معنی اسم نامدار

نامدار :    ۱- (به مجاز) داراي آوازه و شهرت بسيار، مشهور، معروف؛ ۲- (در قديم) (به مجاز) بزرگ، بزرگوار، پهلوان؛ ۳- (در قديم) (به مجاز) نفيس، قيمتي؛ ۴- گزيده، گزين، بسيار خوب.

%d9%86%d8%a7%d9%85%d8%af%d8%a7%d8%b1

 

اسم نامدار در لغت نامه دهخدا

نامدار.
(نف مرکب ) (از: نام + دار ، دارنده ) مشهور.
معروف .
نامی .
نام آور.
(حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
مشهور در دلیری یاعلم یا هنر یا نیکی .
(فرهنگ نظام ).
مشهور.
معروف .
دارای آوازه .
نیکنام .
سرافراز.
بزرگوار.
باعزت .
باآبرو.
(از ناظم الاطباء).
سرشناس .
شهره .
مشتهر.
صاحب نام .
بلندآوازه .
بلندنام : پس نصربن سیار مالک بن عمرو الحمامی را به حرب فرستاد و او مردی نامدار بود و چهار هزار مرد بدو داد.
(ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
هزار و صد و ده تن آمد شمار بزرگان روم آنکه بد نامدار.
فردوسی .
فرستاده ٔ قیصر نامدار سوی خانه رفت از بر شهریار.
فردوسی .
بکشتند هر کس که بد نامدار همی تاخت با ویژگان شهریار.
فردوسی .
دو سال یا سه سال در آن بود تا ببست جسری بر آب جیحون محمود نامدار.
منوچهری .
یکی نامداری که با نام وی شدستند بی نام نام آوران .
منوچهری .
اینک لشکری قوی می آید با سالاری نامدار دل قوی باید داشت ترا و اهل شهر را.
(تاریخ بیهقی ص ۶۵۸).
اگر او نبودی چنین نامدار ز لؤلؤ نکردی به پیشم نثار.
اسدی .
شاید که ندانیم نفایه چون سوی خیار نامدارم .
ناصرخسرو.
نهان آشکاره کس ندیده ست جز از تعلیم حری نامداری .
ناصرخسرو.
ای ز فضل تو نامدار عرب وی ز جود تو سرفراز عجم .
مسعودسعد.
واجب کند که مرتفع و محتشم بود ایوان نامور به خداوند نامدار.
امیرمعزی (از آنندراج ).
خواهی نهیش نام منوچهر نامجو خواهی کنیش نام فریبرز نامدار.
خاقانی .
مدت عمر شاه کامکار و خسرو نامداردر متابعت عقل و مشایعت عدل باد.
(سندبادنامه ص ۸۴).
از هیبت شمشیر این دو پادشاه نامدار در اقاصی و ادانی جهان گرگ از تعرض آهو تبرا نمود.
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۵).
دل قوی شد بزرگواران را زنده شد نام نامداران را.
نظامی .
روزی ملکی ز نامداران میرفت برسم شهریاران .
نظامی .
در صحبت او ز نامداران دلگرم شدند خواستگاران .
نظامی .
چون سخن گفتی امام نامدار خلق آنجا جمع گشتی بی شمار.
عطار.
بهشتی درخت آورد چون تو بار پسر نامجوی و پدر نامدار.
سعدی .
به نام نامداری شد گهرسنج که تیغش ملک را ماری است بر گنج .
وحشی .
– نامدار شدن ؛ شهره گشتن .
مشهور شدن .
شهرت یافتن : یکی مرد بد هرمز شهریار به پیروزی اندر شده نامدار.
فردوسی .
نامدار و مفتخر شد دره ٔ یمگان به من چون به فضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب .
ناصرخسرو.
– نامدار کردن ؛ به شهرت رساندن .
مفتخر و مشهور کردن : دادن تشریف تو از پی تعریف شاه بر سرابنای عصر کرد مرا نامدار.
خاقانی .
تا نکند شرع ترا نامدار نامزد شعر مشو زینهار.
نظامی .
|| سردار.
صاحب منصب .
پهلوان سپاه .
مهتر: از ایرانیان کشته بد سی هزار هزار وصد و شصت و شش نامدار.
دقیقی .
وز آن دشمنان کشته بد صد هزار از آن هشتصد سرکش و نامدار.
دقیقی .
همه نامداران جوشن وران برفتند با گرزهای گران .
فردوسی .
به گشتاسب گفت ای پدر گوش دار که تندی نه خوش آید از نامدار.
فردوسی .
که ای نامداران گردن فراز به رای شما هر کسی را نیاز.
فردوسی .
سواران ز پس بود و خاقان ز پیش همی راند با نامداران خویش .
فردوسی .
همه نامداران پرخاش جوی ز خشکی به دریا نهادند روی .
فردوسی .
نامداران و موبدان سپاه همه گرد آمدند بر در شاه .
نظامی .
پس از رنج سرما و باران و سیل نشستند با نامداران خیل .
سعدی .
– نامدار شدن ؛ مهتری یافتن .
به نام و شهرت رسیدن : چو رفت از میان نامور شهریار پسر [ جمشید ] شد بجای پدر نامدار.
فردوسی .
|| نامداران ؛ معاریف .
بزرگان .
اعیان : چنین گفت با نامداران شهر هر آن کس که اواز خرد داشت بهر.
فردوسی .
خرد افسر شهریاران بود خرد زیور نامداران بود.
فردوسی .
همه پهلوانان لشکرش را همه نامداران کشورش را.
فردوسی .
|| ذواسم .
(افضل الدین طبیب ، از مقدمه ٔ لغت نامه ص ۷۸).
صاحب اسم ، جوهر و ذات : از نام به نامدار ره یابد چون عاقل تیزهش بود جویا.
ناصرخسرو.
|| نفیس .
زبده .
منتخب .
ارزنده .
گزین .
خوب .
مرغوب .
گرامی .
جالب : به گنج اندرون آنچه بد نامدار گزیدند زربفت چینی هزار.
فردوسی .
فرودآمد از باره ٔ نامدار بسی آفرین خواند بر شهریار.
فردوسی .
بپرسید و گفت این دژ نامدار چه جای است و چند است در وی سوار.
فردوسی .
قوی حصاری بر تیغ نامدار کهی میان دشتی سیراب ناشده ز مطر.
فرخی .
باغی چو نعمت ملکان نامدار و خوش کاخی چو روزگار جوانان امیدوار.
فرخی .
این نیز حصاری بوده سخت استوار و نامدار.
(تاریخ بیهقی ).
درآمد بدان دره ٔ نامدار یکی کوه جنبان بدید آشکار.
اسدی .
که افکند نام از بزرگان حرب ؟ مگر خنجر نامدار علی .
ناصرخسرو.
– افسر نامدار : همه پاک با طوق و با گوشوار به سر بر بزر افسر نامدار.
فردوسی .
– انجمن نامدار : ببینی کز این یکتن پیلتن چه آید بدان نامدار انجمن .
فردوسی .
پر از درد بنشست با رای زن چنین گفت با نامدار انجمن .
فردوسی .
– تخمه ٔ نامدار : نبیر جهاندار سام سوار سوی مادر از تخمه ٔ نامدار.
فردوسی .
– گوهر نامدار : هنر باید و گوهر نامدار خرد یار و فرهنگش آموزگار.
فردوسی .
ز پشت سیاوش یکی شهریار هنرمند وز گوهر نامدار.
فردوسی .
– لشکر نامدار : گزین کرد ازآن لشکر نامدار سواران شمشیر زن صد هزار.
فردوسی .
بدانگونه آن لشکر نامدار بیامدروارو سوی کارزار.
فردوسی .
دودستش ببستند و بردند خوار پراکنده شد لشکر نامدار.
فردوسی .
– نامه ٔ نامدار : هم اندر زمان پیش او شد سوار به دست اندرون نامه ٔ نامدار.
فردوسی .
– نیزه ٔ نامدار : چو او را بدیدند گردان چنین که آن نیزه ٔ نامدار گزین .
فردوسی .
نامدار.
(اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سپاهو واقع در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس ، در ۹۵ هزارگزی شمال شرقی بندرعباس ، بر سر راه مالرو قلعه قاضی به سپاهو.
در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و۴۰ تن سکنه دارد.
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
نامدار.
(اِخ ) دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، در ۵۲ هزارگزی جنوب شرقی کرمانشاه و ۸ هزارگزی سرجوب در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و ۱۲۵ تن سکنه دارد.
آبش از رودخانه ٔ آهوران تأمین می شود.
محصولش غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و تهیه ٔ زغال و هیزم است .
راه مالرو دارد.
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).<

اسم نامدار در فرهنگ لغت معین

نامدار
(ص .) معروف ، مشهور.

اسم نامدار در فرهنگ عمید

نامدار
نامی؛ بنام؛ نیک نام؛ معروف.

اسم نامدار در فرهنگ فارسی

نامدار
نامی , بنام , نیکنام , معروف
دهیست از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان .
نامدار آباد
دهیست از دهستان کاکاوند واقع در بخش دلفان شهرستان خرم آباد .
نامدار شدن
۱ – دارای نام بودن .۲ – شهرت آوازه . ۳ – دارای جاه ومقام بودن . ۴ – پهلوانی دلیری . ۵- اهمیت ارجمندی .
گورسفید نامدار
دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد واقع در ۱۲۰۰۰ گزی شمال باختر گیلان و ۱۵۰۰ گزی جنوب شوسه گیلان به قصرشیرین .

اسم نامدار در اسامی پسرانه و دخترانه

نامدار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای آوازه و شهرت بسیار ، مشهور

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز