معنی اسم قائم

قائم :    (عربي) ۱- ايستاده، به حالت عمودي قرار گرفته؛ ۲- (در اديان) لقب امام دوازدهم شيعيان كه غايب است (عج)؛ ۳- (در قديم) اقامه كننده‌ي حق، برپادارنده‌ي دين؛ ۴-(به مجاز) قدرتمند و با اراده؛ ۵- (اَعلام) ۱) دومین خلیفه‌ي فاطمی مغرب [۳۲۲-۳۳۴ قمری]، لشکر کشی او به کرانه‌هاي فرانسه، ایتالیا و اسکندریه توفیقی نداشت؛ ۲) خلیفه‌ي عباسی [۴۲۲-۴۶۷ قمری]، که در زمان او بساسیری در بغداد قیام کرد. طغرل سلجوقی به دعوت خلیفه به بغداد رفت و قیام را سرکوب کرد [۴۵۰ هجری].

%d9%82%d8%a7%d8%a6%d9%85

اسم قائم در لغت نامه دهخدا

قائم .
[ ءِ ] (ع ص ) ایستاده .
(منتهی الارب ).
برخاسته .
بپای .
برپا.
برپای : کانک قائم فیهم خطیباً و کلهم قیام للصلاة.
(تاریخ بیهقی ص ۱۹۲).
|| پابرجا و استوار: بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قائم میدارد.
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۲۹۳).
این جهان زین جنگ قائم می بود در عناصر درنگر تا حل شود.
مولوی .
چون جنگ میان ایشان قائم شد و دراز کشید فور اسکندر را به مبارزت خواست و اسکندر فرصت یافت وی را بزدو بکشت .
(تاریخ بیهقی ص ۶۹۷).
و هر دو لشکر بدان بلا صبر کردند تا شب رسیده بود بازگشتند چنانکه جنگ قائم ماند.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۵۲ و چ فیاض ص ۲۴۷).
خداوند جهان به آتش بسوزد بدفعالان را بر این قائم شده ست اندر جهان بسیار برهانها.
ناصرخسرو.
|| دلاک .
مالنده : بوسعید مهنه در حمام بود قائمش کافتاد مردی خام بود شوخ شیخ آورد تا بازوی او جمع کرد آنجمله پیش روی او.
.
.
این جوابی بود بر بالای او قائم افتاد آن زمان بر پای او چون به نادانی خویش اقرار کرد شیخ خوش شد قائم استغفار کرد.
شیخ عطار.
|| پاینده .
(فرهنگ نظام ).
|| (اِ) و به اصطلاح شطرنج بازان آنکه هر دو حریف برابر باشند.
(غیاث ) : مضیقی افتد که هیچ چاره جز دست بازچیدن و به قائم ریختن نداند.
(مرزبان نامه ).
|| جعبه ٔ شطرنج .
خریطه ٔ شطرنج : من بنده راکه قائم شطرنج دانشم بر نطع آفرین ز سر خاطر قوی .
خاقانی .
|| یکی از چهار دست و پای ستور.
ج ، قوائم .
|| دینار قائم ؛ یک مثقال راست .
|| قبضه ٔ شمشیر.
(منتهی الارب ).
دسته ٔ شمشیر.
مقبض : از درشتی است سفن قائم تیغ که بر او تکیه گه روستم است .
خاقانی .
قائم .
[ ءِ ] (اِخ ) ساختمانی است نزدیک سامراء که متوکل عباسی آن را بنا کرده است .
(معجم البلدان ).
قائم .
[ ءِ ] (اِخ ) لقب محمدبن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعیان .
رجوع به مهدی شود.
قائم .
[ءِ ] (اِخ ) ابن القادر ملقب به القائم بامر اﷲ (۴۲۲- ۴۶۷ هَ .
ق .
) بیست و ششمین خلیفه ٔ عباسی است .
در ذی قعده ٔ سال ۳۹۱ متولد شد.
مردی دانشمند و خوش صورت ونیکوسیرت و بااقتدار بود و در عهد او و پدرش دولت عباسیان رونق گرفت در زمان او دولت بویهیان انقراض یافت .
و دولت سلجوقی تأسیس شد و فتنه بساسیری افتاد.
چون ابوحارث بساسیری ترک را که از امیران شجاع و دلیر بغداد بود با رئیس الرؤسا وزیر قائم خلافی پدید گشت و بساسیری از بغداد بیرون شد.
قائم به استمالت و دلجوئی او کس فرستاد ولی سودی نبخشید.
کار بساسیری قوت گرفت و چند شهر بگرفت و در عراق و خوزستان او را بالای منبرها دعا میکردند.
قائم چون چنین دید از سلطان طغرل سلجوقی کمک خواست طغرل به بغداد شد و با قدوم او کار بساسیری سست گشت و اعیان به تدریج از گرد او پراکنده گشتند و به سال ۴۴۷ هَ .
ق .
بساسیری با باقیمانده ٔ یاران خود از فرات بگذشت و از پادشاه مصر المستنصر معدبن ظاهر درخواست مساعدت نمود.
مستنصر او رابه مال بسیار مدد کرد.
و رحبه ٔ شام را به او داد.
چون طغرل به بغداد درآمد در خطبه بعد از نام خلیفه اورا به سلطنت یاد کردند و پس از چندی نام ملک رحیم صمصام الدوله را نیز که از شاهان بویه بود اضافه کردندقائم از طغرل خواست تا خود او را در حمایت خویش گیرد طغرل بپذیرفت و بفرمود تا ملک رحیم را بگرفتند و نام بویهیان را از خطبه بینداخت .
در سال ۴۵۰ طغرل را خبر رسید که برادر مادری او ابراهیم ینال نافرمانی آغاز کرده است .
طغرل با لشکری بغداد را ترک گفت و به دفع او شد و خبرها به بغداد می رسید که بساسیری با لشکری عظیم از ترک و عرب به طرف بغداد می آید.
مردم را اضطراب و وحشتی فراگرفت جمعی قائم را گفتند صلاح آن است که امیرالمومنین از بغداد بیرون رود و همه به حصنی محکم پناه بریم قائم بپسندید ولی دوری وطن بر او دشوار مینمود سرانجام بر خدای توکل کرد و از بغداد بیرون شد و خبر رسید که بساسیری به انبار رسیده است و قریش بن بدران با جماعتی از عرب و بیرقهای سپید مستنصربن ظاهر با او بودند.
لشکر خلیفه از بغداد بیرون رفت و میان دو سپاه جنگهای بزرگی درگرفت و رئیس الرؤسا مال و سلاح بسیار میان لشکریان قسمت کرد ولی سودی نبخشید و بساسیری غالب شد جمعی را بکشت و بازارهای بغداد را آتش زد و دواوین را غارت کرد.
رئیس الرؤسا از بغداد گریخت .
قائم برد پیغمبر به تن کرد و سوار شد و شمشیر بکشید و جماعتی از عباسیان با او بودند و همه درباریان و کنیزکان و سرپوشیدگان از دارالخلافه بیرون آمدند و قرآن ها بر سرنیزه کردند قائم پیاده شد و با رئیس الرؤسا بر منظری رفتند.
اتفاقاً رئیس الرؤسا را نظر بر قریش بن بدران افتاد از او خواست که قائم را بر نفس و مال و زن و فرزند و پیروان زنهار بخشد.
قریش گفت خدا او را زنهار داده و من حفظ و نگهداری او را بر خود شرط کردم .
قائم و رئیس الرؤسا شاد شدند و در دارالخلافه بگشادند و خلیفه بیرون آمد.
چون بساسیری از داستان امان دادن به خلیفه آگاه شد نزد قریش پیامی فرستاد که نه ما با هم سوگند خورده ایم که هر چه کنیم به اتفاق کنیم .
تو بی مشورت من خلیفه را امان دادی ؟ قریش گفت من از سوگند خود عدول نکرده ام تو رئیس الرؤسا را بگیر و من قائم را.
بساسیری به این امر خشنود شد و بفرمودکه انواع شکنجه بر رئیس الرؤسا روا داشتند تا بمرد.
قائم به خانه ٔ قریش پناه برد و مزاجش به انحراف گرائید و به اسهال دموی مبتلی گردید و قریش قائم را به صاحب حدیثه (مهارش عقیلی ) سپرد که او را در هودجی نشاند و به حدیثه فرستاد.
بساسیری از قاضیان و نقیبان و بزرگان علویان و عباسیان برای شاه مصر بیعت گرفت .
از آن طرف سلطان طغرل پس از شکست دادن برادر خود پیامی عتاب آمیز در باره ٔ وضع قائم خلیفه به قریش بن بدران فرستاد.
قائم دختر برادر طغرل را به عقد خود درآورده بود.
طغرل از قریش خواست که آن دختر را بفرستد.
قریش مسئولیت حوادث بغداد را به گردن رئیس الرؤسا انداخت و به طغرل پیغام داد که اگر بسوی بغداد آید بساسیری در حال قائم را بکشد و ما در برابر تو بیائیم و آنگاه حرم خلیفه را که برادرزاده ٔ سلطان طغرل بود فرستاد.
سلطان به عراق آمد قریش به شام گریخت .
بساسیری اهل و عیال و مال خویش را به واسط فرستاد و خویشتن بگریخت .
طغرل با اعظام و احترام خلیفه قائم را از حدیثه به بغداد وارد کرد و آنگاه با سپاهی به جستجوی بساسیری بسوی واسط روان گشت در راه واسط به او رسیدو میان ایشان جنگ درگرفت .
سرانجام طغرل چیره گشت و بساسیری را گرفته بکشت و سرش را به بغداد فرستاد تا در بازارها بگردانند.
قائم به سال ۴۶۰ هَ .
ق .
وفات یافت .
(از تجارب السلف ص ۲۵۳) (از مجمل التواریخ والقصص ص ۳۸۲و ۳۷۳) (از تاریخ الخلفاء ص ۲۷۶ ، ۲۷۷ ، ۲۷۸ ، ۲۷۹ ، ۲۸۰) (از حبیب السیر چ خیام ج ص ۳۶۰ ، ۳۷۰ ، ۳۷۱).
قائم .
[ ءِ ] (اِخ ) ابن متوکل ملقب به القائم بامراﷲ و مکنی به ابوالعقا.
از خلفای عباسی مصر است که پس از برادرش سلیمان بن متوکل خلیفه شد و از شجاعت و جلالت و ابهت خلافت بی بهره نبود در عهد او به سال ۸۵۷ هَ .
ق .
ملک ظاهر جقمق بمرد و فرزند او عثمان بجای او نشست و به منصور ملقب گردید و پس از یک ماه و نیم بدست اینال اسیر گشت .
قائم خلیفه اینال را بجای او به حکومت برگزید و لقب اشرف به وی داد.
چیزی نگذشت که میان قائم و اشرف خلاف روی داد و دامنه ٔ آن به آنجا کشید که به سال ۸۵۹ هَ .
ق .
اشرف ، خلیفه را از منصب خلافت خلع کرد و او را به اسکندریه روانه کرده و به زندان افکند.
قائم به سال ۸۶۳ هَ .
ق .
در زندان وفات یافت .
(تاریخ الخلفاء).
قائم .
[ ءِ ] (اِخ ) (الَ .
.
.
) بامراﷲ ، محمد نزاربن عبداﷲ المهدی ، مکنی به ابی القاسم خلیفه ٔ دوم از خلفای فاطمی مغرب بود.
در زمان پدرش مهدی با او به ولایت عهدی بیعت کردند و به سال ۳۲۲ هَ .
ق .
جانشین پدر گردید.
دو مرتبه به قصد تصرف مصر با لشکری بدانسو عزیمت کرد ولی موفق نشد و در مرتبه ٔ دوم توسط ابویزید مخلد که علیه او خروج کرده بود محاصره شد و در سنه ٔ ۳۳۵ هَ .
ق .
درگذشت .
مدت حکومتش دوازده سال بود و پس از وی فرزندش المنصور باﷲ اسماعیل جانشین او شد.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
و رجوع به ابوالقاسم محمد شود.<

اسم قائم درفرهنگ عمید

قائم
۱. ایستاده. ۲. پابرجا؛ استوار؛ ثابت و برقرار. ۳. پایدار. ۴. لقب امام دوازدهم شیعیان؛ امام قائم؛ امام زمان؛ صاحب الزمان؛ قائم آل محمد. ۵. [جمع: قوام] [قدیمی ، مجاز] اقامۀ کننده حق. ۶. [قدیمی ، مجاز] حاضر و آماده برای انجام کاری. * قائم به ذات: (فلسفه) آن که یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست: زیرنشین علمت کائنات / ما به تو قائم چو تو قائم به ذات (نظامی۱: ۵). * قائم به غیر: (فلسفه) آن که یا آنچه وجودش وابسته به غیر است و به غیر بستگی دارد. * قائم به نفس: (فلسفه) = * قائم به ذات * قائم شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] ثابت و استوار شدن؛ محکم شدن. * قائم کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] ۱. برپا داشتن. ۲. ثابت و استوار کردن؛ محکم کردن. ۳. پنهان کردن.
قائم الزاویه
شکلی که دارای زاویۀ قائمه باشد؛ راست گوشه؛ راست زاویه.
قائم الزوایا
شکلی که همۀ زاویه های آن قائمه باشد.
قائم اللیل
شب خیز؛ شب زنده دار: قائم اللیل و صائم النهار.
قائم انداز
۱. شطرنج باز ماهر و بی نظیر: ملک را قائم الهی بود / قائم انداز پادشاهی بود (نظامی۴: ۵۴۰). ۲. نردباز ماهر و بی نظیر.
قائم مقام
کسی که در جای کس دیگر قرار گیرد و کارهای او را انجام دهد؛ نایب و جانشین.

اسم قائم درفرهنگ فارسی

قائم
محمد نزار بن عبدالله مهدی ملقب به القائم بامرالله و مکنی به ابوالقاسم دومین خلیفه فاطمی مغرب ( جل. ۳۲۲ ه ق ./۹۳۴ م . – ف. ۳۳۵ ه ق . / ۹۴۶ م . ) . در زمان خلافت پدرش مهدی با او بولایت عهدی بیعت کردند . وی پس از پدر بخلافت رسید . دوبار بقصد تصرف مصر بالشکری بدان سو عزیمت کرد ولی موفق نگردید و بار دوم توسط ابویزید مخلد که علیه او خروج کرده بود محاصره شد و پس از دوازده سال حکومت در گذشت .
۱ – ( اسم ) برخاسته بر پا بپای یا قایم پنجم آسمان . مریخ ۲ – دلاک مالنده با دست ۳ – پاینده دایم باقی . یا قایم بذات . آنکه یا آنچه بخوری خود وجود دارد قایم بنفس مقابل قایم بغیر . یا قایم بغیر . آنکه یا آنچه وجودش بغیر وابسته است مقابل قایم بذات قایم بنفس . یا قایم بنفس . قایم بذات . یا قایم بودن . ثابت بودن استوار بودن پا بر جا بودن ۴ – ( اسم ) برابری دو حریف در بازی ۵ – جعبه شطرنج خریطه شطرنج . ۶ – خانه تحصن شاه شطرنج است چون شاه وقت مغلوبیت بدان خانه رود یا قایم راندن . ۱ – متحصن شدن شاه بازی کن در خانه ای ۲ – زبون شدن مغلوب گشتن . یا به قایم ریختن . عاجز آمدن ۷ – هر یک از چهار دست و پای ستور ۸ – قبضه شمشیر دسته تیغ ۹ – سخت محکم : یک کشیده قایم به صورتش زد ۱۰ – بلند ( آواز ) : مقابل یواش : صدای قایمی کرد ۱۱ – عمود ( خط ).
ساختمانی است نزدیک سامرائ که متوکل عباسی آنرا بنا کرده است .
قائم آل محمد
مهدی بن حسن لقب امام دوازدهم شیعیان .
قائم الزاویه
( اسم ) شکلی که دارای قایمه باشد راست زوایه .
قائم الزوایا
( ایم ) شکلی که همه زاویه های آن قایمه باشد مربع .
شکلی که زاویه های آن همه قائمه و نود درجه باشد .
قائم الزوایه
شطرنج باز کامل و بی نظیر را گویند
قائم العین
کسی که چشمهایش بجاست ولی نبیند .
که چشم بر جای باشد و نه بیند
قائم اللیل
شب زنده دار شب خیز.
شب خیز شب زنده دار
قائم النار
آنچه که در آتش نسوزد و کاسته نگردد .
نسوختنی . آنچه در آتش مقاومت کند و از آن چیزی کاسته نوشد .
قائم انداز
( صفت ) ۱ – شطرنج باز کامل ۲ – نرد باز بی نظیر .
قائم بالذات
آنچه به خود بر پای است . یا آنکه یا آنچه هستی او بدوست .
قائم بالغیر
آنچه یا آنکه بغیر بستگی دارد
قائم بالنفس
قائم بذات . رجوع به قائم ذات و قائم بنفس شود .
قائم بامرالله
ابن متوکل موسوم به حمزه و ملقب به القائم بامرالله و مکنی به ابوبکر خلیفه عباسی مصر ( جل.۸۵۵ه ق – عزل ۸۵۹ ه ق . – ف. ۸۶۲ ه ق . ) وی پس از برادرش سلیمان بن متوکل خلیفه شد و از شجاعت و جلالت و ابهت خلافت بی بهره نبود. در عهد او بسال ۸۵۷ ه ق . ملک ظاهر جقمق بمرد و فرزند او عثمان بجای او نشست و به منصور ملقب گردید و پس از یک ماه و نیم بدست اینال اسیر گشت . قائم خلیفه اینال را بجای او بر گزید و لقب اشرف بوی داد . مدتی نگذشت که میان قائم و اشرف خلاف روی داد و دامنه آن بدانجا کشید که بسال ۸۵۹ ه ق . اشرف خلیفه را از منصب خلافت خلع کرد و او را باسکندریه فرستاد و بزندان افکند ( تاریخ الخلفائ لغ. ) .
قائم بحق الله
لقب مروان حمار
قائم بذات
آنکه یا آنچه بخودی خود وجود دارد
قائم بغیر
آنکه یا آنچه وجودش بغیر وابسته است
قائم بنفس
آنکه خود بخود وجود دارد قائم به ذات مقابل قائم بغیر .
قائم پنجم آسمان
کنایه از کوکب مریخ است که والی سپهر پنجم باشد .
قائم ریختن
کنایه از عاجز ماندن و جنگ ناکردن باشد
قائم زدن
سخت زدن
قائم گنج
قصبه ایست واقع در شمال هندوستان در ایالت اگره در بخش فرح آباد .
قائم مقام
لقب دو تن از وزیران قاجاریه قائم مقام اول . ( میرزا ) عیسی فراهانی ملقب به میرزا بزرگ پیشکار و وزیر عباس میرزا نایب السلطنه و ادیب و نویسنده ( ف. تبریز ۱۲۳۷ ه ق ./ ۱۸۳۱ م . ) وی چون در تبریز در واقع قائم مقام میرزا شفیع صدراعظم بود اوراقائم مقام گفتند . اوراست : اثبات النبوه الخاصه بفارسی احکام الجهاد و اسباب الرشاد که رساله ایست فارسی پیرامون جهاد که آنرا جهادیه کبری نیز نامند الجهادیه الصغری ( مقدمه دو رساله اخیر از ابوالقاسم قائم مقام است) وی جز ابوالقاسم قائم مقام سه فرزند دیگر داشت .یا قائم مقام دوم.( میرزا ) ابالقاسم بن ( میرزا ) عیسی قائم مقام فراهانی وزیر عباس میرزا و محمد شاه قاجار ( و. ۱۱۹۳ ه ق .- مقت. ۱۲۵۱ ه ق . / ۱۸۳۵ م . ) . وی ادیب منشی شاعر و در نظم و نثر فارسی استاد بود و ثنائی تخلص میکرد . در سال ۱۲۳۷ پس از وفات پدر در تبریز بوزارت عباس میرزا منصوب شد و قائم مقام لقب یافت . اما بسعایت گروهی از دشمنان معزول شد ولی پس از سه سال مجددا در سال ۱۲۴۱ بوزارت عباس میرزا نایب السلطنه منصوب گردید . وی پس از مرگ فتحعلی شاه ( ۱۲۵۰) وسایل حرکت محمد میرزا و جلوس او را بتخت سلطنت فراهم کرد و خود صدراعظم ایران گردید. کوششهای بسیار وی در اصلاح امور ایران موجب حسادت عده ای از جمله حاجی میرزا آقاسی میرزا مسلم خویی میرزا نصرالله اردبیلی گردید و آنان دسایس مختلف برانگیختند تا شاه در ۳۰ ماه صفر ۱۲۵۱ ه ق . او را بباغ نگارستان ( تهران ) احضار کرد و در آنجا وی را خفه کردند . جسد قائم مقام را در حضرت عبدالعظیم بخاک سپردند . وی در نثر فارسی سبکی خاص ایجاد کرده که مختصات آن ازین قرار است : شیرینی بیان و عذوبت الفاظ و حسن ادا کوتاهی جمله ها دقت در حسن تلفیق هر مزدوج از سجعهای زیبا که شیوه سعدی است حذف زواید القاب و خودداری از تعریفات خسته کننده ترک استشهادات مکرر شعری از تازی و پارسی مگر بندرت که آن هم به قدری زیبا و خوش ادا که گویی شاعر آن شعر را فقط برای همین مورد گفته و همین طور در استدلالات قر آنی و حدیث و تمثیل صراحت لهجه ترک استعاره و کنایه و تشبیهات دور و دراز خسته کننده اختصار و ایجاز ظرافت و لطیفه پردازی که از مختصات کلام سعدی است و قائم مقام نیز در این باره دستی قوی داشته . مخصوصا در آوردن لغات و مصطلحات تازه که استعمالش برای نویسندگان محافظه کار دشوار بلکه محال مینمود دست داشت . همچنین عباراتش دارای آهنگ است و بگوش خوشایند مینماید . قائم مقام موجب تغییر سبک منش آت درباری و همچنین نثر معمولی گردید . از آثار اوست: [ منش آت قائم مقام ] حاوی نوشته ها و انشائ های او. پس از وفاتش فرهاد میرزا معتمد الدوله مجموع آنها را گرد آوری کرد و آن بسال ۱۲۹۴ ه ق . بدستور اویس میرزا ابن فرهاد میرزا چاپ و منتشر گردید و بعدها مکرر بطبع رسید جلایرنامه که مثنویی است فکاهی و انتقادی ( انتقاد اوضاع درباریان و نقایص لشکری و کشوری) که آنرا بنام جلایر ( غلام خود ) نظم کرده و آن ضمن دیوانش چاپ شده مقدمه جهادیه صغرای پدرش میرزا عیسی مقدمه جهادیه کبرای پدرش دیوان شعر وی ( شامل قصاید و قطعات و رباعیات ) که با جلایر- نامه بطبع رسیده است . او از پیشوایان نثر ساده دوره قاجاری است و نوشته های وی در نثر دوره مشروطیت و زبان تخاطب موثر افتاده است .
۱ – جانشین نایب مناب : چون طاهر وفات یافت ابو علی در مدینه قائم مقام او شد . ۲ – وزیراعظم نخست وزیر .
خلیفه نائب مناب
قائم کردن
نصب کردن بپا داشتن
حجت قائم
لقب امام دوازدهم شیعه حجت عصر
خط قائم
خطی است که پس از تقاطع با صفحه یا خطی زاویه قائمه میسازد .
دائم و قائم
همیشه و پایدار

اسم قائم در اسامی پسرانه و دخترانه

قائم
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: ایستاده ، قدرتمند و بااراده ، لقب امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز