کامیاب
کامیاب : (به مجاز) آن كه به خواست و آرزويش رسيده است، پيروز. اسم کامیاب در لغت نامه دهخدا کامیاب . [ کام ْ ] (نف مرکب ) کامروا. (آنندراج ). موفق . نایل بمراد. کام کش : چنانم نماید دل کامیاب که می بینم این ...
ادامه مطلب ...پرتال راهنمای انتخاب اسم کودک
کامیاب : (به مجاز) آن كه به خواست و آرزويش رسيده است، پيروز. اسم کامیاب در لغت نامه دهخدا کامیاب . [ کام ْ ] (نف مرکب ) کامروا. (آنندراج ). موفق . نایل بمراد. کام کش : چنانم نماید دل کامیاب که می بینم این ...
ادامه مطلب ...کاموس : (اَعلام) نام مبارزي كشاني كه پادشاه سنجاب بود وي از بهادران توران و از امراي زيردست افراسياب بود. اسم کاموس در لغت نامه دهخدا کاموس . (ص ) کامود. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کامود شود. کاموس . (اِخ ) نام مبارزی است ...
ادامه مطلب ...کامروز : 1- ویژگی آن که روزگار به میل و اراده اوست؛ 2- (به مجاز) خوشبخت. اسم کامروز در لغت نامه دهخدا کامرو. [ ] (اِخ ) نام ولایتی است به اقصای بنگاله که ملک مشرقی هندوستان است . (غیاث ). یا کامروپ . آسام ...
ادامه مطلب ...کامران : 1- (در قديم) (به مجاز) آن كه در هر كاري موفق است، موفق؛ 2- خجسته، مبارك؛ 3- مسلط، چيره؛ 4- (در حالت قيدي) با كامروايي و موفقيت. اسم کامران در لغت نامه دهخدا کامران . (نف مرکب ) کسی که ...
ادامه مطلب ...کامبیز : صورت ديگري از كمبوجيه كه در زبان فرانسه كامبيز شده و مجدداً وارد فارسي شده است. ص كمبوجيه. اسم کامبیز در لغت نامه دهخدا کامبیز. (اِخ ) تصحیفی است از کمبوجیه و دیودور کمبوجیه را کامبیز نوشته است . (ایران باستان ...
ادامه مطلب ...کارن : (= قارِن)، ن قارِن. معنی کارن در لغتنامه دهخدا : کارن . [ رِ ] (اِخ ) نام شهری در خط سیر لشکر خشایارشا از لیدیه به داردانل . معنی کارن در انگلیسی : Karen is a given name. In English, ...
ادامه مطلب ...قباد : 1- محبوب، شاه محبوب، سرور گرامي؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) پهلوان ایرانی، پسر کاوه و برادر قارِن، که به دست پهلوانی تورانی کشته شد؛ 2) (در شاهنامه) (= كيقباد) شاه داستانی ایران، نخستین شاه از سلسلهي ...
ادامه مطلب ...قائم : (عربي) 1- ايستاده، به حالت عمودي قرار گرفته؛ 2- (در اديان) لقب امام دوازدهم شيعيان كه غايب است (عج)؛ 3- (در قديم) اقامه كنندهي حق، برپادارندهي دين؛ 4-(به مجاز) قدرتمند و با اراده؛ 5- (اَعلام) 1) دومین ...
ادامه مطلب ...طهمورث : (= تهمورث)، ( تهمورث. اسم طهمورث در لغت نامه دهخدا طهمورث . [ طَ رِ ] (اِخ ) نام پادشاهی بود از نبیره های هوشنگ . گویند ابلیس را مرکوب ساخته بود و سوار میشد و مدت پادشاهی او را بعضی ...
ادامه مطلب ...شایگان : ارزشمند، ممتاز، عالي، شايسته. اسم شایگان در لغت نامه دهخدا شایگان . (ص مرکب ) مرکب از: شای (= شاه ) به اضافه ٔ گان پسوند نسبت و لیاقت . سزاوار و لایق و درخور. (برهان قاطع). شایسته و شایان . فرد ممتاز. فرد اعلی ...
ادامه مطلب ...شایان : (اسم فاعل از شايستن)، 1- شايسته، سزاوار، در خور؛ 2- (به مجاز) بسيار، فراوان. اسم شایان در لغت نامه دهخدا شایان . (نف ) صفت فاعلی از شایستن یا شاییدن . بمعنی شاینده . لایق وسزاوار و درخور. (برهان قاطع). لایق و سزاوار. (فرهنگ جهانگیری ...
ادامه مطلب ...شاهین : 1- نوعي پرندهي شكاري از خانوادهي باز؛ 2- (در قديم) (درگاه شماري) برج ميزان؛ 3- (در قديم) (در نجوم) سه ستاره در امتداد خط مستقيم در صورت فلكيِ نسر طاير؛ 4- (در قديم) (در موسيقي) از آلات ...
ادامه مطلب ...شاهو : 1- مروارید شاهوار و نفیس؛ 2- کوتاه شده ی شاهوار(؟)؛ 3- (اعلام) نام کوهی در استان کرمانشاه که بخشی از رشته کوه زاگرس است. اسم شاهو در لغت نامه دهخدا شاهو. (ص مرکب ) مروارید شاهوار نفیس اعلا. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً کلمه ...
ادامه مطلب ...شاهرخ : 1- داراي رخساري چون شاه، شاه منظر، شاه سيما؛ 2- (در ورزش) در شطرنج حركت اسب هنگامي كه به شاه حريف كيش دهد و رخ او را نيز به خطر اندازد؛ 3- (اَعلام) 1) (= شاهرخ میرزا) نام ...
ادامه مطلب ...شاهپور : (= شاپور)، ( شاپور. 1- اسم شاهپور در لغت نامه دهخدا شاهپور. (اِ مرکب ) پور شاه . پسر شاه . فرزند نرینه ٔ شاه . شاهزاده . || (اِخ ) اطلاقی که در عصر پهلوی فرزندان شاه را کردندی بجای شاهزاده . (از فرهنگ ...
ادامه مطلب ...اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا
کلیه حقوق محفوظ و متعلق به بی بی نیمز است بازنشر مطالب فقط با ذکر لینک مستقیم مجاز است