معنی اسم ذِکرالله

ذِكرالله :    (عربي) ياد خدا، ذكر خدا، ياد كردن از خدا.

ذِکرالله

اسم ذِكرالله در لغت نامه دهخدا

ذکر.
[ ذَ ک َ ] (ع ص ) نر.
فحل .
مرد.
نرینه .
صاحب برهان گوید: به لغت زند و پازند نیز ذکر به معنی نر باشد: الظلیم ، ذکر النعام ، ظلیم شترمرغ نرینه است .
خلاف انثی ، یعنی ماده و مادینه .
ج ، ذُکور ، ذُکورَة ، ذِکار ، ذِکارَة ، ذُکران ، ذِکَره .
ذکر.
[ ذَ ک َ ] (ع اِ) عوف .
شرم مرد.
عورت مرد.
ایر.
نره .
حمدان .
آلت .
آلت مردی .
آلت رجولیت .
آلت تناسل .
شرم اندام مرد.
خرزه .
نیمور.
چک .
چوک .
چل .
چُر.
قضیب .
الف کوفی .
الف کوفیان .
لند.
مالکانه .
نکانه .
سختو.
شنگه .
وشنگه .
گردکان .
شنگ .
ابوالعباس .
کاوکلور ، ذبذبة.
ذبذب .
فراز.
ج ، ذکور.
(مهذب الاسماء).
مذاکیر.
ابن الأثیر در المرصّع مترادفهای ذیل را نیز افزوده است : ابوجمیح .
ابوادریس .
ابورمیح .
ابوزیاد.
ابوغمیر.
ابوعوف .
ابوالقنور.
ام ّالخنابس .
ام الغول .
و گوید (الثانی والثالث هما الکمرة) یعنی ابوادریس و ابورمیح سر نره است .
کثرت مترادفات نوع این کلمه از آن است که برای حسن ادب همیشه پوشیده و به کنایة گفتن این کلمات خواهند و چون مبتذل شد با کلمه ٔ دیگر بدل کنند.
|| نوعی از عودالصلیب و آن نر و ماده باشد و نام دیگر آن وردالحمیر است و آن گیاهی است دوائی .
(برهان ).
خشک ترین و بهترین نوع آهن .
ذکیر.
بلارک .
(منتهی الارب ) .
فولاد.
پولاد.
(مقدّمةالادب زمخشری ).
مقابل انیث .
نرم آهن .
شاپورگان .
شابرقان .
پولادکانی .
فولاد معدنی .
اسطام .
(داود ضریر انطاکی ذیل کلمه ٔ حدید).
ذکر.
[ ذِ ] (ع مص ) یاد کردن .
تذکار.
گفتن .
بیان کردن .
بر زبان راندن .
مقابل صُمت .
نگاشتن .
نبشتن : این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکرلیکن در رتبه سابق است .
(تاریخ بیهقی ص ۸۹).
پنج قاصد با وی فرستاد چنانکه یکان یکان را بازگرداند و دو تن را از بغداد بازگرداند بذکر آنچه رود و کرده آید.
(تاریخ بیهقی ص ۲۹۸).
و ذکر بأس و سیاست او در صدورتواریخ مثبت .
(کلیله و دمنه ).
و تواریخ متقدّمان به ذکر آن ناطق .
(کلیله و دمنه ).
در آن موضع که به ذکرانوشیروان رسیده آمده است تا اینجا سراسر حشو است .
(کلیله و دمنه ).
اکنون روی بذکر اغراض باقی آورده شود.
(کلیله و دمنه ).
یکی را از ملوک مرضی هایل بود که اعادت ذکر آن ناکردن اولی .
(گلستان چ فروغی ص ۹۷).
– امثال : ذکر حق دل را منوّر میکند .
ذکر عیش نصف عیش است .
(جامعالتمثیل ).
ذکر کدورت کدورت آرد .
(جامعالتمثیل ).
|| برشمردن کسی را ، دشنام دادن کسی را ، تعییب ، عیب کردن : قالوا انّا سمعنا فتی یذکرهم ؛ [ ای یذکر الأوثان ] یقال له ابراهیم .
(قرآن ۶۰/۲۱).
|| (اِ) نام .
آوازه .
یاد.
صیت : غرض من [ ابوالفضل بیهقی ] آن است که پایه ٔ این تاریخ بلند نمایم و بنای بزرگ افراشته گردانم چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
(تاریخ بیهقی ).
هر پادشاه که بر تخت مملکت بنشستی شب و روز در آن اندیشه بودی که کجا آب و هوای خوش است ، تا آنجا شهری بنا کردی تا ذکر او در آبادان کردن مملکت در جهان بماندی .
(نوروزنامه ).
و طایفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک با علمی وافر و ذکری سائر بمنزلت ساکنان خانه و بطانه ٔ مجلس بودند.
(کلیله و دمنه ).
و ذکر آن در آفاق و اقطار عالم سایر و مبسوط گشت .
(کلیله و دمنه ).
و ذکر آن در آفاق سایر شود.
(کلیله و دمنه ) – خامل ذکر ؛ گمنام : مرد دانا صاحب مروّت را حقیر نشمرد اگرچه خامل ذکر.
.
.
باشد.
(کلیله و دمنه ).
اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر ، جواب وی آن است که تا ایزد عزّ ذکره آدم علیه السلام را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال می افتد از این امّت بدان امّت و از این گروه بدان گروه .
(تاریخ بیهقی ص ۱۹).
– عز ذکره ؛ گرامی است یاد او.
تسبیحی است که پس از نام خدای تعالی آرند: تا ایزد عزّ ذکره آدم .
.
.
را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که .
.
.
(تاریخ بیهقی ).
لیک مردم را که ایزد عزّ ذکره این دو نعمت که علم است و عمل عطا داده است لاجرم از بهایم جداست .
(تاریخ بیهقی ).
|| (اِمص ) یاد ، یاد کرد.
(دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ).
|| یادآوری .
بخاطرآوردن .
|| (اِ) هرچیز که بر زبان رود.
|| (ص ) توانا.
دلاور.
دلیر.
نیرومند.
شهم .
|| (اِمص ) یاد.
حفظ.
تذکار.
مقابل نسیان ، فراموشی .
|| (مص ) خطبه کردن زنی را یا متعرض خطبه ٔ او شدن .
|| یاد داشتن حق کسی را و رعایت آن کردن و ضایع نساختن .
|| (اِمص ) بزرگی .
(دهار).
شرف : انّه لذکر لک و لقومک .
(قرآن ۴۴/۴۳).
بزرگواری .
(مهذب الاسماء).
جلالت .
قوله تعالی : ص و القرآن ذی الذکر.
(قرآن ۱/۳۸)؛ ای ذی الشرف .
|| برتری .
(مهذب الاسماء).
بلندی .
|| (ص ) صلب .
متین .
(استوار در سخن ).
سخن بلند و استوار.
|| ابی ّ.
اَنف .
منیع.
سر باززننده .
|| (اِ) باران بزرگ قطره .
وابل .
رگبار.
باران سخت .
مطر وابل ؛ باران سخت و بزرگ قطرة.
|| حق ، لی علی هذا الأمر ذکرٌ؛ ای حق ٌ.
|| شرح حال .
ترجمه : واجب دارم و فریضه بینم که کسانی که از این شهر [ شهر غزنین ] باشند و در ایشان فضلی باشد ذکر ایشان بیاوردن ، خاصه مردی چون بوحنیفه که کمتر فضل وی شعر است .
(تاریخ بیهقی ص ۲۷۷).
|| حساب .
صورت حساب .
ریز.
سیاهه .
اجزاء خرج یا دخلی : عبدوس گفت خداوند میگوید: می شنوم که خواجه ٔ بزرگ رنجی بزرگ بیرون طاقت بر خویش می نهد و دل تنگ می شود و به اعمال بوالقاسم کثیر درپیچیده است از جهت مال و کس زهره ندارد که مال بیت المال را بتواند برد ، این رنج بر خویشتن ننهد و دل تنگ نشود به اعمال بوالقاسم .
آنچه از اومی باید ستد مبلغ آن بنویسد و بعبدوس دهد تا وی را بدرگاه آرند و آفتاب تا سایه نگذارند تا آنگاه که مال بدهد.
گفت [ خواجه احمد ] مستوفیان را ذکر نبشتند وبعبدوس دادند و گفت بوالقاسم را با وی بدرگاه باید فرستاد.
(تاریخ بیهقی ص ۳۷۹).
|| پند.
وعظ.
اندرز.
نصیحت .
موعظت .
ذکری .
|| وَحی .
(مهذب الاسماء).
|| (اِ) سبحة.
|| هر کتاب آسمانی .
|| کتابی که در آن تفصیل دین و وضع و نهاد کیش و ملت باشد.
و از این رو تمام کتب انبیا را ذکر گویند.
|| وردی که پیرمرید را دهد تا بدان مداومت کند ، چون کلمه ٔ لااله الا اﷲ ومانند آن : طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت .
(گلستان ).
|| (اِخ ) قرآن .
نُبی .
فرقان .
|| صلاة.
نماز.
دعاء.
طاعت .
ستایش .
حمد و ثناء خدای تعالی .
تسبیح .
تهلیل .
قرائت قرآن .
تسبیح و تهلیل که متوالی گویند ثواب و مزد را و شکر و قرائت و تمجید قرآن .
ج ، اَذکار : بی یاد حق مباش که بی ذکرو یاد حق نزدیک اهل عقل چه مردم چه استرنگ .
سوزنی .
گفت بلبلان را دیدم که بنالش درآمده بودند از درخت .
.
و بهائم از بیشه ، اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در ذکر و تسبیح و من بغفلت خفته .
(گلستان ).
– حلقه ٔ ذکر ؛ حوزه و مجمع صوفیان که در آنجا همه با یکدیگر ذکری را مداومت کنند ج ، اذکار.
– ذکرالحق .
ج ، ذکور الحق ، ذکورالحقوق .
– ذکر جاری ؛ نام دائم و پیوسته : آن بقعه از او ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند.
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص ۴۴۱).
– ذکر جمیل ؛ نیک یاد.
یاد نکو.
ذکر خیر : یکی مشحون از ذکر جمیل او و یکی موشح به عدل جزیل وی .
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص ۴۴۸).
نه ذکر جمیلش نهان میرود که صیت کرم در جهان میرود.
سعدی .
مگر بر این طائفه ٔدرویشان که شکر نعمت بزرگان واجب است و ذکر جمیل و دعاء خیر.
و اداء چنین خدمتی در غیبت اولی تر.
(گلستان ).
ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب الجیب حدیثش که همچون شکر میخورند.
.
.
– ذکر خیر ؛ نیک یاد.
شفة حسنة.
(منتهی الارب ).
مقابل زشت یاد.
دشت یاد.
ذکر جمیل .
یاد کردی به نیکوئی .
سِمع.
بلندآوازگی .
نامداری .
نام آوری .
ناموری .
نام برداری .
خوشنامی .
نیک نامی .
نکونامی .
بانامی .
بنامی .
ذکر خیر کسی در میان بودن ؛ نیکوئی های او مطرح بودن : دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را.
سعدی .
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر تست بشتاب هان که اسپ و قبا می فرستمت .
حافظ.
چو ذکر خیر طلب می کنی سخن این است که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار.
حافظ.
گویند ذکر خیرش در خیل عشق بازان هر جا که نام حافظ در انجمن برآید.
حافظ.
ملوک زمان را کدامین ذخیره به از ذکر باقی است ز ایام فانی .
فریدون العکاشة (معاصر شیخ ابواسحاق ).
– ذکر سایر ؛ نام .
ذکر جاری .
صیت .
آوازه .
یاد ، نام روان بر زبانها : آنگاه نفس خویش را میان چهار کار.
.
.
.
مخیرگردانیدم : وفور مال و ذکر سایر.
.
.
(کلیله و دمنه ).
طائفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک با علمی وافر و ذکری سائر.
.
.
(کلیله و دمنه ).
– ذکرش بخیر! یا ذکرش بخیر باد! دعا و آفرینی است که پیش از نام غائبی آرند .
یادش بخیر : مست است یار ویاد حریفان نمیکند ذکرش بخیر ساقی مسکین نواز من .
حافظ.
صد عقده ٔ زهد خشک بکارم فکنده است ذکرش بخیر باد که تسبیح من گسیخت .
صائب .
ذکرش بخیر توبه ، که بی دردسر گذشت .
اسیر.
|| صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بکسر ذال و سکون کاف در لغت بر دو گونه است .
یکی ذکر خلاف نسیان یعنی فراموشی است ، مانند ذکر در این آیت .
و ما انسانیه الأ الشیطان ان اذکره .
و دیگر ذکری است که بمعنی گفتار است .
و آن نیز بر دو قسم باشد.
یکی گفتاری که در آن گفتار برای مذکور عیبی تصور نشود ، و این قبیل گفتار بسیار است دیگر گفتاری است که در آن برای مذکور عیبی متصور باشد.
مانند این آیت که حکایت از حضرت ابراهیم است : سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم ؛ ای یعیبهم .
(و در فارسی معادل آن برشمردن کسی را باشد).
کذا فی بعض کتب اللّغه .
بدانکه ذکر را معانی بسیار است اول ، تلفّظ بشی ٔ.
دوم ، حاضر ساختن چیزی در ذهن بقسمی که از ذهن بیرون نرود.
و آن ضدّ نسیان باشد سوم ، حاصل به مصدر است ، و آن بر اذکار جمع بسته شود.
و آن الفاظی باشد که در اخبار ذکر آنها ترغیب شده است (مانند اوراد و دعاها).
چهارم ، مواظبت بر عمل باشد.
خواه واجب و خواه مندوب .
پنجم ، ذکر زبانی است مانند این آیت : فاذکروا اﷲ کذکرکم آبائکم او اشدّ ذکراً.
(قرآن ۲۰۰/۲).
ششم ، ذکر قلب است : مانند ذکروا اﷲ فاستغفروا لذنوبهم .
(قرآن ۱۳۵/۳).
هفتم ، حفظ است : مانند این جمله از آیت : و اذکروا ما فیه .
(قرآن ۶۳/۲).
هشتم ، فرمانبرداری و پاداش است : مانند این آیت : فاذکرونی اذکرکم .
(قرآن ۱۵۲/۲).
نهم ، نماز پنجگانه است .
مانند این آیت : فاذا امنتم فاذکروا اﷲ.
(قرآن ۲۳۹/۲).
دهم ، بیان است .
ماند این آیت : او عجبتم ان جائکم ذکر من ربّکم .
(قرآن ۶۳/۷ و ۶۹).
یازدهم حدیث است (یعنی یادآوری ) مانند این آیت : اذکرنی عند ربّک .
(قرآن ۴۲/۱۲).
دوازدهم قرآن است .
مانند این آیت : و من اعرض عن ذکری .
(قرآن ۱۲۴/۲۰).
سیزدهم ، علم به شرایع است : مانند این آیت ؛ فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون .
(قرآن ۴۳/۱۶).
چهاردهم ، شرف است مانند این آیت : و انه لذکرلک .
(قرآن ۴۴/۴۳).
پانزدهم ، عیب است (یعنی برشمردن ) مانند این آیت : أهذا الّذی یذکر آلهتکم .
(قرآن ۳۶/۲۱).
شانزدهم ، شکر باشد.
مانند این آیت : و ذکروا اﷲ کثیراً.
(قرآن ۲۲۷/۲۶).
هفدهم ، نماز جمعه است .
مانند؛فاسعوا الی ذکر اﷲ.
(قرآن ۹/۶۲).
هیجدهم .
نماز عصر است .
مانند این آیت : عن ذکر ربّی .
(قرآن ۳۲/۳۸).
|| ذکر نزد سالکان طریقت بیرون شدن آدمی است از میدان غفلت بفضاء مشاهده به چیرگی بیم و یا افزونی محبّت .
و نیز گفته اند: ذکر بساط عارفان و نِصاب مُحبّان و شراب عاشقان است .
و نیز گفته اند ذکر نشستن بر بساط استقبال است پس از اختیار جدائی از مردم .
و ذکر بر سایر اعمال افضل است .
چه در حدیث است که از حضرت پیغمبر صلواة اﷲ و سلامه علیه پرسیدند که : ای الاعمال افضل ؟ فرمود: اینکه بمیری و زبانت به ذکر حق گویاباشد.
و نیز فرموده است کسی که ذکر خدا را بسیار برزبان آرد از نفاق و دوروئی بری شود.
کذا فی خلاصةالسلوک .
ذکر.
[ ذَ ک َ ] (ع اِ) ضدّ انثی .
و جمع آن ذکور است .
و عضو مخصوص را نیز نامند و جمع آن مذاکیر است .
و این جمع برخلاف قیاس می باشد.
|| (ص ) قوی .
شجاع .
شهم .
|| ابی ّالأنف .
|| مطر ذکر؛ بارانی شدید.
وابل .
|| ذکر از قول ؛ گفتار صلب و متین و همچنین است شعر ذکر؛ یعنی شعر محکم و قرص .
|| سیف ٌ ذکر؛ شمشیری آبدار.
|| و در صفت بقول ، آنچه درشت و تلخ باشد.
|| و در صفت نخل ، آنکه ثمر ندهد.
ذکر.
[ ذِ ] (اِخ ) نامی از نامهای مردان عرب .
ذکر.
[ ذِ ک ِ ] (ع مص ) ذکر مراءة؛ خطبه کردن او یا خواستاری کردن او.
|| ذکر حق کسی ، حفظ آن .
نگاه داشتن آن .
ضایع نکردن آن .
ذکر.
[ ذَ ک ِ / ذُ ک ِ ] (ع ص ) رجل ٌ ذکر؛ مرد نیکو یادگیرنده .
مردی قوی ذاکرة.
مرد که چیزها نیکو بیاد نگاه دارد.
ذکور.
ذکر.
[ ذَ ک ِ ] (ع ص ) نیکوبیاددارنده .
ذکور.
|| (اِ) صیت .
آوازه .
ذکر.
[ ذَ ک ِ] (ع مص ) زدن کسی را بر نره ٔ وی .
بر شرم مرد زدن .
ذکر.
[ ذَ ک ُ ] (ع ص ) ذَکر.
ذَکیر.
ذِکّیر.
ذوذکر؛ صاحب صیت و شهرت و آوازه یا افتخار.
بلندآوازه .
ذکر.
[ ذَ ] (ع ص ) رجل ٌ ذَکر یا ذَکُر؛ صاحب آوازه .
بلندآوازه .
ذوصیت و شهرة و افتخار.
ذِکّیر.
ذَکیر.
ذوذکر.
ذکر.
[ ذُ ] (ع اِ) یادگار.
(مهذب الاسماء).
|| (اِمص ) تذَکﱡر.
ذِکر.
یاد.
بال .
یادآوری : چونکه گوهر نیست تابش چون بود چونکه نبود ذکر یابش چون بود.
مولوی .
|| حفظ.<

اسم ذِكرالله در فرهنگ لغت معین

ذکر
(ذَ کَ) [ ع . ] (اِ.) ۱ – نر ، نرینه . ج . ذکور. ۲ – آلت تناسلی مرد.
ذکر
(ذِ) [ ع . ] ۱ – (مص م .)یاد کردن ، بیان کردن . ۲ – (اِمص .) یادآوری . ۳ – نام ، آوازه . ۴ – شرح حال ، ترجمة احوال . ۵ – پند ، موعظه . ؛~ جمیل یاد نیکو. ؛ ~ خیر یاد نیکو. ؛ ~ جلی ذکری که صوفیان به آواز بلند ادا کنند. ؛~ خفی ذکری که صوفیان در دل گوین
ذکر
(ذُ) [ ع . ] ۱ – (اِ.)یادگار.۲ – حفظ . ۳ – (اِمص .) تذکر ، یادآوری .
ذکر سایر
(ذِ رِ یِ) [ ع . ] (اِمر.) شهرت .
ذکر کردن
(ذِ. کَ دَ) [ ع – فا. ] (مص م .) ۱ – یاد کردن ، نام بردن . ۲ – بیان کردن . ۳ – تسبیح گفتن ، تهلیل .

اسم ذِكرالله در فرهنگ عمید

ذکر
۱. [مقابلِ اُنثی] مرد؛ نر. ۲. آلت مردی. ۳. [قدیمی] بهترین نوع آهن و مس.
ذکر
۱. یاد کردن. ۲. بر زبان راندن؛ مطلب یا موضوعی را بر زبان آوردن. ۳. یاد. ۴. (اسم) [قدیمی] آوازه؛ صیت. ۵. ثنا. ۶. [جمع: اذکار] دعا. ۷. (اسم) نماز. ۸. ورد.
خامل ذکر
فاقد شهرت؛ گمنام؛ بی نام و نشان: کسی که باشد مجهول نام و خامل ذکر / به ذکر او شود اندر جهان همه مذکور (فرخی: ۱۹۶).

اسم ذِكرالله در فرهنگ فارسی

ذکر
یادکردن , برزبان راندن , آوازه , ثنائ , دعا , نماز , مرد , نر , آلت مردی هم گفته اند
۱ – یادگار . ۲ – ( اسم ) تذکر یاد یاد آوری . ۳ – حفظ .
رجل ذکر . صاحب آوازه .
ذکر الحق
چک صگ . جمع ذکور حقوق . یا ذکور حق .
ذکر الحکیم
قر آن محکم .
ذکر کردن
( مصدر ) ۱ – یاد کردن نام بردن . ۲ – بیان کردن . ۳ – تسبیح گفتن تهلیل ذکر گفتن .
خامل ذکر
گمنام مجهول نام
ذو ذکر
شمشیر بران .
عالی ذکر
( صفت ) آن که نامش به خوبی برده شود .
قابل ذکر
موضوع با اهمیت شایسته یاد آوری شایان یاد آوری .

اسم ذِكرالله در لغت نامه دهخدا

الله .
[ اُ ل َ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی است .
(یادداشت مؤلف ).<

اسم ذِكرالله در  فرهنگ لغت معین

الله
(اَ لْ لا) [ ع . ] (اِ.)ایزد ، خدا ، معبود یگانه . ؛~ُ اعلم خدا داناتر است . (هنگامی که نسبت به موضوعی شک و تردید است ). ؛~ اکبر الف – خدا بزرگ تر است . (هنگام تعجب ، عصبانیت و تأیید گفته می شود). ب – بخشی از اذان و نماز است .
الله بختی
(اَلú لا بَ) (ص نسب .) (عا.) تصادفی ، اتفاقی .
آیت الله
( ~ُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) نشانه و حجت خدا ، ع نوان یا لقبی که مسلمانان به مجتهدان و عالمان بزرگ دین می دهند. ؛ ~العظمی عنوان و لقب مجتهدان شیعه که مرجع تقلید هستند.
بارک الله
(رِ یا رَ کَ لْ لا) [ ع . ] ( جملة دعایی .) = باریکلا: آفرین خدا بر تو باد.
بسم الله
(بِ مِ لْ لا) [ ع . ] (جملة اسمی . فعل امر.) ۱ – به نام خداوند ، به نام خدا (جمله ای که فارسی زبانان هنگام شروع کاری یا قدم نهادن در جایی گویند). ۲ – (عا.) بفرما میل کن ، بخور. ۳ – نوعی تعارف برای این که کسی پیشقدم شود: بفرمایید ، پیش افتید. ۴ – در موقع ت
بعون الله
(بِ عُ نِ لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) (ق .) به یاری خدا.
بقیة الله
(بَ یَّ تُ لْ لا) [ ع . ] (ص مر. اِمر.) باقی ماندة خدا ، باقی گذاشتة خدا از چیزهای خوب و حلال .
بیت الله
( ~. لْ لا) [ ع . ] (اِمر.)خانة خدا ، کعبه .
بینی و بین الله
(بِ یْ یُ بِ یْ نُ لْ لا) [ ع . ] (عا.) سوگند گونه ای برای تأکید ادعای خود یا پرسیدن حقیقت از کسی .
علی الله
( ~. لا) (ق مر.) گرفته شده از عربی به معنای ۱ – پناه بر خدا ، توکل به خدا. ۲ – (عا.) هرچه باداباد.
کلمة الله
(کَ لِ مَ ةُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) ۱ – کلمة خدا. ۲ – عیسی (ع ).
ایام الله
( ~. لا) [ ع . ] (اِ.) روزهایی که از نظر مذهبی و اعتقادی مهم اند. مانند روز عاشورا.
تقبل الله
(تَ قَ بَّ لَ لْ لا) [ ع . ] (جملة دعایی ) خدا بپذیرد ، ایزد بپذیرد.
حزب الله
(حِ بُ) [ ع . ] (اِمر.) حزبی که اعضای آن فقط معتقد به اسلام و تابع مکتب الله هستند.
حق الله
( ~ُ لا) [ ع . ] (اِمر.) اجرای اوامر خدا و طاعت و عبادت او.
داعی الله
(یُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) ۱ – خوانندة خدا. ۲ – پیغامبر اسلام (ص ).
یوم الله
( ~ُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) روز مقدس ، روز گرامی .

اسم ذِكرالله در فرهنگ عمید

اللـه
خدا؛ ایزد؛ معبود یگانه؛ واجب الوجود.
اللـه اعلم
در مقام شک و تردید در درست یا نادرستی گفته و مطلبی گفته می شود. * اللـه اعلم بالصواب: خدا داناتر است به حق و راستی.
اللـه اللـه
۱. زنهار؛ زینهار؛ الحذر؛ بترس از خدا. δ در مقام تحذیر و هنگامی که کسی سخنی بگوید یا کاری کند که روا نباشد استعمال می شود. ۲. تو را به خدا؛ برای خدا. δ در مقام اصرار به کار می رود. ۳. عجبا؛ شگفتا. δ در مقام تعجب و تحیر از شگفتی و عظمت چیزی می گویند.
اللـه اکبر
در مقام تعجب از عظمت و شگفتی چیزی می گویند. δ در اذان ، اقامه ، و نماز گفته می شود.
اللـه بختی
تصادفی؛ برحسب تصادف و اتفاق.
اللـه داد
۱. [عامیانه] مال خداداده. ۲. [قدیمی] خداداد. ۴. [قدیمی] آنچه به غنیمت ببرند یا غارت کنند.
اللـه وردی
= اللـه داد
اللـهم
یااللّه؛ ای خدا؛ خدایا.
بارک اﻟﻠﻪ
هنگام اظهار شادی یا خشنودی یا تحسین کسی به کار می رود؛ آفرین؛ مرحبا: بارک الله ، گُل کاشتی.
بیت اﻟﻠﻪ
خانۀ خدا؛ کعبه.

اسم ذِكرالله در فرهنگ فارسی

الله
نامی که مسلمانان به خدا دهند .
اله: خدا , ایزد , معبودیگانه , واجب الوجود
( اسم ) ۱ – خدا . ۲ – ذات مستجمع صفات ( الوهیت ) .
الله آباد
شهر مقدس واقع در شمال غربی هند ( ایالت اوتار پرداش ) در ملتقای رود گنگ و رود جمنا ۴۹۱۰۰۰ سکنه . استخراج و ذوب فلزات و مصنوعات مکانیکی .
الله اعلم
( جمله اسمی ) خدا داناترست ( در مورد ندانستن و یا تردید در حقیقت چیزی گویند ) : و محمد بن جعفر گوید که از این تاریخ سه هزار سال است والله اعلم . یا الله اعلم بالصواب . خدا داناترست حقیقت را خدا میداند که واقع چیست یا الله اعلم بحائق الامور . خدا داناترست حقیقتهای کارها را .
الله الصمد
( جمله اسمی ) خدا پناه نیازمندان است ( ترجمان القر آن . ذیل صمد ) ( در آیه ۲ از سوره ۱۱۲ اخلاص آمده )
الله الله
۱ – برای خدا برای خدا . خدا را . زنهار زنهار . الله الله باید که فرستادن لشکر تقصیر نکند . ۲ – گاه برای اظهار تعجب بکار رود . دل بسی خون بکف آورد ولی دیده بریخت الله الله . که تلف کرد و که اندوخته بود ? ( حافظ ) توضیح در این کلمه شعار طائفه قزلباش بود : هنگام آن حرکت از اطراف و جوانب صدای غمزدای الله الله که شعار طبقه رفیعه قزلباش است بلند ساخته …. ( عالم آرای عباسی )
الله الهادی
( جمله اسمی ) خدای راهنمای است . یاالله الهادی الی ما هو الا وضح سبیلا و الارشد دلیلا. خدا راهنمای است بدانچه پیداترین راه راست و راهبر ترین راه شناسی است : ….و درتجارب متقدمان تامل عاقلانه واجب دید آرزوهای دنیا بیاید و در آخرت نیک بخت خیزد و الله الهادی الی ما هو الا وضح سبیلا والا رشد دلیلا . ( کلیله )
الله اکبر
کوهی است در نزدیک ابیورد که نادر شاه افشار در حوالی آن متولد شده است .
۱- ( جمله اسمی ) خدابزگتر است ( از آنکه وصف شود ) ایزد برتر و والاتر است ( از همگان ) ( در اذان و نماز گفته شود ): در نماز که الله اکبر می گوییم یعنی معین است که الله اوست و بس . ۲ – برای تعجب بکار رود : دیده ام آن ماه را در نیمه شب گفته ام الله اکبر . نیمه شب . ( منسوب به باباکوهی )
الله بختی
( صفت ) تصادفی اتفاقی .
الله بخش محله
دهی است از دهستان میانده بخش رضوانده شهرستان طوالش .
الله تعالی
یعنی خداوند بزرگوار . خدایی که والاست .
الله جارک
یعنی خدا پناه دهنده تو باد
الله چال
دهی است از دهستان ساسی کلام بخش مرکزی شهرستان بابل .
الله حق
دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب .
الله خیر حافظا
ماخوذ است از آیه فالله خیر و هو ارحم الراحمین .
الله خیل
ده کوچکی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری .
الله داد
سر هندی . او راست کتاب مدار الافاضل در لغت فارسی .
الله دانه
دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان .
الله دره
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج .
الله ده
دهی است جزئ دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش .
الله دو
دهی است از دهستان بخش میان کنگی شهرستان زابل .
الله دو خواجه احمد
دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل .
الله دو شهرستان نو
دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل .
الله دی
دهی است از دهستان بخش پشت آب شهرستان زابل .
الله رسان
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد .
الله رودبار
دهی است از دهستان ساسی کلام بخش مرکزی شهرستان زابل .
الله ساخلاسون
در ترکی بمعنی خدا نگه دار است که گاه جدا شدن از دوستان و کسان گویند .
الله شاه
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل .
الله قلی
دهی است از دهستان هیلان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد .
الله قلیخان
حاکم کرمانشاه در عهد زندیه
الله معک
خدا باتو باد . خدا همراهت باد
الله و بس
خدا و بس . تنها خدا کافی است
الله و لبیک کردن
تضرع و زاری کردن
الله وردی
جزئ دوم ترکی است بمعنی عطا کرده و داده .
الله وردی آباد
دهی است از دهستان ریگان بخش گرمسار شهرستان دماوند .
الله وردی بیگ
شاعر و از ملازمان نواب سر بلند خان بود
الله وردی خان
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد .
الله وردی کازرونی
شاعر عهد شاهجهان و عالمگیر
الله وردی کندی
دهی است از دهستان گچلات بخش پلدشت شهرستان ماکو .
الله ولی التوفیق
( جمله اسمی ) خدا صاحب توفیق است ( توفیق می دهد ) . یا الله ولی التوفیق لما یرضیه بواسع فضله و کرمه . خدای توفیق می دهد بر آنچه او را خشنود سازد بفضل و بزرگواری وسیع خویش : ….و آنگاه بنای کارهای خویش و تدبیرمعاش و معاد برقضیت آن نهند تاجمال منافع آن هر چه تابنده تر روی نماید و دوام فواید آن هر چه پاینده تر روی نماید و دوام فواید آن هر چه پاینده تر دست دهد والله ولی التوفیق لما یرضیه بواسع فضله و کرمه .
الله کاج
دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل .
الله کرک
نام چند تپه بزرگ که حد بین عبه های داز و دواجی را مشخص میکند .
الله کلنگ
( اسم ) آلاکلنگ .
الله کندی
دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه .
آجرک الله
( جمله فعلی دعایی ) خدای ترا پاداش دهاد
خدات مزد دهاد
آجرکم الله
خدایتان مزد دهاد
آل الله
اولیای خدا
آمر باحکام الله
لقب ابو علی منصور دهمین خلیفه فاطمی مصر که در سال ۴۹۵ ه. ق . در سن پنجاه سالگی او را به خلافت برداشتند و در سنه ۵۲۴ ه. ق . بقتل رسید .
لقب ابو علی منصور از خلفای فاطمی مصر
آیات الله
جمع آیه الله
آیه الله
۱- نشانه خدا حجت خدا . ۲ – عنوانی که بمجتهدین وعلمای بزرگ دینی دهند آیات الله یا آیه الله العظمی . عنوانی که بمجتهد مرجع تقلید دهند .
نشانه و حجت خدای
اباده الله
( جمله فعلی دعایی ) هلاک گرداند او را براندازد خدا نیست کناد او را : آن جا حظ وقت را بدای خواه جامد دین اباده الله . ( تحفه العراقین )
خدا او را براندازد
ابقاه الله
( جمله فعل دعایی ) زنده بدارد او را خدا جاوید بدارد او را خدا . : قاضی قضاه بو سلیمان داود بن یونس – ابقاه الله – که اکنون بر جای است مقدمتر و بزرگتر این شهر ….
ابن الله
لقب عیسی مسیح نزد مسیحیان
ابن حوط الله
دانشمندی جامع فنون ادب و فقه بود و در مغرب باندازه او سماع نداشت
ابن فضل الله
در شعر و ادب و جغرافیا و تاریخ و خاصه در تاریخ مغول و ترک و هند و رمل و اسطرلاب و فقه شافعی فرید عصر خویش بود
احسن الله
( جمله دعایی ) خدا نیکو کناد یااحسن الله خلاصه . خدا رهایی او را نیکو انجام دهاد . : اگر رای عزیز فلان احسن الله خلاصه بجانب ماالتفاتی کند . یا احسن الله جزاک خدا پاداش ترا نیکو دهاد . بدوسه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تابمنت احسان باشد احسن الله جزاک . ( رودکی )
ادام الله
( جمله فعلی دعایی ) خدای پایدار داراد. یا ادام الله اشرافه . خدای تابش وی را پایدار داراد . : چونه بفراصطناع و یمن اقبال مجلس قاهری شاهانشاهی ادام – الله اشرافه خانه خواجه من بنده… قبله احرار…بود . یا ادام الله اقباله ( اقبالها اقبالهما اقبالهم ) . خدای پایدار داراد نیکبختی او ( مرد ) را ( او (زن) را آن دو را ایشانرا ) : ((… وارث ملک سلیماتن مظفرالدین ابی بکر بن سعدابن زنگی ادام الله اقبالهما…)) یاادام الله ایامه . خدای روزگار ( دولت ) او را پایدار داراد. : … وارث ملک سلیمان اعدل ملوک زمان مظفرالدین والدین اتابک ابی بکر سعد ادام الله ایامه ونصیرالدین اتابک ابی بکر سعد الله ایامه و نصراعلامه … ادام الله ایامه و انعامه . خدای روزگار ( دولت ) و بخشش او را پایدار دارداغد . : خانه خواجه من بنده اطال الله بقائ ه وادام ایامه و انعامه …قبله احرار … بود . یاادام الله رفعته ( رفعتها …) . خداوند بلندی ( قدر ) او ( مرد و زن ) را پیوسته کناد . ….. و در دسترس رفیع و خدر منیع ادام الله رفعتها.. یا ادام الله سلطانه ( سلطانها ) خدای پادشاهی او نور تمام کفایت است از خداوند زمان – ادام الله سلطانه – بر بندگان … یا ادام الله ظلکم . خداسایه شما را برقرار داراد . ( بعنوان دعا و تعارف بمخاطب گویند ). یا ادام الله علوه . خدای بلندی ( برتری ) او را پیوسته کناد . : که در خدمت این خداوند – ادام الله علوه – بغایت و نهایت همی رسد .
ارض الله
( اسم ) زمین خدا ملک خدا ( ماخوذ از آیه ۹۹سوره ۴ نسائ : (( قالوا لم تکن ارض الله و اسعه فتها جروافیها .)) ملائکه جواب دهند : الم تکن ارض الله واسعه : آنک ارض الله واسع گفته اند عرصه ای دان کاولیا دررفته اند. ( مثنوی )
ارغمه الله
خشم کند بر او خدا
ارفه هم الله
بر آسوده و تن آسان داراد ایشان را خدای
ارفه‌هم الله
ارقاه الله
خشک و ساکن گرداناد اشک او را خدای
ارم و الله
قسم بخدای
ارماو الله
قسم به خدای
استغفر الله
بخشایش میجوی از خدای خویش و باز میگردیم به سوی او .
اسد الله
۱- شیرخدا ۲ – لقب علی علیه السلام ۳ ۰- لقب حمزه سیداشهدائ .
کرمانی معروف به حسن خط
اسرائیل الله
لقب یعقوب پیغامبر
اسمائ الله
( اسم )۱ – نامهای خدا صفات خدای تعالی ۲- نام هایی اند که مرشد یکی از آنها را بمرید گوید تا وی آن نام را تکرار کند تا مظهر آن اسم شود
صفات خدای تعالی شانه .
اطال الله
( جمله فعلی دعایی ) خدای درازکناد۰۰٫ یا اطال الله بقائ ک ۰ خدای بقای ترا دراز کناد( دعا ) . یااطال الله بقائ ه ۰ خدای دراز کناد بقای او را : خسروا ایران ملک الجبال اطال اللهبقائ ه۰۰٫٫ یااطال اللهعمره ۰ خدای دراز کناد زیست او را . : ..۰۰ابوبکربن ابی نصرازاطال الله عمره ۰۰٫٫
اعزه الله
جمله ایست که از عربی نقل شده و در مقام دعا و بزرگداشت مستعمل است .
اعلاه الله
( جمله فعلی دعایی ) بلند گردانش خدای . بالابرد اورا خدا . رای عالی اعلاه الله بفرماید دانستن . یا اعلاه الله تعالی . خدای تعالی او را بلند گرداناد . : حضرت اعلی – اعلاه الله تعالی – که اوصاف حمیده اش پسندیده عالمیان …است برخلاف این معنی سلوک فرموده …
جمله ایست که بیشتر بصورت معترضه و برای دعا در ضمن عبارات فارسی بکار رود .
اعلی الله
( جمله فعلی خدایی ) خدای بالابراد … یا اعلی الله درجته. خدا مرتبه او را بالا برد. یا اعلی الله درجتهما. خدا مرتبه آن دورا بالا برد : اعلی الله درجتهما ولقن یوم الحساب حجتهما . یا اعلی الله رایه . خدا رای ( تدبیر ) او را بلند کناد . یا اعلی الله رایه و رایته . خدای رای ( تدبیر ) ورایت ( درفش ) او را بلند گرداناد . : امروز که زمانه در طاعت و فلک درمتابعت رای ورایت خداوند عالم … اعلی رایه و رایته … آمده است . یا اعلی الله مقامه . خدای مقام او رابالابراد ( در بهشت ). ( دعایی است که برای علمای بزرگ متوفی کنند ) .
افوض امری الی الله
کار خود را بخدا باز میگذارم
التوفیق من الله
( جمله اسمی ) توفیق از ( جانب ) خداست : و مرتب این حروف را …. بدعائ خیر مدد فرمایند و التوفیق من الله .
الرزق علی الله
( جمله اسمی ) روزی ( دادن ) برخدای است ( بعهد خداست ) : زن گفت : الرزق علی الله . راست می گویی ….
الظافر بامر الله
سی و پنجمین خلیفه عباسی
الفائز بنصر الله
عیسی بن الظافر بالله مکنی بابوالقاسم از خلفای فاطمی متوفی بسال ۵۵۵ ه.ق .
القائ بحق الله
لقب مروان حمار
الله الله
۱ – برای خدا برای خدا . خدا را . زنهار زنهار . الله الله باید که فرستادن لشکر تقصیر نکند . ۲ – گاه برای اظهار تعجب بکار رود . دل بسی خون بکف آورد ولی دیده بریخت الله الله . که تلف کرد و که اندوخته بود ? ( حافظ ) توضیح در این کلمه شعار طائفه قزلباش بود : هنگام آن حرکت از اطراف و جوانب صدای غمزدای الله الله که شعار طبقه رفیعه قزلباش است بلند ساخته …. ( عالم آرای عباسی )
المتوکل علی الله
جعفر بن امتعصم بالله مکنی به ابوالفضل
المستضئ بامر الله
یا المستظی بنور الله یا المستضی بالله حسن بن المستنجد بالله مکنی به ابو احمد سی و سومین خلیفه عباسی .
المستکفی بامر الله
سلیمان بن احمد الحاکم مکنی به ابوالربیع از خلفای دوم عباسی در مصر .
المعتمد علی الله
احمد بن المتوکل بن المعتصم مکنی به ابوالعباس پانزدهمین خلیفه عباسی .
المعزلدین الله
معد بن اسماعیل مکنی به ابو تمیم چهارمین خلیفه فاطمی .
المقتدی بامر الله
عبدالله بن محمد بن القائم بن القادر ابن اسحاق بن المقتدر مکنی به ابوالقاسم بیست و هفتمین خلیفه عباسی .
المنه الله
منت خدای راست سپاس خدای راست
الی الله
( اسم ) بسوی خدا بجانب خدا در راه خدا : آنگاه برانید تکاور بسوی شاه باپور و برادر بشتابید الی الله . کای شاه ملک افسر وی میر فلک جاه العبد و مافی یدی کان لمولاه . (ازمنظومهای مذهبی شرح حال حربن یزید ریاحی )
ام عبد الله
دختر امام حسن ( ع ) و همسر امام سجاد ( ع ) و مادر امام محمد باقر ( ع ) بود .
امر الله
ده از بخش بستان آباد شهرستان تبریز
امه الله
گلنوش یا کلثوم زن سلطان محمد چهارم و مادر سلطان احمد سوم و سلطان مصطفی دوم و او را جدید والده نیز می گفته اند یتنکی جامع غلطه را او ساخته است .
ان شائ الله
( جمله فعلی ) اگر خدا خواهد گرایزد بخواهد هنگام اخبار از چیزی گویند و ظاهرا ماخوذ است از این آیه : ولاتقولون لشئ انی فاعل ذلک غدا الاان تقولون لشئ انی فاعل ذالک غدا الاان یشائ الله . ( سوره ۱۸ ( کهف ) آیه ۲۳ ) : (( گفت فالی خوبست ان شائ الله چنین بر آید . توضیح این کلمه را (( استثنائ )) گویند . یا ان شائ الله تعالی . ( جمله ) اگر خدای – که والاست – بخواهد : (( این قصد فتح بیکند بجایگاه او گفته شود ان شائ الله تعالی .)) یا انشائ الله گفتن . ( ان شائ الله تعالی گفتن ) . گفتن جمله ان شائ الله بدنبال اعلام تصمیم بر کاری یا انجام وعده ای : (( آنگه به ترتیب کتاب مشغول شویم ان شائ الله تعالی .)
کلمه غیر موصول که در مقابل استقبال کار ها استعمال می کنند یعنی اگر بخواهد خدا . اگر خدای خواهد .
انشائ الله
ان شائ الله
اهل الله
مردان خدای اهل خدا
مردان متقی و پارسا
اولیائ الله
۱- دوستان مومنان ( بمدول آیه : الله ولی الذین آمنوا ) ۲ – آنان که از جانب خداموید بحالات و مکاشفاتی شده اند که دیگر خلایق را بدانها دسترسی نیست . مقام اولیائ بعد از انبیائ است .

اسم ذِكرالله در اسامی پسرانه و دخترانه

الله داد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی , عربی
معنی: الله (عربی) + داد (فارسی) داده خداوند
الله نظر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی , عربی
معنی: کسی که نظرکرده خداست
اللهیار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی , عربی
معنی: الله (عربی) + یار (فارسی) آن که خداوند یار ویاور اوست

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز