معنی اسم ضیاء‌الدین

ضياء‌الدين :    (عربي) ۱- روشنايي دين؛ ۲- (در اعلام) نام چندين شخص از مشاهير تاريخي.

%d8%b6%db%8c%d8%a7%d8%a1%e2%80%8c%d8%a7%d9%84%d8%af%db%8c%d9%86

اسم ضیاء‌الدین در فرهنگ عمید

ضیا
نور؛ روشنایی.

اسم ضیاء‌الدین در فرهنگ فارسی

ضیا
( اسم ) نور روشنایی .
ضیا پاش
( صفت ) روشنایی بخش ضیا گستر .
ضیا گستر
( صفت ) روشنایی بخش ضیا پاش .
ضیا گوگ الپ
از نویسندگان ترک و از متعصبین پان تورانیزم ۰

اسم ضیاء‌الدین در اسامی پسرانه و دخترانه

ضیا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: نور ، روشنی
ضیاءالدین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: نور خدا
ضیافت
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مهمانی

اسم ضیاء‌الدین در لغت نامه دهخدا

دین .
(اِ) نام فرشته ای است که بمحافظت قلم مأمور است .
(برهان ) (جهانگیری ).
از ایزدان آئین زردشتی است و نگهبانی روز بیست و چهارم ماه به ایزد دین سپرده شده است .
|| روز بیست و چهارم بود از ماههای شمسی نیک است در این روز فرزند به مکتب فرستادن و نکاح کردن .
(از برهان ) (از غیاث ).
ابوریحان بیرونی در فهرست نامهای روزهای ایرانی نام این روز را «دین » و در سغدی هم «دین » و در خوارزمی نیز «دین » یاد کرده است .
– دین روز ؛ روز بیست و چهارم از ماههای شمسی .
(آنندراج ) : دین روز ای روی تو آکفت دین می خور و شادی کن و خرم نشین .
مسعودسعد.
|| مزیدمؤخر امکنه ، ماردین .
افریدین .
قودین .
مشکادین .
خرادین و بهداذین .
(یادداشت مرحوم دهخدا).
|| داد.
راستی .
(یادداشت مؤلف ).
شوکت فر.
شکوه : بمان تا بیاید مه فرودین که بفزاید اندر جهان هور دین .
فردوسی .
دین .
(اِ)کیش .
(منتهی الارب ).
ملة.
(اقرب الموارد) (تاج العروس ).
صبغة.
(ترجمان القرآن ).
طریقت .
شریعت .
مقابل کفر.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
در سانسکریت و گاتها و دیگر بخشهای اوستا مکرر کلمه ٔ «دئنا» آمده دین در گاتهابمعانی مختلف کیش ، خصایص روحی ، تشخص معنوی و وجدان بکار رفته است و بمعنی اخیر دین یکی از قوای پنجگانه ٔ باطن انسان است .
اما در عربی از ریشه ٔ دیگر و مأخوذ از زبانهای سامی است و تازیان این کلمه را معالواسطه از زبان اکدی گرفته اند و در زبان اخیر کلمات دنو و دینو بمعنی قانون و حق و داوری است و دانو بمعنی حکم کردن و دیه نو بمعنی قاضی است .
دین و دیان از آرامی وارد زبان عربی شده .
(حاشیه ٔ برهان چ معین بنقل از یشتها ج ۲ صص ۱۵۹-۱۶۶ ، روز شماری صص ۵۵-۵۷ و دائرة المعارف اسلام ).
علماء فقه اللغه ٔ اسلامی برای دین معانی مختلفی ذکر کرده اند که اساس کلیه آنها در سه معنی خلاصه میشود.
الف : از اصل آرامی عبری بمعنای حساب که به استعاره از آن اخذ شده ب : عربی خالص و معنای آن عادت یا «استعمال » است که هر دو از یک اصلند.
ج : کلمه ای است فارسی بمعنای دیانت و کلمه ٔ دین بمعنای دیانت در زبان عرب دوره ٔ جاهلی مستعمل بوده و «عادت » یا استعمال از این ریشه است .
(از دایرة المعارف اسلامی ).
مجموعه ٔ عقاید موروث مقبول درباب روابط انسان بامبداء وجود وی و التزام بر سلوک و رفتار بر مقتضای آن عقاید.
دین قطع نظر از چگونگی منشاء آن امری است که جنبه ٔ اجتماعی آن مسلم است و اگرچه فرضیه ٔ کسانی که دین را منشاء جمیع تحولات تاریخ و مبداء تمام حوادث عالم میشمرده اند ، امروز لااقل کاملاً ، مقبول و مسلم نیست لیکن تأثیر و نفوذ عوامل دین در حوادث تاریخ محقق است .
تحقیق درباره ٔ دین و ماهیت و احوال آن موضوع علم ادیان و ملل و نحل است که امروز شعب و فنون مهم دارد از آنجمله است علم الادیان تطبیقی اما این موضوع از جهت روانشناسی ، جامعه شناسی ، مردم شناسی ، باستانشناسی و اخلاق نیز مورد بحث اهل نظر هست و از جهت تاریخ ، ادیان را به ادیان موجود و ادیان گذشته و همچنین ادیان الهی و ادیان غیرالهی میتوان تقسیم کرد.
مقصود از ادیان الهی ، دینهایی هستند که بنای آنها بر اعتقاد به یگانگی خداست و آن را ادیان آسمانی نیز گویند.
احکام این ادیان بوسیله ٔ پیمبران از جانب خدا به خلق ابلاغ میشود اساس این ادیان تسلیم است و دین اسلام از جمله ادیان الهی یا آسمانی و به امر حق است .
مسلمانان دین را عبارت از مجموعه ٔ قواعد و اصولی میدانندکه انسان را به پروردگار نزدیک میکند.
در تداول و استعمال عامه در بعضی موارد ملت و مذهب در ردیف دین بکار میرود.
اما در حقیقت در میان آنها تفاوتی است .
در قرآن از ملت ابراهیم به حنیف تعبیر رفته است که دین حنیف و دین فطرت خوانده شده است و گاهی دین در مجموعه ٔ دین و مذهب بکار رفته است .
برای اطلاع بیشتر از اقوال لغت نویسان و مفسران رجوع به تفسیر کشاف زمخشری و بیضاوی و تبیان طوسی و نیز رجوع به ذیل اسلام ، مسیحیت ، یهود و رجوع به دائرة المعارف ادیان و اخلاق و تاریخ مختصر ادیان بزرگ فلیسین شاله شود : همه دیانت و دین جوی و نیک رایی کن که سوی خلدبرین باشدت گذرنامه .
شهید.
ای یار رهی ای نگار فتنه ای دین خردمند را تو رخنه .
رودکی .
گر دِرَم داری ، گزند آرد بدین بفکن اورا ، گُرم ِ درویشی گزین .
رودکی .
فر و افرنگ به او گیرد دین منبر از خطبه ٔ تو آراید.
دقیقی .
لب بیجاده رنگ و ناله ٔ چنگ می چون زنگ و دین زردهشتی .
دقیقی .
دین من خسرویست همچو میم گوهر سرخ چون دهم به جمست .
خسروی .
بود دین و شاهی چو تن با روان بدین هردوان پای دارد جهان .
فردوسی .
همه مردمی باید آیین تو همه رادی و راستی دین تو.
فردوسی .
مر این دین به را بیاراستند از این دین گزارش همی خواستند.
فردوسی .
از آنکه بد بحجاز آن و این به ایرانشهر حجاز دین را قبله است و ملک راایران .
عنصری .
من بدانم علم دین و علم طب و علم نحو تو ندانی دال و ذال و راء و زاء و سین و شین .
منوچهری .
خواسته داری و ساز بی غمیت هست باز ایمنی و عز و ناز فرخی و دین و داد.
منوچهری .
وفا و همت و آزادگی ودولت و دین نکوی وعالی و محمود و مستوی و قوی .
منوچهری .
دین بدنیا نیرزد.
(تاریخ سیستان ).
اسماء زمانی اندیشید پس گفت ای فرزند این خروج تو که بر بنی امیه کردی دین را بوده یا دنیا را؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۸۷).
بوزرجمهر از دین گبرکان دست بداشت که دین با خلل بوده است و دین عیسی پیغامبر (ع ) را گرفت .
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۳۸).
از دین پدران خود چرا دست بازداشتی ؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۴۰).
دین همه خیر است برو سوی دین گرچه دل خلق بسوی دنست .
ناصرخسرو.
دین سرائیست برآورده ٔ پیغمبر تا همه خلق بدو در بقرار آید.
ناصرخسرو.
برسر من تاج دین نهاده خرد دین هنری کرد و بردبار مرا.
ناصرخسرو.
چشم سر بی آفتاب آسمان بیکار گشت چشم دل بی آفتاب دین چرا بیکار نیست .
ناصرخسرو.
هر که نور آفتاب دین جدا گشته از او روزهای او همیشه جز شبان تار نیست .
ناصرخسرو.
نبینی که امت همی گوهر دین نیابد مگر کز بنین محمد.
ناصرخسرو.
مرد باشد که با دین درست در نزدیکی سلطان شود و بیدین بیرون آید.
(ابن مسعود از کیمیای سعادت ).
دین روز ای روی تو آکفت دین می خور و شادی کن و خرم نشین .
مسعودسعد.
خدای هرچه دهد بنده را ز فتح و ظفر بدین پاک دهد یا بعقل و هنر.
معزی .
چنین گوید برزویه طبیب .
.
.
که پدر من از لشکریان بود و مادر از علماء دین زردشت .
(کلیله و دمنه ).
چون برون رفت از تو حرص آنگه درآید در تو دین چون درآید جبرئیل آنگه برون شد اهرمن .
سنایی .
دین زکرار جو نه از طرار خز ز بزاز جو نه از خباز.
سنایی .
بگدایی بگفتم ای نادان دین بدنیا مده تو از پی نان .
سنایی .
از شمس دین ، چه آید جز افتخار دین لابد که باز باز پراند ز آشیان .
سوزنی .
پس دین را بملک تقویت کرد.
(سندبادنامه ص ۴).
تیغ تو داند که چیست رمز و اشارات دین طرفه بود هندوئی از عربی ترجمان .
خاقانی .
از بدان نیک ترس خاقانی تا دل و دین تو تبه نکنند.
خاقانی .
از دهان دین برآمد آه آه چون فروشد ناصر دین ای دریغ.
خاقانی .
گر شما دین ودلی دارید و از ما فارغید ما نه دین داریم و نه دل وز شما هم فارغیم .
خاقانی .
دین چیست عدل پس تو در عدل کوب از آنک عدل از پی نجات تو رهبر نکوتر است .
خاقانی .
دین و دنیا بهم نیاید راست .
نظامی .
کفر کافر و دین دیندار را ذره ای دردت دل عطار را.
عطار.
هر که غیرت نداشت دینش نیست آن ندارد کسی که اینش نیست .
اوحدی .
دین بدانش بلند نام شود دین بی علم کی تمام شود.
اوحدی .
نام شیخ و سماع و خرقه نبود دین هفتاد و چند فرقه نبود.
اوحدی .
مرغ را دانه دادن از دین است .
اوحدی .
– امثال : عیسی بدین خود ، موسی بدین خود .
– اهل دین ؛ پیرو دین .
صاحب دین .
دیندار : اهل دین را جز اهل دین نگزید دیده را جز بدیده نتوان دید.
سنایی .
هرکودر نقص دید در خود کامل تر اهل دین شمارش .
خاقانی .
– بی دین ؛ که پیرو دینی نباشد.
لامذهب : ترا باچنین علم و ادب که هست با بیدینی حجت نماند.
(گلستان ).
– پاکیزه دین ؛ پاکدین .
با تقوی و پاکدامن : یکی طعنه میزد که درویش بین زهی پارسایان پاکیزه دین .
سعدی .
خردمند و پاکیزه دین بود مرد.
سعدی .
رجوع به همین ترکیب در حرف «پ » شود.
– خاتم دین ؛ کنایه ازنشانه و علامت دین همچون انگشتری یا مهر که روی آن چیزی حک کنند : بر سکه ٔ ملک و خاتم دین جز نام تو جاودان مبینام .
خاقانی .
– در دین کسی شدن ؛ دین او را پذیرفتن : چو بشنید در دین او شد قباد به گیتی ز گفتار او بود شاد.
فردوسی .
– دین اﷲ ؛ دین خدا : دین اﷲ را تباه کند زلفک خول و آن رخان چو ماه .
؟ (از حاشیه ٔلغت فرس اسدی نخجوانی ).
– دین به دنیا فروختن ؛ از دست دادن حقایق دینی در برابرمنافع دنیوی : دین به دنیافروشان خرند یوسف را فروشند تا چه خرند.
(گلستان ).
– دین بهی ؛ دین زردشتی : به بند و به زردشت و دین بهی بنوش آذرو آذر فرهی .
فردوسی .
رجوع به بهدین وبهدینی و مزدیسنا شود.
– دین حنیفی ؛ مراد از دین حضرت ابراهیم (ع ) است .
(غیاث ) (آنندراج ).
– دین فروختن ؛ از دست دادن اصول و حقایق دینی در برابر سودهای مادی دنیوی : بفروخته ای دین خود از بی خبری یوسف که بده درم فروشی چه خری .
سعدی .
– دین عجایز ؛ دین پیرزنان .
دین عجوزگان .
مأخوذ از حدیث نبوی علیکم بدین العجائز.
(برشما باد دین عجوزگان ) : هم در اول عجز خود را او بدید مرده شد دین عجایز برگزید.
مولوی .
– دین و دنیا ؛ کنایه از معنویت این جهان و آن جهان : دین و دنیا وی را بدست آید.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۸۶).
دین و دنیا دو ضد یکدگرند هر کجا دین بود درم نخرند.
سنائی .
– دین و دنیا باز ؛ کنایه از عاشق پاکباز و تارک ماسوی اﷲ است .
(بهار عجم ) (آنندراج ).
– راه دین ؛ شرع ، شریعت ، شیوعة.
منهاج .
(السامی فی الاسامی ).
– علم دین ؛ دانش مربوط به دین همچون فقه و تفسیر و جز اینها : علم دین پیشت آورد و آنگه کفر باشد سخن بفرجامش .
خاقانی .
علم دین کیمیاست خاقانی کیمیایی سزای گنج امید.
خاقانی .
در پی علم دین بباید رفت اگرت تا به چین بباید رفت .
اوحدی .
– کفر و دین ؛ بیدینی و دین : تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن .
خاقانی .
– ناپاک دین ؛ آنکه از لحاظ دین آلوده و نادرست و ناپاک باشد : بفرمود کشتن بشمشیر کین که ناپاک بودند و ناپاک دین .
سعدی .
– یوم الدین ؛ روز قیامت ، روز رستاخیز : بره ٔ شیرمست و مرغ سمین چشم داری روی به یوم الدین .
سنائی (حدیقه ).
|| بر ملت هر پیغمبری اطلاق شود و دین را بخدای نسبت دهند زیرا از مصدر جلال خدایی صادر گردیده و به پیغمبر نسبت دهند بواسطه ٔ آنکه ظهور آن از پیغمبر باشد و به امت نسبت دهند زیرا امت پابند و فرمانبردار دین می باشد.
(کشاف اصطلاحات الفنون ).
امة.
(ترجمان القرآن ).
|| در اصطلاح ، وصفی است الهی که صاحبان خرد را با اختیار خود بسوی رستگاری در این دنیا و حسن عاقبت در آخرت میکشاند و بدین معنی شامل عقاید و اعمال نیز میگردد.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| توحید.
(منتهی الارب ) (تاج العروس ).
|| عبادت .
(منتهی الارب ).
عبادت خدا.
(از تاج العروس ).
|| تمامه ٔ چیزی که بدان پرستش خدا کرده شود.
(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
|| پرهیزکاری .
(منتهی الارب ).
ورع .
(لسان العرب ) (از تاج العروس ) .
|| پاداش .
(منتهی الارب ).
جز او مکافات .
«کماتدین تدان ».
(از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
جزا دادن .
(ترجمان علامه ٔ جرجانی ).
|| اسلام .
(لسان العرب ) (منتهی الارب ).
قوله تعالی : افغیر دین اﷲ یبغون .
و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه .
(قرآن ۳ / ۸۵).
ان الدین عنداﷲ الاسلام .
(قرآن ۳ / ۱۹) (از تاج العروس ).
|| حساب .
(منتهی الارب ).
مالک یوم الدین ؛ ای یوم الحساب .
(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
|| معصیت .
(منتهی الارب ) (لسان العرب ) (اقرب الموارد).
|| قهر.
غلبه .
(منتهی الارب ).
قهر.
(لسان العرب ).
قهر و استعلاء.
(تاج العروس ).
قهر و غلبه و استعلاء.
(اقرب الموارد).
|| رفعت و سلطان و حکم و ملک .
(منتهی الارب ).
سلطان و ملک و حکم .
(اقرب الموارد) حکم و ملک .
(تاج العروس ).
سلطان .
(لسان العرب ).
|| سیرت .
(منتهی الارب ).
سیرة.
(تاج العروس ) (اقرب الموارد).
|| اکراه .
(منتهی الارب ) (تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
|| عادت و کار.
(منتهی الارب ).
عادت و شأن : مازال ذلک دینی و دینی ؛ ای عادتی .
(از لسان العرب ).
|| تدبیر.
(منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد).
|| بیماری .
(منتهی الارب ).
یقال قد دان اذا اصابه الدین ؛ ای الداء.
(تاج العروس ).
داء.
(اقرب الموارد).
|| نرم از هرچیزی .
|| خواری .
(منتهی الارب ).
ذلت .
(از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
ذل و انقیاد.
(از تاج العروس ).
|| باران پیوسته یا باران نرم .
(تاج العروس ) (منتهی الارب ).
باران پیوسته .
(از اقرب الموارد).
گویا این لغت از اضافات یا تصحیفات باشد.
(از لسان العرب ).
بارانی که در جای خاص پیوسته بارد و عادتش بهمانجا باریدن گردد.
(منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
اما این معنا از اضافات یا تصحیفات است .
(از لسان العرب ).
|| حال .
(منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
یقال لولقیتنی علی دین غیر هذه ؛ ای حال غیر هذه .
(لسان العرب ).
|| قضاء.
(منتهی الارب ) (تاج العروس ).
قوله تعالی ما کان یأخذ اخاه فی دین الملک ؛ ای فی قضاء.
(از لسان العرب ).
|| قصاص .
(تاج العروس ).
|| سیاست و رای .
(کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| (ص ) قوم دین یا دَیْن ؛ ای خاضعین دائنون .
(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (لسان العرب ).
دین .
[ دَ ] (ع اِ) وام که ادای آن را مدت معینی باشد یا عام است و آنکه ادایش را مدت معینی نباشد قرض نامند.
(از لسان العرب ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
اما متعارف در زمان ما ، وام مؤجل ربوی است و قرض وام مؤجل بدون رباء است .
(از اقرب الموارد).
از نظر حقوقی تعهدی که شخص (مدیون ) به شخص دیگر (دائن ) دارد و آن ممکن است انجام خدمت ، پرداخت وجه ، یا تحویل کالایی باشد و اگر مدیون از انجام تعهد امتناع نماید دادگاه به تقاضای دائن حکم پرداخت تعهد یا جبران خسارت را از اموال مدیون صادر خواهد کرد.
در نزد ملل قدیم مسأله ٔ عدم توانائی پرداخت دین با بردگی ارتباط داشت و در بسیاری موارد ، مدیون یا بدهکار و خانواده اش را برای خدمت اجباری به دائن یا طلبکار میسپردند.
در روم قدیم ، دراوایل بدهکار عاجز از ادای دین و پیش از فروختن او به بردگی مدت شصت روز به دائن میسپردند و در این مدت وی حق داشت هر رفتاری که بخواهد با او بکند با اولین شورش (۴۹۴ق .
م .
) مردم روم این ترتیب تا حدی تعدیل شد.
در فلسطین هر پنجاه سال یکبار (به یادبود سال تصرف کنعان ) بدهکاران یهود از دیون خود آزاد میشدند امروز بازداشت مدیون مجاز است ولی قوانین اغلب کشورها افلاس و اعسار بدهکار را موجب رهایی وی از بازداشت دانسته اند.
(دائرة المعارف فارسی ).
و در ایران نیز اخیراً این دستور بموقع اجرا درآمده است .
|| در اصطلاح فقها (شرعی ) مالی را گویند که از طریق عقد یا استهلاک یا قرض بر ذمه ٔ کسی واجب شده باشد.
و نیز بر مثلی مقابل عین بکار رود.
در تعریف اجاره نیز کلمه ٔ دین بکار رود.
در تعریف اجاره نیز کلمه ٔ دین بدین معنی اراده شده است .
دین حقیقة وصفی است در ذمه که عبارت است از اشتغال ذمه کسی بمالی واجب بسببی از اسباب و دین بر مال واجب مجازاً اطلاق میشود زیرا که دین مآلاً بسوی مال بازگشت کند سپس دین به اعتبار سقوط وعدم سقوط آن بر دو گونه است اول دین صحیح و آن دین ثابت و لازمی است که از ذمه ٔ شخص ساقط نمیشود مگر به اداء آن یا ابراء مانند قرض ، مهرزن ، دین استهلاک و امثال آن ؛ دوم دین غیرصحیح و آن دینی است که سقوطش از ذمه ٔ شخص به اداء یا ابراء نباشد بلکه سببهای دیگری باعث سقوط آن گردد مانند بدل کتابت چه سقوط آن بسبب تعجیز عبد مکاتب حاصل میگردد.
آنگاه دین مطلقاً به اعتبار وجوب اداء یا عدم وجوب آن بر دو گونه است اول حال و آن دینی است که در هنگام درخواست دائن اداء آن واجب شود و آن را دین معجل نیز گویند دوم دین مؤجل و آن دینی است که اداء آن پیش از فرارسیدن مدت و انقضاء اجل واجب نباشد لکن اگر پیش از رسیدن مدت معین دین اداء شود صحیح است و اسقاط ذمه ٔ مدیون شده است .
(از کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| هر شی ٔ غیر حاضر.
ج ، أدین و دیون .
(از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
هرچیز که حاضر و موجود نبود.
(منتهی الارب ).
|| مرگ .
(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
موت ؛ رماه اﷲ بدینه .
(از لسان العرب ).
به مجاز بمعنی مرگ باشد چون مرگ دینی است که بر تمام افراد لازم آید یعنی هرگاه متقاضی آن آید آن را میگیرد.
(از تاج العروس ).
|| در اصطلاح ریاضی «جبر و مقابله » هر عددی که منفی نباشد آن را مثبت و تام و زائد و مال گویند و اما آن عدد منفی را ناقص ودین خوانند.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ص ۱۷۲ ، ۵۰۳).
دین .
[ دَ ] (ع مص ) وام گرفتن و مقروض شدن .
(از لسان العرب ).
وام گرفتن .
(منتهی الارب ).
|| وام خواستن .
(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
|| وام دادن بمدت معین .
(از تاج العروس ).
وام دادن کسی را.
(منتهی الارب ).
قرض دادن کسی را بمدت معین فهو دائن و ذاک مدین .
(از اقرب الموارد).
دین .
[ دَ / دی ] (ع مص )با سیاست اداره کردن .
(از لسان العرب ).
|| مالک شدن چیزی .
(از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
|| بیمارشدن .
(از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ).
|| عزیز شدن .
(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) .
ارجمند شدن .
(از منتهی الارب ).
|| ذلیل شدن .
(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لغات اضداد).
خوار گردیدن .
(منتهی الارب ).
|| اطاعت کردن .
(از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
گردن نهادن .
گردن دادن .
(از منتهی الارب ).
|| معصیت کردن .
(از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
(اضداد) نافرمانی کردن .
(از منتهی الارب ).
|| اعتیاد به خیر یا شر پیدا کردن .
(از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
خوگرخیر یا خوگر شر گردیدن .
(از منتهی الارب ).
|| بیمار شدن .
(از لسان العرب ) (از منتهی الارب ).
(ازتاج العروس ).
|| جزا و پاداش دادن عمل کسی را.
(از تاج العروس ).
پاداش کسی را.
(از منتهی الارب ).
و منه : کما تدین تدان ؛ ای کما تجازی ، تجازی بفعلک .
|| برانگیختن کسی را بر چیزی که ناخوش آید او را.
(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
|| خوار و حقیر گردانیدن .
(از منتهی الارب ).
ذایل و خوار کردن .
(از لسان العرب ).
|| احسان کردن بر کسی .
(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
|| رام گردانیدن .
|| برده ساختن کسی را.
|| خدمت کردن کسی را.
(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
|| بدین اسلام درآمدن .
|| بوام خریدن چیزی را.
(منتهی الارب ).
دین .
[ ] (اِخ ) چهاردهمین و آخرین از خانان مغولستان از نسل چنگیز در (۸۷۴هَ.
) (طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه عباس اقبال ).
دین .
(فرانسوی ، اِ) واحد نیرو در سلسله ٔ سگث که بموجب تعریف ، نیروئی است که چون به جرم یک گرمی وارد شود یک سانتیمتر در ثانیه به آن شتاب دهد.
چون وزن یک گرم جرم یا یک گرم نیرو به آن جرم شتابی در حدود ۹۸۰ سانتیمتر در ثانیه میدهد ، یک دین قریب ۱/۹۸۰ این وزن یعنی کمی بیشتر از یک میلیگرم است .
معذلک ، دین از آحاد اصلی دینامیک و اساس آحاد دیگر از قبیل واحد کار (ارگ ) ، واحد قدرت (وات ) واحد فشار (بار) و غیره میباشد.
(دایرة المعارف فارسی ).
دین .
[ دَی ْ ی ِ ] (ع ص ) متدین .
(لسان العرب ).
دیندار.
پای بند به دین .
(از اقرب الموارد).<

اسم ضیاء‌الدین در فرهنگ لغت معین

دین
(دَ یا دِ) [ ع . ] (اِ.) قرض ، وام . ج . دیون .
دین
[ په . ] (اِ.) ۱ – آیین ، کیش . ۲ – راه ، روش . ۳ – نام روز بیست وچهارم از هر ماه شمسی و نیز نام یکی از ایزدان زردشتی که نگهبان همین روز می باشد.
دین پژوه
(پَ) ۱ – (ص فا.) پژوهندة دین ، جویندة دین . ۲ – (اِمر.) روز پانزدهم از هر ماه ملکی .
دین دار
(ص فا.) ۱ – کسی که دارای دین و آیینی باشد ، متدین . ۲ – متدین به دین اسلام . ۳ – متقی ، با تقوی .

اسم ضیاء‌الدین در فرهنگ عمید

دین
واحد اندازه گیری انرژی در سلسلۀ c.g.s برابر با نیرویی که به جسمی که جرمش یک گرم باشد شتابی برابر یک سانتی متر می دهد.
دین
۱. وام؛ قرض. ۲. وام مدت دار.
دین
۱. کیش؛ آیین. ۲. [قدیمی] روز بیست وچهارم از هر ماه خورشیدی. ۳. [قدیمی] در ایران باستان ، فرشتۀ موکل بر قلم و روز دین. δ کلمۀ «دین» در فارسی و عربی مشترک است.
دین پرور
حامی و مروج دین؛ کسی که دین را ترویج و تقویت کند.
دین پژوه
پژوهندۀ دین؛ جویندۀ دین؛ دین دار.
دین پناه
پشت و پناه دین؛ حامی دین.
دین دار
۱. دارای دین و آیین. ۲. کسی که به قوانین و قواعد دین و مذهب عمل کند؛ متدّین.
دین داری
دین داشتن؛ تدین؛ زهد و تقوا.
دین ور
دین دار؛ متدین.
بی دین
آن که دین ندارد؛ لامذهب.
پاک دین
کسی که دین و آیین راست و درست دارد؛ دین درست.
خرم دین
۱. هریک از پیروان بابک خرّمی (رهبر ایرانی خرم دینان که قیام آنان علیه خلفای عباسی را رهبری کرد). ۲. [مجاز] کسی که به محرّمات دینی بی اعتقاد یا بی توجه باشد؛ اِباحتی.
دی به دین
نام روز بیست وسوم از هر ماه خورشیدی که زردشتیان در این روز جشنی برپا می کردند: دی به دین است و دین مرد خرد / آن شناسم که لعل باده خورد (مسعودسعد: ۵۴۹).
ناپاک دین
کافر؛ ملحد.
هام دین
= هم دین
هم دین
دو یا چند تن که دارای یک کیش و آیین باشند؛ هم کیش.

اسم ضیاء‌الدین در فرهنگ فارسی

دین
یکی از ایزدان در آیین زردشتی موکل بروز بیست و چهارم هر ماه شمسی ( دین روز ) .
( اسم ) ۱ – نام ایزدیست . ۲ – روز بیست و چهارم هر ماه شمسی . ۳ – آیین کیش جمع ادیان . ۴ – راه روش . یا دین اسلام اسلام . یا دین محمدی اسلام .
واحد نیرو در سلسله سگث که بموجب تعریف نیروئی است که چون به جرم یک گرمی وارد شود .
دین آر
دین آورنده . پیمبر .
دین آوری
عمل دین آور . پیامبری .
دین افزای
که دین را توسعه بخشد و بر آن بیفزاید .
دین الاکبر
مجوسیت . المجوسیه .
دین العجائز
( اسم ) دین عجوزگان کیش پرزنان ( ماخوذ از حدیث نبوی : علیکم بدین العجائز ( برشماباد دین عجوزگان )) : (( هم مکرده در اول عجز خود را او بدید مرده شد دین عجائز برگزید . )) ( مثنوی )
دین الهی
دینی که اکبر شاه پادشاه هند در سال ۱۵۸۲ م . بیاری ابوالفضل مبارک پدید آورد. این دین مبتنی بر اسلام بود و در آن آنچه را که در ادیان دیگر پسندیده میدانستند داخل کردند. در این دین بردباری و مدارا نسبت بصاحبان ادیان و مذاهب توصیه شده . ازدواج اطفال و زناشوئی با اقربا و تعدد زوجات ممنوع است .کشتن حیوانات و خوردن کوشت مکروه سوزاندن زنان بیوه که رسم هندوان بود مذموم صرف مشروبات الکلی مشروط قمار و فحشا محدود و روزه و حج ممنوع شده بود.
دینی که اکبر شاه پادشاه هند در سال ۱۵۸۲ م . بیاری ابو الفضل بن مبارک پدید آورد .
دین باف
معنی این ترکیب البسه نظام قاری آمده است معلوم نشد .
دین به
( اسم ) ۱ – آیین نیکو . ۲ – دین زردشت آیین زردشتی .
دین بهی
آئین زردشتی .
دین پاک
منظور دین توحید است در برابر ادیان شرک و بت پرستی .
دین پذیر
پذیرند. دین .
دین پرست
دیندار .
دین پرور
( صفت ) ۱ – آنکه دین را ترویج کند . ۲ – پادشاهی که حافظ و حامی دین باشد . ۳ – دیندار متدین .
دین پروردن
پرورش دادن و قوت بخشیدن دین .
دین پروری
عمل دین پرور .
دین پژه
۱ – ( صفت ) پژوهنده دین جوینده دین . ۲ – ( اسم ) روز پانزدهم از هر ماه ملکی .
دین پژوه
۱ – ( صفت ) پژوهنده دین جوینده دین . ۲ – ( اسم ) روز پانزدهم از هر ماه ملکی .
دین پناه
( صفت ) ۱ – پشت و پناه دین . ۲ – پادشاهی که حامی و حارس دین باشد .
دین داشتن
متدین بودن
دین دانائی
علم دین .
دین داور
که داور وی دین باشد .
دین دبیره
دین دبیری .
دین طراز
که دین زیور وی باشد .
دین فروز
فروزند. دین .
دین فروزنده
دین فروز .
دین فروش
که دین را در برابر دنیا بفروشد و از دست دهد .
دین فزای
که بر دین فزاید .
دین گداز
که دین را فرو گذارد .
دین گستر
مروج دین .
دین محمد خان
یکی از دشمنان شاه طهماسب صفوی است .
دین ور
( صفت ) متدین دیندار .
دین ورز
دین طلب .
دین وری
دیانت .
دین کیتیه
نام دینی بهندوستان .
دین یار
یار و یاور و مددکار دین .
احکام دین
دستورهای شرع
اصول دین
اصول جمع اصل است و در لغت چیزیست که چیز دیگری بر آن مبتنی شود و دین در لغت بمعنی جز است و از آنست گفتار پیامبر ( ص ) : کماتدین تدان . و در اصطلاح اصل بمعنی طریقت و شریعت است و در اینجا مراد همین است و این فن را از اینرو اصول دین خوانند که دیگر دانشهای دینی از حدیث و فقه و تفسیر بر آن مبتنی است چه اصول دین متوقف بر صدق مرسل و صفات و عدل او و امتناع قبح بر اوست .
بر دین
تیره از اسیوند هفت لنگ بختیاری .
به دین
دین خوب و پارسیان آئین و کیش خود را به دین خوانده اند و لعنتی است پارسی که عرب نیز بهمین معنی استعمال کرده و عرب و عجم در بعضی لغات مشارکت دارند از آنجمله دین تنور خمیر دینار درهم کفن و غیره .
پاک دین
صاحب دین پاک آنکس که اعتقاد پاک دارد
پاکیزه دین
دین پاک دین درست
پیش دین
( صفت ) ۱- سابق در دین . ۲- پیشوای دین .
تاریک دین
( صفت ) ۱- آنکه بر دین باطل است کافر. ۲- زشت پندار. ۳- گمراه .
خرم دین
نام عقیدتی بوده است که بابک بر آن بوده .
راست دین
حنیف . پاکدین
زور دین
ماه اول بهار که آغاز سال ایرانیان است و فروردین نیز گویند .
شاه دین
لقبی است که شعرای مصیبت سرای حسین بن علی را دهند یا لقبی که پیغامبر را دهند .
شه دین
مخفف شاه دین کنایه از حضرت علی ( ع ) است .
غیاث دین
همان غیاث الدین است
قره دین
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد . واقع در ۱۶ هزار گزی شمال باختری الیگودرز به ازنا و موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است .
محل دین
دهی از دهستان حومه بخش خشت شهرستان کازرون . جلگه گرمسیر. ۳۱۷ تن سکنه.
مکه دین
دهی از دهستان زلفی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد در ۴۷ کیلومتری جنوب خاوری الیگودرز. کوهستانی ییلاقی . دارای ۵۶۸ تن سکنه . محصول : غلات لبنیات چغندر پنبه .
ناپاک دین
۱ – ( صفت ) کافر ملحد. ۲- ( اسم ) دین نادرست .
هام دین
همدین (صفت)
همای بیضه دین
کنایه از سرور کائنات محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله است
وجه دین
کتابی است بفارسی تالیف ناصر خسرو قبادیانی که آنرا در مختصری از مسائل کلامی و تاویلات باطن عبارات و احکام شریعت بطریقت اسماعیلیان نوشته و مشحون به اصطلاحات آن طایفه است .

اسم ضیاء‌الدین در اسامی پسرانه و دخترانه

دین محمد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی , عربی
معنی: دین(فارسی) + محمد(عربی) ، دارای دین محمد(ص) ، نام یکی از پادشاهان ازبک
دینا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عبری
معنی: دینه
دینارگیس
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی , یونانی
معنی: دینار(یونانی) + گیس(فارسی) ، دارای مویی به رنگ طلا ، نام زنی در منظومه ویس و رامین
دینه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عبری
معنی: انتقام یافته ، نام دختر یعقوب(ع) و خواهر یوسف(ع)

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز