معنی اسم غلام‌محمّد

غلام‌محمّد :    (عربي) [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + محمّد]، ارادتمند و فرمان بردار محمّد [منظور حضرت محمّد(ص)].

%d8%ba%d9%84%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d9%85%d8%ad%d9%85%d9%91%d8%af

اسم غلام محمد در لغت نامه دهخدا

غلام .
[ غ ُ] (ع اِ) کودک .
(منتهی الارب ) (غیاث اللغات ).
کودک شهوت پدیدآمده .
(ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ).
پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی .
(از منتهی الارب ).
کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا حد بلوغ .
و فارسیان غلام به معنی مطلق بنده و پسر استعمال کنند خواه کودک باشد و خواه جوان و خواه پیر ، لیکن بر مذکر اطلاق کنند نه بر مؤنث .
(آنندراج ).
ریدک .
(مقدمة الادب زمخشری ).
کودک نرینه .
پسر خردسال .
پسر.
امرد.
مقابل دختر.
غلام بزرگتر از صبی و خردتر از شاب است و آن سنی است از چهارده سالگی تا بیست و یک سالگی .
(مسعودی ) : قال رب انی یکون لی غلام و قد بلغنی الکبر و امرأتی عاقرٌ.
(قرآن ۴۰/۳).
فأدلی دلوه قال یا بشری هذا غلام .
(قرآن ۱۹/۱۲).
و اما الجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینة.
(قرآن ۸۲/۱۸).
پس خواهر یعقوب گفت : یک ره که این غلام [ یوسف ] دزدی کرد چاره نیست تا دو سال مرا بندگی کند.
(ترجمه ٔ تاریخ طبری چ بهار ص ۲۷۰).
|| پسری یا امردی که با وی عشق ورزند.
پسر زیباروی .
معنی اصلی غلام ، پسر و امرد است ولی چون پادشاهان و امرا و شعرا و توانگران علاوه بر استفاده از غلامان خود در مورد خدمتگزاری و جنگاوری و تجمل با بعضی ازبندگان خوبرو عشق میورزیدند از این رو غلام در ادبیات مفهوم معشوق را به خود گرفته است .
رجوع به «غلام و بنده از نظر تاریخی » در مطالب بعدی شود : غلام ار ساده رو باشد و گر نوخط بود خوشتر خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله .
عسجدی .
غلام و جام می را دوست دارم نه جای طعنه و جای ملام است .
منوچهری .
داد در دستش آهخته حسامی را بر لت جام نگارید غلامی را.
منوچهری .
در کف جاهل همیگوید نبید در بر فاسق همیگوید غلام .
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص ۲۹۸).
می چه داری در صراحی ای غلام جام پرکن تا به کف گیریم جام .
امیر معزی (از آنندراج ).
ملک درحال کنیزکی خوبروی پیشش فرستاد همچنین در عقبش غلامی بدیعالجمال لطیف الاعتدال .
(گلستان سعدی ).
شمع نخواهد نشست بازنشین ای غلام روی تو دیدن به شب روز نماید تمام .
سعدی .
کس ازین نمک ندارد که تو ای غلام داری دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری .
سعدی (بدایع).
|| مرد میانه سال .
(اضداد).
ج ، اَغلِمَة ، غِلَمَة ، غِلمان .
(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
|| در اصطلاح علمای رجال و درایه عبارت از شاگرد و تلمیذ و تربیت یافته است .
صاحب روضات در ضمن شرح حال محمدبن مسعود عیاشی گوید: از جمله ٔ تلامذه و غلامان او در اصطلاح علمای رجال ، ابوعمرومحمدبن عمربن عبدالعزیز کشی است .
در مقیاس الهدایة آمده : غلام در اصطلاح رجال و درایه دلالت به هیچ کدام از مدح و ذم ندارد و مراد از غلام فلان ، تلمیذ او متأدب به آداب اوست ، چنانکه درباره ٔ بکربن محمدبن حبیب مازنی گویند که از غلامان اسماعیل بن میثم است زیرا که از وی تأدب کرده ، و درباره ٔ «کشی » گویند که وی از غلامان عیاشی است زیرا مصاحب او بود و از وی اخذ مراتب کرده است .
و بعضی برآنند که در کتب رجال لفظ غلام درغیر معنی تلمیذ استعمال نشده است .
البته این معنی در صورتی است که لفظ غلام اضافه به علم شخصی دیگر باشد ، مثل : غلام فلان .
(از ریحانة الادب ج ۳ ص ۱۶۰).
ابن خلکان در وفیات الاعیان درباره ٔ ابوعلی فارسی آرد: «وعلت منزلته حتی قال عضدالدولة: انا غلام ابی علی الفسوی فی النحو».
|| به مجاز به معنی نوکر و بنده .
(غیاث اللغات ).
نوچه : غلام حرک ؛ نوچه ٔ سبک و تیزخاطر.
(منتهی الارب ).
رجوع به نوچه شود.
بنده .
بنده ٔ نرینه .
عبد.
مملوک .
بنده ٔ زرخرید.
زرخرید.
مولی .
وصیف .
مقابل کنیز.
رهی : نه ماه صیامی نه ماه فلک که اینت غلام است و آن پیشکار.
رودکی .
غلام ترسا پیش ایشان بود که شیبه او را از شهر نینوی برده کرده بود.
.
.
و این غلام توریة و انجیل خواندی .
.
.
عتبه و شیبه با غلام در باغ بودند.
(ترجمه ٔ طبری ).
و از همه ٔ این ناحیت مردان و کنیزکان و غلامان آراسته به بازار آیند [ به روز بازار در جبل قارن ] و با یکدیگر مزاح کنند.
(حدود العالم ).
خواجه یکی غلامک رس دارد کز ناگوارد خانه چو تس دارد.
منجیک .
خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و حجره حجره گرد ملازه .
منجیک .
غلام و کنیزک ببر هم دویست بگویش که با تو مرا جنگ نیست .
فردوسی .
چو او را بدان کاخ در جای کرد غلام و پرستنده با پای کرد.
فردوسی .
خردمند و بیدار سیصد غلام بیامد بر زین وسیمین ستام .
فردوسی .
مریخ روز معرکه شاها غلام تست چونانکه زهره روز میزد است داه تو.
فرخی (دیوان ص ۳۴۱).
این همیگویدگشتم به غلام و به ستور وآن همیگوید گشتم به ضیاع و به عقار.
فرخی .
تو غلام منی و خواجه خداوند منست نتوان با تو سخن گفتن و با خواجه توان .
فرخی .
با غلامان و آلت شکره کرد کار شکار و کار سره .
عنصری .
خورشید زد علامت دولت به بام تو تا گشت دولت از بن دندان غلام تو.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ ۱۳۲۶ ص ۱۷۱).
و نخست جنیبتان بسیار با سلاح تمام و برگستوان ، و غلامان ساخته با علامتها و مطردها.
.
.
خیل خیل میگذشت .
(تاریخ بیهقی چ فیاض ص ۳۷).
امیر چون رقعه بخواند بنوشت و به غلامی خاصه داد.
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۱۶۳).
و بر اثر ایشان صد و سی غلام سلطانی بیشتر خط آورده .
.
.
بگذاشتند.
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۲۷۱).
ترا نه چرخ و هفت اختر غلام است تو شاگرد تنی حیفی تمام است .
ناصرخسرو.
گر روم بدو سپاری و گر ترک شاهنشه ری کنی غلامش را.
ناصرخسرو.
کم ز کیخسروی نه ای زیراک هر غلامیت کم ز بیژن نیست .
مسعودسعد.
زآنکه خواجه مرا خداوند است خویشتن را غلام او دانم .
مسعودسعد.
تو غره بدان شوی که می می نخوری صد لقمه خوری که می غلام است آن را .
خیام .
زمانه سوی حسودت ندا کند که منم ورا غلام تو با خواجه ٔ زمانه مچخ .
سوزنی .
تن من است چو سلطان معصیت فرمای من از قیاس غلام مطیع سلطانم .
سوزنی .
غلام نیست به فرمان خواجه رام چونانک من این نبهره تن خویش را به فرمانم .
سوزنی .
هر غلامیش را ز سلطانان پهلوان جهان خطاب رساد.
خاقانی .
پیام داد به درگاهش آفتاب که من ترا غلامم از آن بر نجوم سالارم .
خاقانی .
غلام آب رزانی نداری آب روان رفیق صاف رحیقی نیی به صف صفا.
خاقانی .
سلطان با خواص غلامان خویش حمله کرد.
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ ۱۲۷۲ هَ .
ق .
ص ۲۷۳).
ز خاموشی در آن زرینه پرگار شده نقش غلامان نقش دیوار.
نظامی .
زر به خروار ومشک نافه به کیل وز غلام و کنیز چندین خیل .
نظامی .
ای زهره و مشتری غلامت سرمایه ٔ نام جمله نامت .
نظامی .
مال او برداشته ست این قلتبان وین غلام اوست ای آزادگان .
مولوی (مثنوی ).
شد غلامی که آب جوی آرد آب جوی آمد و غلام ببرد.
سعدی (گلستان ).
رای خداوند راست حاکم و فرمانرواست گر بکشد بنده ایم ور بنوازد غلام .
سعدی .
غلامی به درویش برد این پیام بگفتا به خسرو بگو ای غلام .
سعدی (بوستان ).
تا که باشد دل غلامی دور ار تو کارت کجا پذیرد نور؟ اوحدی .
آنکه بر صید شاه دام نهد بوسه بر دست هر غلام نهد.
اوحدی .
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است ای خواجه بازبین به ترحم غلام را.
حافظ.
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد.
حافظ.
غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب باده ٔ لعل تو هوشیارانند.
حافظ.
غلام باره .
غلام پیشخدمت .
غلامخانه .
غلامزاده .
غلام گردش .
رجوع به هریک از مدخل های مذکورشود.
و در اسامی خاص گاه با نام دیگر بدین سان ترکیب گردد: غلام اکبر.
غلامحسن .
غلامحسین .
غلام عباس .
غلامعلی .
غلام محمد.
غلام یحیی و جز آن .
– غلام ترک ؛ غلامی که از نژاد ترکان باشد.
رجوع به تاریخچه ٔ غلام و بنده ذیل عنوان غلامان ترک در مطالب بعدی شود : چون شاه هند پیش و پسش ده غلام ترک از فر عید گه می و گه شکر افسرش .
خاقانی .
– غلام خاصه ، غلامان خاصه ؛ گروهی از غلامان بودند که در پشت سر پادشاهان می ایستادند.
در تذکرةالملوک آمده : و غلامان خاصه در پشت سر پادشاهان ایستاده می شدند ، و لله ٔ مخصوصی داشتند ، مقرر شد که قرچقای بیک غلام خاصه ٔ شریفه با فوجی ازغلامان به قلعه رفته محافظت قلعه و یراق متعلقه به سر کار پادشاهی نمایند.
(عالم آرای عباسی ص ۴۵۵ چ قدیم و ص ۶۵۵ چ جدید).
رجوع به تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص ۱۹ شود.
– غلام خانه زاد ؛ غلام یا خدمتکاری که مخصوصاً جهت خدمت شاه در دربار تربیت مییافت .
تربیت غلام خانه زاد در دوره ٔ صفویه نیز معمول بوده است و او را به ترکی اواُغلی مینامیدند.
رجوع به غلام و بنده از نظر تاریخی در مطالب بعدی شود.
– غلام خواجه سرا ؛ یا غلام سرایی ، یا غلام خانگی ، غلامان خواجه سرا ، گروهی از غلامان زیبارو بودند که خصی شده بودند و پشت سر شاه می ایستادند.
در کتاب سازمان اداری حکومت صفوی (ص ۱۰۷) آمده است : غلامان جوان دو نوع بودند: یکی غلامان خواجه سرا که خصی شده بودند و دیگر غیر خواجگان (ساده ).
شاردن در سفرنامه ٔ خود (ج ۵ ص ۴۷۰ و ۴۷۹) در توصیف مجالس رسمی میگوید: «در عقب (سلطان ) ده یا نه خواجه سرای خردسال ده تا چهارده ساله می ایستادند.
اینان از زیباترین و خوبروترین کودکان بودند و رختهای بسیار فاخر میپوشیدند ، وبه شکل نیم دایره در عقب شاه می ایستادند و به نظر چون تندیسهای مرمر جلوه میکردند زیرا هیچ حرکتی نداشتند و دست را بر سینه مینهادند و سر راست نگاه میداشتند ، و حتی مردمک چشم آنان حرکت نمیکرد.
» این خدمتکاران به هنگامی که شاه بر خوان مینشست بر زمین زانو میزدند.
رجوع به غلام و بنده از نظر تاریخی شود.
– غلام ساده ؛ غلامی که خصی نشده باشد.
مقابل غلام خواجه سرا.
در کتاب «سازمان اداری حکومت صفوی » آمده است : غلامان معمولی یا ساده از جوانانی بودند که داوطلب خدمت سلطان شده یا خدمتکارانی که مخصوصاً جهت خدمت شاه تربیت یافته بودند.
شاردن در سفرنامه ٔ خود (ج ۵ ص ۳۰۸) میگوید: «قریب هزار تا هزار و دویست جوان نام افتخاری غلام شاه را داشتند.
این خادمان یا پیشخدمتان خاص شاه برحسب استعداد خویش بعدها در بین ادارات مختلف توزیع میشدند ، و به تدریج به مشاغل مستقل و مهم میرسیدند.
اصطلاح ترکی اواُغلی یا «خانزاد» که در زمان شاه عباس اول و جانشینانش بسیار به کار رفته بدون تردید اشاره است به این نوع غلامان که در دربار تربیت مییافتند».
– غلام سرایی ، یا غلام خانگی ؛ غلامی که به اندرون و حرمخانه ٔ پادشاه یا امیر میتوانست برود ، ظاهراً همان غلام خواجه سراست که مقابل غلام ساده است .
بر در بغداد خواهم دیدن او را تا نه دیر گرد بر گردش غلامان سرایی صد هزار.
فرخی .
احمد عبدالصمد.
.
.
آن لشکر و خزاین و غلامان سرایی را برداشت .
.
.
به خوارزم بازبرد.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۳۵).
فرمود تا طرادها غلامان سرایی را از دور بزدند.
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۳۳۴).
او را حاسدان و عاشقان خواستند هم از غلامان سرایی .
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۳۸۲).
نمانده در حریم پادشاهی وشافی جز غلامان سرایی .
نظامی .
دو رویه کرد تخت پادشائیش کشیده صف غلامان سرائیش .
نظامی .
– غلام فلک بودن ؛ محکوم فلک بودن .
(از آنندراج ).
صاحب آنندراج گوید: غلام فلکم ؛ یعنی محکوم فلکم ، چون کاری خلاف توقع پیش آید این عبارت را گویند.
در فرهنگهای رشیدی ، برهان قاطع و انجمن آرا چنین آمده : غلام فلکم ؛ کنایه از پیش آمدن کاری باشد برخلاف مراد و توقع.
– انتهی .
و بیشک این معنی مأخوذ از شعر نورالدین ظهوری است که خود فرهنگهای مزبور نیز آن را آورده اند و کنایه از نرسیدن به مراد است : مست می خون دل و جام فلکم سرگشتگیم نگر به کام فلکم درساخته ام به خواجه تاشی با غیر ناسازی او ببین غلام فلکم .
ظهوری .
– غلام کشمیری ؛ غلامی که از کشمیر باشد.
غلام هندو.
– غلام کشیک خانه ؛پاسبان که محافظت میکند.
(از آنندراج ).
– غلام هندو ؛ غلامی که از هند باشد.
غلام سیاه : چون غلام هندویی کو کین کشد از ستیزه خواجه خود را میکشد.
مولوی (مثنوی ).
غلام و بنده از نظر تاریخی : از نگریستن به سرگذشت اجتماعی بشر توان دریافت که انسان به طبع موجودی خودخواه و خودسر بوده است ، زورمندان همواره به همنوعان ناتوان خویش زورگویی میکردندو هرگونه ستمگری را برآنان روا میشمردند ، در آغاز هنگامی که زورمندان بر دشمنان خویش چیره میشدند مردان آنان را میکشتند و زنان را برای بهره مندی از ایشان نگاه میداشتند ، دیری نگذشت که مردان مغلوب را نیز برای خدمتگزاری به عنوان غلام و برده به کار میگماشتند ، و آنان را به شخم زدن زمین و گله چرانی وامیداشتند.
و مانند کالا خرید و فروش میکردند.
مصریان ، آشوریان وبابلیان باستان همه برده داشتند.
رومیان زنان و مردان اسیر را در خانه ها به کار میگماشتند و بانوی خانه میتوانست کنیز و غلام خود را تازیانه بزند و او را بکشد.
ایرانیان ترکان را به اسارت میگرفتند و برای شاهزادگان ترک هدیه میفرستادند.
عربها اسیران جنگی را برده میساختند و یا از حبشه و اطراف عربستان برده میخریدند.
تجار بردگان را به بازارهای مکاره (عرب ) آورده آنان را میفروختند.
عبید و موالی در تاریخ اسلام عامل برجسته ای محسوب میشوند.
بردگی اسلام بیشتر بوسیله ٔ اسارت بود.
همینکه مسلمانان بر سپاهی غلبه میکردندو یا شهری را میگشودند زنان و مردان و کودکان آن رابه اسارت میگرفتند ، و میان خود تقسیم میکردند.
در اثنای فتوحات اسلامی اسیر به قدری فزونی یافت که هزارهزار شمارش میشد و ده ده به فروش میرفت ، به خصوص در ایام بنی امیه که فتوحات اسلامی بسیار توسعه یافت ، مثلاً موسی بن نصیر در سال ۹۱ هَ .
ق .
ششصد هزارتن را در افریقیه اسیر کرد و پنج یک آنها را (شصت هزار تن ) برای خلیفه ولیدبن عبدالملک به دمشق فرستاد.
و البته از ترکستان و سایر نقاطی که در زمان بنی امیه فتح میشد.
به همین میزان اسیر می آوردند.
ابراهیم فرمانروای غزنین در سال ۴۷۲ هَ .
ق .
از یک قلعه ٔ هند صد هزار اسیر آورد و در جنگ دیگری که در سال ۴۴۰ هَ .
ق .
به سرداری ابراهیم ینال در روم واقع شد مسلمانان غیر از چارپایان صد هزارتن اسیر گرفتند.
علاوه بر اسرای جنگی همه ساله فرمانروایان اسلامی از ممالک ترکستان و بربر و غیره گروه بسیاری غلام سفید (زن و مرد) به جای مالیات به دارالخلافة میفرستادند.
بدین ترتیب در میان مسلمانان غلام و اسیر و زرخرید بسیار بود تا آنجا که یک مسلمان گاهی از ده تا صد یا هزار بنده داشته است .
در زمان ایوبیان یک لشکر سواره دهها بنده و گماشته و خدمتگزار داشت .
در روزگار بنی امیه که دوره ٔ تجمل و شکوه بود بنده داری بیشتر رواج داشت و هنگامی که امیری سوار میشد صد یا پانصد و یا هزار غلام در رکاب وی بودند.
همینکه غلامان فراوان میشدند شخصی را به نام استاد برای تربیت و اداره ٔ امور آنان تعیین میکردند و امیران و بزرگان غالباً این بندگان را تیراندازی و فنون جنگی می آموختند و به جای سپاهی برای حفظ و حمایت خویش به کار میبردند.
اخشید والی مصر هشت هزار بنده ٔ مسلح داشت که هر شب دو هزار تن آنان در کاخ او کشیک میدادند.
امیران غالباً این سپاهیان (غلامان ) را خرید و فروش میکردند.
دسته ٔ دیگر از غلامان سفید از قبیل ترک و رومی و ایرانی و بربری زنگی و صقلبی (سیسیلی ) از زن و مرد خانه زاد و زرخرید و جز آن مخصوص انجام دادن امور خانگی بودند و به کارهای آشپزی ، دربانی ، فراشی ، انبارداری ، قایق رانی ، رکابداری و امثال آنها میپرداختند ، گاهی عده ٔ غلامان به قدری بسیار بود که از تعداد لازم برای انجام دادن امور سپاهیگری و خدمت خانگی و پاسبانی نیز بیشتر میشد.
در آن موقع غلام داران متمول و ثروتمند به گروه بسیاری از آنان لباسهای فاخر می پوشانیدند و آنان را جزء تجملات و تفریحات قرار میدادند و نخستین بار امین پسر هارون به این کار اقدام کرد وی غلامان بسیاری (به خصوص خواجگان ) خرید و آنان رالباس زنانه پوشانید و در کاخهای خویش جا داد.
سایر خلفا نیز از این عمل پیروی کردند و غلام بچه های سفید وسیاه گرد آوردند.
شماره ٔ غلام بچه های سفید و سیاه المقتدر از یازده هزار میگذشت .
غلام بچه های سفید معمولاً ایرانی ، دیلمی ، ترک و طبری بودند ، و غلام بچه های سیاه بومی و غیره را از مکه و مصر و افریقیه می آوردند.
خلفاغالباً از زنگیان گارد مخصوصی جهت حمایت خویش تشکیل میدادند.
گروهی از غلامان نیز خواجه نامیده میشدند.
اخته کردن مردان یک عادت شرقی باستانی است .
این امر ابتدا در میان آشوریان و بابلیان و مصریان معمول بوده است و یونانیان از آنان و رومیان از یونیان و فرنگیان از رومیان این شیوه را اقتباس کردند.
قبلاً تصور میرفت که خواجگان فاقد قوای دلیری و مردانگی میشوند ولی عده ای از همین خواجگان جزء اشخاص مهم تاریخی شده اند و در امور کشوری و لشکری مقام مهمی یافته اند.
پسران را به جهات بسیاری اخته میکردند از قبیل اینکه آزادانه در حرمسرا بمانند و رابط میان زنان و مردان باشند.
یکی از دوره هایی که غلامان و خواجگان نفوذ بسیاری در امور دولتی داشته اند دوره ٔ عباسیان است .
در میان غلامان متنفذ عباسیان بیش از همه نام مسرور خادم هرون را میشنویم ولی او چندان قدرتی نداشته است .
نخستین خلیفه ای که غلامان بسیار گرد آورد و آنان را مقرب ساخت امین بود.
او چون به خلافت رسید خواجه های بسیاری خریده آنان را انیس شبانه روزی و سرپرست خوراک و نوشابه و امر و نهی خویش قرار داد ، و دسته ای از آنان راجرادیه و دسته ٔ دیگری از خواجگان سیاه را غرابیه نامید.
امین از نظر سیاسی و یا محافظت شخصی خود این خدمتگزاران را جمع نکرد بلکه منظوری جز خوشگذرانی و عیاشی نداشت تا آنجا که شاعران درباره ٔ آن وضع شعرها گفتند و امردبازی امین را با ذکر اسامی گروهی از آن امردان به شعر درآورده اند.
همینکه شماره ٔ خدمتگزاران و غلامان در دستگاه خلفا فزونی یافت آنان را به چند دسته ٔ رومی ، ترک ، حبشی ، سندی ، بربری ، سیسیلی و جز آن تقسیم کردند ، و تقریباً تشکیلاتی مانند تشکیلات نظامی برای آنان ترتیب دادند ، و مقرری و مستمری جهت آنان تعیین کردند.
اساساً استخدام غلامان و ممالیک و غیره در سرای خلفا و امرا به منظور انجام دادن کارهای خانوادگی بود سپس از وجود آنان برای حفظ و حمایت خود و منزلهای خویش استفاده کردند ، و طبعاً بهای چنین غلامان و خدمتگزارانی روزافزون میگشت و از صد تا هزار دینار و بیشتر یا کمتر از آن میبود ، و چه بسا که امیران بیش از پانصد و بلکه هزار غلام داشتند ، از آنجمله بفاالشرابی یکی از سرداران ترک پانصد غلام داشت و یعقوب ابن کلس وزیر فاطمیان مصر بیش از چهارهزار غلام نگاه میداشت .
غلامان دربار خلفا دسته دسته بودند و هر دسته ای نامی داشت مانند غلامان کوچک و غلامان سنگی و پیادگان رکابی و مصائی و غیره .
فرق دسته های سپاهی ترک با دسته های غلامان مملوک آن بود که سپاهیان ترک برای دولت کار میکردند و از دولت حقوق و مقرری میگرفتند ، و بعضی از آنان اجیر و بعضی دیگر مملوک بودند ، ولی دسته ای غلامان برعکس ، خدمتگزاران شخصی خلیفه یا امیر بودند ، و از شخص خلیفه یا امیر حقوق میگرفتند و از خانه و شخص او حمایت میکردند.
گاهی هم این خدمتگزاران شخصی جزء سپاهیان دولت درمی آمدند ، و گاهی نیز بنا به مقتضیات با سپاهیان همکاری میکردند.
بعضی از خلفا بندگانی را میخریدند که با دشمنان آنان مبارزه کنند ، و چه بسا که دسته ای از این خدمتگزاران بر خلیفه چیره شده وی را اذیت میکردند ، و آنان هم از دسته های دیگر غلامان استمداد کرده آن دسته ٔ مخالف را نابود میساختند.
نخستین خلیفه ای که خدمتگزاران بسیار گرد آورد و آنان رامقرب ساخت ، المقتدر باﷲ بود که در سال ۲۹۵ هَ .
ق .
به خلافت رسید و یازده هزار خدمتگزار و خواجه ٔ رومی و سیاه جمعآوری ساخت .
المقتدر خدمتگزاران را پیش می انداخت و از آنان یاری میجست و گاهی فرماندهی سپاه و مانند آن را به آنان واگذار میکرد.
در زمان این خلیفه مونس خادم از تمام رجال دولت پیش افتاد و فرمانده ٔ سپاه و امیرالامراء و خزانه دار کل گشت ، و مورد شور خلیفه واقع شده همه ٔ کارها را به دست گرفت .
سرانجام خلیفه در جنگ با مونس کشته شد.
پس اگر خلفا به خدمتگزاران و خواجگان پناه می آوردند برای حفظ جان و یا برای تجدید قدرت و یا از بیم ترکان میبود.
گروه انبوهی از خواجگان و غلامان در دستگاههای دولتی مسلمان به مقامات مهم سرداری سپاه ، امارت ، خزانه داری کل و غیره رسیدند ، مثلاً المعتضد باﷲ خلیفه ٔ عباسی غلامی داشت به نام بدر که در دوره ٔ خلافت المعتضد به مقام فرماندهی کل سپاه رسید و نام خود رابر سپرها و بیرقها نگاشت ، و نسبت به مولای خود همه نوع اخلاص میورزید و سرانجام در راه یاری المعتضد کشته شد.
بچکم امیرالامرای دولت عباسی از غلامان بود و به عالی ترین مقام رسید.
جوهر سردار فاطمیان غلامی رومی بیش نبود که در اواسط قرن چهارم هجری قمری مصر را برای فاطمیان گشود و شهر قاهره را ساخت .
پیش از جوهر کافور اخشیدی که غلام زنگی سیاهی بود در سال ۳۵۵ هَ .
ق .
فرمانروای مصر گشت .
یاس صقلی خود غلام مونس خادم بود اما به قدری ترقی کرد که فرمانروای برخی از ممالک اسلامی شد.
برجران الاستاذ خواجه ٔ سفیدی بود که در زمان العزیز باﷲ و الحاکم (از خلفای فاطمی مصر) به مقام وزارت رسید و برای نخستین بار امین الدولة لقب یافت .
قراقوش الطواشی وزیر صلاح الدین ایوبی اول شخص دولت ایوبیان گشت .
عمیدالملک سردار سپاهیان ترک از خواجگان بود.
شقیر خادم رئیس برید مصر و شام در زمان بنی طولون از خواجگان بود ، در دوره ٔ فاطمیان خواجه همه کاره ٔ دولت شد ، همچنین در اندلس (خلفای اموی ) و در دولت سلجوقیان و آل بویه و جز آنان خواجگان و غلامان به مقامات مهمی ارتقاء یافتند.
(از مجلدات تاریخ تمدن اسلام تألیف جرجی زیدان به اختصار).
غلام و بنده در حکومتهای ایرانی : آقای دکتر صفا در تاریخ ادبیات در ایران (ج ۱ ص ۱۹۳) آرد: در قرن چهارم بنابر رسم تمدن اسلامی انواع بندگان در نواحی ایران زندگی میکرده اند و اینها معمولاً اسرایی بودند که در غزوه ها و حملات سرحدی هند و سند و اصقاع ترک و روم و حبشستان و زنگ به دست مسلمانان می افتادند ، و در داخله ٔ ممالک اسلامی بعد از آنکه تربیت مییافتند به معرض بیع و شری درمی آمدند.
در دستگاه سامانیان و دیالمه غلامان و کنیزکان ترک بسیار بوده اند ، و از اسباب اهمیت این بندگان خاصه ترکان آن بوده است که کنیزکان آنان در حسن و غلامانشان در شجاعت و جنگاوری شهرت داشتند.
ابن حوقل میگوید: غلامان ترکی در جهان نظیر ندارند ، و در بها و زیبایی هیچیک را با آنان همسری نیست ، و من غلامی را دیده ام که در خراسان به سه هزار دینار فروخته شد ، و قیمت کنیزک ترک در میان خراسانیان به هزار دینار میرسد و من در هیچ جای جهان ندیده ام که غلام و کنیزکی از رومی و مولدبه چنین قیمت گران فروخته شود ، و از این جنس در دستگاه آل سامان و بزرگان و امرای خراسان بسیار است .
غالب غلامان صقلابی و خزری و دیگر طوایف ترک را تجار خوارزم و سمرقند میفروخته اند ، و در آن نواحی تربیت بردگان بسیار متداول بود.
در رسم برده خریدن و انواع بردگان و نژادهای مختلف آنان از خدمات گوناگون که به ایشان واگذار میشد آداب خاصی معمول بود و اصولاً این کارخود علمی خاص تلقی میشد.
غلامان ترک : اهمیت غلامان ترک که در دستگاههای امرای ایرانی قرن چهارم به سر میبرده اند بیشتر در آن است که برای امور لشکری خریده و تربیت میشدند.
نظام الملک در سیاست نامه (چ عباس اقبال صص ۱۲۹ – ۱۳۰) چگونگی تربیت غلامان را برای سپاهیگری به تفصیل توضیح داده و گفته است که : «هنوز در عهد سامانیان این قاعده بر جای بوده است که به تدریج بر اندازه ٔ خدمت و هنر و شایستگی غلامان را درجه می افزودند چنانکه غلامی را که خریدندی یک سال او را پیاده خدمت فرمودندی و در رکاب با قبای زندنیجی شدی ، و این غلام را فرمان نبودی که پنهان و آشکارا در این یک سال بر اسب نشستی ، و اگر معلوم شدی مالش دادندی ، و چون یک سال خدمت کردی وشاق باشی (غلام باشی ) با حاجب بگفتی و حاجب معلوم کردی ، آنگه او را قبایی و اسبی ترکی بدادندی با زینکی در خام گرفته و لگامی از دوال ساده .
و چون یک سال با اسب و تازیانه خدمت کردی دیگر سال او را قراجوری (شمشیری سرکج یا کمر شمشیر) دادندی تا بر میان بستی ، و سال چهارم کیش وقربان فرمودندی تا وقت برنشستن ببستی ، و سال پنجم زینی بهتر و لگام مکوکب و قبای روی داری و دبوسی که دردبوس حلقه آویختی ، و سال ششم ساقیی فرمودندی با اسب داری ، و قدحی از میان درآویختی ، و سال هفتم و سال هشتم خیمه ٔ شانزده میخی بدادندی ، و سه غلامکی نو خریده بدادندی ، و در خیل او کردندی ، و او را وشاق باشی لقب کردندی ، و کلاهی نمدین سیم کشیده و قبایی گنجه ای در او پوشیده .
و هرسال جاه و تجمل و خیل و مرتبت او می افزودندی تا خیلباشی شدی .
پس حاجب شدی اگر شایستگی و هنراو همه جا معلوم شدی و کار بزرگ از دست او برآمدی و مردم دار و خداونددوست بودی .
آنگه تا سی وپنج ساله نشدی او را اسیر ندادندی ، و ولایت نامزد نکردندی ، و البتگین که بنده و پرورده ٔ سامانیان بود به سی وپنجسالگی سپهسالاری خراسان یافت ».
در اواخر عهد سامانیان عده ای از این غلامان که به مراتب عالیه رسیده بودند در دستگاه دولتی به سر میبردند ، و قسمتی از اغتشاشات اواخر عهد سامانی مولود دسایس همینان بود ، و این غلامان هم ممکن بود بعد از وصول به مراتب بزرگ خود غلامانی بخرند ، چنانکه البتگین هنگامی که از خراسان بیرون میرفت دوهزار و هفتصد غلام ترک داشت .
رفتار بعضی از امرای ایرانی با غلامان ترک بسیار خشن بود علی الخصوص احمدبن اسماعیل و بیشتر از او مرداویج بن زیار که نسبت به غلامان ترک خود اهانتهای عجیب روا میداشت .
غلامان ترک به همان نحو که در بغداد از اوایل عهد تسلط خود شروع به آزار و قتل خلفا کرده بودند ، در ایران نیز هرگاه فرصتی یافتند خداوندان خود را به قتل رسانیدند یا بر آنان خروج کردند چنانکه اسماعیل و مردوایج و مسعودبن محمود به دست غلامان خود کشته شدند ، و البتگین و فائق و بکتوزون و بسیاری از غلامان آل بویه در اواخر عهد آن سلسله نسبت به پادشاهان سامانی و بویی طریق عصیان پیش گرفتند و به خلع و حبس آنان مبادرت کردند مثلاً منصوربن نوح را امرای ترک او کور کردند و از سلطنت برداشتند ، و برادر او عبدالملک را بر تخت نشاندند ، و سلطان الدولةبن بهاءالدوله را غلامان ترک او هنگامی که از بغداد بیرون رفته بود از سلطنت خلع کردند و برادرش ابوعلی بن بهاءالدوله را به جای او به سلطنت برگزیدند.
از وقتی که شعرا بر اثر کثرت صلات امرا صاحب نعمت شدند و غلامان و کنیزکانی در دستگاه برخی از آنان جمع آمدند معاشقات شعرای فارسی زبان و حتی امرای ایرانی با آنان فزونی گرفت منتهی چون معامله ٔ شعرا و امرادر مورد آنان معمولاً معامله ٔ مالک و مملوک بوده و عشق شاعران با حرمان و سوز همراه نبوده است ، در سخنان عاشقانه ٔ آنان گیرندگی اشعار عاشقانه ٔ روزگاران بعددیده نمیشود ، و بیشتر تغزلات در ذکر اوصاف معشوقه هاست ، و در اشعار گویندگان قدیم ایران تا شعرای قرن پنجم هجری قمری این وضع به نحوی روشن و آشکار است ، و به همین سبب است که در زبان فارسی از قرن چهارم ترک به معنی معشوق و شاهد استعمال شده است .
از نتایج تسلط غلامان ترک یکی برافتادن خاندانهای قدیم ایرانی است چنانکه آل سبکتکین به تنهایی تمام خاندانهای مشرق از قبیل صفاریان و فریغونیان و خوارزمشاهان و امرای چغانی و غیره را از میان بردند ، و غلامان قدرت یافته ٔ ترک در دولت آل بویه آنان را به نهایت ضعف دچار ساخته مستعد فنا و اضمحلال کردند.
اثر دیگر غلامان در حکومتهای اسلامی و ایران آن بود که اینان بر اثر طمع شدید به جمع و ادخار مال دائماً در حال مصادره ٔ اموال مردم بودند ، و حتی به تهمتهایی از قبیل تهمت بددینی هم آنان را وادار به تسلیم اموال خود میکردند.
نتیجه ٔ این امر آن شد که اعتماد مردم از دولتها سلب شود ، و فساد و سؤرفتار زورمندان بر عامه فزونی گیرد ، توجه به علم و ورع در مشاغل از دستگاههای حکام و امرا رخت بربندد.
از این گذشته تسلط این قوم مایه ٔ رواج مقدار زیادی از اسامی و لغات ترکی در زبان فارسی گردید.
اثر دیگر تسلط غلامان رواج تعصب دینی و ضعف بعضی از مذاهب و قوت برخی دیگر است .
اما بعد از دوره ٔ سامانیان مهمترین مرکزی که غلامان ترک در آن گرد آمده بودند دستگاه سلطان محمود و پس از او دربار سلطان مسعود غزنوی بود.
بعد از زوال حکومت آل سبکتکین ، سلاجقه در این باب ازسنت آنان پیروی کردند ، در این دستگاهها امیران و وزراء و گاه شاعران را نیز هریک غلامان و بندگان نیکوروی متجمل بود (رجوع به تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص ۱۴۶شود) و عدد غلامان سلطان از سرایی و سواران سلطانی وجز آنان گاه به چند هزار تن بالغ میشد.
مرکز مهم تجمع و خرید و فروش غلامان در این دوره ماوراءالنهر بودو عده ٔ غلامانی که از ممالک مختلف می آوردند به فراوانی غلامان ترک نمیرسید ، تمام دربارها و خانه های رجال را در این دوره غلامان ترک فراگرفته بودند ، در ماورأالنهر بر اثر آنکه همه جای آن را ترکان احاطه کرده بودند بنده به حدی فراوان بود که علاوه بر رفع احتیاج اهالی یا امرا و رجال آن نواحی به سایر بلاد اسلام هم نقل میکردند.
(رجوع به معجم البلدان چ لایپزیک ج ۴ ص ۴۰۱شود).
از این غلامان بسیار مردم به امارت رسیدند و مشاغلی از قبیل سپاهسالاری قوا و حاجبی و حکومت ولایات بزرگ یافتند.
و حتی کار بعضی از آنان بدانجا کشید که به خلع سلاطین و حبس و قتل آنان مبادرت کردند ، و از آنهاست طغرل کافرنعمت که از غلامان غزنویان بود ، و عبدالرشیدبن مسعود را از سلطنت خلع کرد و بسیاری از شاهزادگان غزنوی را کشت .
در دوره ٔ سلاجقه نیز عدد غلامان سلطانی فراوان بود و حتی بعضی از وزیران چندان غلام داشتند که از اجتماع آنان یک قدرت جنگی به وجود می آمد مانند «غلامان نظامی » یعنی غلامان نظام الملک طوسی ، که حتی پس از مرگ صاحب خویش قدرت خود را از دست ندادند ، و همین غلامانند که «برکیارق » را هنگام فرار از اصفهان حمایت کردند و او را که در حیات نظام الملک موردحمایت آن وزیر مقتدر بود به پیروی از همان سیاست دربرابر محمودبن ملکشاه تقویت کردند و از اصفهان به ساوه و آوه نزد اتابک «گمشتگین جاندار» که اتابک برکیارق بود بردند ، تا او را به ری برد و بر تخت سلطنت نشاند.
در دوره ٔ سلاجقه عصیان و طغیان غلامان و نمک ناشناسی آنان نسبت به خداوندان خود امری عام بود و بسیاری از امرا و سرکشان دوره ٔ سلجوقی که بعد از وفات ملکشاه و نظام الملک در ممالک آن طایفه به دعوی سلطنت برخاستند ، از همین غلامان یا ابناءآنان بوده اند ، و از آن جمله اند: «انر» بنده ٔ ملکشاه که از آن سلطان نیکوییها دیده بود و در فتنه ٔ میان محمود و برکیارق دخالتها داشت و با برکیارق غدرها اندیشید و «صدقه » و «ایاز» بنده زادگان برکیارق که بعد از او با سلطان محمد طرح قتال ریختند ، و ابناء «انوشتکین طشت دار» که در خوارزم بر خداوندان خویش قیام کردند ، و از آن میان اتسز با سنجر پیمان شکنی ها کرد ، و ماحصل کلام آنکه تغلب غلامان و غلام زادگان در عهد سجلوقیان به شدیدترین مراحل رسید ، و بسیاری از آشفتگیهای عهد سلاجقه نتیجه ٔ تسلط و غلبه و عصیان آنان بود.
از غلامان ترک که در این عهدخریداری میشدند به صورتهای مختلف استفاده میشد.
دسته ای از آنان بازیچه ٔ شهوات امرای این عهد بودند ، و رفتار بعضی از سلاطین با این بیچارگان بسیار وحشیانه بود.
از عادات سنجر آن بود که غلامی را از غلامان برمی گزید و بدو عشق میورزید ، و مال و جان فدای او میکرد ، و غبوق و صبوح با وی میپیمود ، و حکم و سلطنت خود را در دست او مینهاد لیکن چندگاهی بعد که دیگر به کار او نمی آمد به نحوی خاص او را از بین میبرد.
از جمله ٔ آنان یکی مملوکی به نام «سنقر» بود که سنجر پیش از دیدن عاشق او شد و او را به ۱۲۰۰ دینار خرید ، و به مالکش هم خلعت و مال فراوان بخشید و فرمان داد برای سنقر سراپرده ای چون سراپرده ٔ سلطان بزنند و هزار مملوک بخرند تا در رکاب او حرکت کنند ، و در درگاه او به سر برند ، و خزانه ای مانند خزانه ٔ سلطان برای او ترتیب کنند و ده هزار سوار به وی اختصاص دهند.
دو سال بعد سنجر جمیع امرا و رجال خود را فرمان داد که در اتاقی گرد آیند و هنگامی که او سنقر را به درون میخواند با دشنه بر او حمله برند و پاره پاره اش کنند امرای او نیز چنین کردند و آن بنده ٔ سیه روزگار را بدین نحو ازمیان بردند.
نظیر این کار را با «قایماز کج کلاه » کردو او نیز کارش به جایی کشیده بود که وزیر سلطان را به قتل آورد ، و باز همین عمل وحشیانه را با «اختیارالدین جوهر التاجی » که مملوک مادرش بود کرد.
سلطان به این غلام عشقی خاص یافته و سی هزار سپاه به وی اختصاص داده بود ، و بعد از چندی دسیسه ای ترتیب داد تا او را در دهلیز بارگاهش به کارد از پای درآوردند.
میگویند آن وقت که «جوهر» را به کارد میزدند و فریاد او برآمده بود سنجر در حرمسرای خود بود و چون آواز او را شنید گفت : بیچاره جوهر را میکشند.
چنانکه دیده ایم بعضی از این مملوکان در روزگار خوشبختی خود سراپرده و سپاه داشتند و ای بسا که همین بندگان که به زشتخویی عادت یافته بودند بعدها به امارت میرسیدند و بساط سلطنت میچیدند و بر گردن مردم سوار میشدند و بیدادها بر آنان روا میداشتند.
بسیاری از علما و دانشمندان مورد تحقیر این ملعبه های غلامبارگان ترک بودند ، و از آنان خفتها و خواریها میدیدند.
عشقبازی با ممالیک که بعضی از فقها به جواز آن فتوی داده بودند (رجوع به طبقات الشافعیة سبکی ج ۳ ص ۱۸ شود) در نزد شعرای این عهدنیز مانند عهد مقدم رایج بوده است .
اما گفتار شاعران درباره ٔ آنان جلا و روشنی شاعران دوره ٔ پیشین را ندارد زیرا اولاً گروهی از شاعران این عهد متمسک به شعائر دینی بوده اند ، و گروهی دیگر شاید از باب تسلط ترکان بدین کار چندان تجاهر نمیکردند با این حال در اشعار این عهد میتوان نمونه هایی از معاشقات شاعران را با بندگان یافت چنانکه در دیوان امیرمعزی و انوری و سنایی و خاقانی اشعاری از این قبیل آمده است .
گذشته از این بعضی از امرای ترک یا غلامانی که به مقامات بلند رسیده بودند باعث شد که معانی نامهای آنان مضامینی در شعر فارسی ایجاد کند.
برای خریدن برده و بنده رسم و آیینی خاص بود و بدان اهمیت وافر داده میشد ، چه آدمی خریدن ، علمی بسیار دشوار بود ، برده خریدن و علم آن از جمله ٔ فیلسوفی شمرده میشد.
عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندربن شمس المعالی قابوس در این باره فصلی مشبع دارد ، ودر آن برای هر دسته از غلامان علائم و شرائطی ذکر کرده و انواع غلامان و عادات آنان را مذکور داشته و شرایط خریدن غلام را به تمامی آورده است .
شرایط اصلی غلام آن بود که خوبروی باشد و میبایست که نخست چشم و ابروی او و آنگاه بینی و لب و دندان و موی وی را به دقت نگریست تا نیکوچشم و ملیح بینی باشد و در لب و دندان او حلاوت و در پوست او طراواتی بود.
علاوه بر این بعضی به فربهی و لاغری تن و اطراف بندگان نیز مینگریستند و به هرحال همه ٔ اعضاء و همه ٔ اندام بنده را وارسی میکردند تا علامتی را که برای هردسته از بندگان معلوم شده در او بیابند زیرا هر دسته از غلامان علائمی خاص داشتند که خریدار مطلع و متخصص میبایست آنها را ملحوظدارد ، مثلاً غلامانی که برای علم آموختن و کدخدایی فرمودن چون کتابتی و خازنی خریداری میشدند میبایست راست قامت و معتدل گوشت و معتدل رنگ و گشاده میان انگشتان وپهن کف و پهن پیشانی و شهلاچشم و گشاده ابرو و خنده ناک باشند ، و آنکه برای ملاهی میخریدند میبایست نرم گوشت وکم گوشت نه فربه و نه لاغر و باریک انگشت باشد ، و آنکه برای جنگاوری میخریدند بایست سطبرموی و تمام بالا و راست قامت و قوی ترکیب و سخت گوشت و سطبراستخوان و سخت مفاصل و کشیده عروق و رگ و پی بر تن او پیدا و انگیخته و سطبرانگشت و پهن کف و فراخ سینه و کتف و سطبرگردن و گردسر و پهن شکم و برچیده سرین و کشیده روی و سرخ چشم باشد.
شرط مهم دیگر غلام آن بود که بیمار یا در مظان بیماری نباشد و برای آنکه از این حیث اطمینان حاصل شودغلام را به دقت معاینه میکردند.
غلامان را برای جنگاوری ، معاشرت ، خدمتگزاری در خانه و سرای زنان ، خنیاگری ، طباخی ، فراشی ، حاجبی ، ستوربانی و امثال اینها میخریدند ، و ممکن بود خواجه ای بنده ٔ خود را به دیگری بفروشد ، و از او چون فروش ضیاع و عقار فایده برگیرد.
اجناس غلامان عبارت بود از ترک و ارمنی و رومی و هندی وحبشی و نوبی .
جنس ترک خود بر نه نوع بود که از جمله ٔ ایشان از همه بدخوتر خفچاق و غز بودند ، و از همه ٔ خوشخوی تر و فرمانبردارتر ختنی و خلخی و تبتی و از همه سست تر و کاهلتر چلگی و از همه بلاکش تر و سازنده تر تاتار و یغما.
اجناس غلامان ترک از همه مطبوع تر و نیکوتر شمرده میشدند.
در قابوسنامه چ هدایت صص ۱۰۰-۱۰۹ آمده : «چنانکه چون در ترک نگاه کنی سری بزرگ بود و روی پهن و چشمها تنگ و بینی پخج لب و دندانی نه نیکو ، چون یک به یک را بنگری هریک به ذات خویش نه نیکو نماید ، ولیکن چون همه را به جمع بنگری صورتی باشد سخت نیکو.
.
.
اما به طراوت دست از همه جنس برده اند.
.
.
و ترکان .
.
.
کندخاطر و نادان و مکابر و شغبناک و ناراضی و ناانصاف و بدمست و بی بهانه آشوب کننده و بی زبان باشند ، و به شب سخت بددل باشند.
آن شجاعت که به شب نمایندبه روز نتوانند نمود.
اما هنر ایشان آن است که شجاع باشند و بی ریا و ظاهر دشمنی کنند ، و متعصب باشند به هرکاری که بدیشان سپاری ، نرم اندام و لذیذ باشند به عشرت و از بهر تجمل به از ایشان جنسی نیست .
و سقلابی و رومی و الانی قریب اند به طبع ترکان ولیکن از ترکان بردبارتر و کدودتراند ، اما الانی به شب دلیرتر از ترک بود ، و خداونددوست تر بود ، لیکن در ایشان چند عیب است چون دزدی و بیفرمانی و بی وفایی و بهانه گیری و بی شکیبایی و کندکاری و سست طبعی و گریزپایی .
اما هنرش آن بود که نرم تن و مطبوع و درست زبان و دلیر و رهبر بود.
اما عیب رومی آن بود که بدزبان و بددل و سست طبع و کسلان و زودخشم و حریص و دنیادوست بود ، و هنرش آنکه خویشتن دار و مهربان و خوشبوی و کدخداروی و فرخی جوی و زبان نگاهدار بود.
اما عیب ارمنی آن بود که بدفعل و گنده تن و دزد و شوخگن و گریزنده و بیفرمان و بیهده درای و خائن و دروغ زن و کفردوست و بددل و بیقوت و خداونددشمن باشد و سراپای او به عیب نزدیکتر که به هنر ، ولیکن راست زبان و تیزفهم و کارآزموده و کدود باشد.
اما عیب هندو آن بود که بدزبان بود و در خانه کنیزکان از او ایمن نباشند.
.
.
اما نوبی و حبشی بی عیب ترند و حبشی از نوبی بهتر بود».
برای نگاهداری بندگان و مراقبت احوال آنان نیز شرایطی بود که عقلای قوم آن شرایط را رعایت میکردند.
اگر بنده ای از خداوند خود ناراضی میشد از او تقاضای فروختن خود میکرد و دراین صورت صلاح در آن بود که هرچه زودتر شر او را دفعکنند و گرنه نافرمانی و بدخویی میکرد.
از مجموع این اطلاعات نیک دریافته میشود که در این عهد غلامان ، خاصه غلامان ترک که عددشان از همه بیشتر و فراهم آوردن آنان از سرحدات ماوراءالنهر و خراسان بسیار سهل بود ، همه جای ایران را از دربارهای پادشاهان و امیران و دستگاههای وزیران و رجال تا خانه های اکابر و اشراف و متمکنین فروگرفته بودند ، لیکن بیشتر نفوذ آنان در دستگاههای دولتی بود که برای جنگ و اخذ مالیات و نظایراین کارها مورد استفاده قرار میگرفتند و البته از جور و عدوان نسبت به مردم دریغ نمیکردند و مردمان را رنجها میرساندند ، و مالها میستاندند چنانکه برای دویست دینار غلامی میرفت و پانصد دینار از برای اصل و مزد میستاند ، و مردمان در این حال درویش و مستأصل میشدند.
رجوع به ترجمه ٔ تاریخ تمدن اسلام ج ۴ صص ۲۲ – ۲۷و صص ۲۲۷ – ۲۳۲ و ج ۵ صص ۲۴ – ۳۲ و تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج ۱ صص ۱۹۳ – ۱۹۶ و ج ۲ صص ۶۹ – ۷۷ و تاریخ بیهقی و تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی صفحات ۷ و۸ و ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ و ۱۹ و ۳۸ و ۳۹ و ۴۱ و ۴۸ و ۶۰ و ۶۱ و ۹۴ و قابوسنامه چ روبن لوی چ انگلستان ص ۶۲ و سیاست نامه چ ۱۳۳۴ ص ۷۸ و ۱۰۹ و ۱۲۹ و ۱۳۷ و رجوع به برده و بردگی شود.
غلام .
[ غ ُ ] (اِخ ) نام یکی از ۳۱ قبیله ای که در کردمحله ساکن هستند.
رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص ۱۰۰ شود.<

اسم غلام محمد در فرهنگ لغت معین

غلام
(غُ) [ ع . ] (اِ.) ۱ – پسر ، پسری که ریش در نیاورده باشد. ۲ – بنده ، اجیر ، نوکر.
غلام بچه
( ~ . بَ چِ) [ ع – فا. ] (اِمر.) پسر نابالغ که در خانه بزرگان و شاهان قاجار خدمت می کردند ، خانه شاگرد.
غلام گردش
( ~ . گَ دِ) [ ع – فا. ] (اِمر.) ۱ – اتاقی که میان دو اتاق دیگر واقع باشد و به هر دو راه داشته باشد. ۲ – ایوان و عمارت . ۳ – دیوارپست حایل میان حرمسرا و دیوانخانه .

اسم غلام محمد در فرهنگ عمید

غلام
۱. برده ، خواه جوان باشد ، خواه پیر؛ بنده؛ اجیر. ۲. (اسم ، صفت) [عامیانه] مطیع؛ ارادت مند. ۳. [قدیمی] پسر؛ پسر خردسال. ۴. [قدیمی] پسری که موی پشت لبش سبزشده باشد. * غلام پست: [قدیمی] کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد؛ مٲمور پُست؛ چاپار؛ پیک. * غلام حلقه به گوش: بنده ای که حلقه در گوش او کرده باشند؛ بندۀ حلقه به گوش. δ در قدیم که برده فروشی رسم بود اغلب حلقه ای در لالۀ گوش آن ها می کردند: ( فدای جان تو گر جان من طمع داری / غلام حلقه به گوش آن کند که فرمایند (سعدی۲: ۴۳۰).
غلام بارگی
غلام باره بودن؛ امردپرستی؛ بچه بازی.
غلام باره
پسر دوست؛ امردباز؛ بچه باز.
غلام بچه
۱. پسرجوانی که به صورت خدمتکار در خانه ای کار کند. ۲. در دورۀ قاجار ، پسر نابالغی که در حرم سرا کار می کرد.
غلام زادگی
غلام زاده بودن.
غلام زاده
فرزند غلام؛ پسر غلام و بنده.
غلام سیاه
بنده و بردۀ سیاه پوست.
غلام گردش
دیوار یا دالان حائل میان حرم سرا و قسمت بیرونی عمارت؛ راهرو؛ کریدور.

اسم غلام محمد در فرهنگ فارسی

غلام
دهلو ( شیخ ) ابن همدانی متخلص به مصحفی شاعر اردو ( ف . ۱۲۴۰ ه ق . ) . ویرا دیوانی است بزبان اردو .
پسر , پسرخردسال , پسری که موی پشت لبش دمیده باشدبنده , اجیردرفارسی معنی مطلق بنده وبرده رامیدهدخواه جوان باشدخواه پیر
( اسم ) ۱ – پسر ( از هنگام ولادت تا هنگام جوانی ) ۲ – کودک شهوت پدید آمده . ۳ – پسری که با وی عشق بازند امرد ۴ – شاگرد تلمیذ تربیت یافته ۵ – نوکر بنده عبد مقابل کنیز جاریه جمع : غلامان . یا غلام پست . مامور پست که نامه ها و بسته های پستی را توزیع کند . یا غلام پیشخدمت . پیشخدمت نابالغ از شاهزادگان یا رجال درباری خدمت شاه می کرد از قبیل قلیان بردن و آفتابه و گلدان گذاشتن . یا غلام ترک . غلامی که از نژاد ترکان باشد . یا غلام خاصه . هر فرداز گروهی از غلامان که در پشت سر پادشاهان می ایستادند . یا خانه زاد . ۱ – خانه زاد ۲ – غلام یا خدمتکاری که مخصوصا جهت خدمت شاه در دربار تربیت می یافت . یا خانه خواجه سرا . غلامی زیبا رو که خصی شده ودر خدمت شاه بود
غلام احمد
( میرزا ) قادیانی ( منسوب به قادیان ) ( و . ۱۸۳۵ – ف. ۱۹۰۸م . ) موسس فرقه احمدیه یا قادیانی . از آثاراوست : [ قصاید احمدیه ] ( المسیح -الموعود و المهدی المعهود ) مواهب الرحمن حمامه البشری الی اهل مکه و صلحائام القری . وی خود را مهدی موعود و مظهر رجعت مسیح خوانده و در سال ۱۸۸۹ م . رسالت خود را بعموم اعلام کرد . از مردم پنجاب گروه بسیار با او بیعت کردند
غلام باشی
( صفت ) رئیس ترکان . توضیح غالبا این لقب در سفارتخانه های خارجی برای رئیس پیشخدمتان مصطلح بود .
غلام خانه
( اسم ) جایگاه غلامان و فراشان محل تجمع غلامان سلطنتی .
غلام زاده
( صفت ) ۱ – فرزند غلام ۲ – از فرزند خود بدین کلمه تعبیر آورند .
غلام گردش
( اسم ) ۱ – اطاقی که میان دو اطاق دیگر واقع باشد و بهر دو راه داشته باشد ۲ – ایوان ودر عمارت ۳ – دیواریست حایل حرمسرا و دیوانخانه .
غلام نقشبند
ابن عطائالله لکهنوی هندی حنفی دانشمند دینی ( ف . ۱۱۲۶ه ق . ) . اوراست : تفسیر بعض سور قر آن شرح الخزرجیه فی العروض فرقان الانوار فی التفسیر لربع القر آن – اللامعه العرشیه فی مساله وحده الوجود ( اسمائ المولفین ستون ۸۱۳ لغ.)
غلام ویس
دهیست جزو دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در ۶۰ کیلومتری جنوب قیدار و ۶ کیلومتری راه مالرو عمومی کوهستانی و سردسیر ۷۸۳ تن سکنه آب از چشمه محصول غلات دیمی شغل زراعت .
ابو غلام
( اسم ) گیاهی است از تیره قرنفلیان که بعنوان علیق مصرف میشود .
افشین غلام
همان افشین معروف که در نزهه القلوب با وصف غلام معتصم آمده است .
بلوک غلام
ده از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان . آب از قنات . محصول برنج و غلات و توتون سیگار .
پیر غلام
غلام پیر خدمتکار سالخورده
چشمه غلام
مولف مر آت البلدان نویسد : (( از مزارع ناحی. فشا رود قایناتست که قدیم النسق ))
فارسی غلام
دهی از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین .
فلک غلام
آنکه فلک غلام اوست
گمار حاجی غلام
دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول
لاوررئیس غلام
دهی از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر
لوئ لوئ غلام
کشنده بدر الکبیر باشارت وزیر قاسم بن عبد الله به روزگار مکتفی خلیفه .
مقصود غلام
از شاعران قرن دهم هجری و از تربیت شدگان ابن حسین میرزا بود .

اسم غلام محمد در اسامی پسرانه و دخترانه

غلام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: ارادتمند و فرمانبردار ، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند غلامحسین ، غلامرضا ، غلامعلی
غلامرضا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مرکب از دو اسم غلام و رضا
غلامعلی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: کسی که حضرت علی علیه السلام آقا و سرور اوست ، مرکب از دو اسم غلام و علی

اسم غلام محمد در لغت نامه دهخدا

محمد.
[ م َ م ِ ] (ع مص ) حمد.
مَحمَد.
مَحمِدَة.
مَحَمدَة.
ستودن .
|| راضی شدن .
|| شکر کردن .
|| ادای حق کسی کردن .
(منتهی الارب ).
محمد.
[ م َ م َ ] (ع مص ) مَحمِد.
رجوع به مَحمِد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (ع ص ) ستوده .
(نصاب ).
به غایت ستوده .
ستایش شده .
|| آنکه خصال پسندیده ٔ وی بسیار است .
(از اقرب الموارد).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) از ملوک خاندان بادوسپان ملوک کجور مازندران (۹۷۵ – ۹۸۴ هَ .
ق .
).
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بیست و پنجمین از خاندان چنگیزی در ماوراءالنهر از اولوس جغتای (از حدود ۷۴۳ تا ۷۴۴ هَ .
ق .
).
(طبقات سلاطین اسلام ص ۲۱۶).
محمد.
[م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) پنجمین سلطان عثمانی (۸۰۵ – ۸۱۶هَ .
ق .
) ، معروف به سلطان محمدخان اول (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص ۷۵).
رجوع به عثمانی و آل عثمان شود.
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) دوازدهمین از امرای آق قویونلو (۹۰۶ – ۹۰۷ هَ .
ق ).
(ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص ۲۲۷).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )سوره ٔ چهل و هفتمین از سور قرآن کریم و آن مدنیه و چهل آیت است و پس از احقاف و پیش از فتح واقع است .
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سومین از امرای عبادی (بنوعباد) اشبیلیه معروف به محمدثانی عبادی المعتمدبن عباد (۴۶۱ – ۴۸۴ هَ .
ق .
) و کنیت او ابوالقاسم است .
(معجم الانساب و الاسرات ج ۱ ص ۸۶).
محمد.
[م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ششمین اتابک سلغری فارس (از ۶۵۸تا ۶۶۰ هَ .
ق ).
(ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص ۱۵۶).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ششمین از سلاجقه ٔ عراق و کردستان (۵۴۸ – ۵۵۴ هَ .
ق ).
(طبقات اسلام ص ۱۳۷).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) هفتمین از بنی مزید در حله (۵۳۲ – ۵۴۰ هَ .
ق ).
(ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص ۱۰۸).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) هفتمین از عادلشاهیان و ربیچاپور (۱۰۳۵ – ۱۰۷۰ هَ .
ق ).
(یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) آغامحمدخان ، مؤسس سلسله ٔ قاجاریه ، پسر بزرگ محمدحسن خان قاجارقوانلو.
در محرم سال ۱۱۵۵ هَ .
ق .
در گرگان متولد شد و در سال ۱۱۶۰ هَ .
ق .
که عادلشاه برادرزاده ٔ نادر برای سرکوبی محمدحسن خان عازم مازندران گشت ، آغامحمدخان که شش سال بیش نداشت به دستور عادلشاه مقطوع النسل گردید.
بعد از روی کار آمدن کریم خان و کشته شدن محمدحسن خان پدر آغامحمدخان وی با سایر برادران و بسیاری از خویشاوندان و نزدیکان مدتها در دشت گرگان و قبچاق متواری بود ، تا اینکه توسط حاکم مقتدر گرگان دستگیر و به نزد کریمخان فرستاده شد.
کریمخان او و برادرش حسینقلی خان جهانسوز را مورد نوازش قرار داد ، با خود به شیراز برد و بقیه ٔ خاندان او را به قزوین فرستاد.
آغامحمدخان مدت ۱۶ سال با بستگان خویش در شیراز در نهایت رفاه حال بسر برد ، بواسطه ٔ جلب اطمینان کریم خان گاهی به جهت شکار از شیراز خارج میشد.
در سال ۱۱۹۳ هَ .
ق .
بوسیله ٔ عمه ٔ خود که زن کریمخان بود از بیماری و دگرگونی حال خان آگاه شد ، بنابراین فرار را بر قرار ترجیح داد و به طرف اصفهان و تهران و مازندران حرکت کرد و بازماندگان کریمخان که به واسطه ٔ برتری جوئی سخت به خود مشغول بودند ، از فکر آغامحمدخان غافل ماندند.
آغامحمدخان به کمک برادرش جعفرقلی خان مازندران را گرفت و برادران دیگر و سایر مدعیان را مغلوب کرد و شمال و مرکز ایران را مطیع ساخت و در ۱۱ جمادی الاخر سال ۱۲۰۰ هَ .
ق .
در طهران تاجگذاری کرد.
در ۱۲۰۲ به قصد جعفرخان عازم فارس شد اما بدون نتیجه برگشت و سپس در ۱۲۰۳ هنگامی که لطفعلی خان جانشین پدر شده بود شیراز را در محاصره گرفت ، و آن سردار رشید بسبب خیانت اطرافیان ناچار متواری شد و تا ۱۲۰۵ در حدود کازرون وشیراز با دست نشاندگان آغامحمدخان زد و خورد می کرد وسپس به کرمان رفت و آنجا را تسخیر کرد.
آغامحمدخان کرمان را در حصار گرفت و چون کار محاصره تنگ شد ، از آنجا به بم رفت و آغامحمدخان کرمان را تسخیر کرد و بیست هزار چشم از مردم آنجا کند و سرانجام بر لطفعلی خان نیز دست یافت و دو چشم او را نیز کند و او را با حال زار در ۱۲۰۹ به طهران فرستاد و سپس با آسودگی از جانب جنوب ایران به گرجستان لشکر کشید (۱۲۰۹ و ۱۲۱۰)و تفلیس را فتح کرد و سپس از این سفر به ایران برگشت و به خراسان رفت و شاهرخ میرزا نواده ٔ نادر شاه رابه بهانه ٔ اینکه قسمتی از جواهرات نادری نزد اوست تعذیب و روانه ٔ مازندران کرد.
او در راه از مصائبی که دیده بود در گذشت .
آغامحمدخان سرانجام پس از ۱۸ سال سلطنت در حدود شوشی قفقاز کشته شد (۲۱ ذیحجه ٔ ۱۲۱۱ هَ .
ق .
در سن ۵۷سالگی ).
وی پادشاهی مدبر و رشید و جنگ آور اما سخت کش و بیرحم و پول دوست بود.
نیز رجوع به تاریخ عمومی عباس اقبال آشتیانی صص ۷۵۴ – ۷۶۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) آق سرائی .
رجوع به آق سرائی جمال الدین محمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) آلب ارسلان .
دومین از پادشاهان سلجوقی بزرگ (۴۵۵ – ۴۶۵ هَ .
ق .
).
رجوع به آلب ارسلان شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) آی تیمور.
رجوع به آی تیمور شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابشیهی .
رجوع به ابشیهی ابوالفتح محمدبن احمد و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۵۶ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابشیهی .
رجوع به ابشیهی بهاءالدین محمدبن شهاب .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن آدم بن کمال هروی مقدسی ، مکنی به ابوالمظفر (متوفی در ۴۱۴ هَ .
ق .
).
مردی ادیب و دانشمند و از مردم هرات بود.
او راست : شرح حماسه ٔ ابوتمام و شرح دیوان متنبی و کتاب الامثال و جزآن (معجم الادباء ج ۶ ص ۲۶۷۱) (الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۳۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
.
.
رجوع به ابن جماعة محمدبن ابراهیم بن سعد کنانی و اعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
رجوع به ابن سراج محمدبن ابراهیم .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
.
.
رجوع به ابن طباطبا محمدبن ابراهیم بن اسماعیل .
.
.
بن ابراهیم .
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۳۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
.
.
ابن یوسف بن احمدبن یوسف کاتب .
رجوع به ابوالحسن محمدبن ابراهیم .
.
.
کاتب شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
رجوع به ابوبکر اصفهانی محمدبن ابراهیم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
.
.
رجوع به ابوحمزه ٔ صوفی محمدبن ابراهیم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
.
.
رجوع به بشتکی محمدبن ابراهیم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
.
.
رجوع به تتائی شمس الدین محمدبن ابراهیم .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن قریش .
رجوع به حکیمی ابوعبداﷲ محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
.
.
رجوع به خطیب زاده محمدبن ابراهیم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
.
.
رجوع شود به رشیدالدین وطواط محمدبن ابراهیم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
رجوع به غازی محمدبن ابراهیم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم هفتمین از بنی یعفور صنعاء یمن (۳۳۲ تا ۳۵۲ هَ .
ق ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن ابوالفضل سهلی جاجرمی شافعی .
ملقب به معین الدین و مکنی به ابوحامد.
وی امامی فاضل متفنن و مبرز بود.
در نیشابور سکونت جست و کتاب کفایه را در فقه نوشت .
او راست : ایضاح الوجیز که کتابی است نیکو در دو مجلد.
وی بامداد روز جمعه یازدهم رجب سال ۳۱۳ هَ .
ق .
در نیشابور درگذشت .
ابن خلکان گوید:در دمشق خط او را بر کتابی بدیدم که احادیث مسطوره در مهذب و الفاظ مشکله را شرح کرده و جماعتی از فقهای نیشابور در بیست و چهارم ذوالحجه سال ۶۱۲ هَ .
ق .
آن را از وی شنیده بودند.
(وفیات الاعیان ج ۲ ص ۵۱).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن احمد ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به فخر فارسی از مردم شیراز ، مقیم مصر ، متوفی به مصر (۶۲۲ هَ .
ق ).
مردی فاضل و طبیب بود و تألیفاتی در اصول و کلام دارد.
(از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۱).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن اسحاق سلمی مناوی قاهری ، مکنی به صدرالدین ابوالمعالی قاضی عالم به حدیث .
تاریخ ولادتش در سال ۷۴۲ هَ .
ق .
بوده و در سال ۸۰۳ هَ .
ق .
در نهر فرات غرق شد و درگذشت .
او راست : المناهج والتناقیح فی تخریج احادیث المصابیح .
(از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۲).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن ثابت ، معروف به ابن کیزانی شاعر مصری .
متصوف است و گروهی از متصوفه ٔ مصر به وی منسوبند.
دیوان شعری دارد و در قاهره به سال ۵۶۲ درگذشته است .
رجوع به ابن کیزانی و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن ساعد انصاری سنجاری معروف به ابن الاکفانی و ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوعبداﷲ ، پزشک و محقق .
در سنجار به دنیا آمد و در مصراقامت گزید و به عمل طبابت اشتغال داشت و همانجا به سال ۷۴۹ هَ .
ق .
درگذشت او راست : ارشاد القاصد الی اسنی المقاصد.
نخب الذخائر فی احوال الجواهر ، کشف الرین فی احوال العین .
غنیةاللبیب فی غیبةالطبیب .
نهایة القصد فی صناعةالفصد.
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۲).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
.
.
بن طباطبا.
رجوع به ابن طباطبا شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبیداﷲبن زیادبن ابیه .
از امرای عصر مأمون عباسی و مورداعتماد وی بود.
نخستین کس بود از آل زیاد که یمن را تسخیر کرد.
در سال ۲۰۳ هَ .
ق .
مأمون عباسی وی را با سپاهی به منظور سرکوب کردن شورشیان یمن فرستاد.
اوتهامه را بعد از نبرد سختی به تصرف در آورد و شهر زبید را به سال ۲۰۴ هَ .
ق .
برپا ساخت و آنجا را مقر فرماندهی خود قرار داد و مردم را به عباسیان دعوت کرد و برای خلفای عباسی خراج و هدایا فرستاد تا سرانجام با کمک مأمون توانست تمام شهرهای جبال و تهامه و عدن و حضرموت و صفا و نجران را تصرف کند و متصرفات خود را بسوی حجاز امتداد دهد.
وی به سال ۲۴۵ هَ .
ق .
در زبید درگذشته است .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۰).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی بن عاصم بن زادان خازن اصفهانی ، مکنی به ابوبکر و ملقب به ابن المقری .
(۲۸۵ – ۳۸۱ هَ .
ق .
) عالم به حدیث .
او راست : المعجم الکبیر در حدیث که هشت مجلد است و کتاب الاربعین حدیثاء (چهل حدیث ) و مسند ابوحنیفه .
وی به سال ۲۸۵ هَ .
به دنیا آمدو در سال ۳۸۱ درگذشت .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۱).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن سعدان المبارک .
از علمای لغت و نحو.
از اوست : کتاب القرأات .
کتاب المختصر فی النحو.
(از ابن الندیم ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس .
از امرای عباسی هاشمی که در زمان منصور خلیفه ٔ عباسی امارت مکه را داشت و المهدی او را عزل نمود و به بغداد آمد و در سال ۱۸۵ هَ .
ق .
درگذشت .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۳۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد ، مکنی به ابن النحاس حلبی و ملقب به بهاءالدین .
استاد علوم عربی زمان خود در کشور مصر.
به سال ۶۲۷ هَ .
ق .
در شهر حلب به دنیا آمد و در سال ۶۹۸ هَ .
ق .
در قاهره درگذشت .
او راست : املائی بر کتاب المغرب ابن عصفور.
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۱).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد ملقب به ریاض الدین حنبلی متوفی ۹۷۱ هَ .
ق .
در حلب .
نسب او به ابن شحنه می رسد.
مورخ و از علمای حلب بود و بیش از پنجاه تألیف دارد از جمله : الزبد و الضرب فی تاریخ حلب ، در الحبب فی تاریخ اعیان حلب و المصابیح در علم حساب و الدرر در طب و نیز دیوان شعر.
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۳).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن ابراهیم بن منذر نیشابوری .
ابواسحاق شیرازی شرح حال او را در کتاب طبقات الفقهاء آورده است و گوید: تألیفات وی در اختلاف آراء علما بی نظیر است .
او راست : کتاب الاشراف در مسائل خلاف میان علماء.
و المبسوط در مسائل خلاف و الاجماع .
وی به سال ۳۰۹ یا ۳۱۰ هَ .
ق .
در مکه درگذشت .
(از وفیات الاعیان ج ۴ چ بیروت ص ۲۰۷).
و رجوع به ابوبکر محمدبن ابراهیم .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن یوسف .
رجوع به ابن حلیمی محمدبن ابراهیم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن یوسف .
.
.
رجوع به ابن حنبلی محمدبن ابراهیم بن یوسف شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم حریری دمشقی ، ملقب به شمس الدین (۶۵۸ تا ۷۳۹ هَ .
ق ).
او راست کتاب «تاریخ » که بسیار مفصل است .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۲).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم سراج .
رجوع به ابن بوش محمدبن ابراهیم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم فزاری ، مکنی به ابوعبداﷲ برادر اسحاق بن ابراهیم و یکی از علمای نجوم و احکام است و در سال ۷۲۳ م .
کتاب سند هند را از هندی به عربی ترجمه کرده و شاعری قلیل الشعر بوده است .
(ابن البیطار ترجمه ٔ فرانسه ج ۱ ص ۲۸۱) (طبقات قاضی صاعد).
و رجوع به معجم الادباء ج ۶ ص ۲۶۸ و ابراهیم بن حبیب فزاری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم قرشی .
رجوع به ابن حمصی محمدبن ابراهیم قرشی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم کلاباذی بخاری ، مکنی به ابوبکر از حافظان حدیث .
او راست : بحرالفوائد معروف به معانی الاخبار و در آن ۵۹۲ حدیث جمع آمده است .
کلابادی در سال ۳۸۰ هَ .
ق .
درگذشته است .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۰).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم کواکبی .
رجوع به کواکبی محمدبن ابراهیم .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم نحوی قاضی صدیقی .
رجوع به عوامی ابوبکر محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بخاری .
رجوع به بخاری و ابوعبداﷲ محمدبن اسماعیل بن ابراهیم و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۱۸۸-۱۹۱ ترجمه ٔ شماره ۵۶۹ شود.
محمد.
[م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوالحسین ظهیرالدین همدانی ، مکنی به ابوشجاع .
رجوع به ابوشجاع روذراوری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوالحکم بن مظفربن عبداﷲ باهلی اندلسی ، مکنی به ابوالمجد و ملقب به افضل الدوله .
پدرش ابوالحکم دمشقی از اطبای معروف بود.
ابوالمجد نیز در طب و همچنین علوم عقلی مهارت داشت .
طبیب مخصوص ملک عادل نورالدین محمودبن زنگی گردید و ملک عادل ریاست بیمارستان کبیر را که در دمشق ساخته بود بدو واگذار کرد و ابوالمجد علاوه بر معالجه در ایوان بیمارستان به تدریس طب اشتغال داشت و با اطبای آن زمان به مباحثه در مسائل طبی می پرداخت و کتابخانه ای معتبر فراهم آورده بود.
وفات وی در دمشق پس از ۶۵۰ هَ .
ق .
است .
(یادداشت لغت نامه ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوالشکر ایوب بن شادی بن مروان الملقب به «الملک العادل » سیف الدین برادر السلطان صلاح الدین ، مکنی به ابوبکر.
چون سلطان صلاح الدین در ماه صفر سال ۵۷۹ هَ .
ق .
حلب را گرفت آن را به فرزند خود الملک الظاهر داد آنگاه از وی بگرفت وبه ملک عادل واگذار کرد.
الملک العادل جمعه بیست و دوم رمضان المعظم این سال آهنگ حلب کرد ولی به خاطر مصلحتی حلب و قلعه ٔ آن را به ملک ظاهر غازی پسر سلطان واگذاشت و شب شنبه بیست و چهارم ربیعالاول سال ۵۸۲ هَ.
ق .
از آنجا بیرون شد و سلطان قلعه ٔ کرک را بدو داد.
الملک العادل سیزده روز بپایان ربیعالاخر سال ۵۹۶ مانده بود که به قاهره درآمد و در مصر استقلال یافت .
ابوالبرکات بن مستوفی در تاریخ اربل در ترجمه ٔ ضیاءالدین ابوالفتح نصراﷲ معروف به ابن اثیر جزری گوید: به خط وی یافتم «خطبه ها از ملک العادل ابوبکربن ایوب درقاهره و مصر.
روز جمعه ۲۱ شوال سال ۵۹۶».
در جمعه یازدهم جمادی الاخر سال ۵۹۸ به حلب برای وی خطبه خواندند و بلاد شامی و شرقی بگرفت آنگاه به سال ۶۱۲ مالک یمن گشت و فرزندزاده ٔ خود ملک مسعود صلاح الدین ابوالمظفر یوسف معروف به اطسیس بن ملک الکامل را بدانجا روانه ساخت و فرزند او ملک الاوحد نجم الدین ایوب از سوی وی نیابت میافارقین و این نواحی داشت آنگاه بر شهر خلاطو بلاد ارمینیه دست یافت و کشور وی پهناور گشت و این به سال ۶۰۴ بود.
ولادت وی در محرم سال ۵۴۰ و یا ۵۳۸ در دمشق بود و در هفتم جمادی الاخر به سال ۶۱۵ در عالفین درگذشت آنگاه جنازه ٔ او را به دمشق بردند و روز دوم از وفات در قلعه مدفون گشت سپس به مدرسه ٔ خود او که بدو معروف است نقل گردید و در آنجا به خاک رفت و قبرش بر سر راه است و رهگذران آن را از پنجره ای که بدانجاست می بینند.
(وفیات الاعیان ج ۲ صص ۱۵۸ – ۱۶۰).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابوالخطاب .
رجوع به ابوالخطاب محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن ابوالعباس احمدبن بختیار واسطی ، معروف به ابن مندائی واسطی (قاضی .
.
.
) (ربیع الاخر ۵۱۷ – ۵۶۰هَ .
ق ) جماعتی از اعیان مانند حافظ ابوبکر خوارزمی و جز او علوم ادبیه از وی اخذ کرده اند و راوی لمحةالاعراب حریری از مطهربن سلام و او از حریری باشد.
ابن مندائی به واسط درگذشته است .
(وفیات الاعیان ص ۴۵۴).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوالعباس فضل بن احمد.
رجوع به ابوالقاسم محمدبن ابوالعباس فضل بن احمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوالقاسم .
رجوع به شهرستانی ابوالفتح محمدبن ابوالقاسم عبدالکریم و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۲۱۳-۲۷۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوالقاسم خضربن محمدبن خضربن علی بن عبداﷲ المعروف بابن تیمیة الحرانی .
ملقب به فخرالدین الخطیب واعظ فقیه حنبلی ، مکنی به ابوعبداﷲ (۵۴۲-۶۲۱ هَ .
ق .
) وی فاضلی بود در بلاد خویش به علم متفرد به بغداد آمد و بر ابوالفتح بن جنی فقه آموخت و در مذهب امام احمدبن حنبل مختصری بغایت نیکوتصنیف بکرد.
او را دیوان خطبی است در نهایت جودت .
وتفسیری بر قرآن کریم و نظمی نیکو دارد.
رجوع به وفیات الاعیان ج ۲ ص ۹۸ شود .
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن ابوالقاسم خوارزمی .
رجوع به بقالی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوالقاسم عبیداﷲبن احمدبن اسماعیل بن عبدالعزیز معروف به المسیحی کاتب ملقب به امیرمختار عزالملک حرانی الاصل مصری المولد.
(۳۶۶ – ۴۲۰ هَ .
ق .
) ملازم عبیدی حاکم مصر بود و نخستین بار در سال ۳۹۸ حکومت بعضی از شهرهای مصر و ریاست دیوان را عهده دار گردید.
تاریخ مفصلی درباره ٔ مصر داردو از اوست التلویح و التصریح در معانی شعر و غیره ، کتاب الراح و الارتیاح ، کتاب الغرب و الشرق ، کتاب الطعام والادام ، کتاب درک البغیة در بیان ادیان و عبادات ، قصص الانبیاء و احوالهم ، المفاتحة و المناکحة در انواع آمیزش ، الامثلة للدول المقبلة در نجوم و ریاضی ، جونة الماشطة در نوادر اخبار ، الشجن والسکن در اخبار عشاق ، السؤال والجواب ، کتاب مختار الاغانی و معانیها و غیره .
(وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۳۷۷ – ۳۸۰ ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن ابوالمظفر المنصوربن محمدبن عبدالجبار مروزی سمعانی شافعی ، مکنی به ابوبکر.
امام فاضل مناظر ، محدث فقیه حافظ.
مولدش به سال ۴۶۶ هَ .
ق .
به مرو بود و او پدر سمعانی مشهور صاحب کتاب الانساب است .
وی تصانیف چند داشت و دیوان شعری اما دیوان را پیش از مرگ بشست .
به سال ۵۱۰ هَ .
ق به مرو درگذشت و جسد او را به گورستان مرو به خاک سپردند.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوبکر.
رجوع به ابومحمد حریری محمدبن ابوبکر شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوبکر.
رجوع به دمامینی بدرالدین محمدبن ابوبکر.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوبکر.
رجوع به رازی محمدبن ابی بکر شمس الدین .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوبکر.
رجوع به صابونی محمدبن ابوبکر شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوبکر.
رجوع به عطارفریدالدین ابوحامد محمدبن ابوبکر ابراهیم .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوبکربن قحافه ، مکنی به ابوالقاسم و مادرش اسماء بنت عمیس خثعمیه [ که بعد از فوت ابوبکر با علی (ع ) ازدواج کرد ].
وی روز ۲۵ ذوالقعده سال حجةالوداع (دهم هجری قمری ) در ذوالحلیفه میان راه مکه و مدینه متولد شد.
پس از مرگ پدر ، علی علیه السلام او را تربیت کرد.
در جنگ جمل و صفین همراه علی (ع ) بود و در ماه رمضان سال ۳۷ هَ .
ق .
از جانب وی حاکم مصر شد.
در حکومت وی بر مصر معاویةبن ابوسفیان سپاهی بفرماندهی عمروبن العاص به جنگ او فرستاد پس از مقابله و درگرفتن جنگ ناگزیر ازفرار شد و به خرابه ای (خانه ٔ زنی ) پناه برد.
او را از آنجا بیرون کشیدند و در ماه صفر سال ۳۸ هَ .
ق .
به قتل رساندند و جسد او را در پوست خری مرده گذاردندو سوزانیدند.
قاتل وی معاویةبن خدیج سکرین است .
در چگونگی قتل وی خلاف است زیرا علاوه بر آنچه گفته شد روایت دیگری است که وی را عمرو العاص با شکنجه بقتل رسانید.
محمدبن ابی بکر از اصحاب علی (ع ) و مردی پارسا و عالم بود.
پس از قتل محمد ، عایشه عهده دار تربیت ابوالقاسم فرزند او شد و او نیز مردی باتقوی و درست کاربود.
(از اسدالغابة ج ۴ ص ۳۲۴ و الاصابه ج ۶ ص ۱۵۱).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوبکر کسائی .
رجوع به کسائی محمدبن .
.
.
مقری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوبکر یعمری .
رجوع به ابن سیدالناس .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوجعفر.
رجوع به مهدی محمدبن ابوجعفر منصور سومین خلیفه ٔ عباسی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوجعفر.
.
.
منذری هروی ، مکنی به ابوالفضل متوفی به سال ۳۲۹ هَ .
ق .
از مردم هرات بود و در لغت عرب تبحر داشت .
او راست : نظم الجمان ، الفاحر ، الشامل که همه در علوم عربیه است .
(از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۷۷).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوسعیدبن احمدبن شرف جذامی قیروانی ، مکنی به ابوعبداﷲ نویسنده ٔ مترسل شاعر و ادیب به سال ۳۹۰ هَ .
ق .
در قیروان متولد گردید و در سلک ملازمان المعزبن بادیس امیر افریقا درآمد.
چون اعراب صعید بر تونس مستولی شدند (سال ۴۴۹ هَ .
ق .
) المعزبن بادیس به اتفاق ابن شرف قیروانی به مهدیه رفتند و ابن شرف از آنجا به صقلیه و سپس به اندلس رفت و در اشبیلیه به سال ۴۶۰هَ .
ق .
درگذشت .
او راست : ابکار الافکار و اعلام الکلام که در مجله مقتبس به نام رسائل الانتقاد به چاپ رسیده است .
رجوع به ابن شرف و اعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۰۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن ابوطاهر طبسی مروزی ، ملقب به قطب الزمان فیلسوف .
وی از شاگردان ابوالعباس لوکری و پدرش از حکام قرای مرو و مادرش خوارزمی بود.
در قسمتهای مختلف حکمت به کمال رسید از سخنان اوست : مردم به زندان دنیا دربندند و یکی پس از دیگری بدون تعیین از آن بیرون میروندو چون یکی بیرون رفت معلوم نیست که پس از وی نوبت کیست .
پس این غفلت و نادانی است که به عمارت چنین زندانی بپردازیم .
(از تتمه ٔ صوان الحکمه چ لاهور ص ۱۲۲).
محمد.
[م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوعثمان موسی بن عثمان بن موسی بن عثمان بن حازم حازمی همدانی ، ملقب به زین الدین ومکنی به ابوبکر (۵۴۸ یا ۵۴۹ – ۵۸۴ هَ .
ق ) حافظ و زاهد بود.
در همدان حدیث شنید سپس به بغداد و شام و موصل و شیراز و اصفهان و بسیاری از شهرهای آذربایجان مسافرت کرد.
تألیفات بسیاری در حدیث از او بجا مانده است از جمله : الناسخ والمنسوخ و الفیصل در رجال و العجالة در نسب و کتاب مااتفق لفظه و افترق مسماه درنامهای جغرافیایی و سلسلة الذهب در احادیث مروی از امام شافعی از طریق احمدبن حنبل و شروط الائمة و غیره .
.
.
در بغداد توطن گزید و آخرالامر در عنفوان جوانی درگذشت و در مقبره ٔ شونیزیه ٔ بغداد مقابل قبر جنید دفن گردید.
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۲۹۴-۲۹۵).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابومروان عبدالملک بن ابوالعلا.
رجوع به ابن زهر شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابونصر.
.
.
رجوع به ابونصربن محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الازهر ابوبکر محمدبن احمد.
رجوع به ابن الازهر.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الجواری .
رجوع به احمدبن ابی الجواری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی السعود.
رجوع به ابن ظهیره معکی محمدبن ابی السعود شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الصقر ابوالحسن محمدبن علی بن الحسن .
.
.
رجوع به ابن ابی الصقر.
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۴۵۰-۴۵۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الغمر.
رجوع به خلیع رقی محمدبن ابی الغمر.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابی اساره .
رجوع به رواسی ابوجعفر محمدبن ابی ساره شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی حذیفه .
.
.
رجوع به ابی حذیفه شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی داود.
رجوع به بناکتی محمدبن ابی داود سلیمان شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن ابی ذئب .
.
.
رجوع به ابن ابی ذئب ابوالحرث محمدبن .
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ ص ۱۸۶ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی سعد.
رجوع به ابونمی محمدبن ابی سعید.
.
.
و اعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۷۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی طالب .
رجوع به شیخ الربوة محمدبن ابی طالب انصاری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن ابی طیفور.
رجوع به ابن ابی طیفور شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی لیلی .
رجوع به ابن ابی لیلی .
محمدبن عبدالرحمن و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۱۷۹-۱۸۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی محمد قاسم بن بشاربن حسن .
رجوع به ابن انباری ابوبکر.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی محمد یحیی بن المبارک یزیدی .
اشهر افراد خاندان یزیدی است و جد او عبداﷲ یزیدی از علمای لغت و عربیت بود و محمد در خدمت مأمون و نیز معتصم بود و هنگامی که معتصم به مبیضه ٔ مصر رفت محمد با او بود و بدانجا وفات یافت .
وی را دوازده پسر بوداحمد ، عبداﷲ (عبداﷲ بیشتر به عبدوس مشهور است ) ، عباس و این سه تن اوصیای پدر خویش بودند و جعفر و علی وحسن و فضل و حسین و عیسی و سلیمان و عبیداﷲ و یوسف .
(از الفهرست ابن الندیم ).
و رجوع به یزیدیین شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد کنانی .
رجوع به ابن جبیر ابوالحسن محمدبن احمد کنانی و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۵۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به ابن رشد ابوالولید محمدبن احمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به ابن طباطبا ابوالحسن محمدبن احمدبن محمدبن .
.
.
طباطبا شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به ابوالغرانیق محمدبن احمد.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به ابوبشر دولابی محمدبن احمدبن حماد وراق رازی .
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۳۵۲-۳۵۳ ترجمه ٔ شماره ۶۴۶ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به ابوزیان محمدبن احمد ملقب به ابوالعباس شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به ابوزید محمدبن احمد.
.
.
مروزی قاسانی ووفیات الاعیان ج ۴ صص ۲۰۸-۲۰۹ ترجمه ٔ شماره ٔ ۵۸۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن احمد.
.
.
رجوع به ابوعبداﷲ قرشی محمدبن احمدبن ابراهیم و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۳۰۵-۳۰۶ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به ابومنصور ازهری و نیز ازهری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به ابیوردی محمدبن احمد ابیوردی و ابوالمظفر ابیوردی محمدبن احمد.
.
.
و ابوالمظفر محمدبن احمد.
.
.
ابیوردی و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۴۴۴ – ۴۴۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به الظاهر (به أمراﷲ) محمدبن احمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به ترمذی محمدبن احمدبن نصر شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
رجوع به توفیق محمدبن احمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به جلال الدین محلی محمدبن احمدبن محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به جوهری محمدبن احمدبن حسن شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به دقیقی محمدبن احمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به ذهبی محمدبن احمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
رجوع به ذهلی محمدبن احمدبن ذهلی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن .
.
.
رجوع به رملی محمدبن احمدبن حمزه و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۵۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
رجوع به سرخسی محمدبن احمدبن سهل .
.
.
شود.
.
.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به شربینی شمس الدین محمدبن احمد و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۵۷ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به شوبری محمدبن احمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن احمد.
رجوع به عبادی محمدبن احمدبن هروی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به عسال محمدبن احمدبن ابراهیم اصفهانی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به علیش محمدبن احمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به قاهرباﷲ محمدبن احمد معتضد عباسی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن احمد.
.
.
رجوع به نسوی محمدبن احمدبن علی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به وشاء محمدبن احمد.
.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدالتمیمی .
از علمای طبیعی و طب .
اوراست : کتاب المرشد.
ابن البیطار از او روایت کند از جمله در شرح کلمه ٔ سقنقور.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن سلیمان جعفی کوفی .
، مکنی به ابوالفضل و معروف به ابوالفضل صابونی فقیه شیعی ساکن مصر.
متوفی در نیمه ٔ اول قرن چهارم هجری .
او راست : کتاب فاخر.
(از یادداشت مرحوم دهخدا).
و رجوع به روضات الجنات (ص ۵۵۵) شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن احمدبن ابراهیم بن قریش ، مکنی به ابوعبداﷲ.
رجوع به ابوعبداﷲ قرشی محمدبن احمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن ماسک ارجانی .
رجوع به ارجانی محمد ابوعبداﷲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن یوسف بن احمدالکاتب .
رجوع به ابوالحسن محمدبن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابوبشر مروزی خرقی ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوبکر.
او راست : تبصره در هیئت .
وفات او در مرو به سال ۵۳۳ بوده است .
(از یادداشت مرحوم دهخدا) (تتمه ٔ صوان الحکمة ص ۲۱۱).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن جعفر ، مکنی به ابونصر.
.
.
رجوع به ابونصر محمدبن ابوجعفربن اسحاق هروی .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ازهری هروی ، مکنی به ابومنصور (۲۸۲-۳۷۰ هَ .
ق ).
از دانشمندان بزرگ لغت و ادب عرب و فقیه بود.
مولدش هرات است هم بدانجا درگذشت .
برای کسب لغت مدتی میان قبائل عرب رفت و کتاب التهذیب در لغت از اوست و قسمتی از آن در مجله ٔ جهان شرق (در اروپا) چاپ شد و نیز غریب الالفاظ التی استعملها الفقهاء از اوست و تفسیری هم در قرآن دارد.
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۶).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن الحسین بن الاصبغ.
رجوع به ابن الحرون شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن اللیث از محققین در علم عدد و هندسه و حرکات کواکب و ارصاد در قرن پنجم که بصیر در فقه و لغت و قضا بود و سمت قضاء شربون اندلس را داشته ودر سال ۴۵۰ هَ .
ق .
وفات کرده است .
(از گاهنامه ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ایوب بن الصلب بن شنبوذ المقری البغدادی .
رجوع به شنبوذ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن احمدبن ثوابه .
رجوع به ابوعبداﷲ محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن جنید.
رجوع به ابن جنید شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن احمدبن حسین بن عمرشاشی الاصل فارقی مولد معروف به مستظهری و ملقب به فخرالاسلام و مکنی به ابوبکر فقیه شافعی .
در بغداد ملازمت شیخ ابواسحاق شیرازی را داشت و کتاب الشامل را بر مؤلف آن ابن الصباغ خواند و به اتفاق شیخ ابواسحاق به نیشابور آمد و پس از مراجعت به بغداد در فقه جانشین ابواسحاق گردید و ریاست مذهب شافعی به وی منتهی گشت .
او راست : حلیةالعلماءدر فقه و آراء خلافی فقها و المستظهری در فقه و آن به نام المستظهر باﷲ است .
از سال ۵۰۴ تا سال ۵۰۷ که تاریخ درگذشت اوست در مدرسه ٔ نظامیه به تدریس اشتغال داشت .
تولد وی در سال ۴۲۹ هَ .
ق .
در میافارقین بوده است .
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۲۱۹-۲۲۱ ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حمزةبن جیا ، مکنی به ابوالفرج و ملقب به شرف الکتاب .
نحوی و لغت دان و شاعر و شاگرد ابن الشجری و ابن الخشاب واز مردم مطیرآباد و مصاحب ابن هبیره ٔ وزیر بود.
رسائلی دارد در پاسخ رسائل حریری .
در هشتادسالگی به سال ۵۷۹ هَ .
ق .
درگذشت .
(از معجم الادباء ج ۱۷ ص ۲۸۷).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن داود قمی .
رجوع به ابن داود ابوالحسن محمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن رشد.
.
.
رجوع به ابن رشد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سلیمان نوقانی ، مکنی به ابوعمر از ادبای سجستان است که مدتی در خراسان و ماوراءالنهر بسر برده و به سال ۳۸۲ هَ .
ق .
درگذشته است .
او راست : آداب المسافرین ، العتاب والاعتاب ، فضل الریاحین و اخبارالعشاق .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۷).
و رجوع به ابوعمر نوقانی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سمعون .
رجوع به ابن سمعون محمدبن احمدبن اسماعیل و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۳۰۴-۳۰۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد.
.
.
رجوع به ابن شاهویه ابوبکر محمدبن احمد.
.
.
و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ ص ۲۱۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن .
.
.
طباطبا.
رجوع به ابن طباطبا ابوالحسن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبدالحمید کاتب .
رجوع به ابن عبدالحمید کاتب شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبدالعزیز اموی قرطبی اندلسی ، معروف به عتبی .
فقیه متوفی در ۲۵۴ هَ .
ق .
او راست : العتبیة در فقه مالکی و المستخرجة بر موطاء.
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۴).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبدالعزیزبن مازه ملقب به امام برهان الدین ومعروف به صدرجهان .
وی حکومت بخارا داشت و به خطائیان باج می گذارد.
در سال ۶۰۳ هَ .
ق .
از راه حج به بغداد رفت و در وقت ورود به بغداد احترامی شایان به او نمودند ولی چون در راه با حجاج خوشرفتاری ننمود در وقت مراجعت در بغداد چندان بدو وقعی نگذاردند.
در سنه ٔ ۶۱۳ تا ۶۱۴ هَ .
ق .
که سلطان علاءالدین محمدخوارزمشاه به قصد عراق و محاربه با خلیفه الناصر لدین اﷲ عزم کرده بود به رعایت حزم قبل از حرکت به عراق صدر جهان با برادر و دو پسرش (افتخار جهان ، ملوک الاسلام و عزیزالاسلام ) را از بخارا به خوارزم انتقال داد از خوف اینکه مبادا در غیاب او اسباب فتنه و فساد شوند ، و ایشان همچنان در خوارزم بودند تا بوقت آنکه ترکان خاتون مادر خوارزمشاه از خوف لشکر مغول مصمم گردید که از خوارزم بگریزد (۶۱۶ هَ .
ق .
).
قبل از حرکت از خوارزم از برای فراغت خاطر و اطمینان بال ، صدرجهان و برادرو دو پسرش را با سایر ملوک اطراف که در دربار خوارزمشاه بودند تماماً بکشت .
(سیره ٔ جلال الدین منکبرنی ص ۲۳ ، ۲۴ ، ۳۹ و تعلیقات مرحوم قزوینی بر لباب الالباب ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد (مجدالدین .
.
.
) وزیر (در خراسان ) ممدوح نزاری قهستانی است دردستورنامه (چ روسیه ص ۷۲).
(یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبداﷲ.
.
.
رجوع به ابن سیدالناس شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبداﷲبن احمدبن ولید ، مکنی به ابوعلی و ابن الولید از متکلمین و رؤسای فرقه ٔ معتزله و از مردم بغداد بوده است .
وی از بیم اهانت مردم عامه ٔ بغداد مدت پنجاه سال خانه نشین بود و در سال ۴۷۸ هَ .
ق .
درگذشت .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۸).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبداﷲ هاشمی ، معروف به ابوالعبر هاشمی شاعر ، ادیب حافظ حدیث و از مردم بغداد است .
جحظه در حق وی گوید: کسی را در حافظه هرگز مانند او ندیده ام .
در سال ۲۵۰ هَ .
ق درگذشت .
او راست : المنادمة و اخلاق الخلفاء و الامراء و جامعالحماقات و مأوی الرقاعات .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۴).
و رجوع به ابوالعبر هاشمی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبیداﷲ بصری معروف به مفجع ، شاعر ، ادیب .
میان وی و ابن دریدمهاجاتی بود.
در سال ۳۲۰ هَ .
درگذشته است .
او راست الترجمان در شعر و اغراض آن ، المنقذ که بر شیوه ٔ ملاحن ابن درید نوشته شده و عرائس المجالس اشعار خوارزمی و شعر زیدالخیل طائی .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۵).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی مکی حسنی ، ملقب به تقی الدین و مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به تقی فاسی از مردم فاس مغرب (تاریخ ولادت ۷۶۵ هَ .
ق .
در مکه و تاریخ فوت ۸۳۲ هَ .
ق .
).
مورخ ، حافظ حدیث ، قاضی مالکی در مکه .
او راست : شفاءالغرام باخبار البلدالحرام در تراجم شخصیتهای مدینه ، المقنع من اخبار الملوک و الخلفاء ، العقدالثمین فی تاریخ البلد الامین در چهار جلد ، ذیل کتاب النبلاء ذهبی در دو جلد ، تکمیل الاعلام ذهبی ، ارشاد الناسک الی معرفة المناسک ، مختصر حیات الحیوان دمیری .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۵۵).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن جعفر کنانی ، مکنی به ابوبکر.
معروف به ابن حداد فقیه شافعی مصری .
رجوع به ابن الحداد شود.
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن عبداﷲبن عباد عبادی هروی .
فقیه شافعی ، مکنی به ابوعاصم .
(۳۷۵ – ۴۵۸ هَ .
ق ).
او فقه را در هرات بر قاضی ابومنصور ازدی ودر نیشابور بر قاضی ابوعمر بسطامی بیاموخت و امامی متفنن و دقیق النظر گشت و بسیاری از مشایخ را بدید.
از تألیفات اوست : ادب القضاء و المبسوط و الهادی الی مذهب العلماء و کتاب الرد علی السمعانی و نیز کتاب لطیفی دارد در طبقات فقها.
(وفیات الاعیان ج ۲ ص ۳۶).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدچغانی از آل محتاج ، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به فخرالدوله .
از امرای چغانی ممدوح فرخی و منجیک است .
(یادداشت مرحوم دهخدا).
رجوع به آل محتاج شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد.
.
.
ملقب به ابوبکربن الحداد فقیه .
.
.
رجوع به ابن الحداد ابوبکر محمدبن احمدبن محمد.
.
.
شافعی مصری و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۱۶۷ – ۱۹۸ ترجمه ٔ شماره ۵۷۳) شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن هشام بن ابراهیم لخمی اندلسی سبتی .
رجوع به ابن هشام محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن یحیی بن عمران اشعری .
رجوع به اشعری محمد.
.
.
و ابن عمران شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد جیانی ، مکنی به ابوالحسن متوفی به سال ۵۴۰ هَ .
ق .
او راست : شرح غریب صحیح بخاری .
(از کشف الظنون ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد خضری مروزی .
فقیه شافعی .
امام مرو و مقدم فقهاء شافعیه بود.
صحبت ابوبکر فارسی دریافت و از اعیان تلامذه ٔ ابوبکر قفال شاشی است و به سال ۳۸۰ هَ .
ق .
درگذشته است .
رجوع به وفیات الاعیان ج ۲ ص ۳۷ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد صابونی .
.
.
رجوع به ابن صابونی محمدبن احمد و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۵۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد (یا ابن محمد) غسانی دمشقی ، مکنی به ابوالفرج ملقب به وأواء متوفی در ۳۸۵ هَ .
ق .
شاعر شیرین بیان .
در آغاز جارچی دارالبطیخ دمشق بود ، دیوان شعری دارد که چاپ هم شده است .
(از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد فدوحی ، مکنی به ابونصر اوابی .
رجوع به ابونصر اوابی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد معمری ، مکنی به ابوالعباس از بزرگان علم نحو و از شاگردان زجاج است .
بیشتر در بصره اقامت داشت و در همانجا درگذشت (حدود ۳۵۰ هَ .
ق ).
(از معجم الادباء ج ۱۷ ص ۱۷۴).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد معموری بیهقی (متوفی در ۴۸۵ هَ .
ق .
) ادیب و فیلسوف و از یاران خیام در اصلاح تقویم جلالی است .
مدتی در اصفهان مصاحب تاج الملک وزیر بود ، او راست : کتابی در صرف و نحو و در مخروطات و هندسه و غیره .
(از معجم الادباء ج ۱۸ ص ۲۲۵) (التفهیم حاشیه ٔ ص ۲۴) (الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد مقتفی بن مستظهربن مقتدی خلیفه ٔ مقتدر عباسی .
(۴۸۹ – ۵۵۵ هَ .
ق .
) مدت خلافت وی بیست و چهار سال و سه ماه بود و در بغداد درگذشت .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد مقدسی شاشی (چاچی ) ، مکنی به ابوبکر مولد اوچاچ و منشاء وی میافارقین معروف به المستظهر و ملقب به فخرالاسلام .
فقیه شافعی بود و زعامت شافعیه بدو منتهی شد.
متولی درس نظامیه ٔ بغداد نیز بود به جای استاد خود ابواسحاق شیرازی و این مسندرا از پیش ابونصربن صباغ و ابوسعد المتولی و ابوحامد حجة الاسلام غزالی داشتند.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ادریس .
.
.
رجوع به ابن ادریس محمدبن احمد ادریس عجلی حلی معروف به ابن ادریس شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ادریس .
.
.
رجوع به رازی محمدبن ادریس حافظ.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ادریس .
.
.
رجوع به شافعی محمدبن ادریس .
.
.
امام شافعیان و ابن ادریس امام شافعی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ادریس بن علی بن حمود از ملوک دولت حمودیة در اندلس .
وی به سال ۴۳۸ هَ .
ق .
به حکومت رسید و در سال ۴۵۰ هَ .
ق .
در مالقه درگذشت .
مردی ظالم و سختگیر بود.
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۶۱).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق .
.
.
رجوع به ابوالعنبس محمدبن اسحاق و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۶۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق .
رجوع به صدرالدین قونیوی محمدبن اسحاق شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن ابن ابراهیم بن مهران ثقفی ، معروف به سراج ثقفی نیشابوری ، مکنی به ابوالعباس (۲۱۶ – ۳۱۳ هَ .
ق .
) حافظ حدیث و از علمای بزرگ خراسان است .
از اوست : المسند در چهارده جلد و کتاب تاریخ .
نسبت سراج به صنعت سراجی است .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۶۴).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن خزیمه سلمی نیشابوری ، مکنی به ابوبکر (۲۲۳ – ۳۱۱ هَ .
ق .
) امام زمان خود در نیشابور و مردی فقیه و مجتهد و عالم به حدیث بود.
سبکی او را به امام الائمه ملقب نموده است .
وی بیش از یکصدوچهل اثر داشته است و به مصر و عراق و شام و جزیره سفر نموده است .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۶۲).
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن محمدبن یحیی بن منده ، مکنی به ابوعبداﷲ عبدی اصفهانی از بزرگان حفاظ حدیث است و در سال ۳۹۵ هَ .
ق .
درگذشته است .
رجوع به الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۶۳ و رجوع به ابن منده و بنومنده شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن یسار ، مکنی به ابوعبداﷲ یا ابوبکر.
اول کسی است که در اسلام در مغازی وتواریخ تصنیف ساخت و او از جمله ٔ تابعین بود و صدوق و امین و گویند که جد او یسار مولای مصطفی علیه السلام بود و بعضی گویند مولای قیس بن مخرمةبن المطلب بن عبدمناف بود و او را قرشی از آن گفتندی که از موالی قریش بود.
رجوع به ابن اسحاق محمدبن اسحاق بن یسار و وفیات الاعیان ج ۴ ص ۲۷۶ و ۲۷۷ و معجم الادباء ج ۶ ص ۳۹۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق فاکهی .
رجوع به فاکهی محمدبن اسحاق شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسدالدین شیرکوه بن شادی بن ایوب ایوبی حکمران حمص (۵۷۴ – ۵۸۱ هَ .
ق .
) (یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسعد.
.
.
رجوع به ابومنصور حفده و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ ص ۲۳۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن اسعد.
.
.
رجوع به دوانی محمدبن اسعد صدیقی دوانی و رجوع به جلال الدین دوانی محمدبن اسعد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسعد.
.
.
رجوع به عمرانی محمدبن اسعدبن محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسعد ، معروف به ابن حکیم حنفی ، مکنی به ابوالمظفر متوفی به سال ۵۶۷ هَ.
ق .
او راست : نظم مختصر قدوری و شرح شهاب الاخبار.
وی یکی از شراح مقامات حریری است .
(از کشف الظنون ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسعد یمانی تستری ، ملقب به بدرالدین .
او راست : محاکمات بر اشارات و حل عقدمطالعالافوار.
(فوت ۷۰۷ هَ .
ق .
) (از کشف الظنون ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسلم بن سالم بن یزید ، مکنی به ابوالحسن کندی طوسی .
از حفاظ حدیث است و ذهبی او را به شیخ المشرق ملقب نموده است .
او راست مسند در حدیث .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۶۴).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل .
رجوع به ابوالقاسم محمدبن اسماعیل بن عباد معروف به محمد اول شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل .
رجوع به ترمذی محمدبن اسماعیل بن یوسف شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن جعفر الصادق هفتمین امام به اعتقاد اسمعیلیه .
(از یادداشت مرحوم دهخدا).
رجوع به اسماعیلیه شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اشرف سمرقندی حسینی ، ملقب به شمس الدین از علمای نجوم و ریاضی است که در حدود سال ۶۰۰ هَ .
ق .
وفات یافته است .
از اوست : کتاب اشکال التأسیس در هندسه که ۳۵ شکل از اشکال را در آن آورده .
این کتاب را قاضی زاده ٔ رومی در سال ۸۱۰هَ .
ق .
در سمرقند شرح نموده است و دیگر شرح تحریر مجسطی است .
کتب دیگر نیز داشته است .
(از گاهنامه ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اعرابی .
رجوع به ابن اعرابی ابوعبداﷲ محمدبن زیاد و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۶ و وفیات الاعیان ج ۴ ص ۳۰۶ و ۳۰۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اغلب بن ابراهیم بن اغلب ، مکنی به ابوالعباس .
از ملوک دولت اغلبیه در تونس بوده است .
وی پس از مرگ پدر در سال ۲۲۶ هَ .
ق .
زمام امور را به دست گرفت و تدریجاً تمام افریقیه تحت تصرف او درآمد.
مردی باتدبیر و سیاستمدار بود در سال ۲۴۲ هَ .
ق .
در تونس وفات یافت .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۶۵).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن البشاری ، معروف به مقدسی ، مکنی به ابوعبداﷲ.
مولدش بیت المقدس و از علمای بزرگ جغرافیا در قرن چهارم هجری است که در اکثر ممالک اسلام و هند تا اندلس شرقاً و غرباً به سیاحت پرداخته است .
بیشتر نوشته های مقدسی بر اساس مشاهدات خود اوست .
مقدسی عادات و اخلاق و اقوام ملل مختلفه و روحیات آنان را بطوری که خود در مسافرتها یافته است ضبط کرده و در سال ۳۷۵ هَ .
ق .
کتابی به نام «احسن التقاسیم فی معرفةالاقالیم » تألیف کرده که کاملترین کتب جغرافی در قرن چهارم بشمار می رود.
کتاب مقدسی به اهتمام دخویه مستشرق هلندی متوفی ۱۹۰۹ دوبار به طبع رسیده است (سال ۱۸۷۷ و سال ۱۹۰۶ م .
) و هر یک شروح و مستدرکاتی دارد.
اصل کتاب مقدسی دارای نقشه های الوان برای نمایش است اما آنچه طبع شده بدون نقشه می باشد.
وفات او در سال ۳۷۵ هَ .
ق .
اتفاق افتاده است .
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن البلخی .
.
.
رجوع به ابن البلخی خراسانی و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۰۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن البلدی .
.
.
رجوع به ابن البلدی محمدبن ابوالفتح بن ابومنصور شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن الجهم البرمکی ، وی از جمله ٔ مترجمین معروف از فارسی به عربی بوده است از قبیل ابن المقفع و سایر کسانی که اسامی ایشان در کتاب الفهرست و تاریخ حمزه ٔاصفهان و غیره مسطور است .
و نیز از جمله ٔ علمای نجوم و منطق بوده و شرح حال مختصری از وی در تاریخ الحکماء قفطی ص (۲۸۴) مذکور است و به علاوه ٔ مآخذ مذکوره ذکری از او استطراداً در مواضع ذیل آمده است : تاریخ طبری ج ۳ ص ۱۱۶۲ ، اغانی ج ۱۳ ص ۱۶ و ۱۷ و ۱۳۱ ، کتاب الفهرست ص ۲۷۵ و ۲۷۷ ، ابن ابی اصیبعة ج ۱ ص ۲۱۲ ، نجوم الزاهره چ مصر ج ۳ ص ۲۴۳٫
(یادداشتهای قزوینی ج ۷ ص ۵۷).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن الخطیب .
.
.
رجوع به ابن الخطیب لسان الدین ابوعبداﷲ.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن الخل .
.
.
رجوع به ابن الخل ابوالحسن محمدبن مبارک .
.
.
و ابوالحسن محمدبن مبارک .
.
.
و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۲۲۷ – ۲۲۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن السائب .
.
.
رجوع به کلبی محمدبن السائب .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن السری بن سهل نحوی ، معروف به ابن السراج .
رجوع به ابوبکربن سراج شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن الطیب بن محمدبن جعفربن قاسم ، معروف به باقلانی .
رجوع به ابن باقلانی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن القیسرانی .
.
.
رجوع به ابن القیسرانی اشرف الدین (یا شرف الدین ) ابوعبداﷲ محمدبن صغیر و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ ص ۲۷۸ – ۲۸۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن المعلم .
.
.
رجوع به ابن المعلم محمدبن محمدبن نعمان .
.
.
و نیز رجوع به شیخ مفید شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن الندیم .
.
.
رجوع به ابن الندیم ابوالفرج محمدبن اسحاق بن یعقوب الندیم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن انباری .
.
.
رجوع به ابن انباری ابوبکر محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ایاس .
.
.
رجوع به ابن ایاس ، ابوالبرکات محمدبن احمد.
.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۵۷ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ایوب .
.
.
رجوع به سیف الدین ابوبکر عادل و وفیات الاعیان ج ۵ صص ۷۴ – ۷۹ ترجمه ٔ شماره ٔ ۶۹۳) شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ایوب الحاسب الطبری ، مکنی به ابوجعفر و ملقب به شمس الدین صاحب کتاب های معروف شمارنامه و مفتاح المعاملات و العمل و الالقاب و شش فصل در اسطرلاب و زیج مفرد و رساله ٔ استخراج در شناختن عمر و بقای آن والمونس فی نزهة اهل المجلس و غیره .
وی از ریاضی دانان و اخترشناسان بنام است که آثارش همه به زبان فارسی است و ظاهراً از مردم قرن پنجم هجری است هر چند که در انتساب آثار وی به قرنهای چهارم تا هفتم نیز سخن گفته اند.
رجوع به مقدمه ٔ مفتاح المعاملات و مقدمه ٔ شمارنامه چاپ بنیاد فرهنگ ایران شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن باجه .
.
.
رجوع به ابن باجه ابوبکر محمدبن باجه .
.
.
و ابن صائغ و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۴۶۳ – ۴۶۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن بحر اصفهانی ، مکنی به ابومسلم (۲۵۴ تا ۳۲۲ هَ .
ق .
) از مردم اصفهان ، دانشمند معتزلی ، و مفسر و شاعر است .
از طرف مقتدر عباسی والی اصفهان و فارس گردید و در سال ۳۲۱ هَ .
ق .
از منصب معزول شد.
او راست : جامعالتأویل در تفسیر در چهارده مجلد و مجموعه ٔ رسائل .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ص ۸۶۸).
و رجوع به یادداشتهای قزوینی ج ۷ ص ۵۶ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن بختیار.
رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن بختیار.
.
.
و نیز رجوع به ابله بغدادی ابوعبداﷲ محمدبن بختیار.
.
.
و وفیات الاعیان چ تهران ج ۲ ص ۱۲۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن برکات بن محمدبن حسن بن عجلان .
رجوع به ابونمی و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۷۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن برهان .
.
.
رجوع به ملک محمدبن برهان غوری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن بزرگ امید ملقب به علی ذکره السلام ، سومین از ملوک اسماعیلیه ٔ الموت .
(یادداشت مرحوم دهخدا).
رجوع به تاریخ گزیده صص ۵۲۱ – ۵۲۲ و تاریخ عمومی عباس اقبال آشتیانی و جامعالتواریخ (بخش اسماعیلیه ) چ دبیرسیاقی صص ۶۷ – ۷۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن بشر.
رجوع به سوسنجردی ابوالحسن محمد و نیز رجوع به شرح احوال رودکی ص ۳۱۱ و تاریخ سیستان ص ۲۵۲ ذکر اخبار اصفهان ج ۲ ص ۲۸۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن بقیة.
.
.
رجوع به ابن بقیه نصیرالدوله ابوطاهر.
.
.
و ابوطاهر محمدبن بقیه و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۵ صص ۱۱۸ – ۱۲۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن بهرام بن مطیار اصفهانی یکی از نقله و مترجمین کتب از فارسی به عربی است .
(الفهرست ابن الندیم ) (لکلرک ج ۱ ص ۲۸۱).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن بیع.
.
.
رجوع به ابن بیع و ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ حاکم نیشابوری و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ ص ۲۸۰ و ۲۸۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن تومرت .
.
.
رجوع به ابن تومرت ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ.
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۵ صص ۴۵ – ۵۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن تیمیة.
.
.
تقی الدین ابوالعباس احمدبن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن عبداﷲبن محمدبن تیمیه .
(۶۶۱ – ۷۲۸ هَ .
ق .
).
رجوع به ابن تیمیه شود.
محمد.
[م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ثابت خجندی ، مکنی به ابوبکردر مرو اقامت داشت و نظام الملک به مجلس وعظ او رفت و سخنش وی را خوش آمد ، او را به اصفهان آورد و تدریس مدرسه ای که در اصفهان بنا کرده بود به وی تفویض نمود.
ابوبکر مذکور را در اصفهان جاه و مکنتی عظیم دست داد و نظام الملک همواره به زیارت او رفتی .
(از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب منقول در چ نفیسی ص ۶۱۴).
محمد.
[ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) ابن جابر.
.
.
رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن جابر.
.
.
تبانی و نیز رجوع به تبانی ابوعبداﷲ.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن جراح .
.
.
رجوع به ابن جراح شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن جریربن یزیدبن خالد طبری آملی .
علامه ٔ وقت و امام عصر و فقیه زمان خویش .
متولد آمل .
(۲۲۴ هَ .
ق .
فوت ۳۱۰ هَ .
ق .
به سن ۸۷سالگی ).
از محمدبن حمید رازی ، ابوجریج و ابوکریب ، هنادبن السری ، عبادبن یعقوب ، عبیداﷲبن موسی ، عمران بن موسی القزاز و بشربن معاذ العقدی اخذ حدیث کرده است و فقه را نزد داود خوانده و فقه شافعی را از ربیعبن سلیمان به مصر و از حسن بن محمد زعفرانی به بغداد فراگرفته و فقه مالک را از یونس بن عبدالاعلی و بنی عبدالحکم محمد و عبدالرحمن و سعد و ابن اخی وهب تعلیم یافته و فقه اهل عراق را از ابومقاتل در ری آموخته است .
طبری در همه ٔ علوم متفنن بود از قبیل علم قرآن و نحو و شعر و لغت و فقه .
در فقه خود صاحب مذهبی خاص بود و پیروانی چون علی بن عبدالعزیزبن محمد دولابی و ابوبکر محمدبن احمدبن محمدبن ابی الثلج کاتب ، ابوالحسن احمدبن یحیی بن علی بن یحیی منجم متکلم و ابوالحسن دقیقی حلوانی طبری و ابوالحسین بن یونس و ابوبکربن کامل داشت .
او راست : کتاب اللطیف ، کتاب البسیط ، الشروط الکبیر ، المحاضر والسجلات ، الوصایا ، ادب القاضی ، کتاب الصلاة ، کتاب الطهاره و کتاب اللطیف در فقه و نیز کتاب القراآت ، کتاب المسترشد ، کتاب تهذیب الاثار و کتاب اختلاف الفقهاء و کتاب تفسیر او را بعضی چون ابوبکربن اخشید و غیر او مختصر کرده اند و هم کتاب تاریخ او را محمدبن سلیمان هاشمی و ابوالحسین شمشاطی و سلیل بن احمد به حذف اسانید و اختصار آن پرداخته اند.
کتاب تاریخ او به نام «تاریخ الامم و الملوک » یا «اخبارالرسل و الملوک » مهمترین و مشهورترین مجموعه ٔ مفصل قدیم تاریخ عمومی اسلام است به زبان عربی .
قدمت تألیف ، و مزایای آگاهیهای علمی و اجتماعی مؤلف ، آن را یکی از معتبرترین مراجع تاریخ اسلام تا عصرتألیف قرار داده است .
در تألیف این کتاب جامع غرض عمده ٔ طبری در واقع آن بوده است که جمیع اطلاعات مهم مسلمین را درباب تاریخ جمع و ضبط کند و چون غالباً در صحت یا سقم مآخذ روایات تعمقی نکرده و همواره عین روایات را نقل کرده است .
کتاب مهم و عظیم او با وجود جامعیت و وسعت از حیث ارزش و اعتبار محتویات و مندرجات همه جا مورد قبول نیست و به هر حال آن روح نقادی و آن دقت نظری که لازمه ٔ چنین کاری است همه جا در کتاب او رعایت نشده است و مخصوصاً هر چه حوادث و وقایع به عصر حیات مؤلف نزدیک تر شده است از آن جامعیت وتفصیلی هم که در اجزاء پیشین کتاب هست تدریجاً کاسته شده است و این نقص که مخصوصاً در وقایع و حوادث راجع به عصر حیات مؤلف بیشتر مشهود و بارز است ظاهراًچنانکه بروکلمان در رساله ٔ خویش ذکر کرده است علتش کبر سن و وصول او به دوره ٔ پیری بوده است در هنگام تألیف آن قسمت از کتاب .
اما واقع این است که تاریخ طبری مأخذ عمده ٔ کار تمام کسانی شده است که بعداز اوبه تألیف تاریخ اهتمام کرده اند زیرا بعد از او همه ٔ کسانی که به تألیف کتاب در تاریخ اسلام پرداخته اند یا روایات او را اخذ و اقتباس نموده اند و یا از جائی که او قلم فروداشته است سخن آغاز کرده اند.
متن عربی کتاب طبری بوسیله ٔ دخویه و عده ای از محققان دیگر در لیدن چاپ شده چنانکه در مصر نیز مکرر طبع شده است .
قسمت راجع به عهد ساسانیان آن نیز جداگانه بوسیله ٔنولدکه به آلمانی ترجمه شده و با تعلیقات و حواشی مهم و مفید انتشار یافته است .
تاریخ بلعمی فارسی ترجمه ٔ خلاصه مانندی است که ابوعلی محمدبن محمد بلعمی وزیر منصوربن نوح سامانی (۳۶۶- ۳۵۰ هَ .
ق .
) از این کتاب پرداخته است .
و از روایات مختلف آن غالباً یکی را برگزیده و نیز اسناد را از آن حذف کرده است .
بطوری که این ترجمه اصل کتاب را که بسبب تفصیل آن زیاده تنگ یاب می بود مدتها در نزد فارسی زبانان ، به دست فراموشی افکند.
ترجمه ٔ بلعمی به ترکی و عربی نقل شده و بعدها دوبو و سپس زوتنبرگ نیز آن را به زبان فرانسوی ترجمه کردند.
در هر حال تاریخ مرجع عمده ٔ تاریخ ایران تا اول قرن چهارم هجری بشمار است .
(از یادداشت مرحوم دهخدا) (دائرةالمعارف فارسی ).
تمام تاریخ طبری را اخیراً آقای پاینده به فارسی برگردانده است و در سلسله ٔ انتشارات بنیاد فرهنگ در ایران به چاپ رسیده .
قسمتی از متن ترجمه بلعمی هم به تصحیح مرحوم بهار و گنابادی طبع شده است .
و نیز رجوع به طبری ابوجعفر محمدبن جریر.
.
.
و معجم الادباء چ مصر ج ۱۸ صص ۴۰ – ۹۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن جعفر.
رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن جعفر.
.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۷۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن جعفر (المتوکل علی اﷲ) ابن معتصم ، مکنی به ابوجعفر و ملقب به المنتصر باﷲ عباسی متولد سامراء (۲۲۳ هَ .
ق .
).
با او در سال ۲۴۷ هَ .
ق .
پس از مرگ پدرش بیعت کردند.
مدت خلافت او شش ماه و چند روز بود.
و به سال ۲۴۸ هَ .
ق .
در سامراء درگذشت .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۷۷).
رجوع به منتصر عباسی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن جعفربن معتصم ملقب به المعتز باﷲ عباسی برادر المنتصر باﷲ ، خلیفه ٔ عباسی متولد در سامراء به سال ۲۳۲ هَ .
ق .
وی در سال ۲۳۵ هَ .
ق .
ولایتعهد گردیدو پدرش اقطاع خراسان ، طبرستان ، ری ، ارمینیه ، آذربایجان و فارس را به وی واگذار نمود و سکه به نام او زدند.
در سال ۲۴۸ هَ .
ق .
که المستعین باﷲ عباسی روی کار آمد المعتز باﷲ را به زندان افکند تا اینکه در شورش سلاجقه ٔ ترک علیه مستعین وی را از زندان بیرون آوردند و با وی بیعت کردند (۲۵۱ هَ .
ق .
).
دوران خلافت معتز پرآشوب و فتنه بود و فرماندهان و سران قوم از وی مال فراوانی خواستند و چون عذر خواست او را مضروب کردند و در جوانی به قتل رساندند (۲۵۵ هَ .
ق .
).
مدت خلاف المعتز سه سال و شش ماه و ۱۴ روز بوده است .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۷۷).
و رجوع به المعتز باﷲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن جعفرتمیمی نحوی معروف به قزاز قیروانی .
او راست : کتاب التعریض و کتاب الجامع در لغت که از کتابهای مشهور و موردتوجه است و به دستور ابن المعزعبیدی حاکم مصر کتابی در هزار ورقه در نحو نوشت .
وی به سال ۴۱۲ هَ .
ق .
یا ۴۱۳ هَ .
ق .
در حدود هفتادسالگی در شهر قیروان درگذشت .
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۳۷۴ – ۳۷۶ و چ طهران ج ۲ صص ۹۳ – ۹۴).
و نیز رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن جعفر.
.
.
و ابن قزاز.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن جغری بیک رجوع به آلب ارسلان محمدبن جغری بک .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن جمعةبن خلف قهستانی از حافظان حدیث .
او راست : المسندالکبیر ، حدیث مالک و سفیان و شعبه و کتابی در حدیث که آن را بر ابوابی مرتب گردانیده .
ابن جمعه در سال ۳۱۳ هَ .
ق .
در فرسیان درگذشت .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۷۸).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حازم .
رجوع به باهلی ابوجعفر محمدبن حازم .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حبان .
.
.
رجوع به بستی ابوحاتم محمدبن حبان .
.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۸۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حبیب بن امیةبن عمرو.
از موالی عباسیان ، عالم به انساب و اخبار و زبان و لغت و شعر عرب ، وی در بغداد متولد شد و در سال ۲۴۵ هَ .
ق .
به سامراء درگذشت .
او راست :کتاب من نسب الی امه من الشعراء ، الامثال ، اخبارالشعراء و طبقاتهم ، نقائض جریر و فرزدق ، شرح دیوان فرزدق ، تاریخ الخلفا ، مقاتل الفرسان ، الشعراء و انسابهم و القاب القبائل و غیره .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۸۰).
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حذیفه بن عتبه بن ربیعةبن عبد شمس بن عبدمناف قرشی عبشمی ، مکنی به ابوالقاسم .
پدرش ازمسلمانان نخستین و مادرش سهلة دختر سهیل [ پسر خاله ٔ معاویةبن ابوسفیان ] بود.
محمد در حبشه به دنیا آمد و چون ابوحذیفه درگذشت عثمان بن عفان محمد را تحت تکفل خویش قرار داد و چون محمد بزرگ شد و عثمان به خلافت رسید راهی مصر گردید و یکی از سرسخت ترین مخالفان عثمان شد.
محمد بر نماینده ٔ والی مصر که از طرف عثمان برآنجا حکومت میکرد شورید و او را از مصر اخراج نمود (در شوال سال ۳۵ هَ .
ق .
) و مردم را علیه عثمان وخلع او تحریک و تشویق می نمود و از قول زنان پیامبر نامه هایی در طعن عثمان می نوشت و آن نامه ها را در مسجد برمردم می خواند و چون عبداﷲبن سعد والی عثمان بر مصر به دریای احمر رسید گروهی از سواران محمدبن حذیفه او را از ورود به مصر بازداشتند و ناچار رهسپار عسقلان گردید.
آنگاه محمد سپاهی از مخالفان عثمان فراهم آورد و چون عثمان به قتل رسید حضرت علی (ع ) قیس بن سعدرا والی آنجا نمود و محمدبن حذیفه را معزول کرد و او همچنان مقاومت می نمود تا آنکه معاویه قبل از رفتن به صفین برای تصفیه ٔ کار محمد رهسپار مصر گردید نخست با مقاومت مصریان مواجه گردید.
معاویه گفت من برای جنگ و کشتار نیامده ام من قاتلان عثمان را می خواهم و محمدبن حذیفه و گروه دیگری را به عنوان ودیعه خواستندمعاویه به آنها غدر نمود و به زندان افکند و به قتل رساند.
(از اسدالغابة ج ۴ ص ۳۱۵) (الاصابة ج ۳ ص ۳۵۳).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن حسام الدین .
دولتشاه در تذکرةالشعراء می نویسد: بغایت خوش گو است و با وجود شاعری صاحب فضل بود و قناعتی و انقطاعی از خلق داشت .
از خوسف است من اعمال قهستان و از دهقنت نان حلال حاصل کردی و گاوبستی و صباح که به صحرا رفتی تا شام اشعار خود را بر دسته ٔ بیل نوشتی .
بعضی او را ولی حق شمرده اند در منقبت گویی درعهد خود نظیر نداشت و قصاید غرا دارد و قصیده ای در مدح حضرت رسول (ص ).
وفات او به سال ۸۷۵ هَ .
ق .
بوده است .
(تذکرةالشعرای دولتشاه سمرقندی ص ۴۲۸ و ۴۲۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به ابن حمدون بهاءالدین ابوالمعالی محمدبن حسن .
.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۸۳ و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۳۸۰-۳۸۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به ابوالقاسم محمدبن الحسن العسکری (ع ) (امام دوازدهم شیعه ٔ اثناعشریه ) شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به ابوبکر آجری محمدبن حسن .
.
.
آجری و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۲۹۲-۲۹۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به ابوبکر محمدبن حسن و ابوبکر زبیدی محمدبن حسن و محمدبن حسن بن عبداﷲ و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۸۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به ابوبکر نقاش محمدبن حسن .
.
.
و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۲۹۸-۲۹۹ و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۸۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به ابوجعفر طوسی محمدبن حسن .
.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۸۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن حسن .
.
.
استرآبادی معروف به ختنی فقیه شافعی و وفیات الاعیان ج ۴ ص ۲۰۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به ابوعلی حاتمی محمدبن حسن بن مظفر.
.
.
ومحمدبن حسن بن مظفر.
.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۸۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به اصولی محمدبن حسن بن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به باباافضل محمدبن حسن مرقی کاشانی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به حرعاملی محمدبن حسن (یا حسین ) و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به شیبانی محمدبن الحسن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
رجوع به نواجی محمدبن حسن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بن دریدبن عتاهیة.
رجوع به ابن درید ابوبکر.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بن دینار احول ، مکنی به ابوالعباس دانشمند و عالم به علم درایت و روایت .
وی شرح حال و اشعار یکصد و بیست شاعر را گرد آورده است .
او را در طبقه مبرد و ثعلب قرار داده اند.
وراق حنین بن اسحاق بود.
ابن الندیم گوید که وی نسخه نویس بود و او راست : کتاب الدواهی .
کتاب السلاح .
کتاب مااتفق لفظه و اختلف معناه .
کتاب «فعل و افعل ».
(از معجم الادباء ج ۱۸ ص ۱۲۵).
محمد.
[ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) ابن حسن بن عبداﷲبن مذحج بن محمدبن عبداﷲبن بشر زبیدی اشبیلی نزیل قرطبه ، مکنی به ابی بکر.
در علم نحو و حفظ لغت یگانه ٔ عصر بود.
او را کتابهاست که بر وفور دانش وی دلالت کند از آنهاست کتاب طبقات النحویین و اللغویین بالمشرق و الاندلس (از زمان ابوالاسود دئلی تا زمان شیخ وی ابوعبداﷲ نحوی ریاحی ) ، و نیز مختصر کتاب العین خلیل و الغایة در عروض ، الواضح و شرح ابنیه ٔ الکتاب سیبویه .
وی به سال ۳۷۹ یا ۳۸۰ هَ .
ق .
درگذشته است .
(از وفیات الاعیان ج ۲ ص ۹۲ و ۹۳).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمدبن بزرگ امید ملقب به علاءالدین ششمین از ملوک اسماعیلیه .
(یادداشت مؤلف ).
رجوع به علاءالدین ملحد و جامعالتواریخ (بخش اسماعیلیه چ دبیرسیاقی صص ۱۱۰ – ۱۳۴) شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بن مظفر کاتب لغوی بغدادی ، معروف به حاتمی و مکنی به ابوعلی از مشاهیر ادباست .
رجوع به ابوعلی محمدبن حسن بن مظفر و معجم الادباء ج ۱۸ ص ۱۵۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بن مقسم .
رجوع به ابن مقسم محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن ختلی ، مکنی به ابوالفضل .
رجوع به ابوالفضل محمدبن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن .
.
.
شیبانی فقیه ، مکنی به ابوعبداﷲ واسطی مولی بنی شیبان .
رجوع به شیبانی محمدبن حسن و رجوع به روضات الجنات ص ۵۵۵ و کشف الظنون و الاعلام زرکلی و صفدی در فوات الوفیات و ترجمه ٔ طبری بلعمی شود .
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن طوسی ، مکنی به ابوجعفر.
.
.
رجوع به ابوجعفر طوسی .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن عسکری بن علی هادی بن محمدجواد ، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به مهدی منتظر ، صاحب الزمان ، امام زمان ، رجوع به مهدی و نیز رجوع به خاندان نوبختی و کتاب الغیبة طوسی ص ۱۶۷ ، ۲۷۵ و غیبت صغری و غیبت کبری و وفیات الاعیان ج ۲ ص ۲۴ چ تهران شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن کرخی ملقب به فخرالدین .
ریاضی دان قرن چهارم هجری است که در جبر و حساب و علوم ریاضی براعت داشته و در سال ۴۲۰ هَ .
ق .
[ بنابه قول صاحب کتاب متفکرین اسلام ] وفات یافته است .
از مؤلفاتش یکی «کافی فی الحساب » و دیگر کتاب «فخری » در جبر و مقابله می باشد و نیز کتاب مدخل احکام نجوم را تألیف کرده است .
در کشف الظنون نام کرخی فخرالدین محمدبن الحسن برده شده و از این رو کتاب جبر و مقابله ٔ فخری منسوب به خود اوست ولی صاحب کتاب متفکرین اسلام می نویسد که کتاب فخری را به نام وزیر فخرالملک تألیف نموده است .
این کتاب را «وپکی » در سال ۱۸۵۳ م .
در پاریس طبع کرده است .
هش هایم کتاب کافی را ترجمه کرده و در ۱۸۸۰ – ۱۸۷۸ م .
به طبع رسانیده است و کتاب کافی را سموئل بن یحیی بن عباس مغربی اندلسی متوفی ۵۷۶ هَ .
ق .
مختصر نموده است .
صاحب کشف الظنون برای کرخی کتاب دیگری در جبر و مقابله به اسم «البدیع فی الجبر و المقابله » یاد میکند و وی را با عنوان وزارت می خواند که معاصر بهاءالدوله بوده است .
(یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن معروف یا معروفی بلخی .
رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن حسن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسین ، مکنی به ابوالفضل معروف به ابن العمید.
رجوع به ابن عمید و یتیمة الدهر ثعالبی ج ۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسین آبی .
.
.
رجوع به ابومنصور محمدبن حسین آبی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسین .
.
.
رجوع به ابومنصور محمدبن حسین خطیرالملک شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسین .
.
.
رجوع به بهاءالدین محمدبن حسین شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسین .
.
.
رجوع به سلمی محمدبن حسین .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن حسین .
.
.
رجوع به واسطی محمدبن الحسین .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن حسن بن سهل بن هیثم ، مکنی به ابوعلی .
رجوع به ابن هیثم .
.
.
شود .
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عمر ، مکنی به ابوبکر ارموی فقیه .
از شاگردان ابواسحاق شیرازی بود و در نظامیه ٔ بغداد فقه را فراگرفت و در سال ۵۳۶ هَ .
ق .
درگذشت .
(از انساب سمعانی ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عمیر یمنی ، مکنی به ابوعبداﷲ مقیم مصر و متوفی به سال ۴۰۰ هَ .
ق .
او راست : اخبار النحویین و مضاهاة امثال کلیله و دمنه .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۸۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمدبن موسی سلمی نیشابوری ، مکنی به ابوعبدالرحمن از اجله ٔ مشایخ و فضلای طبقه ٔ عرفاست که در اواخر قرن چهارم می زیسته و با القادر باﷲ عباسی معاصر و از مردم نیشابور است و از مریدان ابوالقاسم نصرآبادی .
شیخ ابوسعید به خدمت وی رسید و خرقه از دست او پوشید.
(نامه ٔ دانشوران ج ۲ ص ۱۵)
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسین فراء.
.
.
رجوع به ابوالحسین ابن ابی یعلی محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حمزه .
.
.
رجوع به فناری محمدبن حمزه شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حمیدبن حیان تمیمی ، مکنی به ابوعبداﷲ ، از مردم ری و حافظ حدیث بود و عده ٔ بسیاری از جمله ابن حنبل و ابن ماجه ٔ ترمذی از او اخذ حدیث کرده و گروهی او را تکذیب کرده اند.
وی در سال ۲۴۸هَ .
ق .
درگذشته است .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۲).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حنفیه .
.
.
رجوع به ابن حنفیه و تاریخ گزیده وخاندان نوبختی عباس اقبال و تتمة صوان الحکمة شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حوقل .
رجوع به ابن حوقل ابوالقاسم و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن خازم [ حازم ] تمیمی سعدی ، مکنی به ابومعاویه ، متولد سال ۱۱۳ هَ .
ق .
از مردم کوفه و محدث است .
در کودکی نابینا گردید.
حدود یکهزار و پانصد حدیث از او نقل شده است .
وی از نظر اعتقادات اصولی از مرجئه است .
سال درگذشت او ۱۹۵ هَ .
ق .
است .
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۳).
و نیز رجوع به ابومعاویه محمدبن خازم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن خالد مروزی بن عبدالملک مروزی .
وی نیز مانند پدرش از منجمین بزرگ بشمار است که مطلع به تسییر کواکب بود.
پدرش متصدی رصد کواکب در شماسیه ٔ بغداد و کوه قاسیون دمشق گردید.
وی از علمای قرن سوم هجری است .
(گاهنامه ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن خلیل .
.
.
متولد سال ۷۷۸ هَ .
ق .
و متوفی به سال ۸۴۹ هَ .
ق .
رجوع به قباقبی (محمدبن خلیل ) شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن خلیل الرقی ، مکنی به ابوبکر.
رجوع به ابوبکر محمدبن خلیل و نامه ٔ دانشوران ج ۱ ص ۱۹۶ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن خویی .
.
.
رجوع به ابن خویی قاضی شهاب الدین ابوعبداﷲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن خیر.
.
.
رجوع به اشبیلی محمدبن خیربن عمربن خلیفه ابوبکر اموی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن دانیال .
.
.
رجوع به ابن دانیال و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن دانیال بن یوسف .
.
.
رجوع به ابن دانیال .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن داود.
.
.
رجوع به ابن داود ظاهری ابوبکر محمدبن داود.
.
.
اصفهانی و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۲۵۹-۲۶۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن داود ، مکنی به ابوعبداﷲ.
فاضل ترین مردم روزگار خویش بود و از نخستین روز خلافت معتز عباسی وزیر او شد.
از بسیاری از علما و فصحای عهد خویش دانش فراگرفت و به خط خود کتابهای بی شمار نگاشت و همه را واخوان و تصحیح کرد.
ابوالحسن بن الفرات وزیر که از محمدبن داود بیم داشت اشاره به قتل او کرد و او را بکشتند (۲۹۶ هَ .
).
از اوست :کتاب الورقه فی اخبار الشعراء.
کتاب من سمی من الشعراء عمرو فی الجاهلیة والاسلام .
کتاب الوزراء و کتاب الاربعة نظیر کتاب ابوهفان .
(از فهرست ابن الندیم ).
و رجوع به الاعلام زرکلی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن داودبن علی .
.
.
رجوع به ابن داود ظاهری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن داود صنهاجی ، مکنی به ابوعبداﷲ نحوی کتاب اجرومیه ٔ او در نحو مشهور است .
وی به سال ۷۲۳ هَ .
ق .
درگذشته است .
(از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۴).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن دشمنزیار.
.
.
رجوع به ابوحرب بن علاءالدوله محمدبن دشمنزیار شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رافعبن ابوزید قشیری (از طریق انتساب وولاء) نیشابوری ، مکنی به ابوعبداﷲ از محدثین ثقه و استاد زمان خود در خراسان بود و بخاری ۱۷ حدیث و مسلم ۳۶۲ حدیث از وی روایت کرده است .
(از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۵).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن زکریاء رازی .
دانشمند و پزشک معروف ایرانی از مردم ری .
عرب ها او را طبیب المسلمین و به مناسبت آنکه کتابهای او به زبان عربی (زبان علمی عالم اسلام در آن روز) است جالینوس العرب خوانده اند.
وی در غره ٔ ماه شعبان سال ۲۵۱ هَ .
ق .
/ ۸۶۵ م .
در شهرری به دنیا آمد.
از آغاز جوانی و تحصیلات او اطلاعی دقیق جز آنچه تذکره نویسان نوشته اند در دست نیست ، برخی گفته اند که او در عنفوان شباب زرگری می کرده و برخی نوشته اند که او در آغاز امر صیرفی (= صراف ) بوده است .
خود می گوید که در جوانی علاقه ٔ بسیار داشته که به تجربه و آزمایش اکاذیب معزمان بپردازد.
پیشه ٔ زرگری وصرافی و علاقه ٔ او به امر عزائم طبیعةً او را به سوی علم کیمیا کشیده است که با آن بتواند گوهر فلزات رادگرگون سازد در نتیجه ٔ ممارست این فن و نزدیکی به آتش و بویهای تند چشم های او در معرض آفات واقع گردید و او به معالجه و مداوا و سپس به اشتغال به طب کشانیده شد.
می گویند او برای اینکه درد چشم خود را درمان کند نزد کحالی رفت .
کحال برای درمان او پانصد دینار از او خواست و او ناچار شد که بپردازد سپس با خود گفت کیمیای واقعی علم طب است نه آنکه تو بدان مشغولی وپس از آن از علم کیمیا دوری جست و به علم طب پرداخت .
تذکره نویسان اتفاق دارند که رازی تحصیلات خود را دربزرگی انجام داده و حتی برخی تصریح کرده اند او پس از چهل سالگی به کتب پزشکی و فلسفی روی آورد.
رازی برای کسب علوم پزشکی و فلسفی به بغداد آمد.
بغداد در آن روزگار مرکز مترجمان زبردست آثار علمی یونانی به سریانی و عربی بود.
و هم چنین وجود بیمارستانهائی که درزمان هارون و برامکه تأسیس شده بود مجال خوبی برای مطالعات رازی بود.
برخی منابع نوشته اند که رازی بیمارستان عضدی را در بغداد اداره میکرد و محتملاً همان بیمارستانی بوده است که بدر غلام معتضد در قرن سوم ایجاد کرده بود که بعداً بیمارستان معتضدی خوانده می شده ولی به مرور ایام با عضدی مشتبه گشته است .
رازی پس از آنکه به اوج علمی خود رسید بوسیله ٔ امرا و حکام دعوت شد و رساله ها و کتابهائی به نام آنان نوشت .
مدتی نیز به زادگاه خود ری رفت و تصدی بیمارستان آنجا را عهده دار شد.
او در مواضع بسیار از کتابهای خود اشاره به بیمارستان ری کرده است .
می گویند رازی چشمانش در پایان عمر آب آورد و یکی از شاگردان او از طبرستان برای معالجه ٔ او آمد اما رازی از معالجه امتناع ورزید و دیری نپایید که او در ری در پنجم شعبان سال ۳۱۳هَ .
ق .
وفات یافت .
عمر او به حساب هجری قمری ۶۲ سال و پنج روز و به حساب هجری شمسی ۶۰ سال و ده ماه بوده است .
(زرکلی از ابن الندیم و مؤلف نکت الهمیان و وفیات مرگ او را در ۳۱۱ هَ .
ق .
نوشته است ).
درباره ٔاستادان رازی اتفاق نظر میان محققان وجود ندارد.
گروهی او را شاگرد علی بن ربن [ رَب ْ ب َ ] طبری و ابوزید بلخی میدانند و گروه دیگر آن را به دلایلی انکار می نمایند.
ناصرخسرو در زادالمسافرین ص ۹۸ نام ایرانشهری را بعنوان «استاد و مقدم » محمد زکریا برده است اما این ایرانشهری چه کسی بوده است دقیقاً معلوم نیست .
این اشخاص را نیز جزو شاگردان رازی برشمرده اند: یحیی بن عدی ، ابوالقاسم مقانعی ، ابن قارن رازی ، ابوغانم طبیب ، یوسف بن یعقوب ، و محمدبن یونس .
از رازی کتابها و مقاله های بسیار بیادگار مانده است نخستین صورت از تألیفات رازی فهرستی است که خود او برای کتابهایش نوشته که ابن الندیم آن را در «الفهرست » نقل کرده و قفطی هم در «اخبارالحکما» از روی آن نقل نموده است .
پس از او ابوریحان بیرونی کتابی درباره ٔ آثار و تألیفات رازی نوشت که «پول کراوس » آن را در پاریس تحت عنوان «رسالة ابی ریحان فی فهرست کتب محمدبن زکریاء الرازی ».
چاپ کرده است .
کتابهای رازی برحسب فهرست بیرونی بدین ترتیب تقسیم موضوعی می شود: ۵۶ کتاب در طب ، ۳۳ کتاب در طبیعیات ، ۷ کتاب در منطق ، ۱۰ کتاب در ریاضیات و نجوم ، ۷ کتاب در تفسیر و تلخیص و اختصار کتب فلسفی و یا طبی دیگران ، ۱۷ کتاب در علوم فلسفی و تخمینی ، ۶ کتاب در مافوق الطبیعه ، ۱۴ کتاب در الهیات ، ۲۲کتاب در کیمیا ، ۲ کتاب در کفریات ، ۱۰ کتاب در فنون مختلف که جمعاً بالغ بر یکصد وهشتادوچهار مجلد می شود و ابن اصیبعه در عیون الانباء فی طبقات الاطباء دویست و سی و هشت کتاب از برای رازی برمی شمارد.
محمود نجم آبادی استاد دانشگاه تهران کتابی به عنوان : مؤلفات و مصنفات ابوبکر محمدبن زکریای رازی نوشته است که در سال ۱۳۳۹ بوسیله ٔ دانشگاه تهران چاپ شده در این کتاب آنچه از ابن الندیم و بیرونی و قفطی و ابن اصیبعه درباره ٔ آثار رازی گفته اند با یکدیگرتطبیق شده و مجموعاً دویست وهفتادویک کتاب از برای رازی احصاء گردیده است .
اینک به قسمتی از مهمترین کتابهای وی اشاره می شود: الجامع الکبیر معروف به الحاوی معضل ترین و مهمترین اثر رازی در طب است .
اثبات الطب .
المدخل الی الطب .
الرد علی الجاحظ فی مناقضةالطب .
الکناش المنصوری که الطب المنصوری نیز خوانده می شود.
الطب الملوکی .
تقاسیم العلل .
القراباذین الکبیر.
القراباذین الصغیر.
کتاب الجدری و الحصبة که برجسته ترین اثر خدمت فرهنگ اسلامی به علم پزشکی بشمار می رود ، در طبیعیات .
سمع الکیان (سماع طبیعی ) الهیولی الصغیر.
الهیولی الکبیر.
فی الزمان و المکان .
فی الفرق بین ابتداء المدة و بین ابتداء الحرکات .
فی اللذة.
فی البحث عن الارض اهی حجریه اوطینیة.
فی علة جذب المغناطیس الحدید وغیره ، درمنطقیات : المدخل الی المنطق .
فی المنطق بالفاظ متکلمی الاسلام .
کتاب البرهان .
کیفیة الاستدلال و غیره ؛ در ریاضیات : فی الهیئة.
فی علة قیام الارض وسط الفلک .
فی مقدار مایمکن ان یستدرک من النجوم .
فی کیفیة الابصار.
فی ان الکواکب علی غایة الاستدارة لیس فیها نتوء واعوار و غیره ؛ در فلسفه : میدان العقل .
العلم الالهی الصغیر علی رأی سقراط.
العلم الالهی الکبیر.
فی الفلسفة القدیمة.
نقض کتاب فرفوریوس الی انابو المصری وغیره .
در مافوق الطبیعه : النفس الصغیر.
النفس الکبیر.
فی ان جواهر الاجسام .
فی ان الحرکة معلومة غیر مرئیه و غیره در الحیات .
فی ان للانسان خالقاً متقنا حکماً.
فی انه لایمکن ان یکون العالم لم یزل علی ما شاهده الان .
فی الامامة و غیره ، در کیمیا: کتاب الحجر.
علل المعادن وهوالمدخل البرهانی .
المدخل التعلیمی .
اثبات لصناعة.
کتاب شرف الصناعة.
کتاب المحن الذهب رازی .
الشکوک علی جالینوس .
(رجوع به ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء ص ۴۲۰ ابوالفداء تاریخ ج ۲ ص ۷۶ ، صابی ، الوزراء ص ۲۴ ، ابن العبری ، تاریخ مختصرالدول ص ۱۵۸ و ابوحیان توحیدی ، مثالب الوزیرین ص ۲۸۹ ، قفطی ، تاریخ الحکماء ، ص ۲۳۱ ، دکتر محمد زبیر صدیقی ، مطالعاتی درباره ٔ ادب طبی عربی و فارسی XLIII ، رسالة عبداﷲ نعیمه ، فلاسفه الشیعة حیاتهم و آرائهم مجریطی ، غایةالحکیم ، ابن جلجل ، طبقات الاطباء و الحکماء ص ۷۷ ، طب عرب و تأثیر آن در قرون وسطی «کمپ بل » ج ۱ ص ۶۵ ، بیرونی رساله ص ۴ ، ناصرالدین منشی یزدی ، درةالاخبار که ترجمه صوان الحکمة است .
عبدالرحمن بدوی ، التراث الیونانی فی الحضارة الاسلامیة ص ۸ ، مسعودی ، التنبیة و الاشراف ص ۱۰۹٫
اخوینی ، هدایة المتعلمین ص ۳۰۲ ، فیلسوف ری نوشته ٔ دکتر مهدی محقق چ انجمن آثار ملی .
رساله ٔ مرحوم فروزانفر در سلسله انتشارات مؤسسه ٔ وعظ و خطابه .
کتاب دکتر نجم آبادی تحت عنوان ِ مؤلفات و مصنفات محمدبن زکریای رازی و غیره شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن زکی الدین .
.
.
رجوع به ابن زکی الدین محمدبن الحسن .
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۲۲۹ – ۲۳۷ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن زهر.
.
.
رجوع به ابن زهر ابوبکر محمدبن زهر اندلسی حفید و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۴۳۴ – ۴۳۷ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن زید.
از علویان طبرستان (۲۷۰ تا ۲۸۷ هَ .
ق .
).
رجوع به داعی ابوعبداﷲ محمدبن زیدبن اسماعیل و مقاتل الطالبیین (چ مصرص ۶۹۳) و تاریخ عمومی عباس اقبال ص ۱۱۷ به بعد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن زید.
.
.
رجوع به واسطی محمدبن زید.
.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سائب بن بشر.
رجوع به کلینی ابن سائب و رجوع به ابونصر محمدبن سائب شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سام غوری غیاث الدین ابوالفتح .
رجوع به غیاث الدین (سلطان .
.
.
) غوری و غوریان و تاریخ عمومی مرحوم عباس اقبال شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سحنون .
رجوع به ابن سحنون ابوعبداﷲ محمد.
.
.
و اعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سری .
.
.
رجوع به ابن سراج ابوبکر محمدبن سری .
.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۹ و وفیات الاعیان ج ۳ صص ۳۳۹-۳۴۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سعدان کوفی ، مکنی به ابوجعفر ضریر مقری (متولد سال ۱۶۱ هَ .
ق .
و متوفی به سال ۲۳۱ هَ .
ق .
).
کتابی در نحو و کتاب مفصل دیگری در قراآت دارد.
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۱۰).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سعدبن منیع زهری کاتب واقدی ، مکنی به ابوعبداﷲ.
از فضلای برجسته ٔ زمان خود بود و مدتی به مصاحبت محمدبن عمربن واقدی پیوست و کتابت او کرد و بدو شهرت یافت و او را جز طبقات کبیرمعروف ، طبقات دیگری است صغیر.
وی ثقه و صدوق بود.
گویند کتابهای واقدی نزد چهار کس فراهم شد نخست کاتب وی محمدبن سعد بود.
وی حدیث و فقه و جز این دو بنوشت .
در سن شصت ودوسالگی درگذشته است و در مقبره ٔ باب الشام دفن شده .
(از وفیات الاعیان ج ۲ ص ۸۵).
و نیز رجوع به ابن سعد ابوعبداﷲ محمدبن سعد و الاعلام زرکلی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) ابن سعود.
رجوع به ابن سعود محمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سعید.
.
.
رجوع به ابن دبیثی ابوعبداﷲ محمدبن سعید شافعی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۳۹۴ – ۳۹۵ و الاعلام زرکلی ج ۲ ص ۹۰۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سعید.
.
.
رجوع به بوصیری شرف الدین .
.
.
محمدبن سعید.
.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۰۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سعید بیهقی معروف به محم .
از قصبه ٔ سبزوار بود و ابوالقاسم عبدبن احمدبن محمود بلخی کعبی او را در کتاب مفاخر نیشابور یاد کند واو را دیوان شعر است و از اشعار او این ابیات معروف است که قاضی نیشابور یاسربن نصر را در آن بنکوهد: قد کان غرثان فتمت کسره و کان عریان فتم و بره .
(از تاریخ بیهق ص ۱۵۶).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سلام بن عبداﷲبن سالم جمحی مؤلف طبقات الشعراءو غریب القرآن ، کتاب الفاصل و کتاب بیوتات العرب و غیره .
از حمادبن سلمه و مبارک بن فضاله و دیگران دانش فراگرفت و امام احمدبن حنبل و ثعلب و ابن الابار از وی روایت کنند.
از بزرگان ادب و شعر بود در سن هشتادسالگی به سال ۲۳۲ هَ .
ق .
درگذشت در همان سال که الواثق باﷲ درگذشت و برای متوکل بن المعتصم بیعت گرفتند.
(از معجم الادباء ج ۱۸ ص ۲۰۴).
رجوع به روضات الجنات ص ۵۶۲ و ابن الندیم و رجوع به جمحی محمدبن سلام .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سلطان بن حیوس غنوی .
رجوع به ابوالفتیان محمد.
.
.
و ابن حیوس و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۴۳۸ – ۴۴۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان .
.
.
رجوع به ابوسهل صعلوکی و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۲۰۴-۲۰۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان .
رجوع به ابن النقیب شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن علی عباسی ، امیر و والی بصره در زمان خلافت المهدی عباسی بود و تا سال ۱۷۳ هَ .
ق .
که درگذشت در همین سمت باقی ماند.
محمدبن سلیمان تمایل زیادی به تصاحب مقام خلافت داشت اما از بیم المهدی و هارون الرشید این خواسته را اعلام ننمود.
(از الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۰۲).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان کافیجی .
.
.
رجوع به کافیجی و ابوعبداﷲ محمدبن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان معروف به ابن قتلمش .
رجوع به ابن قتلمش شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان معافری شاطبی .
رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سماک .
.
.
رجوع به ابن سماک ابوالعباس محمد کوفی و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۳۰۱-۳۰۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سنان .
.
.
رجوع به تبانی ابوعبداﷲ محمدبن سنان .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن سیدمهدی .
رجوع به قزوینی محمدبن سیدمهدی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سیرین بصری ، پدر وی بنده ٔ انس مالک بود و خود از اسیران میسان یا عین التمزبن سیرین از فقهای بصره است و به ورع معروف واز پیروان حسن بصری اما آخر کار یکدیگر را ترک گفتند و ابن سیرین بر جنازه ٔ حسن بصری حاضر نشد.
او را در گوش علت کری بود و در تعبیر خواب یدی طولا داشت .
ولادت او دو سال به پایان خلافت عثمان مانده بود و درروز جمعه نهم شوال سال ۱۱۰ هَ .
ق .
در بصره بمرد و یکصد روز پس از مرگ حسن بصری .
وقتی او را بسبب وامی که برگردن داشت زندانی ساختند.
از یک زن سی پسر و یازده دختر برای وی بیامد که جز عبداﷲ باقی نماندند.
محمد در فارس کاتب انس بن مالک بود.
(از وفیات الاعیان چ تهران ج ۲ صص ۲۵-۲۶) و نیز رجوع به ابن سیرین شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن شافعی فضالی .
رجوع به فضالی و الاعلام زرکلی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن شاکر.
.
.
رجوع به ابن شاکر و کتبی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن شجاع الدین علی بن عزالدین حسین ، ملقب به علاءالدوله (۶۱۰- ۶۱۲) از سلاطین غور.
رجوع به علاءالدین غوری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن شجاع بغدادی رجوع به ابن الثلجی خراسانی و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۰۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن شرف الدین (قاضی نظام الدین .
.
.
).
رجوع به نظام الدین شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن شرف الدین ابوبکربن جماعه .
رجوع به ابن جماعه .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن شکربن ابوالفتوح حسن بن جعفر حسنی .
رجوع به تاج المعالی و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۰۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن شنبود.
.
.
رجوع به ابن شنبود ابوالحسن محمد.
.
.
و محمدبن احمدبن ایوب .
.
.
و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۲۹۹-۳۰۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن شهریار.
.
.
رجوع به ابوالفضل محمدبن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن شیرکوه .
.
.
رجوع به ناصرالدین محمدبن شیرکوه شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن صالح .
.
.
رجوع به ناصرالدین محمدبن صالح شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن صالح بن ابراهیم زبیری .
رجوع به زبیری .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن صالح بن نطاح .
رجوع به ابن نطاح شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن صالح ابوالسعود سباعی .
رجوع به سباعی .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن صالح ولوالجی مروزی ، مکنی به ابوعبداﷲ.
شاعر فارسی زبان از شعرای سامانیان است .
منوچهری دامغانی در قصیده ٔ خود که در ستایش ابوالقاسم عنصری شاعر قرن پنجم است گوید: آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی سه سرخسی و سه کاندر سغد بوده مستکن .
.
.
و مراد از دو ولوالجی یکی همین محمدبن صالح است و دومی آن معلوم نیست و می بایست دیگری ازشاعران زمان سامانیان باشد.
از جزئیات زندگی شاعر چیزی به دست نیست .
عوفی او را ولوالجی دانسته است و هدایت نوایحی و مرحوم قزوینی نوایح را از توابع مرو نوشته اند اما ظاهراً کلمه ٔ نوایح دگرگون شده ٔ ولواج باید باشد که مأخوذ از این شعر منوچهری است در اشاره به شاعران متقدم بر خود: بوالعلاء و بوالعباس و بوسلیک و بوالمثل آنکه از ولوالج آمده آنکه آمد از هری .
دو بیت زیر از این شاعر است : جعد بر سیمین پیشانیش گوئی که مگر لشکر زنگ همی غارت بغداد کند وان سیه زلف بر آن عارض گوئی که همی به پر زاغ کسی آتش را باد کند.
رجوع به سخن و سخنوران مرحوم فروزانفر و تعلیقات دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی و نیز رجوع به لباب الالباب ج ۲ ص ۲۲ (ص ۲۵۹ چ نفیسی ) و شرح احوال و اشعار رودکی نفیسی ص ۱۳۰۹ ، ۱۳۰۸ و ۱۱۴۶ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) ابن صباح .
یکی از حذاق منجمین در علوم هیئت و احکام و از اوست : کتاب برهان صنعةالاسطرلاب .
و این کتاب ناتمام ماند و برادر محمد ، ابراهیم آن را به پایان برد.
کتاب عمل نصف النهار بقسیة واحدة بالهندسة ، رساله در صنعت رخامات .
(از الفهرست ابن الندیم ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن صبیح کوفی معروف به ابن سماک .
رجوع به ابن سماک ونامه ٔ دانشوران ج ۱ ص ۱۸۸ و صفةالصفوة ج ۳ ص ۱۰۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن صفی الدین ابوالفرج محمدبن نفیس الدین ابوالرجا حامدبن محمدبن عبداﷲبن علی بن محمود معروف به آلُه ملقب به عمادالدین کاتب اصفهانی .
رجوع به عماد کاتب اصفهانی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن صلاح بن جلال لاری ملقب به مصلح الدین .
وفات او به سال ۹۷۹ هَ .
ق .
بوده .
او راست : الفرائض ، تعلیقه بر شرح مواقف .
شرح هدایه ٔ قاضی میر.
شرح تهذیب المنطق و حاشیه ٔبر شرح جلال دوانی بر تهذیب المنطق .
شمائل النبی (ص ) و شرح ارشاد ابوبکر مقری و غیره .
(از کشف الظنون ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن صدیق .
رجوع به واسطی محمدبن الصدیق شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن صفدر حسینی .
رجوع به جمال الدین اسدآبادی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن طاهر ابوعبدالرحمن .
.
.
رجوع به ابن طاهر ابوعبدالرحمن شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) ابن طاهربن بهرام سجستانی .
رجوع به ابوسلیمان محمدبن .
.
.
منطقی و تاریخ الحکماء قفطی و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی و تتمه ٔ صوان الحکمة شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن طاهربن عبداﷲبن طاهر ذوالیمینین .
پنجمین حکمران از آل طاهر و آخرین آنان (۲۴۸ – ۲۵۹ هَ .
ق ).
رجوع به آل طاهر و طاهریان شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن طاهر.
.
.
رجوع به رضی و سیدرضی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن طاهربن علی مقدسی .
رجوع به ابن القیسرانی محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن طرخان فارابی .
رجوع به ابونصر فارابی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ططر.
.
.
رجوع به ناصرالدین محمدبن ططر شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن طفج .
رجوع به اخشید محمدبن ابومحمد طفج فرغانی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۵ صص ۵۶ – ۶۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن طلحةبن عبیداﷲ قرشی تیمی .
پدرش او را نزد پیامبر اسلام آورد.
رسول (ص ) او را محمد نام گذارد و به ابوالقاسم مکنی نمود.
مادرش ، حمنه ، خواهرزاده ٔ زینب بنت جحش همسر پیامبر است .
محمدبن طلحة بسبب کثرت عبادت به سجاد ملقب بود.
در سال ۳۶ هَ .
ق .
در جنگ جمل به قتل رسید.
او از طرفداران علی (ع ) بود اما به خاطر پدرو وفاداری به وی حاضر نشد که در صف یاران علی (ع ) قرارگیرد.
هنگامی که علی (ع ) کشته ٔ او را دید گفت : هذا السجاد قتله بره بابیه .
(از اسد الغابة ج ۴ ص ۳۲۳).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن طیب .
رجوع به باقلانی ابوبکر محمدبن طیب .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن طیب بن محمد بصری .
رجوع به ابن باقلانی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن طیفور سجاوندی غزنوی یا احمدبن محمد سجاوندی .
او راست : عین المعانی فی تفسیرالسبع المثانی .
رجوع به احمدبن محمد سجاوندی و لباب الالباب ج ۱ ص ۳۶۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ظفر.
رجوع به ابوعبداﷲبن ظفر و ابن ظفر حجةالدین .
.
.
صقلی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۳۹۵-۳۹۷ ترجمه ٔ شماره ٔ ۶۲۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن عائشه .
رجوع به ابن عائشه و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۰۹ و العقدالفرید ج ۷ ص ۲۶۲ و عیون الاخبار ج ۲ ص ۶۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبادبن ملک داود خلاطی حنفی .
رجوع به خلاطی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عباد مهلبی .
رجوع به مهلبی و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عباس رجوع به ابوبکر خوارزمی محمدبن عباس و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۴۰۰ – ۴۰۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عباس .
رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن عباس .
.
.
یزیدی و نیز رجوع به یزدیین شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالباقی بن محمدبن عبداﷲ معروف به ابوبکر فقیه .
رجوع به ابوبکر محمدبن .
.
.
و نامه ٔ دانشوران ج ۲ ص ۱۴۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالباقی بن یوسف بن احمد زرقانی مصری .
رجوع به زرقانی محمدبن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالجبار عتبی .
رجوع به عتبی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالجلیل .
رجوع به رشیدالدین وطواط شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالخالق .
رجوع به ابوعبداﷲ دینوری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالدائم .
رجوع به ناصرالدین محمدبن عبدالدائم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالدائم بن موسی عسقلانی برماوی .
رجوع به بر ماوی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن .
رجوع به ابن الصائغ و ابن باجه شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن .
رجوع به ابوسعید محمدبن ابی السعادات عبدالرحمن .
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۳۹۰ – ۳۹۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن ابوعطیه ٔ بصری .
رجوع به عطوی ابوعبدالرحمن شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن ابی لیلی .
رجوع به ابن ابی لیلی و نامه ٔ دانشوران ج ۱ ص ۳۷۶ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن قبه ٔ رازی .
رجوع به ابن قبه .
.
.
و نامه ٔ دانشوران ج ۲ ص ۱۴۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن محمدبن مسعود بندهی .
رجوع به ابوسعید محمدبن ابی السعادات عبدالرحمن .
.
.
بندهی (پنجدهی ) و معجم الادباء ج ۷ ص ۲۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن مغیره .
رجوع به ابوعبدالرحمن محمد.
.
.
و ابن ابی ذئب ابوالحرث محمدبن عبدالرحمن شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بغدادی ، مکنی به ابوبکر و ملقب به ابن قریعه .
رجوع به ابن قریعه قاضی ابوبکر.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بکری صدیقی شافعی ، ملقب به جلال و مکنی به ابوالحسن و متوفی به سال ۹۵۰ هَ .
ق .
او راست : الواضح الوجیز در تفسیر قرآن ، شرحی بر مختصر تبریزی ، تحفة واهب المواهب در بیان مقامات و مراتب .
(از کشف الظنون ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن قزوینی .
رجوع به خطیب دمشق و جلال الدین محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرزاق ، مکنی به ابومنصور.
سپهسالار خراسان به روزگار سامانیان .
رجوع به ابومنصور شود.
توضیحاً می افزاید که سکه زرینی (دینار) از این محمدبن عبدالرزاق (که ظاهراً بل قطعاً همان ابومنصور معروف است که شاهنامه ٔ نثر بفرمان او جمع شده بود) در روسیه باقی است که در مراغه سنه ٔ ۳۳۷ هَ.
ق .
زده شده است و گویا در تجارب الامم و ابن الاثیر دارد که در حدود همین سنه محمدبن عبدالرزاق (که از سامانیان گویا روی گردان شده به طرف آل بویه آمده بود) از جانب رکن الدوله ، پس از اسیر کردن مرزبان بن محمدبن مسافر پادشاه مسافری (= سلاری ) آذربایجان و فرستادن او را به قلعه ٔ سمیرم ، این محمدبن عبدالرزاق حاکم آذربایجان شد.
رجوع به یادداشتهای قزوینی ج ۷ ص ۶۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداللطیف بن محمدبن ثابت خجندی ، ملقب به صدرالدین .
وی درسنه ٔ ۵۴۲ هَ .
ق .
اصفهان را تسلیم محمد و ملکشاه پسران محمودبن محمدبن ملشکاه سلجوقی نمود و مورد خشم سلطان مسعود قرار گرفت .
ناچار از اصفهان بیرون رفته به خدمت جمال الدین جواد وزیر موصل پناه برد.
رجوع به تاریخ السلجوقیة عماد کاتب ص ۲۱۹ و تعلیقات مرحوم قزوینی بر لباب الالباب شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ.
.
.
.
رجوع به ابن سکره محمدبن عبداﷲ و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۴۱۰ – ۴۱۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن عبداﷲ.
رجوع به ابن مالک محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ.
رجوع به ابوالشیص محمدبن عبداﷲ متوفی به سال ۱۹۶ هَ .
ق .
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۵ شود.
محمد.
[م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ.
رجوع به ابوالقاسم محمدبن عبداﷲ ملقب به قائم و نیز رجوع به قائم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ.
رجوع به ابوبکر صیرفی محمدبن عبداﷲ و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ.
رجوع به ابوبکر محمدبن عبداﷲبن محمدبن صالح ابهری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ.
رجوع به ابوعبداﷲ.
مفجع محمدبن عبداﷲ کاتب مصری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ.
رجوع به ابونصر ارغیانی محمدبن عبداﷲ.
ابن احمد ، مکنی به ابونصر.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ ص ۲۲۱ و ۲۲۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ.
.
.
رجوع به شهرزوری محمدبن عبداﷲبن قاسم .
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۲۴۱ – ۲۴۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ.
رجوع به عتبی محمدبن عبداﷲ یا عبیداﷲبن عمر (یا عمرو)بن معاویه .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ.
رجوع به عمرانی محمدبن عبداﷲبن اسعدبن محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمد معصومی .
.
.
رجوع به ابوعبداﷲ معصومی اصفهانی .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب ، ملقب به النفس الزکیة.
از افاضل خیار هاشمیان بود.
در اواخر دولت بنی امیه بنوهاشم از طالبی و عباسی جمع آمدند و با یکدیگر از جور بنی امیه سخن گفتند و اتفاق کردند که با یکی از بنی هاشم بیعت کنند و همه به امامت النفس الزکیه رضا دادند.
اما حضرت جعفر صادق راضی نشد و با پدر النفس الزکیه یعنی عبداﷲ محض گفت که سودای این کار در سر مگیر که خداوند قباء زرد را تمام می شود و دست بر دوش منصور زد و منصور آن روز قباء زرد داشت .
اما همه با النفس الزکیه بیعت کردند تا صورت حال بگردید و ملک و خلافت به اولاد عباس رسید و سفاح و منصور را هیچ غم نبود جز آنکه النفس الزکیه را به دست آرند و بکشند ، میسر نمی شد.
سفاح در دوران خلافت خود به سخنی که حسن بن حسن معروف به المثلث عم النفس الزکیه با وی گفت از کشتن النفس الزکیه درگذشت و تا زنده بود سخن او نگفت اما چون منصور به خلافت رسید در طلب او بجد ایستادو همه ٔ اولاد حسن و حسین علیهماالسلام را فرمود بند کردند و به عراق فرستادند و در کوفه محبوس گردانید چندان که در حبس بمردند و از جمله یکی عبداﷲ بود پسر حسن بن حسن بن علی از اکابر اهل بیت و به دیانت معروف ودیگری محمدبن ابراهیم بن حسن بن حسن که به غایت پاکیزه روی بود تا به حدی که او را دیباج گفتندی .
منصور فرمان داد تا بر شکم او ستونی بنا کردند و او هنوز زنده بود در آن حال علی بن حسن بن علی بن ابی طالب که غائب بود اتفاقاً برسید و چون حال بشنید پیش منصور رفت و بایستاد.
منصور گفت به چه کار آمده ای ؟ گفت تا مرا نیز با خویشان من حبس فرمائی که مرا بعد از ایشان دنیابه کار نیاید منصور بفرمود تا او را نیز حبس کردند و این از نوادر اتفاقات است .
محمدبن عبداﷲ از بزرگان بنی هاشم بود و به فضل و شرف و دین و علم و فصاحت و شجاعت و کرم و همه ٔ ابواب فضایل سرآمد جهان و این حدیث که : «لوبقی من الدنیا یوم لطول اﷲ تعالی ذلک الیوم حتی یظهر فیها قائم ، او قال مهدینا ، یملأها عدلاً کما ملئت جوراً» و به روایت دیگر «اسمه کاسمی و اسم ابیه کاسم ابی » در میان مردم مشهور گشت چون محمد فرزند عبداﷲ از مادر متولد شد مردم گفتند مهدی موعود اوست و پدرش این سخن در دل ها می انداخت و محمد چندان که بزرگ می شد آثار بزرگی در او میدیدند و او را مهدی میخواندند و اتفاقاً میان هر دو شانه ٔ او خالی داشت ، گفتند این مهر امامت است و مشهور بود که اشراف بنی هاشم همه در بیعت او درآمده اند.
چون او بشنید که پدرش با اقربا و منسوبان در حبس است در مدینه خروج کرد و امیر مدینه را براند و عامل و قاضی مرتب گردانید و درهای زندان بشکست و محبوسان را خلاص داد و همان روز که او خروج کرد مردی که او را اوس عامری گفتندی از مدینه به تعجیل پیش منصور آمد چنانکه به نه شب در بغدادآمد و چون برسید شب بود و همه ٔ دروازه ها بسته ، بانگ کرد تا واقف شدند دروازه بگشادند چون به درگاه رسیدربیع حاجب گفت در چنین وقتی که امیرالمومنین در آسایش است چه حاجت داری ؟ گفت مرا با امیرالمؤمنین سخنی است و از دیدن او چاره نیست .
امیرالمؤمنین را اعلام دادند او را بطلبید و چون به خدمت منصور رسید احوال بگفت .
خلیفه گفت تو او را دیدی ؟ گفت دیدم که بر منبر پیغمبر(ص ) خطبه میگفت و با او سخن گفتم .
منصور بفرمود تا او را در خانه نشاندند ، بعد از آن خبر متواترشد ، او را حاضر کرد و گفت در چند شب از مدینه به اینجا رسیدی گفت به نه شب ، بفرمود تا نه هزار درم به او دادند.
و بعد از آن جهت دفع محمدبن عبداﷲ به تدبیرمشغول شد و میان ایشان از جانبین مکاتبات رفت و در آخر کار منصور برادرزاده ٔ خویش عیسی بن موسی بن عبداﷲبن عباس را با لشکر عظیمی بفرستاد و در مقامی که آن را حجارالزیت می گویند نزدیک مدینه به هم رسیدند و عباسیان غالب آمدند و محمد النفس الزکیه کشته شد و سر او پیش منصور بردند در سنه ٔ خمس و اربعین و مائة ۵۴۰ هَ .
ق .
(از تجارب السلف چ عباس اقبال صص ۱۰۸-۱۱۰).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن الخطیب قرطبی ملقب به لسان الدین .
رجوع به ابن الخطیب شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن العربی اندلسی .
رجوع به ابن العربی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن عبداﷲبن تومرت .
رجوع به ابن تومرت شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن رزین .
رجوع به ابوالشیص شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن زیاد مؤسس بنی زیاد در زبید یمن (۲۰۴ – ۲۴۵ هَ .
ق .
).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن زید ضبی اصفهانی ، مکنی به ابوبکر.
از علما و محدثین مائة پنجم دراصفهان می زیست و ابوزکریا یحیی بن عبدالوهاب بن منده از او اخذ روایت کرده است .
(یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سعید.
.
.
رجوع به ابن الخطیب ملقب به ذوالوزارتین شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سلیمان حضرمی .
رجوع به ابوجعفر محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدالاعلی الاسدی الکوفی .
رجوع به ابن کناسة شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن عبداﷲبن عبدالحکم .
رجوع به ابن عبدالحکم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدالحکم بن اعین بن لیث بن رافع مصری ، مکنی به ابوعبداﷲ (۱۸۲ – ۲۶۸ یا ۲۶۹ هَ .
ق .
).
فقیه شافعی از ملازمان امام شافعی به مصر بود.
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ ص ۱۹۳).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) (ص ) ابن عبداﷲبن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مرةبن کعب بن لوی بن غالب بن فهربن مالک بن نصربن کنانةبن خزیمةبن مدرکةبن الیاس بن مضربن نزاربن معدبن عدنان ، مکنی به ابوالقاسم پیغمبر اسلام .
مادر آن حضرت آمنه دختر وهب بن عبدمناف بن زهرةبن کلاب بن مره قرشی زهری است .
هنگامی که حضرت محمد (ص ) متولد شد پدرش عبداﷲ درگذشته بود و گفته اند که آن حضرت به هنگام مرگ پدر هفت یا بیست و هشت ماهه بود.
تولد آن حضرت در عام الفیل (اواسط قرن ششم میلادی ) (۵۷۱ م .
).
روز دوشنبه دهم یا دوازدهم ربیعالاول و مشهور بین شیعه ٔ امامیه هفدهم همین ماه است .
پس از ولادت ، زنی از سعدبن بکر را به نام حلیمه دختر ابی ذؤیب برای شیر دادن او انتخاب کردند.
در شش سالگی آن حضرت مادرش آمنه درگذشت و از آن پس حضرت محمد(ص ) به کفالت جد خود عبدالمطلب درآمد و چون به هشت سالگی رسید عبدالمطلب نیز درگذشت و ابوطالب عم وی سرپرستی او را به عهده گرفت .
محمد(ص ) با عم خود سفری چند به شام رفت و در این سفرها بود که کفایت و امانت او زبان زد شد.
خدیجه دختر خویلد که زنی مالدار بود و جماعتی از مردان را برای اداره ٔ امور بازرگانی خویش در خدمت داشت صداقت و امانت محمد(ص ) را شنید از وی خواست که به اتفاق میسره غلامش مال التجاره ای را که آماده ٔ حمل بود برگیرد و به شام برد.
محمد(ص ) این درخواست راپذیرفت و چون بازگشت خدیجه از او خواست که وی را به زنی بگیرد و او پذیرفت .
از خدیجه چهار دختر به نام زینب و رقیه و ام کلثوم و فاطمه (علیهاالسلام ) و سه پسر به نام قاسم و طاهر و طیب و بروایتی قاسم و طاهر وعبداﷲ به جهان آمدند.
قاسم به مکه درگذشت و او نخستین از فرزندان رسول اکرم است که درگذشته است .
خدیجه نخستین همسر رسول اکرم بود و تا او زنده بود رسول اکرم همسر دیگر اختیار نکرد.
سپس سوده بنت زمعةبن قیس از بنی عامر را گرفت اما بروایتی ازدواج با وی در سال دهم بعثت در مکه و قبل از ازدواج با عایشه انجام شده است .
زنان دیگر حضرت عبارتند از عایشه بنت ابوبکر ، حفصة بنت عمربن الخطاب ، زینب بنت خزیمة ، ام سلمه بنت ابوانیةبن المغیره مخزومی ، زینب بنت جحش الاسدی ، ام حبیبه (رملة) بنت ابوسفیان بن حرب بن امیة ، جویریة بنت الحرث بن ابوضرار ، میمونة بنت الحارث بن حزن هلالی ، و صفیة بنت حیی بن اخطب .
خدیجه و زینب بنت خزیمة در زمان حیات رسول اکرم به ترتیب در مکه و مدینه درگذشتند.
نصب حجرالاسود به دست مبارک رسول اکرم دیوارهای کعبه بر اثر سیل ویران شده بود و از ارتفاع آن بیشتر از حدود یک قامت نمانده بود و قبیله ٔ قریش از اینکه دست به تخریب آن زنند و مجدداً ترمیم و آن را مسقف کنند هراسناک بودند.
تا آنکه گنجینه ٔ کعبه که در جوف آن قرار داشت به سرقت رفت .
قبیله ٔ قریش تصمیم گرفت که به تخریب و تجدید بنای آن بپردازد واین واقعه پانزده سال پس از جنگ الفجار و در سی و پنج سالگی حضرت رسول اکرم روی داد.
به هر حال کار تجدید بنا و سقف زدن خانه ٔ کعبه میان قبایل عرب تقسیم گردید و چون بنای آن به مرحله ٔ رکن و نصب حجرالاسود رسید قبایل با یکدیگر به مخالفت برخاستند چه هر قبیله می خواست افتخار نصب حجر را نصیب خود سازد و بدنبال این مخالفت همگی آماده ٔ جنگ شدند اما داوری ابوامیة مخزومی مورد قبول کلیه ٔ قبایل قرار گرفت و آن اینکه نخستین کس که وارد مسجدالحرام شود حل این مهم را به عهده گیرد.
قضا را محمد (ص ) که مورد اعتمادهمگی بود و او را امین میخواندند از در درآمد و قبایل بالاتفاق او را حکم ساختند حضرت فرمود تا پارچه ای آوردند و سنگ را درمیان آن گذاردند و هر قبیله ای گوشه ای از آن را گرفت تا به محل برافراشتن آن بردند و سپس حضرت محمد به دست خود سنگ را برداشت و بر دیوار کعبه ، آنجاکه مقرر بود نصب کرد.
حضرت محمد (ص ) هنگامی که در مکه بسر می برد گاهگاه از مردم کناره می گرفت وبه غاری در کوه معروف حرا ، واقع در کوهی که امروز به جبل النور مشهور است می رفت و به عبادت و تفکر در آیات خدا و اوضاع آفرینش می پرداخت و در همین خلوتها بود که شبی وحی الهی بر او نازل شد و به پیغمبری مبعوث گشت .
مبعث رسول اکرم بنابه روایتی بعثت آن حضرت در سن چهل سالگی و به روایتی دیگر چهل وسه سالگی بوده است که ده سال پس از بعثت را در مکه و ده سال دیگر را در مدینه گذرانید.
ابن اسحاق روایت کند که حضرت رسول در چهل سالگی مبعوث گردید و سیزده سال در مکه و ده سال را در مدینه بسر برد و گویند که مدت سه سال پنهانی دعوت می فرمود و چون آیه ٔ «و انذر عشیرتک الاقربین » نازل گردید دعوت رسالت را آشکار فرمود.
مشهور بین امامیه روز مبعث بیست و هفتم رجب است .
ابوعمر گوید که بعثت روز دوشنبه هشتم ربیعالاول سال چهل و یکم عام الفیل بود و نخستین آیه ای که نازل گردید«اقراء باسم ربک الذی خلق .
خلق الانسان من علق .
اقراء و ربک الاکرم .
.
.
» بوده و بعضی دیگر روایت کنند که نخستین آیه از قرآن آیه ٔ «یا ایها المدثر.
.
.
» بوده و روایت دیگر آنکه آغاز تنزیل قرآن روز جمعه ماه رمضان و بدین آیه بوده «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن .
.
.
» و خداوند می فرماید: «و ماانزلنا علی عبدنایوم الفرقان یوم التقی الجمعان » و روز التقای دو گروه مسلمین ومشرکین در بدر صبح روز جمعه هفدهم ماه رمضان است .
(رجوع به قرآن شود).
دعوت حضرت محمد در مکه با مخالفت سران قریش روبرو شد و آنان در آن هنگام زمام تجارت این شهر را در دست داشتند و برای رونق کار خود از حمایت بتخانه و بت پرستان نیز دریغ نمی کردند.
دعوت پیامبر اسلام که بر اساس توحید و بسط و نشر عدالت بود با منافع آنان سازگاری نداشت لذا تا آنجا که توانستند پیروان او را آزار دادند و آزردند اما بسبب حمایت ابوطالب تا وقتی که وی در حیات بود از آزردن رسول اکرم بیمناک بودند.
چون ابوطالب در سال دهم بعثت و خدیجه پس از بیست وچهار سال و شش ماه همسری رسول اکرم (با اختلاف اقوالی که در تاریخ فوت او هست ) درگذشتند ، پس ازمرگ این دو دوست و حامی و یاور ، مصائب و گرفتاریها به آن حضرت روی آورد و مشرکان پیوسته حضرتش را می آزردند تا سرانجام پیامبر اسلام در بیست و هفتم ماه رمضان سال دهم بعثت به اتفاق زیدبن حارثه به طائف رفت و به دعوت ثقیف پرداخت اما آنان پذیرای وی نگشتند ناگزیر در بیست وسوم ذوالقعده ٔ همان سال به مکه بازگشت .
مهاجرت اصحاب به حبشه چون آزار مشرکان نسبت به محمد (ص ) و پیروان او شدت یافت رسول یاران خود را که از خویشاوندان او نبودند رخصت داد تا به سرزمین حبشه روند و این هجرت در سال پنجم بعثت بود هجرت به حبشه دوبار صورت گرفت (رجوع به هجرتان و رجوع به حبشه شود).
هجرت رسول اکرم به مدینه در همان وقت که مردم مکه به مخالفت با اسلام و پیغمبر آن برخاسته بودند در شهر یثرب حوادثی در جریان بود.
دو قبیله ٔ اوس و خزرج که در این شهر بسر می بردند بر اثر نزاع با یکدیگر فرسوده و خسته شده بودند در پی کسی بودند که سرپرستی شهر را بعهده گیرد و بدین جنگ خانگی پایان دهد.
در موسم حج گروهی از مردم مدینه رسول (ص ) را در مکه ملاقات کردند و دعوت او را شنیدند و او را تصدیق کردند و خبر به مردم شهر خود بردند و اسلام اندک اندک در شهر یثرب پراکنده شد و نمایندگان یثرب در دو نوبت با پیغمبر اکرم در عقبه بیعت کردند که به نام عقبه ٔ اولی و عقبه ثانیه مشهور است .
(رجوع به عقبه شود).
پس از بیعت انصار و فشار و شکنجه ٔ مشرکین به اصحاب حضرت دستور مهاجرت به مدینه را صادر فرمودند و خود به اتفاق ابوبکر در غاری به کوه ثور سه روز یا بیشتر مخفی شدند و از آنجا به مدینه رفتند.
پس اقامت آن حضرت پس از بعثت در مکه بقولی ده سال و بقولی سیزده سال و بقول سوم پانزده سال بوده است و اکثر قول سیزده سال را پذیرفته اند.
خروج حضرت از غار اول ربیعالاولی و ورود آن حضرت به مدینه دوازدهم همان ماه روز جمعه بوده است .
رجوع به هجرت و هجرتان در این لغت نامه شود.
حوادث پس از هجرت بنابروایتی حضرت رسول (ص ) شخصاً در بیست ویک غزوه شرکت داشت (و به روایتی دیگر بیست وشش غزوه بوده است ) نخستین آنها غزوه ٔ ودان و آخرین آن غزوه ٔ تبوک بوده است و سریه های آن حضرت از زمان ورود به مدینه تا سال رحلت سی وپنج سریه بوده است .
رجوع به غزوه و ترکیبات آن و نیز رجوع به سریه شود.
رحلت رسول اکرم (ص ) مشهور بین امامیه رحلت آن حضرت روز بیست و هشتم صفر است اما روایات مختلفی در این باب آمده است که به اختصار آنها را در این جا می آوریم : در روز چهارشنبه دو شب به آخر ماه صفر مانده به سال یازدهم هجرت در خانه ٔ میمونه بیمار شد و چون بیماری شدت یافت حضرت را به خانه ٔ عایشه منتقل نمودند و ظهر روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول رحلت کرد و روز سه شنبه هنگام غروب آفتاب به خاک سپردند علی (ع ) و عباس و اهل بیت بر جنازه ٔ رسول اﷲ نماز گذاردند و به دنبال آنها مهاجرین و سپس انصار و آنگاه زنان و بعداً بردگان صلاة میت ادا نمودند و علی و فضل بن عباس و عباس و صالح (غلام رسول اکرم ) و اوس بن خولی انصاری حضرت را غسل دادند و به روایتی اسامةبن زید و عبدالرحمن بن عوف .
علی (ع ) بدن را غسل میداد و عباس و فضل و قثم و اسامه و صالح آب می ریختند در هنگام غسل جامه های حضرت را از تن بیرون نیاوردند و جسد مبارک را در سه بُردیمانی و بدون عمامه کفن نمودند.
و علی و عباس و فضل و قثم و شقران و اسامةبن اوس بن خولی در قرار دادن رسول اکرم در مدفن با یکدیگر کمک کردند.
غلام حضرت قطیفه ای را که بر آن جلوس می فرمود در زیر پهن کرد و از چهار آجر لحدی ساختند و پس از تسطیح بر روی قبر مبارک آب پاشیدند.
سن رسول اکرم (ص ) هنگام رحلت شصت وسه سال و به روایتی شصت و پنجسال و بقول دیگر شصت وشش سال بوده است اما روایت اول صحیح است .
رجوع به اسلام و حجةالوداع و رجوع به هر یک از عناوین خاص اسلام و سیرت نبوی در این لغت نامه و رجوع به اصول کافی و اسدالغابه فی معرفةالصحابه و ابن اثیر (ج ۱ ص ۱۳ به بعد) و الاستیعاب فی اسماء الاصحاب تألیف قرطبی و ذیل الاصابة شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدون حنفی ، مکنّی به ابوالعباس (وفات به سال ۲۹۹ هَ .
ق .
).
او راست : الاحتجاج بقول ابی حنیفه .
(یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمر اندلسی .
رجوع به ابن صفار شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمر بازیار.
او راست : کتاب الجوارح .
(الفهرست ابن الندیم و تاریخ الحکماء القفطی ص ۲۸۰).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مالک .
رجوع به ابن مالک محمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن عبداﷲبن محمد.
.
.
رجوع به ابن بطوطه شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن ابی الفضل مرسی سلمی ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به شرف الدین ادیب ، نحوی ، مفسر ، محدث ، فقیه از ادبای معاصر یاقوت .
(متولد به شهر مرس در ۵۷۰ هَ .
ق .
).
وی استادان بسیار در بغداد ، خراسان ، مرو شاهجان و نیشابور و هرات و مرو و حلب و کتابهای بسیار داشته است در تفسیر قرآن و فقه و بلاغت و صرف و نحو.
تا سال ۶۲۴ هَ .
ق .
زنده بوده است .
(معجم الادباء ج ۷ ص ۱۶).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن حمدویه ٔ حاکم .
رجوع به ابن بیع حاکم ابوعبداﷲ محمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن محمدبن یحیی .
.
.
ملقب به سلامی و مکنی به ابوالحسن شاعری مشهور است و ثعالبی وی را به شاعری ستوده است .
در ده سالگی شعر میگفت .
در بغداد نشأت یافت و سپس به موصل رفت و گروهی از مشایخ شعرا را ملاقات کرد از جمله ابوعثمان خالدی و ابوالفرج بیغاء و ابوالحسن تلعفری و جز آنان و اینان از مهارت او در شعر تعجب کردند و او را به سرقت شعر متهم ساختند.
خالدی گفت من حقیقت این کار را آشکار می سازم پس دعوتی ساخت و سلامی را با شاعران حاضر ساخت و چون شراب بدور درآوردند باران و تگرگی بارید که روی زمین بپوشانید.
خالدی را نارنجی در پیش بود بر آن تگرگ افکند و گفت ای یاران از شما کس باشد که این منظره را وصف تواند کرد؟ سلامی ارتجالا بگفت : ﷲ در الخالدی الاوحدالندب الخطیر اهدی لماء المزن عند جموده نار السعیر حتی اذا صدر العتاب الیه عن حرالصدور بعثت الیه بعذره عن خاطری ایدی السرور؟ لاتعذلوه فانه اهدی الخدود الی الثغور حاضران او را بفضل بستودند و به حذاقت وی اعتراف کردند جز تلعفری که همچنان بر انکار بماند تا آنکه سلامی در هجو او این ابیات بگفت : سما التلعفری الی وصالی و نفس الکلب تکبر عن وصاله ینافی خلقه خلقی فتأیی فعالی أن تضاف الی فعاله فصنعتی النفیسة فی لسانی و صنعته الخسیسة فی قذاله فان اشعر فما هو من رجالی و ان یصفح فما انا من رجاله .
و سلامی را در هجو تلعفری اشعار بسیار است .
ولادت سلامی آخر روز جمعه ششم ماه رجب سال ۳۳۶ هَ .
ق .
در کرخ بغداد بود و به روز پنجشنبه چهارم جمادی الاولی سال ۳۹۲ درگذشت .
نسبت وی به دارالسلام بغداد است .
رجوع به وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۳ صص ۱۰۳-۱۰۵ و ج ۴ ص ۴۰۳ ، ۴۰۹) شود.
و نیز رجوع به سلامی محمدبن عبداﷲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمد ، مکنی به ابوعبدالرحمان و مشهور به عتقی فیریابی منجم قرن چهارم هجری اهل آفریقا بود و در مصر اقامت گزید و در اغلب علوم نظر داشت و تخصصش در نجوم بود با ابوتمیم قیروانی که بر مصر تسلط یافت بسر می برد.
کتابی در تاریخ بنی امیه و بنی عباس نوشته است و به همین سبب توسط وزیر عزیزبن معز در سال ۳۷۷ هَ .
ق .
زندانی شد و در سال ۳۸۵ هَ .
ق .
درگذشت .
وی در فنون مختلف خاصه در نجوم آثاری دارد.
(از گاهنامه ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن عبداﷲبن محمدبن موسی کرمانی ، مکنی به ابوعبداﷲ.
رجوع به ابوعبداﷲ محمد و معجم الادباء ج ۷ ص ۱۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن محمد هاشمی بغدادی شاعر.
رجوع به ابن سکره شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مره جبلی باطنی از مردم قرطبه و باطنی است و در فلسفه ٔ «انباذ قلس » رنج فراوان برد و در آن براعت یافت .
(از طبقات قاضی صاعد اندلسی ) (عیون الانباء ص ۳۷).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن عبداﷲبن مسعودبن احمد مسعودی ، مکنی به ابوعبداﷲمتوفی در چهارصدوبیست واند هجری قمری به مرو.
فقیه شافعی از مردمان دانشمند و پرهیزگار مرو بود.
فقه را نزد ابوبکر قفال آموخت و کتاب «مختصر» مزنی را شرح کرد.
امام غزالی در کتاب الوسیط از او مطالبی نقل کرده است .
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۲۱۳ – ۲۱۴ ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن موسی بن سعید مرزبانی .
رجوع به ابوعبداﷲ مرزبانی خراسانی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن میمون قداح .
پس از مرگ عبداﷲبن میمون (از رؤسای اسماعیلیه ) به جای پدر نشست و پس از مردن محمد پیروان او به دو فرقه گشتند.
فرقه ای برادر او را احمدبن عبداﷲ به خلیفتی برداشتند و فرقه ٔ دیگر پسر او را که باز احمد نام داشت و ملقب به ابوشلعلع بود خلیفه شمردند.
(از الفهرست ابن الندیم ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن عبداﷲبن هبةاﷲبن مظفر ملقب به عضدالدین از احفاد رفیل و از خاندان آل الرفیل است و در ایام المستضی ٔ عباسی (۵۶۶ تا ۵۷۳ هَ .
ق .
) دو بار وزارت کرده است .
وی سرانجام در سفر خانه ٔ خدا به دست باطنیان مقتول گردیده .
رجوع به ذیل ترجمه ٔ ابن المسلمة شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بلعمی رجوع به ابوالفضل محمدبن عبداﷲ.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ خراسانی .
رجوع به ابن طاهر ابوالعباس شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ صیرفی .
رجوع به ابن صیرفی ابوبکر محمد و ابوبکر صیرفی محمدبن عبداﷲ.
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ ص ۱۹۹ ترجمه ٔ شماره ۵۷۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ محب الدین .
رجوع به ابن هشام محب الدین شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک زیات .
.
.
رجوع به ابن زیات ابوجعفر محمدبن عبدالملک و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۵ صص ۹۴-۱۰۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحد.
رجوع به ابوعمرزاهد ، محمدبن عبدالواحد.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۳۲۹ – ۳۳۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالوهاب .
رجوع به ابوعلی جبائی محمدبن عبدالوهاب و رجوع به جبائی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۲۶۷ – ۲۶۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالوهاب .
رجوع به قزوینی محمدبن عبدالوهاب شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدکان .
.
.
رجوع به ابن عبدکان شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدون جیلی طبیب معروف .
ابن البیطاردر مفردات از او روایت کند از جمله در کلمه ٔ (طلق ، حرف ) مدتی در بصره و زمانی به مصر در ۳۴۷ هَ .
ق .
به امر بیمارستانی اشتغال و به صناعت منطق اهتمام داشت و این علم را از ابوسلیمان محمدبن طاهر سجستانی فراگرفت .
در ۳۶۰ هَ .
ق .
به اندلس شد و طبیب خاص مستنصرباﷲ و مؤید باﷲ بود.
وی پیش از آموختن طب به علم حساب و هندسه اشتغال داشت و در اعمال کسریه تألیفی نفیس دارد و هیچکس در طب به پای او نرسیده است .
(یادداشت مرحوم دهخدا).
و نیز رجوع به عیون الانباء شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبده کاتب به گفته ٔ نظامی عروضی در چهارمقاله «دبیر بغراخان بود و در علم تعمقی و در فضل تنوقی داشت و در نظم و نثر تبحری و از فضلا و بلغاء اسلام یکی او بود» و این شرح را در خلال حکایتی که مربوط به سؤال محمود غزنوی از بغراخان ملک ماوراالنهر شده است آورده است و جای دیگر نیز وقوف برنامه های محمد عبده را از شروط دبیری دانسته است .
درباب صحت انتساب نامه به محمود و مخاطب آن بغراخان یا دیگری رجوع کنید به حواشی چهارمقاله (ص ۲۶ تا ۲۹).
محمد عبده از مردم اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم است و علاوه بر دبیری شاعری نیز می کرده واز اشعار او در ترجمان البلاغه ٔ محمدبن عمر رادویانی و حدائق السحر رشید وطواط آمده است .
از آنجمله است : چنانکه نیست نگاری چو تو دگر نبود چو من صبور و چو من رازدار برنائی ترا و من رهی و خواجه را کسی بجهان بحسن و صبر و سخاوت ندید همتائی .
و نیز او راست : گویند مرا چرا گریزی از صحبت و کار اهل دیوان گویم زیرا که هوشیارم دیوانه بود قرین دیوان .
و نیز این بیت از اوست : سهی سروم از ناله چون نال گشته سها مانده از غم سهیل یمانی .
مؤلف ترجمان البلاغه یک بیت از قطعه ٔ منسوب به فردوسی را که در آن بیتی از ابوطاهر خسروانی آورده است ، به محمد عبده نسبت می دهد و می گوید: محمد عبده گوید (متقارب ) : بیاد جوانی همی مویه دارم بر آن بیت بوطاهر خسروانی جوانی به بیهودگی یاد دارم دریغا جوانی دریغا جوانی .
محمد عبده .
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ.
.
.
رجوع به ابن تعاویذی ابوالفتح محمدبن عبیداﷲبن عبداﷲ و رجوع به ابوالفتح محمدبن تعاویذی ، و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۴۶۶ تا ۴۷۳ و معجم الادباء چ اروپا ج ۷ ص ۳۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن یحیی بن خاقان ، مکنی به ابوعلی .
رجوع به ابن خاقان شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن بلبل ، مکنی به ابوعبداﷲ لغوی و نحوی .
سیرافی و ابوعلی فارسی را ملاقات نمود در شعر و ادب زبردست بود ودر سال ۴۱۰ هَ .
ق .
درگذشت .
(معجم الادباء ج ۷ ص ۳۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن مسیح ، مکنی به ابوبکر معروف به جعد ، شیبانی نحوی ادیب و لغوی متوفی به سال سیصدوبیست واند.
او راست : کتاب الالفات ، الناسخ و المنسوخ ، کتاب القراآت ، کتاب المختصر ، کتاب المقصور و الممدود و جز آن .
(از معجم الادباء ج ۷ ص ۳۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عثمان خراسانی (نورالدین ) دانشمند و متقی ساکن شیراز متوفی به سال ۷۴۰ هَ .
ق .
او راست : لطائف التفسیر ، الزبدة فی احادیث سیدالمرسلین .
(شدالازار ص ۷۸ به بعد).
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عثمان معروف به ابن اقرب ، مکنی به ابوالملیح و متوفی به سال ۷۷۴ هَ .
ق .
او راست : الرعایة فی تجرید مسائل الهدایة.
(از کشف الظنون ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عربی ، ابوبکر محیی الدین بن علی اندلسی .
رجوع به ابن عربی ابوبکر محمد.
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۲۹۶ – ۲۹۷ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علاءالدین تکش ، ملقب به علاءالدین (۵۹۶ تا ۶۱۸ هَ .
ق .
) ششمین از خوارزمشاهیان .
پس از مرگ پدر به تاریخ بیستم شوال ۵۹۶ بجای او نشست .
ابتدا به دفع برادرزاده ٔ خود هندوخان پسر ارشد ناصرالدین ملکشاه که مدعی جانشینی تکش بود برخاست و هندوخان شکست خورد و به غیاث الدین و شهاب الدین از ملوک غوریه پناهنده شد ولی آنان هم از سلطان محمد شکست خوردند و سلطان محمد سرانجام در ۶۱۲ دولت غوریان را منقرض کرد و بر هرات و فیروزکوه و غزنه دست یافت .
در ۶۰۶ نیز مازندران را فتح کرده بود و در ۶۰۷ سلاجقه ٔ کرمان را برانداخت .
خوارزمشاهیان از عهدی که اتسز مغلوب گورخان شده بود هر سال به قراختائیان خراجی می پرداختند و ایل ارسلان و تکش هرقدر خواستند او را از زیر این بار رها سازند توفیق نیافتند بخصوص که تکش در موقع کشمکش با برادر خود سلطان شاه این خراج سالیانه را به قراختائیان پذیرفته بود.
سلطان محمد در سال ۶۰۷ هَ .
ق .
رسول گورخان را که برای وصول خراج آمده بود در آب انداخت و در آخر همین سال هم به عزم تصرف ماوراءالنهر به آن جانب حرکت نمود.
مردم بخارا مقدم سلطان محمد را احترام فراوان کردند و در رسیدن به سمرقند خاقان آنجانصرت الدین عثمان خان ملقب به سلطان السلاطین که با گورخان قراختائی صفائی نداشت به خدمت خوارزمشاه آمد و قبول نمود که به نام سلطان محمد خطبه بخواند و سکه بزند سلطان به عزم تسخیر ممالک اصلی قراختائیان از شط سیحون گذشت و در ربیعالاول ۶۰۷ اردوی تانیگو والی شهر طراز سردار گورخان را شکست داد و او را به اسیری گرفت و به خوارزم آورد و کشت ، از آن تاریخ به بعد سلطان محمد به لقب اسکندر ثانی ملقب گردید.
پس از آنکه قراختائیان از میان رفتند و مانع بزرگی که میان بلاد آباد ماوراءالنهر و مساکن اقوام وحشی تاتار وجود داشت برطرف شد مغولان با ممالک خوارزمشاهی مجاورت پیدا کردند و با آنکه چنگیز میخواست با خوارزمشاه روابط دوستانه داشته باشد به عللی که در تاریخ نوشته شده است بااو در نزاع افتاد و پس از آنکه در ۶۱۵ کوچلک را از کاشغر راند و دولت قوم نایمان را منقرض کرد برای حمله به ممالک خوارزمشاهی به تهیاتی عظیم مشغول شد و درپائیز ۶۱۶ با تمام پسران و سرداران خود به ماوراءالنهر ریخت و پس از فتح و خرابی شهرهای آباد این ناحیه خوارزم و خراسان را نیز تسخیر ساخت و خوارزمشاه همچنان از مقابل او میگریخت تا عاقبت به مازندران پناه برد و چون شنید که مغول به عقب او می آیند به جزیره ٔ کوچک آبسکون در مقابل دهانه ٔ نهر گرگان در بحر خزر رفت و در آنجا از شدت کوفتگی و اندوه جان سپرد (شوال ۶۱۷ هَ .
ق .
) ، در حالی که کفن نداشت و از جامه ٔ یکی از همراهان او را کفنی ترتیب دادند.
سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه در عهد خود یکی از مشهورترین و عظیم الشأن ترین پادشاهان اسلام بود چه فتوحات بزرگی که در مدت بالنسبه قلیل به دست او انجام یافت و سلسله هائی که به توسط او برافتاد همه از وقایع بزرگی بود که کمتر پادشاهی را میسر شده بود و دولت او بعد از دولت سلاجقه یکی از وسیعترین دولتها بود چه علاوه بر تمام ایران و ماوراءالنهر و خوارزم قسمتی از ترکستان و هندوستان را نیز شامل میشد و بقیه ٔ ملوک آن زمان هم فرمان خوارزمشاه را گردن نهاده بودند و او خود دیندار و عالم و علم و ادب دوست بود اما سخت کش بود و بی تدبیری داشت و مادرش ترکان خاتون نیز در بیرحمی و خودخواهی سرآمد زنان بود و سخت کشی های سلطان و مادر و بستگانش از عوامل مهم شکست و برافتادن دولت خوارزمشاهی با همه ٔ استعداد و انتظامات لشکری و پهناوری قلمرو حکومت گشت .
رجوع به تاریخ عمومی عباس اقبال آشتیانی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علاءالدین ملقب به سیف الدین از پادشاهان غوری (۵۵۶ – ۵۵۸ هَ.
ق .
).
بعد از پدر به تخت نشست ابتدا دعات اسماعیلی را که به دعوت پدرش پرداخته بودند کشت و هر جا از اسماعیلیان نشان یافت به قتلشان فرمان داد سپس دو پسرعم خود غیاث الدین محمد و شهاب الدین محمد را که به دست پدرش محبوس شده بودند خلاص کرد ولی هنوز یکسال و کسری بیشتر از سلطنتش نگذشته بود که گرفتار تعرضات ترکمانان غز گردید.
سیف الدین محمد به جنگ ایشان رفت لیکن سپهسالار اردوی او که به علت قتل برادرش به دست سلطان از او کینه ای در دل داشت نیزه ای بر او زد و سیف الدین از اسب به زیر افتاد و غزان او را هلاک کردند.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به ابن المعلم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به ابن سراج محمدبن علی بن عبدالرحمن شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
رجوع به ابن هانی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به ابوالحسن محمدبن علی بن سهل .
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ ص ۲۰۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به ابوالحسین بصری محمدبن علی .
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ ص ۳۷۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به ابوجعفر محمدبن علی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن علی .
.
.
رجوع به ابوطالب مکی محمدبن علی بن عطیه .
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ ص ۴۰۳ و ۴۰۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به ابوعبداﷲبن ازرق .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به ابوعبداﷲ داستانی و نامه ٔ دانشوران ج ۳ ص ۷۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به ابوغالب محمدبن علی .
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۵ ص ۱۱۳ و ۱۱۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به ترمذی محمدبن علی بن حسن بن شیرالمؤذن الحکیم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به جواد اصفهانی محمدبن علی بن ابومنصور و ابوجعفر محمدبن علی .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
(امام جواد.
.
.
).
رجوع به جواد محمدبن علی بن موسی الرضا (ع ) شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به شاشی محمدبن علی بن اسماعیل قفال و رجوع به قفال شاشی محمدبن علی .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به شلمغانی ابوجعفر محمدبن علی .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
(خواجه .
.
.
) ملقب به قوام الدین و صاحب عیار وزیر شاه شجاع .
رجوع به صاحب عیار محمدبن علی .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به فاکهی محمدبن (احمدبن ) علی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به فستقه شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به قطب الدین محمدبن علی بن عبدالوهاب لاهیجی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
.
.
رجوع به مبرمان .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابراهیم بن حسن بن ابی جمهور.
رجوع به ابن ابی جمهور و نامه ٔ دانشوران ج ۱ ص ۷۳۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابراهیم بن زبرج النحوی معروف به عتابی و مکنی به ابومنصور.
در نحو و لغت وفنون ادب معرفتی داشت و خطی ملیح و صحیح می نوشت .
ادب را از شریف ابوالسعادات هبةاﷲبن شجری و ابومنصور موهوب بن جوالیقی و جز این دو فراگرفت و حدیث از مشایخ وقت خود بشنید.
ولادت وی در ماه ربیع الاول سال ۴۸۴ هَ .
ق .
بود و شب سه شنبه بیست و پنجم جمادی الاولی به سال ۵۵۶ هَ .
ق .
درگذشت .
نسبت او به یکی از محله های بغداد است در جانب غریی که ابومنصور از آنجا برفت ودر جانب شرقی سکونت جست .
(وفیات الاعیان ج ۲ ص ۹۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابراهیم فارسی استرابادی (میرزا.
.
.
) (متولد ۱۰۲۸ هَ .
ق ).
عالم ، فاضل ، محقق ، مدقق و عارف به حدیث بود.
او راست : کتاب الرجال الکبیر و المتوسط و الصغیر.
شرح آیات الاحکام .
حاشیه ٔ التهذیب و رسائل دیگر.
(از معجم المطبوعات العربیة).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابی طالب (ع ).
رجوع به ابن حنفیه محمدبن علی بن ابیطالب (ع ) و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۲ صص ۲۱ – ۲۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد ادفوی .
رجوع به ادفوی ابوبکر محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن امیه .
رجوع به ابوحشیشه شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن حسن بن عمر واسطی .
رجوع به ابن ابی صقر ابوالحسن شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن حسین بابویه قمی .
رجوع به ابن بابویه ابوجعفر محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن علی بن حسین بن قاسم حسنی همدانی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به وصی .
صاحب جعفربن محمدبن نصیرخلدی و وصی امیرنوح سامانی صاحب خراسان و ماوراءالنهر بود.
او از ابومحمد جلاب و از او حاکم ابوعبداﷲ و ابوسعید گنجرودی حدیث شنیده است و در بخارا به سال ۳۹۵ هَ .
ق .
درگذشته است .
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن حمزه .
.
.
رجوع به ابن حمزه عمادالدین ابوجعفر محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن سهل ماسرجسی .
رجوع به ابوالحسن محمد شود.
محمد.
[م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن عبداﷲبن العباس بن عبدالمطلب .
پدر سفاح و منصور خلیفه ٔ عباسی است .
در سال ۹۸ هَ .
ق .
در شام ابوهاشم فرزند محمد حنفیه با وی بیعت کرد و او را گفت خلافت در تو و اولاد تو خواهد بودو کتب خویش بدو داد و شیعه به او متمایل شدند.
چون محمد را به شام مرگ دررسید فرزند خویش ابراهیم امام را جانشین ساخت .
ولادت محمد به سال شصتم هجری بود.
ابن حمدون در تذکره آرد که ولادت محمد به سال ۶۲ هَ .
ق .
بود و به سال ۱۲۶ هَ .
ق .
بمرد و برخی ۱۲۲ گفته اند و در این سال مهدی بن ابی جعفر منصور پدر هارون در «شراة» متولد شد و گفته اند در ۱۲۵ هَ .
ق .
بود.
طبری درتاریخ گوید محمدبن علی در مستهل ذوالقعده ٔ سال ۱۲۶ بسن شصت وسه سالگی بمرد.
و نیز در تاریخ سال ۹۸ هَ .
ق .
گوید ابوهاشم عبداﷲبن محمدبن حنفیه بر سلیمان بن عبدالملک بن مروان درآمد سلیمان وی را اکرام کرد و ابوهاشم به فلسطین رفت .
وی کسی را فرستاد تا بر سر راه او نشست و شیری مسموم بخورد او داد ، چون ابوهاشم احساس مرگ بکرد به محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس گفت که خلافت با فرزند او عبداﷲبن الحارثیه (یعنی سفاح ) است و کتب دعات به وی سپرد و او را برآنچه در حمیمه میکرد واقف ساخت .
طبری از ابراهیم بن امام نام نمی برد و همه ٔمورخین متفقند بر ابراهیم ، جز آنکه کار او نگرفت و امر او پایان نیافت .
(وفیات الاعیان ج ۲ ص ۲۷ و ۲۸).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی .
رجوع به ابن دهان فخرالدین ابوشجاع محمدبن علی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۵ ص ۱۲ و ۱۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن عبدالواحد زملکانی ، مکنی به ابوالمعالی و ملقب به کمال الدین شافعی و متوفی به سال ۷۲۷ هَ .
ق .
او راست البرهان فی اعجاز القرآن .
(از کشف الظنون ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن عبیداﷲبن ودعان .
حاکم موصل .
متوفی به سال ۵۹۴ هَ .
ق .
مکنی به ابونصر و مدون اربعین الودعانی که چهل خطبه در آن گرد آورده است .
(از کشف الظنون ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن عمربن حسین بن مصباح .
رجوع به ابن عسکر محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) ابن علی بن عمربن محمد تمیمی مازری ، مکنی به ابوعبداﷲ فقیه مالکی و محدث .
او راست : شرح صحیح مسلم به نام «کتاب المعلم بفوائد کتاب مسلم » و ایضاح المحصول فی برهان الاصول و غیره .
وفات او در سال ۵۳۶در ۸۳سالگی بوده است .
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ ص ۲۸۵).
و نیز رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن علی .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن فارس .
رجوع به ابن معلم ابوالغنایم محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن لیث ، مکنی به ابوعلی (محرم ۲۹۸ – ذی الحجه ۲۹۸ هَ .
ق .
) بعد از اسیر شدن لیث بن علی مردم سیستان با برادر او ابوعلی محمد بیعت کردند محمد در این تاریخ فقط بر سیستان و قسمت شرقی ممالک صفاری یعنی بست و کابل و غزنین امارت داشت چون خبر جلوس محمد به مقتدر رسید نامه ای به احمدبن اسماعیل سامانی نوشت و به او دستور داد که لشکر به سیستان بفرستد و آنجا را فتح و به ممالک خود ضمیمه نماید.
احمد هم حسین بن علی مرورودی را به سپهسالاری اردو فرستاد.
حسین بن علی پس از جنگ سختی شهر زرنج را گشود و محمد از آنجا به بست گریخت .
بعد از چندی امیرسامانی بسیستان آمدو بر برادر ابوعلی محمد که هنوز در قلعه ای از شهر سیستان مقاومت میکرد دست یافت و ابوعلی را هم یکی از سرداران او در بست دستگیر کرد و به این ترتیب سیستان از دست آل صفار بیرون رفت و سیمجور از طرف احمدبن اسماعیل بن سامانی در تاریخ دوم ذی الحجه ۲۹۸ هَ .
ق .
به حکومت آنجا برقرار گردید.
و رجوع به صفاریان شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن حسن ظهیری کاتب سمرقندی بهاءالدین ملقب به ظهیری دبیرطمغاج خان از ملوک خانیه .
او راست : انشاء کتاب سندبادنامه که به نام قلج طمغاج خان بن قلج قراخان کرده است و آن به اهتمام احمد آتش در ۱۳۲۸ هَ .
ق .
در اسلامبول به طبع رسیده است .
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن علی بصری .
رجوع به ابوالحسین بصری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی خسروی سرخسی ، مکنی به ابوبکر.
رجوع به خسروی .
.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن علی قشیری .
رجوع به ابن دقیق السعید شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی نطنزی .
شرح احوال وی ذیل ترجمه ٔ ادیب نطنزی آمده است .
رجوع به ادیب نطنزی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عمر.
.
.
رجوع به ابوبکر محمدبن عمربن حفصربن فرخان طبری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عمر.
.
.
رجوع به رازی محمدبن عمربن حسین بن حسن بن علی و فخررازی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن عمربن عبدالعزیزبن مازه ملقب به شمس الدین صدر جهان رئیس بخارا.
وی در سنه ٔ ۵۵۹ هَ .
ق .
هجوم ترکان قرلق را بر بخارا به لطایف الحیل به تعویق افکند تا جغری خان بن حسن تگین که از جانب خطا والی سمرقندو بخارا بود برسید و شر ایشان را دفع نمود.
سوزنی شاعر معروف در حق او مدایح بسیار گفته است از جمله : صدر جهان رسید به شادی و خرمی در دوستان فزونی و در دشمنان کمی .
.
.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص ۲۹۸).
وی از خاندان آل برهان است که نام خاندانی است بزرگ از بخارا معاصر سلاجقه و خوارزمشاهیان .
واین خاندان به بنی مازه نیز معروفند که هر دو شهرت به اعتبار نام مؤسس آن برهان الدین عبدالعزیزبن مازه می باشد.
رجوع به آل برهان و حواشی مرحوم قزوینی بر لباب الالباب شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عمربن محمد معروف به ابن برغوث از متخصصین علم نجوم و ریاضیات بودو در نحو و معرفت قرآن و فقه براعت داشته است و از علمای قرن پنجم هجری در اندلس به شمار می رود و وفاتش در سال ۴۴۴ هَ .
ق .
اتفاق افتاده است .
(گاهنامه ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عمر رادویانی .
او راست کتاب ترجمان البلاغه در علم بدیع و این کتاب اصل کتاب حدائق السحر رشیدالدین وطواط است .
سابقاً به غلط به فرخی شاعر سیستانی نسبت کرده بودند و آن به اهتمام احمد آتش به سال ۱۹۴۹ م .
در اسلامبول از روی نسخه ٔ ۵۰۷ هَ .
ق .
به طبع رسیده است .
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عمران بن موسی بن سعید مرزبانی ، مکنی به ابوعبداﷲ کاتب خراسانی الاصل و بغدادی المولد ادیب و مؤلف و محدث ثقه که تمایل به مذهب تشیع داشت .
نخستین کس بود که دیوان یزیدبن معاویةبن ابی سفیان اموی را گرد آورد.
مرزبانی در سال ۲۹۷ یا ۲۹۶ هَ .
ق .
تولد یافته و در سال ۳۸۴ و بقولی در ۳۷۸ هَ .
ق .
درگذشته است اما تاریخ اول درست تر بنظر می آید.
پس از آنکه ابوبکر خوارزمی بر او نماز گزارد در خانه ٔ او ، واقع در شارع عمرو رومی به بغداد در جانب شرقی دفن گردید.
گروهی از وی روایت کرده اند همانطور که او از ابن درید و ابن الانباری و دیگران روایت کرده است .
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ ص ۳۵۴).
و نیز رجوع به ابوعبداﷲمرزبانی خراسانی محمدبن عمران بن موسی بن سعید شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عمرو.
.
.
رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲبن عباد المعتضد.
.
.
و وفیات الاعیان ج ۵ صص ۲۱ – ۳۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عمرو.
.
.
رجوع به واقدی محمدبن (عمرو .
.
.
) شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عمروبن حزم انصاری ، مکنی به ابوالقاسم (یا ابوسلیمان ) در سال دهم هجرت در نجران به دنیا آمد و پدرش عامل رسول اکرم (ص ) در آن منطقه بود و گویند که نامگذاری محمد به روی به دستور پیامبر بوده است .
مردی فقیه و فاضل و از فقهای مسلمانان بود که از پدر خود و گروهی دیگراز صحابه و مردم مدینه روایت کرده است محمد در یوم الحرة در سال ۶۳ هَ .
ق .
در زمان یزیدبن معاویه به دست مردم شام به قتل رسید و پسری داشت به نام ابوبکر که او نیز مردی فقیه بود.
(از اسدالغابة ج ۴ ص ۳۲۷).
محمد.
[م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عمید.
.
.
رجوع به ابن عمید ابوالفضل محمدبن العمید و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۸۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عنین .
.
.
رجوع به ابن عنین ابوالمحاسن محمدبن نصر.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عیسی .
.
.
رجوع به ابوعیسی محمدبن عیسی بن سورة و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ ص ۲۷۸ و ترمذی محمدبن عیسی بن سورة.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عیسی بیتی است ازبیوت آل عیسی و رئیس آنها.
(از صبح الاعشی ج ۱ ص ۳۲۵).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن غالب رفاء اندلسی رصافی شاعر ، ملقب به ابوعبداﷲ.
از شعرای به نام ومشهور اندلس بود و در سال ۵۷۲ هَ .
ق .
در شهر مالقةدرگذشته است .
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ ص ۴۳۳).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن فتوح ابی نصربن عبداﷲبن حمیدبن یصل ازدی حمیدی اندلسی میورقی حافظ مشهور.
اصل او از قرطبه از ربض رصافه از مردم جزیره ٔ میورقه است .
از ابن حزم اندلسی و یوسف بن عبداﷲ مؤلف کتاب الاستیعاب روایت بسیار کند.
وی در سال ۴۴۸ هَ .
ق .
به شرق اسلامی سفر نمود و پس از انجام مراسم حج در بغداد اقامت کرد.
مردی پارسا و طالب علم و کمال بود.
او راست : کتاب «الجمع بین الصحیحین البخاری و مسلم « »جذوةالمقتبس » در شرح حال دانشمندان اندلس و کتاب «وفیات الشیوخ ».
ولادت او قبل از سال ۴۲۰ بوده است و در سال ۴۸۸ هَ.
ق .
در بغداد وفات کرده ، اما سمعانی در کتاب الانساب تاریخ فوت او را ۴۹۱ هَ .
ق .
نوشته است و در کتاب ذیل انساب سمعانی تاریخ وفات حمیدی را ۱۷ ذی الحجه ٔ سال ۴۸۸ نوشته و محل دفن او را در مقبره ٔ باب ابرز نزدیک ابواسحاق شیرازی .
در سال ۴۹۱ به مقابر باب حرب منتقل گردید و در جوار بشربن حارث معروف به بشرحافی مدفون شده است .
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ ص ۲۸۲).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن فخرالدوله .
رجوع به ابن جهیر عمیدالدوله محمدبن فخرالدوله شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن فخرالدین عبدالعزیز کوفی .
رجوع به ابوسعیدبن فخرالدین و حواشی مرحوم قزوینی بر لباب الالباب چ لیدن منقول در ص ۶۰۹ چ مرحوم نفیسی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن فضل .
رجوع به ابوالقاسم محمدبن ابوالعباس فضل بن احمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن فضل بن احمدبن محمدبن احمدبن ابوالعباس صاعدی فراوی نیسابوری ، ملقب به کمال الدین و مکنی به ابوعبداﷲ.
محدث فقیه و مناظر و واعظ بود در مجلس درس امام الحرمین جوینی حاضر می شد.
پس از سفر به مکه و مدینه و بغداد و افاضه در این شهر مجدداً به نیسابور بازگشت و به تدریس در مدرسه ٔ ناصحیه و امامت مسجد مطرز مشغول شد.
فراوی از بسیاری از دانشمندان حدیث شنید و به روایت چندین کتاب ازتألیفات حافظ بیهقی منفرد بود و درباره ٔ او گویند «الفراوی » ، «الف راوی ».
ولادت وی در سال ۴۴۲ یا ۴۴۱ هَ .
ق .
در نیشابور و وفات او به سال ۵۳۰ بوده است .
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن فلاح بن هبةاﷲ موسوی .
رجوع به آل مشعشع شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن فورک .
.
.
رجوع به ابن فورک محمدبن حسن .
.
.
و وفیات الاعیان ج ۴ ص ۲۷۲ و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۸۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن فیصل .
.
.
رجوع به ابن سعود محمدبن فیصل شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم .
.
.
رجوع به ابوبکر محمدبن قاسم ابی محمدبن محمد.
.
.
انباری و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۳۴۱ – ۳۴۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم .
.
.
رجوع به ابوبکر محمدبن قاسم ابی محمدبن بشار.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن خلاد.
.
.
رجوع به ابوالعیناء محمدبن قاسم بن خلادبن یاسر.
.
.
، مکنی به ابوعبداﷲ اهوازی .
.
.
و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۳۴۳- ۳۴۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم .
.
.
رجوع به عمرانی محمدبن قاسم .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم .
.
.
رجوع به واسطی محمدبن قاسم .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علی بن عمربن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب .
مادرش صفیه دختر موسی بن عمربن علی بن حسین (ع ) است .
کنیه ٔ او ابوجعفر و شهرتش الصوفی است زیرا پیوسته جامه ای از پشم سفید بر تن میداشت .
مردی دانشمند و فقیه و اصولی و پرهیزگار بود.
در اصول به مذهب معتزله و در امامت معتقد به رأی جارودیه بود.
طبری در حوادث سال دویست و نوزدهم هجری حادثه ٔقیام محمدبن قاسم را ذکر کرده گوید که در طالقان خراسان ظهور نمود و مردم را به رضا از آل محمد دعوت میکرد و گروهی دعوت او را پذیرا شدند.
در طالقان و کوههای اطراف آن میان وی و فرماندهان محمدبن طاهر جنگی رخ داد و محمد توانست به اتفاق یاران خود به نسا فرارکند ، عامل شهر نسا او را دستگیر کرد و نزد عبداﷲبن طاهر فرستاد و او محمد را نزد المعتصم گسیل داشت .
معتصم او را در شهر سامراء در زندان مسرور خادم بزرگ محبوس نمود اما به روایت ابوالفرج توانست شبانه فرار کند و تا پایان خلافت معتصم و الواثق ناپدید بود تا آنکه در عهد المتوکل درگذشت و گویند که او را مسموم نمودند.
(از مقاتل الطالبیین ص ۵۷۷ به بعد و حاشیه ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن قاسم بصری نسابه .
رجوع به ابوالحسن محمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم فقیه ، مکنی به ابوالحسن از مشایخ ثعلبی .
او راست تفسیر النبی (ص ) که ثعلبی گوید از مصنف آن مقداری شنیدم و در روایت باقی مرا اجازت داد.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم ملقب به محیی الدین .
او راست تعلیقه بر تفسیر بیضاوی .
رجوع به اخوین .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قاضی کمال الدین شهرزوری ، ملقب به محیی الدین و مکنی به ابوحامد.
وی برای تحصیل علم به بغداد رفت و در خدمت شیخ ابومنصور رزاز فقه آموخت و از آنجا به شام رفت و به نیابت از پدر خود قاضی کمال الدین شهرزوری فقیه در دمشق و حلب به قضاوت پرداخت (۵۵۵ هَ .
ق .
) و پس از فوت پدر در نزد حاکم حلب الملک الصالح اسماعیل بن نورالدین مقرب گشت و تدبیر سیاست و امور حلب بدو تفویض شد (۵۷۳ هَ .
ق .
) اما طولی نکشیدکه بر اثر سعایت خانه نشین شد و به موصل آمد و در مدرسه ٔ پدر خویش و نیز در مدرسه ٔ نظامیه ٔ موصل به تدریس پرداخت و در نزد حاکم موصل ، عزالدین مسعود زنگی ، مقرب شد و بر تمام شئون موصل مستولی گردید و چندین مرتبه از طرف او رسولانی به بغداد رفتند.
ولادت او در حدود سال ۵۱۰ هَ .
ق .
بوده است و عماد کاتب در الخریده تاریخ تولد او را ۵۱۹ می نویسد.
محیی الدین شهرزوری در سال ۵۶۸ هَ .
ق .
درگذشت و در خانه ٔ خود در محله ٔ قلعه موقتاً مدفون گشت آنگاه وی را به مدینه ٔ منوره انتقال دادند.
او را فرزندی بود به نام عمادالدین احمد که در سال ۵۶۹ به رسالت از طرف حاکم موصل به بغدادرفت .
(از وفیات الاعیان ج ۴ صص ۲۴۶ – ۲۴۸ چ بیروت ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن قدامه .
.
.
رجوع به ابن قدامه شمس الدین محمدبن احمد مقدسی حنفی و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۵۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قریعة.
رجوع به ابن قریعة قاضی ابوبکر محمدبن عبدالرحمن و محمدبن عبدالرحمن و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۳۸۲ – ۳۸۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن قوطیة.
.
.
رجوع به ابن قوطیه ابوبکر محمدبن عمر.
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ ص ۳۶۸ تا ۳۷۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قیسر.
.
.
رجوع به شمس الدین محمدبن قیس رازی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قیسرانی .
.
.
رجوع به ابن قیسرانی ابوالفضل شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قیم .
.
.
رجوع به ابن قیم الجوزیة شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن کثیر فرغانی .
رجوع به ابن کثیر محمدبن کثیر.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن کیزانی .
.
.
رجوع به ابن کیزانی محمدبن ابراهیم .
.
.
و وفیات الاعیان ج ۴ ص ۴۶۱ و ۴۶۲ ترجمه ٔ شماره ۶۷۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن کیسان .
.
.
رجوع به ابن کیسان ابوالحسن محمدبن احمد و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن لره .
رجوع به ابن لره محمد اصفهانی .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ماجه .
.
.
رجوع به ابن ماجه ابوعبداﷲ محمدبن یزید.
.
.
قزوینی وابوعبداﷲ.
.
.
و وفیات الاعیان ج ۴ ص ۲۷۹ چ بیروت شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مبارک .
.
.
رجوع به ابن الخل ابوالحسن محمدبن مبارک .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مبشربن ابوالفتوح نصربن ابویعلی بن ابوالبشائربن ابویعلی بن مبشر.
از فضلا و علمای ریاضی است که در نجوم و فلسفه ماهربود و امور علاءالدین ابونصر محمدبن ناصرالدین با اوبوده است .
در سال ۶۱۸ هَ .
ق .
در بغداد وفات یافت ودر طرف قبر موسی بن جعفر(ع ) مدفون گشت .
(گاهنامه ).
محمد.
[م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محرزبن محمد وهرانی ، ملقب به رکن الدین (یا جمال الدین ) و مکنی به ابوعبداﷲ (وفات ۵۷۵ هَ .
ق .
).
یکی از فضلا و ظرفا و از مردم مغرب اسلامی است به روزگار صلاح الدین از وهران به مصر آمد.
و صنعت او انشاء بود و لیکن چون بدین شهر درشد و قاضی فاضل و عماد اصفهانی کاتب بدید دانست که از طبقه ٔ آنان نیست پس از راه جد بگردید و راه هزل پیش گرفت و خواب نامه ها و رسائلی بساخت که بدو منسوب است که بر روح سبک و طبع روان و کمال ظرافت وی دلالت کند.
در شهرها به سیر و سیاحت پرداخت و روزگاری به دمشق اقامت جست و منصب خطابه ٔ داریا از دیه های دمشق را بیافت و به سال ۵۷۵ هَ .
ق .
در این قریه درگذشت و بدر تربت شیخ ابوسیلمان دارانی به خاک سپرده شد.
(از وفیات الاعیان ج ۴ ص ۳۸۵ چ بیروت ).
و رجوع به الاعلام زرکلی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن محمد.
.
.
رجوع به ابن جهیر فخرالدوله .
.
.
و ابونصر محمدبن محمدبن جهیر و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۵ صص ۱۲۷ – ۱۳۴ و تجارب السلف و دستورالوزراء شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد.
.
.
رجوع به ابن علقمی ابوطالب .
.
.
محمدبن محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد.
رجوع به ابن نباته قاضی جمال الدین ابوبکر محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن محمد.
.
.
رجوع به ابوالمعالی محمدبن محمدبن ایوب و الملک الکامل و وفیات الاعیان ج ۵ صص ۷۹ – ۹۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد.
.
.
رجوع به ابوالوفاء محمدبن محمدبن یحیی .
.
.
بوزجانی و وفیات الاعیان ج ۵ ص ۱۶۷ و ۱۶۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد.
.
.
رجوع به ابوحامد غزالی زین الدین محمدبن محمدبن .
.
.
طوسی و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۲۱۶ – ۲۱۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد.
.
.
رجوع به ابومنصور مروی طوسی و محمدبن محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد.
.
.
رجوع به ابونصر محمدبن محمدبن اوزلغبن طرخان شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد.
.
.
رجوع به انوری اوحدالدین شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد.
.
.
رجوع به شرف الدین محمدبن محمد فراهی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد.
.
.
رجوع به قطب الدین رازی محمدبن محمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن هِمَماه رامشی نیشابوری ، مکنی به ابونصر.
عالم در علم نحو و علوم حدیث و قرأات و لغت .
حدیث را از اصحاب اصم و غیره فراگرفت و ادب را از ابوالعلاء مصری و دیگران آموخت و در نیشابور املای حدیث می نمود.
ولادت او ۴۴۰ و وفاتش ۴۸۹ هَ .
ق .
است و اشعاری از او باقی مانده است .
(از معجم الادباء ج ۷ ص ۱۰۰).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن [ احمد ] یا محمد عمیدی .
فقیه حنفی مذهب سمرقندی ، ملقب به رکن الدین در فن مسائل خلافی و بحث و تحقیق استاد و نخستین کسی است که در این فن کتاب نوشت وی در خدمت رضی الدین نیشابوری بود و یکی از ارکان چهارگانه ای بودند که در خدمت رضی الدین در فن خلاف تبحر یافتندو همه را رکن الدین لقب دادند: رکن الدین طاوسی ، رکن الدین امام زاده .
عمیدی را آثاری است از جمله : الارشاد ، النفائس .
عمیدی در سال ۶۱۵ هَ .
ق .
در بخارا درگذشته است .
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۲۵۷ – ۲۵۸).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد بلعمی الوزیر.
رجوع به بلعمی .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جهیر.
رجوع به ابن جهیر فخرالدوله محمدبن .
.
.
و تجارب السلف ص ۲۵۲ و ۲۵۶ و ۲۸۳ و دستورالوزراء ص ۸۴ و وفیات الاعیان ج ۵ صص ۱۲۷ – ۱۳۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خضر زبیری مقدسی .
رجوع به ابن هشام محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن شحنه .
رجوع به ابن شحنه ابوالولید.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن داود صنهاجی .
رجوع به ابن آجروم شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عباد بغدادی ، مکنی به ابوعبداﷲ نحوی و عالم در قرأات و علوم عربیت از شاگردان سیرافی .
او راست : کتاب الوقف و الابتداء.
وی در سال ۳۳۴ هَ .
ق .
وفات یافت .
(از معجم الادباء ج ۷ ص ۹۰).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ.
رجوع به ابن ناظم بدرالدین محمد.
.
.
و نامه ٔ دانشوران ج ۱ ص ۱۱۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمر اخسیکتی .
رجوع به اخسیکتی محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن سعدبن عبداﷲ بروی شافعی فقیه ، مکنی به ابومنصور.
از ائمه ٔ فقهاء شافعی در فقه و علم کلام و وعظ بود.
فقه را از محمدبن یحیی آموخت .
در خلاف راه تازه ای دارد.
او راست : کتاب «المقترح فی المصطلح » در جدل .
بروی در سال ۵۷۶ هَ .
ق .
به بغداد آمد و مورد استقبال خاص و عام گردید و در مدرسه ٔ بهائیه نزدیک نظامیه ٔ بغداد روزانه چند نوبت به تدریس می نشست و در مسجد جامع قصر خلیفه حلقه ٔ مناظره داشت و در مدرسه ٔ نظامیه بوعظ می نشست و در آن هنگام مدرس نظامیه ابونصر احمدبن عبداﷲ شاشی بود.
تولد او سال ۵۱۷ هَ .
ق .
به طوس بود و در سال ۵۶۷ هَ .
ق .
به بغداد درگذشت و المستضی بأمراﷲ در مسجد قصر بر وی نمازگزارد و در جوار ابواسحاق شیرازی در باب ابرز دفن گردید.
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۲۲۵ – ۲۲۶).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مواهب بن محمد ، مکنی به ابوالعز معروف به ابن الخراسانی متولد به سال ۴۹۴ و متوفی به سال ۵۷۶ هَ .
ق .
نحوی ، عروضی ، شاعر و کاتب است و شعر بسیار از او مانده است .
و تألیفاتی در عروض و ادب دارد.
(از معجم الادباء ج ۷ ص ۱۰۱).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن نعمان معروف به شیخ مفید.
رجوع به شیخ مفید شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یزید ملقب به ابن ماجه .
رجوع به ابن ماجه ابوعبداﷲ.
.
.
و روضات الجنات ص ۶۹۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف میدانی .
رجوع به میدانی و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۸۱ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد ادریسی ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به شریف ادریسی .
رجوع به ادریسی ابوعبداﷲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد ادریسی صقلی .
رجوع به ادریسی ابوعبداﷲ محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد بروی طوسی .
رجوع به محمدبن محمدبن سعدبن عبداﷲ بروی شافعی .
و رجوع به ابومنصور بروی طوسی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدجزری ملقب به شیخ شمس الدین .
رجوع به ابن جزری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد صفی الدین بن نفیس الدین حامد.
رجوع به عمادالدین کاتب شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مرادی بخارائی ، مکنی به ابوالحسن یا ابوالحسین .
ثعالبی در یتیمةالدهر گوید: ابوالحسن محمدبن محمدمرادی شاعری بخارائی بود و او را شعر بسیار است مدون و از اخبار مشهور او آن است که امیر سعید نصربن احمد روزی به چوگان بازی سوار شد ، باران آمد و زمین را نمناک کرد چون به خانه رفت مرادی نزد وی شد و گفت : اشهد ان الامیر نصرا یخدمه الغیث و السحاب رش تراب الطریق کی لا یوذیه فی المرکب التراب لا زال یبقی له ثلاث العز و الملک و الشباب .
مرادی بجز شعر تازی شعر پارسی نیز سروده است که در کتاب معیارالاشعار از وی نقل شده است و در یتیمةالدهر ثعالبی نیز چند قطعه از او آمده است .
نظامی عروضی در چهارمقاله در مقالت دوم که اسامی شعرای سلف را می شمردمرادی را از شعرای سامانیان به شمار می آورد و رودکی او را در قصیده ای مرثیه گفته است : مرد مرادی نه همانا که مرد مرگ چنان خواجه نه کاری است خرد.
رجوع به احوال و اشعار رودکی ج ۲ صص ۵۱۲ – ۵۱۴ و ج ۳ صص ۸۰۸ – ۱۳۰۷ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمد ، مکنی به ابویعلی معروف به ابن هباریة.
و رجوع به ابن هباریة شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمود.
.
.
او راست کنزالحکمة و الشجرةالالهیة.
(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
رجوع به شهرزوری شمس الدین محمدبن محمود شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمودبن سبکتکین ، مکنی به ابواحمد (از ربیعالاول تاشوال ۴۲۱ هَ .
ق .
).
سلطان محمود در مرض موت پسر خویش محمد را که در این تاریخ والی جوزجانان و بلخ بود به جانشینی معین کرد و پسر دیگر ، مسعود را که سابقاًولیعهد کرده بود به علت رنجشی که از او داشت از این حق محروم نمود.
محمد پس از فوت پدر از بلخ به غزنه آمد و با لقب جلال الدوله بر جای پدر نشست .
محمد مردی ضعیف النفس و عشرت دوست و نسبت به امور ملکی بی اعتنا بود بهمین جهت جمعی از سران سپاهی و اکابر دولت پنهانی با مسعود که در این تاریخ در ری بود ساختند و او را به سلطنت و گرفتن مقام پدر خواندند و مسعود به دعوت ایشان از ری به نیشابور آمد و در آنجا جمعی از خواص محمودی و امرای لشکری به مسعود پیوستند و او را به سلطنت تبریک گفتند.
و در همین تاریخ از جانب قادر خلیفه ٔ عباسی نیز فرمان رسمی به نام مسعود رسید و مسعود با قوت قلب تمام به جانب غزنین رهسپار شد.
محمد ، حاجب بزرگ علی بن ارسلان را که از منسوبین نزدیک سلطان محمود بود با عم خود یوسف بن سبکتکین به سرداری لشکراختیار نمود اما آنان دانستند که مقاومت با مسعود مثمر ثمر نخواهد بود به همین جهت امیرمحمد را در ۱۳ شوال ۴۲۱ هَ .
ق .
گرفتند و به قلعه ٔ کوهتیز بازداشتندو چون امیر مسعود به هرات رسید و عزم بلخ کرد تا زمستان آنجا بماند دستور داد امیرمحمد را به حبس قلعه ٔمندیش بردند ، در آن حال یکی از ندیمان امیر محمد که شعر و ترانه ٔ خوش گفتی بر بدیهه این دو بیت بگفت : ای شاه چه بود اینکه ترا پیش آمد دشمنت هم از پیرهن خویش آمد از محنتها محنت تو بیش آمد از ملک پدر بهر تو مندیش آمد.
ظاهراً امیر محمد را بعدها از حبس قلعه ٔ مندیش به قلعه ٔ «نغر» در هند برده اند زیرا در غره ٔ صفر۴۳۲ هَ .
ق .
امیر ایزدیار فرزند امیر مسعود از نغر باز می آید و همان شب امیر محمد را محرمانه به قلعت غزنین می آورند و چهار پسرش احمد و عبدالرحمان و عمر وعثمان را نیز و امیر حرس بر او موکل می شود و سپس ازچهار پسر او بیعت ایمان می گیرند که ناراستی نکنند وخلعت می پوشانند و در این حال امیر مسعود با خزانه وحرم عازم هند می شود و برادر را با خود می برد (احتمالاً امیر محمد در این هنگام کور بوده است ) غلامان در کنار شط سند به طمع جواهراتی که مسعود همراه داشته به غارت خزائن می پردازند و او را می کشند و محمد را با تهدید بار دیگر به امارت می نشانند و چهار ماه (از ربیع الاخر تا شعبان ) امارت می کند و آنگاه به دست برادرزاده ٔ خود مودود کشته می شود.
وزارت محمد را در هفت ماه امارتش خواجه ابوسهل احمدبن حسن حمدوی داشت که ازبزرگان منشیان و فضلا و ادب پروران زمان خود بود.
رجوع به تاریخ مفصل عباس اقبال چ دبیرسیاقی ص ۲۶۸ و تاریخ بیهقی و لباب الالباب عوفی ج ۲ صص ۲۵ – ۲۷ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مراغی .
.
.
رجوع به ابن مراغی ابوالفتح محمدبن جعفر.
.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۷۸ و ابوالفتح محمدبن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مردینش .
.
.
رجوع به ابن مردینش محمدبن احمد.
.
.
و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مرزوق .
.
.
رجوع به ابوعبداﷲبن مرزوق شمس الدین احمد و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۵۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مستنیر.
رجوع به قطرب محمدبن مستنیر نحوی لغوی و ابوعلی محمدبن .
.
.
و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۳۱۲ – ۳۱۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مسلم بن عبیداﷲبن عبداﷲبن شهاب .
.
.
مکنی به ابوبکر.
از فقها و محدثان و اعلام تابعین مدینه است .
ده تن از صحابه را بدید.
جماعتی از ائمه از او روایت کنند ، که از آنجمله مالک بن انس و سفیان بن عیینه و سفیان ثوری .
عمربن عبدالعزیز درباره ٔ او بنوشت بر شما باد به ابی شهاب که مردی را داناتر به سنت از وی نخواهید یافت .
وی در رمضان سال ۱۲۴ یا ۱۲۳ یا ۱۲۵ هَ .
ق .
به سن هفتادودوسالگی درگذشت .
و گفته اند مولد وی سال پنجاه و یک بود.
(وفیات الاعیان چ تهران ص ۲۴ ج ۲ و چ بیروت ج ۴ ص ۱۷۷).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن مسلم بن قتیبه .
رجوع به ابن قتیبه شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مسلمةبن خالدبن مجدعة.
.
.
انصاری اوسی حارثی ، مکنی به ابوعبدالرحمن یا ابوعبداﷲ.
او در تمام جنگها و مواقع در رکاب پیامبر بود مگر در واقعه ٔ تبوک .
در زمان عمر اگر کسی از عاملی شکایت میکرد حال او را از محمد میپرسید پس از قتل عثمان خانه نشین شد و شمشیری از چوب برای خود بساخت تا وارد فتنه نشود.
محمد در سال ۴۶ یا ۴۸ هَ .
ق .
در ۷۷سالگی در شهر مدینه درگذشت .
(از اسدالغابة ج ۴ ص ۳۳۱).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مظفربن محتاج چغانی از امیران آل محتاج .
کنیت او ابوبکر است .
امیرنصربن احمد سامانی به سال ۳۲۱ هَ .
ق .
سپاهسالاری عساکر خراسان و هم حکمرانی آن ناحیت به وی مفوض داشت و تا آخر عمر آن منصب داشت و در پایان عمر به علت بیماری طویل شغل او را به پسر وی ابوعلی احمد دادند.
وفات محمد در چغانیان به سال ۳۲۹ هَ .
ق .
بود.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
رجوع به آل محتاج شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن معلم .
رجوع به ابن معلم ابوالغنائم محمدبن علی بن فارس .
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۵ صص ۵ – ۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن معن .
.
.
رجوع به ابویحیی محمدبن معن بن محمدبن .
.
.
و وفیات الاعیان ج ۵ صص ۳۹ – ۴۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مفضل .
.
.
رجوع به ابوالطیب ضبی محمدبن مفضل بن سلمة.
.
.
و وفیات الاعیان ج ۶ ص ۲۰۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مقله .
.
.
رجوع به ابن مقلة ابوعلی .
.
.
و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۵ صص ۱۱۳ – ۱۱۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مکی .
.
.
رجوع به شمس الدین محمدبن مکی بن حامد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ملکشاه بن الب ارسلان ملقب به غیاث الدین و مکنی به شجاع .
چون ملکشاه مرد سه فرزند او محمد و برکیارق و سنجر ملک او را تقسیم کردند با بودن برکیارق محمد و سنجر را اهمیتی بود برکیارق سلطان بود و آن دو چون پیروان وی ، میان محمد وبرکیارق اختلاف افتاد و محمد و سنجر به بغداد شدند وامام المستظهر باﷲ آنان را خلعت داد.
و محمد را خلعت های هفتگانه که به سلاطین دهند بدادند و طوق و تاج وسوارین بپوشاندند و خلیفه او را به دست خویش لوا بست و دو شمشیر بر وی حمایل ساخت و او را پنج اسب با زین ببخشید و به سنجر برادر او نیز خلعتی شایسته پوشاندند و در جامع بغداد خطبه ٔ سلطنت به نام محمد خواندند و خطبه ٔ برکیارق ترک گفتند.
محمدبن عبدالملک همدانی در تاریخ خویش گوید: این واقعه به سال ۴۹۵ هَ .
ق .
بود.
صاحب تاریخ سلجوقی گوید: در هفدهم ذوالحجه ٔ سال ۴۹۲ هَ .
ق .
در بغداد خطبه به نام سلطان محمد خواندند و دیگران نیز با این مورخ در این داستان موافقت کرده اند.
آنگاه همدانی گوید: اتفاق عجیب اینکه خطیب جامع قصر در بغداد خطبه خواند و چون به نام سلطان برکیاروق رسید زبان وی به خطا به نام سلطان محمد بگردید و او را دعا گفت .
اصحاب برکیاروق سرزنش بکردند و خطیب بدین گناه از کار بازشد و پسر وی را این رتبت بدادند آنگاه چند روز از این واقعه برنگذشت که خطبه به نام سلطان محمد خوانده شد.
سلطان محمد برازنده ترین پادشاهان سلجوقی بود.
آثاری پسندیده و روشی نیکو و معدلتی شامل داشت .
وی روز پنجشنبه ۲۴ ذوالحجه ٔ سال ۵۱۱ هَ .
ق .
در اصفهان به سن سی وهفت سال وچهارماه وشش روز درگذشت و در مدرسه ٔ عظیمیه مدفون گشت و آن مدرسه وقف طائفه حنفی بود.
(از وفیات الاعیان ج ۲ صص ۱۵۶ – ۱۵۸).
و رجوع به تاریخ عمومی عباس اقبال آشتیانی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن منذر.
رجوع به ابن منذر محمدبن ابراهیم نیشابوری شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن منصور.
رجوع به ابونصر کندری و عمیدالملک محمدبن منصوربن محمد کندری و وفیات الاعیان ج ۵ صص ۱۳۸ – ۱۴۳ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن شاکر ، مکنی به ابوعبداﷲ.
رجوع به بنوموسی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن موفق .
.
.
رجوع به ابوالبرکات نجم الدین خبوشانی محمدبن الموفق .
.
.
و وفیات الاعیان ج ۴ ص ۳۳۹ و ۳۴۰ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن میکال .
.
.
رجوع به طغرل بیک محمدبن میکال بن سلجوق و ابوطالب محمدبن میکال و وفیات الاعیان ج ۵ صص ۶۳ – ۶۸ چ بیروت شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ناصربن محمد ، مکنی به ابوالفضل بغدادی و معروف به سلامی حافظ ادیب .
ادب را از خطیب تبریزی ابوزکریا فراگرفت و دارای خطی بسیار نیکو بود.
بسیاری از ائمه از او روایت کرده اند و از جمله ٔ آنان ابوالفرج بن الجوزی است و سمعانی نام او را در کتابهای خود آورده است .
ولادت او در سال ۴۶۷ هَ .
ق .
و وفاتش به سال ۵۵۰ هَ .
ق .
بوده است .
وی در باب الحرب در زیر سدره در جوار ابومنصور ابن الانباری واعظ دفن گردید.
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ص ۲۹۳).
و رجوع به ابوالفضل محمدبن ناصر سلامی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن نجار.
.
.
رجوع به ابن نجارابوالحسین محمدبن جعفر و اعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۷۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن نصرالدین بن نصر.
.
.
بن عنین .
رجوع به ابن عنین شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن نعمان رجوع به شیخ مفید محمدبن نعمان شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن نقطه .
.
.
رجوع به ابن نقطه ابوبکر محمدبن عبدالغنی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج ۴ صص ۳۹۲ – ۳۹۳ شود.
محمد.
[م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن نقیب .
.
.
رجوع به ابن نقیب جمال الدین ابوعبداﷲ محمد و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۰۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن واصل .
.
.
رجوع به ابن واصل محمدبن سالم و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۹۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن وراق .
.
.
از فرزندان مصعب بن الزبیر از قبیله ٔ عبدالعزی است .
(از صبح الاعشی ج ۱ ص ۳۵۷).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ورقاء.
رجوع به ابن ورقاء اودنی ابوبکر محمدبن عبداﷲبن محمد.
.
.
و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ ص ۲۰۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ولید.
.
.
رجوع به ابن زندقة ابوبکر محمدبن ولید.
.
.
و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۲۶۲ – ۲۶۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن هارون .
رجوع به امین محمدبن هارون الرشید شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن هارون وراق .
رجوع به ابوعیسی محمدبن هارون شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن هانی بن محمد.
.
.
ازدی اندلسی .
رجوع به ابن هانی ابوالقاسم (یا ابوالحسن ) .
.
.
و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۴۲۱ – ۴۲۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن هباریة.
رجوع به ابن هباریه شریف ، ابویعلی محمدبن محمدبن صالح هاشمی عباسی .
و رجوع به ابویعلی و شریف ابوعلی و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۴۵۳ – ۴۵۷ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن هذیل .
رجوع به ابوالهذیل محمدبن هذیل معروف به علاف و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۲۶۵ – ۲۶۷ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن هشام بن عوف تمیمی شیبانی سعدی لغوی .
رجوع به ابن هشام ابومحلم محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن همام الدین سیواسی .
رجوع به ابن همام کمال الدین .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن هندوشاه بن سنجر عبداﷲ صاحبی نخجوانی .
منشی پسر هندوشاه مؤلف تجارب السلف .
او راست دستورالکاتب فی تعیین المراتب که در عهد سلطان اویس بهادرخان (۷۵۷ – ۷۷۶ هَ .
ق .
) تألیف کرده و کتابی در لغت دارد به نام صحاح الفرس که در ۷۲۷ هَ .
ق .
تألیف کرده است و در طهران به تصحیح دکتر طاعتی در عداد نشریات بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ شده است و آن (به استثناء فرهنگ قطران ) سومین فرهنگ موجود فارسی است یعنی پس از لغت نامه ٔ اسدی (تألیف بعد از ۴۵۸ هَ .
ق .
) و فرهنگ قواس (تألیف بعد از ۶۹۰ هَ .
ق .
) و حدود ۲۳۰۰ لغت دارد.
(از یادداشت مرحوم دهخدا و یادداشت لغت نامه ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن هیثم .
.
.
رجوع به ابن هیثم ابوعلی و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۸۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن ابان یکی از بنومنجم .
حسن الادب ، حسن البلاغه ، فصیح اللسان ، صاحب کتب مدونه و اخبار است و معرفتی تمام به غناء و نجوم داشت و کتبی داشته است ازجمله کتاب اخبارالشعراء.
(از الفهرست ابن الندیم ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی ابی البغل .
رجوع به ابی البغل شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن عمر.
رجوع به قرافی محمدبن یحیی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن محمدبن شفیع قزوینی .
او قاموس فیروزآبادی را به سال ۱۱۱۷ هَ .
ق .
به امر شاه سلطان حسین صفوی به فارسی ترجمه کرده است .
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن منده ، مکنی به ابوعبداﷲعبدی حافظ ثقه ٔ مشهور مؤلف کتاب «تاریخ اصفهان » از خاندان ابن منده که شخصیتهای بزرگ علمی از آن برخاسته اند.
مادرش برة دختر محمد از عبدیالیل بوده و لذا عبدی به خالوهای خویش منسوب گردید.
عبدی در سال ۳۰۱ هَ .
ق .
درگذشت .
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ ص ۲۸۹).
و رجوع به بنی مندة و ابوعبداﷲ محمدبن یحیی .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن هشام خزرجی انصاری .
رجوع به ابن هشام محمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی .
.
.
رجوع به ابوسعد محمدبن یحیی بن ابی منصور نیشابوری و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ ص ۲۲۳ و ۲۲۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی .
.
.
رجوع به ذهلی محمدبن یحیی بن عبداﷲ.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی .
.
.
رجوع به صولی ابوبکر محمدبن یحیی و رجوع به ابوبکر محمدبن یحیی و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۳۵۶ – ۳۶۱ شود.
محمد.
[م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی ، ملقب به مرتضی و مکنی به ابوالقاسم ، یکی از ائمه رسیه زیدیه در سعدای یمن است .
(۲۹۸ – ۳۰۱ هَ .
ق .
) (یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن یزدادبن سوید.
رجوع به ابن یزداد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یزید.
رجوع به مبرد محمدبن یزید و وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ صص ۳۱۳ – ۳۲۲ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عمربن علی بن منیرة کفر طابی ، مکنی به ابوعبداﷲ نحوی ساکن شیراز.
او راست : بحرالنحو در رداصول نحویین .
نقدالشعر.
غریب القرآن .
وی در سال ۴۵۳هَ .
ق .
درگذشته است .
(از معجم الادباء ج ۷ ص ۱۴۴).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن محمدبن قائد ، ملقب به موفق الدین بحرانی شاعر مشهور ، مکنی به ابوعبداﷲ.
اصل و منشاء وی از اربل و مولد او بحرین است .
در علم عربیت امامی مقدم و در انواع شعر مفنن و از داناترین مردم به عروض و قوافی و حاذق آنان به نقد شعر و شناساترین مردم در تشخیص شعر نیک از بد بود.
وی شب یکشنبه سوم ربیعالاخر سال ۵۸۵ هَ .
ق .
در اربل درگذشت و در جانب قبلی بست در مقبره ٔ خانوادگی مدفون گشت .
(وفیات الاعیان چ تهران ج ۲ صص ۱۲۸ – ۱۲۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن مطربن صالح بن بشر فربری ، مکنی به ابوعبداﷲ.
راوی صحیح بخاری است .
و برای استماع این کتاب نزد وی می آمدند.
ولادت او درسال ۲۳۱ هَ .
ق .
و وفاتش به سال ۳۲۰ هَ .
ق .
بوده است و او آخرین کسی بود که جامع صحیح را از بخاری روایت کرده است .
(از وفیات الاعیان چ بیروت ج ۴ ص ۲۹۰).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن واقد.
رجوع به فیریابی کبیر محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن یوسف ابوعمر.
رجوع به ابوالحسین محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف عامری نیشابوری ، مکنی به ابوالحسن عامری تلمیذ ابوزید احمدبن سهل بلخی (۲۳۴ – ۳۲۲ هَ .
ق .
) و استاد ابوعلی احمدبن محمد مسکویه متوفی به سال ۴۲۱ هَ .
ق .
و از معاصرین ابوحیان توحیدی است .
دانش حکمت در خراسان آموخته و سپس درک خدمت ابن العمید کرده و در صحبت وی به بغداد رفته (۳۶۴ هَ .
ق .
) و مدتی ساکن ری بوده است .
وفات وی به سال ۳۷۱ هَ .
ق .
است .
رجوع به ابوالحسن عامری و معجم الادباء و ملل و نحل شهرستانی و اخبار الحکماء شهرزوری و مقابسات ابوحیان توحیدی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابوبکر خبازبلدی .
رجوع به خبازبلدی محمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابوحرب .
.
.
رجوع به ابوحرب بختیار محمد و تعلیقات دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابوالعبر هاشمی .
رجوع به ابوالعبر هاشمی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابوهاشم .
رجوع به ابوهاشم محمد شریف مکه و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۷۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) اخشیدبن طغج فرغانی اولین کس از آل اخشید در مصر.
او به سال ۳۱۸ هَ .
ق .
از طرف خلیفه نامزد حکومت مصر شد و در ۳۲۳ هَ .
ق .
بدانجا رفت و در ۳۲۷ هَ .
ق .
لقب اخشیدی (عنوان رسمی امرای فرغانه ) اختیار کرد و در ۳۳۰ هَ .
ق .
شام و حرمین شریفین را نیز به متصرفات خویش ملحق ساخت و درسنه ٔ ۳۳۴ هَ .
ق .
درگذشت .
و رجوع به آل اخشید شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) افضل الدین .
رجوع به افضل الدین (خواجه .
.
.
) محمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) افندی .
رجوع به بیومی محمد افندی و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۷۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) السعیدبن عبدالعزیز ، مکنی به ابوزیان (محمد ثالث ).
هجدهمین از امرای بنی مرین مراکش (۷۷۴ – ۷۷۶ هَ .
ق .
).
(معجم الانساب و الاسرات زامباور ص ۱۲۲)
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) المرتضی .
.
.
رجوع به ابوالقاسم محمدالمرتضی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) المؤیدبن ابی القاسم .
دومین از ائمه ٔ صنعا (۱۰۲۹ – ۱۰۵۴ هَ .
ق .
).
(معجم الانساب و الاسرات زامباور ص ۱۸۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) المهدی .
اولین از امرای حمودی جزیرةالخضراء (۴۳۱ – ۴۴۰ هَ .
ق .
).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) المهدی بن احمدبن الحسن .
ششمین از ائمه ٔ صنعا (۱۰۹۷ – ۱۱۲۸ هَ .
ق .
).
(معجم الانساب و الاسرات زامباور ص ۱۸۹).
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) الناصر چهارمین از موحدین (۵۹۵ – ۶۱۱ هَ .
ق .
).
(معجم الانساب و الاسرات زامباور ص ۱۱۳).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) الناصر.
ناصرالدین بن قایتبای .
بیستمین از ممالیک برجی (۹۰۱ – ۹۰۴ هَ .
ق .
).
(معجم الانساب و الاسرات زامباور ص ۱۶۴).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) الناصر.
هشتمین از ائمه ٔ صنعا (۱۱۲۶ – ۱۱۲۸ هَ .
ق .
).
زامباور در معجم الالقاب و الاسرات (ص ۱۸۹) نام الناصر محمدبن الحسین را در فترت حکومت ششمین و هفتمین از ائمه ٔ صنعا آورده است .
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) الواثق .
مکنی به ابوزیان (محمدالرابعبن ابی الفضل ) بیست و سومین از امرای بنی مرین مراکش (۷۸۸ – ۷۸۹ هَ .
ق .
) (معجم الانساب و الاسرات زامباور ص ۱۲۲).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) الهادی بن اسماعیل پنجمین از ائمه ٔ صنعا (۱۰۹۲ – ۱۰۹۷ هَ .
ق .
).
(معجم الانساب و الاسرات زامباور ص ۱۸۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) الهادی المجیدبن علی بن الحسین (؟) نهمین از ائمه ٔ صنعا (۱۱۳۹ – ۱۱۴۰هَ .
ق .
).
(معجم الانساب و الاسرات زامباور ص ۱۸۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) امام محمد باقر(ع ).
.
.
رجوع به امام محمد باقر و باقر (امام محمد.
.
.
) شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) اولجایتو.
.
.
خدابنده (سلطان .
.
.
) پادشاه مغولی .
رجوع به خدابنده و رجوع به اولجایتو ، سلطان محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بدرالدین سبطالماردینی ، ریاضی دان مشهور.
وی در حدود سال ۸۲۶ هَ .
ق .
متولد شده است و دارای مؤلفاتی چند در هندسه ٔ عالی وجیوب قوسها و قطع و مقنطرات ارتفاع می باشد که در کتابخانه ٔ خدیویه ٔ مصر موجود است و نیز کتاب تحفةالالباب فی علم الحساب در کتاب متفکرین اسلام تألیف «گارادود».
وفاتش ۹۰۰ هَ .
ق .
ضبط شده است .
(از گاهنامه ).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بیرم .
.
.
رجوع به بیرم خامس و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۷۴ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) بیرونی .
رجوع به ابوریحان بیرونی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) جلال الدین اکبر.
.
.
رجوع به جلال الدین محمداکبر پادشاه شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) جلال الدین .
.
.
رجوع به جلال الدین محمد آگهی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی .
رجوع به جمال الدین محمد.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) جنیدی .
رجوع به جنیدی ابوعبداﷲ.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) (حاج آقا.
.
.
) شیرازی معروف به منورعلیشاه مرجع و مقتدای دراویش نعمت اللهی و عم ّ میرزاکوچک رحمت علیشاه و جانشین وی بود.
در سال ۱۲۲۴ هَ .
ق .
متولد شده و در سال ۱۳۰۱ هَ .
ق .
درگذشته است .
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حاج سید محمد امام جمعه ٔ تهران پسر حاج سید زین العابدین امام جمعه و نوه ٔ دختری دوستعلی خان معیرالممالک (نظام الدوله ) بوده است .
تحصیلاتش را در نجف انجام داده و از شاگردان آخوند ملامحمدکاظم خراسانی بوده و در اواخر سال ۱۳۲۶ هَ .
ق .
به تهران آمده و نسبت به مشروطه خواهان مساعدت کرده و پس از فتح تهران به جای برادرش حاج میرزا ابوالقاسم امام جمعه که از زمره ٔ مستبدین بود انتخاب گردیده است .
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حاج محمد آقای نخجوانی فرزند حاج علی عباس نخجوانی .
از فضلا و مطلعین آذربایجان بود.
در سال ۱۲۹۷ هَ .
ق .
در تبریز متولد شد.
با وجود اشتغال به تجارت علاقه ٔ خاصی به جمعآوری کتب بخصوص کتب خطی داشت ، به مرور کتابخانه ٔ بزرگی فراهم آورد و در سال ۱۳۳۵ خورشیدی تمام آن را که در حدود ۳۷۰۰ مجلد بود به کتابخانه ٔ ملی تبریز واگذار کرد.
از تألیفات او یکی فهرست کتب خطی کتابخانه ٔ تربیت و دیگری تصحیح و چاپ دیوان حکیم قطران تبریزی است .
وفاتش در ۱۵ مرداد ۱۳۴۱ هَ .
ش .
اتفاق افتاد.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حاج محمدمیرزا چای کار پسر محمدحسن میرزا.
رجوع به کاشف السلطنه و رجال بامداد ج ۳ ص ۲۷۵ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسینی .
رجوع به قطب الدین شیرازی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) خویشی خلیل .
.
.
رجوع به خویشی خلیل رومی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رستمی .
.
.
رجوع به رستمی محمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رضی .
.
.
رجوع به رضی (سید) شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) (سید.
.
.
) فرزند امام علی النقی امام دهم و برادر بزرگ امام حسن عسکری امام یازدهم شیعیان .
مزار او نزدیک شهر بلد در چند فرسخی سامراء و زیارتگاهی است مشهور.
(از یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) (سید.
.
.
) معروف به مجاهد متولد ۱۱۸۰ هَ .
ق .
پسر سیدعلی طباطبائی مجتهد اصفهانی (متوفی ۱۲۳۱ هَ .
ق ).
سید محمد هم به واسطه ٔ شهرت پدر و هم به علت وجهه ٔ علمی صاحب جلال و نفوذ خاصی در میان مردم بود.
از سوانح زمان حیات وی گرفتاری به دست عمال انگلیسی و اعلان جهاد او علیه قشون روس است .
جنگی که به شکست سپاه ایران و کشته شدن بسیاری از نفوس ایرانی و سرانجام انعقاد عهدنامه ٔ ترکمانچای شد.
وی پس از بازگشت از جنگ درگذشت و جنازه اش را به کربلا بردند.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدرالدین .
رجوع به صدرالدین محمدبن قاضی قطب الدین .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدرالدین .
.
.
رجوع به صدرالدین محمدالحسینی دشتکی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )صدرالدین .
رجوع به صدرالدین محمدبن عبدالطیف شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدرالدین .
رجوع به صدرالدین محمدباقر رضوی قمی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدرالدین .
رجوع به صدرالدین محمدبن فخرالملک .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدرالدین شیرازی .
رجوع به صدرا (ملا.
.
.
) شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدرالدین (مولانا).
.
.
رجوع به صدرالدین محمد شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عبداﷲ.
.
.
رجوع به ابومحمد عبداﷲبن احمد معروف به ابن بیطار شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) غزالی .
رجوع به غزالی و نیز رجوع به ابوحامد غزالی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) غفاری ، ملقب به کمال الملک ، فرزند میرزابزرگ کاشانی .
از استادان بزرگ فن نقاشی در ایران .
وی در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه در سال ۱۲۶۸ هَ .
ق .
در کاشان متولد شد.
در سن ۱۳سالگی از کاشان به تهران آمد و وارد دارالفنون گردید در دیداری که ناصرالدین شاه از دارالفنون کرد با دیدن تابلوی علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه وزیر علوم از نقاش آن تابلو پرسید ، میرزامحمد کاشی (کمال الملک ) را معرفی کردند ، شاه نسبت به او ابراز تفقد کرد و مقرری برایش معین کرد.
پس از چند روز جزء پیشخدمتان و نقاشباشی های دربار درآمد.
از کارهای مهم وی تابلوی (تالار آینه ) است که مدت پنج سال در آن صرف وقت شده است .
در سال ۱۳۱۰ هَ .
ق .
از طرف ناصرالدین شاه ملقب به کمال الملک گردید.
چون عازم اروپا بود شروع به خواندن زبان فرانسه کرد و در زمان مظفرالدین شاه (سال ۱۳۱۴) عازم اروپا شد.
دیری در ایتالیا و فرانسه مخصوصاً موزه ٔ لوور به بررسی آثار نقاشی جهان پرداخت تا آنکه مظفرالدین شاه در پاریس او را در موزه ٔ لوور دید و امر کرد به ایران برگردد ، کمال الملک به ایران آمد و مدرسه ٔ صنعتی تهران را تأسیس کرد سپس به مشهد رفت و در نیشابور به علت سانحه ای از یک چشم نابینا شد و به تهران برگشت و به مداوای چشم دیگر خود پرداخت .
پس از بهبود در نیشابور در حسین آباد ملک شخصی خود اقامت کرد در مرداد ۱۳۱۹ خورشیدی در حدود ۹۵سالگی جهان را بدرود گفت و در جوار شیخ فریدالدین عطار به خاک سپرده شد.
و رجوع به کمال الملک شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) فاتح .
.
.
سلطان محمدخان ثانی ملقب به فاتح .
از سلاطین عثمانی است .
وی در ۸۵۵ یا ۸۵۴ هَ .
ق .
/ ۱۴۵۳ م .
قسطنطنیه را مسخر کرده است .
رجوع به آل عثمان و عثمانی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) فخری اصفهانی ملقب به شمس الدین و مشهور به شمس فخری .
از شعرای دربار شیخ ابواسحاق است و معیار جمالی را در فنون عروض وقوافی و بدیع و لغت در ۷۴۵ هَ .
ق .
به نام جمال الدین شیخ ابواسحاق نوشته است .
(یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) قاسمی .
.
.
رجوع به قاسمی دمشقی محمد سعید.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) قطب الدین .
رجوع به قطب الدین انوشتکین شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) کافیجی .
.
.
رجوع به کافیجی محمدبن .
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) کیدری .
رجوع به قطب الدین کیدری محمدبن حسین شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) مستعلی .
رجوع به محمد ثانی از امرای بنی حمود مالقه شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) مستنصر.
رجوع به ابوعبداﷲ محمد اول مستنصر شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) معتز.
رجوع به ابوعبداﷲ.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) مقتفی .
رجوع به ابوعبداﷲ.
.
.
شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ممقانی ، معروف به حجةالاسلام .
از بزرگان علمای شیخیه و از شاگردان شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی و رئیس فرقه ٔ شیخیه ٔ آذربایجان بود.
بعد از سید رشتی ادعای خلافت وی کرد و به سال ۱۲۶۸ هَ .
ق .
درگذشت .
(از رجال بامداد ج ۳ ص ۲۹۰).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) مناوی .
رجوع به عبدالرؤف مناوی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) منصور اول .
دومین از ایوبیان حماة (۵۸۷ – ۶۱۷ هَ .
ق .
) (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص ۶۸).
محمد.
[ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) منصور.
هفتمین از شاهان ارمنیه (۵۹۴ – ۶۰۳ هَ .
ق .
) (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص ۱۵۲).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) منصور ثانی .
پنجمین از ایوبیان حماة (۶۴۲ – ۶۸۳ هَ .
ق .
) (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص ۶۹).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) منوکه .
رجوع به شمس الدین تاج الافاضل نسوی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) میانجی .
کنیت او ابوعبداﷲ و متخلص به عطار.
شاعر فارسی است .
رجوع به عطار ابوعبداﷲ.
.
.
شود.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) میبدی .
رجوع به ابومنصور خطیرالملک شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) میرزاسید محمد طباطبائی ، معروف به سنگلجی .
رجوع به طباطبائی در همین لغت نامه و رجال بامداد ج ۳ ص ۲۷۹ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) میرزا محمد طبیب معروف به حکیم قُبُلی ̍ پسر عبدالصبور آذربایجانی ، از فضلا و ادبا و اطباء و معاصرین عباس میرزا نایب السلطنه و از اطباء مخصوص محمدشاه و حکیم باشی ناصرالدین شاه است .
حکیم قبلی چندین تألیف سودمند دارد از آن جمله خلاصه ٔ عباسی است و تعلیم نامه در عمل آبله کوبی که ترجمه ای است از کتاب دکتر کرمیک انگلیسی ، مجمعالحکمتین و جامعالطبین به نام محمدشاه قاجار نوشته و نیز کتاب مبسوطی در علم تشریح که به نام ناصرالدین شاه تألیف کرده و با صور و اشکال در تهران چاپ شده است .
(از رجال بامداد ج ۲ ص ۲۴۱).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ناظم الاسلام کرمانی .
رجوع به ناظم الاسلام کرمانی در همین لغت نامه و رجال بامداد ج ۳ ص ۲۷۸ شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) میرزا محمد دکتر یا دکتر محمدخان کرمانشاهی ، معروف به کفری فرزند پیر محمدزار.
در ۱۲۴۵ هَ .
ق .
در کرمانشاه زاده شد.
در آغاز به علوم ادبی و دینی روی آورد پس از آن به تهران آمد و در دارالفنون به تحصیل طب و فلسفه پرداخت و به تشویق دکتر تولوزان عازم پاریس شد و در دانشگاه پاریس به اخذ درجه ٔ دکتری نائل گردید ، پس از مراجعت به تهران طبیب مخصوص شاه گردید و ریاست بیمارستان ابن سینا ومعلمی دارالفنون را عهده دار گشت .
دکتر محمدخان صاحب تألیفاتی گوناگون در طب است از آنجمله بیماریهای مقاربتی و امراض اطفال .
(از رجال بامداد ج ۳ ص ۲۷۶).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ناصر.
.
.
رجوع به ناصر محمد قایتبای شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ناصرالدین ، ملقب به روشن اختر.
دوازدهمین از سلاطین بابری هند (۱۱۳۱ – ۱۱۶۱ هَ .
ق .
) وی با نادرشاه افشار جنگیده و مغلوب شده است .
(معجم الانساب و الاسرات زامباور ص ۴۴۲).
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ناصرالدین محمد.
رجوع به ناصرالدین محمد ملقب به الملک الکامل شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ناصرالدین .
.
رجوع به ناصرالدین محمد مغولی شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ناصرالدین .
.
.
رجوع به ناصرالدین محمد صالح شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ناصرالدین .
رجوع به ناصرالدین محمدالملک المنصور شود.
محمد.
[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) نزار.
رجوع به ابوالقاسم محمد نزار و وفیات الاعیان ج ۴ صص ۱۹-۲۰ شود.<

اسم غلام محمد در فرهنگ لغت معین

محمد
(مُ حَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) ستوده شده ، ستایش شده .

اسم غلام محمد در فرهنگ عمید

محمد
چهل وهفتمین سورۀ قرآن کریم ، مدنی ، دارای ۳۸ آیه؛ الذین کفروا؛ قتال.

اسم غلام محمد در فرهنگ فارسی

محمد
شاهبخت خان .
ستوده , نیکخو , نیکوسرشت , کسی که صفات نیکوبسیاردارد , ونام پیغمبربزرگ اسلام
( اسم ) ۱ – ستوده بسیار تحسین شده . ۲ – نامی است از نامهای مردان جمع : محمدون .
سوره چهل و هفتمین از سور قر آن کریم
محمد آباد
دهی است از دهستان مرکزی بخش مانه شهرستان بجنورد. در ۱۰ کیلومتری شمال غربی مانه . جلگه معتدل دارای ۸۴۹ تن سکنه . آب از رودخانه محصول : غلات برنج . صنعت دستی قالی بافی است.
دهستانهایی مربوط به شهرهای دامغان گرگان ساری اهر سنندج بیجار کرمانشاه نهاوند زنجان اراک کاشان بوشهر استهبان فسا کازرون خرم آباد و غیره
محمد آباد آقازاده
دهی از دهستان در بقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور . جلگه معتدل ۲۳۱ تن سکنه. آب از قنات . محصول : غلات مزرعه تقی آباد جزئ این ده است .
محمد آباد بوله
دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل . در ۸ کیلومتری شمال شرقی بنجار. جلگه گرم معتدل ۹۱۴ تن جمعیت دارد. آب از رود هیرمند. محصول : غلات صیفی . صنعت دستی : کرباس و گلیم بافی است .
محمد آباد پرتاله
دهی از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج . کوهستانی : سردسیر ۳۵۰ تن سکنه . آب از چشمه . محصول : غلات .
محمد آباد حومه
دهی از دهستان حومه زرند در ۵ کیلومتری غرب زرند واقع است . جلگه معتدل ۶۶۷ تن سکنه . محصول : غلات حبوبات پسته پنبه .
محمد آباد مستوفی
دهی از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . دامنه معتدل ۴۵۴ تن سکنه . آب از قنات . محصول : غلات چغندر بنشن .
محمد آباد ناظر
دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل . در ۱۸ کیلومتری شمال سکوهه . جلگه گرم معتدل ۲۱۰۰ تن سکنه دارد. آب از رود هیرمند. محصول : غلات صیفی پنبه لبنیات .
محمد آلق
دهی از دهستان آقابای بخش پهلویدژ شهرستان گنبد قابوس . در ۳ کیلومتری شرق پهلویدژ جنوب رودخانه گرگان . دشت معتدل مرطوب ۱۰۵۰ تن سکنه. رودخانه گرگان آنرا مشروب میسازد .
محمد الامین
محمد ( ص )
محمد اکبر شاه ثانی
از پادشاهان گورکانی هند که از سال ۱۲۲۱ تا ۱۲۵۳ ه.ق .سلطنت کرد .
محمد تقی بگ
دهی از دهستان درونگرد ( مرکز این دهستان است ) بخش نوخندان شهرستان دره گز. در ۳۷ کیلومتری شمال غربی نوخندان . کوهستانی سرد سیر. دارای ۵۸۴ تن سکنه. محصول : غلات پنبه صنعت دستی : قالیچه .
محمد حسن خان
پسر فتحعلی خان قاجار و پدر آقا محمد خان قاجار ( و. ۱۱۲۷ ه.ق .مقت. ۱۱۷۲ ه.ق ) در سال ۱۱۵۶ نایب الحکومه استر آباد را شکست داد لیکن از محمد خان قاجار فرستاده نادر شکست خورد . پس از مرگ نادر دوباره بکار پرداخت و گرگان را تصرف کرد لیکن از علیشاه شکست خورد. در سال ۱۱۷۱ شیراز را محاصره کرد اما از سپاهیان کریم خان شکست خورد . در سال ۱۱۷۲ بدست سه نفر که دو تن از آنان از قاجار بودند کشته شد .
محمد حسن میرزا
وی برادر احمد شاه قاجار و ولیعهد او بود. هنگامی که احمد شاه از پادشاهی ایران خلع گردید محمد حسن میرزا نیز به اروپا رفت و در سال ۱۳۲۱ ه. ش . در پاریس در گذشت .
محمد حسین آباد
دهی از دهستان حومه شهرستان تنکابن جلگه معتدل ۲۵۲ تن سکنه . آب از رودخانه . محصول : برنج مرکبات چای.
محمد خلج
دهی از بخش قیدار شهرستان زنجان ۸۱۰ تن سکنه . محصول : غلات .
محمد زمان خان
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان دارای ۲۶۵ تن سکنه . آب از رودخانه . محصول : غلات لبنیات . صنایع دستی زنان : بافتن پارچه های ابریشمی چادرشب شال .
محمد شاه
محمد میرزا پسر عباس میرزا سومین پادشاه سلسله قاجار ( جل. ۱۲۵۰ ف. ۱۲۶۴ ) اهم کارهای او کشتن قائممقام و محاصره هرات است .
محمد شاهی
دهی از دهستان انگالی بخش برازجان شهرستان بوشهر دارای ۳۴۱ تن سکنه . محصول : غلات خرما صیفی .
محمد ص
پیغامبر اسلام .
محمد ظاهر شاه
پادشاه سابق افغانستان ( و. ۱۵ اکتبر سال ۱۹۱۴ م .جل. ۸ نوامبر سال ۱۹۳۳٫ مخلوع ۱۹۷۴ م .) . پس از کشته شدن نادرشاه پدر خود به سلطنت رسید.
محمد عامری
دهی از دهستان ساحلی شهرستان بوشهر. جلگه گرمسیر ۵۰۷ تن سکنه . محصول : غلات .
محمد عبده
شیخ محمد عبده از دانشمندان مصر در مدرسه الازهر تحصیل کرد.( و. قاهره ۱۸۴۹ م . ف. ۱۹۰۵ ) در سال ۱۸۷۰ م . که سید جمال الدین اسد آبادی به مصر رفت محمد عبده بدو پیوست و از مریدان وی شد. در ۱۸۸۰ در جریده الواقع الرسمیه مقالاتی نوشت و بر اثر نوشتن این مقاله ها دستگیر و تبعید شد. سپس به پاریس رفت و با سید جمال الدین اسد آبادی جریده عروه الوثقی را منتشر رد. مدتی بعد به مصر برگشت و در سال ۱۸۹۹ مفتی مصر شد . و او را تالیفاتی است از جمله شرح نهج البلاغه .
محمد علی
سلطان مصر ( و. کاوالا ۱۷۶۹ م . قاهره ۱۸۴۹ م .) در جوانی بخدمت نظام داخل گردید و بر علیه قشون ناپلئون وارد جنگ شد. در ۱۸۰۴ م . نایب السلطنه مصر شد. در سال ۱۸۳۳ عثمانی ها را از مصر بیرون کرد .
محمد علی پاشا
یکی از رجال کاردان و سیاسی عثمانی ( و. طرابوزان ۱۸۰۷ ف. ۱۸۶۸ ) . در سال ۱۸۵۲ به سمت وزارت جنگ عثمانی منصوب گردید و با خواهر سلطان عبدالمجید پادشاه عثمانی ازدواج کرد .
محمد علیشاه
ششمین پادشاه سلسله قاجارپسر مظفرالدین شاه ( جل. ۱۳۲۴ . خلع ۱۳۲۷ ) در ابتدای سلطنت با مشروطه خواهان موافق بود لیکن بعدا به برانداختن مشروطه همت گماشت و در ۲۳ جمادی الاول ۱۳۲۶ ه.ق .مجلس شورای ملی را به توپ بست ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل و عدهای دیگر از آزادیخواهان را کشت . در تبریز ستارخان بحمایت مشروطه برخاست شاه عین الدوله را برای سرکوبی مجاهدین تبریز فرستاد اما کاری از پیش نبرد مجاهدین از اطراف بقصد تصرف پایتخت حرکت کردند و سربازان محمد علیشاه از عهده جلوگیری آنها بر نیامدند و در ماه جمادی الثانی ۱۳۲۷ ه. قوای مجاهدین وارد تهران شدند محمد علیشاه به سفارت روس در زرگنده پناه برد و از سلطنت خلع شد و سپس از ایران خارج گردید و احمد میرزا پسر ۱۲ ساله اش به سلطنت رسید.
محمد گپ
دهی از دهستان پائین شهرستان نهاوند. کوهستانی دارای ۲۸۰ تن سکنه. محصول : غلات لبنیات .
محمد مومن
ابن میرزا محمد زمان تنکابنی دیلمی طبیب مخصوص شاه سلیمان صفوی مولف کتاب تحفه المومنین یا [ تحفه حکیم مومن ]. محمد مومن این کتاب را بین سنوات ۱۰۷۸ تا ۱۱۰۵ ه.ق . در زمان سلطنت شاه سلیمان صفوی نوشته است . این کتاب چندین مرتبه در ایران چاپ سنگی و اخیرا چاپ افست شده است .
محمد میرزائی
دهی از دهستان خاوه شهرستان خرم آباد. دارای ۳۰۰ تن سکنه . محصول : غلات توتون لبنیات . ساکنینش از طایفه خاوه هستند .
محمد کاظم
آخوند ملامحمد کاظم خراسانی ( و. مشهد ۱۲۵۵ – ف. نجف. ۱۳۲۹ه.ق ) عالمی فقیه اصولی آشنا بفلسفه بود و شاگردانی تربیت کرد که از فقهای مبرز شیعه بشمار میروند . با مشروطه خواهان موافق و حامی آنان بود. از جمله آثار وی حاشیه بر اسفار ملاصدرا و حاشیه بر رسائل شیخ مرتضی انصاری و کفایه الاصول است .
محمد یوسف
دهی از شهرستان زاهدان
آل محمد
اولاد و احفاد پیامبر اکرم
ابو محمد
حمار وحشی
ابوالثوربن محمد
تابعی است
اخی محمد
دهستانی است
است میر محمد
یکی از مواضع دو دانکه در هزار جریب
اغلان محمد
از امرائ مغول
ام محمد
کنیه چند تن از زنان صحابی و محدثان بوده .
امام محمد
امام محمد بن حسن شیبانی مکنی به ابو عبدالله از ائمه فقهای حنفی بود .
امان محمد
دهی است از دهستان کاریزنو بالا جام بخش تربت جام .
امیر محمد
پسر سلطان محمود غزنوی بود
امین آل محمد
لقب ابو مسلم خراسانی بود
بابا محمد
دهی از دامغان است
بردی بیک محمد
یازدهمین از خانان گوگ ادو یا خانان دشت قبچاق غربی از خاندان باتو از ۷۵۸ ه . ق تا ۷۶۰ .
پیر محمد
حاکم بلخ بعهد محمد همایون پادشاه تیموری هند
تل محمد
دهی است که در بخش سمیرم شهرستان شهرضا واقع است .
جمال الدین محمد
پنجمین از اتابکان آل بوری دمشق
چاه سید محمد
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد
چشمه خان محمد
دهی است از دهستان قلعه حسام بخش جنت آباد شهرستان مشهد .
چشمه علی محمد
مولف مر آت البلدان نویسد : (( قریه ایست اربابی درسمت شرق ملایر ))
چم سید علی محمد
ده کوچکی است از دهستان میداد بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز
چم سید محمد
دهی از دهستان سرله بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز
چمن سید محمد
دهی از بخش چواز شهرستان ایلام
چنانه محمد
قصب. مرکزی دهستان چنانه بخش شوش شهرستان دزفول .
حاجی محمد
غنا شیرین از امرا و بزرگان زمان میرزا سلطان محمد ابن بایسنقر است
خان محمد
قریه ایست بفاصله ۱۲۵۰۰ گزی در شمال شرق قلعه سپین بولدک مربوط به ولایت قندهار .
خواجه محمد
دهی است از دهستان کوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس . این دهکده در دشت قرار دارد با هوای معتدل و ۴۰۰ تن سکنه . آب آن از رودخانه گرگان و محصول آن غلات و حبوبات و صیفی است .
خواند محمد
خواند محمد ملقب به میرخواند صاحب کتاب روضه الصفاست .
درویش محمد
دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند
دوست محمد
( خان ) نخستین امیر از خاندان بارکزائی افغانستان ( جل. ۱۲۴۲ ه. ق./ ۱۸۲۶م.ف.۱۲۸۰ ه.ق./۱۸۶۳ م. ) وی بسبب جنگهای موفقیت آمیز خود با انگلیسها مشهور گردید و بعدا متحد آنان شد.در زمان وی شاه شجاع بار دیگر بسلطنت رسید ( ۱۲۵۸ -۱۲۵۵ه.ق. )
رجب بن محمد
رجب البرسی
زیبا محمد
دهی از دهستان سگوند است که در بخش زاغه شهرستان خرم آباد واقع است و ۲۶۰ تن سکنه دارد .
سلطان محمد
نقاش و مذاهب ایرانی ( قر.۱۰ ه.) وی معاصر با اواخر دوره سلطان حسین بایقرا و عهد شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب اول و استاد نقاشی پادشاه اخیر بود. وی مردی مبتکر و دارای تخیلی عجیب بود . گویند برای امیر علیشیر ساعتی بزرگ بساخت که در سر هر ساعت هیکلی از بالای آن بیرون می آمد و با چوبی که در دست داشت بتعداد ساعات گذشته ضرباتی بنقاره بالای ساعت مینواخت .
ابن ملکشاه سلجوقی
شاه محمد
نقاش معروف ایرانی در اوایل عهد صفوی ( قر. ۱۰ ه. ). وی میناتورهایی از امرای صفوی کشیده است .
صادق محمد
ابن علی صاقزی
طایفه گل محمد
دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل ۹ هزار گزی باختر بنجار – کنار دریاچه هامون جلگه – گرم معتدل .
عبدال محمد
دهی است از دهستان دینور بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان واقع در ۲۹ هزار گزی باختر صحنه و ۱۵ هزار گزی باختر راه شوسه کرمانشاهان بسنقر ناحیه ایست کوهستانی و زبان آنها کردی و فارسی است
علی محمد
( ملا ) اصفهانی ابن محمد حسین ملقب به غیاث الدین جمشید ثانی از علمای ریاضی ایران ( و. اصفهان ۱۲۱۵ – ف. ۱۲۹۳ ه.ق .). وی در ادبیات نیز دست داشت . علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه وزیر علوم او را از اصفهان بتهران آورد و بسمت معلمی پذیرفت . وی در وزارت علوم و تکالیف مدرسه دارالفنون شاهزاده مزبور را مددکار بود . علی محمد ظاهرا نخستین ریاضی دان مسلمان است که بعض معادلات درجه سوم را بطریق عددی حل کرده است . از آثار او [ تکمله العیون ] در حل معادلات درجه سوم است ( چاپ نشده ). وی پدر نجم الدوله است .
دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان
فتح ابن محمد
ابن وشاح الازدی الموصلی مکنی به ابو محمد . ابن الجوزی او را در شمار گزیدگان عباد اهل موصل نام برده .
قائم آل محمد
مهدی بن حسن لقب امام دوازدهم شیعیان .
قاضی امیر محمد
ولد امیر تاج الدین علی از اعاظم نقبائ روضه رضویه و به محاسن آداب و مکارم اخلاق موصوفست .
قاضی محمد
معصوم از مردم شوشتر و قاضی آنشهر بود
قراجه محمد
دهی جزئ دهستان یکانات بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در ۲۱ هزار گزی شمال باختری مرند و ۴۰۰۰۰ گزی شوسه مرند خوی و موقع جغرافیائی آن جلگه و معتدل و سکنه آن ۴۱۰ تن .
قره محمد
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در ۷ هزار گزی شمال مشهد و متصل بکشف رود قرار دارد . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است .
قشلاق محمد
دهی از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در ۳۶ هزار گزی شمال الیگودرز و ۱۷ هزار گزی خاور شوسه شاه زند به ازنا . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است .
قلعه حاجی محمد
ده کوچکی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع در ۱۲۳ هزار گزی جنوب خاور کنگان و ۱۵۰۰۰ گزی جنوب راه فرعی لار به گله دار .
قلعه حمام لعل محمد
دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع در ۳۰ هزار گزی جنوب باختری صالح آباد . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است .
قلعه محمد
ده کوچکی است از دهستان تگ گزی بخش اردل شهرستان شهرکرد . واقع در ۵۳ هزار گزی شمال اردل و ۱۶ هزار گزی راه مالرو عمومی .
قلعه نور محمد
دهی از دهستان خرق بخش حومه شهرستان قوچان واقع در ۳۴ هزار گزی جنوب باختری قوچان موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری است .
قنات تاج محمد
ده کوچکی است از دهستان گوهرکوه بخش خاش شهرستان زاهدان واقع در ۶۹ هزار گزی باختر خاش به نرماشیر .
گنبد سید محمد
دهی است از بخش ار کواز شهرستان ایلام

اسم غلام محمد در اسامی پسرانه و دخترانه

محمد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: ستوده شده ، بسیار تحسین شده ، نام پیامبر(ص) ، نام سوره ای در قرآن کریم ، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین ، محمد علی ، محمدحسین و علی ‏محمد
محمد پارسا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی , عربی
معنی: مرکب از محمد به معنای بسیار ستایش شده + پارسا به معنای زاهد و با تقوی است
محمد جواد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: بنده ستوده شده خدا و بخشاینده
محمد صالح
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: بنده ستوده شده و نیکوکار خدا
محمد مهدی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مرکب از محمدبه معنای بسیار ستوده شده و مهدی به معنای هدایت شده – نامی متبرک به نام حضرت رسول و لقب فرزند صالح ایشان حضرت صاحب الزمان
محمد هادی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: بنده ستوده شده خدا و هدایت کننده مردم
محمد کیا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی , فارسی
معنی: کسی که در عظمت و بزرگی مانند محمد است
محمدآئین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مسلمان ، کسی که پیرو آیین حضرت محمد است
محمدحسین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: ترکیب دو کلمه محمدبه معنای پسندیده و حسین به معنای نیکو
محمدرضا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مرکب از دو نام محمد و رضا ، کسی که حضرت رسول اکرم محمد صلی الله علیه وآله از او راضی است
محمدعباس
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از دو اسم محمد و عباس
محمدعلی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: ترکیب اسامی محمد و علی
محمدیار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی , عربی
معنی: محمد(عربی) + یار(فارسی) یار و یاور محمد

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز