معنی اسم صدرالله

صدرالله :   (عربي) ۱- (به مجاز) كسي كه برتري و مهتري او از سوي خداست؛ ۲- (به تعبير عرفاني) داراي باطن و روح خدايي.

صدرالله

اسم صدرالله در لغت نامه دهخدا

صدر.
[ص َ ] (ع اِ) بالای مجلس .
طرف بالا : مرا با خویشتن در صدر بنشاند.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۴۲).
سخن چون منش پیش خواندم بفخر بصدر اندر آمد ز صف النعال .
ناصرخسرو.
خورشیدوار نور دهد بر همه جهان جمشیدوار چون بنشیند بصدر بار.
سوزنی .
از لا رسی بصدر شهادت که عقل را از لا و هوست مرکب لاهوت زیر ران .
خاقانی .
چون رسیدی بر در لا ، صدر الاّ جوی ازآنک کعبه را هم دید باید چون رسیدی در منا.
خاقانی .
بصف النعال فقیهان نشینم که در صدر شاهان نماند انتفاعی .
خاقانی .
امروز کدخدای براعت توئی بشرط تو صدردار و این دگران وقف آستان .
خاقانی .
تخته بند است آنکه تختش خوانده ای صدر پنداری وبر درمانده ای .
(مثنوی ).
جز برخت نفیس در محفل نتوان شد بصدر صفه ٔ باز.
نظام قاری .
|| اعلای مقدم هر چیز و اوّل آن .
(منتهی الارب ).
ج ، صدور.
|| بزرگ .
مهتر.
رئیس .
سید : و هر یک از اصحاب دیوان او صدری بود با اصل و حسب و علم .
(فارسنامه ٔ ابن بلخی ص ۹۲).
صدر وزرای عصر ابونصر آن کافزوده ز بندگیش مقدارم .
مسعودسعد.
بحسب فخر امیران بزرگ به نسب صدروزیران کبیر.
سوزنی .
مقتدای حکمت و صدر زمن کز بعد او گر زمین را چشم بودی بر زمن بگریستی .
خاقانی .
عشق او را مرد صاحب درد باید شک مکن کاندر این آخر زمان صدر زمان است آنچنان .
خاقانی .
میر منند و صدر منند و پناه من سادات ری ، ائمه ٔ ری ، اتقیای ری .
خاقانی .
امام الهدی صدر دیوان حشر.
سعدی .
صدر عمار و مجد عبادان قریة من وراء عَبادان .
کمال اسماعیل .
|| سینه .
(ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تشریح میرزا علی ص ۱۰۵) (مهذب الاسماء).
سینه ٔ مردم .
(منتهی الارب ).
بر.
ج ، صدور : و کلها نافعة من اوجاع الجنبین و الصدر.
(ابن البیطار).
صدر مشروح صدر تاج الدین کوست تاج صدور و فخر کبار.
خاقانی .
امیر از سر سلامت صدر و راستی اندرون گفت اندیشه ٔ آن داشتم که ترا بقلعه فرستم .
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۱۷۵).
|| مجلس .
محفل : همان ناصرم من که خالی نبود ز من مجلس میر و صدر وزیر.
ناصرخسرو.
هر که بی عقل ، صدر شاهان جست پیل بر نردبان برد بدرست .
سنائی .
صدرت از مه منظران باد آسمان بزمت از بت پیکران فرخار باد.
مسعودسعد.
جاه را صدر تو منظورترین پیشگه است جود را بزم تو مشهورترین منهاج است .
مسعودسعد.
یک زمان صدر وی از اهل هنر خالی نیست همچو خالی نبدی تخت سلیمان زآصف .
سوزنی .
در مدحت صدر تو منم شوشتری باف دیگر شعرا آستری باف چو نساج .
سوزنی .
گر بصدراو درآید سائلی عریان چو سیر با حریر و حله ته برته رود همچون پیاز.
سوزنی .
این منم یارب بصدر مهتر کهترنواز از ندیمان یافته بر خواندن مدحت جواز.
سوزنی .
بکوی عشق هم عشق است رهبر زآنکه مردم را به امر پادشا باید بصدر پادشا رفتن .
خاقانی .
ز صدر تو گر غایبم جز بشکرت زبان با ثنای دمادم ندارم .
خاقانی .
بر در صدر تو باد خیمه زده تا ابد لشکر جاه و جلال موکب عزّ و علا.
خاقانی .
بر کعبه کنند جانفشان خلق بر صدر تو جان فشان کعبه .
خاقانی .
وآنهمه خوبی که در آن صدر بود نور خیالات شب قدر بود.
نظامی .
سدره ز آرایش صدرت زهی است عرش در ایوان تو کرسی نهی است .
نظامی .
|| وزیر.
رئیس : زینت ملک خداوندی و اندرخور ملک صدر دیوان شه شرقی و آن را زدری .
فرخی .
صدری شهم و فاضل و دبیر و با کمال خرد است .
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۹۶).
فنعم البقیة هذاالصدر.
(تاریخ بیهقی ص ۲۸۸).
و نومید نیستم از فضل ایزد عزّ ذکره که آنها را بمن بازرساند تا همه نبشته آید و مردمان را حال این صدر بزرگ معلوم تر شود.
(تاریخ بیهقی ص ۲۹۷).
صدری که جز بصدر بزرگیش اقبال را مقام و وطن نیست .
مسعودسعد.
بشکر صدر زمان هرزمان ز بحر سخن صدف مثال دهان را بدر بینبارم .
خاقانی .
شمس دین سایه ٔ آفاق جمال اسلام صدر دیوان و سر خیل و سپهدار جنود.
سعدی .
هر جا که پادشاهی و صدری و سروریست موقوف آستان در کبریای تست .
سعدی .
– امثال : صدر هر جا که نشیند صدر است .
(از مجموعه ٔ امثال هند).
بزرگ به تواضع کوچک نشود.
|| دست .
مسند.
مسند وزارت : کیست از تازک و از ترک در این صدر بزرگ که نه اندر دل وی دوست تری از زر و سیم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).
زو مخیرتر ملک هرگز نبیند صدر و گاه زو مبارزتر ملک هرگز نبیند اسب و زین .
فرخی .
عزم کی دارد که غزنین را بیاراید بروی رای کی دارد که بر صدر پدر گردد مکین .
فرخی .
باز بنشست بصدر اندر با جاه و جلال باز زد تکیه بگاه اندر باعزت و شان .
فرخی .
ای سزاوار بدین جاه و بدین قدر و شرف ای سزاوار بدین دست و بدین صدر و مکان .
فرخی .
هر که این بالش واین صدر طلب کرد همی از پی سود طلب کرد نه از بهر زیان .
فرخی .
چند گاهی است که در آرزوی روی تو بود صدر دیوان و بزرگان خراسان همگان .
فرخی .
ای نه جمشید و بصدر اندر جمشیدسیر ای نه خورشید و ببزم اندر خورشیدفعال .
فرخی .
صدر وزارت آنچه همی جسته بود یافت ای صدرکام یافته منت بسی پذیر.
فرخی .
روز بخشش نه همانا که چنو بیند صدر روز کوشش نه همانا که چنو بیند زین .
فرخی .
ای صدر وزارت بتو بازآمد صاحب رستی ز غم و زاری و ایمن شدی از عار.
فرخی .
او بصدر اندر شایسته چو در مغز خرد وآن بملک اندر بایسته چو در دیده بصر.
فرخی .
چون عاشقان بدوست بنازند زو همی صدر و سریر و جام می و کار ، هر چهار.
فرخی .
پس بیرون از صدر بنشست و دوات خواست .
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۵۳).
نزدیک خواجه رفت و اورا دید در صدرگونه ای پشت بازنهاده .
(تاریخ بیهقی ص ۳۶۸).
چون میان سرای برسیدم یافتم افشین را بر گوشه ٔ صدر نشسته .
(تاریخ بیهقی ص ۱۷۱).
صدر وزارت مشتاق است تا آن کسی که سزاوار او گشته است .
.
.
بزودی اینجا رسد.
(تاریخ بیهقی ص ۳۷۵).
مصلی نماز افکنده بودند نزدیک صدر.
(تاریخ بیهقی ص ۱۵۳).
آنگاه امیر محمد را.
.
.
بر دست راست وی بنشاندندی چنانکه زانوی وی بیرون صدر بودی .
(تاریخ بیهقی چ فیاض ص ۱۱۲).
زیبا به خرد باید بودنت و به حکمت زیبا تو به تختی و بصدری و نهالی .
ناصرخسرو.
آمدبصدر خویش چو خورشید زی حمل خورشید خاندان نبی سید اجل .
سوزنی .
زینسان که او بصدر خود آمد کجا بود خورشید را ببرج حمل رتبت و محل .
سوزنی .
ز اقبال برکمال شهنشاه شرق و چین زینت گرفت صدر وزارت بصدر دین .
سوزنی .
منت خدای را که بصدر و سریر خویش آمد ، از آنکه رفت بصد بار خوبتر.
سوزنی .
بروزگار تو هرجا که صاحب صدریست ز جاه و قدر تو موقوف آستان ماند.
سعدی .
صدر دیوان ممالک بتو آراسته باد خاصه آن محترمان را که قیام اند و قعود.
سعدی .
نه هرکس سزاوار باشد بصدر کرامت بفضلست و رتبت بقدر.
سعدی .
فکیف مرا که در صدر مروت نشسته و عقد فتوت بسته .
(گلستان ).
|| (ع مص ) بازگشتن .
(منتهی الارب ) (تاج المصادربیهقی ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ).
بازگشت .
و منه : طواف الصدر؛ یعنی زیارت بازگشت .
(منتهی الارب ).
|| برون آمدن .
|| سر زدن از.
|| بر سینه زدن .
(منتهی الارب ).
|| رسیدن سینه را.
یقال : صدره ؛ ای ضربه فاصاب صدره .
|| درد کردن سینه .
(منتهی الارب ).
|| (اِ) پیشگاه .
(منتهی الارب ) (ربنجنی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (زمخشری ).
|| مرقد.
روضه .
تربت : نعت صدر نبوی به که بغربت گویم بانگ کوس ملکی به که بصحراشنوند.
خاقانی .
چون ز راه مکه خاقانی به یثرب داد روی پیش صدر مصطفی ثانی حسان دیده اند.
خاقانی .
اگر بر احمد مختار خوانند این چنین شعری ز صدر او ندا آید که قد احسنت حسانی .
خاقانی .
|| دارای منصب صدارت .
کسی که تعیین قضات و متولیان وقف بعهده ٔ اوبوده است : زگلپایگان رفت مردی به اردو که قاضی شود ، صدر راضی نمی شد برشوت خری داد و بستد قضا را اگر خر نمی بود قاضی نمی شد.
؟ رجوع به صدارت شود.
|| در عروض مصراع اول هر بیت مقابل عَجُز.
اول جزء از مصراع اول در بیت .
(تعریفات جرجانی ).
جزء اول از مصراع اول .
(المعجم چ مدرس رضوی ص ۲۳).
و مراد از لفظ صدر و ابتداءاول مصراع است .
.
.
و می شاید که هر دو آغاز را صدر گویند یا ابتدا.
(المعجم ص ۲۴).
در اصطلاح عروضیان رکن اول از مصراع اول بیت را نامند چنانچه در رسائل عروض تازی و پارسی بیان شده است .
(کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| انداختن الف فاعلن در عروض .
(منتهی الارب ).
|| هر چیز که مقابل روی تست .
(منتهی الارب ).
|| اول نامه .
(مهذب الاسماء).
عنوان نامه و آغاز آن .
مفتتح نامه .
آنچه در مقدمه ٔ نامه قبل از شروع مطلب نویسند.
در اساس الاقتباس آمده : و اکثر اقاویل خطابی را ، صدری ، و اقتصاصی ، و خاتمه ای باشد.
و صدر بمثابت رسمی و نشانی بود غرض را.
.
.
پس باید صدر مشتمل بود بر تعریض بمقصود ، و تلویح آنچه باقی اجزاء بر آن مشتمل خواهد بود.
مثلا چنانکه تصدیر فتحنامه به آنکه : الحمد ﷲ معز اولیائه ، و قاهر اعدائه .
و تصدیر ذکر مدح کسی به آنکه تعظیم فضلا و اکرام علما از لوازم باشد.
تصدیر شکایت به آنکه دیری است تا گفته اند: دشمن دانا بهتر از نادان دوست .
و بر جمله تصدیربامثال و احادیث و ابیات پسندیده باشد.
و باید که افتتاح نکند بلفظی که بفال ندارند ، یا به ایراد قبیحی یا مکروهی .
بل ابتدا بسخن خوش و فال نیکو و ذکر عاقبت خیر کند ، چه اگر اول تأثیر آن در نفوس اقتضاء نفرتی کند ، باشد که به آخر آن نفرت مانع تصدیق باشد و اقناع حاصل نیاید.
و تصدیر بمشاورات خاصتر بود ، چه تصدیر اقتضاء عظمت مطلوب کند ، پس بامور عظام اولی ، و امور عظام بمشاورات خاصتر است ، چنانکه گفتیم .
و در رسائل خطابی مکتوب هم طول تصدیر شاید.
اما در ملفوظ بهتر چنان بود که هرچه بهتر ایراد مقصود کند ، به ملخص تر و مفهوم تر عبارتی ، چه طول تصدیر دلیل جبن قائل یاشناعت قول بود ، مگر که قائل را مذمت فعل بیان باید کرد.
و باشد که تصدیر بذکر فضیلت خود و رذیلت خصم کنند ، و این نادر بود.
و اما در اعتذار ترک تصدیر واجب بود ، چه مستمعان انتظار جواب دارند.
و مشغول شدن بچیزی دیگر بر تعلل حمل کنند ، پس افتتاح بحاصل جواب و لب دفع باید کرد ، و بعد از آن بیان آن و با ایراد استدراجات مشغول شد.
و در منافرات تصدیر پسندیده بود ، و بر منکر مدح یا هاجی اول تعظیم قبح کند ، پس تلخیص بمطلوب .
این است سخن در تصدیر.
(اساس الاقتباس ص ۵۷۹).
|| صدرالقدم ؛ جای پیوند انگشتان .
(منتهی الارب ).
|| صدر السهم ؛ نصف پائین تیر است .
تا پیکان بدان جهت که در وقت انداختن تیر همان جانب مقدم است .
(منتهی الارب ).
کما شرقت صدر القناة من الدم .
|| (اِخ ) ستاره ٔ نورانی در ذات الکرسی .
رجوع به ذات الکرسی شود.
صدر.
[ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی ۷۱هزارگزی شمال باختری خوی .
در مسیر جنوبی راه ارابه رو ملحملی به خان دره و کوهستانی سردسیر سالم .
سکنه ۳۲ تن .
آب از دره خان .
محصول غلات .
شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی .
راه ارابه رو دارد.
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
صدر.
[ ص َ ] (اِخ ) قلعه ٔ خرابی است بین قاهره و ایله ، و ابن ساعاتی در این بیت از آن نام برده است : سری موهنا والانجم الزهر لاتسری و للافق شوق العاشقین الی الفجر تأهب من صدر تخب به الکری فما زال حتی بات منزله صدری .
(معجم البلدان ).
صدر.
[ ص َ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن ابی بکربن عبدالقادر رازی شود.
صدر.
[ ص َ ] (اِخ ) میرزا صدرالدین محمد.
وی یکی از شعرای فارس و از نژاد جابربن عبداﷲ انصاری است .
جد اعلای او را امیر تیمور از گرجستان باصفهان برد و اولاد و احفاد او در اصفهان برتبه ٔ وزارت نایل گشتند.
پدر و جد مادری صدر در آشوبی بقتل رسیدند و او در عهد شباب از راه کابل به هندوستان گریخت و مدتی هم درکشمیر اقامت کرد.
آنگاه بشاهجهان آباد و از آنجا به لکهنو رفت و بقیه ٔ عمر را در آنجا گذرانید.
ازوست : ز آنروز که از برم شد آنماه میریزم اشک و میکشم آه اشکی و چه اشک ؟ اشک حسرت آهی و چه آه ؟ آه جانکاه .
(قاموس الاعلام ترکی ).
صدر.
[ ص َ ] (اِخ ) سید صدر جهان .
وی یکی از شعرای فارسی زبان و از مردم قصبه ٔ پهانی از خطه ٔ اود در هندوستان می باشد ، به اکبر شاه منسوب بود و ببعض مناصب عالیه رسید و به سال ۹۹۰ هَ .
ق .
به همراهی همام گیلانی بسمت سفارت به ایران رفت و در بازگشت از این سفر ترفیع رتبت یافت .
صدر بغایت سخی بود و به سال ۱۰۲۷ به سنی که از یکصد و بیست سال متجاوز بود درگذشت .
او راست : شکری زان لب شیرین چون نصیب من نشد دست بر سر میزنم دائم ز حسرت چون مگس .
(قاموس الاعلام ترکی ).
صدر.
[ ص َ ] (اِخ ) وی به لاجوردشوئی مشهور است ، فرزند ابهر است و مردی خوب است اما شعر خود را تعریف بی نهایت می کند و بسیار معتقد است .
از اوست این مطلع: چه میکنم ز دیاری که نیست یار آنجا کجاست خاک رهش تا شوم غبار آنجا.
(مجالس النفائس ص ۱۵۸).
صدر.
[ ص َ ] (اِخ ) نام وی حاج سیداسماعیل فرزند سیدصدرالدین بن سیدصالح بن سیدمحمد شرف الدین بن سیدابراهیم زین العابدین است .
وی از اکابر علمای امامیه ٔ قرن چهاردهم و از مراجع تقلید و مردی عابد و متورع و متقی بود.
بسن ۶ سالگی پدر را از دست بداد و سیدمحمدعلی معروف به آقا مجتهد برادر وی تربیت او را بعهده گرفت .
صدر مقدمات و اندکی از سطوح را نزد برادر خویش فراگرفت و دیری نیز نزد شیخ محمدتقی صاحب هدایةالمسترشدین به تعلیم پرداخت و دروس سطح را بر او خواند و بفراگرفتن درس خارج پرداخت و به سال ۱۲۸۱ هَ .
ق .
اموال خود را به برادران خویش واگذارد و بعتبات رفت و فقه و اصول را نزد حاج میرزا محمدحسن شیرازی و شیخ راضی فراگرفت ، و هم بدانجا بعلوم منقول پرداخت و پس از رحلت میرزای شیرازی بکربلا شد و بتدریس اشتغال جست و گروهی از فحول علماء از شاگردان او محسوبند.
سید صدر در روز سوم جمادی الاولی به سال ۱۳۳۷ بکاظمین درگذشت .
(از ریحانة الادب ج ۲ صص ۴۶۱ – ۴۶۲).
صدر.
[ ص َ ] (اِخ ) نام وی سیدحسن بن سیدهادی بن سیدمحمد عاملی کاظمی موسوی و کنیت او ابومحمد و ملقب بصدرالدین و مشهور به صدر و از اکابر علمای امامیه است .
وی پیش از رسیدن بسن بلوغ از نحو و صرف و معانی و بیان و بدیع و منطق فراغت یافت و در کاظمین بفراگرفتن فقه و اصول پرداخت و در هیجده سالگی به نجف شد و کلام و حکمت را از شیخ محمدتقی گلپایگانی متوفای ۱۲۹۳ هَ .
ق .
فراگرفت و خارج فقه را نزد تلامذه ٔ صاحب جواهر و خارج اصول را نزد تلامذه ٔ شیخ انصاری آموخت و و علم حدیث و رجال و ریاضیات و علم الحروف را بر افاضل عصر خواند و شطری از علوم غریبه را نیز از شیخ عبدالحسین هندی تعلیم گرفت سپس به سال ۱۲۹۷ از نجف به سامراء ، شدو نزد مرحوم حاجی میرزا حسن شیرازی تلمذ کرد و به سال ۱۳۱۵ بکاظمین بازگشت و بتألیف و تدریس پرداخت .
از آثار اوست : احیاء النفوس بادب السیدبن طاوس .
بغیةالوعاة فی طبقات مشایخ الاجازات .
تأسیس الشیعة الکرام لفنون الاسلام ، تبیین الاباحة للمصلین .
تحصیل الفروع الدینیّة فی فقه الامامیّة.
تکملة امل الاَّمل در سه مجلد بزرگ .
جامع اخبار الغیبة.
حاشیه ٔ تلخیص الاقوال در رجال .
حدائق الوصول الی علم الاصول .
ذکری المحسنین .
سبیل الرشاد فی شرح نجاة العباد.
سبیل الصالحین .
سبیل النجاة.
مجالس المؤمنین فی وفیات الائمة المعصومین .
مختلف الرجال .
مناقب آل الرسول من طریق الجمهور.
نزهة اهل الحرمین فی تاریخ عمران المشهدین .
نهایة الدرایة.
وی در یازدهم ربیع الاول سال ۱۳۵۴ هَ .
ق .
بسن ۸۲ سالگی درگذشت .
(از ریحانة الادب ج ۲ صص ۴۶۳ – ۴۶۴).
صدر.
[ ص َ ] (اِخ ) صدرالدین بن حاج سیداسماعیل عاملی الاصل کاظمین الولادة و مقیم و متوفی بقم نسب وی به ابراهیم اصغر فرزند موسی بن جعفر منتهی میگردد ، سید صدر ، فقیه ، اصولی ، ادیب و شاعر و درفنون ادب ماهر و اخلاقی جمیل داشت وی به سال ۱۲۹۹ هَ.
ق .
در کاظمین از بلاد عراق عرب متولد شد و ادب و علوم ریاضی را از اساتید وقت فراگرفت و مدتی در حوزه ٔوالد خویش و آخوند خراسانی (ملا محمد کاظم ) و مرحوم سیدکاظم یزدی تلمذ کرد و باجازات آنان نائل شد و چون به ایران بازگشت مدتی در خراسان اقامت کرد و سپس به قم شد و بتدریس و رعایت حال طلاب علوم دینی آن حوزه پرداخت و در دی ماه ۱۳۳۲ هَ .
ش .
به قم درگذشت .
از تألیفات اوست : اصول دین .
حاشیه بر کفایة الاصول .
خلاصةالفصول .
حکم ماء الغساله .
المهدی .
رد بعض شبهات وهابیه .
مختصر تاریخ اسلام .
(از ریحانة الادب ج ۲ ص ۴۶۶).
صدر.
[ ص ُ دَ ] (اِخ ) ابوبکربن موسی گوید: صدر قریه ای است از قراء بیت المقدس و لاحق بن حسین بن عمران بن ابی الورد صدری مکنی به ابوعمرو بدان منسوبست .
وی یکی از کذابان است و نسختی نهاد که نام روات آن شناخته نیست چون طغرال و طربان و کرکدن و نسب خویش را به سعیدبن مسیب رساند.
وی از ضراربن علی قاضی و از او یوسف بن حمزة روایت کند و در حدود سال ۳۸۴ هَ .
ق .
بنواحی خوارزم درگذشت .
(معجم البلدان ).
صدر.
[ ص َ دَ ] (ع اِمص ) اسم است مصدر صدر را.
(منتهی الارب ).
صدر.
[ ص َ دَ ] (ع اِ) روز چهارم از روزهای نحر.
|| اسم جمع صادر.
|| (مص ) بازگشت از آب و حج .
(منتهی الارب ).<

اسم صدرالله در فرهنگ لغت معین

صدر
(صَ) [ ع . ] (اِ.) ۱ – سینه . ۲ – اول هر چیزی . ۳ – بالا ، طرف بالا. ۴ – پیشوا ، بزرگ . ج . صدور.

اسم صدرالله در فرهنگ عمید

صدر
۱. سینه؛ سینۀ انسان. ۲. اول هرچیز. ۳. قسمت بالای چیزی؛ بالا: صدر مجلس. ۴. [قدیمی ، مجاز] مقدم؛ پیشوا. * صدر اعظم: (سیاسی) نخست وزیر.

اسم صدرالله در فرهنگ فارسی

صدر
محسن ملقب به صدر الاشراف از رجال عهد پهلوی ( و. محلات ۱۲۵۰ ه.ش .- ف. تهران ۱۳۴۱ ه.ش.). از ده سالگی بفراگرفتن ادبیات عربی و علوم قدیم ( فقه اصول منطق و فلسفه) پرداخت . در سال دوم مشروطیت وارد خدمت قضائی شد و بمعاونت اول محاکم جزا منصوب گردید. درزمان سلطنت رضا شاه پهلوی درجات قضایی را پیمود و مقامات مختلف قضایی را عهده دار بود. در سال ۱۳۱۲ ه.ش در کابینه فروغی وزیر عدلیه گردید. پس از آن سه دوره از طرف مردم محلات بنمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد . در سال ۱۳۲۴ بنخست وزیری منصوب گردید ولی پس از شش ماه مجبور باستعفا شد و بعراق و سوریه رفت . در سال ۱۳۲۷ استاندرا خراسان شد و در سال ۱۳۳۳ با سمت سناتور انتصابی از خراسان بمجلس سنا رفت و در سال ۱۳۳۶ بریاست مجلس سنا انتخاب شد و تا قبل از انحلال مجلسین این سمت را داشت . پس از انحلال مجلسین بریاست هیئت مدیره موقت مجلس سنا انتخاب گردید و بار دیگر بریاست مجلس سنا برگزیده شد و در سن ۹۱ سالگی بر اثر سرطان مغز در گذشت .
سینه انسان , اول چیزی , طرف بالای چیزی , مقدم , پیشوا , صدراعظم: بزرگترین وزیران , نخست وزیر
۱ – سینه جمع : صدور . ۲ – بالا طرف بالا . ۳ – صدر مجلس . پیشگاه . یا صدر مجلس . بالای مجلس . ۴ – بزرگ مهتر رئیس جمع : صدور . ۵ – وزیر . ۶ – مسند ( وزارت ) دست . ۷ – کسی که تعیین قضات و متولیان وقف و غیره به عهده او بوده صاحب منصب صدارت ( صفویان ) . ۸ – جزو اول از مصراع اول هر بیت مقابل عجز . ۹ – رکن اول از هر بیت . ۱۰ – انداختن الف فاعلن . ۱۱ – اول نامه عنوان نامه . ۱۲ – اول ( هر چیز ) آغاز : صدر اسلام صدر مشروطیت . یا صدر اعظم . رئیس الوزرائ نخست وزیر خواجه بزرگ ( قاجاریان ) . یا صدر اول . آغاز دیر باز : از صدر اول دنیا همین طور بوده . یا صدر بار . بالای مجلس صدر مجلس پیشگاه . یا صدر بیت . پیشگاه خانه پیش خانه . یا صدر جهان . ۱ – پیشوای جهان . ۲ – لقبی بود که به بزرگان خاندان بنی مازه یا آل برهان اطلاق می شد . یا صدر صدور . ۱ – رئیس روسا بزرگ بزرگان . ۲ – رئیس روحانی عهد صفویه . یا صدر موقوفات . در آغاز عهد صفوی عنوان صدر بود .
روز چهارم از روزهای نحر
صدر آباد
دهی است جزو بخش زرند شهرستان ساوه در ۸ کیلومتری شمال شرقی مرکز بخش و یک کیلومتری راه عمومی جلکه و معتدل ۱۰۰۶ تن سکنه قنات لب شور محصول غلات پنبه چغندر قند بنشن شاهدانه باغهای انگور شغل مردم زراعت گله داری است .
دهی از دهستان فسارود بخش داراب شهرستان فسا
صدر الاسلام
۱- پیشواس اسلام ۲- ( اسم ) لقب گروهی از پیشوایان دین اسلام .
صدر الاشراف
محسن ملقب به صدر الاشراف از رجال عهد پهلوی ( و. محلات ۱۲۵۰ ه.ش .- ف. تهران ۱۳۴۱ ه.ش.). از ده سالگی بفراگرفتن ادبیات عربی و علوم قدیم ( فقه اصول منطق و فلسفه) پرداخت . در سال دوم مشروطیت وارد خدمت قضائی شد و بمعاونت اول محاکم جزا منصوب گردید. درزمان سلطنت رضا شاه پهلوی درجات قضایی را پیمود و مقامات مختلف قضایی را عهده دار بود. در سال ۱۳۱۲ ه.ش در کابینه فروغی وزیر عدلیه گردید. پس از آن سه دوره از طرف مردم محلات بنمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد . در سال ۱۳۲۴ بنخست وزیری منصوب گردید ولی پس از شش ماه مجبور باستعفا شد و بعراق و سوریه رفت . در سال ۱۳۲۷ استاندرا خراسان شد و در سال ۱۳۳۳ با سمت سناتور انتصابی از خراسان بمجلس سنا رفت و در سال ۱۳۳۶ بریاست مجلس سنا انتخاب شد و تا قبل از انحلال مجلسین این سمت را داشت . پس از انحلال مجلسین بریاست هیئت مدیره موقت مجلس سنا انتخاب گردید و بار دیگر بریاست مجلس سنا برگزیده شد و در سن ۹۱ سالگی بر اثر سرطان مغز در گذشت .
صدر الافاضل
لطفعلی بن ( میرزا ) محمد کاظم امین السفرای شیروانی دانشمکند ایرانی ( و. ۱۲۷۴ ه.ق .- ف. ۱۳۵۰ ه.ق ./ ۱۳۱۰ ه.ش .) وی تحصیلات خود را در مدرسه سپهسالار قدیم تهران بپایان رسانید و علوم معقول را نزد میرزا ابوالحسن جلوه و آقا علی زنوزی اموخت . در عهد مظفرالدین شاه بتعلیم چند تن از شاهزادگان پرداخت و سپس معلم احمد شاه گردید . از آثار اوست : مفتاح خط کوفی مقدمه اصلاح المنطق ایضاح الادب .
۱- پیشوای دانشمندان . ۲- ( اسم ) لقبی است که ببعض فضلا داده اند
صدر الدین
(شیخ) موسی بن (شیخ) صفی الدین عارف معروف ایرانی (و. ۷۰۴ ه.ق .- ف.۷۹۴ ه.ق.). وی در سن ۳۱ سالگی جانشین پدر شد و تا ۵۰ سال براهنمایی مریدان اشتغال داشت.بواسطه توسعه دایره نفوذ شیخ در اردبیلصدرالدین مورد سوئ ظن متنفذان اطراف واقع شد چنانکه ملک اشرف او را بتبریز برد و قریب سه ماه در آن شهر تحت الحفظ نگاه داشت و سپس او را مرخص کرد.
۱- ( اسم ) پیشوای دین ( اسلام ) ۲ – ( اسلام ) لقبی است که ببعض علمای اسلام داده اند .
ربیعی
صدر الشریعه
برهان الدین محمود بن صدر الشریعه احمد بن جمال الدین عبیدالله محبوبی بخاری حنفی دانشمند معروف ( قر. هفتم ه.). ظهور او در حدود سال ۶۳۰ ه.ق .بود. اوراست : وقایه الروایه فی مسائل الهدایه که آنرا شروح مفصل است .یا عبیدالله بن مسعود بن تاج الشریعه نواده صدر الشریعه مذکور دانشمند ( ف. ۷۴۷ ه.ق .). وی از جدش تاج الشریعه محمود علم آموخت و بفراهم آوردن نفایس و جمع فواید او عنایتی داشت . بر کتاب وقایه تصنیف جد خود شرحی نیکو نوشت و سپس باختصار آن پرداخت و آنرا [نقایه] نامید. و نیز اوراست: کتابی در اصول بنام [تنقیح] که شرحی نفیس بنام [توضیح] بر آن نوشته . مرقد او و پدرانش در [ شرع آباد ]بخاراست.
۱- پیشوای شریعت ( اسلام ) ۲- ( اسم ) لقب گروهی ازبزرگان شریعت اسلام .
صدر الصدور
۱- پیشوای پیشوایان ( دینی ) سرور سروران . ۲- ( اسم ) عنوان بزرگترین پیشوای دینی عهد صفویه . ۳- لقبی که ببعض بزرگان دین داده اند ( از جمله برهان الدین عبدالعزیزبن عمر بن عبدالعزیزبن مازه ) .
صدر العلمائ
۱- پیشوای دانشمندان ( دینی ) . ۲- ( اسم ) لقبی است که ببعض علملائ دینی داده اند .
صدر المعالی
( اسم ) لقبی است که ببعض بزرگان دینی داده اند .
صدر النهار
اول روز
صدر بار
پیشگاه
صدر جای
( اسم ) صدر مجلس .
صدر جهان
عنوان هر یکی از پیشوایان خانواده آل برهان ( ه.م . ) یا بنی مازه یا آل عبدالعزیز بود .
صدر خاصه
روز شنبه و یکشنبه با دیوان بیکی درکشیک خانه عالی قاپو
صدر شهید
حسام الدین عمر بن عبدالعزیز بن عمر
صدر صدور
رئیس روسا
صدر طلب
( صفت ) کسی که طالب بالا نشینی است جوینده صدر .
صدر قزوینی
میرزا محمد حسین بن میرزا فضل الله
صدر نشین
( صفت ) ۱ – آن که در صدر مجلس نشیند بالا نشیننده . ۲ – پیشوا زعیم مقدم . ۳ – وزیر . ۴ – حاکم .
صدر نشینی
عمل و حالت صدر نشینی .
صدر کاتب
وی مردی آشفته روزگار بود و بیشتر خدمت اتراک می کرد
طواف صدر
طواف بازگشتن از حج مهذب الاسمائ

اسم صدرالله در اسامی پسرانه و دخترانه

صدر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: بالاترین ، اعلاترین در هر چیز
صدرا
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی , فارسی
معنی: مرکب از صدر (عربی به معنای بالا) + الف فاعلی (فارسی) – بالا برنده ، ارج دهنده ، نام حکیم محمدبن ابراهیم بن یحیی شیرازی معروف به ملاصدرا
صدرالدین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: دارای برتری دین ، مقدم و پیشوای دین
صدران
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی , عربی
معنی: صدر(عربی) + ان(فارسی) رؤسا و بزرگان

اسم صدرالله در لغت نامه دهخدا

الله .
[ اُ ل َ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی است .
(یادداشت مؤلف ).<

اسم صدرالله در فرهنگ لغت معین

الله
(اَ لْ لا) [ ع . ] (اِ.)ایزد ، خدا ، معبود یگانه . ؛~ُ اعلم خدا داناتر است . (هنگامی که نسبت به موضوعی شک و تردید است ). ؛~ اکبر الف – خدا بزرگ تر است . (هنگام تعجب ، عصبانیت و تأیید گفته می شود). ب – بخشی از اذان و نماز است .
الله بختی
(اَلú لا بَ) (ص نسب .) (عا.) تصادفی ، اتفاقی .
آیت الله
( ~ُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) نشانه و حجت خدا ، ع نوان یا لقبی که مسلمانان به مجتهدان و عالمان بزرگ دین می دهند. ؛ ~العظمی عنوان و لقب مجتهدان شیعه که مرجع تقلید هستند.
بارک الله
(رِ یا رَ کَ لْ لا) [ ع . ] ( جملة دعایی .) = باریکلا: آفرین خدا بر تو باد.
بسم الله
(بِ مِ لْ لا) [ ع . ] (جملة اسمی . فعل امر.) ۱ – به نام خداوند ، به نام خدا (جمله ای که فارسی زبانان هنگام شروع کاری یا قدم نهادن در جایی گویند). ۲ – (عا.) بفرما میل کن ، بخور. ۳ – نوعی تعارف برای این که کسی پیشقدم شود: بفرمایید ، پیش افتید. ۴ – در موقع ت
بعون الله
(بِ عُ نِ لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) (ق .) به یاری خدا.
بقیة الله
(بَ یَّ تُ لْ لا) [ ع . ] (ص مر. اِمر.) باقی ماندة خدا ، باقی گذاشتة خدا از چیزهای خوب و حلال .
بیت الله
( ~. لْ لا) [ ع . ] (اِمر.)خانة خدا ، کعبه .
بینی و بین الله
(بِ یْ یُ بِ یْ نُ لْ لا) [ ع . ] (عا.) سوگند گونه ای برای تأکید ادعای خود یا پرسیدن حقیقت از کسی .
علی الله
( ~. لا) (ق مر.) گرفته شده از عربی به معنای ۱ – پناه بر خدا ، توکل به خدا. ۲ – (عا.) هرچه باداباد.
کلمة الله
(کَ لِ مَ ةُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) ۱ – کلمة خدا. ۲ – عیسی (ع ).
ایام الله
( ~. لا) [ ع . ] (اِ.) روزهایی که از نظر مذهبی و اعتقادی مهم اند. مانند روز عاشورا.
تقبل الله
(تَ قَ بَّ لَ لْ لا) [ ع . ] (جملة دعایی ) خدا بپذیرد ، ایزد بپذیرد.
حزب الله
(حِ بُ) [ ع . ] (اِمر.) حزبی که اعضای آن فقط معتقد به اسلام و تابع مکتب الله هستند.
حق الله
( ~ُ لا) [ ع . ] (اِمر.) اجرای اوامر خدا و طاعت و عبادت او.
داعی الله
(یُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) ۱ – خوانندة خدا. ۲ – پیغامبر اسلام (ص ).
یوم الله
( ~ُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) روز مقدس ، روز گرامی .

اسم صدرالله در فرهنگ عمید

اللـه
خدا؛ ایزد؛ معبود یگانه؛ واجب الوجود.
اللـه اعلم
در مقام شک و تردید در درست یا نادرستی گفته و مطلبی گفته می شود. * اللـه اعلم بالصواب: خدا داناتر است به حق و راستی.
اللـه اللـه
۱. زنهار؛ زینهار؛ الحذر؛ بترس از خدا. δ در مقام تحذیر و هنگامی که کسی سخنی بگوید یا کاری کند که روا نباشد استعمال می شود. ۲. تو را به خدا؛ برای خدا. δ در مقام اصرار به کار می رود. ۳. عجبا؛ شگفتا. δ در مقام تعجب و تحیر از شگفتی و عظمت چیزی می گویند.
اللـه اکبر
در مقام تعجب از عظمت و شگفتی چیزی می گویند. δ در اذان ، اقامه ، و نماز گفته می شود.
اللـه بختی
تصادفی؛ برحسب تصادف و اتفاق.
اللـه داد
۱. [عامیانه] مال خداداده. ۲. [قدیمی] خداداد. ۴. [قدیمی] آنچه به غنیمت ببرند یا غارت کنند.
اللـه وردی
= اللـه داد
اللـهم
یااللّه؛ ای خدا؛ خدایا.
بارک اﻟﻠﻪ
هنگام اظهار شادی یا خشنودی یا تحسین کسی به کار می رود؛ آفرین؛ مرحبا: بارک الله ، گُل کاشتی.
بیت اﻟﻠﻪ
خانۀ خدا؛ کعبه.

اسم صدرالله در فرهنگ فارسی

الله
نامی که مسلمانان به خدا دهند .
اله: خدا , ایزد , معبودیگانه , واجب الوجود
( اسم ) ۱ – خدا . ۲ – ذات مستجمع صفات ( الوهیت ) .
الله آباد
شهر مقدس واقع در شمال غربی هند ( ایالت اوتار پرداش ) در ملتقای رود گنگ و رود جمنا ۴۹۱۰۰۰ سکنه . استخراج و ذوب فلزات و مصنوعات مکانیکی .
الله اعلم
( جمله اسمی ) خدا داناترست ( در مورد ندانستن و یا تردید در حقیقت چیزی گویند ) : و محمد بن جعفر گوید که از این تاریخ سه هزار سال است والله اعلم . یا الله اعلم بالصواب . خدا داناترست حقیقت را خدا میداند که واقع چیست یا الله اعلم بحائق الامور . خدا داناترست حقیقتهای کارها را .
الله الصمد
( جمله اسمی ) خدا پناه نیازمندان است ( ترجمان القر آن . ذیل صمد ) ( در آیه ۲ از سوره ۱۱۲ اخلاص آمده )
الله الله
۱ – برای خدا برای خدا . خدا را . زنهار زنهار . الله الله باید که فرستادن لشکر تقصیر نکند . ۲ – گاه برای اظهار تعجب بکار رود . دل بسی خون بکف آورد ولی دیده بریخت الله الله . که تلف کرد و که اندوخته بود ? ( حافظ ) توضیح در این کلمه شعار طائفه قزلباش بود : هنگام آن حرکت از اطراف و جوانب صدای غمزدای الله الله که شعار طبقه رفیعه قزلباش است بلند ساخته …. ( عالم آرای عباسی )
الله الهادی
( جمله اسمی ) خدای راهنمای است . یاالله الهادی الی ما هو الا وضح سبیلا و الارشد دلیلا. خدا راهنمای است بدانچه پیداترین راه راست و راهبر ترین راه شناسی است : ….و درتجارب متقدمان تامل عاقلانه واجب دید آرزوهای دنیا بیاید و در آخرت نیک بخت خیزد و الله الهادی الی ما هو الا وضح سبیلا والا رشد دلیلا . ( کلیله )
الله اکبر
کوهی است در نزدیک ابیورد که نادر شاه افشار در حوالی آن متولد شده است .
۱- ( جمله اسمی ) خدابزگتر است ( از آنکه وصف شود ) ایزد برتر و والاتر است ( از همگان ) ( در اذان و نماز گفته شود ): در نماز که الله اکبر می گوییم یعنی معین است که الله اوست و بس . ۲ – برای تعجب بکار رود : دیده ام آن ماه را در نیمه شب گفته ام الله اکبر . نیمه شب . ( منسوب به باباکوهی )
الله بختی
( صفت ) تصادفی اتفاقی .
الله بخش محله
دهی است از دهستان میانده بخش رضوانده شهرستان طوالش .
الله تعالی
یعنی خداوند بزرگوار . خدایی که والاست .
الله جارک
یعنی خدا پناه دهنده تو باد
الله چال
دهی است از دهستان ساسی کلام بخش مرکزی شهرستان بابل .
الله حق
دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب .
الله خیر حافظا
ماخوذ است از آیه فالله خیر و هو ارحم الراحمین .
الله خیل
ده کوچکی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری .
الله داد
سر هندی . او راست کتاب مدار الافاضل در لغت فارسی .
الله دانه
دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان .
الله دره
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج .
الله ده
دهی است جزئ دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش .
الله دو
دهی است از دهستان بخش میان کنگی شهرستان زابل .
الله دو خواجه احمد
دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل .
الله دو شهرستان نو
دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل .
الله دی
دهی است از دهستان بخش پشت آب شهرستان زابل .
الله رسان
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد .
الله رودبار
دهی است از دهستان ساسی کلام بخش مرکزی شهرستان زابل .
الله ساخلاسون
در ترکی بمعنی خدا نگه دار است که گاه جدا شدن از دوستان و کسان گویند .
الله شاه
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل .
الله قلی
دهی است از دهستان هیلان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد .
الله قلیخان
حاکم کرمانشاه در عهد زندیه
الله معک
خدا باتو باد . خدا همراهت باد
الله و بس
خدا و بس . تنها خدا کافی است
الله و لبیک کردن
تضرع و زاری کردن
الله وردی
جزئ دوم ترکی است بمعنی عطا کرده و داده .
الله وردی آباد
دهی است از دهستان ریگان بخش گرمسار شهرستان دماوند .
الله وردی بیگ
شاعر و از ملازمان نواب سر بلند خان بود
الله وردی خان
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد .
الله وردی کازرونی
شاعر عهد شاهجهان و عالمگیر
الله وردی کندی
دهی است از دهستان گچلات بخش پلدشت شهرستان ماکو .
الله ولی التوفیق
( جمله اسمی ) خدا صاحب توفیق است ( توفیق می دهد ) . یا الله ولی التوفیق لما یرضیه بواسع فضله و کرمه . خدای توفیق می دهد بر آنچه او را خشنود سازد بفضل و بزرگواری وسیع خویش : ….و آنگاه بنای کارهای خویش و تدبیرمعاش و معاد برقضیت آن نهند تاجمال منافع آن هر چه تابنده تر روی نماید و دوام فواید آن هر چه پاینده تر روی نماید و دوام فواید آن هر چه پاینده تر دست دهد والله ولی التوفیق لما یرضیه بواسع فضله و کرمه .
الله کاج
دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل .
الله کرک
نام چند تپه بزرگ که حد بین عبه های داز و دواجی را مشخص میکند .
الله کلنگ
( اسم ) آلاکلنگ .
الله کندی
دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه .
آجرک الله
( جمله فعلی دعایی ) خدای ترا پاداش دهاد
خدات مزد دهاد
آجرکم الله
خدایتان مزد دهاد
آل الله
اولیای خدا
آمر باحکام الله
لقب ابو علی منصور دهمین خلیفه فاطمی مصر که در سال ۴۹۵ ه. ق . در سن پنجاه سالگی او را به خلافت برداشتند و در سنه ۵۲۴ ه. ق . بقتل رسید .
لقب ابو علی منصور از خلفای فاطمی مصر
آیات الله
جمع آیه الله
آیه الله
۱- نشانه خدا حجت خدا . ۲ – عنوانی که بمجتهدین وعلمای بزرگ دینی دهند آیات الله یا آیه الله العظمی . عنوانی که بمجتهد مرجع تقلید دهند .
نشانه و حجت خدای
اباده الله
( جمله فعلی دعایی ) هلاک گرداند او را براندازد خدا نیست کناد او را : آن جا حظ وقت را بدای خواه جامد دین اباده الله . ( تحفه العراقین )
خدا او را براندازد
ابقاه الله
( جمله فعل دعایی ) زنده بدارد او را خدا جاوید بدارد او را خدا . : قاضی قضاه بو سلیمان داود بن یونس – ابقاه الله – که اکنون بر جای است مقدمتر و بزرگتر این شهر ….
ابن الله
لقب عیسی مسیح نزد مسیحیان
ابن حوط الله
دانشمندی جامع فنون ادب و فقه بود و در مغرب باندازه او سماع نداشت
ابن فضل الله
در شعر و ادب و جغرافیا و تاریخ و خاصه در تاریخ مغول و ترک و هند و رمل و اسطرلاب و فقه شافعی فرید عصر خویش بود
احسن الله
( جمله دعایی ) خدا نیکو کناد یااحسن الله خلاصه . خدا رهایی او را نیکو انجام دهاد . : اگر رای عزیز فلان احسن الله خلاصه بجانب ماالتفاتی کند . یا احسن الله جزاک خدا پاداش ترا نیکو دهاد . بدوسه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تابمنت احسان باشد احسن الله جزاک . ( رودکی )
ادام الله
( جمله فعلی دعایی ) خدای پایدار داراد. یا ادام الله اشرافه . خدای تابش وی را پایدار داراد . : چونه بفراصطناع و یمن اقبال مجلس قاهری شاهانشاهی ادام – الله اشرافه خانه خواجه من بنده… قبله احرار…بود . یا ادام الله اقباله ( اقبالها اقبالهما اقبالهم ) . خدای پایدار داراد نیکبختی او ( مرد ) را ( او (زن) را آن دو را ایشانرا ) : ((… وارث ملک سلیماتن مظفرالدین ابی بکر بن سعدابن زنگی ادام الله اقبالهما…)) یاادام الله ایامه . خدای روزگار ( دولت ) او را پایدار داراد. : … وارث ملک سلیمان اعدل ملوک زمان مظفرالدین والدین اتابک ابی بکر سعد ادام الله ایامه ونصیرالدین اتابک ابی بکر سعد الله ایامه و نصراعلامه … ادام الله ایامه و انعامه . خدای روزگار ( دولت ) و بخشش او را پایدار دارداغد . : خانه خواجه من بنده اطال الله بقائ ه وادام ایامه و انعامه …قبله احرار … بود . یاادام الله رفعته ( رفعتها …) . خداوند بلندی ( قدر ) او ( مرد و زن ) را پیوسته کناد . ….. و در دسترس رفیع و خدر منیع ادام الله رفعتها.. یا ادام الله سلطانه ( سلطانها ) خدای پادشاهی او نور تمام کفایت است از خداوند زمان – ادام الله سلطانه – بر بندگان … یا ادام الله ظلکم . خداسایه شما را برقرار داراد . ( بعنوان دعا و تعارف بمخاطب گویند ). یا ادام الله علوه . خدای بلندی ( برتری ) او را پیوسته کناد . : که در خدمت این خداوند – ادام الله علوه – بغایت و نهایت همی رسد .
ارض الله
( اسم ) زمین خدا ملک خدا ( ماخوذ از آیه ۹۹سوره ۴ نسائ : (( قالوا لم تکن ارض الله و اسعه فتها جروافیها .)) ملائکه جواب دهند : الم تکن ارض الله واسعه : آنک ارض الله واسع گفته اند عرصه ای دان کاولیا دررفته اند. ( مثنوی )
ارغمه الله
خشم کند بر او خدا
ارفه هم الله
بر آسوده و تن آسان داراد ایشان را خدای
ارفه‌هم الله
ارقاه الله
خشک و ساکن گرداناد اشک او را خدای
ارم و الله
قسم بخدای
ارماو الله
قسم به خدای
استغفر الله
بخشایش میجوی از خدای خویش و باز میگردیم به سوی او .
اسد الله
۱- شیرخدا ۲ – لقب علی علیه السلام ۳ ۰- لقب حمزه سیداشهدائ .
کرمانی معروف به حسن خط
اسرائیل الله
لقب یعقوب پیغامبر
اسمائ الله
( اسم )۱ – نامهای خدا صفات خدای تعالی ۲- نام هایی اند که مرشد یکی از آنها را بمرید گوید تا وی آن نام را تکرار کند تا مظهر آن اسم شود
صفات خدای تعالی شانه .
اطال الله
( جمله فعلی دعایی ) خدای درازکناد۰۰٫ یا اطال الله بقائ ک ۰ خدای بقای ترا دراز کناد( دعا ) . یااطال الله بقائ ه ۰ خدای دراز کناد بقای او را : خسروا ایران ملک الجبال اطال اللهبقائ ه۰۰٫٫ یااطال اللهعمره ۰ خدای دراز کناد زیست او را . : ..۰۰ابوبکربن ابی نصرازاطال الله عمره ۰۰٫٫
اعزه الله
جمله ایست که از عربی نقل شده و در مقام دعا و بزرگداشت مستعمل است .
اعلاه الله
( جمله فعلی دعایی ) بلند گردانش خدای . بالابرد اورا خدا . رای عالی اعلاه الله بفرماید دانستن . یا اعلاه الله تعالی . خدای تعالی او را بلند گرداناد . : حضرت اعلی – اعلاه الله تعالی – که اوصاف حمیده اش پسندیده عالمیان …است برخلاف این معنی سلوک فرموده …
جمله ایست که بیشتر بصورت معترضه و برای دعا در ضمن عبارات فارسی بکار رود .
اعلی الله
( جمله فعلی خدایی ) خدای بالابراد … یا اعلی الله درجته. خدا مرتبه او را بالا برد. یا اعلی الله درجتهما. خدا مرتبه آن دورا بالا برد : اعلی الله درجتهما ولقن یوم الحساب حجتهما . یا اعلی الله رایه . خدا رای ( تدبیر ) او را بلند کناد . یا اعلی الله رایه و رایته . خدای رای ( تدبیر ) ورایت ( درفش ) او را بلند گرداناد . : امروز که زمانه در طاعت و فلک درمتابعت رای ورایت خداوند عالم … اعلی رایه و رایته … آمده است . یا اعلی الله مقامه . خدای مقام او رابالابراد ( در بهشت ). ( دعایی است که برای علمای بزرگ متوفی کنند ) .
افوض امری الی الله
کار خود را بخدا باز میگذارم
التوفیق من الله
( جمله اسمی ) توفیق از ( جانب ) خداست : و مرتب این حروف را …. بدعائ خیر مدد فرمایند و التوفیق من الله .
الرزق علی الله
( جمله اسمی ) روزی ( دادن ) برخدای است ( بعهد خداست ) : زن گفت : الرزق علی الله . راست می گویی ….
الظافر بامر الله
سی و پنجمین خلیفه عباسی
الفائز بنصر الله
عیسی بن الظافر بالله مکنی بابوالقاسم از خلفای فاطمی متوفی بسال ۵۵۵ ه.ق .
القائ بحق الله
لقب مروان حمار
الله الله
۱ – برای خدا برای خدا . خدا را . زنهار زنهار . الله الله باید که فرستادن لشکر تقصیر نکند . ۲ – گاه برای اظهار تعجب بکار رود . دل بسی خون بکف آورد ولی دیده بریخت الله الله . که تلف کرد و که اندوخته بود ? ( حافظ ) توضیح در این کلمه شعار طائفه قزلباش بود : هنگام آن حرکت از اطراف و جوانب صدای غمزدای الله الله که شعار طبقه رفیعه قزلباش است بلند ساخته …. ( عالم آرای عباسی )
المتوکل علی الله
جعفر بن امتعصم بالله مکنی به ابوالفضل
المستضئ بامر الله
یا المستظی بنور الله یا المستضی بالله حسن بن المستنجد بالله مکنی به ابو احمد سی و سومین خلیفه عباسی .
المستکفی بامر الله
سلیمان بن احمد الحاکم مکنی به ابوالربیع از خلفای دوم عباسی در مصر .
المعتمد علی الله
احمد بن المتوکل بن المعتصم مکنی به ابوالعباس پانزدهمین خلیفه عباسی .
المعزلدین الله
معد بن اسماعیل مکنی به ابو تمیم چهارمین خلیفه فاطمی .
المقتدی بامر الله
عبدالله بن محمد بن القائم بن القادر ابن اسحاق بن المقتدر مکنی به ابوالقاسم بیست و هفتمین خلیفه عباسی .
المنه الله
منت خدای راست سپاس خدای راست
الی الله
( اسم ) بسوی خدا بجانب خدا در راه خدا : آنگاه برانید تکاور بسوی شاه باپور و برادر بشتابید الی الله . کای شاه ملک افسر وی میر فلک جاه العبد و مافی یدی کان لمولاه . (ازمنظومهای مذهبی شرح حال حربن یزید ریاحی )
ام عبد الله
دختر امام حسن ( ع ) و همسر امام سجاد ( ع ) و مادر امام محمد باقر ( ع ) بود .
امر الله
ده از بخش بستان آباد شهرستان تبریز
امه الله
گلنوش یا کلثوم زن سلطان محمد چهارم و مادر سلطان احمد سوم و سلطان مصطفی دوم و او را جدید والده نیز می گفته اند یتنکی جامع غلطه را او ساخته است .
ان شائ الله
( جمله فعلی ) اگر خدا خواهد گرایزد بخواهد هنگام اخبار از چیزی گویند و ظاهرا ماخوذ است از این آیه : ولاتقولون لشئ انی فاعل ذلک غدا الاان تقولون لشئ انی فاعل ذالک غدا الاان یشائ الله . ( سوره ۱۸ ( کهف ) آیه ۲۳ ) : (( گفت فالی خوبست ان شائ الله چنین بر آید . توضیح این کلمه را (( استثنائ )) گویند . یا ان شائ الله تعالی . ( جمله ) اگر خدای – که والاست – بخواهد : (( این قصد فتح بیکند بجایگاه او گفته شود ان شائ الله تعالی .)) یا انشائ الله گفتن . ( ان شائ الله تعالی گفتن ) . گفتن جمله ان شائ الله بدنبال اعلام تصمیم بر کاری یا انجام وعده ای : (( آنگه به ترتیب کتاب مشغول شویم ان شائ الله تعالی .)
کلمه غیر موصول که در مقابل استقبال کار ها استعمال می کنند یعنی اگر بخواهد خدا . اگر خدای خواهد .
انشائ الله
ان شائ الله
اهل الله
مردان خدای اهل خدا
مردان متقی و پارسا
اولیائ الله
۱- دوستان مومنان ( بمدول آیه : الله ولی الذین آمنوا ) ۲ – آنان که از جانب خداموید بحالات و مکاشفاتی شده اند که دیگر خلایق را بدانها دسترسی نیست . مقام اولیائ بعد از انبیائ است .

اسم صدرالله در اسامی پسرانه و دخترانه

الله داد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی , عربی
معنی: الله (عربی) + داد (فارسی) داده خداوند
الله نظر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی , عربی
معنی: کسی که نظرکرده خداست
اللهیار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی , عربی
معنی: الله (عربی) + یار (فارسی) آن که خداوند یار ویاور اوست

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز