معنی اسم نامی

نامی :    (منسوب به نام)، ۱- (به مجاز) مشهور، معروف؛ ۲- (در قديم) محبوب، گرامي؛ ۳- (در عربي) (اسم فاعل از نموّ و نَماء) به معني نمو كننده، بالنده، روينده.

%d9%86%d8%a7%d9%85%db%8c

اسم نامی در لغت نامه دهخدا

نامی .
(ع ص ) اسم فاعل از نُمُوّ.
(اقرب الموارد).
رجوع به نموشود.
|| بالنده .
نموکننده .
(برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ).
بالان .
روینده .
رویا.
|| شجر و نبات و حیوان و مقابل آن صامت است ، از قبیل سنگ و غیر آن .
(از معجم متن اللغة).
هر ذیروحی [ اعم از نبات و حیوان ] که رشد و نمو کند.
مقابل صامت .
|| افزاینده .
(السامی ) (مهذب الاسماء).
افزون شونده .
گوالنده .
(ناظم الاطباء).
گوالان .
افزایش کننده .
|| ناجی .
(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
الناجی من هلکة.
(معجم متن اللغة).
نامی .
(اِ) مکتوب .
کتاب .
(ناظم الاطباء).
نامه .
فرمان .
(برهان قاطع).
رجوع به نامه شود.
نامی .
(ص نسبی )(از: نام + ی ، نسبت ) پهلوی نامیک به معنی نامور.
مشهور.
(حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) .
صاحب نام نیک .
مشهور.
معروف .
(آنندراج ) (انجمن آرا).
کسی که نام نیک او مشهور شده باشد.
(فرهنگ نظام ).
مشهور.
معروف .
نامدار.
(ناظم الاطباء).
داستان .
سمر.
بلندآوازه .
شهیر.
سامی .
صاحب اشتهار.
صاحب صیت .
بلندآوازه : که با آنکه بر من گرامی ترند گزین سپاهند و نامی ترند.
دقیقی .
سلیح است بسیار و مردم بسی سرافراز نامی ندانم کسی .
فردوسی .
تن شهریاران گرامی بود هم از کوشش و جنگ نامی بود.
فردوسی .
یکی برگزیند که نامی تر است به خاقان چین بر گرامی تر است .
فردوسی .
خداوند ما شاه کشورستان که نامی بدو گشت زاولستان .
فرخی .
کجا ایدون زنان آیند نامی هم از تخم بزرگان گرامی .
(ویس و رامین ).
در اطراف جهان شاهان نامی از او جویند جاه و نیکنامی .
شمسی (یوسف و زلیخا).
ای نامی از تو نام خداوند ذوالفقار در دین سید ولد آدم افتخار.
سوزنی .
در خدمت این خدیو نامی ما اعظم شانک ای نظامی .
نظامی .
و مردم نامی را در بند گرامی دارد.
(مجالس سعدی ).
گزیدند از هنرمندان نامی دو استاد هنرمند گرامی .
وحشی .
|| محبوب .
گرامی .
مطلوب : مرا مرگ نامی تر از سرزنش به هر جای بیغاره ٔ بدکنش .
فردوسی .
بدارم ترا هم بسان پدر وز آن نیز نامی تر و خوبتر.
فردوسی .
– نامی داشتن ؛ عزیز داشتن .
محترم و معزز داشتن : به پیش بزرگان گرامیش دار ستایش کن و نیز نامیش دار.
فردوسی .
– نامی شدن ؛ شهرت یافتن .
مشهور شدن .
سرشناس گشتن .
نام آور شدن .
نام برآوردن : چو بخشنده باشی گرامی شوی به دانائی و داد نامی شوی .
فردوسی .
همان در جهان نیز نامی شوی به نزد بزرگان گرامی شوی .
فردوسی .
به علی مردمی و مردی نامی شد و تو گر علی نیستی ای میر علی دگری .
فرخی .
جامه ٔکعبه را که می بوسند او نه از کرم پیله نامی شد.
سعدی .
– نامی کردن ؛ مشهور کردن .
سرافراز کردن .
به شهرت و اعتبار و ارزش رساندن : گرانمایگان را گرامی کنم پرستندگان نیز نامی کنم .
فردوسی .
کنون شاه ما را گرامی کند بدین خواهش امروز نامی کند.
فردوسی .
دگر گفت ما تخت نامی کنیم گرانمایگان را گرامی کنیم .
فردوسی .
چنان نامی کنم آن خاندان را که نامش یاد باشد جادوان را.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نامی .
(اِخ ) (الشریف .
.
.
) ابن عبدالمطلب بن حسن بن ابی نمی الثانی .
وی به انتقام خون برادرش با شریف محمدبن عبداﷲ حکمران مکه جنگید و او را بکشت و خودصد روز بر مکه حکمرانی کرد و سپس متواری و کشته شد به سال ۱۰۳۹ هَ .
ق .
رجوع به الاعلام زرکلی ج ۴ شود.
نامی .
(اِخ ) احمدبن محمد دارمی مصیصی ، مکنی به ابوالعباس و مشتهر به نامی .
از شاعران و ادبای عرب و مداح سیف الدوله است .
او را با متنبی معارضاتی بوده .
اوراست : دیوان شعر ، الامالی ، القوافی .
وی بسال ۳۷۰ یا ۳۷۱ یا ۳۹۹ هَ .
ق .
در حلب درگذشت .
از اشعار اوست : رأیت فی الرأس شعرة بقیت سوداء تهوی العیون رؤیتها فقلت للبیض اذ تروعها باﷲ الارحمة غربتها فقل لبث السوداء فی وطن تکون فیها البیضاء ضرتها.
(از ریحانة الادب ج ۴ ص ۱۶۱).
و رجوع به قاموس الاعلام ص ۷۳۵ و یتیمة الدهر ج ۱ ص ۱۶۴ و اعیال الشیعه ج ۱۰ ص ۴۱۰ و آداب اللغة العربیه ج ۲ ص ۲۵۶ و تاریخ ابن خلکان ج ۱ ص ۴۰ شود.
نامی .
(اِخ ) (ملا.
.
.
) شمسی .
از پارسی گویان هند است و این رباعی را مؤلف تذکره ٔ صبح گلشن به نام او ثبت کرده است : ای دل پی یار ناتوانی بس نیست ای دیده ٔ زار خونفشانی بس نیست عمری است که یار رفت و جان با او رفت هان ای تن زار زندگانی بس نیست .
جز این از حال وی اطلاعی به دست نیامد.
نامی .
(اِخ ) (منشی .
.
.
) محمدحسن بن محمدبخش .
از پارسی گویان هند است .
وی در قرن سیزدهم در بانده ٔ هندوستان میزیسته و بامؤلف تذکره ٔ شمع انجمن معاصر بوده است .
او راست : دلم محراب کعبه ابروی جانانه میداند عجب تر اینکه چشم مست را میخانه میداند اگر روشندلی خواهی ز ساقی جام جم برگیر که راز هر دو عالم را به یک پیمانه میداند.
رجوع به تذکره ٔ شمع انجمن ص ۴۹۰ شود.<

اسم نامی در فرهنگ لغت معین

نامی
[ ع . ] (اِفا.) رشد کننده ، نمو کننده .
نامی
[ په . ] (ص نسب .) معروف ، نامدار.
نامی شدن
(شُ دَ)(مص ل .) معروف و مشهور شدن .

اسم نامی در فرهنگ عمید

نامی
۱. نامور؛ نام آور؛ نامدار؛ بنام؛ مشهور. ۲. [قدیمی] محبوب.
نامی
نمو کننده؛ رشدکننده؛ روینده.
پاک نامی
نیک نامی.
زشت نامی
بدنامی؛ رسوایی؛ بی آبرویی.

اسم نامی در فرهنگ فارسی

نامی
نامور , نام آور , معروف ومشهور , نموکننده , افزون شونده , رشدکرده , گوالنده , رویا
( اسم ) ۱ – نموکننده بالنده :[ هیچ نمی نماید تراکه نامی وحسی وفکری هریک نفسی است جدا.] ۲ – هرذی زوحی که رشدکند نبات وحیوان مقابل صامت .
محمد حسن بن محمد بخش از پارسی گویان هند است .
نامی ابهری
صدر محمد از شاعران مولانا دهم و معاصر شاه عباس کبیر است .
نامی اردوبادی
در اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم میزیسته .
نامی اصفهانی
نورای خباز متخلص به نامی
نامی بدیوانی
عبدالغنی بدایونی متخلص به نامی از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستانست .
نامی بکری
میر محمد معصوم ترمدی بکری
نامی تبریزی
از سخنوارن قرن دهم تبریز است
نامی ترمدی
محمد معصوم ابن میر سید صفائی ترمدی بکری از شاعران اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم است .
نامی تهرانی
افضل متخلص به نامی بروایت سام میرزا صفوی شعرش بغایت رنگین و متین است و در اثنای جوانی به مفاجا در گذشت .
نامی خلجستانی
عبدالله متخلص به نامی از شاعران قرن سیزدهم و معاصر با محمد شاه قار است .
نامی خیر آبادی
تراب علی متخلص به نامی از پارسی گویان هند است .
نامی دهلوی
بلدیوسنگه دهلوی از پارسی گویان هند است .
نامی سبزواری
در قرن نهم میزیسته است و تفنن را شعری میگفته .
نامی کاشانی
مهدی طباطبائی قصاب کاشانی وی از شاعران قرن سیزدهم است .
نامی کرمانشاهی
از شاعران متاخر کرمانشاه است
نامی کشمیری
از پارسی گویان هند است
بد نامی
بد نام بودن .
بزرگ نامی
شهرت نام آوری .
بلند نامی
۱ – نیکنامی . ۲ – شهرت .
پاک نامی
حسن شهرت نیک نامی
تباه نامی
بد نامی زشت نامی
تبه نامی
تباه نامی .
زشت نامی
به بدی و زشتی مشهور شدن بد نامی
ننگ نامی
بد نامی سوئ شهرت : و چنین ننگ نامی او در اشیاع ماند.
نکو نامی
نیک نامی : (( از شجر. شادمانی جز ثمر. نیکو نامی بچیند . ))
نیک نامی
خوش نامی : (( و ببرکات آن مکارم اخلاق صیت جهان نوردش به نیکنامی و احدوث. جمیل در اقالیم جهان سایر تراست . ))
نیکو نامی
نیک نامی : (( از شجر. شادمانی جز ثمر. نیکو نامی بچیند . ))

اسم نامی در اسامی پسرانه و دخترانه

نامی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: منسوب به نام ، مشهور ، معروف

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز