معنی اسم غلام‌علی (غلامعلی)

غلام‌علی :    (عربي) [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + علي]، ارادتمند و فرمان بردار علي [منظور امام علي(ع)].

%d8%ba%d9%84%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%b9%d9%84%db%8c

اسم غلام علی در  لغت نامه دهخدا

غلام .
[ غ ُ] (ع اِ) کودک .
(منتهی الارب ) (غیاث اللغات ).
کودک شهوت پدیدآمده .
(ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ).
پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی .
(از منتهی الارب ).
کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا حد بلوغ .
و فارسیان غلام به معنی مطلق بنده و پسر استعمال کنند خواه کودک باشد و خواه جوان و خواه پیر ، لیکن بر مذکر اطلاق کنند نه بر مؤنث .
(آنندراج ).
ریدک .
(مقدمة الادب زمخشری ).
کودک نرینه .
پسر خردسال .
پسر.
امرد.
مقابل دختر.
غلام بزرگتر از صبی و خردتر از شاب است و آن سنی است از چهارده سالگی تا بیست و یک سالگی .
(مسعودی ) : قال رب انی یکون لی غلام و قد بلغنی الکبر و امرأتی عاقرٌ.
(قرآن ۴۰/۳).
فأدلی دلوه قال یا بشری هذا غلام .
(قرآن ۱۹/۱۲).
و اما الجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینة.
(قرآن ۸۲/۱۸).
پس خواهر یعقوب گفت : یک ره که این غلام [ یوسف ] دزدی کرد چاره نیست تا دو سال مرا بندگی کند.
(ترجمه ٔ تاریخ طبری چ بهار ص ۲۷۰).
|| پسری یا امردی که با وی عشق ورزند.
پسر زیباروی .
معنی اصلی غلام ، پسر و امرد است ولی چون پادشاهان و امرا و شعرا و توانگران علاوه بر استفاده از غلامان خود در مورد خدمتگزاری و جنگاوری و تجمل با بعضی ازبندگان خوبرو عشق میورزیدند از این رو غلام در ادبیات مفهوم معشوق را به خود گرفته است .
رجوع به «غلام و بنده از نظر تاریخی » در مطالب بعدی شود : غلام ار ساده رو باشد و گر نوخط بود خوشتر خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله .
عسجدی .
غلام و جام می را دوست دارم نه جای طعنه و جای ملام است .
منوچهری .
داد در دستش آهخته حسامی را بر لت جام نگارید غلامی را.
منوچهری .
در کف جاهل همیگوید نبید در بر فاسق همیگوید غلام .
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص ۲۹۸).
می چه داری در صراحی ای غلام جام پرکن تا به کف گیریم جام .
امیر معزی (از آنندراج ).
ملک درحال کنیزکی خوبروی پیشش فرستاد همچنین در عقبش غلامی بدیعالجمال لطیف الاعتدال .
(گلستان سعدی ).
شمع نخواهد نشست بازنشین ای غلام روی تو دیدن به شب روز نماید تمام .
سعدی .
کس ازین نمک ندارد که تو ای غلام داری دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری .
سعدی (بدایع).
|| مرد میانه سال .
(اضداد).
ج ، اَغلِمَة ، غِلَمَة ، غِلمان .
(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
|| در اصطلاح علمای رجال و درایه عبارت از شاگرد و تلمیذ و تربیت یافته است .
صاحب روضات در ضمن شرح حال محمدبن مسعود عیاشی گوید: از جمله ٔ تلامذه و غلامان او در اصطلاح علمای رجال ، ابوعمرومحمدبن عمربن عبدالعزیز کشی است .
در مقیاس الهدایة آمده : غلام در اصطلاح رجال و درایه دلالت به هیچ کدام از مدح و ذم ندارد و مراد از غلام فلان ، تلمیذ او متأدب به آداب اوست ، چنانکه درباره ٔ بکربن محمدبن حبیب مازنی گویند که از غلامان اسماعیل بن میثم است زیرا که از وی تأدب کرده ، و درباره ٔ «کشی » گویند که وی از غلامان عیاشی است زیرا مصاحب او بود و از وی اخذ مراتب کرده است .
و بعضی برآنند که در کتب رجال لفظ غلام درغیر معنی تلمیذ استعمال نشده است .
البته این معنی در صورتی است که لفظ غلام اضافه به علم شخصی دیگر باشد ، مثل : غلام فلان .
(از ریحانة الادب ج ۳ ص ۱۶۰).
ابن خلکان در وفیات الاعیان درباره ٔ ابوعلی فارسی آرد: «وعلت منزلته حتی قال عضدالدولة: انا غلام ابی علی الفسوی فی النحو».
|| به مجاز به معنی نوکر و بنده .
(غیاث اللغات ).
نوچه : غلام حرک ؛ نوچه ٔ سبک و تیزخاطر.
(منتهی الارب ).
رجوع به نوچه شود.
بنده .
بنده ٔ نرینه .
عبد.
مملوک .
بنده ٔ زرخرید.
زرخرید.
مولی .
وصیف .
مقابل کنیز.
رهی : نه ماه صیامی نه ماه فلک که اینت غلام است و آن پیشکار.
رودکی .
غلام ترسا پیش ایشان بود که شیبه او را از شهر نینوی برده کرده بود.
.
.
و این غلام توریة و انجیل خواندی .
.
.
عتبه و شیبه با غلام در باغ بودند.
(ترجمه ٔ طبری ).
و از همه ٔ این ناحیت مردان و کنیزکان و غلامان آراسته به بازار آیند [ به روز بازار در جبل قارن ] و با یکدیگر مزاح کنند.
(حدود العالم ).
خواجه یکی غلامک رس دارد کز ناگوارد خانه چو تس دارد.
منجیک .
خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و حجره حجره گرد ملازه .
منجیک .
غلام و کنیزک ببر هم دویست بگویش که با تو مرا جنگ نیست .
فردوسی .
چو او را بدان کاخ در جای کرد غلام و پرستنده با پای کرد.
فردوسی .
خردمند و بیدار سیصد غلام بیامد بر زین وسیمین ستام .
فردوسی .
مریخ روز معرکه شاها غلام تست چونانکه زهره روز میزد است داه تو.
فرخی (دیوان ص ۳۴۱).
این همیگویدگشتم به غلام و به ستور وآن همیگوید گشتم به ضیاع و به عقار.
فرخی .
تو غلام منی و خواجه خداوند منست نتوان با تو سخن گفتن و با خواجه توان .
فرخی .
با غلامان و آلت شکره کرد کار شکار و کار سره .
عنصری .
خورشید زد علامت دولت به بام تو تا گشت دولت از بن دندان غلام تو.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ ۱۳۲۶ ص ۱۷۱).
و نخست جنیبتان بسیار با سلاح تمام و برگستوان ، و غلامان ساخته با علامتها و مطردها.
.
.
خیل خیل میگذشت .
(تاریخ بیهقی چ فیاض ص ۳۷).
امیر چون رقعه بخواند بنوشت و به غلامی خاصه داد.
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۱۶۳).
و بر اثر ایشان صد و سی غلام سلطانی بیشتر خط آورده .
.
.
بگذاشتند.
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۲۷۱).
ترا نه چرخ و هفت اختر غلام است تو شاگرد تنی حیفی تمام است .
ناصرخسرو.
گر روم بدو سپاری و گر ترک شاهنشه ری کنی غلامش را.
ناصرخسرو.
کم ز کیخسروی نه ای زیراک هر غلامیت کم ز بیژن نیست .
مسعودسعد.
زآنکه خواجه مرا خداوند است خویشتن را غلام او دانم .
مسعودسعد.
تو غره بدان شوی که می می نخوری صد لقمه خوری که می غلام است آن را .
خیام .
زمانه سوی حسودت ندا کند که منم ورا غلام تو با خواجه ٔ زمانه مچخ .
سوزنی .
تن من است چو سلطان معصیت فرمای من از قیاس غلام مطیع سلطانم .
سوزنی .
غلام نیست به فرمان خواجه رام چونانک من این نبهره تن خویش را به فرمانم .
سوزنی .
هر غلامیش را ز سلطانان پهلوان جهان خطاب رساد.
خاقانی .
پیام داد به درگاهش آفتاب که من ترا غلامم از آن بر نجوم سالارم .
خاقانی .
غلام آب رزانی نداری آب روان رفیق صاف رحیقی نیی به صف صفا.
خاقانی .
سلطان با خواص غلامان خویش حمله کرد.
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ ۱۲۷۲ هَ .
ق .
ص ۲۷۳).
ز خاموشی در آن زرینه پرگار شده نقش غلامان نقش دیوار.
نظامی .
زر به خروار ومشک نافه به کیل وز غلام و کنیز چندین خیل .
نظامی .
ای زهره و مشتری غلامت سرمایه ٔ نام جمله نامت .
نظامی .
مال او برداشته ست این قلتبان وین غلام اوست ای آزادگان .
مولوی (مثنوی ).
شد غلامی که آب جوی آرد آب جوی آمد و غلام ببرد.
سعدی (گلستان ).
رای خداوند راست حاکم و فرمانرواست گر بکشد بنده ایم ور بنوازد غلام .
سعدی .
غلامی به درویش برد این پیام بگفتا به خسرو بگو ای غلام .
سعدی (بوستان ).
تا که باشد دل غلامی دور ار تو کارت کجا پذیرد نور؟ اوحدی .
آنکه بر صید شاه دام نهد بوسه بر دست هر غلام نهد.
اوحدی .
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است ای خواجه بازبین به ترحم غلام را.
حافظ.
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد.
حافظ.
غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب باده ٔ لعل تو هوشیارانند.
حافظ.
غلام باره .
غلام پیشخدمت .
غلامخانه .
غلامزاده .
غلام گردش .
رجوع به هریک از مدخل های مذکورشود.
و در اسامی خاص گاه با نام دیگر بدین سان ترکیب گردد: غلام اکبر.
غلامحسن .
غلامحسین .
غلام عباس .
غلامعلی .
غلام محمد.
غلام یحیی و جز آن .
– غلام ترک ؛ غلامی که از نژاد ترکان باشد.
رجوع به تاریخچه ٔ غلام و بنده ذیل عنوان غلامان ترک در مطالب بعدی شود : چون شاه هند پیش و پسش ده غلام ترک از فر عید گه می و گه شکر افسرش .
خاقانی .
– غلام خاصه ، غلامان خاصه ؛ گروهی از غلامان بودند که در پشت سر پادشاهان می ایستادند.
در تذکرةالملوک آمده : و غلامان خاصه در پشت سر پادشاهان ایستاده می شدند ، و لله ٔ مخصوصی داشتند ، مقرر شد که قرچقای بیک غلام خاصه ٔ شریفه با فوجی ازغلامان به قلعه رفته محافظت قلعه و یراق متعلقه به سر کار پادشاهی نمایند.
(عالم آرای عباسی ص ۴۵۵ چ قدیم و ص ۶۵۵ چ جدید).
رجوع به تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص ۱۹ شود.
– غلام خانه زاد ؛ غلام یا خدمتکاری که مخصوصاً جهت خدمت شاه در دربار تربیت مییافت .
تربیت غلام خانه زاد در دوره ٔ صفویه نیز معمول بوده است و او را به ترکی اواُغلی مینامیدند.
رجوع به غلام و بنده از نظر تاریخی در مطالب بعدی شود.
– غلام خواجه سرا ؛ یا غلام سرایی ، یا غلام خانگی ، غلامان خواجه سرا ، گروهی از غلامان زیبارو بودند که خصی شده بودند و پشت سر شاه می ایستادند.
در کتاب سازمان اداری حکومت صفوی (ص ۱۰۷) آمده است : غلامان جوان دو نوع بودند: یکی غلامان خواجه سرا که خصی شده بودند و دیگر غیر خواجگان (ساده ).
شاردن در سفرنامه ٔ خود (ج ۵ ص ۴۷۰ و ۴۷۹) در توصیف مجالس رسمی میگوید: «در عقب (سلطان ) ده یا نه خواجه سرای خردسال ده تا چهارده ساله می ایستادند.
اینان از زیباترین و خوبروترین کودکان بودند و رختهای بسیار فاخر میپوشیدند ، وبه شکل نیم دایره در عقب شاه می ایستادند و به نظر چون تندیسهای مرمر جلوه میکردند زیرا هیچ حرکتی نداشتند و دست را بر سینه مینهادند و سر راست نگاه میداشتند ، و حتی مردمک چشم آنان حرکت نمیکرد.
» این خدمتکاران به هنگامی که شاه بر خوان مینشست بر زمین زانو میزدند.
رجوع به غلام و بنده از نظر تاریخی شود.
– غلام ساده ؛ غلامی که خصی نشده باشد.
مقابل غلام خواجه سرا.
در کتاب «سازمان اداری حکومت صفوی » آمده است : غلامان معمولی یا ساده از جوانانی بودند که داوطلب خدمت سلطان شده یا خدمتکارانی که مخصوصاً جهت خدمت شاه تربیت یافته بودند.
شاردن در سفرنامه ٔ خود (ج ۵ ص ۳۰۸) میگوید: «قریب هزار تا هزار و دویست جوان نام افتخاری غلام شاه را داشتند.
این خادمان یا پیشخدمتان خاص شاه برحسب استعداد خویش بعدها در بین ادارات مختلف توزیع میشدند ، و به تدریج به مشاغل مستقل و مهم میرسیدند.
اصطلاح ترکی اواُغلی یا «خانزاد» که در زمان شاه عباس اول و جانشینانش بسیار به کار رفته بدون تردید اشاره است به این نوع غلامان که در دربار تربیت مییافتند».
– غلام سرایی ، یا غلام خانگی ؛ غلامی که به اندرون و حرمخانه ٔ پادشاه یا امیر میتوانست برود ، ظاهراً همان غلام خواجه سراست که مقابل غلام ساده است .
بر در بغداد خواهم دیدن او را تا نه دیر گرد بر گردش غلامان سرایی صد هزار.
فرخی .
احمد عبدالصمد.
.
.
آن لشکر و خزاین و غلامان سرایی را برداشت .
.
.
به خوارزم بازبرد.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۳۵).
فرمود تا طرادها غلامان سرایی را از دور بزدند.
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۳۳۴).
او را حاسدان و عاشقان خواستند هم از غلامان سرایی .
(تاریخ بیهقی ایضاً ص ۳۸۲).
نمانده در حریم پادشاهی وشافی جز غلامان سرایی .
نظامی .
دو رویه کرد تخت پادشائیش کشیده صف غلامان سرائیش .
نظامی .
– غلام فلک بودن ؛ محکوم فلک بودن .
(از آنندراج ).
صاحب آنندراج گوید: غلام فلکم ؛ یعنی محکوم فلکم ، چون کاری خلاف توقع پیش آید این عبارت را گویند.
در فرهنگهای رشیدی ، برهان قاطع و انجمن آرا چنین آمده : غلام فلکم ؛ کنایه از پیش آمدن کاری باشد برخلاف مراد و توقع.
– انتهی .
و بیشک این معنی مأخوذ از شعر نورالدین ظهوری است که خود فرهنگهای مزبور نیز آن را آورده اند و کنایه از نرسیدن به مراد است : مست می خون دل و جام فلکم سرگشتگیم نگر به کام فلکم درساخته ام به خواجه تاشی با غیر ناسازی او ببین غلام فلکم .
ظهوری .
– غلام کشمیری ؛ غلامی که از کشمیر باشد.
غلام هندو.
– غلام کشیک خانه ؛پاسبان که محافظت میکند.
(از آنندراج ).
– غلام هندو ؛ غلامی که از هند باشد.
غلام سیاه : چون غلام هندویی کو کین کشد از ستیزه خواجه خود را میکشد.
مولوی (مثنوی ).
غلام و بنده از نظر تاریخی : از نگریستن به سرگذشت اجتماعی بشر توان دریافت که انسان به طبع موجودی خودخواه و خودسر بوده است ، زورمندان همواره به همنوعان ناتوان خویش زورگویی میکردندو هرگونه ستمگری را برآنان روا میشمردند ، در آغاز هنگامی که زورمندان بر دشمنان خویش چیره میشدند مردان آنان را میکشتند و زنان را برای بهره مندی از ایشان نگاه میداشتند ، دیری نگذشت که مردان مغلوب را نیز برای خدمتگزاری به عنوان غلام و برده به کار میگماشتند ، و آنان را به شخم زدن زمین و گله چرانی وامیداشتند.
و مانند کالا خرید و فروش میکردند.
مصریان ، آشوریان وبابلیان باستان همه برده داشتند.
رومیان زنان و مردان اسیر را در خانه ها به کار میگماشتند و بانوی خانه میتوانست کنیز و غلام خود را تازیانه بزند و او را بکشد.
ایرانیان ترکان را به اسارت میگرفتند و برای شاهزادگان ترک هدیه میفرستادند.
عربها اسیران جنگی را برده میساختند و یا از حبشه و اطراف عربستان برده میخریدند.
تجار بردگان را به بازارهای مکاره (عرب ) آورده آنان را میفروختند.
عبید و موالی در تاریخ اسلام عامل برجسته ای محسوب میشوند.
بردگی اسلام بیشتر بوسیله ٔ اسارت بود.
همینکه مسلمانان بر سپاهی غلبه میکردندو یا شهری را میگشودند زنان و مردان و کودکان آن رابه اسارت میگرفتند ، و میان خود تقسیم میکردند.
در اثنای فتوحات اسلامی اسیر به قدری فزونی یافت که هزارهزار شمارش میشد و ده ده به فروش میرفت ، به خصوص در ایام بنی امیه که فتوحات اسلامی بسیار توسعه یافت ، مثلاً موسی بن نصیر در سال ۹۱ هَ .
ق .
ششصد هزارتن را در افریقیه اسیر کرد و پنج یک آنها را (شصت هزار تن ) برای خلیفه ولیدبن عبدالملک به دمشق فرستاد.
و البته از ترکستان و سایر نقاطی که در زمان بنی امیه فتح میشد.
به همین میزان اسیر می آوردند.
ابراهیم فرمانروای غزنین در سال ۴۷۲ هَ .
ق .
از یک قلعه ٔ هند صد هزار اسیر آورد و در جنگ دیگری که در سال ۴۴۰ هَ .
ق .
به سرداری ابراهیم ینال در روم واقع شد مسلمانان غیر از چارپایان صد هزارتن اسیر گرفتند.
علاوه بر اسرای جنگی همه ساله فرمانروایان اسلامی از ممالک ترکستان و بربر و غیره گروه بسیاری غلام سفید (زن و مرد) به جای مالیات به دارالخلافة میفرستادند.
بدین ترتیب در میان مسلمانان غلام و اسیر و زرخرید بسیار بود تا آنجا که یک مسلمان گاهی از ده تا صد یا هزار بنده داشته است .
در زمان ایوبیان یک لشکر سواره دهها بنده و گماشته و خدمتگزار داشت .
در روزگار بنی امیه که دوره ٔ تجمل و شکوه بود بنده داری بیشتر رواج داشت و هنگامی که امیری سوار میشد صد یا پانصد و یا هزار غلام در رکاب وی بودند.
همینکه غلامان فراوان میشدند شخصی را به نام استاد برای تربیت و اداره ٔ امور آنان تعیین میکردند و امیران و بزرگان غالباً این بندگان را تیراندازی و فنون جنگی می آموختند و به جای سپاهی برای حفظ و حمایت خویش به کار میبردند.
اخشید والی مصر هشت هزار بنده ٔ مسلح داشت که هر شب دو هزار تن آنان در کاخ او کشیک میدادند.
امیران غالباً این سپاهیان (غلامان ) را خرید و فروش میکردند.
دسته ٔ دیگر از غلامان سفید از قبیل ترک و رومی و ایرانی و بربری زنگی و صقلبی (سیسیلی ) از زن و مرد خانه زاد و زرخرید و جز آن مخصوص انجام دادن امور خانگی بودند و به کارهای آشپزی ، دربانی ، فراشی ، انبارداری ، قایق رانی ، رکابداری و امثال آنها میپرداختند ، گاهی عده ٔ غلامان به قدری بسیار بود که از تعداد لازم برای انجام دادن امور سپاهیگری و خدمت خانگی و پاسبانی نیز بیشتر میشد.
در آن موقع غلام داران متمول و ثروتمند به گروه بسیاری از آنان لباسهای فاخر می پوشانیدند و آنان را جزء تجملات و تفریحات قرار میدادند و نخستین بار امین پسر هارون به این کار اقدام کرد وی غلامان بسیاری (به خصوص خواجگان ) خرید و آنان رالباس زنانه پوشانید و در کاخهای خویش جا داد.
سایر خلفا نیز از این عمل پیروی کردند و غلام بچه های سفید وسیاه گرد آوردند.
شماره ٔ غلام بچه های سفید و سیاه المقتدر از یازده هزار میگذشت .
غلام بچه های سفید معمولاً ایرانی ، دیلمی ، ترک و طبری بودند ، و غلام بچه های سیاه بومی و غیره را از مکه و مصر و افریقیه می آوردند.
خلفاغالباً از زنگیان گارد مخصوصی جهت حمایت خویش تشکیل میدادند.
گروهی از غلامان نیز خواجه نامیده میشدند.
اخته کردن مردان یک عادت شرقی باستانی است .
این امر ابتدا در میان آشوریان و بابلیان و مصریان معمول بوده است و یونانیان از آنان و رومیان از یونیان و فرنگیان از رومیان این شیوه را اقتباس کردند.
قبلاً تصور میرفت که خواجگان فاقد قوای دلیری و مردانگی میشوند ولی عده ای از همین خواجگان جزء اشخاص مهم تاریخی شده اند و در امور کشوری و لشکری مقام مهمی یافته اند.
پسران را به جهات بسیاری اخته میکردند از قبیل اینکه آزادانه در حرمسرا بمانند و رابط میان زنان و مردان باشند.
یکی از دوره هایی که غلامان و خواجگان نفوذ بسیاری در امور دولتی داشته اند دوره ٔ عباسیان است .
در میان غلامان متنفذ عباسیان بیش از همه نام مسرور خادم هرون را میشنویم ولی او چندان قدرتی نداشته است .
نخستین خلیفه ای که غلامان بسیار گرد آورد و آنان را مقرب ساخت امین بود.
او چون به خلافت رسید خواجه های بسیاری خریده آنان را انیس شبانه روزی و سرپرست خوراک و نوشابه و امر و نهی خویش قرار داد ، و دسته ای از آنان راجرادیه و دسته ٔ دیگری از خواجگان سیاه را غرابیه نامید.
امین از نظر سیاسی و یا محافظت شخصی خود این خدمتگزاران را جمع نکرد بلکه منظوری جز خوشگذرانی و عیاشی نداشت تا آنجا که شاعران درباره ٔ آن وضع شعرها گفتند و امردبازی امین را با ذکر اسامی گروهی از آن امردان به شعر درآورده اند.
همینکه شماره ٔ خدمتگزاران و غلامان در دستگاه خلفا فزونی یافت آنان را به چند دسته ٔ رومی ، ترک ، حبشی ، سندی ، بربری ، سیسیلی و جز آن تقسیم کردند ، و تقریباً تشکیلاتی مانند تشکیلات نظامی برای آنان ترتیب دادند ، و مقرری و مستمری جهت آنان تعیین کردند.
اساساً استخدام غلامان و ممالیک و غیره در سرای خلفا و امرا به منظور انجام دادن کارهای خانوادگی بود سپس از وجود آنان برای حفظ و حمایت خود و منزلهای خویش استفاده کردند ، و طبعاً بهای چنین غلامان و خدمتگزارانی روزافزون میگشت و از صد تا هزار دینار و بیشتر یا کمتر از آن میبود ، و چه بسا که امیران بیش از پانصد و بلکه هزار غلام داشتند ، از آنجمله بفاالشرابی یکی از سرداران ترک پانصد غلام داشت و یعقوب ابن کلس وزیر فاطمیان مصر بیش از چهارهزار غلام نگاه میداشت .
غلامان دربار خلفا دسته دسته بودند و هر دسته ای نامی داشت مانند غلامان کوچک و غلامان سنگی و پیادگان رکابی و مصائی و غیره .
فرق دسته های سپاهی ترک با دسته های غلامان مملوک آن بود که سپاهیان ترک برای دولت کار میکردند و از دولت حقوق و مقرری میگرفتند ، و بعضی از آنان اجیر و بعضی دیگر مملوک بودند ، ولی دسته ای غلامان برعکس ، خدمتگزاران شخصی خلیفه یا امیر بودند ، و از شخص خلیفه یا امیر حقوق میگرفتند و از خانه و شخص او حمایت میکردند.
گاهی هم این خدمتگزاران شخصی جزء سپاهیان دولت درمی آمدند ، و گاهی نیز بنا به مقتضیات با سپاهیان همکاری میکردند.
بعضی از خلفا بندگانی را میخریدند که با دشمنان آنان مبارزه کنند ، و چه بسا که دسته ای از این خدمتگزاران بر خلیفه چیره شده وی را اذیت میکردند ، و آنان هم از دسته های دیگر غلامان استمداد کرده آن دسته ٔ مخالف را نابود میساختند.
نخستین خلیفه ای که خدمتگزاران بسیار گرد آورد و آنان رامقرب ساخت ، المقتدر باﷲ بود که در سال ۲۹۵ هَ .
ق .
به خلافت رسید و یازده هزار خدمتگزار و خواجه ٔ رومی و سیاه جمعآوری ساخت .
المقتدر خدمتگزاران را پیش می انداخت و از آنان یاری میجست و گاهی فرماندهی سپاه و مانند آن را به آنان واگذار میکرد.
در زمان این خلیفه مونس خادم از تمام رجال دولت پیش افتاد و فرمانده ٔ سپاه و امیرالامراء و خزانه دار کل گشت ، و مورد شور خلیفه واقع شده همه ٔ کارها را به دست گرفت .
سرانجام خلیفه در جنگ با مونس کشته شد.
پس اگر خلفا به خدمتگزاران و خواجگان پناه می آوردند برای حفظ جان و یا برای تجدید قدرت و یا از بیم ترکان میبود.
گروه انبوهی از خواجگان و غلامان در دستگاههای دولتی مسلمان به مقامات مهم سرداری سپاه ، امارت ، خزانه داری کل و غیره رسیدند ، مثلاً المعتضد باﷲ خلیفه ٔ عباسی غلامی داشت به نام بدر که در دوره ٔ خلافت المعتضد به مقام فرماندهی کل سپاه رسید و نام خود رابر سپرها و بیرقها نگاشت ، و نسبت به مولای خود همه نوع اخلاص میورزید و سرانجام در راه یاری المعتضد کشته شد.
بچکم امیرالامرای دولت عباسی از غلامان بود و به عالی ترین مقام رسید.
جوهر سردار فاطمیان غلامی رومی بیش نبود که در اواسط قرن چهارم هجری قمری مصر را برای فاطمیان گشود و شهر قاهره را ساخت .
پیش از جوهر کافور اخشیدی که غلام زنگی سیاهی بود در سال ۳۵۵ هَ .
ق .
فرمانروای مصر گشت .
یاس صقلی خود غلام مونس خادم بود اما به قدری ترقی کرد که فرمانروای برخی از ممالک اسلامی شد.
برجران الاستاذ خواجه ٔ سفیدی بود که در زمان العزیز باﷲ و الحاکم (از خلفای فاطمی مصر) به مقام وزارت رسید و برای نخستین بار امین الدولة لقب یافت .
قراقوش الطواشی وزیر صلاح الدین ایوبی اول شخص دولت ایوبیان گشت .
عمیدالملک سردار سپاهیان ترک از خواجگان بود.
شقیر خادم رئیس برید مصر و شام در زمان بنی طولون از خواجگان بود ، در دوره ٔ فاطمیان خواجه همه کاره ٔ دولت شد ، همچنین در اندلس (خلفای اموی ) و در دولت سلجوقیان و آل بویه و جز آنان خواجگان و غلامان به مقامات مهمی ارتقاء یافتند.
(از مجلدات تاریخ تمدن اسلام تألیف جرجی زیدان به اختصار).
غلام و بنده در حکومتهای ایرانی : آقای دکتر صفا در تاریخ ادبیات در ایران (ج ۱ ص ۱۹۳) آرد: در قرن چهارم بنابر رسم تمدن اسلامی انواع بندگان در نواحی ایران زندگی میکرده اند و اینها معمولاً اسرایی بودند که در غزوه ها و حملات سرحدی هند و سند و اصقاع ترک و روم و حبشستان و زنگ به دست مسلمانان می افتادند ، و در داخله ٔ ممالک اسلامی بعد از آنکه تربیت مییافتند به معرض بیع و شری درمی آمدند.
در دستگاه سامانیان و دیالمه غلامان و کنیزکان ترک بسیار بوده اند ، و از اسباب اهمیت این بندگان خاصه ترکان آن بوده است که کنیزکان آنان در حسن و غلامانشان در شجاعت و جنگاوری شهرت داشتند.
ابن حوقل میگوید: غلامان ترکی در جهان نظیر ندارند ، و در بها و زیبایی هیچیک را با آنان همسری نیست ، و من غلامی را دیده ام که در خراسان به سه هزار دینار فروخته شد ، و قیمت کنیزک ترک در میان خراسانیان به هزار دینار میرسد و من در هیچ جای جهان ندیده ام که غلام و کنیزکی از رومی و مولدبه چنین قیمت گران فروخته شود ، و از این جنس در دستگاه آل سامان و بزرگان و امرای خراسان بسیار است .
غالب غلامان صقلابی و خزری و دیگر طوایف ترک را تجار خوارزم و سمرقند میفروخته اند ، و در آن نواحی تربیت بردگان بسیار متداول بود.
در رسم برده خریدن و انواع بردگان و نژادهای مختلف آنان از خدمات گوناگون که به ایشان واگذار میشد آداب خاصی معمول بود و اصولاً این کارخود علمی خاص تلقی میشد.
غلامان ترک : اهمیت غلامان ترک که در دستگاههای امرای ایرانی قرن چهارم به سر میبرده اند بیشتر در آن است که برای امور لشکری خریده و تربیت میشدند.
نظام الملک در سیاست نامه (چ عباس اقبال صص ۱۲۹ – ۱۳۰) چگونگی تربیت غلامان را برای سپاهیگری به تفصیل توضیح داده و گفته است که : «هنوز در عهد سامانیان این قاعده بر جای بوده است که به تدریج بر اندازه ٔ خدمت و هنر و شایستگی غلامان را درجه می افزودند چنانکه غلامی را که خریدندی یک سال او را پیاده خدمت فرمودندی و در رکاب با قبای زندنیجی شدی ، و این غلام را فرمان نبودی که پنهان و آشکارا در این یک سال بر اسب نشستی ، و اگر معلوم شدی مالش دادندی ، و چون یک سال خدمت کردی وشاق باشی (غلام باشی ) با حاجب بگفتی و حاجب معلوم کردی ، آنگه او را قبایی و اسبی ترکی بدادندی با زینکی در خام گرفته و لگامی از دوال ساده .
و چون یک سال با اسب و تازیانه خدمت کردی دیگر سال او را قراجوری (شمشیری سرکج یا کمر شمشیر) دادندی تا بر میان بستی ، و سال چهارم کیش وقربان فرمودندی تا وقت برنشستن ببستی ، و سال پنجم زینی بهتر و لگام مکوکب و قبای روی داری و دبوسی که دردبوس حلقه آویختی ، و سال ششم ساقیی فرمودندی با اسب داری ، و قدحی از میان درآویختی ، و سال هفتم و سال هشتم خیمه ٔ شانزده میخی بدادندی ، و سه غلامکی نو خریده بدادندی ، و در خیل او کردندی ، و او را وشاق باشی لقب کردندی ، و کلاهی نمدین سیم کشیده و قبایی گنجه ای در او پوشیده .
و هرسال جاه و تجمل و خیل و مرتبت او می افزودندی تا خیلباشی شدی .
پس حاجب شدی اگر شایستگی و هنراو همه جا معلوم شدی و کار بزرگ از دست او برآمدی و مردم دار و خداونددوست بودی .
آنگه تا سی وپنج ساله نشدی او را اسیر ندادندی ، و ولایت نامزد نکردندی ، و البتگین که بنده و پرورده ٔ سامانیان بود به سی وپنجسالگی سپهسالاری خراسان یافت ».
در اواخر عهد سامانیان عده ای از این غلامان که به مراتب عالیه رسیده بودند در دستگاه دولتی به سر میبردند ، و قسمتی از اغتشاشات اواخر عهد سامانی مولود دسایس همینان بود ، و این غلامان هم ممکن بود بعد از وصول به مراتب بزرگ خود غلامانی بخرند ، چنانکه البتگین هنگامی که از خراسان بیرون میرفت دوهزار و هفتصد غلام ترک داشت .
رفتار بعضی از امرای ایرانی با غلامان ترک بسیار خشن بود علی الخصوص احمدبن اسماعیل و بیشتر از او مرداویج بن زیار که نسبت به غلامان ترک خود اهانتهای عجیب روا میداشت .
غلامان ترک به همان نحو که در بغداد از اوایل عهد تسلط خود شروع به آزار و قتل خلفا کرده بودند ، در ایران نیز هرگاه فرصتی یافتند خداوندان خود را به قتل رسانیدند یا بر آنان خروج کردند چنانکه اسماعیل و مردوایج و مسعودبن محمود به دست غلامان خود کشته شدند ، و البتگین و فائق و بکتوزون و بسیاری از غلامان آل بویه در اواخر عهد آن سلسله نسبت به پادشاهان سامانی و بویی طریق عصیان پیش گرفتند و به خلع و حبس آنان مبادرت کردند مثلاً منصوربن نوح را امرای ترک او کور کردند و از سلطنت برداشتند ، و برادر او عبدالملک را بر تخت نشاندند ، و سلطان الدولةبن بهاءالدوله را غلامان ترک او هنگامی که از بغداد بیرون رفته بود از سلطنت خلع کردند و برادرش ابوعلی بن بهاءالدوله را به جای او به سلطنت برگزیدند.
از وقتی که شعرا بر اثر کثرت صلات امرا صاحب نعمت شدند و غلامان و کنیزکانی در دستگاه برخی از آنان جمع آمدند معاشقات شعرای فارسی زبان و حتی امرای ایرانی با آنان فزونی گرفت منتهی چون معامله ٔ شعرا و امرادر مورد آنان معمولاً معامله ٔ مالک و مملوک بوده و عشق شاعران با حرمان و سوز همراه نبوده است ، در سخنان عاشقانه ٔ آنان گیرندگی اشعار عاشقانه ٔ روزگاران بعددیده نمیشود ، و بیشتر تغزلات در ذکر اوصاف معشوقه هاست ، و در اشعار گویندگان قدیم ایران تا شعرای قرن پنجم هجری قمری این وضع به نحوی روشن و آشکار است ، و به همین سبب است که در زبان فارسی از قرن چهارم ترک به معنی معشوق و شاهد استعمال شده است .
از نتایج تسلط غلامان ترک یکی برافتادن خاندانهای قدیم ایرانی است چنانکه آل سبکتکین به تنهایی تمام خاندانهای مشرق از قبیل صفاریان و فریغونیان و خوارزمشاهان و امرای چغانی و غیره را از میان بردند ، و غلامان قدرت یافته ٔ ترک در دولت آل بویه آنان را به نهایت ضعف دچار ساخته مستعد فنا و اضمحلال کردند.
اثر دیگر غلامان در حکومتهای اسلامی و ایران آن بود که اینان بر اثر طمع شدید به جمع و ادخار مال دائماً در حال مصادره ٔ اموال مردم بودند ، و حتی به تهمتهایی از قبیل تهمت بددینی هم آنان را وادار به تسلیم اموال خود میکردند.
نتیجه ٔ این امر آن شد که اعتماد مردم از دولتها سلب شود ، و فساد و سؤرفتار زورمندان بر عامه فزونی گیرد ، توجه به علم و ورع در مشاغل از دستگاههای حکام و امرا رخت بربندد.
از این گذشته تسلط این قوم مایه ٔ رواج مقدار زیادی از اسامی و لغات ترکی در زبان فارسی گردید.
اثر دیگر تسلط غلامان رواج تعصب دینی و ضعف بعضی از مذاهب و قوت برخی دیگر است .
اما بعد از دوره ٔ سامانیان مهمترین مرکزی که غلامان ترک در آن گرد آمده بودند دستگاه سلطان محمود و پس از او دربار سلطان مسعود غزنوی بود.
بعد از زوال حکومت آل سبکتکین ، سلاجقه در این باب ازسنت آنان پیروی کردند ، در این دستگاهها امیران و وزراء و گاه شاعران را نیز هریک غلامان و بندگان نیکوروی متجمل بود (رجوع به تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص ۱۴۶شود) و عدد غلامان سلطان از سرایی و سواران سلطانی وجز آنان گاه به چند هزار تن بالغ میشد.
مرکز مهم تجمع و خرید و فروش غلامان در این دوره ماوراءالنهر بودو عده ٔ غلامانی که از ممالک مختلف می آوردند به فراوانی غلامان ترک نمیرسید ، تمام دربارها و خانه های رجال را در این دوره غلامان ترک فراگرفته بودند ، در ماورأالنهر بر اثر آنکه همه جای آن را ترکان احاطه کرده بودند بنده به حدی فراوان بود که علاوه بر رفع احتیاج اهالی یا امرا و رجال آن نواحی به سایر بلاد اسلام هم نقل میکردند.
(رجوع به معجم البلدان چ لایپزیک ج ۴ ص ۴۰۱شود).
از این غلامان بسیار مردم به امارت رسیدند و مشاغلی از قبیل سپاهسالاری قوا و حاجبی و حکومت ولایات بزرگ یافتند.
و حتی کار بعضی از آنان بدانجا کشید که به خلع سلاطین و حبس و قتل آنان مبادرت کردند ، و از آنهاست طغرل کافرنعمت که از غلامان غزنویان بود ، و عبدالرشیدبن مسعود را از سلطنت خلع کرد و بسیاری از شاهزادگان غزنوی را کشت .
در دوره ٔ سلاجقه نیز عدد غلامان سلطانی فراوان بود و حتی بعضی از وزیران چندان غلام داشتند که از اجتماع آنان یک قدرت جنگی به وجود می آمد مانند «غلامان نظامی » یعنی غلامان نظام الملک طوسی ، که حتی پس از مرگ صاحب خویش قدرت خود را از دست ندادند ، و همین غلامانند که «برکیارق » را هنگام فرار از اصفهان حمایت کردند و او را که در حیات نظام الملک موردحمایت آن وزیر مقتدر بود به پیروی از همان سیاست دربرابر محمودبن ملکشاه تقویت کردند و از اصفهان به ساوه و آوه نزد اتابک «گمشتگین جاندار» که اتابک برکیارق بود بردند ، تا او را به ری برد و بر تخت سلطنت نشاند.
در دوره ٔ سلاجقه عصیان و طغیان غلامان و نمک ناشناسی آنان نسبت به خداوندان خود امری عام بود و بسیاری از امرا و سرکشان دوره ٔ سلجوقی که بعد از وفات ملکشاه و نظام الملک در ممالک آن طایفه به دعوی سلطنت برخاستند ، از همین غلامان یا ابناءآنان بوده اند ، و از آن جمله اند: «انر» بنده ٔ ملکشاه که از آن سلطان نیکوییها دیده بود و در فتنه ٔ میان محمود و برکیارق دخالتها داشت و با برکیارق غدرها اندیشید و «صدقه » و «ایاز» بنده زادگان برکیارق که بعد از او با سلطان محمد طرح قتال ریختند ، و ابناء «انوشتکین طشت دار» که در خوارزم بر خداوندان خویش قیام کردند ، و از آن میان اتسز با سنجر پیمان شکنی ها کرد ، و ماحصل کلام آنکه تغلب غلامان و غلام زادگان در عهد سجلوقیان به شدیدترین مراحل رسید ، و بسیاری از آشفتگیهای عهد سلاجقه نتیجه ٔ تسلط و غلبه و عصیان آنان بود.
از غلامان ترک که در این عهدخریداری میشدند به صورتهای مختلف استفاده میشد.
دسته ای از آنان بازیچه ٔ شهوات امرای این عهد بودند ، و رفتار بعضی از سلاطین با این بیچارگان بسیار وحشیانه بود.
از عادات سنجر آن بود که غلامی را از غلامان برمی گزید و بدو عشق میورزید ، و مال و جان فدای او میکرد ، و غبوق و صبوح با وی میپیمود ، و حکم و سلطنت خود را در دست او مینهاد لیکن چندگاهی بعد که دیگر به کار او نمی آمد به نحوی خاص او را از بین میبرد.
از جمله ٔ آنان یکی مملوکی به نام «سنقر» بود که سنجر پیش از دیدن عاشق او شد و او را به ۱۲۰۰ دینار خرید ، و به مالکش هم خلعت و مال فراوان بخشید و فرمان داد برای سنقر سراپرده ای چون سراپرده ٔ سلطان بزنند و هزار مملوک بخرند تا در رکاب او حرکت کنند ، و در درگاه او به سر برند ، و خزانه ای مانند خزانه ٔ سلطان برای او ترتیب کنند و ده هزار سوار به وی اختصاص دهند.
دو سال بعد سنجر جمیع امرا و رجال خود را فرمان داد که در اتاقی گرد آیند و هنگامی که او سنقر را به درون میخواند با دشنه بر او حمله برند و پاره پاره اش کنند امرای او نیز چنین کردند و آن بنده ٔ سیه روزگار را بدین نحو ازمیان بردند.
نظیر این کار را با «قایماز کج کلاه » کردو او نیز کارش به جایی کشیده بود که وزیر سلطان را به قتل آورد ، و باز همین عمل وحشیانه را با «اختیارالدین جوهر التاجی » که مملوک مادرش بود کرد.
سلطان به این غلام عشقی خاص یافته و سی هزار سپاه به وی اختصاص داده بود ، و بعد از چندی دسیسه ای ترتیب داد تا او را در دهلیز بارگاهش به کارد از پای درآوردند.
میگویند آن وقت که «جوهر» را به کارد میزدند و فریاد او برآمده بود سنجر در حرمسرای خود بود و چون آواز او را شنید گفت : بیچاره جوهر را میکشند.
چنانکه دیده ایم بعضی از این مملوکان در روزگار خوشبختی خود سراپرده و سپاه داشتند و ای بسا که همین بندگان که به زشتخویی عادت یافته بودند بعدها به امارت میرسیدند و بساط سلطنت میچیدند و بر گردن مردم سوار میشدند و بیدادها بر آنان روا میداشتند.
بسیاری از علما و دانشمندان مورد تحقیر این ملعبه های غلامبارگان ترک بودند ، و از آنان خفتها و خواریها میدیدند.
عشقبازی با ممالیک که بعضی از فقها به جواز آن فتوی داده بودند (رجوع به طبقات الشافعیة سبکی ج ۳ ص ۱۸ شود) در نزد شعرای این عهدنیز مانند عهد مقدم رایج بوده است .
اما گفتار شاعران درباره ٔ آنان جلا و روشنی شاعران دوره ٔ پیشین را ندارد زیرا اولاً گروهی از شاعران این عهد متمسک به شعائر دینی بوده اند ، و گروهی دیگر شاید از باب تسلط ترکان بدین کار چندان تجاهر نمیکردند با این حال در اشعار این عهد میتوان نمونه هایی از معاشقات شاعران را با بندگان یافت چنانکه در دیوان امیرمعزی و انوری و سنایی و خاقانی اشعاری از این قبیل آمده است .
گذشته از این بعضی از امرای ترک یا غلامانی که به مقامات بلند رسیده بودند باعث شد که معانی نامهای آنان مضامینی در شعر فارسی ایجاد کند.
برای خریدن برده و بنده رسم و آیینی خاص بود و بدان اهمیت وافر داده میشد ، چه آدمی خریدن ، علمی بسیار دشوار بود ، برده خریدن و علم آن از جمله ٔ فیلسوفی شمرده میشد.
عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندربن شمس المعالی قابوس در این باره فصلی مشبع دارد ، ودر آن برای هر دسته از غلامان علائم و شرائطی ذکر کرده و انواع غلامان و عادات آنان را مذکور داشته و شرایط خریدن غلام را به تمامی آورده است .
شرایط اصلی غلام آن بود که خوبروی باشد و میبایست که نخست چشم و ابروی او و آنگاه بینی و لب و دندان و موی وی را به دقت نگریست تا نیکوچشم و ملیح بینی باشد و در لب و دندان او حلاوت و در پوست او طراواتی بود.
علاوه بر این بعضی به فربهی و لاغری تن و اطراف بندگان نیز مینگریستند و به هرحال همه ٔ اعضاء و همه ٔ اندام بنده را وارسی میکردند تا علامتی را که برای هردسته از بندگان معلوم شده در او بیابند زیرا هر دسته از غلامان علائمی خاص داشتند که خریدار مطلع و متخصص میبایست آنها را ملحوظدارد ، مثلاً غلامانی که برای علم آموختن و کدخدایی فرمودن چون کتابتی و خازنی خریداری میشدند میبایست راست قامت و معتدل گوشت و معتدل رنگ و گشاده میان انگشتان وپهن کف و پهن پیشانی و شهلاچشم و گشاده ابرو و خنده ناک باشند ، و آنکه برای ملاهی میخریدند میبایست نرم گوشت وکم گوشت نه فربه و نه لاغر و باریک انگشت باشد ، و آنکه برای جنگاوری میخریدند بایست سطبرموی و تمام بالا و راست قامت و قوی ترکیب و سخت گوشت و سطبراستخوان و سخت مفاصل و کشیده عروق و رگ و پی بر تن او پیدا و انگیخته و سطبرانگشت و پهن کف و فراخ سینه و کتف و سطبرگردن و گردسر و پهن شکم و برچیده سرین و کشیده روی و سرخ چشم باشد.
شرط مهم دیگر غلام آن بود که بیمار یا در مظان بیماری نباشد و برای آنکه از این حیث اطمینان حاصل شودغلام را به دقت معاینه میکردند.
غلامان را برای جنگاوری ، معاشرت ، خدمتگزاری در خانه و سرای زنان ، خنیاگری ، طباخی ، فراشی ، حاجبی ، ستوربانی و امثال اینها میخریدند ، و ممکن بود خواجه ای بنده ٔ خود را به دیگری بفروشد ، و از او چون فروش ضیاع و عقار فایده برگیرد.
اجناس غلامان عبارت بود از ترک و ارمنی و رومی و هندی وحبشی و نوبی .
جنس ترک خود بر نه نوع بود که از جمله ٔ ایشان از همه بدخوتر خفچاق و غز بودند ، و از همه ٔ خوشخوی تر و فرمانبردارتر ختنی و خلخی و تبتی و از همه سست تر و کاهلتر چلگی و از همه بلاکش تر و سازنده تر تاتار و یغما.
اجناس غلامان ترک از همه مطبوع تر و نیکوتر شمرده میشدند.
در قابوسنامه چ هدایت صص ۱۰۰-۱۰۹ آمده : «چنانکه چون در ترک نگاه کنی سری بزرگ بود و روی پهن و چشمها تنگ و بینی پخج لب و دندانی نه نیکو ، چون یک به یک را بنگری هریک به ذات خویش نه نیکو نماید ، ولیکن چون همه را به جمع بنگری صورتی باشد سخت نیکو.
.
.
اما به طراوت دست از همه جنس برده اند.
.
.
و ترکان .
.
.
کندخاطر و نادان و مکابر و شغبناک و ناراضی و ناانصاف و بدمست و بی بهانه آشوب کننده و بی زبان باشند ، و به شب سخت بددل باشند.
آن شجاعت که به شب نمایندبه روز نتوانند نمود.
اما هنر ایشان آن است که شجاع باشند و بی ریا و ظاهر دشمنی کنند ، و متعصب باشند به هرکاری که بدیشان سپاری ، نرم اندام و لذیذ باشند به عشرت و از بهر تجمل به از ایشان جنسی نیست .
و سقلابی و رومی و الانی قریب اند به طبع ترکان ولیکن از ترکان بردبارتر و کدودتراند ، اما الانی به شب دلیرتر از ترک بود ، و خداونددوست تر بود ، لیکن در ایشان چند عیب است چون دزدی و بیفرمانی و بی وفایی و بهانه گیری و بی شکیبایی و کندکاری و سست طبعی و گریزپایی .
اما هنرش آن بود که نرم تن و مطبوع و درست زبان و دلیر و رهبر بود.
اما عیب رومی آن بود که بدزبان و بددل و سست طبع و کسلان و زودخشم و حریص و دنیادوست بود ، و هنرش آنکه خویشتن دار و مهربان و خوشبوی و کدخداروی و فرخی جوی و زبان نگاهدار بود.
اما عیب ارمنی آن بود که بدفعل و گنده تن و دزد و شوخگن و گریزنده و بیفرمان و بیهده درای و خائن و دروغ زن و کفردوست و بددل و بیقوت و خداونددشمن باشد و سراپای او به عیب نزدیکتر که به هنر ، ولیکن راست زبان و تیزفهم و کارآزموده و کدود باشد.
اما عیب هندو آن بود که بدزبان بود و در خانه کنیزکان از او ایمن نباشند.
.
.
اما نوبی و حبشی بی عیب ترند و حبشی از نوبی بهتر بود».
برای نگاهداری بندگان و مراقبت احوال آنان نیز شرایطی بود که عقلای قوم آن شرایط را رعایت میکردند.
اگر بنده ای از خداوند خود ناراضی میشد از او تقاضای فروختن خود میکرد و دراین صورت صلاح در آن بود که هرچه زودتر شر او را دفعکنند و گرنه نافرمانی و بدخویی میکرد.
از مجموع این اطلاعات نیک دریافته میشود که در این عهد غلامان ، خاصه غلامان ترک که عددشان از همه بیشتر و فراهم آوردن آنان از سرحدات ماوراءالنهر و خراسان بسیار سهل بود ، همه جای ایران را از دربارهای پادشاهان و امیران و دستگاههای وزیران و رجال تا خانه های اکابر و اشراف و متمکنین فروگرفته بودند ، لیکن بیشتر نفوذ آنان در دستگاههای دولتی بود که برای جنگ و اخذ مالیات و نظایراین کارها مورد استفاده قرار میگرفتند و البته از جور و عدوان نسبت به مردم دریغ نمیکردند و مردمان را رنجها میرساندند ، و مالها میستاندند چنانکه برای دویست دینار غلامی میرفت و پانصد دینار از برای اصل و مزد میستاند ، و مردمان در این حال درویش و مستأصل میشدند.
رجوع به ترجمه ٔ تاریخ تمدن اسلام ج ۴ صص ۲۲ – ۲۷و صص ۲۲۷ – ۲۳۲ و ج ۵ صص ۲۴ – ۳۲ و تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج ۱ صص ۱۹۳ – ۱۹۶ و ج ۲ صص ۶۹ – ۷۷ و تاریخ بیهقی و تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی صفحات ۷ و۸ و ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ و ۱۹ و ۳۸ و ۳۹ و ۴۱ و ۴۸ و ۶۰ و ۶۱ و ۹۴ و قابوسنامه چ روبن لوی چ انگلستان ص ۶۲ و سیاست نامه چ ۱۳۳۴ ص ۷۸ و ۱۰۹ و ۱۲۹ و ۱۳۷ و رجوع به برده و بردگی شود.
غلام .
[ غ ُ ] (اِخ ) نام یکی از ۳۱ قبیله ای که در کردمحله ساکن هستند.
رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص ۱۰۰ شود.<

اسم غلام علی در فرهنگ لغت معین

غلام
(غُ) [ ع . ] (اِ.) ۱ – پسر ، پسری که ریش در نیاورده باشد. ۲ – بنده ، اجیر ، نوکر.
غلام بچه
( ~ . بَ چِ) [ ع – فا. ] (اِمر.) پسر نابالغ که در خانه بزرگان و شاهان قاجار خدمت می کردند ، خانه شاگرد.
غلام گردش
( ~ . گَ دِ) [ ع – فا. ] (اِمر.) ۱ – اتاقی که میان دو اتاق دیگر واقع باشد و به هر دو راه داشته باشد. ۲ – ایوان و عمارت . ۳ – دیوارپست حایل میان حرمسرا و دیوانخانه .

اسم غلام علی در فرهنگ عمید

غلام
۱. برده ، خواه جوان باشد ، خواه پیر؛ بنده؛ اجیر. ۲. (اسم ، صفت) [عامیانه] مطیع؛ ارادت مند. ۳. [قدیمی] پسر؛ پسر خردسال. ۴. [قدیمی] پسری که موی پشت لبش سبزشده باشد. * غلام پست: [قدیمی] کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد؛ مٲمور پُست؛ چاپار؛ پیک. * غلام حلقه به گوش: بنده ای که حلقه در گوش او کرده باشند؛ بندۀ حلقه به گوش. δ در قدیم که برده فروشی رسم بود اغلب حلقه ای در لالۀ گوش آن ها می کردند: ( فدای جان تو گر جان من طمع داری / غلام حلقه به گوش آن کند که فرمایند (سعدی۲: ۴۳۰).
غلام بارگی
غلام باره بودن؛ امردپرستی؛ بچه بازی.
غلام باره
پسر دوست؛ امردباز؛ بچه باز.
غلام بچه
۱. پسرجوانی که به صورت خدمتکار در خانه ای کار کند. ۲. در دورۀ قاجار ، پسر نابالغی که در حرم سرا کار می کرد.
غلام زادگی
غلام زاده بودن.
غلام زاده
فرزند غلام؛ پسر غلام و بنده.
غلام سیاه
بنده و بردۀ سیاه پوست.
غلام گردش
دیوار یا دالان حائل میان حرم سرا و قسمت بیرونی عمارت؛ راهرو؛ کریدور.

اسم غلام علی در فرهنگ فارسی

غلام
دهلو ( شیخ ) ابن همدانی متخلص به مصحفی شاعر اردو ( ف . ۱۲۴۰ ه ق . ) . ویرا دیوانی است بزبان اردو .
پسر , پسرخردسال , پسری که موی پشت لبش دمیده باشدبنده , اجیردرفارسی معنی مطلق بنده وبرده رامیدهدخواه جوان باشدخواه پیر
( اسم ) ۱ – پسر ( از هنگام ولادت تا هنگام جوانی ) ۲ – کودک شهوت پدید آمده . ۳ – پسری که با وی عشق بازند امرد ۴ – شاگرد تلمیذ تربیت یافته ۵ – نوکر بنده عبد مقابل کنیز جاریه جمع : غلامان . یا غلام پست . مامور پست که نامه ها و بسته های پستی را توزیع کند . یا غلام پیشخدمت . پیشخدمت نابالغ از شاهزادگان یا رجال درباری خدمت شاه می کرد از قبیل قلیان بردن و آفتابه و گلدان گذاشتن . یا غلام ترک . غلامی که از نژاد ترکان باشد . یا غلام خاصه . هر فرداز گروهی از غلامان که در پشت سر پادشاهان می ایستادند . یا خانه زاد . ۱ – خانه زاد ۲ – غلام یا خدمتکاری که مخصوصا جهت خدمت شاه در دربار تربیت می یافت . یا خانه خواجه سرا . غلامی زیبا رو که خصی شده ودر خدمت شاه بود
غلام احمد
( میرزا ) قادیانی ( منسوب به قادیان ) ( و . ۱۸۳۵ – ف. ۱۹۰۸م . ) موسس فرقه احمدیه یا قادیانی . از آثاراوست : [ قصاید احمدیه ] ( المسیح -الموعود و المهدی المعهود ) مواهب الرحمن حمامه البشری الی اهل مکه و صلحائام القری . وی خود را مهدی موعود و مظهر رجعت مسیح خوانده و در سال ۱۸۸۹ م . رسالت خود را بعموم اعلام کرد . از مردم پنجاب گروه بسیار با او بیعت کردند
غلام باشی
( صفت ) رئیس ترکان . توضیح غالبا این لقب در سفارتخانه های خارجی برای رئیس پیشخدمتان مصطلح بود .
غلام خانه
( اسم ) جایگاه غلامان و فراشان محل تجمع غلامان سلطنتی .
غلام زاده
( صفت ) ۱ – فرزند غلام ۲ – از فرزند خود بدین کلمه تعبیر آورند .
غلام گردش
( اسم ) ۱ – اطاقی که میان دو اطاق دیگر واقع باشد و بهر دو راه داشته باشد ۲ – ایوان ودر عمارت ۳ – دیواریست حایل حرمسرا و دیوانخانه .
غلام نقشبند
ابن عطائالله لکهنوی هندی حنفی دانشمند دینی ( ف . ۱۱۲۶ه ق . ) . اوراست : تفسیر بعض سور قر آن شرح الخزرجیه فی العروض فرقان الانوار فی التفسیر لربع القر آن – اللامعه العرشیه فی مساله وحده الوجود ( اسمائ المولفین ستون ۸۱۳ لغ.)
غلام ویس
دهیست جزو دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در ۶۰ کیلومتری جنوب قیدار و ۶ کیلومتری راه مالرو عمومی کوهستانی و سردسیر ۷۸۳ تن سکنه آب از چشمه محصول غلات دیمی شغل زراعت .
ابو غلام
( اسم ) گیاهی است از تیره قرنفلیان که بعنوان علیق مصرف میشود .
افشین غلام
همان افشین معروف که در نزهه القلوب با وصف غلام معتصم آمده است .
بلوک غلام
ده از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان . آب از قنات . محصول برنج و غلات و توتون سیگار .
پیر غلام
غلام پیر خدمتکار سالخورده
چشمه غلام
مولف مر آت البلدان نویسد : (( از مزارع ناحی. فشا رود قایناتست که قدیم النسق ))
فارسی غلام
دهی از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین .
فلک غلام
آنکه فلک غلام اوست
گمار حاجی غلام
دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول
لاوررئیس غلام
دهی از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر
لوئ لوئ غلام
کشنده بدر الکبیر باشارت وزیر قاسم بن عبد الله به روزگار مکتفی خلیفه .
مقصود غلام
از شاعران قرن دهم هجری و از تربیت شدگان ابن حسین میرزا بود .

اسم غلام علی در اسامی پسرانه و دخترانه

غلام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: ارادتمند و فرمانبردار ، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند غلامحسین ، غلامرضا ، غلامعلی
غلامرضا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مرکب از دو اسم غلام و رضا
غلامعلی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: کسی که حضرت علی علیه السلام آقا و سرور اوست ، مرکب از دو اسم غلام و علی

اسم غلام علی در لغت نامه دهخدا

علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن ابی الغنائم بندنیجی ، ملقّب به عمادالدین .
رجوع به علی بندنیجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن حسام الدین جونفوری هندی ، مشهور به متقی و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی متقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن عباس قزوینی نحوی ، مکنّی به ابوطالب .
رجوع به علی قزوینی (ابن عبدالملک .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک رقی ، مکنّی به ابوالحصین .
رجوع به علی رقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالمؤمن بن عبداﷲ ، مکنّی به ابوالحسن .
تابعی بود.
و رجوع به ابوالحسن (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحدبن علی بن جعفر نهدی حمیری .
رجوع به علی نهدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحدبن محمدبن عبداﷲبن عبداﷲبن یحیی انصاری سجلماسی جزائری مالکی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سجلماسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحد بغدادی ، مشهور به صریعالدلاء ، مکنّی به ابوالحسن .
وی شاعر بود و در سال ۴۱۲ هَ .
ق .
درگذشت .
و او را دیوان شعری است .
رجوع به صریعالدلاء و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۴۳٫
وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۱ ص ۴۵۳٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحد دینوری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی دینوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن عبدوس .
علی بن عمربن احمدبن عماربن احمدبن علی بن عبدوس حرانی .
مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن عبدوس .
رجوع به علی حرانی (ابن عمربن احمدبن .
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدوس .
علی بن محمدبن عبداﷲ کوفی نحوی ، مشهور به ابن عبدوس .
رجوع به ابن عبدوس شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدویه ، مکنّی به ابوالحسین .
از روات بود ، و نام او در الموشح آمده است .
(از الموشح ابی عبیداﷲ مرزبانی ص ۲۰۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ احمدبن زین الدین ، مشهور به زین العرب .
رجوع به علی زین العرب شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حرث بن رحضةبن عامربن رواحةبن حجربن مصیص بن عامربن لؤی قرشی عامری .
رجوع به علی عامری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن حسن بن حسین بن بابویه قمی رازی .
رجوع به علی قمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن نصربن سری زاغونی حنبلی ، مکنّی به ابوالحسن .
متولد در ۴۵۵ و متوفی در ۱۷ محرم سال ۵۲۷ هَ .
ق .
او راست : ۱ – الایضاح فی اصول الدین .
۲ – التلخیص فی الفرائض .
۳ – الدور والوصایا.
۴ – دیوان خطب .
۵ – غررالبیان فی اصول الفقه ، در چند مجلد.
رجوع به زاغونی (علی بن عبیداﷲ.
.
.
) و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۴۴٫
سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۲ ص ۱۳۹٫
مناقب الامام احمد ص ۲۲۸٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۱۲٫
المنتظم ابن جوزی ج ۱۰ ص ۳۲٫
البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۲ ص ۲۰۵٫
شذرات الذهب ابن عماد ج ۴ ص ۸۰ .
مرآةالجنان یافعی ج ۳ ص ۸۵۲٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۲۹۰٫
ایضاح المکنون بغدادی ج ۲ ص ۱۴۵ و سایر صفحات .
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۶۹۶٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن وصیف قاینی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به حلاء.
رجوع به علی حلاء شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ (یا عبداﷲ) دقیقی بغدادی ، مشهور به دقاق و مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به ابوالقاسم علی بن عبداﷲ دقاق و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۴۴٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۱۲٫
عیون التواریخ ابن شاکر ج ۱۳ ص ۶۵٫
معجم الادباء یاقوت ج ۱۴ ص ۵۶٫
بغیةالوعاة سیوطی ص ۳۴۳٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۲۱۲٫
ایضاح المکنون بغدادی ج ۲ ص ۴۵۱٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ سمسمی لغوی ، مکنّی به ابوالحسین .
رجوع به علی سمسمانی (ابن عبداﷲ.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ عبسی ، مکنّی به ابوعاصم .
از روات حدیث بود و ثوروی و ابوادریس از وی روایت کنند.
و رجوع به ابوعاصم عبسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبیده ٔ ریحانی بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی ریحانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبیده ٔ کاتب .
به عربی شعر گفته و مقل است .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عتیق بن عیسی انصاری قرطبی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قرطبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن ابراهیم بن مصطفی بن سلیمان ماردینی حنفی ترکمانی ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی ترکمانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن ابی علی جلابی هجویری غزنوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی جلابی (ابن عثمان .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن سلمان باباطاغی رومی حنفی .
رجوع به علی باباطاغی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان عبدالقادربن محمودبن یوسف بغدادی حنبلی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به شمس الدین .
رجوع به علی بغدادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن علی بن سلیمان سلیمانی اربلی ، ملقّب به امین الدین .
رجوع به علی سلیمانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن علی بن عمر علوی طولقی جزایری حسنی خلوتی مالکی .
رجوع به علوی طولقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن عمربن صالح دمشقی شافعی ، مشهور به ابن صیرفی و ملقّب به علأالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی صیرفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن محمدبن احمد بن حسن عذری بغدادی ، مشهور به ابن قاصح و مکنّی به ابوالبقاء.
رجوع به علی عذری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن محمد اوسی (یا اوشی ) فرغانی ، ملقّب به سراج الدین .
رجوع به علی فرغانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن نصر قرافی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قرافی (ابن عثمان .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن یعقوب بن عبدالحق مرینی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به المنصور باﷲ و مشهور به سلطان اکحل .
دهمین سلطان از بنی مرین در مراکش .
رجوع به ابوالحسن مرینی و علی مرینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان اقشهری رومی حنفی .
رجوع به علی اقشهری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان حواری خلیلی ، ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی خلیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان خراط ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی خراط شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان خلوتی ضریر ، مشهور به ناظم الدرر.
رجوع به علی خلوتی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان شهیدی ، ملقّب به رکن الدین .
رجوع به علی شهیدی (ابن عثمان .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان غزنوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی غزنوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عثمان غزی دمشقی حنفی ، ملقّب به شرف الدین .
رجوع به علی غزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عجلان بن رمیثةبن ابی نمی حسنی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به نورالدین .
امیر مکه .
رجوع به علی حسنی (ابن عجلان بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عدلان بن حمادبن علی ربعی موصلی ، ملقّب به عفیف الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی موصلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عدی بن ربیعة.
ابوعمر گوید که : وی از صحابه نبود اما از کسانی است که در مکه یا مدینه در عهد پیغمبر (ص ) از پدر و مادر مسلمان زاده شده اند.
عثمان خلیفه در ابتدای خلافت خود علی بن عدی را والی مکه کرد.
و او در جنگ جمل با عائشه شرکت داشت .
(از الاصابة ج ۴ ، قسم دوم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عراق .
نام او علی بن محمدبن علی بن عبدالرحمان بن عراق شامی حجازی شافعی ، ملقّب به سعدالدین و مشهور به ابن عراق است .
رجوع به علی حجازی (ابن محمدبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عراق صناری خوارزمی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی خوارزمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عرام .
علی بن احمدبن عرام بن احمد ربعی اسوانی ، مشهور به ابن عرام .
رجوع به علی ربعی (ابن احمدبن عرام بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عربی براده ٔ مغربی فاسی تیجانی (علی حرازم .
.
.
).
رجوع به علی حرازم شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عروة.
علی بن حسین بن عروه ٔ مشرقی دمشقی حنبلی ، مشهور به ابن زکنون و ابن عروة و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مشرقی (ابن حسین بن عروة.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عساکر.
نام و نسب وی چنین است : علی بن حسن بن هبةاﷲبن عبداﷲبن حسین دمشقی شافعی ، مشهور به ابن عساکر و ملقّب به ثقةالدین و مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به ابن عساکر و علی بن حسن بن هبةاﷲبن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عساکربن مرحب بن عوام بطایحی ضریر ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بطایحی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عصار.
علی بن عبدالرحیم بن حسن بن عبدالملک بن ابراهیم سلمی عباسی رقی بغدادی ، مشهور به ابن عصار و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی عباسی (ابن عبدالرحیم بن حسن بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عصفور.
علی بن مؤمن بن محمدبن علی حضرمی اشبیلی ، مشهور به ابن عصفور و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به ابن عصفور و به علی بن مؤمن بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عطیفةبن مصطفی بن عیسی بن جلال الدین بن رضاءالدین بن سیف الدین بن میثةبن رضاءالدین بن محمدعلی بن عطیفه ٔ حسنی کاظمی .
رجوع به علی کاظمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عطار.
علی بن ابراهیم بن داوودبن سلمان بن سلیمان عطار دمشقی شافعی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به علاءالدین و مشهور به ابن عطّار.
رجوع به علی عطّار شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عطیةبن حسن بن محمدبن حداد هیتی حموی (شیخ علوان .
.
.
).
رجوع به علوان حموی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عطیةبن مطرف بن سلمه ٔ لخمی بلنسی ، مشهور به ابن زقاق و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی لخمی و ابن زقاق شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عفیف .
علی بن محمدبن ابراهیم جعفری نابلسی حنبلی ، مشهور به ابن عفیف .
رجوع به علی نابلسی (ابن محمدبن ابراهیم .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عقیل بن محمدبن عقیل بغدادی ظفری حنبلی ، مکنّی به ابوالوفاء.
رجوع به علی ظفری و ابوالوفاء (علی بن محمدبن عقیل .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن علان .
علی بن حسن بن علان بن عبدالرحمان ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بن حسن بن علان .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علقمةبن عبده ٔ تمیمی ، فرزند علقمة شاعر ، که بنام علقمه ٔ فحل مشهور است .
رجوع به علی تمیمی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن علی .
از محدثان بود.
(منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد نجاری حنفی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی نجّاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن جمال الدین محمدبن طی عاملی فقعانی ، مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به علی فقعانی (ابن علی بن محمدبن طی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن حسین بن ابی الحسن موسوی عاملی جبعی بحرانی ، ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی موسوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن حسین بن علی ، علیهم السلام ، ملقّب به افطس .
رجوع به علی افطس شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن شُکربن احمدبن شکر.
متوفی پس از سال ۴۱۸ هَ .
ق .
او راست : شرح اعتقاد احمدبن حنبل .
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۵۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن طاووس حسنی حلی ، مکنّی به ابوالقاسم و ملقّب به رضی الدین .
رجوع به علی حلبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن عبداﷲ حلبی حنفی .
رجوع به علی حلبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن علی بن علی بن مطاوع عزیزی مصری ازهری شافعی .
رجوع به علی عزیزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن عمر مراکشی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مراکشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن ابی العز دمشقی حنفی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی دمشقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن طی فقعانی عاملی ، مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به علی فقعانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن مرادبن عثمان بن علی بن قاسم عمری موصلی شافعی .
رجوع به علی عمری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن هبةاﷲ بخاری ، ملقب به جلال الدین .
رجوع به علی بخاری (ابن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی استرآبادی مازندرانی ، ملقّب به عمادالدین .
رجوع به علی استرآبادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی اکبر بروجردی (علی اصغر.
.
.
).
رجوع به علی اصغر بروجردی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی برقی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی برقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی دیربی شافعی ، مکنّی به ابونصر.
رجوع به علی دیربی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن علی سوادی کوکبانی .
رجوع به علی کوکبانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی شبراملسی شافعی قاهری ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالضیاء.
رجوع به علی شبراملسی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن علی عزی مالکی .
رجوع به علی عزی شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن علی عزی مخلاتی .
رجوع به علی مخلاتی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علیف .
علی بن احمدبن حسن یمانی ، مشهور به ابن علیف .
رجوع به علی بن احمدبن حسن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن علی قوشچی (امیرشیخ .
.
.
) ، از امرای خراسان .
رجوع به علی بن امیر قوشچی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمادالدین .
علی بن اسماعیل بن موسی بن علی بن حسن بن محمد دمشقی شافعی ، ملقّب به علاءالدین و مشهور به ابن عمادالدین و ابن وس .
رجوع به علی بن اسماعیل بن موسی بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمار.
علی بن محمدبن ابی بکر ، ملقّب به جلال الدین و مشهور به ابن عمار.
رجوع به علی بن محمدبن ابی بکر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمر ، مشهور به اسود و قره خواجه .
رجوع به علاءالدین اسود شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمران ، مکنّی به ابوالحسن .
ممدوح منوچهری دامغانی شاعر.
رجوع به علی عمرانی (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن ابراهیم بن عبداﷲ کنانی قیچاطی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قیچاطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن ابراهیم قرشی صوفی شاذلی .
رجوع به علی شاذلی (ابن عمربن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن احمدبن عبدالباقی بن بکری ، مکنّی به ابوالحسن .
کتابدار کتابخانه ٔ نظامیه در قرن ششم .
نام او را به صورت «علی بن احمدبن بکری » نیز گفته اند.
رجوع به علی بن احمدبن بکری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن احمدبن عماربن احمدبن علی بن عبدوس حرانی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن عبدوس .
رجوع به علی حرانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن احمدبن عمربن ناجی میهی شافعی بصیر.
رجوع به علی میهی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن احمدبن مهدی بن مسعودبن نعمان بن دیناربن عبداﷲ بغدادی دارقطنی ، مکنّی به ابوالحسن .
محدث و حافظ و فقیه و قاری قرن چهارم هجری بود که در ذیقعده ٔ سال ۳۰۵ یا ۳۰۶ متولد شد و در ۳۸۴ یا ۳۸۵ هَ .
ق .
درگذشت .
او راست : ۱ – السنن .
۲ – غریب اللغة.
۳ – القرأات .
۴ – المختلف و المؤتلف فی اسمأالرجال .
۵ – المعرفة بمذاهب الفقهاء.
و دارقطنی منسوب است به «دارالقطن » که محله ای است در بغداد.
(از معجم المؤلفین بنقل از تاریخ دمشق ابن عساکر ج ۲ ص ۲۳۹٫
سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۰ ص ۲۵۹٫
الاستدراک ابن نقطة ج ۱ ص ۳٫
عیون التواریخ ابن شاکر ج ۱۲ ص ۲۴۱٫
اسماءالرجال طیبی ص ۴۶٫
طبقات الشافعیه ٔ اسنوی ص ۸۸٫
مناقب الشافعی و اصحابه من تاریخ الذهبی ص ۹۲٫
المبهمات فی الحدیث نووی ص ۳۵٫
فهرس المؤلفین بالظاهریة.
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۲۷٫
تاریخ بغداد خطیب بغدادی ص ۳۴٫
وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۱ ص ۴۱۷٫
البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۱ ص ۳۱۷٫
المنتظم ابن جوزی ج ۷ ص ۱۸۳٫
طبقات الشافعیه ٔ سبکی ج ۲ ص ۳۱٫
تذکرةالحفاظ ذهبی ج ۳ ص ۱۸۶٫
طبقات القراء ابن جزری ج ۱ ص ۵۵۹٫
النجوم الزاهره ٔ ابن تغری بردی .
ج ۴ ص ۱۷۲٫
المختصر فی اخبارالبشر ابوالفداء.
ج ۲ ص ۱۳۷٫
اللباب ابن اثیر ج ۱ ص ۴۰۴٫
شذرات الذهب ابن عماد ج ۳ ص ۱۱۶٫
مفتاح السعاده ٔ طاش کبری ج ۲ ص ۱۴٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۵۵ و ۱۴۹ وسایر صفحات .
روضات الجنات خوانساری ص ۴۸۱٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۶۸۳٫
فهرس مخطوطات الظاهریه ٔ یوسف عش ج ۶ ص ۱۷۰٫
فهرس المخطوطات المصوره ٔ لطفی عبدالبدیع ج ۲ ص ۱۳۷٫
فهرس المخطوطات المصوره ٔ سید ج ۲ ص ۱۶۴).
و نیز رجوع به «دارقطنی » و حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۳۸ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن احمد بغدادی مالکی ، مشهور به ابن قصار و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قصار (ابن احمد بغدادی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن ادریس ثانی (یا علی ثانی ).
هفتمین تن از ادارسه ٔ مراکش بود که پس از یحیی بن یحیی به سلطنت رسید.
وی در سالهای بین ۲۳۴ و ۲۹۲ هَ .
ق .
حکومت کرد ولی سنین سلطنت او بتحقیق معلوم نیست .
(از طبقات سلاطین اسلام ص ۲۹).
و نیز رجوع به الاعلام زرکلی چ ۲ ج ۵ ص ۱۳۰ و الاستقصاء ج ۱ ص ۷۸ و جذوةالاقتباس ص ۲۳۶ و معجم الانساب زامباور ص ۱۰۳ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن جعفربن عبداﷲبن کثیر کثیری .
سلطان شبام در حضرموت .
رجوع به علی کثیری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن خلیل بن علی اسفیذاری ، مکنّی به ابوعاصم و ملقّب به فخرالدین .
رجوع به علی اسفیذاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن علی بن ابی طالب .
از محدثان بود.
(منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن علی بن حسام الدین ابوصیری حنفی شاذلی ، مشهور به ابن بتنونی .
رجوع به علی بتنونی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن علی کاتبی قزوینی ، ملقّب به نجم الدین و مکنّی به ابوالحسن .
حکیم و منطقی قرن هفتم هجری .
وی در ماه رجب سال ۶۰۰ هَ .
ق .
متولد و در ماه رمضان سال ۶۷۵ هَ .
ق .
درگذشت .
رجوع به کاتبی قزوینی ، و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۵۹٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۳۲٫
فهرس مخطوطات الظاهریة.
فوات الوفیات ابن شاکر ج ۲ ص ۶۶٫
فهرس المخطوطات المصوره ٔ سید ج ۱ ص ۲۲۵٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۷۱۳٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن قزل بن جلدک ترکمانی ، مشهور به مشد و ملقّب به سیف الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مشد شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن محمدبن حسن حربی بغدادی شافعی ، مشهور به ابن قزوینی و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن (علی بن عمربن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن محمدبن فارس انباری ، مشهور به ابن حداد و ملقّب به قوام الدین و مکنّی به ابوالفرج .
رجوع به علی انباری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن محمدبن مشرف بن احمد همدانی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن اضحی .
رجوع به علی همدانی (ابن عمربن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمر خربونی مصری (علی خیری .
.
.
).
رجوع به علی خیری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمر زبیبی سمرقندی .
محدث بود.
و نیز رجوع به علی زبیبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمرعداس ، مکنّی به ابوالحسن .
از وزرای دولت فاطمی مصر.
رجوع به علی عداس شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمر عربی مدرس .
رجوع به علی عربی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قرشی شاذلی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی شاذلی (ابن عمر.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمید.
نام او علی بن محمدبن عمید ، مکنّی به ابوالفتح و مشهور به ابن عمید بود.
رجوع به ابن عمید (ابوالفتح .
.
.
) و حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۴۲۵ شود
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عمیدالدین مختار ، ملقّب به شمس الدین و مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به علی مختار شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عنتر رشیدی مصری .
رجوع به علی رشیدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیاد اسکندری ، مشهور به ابن قیم .
رجوع به علی اسکندری (ابن عیاد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیاد تستری (شوشتری ) بکری فاسی مغربی .
رجوع به علی تستری بود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیاش ، مکنّی به ابوالحسن .
تابعی و محدث بود وذکر او در عیون الانباء آمده است .
رجوع به ابوالحسن (علی بن .
.
.
) و عیون الانباء ابن ابی اصیبعة ج ۱ ص ۳۰۵ شود
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی .
طبیب بود و نزد حنین تحصیل کرد و آنگاه طبیب خلیفه المعتمد شد.
وی پیش از سال ۲۷۹ هَ .
ق .
میزیست .
او راست : منافعالحیوان .
(از معجم المؤلفین بنقل از المخطوطات العربیه ٔ شیخو ص ۱۴۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن ابی الفتح اربلی ، ملقّب به بهاءالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اربلی و ابوالحسن (علی بن عیسی اربلی ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن جزله ٔ بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن جزلة.
رجوع به ابن جزلة شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن حمزةبن وهاس ، مکنّی به ابوالطیب و مشهور به ابن وهاس .
ادیب و شاعر و نویسنده .
اصل او از یمن بود و در حدود سال ۵۰۰ هَ .
ق .
در مکه درگذشت .
(از معجم المؤلفین بنقل از الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۳۴) (معجم الادباء یاقوت ج ۱۴ ص ۸۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن داوودبن جراح بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن جراح .
متولد در سال ۲۴۵ و متوفی در ذیحجه ٔ سال ۳۳۴ هَ .
ق .
وزیر المقتدرباﷲ عباسی .
او راست : ۱ – جامع الدعاء.
۲ – رسائل و نامه های او.
۳ – الکتّاب و سیاسةالمملکة و سیرةالخلفاء.
و رجوع به ابوالحسن (علی بن عیسی .
.
.
) و به ابن جراح و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۶۱٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۳۳٫
الفهرست ابن الندیم ج ۱ ص ۱۲۹٫
معجم الادباء یاقوت ج ۱۴ ص ۶۸٫
روضات الجنات خوانساری ص ۴۷۶٫
حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۳۰۲٫
دستورالوزراء خوندمیر ص ۷۶٫
الاعلام زرکلی چ ۲ ج ۵ ص ۱۳۳٫
دول الاسلام ذهبی ج ۱ ص ۱۶۴٫
سیرالنبلاء ذهبی .
تاریخ بغداد ج ۱۲ ص ۱۴٫
المنتظم ج ۶ ص ۳۵۱٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن سلیمان بن محمدبن سلیمان بن ابان نفری ، مشهور به سکری و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سکری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن علی بن عبداﷲ رمانی اخشیدی وراق ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی رمانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن علی کحّال .
رجوع به علی کحّال شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن عیسی اربلی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به بهاءالدین .
رجوع به علی اربلی (ابن عیسی بن ابی الفتح .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن فرج بن صالح ربعی شیرازی بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی ربعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن ماهان .
از سرداران و امرای بزرگ عهد عباسیان و از ولاة خراسان است .
وی در سال ۱۸۰ هَ .
ق .
از جانب هارون الرشید خلیفه ٔ عباسی به حکومت خراسان منصوب گشت .
و به خراسان رفت و طاهربن حسین مشهور به ذوالیمینین را از جانب خود به فوشنج فرستاد.
در سال ۱۹۱ هَ .
ق .
هارون الرشید ، علی بن عیسی را به سبب ارتکاب ظلم از حکومت خراسان عزل کرد و هرثمةبن اعین را به جای او فرستاد.
هرثمةنیز علی بن عیسی را دستگیر کرد و با بندی گران به جانب بغداد روانه ساخت .
چندی بعد وقتی امین به خلافت رسید علی بن عیسی از جمله کسانی بود که به همراهی فضل بن سهل ذوالریاستین امین را تشویق به خلع مأمون از ولایت عهدی کردند.
در سال ۱۹۵ هَ .
ق .
علی بن عیسی به فرماندهی شصت هزار سوار از جانب امین به جنگ مأمون روانه گشت .
زبیده مادر امین ، علی بن عیسی را سفارش کرد که مأمون مانند فرزند من و مورد علاقه ٔ من است لذا وقتی او را دستگیر ساختی با او به ملاطفت رفتار کن و دست بند سیمین بر دستهای او زن .
علی نیز با اعتماد کامل به پیروزی خود به جانب خراسان روان گشت و با سپاه چند هزارنفری طاهربن حسین بن مصعب خزاعی مشهور به ذوالیمینین ، که از جانب مأمون مأمور جنگ با علی شده بود ، برخورد کرد و در جنگی که بین دو سپاه روی داد ، علی بن عیسی کشته شد و طاهر پس از چندی توانست بغداد را تسخیر و امین را دستگیر کند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۲۳۰ و ۲۴۴ تا ۲۴۹).
و نیز رجوع به الاعلام زرکلی چ ۲ ج ۵ ص ۱۳۳ ، النجوم الزاهرة ج ۲ ص ۱۴۹ ، البدایة و النهایة ج ۱۰ ص ۲۲۶ و کامل التواریخ ابن اثیر ج ۶ ص ۷۹ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن هبةاﷲ ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به مهذب الدین و مشهور به ابن نقاش .
وی طبیب بود و در علم حدیث نیز دست داشت .
تولد و نشو و نمای او در بغداد بود سپس به دمشق و از آنجا به قاهره رفت و دیگربار به دمشق بازگشت .
او در خدمت الملک العادل نورالدین محمودبن زنگی بود و سالها در بیمارستان بزرگ وی خدمت کرد و پس از درگذشت نورالدین محمود به خدمت صلاح الدین درآمد.
وی در سال ۵۷۴ هَ .
ق .
در دمشق درگذشت .
(از الاعلام زرکلی بنقل از طبقات الاطباء ج ۲ ص ۱۶۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی اردبیلی انصاری ، مشهور به طیبی .
رجوع به علاءالدین طیبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی اسطرلابی .
رجوع به علی اسطرلابی شود.
علی .
[ ع َل ْی ْ ] (ع مص ) بالای سقف برآمدن .
(از منتهی الارب ).
بالا رفتن و صعود کردن .
(از تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة).
عِلْی .
عُلی ّ.
رجوع به عِلْی و عُلی ّ شود.
|| (اِ) هر جای بلند.
(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (متن اللغة).
علی .
[ ع َل ْی ْ ] (اِخ ) موضعی است در جبال هذیل .
و در شعر امیةبن ابی عائذ آمده است : لمن الخیام بعلی فالاحراص فالسودتَین فمجمع الابواص .
(از معجم البلدان ).
علی .
[ ع ِل ْی ْ ] (ع مص ) بالای سقف برآمدن .
(از منتهی الارب ).
بالا رفتن و صعود کردن .
(از تاج العروس ) (متن اللغة).
عَلْی .
عُلی ّ.
رجوع به عَلْی وعُلی ّ شود.
|| (اِ) اشراف و اجله .
(از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رجوع به عِلیة شود.
علی .
[ ع ُل ْی ْ ] (ع اِ) بزرگان و اشراف و أجله .
(از متن اللغة).
علی .
[ع َ لا ] (ع جرف جر) بر.
(ناظم الاطباء).
برای استعلا بکار رود.
(از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (مغنی اللبیب ).
مانند« : و علیها و علی الفلک تحملون ».
(قرآن ۲۲/۲۳).
(منتهی الارب ).
برای استعلا آید ، خواه حقیقی باشد مانند «علی الفلک تحملون » وخواه معنوی باشد مانند «فضلنا بعضهم علی بعض ».
(از مغنی اللبیب ) (از اقرب الموارد).
بمعنای استعلا آید ، خواه حقیقی باشد چون «حملته علی رأسی » ، و خواه مجازی مانند «له علی ّ حق ».
(از متن اللغة).
|| با.
مع.
برای مصاحبت آید.
(از منتهی الارب ) (از مغنی اللبیب ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة).
مانند : «.
.
.
آتی المال علی حبّه .
.
.
» (قرآن ۱۷۷/۲).
(منتهی الارب ) (تاج العروس ) (متن اللغة).
|| از.
عن .
برای مجاوزت .
(منتهی الارب ) (از مغنی اللبیب ) (از تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة).
مانند : اًذا رضیت ْ علی ّ بنوقُشیر لعمر اﷲ أعجنبی رضاها.
تحیف عقیلی .
(ازتاج العروس ) (از منتهی الارب ) (مغنی اللبیب ) (اقرب الموارد).
|| ازبرای .
ل ِ.
برای تعلیل .
(منتهی الارب ) (از مغنی اللبیب ) (از تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة).
مانند : «.
.
.
لتکبروا اﷲ علی ماهداکم .
.
.
».
(قرآن ۳۷/۲۲).
(منتهی الارب ) (مغنی اللبیب ) (تاج العروس ) (متن اللغة).
|| در.
فی .
برای ظرفیت .
(منتهی الارب ) (از مغنی اللبیب ) (تاج العروس )(اقرب الموارد) (متن اللغة).
مانند : «و دخل المدینة علی حین غفلة من أهلها.
.
.
».
(قرآن ۱۵/۲۸).
(منتهی الارب ) (مغنی اللبیب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة).
|| از.
مِن .
(منتهی الارب ) (از مغنی اللبیب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد).
مانند : «الذین اًذا اکتالوا علی الناس یستوفون ».
(قرآن ۲/۸۳).
(منتهی الارب ) (مغنی اللبیب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد).
|| به .
ب ِ.
با.
(منتهی الارب ) (از مغنی اللبیب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة).
مانند : «حقیق علی ان لاأقول علی اﷲ اًلا الحق .
.
.
».
(قرآن ۱۰۵/۷).
(از منتهی الارب ) (مغنی اللبیب ) (تاج العروس ).
و مانند: «ارکب علی اسم اﷲ»؛ أی باسم اﷲ.
(مغنی اللبیب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة).
|| برای استدراک آید.
(از منتهی الارب ) (متن اللغة).
ولی .
بمعنای «لکن ».
(از تاج العروس ).
برای استدراک و اضراب آید.
(از مغنی اللبیب ) (اقرب الموارد).
مانند: «فلان جهنمی ، علی أنه لاییأس من رحمة اﷲ».
(منتهی الارب ) (تاج العروس ) (متن اللغة).
|| گاهی زائد آید بعوض چیزی .
(منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة).
مانند: اًن الکریم و أبیک یعتمل اًن لم یجد یوماً علی من یتّکل .
که بوده است .
.
.
من یتکل علیه ، و «علیه » حذف شده و «علی » پیش از «من » موصول بجای آن آمده است .
(از منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة).
و گاهی زائد آید بی آنکه جانشین چیزی باشد.
مانند: لاأحلف علی یمین ؛ أی یمیناً.
(از تاج العروس ) (متن اللغة).
|| و گاهی اسم ، بمعنی «فوق » شمارند آنرا ، یقال : أتیته من علی ؛ أی فَوق الدار.
(منتهی الارب ).
و حرف جر بر آن داخل شود.
مانند غَدت مِن علیه بعدما تم ّ ظمؤها؛ أی غدت مِن فوقه .
(منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
و گاهی اسم آید بمعنی «فوق » ، و آن در صورتی است که بعد از «مِن » واقع شود ، مانند: «نزل مِن علی جَناح الهیکل ».
(از اقرب الموارد).
گاهی اسم آید ، و در این صورت حتماً ظرف است ، مانند این بیت مزاحم عُقَیلی : غدت ْ من علیه بعدما تم ّ ظمؤها تَصل ّ وعن قیض ِ بزیزاء مَجهل که بمعنای «عند» میباشد.
(از لسان العرب ) (متن اللغة).
|| و گاه «اسم فعل » آید بمعنای گرفتن و ملازم بودن ، مانند «علیک زیداً و علیک بزید»؛ أی الزمه و خذه .
(از منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة).
و هرچند اصل آن از ارتفاع و بلندی است ولی گاه بسبب کثرت استعمال بمعنای هَلم ّ (بیا ، بیاور) بکار رود.
(از منتهی الارب ) (تاج العروس ).
مانند «علی ّ زیداً و علی ّ بزید»؛ یعنی زید را بمن بده یا او را برایم بیاور.
(از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة).
الف «علی » ، هرچند در اصل واو بوده است ، در هنگام اتصال به ضمایر ، قلب به یاء شود ، مانند: علیه و علیک و علینا.
ولی بعضی از عرب ، الف آن را به حال خود باقی گذارند ، مانند: «طاروا علاهن ّ فطر علاها» ، أی علیهن و علیها.
و این لهجه ٔ حارث بن کعب باشد.
(از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة).
گاهی لام و الف آن حذف میشود و فقط عین باقی میماندو همچون «علی » مابعد خود را جر میدهد ، مانند: عَلماءِ بنوفلان ؛ أی علی الماء.
(از متن اللغة).
علی .
[ ع ُ لا ] (ع اِمص ) بزرگی و بلندی قدر و بلندی در منزلت .
(منتهی الارب ).
بزرگی و شرف .
(از اقرب الموارد).
رجوع به علا شود.
|| (ص ، اِ) ج ِ عُلیا.
(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
رجوع به علیا شود.
علی .
[ ع ُ لا ] (اِخ ) شهری است به سواد وادی القری .
(منتهی الارب ) (از متن اللغة).
علا.
(معجم البلدان ) (متن اللغة).
موضعی است از ناحیه ٔ وادی القری ، که بین آن و شام واقع شده و پیغمبر (ص ) در راه خویش بسوی تبوک در آنجا فرودآمد ، و در محلی که نماز گزارد مسجدی ساخته شد.
(از معجم البدان ).
علی .
[ ع ُ لا ] (اِخ ) موضعی است به دیار غطفان .
(منتهی الارب ).
علا.
(معجم البلدان ) (متنن اللغة).
علی .
[ ع ُ لا ] (اِخ ) چند چاه است به دیار کلاب .
(منتهی الارب ).
چاههایی است نزدیک حصا از دیار کلاب .
(از معجم البلدان ).
چاههایی به دیار بنی کلاب .
(از متن اللغة).
علا.
(معجم البلدان ) (متن اللغة).
علی .
[ ع ُ لا ] (اِخ ) موضعی است به دیار بنی تمیم .
(از متن اللغة).
علا.
(متن اللغة).
علی .
[ ع ُ ] (اِ) ممال عُلی ̍ در فارسی .
رجوع به عُلی ̍ شود : جمال حسن معالی ابوالحسن طاهر که از ثری اثر قدر اوست تا به علی .
ادیب صابر.
علی .
[ ع ِ لی ی ](ع اِمص ) بلندی .
(از تاج العروس ) (اقرب الموارد).
علی .
[ ع ِل ْ لی ی ] (ع اِ) مکان بلند.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
|| آسمان هفتم .
(یادداشت مرحوم دهخدا).
|| دیوان خیر که در آن أعمال صلحا نوشته میشود.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
منزلی در آسمان هفتم که در آن ارواح مؤمنان میباشد.
(ناظم الاطباء).
ج ، عِلّیّین ، عِلّیّون .
|| اشراف و أجلّه ٔمردم .
(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عُلّیة.
عِلّیة.
عُلّی .
(اقرب الموارد).
|| (ص نسبی )منسوب به علة که بطنی است از قضاعة.
(از سمعانی ).
علی .
[ ع ُل ْ لی ی ] (ع اِ) اشراف و اجله ٔ مردم .
(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عِلّی .
عِلّیة.
عُلّیة.
علی .
[ ع َ لی ی ] (ع ص ) بلند.
(منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد).
بلندبرآمده و درشت .
|| بزرگ و بلندقدر و شریف .
(منتهی الارب ).
شریف .
(لسان العرب ).
شریف و بزرگ .
(از اقرب الموارد).
|| آنکه بالاتر از او چیزی نیست .
(از لسان العرب ) (از متن اللغة).
بزرگوار و برتر از همه ٔ خلق .
(مهذب الاسماء).
|| توانا و کلان .
(منتهی الارب ).
سخت و صلب .
(از لسان العرب ).
سخت و قوی .
(از اقرب الموارد).
سخت و قوی و صلب .
(از متن اللغة).
|| کسی که در مقابل زنان نرم باشد.
(از لسان العرب ) (تاج العروس ) (ذیل اقرب الموارد).
|| (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی .
(مهذب الاسماء).
از اسماء حسنی است .
(از اقرب الموارد) : این علی را از نژاد بوعلی اندر جهان نیست همتای تو فرزندی فواﷲ العلی .
سوزنی .
ج ، عِلْیة (منتهی الارب ) (لسان العرب ) (اقرب الموارد) ، عَلیّون ، عَلیّین .
(از اقرب الموارد).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن آیبک بن عبداﷲ تقصادی ناصری دمشقی ، ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی دمشقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن آیبک بن ترکمانی صالحی ، ملقب به نورالدین و منصور.
دومین تن از ممالیک بحری در مصر و شام .
رجوع به علی بحری (ابن آیبک .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أبان مهلبی .
رجوع به علی مهلبی (ابن أبان .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم .
از فضلای اواخر قرن ۱۲ و اوایل قرن ۱۳ هجری بود.
وی در سال ۱۱۴۱ هَ .
ق .
متولد شد و در ۱۲۱۳ هَ .
ق .
درگذشت .
او راست : سر المصون فی نکتة الاظهار و الاضمار.
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۳ از حلیة البشر ج ۲ ص ۴۵۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم ، ملقب به بوش .
محدث است .
(از منتهی الارب ).
و مؤلف تاج العروس لقب او را «بوشی » ذکر کرده است و می نویسد که او را محمدبن عبدالرحمان حضرمی روایت میکند.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن ابی بکر انصاری شافعی ، مشهور به کلبشی و کلبشاوی .
رجوع به علی انصاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن احمدبن علی بن عمر حلبی قاهری شافعی ، ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی حلبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل غزنوی حنفی ، ملقب به ناصرالدین .
رجوع به علی غزنوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن بختیشوع کفرطابی .
پزشک و کحال قرن پنجم هجری .
رجوع به علی کفرطابی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن بکش ، مکنی به ابوالحسن .
وی طبیب بود ، و در ۲۵ یا ۲۶ ذی القعده ٔ سال ۳۹۴ هَ .
ق .
درگذشت .
او را مقالاتی کوتاه است .
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۴ از تاریخ الحکماء قفطی ص ۲۳۵).
و نیز رجوع به ابوالحسن (علی بن ابراهیم بن بکوس ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن بکوس ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن (علی بن .
.
.
) و نیز به علی بن ابراهیم بن بکش شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن سلمان بن سلیمان عطار دمشقی شافعی ، ملقب به علاءالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی عطار شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن سعیدبن یوسف حوفی مصری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی حوفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن سلمةبن بحر قطان قزوینی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی قطان شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن شاطر.
عالم ریاضی دمشق (متوفی در سال ۷۷۷هَ .
ق .
).
رجوع به علی بن شاطر و به ابن شاطر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عباس حسینی علوی ، مکنی به ابوالقاسم و مشهور به نسیب .
رجوع به علی نسیب شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبدالرحمان عمادی .
رجوع به علی عمادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی بن ابراهیم جذامی ، مشهور به ابن قفاص .
رجوع به علی قفاص شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی بن عبدالرحمان امیمی شریشی .
رجوع به علی امیمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی بن معتوق واسطی ، مشهور به ابن ثردة.
رجوع به علی واسطی (ابن ابراهیم بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عمربن خلیل بغدادی ، مشهور به خازن و ملقب به علاءالدین .
رجوع به خازن شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن اسحاق کاتب .
رجوع به علی کاتب شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن اسماعیل بن صلاح حسنی یمانی صنعانی .
رجوع به علی صنعانی شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن عیسی بن سعدالخیر انصاری بلنسی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی بلنسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن همام بن محمدبن ابراهیم بن حسن انصاری دمشقی ، مشهور به ابن شاطر و مطعم و ملقب به علاءالدین و مکنی به ابوالحسن .
عالم فلکی .
رجوع به علی (ابن شاطر) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد حسینی جویمی شیرازی شافعی ، ملقب به نورالدین .
رجوع به علی جویمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد دهکی رازی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی دهکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد زهری شروانی مدنی نقشبندی حنفی ، ملقب به کمال الدین .
رجوع به علی شروانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن معلی .
از مشایخ شیعه و راوی فقه ، از ائمه بود.
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن موسی بن جعفر الصادق (ع ).
فرزند او «محمد» روایت کند که با پدرخود «علی » در وقتی که سخت محتاج بودند بنزد امام حسن عسکری (ع ) رفتند و آن امام از عالم غیب به حاجت آنان پی برد و بدانها کمک کرد.
تفصیل واقعه در تاریخ حبیب السیر آمده است (از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۹۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن هاشم .
از علماء و فقهای شیعه است و کتاب المناقب و کتاب اختیار القرآن و کتاب قرب الاسناد و کتاب نوادر القرآن از اوست .
(از الفهرست ابن الندیم ).
اما در همان کتاب الفهرست کتاب المناقب و کتاب اختیار القرآن و کتاب قرب السناد از علی بن هاشم دانسته شده است .
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن هاشم قمی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی قمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم انباری شیعی .
از فضلای قرن دهم هجری .
رجوع به علی انباری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بحری مصری مالکی ، ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن .
از قضات قرن نهم هجری .
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن ابراهیم حصری ، مکنی به ابوالحسین .
از عرفای قرن چهارم هجری .
رجوع به ابوالحسین حصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم خزاعی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی خزاعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم درویش ، ساکن حلب .
رجوع به علی درویش شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم رامزبن ابراهیم حسن .
از اطبای قاهره است .
رجوع به علی رامز شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم قمی .
از فقهای قرن ۱۴ هجری .
رجوع به علی قمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم کنانی فیجاطی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی کنانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مغنیساوی رومی حنفی (علی رضا.
.
.
) ، مشهور به اولیازاده .
رجوع به علی رضابن ابراهیم .
.
.
شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن ابی احمد حسین طاهربن موسی بن محمدبن موسی ابراهیم بن امام موسی بن جعفر الصادق (ع ) ، ملقب به علم الهدی و ثمانینی و ذوالثمانین و ذوالمجدین و سیدمرتضی و شریف مرتضی .
رجوع به علم الهدی موسوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی اصیبعة علی بن خلیفةبن یونس بن ابی القاسم بن خلیفه ٔ خزرجی ، مشهور به ابن ابی اصیبعة و ملقب به رشیدالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی بن خلیفةبن یونس بن .
.
.
و ابن ابی اصیبعة شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن حمیر یمنی همدانی ، ملقب به سراج الدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی همدانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن خلیفه ٔ همدانی حسینی یمانی شافعی ، مشهور به ابن أزرق و ملقب به موفق الدین و نورالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی أزرق شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن سلیمان هیثمی شافعی ، ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی هیثمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن عبدالجلیل فرغانی مرغینانی حنفی ، ملقب به برهان الدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی مرغینانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن عبدالرحمان بن محمد باعلوی .
رجوع به علی سقاف شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن عبدالرحمان سقاف علوی ، ملقب به نورالدین .
رجوع به علی سقاف شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن علی بن ابی بکربن عمربن احمدبن عبدالرحمان بن محمد خزرجی انصاری مکی شافعی ، مشهور به ابن جمال مصری .
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن علی بن محمدبن أبی بکربن عبداﷲبن عمربن عبدالرحمان بن عبداﷲ یمانی زبیدی شافعی ، مشهور به ناشری و ملقب به موفق الدین .
رجوع به علی ناشری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن علی هروی موصلی ، ساکن حلب ، مکنی به ابوالحسن .
رحالة و خطیب بودکه به علم سیما و چهره آشنایی داشت .
اصل وی از هرات بود و در موصل متولد شد و در بسیاری از شهرها گردش کرد.
و در دهه ٔ دوم رمضان سال ۶۱۱ هَ .
ق .
درگذشت .
او راست : ۱- الاشارات الی معرفة الزیارات من صحیح الروایات .
۲- الخطب الهرویة.
۳- منازل الارض ذات الطول و العرض .
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۴۷ از کشف الظنون ص ۹۶و ۵۱۷ و سایر صفحات و هدیة العارفین ج ۱ ص ۷۰۵ و ایضاح المکنون ج ۱ ص ۲۷۸ و ج ۲ ص ۳۰۱ و وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۱ ص ۴۳۷ و شذرات الذهب ابن عماد ج ۵ ص ۴۹ و فهرست الخدیویة ج ۵ ص ۵۸ و الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۳ و فهرس المؤلفین بالظاهریة).
و نیز رجوع به ابوالحسن سیاح شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن محمدبن علی بن محمدبن شراد برعی أبیاری زبیدی یمنی شافعی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی برعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی حزم قرشی دمشقی مصری شافعی ، مشهور به ابن نفیس و ملقب به علاءالدین .
طبیب و دانشمند مشهور قرن هفتم هجری .
رجوع به ابن نفیس و کتب ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۵۸ و کشف الظنون ص ۴۶۳ و ۱۰۲۴ و سایر صفحات و ایضاح المکنون بغدادی ص ۱۸۸ و النجوم الزاهره ٔ ابن تغری ج ۷ ص ۳۷۷ و طبقات الشافعیة سبکی ج ۵ ص ۱۲۹ و البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۳ ص ۳۱۳ و شذرات الذهب ابن عماد ج ۵ ص ۴۰۱ و مختصر دول الاسلام ج ۲ ص ۱۴۵ و الدارس نعیمی ج ۲ ص ۱۳۱ و حسن المحاضره ٔسیوطی ج ۱ ص ۳۱۳ مفتاح السعاده ٔ طاش کبری ج ۱ ص ۲۶۹ و مرآة الجنان یافعی ج ۴ ص ۲۰۷ و فهرست الخدیویة ج ۶ ص ۲۰ وفهرس الطب ، المکتبة البلدیة ص ۲۲ و فهرس مخطوطات الموصل ص ۲۱۷ و روضات الجنات خوانساری ص ۴۹۶ و فهرست کتابخانه ٔ دانشگاه تهران ج ۳ ص ۸۱۱ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۷۱۴ و تلخیص مجمع الاَّداب ابن فوطی ص ۱۱۷ و تاریخ الاسلام ذهبی جزء آخر ص ۷۲ و طبقات الشافعیه ٔ اسنوی ص ۱۷۶ و فهرس مخطوطات الطب بالظاهریة و الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۲۱٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی حزین ، ملقب به علاءالدین .
رجوع به ابن نفیس و علی بن ابی حزم قرشی .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی حسن سندی مدنی ، ملقب به نورالدین .
رجوع به علی سندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی حسن فضلوی .
پدر او ابوالحسن فضلوی رئیس کردانی بود که در سال ۵۰۰ هَ .
ق .
از جبل السماق شام به لرستان آمدند.
و علی را واقعه ای در شکار اتفاق افتاده است که در تاریخ حبیب السیر مذکور میباشند ، بدانجا مراجعه شود.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۳۲۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی حسین عبدالرحیم سلمی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن قصار.
ادیب و لغوی وخطاط.
رجوع به ابن قصار (ابوالحسن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی حمزة.
وی را سفری به حج در معیت امام جعفر الصادق (ع ) دست داده بود و از آن امام درین راه معجزاتی دیده است که تفصیل آن در تاریخ حبیب السیر آمده است .
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۷۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی حمله ، مکنی به ابونصر.
محدث بود.
و نیز رجوع به ابونصر علی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أبی رافع ، علی بن عبداﷲ بغدادی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن ابی رافع.
رجوع به ابن ابی رافع و علی بغدادی (ابن عبداﷲ.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی رجال ، علی شیبانی مغربی ، مشهور به ابن ابی الرجال و مکنی به ابوالحسن منجم است (۴۰۶ – ۴۵۴ هَ .
ق .
).
او راست : البارع فی أحکام النجوم و الطوالع.
رجوع به ابن ابی الرجال ونیز به کتب ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۹۲ و فهرس المؤلفین بالظاهریة و کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۲۱۷٫
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن أبی زهران ، علی بن یعقوب بن شجاع بن علی بن ابراهیم بن محمدبن ابی زهران موصلی شافعی ، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن ابی زهران .
رجوع به علی موصلی (ابن یعقوب بن شجاع بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی زید محمدبن علی نحوی استرابادی ، ملقب به فصیحی و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن (علی بن ابی زید.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی سعدبن أبی الفرج خیاط ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی خیاط شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن ابی سعید عبدالرحمان بن احمدبن یونس بن عبدالاعلی صدفی یمنی مصری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابن یونس (ابوالحسن علی بن .
.
.
) و علی بن عبدالرحمان بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی طالب بن عبدالمطلب حسینی همدانی نجفی .
رجوع به علی همدانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی طالب بن عبدمناف بن عبدالمطلب بن هاشم بن نضربن کنان بن خزیمةبن مدرک بن الیاس بن مضربن نزاربن معدبن عدنان هاشمی قرشی علیه السلام ، مکنی به ابوالحسن ، ابوتراب (بوتراب ) و ابوالهیجاء (بوالهیجاء) ، و ملقب به مرتضی ، أسداﷲ ، حیدر ، حیدر کرار ، شاه مردان ، شاه ولایت ، امیرالمؤمنین و مولای متقیان .
وی پسرعم و داماد پیغمبر اکرم و از عشره ٔ مبشره و خلیفه ٔ چهارم مسلمانان و امام اول نزد مسلمانان شیعی مذهب است .
او نخستین کس از بین مردان بود که اسلام آورد.
و مادرش فاطمة بنت اسدبن هاشم بن عبدمناف است .
سی سال پس از عام الفیل در کعبه متولد شد و بهنگام تولدش پیغمبراکرم سی ساله بود ، و روز تولد او در روایت شیعیان سیزدهم رجب است .
ابتدا مادرش وی را «حیدرة» که بمعنای شیر است نام نهاد اما پیغمبر اسلام او را «علی » نامیدو ابوتراب کنیه داد.
وی مردی شجاع و خطیب و بلیغ و عالم بود و از کودکی در خانه ٔ پیغمبر (ص ) میزیست و در غالب غزوات حضرت رسول شرکت داشت و رایت مسلمانان را حمل می کرد.
از جمله ٔ این غزوات غزوه ٔ حنین است که عباس وی را ملقب به ذوالبرقة کرد.
آنگاه که پیغمبر اکرم (ص ) مسلمانان مهاجر و انصار را به برادری و دوستی فرمان داد ، خود آن حضرت ، علی بن ابی طالب (ع ) را به برادری برگزید و آنگاه دختر خویش فاطمه (ع ) را به تزویج او درآورد.
به عقیده ٔ شیعیان ، پیغمبر اسلام در سال حجةالوداع در روز هیجدهم ذی حجه در محلی بنام «غدیرخم » علی بن ابی طالب را به جانشینی خود برگزید و فرمود «مَن کنت مولاه ، فهذا علی مولاه ».
اما پس از رحلت پیغمبر ، مسلمانان در مسأله ٔ جانشینی اختلاف کردند و ابوبکر را به خلافت برگزیدند و پس از او عمر سپس عثمان به خلافت رسید تا اینکه پس از قتل عثمان مسلمانان در بیست وپنجم ذی حجه ٔ سال ۳۵ هَ .
ق .
با علی علیه السلام بیعت کردند.
و بسبب مخالفت و عناد برخی از کسان با علی (ع ) در دوران خلافت وی جنگهایی بدین شرح روی داد: جنگ جمل : نخستین کسی که با امیرالمؤمنین علی (ع ) بیعت کرد طلحه و پس از او زبیر بود اما بعلت اینکه آنها متوقع حکومت بصره و حکومت کوفه بودند و امام این توقعآنها را برنیاورد شروع به مخالفت با وی کردند.
و ازسوی دیگر ام المؤمنین عائشه دختر ابوبکر و زوجه ٔ پیغمبر اکرم که از دیرباز اختلافاتی با امیرالمؤمنین داشت به صف مخالفان پیوست و همگی این مخالفان که پیشوای آنها مروان بن حکم بود به بهانه ٔ خونخواهی عثمان به جنگ با علی بن ابی طالب برخاستند و در سال ۳۶ هَ .
ق .
بصره را به پیشوایی عائشه فتح کردند و در جنگی که بین آنها و سپاه امیرالمؤمنین رخ داد طلحه و زبیر مقتول و عائشه اسیر گردید و درنتیجه علی بن ابی طالب برتمام بلاد اسلام (بجز شام که در دست معاویه بود) مستولی گشت .
و این جنگ «جَمل » مشهور گشت .
جنگ صِفّین : پس از واقعه ٔ جمل علی بن ابی طالب ، معاویه را از حکومت شام عزل کرد اما معاویه زیر بار این عزل نرفت و درنتیجه در سال ۳۷ هَ .
ق .
بین سپاه امیرالمؤمنین و سپاه معاویه جنگی در ناحیه ٔ «صفّین » که بین عراق و شام در ساحل فرات بود ، درگرفت (رجوع به صفین شود) و یکصدوده روز به طول انجامید و به قبول حکمیت ابوموسی اشعری (از جانب علی بن ابی طالب «ع ») و عَمروبن عاص (از جانب معاویه ) منجر گشت ، در این حکمیت عمروبن عاص نیرنگی بکار برد و امیرالمؤمنین را از خلافت عزل کرد و معاویه را به جایش بنشاند.
درنتیجه ٔ این خدعه میان مسلمانان اختلاف رخ داد و به سه دسته تقسیم شدند: یک دسته که اهل شام بودند بر بیعت خود با معاویه باقی ماندند و دسته ٔ دیگر که اهل کوفه بودند بر بیعت خود با علی بن ابی طالب (ع ) استوار ماندند.
اما دسته ای دیگر بودند که عقیده بر عزل هر دو (امیرالمؤمنین علی ، و معاویة) داشتند و آنان را «خَوارج » خواندند و آنها در محلی بنام «نهروان » گرد آمدند.
واقعه ٔ نهروان : در سال ۳۸ هَ .
ق .
علی بن ابی طالب خوارج را به بازگشت به بیعت و دست کشیدن از عقیده ٔ خویش مکلف ساخت و چون نپذیرفتند به سرکوبی آنان پرداخت و با وجودی که تعداد بسیاری از آنان راکشت از عقیده ٔ خود دست برنداشتند و در بلاد مختلف پراکنده گشتند و سالهای متمادی با خلفا مخالفت میکردند.
پس از فراغت از کار خوارج ، امیرالمؤمنین علی (ع ) در دارالخلافه ٔ خویش یعنی کوفه اقامت گزید و برخی از شیعیان وی را بدرجه ٔ الوهیت بالا بردند و علی (ع ) آنان را نصیحت کرد و بترک این عقیده ٔ باطل دستور فرمود.
شهادت : درین مدت سه تن از خوارج بنام برک (یا مبارک )بن عبداﷲ و عمروبن بکر و عبدالرحمان بن ملجم مرادی با یکدیگر هم قسم شدند تا بزعم خویش برای رهایی ملل اسلام از اختلافات داخلی ، در یک شب امیرالمؤنین علی (ع ) و معاویه حاکم شام و عمروبن عاص حاکم مصر را به قتل رسانند.
و ازین سه تن تنها عبدالرحمان بن ملجم مرادی که مأمور کشتن علی (ع ) بود بهدف خود رسید و در شب نوزدهم رمضان سال ۴۰ هَ .
ق .
ضربتی با شمشیر بر سر امیرالمؤمنین زد که درنتیجه ٔ این ضربت دو روز بعد یعنی بیست ویکم رمضان حضرت در سن شصت وسه سالگی به شهادت رسید و در کوفه در محلی بنام القری (یا الغری ) که امروز به «نجف » مشهور است دفن گردید.
فرزندان : امیرالمؤمنین علی (ع ) نخستین بار با فاطمه (ع ) دختر پیغمبر اکرم (ص ) ازدواج کرد و تا وقتی که او در قید حیات بود همسر دیگری اختیار نکرد.
او را مجموعاً بیست وهشت فرزند بود که یازده تن ذکور و هفده تن اناث بودند.
و برخی نوشته اند که او را پانزده پسر و هجده دختر بود.
اما دربعضی مآخذ از جمله «تجارب السلف » تعداد فرزندان او را چهل وهشت تن نوشته اند که شامل بیست پسر و بیست وهشت دختر میشود.
از پسران وی پنج تن نسل و عقب داشتند که نسب تمام علویان روی زمین به این پنج تن میرسد ، و آنان عبارتند از: حسن ، حسین ، محمدبن حنفیة ، عمرأطرف و عباس .
و سایر پسران وی از همسران مختلف میباشند ونام آنها در کتب مختلف مذکور است .
اما از جمله دختران آن حضرت ، زینب و ام کلثوم از فاطمه ٔ زهراء (ع ) هستند که زینب را به عبداﷲبن جعفر طیّار و ام کلثوم را به عمربن خطاب به زنی داد و زیدبن عمر از اوست .
و سایر دختران وی که از همسران مختلف هستند نام آنها در کتابهای گوناگون ذکر شده است .
سخنان : کلمات قصار و خطب آن حضرت که همگی پر از پند و حکمت و اندرزهای عالی میباشند بصورتهای گوناگون نقل شده است که از همه مهمتر مجموعه ای است که شریف رضی در قرن چهارم هجری گردآوری کرد و آن را «نَهج البلاغه » نامید.
این کتاب مشتمل بر سه فصل است : اول در خطبه ها و فرمان ها ، دوم در نامه ها و رسائل ، سوم در پند و حکمت و مواعظ.
ولی در صحت انتساب برخی از قطعات آن شک و تردید است .
و نیز اشعاری به وی نسبت میدهند که غالب دانشمندان صحت بیشتر آنها را رد میکنند.
صفات عالیه : علی بن ابی طالب علیه السلام فرزند اولین خانواده ٔ هاشمی است که پدر و مادر او دو فرزندان هاشمند و از کودکی در دامان بزرگترین معلم و مربی بشریت یعنی پیغمبر اکرم (ص ) رشدونموکرد و محبت متقابل این دو عموزاده و ایثار و فداکاری علی (ع ) تا آنجا رسید که شب هجرت پیغمبر (ص ) علی به آسانی درصدد جانبازی برآمد و با خفتن در بستر پیغمبر جان خود را وقایه ٔ جان رسول اﷲ قرار داد.
حدت ذهن وقوت فهم و ادراک علی (ع ) تا آنجا بود که در سن شش هفت سالگی دعوت رسول خدا را بسیار بیش از آنچه در این سن میتوان تمییز داد دریافت و به رسول اﷲ (ص ) و دین جدید او ایمان آورد.
شجاعت وی در بدایت عمر در حجاز چنان ولوله ای انداخت که وقتی عمروبن عبدود قهرمان نامی عرب را در نبرد تن به تن (در غزوه ٔ خندق ) به خاک انداخت ، خواهر عمرو در مقام رثاء بر مرگ برادر ، شجاعت قاتل را تنها مایه ٔ تسلی خود خواند و گفت اگر جز به دست این پهلوان نوجوان کشته شده بودی مادام العمر بر مرگ تو میگریستم .
قوت جسم و نیروی بازوی علی (ع ) از عجایب است و حال آنکه دوست و دشمن و مورخان مسلمان ومسیحی همه بر این امر اتفاق دارند که خوراک امیرالمؤمنین ساده ترین و فقیرانه ترین خوارکی بود که امکان دارد با آن زندگی کرد.
وی با همه ٔ توانائی و نیرومندی و با آن بازوی جنگ آوری که دنیا نظیر آن را کم دیده است ، هیچگاه بر دشمن پیش دستی نکرد ، مثلاً به فرزندش حسن (ع ) توصیه میکرد که هرگز کسی را به مبارزه مطلب ، ولی اگر دشمن تو را به جنگ خواند روی مگردان زیرا جنگ طلب متعدی است و متعدی مغلوب .
بعد از واقعه ٔحکمیت وقتی خوارج نهروان از سپاه او جدا شدند ، علی (ع ) می دانست خوارج جنگ با او را تدارک می بینند ، حتی چند تن از سرداران مصلحت دیدند قبل از اینکه آنها دست به کار شوند ، امیرالمؤمنین فرمان حمله بدهد.
امام فرمود: «در عین حال که اطمینان دارم بزودی دست به تیغخواهند برد ، مادام که آنها شروع به جنگ نکرده اند هرگز شمشیر به روی آنها نخواهم کشید».
و از این قبیل شواهدی که دلالت صریح بر شجاعت بی نظیر علی علیه السلام می کند بسیار است .
او در عین حال در مروت و جوانمردی نیز کم نظیر بود چنانکه در مواردی سپاهیان وی درصدد انتقام از جنایات دشمن بودند و او فرمود: «هرگز آنها را که پشت به میدان نبرد کرده و گریخته اند و آنها را که زخم خورده اند به قتل نرسانید ، پرده ٔ ناموس دشمنان را ندرید ، اموال دشمن را به غنیمت مبرید».
پاک دلی وصفای ضمیر و عفو و اغماض امیرالمؤمنین نسبت به دشمنان به حدی بود که به جرأت میتوان گفت – و تمام مورخان مسیحی و مسلمان از شیعی و سنی بر آن اتفاق دارند- که نظیر آن از هیچ سردار جنگی و هیچ قائد و پیشوائی در هیچ زمانی دیده نشده است .
شواهد تاریخی بر این خلق وخوی آسمانی و خاصه ٔ ملکوتی فراوان دیده می شود ، چنانکه مورد اتفاق تمام مورخان است که در جنگ جمل برمرگ طلحه و زبیر گریست .
و به محمدبن ابی بکر پسرخوانده ٔ خود فرمان داد تا خواهرش عایشه را پس از شکست و پراکنده شدن نگهبانان شتر – که بمنزله ٔ پرچم بصریان بود – به خانه ٔ مطمئنی منتقل کند و سه روز بعد علی (ع ) به دیدن عایشه رفت و بجای ملامت و ناسزا او را اکرام کرد و دستور داد با منتهای حرمت او را روانه ٔ مدینه کنند تا در خانه ٔ خود بماند ، و شخصاً موقع حرکت به گرمی با او وداع کرد.
شاید در سراسر تاریخ جهان جز از دهان علی بن ابی طالب (ع ) کسی نشنیده است که درباره ٔ قاتل با قساوت و ناپاک خود سفارش کند «به این مردی که در بند شماست از همان شیری که من مینوشم بنوشانید ، اگر جان بدربردم خود می دانم ، و اگر از ضربت او به سرای دیگر رفتم و خواستید قصاص کنید او را با یک ضربت بکشید.
مبادا او را مثله کنید که از رسول خدا (ص ) شنیدم که از مثله بپرهیزید ولو نسبت به سگ گزنده ».
بهرحال خصوصیات اخلاقی و صفات کم نظیر او به حدی است که درین مختصر نمیتوان شرح داد.
و همین خصال باعث شد که بسیاری از فِرَق غُلاة وی را به خدائی بپرستند و هرچند خود علی (ع ) این دسته از مردم گمراه را به سختی تنبیه می کرد دست از اعتقاد خویش برنمیداشتند (راجع به غُلاة و فِرَق مختلف و عقاید آنان رجوع به «غُلاة» و «غالیة» شود).
محبوبیت علی علیه السلام نزدتمام مسلمانان بخصوص نزد ایرانیان بی نظیر است .
و سبب آن علاوه بر صفاتی که خاص وی است ، روشی بود که مطابق قوانین اسلام و تأکیدات پیغمبر اکرم (ص ) درباره ٔ برابر شمردن عرب و عجم در اسلام پیش گرفته بود ، چنانکه مثلاً عبیداﷲ فرزند خلیفه ٔ دوم به گمان اینکه هرمزان (حاکم خوزستان که در جنگ با مسلمانان اسیر و پناهنده و سپس مسلمان شده بود) در کشتن پدرش دست داشته بیدرنگ و بدون رسیدگی و حکم حاکم او را کشت ، و علی (ع ) هرچند که حکومتی در دست نداشت مجازات عبیداﷲ و قصاص خون هرمزان را به اصرار از خلیفه ٔ سوم طلب کرد.
اما عثمان بنابه اشاره ٔ اشراف مدینه و به بهانه ٔ اینکه بر مسلمانان مشکل است خانواده ٔ خلیفه ٔ دوم که داغدار مرگ خلیفه اند داغ تازه ای ببینند ، از اجرای مقررات اسلام درباره ٔ قصاص شانه خالی کرد.
و درحقیقت نمی خواست که یک تن عرب را به خاطر قتل یک عجم نومسلمان به قتل رساند.
اما علی علیه السلام از اولین روز حکومت خود در جستجوی عبیداﷲ بود تا او را مجازات کند و می فرمود «اگر بر این فاسق دست یابم او را به قصاص خون هرمزان خواهم کشت » ، تا سرانجام در میدان صفین به دست یاران امیرالمؤمنین (ع ) کشته شد.
علاوه بر اینها اشتراک علویان و ایرانیان در مخالفت با خلفای اموی که به سختی از تبعیض نژادی پیروی می کردند و نیز عادت ایرانیان به سلطنت موروثی و از این قبیل امور باعث شد که ایرانیان غالباً علاقه ای خاص نسبت به علی بن ابی طالب (ع ) وفرزندان و خاندان او پیدا کنند ، چنانکه کتابهای بسیاری در فضایل و کرامات وی نوشته اند و برخی از ایرانیان شرح حال آن حضرت و وقایع زندگی او را به نظم آورده اند که از آن جمله است نظم «حمله ٔ حیدری » تألیف ملابمان علی ، و «خاورنامه » تألیف محمدبن حسام الدین (متوفی در ۸۹۲ هَ .
ق .
).
(از تجارب السلف نخجوانی صص ۳۶ – ۵۲ اعلام زرکلی ج ۵ ص ۱۰۷ از کامل التواریخ ابن اثیر و تاریخ طبری ج ۶ ص ۸ و صفة الصفوة ج ۱ ص ۱۱۸ و مقاتل الطالبیین ص ۱۴ و حلیة الاولیاء ج ۱ ص ۶۱ و سایر مآخذ ، و از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۱۲ از تاریخ دمشق ابن عساکر ج ۱۲ ص ۵۶ و الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۰۶ و کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۶۰۶ و ۷۱۵ و ۸۰۲ و سایر مآخذ و از حبیب السیر چ طهران ص ۱۸۳ و شرح نهج البلاغه ٔ ابن ابی الحدید و مرد نامتناهی تألیف حسن صدر و سایر مآخذ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی طلحه ٔ شامی ، مکنی به ابوطلحة.
از روات حدیث بود.
رجوع به ابوطلحة (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی طیب ، علی بن عبداﷲبن احمد نیشابوری ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن ابی الطیب .
رجوع به علی نیشابوری (ابن عبداﷲبن احمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی عاص .
وی فرزند ابوالعاص و زینب بنت خدیجة (ع ) است که نزدیک به بلوغ درگذشت .
(از حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۴۳۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی عاص بن ربیعبن عبدالعزی بن عبدشمس بن امیه ٔ قرشی عبشمی .
رجوع به علی عبشمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی عبداﷲ هارون بن علی بن یحیی بن ابی منصور ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن منجم .
رجوع به علی بن هارون بن علی بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أبی عزبن عبداﷲ باجسرای حنبلی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی باجسرای شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن أبی علی بن محمدبن سالم تغلبی آمدی حنبلی شافعی ، ملقب به سیف الدین .
رجوع به علی آمدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی علی محمدبن مقلة ، مکنی به ابوالحسین .
وی در روزگار المتقی عباسی به وزارت رسید و هنگامی که متقی از خلافت خلع شد ، این ابوالحسین علی هنوز وزیر بود.
(از تجارب السلف نخجوانی ص ۲۲۱).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی فتح کاتب ، مشهور به مطوق .
رجوع به علی مطوق شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی فرج بن حسن بصری ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به صدرالدین .
رجوع به علی بصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أبی فرج زمزمی (علی خلیفه .
.
.
).
رجوع به علی خلیفة شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی فضل بن عمید ، مکنی به ابوالفتح و ملقب به ذوالکفایتین ، فرزند ابن عمید.
رجوع به علی ذوالکفایتین شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی فضل ، حسن بن ابی المجد حلبی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علاءالدین حلبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن ابی قاسم خوانساری .
رجوع به علی خوانساری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی قاسم عبداﷲبن اماجور منجم ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن (علی بن ابی القاسم .
.
.
) و به ابن اماجور شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی قرة ، علی بن احمد ابیوردی شیعی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن ابی قرة.
رجوع به علی ابیوردی (ابن احمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی قصیبة.
علی بن محمدبن علی غزالی ، مشهور به ابن ابی قصیبة.
رجوع به علی غزالی (ابن محمدبن علی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی کثیر ، مملوک .
او را پنجاه ورقه شعر است .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی کرم محمدبن محمدبن عبدالکریم بن عبدالواحد شیبانی جزری موصلی ، مشهور به ابن اثیر جزری و ملقب به عزالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابن اثیر و علی بن محمدبن محمدبن عبدالکریم بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن ابی لطف .
علی بن محمدبن علی بن ابی اللطف مقدسی شافعی ، مکنی به ابوالفضل و مشهور به ابن ابی اللطف .
رجوع به علی مقدسی (ابن محمدبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی مجدبن شرف بن احمد حمصی دمشقی .
رجوع به علی حمصی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی محمدبن ابی سعدبن عبداﷲ واسطی ، مشهور به دیوانی و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی دیوانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی محمدبن عبداﷲبن علی بن زکریا زبحی جرجانی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی زبحی (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی محمدحسن بن هبةاﷲبن عبداﷲبن حسین دمشقی شافعی ، مشهور به ابن عساکر و مکنی به ابوالقاسم و ملقب به ثقةالدین .
رجوع به ابن عساکر و علی بن حسن بن هبة اﷲبن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی وفاء ، علی بن سعدبن علی بن عبدالواحدبن عبدالقاهربن احمدبن مسهر موصلی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به مهذب الدین و مشهور به ابن ابی الوفاء.
رجوع به علی موصلی (ابن سعدبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی هیجاء ، ملقب به سیف الدوله .
وی از آل حمدان بود که در زمان عباسیان بر موصل و شام حکومت می کردند.
سیف الدوله علی در سال ۳۰۳ هَ .
ق .
متولد شد و در عهد خلافت المقتدرعباسی ، در شام حکومت می کرد و دربار او مرکز تجمع علما و شعرا و ادبا و فضلا بود و خود نیز طبع شعر داشت و گاهی شعر می گفت .
در سال ۳۳۳ هَ .
ق .
«اخشید» والی مصر به جانب حلب لشکر کشید ولی از سیف الدوله شکست خورد و به طبریة رفت و پس از مدت کمی دوباره به جنگ سیف الدوله آمد و حلب را تصرف کرد ، و این جنگ وستیز در سال ۳۳۴ هَ .
ق .
به مصالحه انجامید و حلب و حمص و انطاکیه به سیف الدوله تعلق یافت و سایر بلاد شام ازآن ِ اخشید گشت .
ولی در همان سال اخشید درگذشت و تمام بلاد شام به تصرف سیف الدوله درآمد تا اینکه وی نیز در ماه صفر سال ۳۵۶ هَ .
ق .
درگذشت و جسد او را در میافارقین به خاک سپردند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۵۴۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اثردی ، علی بن هبةاﷲبن علی بن اثردی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن اثردی .
رجوع به علی بن هبة اﷲبن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أثیر ، علی بن محمدبن محمدبن عبدالکریم بن عبدالواحد شیبانی موصلی ، مشهور به ابن اثیر جزری و ملقب به عزالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابن اثیر و علی بن محمدبن محمدبن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد.
وی از اهالی قزوین بود و از جمله وکیلانی بشمار می رفت که صاحب کشف الغمة بنقل از اعلام الوری تألیف طبرسی ، گوید که آنها حضرت صاحب الامر (ع ) را رؤیت کرده اند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۱۱۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد ، مکنی به ابوالفتح .
وی وزیر ملک اهواز بود و به روزگار ناصرخسرو در بصره میزیست .
مردی اهل و صاحب فضل و دانای شعرو ادب بود با کرمی تمام .
(از سفرنامه ٔ ناصرخسرو).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد ، ملقب به علاءالدین (متوفی در سال ۷۰۶ هَ .
ق .
).
وی از قاریان بود.
او راست : شرح الشاطبیة فی القراآت .
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۹ از کشف الظنون ص ۵۴۸).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد ، مکنی به ابوالفتوح .
از حقوقدانان بود و در سال ۱۲۸۹ هَ .
ق .
در استان غربی مصر متولد شد.
و در دانشکده ٔ منپلیه ٔ فرانسه تحصیل علم حقوق کرد و به مصر بازگشت و چندین مدرسه ٔ مختلف تأسیس کرد و در سال ۱۳۳۱ هَ .
ق .
در قاهره درگذشت .
او راست : ۱- خواطر فی القضاء و الاقتصاد و الاجتماع .
۲- سیاحة مصری فی اروبا سنة ۱۹۰۰ م .
۳- الشریعة الاسلامیة و القوانین الوضعیة.
۴- المذهب الاجتماعی فی التشریع الجنائی .
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۲ از فهرس المؤلفین بالظاهریة و معجم المطبوعات ص ۳۲۲ و فهرس الازهریة ج ۶ص ۲۱ و مرآة العصر ج ۲ ص ۲۷۳ و الاعلام زرکلی ج ۵ ص ۶۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد (دهقان .
.
.
) ، ملقب به اختیارالدین .
وی ممدوح سوزنی بود ، و او را در قصیده ای مدح کرده است که چند بیت از آن نقل میشود : کآمد به فرخی ز سفر اختیار دین کز مدح او کند شرف و افتخار دل دهقان علی که همچو علی بدسگال را در سینه بگسلد به سر ذوالفقار دل .
(از دیوان حکیم سوزنی سمرقندی ص ۲۴۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن اسماعیل مهائمی دکنی هندی حنفی ، ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی مهائمی شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن ابراهیم بن زبیر عنانی فسوی شافعی ، ملقب به رشید و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی فسوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی دجانه ٔ مصری ، مکنی به ابوالحسن .
خطاط و نویسنده ٔ قرن چهارم هجری .
رجوع به علی مصری (ابن احمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی هیجاء هکاری ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به سیف الدین و مشهور به مشطوب .
رجوع به علی مشطوب شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن احمدبن محمدبن یوسف بلصفوری ازهری مالکی .
رجوع به علی یوسف شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن احمد قلقشندی مصری شافعی .
نسابه ٔ قرن هشتم هجری .
رجوع به علی قلقشندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن اسعدبن ابی بکربن محمدبن عمربن ابی الفتوح بن علی بن ابی الفتوح بن علی بن صبح اصبحی یمنی ، ملقب به ضیاءالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به أصبحی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن بکری ، مکنی به ابوالحسن .
نام او رابصورت «علی بن عمربن احمدبن عبدالباقی بن بکری » نیز آورده اند.
وی کتابدار کتابخانه ٔ نظامیه و از مردم باب الازج بود و در هجدهم رمضان سال ۵۷۵ هَ .
ق .
درگذشت ودر «وردیه » دفن گردید.
او نحو را نزد ابوالسعادات بن شجری و لغت را نزد ابومنصور جوالیقی فراگرفت .
او راخطی نیکو بود و تعداد بسیاری از کتب را به خط خویش نگاشته است .
(از معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۵ ص ۱۰۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن تقی بن صالح ، مشهور به ابن حجة و شهید ثانی (۹۱۱ – ۹۵۷ هَ .
ق .
).
فقیه و اصولی و محدث و متکلم بود و در مکه اقامت داشت .
او راست : ۱- البدایة فی الدرایة.
۲- روض الجنان فی شرح الارشاد ، در فقه شیعه .
۳- غنیة القاصدین فی اصطلاحات المحدثین .
۴- کتاب الرجال و النسب و تحقیق الایمان و الاسلام .
۵- المسالک ، در هفت مجلد.
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۲ از هدیة العارفین ج ۱ ص ۷۴۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن تقی الدین بخاری مکی شافعی ، مشهور به قبانی .
رجوع به علی بخاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حرب .
محدث است .
(منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حرب سمیرمی ، مکنی به ابوطالب و ملقب به کمال الدین .
رجوع به علی سمیرمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حسن بن ابراهیم تجیبی اندلسی مالکی ، مشهور به حرالی .
رجوع به علی حرالی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حسن مذحجی ، مشهور به بحدة و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی مذحجی شد.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حسن یمانی ، مشهور به ابن علیف .
وی شاعر بود و در سال ۸۵۵ هَ .
ق .
درگذشت .
او را دیوان شعری است .
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۴ از هدیة العارفین ج ۱ ص ۷۳۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حسین بن احمدبن حسین بن محمویه یزدی شافعی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی یزدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حسین حسینی علوی آملی ، ملقب به ممتازالعلماء و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی آملی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حسین قطیفی .
رجوع به علی قطیفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حمدون اندلسی حمیری ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین .
نحوی ولغوی قرن هفتم هجری .
رجوع به ابوالحسن حمیری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حِنّی .
محدث است .
(منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن خاتون عاملی .
فقیه و ادیب قرن دهم هجری .
رجوع به علی عاملی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن خلف بن محمد باذش انصاری غرناطی ، مشهور به ابن باذش و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابن باذش و غرناطی و علی باذش شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن زکریا ، مشهور به ابن زکرون و مکنی به ابوالحسن .
فقیه و عالم علم فرائض و محدث و صوفی از اهل طرابلس بود که در سال ۳۷۰ هَ .
ق .
درگذشت .
او را مؤلفات بسیاری است .
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۵ از الدیباج ابن فرحون ج ۱ ص ۲۰۱).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن زین الدین بحری (علی تقی .
.
.
).
رجوع به علی بحری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سعیدبن حزم بن غالب بن صالح بن خلف بن سفیان بن یزید فارسی اندلسی قرطبی یزیدی ، مکنی به ابومحمد و مشهور به ابن حزم .
فقیه و ادیب قرن پنجم هجری .
رجوع به ابن حزم و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۶ و سیر النبلاء ذهبی ج ۱۱ ص ۱۸۸ و فهرس المؤلفین بالظاهریةو وفیات الاعیان ج ۱ ص ۴۲۸ و الصلة ص ۴۰۸ و جذوةالمقتبس ص ۲۹۰ و مطمح الانفس ص ۵۵ و معجم الادباء ج ۱۲ ص ۲۳۵ و تذکرة الحفاظ ذهبی ج ۳ ص ۳۲۱ و البدایة ج ۱۲ ص ۹۱ و تاریخ الحکماء ص ۲۳۲ و لسان المیزان ج ۴ ص ۱۹۸ و النجوم الزاهرة ج ۵ ص ۷۵ و کشف الظنون ص ۲۱ و ۱۱۸ و سائر صفحات و ایضاح المکنون ج ۱ ص ۳۱۹ و ج ۲ ص ۶۲ و ۲۷۲ و سائر صفحات ونفح الطیب ج ۶ ص ۲۰۲ و مرآة الجنان ج ۳ ص ۷۹ و بغیة الملتمس ص ۴۰۳ و مختصر دول الاسلام ج ۱ ص ۲۰۷ و ظهرالاسلام ج ۳ ص ۵۳ و المتجددون فی الاسلام ص ۱۹۰ و ابن حزم نوشته ٔ محمد ابوزهرة و هدیة العارفین ج ۱ ص ۶۹۰ و ابن حزم نوشته ٔطه حاجری و تاریخ الفکر الاندلسی ص ۷۴ و فهرست المخطوطات المصوره ٔ سید ج ۲ ص ۷۴ و برکلمن ج ۱ ص ۴۰۰ و غیره .
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سلک فالی ، مکنی به ابوالحسن و مشهوربه مؤدب .
رجوع به علی فالی (ابن احمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سهل فوشنجی هروی ، مکنی به ابوالحسن .
از عرفای نیمه ٔ اول قرن چهارم هجری .
رجوع به ابوالحسن فوشنجی و نامه ٔ دانشوران ج ۳ ص ۳۵ و حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۳۰۴ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن طالب معدل .
رجوع به علی معدل شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عباس اندآنی ، مکنی به ابوالحسن .
والی اصفهان .
رجوع به علی اندآنی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبدالرحمان بن احمدبن عبدالرحمان بن یعیش زهری باجی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی باجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبدالعزیزبن عبدالحق بن خراسان ، مشهور به ابن خراسان .
آخرین تن از امرای آل خراسان در تونس بود.
وی در سال ۵۵۳ هَ .
ق .
پس از درگذشت عمش عبداﷲبن عبدالعزیز به حکومت رسید ولی در سال ۵۵۴ هَ .
ق .
بر اثر فشار عبدالمؤمن کومی ، ناچار شد که از تونس به مراکش رود ، اما قبل از رسیدن به مراکش در سال ۵۵۵ هَ .
ق .
درگذشت و بدین ترتیب حکومت آل خراسان نیز منقرض گشت .
(از الاعلام زرکلی از الخلاصة النقیة ص ۵۴ و البیان المغرب ج ۱ ص ۳۱۶ و دائرة المعارف الاسلامیة ج ۸ ص ۲۵۸).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبدالعزیز میوروقی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی میوروقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبداﷲ بغدادی ، مکنی به ابوخطاب .
رجوع به علی بغدادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبدالمؤمن زواوی مغربی مالکی .
رجوع به علی زواوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبدالنبی بن محمد طسوجی .
رجوع به علی طسوجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبدالواحد مقدسی حنبلی ، مشهور به ابن بخاری و ملقب به فخرالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی بخاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عثمان بن محمدبن اسحاق سلمی مناوی قاهری شافعی .
رجوع به علی مناوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عرام بن احمد ربعی اسوانی .
رجوع به علی ربعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن احمد ارموی حنبلی ، ملقب به زین الدین .
رجوع به علی ارموی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن بندار یزدی حنفی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی یزدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن سلیمان فالی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی فالی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن عبدالمنعم ، مشهور به ابن هبل و خلاطی ، و ملقب به مهذب الدین ، و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابن هبل و علی خلاطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن محمدبن جعفربن عبداﷲبن حسین بن علی بن ابی طالب ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی عقیقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن محمدبن دواس القنا الواسطی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن واسطی .
از معاریف علمای نجوم .
رجوع به ابوالحسن (علی بن احمدبن .
.
.
) و تاریخ الحکماء قفطی ص ۲۴۰ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن احمدبن علی جندی یمنی .
رجوع به علی جندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی شریشی ، مشهور به ابن لبال و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی شریشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی عرشانی یمنی .
رجوع به علی عرشانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی کزبری ، ملقب به علأالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی کزبری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عمربن محمدبن احمد بوشی انصاری ، ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی بوشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن فضل أربکی .
رجوع به علی أربکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن قاسم بن محمد حسنی یمنی ، مشهور به داعی .
رجوع به داعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن قاسم بن موسی ، مشهور به مصباح زرویلی .
رجوع به علی زرویلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن ابراهیم حسینی مشهدی أحسائی ، ملقب به جمال الدین .
رجوع به علی أحسائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن ابراهیم عزیزی بولاقی شافعی ، ملقب به نورالدین .
رجوع به علی عزیزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن احمدبن عبدالقادربن عثمان منوفی جوفی .
رجوع به علی منوفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن اسحاق بن احمدبن حسن حسنی یمنی صنعانی .
رجوع به علی صنعانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن داوود رزاز.
رجوع به علی رزاز شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن سلیمان بن حمزه ٔ مقدسی سالحی حنبلی ، ملقب به فخرالدین .
رجوع به علی مقدسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن طرطوسی حرمی ، مکنی به ابوبکر.
از علمای قرن چهارم هجری .
رجوع به علی حرمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن علی واحدی نیشابوری شافعی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن (علی بن احمد ابن .
.
.
) ، و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۶ و سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۱ ص ۲۲۴ و طبقات الشافعیه ٔ اسنوی ص ۱۸۲ و اسماء الرجال الناقلین عن الشافعی و المنسوبین الیه تألیف ابن هدایة ص ۶۱ و مناقب الشافعی و طبقات اصحابه من تاریخ الذهبی ص ۱۴۵ و فهرس المؤلفین بالظاهریة وفیات الاعیان ج ۱ ص ۴۱۹ و طبقات الشافعیة ج ۳ ص ۲۸۹ و معجم الادباء ج ۱۲ ص ۲۵۷ و کامل التواریخ ابن اثیر ج ۱۰ ص ۳۵ و البدایه ٔ ابن کثیرج ۱۲ ص ۱۱۴ و طبقات القراء ابن جزری ج ۱ ص ۵۲۳ و انباء الرواة ج ۲ ص ۲۲۳ و طبقات الشافعیه ٔ ابن هدایة ص ۵۸ و شذرات الذهب ابن عماد ج ۳ ص ۳۳۰ و مختصر دول الاسلام ج ۲ ص ۳ و بغیةالوعاة سیوطی ص ۳۲۷ و النجوم الزاهرة ج ۵ ص ۱۰۴و مرآةالجنان ج ۳ ص ۹۶ و المختصر فی اخبار البشر ج ۲ ص ۲۰۱ و مفتاح السعادة ج ۱ ص ۴۰۲ و کشف الظنون ص ۷۶ و ۱۲۵و سایر صفحات و روضات الجنات خوانساری ص ۴۸۴ و فهرست الخدیویة ج ۱ ص ۱۳۳ و ۲۲۱ و ایضاح المکنون ص ۶۷۳ و فهرس المخطوطات المصورة ص ۵۰ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۶۹۲٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن عمربن سالم بن عبیداﷲبن حسن علوی حسینی زیدی شافعی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی زیدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن غزال نیشابوری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن (علی بن احمدبن .
.
.
) ، و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۷ و معجم الادباء ج ۱۲ ص ۲۷۲ و التحبیر سمعانی ص ۶۳٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن کوثر محاربی غرناطی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی محاربی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن معصوم بن نصیرالدین بن ابراهیم بن سلام اﷲبن مسعودبن محمدبن منصور حسنی حسینی ، مشهور به ابن معصوم .
ادیب و شاعر قرن یازدهم هجری .
رجوع به سیدعلی خان شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن یوسف بن مروان بن عمرغسانی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی غسانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد بنا دمیاطی .
رجوع به علی بنا شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد جمالی حنفی رومی زنبیلی ، ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی جمالی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد دیبلی شافعی .
رجوع به علی دیبلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدرتبلی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی رتبلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن احمدبن محمد رسموکی .
رجوع به علی رسموکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد شیرازی مکی شافعی ، ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی شیرازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد فنجکردی نیشابوری ، ملقب به شیخ الافاضل و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی فنجکردی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد کیزاوانی حموی شاذلی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی حموی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن مکابر شظبی یمنی .
رجوع به علی یمنی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن مکرم اﷲ صعیدی عدوی مالکی ازهری .
رجوع به علی صعیدی شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن احمدبن مکی رازی ، ملقب به حسام الدین و مشهور به ابن مکی .
فقیه و ساکن دمشق بود و به حلب نیز سفر کرد ، و در سال ۵۹۳ یا ۵۹۸ هَ .
ق .
در دمشق درگذشت و در خارج باب فرادیس دفن شد.
او راست : ۱- خلاصة الدلائل فی تنقیح المسائل ، در فروع فقه حنفی ، و آن شرح قدوری است .
۲- سلوة الهموم .
۳- فتاوی .
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۳۰ از فهرست مخطوطات الفقه الحنفی بالظاهریة و مفتاح السعادة ج ۲ ص ۱۴۲ و تاج التراجم ص ۳۱ و الجواهر المضیة ج ۱ ص ۳۵۳ و کشف الظنون ص ۹۹۹ و سایر صفحات ، و الفوائد البهیة ص ۱۱۸ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۷۰۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن منصور بسام ، مشهور به بسامی و ابن بسام .
رجوع به علی بسامی و ابن بسام شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن موسی بن امام محمد تقی علیه السلام ، مکنی به ابوالقاسم .
محدث و فقیه و از غُلات شیعه میباشد که در سال ۳۵۲ هَ .
ق .
در یکی از قراء فارس درگذشت .
او راست : الاغاثة فی الثلاثة.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن موسی بن علی جلاد راکبی نخلی حنفی .
رجوع به علی جلاد شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن موسی بن محمد تقی علیه السلام ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی بن احمدبن موسی بن امام محمد تقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن موسی بن محمد دیری جوبری دمشقی شافعی ، ملقب به علاءالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی دیری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن موسی جزائری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی جزائری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن موسی عاملی نباطی .
رجوع به علی نباطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن موفق بن متوکل ، مکنی به ابومحمد و ملقب به المکتفی باﷲ.
هفدهمین خلیفه ٔ عباسی .
رجوع به علی عباسی (ابن احمد معتضدبن موفق بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن نوبخت ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن نوبخت .
وی در سال ۴۱۶ هَ .
ق .
در مصر درگذشت .
رجوع به ابوالحسن علی .
.
.
و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۳۱ و وفات الاعیان ج ۱ ص ۴۵۲ و کشف الظنون ص ۷۶۹٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن احمدبن هبل تبریزی بغدادی موصلی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به مهذب الدین .
رجوع به علی تبریزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن یوسف بن خضر آمدی حنبلی ، ملقب به زین الدین .
رجوع به علی آمدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن یوسف وادی آشی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی وادی آشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن یونس (الشیخ الامام .
.
.
) ، مکنی به ابوالحسن (متوفی در سال ۳۹۹ هَ .
ق .
).
او راست : الزیج الکبیر الحاکمی ، در دو مجلد بزرگ .
(از کشف الظنون حاجی خلیفه ج ۲ ص ۹۷۱).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد ابیوردی شیعی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن ابی قرة.
متکلم قرن دهم هجری .
رجوع به علی ابیوردی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أحمد أزرق ، مشهور به ابن ازرق و ملقب به موفق الدین و نورالدین ، و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی أزرق شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد اسدی طوسی ، مکنی به ابونصر.
شاعر مشهور.
رجوع به اسدی (علی بن احمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد أنصاری .
فقیه حنفی .
رجوع به علی انصاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد أنطاکی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی أنطاکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد باسفری .
شاعر.
رجوع به علی باسفری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد بستجی .
فقیه بود.
رجوع به علی بستجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد بستیفی نیشابوری .
محدث است .
(منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد بغدادی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن قصار.
رجوع به علی قصار شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن احمد بغدادی شافعی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن مرزبان .
رجوع به علی بغدادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد بلخی ، مکنی به ابوالقاسم .
ازعلمای نجوم .
رجوع به علی بلخی (ابن احمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد تستری .
رجوع به علی تستری (ابن احمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد جرجانی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی جرجانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد جرجرایی ، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به نجیب الدولة.
رجوع به علی جرجرایی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدجشوبی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی جشوبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد حریشی فاسی مالکی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی حریشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد حسینی عاملی ، ملقب به تاج الدین .
رجوع به علی عاملی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد خرد یمانی .
فقیه قرن دهم هجری .
رجوع به علی خرد شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد خرقانی (یا علی بن جعفر) ، مکنی به ابوالحسن .
از بزرگترین مشایخ صوفیه ٔ اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری .
رجوع به ابوالحسن علی بن جعفر.
.
.
و ابوالحسن خرقانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد خیالی بن ابراهیم گلشنی ، مشهور به صفوتی .
رجوع به علی صفوتی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمددریدی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی دریدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدراسبی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی راسبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدزنبیر ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی زنبیر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد سماقه ٔ عاملی مشغری .
رجوع به علی سماقة شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد سهیلی اسفرایینی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی اسفرایینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد شامی خزرجی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی شامی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد شبامی عاملی زیدی ، ملقب به زین الدین .
رجوع به علی عاملی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد صرصری نجری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی صرصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد طائی سموقی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به بهاءالدین .
رجوع به علی سموقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد طوسی ، مکنی به ابومنصور و متخلص به اسدی .
شاعر مشهور.
رجوع به اسدی طوسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد عادلی عاملی مشهدی غروی .
رجوع به علی عادلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد عمرانی موصلی .
رجوع به علی عمرانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد فقیه عاملی .
رجوع به علی فقیه شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدقرافی انصاری مصری شافعی .
رجوع به علی قرافی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد کاتب ، ملقب به منتجب الدین بدیع اتابک جوینی .
منشی معروف سلطان سنجر سلجوقی .
رجوع به علی جوینی (ابن احمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد کریدی حنفی ، ملقب به شکری .
رجوع به علی کریدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد کوفی علوی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی کوفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد مجتبی انطاکی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی انطاکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد مصری شامی شافعی اشعری ، مشهور به ابن صدقة.
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد معتضدبن موفق بن متوکل عباسی ، مکنی به ابومحمد و ملقب به المکتفی باﷲ.
هفدهمین خلیفه ٔ عباسی .
رجوع به علی عباسی (ابن احمد معتضد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد مغربی یشرطی شاذلی .
رجوع به علی یشرطی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن احمد مقری .
رجوع به علی مقری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد نجاری شعرانی شافعی .
رجوع به علی شعرانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد مهلبی لغوی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی مهلبی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن احمد میمندی ، مکنی به ابوالحسن .
وزیر سلطان محمودبن سبکتکین .
رجوع به علی میمندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد نسوی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی نسوی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن احمد هیتی .
رجوع به علی هیتی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اخشید ، مکنی به ابوالحسن .
سومین تن از سلاطین آل اخشید در مصر و شام بود که از ۳۴۹ تا ۳۵۵ هَ .
ق .
سلطنت کرد.
رجوع به «آل اخشید» شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن أخضر ، علی بن عبدالرحمان بن مهدی بن عمران اشبیلی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن اخضر.
رجوع به علی اشبیلی (ابن عبدالرحمان بن مهدی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ادریس بن علی قصاره ٔ حمیری .
رجوع به علی قصارة شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ادریس مأمون بن یعقوب منصور ، مکنی به ابوالحسن سعید و ملقب به المعتضد باﷲ.
از خلفای موحدین (بنی عبدالمؤمن ) در مراکش .
رجوع به علی مؤمنی (ابن ادریس .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أدمی ، علی بن محمدبن محمد ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن أدمی و ملقب به صدرالدین .
رجوع به علی بن محمدبن محمد شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسباطبن سالم کوفی شیعی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی کوفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن استجی ، علی بن عبداﷲبن علی بن محمدبن یوسف بن سلیمان بن عمر ازدی ، مشهور به ابن استجی .
رجوع به علی ازدی (ابن عبداﷲبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسحاق ، معروف به ابن سلار و ملقب به الملک العادل سیف الدین .
وزیر ظافر عبیدی صاحب مصر.
رجوع به ابن سلار شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن ابراهیم حنظلی سمرقندی .
رجوع به علی سمرقندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت نوبختی ، سرسلسله ٔ یک شعبه از خاندان نوبختی بود.
رجوع به علی نوبختی (ابن اسحاق بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن خلف زاهی بغدادی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی زاهی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن محمدبن غانیة ، مشهور به ابن غانیة.
وی امیر جزایر بالیار و نواحی آن در شرق اندلس بود.
که در سال ۵۷۹ هَ .
ق .
پس ازدرگذشت پدرش حکومت را به دست گرفت و از مشغولیت بنی عبدالمؤمن (موحدین ) در اندلس استفاده کرد و در سال ۵۸۶ بر ساحل بجایة در الجزائر دست یافت و برخی از مخالفان موحدین به وی پیوستند و او را لقب «امیرالمسلمین » دادند.
سپس در جنگی که بین او و یعقوب بن یوسف مؤمنی درگرفت وی شکست خورد و فرار کرد و در سال ۵۸۵ در خیمه ٔ یک پیرزال عرب درگذشت .
(از الاعلام زرکلی چ ۲ ج ۵ ص ۶۸ از المعجب ص ۲۷۰ و وصفة جزیرة الاندلس ص ۱۸۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسحاق أبیوردی خاورانی ، ملقب به اوحدالدین .
رجوع به علی أبیوردی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن اسحاق برمکی .
رجوع به علی برمکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسحاق طوسی .
وی پدر خواجه نظام الملک بود.
رجوع به علی طوسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسحاق مروزی ، مکنی به ابوالحسن .
تابعی بود.
نیز رجوع به ابوالحسن علی .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسد ، مکنی به ابوالمعالی .
امیربدخشان و معاصر ناصرخسرو بود.
ابیات ذیل از اوست : فخر دانا به دانش و ادب است فخر نادان به جامه و سلب است ادب و دانش از ادیب اکنون خوار ، ورچند مزد باادب است ناکسان پیشگاه و کامروا فاضلان دورمانده ، وین عجب است سبب این همه نداند کس جز همان کو مسبب سبب است علی بن اسد چنین گوید کاین جهان سربسر غم وتعب است .
(ازیادداشت مرحوم دهخدا).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسرافیل قنالی زاده (مولی .
.
.
).
رجوع به علی قنالی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابراهیم بن جباره ٔکندی محلی سخاوی مالکی ، ملقب به شرف الدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن جبارة (۵۵۴ – ۶۳۲ هَ .
ق .
).
وی ادیب و نحوی و شاعر بود.
و در قاهره درگذشت .
اوراست : نظم الدر فی نقدالشعر.
و نیز او را دیوان شعری است .
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۳۴ از کشف الظنون ص ۱۹۶۱ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۷۰۷ و الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۶ و بغیة الوعاة سیوطی ص ۳۲۹ و ایضاح المکنون ج ۱ ص ۵۰۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابراهیم بن محمدبن عربشاه اسفرایینی شافعی مکی ، مشهور به عصامی و حفید.
رجوع به علی عصامی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن اسحاق بن سالم بن اسماعیل بن عبداﷲبن موسی بن بلال بن عامربن ابی موسی عبداﷲبن قیس اشعری یمانی بصری ، مکنی به ابوالحسن .
پیشوای اشعریان .
رجوع به ابوالحسن اشعری و علی اشعری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن خلیل خراسانی (علی اکبر نواب .
.
.
).
رجوع به علی اکبر خراسانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن شریف حسنی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به أعرج .
از پادشاهان دولت سجلماسة در مغرب .
رجوع به علی سجلماسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن شعیب بن میثم بن یحیی تمار اسدی کوفی بصری میثمی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به میثمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن علی بن حسن بن عطیه ٔ ابیاری ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به شمس الدین .
رجوع به علی ابیاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن قاسم بن محمد حسنی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی حسنی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن موسی بن علی بن حسن بن محمد دمشقی شافعی ، مشهور به ابن عمادالدین و ابن وِس ّ ، و ملقب به علاءالدین .
متولد در سال ۹۱۷ هَ .
ق .
وی در ۹۷۱ هَ .
ق .
در دمشق درگذشت .
او را حواشیی بر شرح ابن مصنف بر ألفیة میباشد.
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۳۷ از شذرات الذهب ابن عماد ج ۸ ص ۳۶۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن یوسف قونوی تبریزی شافعی ، ملقب به علأالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی قونوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل اندلسی مرسی ضریر ، مشهور به ابن سیدة و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابن سیدة و علی بن سیدة شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بغدادی ، ملقب به علم الدین و مشهور به رکاب سالار.
رجوع به علم الدین جوهری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اصیل بن مسعودبن محمودبن محمد حنفی برمائی ، مکنی به ابومحمد.
رجوع به علی برمائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أضحی ، علی بن عمربن محمدبن مشرف بن احمد همدانی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن اضحی .
رجوع به علی همدانی (ابن عمربن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أعلم ، علی بن حسن علوی بغدادی ، مشهور به ابن أعلم و مکنی به ابوالقاسم .
ریاضی دان و منجم مشهور قرن چهارم هجری .
رجوع به ابن اعلم و علوی (علی بن حسن .
.
.
) و علی بن حسن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أعمی ، علی بن محمدبن مبارک ، ملقب به کمال الدین و مشهور به ابن أعمی .
شاعر مصری .
رجوع به علی بن محمدبن مبارک شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن افراسیاب جلابی (کیا.
.
.
).
رجوع به علی جلابی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أفلج بن محمد عبسی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به عبسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أقبرس ، علی بن محمدبن أقبرس قاهری شافعی ، مشهور به ابن أقبرس و ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی قاهری (ابن محمدبن أقبرس .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن التمش ، ملقب به جلال الدین .
وی حاکم قنوج بود و در ماه شعبان سال ۶۴۵ هَ .
ق .
هنگامی که برادرش سلطان ناصرالدین محمودبن شمس الدین التمش به فتح ولایت میان دوآب مبادرت کرد همراه وی بود و پس از پایان جنگ و جدال ، ناصرالدین محمود ایالت کهتل را به برادر خود جلال الدین علی تفویض کرد ، ولی جلال الدین علی بر اثر برخی توهمات از راه کوهستان بجانب لاهور فرار کرد.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۶۲۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن الیاس (امیر.
.
.
).
در سال ۳۲۲ هَ .
ق .
که معزالدوله به اشاره ٔ برادر بزرگتر خود عمادالدوله به قصد تسخیر کرمان روان شد ، این علی بن الیاس (در روضةالصفا نام او محمد ذکر شده است ) حاکم کرمان بود و در آنجا متحصن شد و روزها لباس رزم میپوشید و به جنگ معزالدوله میرفت اما شبها وسایل پذیرائی و خوراک برای معزالدوله می فرستاد.
و چون معزالدوله علت این تناقض را از وی پرسید ، جواب گفت که روزها مطابق وظیفه ٔ خود با تو که دشمن ولایت من هستی میجنگم ولی شبهاوظیفه ٔ دیگر خود را نسبت به تو که در ولایت ما مهمان هستی انجام میدهم .
معزالدوله ازین جواب منفعل گشت وموقتاً از تسخیر کرمان صرف نظر کرد ، تا اینکه پس از علی پسرش الیسع به حکومت رسید و معزالدوله توانست کرمان را تصرف کند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۴۲۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن الیاس آغاجی بخاری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی آغاجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اماجور ، علی بن ابی قاسم عبداﷲبن اماجور منجم ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن (علی بن ابی القاسم .
.
.
) و به ابن اماجور شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن امراﷲحنائی .
رجوع به علی حناوی زاده (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ام ولد ، علی بن عبدالعزیز ، بن حسام بن حامد رومی ، مشهور به ابن ام ولد و ولدزاده ٔ رومی .
رجوع به علی رومی (ابن عبدالعزیزبن حسام بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن امیر ارغونشاه جونی قربانی (علی بیک .
.
.
).
پدر او امیر ارغونشاه جونی قربانی حاکم نیشابور بود ، و خود علی بیک بر حدود مرو و ماخان مستوفی بود و بعداً حاکم ابیورد و حدود آن شد.
در سال ۷۸۴ هَ .
ق .
به امیر تیمور گورکانی خبر رسید که این علی بیک جونی قربانی با امیر ولی متحد شده قصد سبزوار را دارند ، لذا امیر تیمور با سپاهی به قصد او رفت و در حوالی قلعه ٔ کلات ، علی بیک شکست خورده تسلیم شد و مورد عفو امیر تیمور قرار گرفت .
اما بار دیگر پس از بازگشت به قلعه ٔ خود آغاز مخالفت کرد و امیر تیمور عده ای را مأمور محاصره ٔ آن قلعه ساخت و خود بجانب مازندران رفت .
و پس از مدتی علی بیک دوباره تسلیم شد و مورد عفو امیر تیمور قرار گرفت .
ولی چون بار دیگر با برخی از امیران آغاز شورش کرد به دستور امیر تیمور او و ملک غیاث الدین پیرعلی و برادرش ملک محمد و جمعی دیگر به یاسا رسیدند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۳ صص ۴۳۱ – ۴۳۴).
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن امیر علی قوشچی (امیر شیخ .
.
.
).
وی از امرای سلطان ابوسعید بود.
و ابوسعید در سال ۷۳۰ هَ.
ق .
وی را بهمراهی خواجه علاءالدین محمد ، به خراستان فرستاد و حکومت خراسان را به دست امیر شیخ علی سپرد تا خرابی هائی را که بعد از قتل امیر چوپان در آن سرزمین بروز کرده بود ترمیم نماید.
پس از مدتی امیر علی جعفر که برای مخالفت با محمدخان در اوجان ، به خراسان رفته بود با جمعی از امرا و از جمله این امیر شیخ علی ملاقات کرده و آنان را با خود همراه ساخت .
و این عده در شعبان سال ۷۳۷ هَ .
ق .
سلطانیه را تصرف کردند.
ولی امیر شیخ علی بعداً به دست طغاتیمورخان به قتل رسید.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۲۲۶).
(از تاریخ مفصل ایران ، مغول تألیف عباس اقبال ص ۳۴۳ و ۳۴۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن امیر محمد برندق برلاس (میرزا علی بیک .
.
.
).
از شاهزادگان تیموری .
رجوع به علی بیک بن امیر محمد.
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن امیر مؤیدارلات .
وی در هنگام لشکرکشی دوم امیر تیمور گورکانی به خراسان ، همراه او بود.
و امیر تیمور درین جنگ قلعه ٔ قهقهه را که در برابر دروازه ٔ کلات بود تعمیر کرد و حاجی خواجه را کوتوال آن حصار ساخت و امیرزاده ٔ علی بن امیر مؤید ارلات را با شیخ علی بهادر در آن قلعه گذاشت تا راه ها را مضبوط کنند و نگذارند کسی به کلات آمد و رفت کند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۴۳۳).
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن أمین جزائری .
رجوع به علی جزائری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن امیةبن خلف .
از کفار قریش بود که در غزوه ٔ بدر ، عبدالرحمان بن عوف وی و پدرش امیة را اسیر ساخت و بلال حبشی که در مکه از آنها متضرر شده بود انصار را تشویق به قتل آنان کرد و بالاخره هر دو با شمشیر حبیب بن یصاف انصاری و حباب بن منذر کشته شدند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۳۴۰) (از امتاع الاسماع مقریزی ج ۱ ص ۹۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن أنجب بن عثمان بن عبداﷲبن عبدالرحیم بغدادی خازن شافعی ، مشهور به ابن ساعی و مکنی به ابوطالب و ملقب به تاج الدین (۵۹۳ – ۶۷۴ هَ .
ق .
).
او را علاوه بر کتبی که در «ابن ساعی » نقل شده است کتابهای زیر میباشد: ۱- الاحادیث الثمانیة العالیة.
۲- اخبارالادباء.
۳- اخبارالخلفاء.
۴- الایناس بمناقب عباس .
۵- الحث علی طلب الوالد.
۶- ذیل بر کامل التواریخ ابن اثیر ، در پنج مجلد.
۷- ذیل بر مختصر طبقات الشافعیه ٔ ابراهیم بن علی شیرازی ، در هفت مجلد.
۸- سیرة المستنصر.
۹- شرح بر مقامات حریری ، در بیست وپنج مجلد.
۱۰- غررالمحاضرة و دررالمکاثرة ، در تاریخ .
۱۱- غزل الطرف ، در دو جلد.
۱۲- مشیخة علی بن انجب .
۱۳- المعلم الاتابکی .
۱۴- مفاتیح الجنان و مصابیح الجنان .
۱۵- مناقب الخلفاء الاربعة ، در سه جلد.
۱۶- نزهة الابصار.
۱۷- نساء الخلفاء من الاحرار و الاماء.
رجوع به ابن ساعی و به کتب زیرشود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۴۱ کشف الظنون ص ۱۴ و ۲۵ و سایر صفحات هدیة العارفین ج ۱ ص ۷۱۲ و ایضاح المکنون ج ۱ ص ۴۲ و أعیان الشیعة ج ۴۱ ص ۹۸ و تاریخ علماء بغدادابن رافع سلامی ص ۱۳۷ و البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۳ ص ۲۷۰ والحوادث الجامعه ٔ ابن فوطی ص ۳۸۶ و شذرات الذهب ج ۵ ص ۳۴۳ و تذکرة الحفاظ ج ۴ ص ۲۵۰ و التعریف بالمؤرخین عزاوی ج ۱ ص ۹۲ و المخطوطات التاریخیة ص ۵۲ و حمیدیة کتبخانه ص ۶۳ و التذکره ٔ طاهر جزائری شماره ٔ ۱۲۷ و فهرس المؤلفین بالظاهریة و طبقات الشافعیه ٔ اسنوی ص ۱۲۳ و الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۲ و حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۱۱۷٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن انجب ابی المکارم المفضل بن ابی الحسن علی بن ابی الغیث مفرج بن حاتم بن حسن بن جعفربن ابراهیم بن حسن لخمی مقدسی اسکندرانی مالکی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی مقدسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اندلسی ، علی بن حمدون بن سماک بن مسعودبن منصور جذامی ، مشهور به ابن اندلسی .
رجوع به علی جذامی (ابن حمدون بن سماک بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اوچ قرابهادر (شیخ .
.
.
).
وی از امیرزادگان بود ، و در ذی حجه ٔ سال ۸۰۸ هَ.
ق .
امیر سیدخواجه ، با او و برادرانش و تیمور ملک دولدای هم پیمان شده میخواستند علیه میرزا شاهرخ قیام کنند ، ولی میرزا شاهرخ بموقع ازین نقشه آگاه شده آنها را تنبیه کرد.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۵۵۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اویس ایلکانی (شاهزاده شیخ .
.
.
).
رجوع به علی بن سلطان اویس ایلکانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن اَیدُغدی .
فقیه حنبلی ، اهل دمشق و ترکی الاصل .
او را فرهنگی است در شرح حال شیوخ خود.
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۴۲ از الاعلام زرکلی ).
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن ایدمربن علی جلدکی ، ملقب به عزیزالدین .
رجوع به علی جلدکی (ابن محمدبن ایدمر.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ایرنجین (امیر شیخ .
.
.
).
پدر او امیر ایرنجین ، پدر یکی از زنان سلطان ابوسعید بهادرخان بود ، و چون با ابوسعید از در مخالفت درآمد ، در جنگی که در جمادی الاولای سال ۷۱۹ هَ .
ق .
در حدود آذربایجان در ساحل سفیدرود بین آن دو روی داد ، فرزند امیر ایرنجین یعنی امیر شیخ علی ، توسط سپاهیان سلطان ابوسعید کشته شد.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۲۰۶) (از تاریخ مفصل ایران ، مغول تألیف عباس اقبال ص ۳۳۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ایل ارسلان قریب ، معروف به حاجب بزرگ .
از بزرگان امرای سلطان محمود غزنوی .
رجوع به حاجب (علی بن قریب .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ایوب قدسی شافعی ، ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی قدسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بابویه ، علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن بابویه .
رجوع به ابن بابویه و علی بن حسین بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن باجی ، مکنی به ابوالحسن .
تابعی است و ابن ابی عروبة از او نقل کند.
و نیز رجوع به ابوالحسن (علی بن باجی ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن باکو ، علی بن محمدبن عبداﷲ ، مکنی به ابوعبداﷲ و مشهور به ابن باکو.
از عرفای نیمه ٔ اول قرن پنجم هجری .
رجوع به علی بن محمدبن عبداﷲ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بایدوخان .
وی یکی از سه پسر بایدوخان است که هیچ یک از ایشان به سلطنت نرسید.
(حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۱۴۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بتنونی ، علی بن عمربن علی بن حسام الدین ابوصیری حنفی شاذلی ، مشهور به ابن بتنونی .
رجوع به علی بتنونی (ابن عمربن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بحربن بَرّی .
محدث است .
(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بُحَیر تابعی است .
(از منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بُخار.
محدث است .
(منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بخاری ، علی بن احمدبن عبدالواحد مقدسی حنبلی ، مشهور به ابن بخاری و ملقب به فخرالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی بخاری (ابن احمدبن عبدالواحد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بدربن خورشیدبن ابی بکر (امیر.
.
.
).
رجوع به علی لر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بدربن شجاع الدین خورشیدبن ابی بکر (امیر.
.
.
).
رجوع به علی لر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بذیمة.
محدث است .
(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بُرَید ابودعامه ٔ قیسی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی قیسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بری ، نام او علی بن محمدبن علی بن محمدبن حسین رباطی مغربی مالکی ، مشهور به ابن بری و مکنی به ابوالحسن است .
رجوع به ابن بری و علی بن محمدبن علی بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن بری سودانی .
رجوع به علی سودانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بسام ، نام او علی بن محمدبن نصربن منصوربن بسام عبرتائی بغدادی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن بسام است .
رجوع به ابن بسام و علی بن محمدبن نصربن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بسام شنترینی اندلسی ، مکنی به ابوالحسن (۴۷۷ – ۵۴۲ هَ .
ق .
).
ادیب و شاعر و مورخ رجوع به ابن بسام و به کتب ذیل شود.
معجم المؤلفین ج ۷ص ۴۳ و کشف الظنون ص ۸۲۵ و معجم الادباء ج ۱۲ ص ۲۷۵ و تاریخ الفکر الاندلسی ص ۲۸۸ و المخطوطات التاریخیة و ص ۵۶و هدیة العارفین ج ۱ ص ۷۰۲ و ایضاح المکنون ج ۱ ص ۵۴۱ والوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۳ و فهرس المؤلفین بالظاهریة.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بطال ، علی بن خلف بن عبدالملک بن بطال بکری قرطبی مالکی ، مشهور به ابن لجام و ابن بطال ، و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی قرطبی (ابن خلف بن عبدالملک .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بقال ، علی بن یوسف ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن بقال .
رجوع به علی بن یوسف شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بکار ، مکنی به ابوالحسن .
وی از مشایخ است و با ابراهیم بن ادهم صحبت داشته است .
و از او برخی کرامات نقل کنند.
(از نفحات الانس جامی چ توحیدی پور ص ۱۱۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بکربن وائل .
وی جدی است جاهلی و از عدنانیة.
او را فرزندی بنام «صعب » بود که نسل وی از اوست .
نام او در نهایةالارب قلقشندی بصورت «علی بن صعب بن بکر» آمده است .
(از جمهرةالانساب ص ۲۹۱ و سبائک الذهب ص ۵ و نهایةالارب قلقشندی ص ۳۰۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بکمش بن مزان بن عبداﷲ ترکی ، ملقب به فخرالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی ترکی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) بلبان بن عبداﷲ فارسی مصری حنفی ، ملقب به علاءالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بلبل الوزیر.
وی به بغداد بود و خواهرزاده ای داشت که دچار سکته شده بود و توسط صاعدبن بشر معالجه گردید که شرح آن واقعه در عیون الانباء آمده است .
(از عیون الانباء ج ۱ ص ۲۲۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بلیق حاجب .
وی در اوایل خلافت القاهر باﷲ عباسی منصب حجابت او را عهده دار بود ، ولی پس از مدتی چون برخی از بزرگان که علی و پدرش بلیق بن مقلة نیز جزء آنان بودند ، شروع به مخالفت با القاهر باﷲ کردند.
القاهر نیز آنان را به قتل رساند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۲۹۶).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بندار رازی حنفی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی رازی (ابن بندار.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بندار مؤدب .
مافروخی در «محاسن اصفهان » نام او را جزء دانشمندان متقدم عصر خود (قرن پنجم هجری ) آورده است ، و ظاهراً وی همان علی بن بندار رازی حنفی است .
رجوع به علی رازی (ابن بندار.
.
.
) شود.
(از محاسن اصفهان مافروخی ص ۳۲) (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص ۱۲۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بواب ، علی بن هلال بغدادی ، مشهور به ابن بواب و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابن بواب و علی بن هلال .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بویه بن فناخسرو دیلمی ، ملقب به عمادالدوله و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به عمادالدوله ٔ دیلمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بهاءالدین سام بن شمس الدین محمدبن فخرالدین مسعود ، ملقب به ملک جلال الدین .
وی از ملوک بامیان است که پس از فوت پدرش بهأالدین سام ، مدت هفت سال در بامیان حکومت کرد و در آن سال سلطان محمد خوارزمشاه که در ماوراءالنهر بود ، به بامیان حمله کرد و ملک جلال الدین علی را کشت و قلمرواو را تسخیر کرد.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۶۰۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بهاءالدین محمد جوینی ، نواده ٔ خواجه شمس الدین محمد صاحبدیوان .
رجوع به علی جوینی (ابن بهاءالدین .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بهرام بن اسکندر روزافزون ، صاحب مازندران .
رجوع به علی روزافزون شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بُهَیش .
محدث است .
(منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن بیان فارسی ، مشهور به عیان .
رجوع به علی عیان شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن پیرک پادشاه طغاتیموری (سلطان .
.
.
).
آخرین پادشاه سلسله ٔ طغاتیموری .
رجوع به علی طغاتیموری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن تاج الدین سنجاری مکی حنفی .
رجوع به علی سنجاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ترکمانی ، علی بن عثمان بن ابراهیم بن مصطفی بن سلیمان ماردینی حنفی ترکمانی ، ملقب به علاءالدین و مشهور به ابن الترکمانی .
رجوع به علی ترکمانی (ابن عثمان بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن تکین (امیر.
.
.
).
نام شاعری است ، و محمدبن عمر رادویانی در ترجمان البلاغه قطعاتی از وی نقل کرده است که از آن جمله قطعه ٔ ذیل در لغز فرزند می باشد: پذیره م آمد آن دلربای بر در کاخ سیاه خفتان پوشیده و کلاه بشاخ به من به شرم نگه کرد و راه را برتافت غزال هرگز بر یوز کی بود گستاخ بگفتم او را ای بت متاب روی و مرو که من به روی تو بینم همی جهان فراخ وگر خوهی که بدانی مرا بچه از جای برو بتازی بگریخت گیر با چخماخ .
(از ترجمان البلاغه ٔ رادیاونی ص ۱۰۱).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ثابت بن سعیدبن علی بن محمدبن علی بن سعید تلمسانی قرشی اموی .
رجوع به علی تلمسانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ثابت شاعر.
وی از رؤسای متکلمین زنادقه (مانویه ) بود که خود را مسلمان می نموده است .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ثردة ، علی بن ابراهیم بن علی بن معتوق واسطی ، مشهور به ابن ثردة.
رجوع به علی واسطی (ابن ابراهیم بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ثروان بن حسن کندی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی کندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ثمال خفاجی ، امیر بنی خفاجة.
رجوع به علی خفاجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن تُمامة علی بن نوح بن محمدبن احمدبن ثمامة.
رجوع به علی بن نوح بن محمدبن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جابربن عامر مالکی وفائی .
رجوع به علی وفائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جاراﷲبن محمدبن ابی الیمن بن ابی بکربن علی بن محمدبن محمدبن حسین بن احمد قرشی مخزومی حنفی ، مشهور به ابن ظهیرة.
رجوع به علی مخزومی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن جاسم بن محمد اسدی حلی .
رجوع به علی اسدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جباب ، علی بن محمدبن سلیمان بن علی بن سلیمان بن حسن انصاری غرناطی ، مشهور به ابن جباب و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی انصاری (ابن محمدبن سلیمان بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جبارة ، علی بن اسماعیل بن ابراهیم بن جباره ٔ کندی محلی سخاوی مالکی ، ملقب به شرف الدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن جبارة.
رجوع به علی بن اسماعیل بن ابراهیم بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جباره ٔ هذلی بسکری ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی بسکری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جبلةبن مسلم بن عبدالرحمان ابناوی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به عکوک .
رجوع به علی عکوک شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جبله ٔ کوفی ، مکنی به ابوالحسن .
.
.
تابعی است .
و نیز رجوع به ابوالحسن (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جدا ، علی بن حسین بن احمدبن ابراهیم عکبری ، مشهور به ابن جدا و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی عکبری (ابن حسین بن احمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جدعان ، علی بن زیدبن أبی ملیکةزهیربن عبداﷲبن جدعان ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن جدعان .
رجوع به علی بن زیدبن ابی ملیکة.
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جدید ، علی بن محمدبن احمدبن جدیدبن علی بن محمدبن جدید حضرمی تریمی شافعی ، مشهور به ابن جدید.
رجوع به علی حضرمی (ابن محمدبن احمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جراح ، علی بن عیسی بن داوودبن جراح بغدادی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن جراح .
رجوع به ابوالحسن (علی بن عیسی .
.
.
) و ابن جراح و علی بن عیسی بن داوودبن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جروی ، علی بن عبدالعزیزبن وزیر جَرَوی ، مشهور به ابن جروی .
رجوع به علی بن عبدالعزیزبن وزیر جروی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جزار مصری حنفی ، ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جزلة ، علی بن عیسی بن جزله ٔ بغدادی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن جزلة.
رجوع به ابن جزلة شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعدبن عبید هاشمی جوهری بغدادی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی جوهری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعد جوهری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی جوهری (ابن جعد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفر ، مکنی به ابوالقاسم .
وی وزیر ابوکالنجار مرزبان بود.
اصل او از آذربایجان و مردی دبیر و زیرک و کاردان بود.
وی از زمان یوسف بن ابی الساج عهده دار دریافت خراج و مالیات آذربایجان و اران و ارمنستان بود.
و اخیراً سمت وزیری دیسم را داشت .
در سال ۳۳۰ هَ .
ق .
روابط میان دیسم و علی بن جعفر تیره شد و و وی به تارم گریخته به ابوکالنجار مرزبان پیوست و چون هر دو کیش باطنی داشتند بزودی با هم دوست و مهربان شدند و مرزبان وی را به وزیری برگزید.
مرزبان به تحریک علی بن جعفر به تبریز حمله کرده دیسم را از آنجا براند.
و در آذربایجان نیز وزارت مرزبان با ابن علی بن جعفر بود.
اما بواسطه ٔ سعایت برخی از مخالفین وی نزدمرزبان ، او به جان خویش بیمناک گشته دوباره به دیسم که در ارمنستان بود پیوست و در جنگی که دوباره بین مرزبان و دیسم روی داد و به شکست دیسم خاتمه یافت .
علی مورد عفو قرار گرفته دیگر بار امر وزارت را یافت .
(از شهریاران گمنام تألیف احمد کسروی ص ۵۹ و ۶۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفر ، مشهور به سیدبن طاووس و مکنی به ابوالقاسم یا ابوالحسن یا ابوموسی .
رجوع به ابن طاووس وعلی بن موسی بن جعفربن محمدبن احمدبن طاووس .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفربن حسن بن عبیداﷲبن علی بن حسین بن حسن بن علی بن احمد حقینی .
رجوع به علی حقینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفربن حسین قدامه ٔ موسوی ، مکنی به ابوالقاسم .
ممدوح ادیب صابر ترمذی .
رجوع به علی موسوی (ابن حسین قدامه ٔ.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفربن خضر مالکی جناجی نجفی .
رجوع به علی مالکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفربن سعید سعیدی رازی حذاء ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی حذاء شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفربن عبداﷲبن حسین بن احمدبن محمدبن سعدی صقلی ، مشهور به ابن قطاع و مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به ابن قطاع و علی بن جعفربن علی سعدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفربن علی سعدی صقلی ، مشهور به ابن قطاع و مکنی به ابوالقاسم .
در کتاب وافی ، نام او بصورت علی بن جعفربن عبداﷲبن حسین بن احمدبن محمد آمده است .
رجوع به ابن قطاع و نیز به کتب ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۵۲ و کشف الظنون ج ۴ ص ۱۳۳ و ۱۰۲۳ و سایر صفحات و روضات الجنات خوانساری ص ۴۸۴ و معجم الادباء ج ۱۲ ص ۲۷۹ و وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۱ ص ۴۲۷ و هدیةالعارفین ج ۱ ص ۶۹۵ و ایضاح المکنون ج ۲ ص ۳۲۴ و المکتبة الصقلیة ص ۶۴۶ و البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۲ ص ۱۸۸ و شذرات الذهب ابن عماد ج ۴ ص ۴۵ و المختصر فی اخبار البشر ابوالفداء ج ۲ ص ۲۴۷ و مرآة الجنان یافعی ج ۳ ص ۲۱۲ و لسان المیزان ابن حجر ج ۴ ص ۲۰۹ وبغیةالوعاة سیوطی ص ۳۳۱ و مفتاح السعاده ٔ طاش کبری ج ۱ص ۱۷۷ و حسن المحاضره ٔ سیوطی ج ۱ ص ۳۰۷ و فهرس المخطوطات المصوره ٔ سید ج ۱ ص ۴۰۰ و سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۲ ص ۱۰۲ ووافی الصفدی ج ۱۲ ص ۱۸ و فهرس المؤلفین بالظاهریة.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفربن فلاح کتامی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن فلاح .
از وزرای دولت فاطمی مصر.
رجوع به علی کتامی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفربن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب مدنی .
رجوع به علی مدنی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفربن محمدبن علی الصادق علیهم السلام .
یکی از شش فرزند ذکور امام جعفر الصادق (ع ) است .
(از معجم التواریخ و القصص ص ۴۵۶) (از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۷۵).
وی برادر اسماعیل رئیس فرقه ٔ اسماعیله است و به شام و بلاد مغرب هجرت کرد.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفر (یا علی بن احمد) خرقانی ، مکنی به ابوالحسن .
از بزرگترین مشایخ صوفیه ٔ اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری .
رجوع به ابوالحسن علی بن جعفر و ابوالحسن خرقانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفر سعدی ، مشهور به ابن قطاع و مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به ابن قطاع (ابوالقاسم علی بن .
.
.
) و علی بن عبدالرحمان سعدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفر کاتب ، مکنی به ابوالحسن فارسی .
وی ساکن نیشابور ، و درادب و علم توانا بود.
و حاکم در کتاب نیشابور از وی نقل می کند.
(از معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۵ ص ۱۰۶).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جمال الدین بن محمدابراهیم بن شمس الدین بن مجدالمعالی قوام الدین مرعشی مدارسی .
رجوع به علی مرعشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جمال ، علی بن ابی بکربن علی بن ابی بکر عمربن احمدبن عبدالرحمان بن محمد خزرجی انصاری مکی مصری شافعی ، مشهور به ابن جمال .
رجوع به علی مکی (ابن ابی بکربن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جمشید نوری مازندرانی اصفهانی شیعی .
رجوع به علی نوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جمیل .
وی از بنی حبیب بن عبیدة است .
و «هجری » گوید که وی در روز فتح در مقدمه ٔ پیغمبر (ص ) بوده است .
(از الاصابه ج ۴ قسم اول ).
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن جَنَد.
محدث است .
(از منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جُندُب (متوفی در سال ۲۶۸ هَ .
ق .
).
او راست : کتاب النوادر.
(از معجم المؤلفین از الفهرست طوسی ص ۹۴ و منتهی المقال ابوعلی ص ۲۰۹ و تنقیح المقال مامقانی ج ۲ ص ۲۷۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جولوغ سیستانی ، مکنی به ابوالحسن و متخلص به فرخی .
شاعر مشهور.
رجوع به فرخی سیستانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جهضم ، علی بن عبداﷲبن حسن بن جهضم همدانی مکی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن جهضم .
رجوع به علی همدانی (ابن عبداﷲبن حسن بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جهم بن بدربن جهم بن سعود قرشی شامی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن جهم (۱۸۸ تا ۲۴۹ هَ .
ق .
).
شاعر دربار المتوکل عباسی .
رجوع به ابن جهم و نیز به کتب ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۵۴ و کشف الظنون ص ۸۰۳ و تاریخ بغداد ج ۱۱ ص ۳۶۷ و طبقات الشعراء ابن معتز ص ۱۵۱ و الموشح مرزبانی ص ۳۴۴ و الاغانی ج ۱۰ و ص ۲۰ و کامل التواریخ ابن اثیر ج ۷ ص ۲۴۹ و طبقات الحنابلة ص ۱۶۴ و دیوان ابن جهم تألیف خلیل مردم .
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن جهیر ، علی بن محمدبن محمدبن جهیر ، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زعیم الدین (یا زعیم الروسا) و مشهور به ابن جهیر.
وزیر المستظهر عباسی .
رجوع به علی بن محمدبن محمدبن جهیر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن چلبی شبینی .
ازعلمای اواخر قرن ۱۳ هجری .
رجوع به علی شبینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حاتم بن احمد یامی (علی الوحید.
.
.
).
آخرین تن از بنی حمدان یمن .
رجوع به علی حمدانی (ابن حاتم .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حاتم قزوینی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی قزوینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حاجب النعمان ، علی بن عبدالعزیزبن ابراهیم ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن حاجب النعمان .
رجوع به ابن حاجب النعمان (ابوالحسن علی بن .
.
.
) و علی بن عبدالعزیزبن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حازم لحیانی .
رجوع به علی لحیانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حاکم بامر اﷲ ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به الظاهر لدین اﷲ.
وی هفتمین خلیفه ٔ فاطمی مصر است که پس از قتل پدر به سلطنت رسید و در ابتدای کار امیرالجیوش را صاحب منصب ساخت و چون تمکنی پیدا کرد وی را با عمّه ٔ خود به قتل رساند.
در سال ۴۱۵ هَ .
ق .
در عهد این خلیفه در مصر قحط و غلائی عظیم اتفاق افتاد و مدت دو سال ادامه داشت .
و در سال ۴۲۰ او رافرزندی پیدا شد که «سعد» نام نهادش و لقب «المستنصرباﷲ» به او داد.
در سال ۴۲۱ قیصر روم با ششصدهزار سپاهی بسوی شام متوجه گشت ولی در حدود حلب تارومار و منهزم گشتند.
و در نیمه ٔ شوال سال ۴۲۷ الظاهر لدین اﷲ در سن سی سالگی بر اثر مرض استسقا درگذشت .
مدت خلافتش شانزده سال بود.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۴۵۵).
و نیز رجوع به ظاهر (ابن ابی منصور الحاکم ).
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حامد کحال .
وی از کحالین مشهور در دمشق بود.
و فرزندش مهذب الدین عبدالرحیم نیز شهرت بسزائی درین علم داشت .
(از عیون الانباء ج ۲ ص ۲۳۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حَبَشون .
محدث است .
(از منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حَبْشی بن قونی ، مکنی به ابوالقاسم .
تلعکبری از وی روایت کرده و در سال ۳۳۲ هَ .
ق .
وی را دیده است .
او راست : کتاب الهدایا.
(از معجم المؤلفین از الفهرست طوسی ص ۹۸).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حبیب اﷲبن محمدبن نوراﷲبن ابی اللطف شافعی قدسی .
رجوع به علی قدسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حجازی بن محمد بیومی حسنی ادریسی شاذلی شافعی خلوتی دمرداشی احمدی .
رجوع به علی بیومی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حجربن ایاس سعدی مروزی .
رجوع به علی سعدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حجر ، علی بن محمدبن محمدبن علی بن احمدبن حجر عسقلانی مصری کنانی شافعی ، مشهور به ابن حجر.
رجوع به علی عسقلانی (ابن محمدبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حجة ، علی بن عبداﷲبن حجّة حموی حنفی ، ملقب به تقی الدین و مکنی به ابوبکر و مشهور به ابن حجة.
رجوع به ابن حجة (ابوالمحاسن تقی الدین ابوبکربن علی .
.
.
) و علی بن عبداﷲبن حجة.
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حجةاﷲبن علی بن عبداﷲبن حسین بن محمدبن عبدالملک طباطبائی شولستانی نجفی ، ملقب به شرف الدین .
رجوع به علی طباطبائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حداد ، علی بن عمربن محمدبن فارس انباری ، مشهوربه ابن حداد و ملقب به قوام الدین و مکنی به ابوالفرج .
رجوع به علی انباری (ابن عمربن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حَرازة.
عباس دوری از وی روایت دارد.
(از منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حرانی ، علی بن حسین بن علی بن علان بن عبدالرحمان ، مشهور به ابن حرانی و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی حرانی (ابن حسین بن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حربن یزید ریاحی .
وی فرزند حربن یزید است که در واقعه ٔ کربلا پس از پدرش همراه با برادر خود مصعب و غلام پدرش غره ، با دشمنان امام حسین (ع ) جنگیدند و به درجه ٔ شهادت رسیدند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۵۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حرب بن محمدبن علی طائی موصلی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی موصلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حزم ، علی بن احمدبن سعیدبن حزم بن غالب بن صالح بن خلف بن سفیان بن یزید فارسی اندلسی قرطبی یزیدی ، مکنی به ابومحمد و مشهور به ابن حزم .
رجوع به ابن حزم و علی بن احمدبن سعیدبن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حزمون اندلسی .
رجوع به علی اندلسی (ابن حزمون ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسام الدوله .
از سلاطین آل باوند.
رجوع به علاءالدوله ٔ باوندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسام الدین بن عبدالملک جونفوری هندی ، مشهور به متقی و ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی متقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسام الدین اکبرآبادی هندی ، مشهور به آرزو و ملقب به سراج الدین .
رجوع به آرزو و به علی شاه بن حسام الدین .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن .
وی کاتب محمدبن محمود سبکتکین بود ، و او ذواللسانین بوده است و در هر دو زبان عربی و فارسی شعر می گفت .
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ونیز رجوع به لباب الالباب عوفی چ لیدن ج ۱ ص ۲۶ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن طرخان .
از استادان موسیقی و غناء.
رجوع به ابن طرخان (ابوالحسن علی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن ، مشهور به ابن ماشطة و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابن ماشطة ، و کتب ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۶۸ و الفهرست ابن الندیم ج ۱ ص ۱۳۵ و معجم الادباء ج ۱۳ ص ۱۴ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۶۸۰ و ذیل تاریخ بغداد ابن نجار ج ۱۰ ص ۲۱۳٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن ، ملقب به ابوالفرج .
موسیقی دان متوفی در سال ۷۲۱ هَ.
ق .
).
او را کتابی است در موسیقی .
(از معجم المؤلفین از تاریخ الموسیقی العربیه ٔ جول رووانیت ص ۲۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن ابراهیم انکوری مصری ، مشهور به درویش .
رجوع به علی یمنی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن ابی بکربن حسن بن علی خزرجی زبیدی یمنی ، مشهور به ابن وهاس و ملقب به موفق الدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی درویش شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن ابی فرج احمد ، مکنی به ابوالقاسم و مشهور به رئیس الرؤساء ابن مسلمة.
از وزرای عادل و دانشمند بود.
وی در سال ۳۹۷ هَ .
ق .
متولد شد و در سال ۴۳۷ به سمت وزارت القائم بامر اﷲ خلیفه ٔ عباسی منصوب گشت و خلیفه لقب جمال الدین ، شرف الوزراء ، رئیس الرؤساء به وی داد.
او وزیری صاحب رأی و خرد بود ، و برخی از مورخین را عقیده بر این است که وی با پیش گرفتن سیاست نزدیکی به ترکان ، توانست نقشه ٔ فاطمی ها را برای برانداختن خلافت عباسی خنثی کند.
وی همچنان در منصب وزارت باقی بود تا سال ۴۵۰ که در این سال به دست ارسلان بن عبداﷲ بساسیری دستگیر شد و به قتل رسید و جسد او را مثله مثله کردند.
عمر او پنجاه ودو سال و پنج ماه و وزارتش دوازده سال و یک ماه بود.
(از الاعلام زرکلی از البدایة و النهایة ج ۱۲ ص ۸۰ و تاریخ بغداد ج ۱۱ ص ۳۹۱ و سیرالنبلاء ج ۱۵ ودائرة المعارف الاسلامیة ج ۱ ص ۲۷۸ و کامل التواریخ ج ۹ ص ۱۸۲ و النجوم الزاهرة ج ۵ ص ۶ و ابن خلدون ج ۳ ص ۴۵۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن احمدبن حسین بن علی بن یحیی بن محمد شبیبی ذماری .
رجوع به علی شبیبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن احمدواسطی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی واسطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن حسن بن أذین .
نام محدثی است .
(از منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن اسماعیل بن احمدبن جعفربن محمدبن صالح بن حسان بن حصن عبدری ، مشهور به ابن مقلة و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی عبدری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن ایوب .
وی زعیم قوم رامانیان بود و ذکر او در فارسنامه ٔ ابن بلخی چنین آمده است : «رامانیان ، این قوم قبیله ٔ فضلویه بودند و زعیم ایشان پدر فضلویه بود نام او علی بن الحسن بن ایوب ، و همگان شبانی کردندی .
.
.
».
(از فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص ۱۶۶).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن بَل ّ بغدادی .
محدث است .
(از منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن بویه دیلمی ، ملقب به فخرالدوله .
رجوع به فخرالدوله ٔ دیلمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن حبیب صقلی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی صقلی (ابن حسن بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن حسول ، مکنی به ابوالقاسم .
رقعه ای از وی که به صاحب بن عباد نوشته ، در معجم الادباء نقل شده است .
رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۵ ص ۱۱۵ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن حسین بن محمد موصلی مصری شافعی خلعی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی خلعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن خاطر جزیری مالکی .
رجوع به علی جزیری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن صالح نجار طائفی .
رجوع به علی نجار شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن صدقه ٔ مصری یمانی حنفی ، مشهور به امام بیرم پاشا.
رجوع به علی بیرم شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن طوبی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی طوبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن عبدالرحمان مقری ، محمدبن جعفر تمیمی ، مشهور به ابن النجار.
صاحب «تاریخ کوفه » از وی یاد کند و گوید که در حلقه ٔ درس او بیش از هزار تن حاضر می شدند که برای آنها قرآن تدریس می کرد و بسیاری از قاریان بزرگ شاگرد وی بودند.
(از معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۵ ص ۱۱۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن حسن ، نام او علی بن عبداﷲبن محمدبن حسن جذامی مالقی نباهی ، مشهور به ابن حسن و مکنی به ابوالحسن است .
رجوع به علی مالقی (ابن عبداﷲبن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن عبداﷲ عطاس حضرمی باعلوی .
رجوع به علی عطاس شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن عجلان بن رمیثه ٔ حسنی حجازی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی حجازی (ابن حسن بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علان بن عبدالرحمان ، مکنی به ابوالحسن .
محدث و حافظ و مورخ .
وی در سال ۳۵۲ هَ .
ق .
از دمشق به حلب سفر کرد.
و در «اعلام زرکلی » سال وفات او ۳۵۵ ذکر شده است .
او راست : تاریخ الجزیرة.
(از معجم المؤلفین از تاریخ دمشق ابن عساکر ج ۱۲ ص ۹ و الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۳۴).
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن حسن بن علی بن ابی حسین حسنی کلبی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی کلبی (ابن حسن بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن ابی طالب باخرزی سخنی شافعی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن باخرزی و ابوالحسن علی بن حسن .
.
.
و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۶۵ و وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۱ ص ۴۵۴ و معجم الادباء ج ۱۳ ص ۳۳ و طبقات الشافعیه ٔ سبکی ج ۳ ص ۲۹۸ و النجوم الزاهره ٔ ابن تغری بردی ج ۵ ص ۹۹ و شذرات الذهب ابن عماد ج ۳ ص ۳۲۷ و البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۲ ص ۱۱۲ و مفتاح السعاده ٔ طاش کبری ج ۱ ص ۲۱۳ و مرآةالجنان یافعی ج ۳ ص ۹۵ و کشف الظنون ص ۷۶۱و سایر صفحات و المخطوطات العربیه ٔ کورکیس عواد ص ۵۶و مخطوطات الموصل جلی ص ۵۳ و مکتبةالمجلس النیابی ص ۲۲ و فهرس المخطوطات المصورة سید ج ۲ ص ۶۲ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۶۲۹ و سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۱ ص ۲۲۹ و الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۲۶ و ذیل تاریخ بغداد ابن نجار ج ۱۰ ص ۲۰۷ و طبقات الشافعیه ٔ اسنوی ص ۴۱ و فهرس المؤلفین بالظاهریةو مناقب الشافعی و طبقات اصحابه من تاریخ الذهبی .
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن اسحاق ، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به فخرالملک .
وی بزرگترین فرزند نظام الملک بود.
در سال ۴۳۴ هَ .
ق .
متولد شد ودر سال ۴۸۸ وزارت برکیارق را به عهده گرفت .
سپس به نیشابور رفت و وزارت سنجر را عهده دار شد و در سال ۵۰۰ در آنجا به دست یکی از فدائیان اسماعیلیه به قتل رسید.
(از اعلام زرکلی از کامل ابن اثیر ج ۱۰ ص ۴۸۸ و النجوم الزاهرة ج ۵ ص ۱۵۵ و تاریخ دولة آل سلجوق ص ۷۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن سلیمان بن احمد آل حاجی بلادی .
رجوع به علی حاجی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن صدقه ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به شرف الدوله .
پدر او وزیر المسترشد بود و نخستین کس از بنی صدقه بود که به وزارت رسید و لقب جلال الدوله داشت .
این علی بن حسن همیشه نایب پدر خود در وزارت بود و هیچگاه بالاستقلال وزیر نشد.
او را خطی خوش بود و در اواخر عمر رباطی بر ساحل دجله بنام «رباطالدرجة» ساخت و با عده ای از فقرا در آنجا عزلت گزید.
تولد او در محرم سال ۴۹۹ هَ .
ق .
و وفاتش در هفتم صفر سال ۵۵۴ بوده است .
(از معجم الادباء چ مصر ج ۱۳ ص ۴۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن فضال بن عمربن أیمن کوفی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی کوفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن فضل ، مشهور به صردرو مکنی به ابومنصور.
رجوع به صردر و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۶۶ و وفیات الاعیان ج ۱ ص ۴۵۳ و شذرات الذهب ابن عماد ج ۳ ص ۳۲۲ و کشف الظنون ص ۷۷۳ فهرست المخطوطات المصورة ج ۱ ص ۴۶۱ و فهرست الخدیویة ج ۴ ص ۲۴۸٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن لطف اﷲ حسینی قنوجی بخاری ، مشهور به صدیق حسن .
رجوع به علی قنوجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن محمد حر عاملی .
رجوع به علی حر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن میمون ربعی دمشقی ، مشهور به ابن ابی زروان .
رجوع به علی ربعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی اسنوی مصری شافعی ، ملقب به بدرالدین .
رجوع به علی اسنوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی زمیلی بغدادی ، شافعی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی بغدادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی لیثی مصری .
رجوع به علی لیثی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی نیشابوری صندیلی حنفی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی نیشابوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن عنتربن ثابت حلی ، مشهور به شمیم و ملقب به مهذب الدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی شمیم شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن فضال .
از علمای شیعه بود و اوراست کتاب فضائل القرآن .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن فضیل بن مروان .
وی فارسی الاصل بود و ابن الندیم گوید که او را کتاب «الاصنام و ما کانت العرب و العجم تعبد من دون اﷲ عز و جل » بوده است .
(از معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۵ ص ۱۱۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمدبن اسماعیل خزرجی زبیدی یمنی ، مشهور به ابن وهاس و ملقب به موفق الدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی یمنی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمدبن حسن بن عبدالرحمان بن یحیی بن عیسی نعمی حسنی یمنی .
رجوع به علی نعمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمدبن علی طباطبایی حایری (علینقی .
.
.
).
رجوع به علینقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمدبن حسن بن قاسم حسنی فاطمی علوی ، مشهور به شریف .
رجوع به علی شریف شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمدبن فهر فهری مصری مالکی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی فهری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمدبن یحیی ، مشهور به علان مصری .
ابوبکر زبیدی نام وی را آورده و گوید که او از علمای نحو بود و در شوال سال ۳۳۷ هَ .
ق .
درگذشت .
(از معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۵ ص ۱۱۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمد طایی حرمی کوفی ، مشهور به طاطری و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی طاطری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمد همدانی مسعودی ، مشهور به ابن شهاب .
رجوع به علی مسعودی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن وحشی نحوی موصلی ، مکنی به ابوالفتح .
رجوع به علی موصلی (ابن حسن بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن هبةاﷲبن عبداﷲبن حسین دمشقی شافعی ، مشهور به ابن عساکر و ملقب به ثقةالدین و مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به ابن عساکر و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۶۹ و وفیات اعیان ج ۱ ص ۲۴۲ و طبقات الشافعیه ٔ سبکی ج ۴ ص ۲۷۳ و معجم الادباء ج ۱۳ ص ۷۳ و النجوم الزاهره ٔ ابن تغری بردی ج ۶ ص ۷۷ و تذکرة الحفاظ ذهبی ج ۴ ص ۱۱۸ و شذرات الذهب ابن عماد ج ۴ ص ۲۳۹ و البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۲ ص ۲۹۴ و الدارس نعیمی ج ۱ ص ۱۰۰ و المختصر فی اخبار البشر ابوالفداء ج ۳ ص ۶۲ و مختصر دول الاسلام ج ۲ ص ۶۲ و مفتاح السعاده ٔ طاش کبری ج ۱ ص ۲۱۶ و ج ۲ ص ۲۱۱ و کشف الظنون ص ۵۴ و سایر صفحات ، و ایضاح المکنون ج ۱ ص ۲۲۴ و کنوزالاجداد محمد کردعلی ص ۳۰۶ و فهرست الخدیویة ج ۵ ص ۲۵ و مقدمه ٔ تاریخ ابن عساکر از صلاح الدین منجد و فهرس مخطوطات المصوره ٔ سید ج ۲ ص ۲۹ و فهرس مخطوطات الظاهریه ٔ یوسف عش ج ۶ ص ۱۰۹ و جولة فی دور الکتب الامیرکیه ٔ کورکیس عواد ص ۸۹ و فهرس المخطوطات المصوره ٔ لطفی عبدالبدیع ج ۲ ص ۶۶ و هدیةالعارفین ج ۱ ص ۷۰۱ و سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۲ ص ۲۷۸ و التذکره ٔ طاهر جزائری ص ۲۴ و فهرس المؤلفین بالظاهریة و الزیارات عدوی ص ۲۰ و الاعلام بوفیات الاعلام ذهبی ص ۲۱۰ والوافی صفدی ج ۱۲ ص ۳۵ و حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۳۲۷٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن أحمر.
رجوع به علی أحمر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن أکوع صنعانی .
رجوع به علی أکوع شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن ببای حنفی .
رجوع به علی ببای شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن برزنجی مدنی شافعی .
رجوع به علی برزنجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن ذهلی أفطس ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی أفطس شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن رندی (امیر امام جلال الدین .
.
.
).
رجوع به علی رندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن سنهوری شافعی ، ملقب به نورالدین .
رجوع به علی سنهوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن سیازی ، رجوع به علی سیازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن شافعی ، مشهور به بیهقی .
رجوع به علی بیهقی (ابن حسن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن شقیق خراسانی ، مکنی به ابوعبدالرحمان .
از روات حدیث بود.
و نیز رجوع به ابوعبدالرحمان (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن صقلی قزوینی .
رجوع به علی صقلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن (یا حسین ) علوی بغدادی ، مکنی به ابوالقاسم و مشهور به ابن أعلم .
ریاضی دان و منجم مشهور قرن چهارم هجری .
رجوع به ابن اعلم و علوی (علی بن حسن .
.
.
) و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۶۴ و ایضاح المکنون ج ۱ ص ۶۲۱ و اعیان الشیعة ج ۴۱ ص ۳۵ و الاعلام زرکلی ج ۵ ص ۸۰ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۶۸۲٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن قهستانی ، مکنی به ابوبکر و ملقب به عمیدالملک .
عارض سپاه محمود غزنوی و از بزرگان فضلا و ادبای خراسان و نیز رئیس دارالانشاء و ندیم محمدبن محمود غزنوی و ممدوح فرخی شاعر است و چهار قصیده در دیوان حاضر فرخی (ص ۱۶۹ ، ۱۹۵ ، ۳۱۷ ، ۳۲۳ چ دبیرسیاقی ) در مدح او آمده است .
علی قهستانی بعدها به خدمت سلاجقه پیوست و در سال ۴۳۱ هَ .
ق .
در آن دولت به مقامات جلیله رسید.
سوزنی در حق فرخی و این ممدوح گوید: فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست که غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام .
رجوع به ابوبکر (علی بن حسن .
.
.
) و معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۵ ص ۱۱۶ ، و دیوان فرخی چ محمددبیرسیاقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن کاتب .
از شعرای مصر بودو دیوان او سی ورقه است .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن کوفی ، مکنی به ابوالشعثاء.
محدث بود و از حفص بن غیاث روایت کرد.
و رجوع به ابوالشعثاء (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن همدانی ، مشهور به ابن فاکهی و مکنی به ابوالفضل .
رجوع به علی فاکهی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن هنائی ، مشهور به کراع النمل و دوسی ، و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی کراع النمل شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن حسین .
یکی از علمای فقه از مردم سَکَلکندبود ، و آن شهری است به طخارستان .
(از منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین ، ملقب به غیاث الدین .
رجوع به غیاث الدین علی بن کمال الدین حسین کاشانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین آمدی نحوی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی آمدی (ابن حسین .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن احمدبن ابراهیم عکبری ، مشهور به ابن جدا و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی عکبری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن احمدبن حسن بن قاسم بن حسن بن علی همدانی ، مشهور به فلکی و مکنی به ابوالفضل .
رجوع به علی فلکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن جنید رازی ، مشهور به مالکی و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی رازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن حرب ، مکنی به ابوعبید.
فقیه و مجتهد.
وی در سال ۲۳۲ هَ .
ق .
در بغداد متولد شد.
سپس به مصر رفت و امر قضاوت را در آنجا عهده دار گشت ، ولی پس از مدتی از این منصب معزول شد و به بغداد بازگشت و در سال ۳۱۹ درگذشت .
او را تصانیفی است .
(از معجم المؤلفین از اعلام زرکلی ج ۵ ص ۸۷).
و نیز رجوع به ابوعبید (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن حسان بن باقی قرشی .
رجوع به علی قرشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن حمویه بن زید ، مکنی به ابوالحسین .
از صوفیان بود و در سال ۳۸۴ هَ .
ق .
متولد شد.
او راست : بهجة الاسرار در تصوف .
(از معجم المؤلفین از کشف الظنون ص ۲۵۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن حیدر رضا عاملی رکینی .
رجوع به علی رکینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن حیدرةبن محمدبن عبداﷲبن محمد ، مکنی به ابوالحسن .
از فرزندان عقیل بن ابی طالب .
رجوع به علی عقیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن سلام شرغی .
رجوع به علی شرغی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن سلیمان اسپارته ای رومی حنفی (علی رضا.
.
.
) ، مشهور به وصفی .
رجوع به علی رضابن حسین .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن صلاح بن بدرالدین حسنی صنعانی مؤیدی ، ملقب به جمال الدین .
رجوع به علی مؤیدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن طریف کوفی ، مکنی به ابومنذر.
رجوع به علی کوفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبدالعالی کرکی عاملی ، مشهور به محقق ثانی و محقق کرکی و شخی علایی و مولی مروج .
رجوع به علی کرکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عروة مشرقی دمشقی حنبلی ، مشهور به ابن زکنون و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی مشرقی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن حسین بن عزالدین بن حسن بن محمدبن صلاح بن حسن بن جبریل حسنی یمنی شامی .
رجوع به علی شامی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی بن ابی بکربن محمد موصلی حنبلی ، ملقب به عزالدین .
رجوع به علی موصلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام ، مکنی به ابوالحسن و ابومحمد و ابوالقاسم و ابوبکر ، و ملقب به سیدالعابدین و زین العابدین و زکی و امین و سجاد.
امام چهارم از ائمه ٔ شیعه ٔ اثناعشریة.
رجوع به ابوالحسن علی بن الحسین بن علی بن .
.
.
(ع ) و حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۶۱ و سایر صفحات شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی بن حسین بن خلف بن محمد ارموی ، مشهور به ابن قاضی عسکر و ملقب به شرف الدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی ارموی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی بن علان بن عبدالرحمان ، مشهور به ابن حرانی و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به حرانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی بن محمدبن عبدالمعین بن عون هاشمی .
آخرین ملک هاشمی در حجاز.
رجوع به علی هاشمی (ابن حسین بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی بن محمد بغدادی حائری ، مشهور به درویش .
رجوع به علی بغدادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی اصفهانی باقولی ضریر ، مشهور به جامع و مکنی به ابوالحسن .
نحوی بود.
او راست : ۱- کشف المشکلات و ایضاح المعضلات فی علل القرآن .
۲- المجمل .
رجوع به ابوالحسن (علی بن حسین .
.
.
) و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۷۵ و معجم الادباء ج ۱۳ ص ۱۶۴ و انباء الرواة قفطی ج ۲۸ ص ۲۴ و بغیة الوعاة سیوطی ص ۳۳۵ و کشف الظنون ص ۲۶۳ و روضات الجنات خوانساری ص ۴۸۵ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۶۹۷٫
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی بیهقی حنفی ، ملقب به علأالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی بیهقی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی ترکی (علی بای .
.
.
) ، مکنی به ابوالحسن .
امیر تونس .
رجوع به علی بای اول شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی عیسی ، مشهور به ابن کوچک وراق .
رجوع به علی عیسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی عیسی فراء ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی فراء شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی عوض مزیدی اسدی حلی .
رجوع به علی عوض شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی کاشفی .
رجوع به علی کاشفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی کرمانی .
رجوع به علی کرمانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی مسعودی ، مکنی به ابوالحسن .
صاحب مروج الذهب .
رجوع به مسعودی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن قاسم بن منصوربن علی مصولی شافعی ، مشهور به ابن شیخ عوینة و ملقب به زین الدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی موصلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمدبن احمدبن هیثم بن عبدالرحمان بن مروان بن عبداﷲبن مروان بن محمد (آخرین خلیفه ٔ اموی ) اصفهانی صاحب کتاب أغانی ، مکنی به ابوالفرج .
رجوع به ابوالفرج (علی بن .
.
.
) و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۷۸ و الفهرست طوسی ص ۱۹۲ و وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۱ ص ۴۲۱ و معجم الادباء ج ۱۳ ص ۹۴ و تاریخ بغداد خطیب بغدادی ج ۱۱ ص ۳۹۸ و الفهرست ابن الندیم ج ۱ ص ۱۱۵ و یتیمة الدهر ثعالبی ج ۳ ص ۹۶ و انباء الرواة قفطی ج ۲ ص ۲۵۱ و النجوم الزاهره ٔ ابن تغری ج ۴ ص ۱۵ و میزان الاعتدال ذهبی ج ۲ ص ۲۲۳ و مرآةالجنان یافعی ج ۲ ص ۳۵۹ و المنتظم ابن جوزی ج ۷ ص ۷۱ و لسان المیزان ابن حجر ج ۴ ص ۲۲۱ و الهدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۱ ص ۲۶۳ و شذرات الذهب ابن عماد ج ۳ ص ۱۹ و المختصر فی اخبار البشر ابوالفداء ج ۲ ص ۱۱۴ و مفتاح السعاده ٔ طاش کبری ج ۱ ص ۱۸۴ و کشف الظنون ص ۲۶ و ۴۳ و سایر صفحات ، و کنوزالاجداد محمد کردعلی ص ۱۵۹ و دراسة الاغانی شفیق جبری و معجم الاطباء احمد عیسی ص ۳۰۴ و مقدمه ٔ کتاب اغانی از شفیق جبری و هدیة العارفین ج ۱ ص ۶۸۱ و الذریعه ٔ آغابزرگ ج ۲ ص ۳۰۴ و کتاب صاحب الاغانی ابوالفرج اصفهانی ، ابن محمد احمد خلف اﷲ و فهرست الخدیویة ج ۴ ص ۲۰۴ و فهرست کتابخانه ٔ رضوی ص ۱۰۹ و روضات الجنات خوانساری ص ۴۷۸ و فوائد الرضویه ٔ عباس قمی ج ۳ ص ۳۷۸ و سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۰ ص ۱۹۶ و الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۴۴ و عیون التواریخ ابن شاکر کتبی ج ۱۲ ص ۱۲۶ و فهرس المؤلفین بالظاهریة.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمدبن عمر ، مشهور به ابن مسلمة و ملقب به رئیس الرؤساء.
وزیر القائم بامر اﷲ عباسی .
رجوع به رئیس الرؤساء ، و تجارب السلف نخجوانی ص ۲۵۶ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمدبن محمد حسینی عاملی جزینی ، مشهور به صائغ.
رجوع به علی صائغ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمد زینبی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی زینبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمد سغدی حنفی .
رجوع به علی سغدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمودبن محمد رشید (علی بای .
.
.
) ، مکنی به ابوالحسن .
امیر تونس .
رجوع به «علی بای دوم » شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن مکرم ، مکنی به ابوالقاسم ، و ملقب به ناصرالدین و مؤیدالدولة ، و مشهور به ابن مکرم .
وی فرزند ناصرالدوله و از ملوک عمان بود.
شخصی کریم و بخشنده به شمار می رفت و مهیار دیلمی وی را مدح کرده .
وی در سال ۴۲۸ هَ .
ق .
درگذشت .
(از اعلام زرکلی از ابن خلدون ج ۴ ص ۹۳ و دیوان مهیار دیلمی ج ۱ ص ۳۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن منصور حریری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی حریری (ابن حسین بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن حسین بن موسی بن بابویه قمی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن بابویه .
رجوع به ابن بابویه و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۸۱ و الفهرست طوسی ص ۹۳ و الفهرست ابن الندیم ج ۱ ص ۱۹۶ و کتاب الرجال نجاشی ص ۱۸۴ و فوائد الرضویه ٔ عباس قمی ص ۲۲۲ و روضات الجنات خوانساری ص ۳۷۷ و منتهی المقال ابوعلی ص ۲۱۳ و منهاج المقال میرزا محمد ص ۲۳۱ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۶۷۸٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن موسی بن محمدبن موسی بن ابراهیم بن موسی کاظم بن جعفر الصادق بن محمد باقربن علی زین العابدین بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام ، مشهور به شریف مرتضی و علم الهدی ، و مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علم الهدی موسوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن وافد ، مکنی به ابوالحسن .
از تابعیان .
رجوع به ابوالحسن (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن هندو بغدادی ، مکنی به ابوالفرج و مشهور به ابن هندو.
رجوع به ابن هندو و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۸۲ و عیون الانباء ابن ابی اصیبعة ج ۱ ص ۳۲۳ و تاریخ حکماء اسلام بیهقی ص ۹۳ و فوات الوفیات ابن شاکر کتی ج ۲ ص ۴۵ و ایضاح المکنون بغدادی ج ۲ ص ۳۷۹ و کشف الظنون ص ۱۷۶۲ و کنوز الاجداد محمد کردعلی ص ۲۱۳ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۶۸۶٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی .
فقیه و عالم علم فرایض (متوفی در حدود سال ۶۶۰ هَ .
ق .
).
او راست : ۱- الدر فی الفرائض .
۲- القمر المنیر فی حل عقود التحریر.
۳- اللمع.
(از معجم المؤلفین از تراجم الرجال جنداری ص ۲۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین اردکانی شیرازی (علی رضا.
.
.
) ، مشهور به تجلی .
رجوع به علی رضا (ابن حسین .
.
.
) و تجلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین اصابی قطیعی یمنی شافعی .
رجوع به اصابی و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۷۲ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۷۱۰ و اعلام زرکلی چ ۲ ج ۵ ص ۹۰ و العقود اللؤلؤیة ج ۱ ص ۱۲۸٫
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن حسین أماسی .
رجوع به علی اماسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن حسین انصاری ، مشهور به حاجی زینل عطار.
از دانشمندان قرن هشتم هجری .
رجوع به حاجی زینل عطار شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بدلیسی حنفی ، ملقب به حسام الدین .
رجوع به علی بدلیسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بیاعی .
محدث .
رجوع به علی بیاعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین جوری (یا حوری ) ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی جوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین خلیعی شاعر ، مکنی به ابوالحسین .
رجوع به علی خلیعی (ابن حسین .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین حسینی مرعشی .
رجوع به علی مرعشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین خیقانی حلی نجفی .
رجوع به علی خیقانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین داوودی ، مکنی به ابوالقاسم .
رجوع به علی داوودی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین شاکر جرکسی پارسی .
رجوع به علی شاکر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین طریحی نجفی .
رجوع به علی طریحی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین قدامه ٔ موسوی ، مکنی به ابوجعفر.
ممدوح ادیب صابر ترمذی .
رجوع به علی موسوی (ابن حسین .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین قرشی .
رجوع به علی قرشی (ابن حسین .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین قمی شیعی ، ملقب به نورالدین .
رجوع به علی قمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین قهستانی ، شاعر ، مکنی به ابوبکر.
رجوع به علی قهستانی (ابن حسین .
.
.
) شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن حسین کاکی .
رجوع به علی کاکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین مروزی حنفی ، ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی مروزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین مسرعی ، مشهور به بولاقی .
رجوع به علی بولاقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین مغربی کاتب ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی مغربی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حصین بن مالک بن خشخاش عنبری تمیمی ، مکنی به ابوالحر.
رجوع به علی عنبری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حکم بنانی ، مکنی به ابوالحکم .
محدث بود و ابوالاشهب از او روایت کند.
رجوع به ابوالحکم (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حکم سلمی ، برادر معاویةبن حکم .
رجوع به علی سلمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حکیم ازدی ، مکنی به ابوالحسن .
تابعی .
رجوع به ابوالحسن (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمدان ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به سیف الدوله .
رجوع به سیف الدوله و الاَّثار الباقیه ٔ بیرونی ص ۱۳۳ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمدون بن سماک بن مسعودبن منصور جذامی ، مشهور به ابن اندلسی .
رجوع به علی جذامی (ابن حمدون بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمزة ، مکنی به ابوالحسن .
وی ادیب بود و به دمشق رفت و ابوالفتح صالح بن اسد کاتب را در آنجا مدح کرد.
علی بن عبدالسلام صوری از وی روایت میکند.
او در سال ۴۳۰ هَ .
ق .
در طرابلس درگذشت .
او راست : رسالة الحماریة.
(از معجم المؤلفین از الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۵۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمزه ، نام او علی بن حمیدصعیدی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن حمزه یا ابن صباغ است .
رجوع به علی صعیدی (ابن حمید.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمزةبن عبداﷲبن عثمان اسدی کوفی ، مشهور به کسائی و مکنی به ابوالحسن .
مقری و تجویددان و لغوی و نحوی و شاعر.
رجوع به کسائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمزةبن علی طلحةبن علی رازی بغدادی ، مکنی به ابوالحسین و مشهور به ابن بقشلان و ملقب به علم الدین .
رجوع به علی رازی (ابن حمزةبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمزةبن عمارةبن حمزةبن یساربن عثمان اصبهانی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی اصفهانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمزه ٔ اصفهانی .
رجوع به علی اصفهانی (ابن حمزه ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمزه ٔ بصری .
رجوع به علی بصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمشادبن سختویه ، مکنی به ابوالحسن (نام او را بصورت علی بن محمدبن سختویه بن حمشاد نیز ضبط کرده اند).
وی محدث و حافظ و اهل نیشابور بود و در سال ۲۵۸ هَ .
ق .
تولد یافته و به شهرهای مختلفی سفر کرد و نزد اشخاص بسیاری تحصیل کرد.
و در ۱۴ شوال سال ۳۳۸ درگذشت .
او راست : ۱- الانوار ، در دویست وشصت جلد.
۲- التفسیر ، در دویست وسی جلد.
۳- المسندالکبیر ، در چهارصد جلد.
(از معجم المؤلفین از سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۰ ص ۹۸ و الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۵۶ وعیون التواریخ ابن شاکر کتی ج ۱۲ ص ۸۲ و المنتظم ابن جوزی ج ۶ ص ۳۶۴ و شذرات الذهب ابن عماد ج ۲ ص ۳۴۸ و البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۱ ص ۲۲۲ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۶۷۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن حمودبن محمدبن سعیدبن سلطان بوسعیدی .
از سلاطین زنگبار.
وی در سال ۱۲۹۸ هَ .
ق .
متولد شد و در سال ۱۳۱۶ هَ .
ق .
بعد از درگذشت پدرش به سلطنت زنگبار رسید ولی دولت انگلستان به بهانه ٔ خردسالی وی ، خود عهده دار اداره ٔ امور آنجا شد تا اینکه در سال ۱۳۲۲ هَ .
ق .
بعضی اختیارات داخلی به وی واگذار شد اما بسبب بسیاری اختلافات با نماینده ٔ انگلستان ، در سال ۱۳۲۹ هَ .
ق .
به کناره گیری از سلطنت مجبور گشت و به پاریس رفت و در آنجا اقامت گزید و در سال ۱۳۳۶ هَ .
ق .
درگذشت .
(از اعلام زرکلی از عشر سنوات حول العالم ص ۴۶۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمودبن میمون بن احمد ادریسی حسنی علوی حمودی ، ملقب به الناصر لدین اﷲ.
نخستین سلطان حمودیة در قرطبة و مالقة.
رجوع به علی حمودی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حموش بن محمدبن مختار قیروانی اندلسی قرطبی .
رجوع به علی قیروانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمویه .
وی فرزند حمویه حاکم نیشابور در عهد امیر نصر سامانی بود و خود در بارگاه امیر نصر میزیست .
و او را با حسین بن علی گفتگوئی است که در تاریخ حبیب السیر نقل شده است .
(از حبیب السیر چ خیام ج ۷ ص ۳۵۸).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمیدبن احمدبن جعفربن ولید قرشی .
رجوع به علی قرشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حمید سعیدی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن صباغ یا ابن حمزه .
رجوع به علی سعیدی (ابن حمید.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حنا ، علی بن محمدبن سلیم مصری ، ملقب به بهاءالدین و مشهور به ابن حنا.
وزیر الظاهر فاطمی .
رجوع به علی مصری (ابن محمدبن سلیم .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حنظلة ، مکنی به ابوطلق .
از تابعیان بود.
و رجوع به ابوطلق شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حوشب فزاری ، مکنی به ابوسلیمان .
محدث بود و ولیدبن مسلم از او روایت کرد.
و نیز رجوع به ابوسلیمان (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حیدربن علی قمی ، ملقب به نورالدین .
رجوع به علی قمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حیدربن محمدبن احمد هاشمی حسنی تهامی .
رجوع به علی تهامی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حیدرة.
او راست : شرح تلخیص اعمال الحساب ابن بناء.
(از کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۴۷۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن حیون ، علی بن نعمان بن محمدبن حیون ، مکنی به ابوالحسن و مشهوربه ابن حیون .
رجوع به علی بن نعمان بن محمد.
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خاتون ، علی بن احمدبن خاتون عاملی ، مشهور به ابن خاتون .
رجوع به علی عاملی (ابن احمدبن خاتون ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خدیعکرمانی .
وی پس از اینکه پدرش «کرمانی » به دست یکی از چاکران نصربن سیار در مرو کشته شد ، در سال ۳۳۰ هَ .
ق .
نزد ابومسلم خراسانی آمد و چند روزی در خدمت اوبود اما از وی روی گردان شد و به خدمت نصربن سیار شتافت .
در این هنگام سلیمان بن کثیر به وی پیغام داد که این غایت بی حمیتی توست که از کسی متابعت میکنی که پدر تو را به خدعه به قتل رسانده است .
این سخن در علی بن خدیع مؤثر افتاد و با نصر به مخالفت برخاست و قبیله ٔ ربیعه را با خود همداستان ساخت .
درین هنگام هر یک ازین دو تن پیغام نزد ابومسلم فرستادند و از او یاری خواستند.
ابومسلم پس از مشورت با شیعه ٔ عباسیه جانب ابن کرمانی را گرفت .
پس از چندی ابن کرمانی به مرو حمله کرد و نصف شهر را از چنگ نصر بدرآورد.
در این هنگام ابومسلم خراسانی به کمک وی شتافت و با کمک قبیله ٔ ربیعه ، مرو را تسخیر کرد و از یاران نصر و مروانیه هرکه را یافت به قتل رساند و ابن کرمانی را نیزچند روزی در سلک چاکران خود جای داد ، اما او را نیزپس از چندی به قتل رساند و تمامی ملک خراسان را به تصرف خود درآورد.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۱۹۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خراسان ، علی بن احمدبن عبدالعزیزبن عبدالحق بن خراسان ، مشهور به ابن خراسان .
آخرین تن از امرای آل خراسان در تونس .
رجوع به علی بن احمدبن عبدالعزیزبن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خروف ، علی بن محمدبن علی بن محمد حضرمی رندی اشبیلی اندلسی ، مشهور به ابن خروف و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی اشبیلی (ابن محمدبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خروف ، علی بن محمدبن یوسف بن مسعود قیسی قرطبی ، شاعر ، ملقب به نظام الدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن خروف .
رجوع به ابن خروف (ضیأالدین ابوالحسن .
.
.
) و علی بن محمدبن یوسف بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خسرو ازنیقی (علی چلبی .
.
.
).
رجوع به علی چلبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خشرم .
از محدثان بود.
(منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خضربن احمد عمروسی مالکی .
رجوع به علی عمروسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خضربن حسن عثمانی دمشقی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی عثمانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خطیب الناصریة ، علی بن محمدبن سعدبن محمدبن علی بن عثمان بن اسماعیل بن ابراهیم جبرینی حلبی طائی شافعی ، مشهور به ابن خطیب ناصریة و مکنی به ابوالحسن و ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی حلبی (ابن محمدبن سعدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلف بن خلیل بن عطأاﷲ غزی شافعی ، ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی غزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلف بن عبدالمطلب بن حیدربن محمدبن فلاح موسوی حسینی مشعشعی حویزی .
محدث و مفسر و ادیب .
رجوع به علی حویزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلف بن عبدالملک بن بطال بکری قرطبی مالکی ، مشهور به ابن لجام و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی قرطبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلف بن عبدالوهاب کاتب ، مکنی به ابوالحسن .
او راست : موارد البیان .
(از کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۸۸۸).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلیفةبن علی نحوی ، مشهور به ابن منقی و مکنی به ابوالحسن .
وی اهل موصل بود و در ادب تبحر داشت و در مسجد نبی (ص ) در موصل می نشست .
در معجم الادباء قطعاتی ازاشعار او نقل شده است .
او در ربیعالاول سال ۵۶۲ هَ .
ق .
درگذشت .
(از معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۵ ص ۲۰۶).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلیفةبن یونس بن ابی القاسم بن خلیفه ٔ خزرجی ، مشهور به ابن ابی اصیبعة و ملقب به رشیدالدین و مکنی به ابوالحسن .
متولد در سال ۵۷۹ هَ .
ق .
در حلب و متوفی در سال ۶۱۶ ، و جسد او در بیرون باب الفرادیس مدفون است .
او راست : ۱- تعالیق من مجربات فی الطب .
۲- کتاب طب السوق .
۳- کتاب المساحة.
۴- مقالة فی السبب خلقت الجبال .
۵- مقالة فی نسبة النبض و موازنته الی الحرکات الموسیقاریة.
۶- الموجز المفید فی علم الحساب .
(از معجم المؤلفین از الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۵۷ و عیون الانباء ج ۲ ص ۲۴۶ و کشف الظنون ص ۱۸۹۹ و ایضاح المکنون ج ۲ ص ۲۶۷ و روضات الجنات ص ۴۸۷).
نیز رجوع به ابن ابی اصیبعة شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلیفه ٔ حسینی مالکی .
رجوع به علی حسینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلیفه ٔ موصلی .
رجوع به علی موصلی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن خلیل بن ابراهیم بن محمدعلی رازی طهرانی نجفی .
رجوع به علی تهرانی (ابن خلیل بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلیل بن احمدبن سالم شافعی ، ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی شافعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلیل بن علی بن حسین دمشقی ، مشهور به ابن قاضی عسکر و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی دمشقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلیل حنفی طرابلسی .
رجوع به علاءالدین طرابلسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلیل شاعر.
یکی از رؤسای متکلمان زنادقة (مانویه ) بود که خود را مسلمان می نمود.
او را صد ورقه شعر بوده است .
(از الفهرست ابن الندیم ).
و رجوع به ثمار القلوب ثعالبی ص ۱۳۸ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خلیل مرصفی (یا مرصفاوی ) مصری مدنی شافعی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین .
رجوع به علی مرصفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن خواجه بهاءالدین محمد جوینی ، نواده ٔ خواجه شمس الدین محمد صاحبدیوان .
رجوع به علی جوینی (ابن بهاءالدین محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن داوود.
او افسانه ها از زبان حیوان می کرده است .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن داوود.
کلیله و دمنه را به شعر کرده است .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن داوود.
منجم فاضل و مقدم .
او راست : کتاب الامطار.
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن داوود (یا داوودبن داوود) ، مکنی به ابوالمتوکل و ملقب به ناجی .
محدث است .
و نیز رجوع به ابوالمتوکل شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن داوودبن ابراهیم جوهری ، مشهور به ابن صیرفی .
رجوع به علی جوهری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن داوودبن جراح ، مکنی به ابوالحسن .
وزیر و کاتب المقتدرباﷲ عباسی بود.
(از مجمل التواریخ و القصص ص ۳۷۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن داوودبن سلیمان اصفهانی ، ملقب به صائن الدین .
رجوع به علی اصفهانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن داوودبن سلیمان جوهری مصری شافعی ، ملقب به نورالدین .
رجوع به علی جوهری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن داوودبن یحیی بن کامل بن یحیی بن جباره ٔ زبیری قرشی اسدی ، ملقب به نجم الدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی زبیری شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن داوودبن یوسف رسولی ، مشهور به مجاهد رسولی .
رجوع به علی رسولی (ابن داوود مؤید.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن داوود بغدادی .
کاتب زبیدة بنت جعفر.
رجوع به علی بغدادی (ابن داوود.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن داوود خطیب جوهری ، مشهور به ابن صیرفی .
رجوع به علی جوهری (ابن داوودبن ابراهیم .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن دبیس بن صدقةبن منصور اسدی مزیدی .
اسدی بود.
رجوع به علی مزیدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن دریهم ، علی بن محمدبن عبدالعزیزبن فتوح بن ابراهیم تغلبی موصلی دمشقی شافعی ، مشهور به ابن دریهم و ملقب به تاج الدین .
رجوع به ابن دریهم و علی بن محمدبن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن دقیق العید ، علی بن محمدبن علی بن وهب بن مطیع قشیری شافعی ، ملقب به محب الدین و مشهور به ابن دقیق العید.
رجوع به علی قشیری (ابن محمدبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن دلدار علی لکهنوئی هندی .
رجوع به علی لکهنوئی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ذری حضرمی .
رجوع به علی حضرمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رافع.
مولای پیغمبر (ص ).
وی در عهد پیغمبر (ص ) متولد شد و پیغمبر اکرم وی را«علی » نام نهاد.
(از الاصابه ٔ ابن حجر ج ۵ ، قسم ۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن راهبة.
وی طبیب المتقی خلیفه ٔ عباسی بود و نزد او احترام و اکرامی خاص داشت .
او بهمراهی بختیشوع و أتوش و ثابت بن سنان بن ثابت ، طبابت المتقی را عهده دار بود.
(از تاریخ الحکماء قفطی ص ۲۳۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رباح .
از محدثان بود.
(منتهی الارب ).
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن ربن ، علی بن سهل طبری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابن ربن و علی بن سهل بن ربن طبری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ربیعة ، مکنی به ابوالمغیرة.
وی تابعی بود و از علی علیه السلام روایت کرد.
و سلمةبن کهیل از او روایت دارد.
و نیز رجوع به ابومغیره (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رجاء ، ملقب به شرف الدین .
وی در سلک وزیران طغرل بن محمدبن ملکشاه به شمار می رفت و چون مردی نالایق بود طغرل عزم عزل او کرد.
اما پیش از عزل کردن وی روزگار سلطنتش به سر آمد و شرف الدین علی به آذربایجان رفت و جزء ملازمان سلطان داوودبن محمود گردید.
و هنگامی که خوارزمشاه به عراق لشکر کشید وی کشته شد.
(از دستورالوزراء خوندمیر ص ۲۰۹) (از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۵۲۱).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رجب علی دیزجی (علی اکبر.
.
.
).
رجوع به علی اکبر دیزجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رزین بن سلیمان .
از بنی مروان بن ابی حفصة بود و شعر می گفت .
او را دیوانی بود که نزدیک پنجاه ورق داشت .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رزین ترمذی خراسانی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی ترمذی (ابن رزین .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رستم بن هردوز ، مشهور به ابن ساعاتی و ملقب به بهاءالدین و مکنی به ابوالحسن .
نام وی را بصورت علی بن محمدبن رستم بن هردوز نیز آورده اند.
وی در سال ۵۵۳ هَ .
ق .
متولد شد و در سال ۶۰۴در قاهره درگذشت .
او را دیوان شعری است در دو مجلد ، و نیز دیوانی به بنام «مقطعات النیل » دارد.
رجوع به ابن ساعاتی و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۹۲ و وفیات الاعیان ج ۱ ص ۴۵۸ و شذرات الذهب ج ۵ ص ۱۳ و مرآةالجنان یافعی ج ۴ ص ۲۵۴ و کتاب فی التراجم ج ۱ ص ۴۶۱۶٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رسول رسولی .
رجوع به علی رسولی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رضابن محمدمهدی بحرالعلوم طباطبائی .
رجوع به علی طباطبائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رضوان بن علی بن جعفر مصری ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن رضوان .
رجوع به علی مصری (ابن رضوان بن .
.
.
) و ابن رضوان شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رضی الدین بن علی بن احمدبن محیی الدین جامعی عاملی .
رجوع به علی جامعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رفاعه ٔ قرظی .
رجوع به علی قرظی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رکانة.
برخی او را از صحابه دانسته اند ، ولی ابن مندة گوید که صحابی بودن اومورد تردید است .
(از الاصابه ٔ ابن حجر ج ۴ ، قسم ۱).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رکن الدوله حسن بن بویه دیلمی ، ملقب به فخرالدوله .
رجوع به فخرالدوله ٔ دیلمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن روزبهان بن محمد خنجی ، ملقب به زین الدین .
رجوع به علی خنجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن روزبه شیبانی ، ملقب به اختیارالدین .
از امرا و ملوک جبال .
رجوع به اختیارالدین (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رومی ، علی بن عباس بن جریج بغدادی ، مشهور به ابن رومی و مکنی به ابوالحسن .
شاعر رومی الاصل .
رجوع به ابن رومی به علی بن عباس بن جریج .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رؤیم کوفی .
رجوع به علی کوفی (ابن رؤیم ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن رئاب .
وی از مشایخ شیعه و راوی فقه از ائمه بود.
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زاهدة ، علی بن مبارک ، مشهور به ابن زاهدة و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی بن مبارک شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زریق بغدادی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی بغدادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زقاق ، علی بن عطیةبن مطرف بن سلمه ٔ لخمی بلنسی ، مشهور به ابن زقاق و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی لخمی (ابن عطیةبن مطرف ابن .
.
.
) و ابن زقاق شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زقاق ، علی بن قاسم بن یونش اشبیلی ، مشهور به ابن زقاق و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی اشبیلی (ابن قاسم بن یونش .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زکرون ، علی بن احمدبن زکریا ، مشهور به ابن زکرون و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی بن احمدبن زکریا شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن زکریابن مسعود حنفی (متوفی در سال ۶۸۶ هَ .
ق .
در قدس ).
او راست : شرح معانی الاَّثار طحاوی .
(از معجم المؤلفین از ایضاح المکنون ج ۲ ص ۵۰۵).
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن زکریا مسبحی .
رجوع به علی مسبحی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زکریا نیشابوری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی نیشابوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زکی بوسنوی رومی حنفی .
رجوع به علی بوسنوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زیاد اسکندری ، مشهور به محتسب و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی محتسب شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زیاد تمیمی ، مکنی به ابوالحسن .
یکی از نقله ٔ کتب فارسی به عربی است .
رجوع به ابوالحسن (علی بن زیاد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زیاد تونسی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی تونسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زیدبن ابی ملیکة زهیربن عبداﷲبن جدعان ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن جدعان .
وی فقیه و نابینا بود و روایت حدیث می کرد ولی از محدثان موثوق نبود.
اصل او از بصره است و در سال ۱۲۹ هَ .
ق .
درگذشت .
(از الاعلام زرکلی از خلاصة تذهیب الکمال ص ۲۳۲ و التبیان و تاریخ الاسلام الذهبی ج ۵ ص ۲۸۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زیدبن حسن شظبی صریمی صنعانی .
رجوع به علی صنعانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زیدبن محمدبن حسین بن سلیمان بن أیوب انصاری أوسی خزیمی بیهقی شافعی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی بیهقی و ظهیرالدین (ابوالحسن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زیل ، مکنی به ابوالحسن ، علی بن سهل طبری .
کاتب مازیاربن قارن است .
وی چون به دست خلیفه مسلمانی گرفت ، مقرب شد و فضل او پیدا گشت و متوکل او را در جمله ٔ ندماء درآورد.
او راست : کتاب فردوس الحکمة و تحفة الملوک ، و کناش الحضرة ، و منافع الاطعمة و الاشربة و العقاقیر (از الفهرست ابن الندیم ).
اما این مرد همان علی بن ربن طبری است که ابن الندیم در اینجا اشتباهاً نام پدر او را «زیل » نوشته است .
و کلمه ٔ ربن همان «ربنا» است در زبان یهود.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
رجوع به ابن ربن شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زین .
در عجایب البلدان خاطره ای از وی درباره ٔ کوه دماوند ذکرشده است .
رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۴ ص ۶۷۴ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زین العابدین بن هاشم عراقی حسینی فاسی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی عراقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن زین نصرانی .
او راست : کتاب الاَّداب و الامثال علی مذاهب الفرس و الروم و العرب .
(از الفهرست ابن الندیم ).
اما احتمال دارد که این مرد همان علی بن ربن الطبری باشد.
رجوع به ابن ربن شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ساعاتی ، علی بن رستم بن هردوز ، مشهور به ابن ساعاتی و ملقب به بهاءالدین و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به ابن ساعاتی و علی بن رستم بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ساعی ، علی بن أنجب بن عثمان بن عبداﷲبن عبیداﷲبن عبدالرحیم بغدادی خازن شافعی ، مشهور به ابن ساعی و ملقب به تاج الدین و مکنی به ابوطالب .
رجوع به ابن ساعی و علی بن أنجب بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سالم ، نام او علی بن خلیل بن احمدبن سالم شافعی ، و ملقب به علاءالدین است .
رجوع به علی شافعی (ابن خلیل بن احمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سالم بن عبدالناصر غزی شافعی .
رجوع به علی غزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سالم بن مخارق والبی ، مولای عباس بن عبدالمطلب .
رجوع به علی والبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سختویه بیهقی خسروجردی .
رجوع به علی بیهقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سدیر ، علی بن محمدبن عبداﷲ ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن سدیر.
رجوع به علی بن محمدبن عبداﷲ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سراج بن عبداﷲ مصری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سری بن صقربن حمل .
محدث بود.
(منتهی الارب ) (تاج العروس ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعدبن عبداﷲعسکری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی عسکری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعدبن علی ، مکنی به ابوالحسن .
وی یکی از امرای بنی نصر بود که از سال ۶۲۹ تا ۸۹۷ هَ .
ق .
در غرناطه حکومت کردند.
او دو بار حکومت را به دست گرفت ، یکی از سال ۸۶۶ تا ۸۸۷ و یک بار از ۸۸۸ تا ۸۹۰٫
(از طبقات سلاطین اسلام ص ۲۵) (از معجم الانساب زامباور ص ۹۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعدبن علی بن عبدالواحدبن عبدالقاهربن أحمدبن مسهر موصلی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به مهذب الدین و مشهور به ابن ابی الوفاء.
رجوع به علی موصلی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن سعدبن علی بن یوسف الغنی باﷲبن محمدبن أحمر ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به الغالب باﷲ ، نام او بصورت «علی بن سعدبن محمد.
.
.
» و «علی بن نصربن سعدبن سلطان ابی عبداﷲ محمدبن سلطان ابی الحسن » نیز آمده است .
وی از ملوک بنی الاحمر در اندلس بود.
و پس از حوادث بسیاری توانست به سلطنت برسد ، و با اسپانیا جنگهای بسیاری کرد که به صلح انجامید.
او در بصره به مرضی شبیه صرع مبتلی گشت لذا از پادشاهی معزول شد و به شهر«منکب » منتقل گشت و در سال ۸۹۰ هَ .
ق .
در آنجا درگذشت .
(از اعلام زرکلی از نفح الطیب ج ۲ ص ۱۲۶۰ و بدائع الزهور ج ۲ ص ۲۳۰ و اخبارالعصر فی انقضاء دولة بنی نصر ، که در انتهای کتاب «آخر بنی سراج » چاپ شده است ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعدبن محمد ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به الغالب باﷲ.
از ملوک بنی الاحمر اندلس .
رجوع به علی بن سعدبن علی بن یوسف الغنی باﷲ.
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعدالدین مسعودبن علی ابهری ، ملقب به صدرالدین .
وزیر سلطان علاءالدین تکش .
رجوع به صدرالدین علی .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعدالدین مسعود ابهری ، ملقب به صدرالدین .
وزیر تکش .
رجوع به علی انصاری شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن سعد انصاری .
رجوع به علی انصاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعد بیوسی احمدی شافعی أشعری .
رجوع به علی احمدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعید.
نام او علی بن موسی بن عبدالملک بن سعید عبسی اندلسی غرناطی مغربی و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن سعید است .
رجوع به ابن سعید و علی بن موسی بن عبدالملک بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن احمدبن یحیی مزیدی حلی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به ملک الادبا و استاد شهید.
شاگرد علامه .
رجوع به ابوالحسن (علی بن سعید.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن حمامه ٔ صنهاجی (شیخ .
.
.
).
رجوع به علی صنهاجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن سعدبن زیدبن محسن حسینی طالبی .
از اشراف مکه .
رجوع به علی طالبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن عبدالرحمان بن محرزعبدری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی عبدری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن عثمان بن سعید مصری ، مکنی به ابوعلی .
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن محمدبن احمدبن محمدبن حسن بن محمدبن علی بن محمدبن حسین بن عبدالسلام بن عبدالمطلب حر عاملی جبعی .
رجوع به علی حر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعید اصطخری .
رجوع به علی اصطخری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعید رستغفنی حنفی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی رستغفنی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سعید عسکری .
محدث اواخر قرن سوم هجری .
رجوع به علی عسکری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سکن معافری ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی معافری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سکون ، علی بن محمدبن محمدبن علی بن سکون حلی ، مشهور به ابن سکون و مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی حلی (ابن محمدبن محمدبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سگزی .
گور وی در رباط دهستان است .
و دهستان شهری است از ناحیت دیلمان .
(از حدود العالم چ دانشگاه ص ۱۴۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلار ، ملقب به الملک العادل سیف الدین و مشهور به ابن سلار.
وزیر ظافر عبیدی است ، صاحب مصر.
رجوع به ابن سلار شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلطان العلماء مرعشی (علی نواب .
.
.
).
رجوع به علی مرعشی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن سلطان اویس ایلکانی (شاهزاده شیخ .
.
.
).
وی برادر سلطان حسین بن سلطان اویس بود ، و سلطان حسین بر آذربایجان سلطنت می کرد ، در سال ۷۷۸ هَ .
ق .
شاهزاده شیخ علی که از قدرت امیر اسماعیل بن امیر زکریا حکمران بغداد خشنود نبود عده ای از اوباش بغداد را تحریک کرد و امیر وجیه الدین اسماعیل و امیر مسعود رشیدی عم امیر اسماعیل را کشتند.
و سلطان حسین بجای ملامت برادر ، او را به حکومت بغداد منصوب ساخت .
و شیخ علی چون لیاقت اداره ٔ امور را نداشت ، پیرعلی بادک را که از جانب شاه شجاع در شوشتر حکومت می کرد به بغداد خواند و اداره ٔ امور را به او سپرد و پس از مدتی این شیخ علی و پیرعلی ، طاغی شدند و از اطاعت سلطان حسین سرپیچیدند.
در سال ۷۸۲ سلطان حسین به بغداد لشکر کشیدو مخالفان او به شوشتر فرار کردند و شیخ علی از در اطاعت درآمد و به حکومت شوشتر قناعت کرد.
اما پس از مدتی توانست به بغداد بازگردد و اداره ٔ امور را در دست گیرد.
در صفر سال ۷۸۴ سلطان حسین که در تبریز بودبه دست برادر خود سلطان احمد به قتل رسید.
پس از این واقعه شیخ علی و خواجه علی بادک از بغداد به تبریزلشکر کشیدند و سلطان احمد از طریق خوی به نخجوان گریخت و از قرامحمد ترکمان استمداد جست ، و قرامحمد با شرایطی پنج هزار سوار به کمک او فرستاد و ترکمانان دراین جنگ شیخ علی و خواجه علی را به قتل رساندند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۲۴۳ – ۲۴۵ و ۲۴۷) (از تاریخ مفصل ایران ، مغول تألیف عباس اقبال ص ۴۶۰ و ۴۶۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلطان حیدر صفوی (سلطان .
.
.
).
رجوع به علی صفوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلطان محمد هروی قاری حنفی ، مکنی به نورالدین .
رجوع به علی قاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلطان محمودمیرزا (سلطان .
.
.
).
از شاهزادگان تیموری .
رجوع به علی میرزابن سلطان محمود.
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیم ، مکنی به ابوسلیم .
تابعی بود و از انس بن مالک روایت کرد.
و اسرائیل بن یونس از وی روایت دارد.
و نیز رجوع به ابوسلیم شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن سلیمان .
وی طبیب و حکیم و ریاضی دان و فلکی و از مردم مصر بود.
و در روزگار العزیز باﷲ و فرزندش الحاکم می زیست و زمان الظاهر لاعزار دین اﷲ فرزند الحاکم را نیز درک کرد.
او راست : ۱- اختصار کتاب الحاوی ، در طب .
۲- الامثلة و التجارب و الاخبار و النکت والخواص الطبیة المنتزعة من کتب ابقراط و جالینوس و غیرهما.
۳- التعالیق الفلسفیة ، که در سال ۴۱۱ هَ .
ق .
در حلب شروع به نگاشتن آن کرد.
۴- مقالة أرسطوطالیس فی الابصار و تعدید شکوک فی کواکب الذنب .
۵- مقالةفی أن قبول الجسم التجزؤ لایقف و لایتنهی .
(از معجم المؤلفین از عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج ۲ ص ۹۰).
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن سلیمان بن احمدبن سلیمان أنصاری قرطبی عباسی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی انصاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن احمدبن محمد سعدی صالحی حنبلی مرداوی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی مرداوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن درویش بن حاتم بحرانی قدمی ، ملقب به زین الدین .
رجوع به علی بحرانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن عبداﷲ منصوری مصری .
رجوع به علی منصوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن علی بن عبداﷲبن عباس هاشمی عباسی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی هاشمی (ابن سلیمان بن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن فضل بغدادی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به أخفش صغیر (یا أخفش أصغر).
نحوی و اخباری و لغوی معروف .
وی شاگرد مبرد و ثعلب بن یحیی بود و در سال ۳۱۵ هَ .
ق .
در بغداد در حدود هشتادسالگی درگذشت .
رجوع به أخفش صغیر و مآخذ زیر شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۰۴ و الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۷۳ و طبقات النحاة و اللغویین ابن شهبة ص ۴۲۳ وتاریخ دمشق ابن عساکر ج ۱۲ ص ۵۴ و الفهرست ابن الندیم ج ۱ ص ۸۳ و معجم الادباء ج ۱۳ ص ۲۴۶ و بغیة الوعاة سیوطی ص ۳۳۸ و مرآةالجنان یافعی ج ۲ ص ۶۱ و کشف الظنون ص ۱۴۲۷ و ایضاح المکنون ج ۲ ص ۲۷۴ و هدیة العارفین ج ۱ ص ۶۷۶٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بحرانی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به جمال الدین یا کمال الدین ).
رجوع به علی بحرانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیمان دمنتی بوجمعوی مغربی مالکی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی دمنتی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیمان زهراوی ، مکنی به ابوالحسن .
رجوع به علی زهراوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیمان کلبی ، مکنی به ابونوفل .
محدث است و از ولیدبن مسلم بن نوفل بن ابی عقرب روایت کند.
نیز رجوع به ابونوفل شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیمان یمنی .
رجوع به علی یمنی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیمان یمنی بکیلی تمیمی زیدی اسماعیلی ، ملقّب به حیدرة.
رجوع به علی بکیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سلیم بن ربیعه ٔ اذرعی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به ضیاءالدین .
رجوع به علی اذرعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سماقة.
علی بن احمد سماقه ٔ عاملی مشغری .
رجوع به علی سماقة (ابن احمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سنجر بغدادی حنفی ، مشهور به ابن سماک (یا ابن سباک ) و ملقّب به تاج الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بغدادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سندبن علی بن سلیمان لواتی الاصل ابیاری شافعی مصری .
رجوع به علی ابیاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سودون یشبغاوی قاهری دمشقی حنفی ، مکنّی به ابوالحسن .
شاعر بود ودر سال ۸۱۰ هَ .
ق .
در قاهره متولد شد و در نیمه ٔ رجب سال ۸۶۸هَ .
ق .
در دمشق درگذشت و در مقبره ٔ فرادیس دفن شد.
رجوع به ابن سودون و نیز به مآخذ ذیل شود:معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۰۶٫
الضوءاللامع سخاوی ج ۵ ص ۲۲۹٫
شذرات الذهب ابن عماد ج ۷ ص ۳۰۷٫
کشف الظنون ص ۸۰۳٫
فهرست الخدیویة ج ۴ ص ۲۹۱٫
هدیةالعارفین ج ۱ ص ۷۳۴٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سهروردی .
علی بن مسلم بن محمدبن علی سلمی دمشقی شافعی خلوتی ، مشهور به ابن سهروردی و مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به جمال الاسلام .
رجوع به علی سهروردی (ابن مسلم بن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سهل .
تابعی است .
(منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سهل بن ازهر اصفهانی ، مکنّی به ابوالحسن .
از مشایخ صوفیه و معاصر جنید.
رجوع به ابوالحسن (علی بن سهل .
.
.
) و نیز به اصفهانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سهل بن ربن طبری ، مکنّی به ابوالحسن .
طبیب و مطلع در طبیعیات و در انجیل .
وی در طبرستان متولد شد و سپس نزد خلیفه المعتصم عباسی اسلام آورد و المتوکل او راجزء ندیمان خویش قرار داد.
وی پیش از سال ۲۲۸ هَ .
ق .
می زیست و برخی وفات او را در سال ۲۴۷ هَ .
ق .
نگاشته اند.
رجوع به ابن ربن و نیز به کتب ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۰۶٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۷۶٫
عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج ۱ ص ۳۰۹٫
تاریخ الحکمای قفطی ص ۲۳۱٫
الفهرست ابن الندیم ج ۱ ص ۲۹۶٫
تاریخ حکماءالاسلام بیهقی ج ۲۲ ص ۲۳٫
کنوزالاجداد محمد کردعلی ص ۷۱٫
المخطوطات العربیه ٔ شیخو ص ۱۴۸٫
هدیةالعارفین ج ۱ ص ۶۶۹٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سهل بن عباس بن سهل نیشابوری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی نیشابوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سهل اصفهانی ، مکنّی به ابوالحسن (علی بن سهل .
.
.
) و نیز به اصفهانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سهل فوشنجی (شیخ .
.
.
) مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن فوشنجی و نیز به علی بن احمدبن سهل فوشنجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سیدکمال الدین بن سیدقوام الدین مرعشی آملی (سید.
.
.
).
رجوع به علی آملی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن سیدة.
علی بن اسماعیل اندلسی مرسی ضریر ، مشهوربه ابن سیدة و مکنّی به ابوالحسن .
متولد در سال ۳۹۸هَ .
ق .
در مرسیة.
رجوع به ابن سیدة و نیز به کتب ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۳۶٫
بغیةالوعاة سیوطی ص ۳۲۷٫
کشف الظنون ص ۶۹۱ و ۸۱۲ و سایر صفحات .
هدیةالعارفین ج ۱ ص ۶۹۱٫
الصله ٔ ابن بشکوال ص ۴۱۰٫
انباءالرواة قفطی ج ۲ ص ۲۲۵٫
لسان المیزان ابن حجر ج ۴ ص ۲۰۵٫
البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۲ ص ۹۵٫
مرآةالجنان یافعی ج ۳ ص ۸۲ .
مطمح الانفس ص ۶۰ .
بغیةالملتمس ص ۴۰۵٫
الدیباج ابن فرحون ص ۲۰۴٫
شذرات الذهب ابن عماد ج ۳ ص ۳۰۵٫
المختصر فی أخبارالبشر ج ۲ ص ۱۹۵٫
مفتاح السعاده ٔ طاش کبری ج ۱ ص ۹۹٫
مختصر دول الاسلام ج ۱ ص ۲۰۷٫
فهرست الخدیویة ج ۴ ص ۱۸۴٫
سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۱ ص ۱۸۰٫
طبقات النحاة و اللغویین ص ۴۰۹٫
التذکره ٔ طاهر جزائری .
ص ۶٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شاطر.
علی بن ابراهیم بن محمد همام بن محمدبن ابراهیم بن حسن انصاری دمشقی ، مشهور به ابن شاطر و مطعم ، و ملقّب به علاءالدین و مکنّی به ابوالحسن .
وی منجم بود و در جامع اموی دمشق عهده دار توقیت بود.
تولدش در ۷۰۴ هَ .
ق .
و وفاتش در ۷۷۷ هَ .
ق .
بوده است .
او راست : ۱- الاشعةاللامعة فی العمل بالالةالجامعة.
۲- الثمارالیانعة من قطوف الالة الجامعة.
۳- کشف المغیب فی الحساب بالربع المجیب .
۴- نزهةالسامعفی العمل بالربع الجامع.
۵- النفع العام فی العمل بالربع التام لمواقیت الاسلام .
(از معجم المؤلفین بنقل از فهرس مخطوطات الفلک بالظاهریة.
و شذرات الذهب ج ۶ ص ۲۵۲٫
و کشف الظنون ص ۱۰۵ و ۳۶۶٫
و ایضاح المکنون ج ۱ ص ۱۵۷ ، و ج ۲ ، ص ۳۶۸٫
و تراث العرب العلمی ص ۳۸۸٫
و هدیةالعارفین ج ۱ ص ۷۲۵).
و نیز رجوع به ابن شاطر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شاکر موستاری ، مشهور به جابی زاده .
رجوع به علی جابی زاده شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شاهک عصار ضریر بیهقی .
رجوع به علی بیهقی (ابن شاهک .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شاه محمود بافقی .
رجوع به علی بافقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شاهمرادبن اسدبن جلال الدین بن حسن طباطبائی حسنی نجفی .
رجوع به علی طباطبائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شاه مظفربن مبارزالدین (شاه .
.
.
) رجوع به علی بن مظفربن مبارزالدین شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن شبیه .
علی بن عبداﷲبن علی بن حسین بن زیدبن علی بن حسین بن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام ، علوی ، مکنّی به ابوالقاسم و مشهور به الشبیه یا شبیه .
رجوع به علی علوی (ابن عبداﷲبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شجاع مصقلی .
رجوع به علی مصقلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شداد ، مکنّی به ابوکردوس .
محدث است .
رجوع به ابوکردوس شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شعبان (الملک الاشرف ).
ابن حسین بن محمدبن قلاوون ، ملقّب به الملک المنصور.
از سلاطین دولت قلاوونیة در مصر و شام .
رجوع به علی قلاوونی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شعبان اقسرائی رومی حنفی .
رجوع به علی اقسرائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شعیب سقا.
از مشایخ تصوف .
رجوع به علی سقا شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شفیعبن اکبر موسوی جابلقی بروجردی (علی اصغر.
.
.
).
رجوع به علی اصغر بروجردی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شلبی شبینی شافعی .
رجوع به علی شبینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شلویة.
وی ازمشایخ متصوفه بود و بیشتر در کوهها و صحراها می گشت و شیخ ابوعبداﷲ خفیف درباره ٔ او حکایتهائی دارد که در نفحات الانس آمده است .
(از نفحات الانس جامی ص ۲۴۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن شمس الدین بن محمدبن زهران بن علی شافعی رشیدی ، مشهور به خضری .
رجوع به علی خضری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شمعة.
علی بن محمدبن عثمان بن محمدبن رجب بن علاءالدین دمشقی شافعی ، مشهور به ابن شمعة.
رجوع به علی دمشقی (ابن محمدبن عثمان بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شوکانی .
علی بن محمدبن علی بن محمدبن علی بن عبداﷲ یمنی صنعانی حنبلی ، مشهور به ابن شوکانی .
رجوع به علی شوکانی (ابن محمد بن علی بن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شهاب .
علی بن شهاب بن حسن بن محمد همدانی مسعودی ، مشهور به ابن شهاب .
رجوع به علی مسعودی (ابن شهاب بن حسن بن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شیبان بن محرزبن عمروبن عبداﷲبن عمروبن عبدالعزیزبن سحیم حنفی سحیمی یمامی ، مکنّی به ابویحیی .
رجوع به علی سحیمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شیخ بن محمدبن علی سقاف علوی ، مشهور به ابن شهاب الدین .
رجوع به علی سقاف شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شیخ عوینة.
علی بن حسین بن قاسم بن منصوربن علی موصلی شافعی ، مشهور به ابن شیخ عوینة و ملقّب به زین الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی موصلی (ابن حسین بن قاسم بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن شیران همدانی (علی اکبر.
.
.
) ، ملقّب به صدرالاسلام .
رجوع به علی اکبر همدانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صادق بن محمدبن ابراهیم بن حسین بن محمد داغستانی شماخی حنفی .
رجوع به علی شماخی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صالح بن ابی لیث بن أسعدبن فرج بن یوسف طرطوشی دانی ، مشهور به ابن عزالناس و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی دانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صالح بن حی .
وی از متکلمین زیدیه و برادر حسن بن صالح است .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صالح بن صالح بن حی ، مکنّی به ابومحمد.
تابعی است .
و نیز رجوع به ابومحمد (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن صالح بن عبدالفتاح جارم .
رجوع به علی جارم شود
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صالح بن محمدبن علی بن ابی الرجال صنعانی .
رجوع به علی صنعانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صالح جرجانی .
رجوع به علی جرجانی (ابن صالح .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صالح رومی ، ملقّب به عبدالواسع علیسی .
رجوع به علی علیسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صباغ .
علی بن حمید صعیدی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن صباغ یا ابن حمزه .
رجوع به علی صعیدی (ابن حمید.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صباغ .
علی بن محمدبن احمد ، ملقّب به نورالدین و مشهور به ابن صباغ .
رجوع به علی بن محمدبن .
.
.
و نیز به ابن صباغ (شیخ نورالدین علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صدرالدین بن عصام الدین .
او راست : حاشیه بر شرح جد خود عصام الدین بر رساله ٔ استعاره ٔ ابوالقاسم لیثی سمرقندی .
(از کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۸۴۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صدرالدین موسی (شیخ خواجه .
.
.
) وی از صوفیان سلسله ٔ صفویه است که پس از پدرش صدرالدین موسی ، به ارشاد طبقه ٔ صوفیه منصوب گشت .
و در اواخر عمر به قصد حج به زیارت کعبه رفت و فرزندش شیخ ابراهیم را به جانشینی خویش گماشت و در بازگشت از حج ، در راه مریض شد و درگذشت .
(از حبیب السیر چ خیام ج ۴ ص ۴۲۳).
و رجوع به علی سیاه پوش شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صدری قونوی ، ملقّب به بدرالدین .
رجوع به علی قونوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صدقه ، ملقّب به مؤتمن الدوله .
وی از خاندانی بزرگ و مردی نیکوسیرت و نیکوخلق و متعبد و متدین بود و با وجودی که از قوانین وزارت هیچ نمی دانست ، المقتفی باﷲ خلیفه ٔ عباسی پس از علی بن طراد زینبی ، وزارت را به او داد.
و بعد از او ابن هبیرة وزیر شد.
(از تجارب السلف نخجوانی ص ۳۰۶).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صدقة.
نام او علی بن احمد مصری شامی شافعی اشعری ، و مشهور به ابن صدقة است .
رجوع به علی مصری (ابن احمد مصری .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صدقةبن علی بانقوسی حلبی مصری شافعی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی بانقوسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صدقةبن منصور سرمینی ، مکنّی به ابوالفتح .
رجوع به علی سرمینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صعب بن بکر.
جد جاهلی .
رجوع به علی بن بکربن وائل شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صفار.
علی بن یوسف بن شیبان ماردینی ، مشهور به ابن صفار و ملقّب به جلال الدین .
رجوع به ابن صفار و نیز به علی بن یوسف بن شیبان .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صُفدان علی بن محمدبن موسی بن سعیدبن مهدی انباری مکنّی به ابوالقاسم و ملقّب به حُسنُس و مشهور به ابن صفدان .
رجوع به علی حسنس شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صفدربن صالح رضوی قمی کشمیری .
رجوع به علی رضوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صلاح .
.
.
نام او علی بن محمد (صلاح الدین الناصر)بن علی (المهدی )بن محمد حجاج بن یوسف زیدی ، و مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به نجاح الدین و المنصور ، و مشهور به ابن صلاح است .
وی امیر یمن بود.
رجوع به علی زیدی (ابن محمدبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صلاح بن علی بن محمدبن عبداﷲ صعدی یمانی زیدی .
رجوع به علی صعدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صلاح الدین بن علی بن صلاح الدین حسنی کوکبانی ، ملقّب به جمال الدین .
رجوع به علی کوکبانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صلاح الدین سخومی .
رجوع به علی سخومی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صلاح الدین یوسف ایوبی ، مشهور به ملک افضل نورالدین .
رجوع به علی ایوبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صوفی .
علی بن محمدبن علی بن محمد علوی عمری شجری ، ملقّب به نجم الدین و مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن صوفی .
رجوع به علی شجری (ابن محمدبن علی بن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صیرفی .
علی بن داوودبن ابراهیم جوهری ، مشهور به ابن صیرفی .
رجوع به علی جوهری (ابن داوودبن ابراهیم .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن صیرفی .
علی بن عثمان بن عمربن صالح دمشقی شافعی ، مشهور به ابن صیرفی و ملقّب به علاءالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی صیرفی (ابن عثمان بن عمربن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ضائع.
علی بن محمدبن علی بن یوسف اشبیلی ، مشهور به ابن ضائع و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اشبیلی (ابن محمدبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طالب هندی پیشاوری (علی رضا.
.
.
).
رجوع به علی رضابن طالب .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طاووس .
علی بن موسی بن جعفربن محمدبن احمدبن طاووس علوی فاطمی ، مشهور به ابن طاووس و مکنّی به ابوالقاسم وملقب به رضی الدین .
رجوع به ابن طاووس و نیز به علی بن موسی بن جعفربن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طاهر ، مشهور به سیدمرتضی علم الهدی .
برادر سیدرضی .
رجوع به علم المهدی موسوی (علی بن ابی احمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طاهربن جعفر سلمی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سلمی (ابن طاهر.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طاهربن معوضةبن تاج الدین قرشی اموی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقب به الملک المجاهد.
یکی از مؤسسین دولت بنی طاهر در یمن .
رجوع به علی طاهری (ابن طاهربن معوضة.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طبیب .
علی بن نصر ، مشهور به ابن طبیب و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بن نصر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طرادبن دبیس اسدی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اسدی (ابن طراد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طرادبن محمد زینبی ، مکنّی به ابوالقاسم و ملقّب به شرف الدین .
رجوع به علی زینبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طرخان .
علی بن حسن ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن طرخان .
از استادان موسیقی و غناء.
رجوع به ابن طرخان (ابوالحسن علی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طلحة ، مکنّی به ابوالحسن .
تابعی است .
و نیز رجوع به ابوالحسن (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن طلحةبن طاهر ذوالیمینین .
وی پس از اینکه پدرش طلحة در سال ۲۱۳ هَ .
ق .
در خراسان درگذشت ، قائم مقام وی شد و در نواحی نیشابور با جمعی از خوارج جنگید و شهید گشت .
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۳۴۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طلحةبن کردان واسطی ، مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به علی واسطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طلق بن منذربن قیس بن عمربن عبداﷲبن عمربن عبدالعزی بن سحیم حنفی سحیمی یمامی .
رجوع به علی سحیمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن طیب بن عبدالرحمان شرفی اندلسی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اندلسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ظافربن حسین أزدی مصری مالکی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به جمال الدین .
رجوع به علی أزدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ظاهر مطیری اسدی حلی .
رجوع به علی حلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ظاهر وتری حسنی مدنی ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مدنی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ظبیان ، مکنّی به ابوالحسن ، تابعی است .
و رجوع به ابوالحسن (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ظهیربن شهاب مصری ، مشهور به ابن کفتی و ملقّب به نورالدین ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ظهیرالدین ابی منصور فرامرزبن علاءالدوله ابی جعفرمحمد ، معروف به کاکویه .
یکی از دیالمه ٔ کاکویه .
رجوع به علی بن فرامرزبن علاءالدوله .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ظهیرة.
علی بن جاراﷲ بن محمدبن أبی الیمن بن ابی بکربن علی بن محمدبن محمدبن حسین بن احمد قرشی محزومی حنفی ، مشهور به ابن ظهیرة.
رجوع به علی مخزومی (ابن جاراﷲبن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عاصم بن صهیب واسطی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی واسطی (ابن عاصم .
.
.
) شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن عباد.
علی بن محمدبن ابراهیم بن عبداﷲبن مالک بن عباد نفری رندی مالکی ، مشهور به ابن عباد.
رجوع به علی نفری (ابن محمدبن ابراهیم بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عباس بن ابراهیم بن علی بن عبدالرحمان بن قاسم بن حسن بن علی بن أبی طالب ، مکنّی به ابوالحسن .
فقیه و اصولی بود و در حدود سال ۳۴۰ هَ .
ق .
درگذشت .
او راست : ۱ – اختلاف اهل البیت .
۲ – مایجب أن یعمله المجتهد.
(ازمعجم المؤلفین بنقل از تراجم الرجال جنداری ص ۲۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عباس بن اسماعیل بن ابی سهل بن نوبخت نوبختی ، مکنّی به ابوالحسین .
رجوع به علی نوبختی (ابن عباس بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عباس بن جریح بغدادی ، مشهور به ابن رومی و مکنّی به ابوالحسن .
شاعر رومی الاصل .
متولد در رجب سال ۲۲۱ هَ .
ق .
در بغداد ، و متوفی در جمادی الاولای ۲۸۳ یا ۲۸۴ یا ۲۸۶ هَ .
ق .
رجوع به ابن رومی و نیز به مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۱۴٫
سیرالنبلاء ذهبی ج ۹ ص ۱۱۷٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۸۰ فهرس المؤلفین بالظاهریة.
الفهرست ابن الندیم ج ۱ ص ۱۶۵٫
تاریخ بغداد خطیب بغدادی ج ۱۲ ص ۲۳٫
العمده ٔ ابن رشیق ج ۱ ص ۶۴٫
الکامل ابن أثیر ج ۷ ص ۱۵۹٫
البدایه ٔ ابن کثیر.
ج ۱۱ ص ۷۴٫
اللباب ابن اثیر ج ۱ص ۴۸٫
المختصر فی اخبارالبشر ابوالفداء ج ۲ ص ۶۰٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۷۶۶٫
ابن الرومی نوشته ٔ عباس عقاد.
امراءالشعرالعربی انیس مقدسی ص ۲۷۲٫
اعیان الشیعة ج ۴۱ ص ۲۸۱٫
ابن الرومی نوشته ٔ محمد عبدالغنی حسن .
ابن الرومی نوشته ٔ عمر فروخ .
فهرس المخطوطات المصوره ٔ سید ج ۱ ص ۴۵۱٫
فهرس الخدیویة ج ۴ ص ۲۳۳٫
رسالةالتشبیه فی شعر ابن المعتز و ابن الرومی .
مراجعات فی الاداب و الفنون عباس عقاد ص ۱۵۹٫
الحیاة الادبیة فی العصر العباسی نگارش محمد عبدالمنعم خفاجی ص ۱۹۹٫
روضات الجنات خوانساری ص ۴۷۳٫
ساعات بین الکتب عباس عقاد ج ۲ ص ۱۹۹٫
تاریخ الشعرالعربی بهیتی ص ۵۱۷٫
حصادالهشیم ابراهیم مازنی ص ۲۹۸٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عباس بن حسین زیدی ، ملقب به المنصور باﷲ.
امام زیدی یمن .
رجوع به علی زیدی (ابن عباس بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عباس بن راضی بن حسن أبوطبیخ .
ادیب و شاعر ، متولد در سال ۱۳۱۱ هَ .
ق .
در نجف .
وی در شوال سال ۱۳۶۱ هَ .
ق .
درگذشت در حالی که سن او پنجاه سال و اندی بود.
او را دیوان شعری است .
(از معجم المؤلفین بنقل از اعیان الشیعة ج ۴۱ ص ۲۸۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عباس مجوسی ، مشهور به ابن مجوس .
رجوع به ابن المجوس و به علی مجوسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالاعلی ، مکنّی به ابوالحسن .
تابعی است و زهیر از او روایت کند.
رجوع به ابوالحسن (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالباقی بن احمد رومی حنفی ، مشهور به ظریفی .
رجوع به علی ظریفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالباقی بن قاضی خان ، ملقّب به علأالدین .
او راست : کنزاللاَّلی فی شرح بدءالامالی ، که در سال ۹۷۹ هَ .
ق .
در مدینه از تألیف آن فراغت یافت .
(از معجم المؤلفین بنقل از ایضاح المکنون ج ۲ ص ۳۸۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالبر حسنی شافعی .
مشهور به ونائی و ملقّب به جمال الدین .
رجوع به علی ونائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالجباربن سلامه ٔ هذلی توسنی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی هذلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالجلیل بیاضی .
رجوع به علی بیاضی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالحسین بن سلطان موسوی حسینی .
رجوع به علی موسوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالحسین بن علی اصغر حائری ایروانی .
رجوع به علی حائری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالحق حجاجی مالکی قوصی .
رجوع به علی قوصی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالحمید آلوسی .
ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی آلوسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالحمیدبن فخاربن معد موسوی حلی ، مشهور به مرتضی .
رجوع به علی مرتضی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالحمید مغربی .
رجوع به علی مغربی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان .
تابعی است .
(منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن احمدبن یونس بن عبدالاعلی صدفی مصری ، مکنّی به ابوالحسن .
منجم مشهور قرن چهارم هجری است که درشوال سال ۳۹۹ هَ .
ق .
در مصر درگذشت .
او راست : ۱- تاریخ اعیان مصر.
۲ – زیج ابن یونس ، در چهار مجلد ، که آن را برای العزیزباﷲ نوشته است .
۳- العقود والسعود فی اوصاف العود.
۴ – غایةالانتفاع فی معرفة الدائر و السمت قبل الارتفاع .
و نیز او را اشعاری است .
رجوع به ابن یونس (ابوالحسن علی بن .
.
.
) و نیز به کتب ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۱۸٫
سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۱ص ۲۳٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۹۵٫
فهرس مخطوطات الظاهریة.
وفیات الاعیان ج ۱ ص ۴۷۴٫
تاریخ الحکماء قفطی ص ۲۳۰٫
میزان الاعتدال ذهبی ج ۲ ص ۲۲۷٫
المختصر فی اخبارالبشر ابوالفداء ج ۲ ص ۱۴۵٫
شذرات الذهب ابن عماد ج ۳ ص ۱۵۶ .
لسان المیزان ابن حجر ج ۴ ص ۲۳۲٫
مرآةالجنان یافعی ج ۲ ص ۴۵۱٫
حسن المحاضره ٔ سیوطی ج ۱ ص ۱۱۳٫
کشف الظنون ص ۳۰۴ و سایر صفحات .
ایضاح المکنون ج ۲ ص ۱۳۸٫
هدیةالعارفین ج ۱ ص ۶۸۴٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن بَرنی .
محدث است .
(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن تمیم طنجی مکناسی .
رجوع به علی طنجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن حسین عثمانی صفدی شافعی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی صفدی شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن عبدالرحمان بن شبیب بن حمدان بن شبیب حنبلی حرانی ، ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی حرانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن عیسی بن عروةبن جراح قنائی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قنائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن محمدبن محمدبن اسماعیل شلقامی قاهری شافعی ، ملقب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قاهری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن محمدخطیب شربینی مصری شافعی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی شربینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن محمد خفاف مالکی جزائری .
رجوع به علی جزائری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن محمد نظاری ، امیر یمن .
رجوع به علی نظاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن مهدی بن عمران اشبیلی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن اخضر.
رجوع به علی اشبیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن هارون بن عیسی بن هارون بغدادی شافعی ، مکنّی به ابوالخطاب .
رجوع به علی بغدادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن یوسف انصاری طلیطلی ، مشهور به ابن لونقة و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی طلیطلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن یونس بن عبدالاعلی مصری ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن یونس .
منجم قرن چهارم هجری .
رجوع به ابن یونس و نیز به علی بن عبدالرحمان بن احمدبن یونس .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان اندلسی ، مشهور به ابن هذیل .
رجوع به علی اندلسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان تلمسانی .
رجوع به علی تلمسانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان خزاز شوشی ، مکنّی به ابوالعلاء.
رجوع به علی خزاز شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان سعدی ، مشهور به ابن قطاع و مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به ابن قطاع (ابوالقاسم علی بن جعفر.
.
.
) و معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۱۹ و الخریده ٔ عماد ج ۱۱ ص ۲۱ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان صانع.
رجوع به علی صانع شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحیم بن حسن بن عبدالملک بن ابراهیم سلمی عباسی رقی بغدادی ، مشهور به ابن عصار و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی عباسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحیم بن محمد کندی ، آل باکثیر.
رجوع به علی کندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحیم سلمی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن قصار.
ادیب و لغوی و خطّاط.
رجوع به ابن قصار (ابوالحسن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن عبدالستار قوصی .
رجوع به علی قوصی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالسلام تسولی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی تسولی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالصادق بن احمدبن عبدالصادق بن محمدبن عبداﷲ عیادی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی عیادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالصمد بکری کرمانی قنوجی هندی حنفی (علی اصغر.
.
.
).
رجوع به علی اصغر کرمانی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالصمد سخاوی ، ملقب به علم الدین .
رجوع به علم الدین (علی بن محمدبن عبدالصمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالعالی بن عبدالباقی بن ابراهیم بن علی بن عبدالعالی عاملی میسی .
رجوع به علی میسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز.
از شاگردان و روات ابوعبید قاسم بن سلام است .
وفات او در سال ۲۸۷ هَ .
ق .
بوده است .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن ابراهیم بن بناء ، مکنّی به ابوالحسن ومشهور به ابن حاجب النعمان .
متولد سال ۳۴۰ و متوفی در ۴۲۳ هَ .
ق .
رجوع به ابن حاجب النعمان (ابوالحسن علی بن .
.
.
) و به کتب ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۲۲٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۹۹٫
معجم الادباءج ۱۴ ص ۳۵٫
ایضاح المکنون ج ۱ ص ۴۸۵٫
الاعلام زرکلی چ ۲ ج ۵ص ۱۱۴٫
ارشادالاریب ج ۵ ص ۲۵۹٫
میزان الاعتدال ج ۲ ص ۲۳۲٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن أبی محمدخلیعی موصلی حلبی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی خلیعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن حسام بن حامد ، مشهور به ابن ام ولدزاده ٔ رومی .
رجوع به علی رومی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن حسن بن علی بن اسماعیل جرجانی شافعی ، مکنّی به ابوالحسن .
فقیه و ادیب و شاعرو مورّخ و مفّسر و خطّاط و نویسنده بود.
وی در زمان صاحب بن عباد عهده دار امر قضاء در ری بود و در همین شهر در ۲۳ ذی حجه ٔ سال ۳۹۲ و یا به قولی در ۳۶۶ هَ .
ق .
درگذشت .
و جسد او به جرجان منتقل شد.
او راست : ۱ – تفسیر القرآن المجید.
۲ – تهذیب التاریخ .
۳ – کتاب فی الوکالة.
۴- الوساطة بین المتنبی و خصومه .
و نیز او را دیوان شعری است .
(از معجم المؤلفین بنقل از سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۱ ص ۵٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۹۷٫
طبقات الفقهاء شیرازی ص ۱۰۱٫
مناقب الشافعی و طبقات اصحابه من تاریخ الذهبی ص ۹۵٫
فهرس المؤلفین بالظاهریة.
الفهرست ابن الندیم ج ۱ ص ۱۶۷٫
وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۱ ص ۴۰۸٫
تاریخ جرجان سهمی ص ۲۷۷٫
طبقات الشافعیه ٔ سبکی ج ۲ ص ۳۰۸٫
معجم الادباء ج ۱۴ ص ۱۴٫
شذرات الذهب ابن عماد ج ۳ ص ۵۷٫
مرآةالجنان یافعی ج ۲ ص ۳۸۶٫
کشف الظنون ص ۷۸۲ و سایر صفحات .
کنوزالاجداد محمد کردعلی ص ۱۶۴٫
الحیاةالادبیه ٔ محمد عبدالمنعم خفاجی ص ۳۶۸٫
هدیةالعارفین ج ۱ ص ۶۸۴).
و نیز رجوع به ابوالحسن علی بن عبدالعزیز فقیه شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن عبدالرزاق مرغینانی ، ملقّب به ظهیرالدین .
رجوع به علی مرغینانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن علی بن جابر مغربی بغدادی ، ملقّب به تقی الدین .
رجوع به علی مغربی (ابن عبدالعزیزبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن محمد دولابی .
رجوع به علی دولابی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن مرزبان بن شاپور بغوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بغوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن وزیر جَرَوی ، مشهور به ابن جروی .
از فرماندهان شجاع مصری است .
پدرش بر مطلب بن عبداﷲ و سری بن حکیم ، دو والی مصر شورش کرد و چون در سال ۲۰۵ هَ .
ق .
در هنگام محاصره ٔ اسکندریه درگذشت ، علی بن جروی به جای او محاصره را ادامه داد و با عبیداﷲبن سری که اونیز پس از مرگ پدرش مقاومت می کرد ، چند بار جنگید و سرانجام با هم صلح کردند.
و علی بن جروی از جانب مأمون ، خلیفه ٔ عباسی حاکم بر تنیس و حوف شرقی گردید.
بعداً بر اثر اختلافی که با ابن السری پیدا کرد به اشاره ٔ مأمون به بغداد رفت .
و افشین دیگر بار او را به مصر فرستاد تا اموالی که نزد او بود به وی دهد.
اما ابن جروی از پرداخت اموال خودداری کرد و افشین در سال ۲۱۵ هَ .
ق .
او را به قتل رساند.
(از اعلام زرکلی بنقل از خطط مقریزی ج ۱ ص ۱۷۹) (الولاة و القضاة ص ۱۶۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالعظیم تبریزی خیابانی .
رجوع به علی تبریزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالغفار جرجانی کاتب ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی جرجانی (ابن عبدالغفار.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالغنی عشاقی .
رجوع به علی عشاقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالغنی فهری حصری ضریر قیروانی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی حصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن سالم عیدروس علوی .
رجوع به علی عیدروس شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن سوده ٔ مری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن عبدالرحمان بن علی بن علی بن علی بن امین علوی اندلسی جزایری مالکی شاذلی .
رجوع به علی اندلسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن محمدبن یحیی بن مجدالدین طبری حسینی شافعی مکی .
رجوع به علی طبری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن محمد قرافی قاهری نقاش ، ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی نقاش شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادر حسنی شامی قاهری ازهری شافعی ، مشهور به سیدفرضی و ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی فرضی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادر نبیتیتی مصری حنفی .
رجوع به علی نبیتیتی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالقاهربن آسه ، مکنّی به ابومحمد.
وی عالم به علم فرائض بود و در ربیعالاول سال ۵۳۰هَ .
ق .
درگذشت .
او را تألیفاتی در فرائض است .
(ازمعجم المؤلفین بنقل از سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۲ ص ۱۴۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالکافی بن علی بن تمام بن یوسف بن موسی بن تمام انصاری خزرجی سبکی شافعی ، ملقّب به تقی الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سبکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم بن طرخان حموی صفدی ، ملقّب به علأالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی حموی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم بن علی ابن محمدبن علی بن عبدالحمید حسینی علوی نیلی نجفی ، مشهور به نسابة و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی نیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم بن علی طباطبائی بروجردی .
رجوع به علی بروجردی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم بن محمدبن محمدبن علی بن عبدالکریم قرشی زبیدی بصری ، ملقّب به زین العابدین .
رجوع به علی بصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم باکوئی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به فریدالدین .
رجوع به علی باکوئی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم کاتب .
به عربی شعر می گفت و دیوان او سی ورقه است .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ، مکنّی به ابوالحسن .
تابعی است .
نیز رجوع به ابوالحسن (علی بن .
.
.
) شود.
در «منتهی الارب » آمده است که : «علی بن عبداﷲ» از محدثان است .
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ، مشهور به زین العرب مصری .
رجوع به علی زین العرب شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ، معروف به علی دایه .
سپهسالار سلطان مسعود غزنوی .
رجوع به تاریخ بیهقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ آق کرمانی حنفی .
رجوع به علی آق کرمانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابراهیم بن محمد انصاری مالکی ، مشهور به متیطی و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی متیطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی الحسن اردبیلی تبریزی شافعی ، ملقّب به تاج الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی تبریزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی زرع فاسی .
مکنّی به ابوالحسن .
«بروکلمان » نام ابوالحسن ابی زرع را بدین صورت آورده است .
رجوع به ابن ابی زرع شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن علی بن عیسی بن محمدبن عیسی حسنی شافعی سمهودی ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سمهودی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن محمدبن محسن جلال حسنی صنعانی .
رجوع به علی جلال شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمد زیدی ملقّب به منصور.
از بنی قاسم و از نوادگان الهادی الی الحق .
امام زیدی یمن .
رجوع به علی زیدی (ابن عبداﷲبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمد علوی حنفی .
ادیب مصری .
رجوع به علی حنفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمد نیشابوری ، مشهور به ابن ابی الطیب و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی نیشابوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن اماجور منجم ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن (علی بن ابی القاسم عبداﷲبن .
.
.
) و به ابن اماجور شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن جعفر.
از ذریه ٔ جعفر طیار.
رجوع به علی جعفری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن عبداﷲبن جعفربن نجیح بن بکر بصری ، مشهور به ابن مدینی و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن جعفربن یحیی بن بکربن سعید بصری ، مشهور به ابن مدینی و ملقّب به ابوالحسن .
رجوع به علی بصری .
(ابن عبداﷲبن جعفربن نجیح ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حجه ٔ حموی حنفی ، ملقّب به تقی الدین ومکنّی به ابوبکر.
ادیب و شاعر بود.
او راست : ۱- امان الخائفین من امة سیدالمرسلین .
۲- بدیعیة ابن حجة.
۳- بروق الغیث ، در شرح لامیةالعجم .
۴ – بلوغ الامل فی فن الزجل .
۵ – بلوغ المراد من الحیوان و النبات و الجماد.
۶ – ثبوت الحجة.
۷ – ثبوت العشرة.
۸ – ثمرات الاوراق فی المحاضرات .
۹ – الثمرات الشهیة فی الفواکه الحمویةو الزوائد المصریة.
۱۰ – جنی الجنتین .
۱۱ – خزانةالادب و غایةالارب ، در شرح بدیعیة ، در یک مجلد بزرگ .
۱۲- دیوان شعر.
۱۳ – رشف المهلین ، در تخمیس ابیات شیخ عبدالقادر گیلانی .
۱۴ – قبول البینات .
۱۵- الفواکه الجنیة فی نوادرالملوک و الابیات الادبیة.
۱۶ – الفواکه الشهیة و الزوائدالمصریة.
۱۷ – قهوة الانشاء ، در دو مجلد.
۱۸ – کشف اللثام عن وجه التوریة و الاستخدام .
۱۹ – مجری السوابق فی الخیل و السبق .
(از معجم المؤلفین بنقل از فهرس المؤلفین بالظاهریة.
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۶۶٫
ایضاح المکنون بغدادی ج ۱ ص ۱۲۴ و سایر صفحات و ج ۲ص ۲۲۰) (از هدیةالعارفین ج ۱ ص ۷۳۱).
و نیز رجوع به ابن حجة (ابوالمحاسن تقی الدین ابوبکربن علی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن عبداﷲبن حسن بن جهضم همدانی مکی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن جهضم .
رجوع به علی همدانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حسن بن حمزه ٔ حمزی (شریف .
.
.
) ملقّب به جمال الدین .
امیر یمن .
رجوع به علی حمزی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حسین بن ابی بکر اردبیلی تبریزی شافعی ، ملقّب به تاج الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی تبریزی (ابن عبداﷲبن ابی الحسن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حمدان ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به سیف الدولة.
رجوع به سیف الدوله و به آثارالباقیه ٔبیرونی ص ۱۳۳ و لباب الالباب عوفی ج ۱ ص ۲۷ و ۳۲۶ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن خالدبن یزیدبن معاویةبن ابی سفیان ، اموی سفیانی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سفیانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن خلف بن محمدبن عبدالرحمان بن عبدالملک انصاری مالکی ، مشهور به ابن نعمة و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی انصاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن داوود مالکی قیروانی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قیروانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ (یا عبیداﷲ)بن دقّاق دقیقی بغدادی ، مکنّی به ابوالقاسم و مشهور به دقّاق .
رجوع به ابوالقاسم (علی بن عبیداﷲ دقاق ).
و علی بن عبیداﷲ دقیقی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سنان طوسی تیمی ، مکنّی به ابوالحسن .
از بزرگان علمای کوفه .
رجوع به طوسی (ابوالحسن علی .
.
.
) و معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۵ ص ۲۲۹ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سیف یا یوسف ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به علویة.
رجوع به علی علویة شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن شاذان بن بتتی قصار ، مکنّی به ابوالحسن .
وی مقری بود و در یک روز چهار ختم منهای یک هشتم آن بافهماندن تلاوت می خواند.
و قرائت او در محضر عده ای ازقراء بر ابی شجاع بن مقرون بوده است .
وی در سال ۶۰۷ هَ .
ق .
درگذشت .
(از تاج العروس ذیل ماده ٔ «ب ت ت »).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن شیخ بن عبداﷲبن شیخ بن عبداﷲ عیدروس ، مشهور به زین العابدین .
رجوع به علی زین العابدین شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن طاهر خزاعی اصفهانی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی خزاعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن طیب جزائری ، ملقّب به زین الدین و مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن قلال .
رجوع به علی جزائری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عباس ، مکنّی به ابوالحسن و ابومحمد و مشهور به ابوالاملاک و ملقّب به ذوالثفنات .
وی جد خلفای عباسی بود و در سال ۴۰ هَ .
ق .
متولد شد.
او نیز مانند سید سجاد زین العابدین علی بن الحسین علیهماالسلام ، ملقّب به ذوالثفنات است .
و او را پنج صد درخت زیتون بود و هر روز زیرهر درخت دو رکعت نماز می گذاشت .
(از یادداشت دهخدا).
در «منتهی الارب » آمده است که : «علی بن عبداﷲبن عباس » تابعی است .
رجوع به ابوالاملاک و ذوالثفنات و نیز رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۱۴ ، ۱۷۷ ، ۱۸۲ و ۱۹۳ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدالجبار شاذلی ضریر ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به نورالدین .
پیشوای فرقه ٔشاذلیة.
رجوع به شاذلی و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۳۷٫
طبقات الاولیاء ابن ملفن ص ۳۵٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۹۲٫
فهرس المؤلفین بالظاهریة.
لواقح الانوار فی طبقات الاخبار شعرانی ج ۲ ص ۵٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۴۰۴و سایر صفحات .
جامعالکرامات حسن کوهن ص ۱۵٫
مناقب ابی الحسن الشاذلی ، تألیف محمد فاسی .
ایضاح المکنون بغدادی ج ۱ ص ۵۵۹ و ج ۲ ص ۱۷٫
ابوالحسن الشاذلی تألیف علی سالم عمار.
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۷۰۹٫
الاعلام زرکلی چ ۲ ج ۵ ص ۱۲۰٫
نکت الهمیان ص ۲۱۳٫
نورالابصار ص ۲۳۴٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدالغفار سمسمانی لغوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سمسمانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی بن حسین بن زیدبن علی بن حسین بن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام ، علوی ، مکنّی به ابوالقاسم و مشهور به شبیه یا ابن الشبیه .
رجوع به علی علوی (ابن عبداﷲبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی بن عبداﷲبن احمد قزوینی ، ملقّب به تاج الدین و مکنّی به ابوتراب .
رجوع به علی قزوینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی بن محمدبن یوسف بن سلیمان بن عمرازدی ، مشهور به ابن استجی .
رجوع به علی ازدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی تستری بحرانی .
رجوع به علی بحرانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی زیدی .
رجوع به علی زیدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی موسوی .
رجوع به علی موسوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی نطوبسی قاهری ازهری ضریر مالکی ، مشهور به سنهوری و ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سنهوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمران قرشی مخزومی شیعی میمونی .
مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی میمونی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمرو ، مکنّی به ابوالحسن .
از علمای متقدم قرن پنجم هجری ، یعنی عصری که مافروخی در آن میزیست .
و نام او در «محاسن اصفهان » آمده است .
اما در ترجمه ٔ محاسن اصفهان نام او به صورت «علی عبداﷲ عمر» ذکر شده است .
(از محاسن اصفهان مافروخی ص ۲۹) و رجوع به ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص ۱۲۲ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عیاش قیروانی مالکی عبیدلی .
رجوع به علی عبیدلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مبارک مرزوی ، مکنّی به ابوالحسن ، رجوع به علی مرزوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مبارک وهرانی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی وهرانی (ابن عبداﷲبن ناشربن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن ابی سرور سروجی .
رجوع به علی سروجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن احمدبن مظفر نجفی .
رجوع به علی نجفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن حسن جذامی مالقی نباهی ، مشهور به ابن حسن و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مالقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن سعیدبن موهب جذامی اندلسی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن موهب .
رجوع به علی اندلسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن عبدالباقی بن ابی جراده ٔ عقیلی انطاکی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی عقیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن عبدالملک بن یحیی بن ابراهیم حمیری کتامی فاسی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قطان شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن محب اﷲبن محمدجعفر علیاری .
رجوع به علی علیاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن هیدور تادلی .
رجوع به علی تادلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن هیصم هروی .
رجوع به علی هروی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مخلوف طرابلسی مغربی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی طرابلسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن منجم ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن منجم .
رجوع به علی بن هارون بن علی بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ناشربن مبارک وهرانی ، مکنّی به ابوبکر.
رجوع به علی وهرانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن وصیف بغدادی ، مشهور به ناشی اصغر.
رجوع به ناشی الاصغر (علی بن عبداﷲ.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن یوسف بن محمد حوینی ، مشهور به شیخ حجاز و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی جوینی (ابن یوسف بن عبداﷲ.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن یوسف بیری حلبی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی بیری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ازمیری ، ملقّب به حجا و مشهور به بورغانجی زاده .
رجوع به علی ازمیری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ انطاکی رومی حنفی .
رجوع به علی انطاکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ باراس دوعنی حضرمی .
رجوع به علی دوعنی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بارقی .
رجوع به علی بارقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بدلیسی حنفی ، ملقب به حسام الدین .
رجوع به علی بدلیسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بستی (یا سبتی ) اندلسی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بستی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بصیر حاکمی حموی حنفی .
رجوع به علی بصیر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن ابی رافع.
رجوع به ابن ابی رافع و به علی بغدادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بغدادی سویدی .
رجوع به علی سویدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بوسنوی ، ملقّب به عالی .
رجوع به علی بوسنوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بهائی دمشقی غزولی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی بهائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ تونسی ، ملقّب به علأالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی تونسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ خفاجی ، ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی خفاجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ سفطی مصری مالکی مشهور به وراق و ملقّب به نورالدین ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی وراق شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ششتری نمیری اندلسی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی ششتری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ شونی احمدی مصری شافعی .
رجوع به علی شونی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ شیفتکی شیرازی شافعی ، ملقّب به شرف الدین .
رجوع به علی شیرازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ طحان ازهری مصری .
رجوع به علی طحان شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن عبداﷲ طوری مصری حنفی .
رجوع به علی طوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ عربی حلی ، مشهور به ابن لجام و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی عربی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ عسیلی .
رجوع به علی عسیلی (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ عیسوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی عیسوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ قادری شیخانی .
رجوع به علی قادری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ متیوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی متیوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ مصری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ منفلوطی .
رجوع به علی منفلوطی (ابوالنصر) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالمجید ، مکنّی به ابوالحسن .
تابعی بود.
و رجوع به ابوالحسن (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالمحسن بن دوالیبی بغدادی شامی حنبلی ، مکنّی به ابوالمعالی ملقّب به عفیف الدین .
رجوع به علی دوالیبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی حرانی .
رجوع به علی حرانی (ابن عیسی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی صائغ رامهرمزی نحوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی صائغ (ابن عیسی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن غالب ، مکنّی به ابوالحسن .
متوفی در سال ۷۶۷ هَ .
ق .
او راست : ۱ – کتاب الاعتبار.
۲ – منظومه ٔ نهایةالعوام فی ذکر الخلفاءالکرام ، و شرح آن .
(از کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۳۹۳ و ۱۹۹۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن غانم .
علی بن محمدبن خلیل بن محمدبن محمدبن ابراهیم بن موسی حنفی ، مشهور به ابن غانم مقدسی و ملقّب به نورالدین .
رجوع به ابن غانم (نورالدین علی بن .
.
.
) و علی (بن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن غانیة.
علی بن اسحاق بن محمدبن غانیة ، مشهور به ابن غانیة.
حاکم قسمت شرقی اندلس در قرن ششم هجری .
رجوع به علی بن اسحاق بن محمدبن .
.
.
شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن غدیر.
علی بن منصوربن مضرس بن قیس غنوی جزری ، مشهور به ابن غدیر.
رجوع به علی جزری شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن غراب ، مکنّی به ابوالولید.
محدث بود.
ورجوع به ابوالولید (علی بن .
.
.
) شود.
ابن الندیم گوید:وی فقیه و از مشایخ شیعه و راوی فقه از ائمه بود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن غراب فرازی کوفی ، مکنّی به ابوالحسن .
تابعی بود.
و رجوع به ابوالحسن (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن غسان .
علی بن مؤمل بن علی بن غسان مصری ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن غسان .
رجوع به علی مصری (ابن مؤمل بن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن غلام علی هیدجی زنجانی (علی اصغر.
.
.
).
رجوع به علی اصغر زنجانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فاضل مازندرانی ، ملقّب به زین الدین .
رجوع به علی مازندرانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فاکهی .
علی بن حسن همدانی ، مشهور به ابن فاکهی و مکنّی به ابوالفضل .
رجوع به علی فاکهی (ابن حسن همدانی ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فتح ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به مطوق .
رجوع به مطوق (علی بن .
.
.
) و علی مطوق شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فتح اﷲ نهاوندی نجفی .
رجوع به علی نهاوندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فخرالدوله ، مکنّی به ابوالقاسم و ملقّب به مجیرالدوله .
وی بعد از درگذشت برادرش عمیدالدوله در زندان خلیفه ٔ عباسی ، دیرزمانی محبوس بود تا در رمضان سال ۴۹۹ هَ .
ق .
مورد لطف خلیفه المستظهر باﷲ شد و وی را به منصب وزارت رسانید و در حدود نه سال در این مقام بود تا در صفر سال ۵۰۸ هَ .
ق .
درگذشت ، و هبةاﷲ محمدبن علی مشهور به ابن مطلب عهده دار امر وزارت گردید.
(از دستورالوزراء خوندمیر ص ۹۱).
و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۳۱۷ و آثارالوزراء عقیلی چ دانشگاه ص ۱۴۲ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فخرالدین مسعودبن عزالدین حسین ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به حسام الدین .
وی فرزند کهتر ملک فخرالدین مسعود نخستین تن از ملوک بامیان بود.
برادر بزرگتر او شمس الدین محمد بود که پس از پدر به سلطنت بامیان رسید.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۶۰۹).
وی همان شاهزاده ای است که نظامی عروضی کتاب چهارمقاله ٔ خود را به نام او تألیف کرده است .
پدر وی فخرالدین مسعود اولین پادشاه از ملوک غوریه ٔ بامیان است ، و شمس الدین محمدبن فخرالدین مسعود ، برادر اوست .
هیچ ذکری از این شاهزاده در کتب تواریخ نیست .
فقط قاضی منهاج الدین عثمان بن سراج الدین الجوزجانی در کتاب طبقات ناصری (ص ۱۰۴) در ضمن تعداد اولاد فخرالدین مسعود ، نام او را می برد.
و سال وفات او معلوم نیست ولی چون در حین تألیف چهارمقاله در حیات بوده وفات او بالضرورة بعد از حدود سنه ٔ ۵۵۰ هَ .
ق .
که تاریخ تألیف این کتاب است ، واقع شده .
(تعلیقات چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ص ۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فرات .
علی بن محمدبن موسی بن حسن بن فرات نهرافی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن فرات ، وزیر المقتدر باﷲ عباسی .
رجوع به ابن فرات (ابوالحسن علی .
.
.
) و علی بن محمد.
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فرامرزبن علاءالدوله ابوجعفر محمدبن دشمن زیاربن کاکویه ، مکنّی به ابومنصور.
از دیالمه ٔ کاکویه بود که در کردستان از سال ۳۹۸ تا ۴۸۸ هَ .
ق .
حکومت می کردند.
وی در سال ۴۸۸ هَ .
ق .
در جنگی که بین او و تتش با مجدالملک در دشت ماوه رخ داد ، کشته شد.
(از طبقات سلاطین اسلام ص ۱۳۰) (مجمل التواریخ و القصص ص ۴۰۹) (معجم الانساب و القبائل زامباور ص ۳۲۸).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فرحون .
علی بن محمدبن فرحون قیسی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن فرحون .
رجوع به علی قیسی (ابن محمدبن فرحون .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فضال .
نام او علی بن حسن بن علی بن فضال بن عمربن ایمن کوفی ، و مکنّی به ابوالحسن است .
رجوع به علی کوفی (ابن حسن بن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فضال بن علی بن غالب بن جابربن عبدالرحمان بن محمدبن عمروبن عیسی بن حسن زمعه ٔ مجاشعی قیروانی فرزدقی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی فرزدقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فضلان بزری ، محدث .
رجوع به علی بزری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فضل بن احمد اسفراینی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به حجاج .
رجوع به ابوالحسن (علی بن فضل .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فضل بن احمد قرمطی .
رجوع به علی قرمطی (ابن فضل .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فضل اﷲبن علی بن عبیداﷲ حسنی راوندی ، ملقّب به عزالدین .
رجوع به علی راوندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فضل اﷲبن محمد مرعشی شافعی .
رجوع به علی مرعشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فضل مزنی نحوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مزنی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فضل مؤیدی طالقانی .
رجوع به علی طالقانی شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن فضیل بن عیاض .
پدر او از مشاهیر بود و در سال مؤاخذه ٔ برامکه یعنی سال ۱۸۷ هَ .
ق .
درگذشت .
اما خود علی بن فضیل در عبادت و فضل بر پدر برتری داشت .
و گویند روزی وی در مسجدالحرام نزدیک چاه زمزم ایستاده بود که ناگاه شنید شخصی این آیه را می خواند «یوم القیامة تری المجرمین » وی صعقه ای زد و درگذشت .
(ازحبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۲۴۳).
از فضیل بن عیاض در دیوان شاه داعی شیرازی ذکری آمده است ، رجوع بدانجا شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فلاح .
علی بن جعفربن فلاح کتامی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به فلاح .
از وزرای دولتی فاطمی مصر.
رجوع به علی کتامی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن فویرة.
علی بن یحیی ، مشهور به ابن فویرة و ملقّب به علاءالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بن یحیی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قابسی .
علی بن محمدبن خلف معافری مالکی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن قابسی .
رجوع به ابن قابسی (ابوالحسن علی بن .
.
.
) و نیز به علی بن محمدبن خلف .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قارح .
علی بن منصوربن طالب حلبی ، ملقّب به دوخلة و مشهور به ابن قارح و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی حلبی (ابن منصوربن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علی بطیوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بطیوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علیف بن هیس بن سلیمان بن عمروبن نافع حکمی زبیدی رافعی شراحیلی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی حکمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن محمد تجیبی مغربی ، مشهور به زقاق و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی زقاق شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن یونش اشبیلی ، مشهور به زقاق و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اشبیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم اردبیلی خلیلی شافعی بطائحی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی بطائحی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم حنش ذیبینی صنعانی .
رجوع به علی حنش شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم خوافی سنجانی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سنجانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم رشیدی .
رجوع به علی رشیدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم زیتونی رومی حنفی .
رجوع به علی زیتونی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم سعدی حلبی رامی .
رجوع به علی رامی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم طبری .
رجوع به علی طبری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم عباسی حنفی یمنی .
رجوع به علی عباسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم کاشانی کاتب ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی کاشانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاصح .
علی بن عثمان بن محمدبن احمدبن حسن عذری بغدادی ، مشهور به ابن قاصح و مکنّی به ابوالبقاء.
رجوع به علی عذری (ابن عثمان بن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاضی سعدی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی سعدی (ابن قاضی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاضی عسکر.
علی بن حسین بن علی بن حسین بن خلف بن محمد ارموی ، مشهور به ابن قاضی عسکر و ملقّب به شرف الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی ارموی (ابن حسین بن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قاضی عسکر.
علی بن خلیل بن علی بن حسین دمشقی .
مشهور به ابن قاضی عسکر و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی دمشقی (ابن خلیل بن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن قراعثمان (امیر.
.
.
).
وی از بزرگانی است که در اردوی امیر قرایوسف مقید بود.
و وقتی که امیرقرایوسف در هفتم ذیقعده ٔ سال ۸۲۳ هَ .
ق .
درگذشت و میرزا بایسنقر به دارالملک تبریز رسید ، این امیرعلی بیک بن امیر قراعثمان مورد عفو و مرحمت میرزا بایسنقر قرار گرفت .
(از حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۶۰۸ و ۶۱۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قراعثمان (علی بیک .
.
.
) رجوع به علی بیک بن قراعثمان شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قریب ، معروف به حاجب بزرگ ، یا امیرعلی خویشاوند.
از بزرگان امرای سلطان محمود غزنوی .
رجوع به حاجب (علی بن قریب .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قَرین بن بیهس .
محدثی ضعیف بود در روایت حدیث .
(منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قصار.
علی بن ابی حسین عبدالرحیم سلمی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن قصار.
ادیب و لغوی وخطاط.
رجوع به ابن قصار (ابوالحسن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قصار.
علی بن احمد بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن قصار.
رجوع به علی قصار (ابن احمد بغدادی ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قطاع .
علی بن جعفربن علی سعدی صقلی ، مشهور به ابن قطاع و مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به ابن قطاع و علی بن جعفربن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قطان .
علی بن محمدبن عبدالملک بن یحیی بن ابراهیم بن یحیی کتامی ، مشهور به ابن قطان و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی کتامی (ابن محمد بن عبدالملک بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قلال .
علی بن عبداﷲبن طیب جزائری ، ملقّب به زین الدین و مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن قلال .
رجوع به علی جزائری (ابن عبداﷲبن طیب .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قلی بن محمد خلخالی اصفهانی .
رجوع به علی خلخالی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قلیج ، ملقّب به سیف الدین .
وی مدرسه ای وقف کرده بود که ذکر آن در عیون الانباء آمده است .
رجوع به عیون الانباء ج ۲ ص ۲۶۰ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن قیم علی بن عیاد اسکندری ، مشهور به ابن قیم .
رجوع به علی اسکندری (ابن عیاد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن کامل بن اسماعیل حموی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی حموی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن کامه .
وی ظاهراً از امرای آذربایجان و خواهرزاده ٔ رکن الدوله بوده است .
(از مجمل التواریخ و القصص ، حاشیه ٔ ص ۳۹۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن کرامة.
علی بن مصطفی بن ابی اللطف طرابلسی حنفی ، مشهور به ابن کرامة.
رجوع به علی طرابلسی (ابن مصطفی بن ابی اللطف .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن کلاس .
علی بن محمدبن علاءالدین دواداری ، مشهور به ابن کلاس .
رجوع به علی دواداری (ابن محمدبن علاءالدین .
.
.
) و ابن کلاس شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن کل محمدبن علی محمد قاربوزآبادی قزوینی .
رجوع به علی قزوینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن کمال الدین حسین کاشانی ، ملقّب به غیاث الدین .
رجوع به غیاث الدین (علی بن کمال الدین کاشانی ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن کمال الدین محمود استرآبادی مکی .
رجوع به علی استرآبادی (ابن کمال الدین .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن کوچک .
علی بن حسین بن علی عبسی ، مشهور به ابن کوچک وراق .
رجوع به علی عبسی (ابن حسین بن علی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن کوفی .
علی بن محمدبن عبیدبن زبیر اسدی ، مشهور به ابن کوفی و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اسدی (ابن محمدبن عبیدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن لالی بالی رومی حنفی ، مشهور به منق و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی منق شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن لبال .
علی بن احمدبن علی شریشی ، مشهور به ابن لبال و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی شریشی (ابن احمدبن علی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن لب بن شلبون معافری ، مکنّی به ابوالحسن .
از وزرای اندلس .
رجوع به علی معافری (ابن لب .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن لجام .
علی بن خلف بن عبدالملک بن بطال بکری قرطبی مالکی ، مشهور به ابن لجام و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قرطبی (ابن خلف بن عبدالملک بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن لحام .
علی بن محمدبن عباس بن شیبان دمشقی حنبلی ، مشهور به ابن اللحام و مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی دمشقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن لطف علی مغانی تبریزی .
رجوع به علی تبریزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن لیث صفار.
وی فرزند کوچکتر لیث و برادر کهتر یعقوب لیث بود.
وی در چند مورد با برادر خود در جنگ ها شرکت داشت از جمله در سال ۲۵۳ هَ .
ق .
که یعقوب بر هری دست یافت ، برادر خود علی بن لیث را با زندانیان و بنه در آنجا گذاشت و خود برای جنگ با ابراهیم بن الیاس بن اسد به «پوشنگ » رفت .
و چون یعقوب درگذشت ، دو برادر او عَمرو و علی هر دو حاضر بودند و با وجودی که عهد و فرمان علی بر سپاه یعقوب روان تر بود ، بعد از مذاکراتی که بین دو برادر واقع شد ، کار بر عَمرو قرار گرفت .
ولی پس از اندکی علی از اینکه کار امارت را به عمرو واگذار کرده است ، پشیمان شد و عمرو چون بر این موضوع آگاه گشت ، علی را در بند کرد و در سال ۲۶۶ هَ .
ق .
وی را آزاد ساخته مال بسیار بداد و دل اوخوش گردانید.
اما در رمضان همان سال که عمرو با علی به جنگ خجستانی رفته بود ، بواسطه ٔ خیانت علی بنفع خجستانی ، عمرو بار دیگر وی را دستگیر ساخته و در قلعه ٔ بم زندانی کرد.
و در رمضان سال ۲۷۶ هَ .
ق .
که عمرو به پارس رفته بود وی حیلتی کرد و از زندان بگریخت و گروهی فراهم آورده به سیستان حمله کرد و چون از عهده ٔ جنگ با احمدبن شهفور (حاکم سیستان از جانب عمرو)و ازهربن یحیی برنیامد ، راه خراسان گرفت و به رافعبن هرثمة پیوست .
در سال ۲۸۳ هَ .
ق .
جنگ سخت بین سپاه عمرو و رافع رخ داد که منجر به شکست رافع و گریختن او به گرگان شد.
در این جنگ دو پسر علی لیث یعنی لیث و معدل که در سپاه رافع بودند ، اسیر شدند و عمرو آن دو را به نیشابور آورد و خلعت داد و نیکوئی کرد و گفت سوی پدر روید.
اما آنها این پیشنهاد را نپذیرفتندو نزد عم خویش باقی ماندند.
رجوع به صفاریان شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ماجده ٔ سهمی ، مکنّی به ابوماجدة.
رجوع به علی سهمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ماشاذة.
وی از علمای متقدم قرن پنجم (عهدی که مافروخی در آن میزیست ) بود و نام او درمحاسن اصفهان آمده است .
(از محاسن اصفهان مافروخی ص ۲۹).
و رجوع به ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص ۱۲۲ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ماشطه .
علی بن حسن ، مشهور به ابن ماشطة.
رجوع به ابن ماشطة و علی بن حسن شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ماکولا.
علی بن هبةاﷲبن علی بن هبةاﷲبن جعفر عجلی جرباذقانی بغدادی ، مشهور به ابن ماکولاو ملقّب به سعدالملک و مکنّی به ابونصر.
رجوع به ابن ماکولا (ابونصر علی .
.
.
) و علی بن هبةاﷲ بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مانع حوشبی .
سلطان حواشب در یمن .
رجوع به علی حوشبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مأمون .
مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به معتضد بود و او را «سعید» نیز می گفتند.
وی قائم مقام برادر خود ابومحمد رشیدبن مأمون (سلطان مراکش متوفی در سال ۶۴۰ هَ .
ق .
) بود و در سال ۶۴۶ هَ .
ق .
وقتی که یکی از قلاع حدود قهستان رامحاصره می کرد به ضرب تیغ یکی از امرا کشته شد و برادرزاده اش ، ابوحفص عمربن ابی ابراهیم ، ملقّب به مرتضی به سلطنت نشست .
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۵۸۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مأمون بن محمد.
وی از ملوک سلسله ٔ دوم خوارزمشاهان بود و پس از اینکه پدرش مأمون بن محمد بر دست غلامان خویش در ضیافت صاحب جیش خود کشته شد او بجای پدر نشست و لشکر بر او بیعت کردند و حکم او در ولایت جرجانیه و خوارزم نفاذ یافت .
وی نیز مانند سایر ملوک این سلسله ، شخصی فضل دوست و ادب پرور بود.
چنانکه شیخ الرئیس ابوعلی سینا در سن بیست و دوسالگی بر اثر پریشانی احوال دولت سامانی نزد این علی بن مأمون به خوارزم شد و او وظیفه ای کافی جهت وی تعیین کرد.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۴۴۴).
و نیز رجوع به جامعالتواریخ خواجه رشیدالدین همدانی (بخش سامانیان و غزنویان ) چ دبیرسیاقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مبارک ، مشهور به ابن زاهدة و مکنّی به ابوالحسن .
متوفی بسال ۵۹۴ هَ .
ق .
او راست : خریدةالامثال .
(از معجم المؤلفین بنقل از کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۷۰۱ و ایضاح المکنون بغدادی ج ۱ ص ۴۲۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مبارک بن حسن بن احمدبن ابراهیم واسطی رفاعی ، ملقّب به تقی الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی واسطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مبارک احمر.
رجوع به علی احمر (ابن مبارک .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن مبارک عجابی .
رجوع به علی عجابی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مبارک لحیانی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به لحیانی و علی لحیانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مجاهدبن مسلم بن رفیع کابلی رازی کندی .
مکنّی به ابومجاهد.
متوفی در حدود سال ۱۸۰ هَ .
ق .
او راست : ۱ – اخبار بنی امیة.
۲ – کتاب المغازی .
رجوع به کابلی (ابومجاهد علی بن .
.
.
) و نیز به مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۷۵٫
تاریخ بغداد خطیب بغدادی ج ۱۲ ص ۱۰۶٫
تهذیب التهذیب ابن حجر ج ۷ ص ۳۷۷٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۲۶٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مجاهدبن یوسف عامری ، ملقّب به اقبال الدوله .
وی دومین و آخرین تن از امرای دانیه است که از سال ۴۳۶ تا ۴۶۸ هَ .
ق .
حکومت کرد و در این سال این سلسله به دست امرای هودی منقرض گشت .
وی نیز به «سرقسطة» رفته و در آنجا ساکن گشت و در سال ۴۷۴ هَ .
ق .
درگذشت .
(از طبقات سلاطین اسلام ص ۲۳) (الاعلام زرکلی بنقل از ابن خلدون ج ۴ ص ۱۶۴) (البیان المغرب ج ۳ ص ۱۵۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محسن بن علی بن محمدبن ابی فهم تنوخی ، مکنّی به ابوالقاسم .
متولد در نیمه ٔ شعبان سال ۳۵۵ هَ .
ق .
و متوفی در بغداد در ماه محرم سال ۴۴۷ هَ .
ق .
رجوع به ابوالقاسم (علی بن محسن .
.
.
) ، و نیز به ماَّخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۷۵٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۴۰٫
المنتظم ابن جوزی ج ۸ ص ۱۶۸٫
النجوم الزهراه ٔ ابن تغری بردی ج ۵ ص ۵۸٫
فوات الوفیات ابن شاکر ج ۲ ص ۶۸٫
لسان المیزان ابن حجر ج ۴ ص ۲۵۲٫
اعیان الشیعه ٔ عاملی ج ۴۲ ص ۹٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محسن صعیدی مالکی شاذلی وفائی ، مشهور به رمیلی و مکنّی به ابوصلاح .
رجوع به علی رمیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد.
وی از اهالی ری بود و از جمله وکیلانی است که صاحب کشف الغمة بنقل از اعلام الوری تألیف طبرسی ، گوید که : آنها حضرت صاحب الامر (ع ) را رؤیت کرده اند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۱۱۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد.
خاتم سفرای اربعه ٔ حضرت قائم (ع ).
رجوع به علی سمری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد.
نام طبیب یا گیاه شناسی است که ابن البیطار در مفردات خود از او روایت کند.
از جمله در ذیل کلمات طباشیر ، طرخون و طلق نام او را آورده است .
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد ، مکنّی به ابوالحسن .
متکلم و اصولی قرن چهارم هجری است که در سال ۳۸۰ هَ .
ق .
درگذشت .
(از معجم المؤلفین بنقل از مناقب الشافعی و طبقات اصحابه من تاریخ الذهبی ص ۹۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد.
مورخ و خطیب بود و مدتی عهده دار خطابت در جامع قراچه ٔ احمدپاشا در شهر میخالیج بوده است .
او راست : مصباح القلوب فی التاریخ که در اواسط ربیعالاول سال ۱۰۶۱ هَ .
ق .
از تألیف آن فراغت یافت .
(از معجم المؤلفین بنقل از هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۷۵۷٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۷۱۰٫
فهرس الخدیویة ج ۱ ص ۱۵۸٫
ایضاح المکنون بغدادی ج ۲ ص ۴۹۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد ، مشهور به ابن محبا عباسی و ملقّب به عمادالدین .
رجوع به علی عباسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد ، مشهور به تاج الحلوانی .
رجوع به تاج الحلوانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد (خواجه .
.
.
) ممدوح منوچهری دامغانی شاعر : از دولت آن خواجه علی بن محمد امروز گلاب است و رحیق است در انهار.
منوچهری .
این شخص ظاهراً همان علی بن عمران ممدوح منوچهری است .
رجوع به علی عمرانی (ابن محمد.
.
.
) شود.
(از دیوان منوچهری چ ۲ دبیرسیاقی ص ۳۲۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد ، مشهور به نصیرالدین کاشی .
رجوع به علی کاشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد ، ملقّب به نظام الدین .
عالم قرن ششم هجری .
او راست : مختصرکتاب المصباح الصغیر.
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۷۶).
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان بن ضحاک فزاری ، مشهور به ابن مقری یا ابن بقری و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی فزاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن عبداﷲبن مالک بن عباد نفزی رندی مالکی ، مشهور به ابن عباد.
رجوع به علی نفزی شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن عبداﷲ قهندزی نیشابوری ضریر ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قهندزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن علان ، مکنّی به ابوالحسن .
از محدثین امامیه زمان غیبت صغری .
رجوع به علان کلینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن عمربن خلیل شیحی بغدادی ؛ ملقّب به علأالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی شیحی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بخاری ضریر ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به حمیدالدین .
رجوع به علی بخاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم جعفری نابلسی حنبلی ، مشهور به ابن عفیف .
رجوع به علی نابلسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم دمشقی حنائی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی حنائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم عادلشاهی .
هشتمین تن از عادل شاهیان بیجاپور.
رجوع به علی عادلشاهی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی بکر ، ملقّب به جلال الدین و مشهور به ابن عمار.
وی از قضاة دولت مجاهدی یمن بود سپس به وزارت رسید.
و وزارت مجاهد رسولی را به عهده داشت و در سال ۷۶۰ هَ .
ق .
درگذشت .
(از الاعلام زرکلی بنقل از العقود اللؤلؤیة ج ۲ ص ۱۱۱ و تاریخ ثغر عدن ج ۲ ص ۱۵۸).
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن محمدبن ابی بکربن ابراهیم بن ابی القاسم بن عمربن احمدبن ابراهیم بن محمدبن عیسی بن مطیر حکمی یمنی شافعی ، مشهور به ابن مطیر.
رجوع به علی حکمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی بکربن شرف ماردینی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی ماردینی (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن محمدبن ابی بکربن عبداﷲبن مفرج انصاری اسکندری شافعی ، ملقّب به شمس الدین .
رجوع به علی انصاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی بکربن علی بن ابراهیم بن علی بن عدنان حسینی دمشقی حنفی ، مشهور به نقیب الاشراف .
رجوع به علی نقیب الاشراف شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی بکربن مطیر ، مشهور به ابن مطیر.
فقیه بود و در رجب سال ۱۰۸۴ هَ .
ق .
درشهر زیدیة درگذشت .
او راست : مختصرالتلخیص در فقه .
(از معجم المؤلفین بنقل از خلاصةالاثر محیی ج ۳ ص ۱۹۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی بکر شعبی یمانی .
رجوع به علی شعبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن محمدبن ابی بکر مطیری .
رجوع به علی مطیری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی حسن (یا ابی الحسین ) اندلسی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اندلسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی زکریا یحیی وطاسی بادسی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابوحسون .
از ملوک بنی وطاس در فاس .
رجوع به علی وطاسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی فهم داودبن ابراهیم تنوخی ، مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به ابوالقاسم تنوخی و نیز به علی بن محمدبن داودبن ابراهیم .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی قاسم بن ابراهیم بن علی بن محمد دادسی مغربی .
رجوع به علی دادسی شود.
علی .
[ ع َ ] ابن محمدبن ابی قاسم بن علی بن ناصر نجری یمنی .
رجوع به علی نجری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی قاسم بن محمدبن جعفر.
مفسر بود.
وی در سال ۷۶۹ هَ .
ق .
متولد شد و در ۸۳۷ هَ .
ق .
درگذشت .
او راست : ۱ – تجریدالکشاف .
۲ – تفسیرالقرآن در هشت مجلد.
(از معجم المؤلفین بنقل از البدرالطالع شوکانی ج ۱ ص ۴۸۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی قاسم بن محمدبن فرحون تونسی مدنی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن ، و مشهور به ابن فرحون .
رجوع به علی تونسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد ، مشهور به ابن صباغ و ملقّب به نورالدین .
وی فقیه مالکی بود.
اصل او از سفاقس است و در سال ۷۸۴ هَ .
ق .
در مکه متولد شد و در سال ۸۵۵ هَ .
ق .
در همین شهر درگذشت .
او راست : الفصول المهمة لمعرفةالائمة و فضلهم و معرفة اولادهم و نسلهم .
(از معجم المؤلفین بنقل از کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۲۷۱٫
الاعلام زرکلی ج ۵ ص ۱۶۱٫
مخطوطات الموصل جلی ص ۱۲۲).
و نیز رجوع به ابن صباغ (شیخ نورالدین علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد ، مکنّی به ابوالمدد.
صوفی بود و در سال ۱۰۰۸ هَ .
ق .
درگذشت .
اوراست : کشف الاسرار الازلیة و تحقیق دوائرالانوار الابدیةکه شرح کتاب «الازل » محمد وفائی است .
(از معجم المؤلفین بنقل از کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۳۸۹٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۷۵۱٫
ایضاح المکنون بغدادی ج ۲ ص ۳۵۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن ابراهیم بن علی بن یوسف سبیتی عاملی کفراوی .
رجوع به علی سبیتی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن ابراهیم حجازی شافعی سقطی .
رجوع به علی سقطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن بختیاربن علی واسطی مندائی .
رجوع به علی مندائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن جدیدبن علی بن محمدبن جدید حضرمی تریمی شافعی ، مشهور به ابن جدید.
رجوع به علی حضرمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن جولة.
محدث است .
(منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن حبیب قلیوبی .
شاعر مصری .
رجوع به علی قلیوبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن حریق مخزومی بلنسی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مخزومی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن حسن ، مشهور به مصری و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن سلمه ٔ مخزومی بلنسی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مخزومی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن عبداﷲبن محمدبن علی باجی اندلسی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی باجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن عبداﷲبن نصیرالدین بن ملکان برتوانی حنفی .
رجوع به علی برتوانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن علی بن یحیی بکری زیدی یمنی .
رجوع به علی بکری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن عمربن ابی زرع ، مکنّی به ابوالحسن یا ابوعبداﷲ و مشهور به ابن ابی زرع .
رجوع به ابن ابی زرع شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن احمدبن معوض حسینی ببلاوی مالکی ادریسی اشعری .
رجوع به علی ببلاوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن عبداﷲبن عباد عبادی هروی شافعی مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی عبادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمود ، مکنّی به ابوالقاسم و مشهور به ابن حلوانی .
رجوع به علی حلوانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن یوسف بن محمد هیثمی طبناوی قاهری مالکی اشعری ، ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی طبناوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد حجازی سقطی حنفی ، ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی حجازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد سمنانی حلبی حنفی ، مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به علی سمنانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد عالونی حنفی .
رجوع به علی عالونی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد علوی ، مشهور به صاحب الزنج .
رجوع به صاحب الزنج شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد عنسی صنعانی .
رجوع به علی عنسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد قزوینی بغدادی شافعی ، ملقّب به تاج الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قزوینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ادریس ثانی ، (یا علی اول ) ، ملقّب به حیدرة.
چهارمین تن از ادراسه در مراکش است .
وی از سال ۲۲۱ تا ۲۳۴ هَ .
ق .
حکومت کرد.
او مردی باذکاوت و شریف و فاضل بود و در سال ۲۳۴ در سنین جوانی درگذشت .
(از طبقات سلاطین اسلام ص ۲۹) (الاعلام زرکلی بنقل از الاستقصاء ج ۱ ص ۶۷ و جذوةالاقتباس ص ۲۹۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ارسلان بن محمد منتخب ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی منتخب شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسحاق .
وی از اهالی قم بود واز جمله وکیلانی است که صاحب کشف الغمة بنقل از اعلام الوری تألیف طبرسی ، گوید که آنها حضرت صاحب الامر(ع ) را رؤیت کرده اند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۱۱۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسداﷲ امامی اصفهانی .
رجوع به علی امامی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسماعیل بن ابی بکربن عبداﷲبن عمربن عبدالرحمان ناشری زبیدی یمانی شافعی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی ناشری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسماعیل بن علی بن احمدبن محمدبن اسحاق اسبیجابی سمرقندی ، ملقّب به بهاءالدین .
رجوع به علی اسبیجابی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسماعیل بن علی بن محمدبن داوود بیضاوی الاصل مکی شافعی ، مشهور به زمزمی و ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی زمزمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسماعیل بن محمدبن بشر انطاکی تمیمی شافعی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی انطاکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسواری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اسواری (ابن محمدبن بابویه .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اقبرس قاهری شافعی ، مشهور به ابن اقبرس و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی قاهری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن الشاه الظاهری بغدادی ، مکنّی به ابوالقاسم .
متوفی در سال ۲۵۲ هَ .
ق .
رجوع به ابن الشاه الظاهری و نیز به مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۰۲٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۶۷۳٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ایدمر جلدکی ، ملقب به عزالدین .
رجوع به علی جلدکی (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن بابویه اسواری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اسواری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن بدیع ، مکنّی به ابوالقاسم .
از علمای حدود قرن پنجم هجری در اصفهان است که در «محاسن اصفهان » مافروخی ذکر وی آمده است .
رجوع به محاسن اصفهان مافروخی ص ۳۲ و ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص ۱۲۲ شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن بسری بندار ، مکنّی به ابوالقاسم .
محدث است .
رجوع به ابوالقاسم (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن بهاء بغدادی حنبلی ، ملقّب به علاءالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بغدادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جرجانی حنفی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی حنفی (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفربن حسین بن محمدبن صباح حمیری یمنی ، پدر حسن صباح .
رجوع به علی حمیری (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفربن محمدبن عبدالرحیم بن حجون قنائی ، ملقّب به فتح الدین .
رجوع به علی قنائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفر کوفی حمانی .
رجوع به علی حمانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حبیب بصری مشهور به ماوردی و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به ماوردی و به علی ماوردی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حبشی ازجی .
رجوع به علی ازجی (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن دینار دیناری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی دیناری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن زین الدین شهید ثانی عاملی جبعی اصفهانی ، مشهور به صغیر.
رجوع به علی صغیر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن محسن بن حسن المرتضی اعرجی کاظمی .
رجوع به علی کاظمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن محمدبن حسن بن یوسف بن یحیی مصری ، ملقّب به کمال الدین و مشهور به ابن النبیه .
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن خلاطی حنفی ، ملقّب به قادوسی و مشهور به رکابی .
رجوع به علی قادوسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن محمدبن حسن عبدی ، مکنّی به ابوتمام و مشهور به ابن یزداد.
رجوع به علی عبدی (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین بن عبدالکریم بن موسی بن عیسی بن مجاهد بزودی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به فخرالاسلام .
رجوع به علی بزودی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین بن عبداﷲ حبشی .
رجوع به علی حبشی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین بن عبدوس کوفی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی کوفی (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین بن محمدبن عمید ، مکنّی به ابوالفتح و ملقّب به ذوالکفایتین .
فرزند ابن عمید.
رجوع به علی ذوالکفایتین شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز بستی ، مکنّی به ابوالفتح و ملقّب به نظام الدین ، شاعر شهیر قرن چهارم هجری .
رجوع به ابوالفتح بستی و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۸۶٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۹۶٫
یتیمةالدهر ثعالبی ج ۴ ص ۲۸۴٫
البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۱ ص ۲۷۸٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۷۷۲ و سایر صفحات .
فهرس المخطوطات المصوره ٔ سید ج ۱ ص ۴۵۵٫
روضات الجنات خوانساری ص ۴۸۲٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۶۸۵٫
الاعلام زرکلی چ ۲ ج ۵ ص ۱۴۴٫
وفیات الاعیان ج ۱ ص ۳۳۸٫
ارشادالاریب ج ۶ ص ۴۰۷٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خالد بلاطنسی شامی شافعی .
رجوع به علی شامی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خلال ، مکنّی به ابوالحسن .
ادیب و ناسخ و دارای خطی شیوا و صحیح بود.
وی در سال ۳۸۱ هَ .
ق .
درگذشت .
(از معجم الادباء یاقوت ، چ مرگلیوث ج ۵ ص ۳۷۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خلف اوسی قرطبی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قرطبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خلف معافری مالکی ، مشهور به ابن قابسی و مکنّی به ابوالحسن .
محدث و حافظ و اصولی و فقیه و متکلم قرن چهارم هجری .
او راست : ۱ – الرسالة المفصلة لاحوال المتعلمین و احکام المعلمین و المتعلمین .
۲ – ملخص الموطأ.
۳- الممهد فی الفقه و احکام الدیانة.
۴ – المنبه للفطن من غوائل الفتن .
۵ – المنقذ من شبه التأویل .
رجوع به ابن قابسی (ابوالحسن .
.
.
) و نیز رجوع به مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۹۴٫
سیرالنبلاءذهبی ج ۱۱ ص ۳۶٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۵۶٫
فهرس المؤلفین بالظاهریة.
وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۱ ص ۴۲۷٫
تذکرةالحفاظ ذهبی ج ۳ ص ۲۶۴٫
النجوم الزاهره ٔ ابن تغری بردی ج ۴ ص ۲۳۳٫
البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۱ ص ۳۵۱٫
شذرات الذهب ابن عماد ج ۳ ص ۱۶۸٫
الدیباج ابن فرحون ص ۱۹۹٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۹۰۸٫
ایضاح المکنون بغدادی ج ۲ ص ۵۶۶٫
مختصر دول الاسلام ج ۱ ص ۱۸۸٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۶۸۵٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خلف نیرمانی ، مکنّی به ابوسعد.
رجوع به ابوسعد نیرمانی و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ص ۱۹۵٫
عیون التواریخ ابن شاکر کتبی ج ۱۳ ص ۵۹٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۵۵٫
فوات الوفیات ابن شاکر کتبی ج ۲ ص ۷۵٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خلیل بن محمدبن ابراهیم بن موسی حنفی ، مشهور به ابن غانم مقدسی و ملقّب به نورالدین .
نام او در هدیةالعارفین به صورت «علی بن محمدبن علی ، مشهور به ابن غانم مقدسی » آمده است .
او راست : ۱ – اوضح رمز فی شرح نظم کنزالدقائق ، در فروع فقه حنفی .
۲ – بغیة المرتاد لتصحیح الضاد.
۳ – تعلیق بر الاشباه و النظائر ابن نجیم ، در فروع فقه .
۴ – حاشیه بر القاموس فیروزآبادی ، که پسرش آن را مدوّن کرده است .
۵ – ردالراغب عن صلاة الرغائب .
۶ – رساله ای در ضاد که ظاهراً همان بغیةالمرتاد است .
۷ – رساله ای در وقف .
رجوع به ابن غانم (نورالدین علی بن .
.
.
) و نیز به مآخذ ذیل شود:معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۹۵٫
ریحانةالالبای خفاجی ص ۲۴۴٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۷۵۰٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۹۹ و سایر صفحات .
ایضاح المکنون بغدادی ج ۱ ص ۱۷۳ و ج ۲ ص ۶۴۵٫
فهرس الخدیویة ج ۳ ص ۱۲۲٫
فهرس الازهریة ج ۲ ص ۱۰۵٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن داوودبن ابراهیم تنوخی ، مکنّی به ابوالقاسم .
فقیه و اصولی ومحدث و نحوی و منطقی و متکلم و منجم و ادیب و شاعر است که در ذی حجه ٔ سال ۲۷۸ هَ .
ق .
در انطاکیه متولد شد و در ربیعالاول سال ۳۴۲ هَ .
ق .
در بصره درگذشت .
او راست : ۱- دیوان شعر.
۲ – الفرج بعدالشدة.
۳ – کتابی در علم عروض .
۴ – کتابی در علم قافیه .
۵ – کتابی در فقه و حدیث .
رجوع به ابوالقاسم تنوخی و نیز به مآخد ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۹۶٫
سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۰ ص ۱۲۴٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۵۶٫
معجم الادباء یاقوت ج ۱۴ ص ۱۶۲٫
تاریخ بغداد خطیب بغدادی ج ۱۲ ص ۷۷٫
النجوم الزاهره ٔ ابن تغری بردی ج ۳ ص ۳۱۰٫
لسان المیزان ابن حجر ج ۴ ص ۲۵۶٫
بغیةالوعاة سیوطی ص ۳۴۷٫
شذرات الذهب ابن عماد ج ۲ ص ۳۶۲٫
تاج التراجم ابن قطلوبغا ص ۳۳٫
مرآة الجنان یافعی ج ۲ ص ۳۳۴٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۷۸۱٫
روضات الجنات خوانساری ص ۴۷۷٫
الجواهرالمضیه ٔ قرشی ج ۱ ص ۳۷۲٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن دقماق حسینی ، ملقّب به زین الدین .
رجوع به علی حسینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن رستم بن هردوز ، مشهور به ابن ساعاتی و ملقّب به بهاءالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به ابن ساعاتی و علی بن رستم بن هردوز شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن رضابن محمدبن حمزه ٔ حسینی موسوی طوسی مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن دفترخوان .
رجوع به علی طوسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن رضابزاز شیرازی ، موسس فرقه ٔ بابیه .
رجوع به باب شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن زهران بن علی رشیدی مصری شافعی ، مشهور به خضری .
رجوع به علی خضری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سالم تغلبی آمدی حنبلی شافعی ، ملقّب به سیف الدین .
رجوع به علی آمدی (ابن ابی علی بن محمد.
.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سالم طندتائی ازهری .
رجوع به علی طندتائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سختویه بن حمشاد ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بن حمشادبن سختویه شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعدبن محمدبن علی بن عثمان بن اسماعیل بن ابراهیم جبرینی حلبی طائی شافعی ، مشهور به ابن خطیب الناصریة و مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی حلبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلامه ٔ روحانی مقری رحبی ، مکنّی به ابوالحسن .
محدث و مقری بود.
رجوع به علی روحانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلیمان بن علی بن سلیمان بن حسن انصاری غرناطی ، مشهور به ابن الجباب و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی انصاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن محمدبن سلیمان نوفلی .
رجوع به علی نوفلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلیم مصری ، ملقب به بهاءالدین و مشهور به ابن حنا ، وزیر الظاهرباﷲ فاطمی .
رجوع به علی مصری (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلیم نوری ، مکنّی ومشهور به ابوالحسن سفاقسی .
رجوع به علی نوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سهل صائغ دینوری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی صائغ شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن محمدبن سید نحوی بطلیوسی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به خیطال .
رجوع به علی بطلیوسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سیرماذیانی .
کاتب بود و به عربی شعر هم می گفت و دیوان او پنجاه ورقه است .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن شاکر مؤدب لیثی واسطی .
رجوع به علی مؤدب شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن شاه ظاهری بغدادی ، مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به ابن الشاه الظاهری و نیز به علی بن محمدبن الشاه الظاهری .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن صافی بن شجاع ربعی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی ربعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن صائغ کنانی .
رجوع به علی کنانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن طیب جلابی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی جلابی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عامر نجار مصری شافعی .
رجوع به علی نجار شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عباس بن شیبان دمشقی حنبلی ، مشهور به ابن اللحام و ملقّب به علأالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی دمشقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عباس توحیدی ، مکنّی به ابوحیان .
صوفی و متکلم و حکیم و ادیب و لغوی و نحوی قرن چهارم هجری .
رجوع به ابوحیان توحیدی و نیز به مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۰۵٫
طبقات الشافعیه ٔ اسنوی ص ۵۲٫
مناقب الشافعی و طبقات اصحابه من تاریخ الذهبی ص ۹۹٫
اسماءالرجال الناقلین عن الشافعی و المنسوبین الیه ، نوشته ٔ ابن هدایة ص ۵۷٫
عیون التواریخ ابن شاکر کتبی ج ۱۲ ص ۲۱۶٫
تاریخ ابن عدسة ج ۳ ص ۳۵۴٫
التذکره ٔ طاهر جزائری .
ص ۶٫
فهرس المؤلفین بالظاهریة.
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۶۸٫
سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۱ ص ۲۶٫
معجم الادباء یاقوت ج ۱۵ ص ۵٫
وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۲ ص ۷۹٫
طبقات الشافعیه ٔ سبکی ج ۴ ص ۲٫
تهذیب الاسماء و اللغات نووی ج ۳ ص ۲۲۳٫
طبقات الشافعیه ٔ ابن هدایة ص ۳۸٫
شدالازار شیرازی ص ۵۳٫
بغیةالوعاة سیوطی ص ۳۴۸٫
مفتاح السعاده ٔ طاش کبری ج ۱ ص ۱۸۸٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۴۰ و سایر صفحات .
ایضاح المکنون بغدادی ج ۱ ص ۶۰۲ وج ۲ ص ۶۵٫
ابوحیان توحیدی ، نوشته ٔ عبدالرزاق محیی الدین .
ابوحیان التوحیدی ، نگاشته ٔ ابراهیم گیلانی .
هدیةالاحباب عباس قمی ص ۱۴٫
امراءالبیان محمد کردعلی ج ۲ ص ۴۴۸٫
کنوزالاجداد محمد کردعلی ص ۲۲۱٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۶۸۴٫
فهرس المخطوطات المصوره ٔ سید ج ۱ ص ۴۲۷٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالحق زرویلی ، مشهور به صغیر و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی صغیر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالحمید هیتی بغدادی دمشقی صالحی .
رجوع به علی هیتی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرحمان بن احمدبن محمد بکری صدیقی مصری شافعی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بکری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرحمان بن خطاب مغربی مصری باجی شافعی ، ملقّب به علأالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی باجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرحمان اجهوری مصری مالکی ، مکنّی به ابوالارشاد و ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی اجهوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرحمان اقاوی ، مشهور به مراکشی .
رجوع به علی مراکشی شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن محمدبن عبدالرحمان بغدادی حنفی ، مشهور به آمدی و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی آمدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالکریم بن دینار بصری واسطی کاتب ، مکنّی به ابوالحسین .
رجوع به علی بصری (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرحیم بن محب الدین بن ایوب مکی شافعی ، مشهور به ایوبی .
رجوع به علی ایوبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالصمدبن عبدالاحدبن عبدالغالب همدانی مضری سخاوی ، ملقّب به علم الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علم الدین سخاوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالعزیزبن فتوح بن ابراهیم تغلبی موصلی دمشقی شافعی ، ملقّب به تاج الدین و مشهور به ابن دریهم (۷۱۲ -۷۶۲ هَ .
ق .
).
او راست : ۱ – الانصاف بالدلیل فی اوصاف النیل .
۲ – تصاریف الدهر فی تعاریف الاجر.
۳ – التصریف وحلة التعریف .
۴ – غایةالاعجاز فی الاحاجی و الالغاز.
۵- مفتاح الکنوز فی حل الرموز.
(از معجم المؤلفین بنقل از فهرس المؤلفین بالظاهریة.
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۲۰۹ و سایر صفحات .
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۷۲۳ و الاعلام زرکلی ج ۵ ص ۱۵۸).
و نیز رجوع به ابن دریهم شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن سدیر.
وی از اطبای قرن ششم هجری و معاصر الناصرلدین اﷲ عباسی است .
مولد و منشاء وی در مداین بود و نزد اطبای بغداد تحصیل طب نموده در مداین به معالجه و مداوای مریضان پرداخت .
وی در صناعت شعر نیز ماهر بود.
و در دهه ٔ سوم رمضان سال ۶۰۶ هَ .
ق .
بطور ناگهانی درگذشت .
«سدیر» لقب پدر اوست .
(از نامه ٔ دانشوران ج ۲ ص ۴۴۸) (از عیون الانباء ابن ابی اصیبعة ج ۱ ص ۳۰۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ ، مکنّی به ابوعبداﷲ و مشهور به ابن باکو ، از عرفای نیمه ٔ اول قرن پنجم هجری و معاصر القادر و القائم عباسی بود.
وی از اهالی شیراز است سپس به نیشابور رفته و با امام قشیری و شیخ ابوسعید ابوالخیر و دیگر متصوفه ٔ بزرگ ملاقات کرد و او را با آنها داستانهای بسیاری است که تفصیل آن در نامه ٔ دانشوران مذکور است .
وی در اواخر عمر به شیراز بازگشت و در کوهی از نواحی شیراز انزوا اختیار کرد و در سال ۴۴۲ هَ.
ق .
درگذشت .
رجوع به نامه ٔ دانشوران ج ۳ ص ۷۰ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن ابی سیف بصری مدائنی ، مکنّی به ابوالحسن .
مؤرخ و اخباری و راویه ٔ شعر.
رجوع به ابوالحسن مدائنی و نیز به علی بن محمدبن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن احمد بحرانی .
رجوع به علی بحرانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن عبدالظاهربن نشوان جذامی مصری سعدی ، ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی سعدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن علی بن زکریا زبحی جرجانی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی زبحی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ افزری .
رجوع به علی افزری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ بهرمسی محلی شافعی ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابومحمد.
رجوع به علی محلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ حموی ، مشهور به ابن ملیک .
از شعرای عرب .
رجوع به علاءالدین بن ملیک شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ طبیب .
متوفی در سال ۸۱۵ هَ .
ق .
او راست : مختصرالابزری ، در طب که شامل علم ابدان و ادیان است .
(از کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۶۲۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ فخری .
رجوع به علی فخری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ قزوینی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قزوینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالمحسن بن محمدبن سالم قلعی مکی حنفی .
رجوع به علی قلعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالملک بن یحیی بن ابراهیم بن یحیی کتامی ، مشهور به ابن قطان و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی کتامی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالودود مربیطری ، مکنّی به ابوعیسی .
رجوع به علی مربیطری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدوس کوفی نحوی ، مشهور به ابن عبدوس .
رجوع به ابن عبدوس شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن محمدبن عبیدبن زبیر اسدی ، مشهور به ابن کوفی و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اسدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عثمان بن محمدبن رجب بن علاءالدین دمشقی شافعی ، مشهور به ابن شمعة.
رجوع به علی دمشقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عز اذرعی دمشقی حنفی .
ملقّب به صدرالدین .
رجوع به علی اذرعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عقیل حنبلی عالمی بغدادی ، مکنّی به ابوالفاء.
رجوع به علی ظفری (ابن عقیل بن محمد.
.
.
) و به ابوالفاء (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علاءالدین دواداری ، مشهور به ابن کلاس .
رجوع به علی دواداری و ابن کلاس شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی .
نحوی و ساکن شهر تونس بود.
وی در سال ۱۱۳۹ هَ .
ق .
درقید حیات بوده است .
او راست : دفع الملم عن قراءة التسهیل بجلب المهم مما یقع به التحصیل ، که شرح تسهیل الفوائد ابن مالک است .
(از معجم المؤلفین بنقل از فهرس الخدیویة ج ۴ ص ۵۲ و ایضاح المکنون بغدادی ج ۱ ص ۴۷۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی ، مشهور به ابن ابی قصیبه ٔ غزالی .
رجوع به علی غزالی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی ، مشهور به ابن غانم مقدسی و ملقّب به نورالدین .
رجوع به ابن غانم (نورالدین علی ) و نیز به علی بن محمدبن خلیل بن محمد.
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن ابی بکربن علی نسفی بیکندی .
رجوع به علی نسفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن ابی لطف مقدسی شافعی ، مکنّی به ابوالفضل .
رجوع به علی مقدسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن ابی المعالی الصغیربن ابی المعالی الکبیر طباطبائی اصفهانی کاظمی حائری شیعی امامی .
رجوع به علی طباطبائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن احمدبن مروان عمرانی خوارزمی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن عمرانی و علی عمرانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن اسماعیل بن محمدبن علی بن احمدبن هاشم بن علوی بن حسین غریقی موسوی بحرانی .
رجوع به علی موسوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن محمدبن علی بن حسین بن عبدالصمد تمیمی نیشابوری سبزواری مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی تمیمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام .
وی به روایت شیخ مفید ، یکی از هفت فرزند امام محمدباقر علیه السلام است و والده ٔ او ام ولد بود.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۷۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن سکون حلی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن سکون .
رجوع به علی حلی (ابن محمدبن محمدبن علی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن سلیم دمشقی صالحی شافعی سلیمی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی سلیمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن عبدالرحمان بن عراق شامی حجازی شافعی ، ملقب به سعدالدین و مشهور به ابن عراق .
رجوع به علی حجازی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن فارس ، مشهور به خیاط بغدادی و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی خیاط شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن محمدبن حسین رباطی مغربی مالکی ، مشهور به ابن بری و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به ابن بری و نیز به مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۲۰٫
ایضاح المکنون بغدادی ج ۱ ص ۴۶۸٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۷۱۶٫
او را کتابی بنام «الکافی فی علم القوافی » نیز می باشد.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن محمدبن علی بن عبداﷲ یمنی صنعانی حنبلی ، مشهور به ابن شوکانی .
رجوع به علی شوکانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن محمدبن یونس بیاضی عاملی ، ملقّب به زین الدین و مکنّی به ابومحمد.
رجوع به علی بیاضی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد (صلاح الدین الناصر).
ابن علی (المهدی ).
ابن محمد حجاج بن یوسف زیدی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به نجاح الدین و المنصور ، و مشهور به ابن صلاح امیر یمن .
رجوع به علی زیدی (ابن محمدبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن محمد حضرمی رندی اشبیلی اندلسی ، مشهور به ابن خروف و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اشبیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن محمد علوی عمری شجری ، ملقّب به نجم الدین و مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن صوفی .
رجوع به علی شجری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن محمد مجروتی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مجروتی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن منصور المهدی لدین اﷲ.
رجوع به علی مهدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن منصور حوری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی حوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی ابن وهب بن مطیع قشیری شافعی ، ملقّب به محی الدین و مشهور به ابن دقیق العید.
رجوع به علی قشیری شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن محمدبن علی بن هبةاﷲبن احمد اسنائی مصری شافعی ، ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی اسنائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن یوسف اشبیلی ، مشهور به ابن ضائع و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اشبیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن یوسف همدانی .
رجوع به علی همدانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی ازجی ضریر ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی ازجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی الرضاعلیهم السلام ، ملقّب به نقی .
دهمین امام از ائمه ٔ شیعه ٔ اثناعشری .
رجوع به ابوالحسن (علی النقی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی جرجانی حسین حنفی ، مشهور به سیدشریف و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی جرجانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی جوینی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به عمادالدین .
رجوع به علی جوینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی خزاز رازی قمی ، مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به علی خزاز شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی رامشی بخاری ضریر ، ملقّب به حمیدالدین .
رجوع به علی رامشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی رضوی تبریزی نجفی ، مشهور به سیدعلی داماد.
رجوع به علی داماد شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی زهری شروانی مدنی حنفی .
رجوع به علی شروانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی شربینی .
رجوع به علی شربینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی صلیحی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی صلیحی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی کاشی مشهور به حلی و ملقّب به نصیرالدین ، رجوع به علی کاشی (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی کیاهراسی طبرستانی شافعی ، ملقّب به عمادالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی کیاهراسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی مغربی ، مشهور به سقاط و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سقاط شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی مقری فیومی .
رجوع به علی فیومی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی منذری .
رجوع به علی منذری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی نحوی استرآبادی فصیحی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن (علی بن ابی زید محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی نیریزی ، ملقب به ارشدالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی نیریزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی واسطی رفاعی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی واسطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمر تحیوی ، ملقب به موفق الدین و مشهور به صاحب .
رجوع به علی تحیوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمید ، مکنّی به ابوالفتح .
رجوع به ابن عمید (ابوالفتح .
.
.
) و حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۴۲۵ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمیر نحوی کنانی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی کنانی (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن محمدبن عیسی بن محمد اشمونی الاصل قاهری شافعی ، ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی اشمونی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عیسی دمشقی محلی نمراوی شافعی ، مشهور به قطبی و ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی قطبی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن غالب عامری ، مشهور به مجدالعرب و مکنّی به ابوفراس .
رجوع به علی مجدالعرب شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن فرحون قیسی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن فرحون .
رجوع به علی قیسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن فلاح ، مشهور به ابن مشعشع.
وی از نوادگان امام موسی کاظم (ع ) و از امرای دولت مشعشعی در اهواز و حویزه بود.
ابن مشعشع با پدر خود در بسیاری از جنگهای او با ترکمانان که به عراق مسلط بودند ، شرکت داشت و در اواخر عمر پدر ، زمام امور را به دست گرفت و ابتدا ادعا کرد که روح امام علی (ع ) در او حلول کرده است ، سپس ادعای الوهیت کرد و بر اماکن مقدس عراق حمله برد و آنها را غارت کرد و در سال ۸۵۷ هَ .
ق .
متعرض حجاج شد و به اموال آنان دستبرد زد و به الحاد و ستم خود ادامه داد.
سرانجام در سال ۸۶۳ هَ .
ق .
به تیر یکی از ترکان در کوه کیلویه واقع در بهبهان به قتل رسید در حالیکه پدرش هنوز در قید حیات بود.
(از الاعلام زرکلی بنقل از تاریخ العراق ج ۳ ص ۱۴۹ و الضوءاللامع ج ۶ ص ۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن فهد تهامی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی تهامی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن قطان فاسی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی فاسی (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن لؤلؤ.
محدث بود و در سال ۴۳۷ هَ .
ق .
نزد طوسی تحصیل علم میکرد.
او را کتابی است در نفی رؤیت .
(از معجم المؤلفین بنقل از لسان المیزان ابن حجر ج ۴ ص ۲۵۶).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مبارک ، ملقّب به کمال الدین و مشهور به ابن اعمی .
وی شاعر و از اهالی قاهره بود و قصیده ٔ مشهوری در مذمت خانه ٔ خویش دارد.
او در سال ۶۹۲ هَ .
ق .
درگذشت .
(از الاعلام زرکلی بنقل از فوات الوفیات ج ۲ ص ۸۱).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمد ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن ادمی و ملقّب به صدرالدین .
وی از شعرا و نویسندگان و مترسلان دمشق بود.
در سال ۷۶۸هَ .
ق .
متولد شد.
و چون از خواص دولت المؤید بود بارها مورد شکنجه و اذیت و آزار واقع شد و در سال ۸۱۶ هَ .
ق .
در دمشق درگذشت .
(از الاعلام زرکلی بنقل از الضوءاللامع ج ۶ ص ۸ و مطالعالبدور ج ۱ ص ۵۴ و ج ۲ ص ۸۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن ابراهیم خزرجی فاسی ، مشهور به حصار و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی حصار شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن جهیر ، مکنّی به ابوالقاسم و ملقّب به زعیم الدین یا زعیم الرؤساء و مشهور به ابن جهیر.
وی در عهد القائم باﷲ عباسی نیز پس از المتقدی باﷲ عهده دار کتابت دیوان زمام بود.
و دو بار وزارت المستظهر را نیز به عهده گرفت که مجموعاً در حدود ده سال بطول انجامید.
و سرانجام در سال ۵۰۸ هَ .
ق .
درگذشت .
(از الاعلام زرکلی بنقل از مرآةالزمان ج ۸ ص ۵۵ و النجوم الزاهرة ج ۵ ص ۱۸۶).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن دلدارعلی نقوی نصیرآبادی .
رجوع به علی نقوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن عبدالکریم بن عبدالواحد شیبانی موصلی ، مشهور به ابن اثیر جزری و ملقّب به عزالدین و مکنّی به ابوالحسن .
مورخ و محدث و ادیب و حافظ و لغوی و بیانی و نسابه بود که در جمادی الاولی سال ۵۵۵ هَ .
ق .
در جزیره ٔ ابن عمر متولد شد و درآنجا پرورش یافت آنگاه ساکن موصل گشت و سپس به شام سفر کرد.
و در بیست وپنجم شعبان سال ۶۳۰ هَ .
ق .
درگذشت .
او را بجز کتاب کامل و اللباب و اسدالغابة ، کتب ذیل نیز هست : ۱ – الجامعالکبیر فی علم البیان .
۲- کتاب الجهاد.
(از معجم المؤلفین بنقل از الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۸۸٫
سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۳ ص ۲۰۸٫
فهرس المؤلفین بالظاهریة تلخیص مجمعالاداب ابن فوطی ص ۱۳٫
وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۱ ص ۴۳۸٫
البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۳ ص ۱۳۹٫
طبقات الشافعیه ٔ سبکی ج ۵ ص ۱۲۷٫
الذیل علی الروضتین ص ۱۶۲٫
تذکرةالحافظ ذهبی ج ۴ ص ۱۸۵٫
شذرات الذهب ابن عماد ج ۵ص ۱۳۷٫
مختصر دول الاسلام ج ۲ ص ۱۰۲٫
مرآةالجنان یافعی ج ۴ص ۷٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۸۲ و سایر صفحات .
فهرس مخطوطات الظاهریة ج ۶ ص ۲۶۳٫
التعریف بالمؤرخین عزاوی ج ۱ ص ۲۴٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۷۰۶٫
فهرس مخطوطات المصوره ٔ سید ج ۲ ص ۱۲۵ و فهرس الخدیویة ج ۵ ص ۱۱۵).
رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۳۳۴ و «ابن اثیر» شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن علی بن احمدبن حجر عسقلانی مصری کنانی شافعی مشهور به ابن حجر.
رجوع به علی عسقلانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن علی بن سکون حلی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن السکون .
رجوع به علی حلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن علی قرشی بسطی اندلسی مالکی ، مشهور به قلصادی و ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قلصادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن محمدبن خلف بن جبریل منوفی مصری شاذلی ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی منوفی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن محمدبن وضاح بن محمدبن وضاح شهرابانی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به کمال الدین و مشهور به ابن وضاح .
رجوع به علی شهرابانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن نضر.
ادیب و نحوی و شاعر بود که پیش از سال ۷۴۸ هَ .
ق .
میزیست .
او را دیوان شعری است .
(از معجم المؤلفین بنقل از الطالع السعید ادفوی ص ۲۲۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن وفا قرشی انصاری سکندری شاذلی مالکی ، مشهور به ابن وفا و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قرشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن هبةاﷲبن محمدبن علی بن مطلب ، ملقّب به مجدالدین و تاج الدین و مکنّی به ابوالمکارم .
وی ادیب و نویسنده و نحوی و لغوی بود که به شام سفر کرد و مقاماتی را نیز عهده دار شد و به قاهره نیز سفری کرد و در سال ۵۶۱ هَ .
ق .
درگذشت .
او راست : ۱ – مختصر اصلاح المنطق ابن سکیت .
۲ – مختصر غریبین .
(از معجم المؤلفین بنقل از الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۸۸ ، بغیةالوعاة سیوطی ص ۳۵۳ ، کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۰۸ و هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۶۹۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمد ترکه ٔ اصفهانی ، ملقّب به صائن الدین .
رجوع به صائن اصفهانی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدتقی بن محمدرضابن مهدی بحرالعلوم طباطبائی نجفی .
رجوع به علی طباطبائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمد علی آبادی ملقّب به بدرالدین .
رجوع به علی علی آبادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمودبن ابی العزبن احمدبن اسحاق بن ابراهیم کازرونی بغدادی شافعی ، ملقّب به ظهیرالدین .
رجوع به علی کازرونی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مرادبن علی بخاری الاصل دمشقی حنفی نقشبندی مشهور به مرادی .
رجوع به علی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مزین ، مکنّی به ابوالحسین .
از عرفای اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری بود.
صاحب نفحات الانس بنقل از کتاب خواجه عبداﷲ انصاری گوید که : «ابوالحسین مزین » دو تن بوده اند یکی کبیر ودیگری صغیر و گویا با هم پسرخاله بودند.
مولد و منشاء ابوالحسین مزین کبیر در بغداد بود و با جنید و سهل صحبت داشت ، اما ابوالحسین مزین صغیر درمکه مجاور بود.
وفات علی بن محمد کبیر در سال ۳۲۷ یا۳۲۸ هَ .
ق .
اتفاق افتاد و در بغداد دفن گردید.
اماعلی بن محمد صغیر در مکه درگذشت و در همانجا دفن شد.
در نامه ٔ دانشوران بسیاری از سخنان و کرامات این دوذکر شده است .
رجوع به نامه ٔ دانشوران ج ۳ ص ۹۰ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مقلة ، مکنّی به ابوالحسین .
وزیر المتقی عباسی .
رجوع به علی بن ابی علی محمدبن مقله شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مکی بن عیسی بن حسن بن عیسی شامی عاملی جبلی ، ملقب به نجیب الدین و مشهور به ابن مکی .
رجوع به علی شامی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مکی عاملی جزینی ، ملقّب به ضیاءالدین و حسام الدین و رضی الدین و مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به علی جزینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن منتصر طرابلسی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن منتصر.
رجوع به علی طرابلسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن منصوربن ابی القاسم بن مختاربن ابی بکربن علی جذامی اسکندری ، مشهور به ابن منیر و مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به زین الدین .
رجوع به علی اسکندری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن موسی بن حسن بن فرات نهروانی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن فرات .
وزیر المقتدر باﷲ عباسی .
رجوع به ابن فرات (ابوالحسن علی .
.
.
) و مآخذ ذیل شود: دستورالوزراء خوندمیر ص ۷۶٫
الاعلام زرکلی چ ۲ ج ۵ ص ۱۴۱٫
الوزراء صابی .
سیرالنبلاء عریب ص ۳۶٫
ابن خلکان ج ۱ ص ۳۷۲٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن موسی بن سعیدبن مهدی انباری مکنّی به ابوالقاسم و ملقب به حُسنُس و مشهور به ابن صفدان .
رجوع به علی حسنس شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مهدی طبری اشعری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی طبری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن نصر ، مکنّی به ابوالحسن .
وی از کاتبان واسط بود و در سال ۴۳۷ هَ ق .
درگذشت .
او را رسائلی است .
(از معجم المؤلفین بنقل از کامل التواریخ ابن اثیر ج ۹ ص ۱۸۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن نصربن منصوربن بسام عبرتائی بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن بسام .
وی شاعر بود و در سال ۲۳۰ هَ .
ق .
متولد شد و در ۳۰۲هَ .
ق .
درگذشت .
رجوع به ابن بسام و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۳۶٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۹۲٫
سیرالنبلاء ذهبی ج ۹ ص ۱۶۸٫
الفهرست ابن الندیم ج ۱ ص ۱۵۰٫
معجم الادباء یاقوت ج ۱۴ ص ۱۳۹٫
فوات الوفیات ابن شاکر ج ۲ ص ۸۳٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۲۵ و سایر صفحات .
ایضاح المکنون بغدادی ج ۱ ص ۳۹٫
اعیان الشیعه ٔ عاملی ج ۴۲ ص ۲۴٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ولید ، ملقّب به والدالجمیع.
رجوع به علی والدالجمیع شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن وهب مسعری .
رجوع به علی مسعری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن هلال جزائری عراقی شیعی ، مشهور به ابن هلال .
رجوع به علی جزائری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یحیی بن احمدبن عمادالدین قادری حموی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی حموی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یحیی درینی انباری ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به ثقةالدولة.
رجوع به علی انباری (ابن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یحیی سلامه ٔ صنعانی .
رجوع به علی سلامة شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یحیی سلمی سمیساطی ، مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به علی سمیساطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف بن مسعود قیسی قرطبی شاعر ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن خروف و ملقّب به نظام الدین .
وی از اهالی قرطبه و از شعرای اندلس بود که به مشرق رفت و در حلب ساکن گشت و با قاضی آنجا (ابن شداد) مربوط شد.
و در سال ۶۰۴ هَ .
ق .
در حلب درگذشت .
(از الاعلام زرکلی بنقل از وفیات الاعیان ج ۲ص ۳۵۸ ، زادالمسافر ص ۲۰ ، نفح الطیب ج ۲ ص ۶۵۶ ، المغرب فی حلی المغرب ج ۱ ص ۱۳۶ ، التکمله ٔ ابن ابار ص ۶۷۸).
و نیز رجوع به ابن خروف (ضیاءالدین ابوالحسن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف خروفه ٔ اندلسی رندی نحوی .
رجوع به علی اشبیلی (ابن محمدبن علی بن محمدبن .
.
.
مشهور به ابن خروف ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف قزوینی شیعی (علی اصغر.
.
.
).
رجوع به علی اصغر قزوینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یونس ، مکنّی به ابوالفرج .
مافروخی دو بیت شعر عربی از وی در «محاسن اصفهان » نقل کرده است .
رجوع به محاسن اصفهان مافروخی ص ۷۳ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد اخفش نحوی .
رجوع به علی اخفش (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد ادرنه وی رومی حنفی ، ملقّب به مدحی و مشهور به اسکیجی زاده .
رجوع به علی اسکیجی زاده شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد اسبیجابی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به قطب الدین .
رجوع به علی اسبیجابی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد اسکافی نیشابوری ، مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به ابوالقاسم اسکافی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد اشمونی شافعی ، ملقب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به اشمونی و به علی اشمونی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد امین بن موسی بن حیدربن احمد.
رجوع به علی امین شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد اهوازی نحوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اهوازی (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن باقر ایجی اصفهانی شیعی (علی اکبر.
.
.
).
رجوع به علی اکبر ایجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد بتارکانی طوسی حنفی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی طوسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد بحاثی .
رجوع به علی بحاثی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن بخاری ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی بخاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد بدیهی ، مکنّی به ابوالحسن ، شاعر بغدادی .
رجوع به علی بدیهی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد برجی جذامی .
رجوع به علی برجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد برزج کوفی شیعی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی برزج شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد برکه ٔ تطوانی مغربی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی تطوانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد بستی شافعی ، مکنّی به ابوالفتح .
رجوع به ابوالفتح بستی و علی بستی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد بسطامی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی مصنفک شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد بغدادی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی بغدادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد بکری .
رجوع به علی بکری (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد بناکتی (سیدنظام الدین .
.
.
).
عارف نیمه ٔ دوم قرن هفتم هجری .
رجوع به علی بناکتی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد بیاعی .
رجوع به علی بیاعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد ترمذی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به منجیک .
شاعر مشهور.
رجوع به منجیک ترمذی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد تمیمی مغربی اشعری قسنطینی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی تمیمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد تهرانی .
رجوع به علی کنی (تهرانی ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد تیتلاوی .
رجوع به علی تیتلاوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد جرجانی ادریسی .
او راست : تاریخ جرجان .
و نیز رجوع به ادریسی (علی بن محمدبن .
.
.
) و جرجانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد جزار ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی جزار شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدجعفر استرآبادی تهرانی .
رجوع به علی استرآبادی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدجعفر حسنی حسینی یزدی (علی اکبر.
.
.
).
رجوع به علی اکبر یزدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد جمالی حنفی .
رجوع به علی جمالی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدجوادبن علی بن موسی الرضا علیهم السلام ، ملقّب به نقی .
دهمین امام از ائمه ٔ شیعه ٔ اثناعشریه .
رجوع به ابوالحسن (علی النقی ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد چتالجه وی رومی حنبلی .
رجوع به علی چتالجه وی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد حجازی قاینی .
رجوع به علی حجازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد حداد نصری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی حداد و طبسی (علی بن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد حر عاملی کرکی .
رجوع به علی حر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد حزوری آمدی شافعی .
رجوع به علی آمدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدحسین بن زین العابدین ، مشهور به زین التمیمی کاظمی .
رجوع به علی تمیمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدحسین بن محمدعلی بن محمدحسین بن محمدعلی حسینی مرعشی .
رجوع به علی مرعشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدحسین زنجانی .
رجوع به علی زنجانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدحسین شهرستانی حائری .
رجوع به علی شهرستانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد حسینی ، مشهور به حکیم .
رجوع به علی حکیم شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن محمد حلابی .
رجوع به علی حلابی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد حناوی زاده ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی حناوی زاده شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد خراسانی حسنی ، مشهور به سائح علوی .
رجوع به علی سائح شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد خلیلی زیدی جیلی .
رجوع به علی خلیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد داعی صلیحی مکنّی به ابوکامل یا ابوالحسن .
رجوع به علی صلیحی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد دمشقی شاذلی حنفی (درویش ).
رجوع به علی دمشقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد دیلمی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی دیلمی (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد رازی ، ملقّب به زین الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی رازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد ربعی ، مشهور به لخمی و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی لخمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدرضابن موسی بن جعفر کاشف الغطاء نجفی .
رجوع به علی کاشف الغطاء شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن محمدرضا طباطبائی .
رجوع به علی طباطبائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدرفیع طباطبائی .
رجوع به علی طباطبائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد رومی ، مشهور به رضائی .
رجوع به علی رضائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد رومی حنفی ، مشهور به پاشماقچی زاده .
رجوع به پاشمقچی زاده (سیدعلی افندی .
.
.
) و پاشمقجی زاده و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۹۸٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۷۶۴٫
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن محمد زیات .
رجوع به علی زیات شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد سالم بن ولی الدین ترکمانی الاصل دمشقی المولد حنفی .
رجوع به علی ترکمانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد سخاوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سخاوی (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد سعیدبن عبداﷲبن حسین سویدی بغدادی عباسی ، مکنّی به ابوالمعالی .
رجوع به علی سویدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد سعیدی بیاری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سعیدی (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد سمرقندی ، ملقّب به علاءالدین و معروف به ملاعلی قوشچی و یا فاضل قوشچی .
رجوع به علاءالدین قوشچی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد سمری .
خاتم سفرای اربعه ٔ حضرت قائم (ع ).
رجوع به علی سمری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد سوسی فاسی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سوسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد (فتحا) سوسی سملالی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی سوسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد شابشتی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی شابشتی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد شافعی .
رجوع به علی شافعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدشاکر (علی رضا.
.
.
).
رجوع به علی رضا شاکر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد شاهرودی .
رجوع به علی شاهرودی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد شاهرودی ، ملقّب به علاءالدین و مشهور به مصنفک ، رجوع به علی مصنفک شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن محمد شبیب .
رجوع به علی شبیب شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد شرنقاشی ، خطیب شافعی .
رجوع به علی شرنقاشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد شریف بکری .
رجوع به علی بکری (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد شمشاطی عدوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی شمشاطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد شیرازی حنفی ، ملقب به علاءالدین .
رجوع به علی شیرازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد شیرازی عمری شافعی ، ملقّب به مظفرالدین .
رجوع به علی شیرازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدطاهربن عبدالحمیدبن موسی بن علی بن معتوق عاملی نباطی اصفهانی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی عاملی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد طرابلسی بن ناصرالدین .
امام جامع اموی دمشق .
رجوع به علاءالدین (ابن ناصرالدین ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد عباسی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به عمادالدین .
رجوع به علی عباسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد عدوی شمشاطی ، مکنّی به ابوالحسن و ابوالقاسم .
رجوع به علی شمشاطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد عسکری .
رجوع به علی عسکری (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد عسیلی مصری شافعی ، ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی عسیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد عقینی انصاری تعزی یمنی شافعی .
رجوع به علی عقینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدعلی حسینی میبدی یزدی .
رجوع به علی یزدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد عمرانی (یا علی بن عمران ) ، مکنّی به ابوالحسن .
ممدوح منوچهری دامغانی شاعر.
رجوع به علی عمرانی (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد عزالی لوکری ، مکنّی به ابوالحسن .
شاعر عهد سامانیان .
مکنّی به ابوالحسن (علی بن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد فزاری .
رجوع به علی فزاری شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن محمد فیاض .
رجوع به علی فیاض شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد قابونی دمشقی حنفی ، ملقّب به علاءالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قابونی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن محمد قاری هروی حنفی ، مکنّی به نورالدین .
رجوع به علی قاری (ابن سلطان محمد.
.
.
) نشود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد قسطمونی رومی خلوتی شعبانی (علی اطول .
.
.
) ، مشهور به قره باش .
رجوع به علی اطول قره باش شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد قیسی قرطبی شاعر ، ملقّب به ضیاءالدین و مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن خروف .
رجوع به ابن خروف (ضیاءالدین ابوالحسن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد قیصری رومی حنفی ، مشهور به نثاری .
رجوع به علی نثاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد کورانی .
رجوع به علی کورانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد لخمی اشبیلی مغربی اندلسی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی لخمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد مرغینانی .
رجوع به علی مرغینانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد مسفیوی مراکشی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مراکشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد مصری ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد مغازی زواوی .
رجوع به علی مغازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد مناوی ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالهمم .
رجوع به علی مناوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد منجوزانی بلخی .
رجوع به علی منجوزانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد میلی جمالی تونسی مالکی .
رجوع به علی جمالی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد نجری یمانی زیدی ، مشهور به ابن هطیل .
رجوع به علی نجری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد نجوی وزیر ، مکنّی به ابوالمکارم .
رجوع به علی نحوی (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد نسوی ، مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به علی نسوی (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن محمد نهاوندی نحوی .
رجوع به علی نهاوندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد نیشابوری .
رجوع به علی نیشابوری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد نیشابوری ، مشهور به خبازی و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی خبازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد وزان حلبی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی وزان شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد ویشجردی ، ملقّب به جاسوس الفلک .
رجوع به علی ویشجردی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد هروی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی هروی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد همدانی (علی اکبر.
.
.
) ، ملقّب به صدرالاسلام .
رجوع به علی اکبر همدانی شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن محمد یمنی بکری .
رجوع به علی بکری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمودبن ابی بکر حموی مصری حنبلی ، مشهور به ابن مغلی و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی حموی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمودبن حسن بن نبهان یشکری ربعی .
رجوع به علی یشکری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمودبن حسن حمصی رازی شیعی ، ملقّب به جمال الدین .
رجوع به علی حمصی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمودبن علی آغا مصری (علی بهجت .
.
.
).
رجوع به علی بهجت شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمودبن علی نجیب رودباری .
رجوع به علی رودباری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمودبن محمدبن عمربن ایوب ، ملقّب به نورالدین .
از امرای ایوبی .
رجوع به علی ایوبی (ابن محمود مظفربن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمودبن مسعودبن محمودبن محمدبن محمدبن محمدبن عمر شاهرودی بسطامی هروی رازی فخری بکری حنفی ، مشهور به مصنفک و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی مصنفک شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمودبن محمد رابض بدخشانی .
رجوع به علی رابض شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمود استرآبادی مکی .
رجوع به علی استرآبادی (ابن کمال الدین محمود.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمود امین .
رجوع به علی امین شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن محمود ریماوی .
رجوع به علی ریماوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمود عاملی مشغرائی .
رجوع به علی مشغرائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمود کرمانی شافعی ، ملقب به ضیاءالدین .
رجوع به علی کرمانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمودبن کعبی ، مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به علی کعبی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن محمودمیرزا (سلطان .
.
.
) از شاهزادگان تیموری .
رجوع به علی میرزا (ابن سلطان محمود.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمود نجفی شروانی شماخی (علی اکبر.
.
.
).
رجوع به علی اکبر شروانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محیا.
علی بن محمد عباسی ، مشهور به ابن محیا و ملقّب به عمادالدین .
رجوع به علی عباسی (ابن محمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن محیی الدین جامعی عاملی .
رجوع به علی جامعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مخلص بابا ، مشهوربه عاشق پاشای قیرشهری .
رجوع به علی قیرشهری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مخلوف .
علی بن عبداﷲبن مخلوف طرابلسی مغربی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن مخلوف .
رجوع به علی طرابلسی (ابن عبداﷲبن مخلوف .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مدرک ، مکنّی به ابومدرکة.
راوی بود.
رجوع به ابومدرکة شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مدینی .
علی بن عبداﷲبن جعفربن نجیح سعدی بصری ، مشهور به ابن مدینی و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بصری (ابن عبداﷲبن جعفربن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مراد.
مفسر بود و در سال ۱۰۸۳ هَ .
ق .
در قید حیات بوده است .
او راست : انوارالقرآن فی مصباح الایمان ، در تفسیر.
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۴۱).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مراد عمری موصلی شافعی ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالفضل .
رجوع به علی عمری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مراد کاشی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی کاشی (ابن مراد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مرزبان .
علی بن احمد بغدادی شافعی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن مرزبان .
رجوع به علی بغدادی (ابن احمد بغدادی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مره ٔ بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به نقاش شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن مزید اسدی ، مکنّی به ابوالحسن .
نخستین حکمران حله از بنی مزید اسدی .
رجوع به علی مزیدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مسافر عدوی .
رجوع به علی عدوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعده ٔ باهلی ، مکنّی به ابوحبیب .
تابعی بود.
رجوع به علی باهلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن حسین ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به حسام الدین .
فرزند کهتر ملک فخرالدین مسعود ، نخستین تن از ملوک بامیان ، و مخدوم خاص نظامی عروضی مؤلف چهارمقاله .
رجوع به علی (ابن فخرالدین مسعودبن عزالدین حسین .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن محمود غزنوی .
ملقّب به بهاءالدولة.
رجوع به علی غزنوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعود ابهری ، ملقّب به صدرالدین .
وزیر تکش .
رجوع به علی به صدرالدین (علی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعود فرغانی ، مکنّی به ابوسعد و ملقّب به کمال الدین .
رجوع به علی فرغانی (ابن مسعود.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مسلم بن جناب ، مکنّی به ابوالحسن .
تابعی بود.
(منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مسلم بن محمدبن علی سلمی دمشقی شافعی خلوتی ، مشهور به ابن سهروردی و مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به جمال الاسلام .
رجوع به علی سهروردی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مسلم عقیلی .
هفتمین تن از حکام بنی عقیل در عراق و موصل .
رجوع به علی عقیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مسلمة.
علی بن حسن بن ابی الفرج احمد ، مکنّی به ابوالقاسم و مشهور به رئیس الرؤسا.
ابن مسلمة.
وزیر القائم بامراﷲ عباسی .
رجوع به علی (ابن حسن بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مسهر شاعر.
وی شاعر بود و ابوالمؤید محمدبن صائغ جزری مشهور به عنتری ، او را درقصیده ای هجو کرده و آن ابیات در عیون الانباء آمده است .
رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعة ج ۱ ص ۲۹۶ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مسهر کوفی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی کوفی (ابن مسهر.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مشاطة ، مکنّی به ابوالحسن .
او راست : اخبارالوزراء.
(از کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۳۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مشعشع.
علی بن محمدبن فلاح ، مشهور به ابن مشعشع.
از نوادگان امام موسی کاظم (ع ) و از امرای دولت مشعشعی در اهواز و حویزه .
رجوع به علی (ابن محمدبن فلاح ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مصطفی بن ابی لطف طرابلسی حنفی ، مشهور به ابن کرامة.
رجوع به علی طرابلسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مصطفی بن پیرمحمد کوتاهیه وی رومی حنفی ، ملقّب به جبری و مشهور به بلبل زاده .
رجوع به علی بلبل زاده شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مصطفی بن عطیةبن جعفربن احمدبن عطیه ٔ مشرفة.
رجوع به علی مشرفة شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مصطفی دباغ حلمی شافعی ، مشهور به میقاتی و مکنّی به ابوالفتوح .
رجوع به علی میقاتی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مصطفی قیصری رومی حنفی ، مشهور به فردی .
رجوع به علی فردی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مصطفی موستاری سکتواری ، ملقّب به علاءالدین و مشهور به علی دده و به شیخ التربة.
رجوع به علی دده شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مصیصی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به مصیصی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مُطلِب برقی .
محدث بود.
(منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مطیر.
علی بن محمدبن ابی بکربن ابراهیم بن ابی القاسم بن عمربن احمدبن ابراهیم بن محمدبن عیسی بن مطیر حکمی یمنی شافعی ، مشهور به ابن مطیر.
رجوع به علی حکمی (ابن محمدبن ابی بکربن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مطیر.
علی بن محمدبن ابی بکربن مطیر ، مشهور به ابن مطیر.
رجوع به علی بن محمدبن ابی بکربن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مظفربن ابراهیم .
و یا هدیةبن عمربن یزید کندی اسکندرانی وداعی دمشقی .
متوفی در ۷۱۶ هَ .
ق .
رجوع به علاءالدین (ابن مظفر) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مظفربن علی بن حسن بن مسلمة ، مکنّی به ابوالقاسم .
ادیب و شاعر و نویسنده بود (۴۵۵ تا ۴۹۳ هَ .
ق .
) او را رسائلی است .
(از معجم المؤلفین بنقل از الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۲۰۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مظفربن مبارزالدین (شاه .
.
.
).
وی یکی از چهار پسر شاه شرف الدین مظفر حاکم شیراز ، و برادر کوچکتر شاه یحیی بود.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۲۸۷) (تاریخ مفصل ایران ، مغول چ عباس اقبال ص ۴۲۶).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن معاویةبن احمد ازدی مهلبی بصری شیعی (علی بلال .
.
.
) ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مهلبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن معتضد ، ملقّب به المکتفی باﷲ و مکنّی به ابومحمد.
هفدهمین خلیفه ٔ عباسی .
رجوع به علی عباسی (ابن احمد معتضدبن موفق .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن معصوم .
علی بن احمدبن محمدبن معصوم بن نصیرالدین بن ابراهیم بن سلام اﷲبن مسعودبن محمدبن منصور حسنی حسینی ، مشهوربه ابن معصوم (علی خان .
.
.
) رجوع به سیدعلی خان شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن معقل ، مکنّی به ابوالحسن .
«حبال » صاحب کتاب الوفیات از وی یاد کرده و او را صاحب ابوعلی فارسی دانسته و سال وفات وی را ربیعالاول ۴۳۳ هَ .
ق .
آورده است .
(از معجم الادباء یاقوت ، چ مارگلیوث ج ۵ ص ۴۲۱).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن معلی .
وی کلانتر قطیف بود و در سال ۲۸۱ هَ .
ق .
یکی از بزرگان قرمطی به نام یحیی بن ذکرویه بن مهرویه به منزل اورفت و به نام اینکه وی از جانب امام محمد مهدی (ع ) آمده است از آنجا آغاز تبلیغ اهالی قطیف و بحرین به مذهب قرامطه کرد.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۲۸۵).
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن معلی بزاز.
وی محدث و از مردم سینیز(دهی به فارس ) بود.
(منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مغلی .
علی بن محمودبن ابی بکر حموی مصری حنبلی ، مشهور به ابن مغلی و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی حموی (ابن محمودبن ابی بکر.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مغیره ٔ اثرم بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به اثرم (علی بن .
.
.
) ، و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۴۴٫
تاریخ دمشق ابن عساکر ج ۱۲ ص ۲۷۶٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۱۹۸٫
الفهرست ابن الندیم ج ۱ ص ۵۶٫
معجم الادباء یاقوت ج ۱۵ ص ۷۷٫
النجوم الزاهره ٔ ابن تغری بردی ج ۲ ص ۲۶۳٫
ایضاح المکنون بغدادی ج ۲ ص ۱۴۶٫
الاعلام زرکلی چ ۲ ج ۵ ص ۱۷۵٫
ارشادالاریب ج ۵ ص ۴۲۱٫
نزهةالالباس ص ۲۱۸٫
انباه الرواة ج ۲ ص ۳۱۹٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مفضل بن علی بن مفرج بن حاتم بن حسن بن جعفر لخمی مقدسی اسکندرانی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به شرف الدین .
رجوع به علی مقدسی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن مفید ، مکنّی به ابوالقاسم .
از فضلای قرن پنجم هجری ، او راست : نزهةالناظر و تنبیه الخاطر فی کلمات النبی و الائمة.
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۴۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مقاتل بن عبدالخالق حموی .
رجوع به علی حموی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مقرب بن منصوربن مقرب بن حسن بن عزیزبن ضبار ربعی عیونی ، مکنّی به ابوعبداﷲ و ملقّب به جمال الدین .
رجوع به علی ربعی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مقرب احسائی .
رجوع به علی احسائی شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن مقلدبن نصربن منقذ کنانی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به سدیدالملک .
رجوع به علی کنانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مقلد ندیم ، مکنّی به ابوالحسن .
وی موسیقیدان بود و در غناء و آهنگ های مختلف دستی داشت و مدتی ندیم المستظهر و المسترشد بوده است و در سال ۵۱۷ هَ .
ق .
درگذشت .
او را کتابی است در اغانی و نیز منظومه هائی به او نسبت می دهند.
(از معجم المؤلفین بنقل از الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۲۰۹).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مقلة.
علی بن حسن بن اسماعیل بن احمدبن جعفربن محمدبن صالح بن حسان بن حصن عبدری ، مشهور به ابن مقلة و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی عبدری (ابن حسن بن اسماعیل بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مکرم .
علی بن حسین بن مکرم ، مکنّی به ابوالقاسم و ملقّب به ناصرالدین و مؤیدالدولة و مشهور به ابن مکرم .
از ملوک عمان .
رجوع به علی (ابن حسین بن مکرم .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مکی .
علی بن احمدبن مکی رازی ، ملقّب به حسام الدین و مشهور به ابن مکی .
رجوع به علی (ابن احمدبن مکی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مکی .
علی بن محمدبن مکی بن عیسی بن حسن بن عیسی شامی عاملی جیلی ، ملقّب به نجیب الدین و مشهور به ابن مکی .
رجوع به علی شامی (ابن محمدبن مکی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مکی کاظمی .
رجوع به علی کاظمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ملک معز ، ملقّب به ملک منصور.
وی از غلام زادگانی بود که بر مصر سلطنت می کردند.
پدر او ملک معز الترکی الصالحی در سال ۶۵۵ هَ .
ق .
دختر حاکم موصل را به زنی گرفت و این امر باعث رشک همسر دیگرش شجرةالدر مکنّی به ام خلیل گردید ، لذا به توطئه ٔ او ملک معز را در حمام کشتند.
پس از او به استصواب امرا و ارکان دولت ، پسرش ملک منصورعلی ، بر تخت سلطنت نشست و اوام خلیل را به قتل رساند و دو سال بر مصر پادشاهی کرد.
در این هنگام غلامان او را خلع کردند و سیف الدین را که اتابک علی بود بر تخت نشاندند و او را به نام ملک مظفر خواندند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۲۵۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ملمش ترکی ، مکنّی به ابوالحسن وملقّب به فخرالدین .
نام او را «علی بن بکمش » نیز گفته اند.
رجوع به علی ترکی (ابن بکمش بن مزان .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منتصر.
علی بن محمدبن منتصر طرابلسی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن منتصر.
رجوع به علی طرابلسی (ابن محمدبن منتصر.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منجب بن سلیمان صیرفی مصری ، مکنّی به ابوالقاسم .
رجوع به علی صیرفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منجم .
علی بن هارون بن علی بن یحیی بن ابی منصور ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن منجم .
رجوع به علی (ابن هارون بن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منذر.
از محدثان بود.
(منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منصوربن امیرحاجی خراسانی (امیر.
.
.
) وی یکی از سه فرزند منصوربن حاجی خراسانی است و او را فرزندی نبود.
و برادر کهترش امیر مظفر که نزد اتابک یوسف شاه تربیت یافت ، جد افراد سلسله ٔ «آل مظفر» می باشد.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۲۷۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منصوربن طالب حلبی ، ملقب به دوخلة و مشهور به ابن قارح و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی حلبی (ابن منصوربن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منصوربن عبیداﷲ خطیبی اصفهانی بغدادی ، مکنّی به ابوعلی و مشهور به اجل لغوی .
رجوع به علی خطبیی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منصوربن عزیزبن معز فاطمی عبیدی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به الظاهرالاعزاز دین اﷲ ، از پادشاهان دولت فاطمی مصر.
رجوع به علی فاطمی (ابن منصوربن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منصوربن محمدبن ابی المعالی بن احمد حسینی کازرانی الاصل حائری المولد ، مشهور به علی الکبیر.
رجوع به علی کبیر شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منصوربن مضرس بن قیس غنوی جزری ، مشهور به ابن غدیر.
رجوع به علی جزری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منصوربن ناصر مقدسی حنفی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی مقدسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منصور فاسی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی فاسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن منقی .
علی بن خلیفةبن علی نحوی ، مشهور به ابن منقی و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی (ابن خلیفةبن علی نحوی ) شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن منیر.
علی بن محمدبن منصوربن ابی القاسم بن مختاربن ابی بکربن علی جذامی اسکندری ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به زین الدین و مشهور به ابن منیر.
رجوع به علی اسکندری (ابن محمدبن منصوربن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی (شیخ خواجه .
.
.
) ، از متصوفه ٔعهد صفویه .
رجوع به علی (ابن صدرالدین موسی ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی بن ابراهیم رومی قوچ حصاری ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی قوچ حصاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی بن جعفربن محمدبن احمدبن طاووس علوی فاطمی ، حسینی حلی ، مشهور به ابن طاووس ومکنّی به ابوالقاسم یا ابوالحسن یا ابوموسی و ملقّب به رضی الدین .
(۵۸۹ – ۶۶۴ هَ .
ق .
) رجوع به ابن طاوس و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۴۸٫
روضات الجنات خوانساری ص ۳۹۲٫
فوائدالرضویة عباس قمی ج ۱ ص ۳۳۰٫
تذکرةالمتبحرین ص ۴۹۰٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۷۱۰٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۶۶ و سایر صفحات .
ایضاح المکنون بغدادی ج ۱ ص ۷۶ و سایر صفحات و ج ۲ ص ۱۶ و سایر صفحات .
ریحانةالادب ج ۶ ص ۶۰٫
مصنفی علم الرجال ص ۲۹۷٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی بن جعفربن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام .
هشتمین امام از ائمه ٔ شیعه اثناعشریة.
رجوع به ابوالحسن (علی الرضابن موسی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی بن شفیعبن رفیع تبریزی ، ملقّب به ثقةالاسلام .
رجوع به علی تبریزی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی بن عبدالملک بن سعید عنسی اندلسی غرناطی مغربی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن سعید.
او را علاوه بر کتابهائی که در «ابن سعید» آورده شده است ، تألیفات ذیل می باشد:۱ – ریحانةالادب .
۲ – الشهب الثاقبة فی الانصاف بین المشارقة و المغاربة.
۳ – لذة الاحلام فی تاریخ امم الاعجام ، در حدود دو جلد.
۴ – نتائج القرائح فی مختار المرائی و المدائح .
او را دیوان شعری نیز می باشد.
رجوع به ابن سعید و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۴۹٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۲۱۶٫
معجم الادباء یاقوت ج ۸ ص ۵٫
فوات الوفیات ابن شاکر ج ۲ ص ۸۹٫
بغیةالوعاة سیوطی ص ۳۵۷٫
الدیباج ابن فرحون ص ۲۰۸٫
حسن المحاضره ٔ سیوطی ج ۱ ص ۳۲۰٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۲۷۹ و سایر صفحات .
تاریخ علماء بغداد ابن رافع.
ص ۱۴۵٫
ایضاح المکنون بغدادی ج ۱ ص ۴۸۵ و ج ۲ ص ۶۰ و سایر صفحات .
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۷۱۴٫
فهرس المخطوطات المصوره ٔ لطفی عبدالبدیع ج ۲ ص ۱۴۲٫
فهرس المخطوطات المصوره ٔ سید ج ۲ ص ۷۲٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی بن عبداﷲ لخمی بسطی ، مشهور به قرباقی .
رجوع به علی لخمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی بن علی بن موسی بن محمدبن خلف انصاری سالمی اندلسی جیانی ، مشهور به ابن ارفع راس و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی انعماری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی بن محمد شفیعبن محمدبن جعفربن میرزا محمدرفیعبن محمد شفیع مستوفی الممالک ، خراسانی تبریزی ، ملقب به ثقةالاسلام .
رجوع به علی خراسانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی بن یزداد (یا یزید) قمی نیشابوری حنفی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی الرضا علیهماالسلام .
هشتمین امام از ائمه ٔ شیعه ٔ اثنا عشریة.
رجوع به ابوالحسن .
(علی الرضابن موسی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی لشکری ، مکنّی به ابوالحسن .
ممدوح قطران شاعر.
رجوع به علی لشکری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن موفق عابد ، مکنّی به ابوالحسن .
وی از محدثان و زهاد بود و در سال ۲۶۵ هَ .
ق .
درگذشت .
در صفةالصفوة حکایات بسیاری درباره ٔ کرامات او نقل شده است .
رجوع به صفوةالصفوه ٔ ابوالفرج بن جوزی ج ۲ ص ۲۱۸ شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن مؤمل بن علی بن غسان مصری ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن غسان .
رجوع به علی مصری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مؤمن بن محمدبن علی حضرمی اشبیلی ، مشهور به ابن عصفور و مکنّی به ابوالحسن .
فقیه و نحوی و لغوی بود که در سال ۶۶۳ یا ۶۶۹ هَ .
ق .
در تونس درگذشت .
مولد او در سال ۵۹۷ هَ .
ق .
بود.
بجز کتبی که در «ابن عصفور» از وی ذکر شده او راست : ۱ – شرح جمل زجاجی ، در نحو.
۲ – شرح دیوان متنبی .
۳ – شرح معرب در نحو ، که کامل نیست .
۴ – الممتع فی التصریف .
(از معجم المؤلفین بنقل از الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۲۱۸٫
فوات الوفیات ابن شاکر.
ج ۲ ص ۹۳٫
شذرات الذهب ابن عماد ج ۵ ص ۳۳۰٫
بغیة الوعاة سیوطی ص ۳۵۷٫
مفتاح السعاده ٔ طاش کبری ج ۱ ص ۱۱۸٫
عنوان الدرایه ٔ غبرینی ص ۱۸۸٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۵۲۷ و سایر صفحات .
ایضاح المکنون بغدادی ج ۱ ص ۵۲۷٫
روضات الجنات خوانساری ص ۴۱۳٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۷۱۲).
و نیز رجوع به ابن عصفور شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن موهب .
علی بن عبداﷲبن محمدبن سعیدبن موهب جذامی اندلسی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن موهب .
رجوع به علی اندلسی (ابن عبداﷲ محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن مهدی بن علی بن مهدی کسروی اصفهانی بغدادی شافعی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی کسروی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مهدی بن محمدبن علی بن داوودبن محمدبن عبداﷲبن محمدبن احمدبن عبدالقاهربن عبداﷲبن اغلب بن ابی الفوارس بن میمون حمیری رعینی زبیدی ، مکنّی به ابوالحسن .
اولین تن از خوارج بنی مهدی در زبید.
رجوع به علی رعینی (ابن مهدی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن مهزیار اهوازی دورقی شیعی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اهوازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن میمون بن ابی بکربن علی بن میمون بن ابی بکربن یوسف بن اسماعیل بن ابی بکر هاشمی قرشی مغربی غماری فاسی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی هاشمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ناصربن علی حسینی ، ملقّب به صدرالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی حسینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ناصربن محمدبن احمد بلیسی مکی شافعی حجازی ، ملقّب به علاءالدین و مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن ناصر.
رجوع به علی حجازی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ناصرالدین بن احمد طرابلسی دمشقی حنفی .
رجوع به علی طرابلسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ناصرلدین اﷲ.
وی فرزند خلیفه الناصرلدین اﷲ عباسی بود.
پدرش ابتدا برادر او محمدالظاهر باﷲ را ولیعهد خویش قرارداد ولی پس از چندی از او رنجیده خاطر گشت و وی را معزول ساخت و «علی » را به ولایت عهدی برگزید.
اما این علی در زمان حیات پدر درگذشت لذا ولیعهدی بار دیگر به محمد تعلق گرفت .
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۳۳۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نافع ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به زریاب .
مولای مهدی خلیفه ٔعباسی و موسیقیدان مشهور.
رجوع به علی زریاب شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نبیه .
علی بن محمدبن حسن بن یوسف بن یحیی مصری ، ملقّب به کمال الدین و مشهور به ابن النبیه .
رجوع به علی مصری (ابن محمدبن حسن بن .
.
.
) شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن نصر.
از محدثان بود.
(منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نصر ، ملقّب به نورالدین .
فقیه ، متوفی درسال ۶۹۵ هَ .
ق .
وی مدتی نیابت حکم را در قاهره عهده دار بود.
او را کتابی است در فقه .
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۵۳ بنقل از تاج التراجم ابن قطلوبغا ص ۳۴).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نصر ، ملقّب به مهذب الدولة.
یکی از احکام بطیحة بود که القادر باﷲ عباسی از ترس الطائع ، مدتی به او پناهنده شده بود.
وی در سال ۳۳۵ هَ .
ق .
متولد شد و در جمادی الاولای سال ۴۰۸ هَ .
ق .
درگذشت .
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۵۴۴) (الاعلام زرکلی بنقل از کامل ابن اثیر ج ۹ ص ۱۷).
و نیز رجوع به ابوالحسن (علی بن نصر) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن سعدبن سلطان ابی عبداﷲ محمدبن سلطان ابی الحسن ، مکنّی به ابوالحسن وملقّب به الغالب باﷲ.
از ملوک بنی الاحمر اندلس .
رجوع به علی (ابن سعدبن علی بن یوسف الغنی باﷲ.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن سعدبن محمد کاتب ، مکنّی به ابوتراب .
وی در محرم سال ۴۲۸ هَ .
ق .
در عُکبَرا متولد شد و در آنجا پرورش یافت و آنگاه به بغداد رفت و ادب و نحو را نزد علی بن برهان نحوی فراگرفت سپس به بصره رفت و کاتب نقیب طالبیان آنجا گشت و آنگاه در سال ۴۴۹ هَ .
ق .
به بغداد بازگشت و در کرخ اقامت گزید تا اینکه درجمادی الاخره ٔ سال ۵۱۸ هَ .
ق .
درگذشت .
(از معجم الادباء یاقوت ، چ قاهره ج ۱۵ ص ۹۷ و چ مارگلیوث ج ۵ ص ۴۳۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن سلیمان زنبقی لغوی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی زنبقی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن عقیل بن احمدبن علی بغدادی همام عبدی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی عبدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن محمدبن عبدالصمد فندروجی اسفرایینی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قندروجی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن هارون بن ابی القاسم حسینی یا موسوی تبریزی ، ملقّب به معین الدین یا صفی الدین و متخلص به قاسم و مشهور به قاسمی و شاه قاسم .
عارف مشهور قرن نهم هجری .
رجوع به قاسم انوار شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نصر اسفرایینی مکی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی اسفرایینی شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن نصراﷲ همدانی .
رجوع به علی همدانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نصر نصرانی ، مشهور به ابن طبیب و مکنّی به ابوالحسن .
وی ادیب و نویسنده بود در سال ۳۷۷ هَ .
ق .
درگذشت .
او راست : ۱ – اصلاح الاخلاق ، که در حدود یکهزاروپانصد ورق است .
۲ – البراعة.
۳ – صحبةالسلطان ، که بیش از یکهزار ورق است .
(از معجم المؤلفین بنقل از معجم الادباء یاقوت ج ۱۵ ص ۹۶٫
الفهرست ابن الندیم ج ۱ ص ۱۳۱٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۶۸۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نصیرالدین محمودبن مظفر خوارزمی ، ملقّب به شمس الدین .
پدر او نصیرالدین محمود سمت وزارت و نیز اشراف مطبخ و اسطبل سلطان سنجر را داشت .
و بواسطه ٔ بی کفایتی از وزارت کنار رفت و منصب اشراف را به پسرش شمس الدین علی واگذاشت .
و پس از مدتی مقرب الدین جوهر خادم ، شمس الدین علی را نزد سلطان سنجر متهم به داشتن روابط با برخی از حرمسرایان سلطان ساخت لذا با پدرش به زندان افکندند و در همان زندان درگذشتند.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۵۱۵) (دستور الوزراء خوندمیر ص ۱۹۹ و ۲۰۳).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نضر ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ادیب .
وی قاضی از اهالی صعید اعلی بود.
او را در علوم اوائل و ادب مقامی ارجمند بود و ابوالصلت در رساله ٔ خود وی را بسیار می ستاید.
(از تاریخ الحکماء قفطی ص ۲۳۷).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نظام الدین حسنی حسینی ، ملقّب به صدرالدین .
رجوع به علی حسنی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نظام الملک سعدالدین مسعودبن علی ابهری ، ملقّب به صدرالدین .
وزیر سلطان علاءالدین تکش .
رجوع به صدرالدین علی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نعمان بن محمدبن حیون ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن حیون .
وی از قضات مصر و فقیهی عادل و ادیب بود و نزد خلفای فاطمی احترامی بسیار داشت .
او در سال ۳۲۸ هَ .
ق .
متولد شد و با «المعز» از مغرب به مصرسفر کرد و در سال ۳۶۶ هَ .
ق .
عهده دار امر قضاوت گردید و نخستین کسی است که در مصر ملقّب به قاضی القضاة شد.
او را اشعاری نیکو بود و در سال ۳۷۴ هَ .
ق .
درگذشت .
(از الاعلام زرکلی بنقل از وفیات الاعیان ج ۲ ص ۱۶۷ و الولاة و القضاة ص ۴۹۵).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نعمان بن محمدبن منصور قاضی مغربی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مغربی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نعمان بن محمود آلوسی بغدادی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی آلوسی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نعمة.
علی بن عبداﷲبن خلف بن محمدبن عبدالرحمان بن عبدالملک انصاری مالکی ، مشهور به ابن نعمة و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی انصاری (ابن عبداﷲبن خلف بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نفیس ، علی بن ابی حزم قرشی دمشقی مصری شافعی ، مشهور به ابن نفیس و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به ابن نفیس و نیز به علی (ابن ابی حزم .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نقاش .
علی بن عیسی بن هبةاﷲ.
مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به مهذب الدین و مشهور به ابن نقاش .
طبیب قرن ششم هجری .
رجوع به علی (ابن عیسی بن هبةاﷲ) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن نقی بن احمدبن زین الدین بن ابراهیم بن صقربن ابراهیم مهاشری مطیرفی احسائی .
رجوع به علی احسائی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نقی بن جوادبن مرتضی حسینی طباطبایی بروجردی .
رجوع به علی طباطبایی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نوبخت .
علی بن احمدبن نوبخت ، مکنّی به ابوالحسن .
و مشهور به ابن نوبخت .
رجوع به ابوالحسن (علی بن احمد.
.
.
) و به علی (ابن احمد.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نوح بن محمدبن احمدبن نجاح ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن ثمامة.
وی قاضی و از اهالی مخلاف سلیمانی بود و در شهر قحمة امر قضا را بر عهده داشت و فقه شافعی نیز تدریس میکرد.
بسبب کثرت خشوع و سرعت اشک ریختن او را لقب «بکاء» داده اند.
وی در سال ۷۸۷ هَ .
ق .
درگذشت .
(از الاعلام زرکلی بنقل از العسجد المسبوک و المقیق الیمانی ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نوح حسینی واسطی بلکرامی هندی حنفی ، مشهور به غلام علی آزاد.
رجوع به غلام علی آزاد شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نورالدین محمد غوریانی (حافظ.
.
.
) ، استاد و وزیر ابوتراب میرزا.
رجوع به حافظعلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن نیار اسدی ناصری ، ملقّب به شیخ الشیوخ صدرالدین .
رجوع به علی اسدی (ابن نیار.
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن واسطی .
علی بن احمدبن علی بن محمدبن دواس قناواسطی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن واسطی .
از معاریف علمای نجوم .
مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن (علی بن احمدبن .
.
.
) و نیز به تاریخ الحکماء قفطی ص ۲۴۰ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن والی بن حمزة.
ریاضی دان و مقیم مکه بود و در سال ۹۹۹ هَ .
ق .
در قید حیات بوده است .
او راست : تحفةالعددلذوی الرشد و السدد.
(از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۵۸).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن وس .
علی بن اسماعیل بن موسی بن علی بن حسن بن محمد دمشقی شافعی ، مشهور به ابن عمادالدین و به ابن وس و ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی بن اسماعیل بن موسی بن .
.
.
شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن وصیف ، مشهور به خشکناجه و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی خشکناجه شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن وضاح .
علی بن محمدبن محمدبن محمدبن وضاح بن محمدبن وضاح شهرابانی ، ملقّب به کمال الدین و مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن وضاح .
رجوع به علی شهرابانی (ابن محمدبن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن وفا.
علی بن محمدبن محمدبن وفا قرشی انصاری سکندری شاذلی مالکی ، مشهور به ابن وفا و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی قرشی (ابن محمدبن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن ولی .
او راست : تحفةالاعداد فی الحساب ، به ترکی ، که آن را در عهد سلطان مرادخان بن سلیم خان در مکه ٔ مکرمه تألیف کرد.
و آن مشتمل بر مقدمه و چهار مقاله و خاتمه می باشد.
(از کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۳۶۲).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن وهاس .
علی بن حسن بن ابی بکربن حسن بن علی خزرجی زبیدی یمنی ، مشهور به ابن وهاس و ملقّب به موفق الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی یمنی (ابن حسن بن ابی بکربن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن وهاس .
علی بن عیسی بن حمزةبن وهاس ، مکنّی به ابوالطیب و مشهور به وهاس .
رجوع به علی (ابن عیسی بن حمزةبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن وهبان .
ابن ابی اصیبعة در عیون الانباء گوید که : محمدبن زکریای رازی کتابی برای علی وهبان نوشته است که درآن بابی درباره ٔ شمس است .
رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعة ج ۱ ص ۳۲۰ شود.
و ظاهراً وی همان علی بن وهسودان صاحب طبرستان است .
رجوع به علی بن وهسودان شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن وهسودان بن جستان بن مرزبان بن جستان دیلمی جستانی .
وی از سلاطین بنی جستان بود.
که از سال ۳۰۰ تا ۳۰۴ هَ .
ق .
بر اصفهان حکومت می کرد و در سال ۳۰۷ هَ .
ق .
بر ری مستولی گشت و در این سال درگذشت .
(از معجم الانساب زامباور ص ۷۳ و ۲۹۳).
در حبیب السیر آمده است که علی بن وهسودان ، نایب المقتدر باﷲ عباسی در ری بود.
رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۴۱۳ شود.
قفطی در تاریخ الحکماء (ص ۲۷۲) نویسد: محمدبن زکریای رازی کتاب «الطب الملکی » را به نام علی بن وهسودان صاحب طبرستان نوشته است .
و ظاهراً همه ٔ اینان همان علی بن وهسودان جستانی است .
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هارون (ملک خان .
.
.
) ملقّب به نصرةالدین ، ابن ارسلان خان سلطان ماوراءالنهر است که سوزنی او را مدح گفته است : تظلم کنم تا ستم باز دارد ملک خان عادل علی بن هارون اجل نصرةالدین که هست از بزرگی به دانائی و داد هارون و مأمون جگرگوشه ٔ ارسلان خان غازی دل و پشت خاقان منصور میمون .
رجوع به دیوان سوزنی ص ۲۹۶ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هارون بن علی بن یحیی بن ابی منصور ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن منجم .
وی منجم و ادیب و شاعر و راویه و عروضی و نسابه بود (۲۷۷ – ۳۵۲ هَ .
ق .
) با بسیاری از خلفا و وزراء هم صحبت بود.
او راست : ۱ – الرد علی الخلیل فی العروض .
۲ – الرسالة فی الفرق بین ابراهیم بن المهدی و اسحاق بن الموصلی فی الغناء.
۳ – الفرق و المعیار بین الاوغاد و الاحرار.
۴ – کتاب النیروز و المهرجان .
۵ – اللفظ المحیط ببعض ما لفظ به اللقیط.
(از معجم المؤلفین بنقل از الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۲۲۰٫
سیرالنبلاء ذهبی ج ۹ ص ۶۴٫
الفهرس ابن الندیم ج ۱ ص ۱۴۴٫
وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۱ ص ۴۴۹٫
معجم الادباء یاقوت ج ۱۵ ص ۱۱۲٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۴۳۸ و سایر صفحات .
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۶۸۰).
نام او در کشف الظنون به صورت «علی بن عبداﷲ ، مشهور به ابن المنجم » آمده است .
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هارون بن نصر فرمیسینی (کرمانشاهی ) نحوی ، مکنّی به ابوالحسن .
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هارون الرشید عباسی .
وی یکی از فرزندان هارون الرشید و مادر او امةالعزیز بود.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۲۴۶).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هارون زنجانی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی زنجانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هاشم بن علی رضوی موسوی بغدادی نجفی .
رجوع به علی رضوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هاشم عراقی حسنی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به زین العابدین .
رجوع به علی عراقی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هباربن اسودبن مطلب بن اسدبن عبدالعزی قرشی اسدی .
رجوع به علی اسدی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هبل .
علی بن احمدبن علی بن عبدالمنعم ، مشهور به ابن هبل و به خلاطی و ملقّب به مهذب الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به ابن هبل و به علی خلاطی (ابن احمدبن علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن عثمان بن احمدبن ابراهیم بن رائقه ٔ موصلی ، محدّث شیعی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به ابوالحسن (علی بن هبةاﷲبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ](اِخ ) ابن هبةاﷲبن اثردی مکنّی به ابوالحسن و مشهوربه ابن اثردی .
وی طبیب و از اهالی بغداد بود.
او راست : شرح کتاب دعوةالاطباء ابن بطلان ، که در سال ۵۰۷ هَ.
ق .
این شرح را نگاشته است .
(از معجم المؤلفین بنقل از عیون الانباء ابن ابی اصیبعة ج ۱ ص ۲۷۹٫
المخطوطات العربیه ٔ شیخو ج ۳ ص ۴٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۷۵۶).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن علی بن هبةاﷲبن جعفر عجلی جرباذقانی (گلپایگانی ) بغدادی ، مشهور به ابن ماکولا و ملقّب به سعدالملک و مکنّی به ابونصر.
او راست : ۱ – الاکمال فی المؤتلف و المختلف من اسمأالرجال .
۲ – تهذیب مستمرالاوهام علی ذوی التمنی و الاحلام .
۳ – مفاخرةالقلم و السیف و الدینار.
رجوع به ابن ماکولا (ابونصرعلی بن .
.
.
) و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۵۷٫
تاریخ دمشق ابن عساکر ج ۱۲ ص ۲۸۰٫
سیرالنبلاء ذهبی ج ۱۱ ص ۲۷۸٫
وفیات الاعیان ابن خلکان ج ۱ ص ۴۲۰٫
معجم الادباء یاقوت ج ۱۵ ص ۱۰۲٫
المنتظم ابن جوزی ج ۹ص ۵٫
الکامل ابن اثیر ج ۱۰ ص ۴۳٫
تذکرةالحفاظ ذهبی ج ۴ ص ۲٫
البدایه ٔ ابن کثیر ج ۱۲ ص ۱۴۵٫
النجوم الزاهره ٔ ابن تغری بردی ج ۵ ص ۱۱۵٫
فوات الوفیات ابن شاکر ج ۲ ص ۹۳٫
شذرات الذهب ابن عماد ج ۳ ص ۳۸۱٫
مرآةالجنان یافعی ج ۳ ص ۱۴۳٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۶۳۷٫
هدیةالعارفین بغدادی ج ۱ ص ۶۹۳٫
فهرس المخطوطات المصوره ٔ لطفی عبدالبدیع ج ۲ ص ۲۰٫
فهرس المخطوطات المصوره ٔ سید ج ۲ ص ۴۵٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲ بخاری ، ملقّب به جلال الدین .
وزیر الناصرلدین اﷲ.
رجوع به علی بخاری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲ دستاوی شافعی ، ملقب به نورالدین .
رجوع به علی دستاوی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هذیل .
علی بن عبدالرحمان اندلسی ، مشهور به ابن هذیل .
رجوع به علی اندلسی (ابن عبدالرحمان اندلسی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هشام .
او را پنجاه ورقه شعر است .
(از الفهرست ابن الندیم ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن هطیل .
علی بن محمد نجری یمانی زیدی ، مشهور به ابن هطیل .
رجوع به علی نجری (ابن محمد نجری .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هلال .
نام او علی بن محمدبن هلال جزائری عراقی شیعی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهوربه ابن هلال است .
رجوع به ابوالحسن (زین الدین علی بن هلال .
.
.
) و به علی جزائری (ابن محمدبن هلال .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هلال بغدادی ، مشهور به ابن بواب و مکنّی به ابوالحسن .
او را قصیده ای است رائیه که ادوات کتابت را در آن جمعآوری کرده است .
رجوع به ابن بواب و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۵۸٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۲۳٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۳۳۹٫
مفتاح السعاده ٔ طاش کبری ج ۱ص ۷۶٫
الخطاط البغدادی علی بن هلال المشهور به ابن البواب نوشته ٔ سهیل انور.
حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۳۰۹٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هلال جزائری عراقی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به زین الدین .
رجوع به علی جزائری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هلال کرکی .
رجوع به علی کرکی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هند قرشی ، مکنّی به ابوالحسن .
از مشایخ طریقت به فارس در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری است .
رجوع به ابوالحسن (علی بن هند) و نامه ٔ دانشوران ج ۳ ص ۳۴ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هندو.
علی بن حسین بن هندو بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن هندو.
رجوع به ابن هندو و به علی (ابن حسین بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هیثم کاتب ، مشهور به جونقا.
رجوع به علی جونقا شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن هیصم .
علی بن عبداﷲبن محمدبن هیصم هروی ، مشهور به ابن هیصم .
رجوع به علی هروی (ابن عبداﷲبن محمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یاسین رفیش نجفی ، از آل عنوز.
رجوع به علی رفیش شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یاسین طرابلسی ، ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی طرابلسی (ابن یاسین .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی ، مشهور به ابن فویره و مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به علأالدین .
فقیه حنفی بود و سالها امر قضا را به عهده داشت و در سال ۷۵۴ هَ .
ق .
درگذشت .
(از معجم المؤلفین بنقل از النجوم الزاهره ٔ ابن تغری بردی ج ۱۰ ص ۲۹۱).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی آیدینی رومی حنفی .
رجوع به علی آیدینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن ابی منصور منجم ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی منجم شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن احمدبن علی بن احمدبن قاسم گیلانی قادری حموی .
رجوع به علی گیلانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن احمدبن مضمون صنعانی .
رجوع به علی صنعانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن تمیم بن معز صنهاجی ، امیر افریقیه .
رجوع به علی صنهاجی (ابن یحیی بن تمیم بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن راشد وشلی زیدی یمنی .
رجوع به علی وشلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن قاسم صنهاجی جزیری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی جزیری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن محمد بناء زیدی .
رجوع به علی بناء شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن نصربن احمد سامانی .
رجوع به علی سامانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی ارمنی ، مکنّی به ابوالحسن .
از فرماندهان عصر عباسی .
رجوع به علی ارمنی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ )ابن یحیی خیوانی صنعانی .
رجوع به علی خیوانی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی زیادی مصری شافعی ، ملقّب به نورالدین .
رجوع به علی زیادی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی زیری .
رجوع به علی زیری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی سمرقندی قرمانی حنفی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی سمرقندی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی عنسی ، ملقّب به شمس الدین .
شاعر یمانی .
رجوع به علی عنسی (ابن یحیی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی مخرمی ، ملقّب به جمال الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی مخرمی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یزداد.
علی بن محمدبن حسن عبدی ، مکنّی به ابوتمام و مشهور به ابن یزداد.
رجوع به علی عبدی (ابن محمدبن حسن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یزید دمشقی صاحب القاسم ، مکنّی به ابوعبدالملک .
از روات حدیث بود و نیز رجوع به ابوعبدالملک (علی بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یعقوب بن جبریل بن عبدالمحسن بکری مصری شافعی ، ملقّب به نورالدین مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بکری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یعقوب بن داوودبن طهمان .
وی فرزند یعقوب بن داوود بودکه وقتی ابراهیم بن عبداﷲ بر ابوجعفر دوانیقی خروج کرد همراه او بوده است .
این علی حکایتی درباره ٔ سبب گرفتاری و حبس پدر خود بدست مهدی خلیفه نقل کرده است که در تاریخ حبیب السیر آمده است .
رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۲۲۳ و دستورالوزراء خوندمیر ص ۳۰ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یعقوب بن شجاع بن علی بن ابراهیم بن محمدبن ابی زهران موصلی شافعی .
مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به عمادالدین .
رجوع به علی موصلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یعقوب طرابزونی (علی رضا.
.
.
).
رجوع به علی رضا (ابن یعقوب .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یعیش .
علی بن احمدبن عبدالرحمان بن احمدبن عبدالرحمان بن یعیش زهری باجی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن یعیش .
رجوع به علی باجی (ابن احمدبن عبدالرحمان بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یقطین بن موسی کوفی بغدادی .
رجوع به علی کوفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یقظان سبتی .
رجوع به علی سبتی (ابن یقظان .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف ، مشهور به ابن بقّال و مکنّی به ابوالحسن .
وی از اهالی بغداد و مدتها با مهلبی همراه بود.
شاعری قوی بشمار می رفت و در علم کلام نیز دستی توانا داشت و با اینکه دارای ثروت فراوانی بود ، بخل و امساک داشت .
گویند مردی متکبر بود و با هیچ یک از شعرا آمدوشد نداشت و خود را برتراز همه ٔ شاعران می دانست .
وفات او در عهد شرف الدولةبن عضدالدوله روی داد.
یاقوت حموی بسیاری از اشعار اورا در معجم الادباء آورده است .
رجوع به معجم الادباء یاقوت چ قاهره ج ۱۵ ص ۲۲۹ و چ مارگلیوث ج ۵ ص ۵۰۷ شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن ابراهیم بن عبدالواحدبن موسی بن احمدبن محمدبن اسحاق شیبانی قفطی ، مشهور به قاضی اکرم و مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به جمال الدین .
رجوع به علی قفطی و ابن قفطی (جمال الدین ابوالحسن علی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن احمد رومی حنفی فناری ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی فناری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن احمد مصری مکی یمنی شافعی ، مشهور به غزولی .
رجوع به علی غزولی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف (صلاح الدین ) ابن ایوب ایوبی ، مشهور به الملک الافضل نورالدین .
رجوع به علی ایوبی (ابن صلاح الدین یوسف .
.
.
) شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن بالی بن محمدبن حمزه ٔ فناری .
رجوع به علی فناری (این یوسف بن احمد رومی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن تاشفین لمتونی ، مکنّی به ابوالحسن .
دومین تن از ملوک نقابدار مرابطان در مراکش .
رجوع به علی لمتونی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن حریز (یا جریر)بن فضل بن معضادبن فضل لخمی شطنوفی شافعی ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی شطنوفی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن حسن زرندی انصاری ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی زرندی شود.
علی .
[ ع َ] (اِخ ) ابن یوسف بن حیدرةبن حسن رجبی ، ملقّب به شرف الدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی رجبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن رمضان موصلی حنفی ، ملقّب به علاءالدین .
رجوع به علی موصلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن زیان وطاسی ، مکنّی به ابوحسون .
وزیر عبدالحق بن عثمان در فاس .
رجوع به علی وطاسی (ابن یوسف بن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن شیبان ماردینی ، مشهور به ابن صفّار وملقّب به جلال الدین .
وی در سال ۵۷۵ هَ .
ق .
در ماردین متولد شد.
رجوع به ابن صفّار و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج ۷ ص ۲۶۵٫
الوافی صفدی ج ۱۲ ص ۲۳۰٫
فوات الوفیات ابن شاکر ج ۲ ص ۹۷٫
کشف الظنون حاجی خلیفه ص ۱۹۹٫
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عبدالجلیل نیلی ، ملقّب به ظهیرالدین .
رجوع به علی نیلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عبداﷲبن یوسف جوینی ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی جوینی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن علی بن مطهر حلی ، ملقّب به رضی الدین .
رجوع به علی حلی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف ایوبی ، مشهور به ملک افضل نورالدین .
رجوع به علی ایوبی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف بصری ، مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی بصری (ابن یوسف .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یوسف مرابطی .
رجوع به علی مرابطی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یونس .
نام او علی بن عبدالرحمان بن احمدبن یونس بن عبدالاعلی صدفی مصری ، مکنّی به ابوالحسن است .
رجوع به ابن یونس (ابوالحسن علی بن .
.
.
) و نیز رجوع به علی (ابن عبدالرحمان بن احمدبن .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یونس بن عبداﷲ لهواری تونسی ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن .
رجوع به علی لهواری شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابن یونس عاملی نباطی بیاضی ، مکنّی به ابومحمد و ملقّب به زین الدین .
رجوع به علی بیاضی شود.
علی .
[ع َ ] (اِخ ) ابواسحاق .
تابعی بود.
(از منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابواسد.
تابعی بود.
(از منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابوزیاد.
تابعی بود.
(از منتهی الارب ).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ابوزیاد.
محدّث بود و شعیب بن کهتم از او روایت کرد.
رجوع به ابوزیاد (علی .
.
.
) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) تاج الدین ، مکنّی به ابوالمکارم .
وی عالم و فقیه بود وتالیفاتی در امور شرعی داشت .
و در سال ۷۱۲ هَ .
ق .
درگذشت .
(از معجم المؤلفین بنقل از شدالازار ص ۲۲۰).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) رشیدالدین .
وی از امرای بزرگ دربار سلطان شمس الدین التمش بود.
وقتی در روز سه شنبه بیست وششم صفر سال ۶۳۰ هَ .
ق .
سپاه سلطان شمس الدین پس از یازده ماه محاصره ٔ قلعه ٔ کوالیار واقع در هندوستان ، توانست آن را بگشاید و کوتوال آن قلعه فرار کرد ، رشیدالدین علی از جانب سلطان به حکومت آن سرزمین منصوب گشت .
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۶۱۸).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) اختیارالدین ، ابن احمد (دهقان .
.
.
).
ممدوح سوزنی .
رجوع به علی (ابن احمد) شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) شرف الدین .
وی از جانب سلطان ملکشاه ، والی حلب ومحصل خراج انطاکیه بود.
وقتی در سال ۴۷۷ هَ .
ق .
سلیمان شاه بن قتلمش بفرمان سلطان الب ارسلان اکثر بلاد شام را مسخر ساخت و انطاکیه را نیز در این سال فتح کرد ، شرف الدین علی که محصل خراج انطاکیه بود از سلیمان شاه خراج سالیانه ٔ انطاکیه را مطالبه کرد.
سلیمان جواب داد که این شهر اکنون جزو بلاد اسلامی شده است و خراج طلبیدن از آنجا معقول نیست .
و چون شرف الدین علی بر خواسته ٔ خود اصرار کرد بین آن دو جنگی درگرفت و شرف الدین علی کشته شد.
(از حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۵۳۸).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) شرف الدین مرعشی .
رجوع به علی مرعشی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) شمس الدین .
از فضلای قرن چهاردهم هَ .
ق .
او راست : التنویرالکافی فی التصویر الفوتوغرافی (فتوگرافی ) ، که در سال ۱۳۱۹ هَ .
ق .
در قاهره در زمان حیات مؤلف بچاپ رسید.
(از معجم المؤلفین از فهرس الریاضیات المکتبة البلدیة ص ۷۱).
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) ضیاءالدین (امیر.
.
.
).
حاکم مرو.
رجوع به ضیاءالدین علی شود.
علی .
[ ع َ ] (اِخ ) عبداﷲ پوری .
رجوع به علی پوری شود.<

اسم غلام علی در فرهنگ لغت معین

علی
(عُ لا) [ ع . ] (اِ.) شرف ، رفعت ، بزرگواری .
علی
(عَ یّ) [ ع . ] (ص .) شریف ، بزرگوار.
علی البدل
(عَ لَ لْ بَ دَ) [ ازع . ] (ص مر.) کسی که در کمیته یا هیأتی جانشین دیگری گردد ، جانشین .
علی الحساب
(عَ لَ لْ. حِ) [ ازع . ] (ق مر.) به صورت بخشی از پرداخت یا دریافت بدهی ، مزد و مانند.
علی الخصوص
( ~. خُ) [ ازع . ] (ق مر.) به ویژه ، مخصوصاً.
علی الدوام
(عَ لَ. دَُ) [ ازع . ] (ق مر.) همیشه ، پیوسته .
علی السویه
( ~. سَُ یَ) [ ازع . ] (ق مر.) ۱ – مساوی ، برابر. ۲ – بی تفاوت .
علی الطلوع
(عَ لَ لْ طُ) (ق .) برگرفته شده از عربی : سپیده دم .
علی الظاهر
( ~. هِ) [ ازع . ] (ق مر.) برحسب ظاهر ، به صورت .
علی القاعده
( ~. عِ دِ) [ ع . ] (ق مر.) بر – حسب ماعِده .
علی الله
( ~. لا) (ق مر.) گرفته شده از عربی به معنای ۱ – پناه بر خدا ، توکل به خدا. ۲ – (عا.) هرچه باداباد.
علی اللهی
( ~ .) (اِ.) فرقه ای که خدا را با نام علی خواند.
علی ای حال
(عَ لا اَ یِّ) [ ع . ] (ق مر.) به هر حال ، به هر تقدیر.
علی حده
(عَ لا. حِ دَ) (ق مر.) گرفته شده از عربی به معنای جداگانه .
علی رغم
( ~. رَ) (ق مر.) گرفته شده از عربی به معنای برخلاف ، به ناخواست .
علی هذا
(عَ لا ها) [ ع . ] (ق مر.) از آن رو ، بنابراین .
آمر علی
(مِ عَ) (اِمر.) آدم فضول که مدام دستور می دهد.
مانده علی
(دِ عَ) (اِمر.) (عا.) پدر و مادری که هر چه بچه پیدا کنند زود بمیرد ، اسم بچة آخری را… اگر پسر باشد ، «آقاماندی » یا «خدابگذار» یا «مانده علی » می نامند.
نقل علی
(نَ. عَ) (اِ.) (عا.) ۱ – روستایی چشم و گوش بسته و جاهل به آداب و رسوم شهرنشینی و معاشرت . ۲ – سرباز دهاتی .

اسم غلام علی در فرهنگ عمید

علی
دارای علت.
علی
۱. رفعت؛ بلندی قدر؛ شرف؛ بزرگواری. ۲. (اسم) آسمان. ۳. (اسم) مکان بلند.
علی الاتصال
پیوسته؛ دمادم؛ همیشه.
علی الاجمال
مجملاً؛ به طور مجمل و مختصر.
علی الاطلاق
مطلقاً؛ عموماً؛ بدون قید؛ بی شرط.
علی البدل
آن که در غیاب کسی جانشین او شود: عضو علی البدل.
علی التحقیق
از روی تحقیق؛ به طور حقیقت؛ بی شک وشبهه.
علی التفصیل
مفصلاً؛ به طور تفصیل؛ به تفصیل.
علی التمام
تماماً؛ به طور کامل.
علی التوالی
پیاپی؛ پی درپی؛ درپی هم.
علی الجمله
خلاصه؛ به طور خلاصه؛ خلاصۀ کلام.
علی الحساب
بنابر حساب؛ دریافت یا پرداخت پولی پیش از موعد پرداخت.
علی الخصوص
به خصوص؛ خصوصاً به ویژه.
علی الدوام
پیوسته؛ همیشه؛ همواره.
علی الرسم
چنان که رسم است؛ بنابه رسم.
علی السوا
به طور مساوی؛ یکسان؛ برابر.
علی السویه
به طور مساوی؛ به طور یکسان و برابر.
علی الصباح
صبح؛ هنگام صبح؛ بامدادان.
علی الطلوع
هنگام طلوع آفتاب؛ سپیده دم.
علی الظاهر
به ظاهر؛ برحسب ظاهر.
علی العجاله
عجالتاً؛ فعلاً.
علی العموم
عموماً؛ به طور عموم؛ به طور کلی.
علی العمی
کورکورانه؛ نسنجیده.
علی العمیا
کورکورانه؛ ناسنجیده؛ نسنجیده.
علی الغفله
غفلتاً؛ ناگاه؛ ناگهانی.
علی الفور
فوراً؛ بی درنگ؛ همان دم؛ دردم.
علی القاعده
قاعدتاً؛ بنابرقاعده؛ به حسب قاعده.
علی القطع
قطعاً؛ به طور قطع و یقین.
علی اللـه
۱. پناه بر خدا؛ بر خدا. δ در مقام استعاذه گفته می شود. ۲. [عامیانه] هرچه باداباد.
علی ای حال
به هر حال؛ به هر روی؛ درهر صورت.
علی حده
جداگانه.
علی رؤوس الاشهاد
در حضور همه؛ بر سر جمع.
علی رغم
۱. برخلاف. ۲. خلاف میل و خواهش؛ به ناخواست؛ به ناخواه.
علی هذا
بنابراین؛ از این رو.

اسم غلام علی در فرهنگ فارسی

علی
موضعی است بین وادی القری و شام. پیغمبر اسلام ص. در راه تبوک بدانجا فرود آمد و آنجا که وی نماز گزارد مسجدی بنا کردهاند .
حرف جربه معنی بر , رفعت , بلندی قدر , شرف , بزرگواری , بلند , بلندمرتبه , بلندقدر , شریف , ونام امام اول شیعه
برای استعلا به کار رود بر .
تاج الدین مکنی به ابوالمکارم وی عالم و فقیه بود و تالیفاتی در امور شرعی داشت و در سال ۷۱۲ قمری درگذشت
علی آباد
دهی است از دهستان پیشکوه خش تفت شهرستان یزد ۳۷ کیلومتری جنوب باختری تفت متصل بجاده ابوقو به تفت و یزد. کوهستانی و معتدل ۲۱۰۸ تن سکنه . آب از قنات و رودخانه محلی محصول غلات شغل زراعت صنایع دستی زنان کرباس بافی .
ده مخروبه ایست از بخش سمیرم بالا شهرستان شهرضا
علی آباد آق تپه
دهی است کوچک از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در ۳۸ هزار گزی جنوب خاوری همدان نزدیک آق تپه
علی آباد آقا حسن
دهی است کوچک از دهستان انار شهرستان رفسنجان واقع در ۸۱ هزار گزی شمال باختری رفسنجان و ۴ هزار گزی خاور راه شوسه رفسنجان به یزد
علی آباد آهیه
دهی است جزئ دهستان بهنام سوخته بخش ورامین شهرستان تهران واقع در ۱۲ هزار گزی شمال خاوری ورامین و ۲ هزار گزی راه نیمه شوسه ورامین به شریف آباد ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد آوه
دهی است جزئ بخش جعفر آباد شهرستان ساوه ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد اخوان
دهی است جزئ دهستان غار بخش ری شهرستان تهران واقع در ۲۰ هزار گزی باختر ری و ۵ هزار گزی شمال راه رباط کریم ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد ارباب علی
دهی است کوچک از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان واقع در ۲۱ هزار و پانصد گزی شمال باختری اردستان و ۲ هزار و پانصد گزی راه شوسه اردستان به کاشان ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد امین
دهی است کوچک از دهستان انار شهرستان رفسنجان واقع در ۷۵ هزار گزی شمال باختری رفسنجان و در کنار راه شوسه رفسنجان به یزد
علی آباد ایناتلو
دهی است کوچک از بخش زرند شهرستان ساوه
علی آباد بافران
ده مخروبه ایست از بخش حومه شهرستان نائین
علی آباد باقراوف
دهی است جزئ دهستان غار بخش ری شهرستان تهران واقع در ۹ هزار گزی جنوب شهر ری و یک هزار گزی باختر راه شوسه تهران به قم ناحیه ایست دامنه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد بالا
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در ۱۲ هزار گزی جنوب باختری قاین و ۹ هزار گزی باختر راه شوسه عمومی باشتین به بیرجند ناحیه ایست دامنه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد برز
دهی است کوچک از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در ۳۲ هزار گزی شمال باختری کرمان و ۴ هزار گزی خاور راه فرعی زرند به کرمان
علی آباد بزرگ
دهی است از بخش ارکواز شهرستان ایلام واقع در ۳۸ هزار گزی جنوب خاوری قلعه دره و در کنار راه مالرو امام زاده نصر الدین ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد بنوید
ده مخروبه ایست از بخش حومه شهرستان نائین
علی آباد بهلول
دهی است از دهستان در بقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در ۱۸ هزار گزی جنوب نیشابور ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد بوکان
دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در ۲ هزار و پانصد گزی شمال بوکان و در مسیر راه شوسه بوکان به میاندو آب ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل و مالاریائی
علی آباد بیران
دهی است از بلوک داراب واقع در یک فرسخ و نیمی جنوب شهر داراب
علی آباد پائین
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در ۴۵ هزار گزی جنوب خاوری بیرجند ناحیه ایست جلگه و گرمسیر
علی آباد پشت ریگ
دهی است از دهستان ریگان بخش فهرج شهرستان بم واقع در ۳۳ هزار گزی جنوب خاوری فهرج و ۵ هزار گزی شمال راه فرعی بم به خاش ناحیه ایست جلگه و گرمسیر و مالاریائی
علی آباد پشت شهر
دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در ۴ هزار گزی شمال همدان و ۲ هزار گزی باختر راه شوسه همدان به تهران ناحیه ایست جلگه و سردسیر
علی آباد پشه کان
دهی است از دهستان و بخش قیروکارزین شهرستان فیروز آباد واقع در ۱۴ هزار گزی خاور قیر و خاور رودخانه قره آغاج ناحیه ایست جلگه و گرمسیر و مالاریائی
علی آباد تبارک
دهی است جزئ دهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک واقع در ۱۷ هزار گزی شمال آستانه و ۴ هزار گزی راه عمومی ناحیه ایست دامنه و سردسیر
علی آباد تنگ
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در ۵۴ هزار گزی جنوب خاوری اردکان و ۴ هزار گزی راه فرعی بیضا به زرقان ناحیه ایست دامنه و دارای آب و هوای معتدل و مالاریائی
علی آباد توابع
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در ۲۵ هزار گزی جنوب خاوری خوسف ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد تکه
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در ۱۲ هزار گزی جنوب نیشابور ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد ثانی
دهی است کوچک از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در ۱۸ هزار گزی جنوب باختری کرمان و ۳ هزار گزی شمال راه فرعی زرند به کرمان
علی آباد جدید
دهی است از دهستان حومه باختری شهرستان رفسنجان واقع در ۳۲ هزار گزی جنوب خاوری رفسنجان به کرمان ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر
علی آباد جلودر
دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در ۷۷ هزار گزی خاور زرقان و در کنار راه فرعی ارسنجان به خفرک ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل و مالاریایی
علی آباد جنگل
دهی است کوچک از دهستان رونیز جنگل بخش مرکزی شهرستان فسا واقع در ۳۴ هزار گزی باختر فسا
علی آباد جهر
دهی است کوچک از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در ۳۲ هزار گزی باختر کرمان و ۳ هزار گزی شمال راه فرعی زرند به کرمان
علی آباد جورقان
دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در ۱۵ هزار گزی شمال خاوری همدان و ۶ هزار گزی خاور راه شوسه همدان به تهران ناحیه ایست دامنه و سردسیر
علی آباد چاه کویر
دهی است از دهسنان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس واقع در ۱۲۰ هزار گزی شمال طبس ناحیه ایست جلگه و گرمسیر
علی آباد چدان
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در ۲۰ هزار گزی جنوب باختری قاین و ۸ هزار گزی باختر راه شوسه عمومی قاین به بیرجند ناحیه ایست دامنه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد چونچنان
دهی است جزئ دهستان حومه بخش لشت نشائ شهرستان رشت واقع در ۶ هزار گزی شمال لشت نشائ و در کنار دریا ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل مرطوب و مالاریائی
علی آباد حاجی تقی
دهی است جزئ دهستان زیر استاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود واقع در ۲۲ هزار گزی جنوب باختری شاهرود و ۴ هزار گزی جنوب راه شوسه و در کنار راه آهن ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد حاجی رمضان
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد واقع در ۸۲ هزار گزی شمال خاوری فریمان ناحیه ایست دامنه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد خان
دهی است از دهستان جو خواه بخش طبس شهرستان فردوس واقع در ۱۶ هزار گزی شمال باختری طبس و ۳ هزار گزی جنوب راه عمومی گلشن به یزد ناحیه ایست جلگه و گرمسیر
علی آباد خسو
دهی است از بلوک داراب واقع در شش فرسخی میانه جنوب و مغرب شهر داراب
علی آباد خشک
دهی است کوچک از دهستان ابراهیم آباد بخش مرکزی شهرستان سرجان واقع در ۱۸ هزار گزی جنوب خاوری سعید آباد و ۴ هزار گزی راه شوسه بندرعباس به سیرجان
علی آباد خنامان
دهی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان واقع در ۴۹ هزار گزی شمال خاوری رفسنجان و ۱۸ هزار گزی شمال کوهستانی و سردسیر
علی آباد در گوش
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع در ۳۵ هزار گزی جنوب سبزواران و ۳ هزار گزی راه فرعی گلاشکرد به سبزواران ناحیه ایست جلگه و گرمسیر و مالاریایی
علی آباد دراز دره
دهی است جزئ دهستان ترود بخش مرکزی شهرستان دماوند واقع در ۱۰ هزار گزی جنوب دماوند و ۴ هزار گزی راه شوسه تهران به مازندران ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر
علی آباد درازه
دهی است جزئ بخش شهریار شهرستان تهران واقع در ۱۰ هزار گزی جنوب علیشاه عوض
علی آباد دمق
دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر کوهستانی و سردسیر ۳۹۲۳ سکنه محصول غلات میوه انگور .
دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر واقع در ۳۶ هزار گزی شمال باختری شهر ملایر و ۱۵ هزار گزی باختر راه شوسه ملایر به همدان ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و مالاریائی
علی آباد ده گرد
ده مخروبه ایست از بخش سمیرم بالا شهرستان شهرضا
علی آباد دوتو
دهی است کوچک از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع در ۱۲ هزار گزی جنوب کازرون و در دامنه کوه قبله
علی آباد رحمت آباد
دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع در ۱۸ هزار گزی شمال کنگاور و در کنار راه شوسه همدان و در جنب خسرو آباد ناحیه ایست دامنه و سردسیر
علی آباد رودخانه
دهی است جزئ بخش جعفر آباد شهرستان ساوه ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل
آقا علی
نام معدنی در جنوب ارس و مغرب کانتال
آل علی
سادات از نسل علی و فاطمه زهرا
ابراهیم بن علی
عالم شیعی از مردم جبل عامل در قرن نهم
ابو علی
محمد بن احمدبلخی شاعر . وی پیش از دهه آخر قرن چهارم میزیست و او مولف شاهنامه ای بود بنثر
ابوبکر بن حسن بن علی
او در کربلا در خدمت عم خویش حسین بن علی علیه السلام درجه شهادت یافت
اخی علی
وی شیخی بوده در ملک شام و روم
اصحاب علی
پیروان امیر المومنین علی علیه السلام.
الوج علی
سر کردگان عثمانی که در ۹۸۲ ه. ق . تونس را از اطریشیان گرفت .
ام علی
زن شهید اول محمد بن مکی در گذشته بسال ۷۸۶ ه. ق . و زنی فقیه و عابد و پرهیزگار بوده است .
امیر آباد نور علی
ده از بخش رزن شهرستان همدان
امیر شیر علی
نام قسمی قران بوده
امیر علی
از مشایخ و او راست : اسرار النقطه و شرحی بر فصوص الحکم .
اولاد میرزا علی
تیره از ایل بویر احمدی کوه گیلویه فارس .
بایرام علی
نام آبادی است در مرو
بنه ملا علی
دهی از دهستان رغیوه بخش رامهرمز است که در شهرستان اهواز واقع شده است ۰
بیات ست علی
طایف. از طوایف قشقایی
پادشاه علی
چون حسام الدوله اردشیر حکمران رستمدار هزار اسپ را بقتل آورد حکومت ولایت رویان به پادشاه علی داد .
پیر علی
ابن خواجه محمد بایزید
تام قنبر علی
دهی از دهستان کندگلی بخش سرخس شهرستان مشهد است ۰
تپه علی
دهی از دهستان سلگی شهرستان نهاوند است که در سی و دو هزار گزی باخر شهر نهاوند و چهارده هزار گزی جنوب باختری شهرک واقع است ۰ کوهستانی و سردسیر است ۰
تنگ دوست علی
دهی از دهستان ای ایوند است که بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است .
جامع سید سلطان علی
مسجدی در بغداد
جرگه سید علی
دهی است از بخش حومه سوسنگرد از شهرستان دشت میشان . محلی است دشت و گرمسیر و مالاریایی و پانصد تن سکنه شیعه مذهب و فارسی زبان و عربی زبان دارد . آب آن از رودخانه کرخه تامین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی عبا و جاجیم بافی است و در تابستان راه اتومبیل رو دارد و ساکنان آن از طایفه لر هستند .
جیب علی
نام محله ای در استانبول
چشمه علی
دهی است ازدهستان خانمیرزا بخش لردگان شهرستان شهرکرد .
چشمه میر علی
دهی است از دهستان احمد آباد بخش فریمان شهرستان مشهد .
چقا کبود نقد علی
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان .
چم صفر علی
مولف مر آت البدان نویسد : یکی از مزارع طایقان قم است
حاج محمد علی
از قنوات وقفی شهر تهران
حسن علی
ابن گدا حسین ابن ضیا حسین ابن روشن
خالو محمد علی
دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان شیراز .
خواجه علی
دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و سالم . آب آن از رودخانه بادین آوا و محصول آن غلات .
دره امید علی
دهی است از دهستان آور زمان شهرستان ملایر
درویش علی
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد
رباط پیر علی
دهی است از دهستان حومه شهرستان گلپایگان .
رستم بن علی
مکنی به ابو طالب و ملقب به مجد المله و کهف الامه .
رستم علی
رستم خراسانی یا امیر رستم علی پسر امیر قاسم علی شاعر ترکی گوی بود از امیر زادگان خراسان .
زید علی
تیر. از ایل بیرانوند
سر آب بابا علی
دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند واقع در ۵۲ هزار گزی شمال باختری شهر نهاوند و ۴ هزار گزی هفت خانی .
سراسکند حاجی نور علی
دهی است از آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز و دارای ۲۱۲ تن سکنه است آب آنجا از چشمه و رود تامین میشود و محصول آن غلات حبوب .
سلطان علی
مشهدی نظام الدین خطاط ( و.مشهد ۸۴۱ – ف.۹۲۶ ه.ق.) او را بالقاب (( قبله الکتاب )) (( زبده الکتاب )) ((سلطان الحافظین )) (( کاتب السلطانی )) و (( کاتب السلطان )) خوانده اند . وی در زادگاه خود کسب کمال کرد و بسال ۸۶۵ ه.ق. سلطان ابوسعید گورکانی او را بهارت دعوت نمود .سلطان علی پس از مرگ او در دربار حسین میرزا بایقرا بکتابت مشغول شد و مدت ۴۰ سال ملازم و کاتب آن امیر بود و پس از مرگ او بمهشد بازگشت و بسن ۸۵ سالگی در گذشت و در جوار مرقد حضرت رضا ۴ دفن شد . سلطان علی در خط نستعلیق شاگرد اظهر بود و معروفترین شاگردان او عبارتند از سلطان محمد نور و سلطان محمد خندان و سلطان محمد ابریشمی و علائ الدین محمد و زین الدین محمد و محمد قاسم .
شاه تقی امیر علی
از یاران و کسان شاه اسماعیل صفوی است و از جانب وی به یزد رفت ۰ حاکم یزد در اواخر عهد سلاطین آق قویونلو سلطان احمد ساروئی بود ۰ شاه اسماعیل حکومت یزد را به حسین بیک لله داد و او از جانب خود شعیب آقا را به داروغگی معین کرد ۰
شیر علی
شیر علی خان . سومین از خاندان بارکزایی ( افغانستان ) ( جل. ۱۲۸۰ ه.ق ./ ۱۸۶۳ م . خلع توسط انگلیسیان ۱۲۹۶ ه. ق./ ۱۸۷۹ م .)
صوفی علی
در سلک اعاظم مریدان شیخ زین الدین
صید علی
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند
عربلوی آقا علی
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان رضائیه محصولات آن غلات توتون کشمش حبوبات و چغندر است شغل اهالی زراعت است صنایع دستی آنها جوراب بافی است
علی آباد ارباب علی
دهی است کوچک از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان واقع در ۲۱ هزار و پانصد گزی شمال باختری اردستان و ۲ هزار و پانصد گزی راه شوسه اردستان به کاشان ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل
علی آباد علی
دهی است از دهستان عزیز آباد بخش فهوج شهرستان بم واقع در ۲۵ هزار گزی جنوب باختری فهوج و ۵ هزار گزی راه فرعی بم به برج اکرم ناحیه ایست جلگه و گرمسیر و مالاریایی
علی آباد ملا علی
دهی است از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اصفهان و یک هزاز گزی جاده حبیب آباد به اصفهان ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل
عیب علی
ده از بخش میان کنگی شهرستان زابل

اسم غلام علی در اسامی پسرانه و دخترانه

علی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی , عربی
معنی:
علی اصغر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: نام پسر حسین (ع)
علی اکبر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: علی بزرگتر ، نام پسر امام حسین(ع)
علی داد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی , فارسی
معنی: علی(عربی) + داد(فارسی) داده علی (ع)
علی رضا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مرکب از نام امام اول حضرت امیر المومنین و نام امام هشتم امام رضا – علی به معنای بلندمرتبه و رضا به معنای خوشنود است
علی مراد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مرکب از علی( بلندمرتبه)+ مراد( آرزو) ، نام یکی از پادشاهان زندیه
علی مردان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی , فارسی
معنی: علی(عربی) + مرد(فارسی) + ان(فارسی) از رؤسای بختیاری که اصفهان را تسخیر کرد
علی نقی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: نام امام دهم شیعیان
علی یار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی , فارسی
معنی: علی(عربی) + یار(فارسی) یاری دهنده علی(ع)
علیا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: رفیع ، والا
علیرضا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: کسی که علی علیه السلام از او راضی است مرکب از دو اسم علی و رضا
علیم
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: دانا ، آگاه ، از نامهای خداوند

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز