معنی اسم ناطق

ناطق :    (عربي) ۱- سخنران؛ گوينده، سخن‌گو؛ داراي توانايي سخن گفتن، گويا؛ ۲- (در قديم) آشكارا، واضح، بيّن؛ ۳-(در قديم) آشكار كننده، بازگو كننده؛ ۴- (در اديان) در نزد شيعه‌ي اسماعيلي، پیامبر اسلام(ص).

%d9%86%d8%a7%d8%b7%d9%82

اسم ناطق در لغت نامه دهخدا

ناطق .
[ طِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نطق .
(اقرب الموارد).
گوینده .
(منتهی الارب ).
گویا.
(آنندراج ).
(فرهنگ نظام ).
سخنگوی .
(دهار) (مهذب الاسماء).
که سخن می گوید : زنطق ار فرومانده بلبل من اینک چو بلبل به مدح خداوند ناطق .
ادیب صابر.
نیست از تیر چرخ ناطق تر دست از نطق زید و عمرو بدار.
انوری .
زبان کلک تو ناطق به پاسخ تقدیر سحاب دست تو حامل به لؤلؤ لالا.
انوری .
ناطق آن کس شد که از مادر شنود.
مولوی .
اگر ناطقی طبل پریاوه ای وگر خامشی نقش گرماوه ای .
سعدی .
|| خطیب .
متکلم .
سخنران .
آنکه در انجمنی و مجلسی نطق می کندو سخن می راند.
که نطق می کند.
|| آشکارکننده .
و عرب این را در چیزها استعمال کند که اسکات خصم بدان توان شد چون حجت ناطق و دلیل ناطق و مصحف ناطق و قرآن ناطق .
(آنندراج ): کتاب الناطق ؛ البین .
(معجم متن اللغة) (المنجد).
کتاب واضح و آشکار.
(ناظم الاطباء).
مبین .
بیان کننده : نبندد حجت ناطق زبان منکران ورنه ز عیسی روی شرم آلود مریم بود گویاتر.
صائب (از آنندراج ).
مصحف ناطق شد از خط صفحه ٔ رخسار یار مور گویا در کف دست سلیمان می شود.
؟ (از آنندراج ).
– ناطق به چیزی بودن ؛ بیان کردن مطلبی را.
روشن کردن وآشکار کردن مطلب را : چنانکه آن نسخه که داری بدان ناطق است .
(تاریخ بیهقی ص ۲۱۳).
و تواریخ متقدمان به ذکر آن ناطق .
(کلیله و دمنه ).
|| جاندار.
ذی روح .
مقابل جامد : هر آدمیی که حی ناطق باشد باید که چو عذرا و چو وامق باشد.
(قابوس نامه ).
گر دلی داری و دلبندیت نیست پس چه فرق ار ناطقی یا جامدی .
سعدی .
|| حیوان .
حیوان رابه جهت صدایش ناطق نامیده اند.
(اقرب الموارد): ما له ناطق ولا صامت ؛ او را نه حیوانیست نه مالی دیگر.
(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
ضد صامت .
ناطق از مال ، مراد حیوان است .
(از معجم متن اللغة).
شتر و گاو و گوسفند.
مقابل صامت که زر و سیم است .
(السامی ): مال ناطق ؛ بنده و دواب ، مقابل مال صامت .
(یادداشت مؤلف ).
ستور و بنده و مال جاندار : هرچه این سگ ناحفاظ را هست صامت و ناطق به نوشتکین بخشیدم .
(تاریخ بیهقی ص ۴۱۷).
و احتیاط کن تا هیچ از صامت و ناطق این مرد پوشیده نماند.
(تاریخ بیهقی ص ۲۳۵).
و بعد از آن آنچه از صامت و ناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت .
(تاریخ بیهقی ص ۳۶۴).
و تجملی قوی یافته چون غلامان ترک و کنیزکان خوب و اسبان راهوار و ساختهای زر و جامه های فاخر و ناطق و صامت فراوان .
(چهار مقاله ).
اگر از صامت نصیب نمی شود از ناطق چیزی به چنگ آرم .
(سندبادنامه ص ۲۱۹).
|| (اصطلاح منطق ) آنکه صاحب قوه ٔ نطق باشد.
(معجم متن اللغة).
مراد از ناطق در جمله ٔ «الانسان حیوان ناطق » آن قوه ٔ موجود در ضمیرانسان است که بدان وسیله بیان معانی کند.
(از اقرب الموارد).
حیوانی که دارای نفس درّاکه باشد در مقابل صامت یعنی حیوانی که دارای نفس درّاکه و شعور نیست ، و انما نعنی بالناطق شی ٔ له نطق و شی ٔ له نفس ناطقة.
(فرهنگ علوم عقلی ص ۵۸۹ از شفای بوعلی ج ۲ ص ۵۰۵ و تفسیر مابعد الطبیعه ٔ ابن رشد ص ۲۳۰ و دستورالعلماء ج ۳ ص ۳۹۳).
|| عاقل .
(از المنجد).
مدرک کلیات .
|| (اِخ ) نزد سبعیه مراد از ناطق پیغمبر است .
(از اقرب الموارد).
نامی است که باطنیان به رسول اکرم دهند.
(از بیان الادیان ).
ناطق .
[ طِ ] (اِخ ) باقر (شیخ .
.
.
) شیرازی ، متخلص به ناطق .
شاعری از قریه ٔ کویم شیراز است .
در نسخه ٔخطی مرآت الفصاحة (مؤلف در اوایل قرن چهاردهم ) از او ذکری رفته است .
رجوع به فرهنگ سخنوران ص ۵۸۹ شود.
ناطق .
[ طِ ] (اِخ ) حسن یزدی (میرزا سید.
.
.
) متخلص به ناطق .
از شاعران قرن سیزدهم هجری است .
در تذکره ٔ خطی حدیقةالشعراء تألیف دیوان بیگی شیرازی ص ۱۸۸ از او ذکری رفته است .
رجوع به فرهنگ سخنوران ص ۵۹۰ شود.
ناطق .
[ طِ ] (اِخ ) رحمت اﷲ (خواجه .
.
.
) لاهوری به روایت مؤلف صبح گلشن «در دهلی نشو و نما یافته و برای کسب کمال به ملک توران شتافته .
.
.
مدتی در فرح آباد به سر برد و در آخر عمر به دارالحکومه ٔ لکهنو اقامت گزیده همانجا جان به قابض ارواح سپرد» .
او راست : هوس دوستی مثل تو دشمن کردم نکند شعله به خس آنچه به خود من کردم .
* جائی که سیر آن قد و بالا کند کسی از سرو بوستان چه تماشا کند کسی .
* بلهوس را به لبان تو هوس آمد و رفت بر سر قند مکرر چو مگس آمد و رفت .
رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص ۴۹۶ و قاموس الاعلام ج ۶ ص ۴۵۵ شود.
ناطق .
[ طِ ] (اِخ ) گل محمدخان مکرانی .
به روایت مؤلف شمع انجمن از دیار خود به هندوستان مهاجرت کرده و در لکهنو اقامت گزیده و به سال ۱۲۶۴ هَ .
ق .
درگذشته است .
او راست : ناطق ابنای روزگار کرند خود بنه گوش بر فسانه ٔ خویش .
* به دل مرده نبخشید حیات آب خضر زنده از خاک در باده فروشش کردم یاد آن طالع فرخنده که دشنامم داد طلب بوسه اگر از لب نوشش کردم .
* کو غارتی که جبه و دستار شیخ را بفروشم و تهیه ٔ رطل گران کنم .
ناطق .
[ طِ ] (اِخ ) محمد (شیخ .
.
.
) ابن آقا میرزا محمدعلی مجتهد شیرازی .
از شاعران قرن سیزدهم است و مرحوم فرصت در آثارالعجم این ابیات را از وی آورده است : آن روز که آشفته به رخ موی تو کردند صد سلسله دل بسته ٔ گیسوی تو کردند دیوانه به زنجیر شود عاقل و ما را دیوانه از آن زلف سمن بوی تو کردند.
رجوع به آثارالعجم ص ۵۷۰ شود.
ناطق .
[ طِ ] (اِخ ) محمدحسن کاشانی (میرزا.
.
.
) داماد فتحعلی خان صبا و از شاعران قرن سیزدهم کاشان است .
در نسخه ٔ خطی مدایح معتمدی تألیف محمدعلی بهار اصفهانی ذکری از او رفته است .
رجوع به فرهنگ سخنواران ص ۵۸۹ شود.
ناطق .
[ طِ ] (اِخ ) محمد شفیع (میر سید.
.
.
) اصلا از سادات اصفهان است و در ولایت دکن (هندوستان ) تولد یافته وبا شیخ محمدعلی حزین در شاه جهان آباد معاشرت داشته وبه روایت سیدعبداﷲ شوشتری «در کمال سلامت نفس و استغنای طبع و تعفف و قناعت به تحصیل مشغول و از صحبت ابنای زمان متوحش است .
.
.
و شعر او در اغلب به تتبع حافظ شیراز است ».
او راست : نکنند اهل هنر هیچ به دنیا هوسی پنجه ٔ باز نشد وا به شکارمگسی راه بیهوده عبث این همه هرسو مشتاب خدمت پیر مغان کن که به جائی برسی .
ناطق .
[ طِ ] (اِخ ) مسیحابن ملانویدی شیرازی ، متخلص به ناطق .
از شاعران عهد صفویه است .
نصرآبادی آرد «نسخ تعلیق را بسیار خوش می نویسد و شعرش هم لطیف است .
.
.
اما روزگار با او سازگاری ننموده چنانکه کمال عسرت را دارد».
او راست : نسازد آشتی گرد کدورت پاک از دلها کند به زخم را مرهم ولی ظاهر بود جایش .
* ز جوش گریه دو چشمم حباب سوخته است کباب وار سرشک من آب سوخته است هلاک جلوه ٔ خورشیدطلعتی گردم که سایه در قدمش آفتاب سوخته است .
رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص ۱۱۲ ذیل مسیحا شود.<

اسم ناطق در فرهنگ لغت معین

ناطق
(طِ) [ ع . ] ۱ – (اِفا.) نطق کننده ، گوینده . ۲ – سخنران ، خطیب . ۳ – اموال جاندار مانند: چهارپا ، غلام .

اسم ناطق در فرهنگ عمید

ناطق
۱. نطق کننده؛ سخنران. ۲. گوینده؛ سخنگو. ۳. [قدیمی] آشکارا؛ واضح.

اسم ناطق در فرهنگ فارسی

ناطق
نطق کننده , گوینده , سخنگو , سخنران
۱ – ( اسم ) آنکه سخن گویدگوینده سخن گوی . ۲ – خطیب متکلم جمع :ناطقین . ۳ – ( صفت ) آشکاربین :حجت ناطق دلیل ناطق .۴ – ذی روح جاندار حیوان مقابل جامد: گر دلی داری و دلبندیت نیست پس چه فرق ارناطقی یا جامدی . ( سعدی .لغ.) ۵- چارپای ( شترگاوگوسفند)مقابل صامت : [ و بعد از آن آنچه از صامت و ناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت .] یاناطق و صامت .مجموعه چارپایان و غلامان و کنیزان و زر و سیم کسی . ۶- آنکه دارای نفس ناطقه است دراک مدرک : [ چنانکه بپرسی که :مردم کدام حیوان است ? گویند که :ناطق …] ۷- ( اسماعیلیله ) پیغمبر: [ کسی است ( که ) واضع شرع ( است ) وشرع متقدمان منسوخ کند…ناطق ظاهر شریعت گوید…کار ناطق وضع تنزیل است ] مقابل صامت .یا فیلم ناطق .
مسیحا ابن ملا نویدی شیرازی متخلص به ناطق از شاعران عهد صفویه است .
ناطق اصفهانی
میرزا صادق ناطق اصفهانی ( ف.۱۲۳۰ ه.ق ) از شاعران قرن سیزدهم هجری قمری است که در ماده تاریخ گویی دست داشت . قصیده ای در تاریخ اتمام تذهیب ایوان و گنبد مطهر حضرت معصومه که بسال ۱۲۱۸ ه.ق . که به فرمان فتحعلیشاه قاجار صورت گرفت انشاد کرده که مشتمل بر ستایش آن مخدره معظمه و مدح خاقان و توصیف گنبد مطهر و حاوی ۶۲ بیت بوده که عدد ابجدی هر مصراعی مطابق عدد همان سال مذکور میباشد .
ملازمان از شاعران قرن یازدهم و مولدش کوهپایه اصفهان است .
ناطق بحق
لقب موسی بن محمد امین ابن هارون الرشید است .
ناطق بنارسی
قاضی لطف علیخان بنارسی .
ناطق دهلوی
از شاعران پارسی گوی هندوستانست .
ناطق لکهنوئی
مولف صبح گلشن آرد : لاله دهنیست رای پسر تیجرای از کایتهان دارالحکومت لکهنو به خوشگوئی اتصاف داشت و در زمان تالیف آفتاب عالمتاب علم شاعری می افراشت .
ناطق کشمیری
از شاعران قرن یازدهم و معاصر صفویه است
امام ناطق
لقب امام جعقر صادق علیه السلام است .

 

 

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز