدا

روژ. [ رُژ ] (اِ) ماده ای سرخ رنگ که زنان به لب مالند. (فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) سرخ. قرمز: پودر روژ. (فرهنگ فارسی معین ).

اسم روژبین در فرهنگ فارسی

روژ
سرخ، سرخی، سرخ خاب
۱ – ( اسم ) مادهای سرخ رنگ که زنان بلب مالند . ۲ – ( صفت ) سرخ قرمز پودر روژ .
مرکور روژ
( اسم ) ناماکسید مرکوریک است و آن یک اکسید دو ظرفیتی جیوه است که بوسیل. حرارت به اکسیژن و جیوه تجزیه میشود. در پزشکی برای ساختن برخی مرهمها و پمادها مورد استفاده قرار میگیرد ولی باید در استعمال آن احتیاط کرد چون دارای خاصیت سمی شدید است . اگر مرکور روژ را بوسیل. حرارت دادن و تکلیس از املاح جیوه بدست آورند دارای رنگ قرمز است ولی اگر بر اثر رسوب و تجزی. املاح جیوه در برابر عوامل شیمیایی حاصل شود دارای رنگ زرد میباشد و دراین حالت آنرا مرکوژن نامند که در پزشکی بیشتر از مرکور روژ مورد استفاده واقع میشود مرکوروج مرکور روج ملک روج مولکوروج .

اسم روژبین در فرهنگ معین

روژ
(رُ) [ فر. ] ۱ – (اِ.) ماده ای آرایشی که زنان به لب یا گونه مالند. ۲ – (ص .) سرخ، قرمز.

اسم روژبین در فرهنگ فارسی عمید

روژ
ماده ای به رنگ قرمز یا رنگ های دیگر که زنان برای زیبایی به لب می زنند، ماتیک.

اسم روژبین در اسامی پسرانه و دخترانه

روژ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: روز
روژا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: (تلفظ: ružā) (کردی) به معنی روزها و آفتاب + ن ک روجا – ستاره
روژان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: (تلفظ: ružān) (کردی) به معنی روزها – روزها، روزان
روژانو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: (تلفظ: ružānu) (کردی) آفتاب تازه سر زده، روز نو – روز نو، روز تازه، آفتاب تازه سر زده
روژدا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: طلوع خورشید
روژمان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: کردی
معنی: روشن مانند روز، کسی که دارای فکر باز و اندیشه روشن است
روژیا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: (تلفظ: ružiyā) (کردی ـ فارسی) (روژ + ی میانجی + ا (پسوند اسم ساز) )، روز و روشنایی – روز، روشنایی
روژیار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: (تلفظ: ružyār) (کردی) روزگار + ن ک روجیار – آفتاب، خورشید
روژین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: درخشنده و تابناک مثل روز روشن نامی کردی روشنایی – مانند روز، روشن
روژینا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: خورشید مادر – روژین
روژییار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: روزگار

 

لغت نامه دهخدا
بین. (نف ) (ماده ٔ مضارع از «دیدن »، بینیدن ) مخفف بیننده. بیننده و نگرنده، و این هرگزبه تنهائی استعمال نمیشود و همیشه به آخر اسم ملحق میگردد مانند چشم حق بین و دیده ٔ حقیقت بین یعنی چشمی که راستی و حقیقت چیزی را مشاهده میکند و نیز جهان بین و خرده بین و مصلحت بین و جز آنها. (ناظم الاطباء).
– در ترکیبات زیر مخفف بیننده است :
آخربین، اختربین، افزون بین، اندک بین، اول بین، باریک بین، بدبین، بیش بین، پاک بین، پایان بین، پنهان بین (بیننده ٔ پنهان )، پوشیده بین، پیش بین، تقصیربین، تیزبین، جهان بین، حال بین، حسرت بین، حقیقت بین، حق بین، خالی بین، خدابین، خدای بین، خرده بین، خودبین، خوش بین، خویشتن بین، دوبین، دوربین، دوست بین، دهن بین، ذره بین، رازبین، راست بین، راه بین، رای بین، رصدبین، روشن بین، ژرف بین، سال بین، شانه بین، صورت بین، طالعبین، ظاهربین، عاقبت بین، عالم بین، عیان بین، عیب بین، غیب بین، فال بین، کتاب بین، کت بین، کج بین، کژبین، کف بین، کم بین، کوتاه بین، گوهربین، مآل بین، مصلحت بین، موی بین، نزدیک بین، نقش بین، نوربین ،نهان بین، نیک بین، واقعبین. رجوع به همین ترکیبات درجای خود شود.
|| مزید مؤخر امکنه چون مادبین، برزبین، یادبین، نصیبین، فاسبین، ماربین، وهبین.
بین. [ ب َ ] (ع اِمص، اِ، ق ) جدائی و پیوستگی (از لغات اضداد است ). گاه اسم آیدو گاه ظرف متمکن و منه قوله تعالی : «لقد تقطع بینکم ». (قرآن ۹۴/۶). بالرفع والنصب فالرفع علی الفعل ؛ ای تقطع وصلکم، و النصب علی الحذف ای ما بینکم. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فرقت، یقال وقع بینهما بین و وصل، یقال تقطع بینهما؛ ای وصلهما. (از اقرب الموارد). فرق و فصل میان دو چیز و جدائی. (غیاث اللغات ).
– ذات البین ؛ میان دو چیز. رجوع به ذات البین در جای خود شود.
– غداةالبین ؛ روز جدائی. (از اساس البلاغه ).
– غراب البین ؛ زاغ سیاه که عرب نشستن آن و بانگ آن را شوم دارد و نشانه ٔ فراق و جدایی شمارد. رجوع به غراب البین در جای خود شود.
|| فضل و فزونی، یقال بینهما بین بعید و بون بعید؛ ای تفاوت فی فضل احدهما علی الاَّخر، و الواو (بون ) افصح. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دوری. (منتهی الارب ). جدایی. فرق :
مرغ مرده مضطر اندر وصل و بین
خواندای القلب بین الاصبعین.
مولوی.
از مقامت تا ثریا آنچنان
کز ثریا تا ثری فرقست و بین.
سعدی.
|| میان، یقال جلس بین القوم ؛ ای وسطهم، و لقیه بعیدات بین ؛ ای لقیه بعد حین ثم امسک ثم اتاه. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میان. (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء). ظرف بمعنی وسط و اضافه شود به بیش از واحد مانند جلست ُ بین القوم ؛ ای وسطهم و اگر به واحد اضافه شود معطوف به واو گردد مانند: المنزل بین زید و عمرووالمال بینی و بینک. و تکرار واو با ضمیر واجب است و در اسم ظاهر واو عطف بدون آنکه قبحی داشته باشد تکرار گردد برخلاف کسانی که معتقد بقبح آنند زیرا آن درکلام قدما بکار رفته است. و کلمه ٔ بین هرگاه اضافه به ظرف زمان شود، ظرف زمان محسوب میگردد مانند: ازورک بین العصر والاصیل. و هرگاه اضافه به ظرف مکان شود، ظرف مکان محسوب میگردد، مانند: منزلی بین دارک و دارزید. و هرگاه از ظرفیت خارج گردید مانند باقی اسمهامعرب میشود مانند لقد تقطع بینکم (برفع و نصب ) و لقیته بعیدات بین (به جر بین و تنوین آن )؛ ای بعید فراق. (از اقرب الموارد). راغب گوید کلمه ٔ بین در مواردی بکار رود که در آن مسافتی باشد مانند مسافت میان شهرها و یا آنکه دارای عدد بیش از دو باشد مانند بین الرجلین و بین القوم و به کلمه ای که معنی وحدت دارد اضافه نشود مگر با تکرار کلمه ٔ بین مانند: و من بیننا و بینک حجاب. (از تاج العروس ). میان. میانه. وسط. در. || میان. در میان : بین الاقران ؛ در میان همتاها، در این بین و در این میان. (ناظم الاطباء) : حکم اﷲ بینی و بین من فعل ذلک. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۸۹).
– از بین بردن ؛ از بین برداشتن. فانی کردن. معدوم کردن.
– از بین رفتن ؛ نابود شدن. تلف شدن. از میان رفتن. (یادداشت مؤلف ).
بین. [ ب َ ] (ع مص ) جدا شدن و پیوستن (از لغات اضداد است ): و بانوا بیناً و بینونة؛ جدا شدند. و بان الشی ٔ بیناً و بیوناً و بینونة؛ از هم جدا شد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جدا شدن از کسی و بوسیله ٔ «عن » متعدی گردد. (از اقرب الموارد). جدا شدن. (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || جدا گردیدن زن از مرد بطلاق : بانت المراة عن الرجل ؛ جدا گردید زن از مرد بطلاق. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || متفرق شدن قوم. (از اقرب الموارد). || افزون آمدن کسی در فضل. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کدخدا شدن (از لغات اضداد است ): بانت هی ؛ یعنی کدخدا شد (آن زن ). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
بین. (ع اِ) کرانه. (منتهی الارب ). ناحیه. (اقرب الموارد). کرانه. (ناظم الاطباء). حدفاصل میان دو زمین. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حدفاصل میان دو چیز. (ناظم الاطباء). || ارتفاع زمینی که با ریگ و گل و سنگ درآمیخته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مسافت مقدار مد بصر. ج، بیون. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مسافتی از زمین به اندازه ٔ دید چشم. (از اقرب الموارد). چندان از زمین که چشم برسد. (مهذب الاسماء).
بین. [ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ) هویدا. (مهذب الاسماء). پیدا و آشکار. (منتهی الارب ). روشن. پیدا. پدیدار. گشاده. آشکارا. (یادداشت مؤلف ). واضح. جلی. ج، اَبیناء و ابیان و بیناء. (اقرب الموارد). || مرد فصیح. ج، ابیناء، ابیان، بیناء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رجل بین ؛ مرد فصیح. سخنور. (از اساس البلاغة). کلام بین ؛ سخن فصیح. (از لسان العرب ). || در اصطلاح اهل منطق بر قسمی از اقسام لازم اطلاق میشود و بین بر معنی اخص و معنی اعم تقسیم گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به لازم شود.
بین. (هندی، اِ) در هندی سازی است که بزیر چوبی که مثل گردن طنبورباشد دو کدو راست وصل کنند و بر آن چوب چند تار کنند که شبیه به طنبور باشد. (از غیاث ) (از آنندراج ).
بین. (اِخ ) موضعی است نزدیک نجران. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
بین. (اِخ ) موضعی است نزدیک حیرة. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
بین. (اِخ ) موضعی است قرب مدینه. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
بین. (اِخ ) دهیست به فیروزآباد. (منتهی الارب ).
بین. (اِخ ) موضعی است و نهریست میان بغداد و میان دما. (منتهی الارب ).
بین. [ ب ِ ] (اِخ ) الگزاندر. فیلسوف اسکاتلندی (۱۸۱۸ – ۱۹۰۳م.) که در پی ریزی روانشناسی جدید سهم بسزائی دارد. وی جنبه ٔ مابعدالطبیعه ٔ روانشناسی را حذف کرد و به جنبه ٔ فیزیولوژیائی آن پرداخت. وی در دانشگاه ابردین سالها مطالعه و تدریس کرد. (دائرة المعارف فارسی ).
فرهنگ فارسی
بین
میان، وسط، پیداو آشکار، هویدا، واضح
( صفت ) آشکار هویدا واضح : تفاوت بین
فیلسوف اسکاتلندی ( ۱۸۱۸ – ۱۹۵۳ م ) که در پی ریزی روانشناسی جدید سهم بسزائی دارد . وی جنب. فیزیولوژیائی آن پرداخت وی در دانشگاه ابردین سالها مطالعه و تدریس کرد .
بین آرواره ای
[پزشکی-دندان پزشکی] ← بین ِفکی
بین اثنین
بین الاثنین . میان دو تن .
بین اصبعین
میان دو انگشت . میان اصبعین
بین اظهرهم
و هو تازل بین ظهریهم و ظهرانیهم و اظهرهم در میان ایشان .
بین الاثنین
بین دوتن نیان دوکس : (( صحبت بین الاثنین ممنوع است . ))
بین دو تن . میان دو کس صحبت بین الاثنین ممنوع است .
بین الاحباب
میان دوستان بین الاحباب تسقط الاداب میان دوستان تکلف برمی خیزد .
بین الاصبعین
ماخوذ از حدیث (( قلب المومن بین الاصبعین من اصابع الرحمن ان شائ لاثبته تو ان شائ لازغه . توضیح در فارسی بصورت بین اصبعین آمده : دیده و دل هست بین اصبعین چون قلم دردست کاتب ای حسین . ( مثنوی )
ماخوذ از حدیث (( قلب المومن بین الاصبعین من اصابع الرحمن ان شائ لاثبته و ان شائ لازاغه ))
بین الاضلاعی
میان دو دنده شریان بین الاضلاعی . نام عصب و وریدی که میان دو دنده قرار داشته باشد و گاهی ایجاد درد نماید . بین دنده ای .
بین الاقران
میان همگنان بین نظیران خود : (( با پیرغیب خان اظهار کدروت نود که امداد شاملو نموده نگذاشتی که او بین الاقران خجلت زده و مغلوب گردد . ))
بین الامثال
بین نظیران ( خود ) . یا بین الامثال و الاقران . بین نظیران و همجگنان ( خویش ) : بموجب صدرو این فرذمان مبارک سوسیته آنونیم مزبور را بسمت فورنیتری مخصوص خودمان مباهی و سر بلند فرمودیم …..بین الجانبین . میان دو طرف بین داو طرف : (( بین الجانبین مخالفت آغاز شد . ))
بین نظیران . میان همگنان . بین اقران . میان همانندان .
بین الامرین
میان دو امر لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین از روایات مستفیضی است که از ائمه علیهم السلام در باب اختیار وارد شده و جبر و تفویض یا قدر را رد کرده اند و بر بطلان آن استدلال فرموده و امر بین امرین را ثابت نموده اند و معنی اجمالی اینستکه انسان در افعال خود نه چنان مجبور و بی اختیار است که مانند ابزار دست کارگر باشد و از خود نیروی دفاع و امتناع نداشته باشد و نه چنان که در کردار خود مستقل باشد و خدا را هیچگونه دخالتی در آن نباشد .
بین الجانبین
میان دو طرف . بین دو طرف بین الجانبین مخالفت آغاز شد .
بین الجمهور
میان عموم بین مردم : برادر بزرگتر اعتبار داشت ( سلطان خرم )
میان عموم . میان عام. مردم .
بین الحاجبین
بین دوابرو میان ابروان : (( کز بهائ طلعتش چون آفتاب میدرخشد نور بین الحاجبین . )) ( سعدی )
بین دو ابرو . میان دو ابرو .
بین الحرمین
میان دو حرم . یا بازاری میان مسجد شاه و مسجد جامع طهران .
بین الدفتین
بین دو صفحه جلد : (( همه اوراق نسخه را بین الدفتین جای داد. ))
اصطلاحی برای اوراقی که میان جلد قرار دارد . بین دو صفح. جلد هم. اوراق نسخه را بین الدفتین جای داد
بین الرخان
میان دو رخ در اصطلاح شطرنج بازان
بین السجدتین
میان دو سجده ٠ در فاصل. دو سجده ٠
بین السطور
میان سطر ها ٠ لابلای سطر ها ٠ در فاصل. سطر های نوشته ٠
فرهنگ معین
بین
(بَ یا بِ) [ ع . ] (مص .) جدایی .
(بِ) [ ع . ] ( اِ.) میان، فاصلة میان دو چیز.
(بَ یِّ) [ ع . ] (ص .) هویدا، واضح .
بین الملل
(بِ نُ لْ مِ لَ) [ ع . ] (ق مر. ص مر.) میان ملت ملت های مختلف .
باریک بین
(اِفا.) خرده بین، کنجکاو.
پیش بین
(ص فا.) با احتیاط، دوراندیش .
جهان بین
( ~.) (اِمر.) کنایه از: چشم، دیده .
خوش بین
( ~. )(ص فا.) کسی که به سرنوشت و پیش آمدها بدگمان نباشد.
راست بین
(ص فا.) حقیقت بین .
طالع بین
( ~ .) [ ع – فا. ] (ص فا.) فالگیر.
کج بین
( ~.) (ص فا.) ۱ – آن که خطا بیند. ۲ – احول، لوچ، دوبین .
کف بین
(کَ) [ ع – فا. ] (ص فا.) فال بین .
تاس بین
(ص فا.) دعانویس .
ذره بین
( ~.) [ ع – فا. ] (اِ.) عدسی شیشه ای یا بلوری، که دو سطح آن محدب است و چیزهای ریز را بزرگ نشان دهد.
روشن بین
(رَ شَ)(ص فا.)۱ – دانا. ۲ – روشنفکر.
ژرف بین
( ~.) (ص فا.) آن که به مسایل به دقت می نگرد.
فراخ بین
( ~ .) (ص فا.) بلندنظر، دارای وسعت دید.
نازک بین
( ~ .) (ص فا.) باریک بین، دقیق .
فرهنگ فارسی عمید
بین
میان، وسط.
۱. = دیدن didan
۲. بیننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باریک بین، خرده بین، خودبین، دوربین، نزدیک بین.
پیدا و آشکار، هویدا، واضح.
بین الاثنین
بین دو تن، میان دو نفر.
بین الاقران
بین همگنان، میان همتاها.
بین الامثال والاقران
بین همانندان، میان همگنان.
بین الجمهور
بین مردم، میان جماعت مردم.
بین الحاجبین
میان دو ابرو.
بین الدفتین
بین دو طرف جلد کتاب.
بین الطلوعین
بین صبح کاذب و صبح صادق.
بین الملل
= بین المللی
بین المللی
مربوط به همه یا چند ملت: شرکت بین المللی.
باریک بین
۱. کنجکاو.
۲. زیرک، باهوش.
۳. موشکاف، دقیق: اجل چون به خونش برآورد دست / قضا چشم باریک بینش ببست (سعدی۱: ۱۴۱).
پیش بین
۱. کسی که به آینده فکر کند، عاقبت اندیش.
۲. کسی که پیشامدها و حوادث را پیش از وقوع حدس بزند.
جهان بین
۱. بینندۀ جهان: چشم جهان بین.
۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] چشم.
حقیقت بین
۱. کسی که به حقیقت هر چیز می نگرد.
۲. آن که حقیقت را درمی یابد.
خرده بین
باریک بین، نکته سنج.
خوش بین
ویژگی کسی که به جنبه های مثبت امور می نگرد، امیدوار.
خویش بین
= خودبین: خویش بین چون از کسی جرمی بدید / آتشی در وی ز دوزخ شد پدید (مولوی: ۱۶۹).
خویشتن بین
= خودبین
دهان بین
آن که حرف هرکسی را باور کند و تحت تٲثیر گفته های این و آن واقع شود.
راست بین
۱. [مقابلِ کجبین] کسی که چشمش راست و درست می بیند.
۲. [مقابلِ خطابین] [قدیمی] آن که حقیقت را می بیند، طرف دار حق و حقیقت، حقیقت بین .
اسامی پسرانه و دخترانه
بینر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: کردی
معنی: بیننده (نگارش کردی
بینور
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: دیدنی (نگارش کردی
بینیار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: کردی
معنی: بیننده (نگارش کردی

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز